قنفذ( آتش زدن در) و مغیره(سیلی زدن) چگونه افرادی بودند(کمی از زندگی نامه)
مغیره بن شعبه
در مورد شخصیت وی در کتاب الغارات که از قدیمی ترین کتب تاریخی است اینچنین آمده است:
او یکى از دشمنان و منحرفان از على علیه السّلام بود که از زمان پیامبر نسبت به آن بزرگوار کینه داشت، او جزء کسانى بود که سعى میکردند مانع خلافت على علیه السّلام شوند، و به هر طریقى شده جلو خلافت بنى هاشم را بگیرند و در نقشههاى خود موفق هم شدند.
مغیره بن شعبه از آغاز مردى حیلهگر و مکار بود، او در تمام جریانهاى سیاسى و پشت پرده حضور داشت و مورد مشورت قرار میگرفت، و با تشکیلات مرموز قریش و مخالفان امیر المؤمنین همکارى میکرد، او در زمان عمر بن خطاب و عثمان در کارهاى حکومتى سهیم و در ولایات حکومت میکرد.
در حوادث و جریانهاى زمان عثمان که منجر به کشتن او شد، وى کنارهگیرى کرده بود و در ظاهر کارى نداشت، او در طائف زندگى میکرد و خود را از صحنه سیاسى بیرون کرده بود، بعد از شهادت على علیه السّلام و صلح امام حسن با معاویه از طائف به عراق آمد و به معاویه پیوست و حاکم کوفه شد.
ابن اثیر گوید: مغیره بن شعبه ثقفى مکنى به ابو عبد الله در سال جنگ خندق مسلمان شد، و در صلح حدیبیه حضور داشت، شعبى گوید: در میان عرب چهار نفر با هوش بودند، معاویه بن ابو سفیان، عمرو بن عاص، مغیره بن شعبه و زیاد بن عبیده و مغیره اهل مداهنه بود.
او در جنگ قادسیه حضور داشت و در فتح نهاوند و همدان همراه نعمان بن مقرن بود، و در جنگ یرموک چشم خود را از دست داد، عمر بن خطاب او را والى بصره کرد، و در آن جا مرتکب زنا شد!! و بعد عزل گردید، بعد از آن والى کوفه شد، در آنجا بود تا آنگاه که عثمان به خلافت رسید و او را عزل کرد.
او بعد از قتل عثمان کنارهگیرى نمود و با کسى همکارى نکرد تا آنگاه که معاویه به خلافت رسید، او در کوفه نزد معاویه رفت، معاویه عبد الله بن عمرو بن عاص را والى کوفه کرده بود، او به معاویه گفت: شما مصر را به عمرو بن عاص دادهاى و کوفه را به فرزندش، اینک خود را در میان دهان دو شیر قرار دادهاى؟! معاویه بعد از شنیدن این سخن عبد الله را از کوفه عزل کرد و مغیره را به جاى او گذاشت، او در کوفه حکومت میکرد و در سال پنجاه درگذشت، گویند وى با هزار زن آمیزش کرده بود!، داستان زناى او در بصره در کتب تاریخى مشروحا آمده، و اخبار او بسیار زیاد و در کتب تاریخ و سیره آمده است جویندگان به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید مراجعه کنند. (ترجمه الغارات، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی، ترجمه عزیز الله عطاردی ،ص:569)
همچنین وی از کسانی است که جسارتهای بسیاری را مخصوصا به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) روا داشته است. در مورد پستی شخصیت وی و نوع عجیب و زشت اسلام آوردن او درکتاب الطبقات الکبری چنین آمده است: واقدى از محمد بن سعید ثقفى و عبد الرحمان بن عبد العزیز و عبد الملک بن عیسى ثقفى و عبد الله بن عبد الرحمان بن یعلى بن کعب و محمد بن یعقوب بن عتبه، از پدرش و دیگران نقل مىکند مغیره بن شعبه مىگفته است: ما گروهى از اعراب بودیم که به آیین جاهلى خویش سخت پاىبند و سرپرست بتخانه لات بودیم و من چنان بودم که اگر مىدیدم همه قوم من مسلمان شدهاند، هرگز از ایشان پیروى نمىکردم. گروهى از بنى مالک تصمیم گرفتند پیش مقوقس بروند و هدایایى به او تقدیم کنند، من هم تصمیم گرفتم با آنان بروم و در عین حال با عمویم عروه بن مسعود در این باره مشورت کردم. مرا از آن نهى کرد و گفت: هیچ کس از برادرانت و افراد قبیلهات همراه تو نیست. من رأى او را نپذیرفتم و همراه آنان رفتم و از احلاف و همکیشان من کسى جز من همراه ایشان نبود. چون به اسکندریه رسیدیم دیدیم مقوقس بر جایگاه خود که مشرف بر دریا بود نشسته است. من سوار بر زورقى شدم و خود را در برابر جایگاهش رساندم. مقوقس چون مرا دید که ناشناسم کسى را مأمور کرد از من بپرسد کیستم و چه مىخواهم. چون آن شخص از من پرسید، گفتم به چه منظورى آمدهایم. مقوقس فرمان داد ما را در کلیسا مسکن دادند و پذیرایى کردند. سپس ما را فراخواند و چون پیش او رفتیم نخست به سالار بنى مالک نگریست و او را پیش خود فراخواند و کنار خود نشاند و پرسید آیا همگى از بنى مالک هستید؟ گفت: آرى جز یک مرد که از احلاف (احلاف یعنى همپیمانان دوره جاهلى که با یک دیگر پیمان مىبستند و گاه در قبال یهودیت و مسیحیت از آیین اعراب جاهلى و پیرامون آن به احلاف تعبیر مىشده است) است و مرا به او معرفى کرد و من در نظر مقوقس از همگان خوارتر آمدم. آنان هدیههاى خویش را مقابل او نهادند، دستور داد برداشتند و به آنان پاداشهایى داد و برخى را بر برخى امتیاز داد و بیشتر بخشید. نسبت به من کوتاهى کرد و چیزى که در خور باشد نداد. بنى مالک براى خانوادههاى خود هدایایى خریدند و شاد بودند و هیچ یک از آنان حاضر نشد با من مواسات کند. آنان از مصر بیرون آمدند و همراه خود شراب داشتند و مىنوشیدند و من هم با ایشان مىنوشیدم، ولى نفس من سرکشى مىکرد و با خود مىگفتم اینها با این هدایا که مقوقس به آنان ارزانى داشته به طایف باز مىگردند و به همه قوم من خبر خواهند داد که پادشاه نسبت به من اعتنایى نکرد و مرا خوار و زبون ساخت و به این سبب تصمیم گرفتم آنان را بکشم. چون به منطقه بساق رسیدیم خود را به بیمارى زدم و دستار بر سر خود بستم، گفتند: تو را چه مىشود؟ گفتم: سخت درد سر دارم، آنان مرا به بادهنوشى دعوت کردند. گفتم: سرم سخت درد مىکند ولى مىنشینم و به شما باده مىنوشانم. تعجب نکردند من نشستم و شروع به ساقىگرى کردم و قدح بعد قدح به آنان دادم و چون باده بر آنان اثر گذاشت افزون خواستند همچنان جامهاى آکنده به ایشان دادم چندان که سخت بر آنان اثر گذاشت و بدون آنکه چیزى بفهمند خوابیدند. من برجستم و همه را کشتم و هر چه داشتند برگرفتم و به حضور پیامبر آمدم. در آن هنگام پیامبر (ص) را دیدم که با یاران خود در مسجد خویش نشسته است، من که جامه سفر بر تن داشتم به شیوه مسلمانان به او سلام دادم. پیامبر (ص) به ابو بکر بن ابى قحافه نگریست. ابو بکر که مرا مىشناخت پرسید برادرزاده عروهاى؟ گفتم: آرى و آمدهام گواهى دهم که خدایى جز خداوند نیست و محمد رسول خداست... ابو بکر پرسید آیا از مصر مىآیید؟ گفتم: آرى. گفت: آن اشخاص قبیله مالک که همراه تو بودند چه کردند؟ گفتم: میان من و آنان همانى که میان اعراب پیش مىآید اتفاق افتاد و ما همگان مشرک بودیم، آنان را کشتم و غنایم ایشان را برداشتم و پیش رسول خدا آوردهام که خمس آن را بردارد!! یا هر نظرى که دارد عمل فرماید، که به هر حال اینها غنایمى است که از مشرکان به دست آمده است و من اکنون مسلمانم و به پیامبرى محمد (ص) تصدیق دارم. پیامبر (ص) فرمودند: من اسلام تو را مىپذیرم، ولى هیچ چیز از اموال آنان را نمىگیرم و خمس آن را هم تصرف نمىکنم که این مال با مکر و حیله به دست آمده و خیرى در آن نیست.(ترجمه الطبقات الکبری، ج4، ص 258)
این بود نوع اسلام آوردن مغیره حال خود ببیند کسی که اینچنین با پستی و قتل و غارت به اصطلاح مسلمان می شود و خود نیز اعتراف می کند که اگر همه قومش نیز مسلمان شوند اسلام نمی آورد و ... چگونه شخصی خواهد بود؟
او کسی بود که بارها سفارشات پیامبر اکرم(ص) را در مورد حضرت زهرا (س) دیده و شنیده بود ولی با این حال دست به آن جنایتها در مورد حضرت زهرا(س) زد.
در حدیثی آمده که امام حسن مجتبی(ع) در مجلس معاویه به مغیره فرمود: تو همان کسی هستی که فاطمه دختر رسول خدا(ص) را زدی تا آنکه پهلویش شکست و او را سقط جنین کردی تا بدین وسیله رسول خدا را خوار نمایی و فرمانش را مخالفت ورزی و حرمتش را هتک کنی در حالی که رسول خدا به او فرموده بود: تو سرور زنان بهشتی، به خدا سوگند که راه تو به سوی آتش است.(کوثر ولایت، عبدالرحیم موگهی،ح 165، ص 88).
قنفذ:
وی غلام عمر و یکی از پست ترین و شرورترین افرادی است که در هتک حرمت حضرت زهرا(س) و ورود نابخردانه به خانه حضرت زهرا و ضرب و شتم حضرت زهرا شرکت مستقیم داشت، او فردی خشن و متعصب و بی ولایت و مزدور خلفا بود، در روایت است که به خاطر همین خوش خدمتی ها به خلفای وقت، خلفا از وی حمایت سیاسی به عمل می آوردند و جوائز و پاداشهایی برای او منظور می نمودند، در روایت آمده که عباس بن عبدالمطلب می گوید به علی(ع) عرض کردم چه مانع شد که آن فلانی(عمر) حقوق همه کارگزاران خود را نصف کرد ولی حقوق قنفذ را به تمامی داد، علی (ع) نگاهی به اطراف خود کرد و آنگاه دیدگانش پر از اشک شد و فرمود در پاداش آن تازیانه ای است که به فاطمه زد و در حالی چشم از جهان فرو بست که اثر آن تازیانه چون دملی بر بازوی او باقی مانده بود.( کوثر ولایت، عبدالرحیم موگهی، ص 87)
علمای بزرگ ما هم یکی از اسباب شهادت حضرت زهرا(س) و سقط حضرت محسن را قنفذ می دانند سلیم بن قیس هلالی شیعی می نویسد : هنگامی که فاطمه سلام الله علیها خود را میان شوهرش و قنفذ قرار داد ، قنفذ ـ که خدا او را لعنت کند ـ او را با تازیانه زد ، عمر هم پیغام فرستاد که اگر فاطمه بین تو و او (علی علیه السلام) مانع شد او را بزن . قنفذ حضرت زهرا را به سمت چهارچوب در خانه اش کشانید و در را فشار داد بطوری که استخوانی از پهلویش شکست و جنینی که در رحم داشت سقط کرد ... (کتاب سلیم بن قیس - تحقیق اسماعیل الأنصاری زنجانی - ص 153).
محمد بن جریر طبری شیعی می نویسد : از امام صادق علیه السلام به سند معتبر روایت داریم : ... و سبب وفات ایشان آن بود که قنفذ آزاد شده ابوبکر با غلاف شمشیر و به امر وی ضربتی به حضرت زد ، پس محسن را سقط کرد ...( دلائل الإمامه ص 134، باب حدیث فدک ، باب خبر وفاتها و دفنها علیها السلام وما جری لأمیرالمؤمنین علیه السلام مع القوم ؛ بحار الأنوار ج 43 ، ص 170، باب 7 حدیث رقم )11 .
و دهها سند و روایت دیگر.