بسم اللّه الرحمن الرحیم
ملت یکدل و یک جهت
ابتلائات ما زیاد است و تشبثات شاه و هواخواهان شاه هم زیاد. اینها راههای مختلفی برای سرکوبی ملت داشتهاند و دارند، چه از راه قدرت و اعمال زور و نظامی و قوای انتظامی و شهربانی و اینها، که با تجربه معلوم شد که اینها نتوانست ملت را ساکت کند؛ و یا از راه تهدیدها به خیال اینکه مثلاً تهدید به ترور کردن یک فرد تأثیری دارد و ملت ما الآن اتکا به شخص دارد. این ملتی که جوششش حالا از باطنش است و به طور خودکار الآن دارد عمل میکند، هیچ قدرتی نمیتواند این ملت را اینطور به پیش براند ـ اینطوری که ملاحظه میکنید که سرتاسر یک کشور سی و چند میلیونی، از آن دهات گرفته تا آن شهرهای بزرگ، از مرکز گرفته تا شهرهای دوردست، دهات دوردست، اینها همه یکدل و یکجهت ایستادهاند و فریادشان بلند است که ما نمیخواهیم این سلطنت پهلوی را ـ این الآن اگر یکوقتی هم ـ مثلاً بوده است ـ یک تحریکاتی بوده است، یک چیزهایی بوده، یک دعوتهایی بوده و این دعوتها این جور شده است، حالا دیگر آنطور نیست. حالا دیگر افرادی که آنها توهم میکنند باشد، یا ترور بشود و نباشد، این ملتی که راه یافته است دیگر دنبال این نیست که راه یافته را دوباره بیابد؛ راهش معلوم شده دیگر. تا حالا که زحمتها کشیده شده این است که راه را به مردم یاد دادند؛ راه معلوم شده الآن. الآن دیگر مملکت ایران و جمعیت مملکت ما به طور خودکار عمل میکند؛ یعنی در تعطیلش دیگر منتظر این نیست که زید بگوید تعطیل کنید، یا رئیس صنف یا روحانی یا سیاسی؛ ابداً دنبال این مطلب نیستند؛ تشخیص دادند که امروز باید تعطیل بشود، سرتاسر ایران یکدفعه میبینید تعطیل میشود. شهرهای بزرگ تعطیل میکنند از باب اینکه تشخیص میدهند که امروز تعطیل است. کسی باشد یا نباشد، دیگر این فرق نمیکند. این تهدیدها یک تهدیدهای بچگانه است که یکدفعه توهّم این بشود که ـ مثلاً ـ زید را ترور میکنند. وقتی ترور کردند آتش خاموش نمیشود؛ آتش اگر روشنتر نشود خاموش نمیشود. این هم یک تشبث بچگانه است که اینها گاهی میکنند، و سابق هم سابقه دارد که گاهی میکردند، حالا هم باز کردهاند و میکنند.
مردم اغفال نمیشوند
اخیراً بعد از اینکه دیدند که «دولت آشتی» نتوانست کار خودش را انجام بدهد ـ و از اول یک دولتی بود که میخواست با فریبکاری مردم را منحرف کند و بخواباند این نهضت را و وعدههایی داد و عملهایی کرد و چیزهایی، اما همهاش چیزهایی که خواست ملت نبود، یک چیزهای دیگر بود خواست ملت، اینها تَبَع خواست ملت بود، «قمارخانهها را بستیم»! هزار جور مرکز فحشا باز است! بالاترین مرکز فحشا دستگاه محمدرضاخان است که درش باز است! درِ فحشا. فحشا نه به آن معنا، فحشا به این معنا که بدتر از فحشاست. فحشای به آن معنا که یک بارگاه به تمام معنا ظلم، یک بارگاه به تمام معنا خیانت، به تمام معنا جنایت! درِ آنجا را اگر بستید ملت یک قدری آرام میشود ـ یک قدری البته نه تمام! اما قمارخانهها را بستید! مثلاً ملت آمده اینهمه فریاد میکند داد میزند و کشته میدهد که قمارخانهها باز است؟! این را میخواهد؟! البته خوب، این هم یکی از چیزهایی است که میخواهد اما صدای ملت را باید از توی خیابانها شنید، ببینیم ملت چه میخواهد. بعد از اینکه دولت آشتی باطنش ظاهر شد و معلوم شد که «آشتی» به معنای حکومت نظامی است و به معنای تثبیت، مسلط کردن یک اشخاصی از اشرار کولیها از اشرار ـ به جان مردم، چماق است و زدن است و بستن است و اختناق است و اینها، بعد از اینکه معلوم شد یک همچو مطلبی ـ که از اول هم برای ما معلوم بود که قضیه این حرفها نیست، قضیه اغفال مردم است که میخواهند این نهضت را به هر جوری هست خفهاش کنند ـ[در]این هم توفیق پیدا نکردند؛ حالا چند ماه است که حکومت «آشتی» آمد و «جنگ»ش را با مردم کرد و موفق نشد، حالا یک راه دیگری را پیش گرفتند: شاه در حرفهایش این را مکرر شاید گفته که خوب، یک مملکتی که ما میخواهیم! حالا فرض کنید که من چه، اما خوب مملکتْ ما میخواهیم؛ اگر من بروم، مملکتی دیگر نمیماند! شما نمیخواهید که یک مملکتی داشته باشید؟ این مملکت اگر من نباشم از دستتان میرود! این مملکت را برمیدارند میبرند از اینجا به جای دیگر وآغوش میکنند!شورویاز آن طرف میبرد و امریکا هم از آن طرف میبرد و انگلستان همازآنطرفمیبرد.اینحرفی بود که ایشان میگفت: خوب، ما مملکت که میخواهیم!
پاسخ امام به اظهارات علی امینی
تازگی یکی از افراد «شاهدوست» که به خیال نخستوزیری افتاده است،[1] ایشان هم یک مصاحبهای فرمودهاند و در آن مصاحبه گفتهاند که خمینی این زجر و این چیزها دیده است، و به واسطۀ این زجر دیدن، خوب، این حرفها را میزند! ولی خوب افراد دیگر هم زجر دیدند، گاهی کمتر گاهی بیشتر، لکن گذشت کردند[خندۀ حضار]و مملکت ما الآن اگر چنانچه فلانی وطنپرست باشد ـ چنانچه هست (گفته هست) ـ این مملکت ما الآن به واسطۀ وضع جغرافیایی جوری است که خطرناک است؛ برای حفظ مملکت باید این آدم که میگوید سلطنت نباید باشد باید یک قدری پایینتر فکر کند، پایین بیاید یک قدری. خوب ما مملکت لازم داریم (عین حرف شاه است، یک وکیل هم توی مجلس گفته بود، ایشان هم حالا میفرماید) خوب، ما مملکت لازم داریم؛ خوب وطن دوستی اقتضا میکند که انسان اگر یک حبسی رفت، یک تبعیدی رفت، یک شکنجهای دید، یک زحمتی دید، وطن دوستی اقتضا میکند که غَمْضِ عین[2] کند، نگذارد که مملکت از دست برود! وامصیبت! میخواهد مملکت از دست ما برود! لازمۀ این حرف این است که ایشان میگوید اگر چنانچه من ملاقات کنم با ایشان مطلب را به ایشان ـ مثلاً ـ چطور میگویم و ایشان هم اگر ببیند که یک خواست ملت را دادند، یک قدری عمل ببیند، ملت هم اگر عمل ببیند، خوب یک قدری آرام میشود لکن ملت عمل ندیده است. این دولت ـ مثلاً ـ که آمده است، عمل نکرده است؛ خوب است من ـ ایشان نگفته این را دیگر، لازمۀ حرف این است ـ بیایم که عمل نشان بدهم! یک چیزی مردم ببینند، یک آزادیای مردم به چشمشان بخورد، آرام بشوند!
پاسخ به ادعای تجزیۀ ایران بدون شاه
پس این مطلبی که حالا ما به آن مبتلا شدهایم، این مانور دیگری است که با این صورت به میدان آمده. آن با «آشتی» آمده بود، این با «مصلحت خواهی» که یک آدمی است وطندوست و وطنخواه و ـ عرض میکنم ـ به قول خودش وطنپرست، این برای خاطر اینکه مملکت مبادا یکوقت از دست برود، جانفشانی کرده و ـ عرض میکنم ـ این زحمت را به خودش داده که بیاید و ملاقات کند با شاه و بعد هم برود به قم ـ که نمیدانم آیا راهش دادند یا نه، بعضیشان راه نداده بودند، نمیدانم حالا به تمام معنی ـ برود به قم و بعد هم نجات بدهد مملکت را از این نقشهای که ـ مثلاً من عرض میکنم ـ از این طرحی که خمینی دارد و داده و مملکت به خطر افتاده! ایشان با این ملاقاتِ شاه و با آن رفتن قم ـ که آیا راهش دادند یا نه ـ این مملکت را نجات بدهد! «جانفشانی» کرده و ـ عرض میکنم که ـ از همه چیز گذشته است برای نجات این مملکت! میگوید که من که در قم رفتم دیدم این ناآرامی قم و این تظاهرات قم و این فریادهای قم را، خوب، خودم دیدم چه جوری است؛ اینها آرام نمیشوند مگر اینکه یک چیزی ببینند از ما؛ یک دولتی روی کار بیاید که یک چیزی اَزش ببینند. و لازمۀ این حرف این است که ایشان تشکیل دولت بدهند و عرض میکنم که این ناآرامیها را ساکت کنند و یک آزادی بدهند و این چیزها؛ و لابد مشروبخانهها را هم ببندند و یک کار دیگر بکنند ولکن «اعلیحضرت» باشند، ایشان باشند که مبادا یکوقت این مملکت به دست روس و انگلیس بیفتد! این قدرت «اعلیحضرت» است که الآن روسها را به جای خودشان آنجا نشانده است و امریکا را هم به جای خودش آنجا نشانده![خندۀ حضار]این قدرت را حق ندارد کسی دست بزند؛ و باید مردم را راضی بکنید که این قدرت را از بین نبرند و معارضهای با یک همچو قدرتی که الآن ایران را نگه داشته است، معارضه با این قدرت نکنند مردم!
حالا ما قبل از همه چیز، اول از این آقای «شاهدوست» ـ و به اصطلاح سایرین امریکاخواه ـ ما به ایشان عرض میکنیم شما که قم تشریف بردید و با اتومبیلتان سوار شدید و از تهران هم عبور کردید و رفتید به قم، توی تهران هم تظاهرات را حتماً دیدید ـ اگر نگویم در حسنآباد و در علیآباد و در اینها، این دهات هم دیده باشید ـ خوب، میگویید قم را دیدم، خوب شما گوشتان که الحمدللّه گوشِ باز است، هوشتان هم که الحمدللّه هوشِ باز است، نشنیدید مردم چه میگویند؟ مردم چه میگفتند؟ چه چیز میخواستند؟ این مردم که جانشان را روی دست گرفتهاند، جوانهایشان را میفرستند جلو، این مادرها که بچههای جوانشان را میفرستند به این خیابانها و فریاد آنها بلند است، چه چیز میگویند تا ما ببینیم، درد ملت چیست، دوایش چیست؟ تا انسان نفهمد درد چیست که نمیتواند دوا بدهد؛ آنها همه دارند میگویند که ما این شاه را نمیخواهیم، شما میگویید که من اینها را آرامشان میکنم! آرام میکنم به اینکه باشد ایشان! این ناآرامیشان این است که میگویند این شاه خیانت کرده به ما؛ ما نمیخواهیم این را. شما دوتا مطلب میگویید: یکی اینکه من حرفهای مردم را شنیدهام و اینها آرام نمیشوند تا ما این چیزهایی که میخواهند خوب به آنها بدهیم، لااقل یک عملی بکنیم. شما اگر میخواهید عمل بکنید، یک کاری بکنید که این آقا برود سراغ کارش تا یک قدری آرام بشوند ـ یک قدری البته، نه همه.
یک مطلب دیگری که ایشان میگویند این است که این وضع جغرافیایی ایران جوری است که ـ کأنّه ما دیگر هیچ اطلاعی نداریم از وضع جغرافیایی ایران که چه جوری است! ـ وضع جغرافیایی ایران جوری است که اگر این انقلابات باشد، با این وضع جغرافیایی خطر بزرگی برای ایران پیدا میشود ولی اگر شاه باشد این خطر نیست! مطلب ایشان این است که با بودن شاه این خطر نیست لکن اگر ـ چنانچه ( به فرمایش ایشان) خدای نخواسته ـ این شاه برود، این مملکت به دست دوتا قدرت میافتد و وامصیبت میشود! ما میگوییم که آن چیزی که این مملکت را به دست این قدرت سپرده، این دوتا قدرت سپرده، همین شاه است! آخر اینها تکلیفشان بر این مملکت این نیست که بیاید آن حمل کنند خاکهایی از قم به این سرحدات شوروی و از تهران به آن سرحدات امریکا! اینکه ایشان هم قبول دارند که مقصود این نیست؛ مقصود این است که اینها مسلط میشوند بر مملکت ما؛ حالا مسلط نیستند؟!
مملکت در اشغال امریکا
وضع جغرافیایی که هست و روی آن وضع جغرافیایی یک جهت و مهم هم، روی وضع آن چیزهایی که توی مملکت ما هست و اینها لازمش دارند، اینها الآن مسلط بر اموال ملت ما نیستند؟! اینها الآن نفت ما را دارند نمیخورند، در ازایش هم برای خودشان یک پایگاه درست میکنند؟! پول نفت به ما میدهند یعنی اسلحه میدهند که پایگاه درست کنید اینجا. آنها مسلط بر ما نیستند که گاز را دارند میبرند؟! اموال این ملت دارد از دستش میرود. تسلط امریکا نیست که «اصلاحات ارضی» و «انقلاب سفید» را آورد در کار؟! این «انقلاب سفید»، «انقلاب شاه و ملت» است؟! ملتش را که خودشان ملتند! به ملت کاری ندارد؛ شاهش هم به شاه کاری ندارد؛ «انقلاب امریکا» بود یکطرفه! این انقلاب برای این بود که این مملکت را از این مقدار زراعتی که دارد که به واسطۀ این مقدار زراعت یک استغنایی از مملکتهای دیگر دارد، این هم از دستش بگیرند. مگر تسلط امریکا بر ما غیر از این است که منافعی که ما داریم، مخازنی را که ما داریم، چیزهای زیرزمینی را که ما داریم، روی زمینی را که ما داریم، اینها سلطه پیدا کنند و ببرند؟ اینها الآن سلطه ندارند بر ما؟! و اگر شاه برود سلطه پیدا میکنند؟! اگر یک حکومت اسلامی پیدا بشود که نص قرآنش این است که نباید غیرِ مُسْلم بر مُسْلم مسلط باشد،[3] آن وقت مسلط میشوند اینها؟! یا اینکه این وضع جغرافیایی اقتضا میکند که یک قدرت مستقلی متکی بر ملت، یک رژیمی متکی بر ملت و بر قدرت ملت در اینجا پیدا بشود که نه او بتواند تجاوز کند به او و نه او بتواند تجاوز کند به او. وضع جغرافیایی مملکت ما اقتضای این را دارد که برای جلوگیری از هردو قدرت و تأمین صلح در اینجای دنیا یک قدرتی در کار باشد، نه یک انگلی! الآن وضع نظامی ما و وضع ارتش ما یک وضع ارتش انگلی است؛ ارتشی است که تحت نظام امریکا و به نفع امریکا دارد اداره میشود. چهل و پنج هزار، پنجاه هزار ـ بعضی میگویند شصت هزار ـ از مستشاران امریکا و نفتخورهای امریکا ریختهاند به جان ما و در مملکت ما هستند. آنهمه پایگاهها برای خودشان در اینجا درست کردهاند؛ اشغال نظامی است مملکت ما، در اشغال امریکایی است مملکت ما. این آقا میگویند که «به خطر میافتد»! از این خطر بیشتر؟! زراعت ما بکلی از بین رفت، این خطر نبود؟! حالا شما میخواهید خطر را رفع بکنید؟! شما همان بودید که در حکومت شما این قضیه پیدا شد و امریکا به ما تحمیل کرد! و من همان بودم که به شما پیغام دادم که آقا نکن این کار را! این، زراعت ما را به زمین میزند. خدا میداند به فرستادۀ ایشان گفتم که نکنید این کار را. شما ملتفتی خودت، دارای مِلک هستی، ملتفتی که نمیتوانند اینها اداره بکنند، به زمین خواهد خورد این زراعت مملکت. تو بودی که زراعت مملکت را به زمین زدی برای خاطر امریکا! حالا شما میخواهید اصلاح بکنید که مبادا یکوقتی تسلط بر ما پیدا کنند؟! الآن ما مستقلیم؟! یک قدرت مستقلهای ایستاده و همه را جلوگیری کرده است و ما یک مملکت مستقل متمدنِ آزادمردان و آزادزنان داریم؟! ما میخواهیم که یک مملکت قدرتمند که قدرتش متکی به ملت باشد، الهام از ملت بگیرد. اگر یک ارتش متکی بر ملت باشد، نه آن قدرت میتواند کاری بکند نه آن قدرت کاری میکند. آنها میخواهند تأمین این بشود که او نپرد به او، او نپرد به او؛[4] وقتی یک قدرت مستقلی است، نمیشود این کار را کرد.
شما میخواهید که با این دوز و کلکها این دوتا قدرت را بر ما مسلط کنید!
نمیخواهید مملکت را راحت کنید، میخواهید مملکت را بیشتر از این به باد بدهید! ما میخواهیم نجات بدهیم این مملکت را از این دو قدرت، شما میخواهید که این مملکت تحت همین قدرت و سلطه باشد تا آخر. با چه صورت؟ با این صورتی که اگر «اعلیحضرت» بروند، این مملکت به هم میخورد! این «اعلیحضرت» باید باشند تا این دو قدرت را جلویشان را بگیرد! آقا، این «اعلیحضرت» این قدرتها را بر ما مسلط کرده و آن پدرش!
علت مخالفت با شاه
این آقا میخواهد، خیال میکند که... ـ باز عین کلمۀ شاه که ایشان زجر کشیده است (من را میگوید) ـ که خوب، ایشان یک زجری کشیده، چی کشیده است ـ عین حرفی است که شاه گفته است که او غرض شخصی با من دارد، او دارد حسابها را (عین عبارت اوست) که دارد حسابها را پاک میکند ـ پس شما الآن بلندگوی «اعلیحضرت» هستی در اینکه او گفت مملکتْ ما میخواهیم و اگر من بروم مملکتی نیست! شما هم میگویید که اگر شاه برود مملکتی نیست. این یک تکۀ عین حرف اوست که زدید. او میگوید که مملکت ما وضعی دارد که اگر چنانچه ما برویم، آنها از آن طرف میآیند و اینها از این طرف. شما بلندگوی او هستید! او میگوید که فلان آدم[5] غرض شخصی با من دارد، حسابهایش را دارد حالا پاک میکند (یعنی من) او را به حبس انداختم، من او را تبعید کردم، او حالا از این طرف پاک میکند. ایشان هم بلندگوی اوست، همان عین او را میگوید. من خیال میکردم برای شاه دیکته میکنند و حرفها را میزند ـ و همین طور هم هست، دیکته از آن بالاترهاست ـ معلوم شد که دیکتۀ دیکته را ایشان میخواند![خندۀ حضار]. با ایشان باید حساب کرد. آقا، من که یک نخستوزیر نبودم و یک بارگاه و قبه داشته باشم؛ من آنم که حالا هم که اینجا آمدهام، منزلم[را]دیدید که شما[6] نمیتوانید تویش بنشینید و بیشتر از این هم نمیخواهم. اصلاً من توی حبس هم وقتی وارد شدم به آن باشگاه افسران ـ اول من را بردند توی باشگاه افسران ـ من وقتی وارد شدم دیدم یک جای خیلی خوبی است که همه چیز آماده است که منزلهای ما خواب ندیدهاند! به آن مأمورها گفتم خوب، اینکه از منزل ما بهتر است[خندۀ حضار]و بهتر هم بود، بعد هم ما را بردند در یک جای دیگر؛ همان مثل منزل خودمان، یک خردهای هم بهتر! وقتی هم که از حبسْ ما بیرون آمدیم، حبسش هم یک حبسی نبود که به ما یک بدی بگذرد ـ یک سختی ـ ما به واسطۀ آن بدی حالا با شاه ـ مثلاً ـ به هم زدیم![خندۀ حضار]. حبسشان هم یک حبسی نبود که برای ما ـ توی این حبس آنهایی که همراه ما بودند و مأمورین حبس بودند، با ما محبت میکردند، به ما ارادت داشتند و ـ عرض میکنم که ـ وقتی هم که از آنجا آمدیم، در یک باغ بزرگ و در یک عمارت عالی، که ما به خواب هم شاید ندیده بودیم، و ما هم آنجا بودیم. بعد هم که رفتیم منزل خودمان، منزل خودمان بود دیگر آنجا! ما اینقدر هم عادت نکرده بودیم که بیرون بیاییم و گردش برویم که حالا که توی حیاط ـ توی خانه ـ هستیم به ما بد بگذرد! وقتی هم که ما را ترکیه بردند، ترکیه خیلی هم بهتر از ایران برای ما بود، برای شخص من. یعنی ما زجری ندیدیم. و بعد هم رفتیم نجف، نجف هم که منزلمان بود. حالا هم آمدیم اینجا؛ اینجا هم بهتر از منزل خودمان است! باغ دارد و همه چیز! ما زجری ندیدیم که در مقابل این زجر ـ برای خودم میگویم ـ زجری ندیدیم که مخالفتمان با این آدم برای زجر باشد. ما زجرمان زجر این ملت است. من وقتی صورت آن مردهایی که بچههایشان و پسرهایشان را کشتند در ذهنم میآید، زجر میبرم. من وقتی آن مادری که یقهاش را پاره میکند در مقابل این چیزها که بیایید من را بکشید، شما که جوانم را کشتید بیایید مرا هم بکشید، این زجر میدهد ما را؛ نه اینکه به من یک چیزی بد گذشته، زجر دیدهام. نه، خیلی هم خوش گذشته. آنچه که مرا زجر میدهد آن مصیبتی است که بر ملت ما وارد شده. مسلمان اگر بر ملت خودش زجر نبرد مسلمان نیست. آن کسی که میخواهد این آدم باشد، من نمیتوانم به او بگویم مسلمان هست. آن کسی که دست میدهد به دست جانی، او را دیگر ما آدم نمیدانیم. اگر مسلمان هم باشد آدم نیست و مسلمان هم نمیتواند باشد. زجر ما این است؛ نه اینکه زجر ما این است که ما را حبس کردند یا زندان بردند. زجر ما این است که پای علما را اره کردند آقا! توی روغن سوزاندند! زجر ما این است که ده سال، پانزده سال، هشت سال، هفت سال، علمای ما در حبس بودند. پدر این آقا[7] چند سال در حبس بوده است؛ این زجر ماست. حالا از حبسْ اینها آمدهاند بیرون. بله، «زندانیهای سیاسی را ما رها کردیم»! یا به اصطلاح خودشان: «عفو کردیم»! تمام شد؟ از زندانیهای سیاسی، زندانیای که ده سال در آنجا زجر دیده، عالم بزرگوار را توی صورتش چنان زدند که گوشش عیب کرده، حالا آمده بیرون، حالا بیاید تشکر کند از شاه که شاه بماند حالا؟! آقا نمیشود؛ این ملت را نمیشود خاموش کرد با این حرفها. نه نخستوزیر[8] توانست کاری کند، نه منتظرالوزاره![9] نمیتوانید. و نه نظامی و نه حکومت نظامی و نه هیچ چیز، نمیشود. ببینید مردم چه میخواهند، آن را بدهید؛ مردم ـ بچه و بزرگ ـ میگوید: «آزادی و استقلال». شما آزادی و استقلال را بدهید، بعد، حکومت پهلوی نه. این لسان ملت ماست ـ بزرگ و کوچکش. آنکه توی خارج است. آنکه در داخل است ـ همه این را دارند میگویند. شما اینها را اگر عمل بکنید، این ملت از شما راضی میشوند و آرام میشوند اما شما میخواهید آنکه جانیِ اصلی است نگهش دارید! آذربایجان را آتش میزنند، بعد شهربانیاش را میخواهند! شهربانی را خواستند برای اینکه تسلیت حال مردم باشد. این آقای منتظرالوزاره میگوید که باید آنهایی که به این ملت ظلم کردهاند مجازات بشوند. من از این آقا میپرسم که کی به ملت ظلم کرده؟ بگو؟ بیا بنشین ببینیم کی؟ شهربانی آدم کشته است بیاذن؟! پاسبان آدم میکشد بیاذن؟! استاندار امر میکند ـ بیاذن؟! رئیس قوا امر میکند ـ بیاذن شاه؟! بیاذن شاه این چیزها نمیشود. در نظام نمیشود؛ «بزرگ ارتشتاران» ایشان هستند! تا ایشان اذن ندهد که آدمکشی نمیشود.
مجازات شاه
مجازات این را بکنید ما دست شما را میبوسیم. بسماللّه، مجازات کنید ایشان را! در شرع اگر نکشته باشد آدم هم، حبس ابد است. مجازات حبس ابد است کسی که امر بکند کسی را بکشد؛ در شرع مقدس حبس ابد است. در حکومت اسلامی باید حبس ابد بشود و ایشان با دست خودش هم میگویند که جنایت کرده؛[مجازات]این اگر ثابت بشود قصاص است. ما نمیخواهیم که تمام جنایاتی که شده است... شما یک جانی را که مبدأ همۀ جنایات است و همۀ مردم دارند به او نظر میکنند به عنوان اینکه جنایتْ مستند به اوست و همۀ ناراحتی ما زیر سر اوست، شما او را مجازات کنید تا این ملت تا حدودی آرام بشود. دنبالش قضیۀ استقلال است که این هم باید بشود و الاّ آرام نمیشود این ملت. این نیرنگهایی است که از اول تا حالا، برای اینکه این نهضت اسلامی متکی به همۀ اقشار[است]ملت را اینها آرام کنند و سرکوب کنند. به نظامی سرکوب کنند نمیشود، به کُرد و لُر و ـ نمیدانم ـ چه تأسی کنند نمیشود، به حیله و «حکومت آشتی» نمیشود، به اینکه مملکت ما الآن در خطر است! یااللّه، از خطر نجاتش بدهید! شاه باشد؟ همۀ خطر زیر سر این آدم است؛ ما این[را]نگهداریم که خطر نداشته باشد؟!
شعار اسلامی
آقایان، همه با هم باید باشید؛ این اختلافات بیرون را، این اختلافات داخل را دور بریزید؛ شعارهای غیر اسلامی را کنار بگذارید. همه یک شعار، شعار اسلامی. از ایران تلفن کرده بودند، از قراری که آقایان نوشته بودند، که بعضی از این دانشجوها [اعلام] کردند که ما اختلافات را رفع کردیم؛ اختلافات دانشجویی را رفعش کردیم و همه یک جبهه هستیم. خداوند ان شاءاللّه حفظشان کند. همهتان ـ همه باید یک جبهه باشید. اگر هر کدام یک طرف بروید، بدانید که تا آخر زیر این چکمۀ خارج و داخل خواهید خرد شد. نسلهای آتیه از شما مؤاخذه میکند. امروز که این نهضت هست، اگر از این نهضت استفاده نشود تا ابد زیر چکمههای خارجی و داخلی هستید. کمک باید بکنید همه؛ یعنی همۀ شما که اینجا هستید ـ آنهایی که هستند ـ اختلافات داخلی خودتان را کنار بگذارید؛ و مطالب خودتان را میتوانید به این روزنامهنویسها، به این مجله نویسها، به این دانشگاهیها، به این معلمین ـ به همه بگویید مطالب ایران را. بد منعکس کردهاند اینجا مطالب ایران را، و حالا شما باید جبران کنید و بگویید. این خدمتی است [که] شما میتوانید بکنید به این ملت. باید همۀ اختلافات را کنار بگذارید و یکدل و یکجهت با ملت ایران، با ملتی که در داخل است، متحد بشوید و مطالبتان را ـ همان مطلبی که عامۀ مردم دارند میگویند ـ بگویید. و در دانشگاهها و دانشکدهها باید همه همصدا باشند و یک شعار؛ و این، شعار توحیدی اسلام است. این است که میتواند شما را نجات بدهد. دیگران نمیتوانند نجات[بدهند]؛ دیگران شما را به دام میاندازند. ان شاءاللّه خداوند همه را توفیق بدهد.
مؤید باشید.إن شاء اللّه.
[1] علی امینی، از مهرههای اصلی نفوذ امریکا در ایران، که از اردیبهشت 1340 به مدت چهارده ماه نخستوزیر شاه بود.
[3] سورۀ نساء، آیۀ 141: «... وَلَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرینَ عَلَی الْمُؤمِنینَ سَبیلاً» ... و خدا هیچ گاه برای کافران نسبت به اهل ایمان راه تسلط قرار نداده است.
[4] ظاهراً منظور در دو سطر اخیر، امریکا و شوروی است.
[7] اشاره به یکی از حضار.