انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 1 تا 60 یوسف

بزرگ نمایی کوچک نمایی

سیمای سوره یوسف

سوره یوسف از سوره های مکّی و دارای یکصد ویازده آیه است.نام حضرت یوسف،27 مرتبه در قرآن آمده که 25 مرتبه آن در همین سوره است.آیات این سوره،به هم پیوسته و در چند بخش جذاب و فشرده،داستان زندگی یوسف را از کودکی تا رسیدن او به مقام خزانه داری کشور مصر،عفت و پاکدامنی او،خنثی شدن توطئه های مختلف علیه او و جلوه هایی از قدرت الهی را مطرح می کند.

داستان حضرت یوسف علیه السلام فقط در همین سوره از قرآن آمده،در حالی که داستان پیامبران دیگر در سوره های متعدّد نقل شده است.داستان حضرت آدم و نوح هر کدام در دوازده سوره،داستان حضرت ابراهیم در هیجده سوره،داستان حضرت صالح در یازده سوره،داستان حضرت داوود در پنج سوره،داستان حضرت هود و سلیمان هر کدام در چهار سوره و داستان حضرت عیسی و زکریّا هر کدام در سه سوره ذکر شده است.[1]

داستان حضرت یوسف در تورات،سِفر پیدایش از فصل 37 تا 50 نیز نقل شده است،امّا در مقایسه با آنچه در قرآن آمده،به خوبی اصالت قرآن و تحریف تورات معلوم می گردد.در میان آثار ادبی نیز داستان یوسف و زلیخا،دلداری

جایگاهی برگزیده است که از آن جمله می توان منظومه یوسف و زلیخا،از نظامی گنجوی و یوسف و زلیخا منسوب به فردوسی را نام برد.

قرآن در داستان یوسف علیه السلام بیشتر به شخصیّت خود او در گذر از کوران حوادث می پردازد،در حالی که در داستان پیامبران دیگر،بیشتر به سرنوشت مخالفان و لجاجت و هلاکت آنان اشاره نموده است.

در برخی روایات،از آموزش سوره یوسف به زنان و دختران نهی شده است، ولی به نظر برخی صاحب نظران،این روایات اسناد قابل اعتمادی ندارند.[2] و از طرفی آنچه استناد این نهی است،طرح عشق از سوی زلیخا همسر عزیز مصر است که با بیان قرآنی،نقطه منفی در آن وجود ندارد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

به نام خداوند بخشنده مهربان

الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ«1»

الف لام را.آن است آیات کتاب روشنگر.

إِنّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ«2»

همانا ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم،باشد که بیاندیشید.

نکته ها:

درباره حروف مقطّعه نظرات مختلفی بیان شده است،از جمله:

1.قرآن،این معجزه الهی از همین حروف الفبا تألیف یافته که در اختیار همگان است.

2.نام سوره ای است که با آن حروف آغاز شده است.

3.نوعی سوگند و قسم الهی است.

4.اسرار و رموزی بین خدا و پیامبر است.

امّا با توجّه به اینکه از میان 29 سوره ای که با حروف مقطّعه آغاز شده،در بیست و چهار مورد پس از آن،سخن از قرآن و معجزه بودن آن است،شاید بهترین وجه،همان نظر اوّل باشد.

قرآن به هر زبانی که نازل می شد،دیگران باید با آن زبان آشنا می شدند.امّا نزول قرآن به زبان عربی دارای مزایایی است،از جمله:

الف:زبان عربی دارای چنان گستردگی لغات و استواری قواعد دستوری است که در زبان های دیگر یافت نمی شود.

ب:طبق روایات زبان اهل بهشت،عربی است.

ج:مردم منطقه ای که قرآن در آن نازل شد،عرب زبان بودند و امکان نداشت که کتابِ آسمانی آنها به زبان دیگری باشد.

خداوند در مورد قرآن و باران،هر دو تعبیر به«نزول»نموده است،بین این دو مشابهت هایی است که ذکر می کنیم:

الف:هر دو از آسمان نازل می شوند. «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً»[3]

ب:هر دو طاهر و مطهّرند. «یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ»[4]، رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً ... یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُزَکِّیهِمْ[5]

ج:هر دو وسیله ی حیاتند. «دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ»[6]، «لِنُحْیِیَ بِهِ بَلْدَهً مَیْتاً»[7]

د:هر دو مبارک و مایه ی برکت اند. «وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ»[8]، «وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً»[9]

ه:قرآن چون باران،قطره قطره و آیه آیه نازل شده است.(نزول تدریجی)

شاید تأکید بر عربی بودن قرآن،ردّ کسانی باشد که گفتند:قرآن را فردی عجمی به پیامبر آموخته است.... أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ[10]

پیام ها:

1-قرآن،از همین حروف الفبا(الف،لام،را،...)،تألیف یافته است.اگر می توانید شما هم از همین حروف،کتابی مثل قرآن بیاورید. «الر»

2-قرآن،دارای مقامی بس والا است. «تِلْکَ»

3-قرآن،مخاطب و خواننده را در آغاز،نسبت به استحکام آیات خود واقف ساخته،سپس به بیان مطالب دیگر می پردازد. «آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ»*

4-نزول قرآن به زبان عربی از یک سو و فرمان تدّبر در آن از سوی دیگر،نشانه ی آن است که مسلمانان باید با زبان عربی آشنا شوند. «قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»

5-قرآن،تنها برای تلاوت و تبّرک نیست،بلکه وسیله ی تعقّل و رشد بشر است.

«لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»

6-نوشته ها باید روشن وروشنگر،هدفدار و هدایتگر باشد. اَلْکِتابِ الْمُبِینِ ... لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ*

7-برای رسیدن به سعادت،تنها نزول قرآن کافی نیست؛بلکه باید درباره ی آن تعقّل هم کرد. أَنْزَلْناهُ ... لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ*

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ«3»

ما با این قرآن که به تو وحی کردیم بهترین داستان را بر تو بازگو می کنیم، در حالی که تو پیش از آن،از بی خبران بودی.

نکته ها:

«قصص»هم به معنای داستان وهم به معنای نقل داستان است.

قصّه و داستان در تربیت انسان سهم بسزایی دارد.زیرا داستان،تجسّم عینی زندگی یک امت و تجربه عملی یک ملّت است.تاریخ آئینه ی ملّت هاست و هر چه با تاریخ و سرگذشت پیشینیان آشنا باشیم،گویا به اندازه عمر آن مردم زندگی کرده ایم.حضرت علی علیه السلام در نامه سی ویکم نهج البلاغه خطاب به فرزندش امام حسن علیه السلام جمله ای دارند که می فرمایند:

فرزندم! من در سرگذشت گذشتگان چنان مطالعه کرده ام و به آنها آگاهم که گویا با آنان زیسته ام و به اندازه ی آنها عمر کرده ام.

شاید یکی از دلایل اثرگذاری قصّه و داستان بر روی انسان،تمایل قلبی او به داستان باشد.

معمولاً کتاب های تاریخی و آثار داستانی در طول تاریخ فرهنگ بشری رونق خاصی داشته و قابل فهم و درک برای اکثر مردم بوده است،در حالی که مباحث استدلالی و عقلانی را گروه اندکی پیگیری می کرده اند.

در روایات،به کلّ قرآن«احسن القصص»اطلاق شده است و این منافاتی ندارد که در میان کتب آسمانی،قرآن«احسن القصص»باشد و در میان سوره های قرآن،این سوره«احسن القصص»باشد. [11]

تفاوت داستان های قرآن با سایر داستان ها:

1.قصّه گو خداوند است. «نَحْنُ نَقُصُّ»

2.هدفدار است. «نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ»[12]

3.حقّ است،نه خیال. «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ»[13]

4.بر اساس علم است،نه گمان. «فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ بِعِلْمٍ»[14]

5.وسیله ی تفکّر است،نه تخدیر. «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»[15]

6.وسیله ی عبرت است،نه تفریح و سرگرمی. «لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ»[16]

داستان حضرت یوسف، «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» است،زیرا:

1.معتبرترین داستان ها است. «بِما أَوْحَیْنا»

2.در این داستان،جهاد با نفس که بزرگ ترین جهاد است،مطرح می شود.

3.قهرمان داستان،نوجوانی است که تمام کمالات انسانی را در خود دارد. (صبر، ایمان، تقوا، عفاف،امانت،حکمت،عفو و احسان)

4.تمام چهره های داستان،خوش عاقبت می شوند.مثلا یوسف به حکومت می رسد، برادران توبه می کنند،پدر بینایی خود را بدست می آورد،کشور قحطی زده نجات می یابد و دلتنگی ها و حسادت ها به وصال و محبّت تبدیل می شود.

5.در این داستان مجموعه ای از اضداد در کنار هم طرح شده اند:فراق و وصال،غم و شادی، قحطی و پرمحصولی،وفاداری و جفاکاری،مالک و مملوک،چاه و کاخ،فقر و غنا،بردگی وسلطنت،کوری و بینایی،پاکدامنی و اتهام ناروا بستن.

نه فقط داستان های الهی،بلکه تمام کارهای خداوند، «أَحْسَنَ» است.زیرا:

1.بهترین آفریدگار است. «أَحْسَنُ الْخالِقِینَ»[17]

2.بهترین کتاب را دارد. «نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ»[18]

3.بهترین دین را دارد. «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ»[19]

4.بهترین پاداش را می دهد. «لِیَجْزِیَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا»[20]

و در برابر این بهترین ها،خداوند بهترین عمل را از انسان خواسته است. «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»[21]

غفلت در قرآن به سه معنی مطرح شده است:

الف:غفلت بد،نظیر آیه ی «وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ»[22]همانا بسیاری مردم از آیات ما غافلند.

ب:غفلت خوب،نظیر آیه ی «إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ»[23]کسانی که بر زنان پاکدامن و غافل از فحشا،تهمت زنا می زنند در دنیا و آخرت لعنت شده اند.

ج:غفلتِ طبیعی به معنای بی اطلاعی،نظیر همین آیه مورد بحث؛ «وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ» که خدا برای حفظ حرمت و احترام پیامبر نمی فرماید:«کنت من قبله لمن الجاهلین»

پیام ها:

1-در داستان های قرآن،قصّه گو خداوند است. «نَحْنُ نَقُصُّ»

2-قصّه گو(و نویسنده آن)،باید معتبر و مطمئن باشد. «نَحْنُ نَقُصُّ»*

3-از نظر روانی و تربیتی،برای تأثیر بهتر،باید مقدّمه چینی کرد.(قبل از شروع قصّه، مقدّمه چینی می کند که می خواهم قصه بگویم،آن هم بهترین قصّه.) «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ»*

4-بهترین سخن ها،در اختیار بهترین افراد است. نَحْنُ نَقُصُّ ... أَحْسَنَ الْقَصَصِ*

5-برای الگو دادن به دیگران،بهترین ها را انتخاب ومعرّفی کنیم. أَحْسَنَ ...

6-قرآن بازگوکننده ی داستان ها،با بهترین وزیباترین بیان است. «أَحْسَنَ الْقَصَصِ»

7-بهترین داستان،آن است که بر اساس وحی باشد. «أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا»

8-پیامبر امّی قبل از نزول وحی،نسبت به تاریخِ گذشته بی خبر و ناآشنا بود.

... لَمِنَ الْغافِلِینَ

9-قرآن،از میان برنده غفلت ها و بی خبری هاست. «مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ»

إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ«4»

آنگاه که یوسف به پدر خویش گفت:ای پدر! همانا من(در خواب)یازده ستاره با خورشید و ماه دیدم،آنها را در برابر خود سجده کنان دیدم.

نکته ها:

داستان حضرت یوسف،با رؤیا شروع می شود.به گفته علامه طباطبایی در تفسیرالمیزان، داستان یوسف با خوابی شروع می شود که او را بشارت می دهد و نسبت به آینده ای روشن امیدوار می سازد تا او را در مسیر تربیت الهی صابر و بردبار گرداند.

به جز بنیامین،دیگر برادران او از مادر جدایی بوده اند.حضرت یعقوب نیز فرزند حضرت اسحاق و او فرزند حضرت ابراهیم علیهم السلام است.[24]

خواب اولیای الهی،متفاوت است؛گاهی نیازمند تعبیر است،مثل خوابِ حضرت یوسف و گاهی به تعبیر نیاز ندارد،بلکه عین واقع است.مانند خواب حضرت ابراهیم که مأمور می شود تا اسماعیل را ذبح کند.

سخنی درباره ی رؤیا و خواب دیدن

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:«الرؤیا ثلاثه:بشری من اللّه،تحزین من الشیطان،و الّذی یحدث به الانسان نفسه فیراه فی منامه»[25]،خواب بر سه قسم است:یا بشارتی از سوی خداوند است،یا غم و اندوهی از طرف شیطان است و یا مشکلات روزمره انسان است که در خواب آن را می بیند.

برخی از دانشمندان و روان شناسان،خواب دیدن را در اثر ناکامی ها و شکست ها دانسته و به ضرب المثلی قدیمی استشهاد کرده اند که:«شتر در خواب بیند پنبه دانه»و برخی دیگر خواب را تلقینِ ترس گرفته اند،بر اساس ضرب المثلی که می گوید:«دور از شتر بخواب تا خواب آشفته نبینی»و بعضی دیگر خواب را جلوه غرائز واپس زده دانسته اند.امّا علیرغم تفاوت هایی که در خواب ها و رؤیاها وجود دارد،کسی اصل خواب دیدن را انکار نکرده است و البتّه باید به این نکته توجّه داشت که همه خواب ها با یک تحلیل،قابل بررسی نیستند.

مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان[26]می گوید:سه عالم وجود دارد؛عالم طبیعت، عالم مثال،عالم عقل.روح انسان به خاطر تجردّی که دارد،در خواب با آن دو عالم ارتباط پیدا می کند و به میزان استعداد و امکان،حقایقی را درک می کند.اگر روح کامل باشد،در فضای صاف حقایق را درک می کند.و اگر در کمال به آخرین درجه نرسیده باشد،حقایق را در قالب های دیگر می یابد.همانطور که در بیداری، شجاعت را در شیر و حیله را در روباه و بلندی را در کوه می بینیم،در خواب، علم را در قالب نور،ازدواج را در قالب لباس و جهل و نادانی را به صورت تاریکی مشاهده می کنیم.

ما بحث ایشان را با ذکر مثال هایی بیان می کنیم؛کسانی که خواب می بینند چند دسته اند:

دسته اوّل،کسانی که روح کامل و مجردی دارند و بعد از خواب رفتنِ حواس،با عالم عقل مرتبط شده و حقایقی را صاف و روشن از دنیای دیگر دریافت می کنند.(نظیر تلویزیون های سالم با آنتن های مخصوص جهت دار که امواج ماهواره ای را از نقاط دور دست می گیرد.) اینگونه خواب ها که دریافت مستقیم و صاف است،نیازی به تعبیر ندارد.

دسته دوم،کسانی هستند که دارای روح متوسط هستند و در عالم رؤیا،حقایق را ناصاف و همراه با برفک و تشبیه و تخیّل دریافت می کنند.(که باید مفسّری در کنار دستگاه گیرنده، ماجرای فیلم را توضیح دهد وبه عبارتی،عالمی آن خواب را تعبیر کند.)

دسته سوم،کسانی هستند که روح آنان به قدری متلاطم و ناموزون است که خواب آنها مفهومی ندارد.(نظیر صحنه هایِ پراکنده و پربرفک تلویزیونی که کسی چیزی سردرنمی آورد.)این نوع رؤیاها که قابل تعبیر نیستند،در قرآن به «أَضْغاثُ أَحْلامٍ» تعبیر شده است.

قرآن در سوره های مختلف،از رؤیاهایی نام برده که حقیقت آنها به وقوع پیوسته،از جمله:

الف:رؤیای یوسف علیه السلام درباره سجده ی یازده ستاره و ماه و خورشید بر او که با رسیدن او به قدرت و تواضع برادران و پدر و مادر در برابر او تعبیر گردید.

ب:رؤیای دو یار زندانیِ یوسف که بعداً یکی از آنها آزاد ودیگری اعدام شد.

ج:رؤیای پادشاه مصر درباره گاوِ لاغر و چاق که تعبیر به قحطی و خشکسالی بعد از فراخ شد.

د:رؤیای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله درباره عدد اندک مشرکان در جنگ بدر که تعبیر به شکست مشرکان شد[27]

ه:رؤیای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله درباره ورود مسلمانان با سر تراشیده به مسجدالحرام که با فتح مکّه و زیارت خانه خدا تعبیر شد[28]

و:رؤیای حضرت ابراهیم در مورد ذبح فرزندش حضرت اسماعیل. [29]

از قرآن که بگذریم در زندگی خود،افرادی را می شناسیم که در رؤیا از اموری مطلع شده اند که دست انسان به صورت عادّی به آن نمی رسد.

حاج شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح الجنان،به خواب فرزندش آمد و گفت:کتابی نزدم امانت بوده،آنرا به صاحبش برگردان تا من در برزخ راحت باشم.وقتی بیدار شد به سراغ کتاب رفت،با نشانه هایی که پدر گفته بود تطبیق داشت،آن را برداشت.وقتی می خواست از خانه بیرون برود،کتاب از دستش افتاد و کمی ضربه دید.او کتاب را به صاحبش برگرداند و چیزی نگفت،دوباره پدرش به خواب او آمد و گفت:چرا به او نگفتی کتاب تو ضربه دیده است تا اگر خواست خسارت بگیرد و یا رضایت دهد.

پیام ها:

1-فرزندان،باید به درایت و دلسوزی پدر اعتماد و در مسائل زندگی با او مشورت کنند. «قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ»*

2-پدر را به اسم صدا نزنیم. «یا أَبَتِ»

3-پدر و مادر،بهترین مرجع برای حلّ مشکلات فرزندان هستند. «یا أَبَتِ»

4-پدران و فرزندان در خطاب به یکدیگر،از واژه هایی که نشانه ی صمیمیّت، رحمت و شفقت است،استفاده کنند. «یا أَبَتِ»*

5-والدین به خواب های فرزندانشان توجّه کنند. «یا أَبَتِ»

6-حضرت یوسف در ابتدا،تعبیر خواب نمی دانست و لذا برای تعبیر رؤیایش از پدر استمداد کرد. «یا أَبَتِ»

7-گاهی رؤیا وخواب دیدن،یکی از راه های دریافت حقایق است. «إِنِّی رَأَیْتُ»

8-در فرهنگِ خواب،اشیا،نماد حقایق می شوند.(مثلاً خورشید نشان پدر و ماه تعبیر از مادر و ستارگان نشان برادران است.) رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً ...

9-دیدن ماه و خورشید و ستارگان(به صورت هم زمان)،از شگفتی های رؤیای یوسف است. «کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ»*

10-خوابِ اولیایِ خدا،واقعی است. «رَأَیْتُ» در این آیه «رَأَیْتُ» تکرار شده است تا بگوید حتماً دیدم و گمان نشود ماجرا خیالی بوده است.

11-یوسف علیه السلام در خواب چنان دید که خورشید و ماه و ستارگان،همانند موجودات دارای عقل،بر او سجده می کنند.(جمله «رَأَیْتُهُمْ» برای افراد عاقل بکار می رود)*

12-انسان های برگزیده،به مقامی می رسند که مسجود دیگر انسان ها می شوند.

«رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ»*

13-گاهی در نوجوان،استعدادی هست که بزرگترها را به تواضع وامی دارد.

«ساجِدِینَ»

14-شروع داستان با رؤیا و پایان آن با تعبیر آن،از بهترین روشها برای نوشتن داستان و سناریو است. «أَحْسَنَ الْقَصَصِ - رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ»*

قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ«5»

(یعقوب)گفت:ای پسر کوچکم! خوابت را برای برادرانت بازگو مکن که برایت نقشه ای(خطرناک)می کشند.همانا شیطان،برای انسان دشمنی آشکار است.

نکته ها:

یکی از اصول زندگی،رازداری است.اگر مسلمانان به مفاد این آیه عمل می کردند،این همه کتب خطی،آثار علمی،هنری و عتیقه های ما،در موزه کشورهای خارجی جای نمی گرفت و به اسم کارشناس،دیپلمات و جهانگرد از منابع و امکانات و منافع ما آگاه نمی شدند و در اثر سادگی یا خیانت،اسرارمان در اختیار کسانی که دائماً در حال کید و مکر بر علیه ما هستند، قرار نمی گرفت.

حضرت یوسف،خواب خود را دور از چشم برادران،به پدر گفت که این خود نشانه ی تیزهوشی اوست.

پیام ها:

1-فرزندان را با مهربانی مورد خطاب قرار دهید. «یا بُنَیَّ»*

2-پدر و مادر بایستی رابطه ای صمیمانه با فرزندان داشته باشند تا فرزندان بتوانند سخن خود را با آنان مطرح کنند. «یا بُنَیَّ»*

3-خطر حسادت در محیط خانه و جامعه را به فرزندان گوشزد کنیم. یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ ...

4-از کودکی و در خانواده رازداری را به فرزندان بیاموزیم. «یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ»*

5-دانسته ها و اطلاعات،باید طبقه بندی شود و محرمانه و غیرمحرمانه از هم جدا گردد. «لا تَقْصُصْ»

6-هر حرفی را به هر کسی نزنیم. «لا تَقْصُصْ»

7-کتمان فضایل به خاطر جلوگیری از حسادت ها،کاری بایسته است. «لا تَقْصُصْ»*

8-با پی بردن به استعداد یک فرزند،آن را با سایر فرزندان مطرح نکنیم. «لا تَقْصُصْ»*

9-در معرّفی افراد تیزهوش و نابغه،باید احتیاط کرد. «لا تَقْصُصْ»*

10-حضرت یعقوب نیز دارای علم و موهبت تعبیر خواب بوده است. «لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ»*

11-گاهی شیطان در آستین است. «إِخْوَتِکَ»*

12-پیشگیری بهتر از درمان است.(نگفتن خواب به برادران،نوعی پیشگیری از تحریک حسادت است) «لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا»*

13-در خانواده انبیا نیز،مسایل ضد اخلاقی همچون حسد و حیله میان فرزندان مطرح است. یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ ... فَیَکِیدُوا ...

14-زمینه های حسادت را شعله ور نکنید. لا تَقْصُصْ ... فَیَکِیدُوا

15-حسادت،موجب نادیده گرفته شدن حقوق حتّی حقّ خویشاوندی می گردد.

لا تَقْصُصْ ... فَیَکِیدُوا*

16-برادران یوسف علیه السلام که از خواب وی و مقام آینده او اطلاعی نداشتند چنان کردند.اگر اطلاع می یافتند چه می کردند؟! لا تَقْصُصْ ... فَیَکِیدُوا*

17-پیش بینی و آینده نگری صفاتی ارزنده هستند. لا تَقْصُصْ ... فَیَکِیدُوا*

18-افشای اسرار و برخی اخبار،ممکن است بسیار گران تمام شود. لا تَقْصُصْ ...

فَیَکِیدُوا*

19-برخی اسرار به قدری مهم هستند که افشای آن زندگی فرد یا افرادی را به مخاطره می اندازد. «فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً»*

20-در موارد مهم و حسّاس باید خطر را قبل از وقوع آن گوشزد کرد. «فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً»*

21-حضرت یعقوب در مورد کید برادران نسبت به یوسف اطمینان داشت.

«فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً»*

22-در پیش بینی مسایل مهم،گاهی اظهار سوءظن و یا پرده برداشتن از خصلت ها مانعی ندارد. «فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً»

23-لازم است والدین،از روحیات فرزندانشان نسبت به هم آگاه باشند تا بتوانند اعمال مدیریّت کامل نمایند. «فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً»

24-کید وحیله،کاری شیطانی است. فَیَکِیدُوا ... إِنَّ الشَّیْطانَ

25-شیطان با استفاده از زمینه های درونی بر ما سلطه می یابد.(حسادت برادران، زمینه را برای بروز دشمنی شیطان نسبت به انسان فراهم ساخت.) فَیَکِیدُوا ...

إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ

26-شیطان دشمن انسان است،حتّی اگر پیامبر زاده باشد. «إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ»*

27-از کودکی،شیطان را به کودکان معرّفی و نقش او را بیان نمایید. «إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ»*

وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلی آلِ یَعْقُوبَ کَما أَتَمَّها عَلی أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ«6»

و اینگونه پرودگارت تو را برمی گزیند و از تعبیر خواب ها(و سرانجام امور)تو را آگاه می سازد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام می کند.همان گونه که پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق تمام کرد.

همانا پرودگارت دانای حکیم است.

نکته ها:

تأویل خواب به معنای بیانِ باطن و نحوه ی تحقّق خواب است.«احادیث»جمع«حدیث» به معنای نقل ماجراست.از آنجایی که انسان رؤیای خود را برای دیگران نقل می کند،به خواب نیز حدیث گفته اند.

حضرت یعقوب در این آیه،خواب فرزندش یوسف را برای او تعبیر می کند و از آینده اش خبر می دهد.

گرچه ظاهر آیه آن است که گوینده ی جمله «وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ» یا خداوند است و یا حضرت یعقوب که چون علم او از طرف خداوند است،یک پیشگویی صحیح است و مانعی ندارد به خصوص با توجّه به اینکه در آن زمان یوسف،پیامبر نبوده با جمله ی «یَجْتَبِیکَ» مورد خطاب مستقیم خداوند واقع شود.

پیام ها:

1-پیامبران،برگزیدگان خداوند هستند. «یَجْتَبِیکَ»

2-چون یوسف علیه السلام برگزیده و...بود به انواع گرفتاری ها مبتلا شد تا گوهر وجودش در گرفتاری ها نمایانده شود. «یَجْتَبِیکَ» (البلاء للولاء...)*

3-ارزش انسان به سن و سال نیست،ممکن است کسی از نظر سنی کوچکتر ولی از نظر خصلت ها و ارزش والاتر باشد.(چنانکه یوسف از برادران خود کوچک تر بود) «یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ»*

4-اولیای خدا از یک خواب،آینده افراد را می بینند. «یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ»

5-علوم مهم و دانش های کلیدی و اساسی را نباید به هر کس آموخت؛اوّل باید افراد لایق را گزینش کرد و سپس علوم را در اختیار آنان قرار داد. «یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ»*

6-علم،اولین هدیه الهی به برگزیدگان خود است. «یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ»

7-انبیا،شاگردان بلاواسطه خداوند هستند. «یُعَلِّمُکَ»

8-تعبیر خواب،از اموری است که خداوند به انسان عطا می کند. «یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ»

9-از جمله راههای ارتباط با غیب،تعبیر رؤیا و خواب است. «یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ»*

10-علم آموخته شده به یوسف علیه السلام نیز محدود بوده است.(«من»در جمله ی «مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» ،به معنای بخشی از علم تعبیر خواب است)*

11-مقام نبوّت و حکومت،سرآمد نعمت هاست. «وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ»

12-در فرهنگ قرآن،اجداد در حکم پدر هستند. «أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ»

13-علم و هدایت و لیاقت یک فرد علاوه بر خود او برای خانواده و خویشاوندان او نیز نعمت و موهبت الهی است. «عَلَیْکَ وَ عَلی آلِ یَعْقُوبَ»*

14-اتمام نعمت بر آل یعقوب نشان از عاقبت به خیری برادران یوسف دارد.

«یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلی آلِ یَعْقُوبَ»*

15-انتخاب انبیا،بر اساس علم و حکمت الهی است. یَجْتَبِیکَ ... عَلِیمٌ حَکِیمٌ

لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آیاتٌ لِلسّائِلِینَ«7»

به تحقیق در(داستان)یوسف و برادرانش نشانه هایی(از حاکم شدن اراده خداوندی) برای جویندگان است.

نکته ها:

در داستان زندگی حضرت یوسف،آیات و نشانه های زیادی از قدرت نمایی خداوند به چشم می خورد که هر کدام از آنها مایه ی عبرت و پند برای اهل تحقیق و جستجو است؛از آن جمله است:1.خواب پر راز و رمز حضرت یوسف.2.علم تعبیر خواب. 3.تشخیص و اطلاع یافتن یعقوب از آینده فرزند خود.4.در چاه بودن و آسیب ندیدن. 5.نابینا شدن و دوباره بینا شدن حضرت یعقوب علیه السلام.6.قعر چاه و اوج جاه.7 .زندان رفتن و به حکومت رسیدن.8.

پاک بودن و تهمت ناپاکی شنیدن.9.فراق و وصال.10.بردگی و پادشاهی.11.زندان برای فرار از گناه.12.بزرگواری و عفو سریع برادران خطاکار.

در کنار این نشانه ها،سؤال هایی قابل طرح است که پاسخ هر کدام روشنگر راه زندگانی است؛

1.چگونه حسادت،انسان را به برادرکشی می کشاند؟!

2.چگونه ده نفر در یک خیانت،هم رأی و هم داستان می شوند؟!

3.چگونه یوسف با بزرگواری از مجازات برادران خیانتکار خود،صرف نظر می کند؟!

4.چگونه انسان با یاد خدا،زندان را بر لذّت گناه ترجیح می دهد؟

این سوره،در زمانی نازل شد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در محاصره شدید اقتصادی و اجتماعی قرار گرفته بود و این داستان برای حضرت،مایه ی دلداری شد که ای پیامبر! اگر بعضی بستگانت ایمان نیاوردند ناراحت مباش،برادران یوسف او را به چاه انداختند!.

پیام ها:

1-قبل از بیان داستان،شنونده را برای شنیدن و عبرت گرفتن آماده کنید. لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ ...

2-حسد،مرز خانواده و عواطف خویشاوندی را نیز درهم می شکند. «لَقَدْ کانَ فِی

یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ»

3-داستان یکی است،امّا نکات و درسهایی که از آن استفاده می شود بسیار است.

«آیاتٌ»

4-پرسش و طرح سؤال از جمله راههای رسیدن به حقیقت است. «آیاتٌ لِلسّائِلِینَ»*

5-تا تشنه ی شنیدن و عاشقِ آموختن نباشیم،از درسهای قرآن استفاده کامل نمی بریم. «لِلسّائِلِینَ»

6-داستان های قرآن،پاسخ سؤال های زندگی مردم را می دهد. «لِلسّائِلِینَ»

إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ«8»

آنگاه که(برادران او)گفتند:همانا یوسف و برادرش(بنیامین)نزد پدرمان از ما که گروهی نیرومند هستیم محبوب ترند.همانا پدرمان(در این علاقه به آن دو)در گمراهی روشنی است.

نکته ها:

«عُصْبَهٌ» به گروه متحد و قوی می گویند زیرا با وحدت و همبستگی همچون«اعصاب» یک بدن،از همدیگر حمایت می کنند.

دو نفر از پسران حضرت یعقوب،(یوسف و بنیامین)از یک مادر و بقیه از مادری دیگر بودند.علاقه پدر به یوسف،به دلیل خردسال بودن یا به دلیل کمالاتی که داشت،موجب حسادت برادران شده بود.آنها علاوه بر حسادت با گفتن: «وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ» نشان دادند که دچار غرور و تکبّر شده و در اثر این غرور و حسد،پدر را متّهم به اشتباه و انحراف در مهر ورزی به فرزندان می کنند.

افرادی در جامعه،به جای آنکه خود را بالا ببرند،بزرگان را پایین می آورند.چون خود محبوب نیستند،محبوب ها را می شکنند.

فرق است میان تبعیض و تفاوت.تبعیض؛برتری دادن بدون دلیل است.ولی تفاوت؛ برتری بر اساس لیاقت است.مثلاً نمره های یک معلّم،تفاوت دارد،ولی این تفاوت حکیمانه است،نه ظالمانه.

علاقه ی حضرت یعقوب به یوسف،حکیمانه بود نه ظالمانه،ولی برادران یوسف،این علاقه را بی دلیل پنداشتند و گفتند: «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»

گاهی علاقه زیاد،سبب دردسر می شود؛یعقوب،یوسف را خیلی دوست داشت و همین امر موجب حسادت برادران و افکندن یوسف در چاه شد.چنانکه علاقه زلیخا به یوسف،به زندانی شدن یوسف انجامید.

لذا زندان بان که شیفته اخلاق یوسف شده بود،وقتی به او گفت:من تو را دوست دارم.

یوسف گفت:می ترسم این دوستی نیز بلائی بدنبال داشته باشد.[30]

پیام ها:

1-حسادت موجب می گردد افراد بزرگسال سن و شخصیّت خود را فراموش کرده و با کودکان کینه توزی کنند.(با توجّه به اینکه یوسف کوچک تر بود، بزرگترها به او حسادت ورزیدند) لَیُوسُفُ ... أَحَبُّ إِلی أَبِینا*

2-اگر فرزندان احساس تبعیض کنند،آتش حسادت در میان آنان شعله ور می شود. «أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنّا»

3-عشق وعلاقه به محبوب شدن،در نهاد هر انسانی وجود دارد.انسان ها از کم توجّهی وبی مهری به خود،رنج می برند. «أَحَبُّ إِلی أَبِینا»

4-حضرت یعقوب به همه فرزندان محبّت داشت. «أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنّا» (برادران می گفتند:یوسف محبوب تر است،یعنی ما نیز محبوب هستیم)*

5-زور وقدرت،محبّت نمی آورد.(برادران قدرت داشتند،ولی محبوب نبودند) لَیُوسُفُ ... أَحَبُّ ... وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ

6-با هم بودن موجب احساس نیرومندی و قدرت می شود. «نَحْنُ عُصْبَهٌ»*

7-گروه گرایی،اگر بدون رهبری صحیح و خداپسندانه باشد،عوامل سقوط را سریعتر فراهم می کند.( «وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ» نشان انسجام است،ولی انسجامی رها وبدون رهبری صحیح)*

8-انسان برای ارتکاب خطا و گناه،اوّل خود را توجیه و کار خود را تئوریزه می کند.(برادران هم خود را متّحد و قوی می دانند، «وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ» و هم پدر را منحرف، «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ» و با این دلیل،حسادت خود را توجیه می کنند.)*

9-جوانان نوعاً خود را عقل کل دانسته و به نظرات پدران کمتر اهمیّت می دهند.

«نَحْنُ عُصْبَهٌ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»*

10-احساس قدرت و نیرومندی،عقل را کور می کند. «نَحْنُ عُصْبَهٌ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»*

11-معیارهای نادرست،نتایج نادرست به دنبال دارد.(اگر معیار فقط قدرت و تعداد شد،نتیجه اش نسبت انحراف به اقلّیت می شود.) «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»*

12-خودخواهان عوامل ناکامی را به جای آن که در خود جستجو کنند به دیگران نسبت می دهند. «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (به جای آنکه بگویند ما حسودیم، گفتند:پدر ما منحرف است)*

13-حسادت،مرز نبوّت واُبوّت(پیامبری وپدری)را نیز می شکند و فرزندان به پیامبری که پدرشان است،نسبت انحراف و بی عدالتی می دهند. «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»

14-غفلت انسان ممکن است به جایی برسد که در عین انحراف و خطاکاری خود دیگران را خطاکار قلمداد کند.(برادران یوسف به جای آنکه خود را حسود و توطئه گر بدانند،پدر را منحرف دانستند) «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»*

اُقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ«9»

(برادران به یکدیگر گفتند:)یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی دور بیافکنید تا توجّه پدرتان مخصوص شما شود و پس از انجام طرح(با توبه) گروهی شایسته باشید.

نکته ها:

انسان در برخورد با نعمت،چهار حالت دارد:حسادت،بُخل،ایثار،غبطه.اگر پیش خود گفت:حال که ما فلان نعمت را نداریم،دیگران هم نداشته باشند،حسادت است.اگر گفت:

فقط ما برخوردار از این نعمت باشیم ولی دیگران نه،این بُخل است.اگر گفت:دیگران از نعمت برخوردار باشند،اگر چه به قیمتی که ما محروم باشیم،این ایثار است.اگر گفت:حالا که دیگران از نعمت برخوردارند،ای کاش ما هم بهره مند می شدیم،این غبطه است.

امام باقر علیه السلام فرمودند:من گاهی به بعضی از فرزندانم محبّت می کنم و آنها را روی زانوانم می نشانم در حالی که استحقاق این همه محبّت را ندارند،تا مبادا علیه سایر فرزندانم حسادت بورزند و ماجرای یوسف تکرار شود.[31]

پیام ها:

1-فکر خطرناک،انسان را به کار خطرناک می کشاند. لَیُوسُفُ ... أَحَبُّ ... اُقْتُلُوا

2-احساس تبعیض در محبّت از طرف فرزندان،آنها را تا حدّ برادرکشی سوق می دهد.(گرچه شدّت علاقه ی پدر به یوسف بی دلیل نبود،بلکه به خاطر کمالات او بود،ولی برادران احساس تبعیض کردند و خیال کردند علاقه ی بی دلیل است و همین احساس،آنان را به توطئه وادار کرد) أَحَبُّ إِلی أَبِینا ...

اقْتُلُوا*

3-از منظر کوته نظران،حذف فیزیکی رقیب بهترین راه است. «اقْتُلُوا یُوسُفَ»*

4-حسادت،انسان را تا برادرکشی سوق می دهد. «اقْتُلُوا یُوسُفَ»

5-گناهکاران یکدیگر را در انجام گناه وسوسه کرده و از همداستانی با یکدیگر نیرو می گیرند.(برادران به یکدیگر دستور بکشید و بیفکنید می دادند) اُقْتُلُوا ... أَوِ اطْرَحُوهُ*

6-انسان،خواهان محبوبیّت است و کمبود محبّت مایه ی بزرگ ترین خطرات و انحرافات است. «یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ»

7-حسودان گمان می کنند که:از دل برود هر آنچه از دیده برفت. اُقْتُلُوا یُوسُفَ ...

یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ (برادران گمان می کردند اگر پدر یوسف را نبیند،از فکر یوسف بیرون خواهد رفت و تمام فکرش در ما متمرکز خواهد شد)*

8-با اینکه قرآن راه کسب محبوبیّت را ایمان و عمل صالح معرّفی می کند؛ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»،[32]امّا شیطان،راه محبوب شدن را برادرکشی ترسیم می کند. اُقْتُلُوا ... یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ

9-حسود خیال می کند با نابود کردن دیگران،نعمت ها برای او می شود. اُقْتُلُوا ...

یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ

10-شیطان با وعده ی توبه در آینده،راه گناه امروز را باز می کند. «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ»

11-علم وآگاهی،همیشه عامل دوری از انحراف نیست.برادران با آنکه قتل یا تبعید یوسف را بد می دانستند؛ «تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ» امّا اقدام کردند.

12-سخن از توبه قبل از انجام گناه،فریب دادن وجدان و گشودن راه گناه است.

(برادران به یکدیگر می گفتند:شما یوسف را نابود کنید بعد با توبه از افراد صالح می شویم) «تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ» *

قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیّارَهِ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ«10»

گوینده ای از میان آنان گفت:یوسف را نکشید و اگر قصد این کار را دارید، او را به نهان خانه چاه بیفکنید تا بعضی کاروان ها(که از آنجا عبور می کنند)او را برگیرند.

نکته ها:

«جب»به معنای چاهی است که سنگ چین نشده باشد. «غَیابَتِ» نیز به طاقچه هایی می گویند که در دیواره ی چاه،نزدیک آب قرار می دهند که اگر از بالای چاه نگاه شود،دیده نمی شود.

نهی از منکر دارای برکاتی است که در آینده روشن می شود.نهی «لا تَقْتُلُوا» یوسف را نجات داد و در سال های بعد،او مملکت را از قحطی نجات داد.همان گونه که آسیه،همسر فرعون با نهی «لا تَقْتُلُوا» ،جان موسی را نجات داد و او در سال های بعد،بنی اسرائیل را از شر فرعون نجات داد.

این نمونه روشن وعده الهی است که می فرماید: «وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النّاسَ جَمِیعاً»[33]هر کس یک نفر را زنده کند،گویا همه مردم را زنده کرده است.

پیام ها:

1-گاهی نهی از منکر یک فرد می تواند نظر جمع را عوض کند و بر آن تأثیر بگذارد.(یکی گفت:نکشید،ولی نظر جمع را تغییر داد) «قالَ قائِلٌ»*

2-نام گوینده ی سخن مهم نیست،محتوای کلام مهم است. قالَ قائِلٌ ...

3-مرعوب اکثریّت و همرنگ جماعت نشویم.(یک نفر بود،ولی همرنگ جماعت نشد) «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا»*

4-اگر نمی توان جلو منکر را به کلی گرفت،هر مقدار که ممکن است باید آنرا پایین آورد. لا تَقْتُلُوا ... وَ أَلْقُوهُ

5-مشورت در کار ناپسند نیز راهگشا است،تا چه رسد در کارهای خوب.(برای کشتن برادر مشورت کردند) لا تَقْتُلُوا ...*

6-برای مبارزه با فساد،گاهی دفع افسد به فاسد لازم است.(او را نکشید،در چاه بیندازید) «لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ»*

7-در کنار نهی از منکر،جایگزین ارائه کنیم.(اگر گفتیم این کار را نکنید،پس بگوییم چکار کنند) لا تَقْتُلُوا ... أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ*

قالُوا یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنّا عَلی یُوسُفَ وَ إِنّا لَهُ لَناصِحُونَ«11»

گفتند:ای پدر تو را چه شده که ما را بر یوسف امین نمی دانی،در حالی که قطعاً ما خیرخواه او هستیم؟!

پیام ها:

1-کسانی که پوچ ترند،ادّعا وتبلیغات بیشتری می کنند. «إِنّا لَهُ لَناصِحُونَ»

2-حتّی به هر برادری نمی توان اطمینان کرد.(گویا یعقوب بارها از اینکه یوسف همراه برادرانش برود جلوگیری کرده است که برادران با گفتن «ما لَکَ لا تَأْمَنّا» انتقاد می کنند.)

3-فریب هر شعاری را نخورید و از اسم های بی مسمّی بپرهیزید.(خائن نام خود را ناصح می گذارد) «لَناصِحُونَ»

4-دشمن برای برطرف کردن سوءظن،هرگونه اطمینانی را به شما ارائه می دهد.

«إِنّا لَهُ لَناصِحُونَ»

5-خائن،تقصیر را به عهده ی دیگران می اندازد. «ما لَکَ»

6-از روز اوّل،بشر به اسم خیرخواهی فریب خورده است.شیطان نیز برای اغفال آدم و حوا گفت:من خیرخواه شما هستم. «وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ اَلنّاصِحِینَ»[34]

«إِنّا لَهُ لَناصِحُونَ»

7-حسد،آدمی را به گناهانی همانند دروغ و نیرنگ،حتّی به محبوب ترین نزدیکانش وادار می سازد. «إِنّا لَهُ لَناصِحُونَ»

أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ«12»

او را فردا با ما بفرست تا(در صحرا)بگردد و بازی کند و قطعاً ما نگهبانان (خوبی)برای او خواهیم بود.

نکته ها:

انسان،نیازمند تفریح و ورزش است و چنانکه در این آیه مشاهده می شود قوی ترین منطقی که توانست حضرت یعقوب را تسلیم خواسته فرزندان کند،این بود که یوسف نیاز به تفریح دارد.

در روایات آمده است:مؤمن باید زمانی را برای تفریح و بهره برداری از لذّت های حلال اختصاص دهد تا به وسیله ی آن،بر انجام سایر کارها موفّق گردد.[35]

نه تنها دیروز،بلکه امروز و حتّی آینده نیز به نام ورزش و بازی،جوانان را از هدف اصلی جدا و در غفلت نگه خواهند داشت.بازی ها را جدّی می گیرند تا جدّی ها بازی تلقّی شود.

استکبار و توطئه گران،نه تنها از ورزش سوءاستفاده می کنند،بلکه با هر نام پسندیده و مقبول دیگری نیز،اهداف شوم خود را تعقیب می کنند.

به نام دیپلمات خطرناک ترین جاسوس ها را به کشورها اعزام می کنند.به نام مستشار نظامی، توطئه گری می کنند و به اسرار نظامی دست می یابند.به نام حقوق بشر،از مزدوران خود حمایت می کنند.به نام دارو،برای مزدوران خود اسلحه می فرستند.به نام کارشناس اقتصادی،کشورهای ناتوان را ضعیف نگه می دارند.به نام سم پاشی،باغها و مزارع را از بین می برند و حتّی به نام اسلام شناس،اسلام را وارونه جلوه می دهند.

پیام ها:

1-تفریح فرزند باید با اجازه ی پدر باشد. «أَرْسِلْهُ»

2-جوان،نیازمند تفریح و ورزش است. «یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ»

3-برادران از وسیله ای مباح و منطقی برای فریب دادن سوءاستفاده کردند.

أَرْسِلْهُ ... یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ

4-اگر پدر و مربّیان دلسوز برای اوقات فراغت و تفریح و بازی کودکان و نوجوانان برنامه ریزی مناسب داشته باشند،دیگران نمی توانند از این فرصت سوءاستفاده کنند.(برادران یوسف از نیاز یوسف به ورزش سوء استفاده کردند) «یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ»*

5-در بازی و تفریح کودکان مواظب باشیم آسیب نبینند. «لَحافِظُونَ»*

6-گاه اصرار زیاد بر یک موضوع نشان دهنده نقشه و توطئه است.(در آیه قبل «إِنّا لَهُ لَناصِحُونَ» و در این آیه «إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ» )*

قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ«13»

(یعقوب)گفت:همانا اینکه او را ببرید مرا غمگین می سازد و از این می ترسم که گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشید.

پیام ها:

1-فراق و جدائی حتّی برای انبیا حزن آور است. «لَیَحْزُنُنِی»*

2-امتحان الهی از همان ناحیه ای است که افراد روی آن حساسیّت دارند.

(یعقوب نسبت به یوسف حسّاس بود و فراق یوسف،وسیله آزمایش او شد) لَیَحْزُنُنِی ... أَخافُ*

3-پرده دری نکنید. «أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ»

(پدر از حسادت فرزندان آگاه بود و به همین دلیل به یوسف فرمود:خوابی را

که دیده ای برای برادرانت بازگو مکن.ولی در اینجا حسادت آنان را مطرح نمی کند،بلکه خطر گرگ و غفلت آنان از یوسف را بهانه می آورد.)

4-به فرزند خود،استقلال بدهید.

(عشق پدری به فرزند و دفاع از او در برابر احتمال خطر،دو اصل است،ولی استقلال فرزند نیز اصل دیگری است.یعقوب،یوسف را به همراه سایر برادران فرستاد.زیرا نوجوان باید کم کم استقلال پیدا کرده و از پدر جدا شود، برای خود دوست انتخاب کند،فکر کند و روی پای خود بایستد،هر چند به قیمت تحمّل مشکلات و اندوه باشد.)

5-حساسیّت ها را در نزد هر کس بازگو نکنیم و گرنه ممکن است علیه خود انسان مورد استفاده قرار گیرد. «أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ»*

6-غفلت موجب ضربه و آسیب پذیری می گردد. «یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ»*

قالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ إِنّا إِذاً لَخاسِرُونَ«14»

(فرزندان یعقوب)گفتند:اگر گرگ او را بخورد،با آنکه ما گروهی قوی هستیم،در آن صورت ما زیانکار(و بی کفایت)خواهیم بود.

پیام ها:

1-گاهی بزرگترها از روی تجربه و آگاهی،احساس خطر می کنند،امّا جوان ها به قدرت خود مغرورند و خطر را شوخی می گیرند. «وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ» (پدر نگران، ولی فرزندان مغرور قدرت خود بودند.)

2-قوی بودن،دلیلی بر امین بودن نیست.(برادران یوسف قوی بودند، «نَحْنُ عُصْبَهٌ» ،ولی امین نبودند)*

3-برادران از این که گرگ یوسف را پاره کند ابراز نگرانی نکردند ولی در برابر این که نیرومندی و قدرت آنان مخدوش گردد عکس العمل نشان دادند.

«وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ إِنّا إِذاً لَخاسِرُونَ»*

4-اگر کسی مسئولیّتی را بپذیرد و خوب انجام ندهد،سرمایه،شخصیّت،آبرو و وجدان خود را در معرض خطر قرار داده و زیانکار خواهد بود. «لَخاسِرُونَ»

5-ظاهر فریبی و ابراز احساسات دروغین،از دسیسه های افراد دو رو و منافق است.(برادران در حضور پدر گفتند:) «إِنّا إِذاً لَخاسِرُونَ»

6-برخی برای رسیدن به اهداف شوم خود حتّی حاضرند از آبرو و شخصیّت خود صرف نظر کنند. «إِنّا إِذاً لَخاسِرُونَ»*

فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ«15»

پس چون او را با خود بردند وهمگی تصمیم گرفتند که او را در مخفی گاه چاه قرار دهند،(تصمیم خود را عملی کردند)وما به او وحی کردیم که در آینده آنها را از این کارشان خبر خواهی داد،در حالی که آنها(تو را)نشناسند.

نکته ها:

از آنجا که خداوند اراده کرده یوسف را حاکم کند،باید دوره هایی را ببیند؛برده شود تا به بردگان رحم کند.به چاه و زندان افتد تا به زندانیان رحم کند.

همان گونه که خداوند به پیامبرش می فرماید:تو فقیر و یتیم بودی تا فقیر و یتیم را از خود نرانی. أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً ... فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ ...[36]

پیام ها:

1-اتّفاق نظر و اجماع گروهی از انسان ها،نشانه ی حقانیّت نیست. «أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ»

2-گاهی میان طرح و نقشه تا عمل،فاصله است.(طرح برادران،پرتاب یوسف در چاه بود، «أَلْقُوهُ» ولی در عمل،یوسف را در چاه قرار دادند. «یَجْعَلُوهُ» )

3-زمانی وحی به یوسف علیه السلام آغاز شد که وی از خانواده دور شد و مورد بی مهری برادران قرار گرفت. فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ ... أَوْحَیْنا إِلَیْهِ*

4-امداد الهی،در لحظه های حساس به سراغ اولیای خدا می آید. «فِی غَیابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ»

5-بهترین وسیله ی آرامش یوسف در دل چاه،الهام خدا نسبت به آینده روشن است. «أَوْحَیْنا إِلَیْهِ»

6-یوسف در نوجوانی،شایستگی دریافت وحی الهی را دارا بود. «أَوْحَیْنا إِلَیْهِ»

7-خداوند اولیای خود را با سختی ها آزمایش و آنان را هدایت می کند. «أَوْحَیْنا إِلَیْهِ»*

8-آگاهی موجب آرامش است.(آنچه سبب آرامش یوسف در چاه شد،وحی الهی بود) «أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا»*

9-امید،بهترین سرمایه برای ادامه زندگی است.ما به یوسف وحی کردیم که در آینده از چاه نجات پیدا می کنی و برادران را از کارشان شرمنده خواهی کرد) «أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا»*

10-وقتی پایان رذایل رسوایی است،انسان عاقل بایستی نفس خود را مهار کند.

لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ ...

11-از کارهای زشت با اشاره و کنایه یاد کنید. «بِأَمْرِهِمْ»*

وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ«16»

و(بعد از انجام نقشه خود)شب هنگام گریه کنان نزد پدرشان آمدند.

نکته ها:

در قرآن چهار نوع گریه و اشک داریم؛

1.اشک شوق:گروهی از مسیحیان با شنیدن آیات قرآن اشک می ریختند. «تَری أَعْیُنَهُمْ

تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ»[37]

2.اشک حزن و حسرت:مسلمانان عاشق همین که از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می شنیدند که امکانات برای جبهه رفتن نیست گریه می کردند. «تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّ یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ»[38]

3.اشک خوف:همین که آیات الهی برای اولیا تلاوت می شد،گریه کنان به سجده می افتادند، «خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا»[39]، «وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً[40]

4.اشک قلابی و ساختگی:همین آیه که برادران یوسف گریه کنان نزد یعقوب آمدند که گرگ یوسف را درید. «یَبْکُونَ»

پیام ها:

1-توطئه گران،از نقش احساسات و زمان،غفلت نمی کنند. «عِشاءً»

2-گریه،همیشه نشانه ی صداقت نیست.به هر گریه ای اطمینان نکنید. «یَبْکُونَ»

قالُوا یا أَبانا إِنّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنّا صادِقِینَ«17»

گفتند:ای پدر! ما رفتیم که مسابقه دهیم و یوسف را نزد وسایل خود(تنها) گذاشتیم، پس گرگ او را خورد و البتّه تو سخن ما را هر چند راستگو باشیم باور نداری.

پیام ها:

1-دروغ،دروغ می آورد.برادران برای توجیه خطای خود،سه دروغ پی درپی گفتند:مسابقه رفته بودیم،یوسف را نزد وسایل گذاشتیم،گرگ او را خورد.

«نَسْتَبِقُ،تَرَکْنا،فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ»

2-دروغگو فراموش کار است.با وجود این که برادران،یوسف را برای بازی بردند؛ولی در گزارش خود به پدر وی را مراقب اثاث خود اعلام کردند.

«تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا»*

3-مسابقه در بازی،دارای سابقه ای طولانی است. «نَسْتَبِقُ»

4-خائن،ترسو است ودروغگو از افشا شدن می ترسد. «ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنّا صادِقِینَ»

5-دروغگو اصرار دارد که مردم او را صادق بپندارند. «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنّا صادِقِینَ»*

وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ«18»

و پیراهن یوسف را آغشته به خونی دروغین(نزد پدر)آوردند.(پدر)گفت:

چنین نیست،(که یوسف را گرگ دریده باشد)،بلکه نفسِتان کاری(بد)را برای شما آراسته است.پس صبری جمیل و نیکو لازم است و خدا را بر آنچه(از فراق یوسف)می گویید،به استعانت می طلبم.

نکته ها:

سؤال: صبر بر مقدرات الهی زیباست،ولی صبر بر ظلمی که در حقّ کودکی مظلوم روا شده، چه زیبایی دارد که یعقوب می گوید: «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» ؟

پاسخ:اولاً یعقوب از طریق وحی می دانست که یوسف زنده است.

ثانیاً اگر یعقوب حرکتی می کرد که ظن و گمان آنها را بیافزاید،برادران بر سر چاه رفته، یوسف را از بین می بردند.

ثالثاً نباید کاری کرد که راه توبه حتّی بر ظالمان به کلّی بسته شود.

پیام ها:

1-مراقب جوسازی ها باشید. «بِدَمٍ کَذِبٍ»

2-فریب مظلوم نمایی ها را نخورید.(یعقوب،فریب پیراهن خون آلود و اشک ها را نخورد بلکه گفت:امان از نفس شما.) «بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ»

3-شیطان و نفس،گناه را نزد انسان زیبا جلوه می دهند و انجام آن را توجیه می کنند. «سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ»

4-یعقوب علیه السلام می دانست یوسف را گرگ نخورده،لذا از برادران استخوان ویا بقایای جسد را مطالبه نکرد. «بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ»*

5-حوادث دو چهره دارد:بلا و سختی، «بِدَمٍ کَذِبٍ» صبر و زیبائی. «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ»*

6-انبیای الهی در برابر حوادث سخت،زیباترین عکس العمل را نشان می دهند.

«فَصَبْرٌ جَمِیلٌ»*

7-در حوادث باید علاوه بر صبر وتوانایی درونی،از امدادهای الهی استمداد جست. «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ»

8-برای صبر باید از خداوند استمداد کرد. «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ»*

9-بهترین نوع صبر آن است که علیرغم آنکه دل می سوزد و اشک جاری می شود،خدا فراموش نشود. «وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ»

10-تحمّل توطئه فرزندان علیه برادر خود،سخت و درد آور است،لذا باید از خدا برای تحمّل آن استمداد کرد. «وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ»*

11-حضرت یعقوب با جمله ی «وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ» به جای «عَلی ما فَعَلْتُمْ» ،به برادران فهماند که مدّعای آنان باور کردنی نیست.*

وَ جاءَتْ سَیّارَهٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلی دَلْوَهُ قالَ یا بُشْری هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَهً وَ اللّهُ عَلِیمٌ بِما یَعْمَلُونَ«19»

و(یوسف در چاه بود تا)کاروانی فرا رسید و مأمور آب را فرستادند(تا آب بیاورد)،پس او دلو خود را به چاه افکند،(یوسف به طنابِ دلو آویزان شد و به بالای چاه رسید) مأمور آب فریاد زد:مژده که این پسری است.او را چون کالائی پنهان داشتند(تا کسی ادّعای مالکیّت نکند)،در حالی که خداوند بر آنچه انجام می دادند آگاه بود.

نکته ها:

خداوند،بندگان مخلص خود را تنها نمی گذارد و آنها را در شداید و سختی ها نجات می دهد.

نوح را روی آب،یونس را زیر آب و یوسف را کنار آب،نجات داد.همچنان که ابراهیم را از آتش،موسی را در وسط دریا و محمّد صلی الله علیه و آله را درونِ غار و علی علیه السلام را در بستر که به جای پیامبر خوابیده بود،نجات داد.

با اراده الهی،ریسمان چاه وسیله شد تا یوسف از قعر چاه به تخت و کاخ برسد،پس بنگرید با حبل اللّه چه می توان انجام داد!؟ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ ...[41]

پیام ها:

1-گاهی خودی ها انسان را در چاه می اندازند،ولی خداوند از طریق بیگانگان، انسان را نجات می دهد. «جاءَتْ سَیّارَهٌ»

2-تقسیم کار،یکی از اصول مدیریّت و زندگی جمعی است.( «وارِدَهُمْ» به معنای مسئول آب است.)

3-گروهی،انسان را به دید کالا می نگرند. «بِضاعَهً»

4-کتمان حقیقت،در برابر مردم امکان دارد،با خدا چه می کنیم که به همه چیز آگاه است. أَسَرُّوهُ ... وَ اللّهُ عَلِیمٌ

وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَهٍ وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزّاهِدِینَ«20»

و(کاروانیان)یوسف را به بهایی اندک چند درهمی فروختند و درباره او بی رغبت بودند.

نکته ها:

هرکس یوسفِ وجودش را ارزان بفروشد،پشیمان می شود.عمر،جوانی،عزّت،استقلال و پاکی انسان،هریک یوسفی هستند که باید مواظب باشیم ارزان نفروشیم.

پیام ها:

1-مالی که آسان به دست آید،آسان از دست می رود. «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ»

2-نظام برده داری وبرده فروشی،سابقه ای دراز دارد. «وَ شَرَوْهُ»

3-بی رغبتی به یوسف در مقطعی،به نفع آینده ی او شد. وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ ...

4-هر کس ارزش چیزی را نداند،آنرا ارزان از دست می دهد. «بِثَمَنٍ بَخْسٍ» (کاروانیان،ارزش یوسف را نمی شناختند.)

5-اشخاص ارزشمند بالاخره ارزششان آشکار خواهد شد،هر چند در برهه ای مورد بی مهری قرار گیرند.(اگر امروز یوسف را به عنوان برده می فروشند، روزگاری او حاکم خواهد شد) شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ ...*

6-تاریخ پول،به هزاران سال قبل باز می گردد. «دَراهِمَ»

7-مردان ناآگاه و غافل،یوسف را به بهای کم فروختند،ولی زنان آگاه و عاشق،او را به فرشته ای کریم توصیف نمودند. «شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ - إِنْ هذا إِلاّ مَلَکٌ کَرِیمٌ»

امام صادق علیه السلام فرمودند:

«رُبّ امرئه أفقه من رجل»[42]چه بسا زنی که از مرد فهیم تر باشد.

وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْواهُ عَسی أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ کَذلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ وَ اللّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ«21»

و کسی از مردم مصر که یوسف را خرید،به همسرش گفت:مقام او را گرامی دار(او را به دید برده،نگاه مکن)امید است که در آینده ما را سود برساند یا او را به فرزندی بگیریم.و اینگونه ما به یوسف در آن سرزمین جایگاه و مکنت دادیم(تا اراده ما تحقق یابد)و تا او را از تعبیر خواب ها بیاموزیم و خداوند بر کار خویش تواناست،ولی اکثر مردم نمی دانند.

نکته ها:

جمله ی «عَسی أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» در دو مورد در قرآن به کار رفته است:یکی در مورد حضرت موسی وقتی که صندوق او را از آب گرفتند،همسر فرعون به او گفت:این نوزاد را نکشید،شاید در آینده به ما سودی رساند.[43] و دیگری در اینجاست که عزیز مصر به همسرش می گوید:احترام این برده را بگیر،شاید در آینده به درد ما بخورد.آری،به اراده ی خداوندی،محبّتِ نوزاد و برده ای ناشناس،چنان در قلب حاکمانِ مصر جای می گیرد که زمینه های حکومت آینده ی آنان را فراهم می سازد.

پیام ها:

1-بزرگواری در سیمای یوسف نمایان بود.تا آنجا که عزیز مصر سفارش او را به همسرش می کند. «أَکْرِمِی مَثْواهُ»

2-زن در خانه،نقش محوری دارد. «أَکْرِمِی مَثْواهُ»*

3-اطرافیان و آشنایان را به نیکی با مردم دعوت کنید. «أَکْرِمِی مَثْواهُ»*

4-در معاملات آینده نگر باشید. اِشْتَراهُ ... عَسی أَنْ یَنْفَعَنا*

5-با احترام به مردم،می توان انتظار کمک ویاری از آنان داشت. أَکْرِمِی ... یَنْفَعَنا

6-دلها به دست خداوند است.مهر یوسف،در دل خریدار نشست. «عَسی أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً»

7-تصمیم های مهم را پس از ارزیابی و آزمایش و مرحله ای اتّخاذ کنید.(اوّل یوسف را به عنوان کمک کار در خانه، «عَسی أَنْ یَنْفَعَنا» کم کم به عنوان فرزند قرار دهیم) «أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً»*

8-فرزندخواندگی،سابقه تاریخی دارد. «نَتَّخِذَهُ وَلَداً»

9-عزیز مصر فاقد فرزند بود. «نَتَّخِذَهُ وَلَداً»*

10-عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.(برادران او را در چاه انداختند و او امروز در کاخ مستقر شد) «کَذلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ»*

11-زیردستان را دست کم نگیرید،چه بسا قدرتمندان و حاکمان آینده باشند.

«مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ»*

12-علم و دانش،شرطِ مسئولیّت پذیری است. مَکَّنّا ... لِنُعَلِّمَهُ

13-پایان تلخی ها،شیرینی است. «شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ - مَکَّنّا لِیُوسُفَ»

14-اراده غالب خدا،یوسف را از چاه به جاه کشاند. «مَکَّنّا لِیُوسُفَ»

15-آنچه را ما حادثه می پنداریم،در حقیقت طراحی الهی برای انجام یافتن اراده ی اوست. «وَ اللّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِهِ»

16-چه بسا حوادث ناگوار که چهره واقعی آن خیر است.(یوسف در ظاهر به چاه افتاد،ولی در واقع طرح چیز دیگری است) کَذلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ ... أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ*

17-مردم،ظاهر حوادث را می بینند،ولی از اهداف و برنامه های الهی بی خبرند.

«لا یَعْلَمُونَ»

وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ«22»

و چون(یوسف)به رشد و قوّت خود رسید به او حُکم(نبوّت یا حکمت)و علم دادیم و ما اینگونه نیکوکاران را پاداش می دهیم.

نکته ها:

«اشد»از«شد»به معنای«گِره محکم»،اشاره به استحکام جسمی و روحی است.این کلمه در قرآن؛گاهی به معنای«بلوغ»استعمال شده است،چنانکه در آیه 34 سوره اسراء آمده: «حَتّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» یعنی به مال یتیم نزدیک نشوید تا زمانی که به سنّ بلوغ برسد.

گاهی مراد از«اشد»سنّ چهل سالگی است.نظیر آیه 15 سوره ی احقاف که می فرماید:

«بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَهً» و گاهی به سن قبل از پیری گفته می شود،مانند آیه 67 سوره غافر: «ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً»

پیام ها:

1-علم وحکمت،ظرفیّت وآمادگی می خواهد. «بَلَغَ أَشُدَّهُ»

2-ترفیعات الهی بدون فوت زمان و در وقت خود صورت می گیرد. لَمّا بَلَغَ ...

آتَیْناهُ*

3-حکمت،غیر از علم است.(علم،دانش است،ولی حکمت،بینش و بصیرتی است که انسان را به حقّ می رساند) «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً»*

4-علوم انبیا،اکتسابی نیست. «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً»

5-وجود علم و حکمت در کنار یکدیگر،بسیار ارزشمند و کارساز است. «حُکْماً وَ عِلْماً»*

6-دلیلِ عزل و نصب ها را برای مردم بیان کنید. آتَیْناهُ حُکْماً ... کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ*

7-باید احسان کنیم تا لایق دریافت پاداش خاصّ الهی باشیم. «نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ»

8-نیکوکاران،در همین دنیا نیز کامیاب می شوند. «کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ»

9-هر کس که توان علمی و جسمی داشته باشد،مشمول لطف الهی نمی شود، بلکه محسن بودن نیز لازم است. «نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ»

وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ«23»

و زنی که یوسف در خانه او بود،از یوسف از طریق مراوده و ملایمت، تمنای کام گیری کرد و درها را(برای انجام مقصودش)محکم بست و گفت:

برای تو آماده ام.یوسف گفت:پناه به خدا که او پروردگار من است و مقام مرا گرامی داشته،قطعاً ستمگران رستگار نمی شوند.

نکته ها:

در تفسیر «مَعاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ» دو احتمال داده اند:

الف:خداوند پروردگار من است که مقام مرا گرامی داشته و من به او پناه می برم.

ب:عزیز مصر مالک من است و من سر سفره او هستم و درباره ی من به تو گفت: «أَکْرِمِی مَثْواهُ» و من به او خیانت نمی کنم.

هر دو احتمال،طرفدارانی دارد که بر اساس شواهدی بدان استناد می جویند.ولی به نظر ما، احتمال اوّل بهتر است.زیرا یوسف به خاطر تقوای الهی مرتکب گناه نشد،نه به خاطر اینکه بگوید:چون من در خانه عزیز مصر هستم و او حقّی بر من دارد،من به همسرش تعرّض و سوء قصد نمی کنم!.چون ارزش این کار کمتر از رعایتِ تقواست.

البتّه در چند جای این سوره، «رَبُّکَ» که اشاره به«عزیز مصر»است،به چشم می خورد،ولی «رَبِّی» هر کجا در این سوره استعمال شده،مراد خداوند است.

از طرفی دور از شأن یوسف است که خود را چنان تحقیر کند که به عزیز مصر «رَبِّی» بگوید.

اولیای خدا،به خدا پناهنده می شوند و نتیجه می گیرند:موسی از شرّ فتنه های فرعون به

خدا پناه می برد، «إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ»[44]مادر مریم می گوید:من مریم و نسل او را در پناه تو قرار می دهم، «إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ»[45]و در این آیه یوسف به خدا پناه می برد، «قالَ مَعاذَ اللّهِ» و خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور پناهندگی به خودش را می دهد. قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ ...

به جای گفتن: «أَعُوذُ بِاللّهِ» یک سره به سراغ پناه دادن خدا رفت وگفت: «مَعاذَ اللّهِ» تا پناهندگی خود را مطرح نکند.در واقع برای خود ارزشی قائل نشد.

پیام ها:

1-گناهان بزرگ،با نرمش و مراوده شروع می شود. «راوَدَتْهُ»

2-پاک بودن مرد کافی نیست،زیرا گاهی زنها مزاحم مردان هستند. «وَ راوَدَتْهُ»

3-قدرت شهوت به اندازه ای است که همسر پادشاه را نیز اسیرِ برده خود می کند.

«وَ راوَدَتْهُ الَّتِی»

4-سعی کنیم نام خلافکار را نبریم وبا اشاره از او یاد کنیم. «الَّتِی»

5-پسران جوان را در خانه هایی که زنان نامحرم هستند،تنها نگذارید.زیرا احتمال دارد باب مراوده باز شود. «وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها»

6-معمولاً عشق در اثر مراوده و به تدریج پیدا می شود.وجود دائمی یوسف در خانه کم کم سبب عشق شد. «فِی بَیْتِها»

7-مسائل مربوط به مفاسد اخلاقی را سربسته و مؤدّبانه مطرح کنید. راوَدَتْهُ ...

غَلَّقَتِ* 8-حضور مرد و زن نامحرم در یک محیط در بسته،زمینه را برای گناه فراهم می کند. «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ»

9-زشتی زنا،در طول تاریخ مورد پذیرش بوده است و به همین دلیل،زلیخا همه ی درها را محکم بست. «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ»

10-همه ی درها بسته،امّا درِ پناهندگی خدا باز است. غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ ... مَعاذَ اللّهِ

11-موقعیّت های امتحان الهی متفاوت است؛گاه در چاه و گاه در کاخ. راوَدَتْهُ ...

قالَ مَعاذَ اللّهِ*

12-تقوا واراده ی انسان،می تواند بر زمینه های انحراف و خطا غالب شود.

«مَعاذَ اللّهِ»

13-توجّه به خدا،عامل بازدارنده از گناه ولغزش است. «مَعاذَ اللّهِ»

14-اگر رئیس یا بزرگ ما دستور گناه داد،نباید از او اطاعت کنیم. «هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللّهِ» (به خاطر اطاعت از مردم،نباید نافرمانی خدا نمود.

«لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق»[46]

 

15-به هنگام خطرِ گناه باید به خدا پناه برد. «قالَ مَعاذَ اللّهِ»*

16-در کاخ حکومتی نیز می توان پاک،عفیف،صادق و امین بود. «قالَ مَعاذَ اللّهِ»*

17-خطر غریزه ی جنسی به قدری است که برای نجات از آن باید خدا به فریاد برسد. «مَعاذَ اللّهِ»*

18-انسان هواپرست از رسوایی ظاهری هراس دارد(زلیخا درها را محکم بست ولی خداپرست از خدا) «مَعاذَ اللّهِ»*

19-انجام گناه(زنا)،با کرامت انسانی ناسازگار است. «مَعاذَ اللّهِ»*

20-یاد خدا به نفس،نقش مهمی در ترک گناه دارد. «مَعاذَ اللّهِ»*

21-اولین اقدام علیه گناه،یاد خدا و پناه بردن به اوست. «مَعاذَ اللّهِ»*

22-بهترین نوع تقوا آن است که به خاطر لطف،محبّت و حقّ خداوندی گناه نکنیم،نه از ترس رسوایی در دنیا یا آتش در آخرت. «مَعاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ»

23-یاد کردن الطاف الهی،از عوامل ترک گناه است. «إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ»*

24-یاد عاقبت گناه،مانع از ارتکاب آن است. «لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ»

25-تشویق به زنا یا زمینه سازی برای گناه جوانان پاک،ظلم به خود،همسر، جامعه و افراد است. «لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ»

26-یک لحظه گناه،می تواند انسان را از رستگاری ابدی دور کند. «لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ»

27-ارتکاب گناه،ناسپاسی و کفران نعمت ها است. «لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ»

28-در هر کاری،باید عاقبت اندیشی کرد. «لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ»*

29-یوسف علیه السلام در بحبوبه درگیری با زلیخا به فکر فلاح بود. «لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ»*

30-انسانی که مقام و منزلت خود را می داند خود را به بهای کم و زودگذر نمی فروشد. «لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ»*

31-اگر از دری ظلم وارد شود،فلاح از در دیگر بیرون می رود. «لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ»*

وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ«24»

و همانا(همسر عزیز مصر)قصد او(یوسف)را کرد و او نیز اگر برهان پروردگارش را نمی دید(بر اساس غریزه)قصد او را می کرد.اینگونه(ما او را با برهان کمک کردیم)تا بدی و فحشا را از او دور کنیم،چرا که او از بندگانِ برگزیده ما است.

نکته ها:

امام صادق علیه السلام فرمود:«برهان ربّ»همان نور علم،یقین و حکمت بود که خداوند در آیات قبل فرمود: «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً». [47]

و آنچه در بعضی روایات آمده که مراد از برهان،مشاهده قیافه ی پدر یا جبرئیل است،سندمحکمی ندارد.

در قرآن بارها از همّت و تصمیم دشمنان خدا برای توطئه نسبت به اولیای الهی،سخن به میان آمده که خداوند نقشه های آنان را نقش بر آب نموده است.

در برگشت از جنگ تبوک منافقان خواستند با رم دادن شتر پیامبر،حضرت را به شهادت برسانند ولی نشد؛ «وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا» [48]یا تصمیم بر منحرف کردن پیامبر گرفتند؛ «لَهَمَّتْ طائِفَهٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ»[49]و یا تصمیم بر تجاوز گرفتند که نشد. «إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ فَکَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ»[50]

یوسف،معصوم و پاکدامن بود؛به دلیل گفتار همه ی کسانی که به نحوی با یوسف رابطه داشته اند و ما نمونه هایی از آن را بیان می کنیم:

1.خداوند فرمود: «لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ» (ما یوسف را با برهان کمک کردیم)تا بدی و فحشا را از او دور کنیم،زیرا او از بندگان برگزیده ی ماست.

2.یوسف می گفت: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ» پرودگارا! زندان برای من از گناهی که مرا به آن دعوت می کنند بهتر است.در جای دیگر گفت: «أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ» من به صاحبخانه ام در غیاب او خیانت نکردم.

3.زلیخا گفت: «لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ» به تحقیق من با یوسف مراوده کردم و او معصوم بود.

4.عزیز مصر گفت: «یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ» ای یوسف تو این ماجرا را مسکوت بگذار و به زلیخا گفت:از گناهت استغفار کن.

5.شاهدی که گواهی داد و گفت:اگر پیراهن از عقب پاره شده معلوم می شود که یوسف پاکدامن است. إِنْ کانَ قَمِیصُهُ ...

6.زنان مصر که گفتند: «ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ» ما هیچ گناه وبدی درباره ی او سراغ نداریم.

7.ابلیس که وعده ی فریب همه را داد،گفت: «إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» من حریف

برگزیدگان نمی شوم و این آیه یوسف را مخلص نامیده است.

پیام ها:

1-اگر امداد الهی نباشد،پای هر کسی می لغزد. «هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ»

2-در هر صحنه ای،امکان رؤیت برهان ربّ وجود دارد. هَمَّتْ بِهِ ... رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ*

3-انبیا در غرایز مانند سایر انسان ها هستند،ولی به دلیل ایمان به حضور خدا، گناه نمی کنند. «هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ»

4-غفلت از یاد الهی،زمینه ی ارتکاب گناه و توجّه به آن،عامل محفوظ ماندن در گناه است. «هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ»*

5-مخلص شدن موجب محفوظ ماندن شخص از گناه می گردد. لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ ... إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ*

6-عبادت خالصانه رمز موفقیّت در دوری از گناه است. لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ ... إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ*

7-خداوند،بندگان مخلص را حفظ می کند. لِنَصْرِفَ عَنْهُ ... إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ

8-بدی و فحشا با مخلص بودن یکجا جمع نمی شود. لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ ...

الْمُخْلَصِینَ*

9-مخلص شدن مخصوص یوسف علیه السلام نیست،می توان با پیمودن راه آن حضرت به مقام مخلصین نزدیک شد. «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ»*

وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَی الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلاّ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ«25»

و هر دو بسوی در سبقت گرفتند و آن زن پیراهن او را از پشت درید.

ناگهان شوهرش را نزد در یافتند.زن(برای انتقام از یوسف یا تبرئه خود با چهره حقّ به جانبی)گفت:کیفر کسی که به همسرت قصد بد داشته جز زندان ویا شکنجه دردناک چیست؟

نکته ها:

«استباق»به معنای سبقت و پیشی گرفتن دو یا چند نفر از یکدیگر است،یوسف برای فرار از گناه به سوی در فرار کرد و زلیخا نیز به دنبال او می دوید.گویا به سوی در مسابقه گذارده اند.«قد»به معنای پاره شدن پارچه از طرف طول است.«لفاء»به یافتن ناگهانی چیزی گفته می شود.

پیام ها:

1-گفتن «مَعاذَ اللّهِ» به تنهایی کفایت نمی کند،باید از گناه فرار کرد. «اسْتَبَقَا»

2-گاهی ظاهر عمل یکی است،ولی هدف ها مختلف است.(یکی می دود تا به گناه آلوده نشود،دیگری می دود تا آلوده بکند.) «اسْتَبَقَا»

3-هجرت و فرار از گناه،لازم است. «اسْتَبَقَا الْبابَ»

4-بهانه ی بسته بودن در برای تسلیم شدن در برابر گناه کافی نیست،باید به سوی درهای بسته حرکت کرد شاید باز شود. «اسْتَبَقَا الْبابَ»

5-مجرم معمولاً از خود جای پا باقی می گذارد. «قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ»*

6-گاه بایستی سرزده به منازل و محل کار سرکشی کرد. «أَلْفَیا»*

7-گاهی شاکی،خود مُجرم است. قالَتْ ما جَزاءُ ...

8-گنهکار برای تبرئه خود،از عواطف واحساسات بستگان خود استمداد می کند. «بِأَهْلِکَ»

9-صاحبان قدرت معمولاً اگر مقصّر باشند،دیگران را متّهم می کنند. «مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً»*

10-مجرم برای تبرئه خود،به دیگران اتهام می بندد. «أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً»

11-چه بسا سخن حقّی که از آن باطل طلب شود.(کیفر برای کسی که سوء قصد به زن شوهردار دارد،حرف حقّی است،امّا چه فردی سوء قصد داشته باید بررسی شود) «أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلاّ أَنْ یُسْجَنَ»*

12-زلیخا عاشق نبود،بلکه هوس باز بود؛چرا که عاشق حاضراست جانش را فدای معشوق کند،نه این که او را متهم و به زندان افکند. أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً ...*

13-زندان و زندانی نمودن مجرمان،سابقه تاریخی دارد. «یُسْجَنَ»

14-اعلام کیفر،نشانه ی قدرت همسر عزیز بود. «یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ»

15-عشق هوس آلود،گاهی عاشق را قاتل می کند. «أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ»

16-زلیخا دارای نفوذ در دستگاه حکومتی و خط دهنده بوده است. «إِلاّ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ»*

قالَ هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ«26»

(یوسف)گفت:او خواست که از من(برخلاف میلم)کام گیرد و شاهدی از خانواده زن،شهادت داد که اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده،پس زن راست می گوید و او از دروغگویان است.(زیرا در این صورت او وهمسر عزیز،از روبرو درگیر می شدند وپیراهن از جلو چاک می خورد.)

وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصّادِقِینَ«27»

و اگر پیراهن او(یوسف)از پشت پاره شده،پس زن دروغ گفته و او از راستگویان است.

نکته ها:

در برخی روایات،شاهد را کودکی معرّفی کرده اند که مثل عیسی علیه السلام در گهواره به سخن آمد،ولی چون سند محکمی ندارد،نمی توان به آن اعتنا کرد.امّا بهتر است شاهد را یکی از مشاوران عزیز بدانیم که فامیل همسر و دارای هوش و ذکاوت بود و همانند عزیز مصر، شاهد این اتّفاق گردید،و الاّ اگر خود شاهد اصل ماجرا بود،معنی نداشت که به صورت جمله شرطیه،شهادت دهد و بگوید: إِنْ کانَ ....

یوسف،ابتدا سخنی نگفت و شاید اگر همسر عزیز حرفی و تهمتی نمی زد،یوسف حاضر نمی شد آبروی او را بریزد و بگوید: «هِیَ راوَدَتْنِی»

گاهی برخی از پاکان در معرض تهمت قرار گرفته اند:در میان زنان،پاکدامن تر از مریم نبود، امّا او را متّهم به ناپاکی کردند،در میان مردان نیز کسی به پاکی یوسف یافت نمی شد،به او هم نسبت ناروای زنا دادند.امّا خداوند در هردو مورد به بهترین وجه پاکی آنان را ثابت نمود.

در داستان یوسف،پیراهن او نقش آفرین است:در اینجا؛پارگی پیراهن از پشت،دلیل بی گناهی او و کشف جرم همسر عزیز گردید و در جای دیگر؛پاره نشدن پیراهن موجب کشف جرم برادران او گردید.زیرا بعد از انداختن یوسف به چاه،وقتی برادران پیراهن او را آغشته به خون کرده و به پدر نشان دادند و گفتند:یوسف را گرگ خورده است،پدر پرسید:

پس چرا پیراهن او پاره نشده است؟! در پایان داستان نیز،پیراهنِ یوسف،وسیله ی بینا شدن چشم پدر گردید.

پیام ها:

1-متّهم باید از خود دفاع و مجرم اصلی را معرفی کند.حضرت یوسف علیه السلام در برابر جمله «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» با گفتن «هِیَ راوَدَتْنِی» ،پاسخ مناسبی به زلیخا داد.*

2-کسی که در مقام قضاوت است باید شکایت شاکی و دفاع متهم را بشنود و مدارک را بررسی کند و سپس نظر دهد.(در این ماجرا همسر گفت که یوسف سوء قصد داشته، «أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» یوسف تهمت را رد کرد و گفت: «هِیَ

راوَدَتْنِی» شاهد نیز علامت صدق و کذب را از راه پاره شدن پیراهن جلو تا پشت سر مطرح کرد)*

3-دفاع از بی گناه،واجب است و سکوت در همه جا زیبا نیست. «شَهِدَ شاهِدٌ»

4-کمک به روشن شدن حقیقت،کاری پسندیده است. «وَ شَهِدَ شاهِدٌ»*

5-خداوند از راهی که هیچ انتظارش نمی رود،افراد را حمایت می کند. «شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها»

6-آنجا که خدا بخواهد،بستگان مجرم علیه او شهادت می دهند. «شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها»

7-در شهادت و داوری،مراعات حسب،نسب،موقعیّت و خویشاوندی متّهم، جایز نیست. «شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها»

8-شهادت خویشان علیه یکدیگر،سبب اطمینان بیشتری می شود. «شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها»*

9-در قضاوت،بیش از توجّه به گفته های شاکی و متهم،به بررسی مدارک و اسناد توجّه شود. قالَتْ ما جَزاءُ ... قالَ هِیَ راوَدَتْنِی ... شَهِدَ شاهِدٌ ... إِنْ کانَ قَمِیصُهُ ...*

10-در قضاوت،هر جرمی کارشناس نیاز دارد. شَهِدَ شاهِدٌ ... إِنْ کانَ قَمِیصُهُ ...*

11-در جرم شناسی از آثار ظریف به جای مانده،مجرم شناخته و مسایل کشف می شود. إِنْ کانَ قَمِیصُهُ ...

12-قاضی می تواند بر اساس قرائن،حکم کند. «إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ»

13-بکارگیری روشهای جرم شناسی برای تشخیص جرم و مجرم،لازم است.

إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ ...

فَلَمّا رَأی قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ«28»

پس همین که(عزیز مصر)پیراهن او را دید که از پشت پاره شده است، (حقیقت را دریافت و)گفت:بی شک این از حیله شما زنان است.البتّه حیله شما شگرف است.

نکته ها:

با اینکه قرآن،کید شیطان را ضعیف می داند: «إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً» [51]ولی در این آیه،کید زنان بزرگ شمرده شده است.به گفته ی تفسیر صافی،این به خاطر آن است که وسوسه شیطان غیابی و سارقانه است،ولی وسوسه زن با لطف و محبّت و حضوری و دائمی است.

گاهی خداوند کارهای بزرگ را با وسیله های کوچک انجام می دهد.مثلاً سرنگونی سپاه ابرهه را با پرندگان ابابیل،حفظ جان پیامبر اسلام را با تار عنکبوت،آموزش دفن میّت را با کلاغ،اثبات پاکی مریم علیها السلام را با سخن گفتن نوزاد،پاکی یوسف را با پاره شدن پیراهن، ایمان آوردن یک کشور را با سفر هُدهُد و کشف اصحاب کهف را با نمونه پول،تحقّق بخشیده است.

پیام ها:

1-قضاوت بر اساس ادلّه و بدور از حبّ و بغض ها،مقتضای عدالت است. فَلَمّا رَأی قَمِیصَهُ ... قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ*

2-استدلال منطقی،هر انسانی را مطیع و منقاد می کند.(عزیز مصر مطیع سخن شاهد شد) شَهِدَ شاهِدٌ ... قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ*

3-آثار و مدارک صحنه جرم باید به دقت مشاهده و بررسی شود. «قُدَّ مِنْ دُبُرٍ»*

4-وقتی به نتیجه قطعی رسیدید،در اعلان حکم تردید نکنید. فَلَمّا رَأی ... قالَ*

5-عزیز مصر دارای عدالت نسبی و انصاف در برخورد با موضوعات بوده است.

(چون بدون پرسش و پاسخ کسی را متهم نکرد و پس از آن نیز حقّ را به یوسف داد). فَلَمّا رَأی ... إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ*

6-حقّ،پشت پرده نمی ماند و مجرم روزی رسوا می شود. «إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ»

7-سخن حقّ را گرچه تلخ و بر ضرر باشد بپذیریم.(عزیز پذیرفت که مقصّر همسر اوست) «إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ»*

8-از مکر زنان ناپاک بترسید که حیله ی آنان خطرناک است. «إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ»

9-گاهی مکر و حیله هر قدر هم بزرگ باشد،قابل کشف و افشاست. فَلَمّا رَأی ...

قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ

یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئِینَ«29»

(عزیز مصر گفت:)یوسف از این مسئله صرف نظر کن و(آن را بازگو نکن وبه همسرش نیز خطاب کرد:و)تو برای گناهت استغفار کن،چون از خطاکاران بوده ای.

پیام ها:

1-عزیز مصر می خواست مسئله مخفی بماند،ولی مردم دنیا در تمام قرن ها از ماجرا با خبر شدند،تا پاکی یوسف ثابت شود. «یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا»

2-اعمال زشت افراد را نباید بر ملا کرد. «أَعْرِضْ عَنْ هذا»*

3-عزیز مصر به خاطر جایگاهش از یوسف خواست تا از جریان صرف نظر کند.

«أَعْرِضْ عَنْ هذا»*

4-عزیز مصر نیز همچون سایر کاخ نشینان،نسبت به مسئله ی ناموس و غیرت تساهل کرد و به استغفار اکتفا کرد و از توبیخ همسر به صورت جدّی خودداری نمود!. «وَ اسْتَغْفِرِی»

5-رهبران غیرالهی،قدرت برخورد قاطع نسبت به بستگان متخلف خودشان را ندارند. «وَ اسْتَغْفِرِی»

6-تلاش زن برای برقراری رابطه با غیر همسر خویش،امری ناروا و نامشروع است. «وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ»

7-روابط لجام گسیخته جنسی و هوسرانی،حتّی در بین غیر متدیّنین به ادیان الهی،کاری ناپسند شمرده می شده است. «اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ»*

وَ قالَ نِسْوَهٌ فِی الْمَدِینَهِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ«30»

زنانی در شهر(زبان به ملامت گشودند و)گفتند:همسر عزیز با غلامش مراوده داشته و از او کام خواسته است.همانا یک غلام او را شیفته خود کرده است.به راستی ما او را در گمراهی آشکار می بینیم.

نکته ها:

«شغاف»به پیچیدگی بالای قلب یا پوسته نازک روی قلب،که همچون غلاف آنرا در برمی گیرد،گفته شده است.جمله ی «شَغَفَها حُبًّا» یعنی علاقه ی یوسف به قلب زلیخا گره خورده و عشق شدید شده است.[52]

دو گروه درباره یوسف گفتند:علاقه ی بیش از حدّ به او نشانه ی گمراهی است:یکی برادرانش که به جهت محبّت پدر به یوسف،پدر را گمراه خوانده و گفتند: «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» و دیگری زنانِ مصر که به جهت علاقه ی شدید زلیخا به یوسف،زلیخا را گمراه خوانده و گفتند: «إِنّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ».

هر کس یوسف را برای خود می خواهد؛یعقوب او را فرزند خود می داند؛ «یا بُنَیَّ» کاروان او را سرمایه خود می داند؛ «شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ» عزیز مصر او را فرزند خوانده می داند؛ «نَتَّخِذَهُ وَلَداً» زلیخا او را معشوق خود می داند؛ «شَغَفَها حُبًّا» زندانیان او را تعبیر کننده خواب خود می دانند؛ «نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ» ولی خداوند او را برگزیده و رسول خود می داند؛ «یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ» و آنچه برای یوسف ماند،همین مقام رسالت بود. «وَ اللّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِهِ»

پیام ها:

1-اخبار مربوط به خانواده مسئولان،زود شایع می گردد،پس باید مراقب رفتارهای خود باشند. قالَ نِسْوَهٌ ... اِمْرَأَتُ الْعَزِیزِ

2-بستن درها برای انجام گناه نیز مانع رسوایی نمی شود. قالَ نِسْوَهٌ ... اِمْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ

3-خطاهای افراد خانواده به مرد و سرپرست خانواده منتسب می شود. «امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها»*

فَلَمّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَهٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاّ مَلَکٌ کَرِیمٌ«31»

پس چون(همسر عزیز)نیرنگ(وبدگویی)زنان(مصر)را شنید،(کسی را برای دعوت)به سراغ آنها فرستاد و برای آنان(محفل و)تکیه گاهی آماده کرد و به هر یک چاقویی داد(تا میوه میل کنند)و به یوسف گفت:بر زنان وارد شو.همین که زنان او را دیدند بزرگش یافتند و دست های خود را(به جای میوه)عمیقاً بریدند و گفتند:منزّه است خداوند،این بشر نیست،این نیست جز فرشته ای بزرگوار.

نکته ها:

«قَطَّعْنَ» از ریشه ی«قطع»،به معنای بریدن است که چون به باب تفعیل در آمده،این معنا را نیز می رساند که زنان حاضر در جلسه چون یوسف را دیدند به قدری مبهوت شدند که مواضع متعدّدی از دست خویش را بریدند و قطعه قطعه کردند.

«حاشا»به معنی در حاشیه و کنار بودن است.رسم بوده که هرگاه می خواستند شخصی را از عیبی منزه بدانند،اوّل خدا را تنزیه می کردند سپس آن شخص را[53]

همسر عزیز مصر زن سیاستمداری بود و با مهمانی دادن توانست مشت رقبا را باز کند و آنان را غافلگیر نماید.

پیام ها:

1-گاهی هدف از بازگو کردن مسایل دیگران،دلسوزی نیست،بلکه حسادت و توطئه و نقشه علیه آنان است. «بِمَکْرِهِنَّ»

2-شاید زنان مصر با انتشار خبر عشق زلیخا به یوسف علیه السلام می خواستند بدین وسیله یوسف را مشاهده کنند. «بِمَکْرِهِنَّ»*

3-گاهی باید پاسخ مکر را با مکر داد.(زنان با بازگوکردن راز همسر عزیز مصر، نقشه کشیدند و او با یک میهمانی،نقشه آنان را پاسخ داد.) «أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ»

4-زلیخا برای کنترل جوسازی علیه خود،اقدام به توجیه افراد عمده ای که در جوسازی و انتشار اخبار دخیل بودند پرداخت.(واضح است که دعوت شدگان همه ی زنان منطقه نبودند) «فَلَمّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ»*

5-مجرم گاه برای تنزیه خود،جرم را گسترش می دهد و آن را عادّی جلوه می دهد. «فَلَمّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ»*

6-سرویس جداگانه برای هر میهمان کاری پسندیده و ارزشمند است. «آتَتْ کُلَّ واحِدَهٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً»*

7-اطاعت از مولی و صاحب تا وقتی معصیت نباشد لازم است. «قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمّا رَأَیْنَهُ»*

8-شنیدن کی بود مانند دیدن. «فَلَمّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ»*

9-انسان به طور فطری در برابر بزرگی و بزرگواری،تواضع می کند. «أَکْبَرْنَهُ»

10-زلیخا خواست به زنان مصر تفهیم کند که شما یک لحظه یوسف را دیدید، طاقت از کف دادید؛او شبانه روز در خانه من است؟! «فَلَمّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ»*

11-در انتقاد عجله نکنید،شاید شما هم اگر به جای او بودید مثل او می شدید.

«قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» (انتقاد کنندگان وقتی یوسف را دیدند،همه مثل زن عزیز مصر گرفتار شدند)

12-انسان تا وقتی در معرض امتحان قرار نگرفته ادّعایی دارد؛امّا گاهی که مورد آزمایش قرار گرفت،ناخودآگاه ماهیّت خود را نشان می دهد. «فَلَمّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ»*

13-عشق که آمد،انسان بریدن دست خودش را نمی فهمد. «قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» (اگر شنیده اید که حضرت علی علیه السلام به هنگام نماز،از پایش تیر را کشیدند و متوجّه نشد، تعجّب نکنید.زیرا اگر عشق سطحی دنیوی تا بریدن دست پیش می رود،عشق معنوی و عمیق به جمال واقعی،چه خواهد کرد!.)

14-یوسف در زیبایی بی نظیر و در عین حال در عفت الگویی برای همگان است. فَلَمّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ ... قُلْنَ حاشَ لِلّهِ*

15-جمال یوسف علیه السلام موجب گرفتاری او شد،ولی علم و تقوایش موجب نجات او گردید.(آری جمال معنوی مهم تر از جمال ظاهری است)*

16-مردم مصر در آن زمان،به خداوند و فرشتگان ایمان داشتند. «حاشَ لِلّهِ ... مَلَکٌ کَرِیمٌ»

قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ الصّاغِرِینَ«32»

(همسر عزیز مصر به زنانی که دست خود را بریده بودند،)گفت:این همان کسی است که مرا درباره او ملامت می کردید.و البتّه من از او کام خواستم، ولی او پاکی ورزید.واگر آنچه را به او دستور می دهم انجام ندهد،حتماً زندانی خواهد شد و از خوارشدگان خواهد بود.

نکته ها:

شرایط اجتماعی و روانی،در نوع عکس العمل افراد تأثیر دارد.همسر عزیز آنگاه که از افشای کار زشت خود می ترسد،درها را می بندد، «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» ،امّا هنگامی که زنان مصر را همراه و همداستان خود می بیند،علناً می گوید: «أَنَا راوَدْتُهُ» من او را فرا خواندم.در جامعه نیز وقتی حساسیّت به زشتی گناه از بین برود،گناه آسان می شود.

شاید برای جلوگیری از همین امر است که در دعای کمیل می خوانیم:«اللّهم اغفر لی الذنوب الّتی تَهتک العِصَم»خداوندا! گناهانی که پرده حیا را پاره می کند برایم بیامرز.زیرا گناه در ابتدا انجامش برای انسان سنگین است،امّا همین که پرده حیا برافتاد آسان می شود.

پیام ها:

1-دیگران را ملامت نکنید که خود گرفتار می شوید. «فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ»

2-عشق گناه آلود،سبب رسوائی می شود. «لَقَدْ راوَدْتُهُ»

3-دروغگو رسوا می شود.کسی که دیروز گفت:یوسف قصد سوء داشته؛ «أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» امروز می گوید: «لَقَدْ راوَدْتُهُ» من قصد کام گرفتن از او را داشتم.

4-اخلاص و عفّت پاکان،سبب رسوایی ناپاکان می شود. «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ»*

5-گاهی دشمن هم به پاکی شخص مقابل،گواهی می دهد. «فَاسْتَعْصَمَ» (وجدان مجرم نیز گاهی بیدار می شود.)

6-پاکی،لازمه ی نبوّت است. فَاسْتَعْصَمَ ...

7-چه پاکانی که به خاطر خودکامگان به زندان می روند. فَاسْتَعْصَمَ ... لَیُسْجَنَنَّ

8-گناهکاران برای رسیدن به هدف خویش از هر وسیله ای استفاده می کنند. «وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ»*

9-قدرت اگر با ایمان و تقوا همراه نباشد برای هوای نفس مورد استفاده قرار می گیرد. «ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ»*

10-زلیخا در دستگاه حکومتی مصر دارای نفوذ بوده است. «لَیُسْجَنَنَّ»*

11-سوء استفاده از قدرت،حربه ی طاغوتیان است. «لَیُسْجَنَنَّ»

12-تهدید به حبس وتحقیر،حربه وشیوه ی طاغوتیان است. لَیُسْجَنَنَّ، ...الصّاغِرِینَ

13-هوای نفس به قدری نیرومند است که حتّی با رسوایی نیز به راه خود ادامه می دهد. راوَدْتُهُ ... وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ ...*

14-عاشقِ شکست خورده،دشمن می شود. قالَتْ ... لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ الصّاغِرِینَ

قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ«33»

(یوسف)گفت:پرودگارا! زندان برای من از آنچه مرا به سوی آن می خوانند محبوب تر است.و اگر حیله آنها را از من باز نگردانی،به سوی آنها تمایل می کنم و از جاهلان می گردم.

نکته ها:

یوسف سراپا جوانمرد بود؛یکبار فدای حسادت برادران شد و خصومت نکرد.بار دیگر هدفِ عشقِ زلیخا شد،ولی گناه نکرد.بار سوم به هنگام قدرت،از برادران انتقام نگرفت.بار چهارم همین که کشور را در خطر دید به جای تقاضای برگشت به وطن، تقاضای تدبیر امور اقتصادی و نجات کشور را داد.

برای هر کس،محبوبی است؛برای یوسف پاکدامنی از زندان محبوب تر است.برای گروهی دنیا محبوب تر است؛ «الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا»[54]اما برای مؤمن خداوند محبوب تر است. «وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ»[55]

پیام ها:

1-توجّه به ربوبیّت خدا،از آداب دعاست. «رَبِّ»

2-اولیای خدا،فشار زندگی شرافتمندانه را،از رفاه در گناه بهتر می دانند. «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ»

3-هر آزادی ارزش نیست وهر زندانی عیب نیست. «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ»

4-انسان با استمداد از خداوند،می تواند در هر شرایطی از گناه فاصله بگیرد.

«رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ» (هجرت از محیط گناه لازم است.)

5-رنج و سختی نمی تواند مجوز ارتکاب گناه باشد. رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ ...

6-دعا و نیایش و استمداد از خداوند،یکی از راههای مصون ماندن از گناه و انحرافات جنسی است. رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ ...

7-شخصیّت انسان به روح اوبستگی دارد،نه جسم او.اگر روح آزاد باشد،زندان بهشت است واگر روح در فشار باشد،کاخ هم زندان می شود. «السِّجْنُ أَحَبُّ»

8-جداسازی محیط به خاطر مصون ماندن افراد از گناه،کاری شایسته است.

(یوسف خواهان جدا شدن بود،حتّی اگر به قیمت زندان رفتن باشد)*

9-رضایت خداوند بر رضایت مردم ترجیح دارد. «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ»*

10-هیچ کس بدون لطف خداوند،محفوظ نمی ماند. وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنِّی ...در شرایط بحرانی تنها راه نجات،اتکا به خداوند است.

11-آزمایش های الهی هر لحظه سخت تر میشود.(یوسف قبلاً گرفتار یک زن بود،حال گرفتار چندین زن شده است.) «کَیْدَهُنَّ، إِلَیْهِنَّ»

12-راضی کردن مردم به قیمت ناخشنودی خدا،جهل است. «أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ»

13-گناه،موجب سلب علوم خدادادی و موهبت های الهی است.(در آیات قبل خواندیم: «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» و در اینجا یوسف می فرماید:) «أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ»

14-جهل تنها بیسوادی نیست،انتخاب لذّت آنی و چشم پوشی از رضای خدا، جهل محض است. «أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ»

15-گناه،کاری جاهلانه است. «أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ»*

16-عمل نکردن به دانسته ها،انسان را در ردیف جاهلان قرار می دهد. «أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ»*

فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ«34»

پس پرودگارش(در خواست)او را اجابت کرد و حیله زنان را از او برگرداند،زیرا که او شنوای داناست.

پیام ها:

1-مردان خدا،مستجاب الدعوه هستند. «فَاسْتَجابَ لَهُ»

2-گاهی شداید و سختی ها زمینه ی پیدا شدن امداد الهی و راه نجات است. رَبِّ السِّجْنُ ... فَاسْتَجابَ*

3-پاکدامنی و عفاف،موجبات استجابت دعا را فراهم می سازد. رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ ... فَاسْتَجابَ*

4-درخواست خالصانه از خداوند،استجابت و عنایت او را در پی دارد. رَبِّ ...

فَاسْتَجابَ*

5-دعای یوسف برای مصون ماندن از کید زنان مصر سریعاً مستجاب شد.

 (حرف«فاء»در «فَاسْتَجابَ» ،رمز سرعت است)*

6-هر کس به خدا پناه ببرد،محفوظ می ماند. «فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ»

7-گاهی کار دشمن به نفع ما تمام می شود.(دشمن یوسف را به زندان انداخت، که مایه ی خلاصی یوسف از زلیخا بود) «فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ»*

8-استجابت دعا،دلیل بر شنوایی و بینایی و علم خداوند است. فَاسْتَجابَ ... هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ

9-کسانی که مورد مراجعه مردم هستند باید در آغاز خوب بشنوند،سپس با دانش خود به حلّ و فصل مشکل بپردازند؛چنانکه خداوند نیز در مقام اجابت دعا چنین است. فَاسْتَجابَ ... هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ*

ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتّی حِینٍ«35»

سپس بعد از آن همه نشانه ها و شواهدی که(برای پاکی یوسف)دیدند، این گونه برایشان جلوه کرد که او را تا مدّتی زندانی کنند.

پیام ها:

1-یک دیوانه،سنگی را در چاه می اندازد،صد نفر عاقل نمی توانند آنرا در آورند.

یک زن عاشق شد،مردان متعدّد و رجال مملکتی نتوانستند این رسوایی را چاره اندیشی کنند. «بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا»

2-کاخ نشینی معمولاً با بی پروایی و پررویی همراه است. «مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ» با این همه دلیل بر پاکی یوسف،باز هم او محکوم به زندان می شود.

3-زیبایی،همیشه خوشبختی آور نیست،دردسر هم دارد. ثُمَّ بَدا لَهُمْ ... لَیَسْجُنُنَّهُ

4-معمولاً در دربارها و کاخهای طاغوتیان،دادگاه و محاکمه غیابی و تشریفاتی است،تا بی گناهان محکوم شوند. «لَیَسْجُنُنَّهُ» (البتّه در مواردی این گونه نیست)

5-در جامعه ی آلوده،هوسرانان آزاد و تقواپیشگان در زندانند. «لَیَسْجُنُنَّهُ»*

6-افراد خاطی به ویژه قدرتمندان کمتر مسئولیّت عمل خود را می پذیرند ومی خواهند دیگران را قربانی کنند. «لَیَسْجُنُنَّهُ»*

7-در نظام های طاغوتی معصوم تر مظلومتر است. «لَیَسْجُنُنَّهُ»*

8-پاک بودن و پاک ماندن هزینه دارد. «لَیَسْجُنُنَّهُ»*

9-جلوگیری از رسوایی خاندان عزیز مصر و پایان یافتن شایعات،هدف حکمرانان مصر از زندانی ساختن یوسف بود. «لَیَسْجُنُنَّهُ حَتّی حِینٍ»*

10-وقتی دستگاه قضایی بر طبق خواسته سیاستمداران و افراد ذی نفوذ تصمیم می گیرد،مدّت زمان زندان نیز نامشخّص است. «حَتّی حِینٍ»*

وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ إِنّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ«36»

و با یوسف،دو جوان دیگر وارد زندان شدند.یکی از آن دو(نزد یوسف آمد و)گفت:من در خواب خود را دیدم که(انگور را)برای شراب می فشارم و دیگری گفت:من خود را در خواب دیدم که بر سرم نانی می برم و پرندگان از آن می خورند،ما را از تعبیر خوابمان آگاه ساز! همانا ما تو را از نیکوکاران می بینیم.

نکته ها:

در حدیث می خوانیم:دلیل آنکه زندانیان،یوسف را نیکوکار نامیدند،این بود که به افراد مریض در زندان رسیدگی می کرد و به نیازمندان کمک و برای دیگران،جا باز می کرد[56]

پیام ها:

1-زندان یوسف،عمومی بوده است. «مَعَهُ السِّجْنَ»

2-خواب ها را ساده نگیریم،در بعضی از آنها اسراری نهفته است. «أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً» (ممکن است انسان های عادّی نیز خواب های مهمی ببینند.)

3-انسان همه جا می تواند مثمر ثمر باشد،حتّی در زندان. «نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ»*

4-نیکوکاران با صفای دل چیزهایی درک می کنند که دیگران آن را نمی یابند.

«نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ إِنّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ»*

5-اگر مردم اعتماد به کسی پیدا کنند،تمام رازهای خود را با او در میان می گذارند. «إِنّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ»

6-انسان های وارسته،در زندان نیز روی افراد تأثیر می گذارند. «إِنّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ»

7-حتّی مجرمان و گناهکاران نیز برای نیکوکاران،جایگاه شایسته ای قایلند. «إِنّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ»

8-نیکوکاران همه جا حتّی در زندان مورد احترام و پناهگاه مردم هستند. «إِنّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ»*

9-نیکوکاری یوسف علیه السلام قدم اوّل او در جذب و تبلیغ بود.(احسان و خدمت رسانی به زندانیان،سبب جذب قلوب و دریافت لقب محسن از زندانیان شد)*

10-بدون تمکن مالی و آزادی هم می توان محسن بود.(یوسف در زندان نه ثروت داشت،نه آزادی) «إِنّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ»*

11-اوّل نیکوکاری خود را اثبات کنید،سپس به تبلیغ دین بپردازید.(یوسف که در نظر مردم نیکوکار شناخته شد،قبل از تعبیر خواب دوستان زندانی،به تبلیغ و ارشاد آنان پرداخته و به یکتاپرستی دعوت نمود)*

12-دادن آگاهی های صحیح از مصادیق احسان است.(ما را از اسرار خوابی که دیده ایم آگاه ساز) «إِنّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ»*

قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاّ نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما ذلِکُما مِمّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ کافِرُونَ«37»

(یوسف به آن دو نفر که خواب دیده بودند)گفت:من قبل از آنکه جیره غذایی شما برسد،تأویل خوابتان را خواهم گفت.این از اموری است که پرودگارم به من آموخته است.همانا من آئین قومی را که به خدا ایمان ندارند و به قیامت کفر می ورزند،رها کرده ام.

نکته ها:

در ترجمه بخش اوّل آیه،این احتمال نیز وجود دارد که معنای آیه اینگونه باشد:من از جانب خداوند می دانم غذایی که برای شما خواهند آورد چیست؟پس می توانم خواب شما را تعبیر کنم.یعنی یوسف علاوه بر تعبیر خواب از چیزهای دیگر نیز خبر می داده است.مثل حضرت عیسی علیه السلام که از غذای ذخیره شده در منازل و یا آنچه می خوردند،خبر می داد.

سؤال: چرا حضرت یوسف علیه السلام خواب آنان را فوری تعبیر نکرد و آن را به وقتی دیگر و ساعتی بعد موکول کرد؟

پاسخ: فخررازی در تفسیر کبیر،چند وجه برای آن بیان کرده است:

1.می خواست آنها را در انتظار قرار دهد تا کمی تبلیغ و ارشاد کند،شاید شخص اعدامی ایمان آورد و با حسن عاقبت از دنیا برود.

2.می خواست با بیان نوع غذایی که نیامده،اعتماد آنان را جلب کند.

3.می خواست آنها را تشنه تر کند تا بهتر بشنوند.

4.چون تعبیر خواب یکی از آنها اعدام بود،کمی طفره رفت تا قالب تهی نکند.

پیام ها:

1-گاهی برای تأثیرگذاری بیشتر،لازم است انسان قدرت علمی و کمالات خود را به دیگران عرضه کند. قالَ ... نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ

2-از علم خود برای بهره رساندن به دیگران استفاده کنیم. نَبَّأْتُکُما ... مِمّا عَلَّمَنِی رَبِّی*

3-معلومات و دانسته های خود را از خدا بدانیم. «مِمّا عَلَّمَنِی رَبِّی»

4-هدف از آموزشها نیز پرورش است. «عَلَّمَنِی رَبِّی»

5-خداوند حکیم است وبی جهت دری را به روی کسی باز نمی کند. «عَلَّمَنِی رَبِّی» زیرا من؛ «تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ»

6-کسی که از ظلمات کفر فرار کند،به نور علم می رسد. «عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ» (دلیل علم من ترکِ کفر است.)

7-از فرصت ها،بهترین استفاده را بکنید. نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ ... إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ (یوسف قبل از تعبیر خواب،کار فرهنگی و اعتقادی خود را شروع کرد.)

8-اساس ایمان،تبرّی و تولّی است.در این آیه برائت از کفّار، «إِنِّی تَرَکْتُ» و در آیه بعد پیروی از ولایت اولیای الهی مطرح است. «وَ اتَّبَعْتُ»

9-باید از انتساب مستقیم افراد به انحراف پرهیز کرد و با روش غیر مستقیم تبلیغ کرد.(یوسف نفرمود:شما از کفر دست بکشید،بلکه فرمود:من راه کفر را رها کردم) «إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ»*

10-در تمام ادیان،عقیده به توحید و معاد در کنار یکدیگر بوده است. «قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ کافِرُونَ»

وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللّهِ مِنْ شَیْءٍ ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ عَلَیْنا وَ عَلَی النّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَشْکُرُونَ«38»

و آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی کرده ام.برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خداوند قرار دهیم.این از فضل خدا بر ما وبر مردم است،ولی بیشتر مردم سپاس گزاری نمی کنند.

نکته ها:

اصالت خانوادگی،همچنان که در ساختار شخصیّت افراد مؤثر است،در پذیرش مردم نیز اثر دارد.لذا حضرت یوسف برای معرفی خود،به پدران خود که انبیای الهی هستند تکیه می کند تا هم اصالت خانوادگیش را ارائه دهد و هم قداست دعوت خود را.

این همان روشی است که پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در معرّفی خود به کار می برد و می فرمود:من همان پیامبر امّی هستم که نام ونشانم در تورات و انجیل آمده است.سیدالشهدا حسین ابن علیّ علیهما السلام در کربلا و امام سجاد علیه السلام نیز در برابر مردم شام،خود را چنین معرّفی کردند:«انا ابن فاطمه الزّهرا»

«مِلَّهَ» در قرآن به معنای آیین بکار رفته است.سیمای«ملّه ابراهیم»اینگونه ترسیم شده است:«با تمام قُوا در راه خدا جهاد کنید و اهل نماز و زکات و اعتصام به خدا باشید.در دین سختی و حرجی نیست،تسلیم خدا باشید،این است ملّت پدرتان ابراهیم.»[57]

پیام ها:

1-رسیدن به حقّ،در گرو شناخت باطل و ترک آن است. تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ ...

2-جدّ انسان،در حکم پدر انسان است و«أب»به او نیز اطلاق شده است. «مِلَّهَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ»

3-انبیا باید از خاندان پاک باشند. آبائِی إِبْراهِیمَ وَ ...

4-پیامبران الهی از یک هدف برخوردارند. مِلَّهَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ ...

5-در کنار راههای منفی،راه مثبت را نیز نشان دهیم. تَرَکْتُ مِلَّهَ ... وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ ...

6-افتخار به پدران و پیروی از آنان در صورتی که راه حقّ و توحید را پیموده باشند پسندیده و رواست. وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبائِی ...*

7-پدران انبیا علیهم السلام مشرک نبوده اند. «ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ»*

8-پرهیز از شرک و مبارزه با آن،پایه و اساس ادیان الهی است. «ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ»*

9-شرک،در تمام ابعادش(ذات،صفات و عبادت)،منفور است. «مِنْ شَیْءٍ»

10-پرهیز از شرک و گرایش به توحید،توفیق الهی می خواهد. «ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ»

11-تعالیم انبیا،نعمتی الهی و سزاوار شکر و سپاس است. ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ عَلَیْنا ... وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَشْکُرُونَ*

12-نبوّت و هدایت،توفیق وفضل الهی برای همه است. «عَلَیْنا وَ عَلَی النّاسِ»

13-اکثریّت،معیار شناخت صحیح نیست. «أَکْثَرَ النّاسِ لا یَشْکُرُونَ»

14-پشت کردن به راه انبیا،بزرگ ترین کفران نعمت است. «لا یَشْکُرُونَ»

یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ«39»

ای دو یار زندانی من! آیا خدایان متعدّد و گوناگون بهتر است یا خداوند یکتای مقتدر؟

نکته ها:

انسان ها سه دسته اند:گروهی قالب پذیرند،مثل آب و هوا که از خود شکلی ندارند ودر هر ظرفی به شکل همان ظرف در می آیند.گروهی نفوذ ناپذیر و مقاوم هستند، همچون آهن و فولاد که در برابر فشار بیرونی ایستادگی می کنند.اما گروهی امام و راهبرند که دیگران را به رنگ حقّ درمی آورند.یوسف نمونه ای از انسان های دسته سوم است که در زندان نیز از مشرک،موحّد می سازد.

در قرآن در جاهای مختلف،از روش مقایسه و پرسش استفاده شده است که به نمونه هایی از آن درباره خداوند اشاره می کنیم:

1. «قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ»[58]؛آیا از شرکایی که برای خدا گرفته اید کسی هست که بیافریند و سپس آنرا برگرداند؟

2. «قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ»[59]؛آیا از شرکایی که برای خدا قرار داده اید کسی هست که به حقّ راهنمایی کند؟

3. «قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ» [60]؛آیا غیر خدای یکتا پروردگاری بپذیرم در حالی که او پروردگار همه چیز است؟

4. «آللّهُ خَیْرٌ أَمّا یُشْرِکُونَ»[61]؛خداوند بهتر است یا آنچه شریک او می گردانید؟

پیام ها:

1-مردم را با محبّت و عاطفه،صدا بزنید. «یا صاحِبَیِ»

2-انسان در برابر هم نشینان خود نیز مسئول است. «یا صاحِبَیِ السِّجْنِ»*

3-از مکان ها وزمان های حسّاس برای تبلیغ استفاده کنید. یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ ...(یوسف در زندان همین که می بیند به تعبیر خواب او نیاز دارند، فرصت را غنیمت شمرده و تبلیغ می کند.)

4-پرسش و مقایسه،یکی از راه های ارشاد و هدایت است. أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ ...

5-اعتقاد به توحید اساس ایمان است.(یوسف سرآغاز دعوت خود را توحید قرار داد) أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ ...*

6-خدایان متعدّد،عامل تفرقه و پراکندگی،و خدای واحد عامل یگانگی است.

أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ ...*

7-فطرت بشر از تفرقه و تشتّت بیزار است و یوسف از همین امر برای اثبات توحید بهره گرفته است. أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْواحِدُ ...*

8-وحدت و یگانگی،عامل قدرت و غلبه است. «الْواحِدُ الْقَهّارُ» *

ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ«40»

شما غیر خدا چیزی را عبادت نمی کنید مگر اسم هایی(بی مسمّی)که شما وپدرانتان نامگذاری کرده اید(و)خداوند هیچ دلیلی(بر حقانیّت)آن نفرستاده است.کسی جز خدا حقّ فرمانروایی ندارد،او دستور داده که جز او را نپرستید.این دین پا بر جا و استوار است،ولی اکثر مردم نمی دانند.

پیام ها:

1-معبودهای غیر او واقعی نیستند،بلکه ساخته خیال مشرکان و نیاکان آنهاست.

ما تَعْبُدُونَ ... إِلاّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ

2-بسیاری از قدرت ها،سازمان ها،مؤسسات،سمینارها،قطعنامه ها،ملاقات ها و حمایت ها و محکومیت ها و عناوین و القاب دیگر،اسم های بی مسمّی وبت های مدرن روزگار ما هستند که بشر به جای خدا،دنباله رو آنان شده است. ما تَعْبُدُونَ ... أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها

3-سابقه و قدمت،دلیل حقانیّت نیست. «أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ»*

4-عقاید آدمی باید متکی بر دلیل وبرهان عقلی یا نقلی باشد. «مِنْ سُلْطانٍ»

5-در برابر هیچ فرمانِ غیر الهی،کرنش نکیند.زیرا فرمان دادن تنها حقّ خداوند است. «إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ»

6-عبادت خالصانه(توحید)،راه مستقیم و پابرجاست. «أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ»*

7-هر قانونی جز قانون الهی متزلزل است. «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ»

8-جز بر عقیده محکم و استوار نباید اعتماد کرد. «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ»*

9-بیشتر مردم به استواری دین خدا جاهلند. «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ» (یا جاهل بسیط که به جهل خود آگاه است یا جاهل مرکّب که خیال می کند می داند و در واقع نمی داند)

10-جهل ونادانی،زمینه ساز پیدایش شرک است. «لا یَعْلَمُونَ»

یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَمّا أَحَدُکُما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ«41»

ای دوستان زندانیم! امّا یکی از شما(آزاد می شود)و به ارباب خود شراب می نوشاند و دیگری به دار آویخته می شود و(آنقدر بالای دار می ماند که) پرندگان(با نوک خود)از سر او می خورند.امری که درباره آن از من نظر خواستید،حتمی و قطعی است.

نکته ها:

«رَبِّ» به حاکم،مالک و ارباب نیز اطلاق می شود.مثل،«ربّ الدار»یعنی صاحب خانه.

پس جمله ی «فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً» یعنی به ارباب خود شراب می دهد.

پیام ها:

1-کرامت افراد را رعایت کنید هر چند در خط فکری شما نباشند. «یا صاحِبَیِ»

2-در پاسخ گویی به مراجعان،باید نوبت مراعات شود. أَمّا أَحَدُکُما ...(تعبیر اوّل برای کسی است که زودتر خوابش را گفته است.)

3-بعضی از رؤیاها اگر چه از شخص غیر موحّد باشد،می تواند تعبیر مهمّی داشته باشد. «فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً»

4-معبّر می تواند تعبیر خواب را بگوید هر چند ناگوار باشد.( «فَیُصْلَبُ» یعنی به دار آویخته شد)*

5-تعبیر خواب یوسف پیش بینی و حدس نیست،بلکه خبر قطعی از جانب خداست. «قُضِیَ الْأَمْرُ»

وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ«42»

و(یوسف)به آن زندانی که می دانست آزاد می شود گفت:مرا نزد ارباب خود بیاد آور.(ولی)شیطان یادآوری به اربابش را از یاد او برد،در نتیجه (یوسف)چند سالی در زندان ماند.

نکته ها:

«ظَنَّ» به معنای اعتقاد و علم نیز استعمال شده است.زیرا در آیه قبل،یوسف به صراحت وقاطعیّت از آزادی یکی واعدام دیگری خبر داده است.بنابراین «ظَنَّ» در اینجا به معنای گمانِ همراه با شک و تردید نیست.

«بِضْعَ» به عدد زیر ده گفته می شود و اکثر مفسّران مدّت زندان حضرت یوسف را هفت سال گفته اند.

در بعضی تفاسیر،جمله ی «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ» را اینگونه ترجمه کرده اند که«شیطان یاد پروردگار را از ذهن یوسف برد و او به جای استمداد از خداوند به ساقی شاه توجّه کرد»و این برای یوسف ترک اولی بود و لذا سال های دیگری را نیز در زندان ماند.امّا صاحب المیزان می نویسد:اینگونه روایات خلاف قرآن است،چون قرآن یوسف را از مخلصین دانسته و شیطان به مخلصین نفوذ ندارد.به علاوه در دو آیه بعد آمده که «قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ» فراموش کننده بعد از مدتّ ها یوسف را به خاطر آورد،از این معلوم می شود که فراموشی مربوط به ساقی بوده است نه یوسف.

پیام ها:

1-انبیا نیز از طرق معمول،مشکلات خود را حلّ می کنند،و این با توحید و توکّل منافاتی ندارد. «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ»

2-هر تقاضایی رشوه نیست. «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ» یوسف برای تعبیر خواب،مزد و رشوه ای درخواست نکرد،بلکه گفت:مظلومیتم را به شاه برسان.

3-برای اثبات بی گناهی و پاکی خود از هر طریق سالم برای رساندن شکوای خود به گوش مسئولین بهره ببرید. «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ»*

4-کاخ نشینی و رفاه و آسایش،زمینه ساز فراموش کردن درد و رنج گرفتاران و بیچارگان است. ناجٍ ... فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ*

5-معمولاً افراد بعد از رسیدن به پست،مقام و رفاه،دوستان قدیمی را به فراموشی می سپارند. «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ»

6-خروج یوسف از زندان و رفع اتهام از او،با اهداف شیطان ناسازگار بود،لذا دسیسه نمود. «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ»

وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَری سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ«43»

و(روزی)پادشاه(مصر)گفت:من هفت گاو فربه که هفت گاو لاغر آنها را می خورند و هفت خوشه سبز و(هفت خوشه)خشکیده ی دیگر را(در خواب)دیدم،ای بزرگان قوم! اگر تعبیر خواب می کنید درباره ی خوابم به من نظر دهید.

نکته ها:

تاکنون در این سوره،چهار خواب مطرح شده است؛خواب خود یوسف،خواب دو رفیق زندانی و خواب پادشاه مصر.خوابِ اوّل سبب دردسر برای او ولی تعبیر خواب دیگران، سبب عزّت او شد.در تورات آمده است:پادشاه یک نوبت در خواب دید،گاوهای لاغر گاوهای فربه را می خورند و نوبت دیگر،خوشه ی سبز در کنار خوشه های خشکیده را دید.[62]

درباره ی اینکه عزیز مصر،همان پادشاه مصر است یا آنان دو نفر هستند،گفتگو و اختلاف نظر است که ما از آن می گذریم،زیرا نقشی در بحث ندارد.

در کتاب روضه ی کافی آمده است که خواب دیدن سه نوع است:گاهی بشارت الهی،گاهی ایجاد وحشت از شیطان و گاهی خواب های بی سروته وپریشان.[63]

پیام ها:

1-خداوند با خواب دیدن یک شاه ظالم،(به شرطی که تعبیر کننده اش یوسف باشد)ملّتی را از قحطی نجات می دهد. «قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَری»

2-اشیا و حیوانات،در عالم رؤیا نماد و سمبل مشخصّی دارند.(مثلاً گاو لاغر، سمبل قحطی و گاو چاق،سمبل فراوانی است) «سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ» *

3-رؤسا و قدرتمندان با اندک خاطره ی ناگواری،احساس خطر می کنند که مبادا قدرت از آنها گرفته شود. قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَری ... أَفْتُونِی فِی رُءْیایَ

4-حاکمان نیاز به مشورت افراد خبره در امور مختلف دارند. «یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی»*

5-برای تعبیر خواب،باید به اهل آن مراجعه کرد و نباید به تعبیر هرکس توجّه نمود. أَفْتُونِی ... .إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ

قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ«44»

(اطرافیان پادشاه)گفتند:خواب هایی پریشان است و ما به تعبیر خواب های آشفته دانا نیستیم.

نکته ها:

«أَضْغاثُ» جمع«ضَغث»به معنای مخلوط کردن و«ضِغْث»به معنای دسته چوبِ مختلط است. «أَحْلامٍ» جمع«حلم»به معنای خواب پریشان است. «أَضْغاثُ أَحْلامٍ» یعنی خواب های پراکنده ودرهمی که معّبر نمی تواند سرنخی از آنرا به دست آورد.

پیام ها:

1-ندانستن و جهل خود را توجیه نکنید.(اشراف چون تعبیر صحیح خواب را نمی دانستند گفتند:خواب شاه پریشان است.) «قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ»

2-چه بسا خواب هایی که به نظر پراکنده می رسند،قابل تعبیرند. قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ ...*

3-کار را باید به کاردان سپرد.(کارشناس تعبیر می کند،ولی غیر کارشناس می گوید خواب پریشان و غیر قابل تعبیر است.) «ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ»

وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ«45»

و آن کس از آن دو(زندانی)که نجات یافته بود،پس از مدّتی(یوسف را)به خاطر آورد،و(به عزیز مصر)گفت:مرا(به سراغ یوسف)بفرستید تا(از تعبیر خواب)شما را با خبر کنم.

نکته ها:

«أُمَّهٍ» گرچه به معنای اجتماع مردم است،ولی در اینجا به اجتماع روزها(مدّت ها)اطلاق شده است[64]

پیام ها:

1-خوبی ها،دیر یا زود اثر خود را نشان می دهند. «ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ»

2-فقط هنگام نیاز به فکر دوستان نباشیم.(همین که به تعبیر خواب نیاز پیدا کردند،یاد یوسف افتادند.) «وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ»*

3-رسیدن به مقام و موقعیّت،معمولاً انسان ها را نسبت به گذشته دچار فراموشی می کند. «وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ»*

4-کسی که دیگران را به کاری راهنمایی کند،گویا خود او آن کار را انجام داده است. «أَنَا أُنَبِّئُکُمْ»

5-هم زندانی یوسف علیه السلام به اندازه ای به خبرگی یوسف اعتماد داشت که از طرف خود به پادشاه وعده قطعی به تعبیر خواب داد. «أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ»*

6-آگاهان را به جامعه معرفی کنیم،تا مردم از آنان بهره مند شوند. «فَأَرْسِلُونِ»

7-بعضی از کارشناسان در انزوا به سرمی برند از آنان غافل نشوید. «فَأَرْسِلُونِ»

8-ما باید به سراغ استاد برویم،نه آنکه استاد را احضار کنیم. «فَأَرْسِلُونِ»*

یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی النّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ«46»

(فرستاده شاه،وارد زندان شد و گفت:)ای یوسف! ای مرد راستگوی! درباره ی(این خواب که)هفت گاو فربه هفت گاو لاغر را می خورند و هفت خوشه ی سبز و(هفت خوشه ی)خشکیده دیگر،به ما نظر بده تا به سوی مردم برگردم،شاید آنان(از اسرار خواب)آگاه شوند.

نکته ها:

«صدیق»به کسی گفته می شود که گفتار،رفتار و اعتقادش،همدیگر را تصدیق کنند.

دوست یوسف چون رفتار و کلام یوسف را در زندان دیده بود و از سوی دیگر، تعبیرهای خواب خودش و دوستش را مطابق واقع دیده بود،یوسف را صدّیق صدا زد.

خداوند ابراهیم را«صدّیق»خوانده، «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً»[65]و او را خلیل خود کرد؛ «وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلاً»[66]

مریم را صدّیقه خوانده، «وَ أُمُّهُ صِدِّیقَهٌ»[67]و او را برگزید؛ «إِنَّ اللّهَ اصْطَفاکِ»[68]

یوسف را صدّیق شمرده، «یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ»[69]و هرگونه مکنت به او داد؛ «وَ کَذلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ»[70]

ادریس را صدّیق خوانده، «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً»[71]و او را صاحب مقام رفیع دانسته است.

«رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا» [72]

و برای کسانی که در آن درجه نیستند،همراه بودن با صدیقین است. فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ ...[73]

«صدیق»،از القابی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام داده است.[74]

جمله ی «لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ» احتمال دارد به معنی واقف شدن مردم به وجود ارزشی یوسف باشد.یعنی به سوی مردم برگردم تا آنها بدانند که تو چه گوهری هستی.

پیام ها:

1-قبل از درخواست،سزاوار است از کمالات شخص تجلیل شود. «یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ»

2-سؤالات و مشکلات خود را از افراد خوش سابقه،صدّیق،راستگو و راست کردار بپرسیم. أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا ...

3-حکومت ها نیازمند نظرات دانشمندان و نخبگانند. یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا ...*

قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلاّ قَلِیلاً مِمّا تَأْکُلُونَ«47»

(یوسف در جواب)گفت:هفت سال پی درپی کشت کنید و آنچه را درو کردید،جز اندکی را که می خورید،در خوشه اش کنار بگذارید.

نکته ها:

یوسف علیه السلام بدون گلایه و شکوه از رفیق که چرا او را فراموش کرده و بدون آنکه قید و شرطی برای تعبیر خواب پادشاه تعیین کند،فوری به تعبیر خواب پرداخت، زیرا کتمان دانش به ویژه در هنگام نیاز جامعه به آن،امری به دور از شأن انسان های پاک و نیکوکار است.

یوسف به جای تعبیر خواب،راه مقابله با قحطی را با برنامه ای روشن بیان کرد تا نشان دهد علاوه بر علم تعبیر خواب،قدرت برنامه ریزی و مدیریّت دارد.

علم کشاورزی و سیاست ذخیره سازی و لزوم صرفه جویی در مصرف،از این آیه استفاده می شود.

پیام ها:

1-طرح و برنامه های سازنده خود را بدون منّت و چشم داشت عرضه کنیم. «قالَ تَزْرَعُونَ»*

2-برای نجات جامعه بایستی از مشکلات شخصی چشم پوشید.(یوسف سخنی از زندانی بودن خود که مسئله ی شخصی است،چیزی نگفت،بلکه به فکر حلّ مشکل مردم بود) قالَ تَزْرَعُونَ ...*

3-مدیریّت بحران و اداره جامعه در شرایط حاد و دشوار از وظایف اصلی حکومت است. قالَ تَزْرَعُونَ ...*

4-حکومت ها باید قحطی و خشکسالی را پیش بینی کنند و در ایّام فراخی با تدبیر از فشار مشکلات بکاهند. تَزْرَعُونَ ...*

5-به هنگام مناسب بودن شرایط حداکثر بهره برداری را باید نمود. تَزْرَعُونَ ...*

6-در مواقعی که بحرانی در پیش است باید بر ظرفیّت تولید و کار افزود.

تَزْرَعُونَ ...*

7-مردان خدا،باید برای رفاه مردم فکر کنند و طرح های دراز مدّت و کوتاه مدّت داشته باشند. «قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ»

8-زمان،عنصر بسیار مهمی در برنامه ریزی و مدیریّت است. «سَبْعَ سِنِینَ»*

9-فقط تشریح وضعیّت کافی نیست،باید طرح و برنامه داد. تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً ...*

10-برنامه ریزی در تولید «تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ» و صرفه جویی و ذخیره سازی «فَذَرُوهُ» یک ضرورت است.(در حالی که جوامع عقب مانده بدون توجّه به این مراحل فقط مصرف می کنند.)*

11-کنترل حکومت بر روند تولید و توزیع،در شرایط بحرانی امری ضروری است. تَزْرَعُونَ ... فَذَرُوهُ ...

12-گندم اگر به خوشه باشد بر عمرش اضافه می شود. «فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ»

13-می توان با برنامه ریزی،خود را برای مقابله با حوادث طبیعی همچون قحطی،زلزله و سیل آماده کرد. «فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ»

14-برنامه ریزی و تدبیر برای آینده،منافاتی با توکل و تسلیم در برابر امر خدا ندارد. «فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ» (با تدبیر،به استقبال تقدیر برویم.)

15-طرحها باید قابلیّت عملی داشته باشند. «فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ» (بهترین شیوه عملی در آن زمانِ بدون سیلو و تکنولوژی،واگذاردن گندم در خوشه بود.)

16-هر تلخی ای بد نیست.همین قحطی مقدّمه ی حاکمیّت یوسف شد وهمچنین مقدّمه صرفه جویی وکار بیشتر در میان مردم گشت. «تَزْرَعُونَ، فَذَرُوهُ، إِلاّ قَلِیلاً»

17-آینده نگری وبرنامه ریزی بلند مدّت برای مقابله با مشکلات اقتصادی جامعه،لازمه مدیریّت کشور است. تَزْرَعُونَ ... فَذَرُوهُ ... إِلاّ قَلِیلاً

18-صرفه جویی امروز،خودکفایی فردا واسراف امروز،نیاز فردا را بدنبال دارد.

«قَلِیلاً مِمّا تَأْکُلُونَ»

19-رؤیای کافران نیز می تواند بیانگر واقعیّت ها و حاوی دستورالعمل هایی برای حفظ جامعه باشد.

20-امروز باید برای فردای بهتر کوشش کرد. تَزْرَعُونَ ... ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ*

ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاّ قَلِیلاً مِمّا تُحْصِنُونَ«48»

سپس بعد از آن،هفت سال سخت می آید که مردم آنچه را برایشان از پیش ذخیره کرده اید خواهند خورد جز اندکی که(برای بذر)حفظ می کنید.

ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فِیهِ یُغاثُ النّاسُ وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ«49»

سپس بعد از آن،سالی فرا می رسد که به مردم در آن سال باران می رسد (و مشکل قحطی تمام می شود)ودر آن سال مردم(به خاطر وسعت و فراوانی،از میوه ها ودانه های روغنی)عصاره می گیرند.

نکته ها:

«یُغاثُ النّاسُ» یا از«غوث»است،یعنی مردم از جانب خداوند یاری می شوند و یا از «غیث»است،یعنی باران می بارد و حوادث تلخ پایان می پذیرد[75]

هفت گاو فربه و لاغر و هفت خوشه سبز و خشک که در خواب آمده بود،توسط یوسف به 14 سال نعمت و قحطی تعبیر شد،امّا سال پانزدهم که سال نزول باران و فراوانی بود و در خواب پادشاه نیامده بود،خبر از غیب است که یوسف از جانب خداوند مطرح کرد،تا زمینه برای اعلام نبوّتش فراهم باشد. ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ ...

شرایط یک مدیریّت کارآمد در جامعه:

1.اعتماد مردم. «إِنّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ»

2.صداقت. «یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ»

3.علم و دانایی. «عَلَّمَنِی رَبِّی»

4.پیش بینی صحیح. «فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ»

5.اطاعت مردم.زیرا مردم طرح یوسف را اجرا کردند.

پیام ها:

1-مردم را نسبت به شداید و سختی های آینده آگاه کنیم تا آمادگی مقابله با آن را داشته باشند. «ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ»*

2-پس انداز وبرنامه ریزی برای ایّام ناتوانی،ارزشمند است. «سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ»

3-آینده نگری و برنامه ریزی می تواند ملّتی را از طوفان های سخت حوادث عبور دهد. «یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ»*

4-در مصرف،مقداری را برای بذر و سرمایه ذخیره کنید.( «مِمّا تُحْصِنُونَ» یعنی در حصن و حرز ذخیره کردن.)

5-در شرایط سخت باید پایه ها و سرمایه های اصلی را حفظ کرد. «مِمّا تُحْصِنُونَ»*

6-روشهای نگاهداری وتبدیل مواد غذایی را بیاموزیم تا از بین نروند. «مِمّا تُحْصِنُونَ»*

7-بعد از سختی،آسانی است. «ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فِیهِ یُغاثُ النّاسُ»*

8-مردم را به آینده امیدوار کنیم تا بتوانند سختی ها را تحمّل کنند. «ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فِیهِ یُغاثُ»*

9-پیش بینی وضع هوا و بارندگی امری مفید در برنامه ریزی کشاورزی است.

یَأْتِی ... عامٌ فِیهِ یُغاثُ*

10-بعضی از رؤیاها می تواند بازگو کننده ی رخدادهای آینده و رموز راهگشا

برای انسان باشد. «یُغاثُ النّاسُ وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ»

11-برای دفع مشکل مردم اقدام کنیم،هر چند مردم منطقه و کشور ما نباشند.

(طرح یوسف برای منطقه خودش نبود)*

12-علم و دانش،رمز پیشرفت و بقای حکومت ها وامنیّت ورفاه جامعه است.

(طرح و برنامه یوسف برای مبارزه با قحطی و خشکسالی،از دانش او حکایت دارد)*

وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلی رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَهِ اللاّتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ«50»

و پادشاه گفت:او را نزد من آورید،پس چون فرستاده ی شاه نزد وی آمد (یوسف)گفت:نزد آقای خود برگرد و از او بپرس که ماجرای آن زنانی که دستانشان را بریدند چه بود؟همانا پرودگار من،به حیله آنان آگاه است.

نکته ها:

یوسف با تعبیر خواب پادشاه و ارائه برنامه ای سنجیده،آن هم بدون توقّع و قید و شرطی، ثابت کرد که او یک مجرم و زندانی عادی نیست،بلکه انسانی فوق العاده و داناست.

وقتی فرستاده ی شاه به سوی یوسف آمد،فوراً از خبر آزادی استقبال نکرد،بلکه درخواست کرد که پرونده سابق دوباره بررسی شود،زیرا او نمی خواست مشمول عفو شاهانه شود،بلکه می خواست بی گناهی و پاکدامنی او ثابت شود و به شاه بفهماند که در رژیم او تا چه اندازه فساد و بی عدالتی حاکم شده است.

در حدیث می خوانیم:که رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:از صبر یوسف در شگفتم که وقتی عزیز مصر نیاز به تعبیر خواب پیدا کرد نگفت تا از زندان آزاد نشوم نمی گویم،امّا زمانی که خواستند او را آزاد کنند،بیرون نیامد تا رفع تهمت شود.[76]

شاید یوسف به خاطر رعایت احترام عزیز مصر،از همسر او نام نبرد و اشاره به مجلس میهمانی کرد. «قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ»

پیام ها:

1-مغزهایی که کشور بدانها احتیاج دارد و زندانی هستند،اگر مرتکب جنایتی نشده اند،باید با کمک دولت آزاد شوند. «وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ»

2-برای استفاده از مغزهای متفکّر(بویژه در شرایط بحرانی)درنگ جایز نیست.

«وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ»*

3-حاکمان،نیازمند انسان های اندیشمند،با تدبیر و بزرگ هستند. «وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ»*

4-اگر خدا بخواهد پادشاه را نیازمند برده زندانی می کند. «قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ»*

5-یوسف علیه السلام،پادشاه مصر را ارباب خود نمی دانست. «ارْجِعْ إِلی رَبِّکَ»*

6-احترام رهبران و حاکمان را هر چند کافر باشند نزد زیردستانشان باید نگاهداشت. «ارْجِعْ إِلی رَبِّکَ»*

7-آزادی،به هر قیمتی ارزش ندارد.اثبات بی گناهی مهم تر از آزادی است. «ارْجِعْ إِلی رَبِّکَ فَسْئَلْهُ»

8-فرد زندانی که علی رغم آزادی،پیشنهاد بررسی پرونده را می دهد،پاک است.

«فَسْئَلْهُ»

9-یوسف،اول ذهن مردم را پاک کرد،بعد مسئولیّت پذیرفت. «ما بالُ النِّسْوَهِ»

10-دفاع از آبرو و حیثیّت،واجب است. «ما بالُ النِّسْوَهِ» 11-دادخواهی از حاکمان غیر الهی جایز است. فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَهِ ...*

12-در موارد حساس(مانند موقعیّت یوسف علیه السلام در برابر پادشاه)نبایستی به

جهت حفظ آبروی برخی،حقایق را پنهان کرد. ما بالُ النِّسْوَهِ ...*

13-اشاره یوسف به «قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» شاید به این جهت بود که این واقعه جنبه عمومی تری داشت و قابل انکار نبود. «ما بالُ النِّسْوَهِ اللاّتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ»*

14-گناهان و مسائل اخلاقی را در لفّافه و پوشش بگوییم. «إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ»*

15-گرچه کید دشمن عظیم است،امّا خداوند نیز به همه کیدها آگاه است و دوستان خود را از کیدها حفظ می کند. «إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ»*

قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَهُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِینَ«51»

(پادشاه به زنان)گفت:وقتی از یوسف کام می خواستید چه منظور داشتید؟زنان گفتند: منزه است خدا،ما هیچ بدی از او نمی دانیم.همسر عزیز گفت:اکنون حقیقت آشکار شد، من(بودم که)از او کام خواستم و بی شک او از راستگویان است.

نکته ها:

«خطب»دعوت شدن برای امر مهم را گویند.«خطیب»کسی است که مردم را به هدفی بزرگ دعوت می کند. «حَصْحَصَ» از«حصّه»یعنی جدا شدن حقّ از باطل است.[77]

در این ماجرا یکی از سنّت های الهی محقّق شده است،که به خاطر تقوای الهی،گشایش ایجاد می شود. «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»[78]هرکس از خدا پروا کند،برای او راه خروج و گشایش قرار می دهد و از جایی که حسابش را نمی کند،به او روزی می رساند.

پیام ها:

1-گاهی که گره کور می شود،شخص اوّل کشور باید خود پرونده را بررسی و دادگاه تشکیل دهد. «قالَ ما خَطْبُکُنَّ»

2-افراد متّهم را دعوت کنید تا از خود دفاع کنند. «ما خَطْبُکُنَّ» حتّی زلیخا نیز حضور داشت. «قالَتِ امْرَأَهُ الْعَزِیزِ»

3-به دنبال تلخی ها شیرینی ها است.در برابر «أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» ، «ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ» آمده است.

4-زنان مصر نه تنها بر خطاکار نبودن یوسف اعتراف کردند،بلکه هر نوع بدی و انحرافی را از او نفی کردند.( «مِنْ سُوءٍ» یعنی هیچ عیب و گناهی بر او نیست)*

5-حقّ برای همیشه،مخفی نمی ماند. «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ»

6-روشن شدن برخی پرونده ها و حقایق نیاز به زمان دارد. «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ»*

7-وجدان ها،روزی بیدار شده واعتراف می کنند. «أَنَا راوَدْتُهُ» چنانکه فشار جامعه و محیط،گردنکشان را به اعتراف وادار می کند.(همسر عزیز همین که دید تمام زنان به پاکدامنی یوسف اقرار کردند،او نیز به اعتراف گردن نهاد.)

8-عزیز مصر خواست مراوده ی زلیخا با یوسف علیه السلام مخفی بماند،ولی خداوند آن را بر همه ی عالمیان و برای همیشه آشکار کرد تا پاکی یوسف اثبات گردد.

قالَتِ ... أَنَا راوَدْتُهُ*

9-آنگاه که خدا بخواهد،دشمن،خود وسیله ی نجات و رفع اتّهام می شود. «إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِینَ»*

ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اللّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ«52»

(یوسف گفت:)این(اعاده حیثیّت)برای آن بود که(عزیز)بداند من در نهان به او خیانت نکرده ام و قطعاً خداوند نیرنگ خائنان را به جایی نمی رساند.

نکته ها:

در اینکه این آیه کلام یوسف علیه السلام است و یا ادامه کلام همسر عزیز مصر،دو نظر وجود دارد؛ برخی از تفاسیر[79]آن را ادامه سخن یوسف می دانند و برخی دیگر، [80]ادامه سخنان همسر عزیز مصر می شمارند،ولی با توجّه به محتوای آیه،نظر اوّل درست است و نمی تواند کلام همسر عزیز مصر باشد.زیرا چه خیانتی بالاتر از اینکه یک نفر بی گناه،سالها در زندان بماند.

یوسف علیه السلام با این سخن،دلیل تأخیر خودش را برای خروج از زندان،بررسی مجدد پرونده و اعاده ی حیثیّت مطرح می کند.

پیام ها:

1-شخص کریم درصدد انتقام نیست،به دنبال اعاده ی حیثیّت و کشف حقیقت است. «ذلِکَ لِیَعْلَمَ»

2-سوءظن ها را از اذهان برطرف کنیم. ذلِکَ لِیَعْلَمَ ...*

3-سوء قصد به همسر مرد،خیانت به مرد است. «لَمْ أَخُنْهُ»

4-خیانت،کاری ناپسند است،هر چند در حقّ کافر باشد. «لَمْ أَخُنْهُ»*

5-نشان ایمان واقعی،خیانت نکردن در پنهانی و خفاست. «لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ»

6-خائن برای کار خویش با توجیه خلافش،نقشه می کشد. «کَیْدَ الْخائِنِینَ»

7-یوسف تلاش می کرد تا پادشاه را متوجّه سازد که اراده ی خداوند و سنّت الهی،نقش تعیین کننده ای در حوادث و رخدادها دارد. أَنَّ اللّهَ لا یَهْدِی ...

8-خائن،به نتیجه نمی رسد و خوش عاقبت نیست.آری! اگر ما پاک باشیم؛ «لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ» خداوند اجازه نمی دهد،ناپاکان آبروی ما را برباد دهند. «أَنَّ اللّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ»

9-از سنن الهی،عدم موفقیّت خائنان و شکست و رسوایی آنان است. «أَنَّ اللّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ»*

وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ«53»

و من نفس خود راتبرئه نمی کنم،چرا که نفس آدمی بدون شک همواره به بدی امر می کند،مگر آن که پروردگارم رحم کند که همانا پروردگار من آمرزنده ی مهربان است.

نکته ها:

در قرآن برای نفس،حالاتی بیان شده است از جمله:

1.نفس امّاره که انسان را به سوی زشتی ها سوق می دهد و اگر با عقل و ایمان مهار نشود، انسان یکباره سقوط می کند.

2.نفس لوّامه،حالتی است که انسان خلافکار خود را ملامت و سرزنش می کند و اقدام به توبه و عذرخواهی می کند.و در سوره قیامت از آن یاد شده است.

3.نفس مطمئنّه،حالتی است که تنها انبیا و اولیا وتربیت شدگان واقعی آنان دارند ودر هر وسوسه وحادثه ای،پیروزمندانه بیرون می آیند و دلبسته ی خدایند.

یوسف علیه السلام عدم خیانت و سربلندی خود را در این آزمایش،مرهون لطف و رحم خداوند می داند و به عنوان یک انسان که دارای طبیعت انسانی است،خود را تبرئه نمی کند.

در روایات متعدّد،خطرات نفس مطرح شده و راضی بودن از نفس را نشانه ی فساد عقل و بزرگ ترین دام شیطان دانسته اند.[81]

امام سجاد علیه السلام در دعای مناجات الشاکّین،برای نفس پانزده خطر بیان نموده که توجّه به آن مفید است.

پیام ها:

1-هرگز خود را به پاکی مستائیم و تبرئه نکنیم. «ما أُبَرِّئُ نَفْسِی»

2-شرط کمال آن است که حتّی اگر همه مردم او را کامل بدانند،او خود را کامل نداند.در ماجرای حضرت یوسف،برادران،همسر عزیز مصر،شاهد، پادشاه، شیطان، زندانیان همه گواهی به کمال او می دهند،ولی خودش می گوید: «ما أُبَرِّئُ نَفْسِی»

3-خطر هوای نفس جدّی است،آن را ساده ننگرید. «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَهٌ بِالسُّوءِ» در آیه،چهار نوع تأکید بکار رفته است.(انّ،لام تأکید،صیغه ی مبالغه و جمله ی اسمیه)

4-انبیا با آنکه معصوم اند،اما غرائز انسانی دارند. «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَهٌ بِالسُّوءِ»

5-هم از پاکی و عفّت خود در برابر تهمت ها باید دفاع کرد و هم به شرور نفس اعتراف نمود و به خدا پناه برد. «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَهٌ بِالسُّوءِ»*

6-نفس،خواهش خود را تکرار می کند تا انسان را گرفتار کند. «لَأَمّارَهٌ»

7-نفس انسان به طور طبیعی وغریزی،اگر در مدار لطف حقّ قرار نگیرد،گرایش منفی دارد. «لَأَمّارَهٌ بِالسُّوءِ»

8-تنها رحمت او مایه نجات است.اگر انسان به حال خود رها شود،سقوط می کند. «إِلاّ ما رَحِمَ»

9-یوسف،تحت تربیت مخصوص خداوند است.کلمه «رَبِّی» تکرار شده است.

10-مربّی باید رحمت و بخشش داشته باشد. «إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ»

11-بخشودگی،مقدّمه ی دریافت رحمت الهی است.اوّل می فرماید: «غَفُورٌ» بعد می فرماید: «رَحِیمٌ»

12-علی رغم تمام خطرات،از رحمت او مأیوس نشویم. «غَفُورٌ رَحِیمٌ»

وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ«54»

و پادشاه گفت:یوسف را نزد من آورید تا وی را(مشاور)مخصوص خود قرار دهم.پس چون با او گفتگو نمود،به او گفت:همانا تو امروز نزد ما دارای منزلتی بزرگ و فردی امین هستی.

نکته ها:

در«لسان العرب»آمده:هرگاه انسان کسی را محرم اسرار خود قرار دهد و در امور خویش او را مداخله دهد،گفته می شود: «أَسْتَخْلِصْهُ» .

یوسف علیه السلام وقتی از زندان آزاد می شود بر در زندان جملاتی چند می نویسد که سیمای زندان در آن جملات ترسیم شده است:«هذا قبور الاحیاء،بیت الاحزان، تجربه الاصدقاء و شماته الاعداء»یعنی؛زندان گورستان زندگان،خانه غمها،محل آزمودن دوستان وشماتت دشمنان است.[82]

پادشاه وقتی پی به صداقت و امانت یوسف می برد و در او خیانتی نمی یابد،او را برای خود برمی گزیند.اگر خداوند از بنده خیانت نبیند چه خواهد کرد!؟حتماً او را برای خود بر خواهد گزید که قرآن درباره ی پیامبران چنین تعبیری دارد: «وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحی»[83]، «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» [84]

پادشاه با «لَدَیْنا» اعلام کرد که یوسف در حکومت ما جایگاه دارد نه تنها در دل من،پس همه مسئولین باید از او اطاعت کنند.

قدرت داشتن و امین بودن در کنار هم ارزشمند است،زیرا اگر امین باشد ولی امکانات نداشته باشد،قدرت انجام کاری را ندارد واگر مکین باشد امّا امین نباشد،حیف و میل بیت المال می کند.

چنانکه حضرت علی علیه السلام خطاب به مالک اشتر استاندار خود می فرماید:بعد از شناسایی وگزینش کارمندان،به آن حقوق مکفی بده.«اسبغ علیهم الارزاق»[85]

پیام ها:

1-خداوند اگر بخواهد،اسیر دیروز را امیر امروز قرار می دهد. «قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی»

2-در برابر خدمات افراد باید عکس العمل نشان داد و از آنان تقدیر کرد.(در برابر تعبیر خواب دستور داد که او را آزاد کنند) «ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی»*

3-افراد مشرک وکافر هم از کمالات معنوی لذّت می برند.فطرت کمال دوستی، در هر انسانی وجود دارد. «أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی»

4-برای تصدّی اعطای پست های مهم و کلیدی علاوه بر تدبیر و کاردانی، محبوبیّت و مقبولیّت نیز بسیار مهم است.(یوسف در اثر عفّت،تدبیر،تعبیر خواب و بزرگواری، محبوبیّت خاصّی پیدا کرد،لذا عزیز مصر گفت او برای خودم باشد) «أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی»*

5-پاکی،امانت،صداقت و عفاف،پادشاهان را نیز به تواضع وا می دارد.

«أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی»*

6-تا مرد سخن نگفته باشد،عیب وهنرش نهفته باشد. «فَلَمّا کَلَّمَهُ قالَ»

7-در گزینش ها،مصاحبه حضوری نیز مفید است. «فَلَمّا کَلَّمَهُ»

8-برای اعطای مسئولیّت های بسیار مهم،گاه لازم است شخص اوّل مملکت، خود مصاحبه حضوری کند. «فَلَمّا کَلَّمَهُ»*

9-پست های بزرگ و کلیدی را به افراد شایسته و امتحان داده واگذار کنید. فَلَمّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ ...*

10-انسان صادق و امین حتّی در جمع کافران نیز مقبول و مورد احترام است.

( «لَدَیْنا» شامل همه ی کارگزاران می شود) «إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ»*

11-زنان مصر جمال یوسف دیدند،دل از کف دادند و دست بریدند؛پادشاه امانت و پاکی او را دید مُلک مصر را در اختیارش نهاد.اگر همه کمالات یوسف بر آنان آشکار می شد چه می کردند؟*

12-وقتی به امانت و توان و صداقت کسی اطمینان پیدا کردید،در واگذاری مسئولیّت به او درنگ نکنید. «إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ»*

13-مشاور خاص مسئولین کشوری،باید اهل تقوا،تدبیر،قدرت برنامه ریزی و امانت باشد. أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی ... مَکِینٌ أَمِینٌ (یوسف جامع همه اینها بود.)

14-قدرت یوسف علیه السلام بدون قید وشرط بوده است.( «مَکِینٌ» بدون هیچ شرط و محدودیّتی)*

15-مکین و امین بودن،هر دو با هم لازم است. «مَکِینٌ أَمِینٌ»

قالَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ«55»

نکته ها:

سؤال: چرا یوسف پیشنهاد اعطای مسئولیّت برای خود را مطرح کرد؟یا به تعبیر دیگر؛چرا یوسف طلب ریاست کرد؟

پاسخ: او از خواب پادشاه مصر،احساس خطر و ضرر برای مردم کرد و خود را برای جلوگیری از پیش آمدهای ناگوار اقتصادی،لایق می دانست،پس برای جلوگیری از ضرر،آمادگی خود را برای قبول چنین مسئولیّتی اعلام کرد.

سؤال: چرا یوسف از خود تعریف و تمجید کرد،مگر نه این است که قرآن می فرماید: «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ» [86]خود را نستایید؟

پاسخ: ستایش یوسف،ذکر قابلیّت هاو توانایی های خود،برای انجام مسئولیّت بود،که می توانست جلو آثار سوء قحطی و خشکسالی را بگیرد،نه به خاطر تفاخر و سوء استفاده.

سؤال: چرا یوسف با حکومت کافر همکاری کرد؟مگر قرآن از آن نهی نکرده است. وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا ...[87]

پاسخ: یوسف،برای حمایت از ظالم این مسئولیّت را نپذیرفت،بلکه به منظور نجات مردم از فشار دوران قحط سالی،به این کار اقدام نمود.یوسف هرگز حتّی یک کلمه تملّق هم نگفت.

رجال سیاسی،معمولاً به هنگام خطر مردم را رها کرده و فرار می کنند،ولی یوسف باید مردم را حفظ کند.بگذریم از اینکه اگر نمی توان رژیم ظالمی را سرنگون کرد و تغییر داد،باید به مقداری که امکان دارد از انحراف و ظلم جلوگیری کرد و بخشی از امور را بدست گرفت و فعالیّت نمود.[88]

در تفسیرنمونه آمده است:مراعات«قانون اهم و مهم»از نظر عقل و شرع یک اصل است.

شرکت در نظام حکومتی شرک،جائز نیست ولی نجات یک ملّتی از قحطی مهم تر است.به همین دلیل،یوسف علیه السلام مسئولیّت سیاسی نپذیرفت،تا مبادا کمک به ظالم شود،مسئولیّت نظامی نپذیرفت،تا مبادا خون به ناحقّی ریخته شود.فقط مسئولیّت اقتصادی آن هم برای نجات مردم را برعهده گرفت.[89] امام رضا علیه السلام فرمود:هنگامی که ضرورت ایجاب کرد که یوسف سرپرستی خزائن مصر را بپذیرد، خود پیشنهاد داد.[90]

علی بن یقطین نیز به سفارش امام کاظم علیه السلام در دستگاه بنی عباس وزیر بود.وجود اینگونه مردان خدا می تواند پناهگاه مظلومان باشد.امام صادق علیه السلام فرمود:«کفّاره عمل السلطان، قضاء حوائج الاخوان»کفاره ی کار حکومتی،بر آوردن نیازمندی برادران دینی است.[91]

از امام رضا علیه السلام پرسیدند:شما چرا ولایتعهدی مأمون را پذیرفته اید؟در جواب فرمود:یوسف که پیامبر بود در دستگاه مشرک رفت،من که وصیّ پیامبرم،در دستگاه شخصی که اظهار مسلمانی می کند رفته ام بگذریم که پذیرفتن من اجباری است،در حالی که یوسف علیه السلام با اختیار وبه خاطر اهمیّت موضوع،آن مسئولیّت را پذیرفت[92]

هنگامی که یوسف مقام ومنزلت پیدا کرد،تقاضای دیدار والدین نکرد،بلکه تقاضای مسئولیّت خزانه داری نمود،زیرا دیدار جنبه ی عاطفی داشت و نجات مردم از قحطی، رسالت اجتماعی او بود.

امام صادق علیه السلام خطاب به گروهی که اظهار زهد کرده و مردم را دعوت می کردند که همانند آنان زندگی را بر خود سخت بگیرند...فرمود:شما در باره ی یوسفِ پیامبر، چگونه فکر می کنید که به پادشاه مصر گفت: «اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ» و کار یوسف به آنجا رسید که همه ی کشور و اطراف آن تا یمن را در اختیار گرفت... در عین حال نیافتیم کسی را که این کار را بر او عیب گرفته باشد.[93]

در روایتی از امام رضا علیه السلام آمده است:یوسف علیه السلام در هفت سال اوّل،گندم ها را جمع آوری و ذخیره می کرد و در هفت سال دوم که قحطی شروع شد،آنها را به تدریج و با دقّت در اختیار مردم،برای مصارف روزمره زندگی شان قرار می داد و با دقت و امانتداری،کشور مصر را از بدبختی نجات داد.یوسف در هفت سال دوره ی قحطی،هرگز با شکم سیر زندگی نکرد،تا مبادا گرسنگان را فراموش کند.[94]

در تفسیر مجمع البیان و المیزان از نوع عملکرد یوسف علیه السلام اینگونه یاد می شود:وقتی قحط سالی شروع شد؛حضرت یوسف در سال اوّل،گندم را با طلا و نقره،در سال دوم،گندم را در مقابل جواهر و زیورآلات،در سال سوم،گندم را با چهارپایان،در سال چهارم،گندم را در مقابل برده ها،در سال پنجم،گندم را با خانه ها،در سال ششم،گندم را با مزارع و در سال هفتم،گندم را با برده گرفتن خود مردم معامله نمود.وقتی سال هفتم به پایان رسید،به پادشاه مصر گفت:همه ی مردم و سرمایه هایشان در اختیار من است،ولی خدا را شاهد می گیرم و تو نیز گواه باش،که همه ی مردم را آزاد و همه ی اموال آنان را برمی گردانم و کاخ و تخت و خاتم(مهر وانگشتر)ترا نیز پس می دهم.حکومت برای من وسیله ی نجات مردم بود،نه چیز دیگر،تو با آنان به عدالت رفتار کن.

پادشاه با شنیدن این سخنان،چنان خود را در برابر عظمت معنوی یوسف کوچک و حقیر یافت که یکباره زبان به ذکر گشود و گفت:«أشهد أن لااله الااللّه و أنّک رسوله»من هم ایمان آوردم،ولی تو باید حاکم باشی. «إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ»

در انتخاب و گزینش افراد،به معیارهای قرآنی توجّه کنیم.علاوه بر«حفیظ و علیم»بودن، معیارهای دیگری در قرآن ذکر شده است،از آن جمله:

1.ایمان. «أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ»[95]

2.سابقه. «وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ. أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ»[96]

3.هجرت. «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ» [97]

4.توان جسمی و علمی. «وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ»[98]

5.اصالت خانوادگی. «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» [99]

6.جهاد و مبارزه. «فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً»[100]

پیام ها:

1-هر جا لازم باشد،باید داوطلب مسئولیّت های حسّاس شد. قالَ اجْعَلْنِی ...

2-نبوّت،از حکومت و سیاست جدا نیست،همچنان که دیانت،از سیاست جدا نیست. «اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ»

3-در به کارگیری افراد لایق،علاقه شخصی او در نظر گرفته شود. اِجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ ...*

4-ابتدا احراز شایستگی،سپس درخواست مسئولیّت. أَسْتَخْلِصْهُ ... اِجْعَلْنِی ...*

5-وقتی در کاری مهارت دارید،اعتماد به نفس داشته باشید و خود را عرضه کنید. «اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ»*

6-در هر موقعیّتی که فرد قرار دارد باید به نظرات افراد پایین تر و مشاوران امین توجّه داشته باشد.(عزیز مصر به پیشنهاد یوسف که گفت: «اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ» ،توجّه کرد و آن را پذیرفت.)*

7-تابعیّت منطقه ای،اصل نیست.یوسف مصری نبود،ولی در حکومت مصر وارد شده و مسئولیّت گرفت.(ملّی گرایی،ممنوع) «اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ»

8-به هنگام ضرورت،بیان لیاقت و شایستگی خود،منافاتی با توکلّ و زهد و اخلاص ندارد. «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ»

9-از مجموعه دو وصفی که پادشاه از یوسف علیه السلام بیان کرد؛ «مَکِینٌ،أَمِینٌ» و دو صفتی که یوسف برای خود بیان نمود؛ «حَفِیظٌ،عَلِیمٌ» اوصاف کارگزاران شایسته به دست می آید:قدرت،امانت،پاسداری و تخصص.

10-در برنامه ریزی ونظارت بر مصرف،باید سهم نسل آینده حفظ و مراعات شود. «حَفِیظٌ عَلِیمٌ»

وَ کَذلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ«56»

و ما اینگونه به یوسف در آن سرزمین،مکنت وقدرت دادیم که در آن هر جا که خواهد قرار گیرد(وتصرّف کند.)ما رحمت خود را بر هرکس که بخواهیم می رسانیم و پاداش نیکوکاران را ضایع نمی گردانیم.

وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ«57»

و قطعاً برای کسانی که ایمان آورده و همواره تقوا پیشه کرده اند،پاداش آخرت بهتر است.

نکته ها:

در این دو آیه حضرت یوسف به عنوان«محسن»،«مؤمن»و«متّقی»ستایش شده است.

در سراسر این سوره،اراده خداوند را می توان با اراده و خواست مردم مقایسه کرد؛برادرانِ یوسف اراده کردند با انداختن او در چاه و برده ساختن یوسف،او را خوار سازند،امّا عزیز مصر درباره او گفت: «أَکْرِمِی مَثْواهُ» او را گرامی بدارید.همسر عزیز قصد نمود دامن او را آلوده سازد،امّا خداوند او را پاک نگهداشت.بعضی خواستند با زندانی ساختن یوسف مقاومت او را در هم شکنند و تحقیرش کنند؛ «لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ الصّاغِرِینَ» امّا در مقابل خداوند اراده کرد او را عزیز بدارد و حکومت مصر را به او بخشد؛ مَکَّنّا لِیُوسُفَ ...

امام صادق علیه السلام فرمودند:یوسف انسان حرّ و آزاده ای بود که حسادت برادران،اسارت در چاه،شهوت زنان،زندان،تهمت،ریاست و قدرت در او اثر نگذاشت.[101]

پاداش های اخروی بهتر از پاداش های دنیوی است،زیرا پاداش های اخروی:

الف:محدودیّت ندارند. «لَهُمْ ما یَشاؤُنَ»[102]

ب:از بین رفتنی نیستند. «خالِدِینَ فِیها»[103]

ج:در یک مکان محدود نیستند. «نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّهِ حَیْثُ نَشاءُ» [104]

د:به محاسبه ما در نمی آیند. «أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ»[105]

ه:عوارض و آفات وامراض ندارند. «لا یُصَدَّعُونَ عَنْها»[106]

پیام ها:

1-سنّت خداوند،عزّت بخشی به افراد پاکدامن وباتقوا است. «کَذلِکَ»

2-گرچه در ظاهر پادشاه مصر به یوسف گفت: «إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ» ولی در واقع خداوند به یوسف مکنت داد. «مَکَّنّا»

3-حقّ تصرّف،از شئون حکومت است. مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ ...*

4-حکومت ها در شرایط بحرانی کشور می توانند آزادی مردم را در تصرّف اموال و املاک خویش محدود ساخته آنان را به سمت مصالح همگانی سوق دهند.

«یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ»

5-حوزه اختیارات یوسف گسترده بود. «حَیْثُ یَشاءُ»

6-قدرت اگر در دست اهلش باشد رحمت است وگرنه زیانبخش خواهد بود.

«نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا»

7-در جهان بینی الهی،هیچ کاری بدون پاداش نمی ماند. «لا نُضِیعُ»

8-تضییع حقوق مردم،یا از سر جهل است یا بخل و یا ناتوانی و یا...که هیچکدام درباره خداوند وجود ندارد. «لا نُضِیعُ»

9-رسیدن به حکومت و قدرت در دنیا،منافاتی با نیکوکاری و ایمان و تقوا ندارد. مَکَّنّا لِیُوسُفَ ... أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ*

10-مشیّت الهی،نظام دار و قانون مند است. نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا ... وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ

11-با آنکه همه چیز در گرو مشیّت الهی است،امّا خداوند حکیم است و بدون دلیل به کسی قدرت نمی دهد. «وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ»

12-نیکوکاران،علاوه بر بهره مند شدن از پاداش در حیات دنیا از پاداش های برتر اخروی نیز برخوردار خواهند شد. «لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ»

13-اگر نیکوکار در این دنیا به پاداش و مقامی نرسید،نگران نباشد که در جای دیگر جبران می شود. لا نُضِیعُ ... وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ*

14-پادشاهی و حکومت نیز در برابر اجر آخرت ناچیز است. لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ ...*

15-امکانات مادی و حکومت ظاهری برای مردان خدا لذّت آور نیست،آنچه برای آنان مطلوب و دوست داشتنی است آخرت است. «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ»

16-اگر شما به سراغ تقوا بروید ما نیز رحمت خود را به شما نازل می کنیم.

نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا ... لِلَّذِینَ ... وَ کانُوا یَتَّقُونَ

17-ایمان،همراه با تقوا چاره ساز است وگرنه سرنوشت مؤمن گناهکار،مبهم است. «آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ»

18-تقوایی که یک خصلت پایدار شده باشد،ارزشمند است. «کانُوا یَتَّقُونَ»

19-ایمان و ملازمت بر تقوا،شرط بهره مندی از پاداش های اخروی است. «لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ»

20-تقوا،مرحله و مرتبه ی والاتری در ایمان است. «آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ»*

وَ جاءَ إِخْوَهُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ«58»

(سرزمین کنعان را قحطی فراگرفت)و(در پی مواد غذایی)برادران یوسف (به مصر) آمدند و بر او وارد شدند،آنگاه(یوسف)آنان را شناخت،ولی آنها او را نشناختند.

نکته ها:

طبق پیش بینی و پیشگویی یوسف،مردم هفت سال در وفور نعمت و باران بودند،ولی بعد از آن،هفت سال دوم فرا رسید و مردم دچار قحطی و خشکسالی شدند.دامنه قحطی از مصر به فلسطین و کنعان رسید.یعقوب به فرزندان خود گفت:برای تهیه گندم به سوی مصر روانه شوند.

آنان وارد مصر شده و درخواست خود را عرضه کردند.یوسف در میان متقاضیان غلّه، برادران خود را دید،امّا برادران یوسف را نشناختند و حقّ هم همین بود،زیرا از زمان انداختن یوسف به چاه تا حکومت او در سرزمین مصر،حدود بیست تا سی سال فاصله شده بود.یوسف وقتی از چاه بیرون آمد،نوجوان بود، «یا بُشْری هذا غُلامٌ» چند سالی در خانه عزیز،خدمتکار بود و سالها نیز در زندان به سر برد و از زمان آزادی او از زندان نیز هفت سال(دوره وفور نعمت و پر آبی)گذشته بود و حال که سالیان قحطی بود،برادران به مصر آمده بودند.

پیام ها:

1-در زمان قحطی،جیره بندی لازم است و هرکس باید برای گرفتن سهمیه،خود مراجعه کند تا دیگران به نام او سوء استفاده نکنند. «إِخْوَهُ» با اینکه می توانستند یک نفر را به نمایندگی بفرستند،همه برادران آمدند.

2-در زمان قحطی اگر منطقه های دیگر از شما کمک خواستند،کمک کنید. «وَ جاءَ إِخْوَهُ یُوسُفَ»

3-در وقت نیاز و تنگدستی ساکن و راکد نباشید و حتّی از دیگر کشورها کمک بگیرید. «وَ جاءَ إِخْوَهُ یُوسُفَ»*

4-گاهی ظالم محتاج مظلوم می شود. «وَ جاءَ إِخْوَهُ یُوسُفَ» (کوه به کوه نمی رسد، آدم به آدم می رسد.)*

5-ملاقات مردم حتّی غیر مصریان با یوسف،امری سهل و آسان بود. جاءَ إِخْوَهُ ...

فَدَخَلُوا (سران حکومت ها باید برنامه ای اتخاذ کنند که ملاقات مردم با آنان به آسانی صورت بگیرد.)

6-خاطرات دوران کودکی در ذهن نقش می بندد و از بین نمی رود. «فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ»*

(برادران در بزرگی با یوسف محشور بودند؛ولی یوسف در کودکی آنها را دیده بود،لذا یوسف آنها را شناخت ولی آنان یوسف را نشناختند).*

وَ لَمّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ«59»

و چون یوسف بارهای(غذایی)آنان را آماده ساخت،گفت:برادر پدری خود را(در نوبت آینده)نزد من آورید.آیا نمی بینید که من پیمانه را کامل می دهم و بهترین میزبان هستم.

نکته ها:

یوسف گفت: «ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ» یعنی برادری که شما از پدر دارید و نگفت:برادر من،از این کلام معلوم می شود که یوسف در چهره ی ناشناس،باب گفتگو را با برادران باز کرد و آنها همچنان که در تفاسیر آمده گزارش دادند که ما فرزندان یعقوب نواده ی ابراهیم می باشیم.

پدر ما پیرمردی است که به خاطر حزن و اندوه فرزندش که گرگ او را پاره کرده، سالهاست گریان وگوشه گیر است و یکی از برادرانمان را نیز به خدمت او گمارده ایم، اگر ممکن است سهم آن پدر و برادر را نیز به ما بدهید که با خوشحالی برگردیم. یوسف دستور داد علاوه بر بار ده شتر،دو بار دیگر سهم یعقوب و برادر دیگر نیز افزوده شود.

یوسف برای جذب برادران گفت: «أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» من بهترین میزبانم،و آن برادران جذب شدند،ولی خداوند برای جذب مردم تعبیرات زیادی دارد:

«خَیْرُ الرّازِقِینَ»[107]او بهترین روزی رسان است.

«خَیْرُ الْغافِرِینَ»[108]او بهترین بخشنده است.

«خَیْرُ الْفاتِحِینَ»[109]او بهترین گشایشگر است.

«خَیْرُ الْماکِرِینَ» [110]او بهترین تدبیر کننده است.

«خَیْرُ الْوارِثِینَ» [111]او بهترین وارث است.

«خَیْرُ الْحاکِمِینَ»[112]او بهترین داور است.

امّا گروه بسیاری از مردم جذب نمی شوند.

پیام ها:

1-یوسف برتوزیع ارزاق ذخیره شده مصر،نظارت مستقیم داشت. «جَهَّزَهُمْ»

2-مدیریّت صحیح یوسف علیه السلام موجب شد در زمان قحطی نه تنها مشکلی برای مردم مصر پیش نیاید بلکه به اطراف نیز کمک کند. «جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ»*

3-هم رازداری لازم است و هم راستگویی.یوسف گفت: «بِأَخٍ لَکُمْ» و نگفت:

برادر من،تا راستگویی و رازداری با هم رعایت شود.

4-اشخاص یا مؤسسه ها و یا کشورهایی که کمک های اقتصادی می کنند، می توانند بعضی از شرایط را در جهت رشد و یا مصالح دیگر،مطرح کنند.اِئْتُونِی بِأَخٍ ...

5-حتّی در زمان بحران و قحطی نیز بی عدالتی و کم فروشی ممنوع است. «أُوفِی الْکَیْلَ»

6-در معامله باید مقدار جنس مشخص باشد. «الْکَیْلَ»

7-بدی ها را با خوبی پاسخ دهیم.(یوسف سهم برادران را کامل داد و درباره ی ظلمی که به او کرده بودند سخن نگفت) وَ جاءَ إِخْوَهُ یُوسُفَ ... أُوفِی الْکَیْلَ*

9-خرید و فروش و توزیع غلات در مصر زمان یوسف علیه السلام با پیمانه بوده است.

«أُوفِی الْکَیْلَ»*

10-مسئولین توزیع امکاناتِ عمومی باید عادل باشند. «أُوفِی الْکَیْلَ»*

11-قدرت را وسیله ی انتقام قرار ندهیم. «أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ»*

12-مهمان نوازی از اخلاق انبیاست. «خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ»

13-به مسافران و کاروان هایی که وارد منطقه شما می شوند حتّی در زمان نیاز و قحطی،احترام کنید. «خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ»

فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَ لا تَقْرَبُونِ«60»

(ولی)اگر آن برادر را نزد من نیاورید،نه پیمانه ای(از غلّه)نزد من خواهید داشت و نه نزدیک من شوید.

پیام ها:

1-در مدیریّت،هم محبّت لازم است و هم تهدید.اوّل مژده و محبّت؛ «أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» بعد تهدید و اولتیماتوم. «فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی»

2-زمینه های سوء استفاده را از بین ببریم.(اگر رسم شود که حاضرین سهم غائبین را بگیرند بعضی سوء استفاده می کنند.) «فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ» *

3-در اجرای قانون،میان برادر وخانواده ودیگران نباید تبعیض قائل شد. «فَلا کَیْلَ لَکُمْ» (هر شخصی سهم معینی داشت وباید خود دریافت می کرد.)

4-در تهدید لازم نیست که مدیر تصمیم صد در صد بر اجرا داشته باشد. «فَلا کَیْلَ لَکُمْ» (زیرا یوسف کسی نبود که حاضر شود برادرانش از قحطی بمیرند.)

5-قاطعیّت در پیاده کردن برنامه ها،شرط رهبری است. «فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَ لا تَقْرَبُونِ»


[1] - تفسیر حدائق

[2] - تفسیر نمونه

[3] - مؤمنون،18

[4] - انفال،11

[5] - بقره،129

[6] - انفال،24

[7] - .فرقان،49

[8] - انعام 92.

[9] - ق 9.

[10] - نحل،103

[11] - تفسیر کنزالدقائق

[12] - هود،120

[13] - کهف،13

[14] - اعراف،7

[15] - اعراف،176

[16] - یوسف،111.

[17] - مؤمنون،14

[18] - زمر،23

[19] - نساء،125

[20] - نور،38

[21] - هود،7.

[22] - یونس،92

[23] - نور،23

[24] - تفسیر مجمع البیان

[25] - بحار،ج 14،ص 441

[26] - تفسیر المیزان،ج 11،ص 299

[27] - انفال،43

[28] - فتح،27

[29] - صافات،10.

[30] - تفسیر الستّین الجامع

[31] - تفسیر نمونه به نقل از بحار،ج 74،ص 78.

[32] - مریم،96.

[33] - مائده 32.

[34] - اعراف 21.

[35] - نهج البلاغه،حکمت 390.

[36] - ضحی،6 تا 11

[37] - مائده،83

[38] - توبه،92

[39] - مریم،58

[40] - اسراء،109

[41] - آل عمران،103

[42] - کافی،ج4،ص306

[43] - قصص،9.

[44] - غافر،27

[45] - آل عمران،36.

[46] - بحار،ج 10،ص 227.

[47] - تفسیر کشف الاسرار

[48] - توبه،74.

[49] - نساء،113

[50] - مائده،11

[51] - نساء،76

[52] - تفسیر نمونه

[53] - تفسیرالمیزان

[54] -.ابراهیم،3.

[55] - بقره،165

[56] - تفسیر نورالثقلین-میزان الحکمه(سجن).

[57] - حج،78.

[58] - یونس،34

[59] - یونس،35.

[60] - .انعام،164

[61] - نمل،59

[62] - تفسیر المیزان

[63] - تفسیر نورالثقلین

[64] - تفسیر کبیر و المیزان

[65] - مریم،41

[66] - نساء،125.

[67] - مائده،75

[68] - آل عمران،42

[69] - یوسف،46.

[70] - یوسف،56

[71] - مریم،56

[72] - مریم،57

[73] - نساء،69

[74] - تفسیر اطیب البیان و کبیر،ذیل آیه 28 سوره غافر

[75] - تفسیر المیزان

[76] - تفسیر اطیب البیان

[77] - تفسیر اطیب البیان

[78] - طلاق 2-3

[79] - تفسیر مجمع البیان و المیزان

[80] - تفسیر نمونه جزء(13).

[81] - غررالحکم

[82] - تفسیر مجمع البیان

[83] - طه،13

[84] - طه،41

[85] - .نهج البلاغه،کتاب 53

[86] - نجم،32

[87] - هود،113

[88] - تفسیر فی ظلال القرآن

[89] - تفسیر تبیان

[90] - تفسیر نورالثقلین

[91] - وسائل الشیعه،ج 12،ص 139

[92] - وسائل الشیعه،ج 12،ص 146

[93] - تفسیر نورالثقلین

[94] - تفسیر مجمع البیان

[95] - سجده،18

[96] - واقعه،10-11

[97] - انفال،72

[98] - بقره،247.

[99] - مریم،28

[100] - نساء،95.

[101] - تفسیر نورالثقلین

[102] - زمر،34

[103] - فرقان،76.

[104] - زمر،74

[105] - زمر،10

[106] - واقعه،19

[107] - جمعه،11

[108] - اعراف،155

[109] - اعراف،89.

[110] - انفال،30

[111] - انبیاء،89

[112] - یونس،109


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

 




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -