اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
تبلیغات علیه حکومت اسلامی
باز یک رشته تبلیغاتی اینها دارند که بله، این نهضت اسلامی یک امر روشنی دارد و مابقی ابعادش غیر معلوم[است]و نیست دیگر چیزی! آن امر روشنی که دارد این است که همۀ مردم میگویند که باید این رژیم برود و این شاه برود و حکومت اسلامی تشکیل بشود. این در لسان همۀ مردم است لکن اینها برنامهای ندارند؛ همین طور میگویند حکومت اسلامی. حکومت اسلامی یک چیز غیر معلومی است؛ برنامه ندارد. یا در لسان بعضِ اشخاص بیاطلاع، اینکه اساس ندارد؛ اصلاً جمهوری اسلامی بیاساس است! و از این سنخ حرفها.
اخطار و هشدار به سازشکاران
خوب، حالا ما دو قدم داریم: قدم اول، قدم اینکه باید این اساسی که الآن هست، این وضعی که الآن هست، اینها باید برداشته بشود. اینکه میگویند که روشن است؛ در این معنی اشکال دارند؟ اینهایی که با اساس این نهضتْ خیلی ـ به خیال خودشان ـ موافقت ندارند، در کدام قدم موافق نیستند؟ در این قدم اول که باید این بساط که تا حالا هست و این رژیم باید به هم بخورد، این وضعی که الآن ایران دارد و در ظرف این پنجاه سال اوج گرفته است، و سابق هم بد بوده است، بوده است اینطورها، در این اشکال دارند که میگویند نه همین اوضاع باید باشد؟ خوب اینها که، مثلاً اگر کسی پیدا بشود، خوب هستند اشخاصی که طرفدار شاه و رژیم شاه[اند]، آنهایی که یا وابستگی به خود شاه دارند و یا وابستگی به امریکا دارند، هستند اینها که میگویند که نه، این اوضاع حالا باشد و[به]تعبیر بعضیها «شاه غیبت کند»! که حالا فکر آن را کردند! اینها معتقدند که این اوضاع خوب است و باید باشد؟ یا اوضاع بد است لکن لازم است باشد از باب اینکه دیگر چارهای نیست؟ اگر معتقدند که این اوضاع خوب است، معنایش این است که اختناق پنجاه ساله همه خوب است![در]همۀ روزنامهها و مراکز تبلیغی، اختیاری در کار نباشد و در تحت نظر سازمان امنیت باشد، این یک چیز خوبی است! میتوانند؟ جرأت دارند بگویند که در عین حالی که این دستگاه تبلیغی یا تبلیغاتیِ ماتحت نظر سازمان امنیت تنظیم میشود و هیچ روزنامهنگاری حق ندارد که تخلف کند از مطالبی که آن القا میکند، و رادیو ـ دستگاه تبلیغاتی رادیو ـ حق ندارد که غیر از آن چیزی که آنها برنامه میدهند پخش کند، در عین حالی که اینطور است، مع ذلک این کارِ خوبی است؟! این را میتواند یک نفر مسلمان یا یک نفر انسان یک همچو مطلبی را اظهار کند، که اگر میتواند، خوب یکی از اینهایی که با این حرفها مخالفند بیاید این را اعلام کند. هرکس، هر کدام را اینها انتخاب کند، که خود شاه یا هرکس که از دوستان شاه است، بیایند این را اقرار کنند به اینکه دستگاههای تبلیغاتی ما، دستگاههای مطبوعاتی ما، همۀ آنها بیاختیار هستند و هیچ ارادهای از خودشان در پخش اخبار ندارند و همه را سازمان امنیت تنظیم میکند و اینها باید حتماً حرف او را پخش کنند و این هم خوب است! یکی از اینهایی که میگویند شاه باید باشد بیایند این مطلب را خوب، در یک روزنامهای، در یک ورقۀ علی حدهای خودشان طبع کنند و منتشر کنند و امضا هم بکنند نه اینکه همین طوری بنویسند. بنویسند که من ـ که فلان آدم هستم ـ قبول دارم که اینطور چیزها میشود لکن من میگویم این کار خوبی است. یا مثلاً فرهنگ ما که عقبافتاده است قبول بکنند که عقبافتاده است و نمیگذارند یک فرهنگ مستقلی ما داشته باشیم، فرهنگِ تَبَع است، تبعِ ارادۀ سفارتخانههاست، بیایند این را بگویند که نه، ما که میخواهیم شاه بماند برای اینکه فرهنگ ما باید اینطور باشد و این کار خوبی هم هست؛ نه اینکه بگویند ملزمیم! بگویند نه، کار خوب است؛ خیلی خوب است که فرهنگ ما یک فرهنگ عقب افتادهای باشد و نگذارند که جوانهای ما تربیت بشوند، تربیت علمی بشوند؛ جوری بشوند که خودشان سازنده باشند. آن کس که میگوید که ما با بقای شاه موافقیم، این مطلب را اگر قبول داردکه اینطور هستلکن میگویدکه صحیحاست،بایداین جور باشد و خوب است اینطور باشد، خوب بیایند این را منتشر کنند. این مطلب را با امضای یک نفر در همۀ ایران پیدا کنید که این را بگوید و منتشرش هم بکند، و خودش [را]هم معرفی کند که من کی، پسرِ کی یک همچو مطلبی را میگویم. گمان ندارم پیدا بشود یککسیکهاین حرف را بزند. یا قبول دارم که مستشارهای خارجۀ رژیم، این ارتش ما را در تحت نظر دارد و ارتش ما تحت قیادت خارجیهستند،مستشارهای خارجیهستند،لکناینچیزخوبیاست!تحت قیادت آنها بودن چیز خوبی است! و هکذا همۀ ابعادی که الآن ما به آن مبتلا هستیم. چه در ناحیۀ اصل نظام فرهنگی یا نظام ارتشی، و چه در ناحیۀ اقتصاد قبول بکنند به اینکه نفت ما را بیحساب دارند به امریکا میدهند و به جای آن پایگاه برای امریکا در ایران درست میکنند، این را قبول کنند لکن بگویند این کار خوبی است که ما میکنیم! خوب،یک انساندوستی است و محبت به همنوع است و مهمانپروری است و اینطور چیزها! که ما نفتمان را بدهیم، خوب یک هدیهای است به یک مملکتی! خوب، هدیه میخواهیم بدهیم نفتمان را! آنها هم بیایند به جای اینکه به ما پول بدهند اسلحه بدهند! اما نه اسلحه به ما بدهند، این اسلحهای که اینها خیال دارند بیاورند در ایران و پایگاه درست کنند در مقابل شوروی، بیبهانه نمیشود آورد؛ به بهانۀ اینکه پول نفت را ما داریم میدهیم منتها پول نفت را اسلحه میدهیم. اسلحه! احتیاج دارد ایران به اسلحه! این اسلحههای بسیار هنگفت و زیادی که ایرانی اصلاً نمیداند که چه کارش بکند تا راه بیفتد و به این ایرانی هم نشان نمیدهند این مطلب را که این را چه کار بکن تا به راه بیفتد! اینها در اینجا میخواستند پایگاه درست کنند در مقابل شوروی. اگر همین طوری بگویند ما میخواهیم پایگاه درست کنیم، خوب صدایش در میآید؛ این هم ـ این قارداش[1] هم ـ صدایش درمیآید میگوید من هم باید اینجا یک گوشۀ دیگر چه بکنم! اینها نمیخواهند این جور بشود. میگویند که ما نفت داریم میخریم و عوض داریم میدهیم. عوضْ چیست؟ عوضْ این است که اسلحه میدهیم ولیکن واقع مطلب پایگاه درست کردن برای امریکاست. و الآن ایران ـ خیلی از جاهای آن ـ این پایگاهها را دارد و مهیاست. خوب این را میگویند که یک کاری است که شده است و میشود لکن کار خوبی است انسان چنین انساندوست باشد! خوب، اگر این را هم خوب میدانند، این هم یک نفر پیدا بشود از دوستان شاه یا از رفقای امریکا که این مطلب را تصدیق کند، به همین طوری که من طرح میکنم، و امضا کند! پس این مطلب را که نمیتواند کسی بگوید که اینها کار خوبی است.
وابستگی شاه به امریکا
باقی میماند در این زمینه اینکه یک مطلب دیگر بگویند؛ بگویند این رفقای شاه و ـ عرض میکنم ـ چاکرها و غلامزادهها[2] که نه اینطور نیست ـ چنانچه خود «اعلیحضرت» میفرمایند خیر، ما مستقلیم و ما احتیاج به چیزی نداریم! و ارتش ما الآن جلو روس را میتواند بگیرد و جلو انگلستان را میتواند بگیرد و جلو امریکا را میتواند بگیرد! و خیر با تعبیر خودِ اینکه«پدر بزرگ» ما نیست که هر چه او بگوید ما بشنویم! و از این حرفها. این مطلب را میخواهند بگویند که پایگاه ندارد امریکا در ایران؟ خوب بروند ببینند.[در]ایران پایگاهشان معلوم است: در کوهستان کجا، در کوهستان کجا، در کجا، این پایگاهها معلوم است همه. ساخته شده وزیر زمینیهایش همه درست و مجهز. میگویند نفت نمیدهیم ما به امریکا! انکار دارند این را! نه اینکه میگویند میدهیم و خوب است؛ میگویند ما نفت نمیدهیم به امریکا. خوب آن هم که همۀ عالم میدانند که شما دارید نفت میدهید. میگویند نفت را به اندازه میدهیم. آن هم همه میدانند که این نفتی که شما میدهید، و خودتان میگویید تا بیست سال دیگر یا بیست ـ سی سال دیگر تمام میشود، این برای این است که بیاندازه میدهید. امریکا نفت دارد؛ نه اینکه احتیاج به نفت دارد امریکا. امریکا چاههای نفت زیاد دارد و استخراج هم[نمیکند]؛ یعنی به این معنی که رسیدهاند به چاهها و آنجاهایی هم که نفت زیرزمین دارند، آنها هم هست، چاهها را، سر آنها را بستهاند برای آتیۀ خودشان و از این هدیۀ ناقابل «اعلیحضرت» دارند میگیرند، ولی همۀ نفتهای خودشان زیرزمین مانده است! الآن چاهها را کندهاند رسیدهاند به نفت و در آن را بستهاند و نشستهاند روی آن و دستشان را دراز کردهاند که بابا نفت بده! اینها میگویند ما نفت نمیدهیم! ندادهایم به امریکا، یا به اندازه دادهایم. خوب، شما از این پولی که دارید میگیرید و از این اسلحهای که وارد کردهاید و از این بیلیونها اسلحهای که وارد کردید، معلوم است که چقدر دادهاید؛ و الآن هم معلوم است که چقدر دارید میدهید به امریکا و به سایر ممالک دیگر. میگویند بله، ما میدهیم ـ مدعی هستند که ـ ما میدهیم لکن ارز میگیریم! خوب، اینها یکیشان بنویسد که ما پول میگیریم از امریکا. همهشان قبول دارند به اینکه ما میدهیم و اسلحه میگیریم. خوب این اسلحه را قائلند به اینکه برای مملکت ما اینهمه اسلحه و اینهمه تجهیزات لازم است؟! و ما میخواهیم یک قدرتْ مثل شوروی پیدا بکنیم! یک قدرتی مثل امریکا پیدا بکنیم؟ اینطوری است که ما لازم داریم اینطور چیزها را و متخصص داریم نسبت به اینطور مسائل و خود ما داریم اداره میکنیم؟
قرارداد کاپیتولاسیون و سابقۀ آن در ایران
خوب، همه میدانند که چهل و پنج هزار ـ بعضی هم میگویند شصت هزار ـ مستشار امریکایی هست! کارشناسهای امریکایی هست در ایران با مصونیت. نه مصونیتِ فقط اینها، مصونیت هر چه امریکایی هست، که اینها مصون کردند امریکاییها را. اینها قصههایی است که تاریخ باید ثبت کند، بعدها بفهمند که وضع ایران چه بوده است. در زمان رضاشاه وقتی که «کاپیتولاسیون» به اصطلاح خودشان لغو شد ـ آن هم لغویتش حرف بود اما حالا لغو شد ـ چه بساطی درست کردند در تبلیغات که بله دیگر «اعلیحضرت» به آنجا رسیدند که لغو کردند کاپیتولاسیون را و چه کردند و فلان! مدتها روزنامهها و رادیو و بساط، جشن این را گرفتند که اعلیحضرت رضاشاه کاپیتولاسیون را لغو کرد! یکوقت آنطور هیاهو کردند و جشن گرفتند. آن روزی که اعلیحضرت محمدرضا شاه، خَلَفِ صِدْقِ اعلیحضرت رضاشاه! آمد کاپیتولاسیون را برای اینها درست کرد، باز همین نزاع بلند شد که ای چه خدمت بزرگی! چه خدمت بزرگی کردند! این بیچاره مطبوعات، خوب اسیر سازمان امنیت بودند، باید بنویسند. آنها دیکته کنند اینها بنویسند که چه خدمت بزرگی! دیگر از این خدمت بزرگتر نمیشد که «اعلیحضرت» کردند! چه کردند؟ آنی که او لغو کرد، ایشان اثبات کردند! در لغوش ما جشن باید بگیریم، در اثباتش هم ما باید جشن بگیریم![خندۀ حضار]وضع یک مملکتی اینطوری است که میگویند خروس میگوید که منِ بیچاره را در عزاخانه سرمیبُرند، در عروسیخانه هم سرمیبُرند![خندۀ حضار]. وضع ایران این جور است که آن طرفِ قصه را هیاهو میکنند، این طرفِ قصه هم هیاهو میکنند! اینها یک چیزهایی است که ما حالا میشنویم و داریم میبینیم، بعدها آیا باورشان بیاید یک همچو رژیمهایی را ما گذراندیم! آخر من در سن خودم این قضیه را دیدم. شماها یادتان نیست، هیچ کدامتان یادتان نیست، اما من در سن خودم بوده این قضیه. آن قضیۀ جشنهای آنجایش در سن ما بوده. این قضیۀ جشنها و بساط اینجایش هم، هیاهوی اینجایش هم در همان وقتی بوده که ما بودیم. هر دوی آنها را. وضع اینطوری است که طرفین قضیه را ما باید ـ عرض میکنم که ـ برای آن جشن بگیریم و پایکوبی کنیم که اعلیضرت آنجا آنطور کردند و اینجا اینطور کردند! میگویند نشده؟! خوب، شده است. منتها میگویند خوب شده است. خوب شده یعنی چه؟ یعنی اینکه این آشپزِ ـ مثلاً ـ سفارت امریکا، آن کاسب خیابانِ ـ مثلاً ـ فلان جا که امریکایی است، اگر این یک شخص محترمی، یک شخص ـ مثلاً ـ عالیمقامی، یک فیلسوفی، یک عالمی، یک کسی را بگیرد زیر، عمداً هم بگیرد زیر، دولت ایران حق ندارد، هیچ حق ندارد که این را بخواهد! این باید رجوع شود به سفارت! سفارت خودشان بلدند چه بکنند! معنی اثباتش این است که ایشان برای آن، آنقدر[تبلیغات]کردند و آن شخصی هم که در مجلس آورد[3] آنقدر برای آن نوحهخوانی کرد، این است که هر فردی از افراد امریکایی در اینجا مصون است! کسی حق ندارد، دادگستری حق ندارد که اگر این کاری کرد بخواهد او را ـ عرض بکنم که ـ ارتش حق ندارد در این امر دخالت کند، هیچ کس حق ندارد در این امر دخالت کند، این باید مستقیماً در پیش خود امریکاییها و در سفارتخانه یا در ـ فرض کنید که ـ خودِ مملکت امریکا، این قضیه باید حل بشود! آن هم که معلوم است راه حلش چیست! این را میگویند که یک چیز خوبی است؟! خیلی خوب واقع شده که مصونند اینها و ـ عرض میکنم که ـ هیچ کس حق ندارد به آنها[اعتراضی]بکند؛ اما اگر شخص اول این مملکت (هرکس هست، هر زهر ماری اگر هست به اصطلاح شما) اگر چنانچه یک فراشی از آنها را زیر بگیرد، این باید محاکمه بشود! از آن طرف هیچ شما حق ندارید انتقاد کنید اما از آن طرف خیر، باید محاکمه بشود! خوب، این را میگویند که یک چیز خوبی است؟
و آن کسی که میگوید نظام شاهنشاهی ایشان باید باقی بماند و شاه باید باشد و سلطنت بکند و چطور، میگوید این وضع تا حالا خوب بوده و باید شاه باشد؟! یا خیر، این وضع را قبول ندارد و میگوید نه این وضع خوب نیست؟ اگر میگوید خوب است این وضع، خوب یکی بنویسد امضا کند که این وضع را ما قبول داریم؛ خیلی هم خوب است. یک فراشی از آنها را اگر ما اذیت کردیم باید آنطور بشود، یک کس بزرگی از ما را اگر چه کردند آنها، نباید در آنها چه بشود! این هم گمان ندارم که یک آدم، یک انسانی بتواند بنویسد. بله، بعضی از اینها اصلاً از وضع انسانیت خارج شدند مثل خود «اعلیحضرت» که اصلاً روح انسانیت از او رفته است؛ یک روح دیگری است الآن در او، نه روح انسان. لهذا حرفها همین طوری چرت و پرت خیلی گفته میشود؛ میگوید. این هم که کسی نمیتواند اینطور بگوید.
التزام عمال رژیم برای خیانت به وطن!!
پس این طرف صفحه را که ما نگاه میکنیم که قضیۀ رفتن ایشان است، از این راه که نمیتوانید بگویید که نه، این کارها همه خوب است تا حالا هر چه واقع شده، فرهنگ ما عقب است خوب است! اقتصاد ما شکست خورده است و انگل است خوب است! نظام ما تحت نظارتِ ـ عرض میکنم که ـ مستشاران امریکایی است این هم خوب است! این را که نمیتوانید بگویید. باقی میماند اینکه نه، این طرف را قبول داریم که اینها خوب نیست لکن چه کنیم چاره نداریم؛ باید اینطور باشد که ما موافقیم با اعلیحضرت و با بقای اعلیحضرت برای اینکه ما ملزمیم که اینطور باشد؛ ما التزام داریم، ملتزم هستیم به اینکه باید فرهنگمان تا یک حد معینی باشد، از اینجا بالا نرود. ما را ملزم کردند به اینکه ارتش شما باید تحت نظر اینها باشد، ما را ملتزم کردند به اینکه وکلای شما[را]باید ما تعیین کنیم، شما خودتان نباید دخالت داشته باشید، ملت هم نباید دخالت داشته باشند! ملتزمیم به این معنا؛ چون ملتزمیم پس باید باشد. اگر این مطلب را میگویند، خوب الآن ملت ایران پاشدند میگویند که ما این التزامها را قبول نداریم. تا حالا هم هیچی نشده. حالا هم دارند میروند؛ دارند دنبال میکنند این را. خوب، اینها اگر قبول دارند که این یک چیز بدی است لکن ما را الزام کردند، حالا ملت ایران تمامی پاشدند که این التزامی که میگویید ما دادیم، یا شاه که «مأموریت» برای وطنش داشته است! ـ و خودش نوشته «مأموریت برای وطنم» و من هم میگویم «مأموریت» برای وطنش داشته! لکن او میگوید مأموریت داشتم که چه کنم و چه کنم، برسانم آن را به ـ نمیدانم ـ «دروازۀ بزرگ تمدن»، من میگویم نخیر، مأموریت داشتید برای وطنتان که نفتتان را بدهید و ـ عرض میکنم ـ فرهنگتان را به زمین بزنید و وطنتان را بیاورید به حالی که الآن هست؛ خرابهای که الآن اسمش را ما وطن گذاشتیم! ـ اگر اینها قبول دارند که این رژیم تا حالا خیانت کرده است منتها میگویید ملزم است، ملزم است که خیانت بکند، این را ما میتوانیم بپذیریم از وکیل، از وزیر، از شاه، از همۀ اینها که من ملزمم خیانت بکنم؟! خوب برو کنار! کی تو را ملزم کرده که نخستوزیر بشوی؟ کی تو را ملتزم کرده که وکیل بشوی؟ کی تو را ملتزم کرده وزیر بشوی؟ کی تو را ملزم کرده که شاه باشی؟ استعفا بده! آدمی که این عرضه را ندارد که در مقابل اجنبی بایستد و مصالح مملکتش را تأمین کند، آدمی که در تحت اسارت غیر است و باید حتماً مصالح مملکتش را فدای آنها بکند، ما فرض میکنیم که شما اگر بخواهید سلطنت محفوظ باشد باید این خیانتها را بکنی لکن تو معذوری؟! کی گفت باید سلطنت شما محفوظ باشد؟ تو اگر یک آدمی هستی، انسان هستی، اگر یک آدمی هستی که خائن نیستی، بیا اعلام کن بگو که من نتوانستم این مملکت شما راـ مصالح مملکت شما را حفظ کنم؛ من استعفا کردم. ملت آنقدر به سر تو گل میریختند که تا عرش برین بود! نه مثل حالا که همه داد بزنند «مرگ بر این سلطنت پهلوی»! برای اینکه از تو خیر ندیدند. کی تو را ملتزم کرده که به سلطنت باقی باشی تا خیانت بکنی؟! مگر میشود که انسان عذر بیاورد؟ خوب، مردیکه وکیل بوده، ده سال، پانزده سال به اینجا وکیل بوده، و وکیل مردم هم نبوده و وکیل شاه بوده، نخیر وکیل سفارتخانه بوده ـ همه را هم خودشان میدانند ـ رفتند توی این خراب شده[4] و هر چه خواستند، هر کار زشتی خواستند کردند، هر خیانتی را خواستند بکنند، حالا ازشان میشود پذیرفت که من ملزم بودم، مجبور بودم؟! کی گفت تو وکیل بشوی؟ مگر کسی آمد الزام کرد تو را که حتماً بیا وکیل بشو؟! تو برو پشت آن تریبون و بگو؛ قصه را بگو که من را از طرف سفارتخانه آوردند اینجا و من وکیل رسمی این مملکت نیستم، از این جهت من از این مجلس میروم بیرون. آن وقت ببین با تو چه معامله میکنند این مردم. مگر میشود اینها عذر باشد که وزیر بگوید من معذورم برای اینکه من ملزم بودم، شاه بگوید من معذورم برای اینکه سفارتخانه مرا الزام کرده ـ نمیدانم ـ کی بگوید من معذورم. این حرفها چیست؟ اینها معذور نیستند، اینها خائن هستند! و تعمداً هم خیانت کردند و برای خاطر ریاست خیانت کردند. میخواستند چند روزی، او میخواسته سلطان باشد و او میخواسته ـ عرض میکنم ـ وزیر باشد، او میخواسته وکیل باشد، او میخواسته سناتور باشد و اینها. اینها عمداً به این مملکت ما خیانت کردند. و تمام اینهایی که در این دستگاه وارد بودند و خدمت کردند به این دستگاه، اینها همه خائنند و هیچ لیاقت اینکه به اینها یک کاری ـ ولو حمالی ـ را رجوع کنند ندارند! نمیشود آقا که یک مملکتی که اینها دارند، اینها مستشارهای آنها هستند، و اینها مشیر و مشارهای آنها هستند، و تمامشان واضح است خیانتشان.
وکلای غیر قانونی مجلسین
من میگویم حالا ما فرض میکنیم که شما رأی هم برخلاف ندادید، شما یک آدمی بودید که ـ مثلاً ـ خلاف آنها را میخواستید بگویید، ما اینها را فرض میکنیم لکن میتوانید این را انکار کنید که شما وکیل ملت نبودید و رفتید در این مجلس و حقوق گرفتید؟ این را میتوانید انکار کنید؟ میتوانید که بنویسید پس، که ما وکیل مجلس نبودیم اینجا، همین جوری رفتیم؛ و خیر، اینجا که میرفتیم هیچی نبود؛ حقوق هم نگرفتیم! تا به شما بگویند نخیر آقا، شما در[اسناد]مجلس هست که حقوق گرفتید از این ملت؛ حقوق ملت را گرفتید، وکیل ملت هم نبودید. خلاف قانون اساسی کردید و خیانت کردید به این مردم و پول این مردم را گرفتید در صورتی که وکیل نبودید شما. اگر وکیل را سفارتخانه تعیین کند یا شاه تعیین کند که وکیل نیست، اینکه قانونی نیست وکالتش. وکالت باید هر جایی در هر حوزهای همان اهالی آن حوزه،[انتخاب]بکنند. خوب، بگویند ما را تعیین کردند، بگویند که ـ وکیلِ مثلاً تهران بیاید بگوید که من را تهرانیها[انتخاب]کردند تا همۀ تهرانیها بگویند ما اطلاع نداشتیم از این. اینکه وکیل آذربایجان است بیاید بگوید من وکیل آذربایجانم تا مردم بگویند که نه آقا ما اطلاعی از این نداشتیم. کجا اطلاع داشتند مردم از این وکلا؟ کی میشناسند اینها را؟
لزوم کنارهگیری صاحب منصبان ارتش
نمیشود اینها را عذر حساب بکند کسی بگوید من معذورم، ما مجبوریم که این فرهنگ را دراین حد نگه داریم، مامجبوربودیم که اینارتش را تحت[امر امریکا]قرار بدهیم، ما مجبور شدیم!خوباین همه صاحبمنصب تویارتش وقتی دیدند که صاحبمنصبهای امریکایی آمدند چه کردند، همه استعفا دادند. مگر آخر میشد آن وقت. اگر همۀ صاحبمنصبهای ما وقتی که دیدند امریکاییها دارند اینها را، مستشار دارد امریکا در اینجا و اینها باید تحت نظارت آنها باشند، اگر همۀ اینها یک روز استعفای خودشان را میفرستادند در مجلس یا پیش شاه که ما نمیخواهیم با این وضع، مگر امکان داشت آن وقت مستشار بیاید؟ اینکه مستشار میآید برای این[است]که شما رشد ندارید؛ چون رشد ندارید از این جهت مستشارها میآیند بالای سر شما و شما را میخواهند اداره کنند. اگر شماها رشد داشتید، اگر شما یک انسانی بودید که علاقه به این مملکت داشتید، علاقه به این آب و خاک داشتید، اگر یک انسان متدین بودید ـ کهاساس مسائلاستاین ـ همچو چیزی امکان نداشت برایتان که بنشینید آنجا و بخواهید صاحبمنصب باشید لکن صاحبمنصبی که یک مردِکه از امریکا آمده هر چه بگوید باید اطاعتش بکنید. خوب استعفا میکردید. کی به شما الزام کرد که آقا بیا تو سپهبد باش یا بیا تو ارتشبد باش؟! استعفا میکردی. حالا استعفا کنید. الآن که میبینید که همۀ مسائل واضح شده است و خیانت شاه واضح شده و خود شاه آمده پشتِ ـ عرض میکنم که ـ رادیو و اقرار به ذنب و گناه خودش کرده، اسمش را «اشتباه» گذاشته[که]تا حالا من کارهایم اشتباه بود از این جهت از اینجا به بعد این اشتباهات را نمیکنم! شمایی که یک شاهی را میبینید که خیانتهای خودش را اقرار کرده، پشت رادیو اعلام کرده، دستش را پیش ملت دراز کرده که ببخشید من را، من اشتباه کردم، خوب همین حالا همهتان بروید آن کنار؛ یا بروید کنار از ارتش یا متصل بشوید به مردم؛ باز نریزید به جان مردم و مردم را بکشید. پس شما همه خیانتکارید! شما را نمیتوانیم بگوییم یک انسانی هستید که امین این مملکت هستید. شما خائنید در این مملکت. شما هیچ لیاقت هیچ چیز را ندارید. بله، صاحبمنصبهای جزء نمیتوانند... آنها میگویند که ما حاضریم به اینکه کارهایی را انجام بدهیم. ان شاءاللّه بلکه انجام بدهند.
سلطنت، غدۀ سرطانی
پس این ورقِ مطلب، که قضیه این است که این رژیم باید از بین برود. این فاسد است. یک غدۀ فاسد را اگر در نیاورند، یک انسان را از بین میبرد، هلاک میکند. نمیتواند یک نفر آدمی که مریض است، غدۀ ـ مثلاً فرض کنید ـ سرطانی دارد، حاضر نشود که این غده را بیایید درآورید. این، خوب میکُشد غده اگر درنیاورید. این سلطنت یک غدهای است در این مملکت که اگر درنیاید فاسد میکند مملکت را؛ این غده باید درآید. چاره نیست. این غدۀ سرطانی ـ و بدتر از سرطان است ـ این باید بیرون بیاید. باقی میماند آن طرف قضیه که من حالا خسته هستم برای ادامه دادن. ان شاءاللّه خدا همه را موفق کند؛ توفیق به همهتان بدهد؛ یک روز ان شاءاللّه بروید به ایران که ایران وضعش عوض شده باشد.]آمین حضار].
[1] اشاره به شوروی؛ از آن جهت که سربازان روسی استالین را قارداش برادر مینامیدند.
[2] اشاره به افرادی مانند منوچهر اقبال و اسداللّه علم است که اولی خود را در عرایضش به شاه «چاکر جان نثار» مینامید و دومی «غلام خانهزاد».
[3] حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت.
[4] کنایه از مجلس شورای ملی.