عباس ، آموزگار وفا
العطش ! ... العطش ! ...
اینک تهیه مقدارى آب براى خیمگاه و کودکان حسین ، ضرورى به نظر مى رسد و این کاربه عهده عباس فرزند على ، امیرالمؤ منین است ، قبلاً یک بار عباس و عدّه اى ازیاران به فرات حمله برده اند و پس از یک برخورد و درگیرى مسلحانه با نگهبانان ،به آب دست یافته و اردو را سیراب کرده اند.
در خیمه هاى کاروان حسین ، از کودک شیرخوار گرفته تا بیمار و زنان و دختران بى پناه ، محاصره شده ، شب را با گرسنگى و تشنگى به صبح آورده اند. لبهایشان ازعطش خشک شده ، با چهره هایى رنگ پریده و صداهایى نازک و ضعیف و گرفته در رنج هستند. شیر در پستان مادرها خشکیده است و طفل شیرخوار امام ، در خیمه از فرط تشنگى به حال بیهوشى افتاده است . بعضى از کودکان ، چنان از تشنگى بى تابند که شنها را اززمین کنار مى زنند و جامه ها را بالا زده ، سینه ها را بر جاى نمناک مشکهاى آب در زمین مى گذارند تا خنک شوند. اضطرابى عجیب بر صحنه حاکم است . تشنگى از یک سو، هیاهوى جنگاوران و صداى گام اسبها و فریادها و غرش ها از دگر سو، همه عواملى است که موقعیت را دردناکتر مى کند و بر اضطراب و تشویش دل بچه ها و زنان مى افزاید. هیاهویى که از جبهه دشمن شنیده مى شود از خودشان نیست ،بلکه اینان چون طبل میان تهى ، خود، بى اراده و بى شعور و بى شرف اند و این چوب تطمیع حکومت شام است که به صداشان درآورده است .
در خیمه ها تشنگى بیداد مى کند. تشنگى ! تشنگى ! درون خیمه ها اگر لبى تر م شود، نه با آب سرد، بلکه با اشک گرم است و سرها بر سینه ماتم مى افتد و کوه کوه اندوه و رنج ، بر دل کودکان مى ریزد، گرچه این صحنه ها براى قلب مهربان ودردپرور حسین ، بسى رنج آور و ناراحت کننده است ولى دردى بزرگتر امام را رنج مى دهد. درد امت در بند کشیده شده اسلام ، درد اسارت توده مردم در چنگ حکومت استعداد کُشِ استثمارگر مردم فریب یزید، درد کوتاه فکرى امت ، درد نیازنهال اسلام به خونهاى گرم و تازه و جهادهاى مداوم تا چون پتکى بر مغز به خواب رفته مردم ، فرود آید و بیدارى و تکان و آگاهى بیاورد و به آنان بفهماند که دنیا دست کیست و در پشت چهاردیوارى خانه هاتان و سیمهاى خاردار شهرها و مرزهاتان چه خبر است ؟و شما مردم ، چنان به زندگى مشغول شده اید که از هیچ جا و هیچ چیز خبر درستىندارید. این دردها و بسى دردهاى دگر، امام را چنان بى تاب مى کند که درد عطش بچه هاى خود و بى سر و سامان شدن دودمان خویش را به هیچ مى گیرد. عنان اسب را آرام مى پیچد و کنار چادرش ایستاده ، مى گوید:
شما اى کودکان من !
شما گر تشنه آبید،
جهانى تشنه عدل است ،
شما گر مست از خوابید،
چه بسیارند مظلومان که از بیداد کافرها،
شبى هم از شبان ،
در دیده هاشان خواب راحت نیست ،
بدین لب تشنگیها، زندگیها مى شود آغاز،
و روزى مى رسد آخر،
که رودى از محبّت ، از صفا، ایمان ،
بروى دشت بى نام و نشان کافران مى گسترد دامان ،
و خون ما شرنگ مرگ مى ریزد به کام هر چه بدنام است ....
این عطش سوزنده را پاسخى مى باید گفتن . عباس بن على ، برادر امام ، ماءمور مى شودتا از رودخانه فرات ، این رود همیشه جارى و پویا، که آبى زلال در آن روان است ،مشکى پر از آب کرده براى کودکان تشنه بیاورد.
میدان جنگ در ساحل رودخانه است و یک واحد از ارتش عمرسعد در آنجا موضع گرفته است تا جلوى برداشتن آب را از این رود بگیرد. عباس بن على ناگزیر است با این واحد از سپاه درگیر شود تا راه رودخانه را به روى خود بگشاید و آب بردارد.
پرچمدار حسین ، تاکنون چند نوبت حماسه آفریده است . در لحظات حساس که جبهه به بازوى او نیاز پیدا مى کند، پرچم را پیش روى امام بر زمین مى کوبد و سلاح به دستمى گیرد و به میدان مى تازد تا از یاران امام دفاع کند و حلقه محاصره مهاجمان به اصحاب را بشکند.
رشادتهایش ، میدان نبرد را به زیر بال خود گرفته است .
عباس ، در حالى که مشگى خالى را بر دوش گرفته است ، با شمشیر به سوى فراتحمله مى برد.
سوار بر اسبى بلند و نیرومند،
جوانى است بلند قامت و تنومند، و اگر بر اسب کوچک سوار شود، اسب بزودى خسته مى گردد و به نفس مى افتد و از پاى درمى آید و عباس را در میان میدان و دردل دشمن خونخوار، پیاده مى گذارد.
چهره زیبا و ملکوتى اش ، هیبتى خاص دارد. قامتش رشید است ، آنچنان که هرگاه سوار براسب مى شود پایش به زمین مى رسد. سیمایش چنان نیکوست که به او قمر بنى هاشم مى گویند.
در روز عاشورا،پرچم حسین در دست اوست و علمدارکربلاست .
همین که عباس وارد میدان مى شود، شروع به خواندن رجز حماسى خویش مى کند وصدایش چنان رسا و قوى است که هم
در جبهه حسین و هم در میان سپاه دشمن ، آن را مى شنوند. در حالى که به طرف عمرسعد آن قسمت از سپاه که کنار رودخانه موضع گیرى کرده اند مى رود شمشیر را از نیام مى کشد. این اولین بار نیست که یک سوار، به تنهایى به یک واحد بزرگ سپاهى حمله مى کند. پیش از او، بارها شجاعان عرب ، به تنهایى به یک سپاه حمله ور شده اند و در کتابهاى تاریخى درج شده است . عباس چون شیرى خشمگین در میدان مى غرّد و حمله مى کند و بانگ برمى آورد و مردان جنگاور دشمن ،خود را از دم شمشیر او کنار مى کشند.
عباس در نبردهاى تن به تن با دشمن ، ضربه هاى کارى و مهلک بر آنان زده است . درحالى که پیشروى مى کند، روى اسب از کمر برمى گردد تا بتواند از پشت سر خوددفاع کند و از پشت ، مورد اصابت شمشیر قرار نگیرد.
وقتى به رودخانه مى رسد، از اسب فرود مى آید و در حالى که عنان اسب را بر بازودارد به آب نزدیک مى شود تا مشگ خود را از آب پر کند. سپس دهانه مشگ را مى بندد.
سینه اش از عطش مى سوزد. در برابرش آب سرد و گوارایى موج مى زند و صداکنان مى غلتد و مى رود. دست عباس مى رود تا کفى از آن آب براى نوشیدن برگیرد.
اما ناگهان ... موجى تند از احساس انسانى در ضمیرش مى خروشد و به یاد کام تشنه یاران و کودکان و بالاتر از همه ، به یاد تشنگى امام مى افتد. بر خود نهیب مى زند که:
اى نفس ! پس از حسین زنده نباشى ! او و یارانش آشامنده مرگ هایند و تو آب سرد مى نوشى ؟!... این با دیندارى من ناسازگار است .
بدین گونه ، آب را بر آب رود مى ریزد و نفس را در اوج سوزنده ترین تمناى طبیعى اش ، مى شکند و به صورت آموزگار راستین وفا و بى باکى در مى آید وباوفاداریش ، بر غده چرکین بى وفاییها و ناجوانمردیها و پیمان شکنیها نیشتر مى زند،این شیوه هر شهید است که وقتى دیگران را در محرومیّت و فقر و نادارى مى بیند و خودو عدّه اى را برخوردار، نه آب گوارا و نه غذاى لذیذ، هیچکدام از گلویش به سادگى پایین نمى رود و دوست دارد آنان که ندارند به نوا برسند و برخوردار گردند. ازاین رو، به فداکارى و گذشت و ایثار شگفت آورى دست مى زند که نقطه اوج جایگاه انسانى است و فراز برجسته آدمیت را مى نمایاند.
عباس ، مشگ پرآب را به دوش مى گیرد و سوار بر اسب مى شود. اکنون ناچار باید ازراهى که آمده بازگردد و دیگر بار، از میان سواران دشمن بگذرد. چه عبور سخت و هراس آورى .
همینکه از رودخانه بازمى گردد، او را هدف تیر قرار مى دهند و هر قسمت از بدن او که بى حفاظ است ، هدف تیر قرار مى گیرد و پیکانى بر آن فرو مى نشیند.
تیرهایى که به وسیله کمان ، پرتاب مى شود از فاصله نزدیک ، یک سلاح مؤ ثّر وکارى است و اگر به قسمتهاى حساس بدن ، اصابت کند چه بسا سبب قتل مى شود و در قسمتهاى دیگر بدن ، جراحتهاى سخت به وجود مى آورد و قویترین افرادپس از دریافت تیرهاى متعدد و پیاپى ، از کار مى افتند. در اینجا مهارت تیرانداز درهدفگیرى و سنجش فاصله محل پرتاب تیر تا هدف و محاسبه انحرافاتى که ممکن استبراى یک تیر پس از رها شدن از کمان ، در اثر باد و هوا پیش آید، همه در خور اهمیت وجاى توجه و دقت است .
چند تیر از جبهه دشمن بال مى کشد و در قسمتهاى بدون حفاظ بدن فرزند على مى نشیند.در درگیریهاى این لحظه ها، دست راست عباس آسیب مى بیند و از کار مى افتد. اوبدون اینکه روحیه خویش را از دست بدهد، همچنان به نبرد ادامه مى دهد و این شعرها را برزبان دارد:
به خدا سوگند! اگر دست راستم را قطع کردید، من هماره از آیین و مکتب و دینم حمایت ودفاع مى کنم و در راه این دین و براى دفاع از امام راستى و یقین و ایمان ، به جهاد خویشادامه خواهم داد
اینک با زخمهاى فراوانى که برداشته و یک دست خود را هم از دست داده است ، با یگانه دست سالمش ، در حالى که یک مشگ سنگین پرآب ، آزادى عمل دست او را محدود کرده است ، مشغول پیکار است .
تجسم این صحنه از نبرد، بسى شورانگیز و تحرک زا و عشق آفرین و در عین حال ، غمبار و سوزناک و دردآور است . مردى که در درگیرى حق وباطل ، بى طرف نمانده و تا مرز جان به جانبدارى اردوى حق برخاسته است ، قامتش ، قله نستوه و بلند، دلش بى کران دریا، و صدایش رعدآسا و پرطنین و با صلابت و در همینحال ، با این همه افتخار و بزرگى و جلال ، یک سرباز! و این همه ، رهاورد مذهب وایمان و عقیده اش .
او آن قدر به رساندن آب به کاروان حسین و سیراب کردن تشنگان ، علاقه نشان مى دهدکه به حفظ جان خویش ، نه !
گاهى نعره مى زند و خروش برمى آورد، ولى این نعره و فریاد، نه از درد است و نه ازترس و ضعف ، بلکه خروشى است که دلیران شیرمرد در میدان جنگ برمى آوردند و این خود از تاکتیکهاى نبرد و فنون جنگ و اسلوب رزم میدانى است تا دردل طرف ، هراس بریزد و خویش ، قویدل گردد.
خروش و فریاد ابوالفضل ، عصاره تمام فریادهاى در گلو بشکسته اى است که یاراى برآمدن و مجال جوشیدن و خروشیدن نیافته است و اینک همه آنها، بسیج شده و ازحلقوم عباس ، به صورت فریادى رعدگون بر فرق جبهه دشمن کوفته مى شود. جبهه اى که افرادش در زندگى شان ،نهال سکوت مى نشاندند و میوه سکوت مى چیدند و مى خوردند، اینک با غرورکوبنده فریاد و عظمت خروش رو به رو شده اند. فریادى از این جبهه برطاق سکوت مرگبار آن جبهه مى خورد و انعکاس صدایش چون آوارى بر سر سپاه شرک که لباس توحید پوشیده است فرو مى ریزد.
حماسه ، در متن میدان مى درخشد.
ایمان ، بر تابش تیغ علمدار کربلا سوار است .
اهل حق ، در سایه شمشیر عباس ، احساس آرامش مى کنند.
پیروان باطل ، از برق آن در هراس و فرارند.
عباس ، شمشیر را به دست دیگر مى گیرد و چنین حماسه سر مى دهد:
سوگند به خدا! هرگز سستى نمى ورزم و از پیشوایم که زاده محمد پاک و موحد است ،دفاع مى کنم .
عباس ، داراى بصیرت در دین است ، ایمانش استوار است . مجاهدى بزرگ در رکاب سیّدالشهداست که اینک به شایستگى ، امتحان عقیده و ایمان و فداکارى و وفایش را مىدهد و در راه شهادت ، گام مى سپارد
اکنون در محاصره نیروهاى دشمن است . عنان اسب را به هر طرف که مى گرداند، چندسوار، راه را بر او مى بندند. به روى سپاه دشمن ، شمشیر مى کشد و عده اى را به خاک مى افکند. حسین علیه السّلام و یاران ، دیگر عباس را که در محاصره سواران است نمىبینند. هر بار هم که چشمشان از دور به او مى افتد، او را خون آلود مشاهده مى کنند. ولى عباس هنوز به نبرد خود ادامه مى دهد و از خود و مشگ آب ، دفاع مى کند تا بتواند آن رابه اردوى امام برساند و کودکان درون خیمه ها را از تشنگى برهاند و همگى سیراب شوند. اما ضربت شدیدى دست چپ او را هم قطع مى کند و او مشگ را به دندان مى گیرد،خون زیادى از تن عباس مى رود. چنان در خون آغشته است که گویى او را در برکه اى ازخون ، غلتانده اند.
بعضى از دشمنان پیش مى آیند و با لحن تمسخرآمیز و شماتت بارى مى پرسند:
عباس ! چگونه اى ؟!
و او، نه مى تواند جواب آنها را بدهد و نه در میدان ، فریادهاى دلاورى بکشد، تیرى برمشگ مى نشیند و آب بر زمین مى ریزد.
چه فاجعه دردآور و چه حال سختى ، گرزى بر فرق عباس فرود مى آید و...
عباس از اسب بر زمین مى افتد.
و لحظه اى بعد، زندگى را بدرود مى گوید و با خون خویش ، سند شرف و جوانمردى و وفا و ایمان خود را مى نویسد و با خون آن طومار افتخار را امضا مى کند و شهادت مى دهد و شهید مى شود.
پیش از شهادت اباالفضل علیه السّلام سه برادر دیگرش ، به نامهاى عبدالله ،عثمان و جعفر که همه فرزندان ام البنین اند، به میدان رفته و پس از نبردهاى شورانگیز، به شهادت مى رسند
عباس ، برجسته ترین چهره این خانواده است که همه براى دفاع از حسین علیه السّلام پرورش یافته اند.