مغیره مردى زشت روى و یک چشم و از بردگان ثقیف بود.(1) رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: از ثقیف مردى دروغگو و هلاک کننده خارج مى شود.(2)
خلیفه دوم به مغیره گفت: براى چه لبخند زدى اى برده؟(3) و مغیره باعث قتل عمد مسلمانى بخاطر کافرى از ثقیف شد.(4)
و عروه بن مسعود ثقفى به مغیره گفت: اى کثافت; آیا بجز دیروز خود را شسته اى (طهارت گرفته اى).(5)
و در جنگ بین حضرت على (علیه السلام) و معاویه، مغیره در حج مردم را به نفع معاویه دعوت کرد.(6)
سزاوار است اولا کیفیت مسلمان شدن مغیره و انگیزه ى او را از این کار بدانیم. او سیزده نفر از قوم خود را که با او براى زیارت پادشاه مصر، مقوقس رفته بودند بدون دلیل به قتل رساند، او خدمتگزار آنان بود، پس کالاى آنان را ربود، سپس نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) آمد تا مسلمان شود. حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) به او فرمود: اسلام تو را قبول مى کنیم و اما اموال آنان، چیزى از آن را نمى گیرم، این فریب است و در فریب خیرى نیست.(7)
مغیره بن شعبه از همان روز اول رحلت رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) خواست در سیاست دخالت کند تا به منصبى رسمى دست یابد.
مغیره همان کسى بود که به ابوبکر و عمر سفارش کرد عباس را با شرکت دادنش در قدرت به طرف خود جذب کنند و گفت: رأى صحیح آنست که عباس را پیدا کنید و براى او و پسرش سهمى در این خلافت قرار دهید.(8) آنها میخواستند با این کار، خطرى که از ناحیه على (علیه السلام) متوجه آنها شده بود قطع کنند. پس عباس به آنان جواب داده گفت: اما اینکه مى گوئى رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) از ما و شماست، رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) درختى است که ما شاخه هاى آنیم و شما همسایگان آن. و اما اینکه مى گوئى: بر ما از مردم مى ترسى، این همان چیزى است که در اول امر براى ما پیش فرستادید و از خدا استعانت مى جوئیم.(9)
از این گفتگو به وضوح در مى یابیم که هدف مغیره دنیوى بود، اما عباس این خواسته را نپذیرفت و ابوبکر و عمر و ابن الجراح و ابن شعبه را جواب داد. و با این بیان، مغیره از کسانى بود که بنیان ابوبکر و عمر را در قدرت استوار ساخت.
و برغم اعتراف عمر به فسق او، بسیار از او تجلیل مى کرد تا جائى که وى را بر بزرگترین ولایت آن زمان، یعنى کوفه که شامل مناطق وسیعى از عراق و ایران و آذربایجان مى شد به حکومت نصب کرد.
و اهل عراق، مغیره ى زناکار را با سنگ رجم کردند، پس عمر غضبناک بیرون آمد، و نماز خواند و در نماز اشتباه کرد.(10)
مغیره با حیله گرى خود، قلب عمر را به خود جلب مى کرد، و به عمر گفت: تو امیر ما هستى و ما مؤمنین هستیم، پس تو امیرمؤمنان هستى.(11)
و این مطلب ما را به یاد حیله گرى کعب الاحبار مى اندازد که عمر را فاروق نامید.(12)
على (علیه السلام) درباره ى مغیره فرمود: او مردیست که حق را به باطل مخلوط مى کند و فرمود: اسلام آوردن او بخاطر فجور و خدعه اى بود که با گروهى از قوم خود انجام داد، پس آنان را کشت و فرار کرد.(13)
از حیله گرى و استخدام وسائل پیچیده و مرموز مغیره براى رسیدن به اهداف، مطالبى ذکر شده است از جمله اینکه:
«عمر قصد کرد مغیره را از عراق عزل کند و جبیر بن مطعم را به جاى او بگذارد، و به جبیر سفارش کرد مطلب را مخفى بدارد و آماده سفر شود. پس مغیره مطلب را حس کرد و از جلیس خواست زن خود را بفرستد، و از اخبار خانه ى جبیر، مطلع شود. زن جلیس مشهور به جمع آورى اخبار و سخن چینى بود تا جائیکه «لقّاطه الحصا» یعنى جمع آورى کننده ى سنگ ریزه نام گرفت، پس به خانه ى او رفت، و زن او را دید که مشغول اصلاح أمرِ وى بود، پرسید شوهرت میخواهد کجا برود؟ گفت: به عمره... لقاطه الحصا گفت: از تو پنهان مى کند، اگر قدر و منزلتى نزد او داشتى تو را به امر خود مطلّع مى کرد. پس زن جبیر به حالت غضب نشست و چون جبیر داخل شد همچنان در غضب بود و پیوسته چنین بود تا به او خبر داد و او هم به لقّاطه الحصا خبر داد.
مغیره نزد عمر رفت و سر صحبت را با چیزى که مى دانست باز کرد و گفت: خدا امیرمؤمنان را در رأى خود و در حاکم کردن جبیر مبارک گرداند... .
عمر از اطلاع مغیره بر این راز تعجب نکرد، بلکه به او گفت: اى مغیره گویا تو را مى بینم که چنین و چنان کرده اى، تو را به خدا قسم آیا چنین بود؟
مغیره گفت: خدا مى داند همین طور بود... پس عمر او را بر حکومت خود باقى گذاشت و همواره والى او بر عراق بود تا به هلاکت رسید.(14) در حالیکه عمر گفته است: هرکس فاجرى را بکار گیرد و خود مى داند فاجر است، مانند او فاجر است.(15)
و تنها حاکمى که عمر وصیّت به عزل او کرد مغیره بود چون مسبب قتل وى گردید، زیرا به عثمان وصیّت کرد سعد را بجاى او در کوفه تعیین کند.
رابطه ى عمر با مغیره بسیار عالى بود، و نظر سرّى خود را درباره ى ابوبکر به او گفت و عمر مشارکت او را در حوادث سقیفه و پیش آمدهاى ناگوار بعد از آن را فراموش نکرد، و او را از سنگسار حتمى در قضیّه ى ام جمیل در بصره نجات داد،(16) و بر بحرین و بصره و کوفه حاکم نمود.
امام حسن (علیه السلام) به مغیره فرمود: حدّ زنا بر تو ثابت است. و عمر از تو حدّى را دور کرد که خداوند او را درباره اش مورد سؤال قرار خواهد داد، و تو از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) سؤال کردى آیا جایز است مرد به زنى که میخواهد با او ازدواج کند نگاه کند؟ حضرت فرمودند: اشکالى ندارد اى مغیره مادامى که نیّت زنا نکند، چون مى دانست تو زناکار هستى.(17)
و بعد از آنکه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: فرزند متعلق به زناشوئى است و به زناکار سنگ تعلق مى گیرد، مغیره، زیاد را نصیحت کرد تا نسب و اصل خود را به نسب و اصل معاویه منتقل کند.(18)
در حدیث آمده است که: مبغوض ترین قبائل براى رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) بنى امیه و بنى حنیفه و ثقیف بودند.(19)
اعمال مخالف شرع مغیره در جاهلیت و اسلام بسیارند که از جمله ى آنها خدعه کردن با قوم خود و کشتن آنها و زناى او در بصره و محاربه او با اهل البیت (علیهم السلام)را میتوان نام برد.
مغیره مردم را دعوت مى کرد على (علیه السلام) را لعنت نمایند.(20) و او هزار زن را به عقد خود درآورد.(21)
در کتاب الاغانى آمده است که: مغیره در اثناى حکومتش بر کوفه با یک نفر اعرابى از بنى تمیم در خارج کوفه برخورد کرد، او مغیره را نمى شناخت، پس مغیره از او پرسید درباره ى امیر خود مغیره چه مى گوئى؟ گفت: یک چشم زناکار است.(22)
و در آن زمان تعدادى والى قدرتمند و مشهور به فساد و نفاق وجود داشتند که بر شهرهاى مهمى در طول دوره حیات عمر حکومت مى کردند، آنها عبارت بودند از معاویه و عمروعاص و اشعرى و ابن ابى ربیعه و مغیره.(23)
مغیره پیوسته بسوى باطل تمایل داشت و چون جنگ بین امام على (علیه السلام) بوقوع پیوست، مغیره پیش آمد و با مردم نماز خواند و براى معاویه دعا کرد.(24)
و معاویه اى که بر شام مسلط بود از طلحه و زبیر خواست بر بصره و کوفه مسلط شوند تا امیرمؤمنان على بن ابى طالب (علیه السلام) را در حجاز محاصره نمایند. و در حالیکه معاویه و طلحه و زبیر سعى مى کردند این فکر را با جنگ و قدرت حاکم کنند، مغیره سعى کرد آنرا با حیله و فریب به کرسى بنشاند. زیرا مغیره چنین گفت: اى امیرالمؤمنین، نصیحتى براى تو دارم. حضرت فرمود: چه نصیحتى؟ گفت: اگر میخواهى چیزى که در آن هستى (یعنى خلافت) برایت استقامت پیدا کند، طلحه بن عبیدالله را بر کوفه و زبیر بن العوام را بر بصره حاکم کن. و معاویه را با پیمان نامه اى به شام بفرست تا او را به طاعت خود ملزم نمائى و چون حکومت تو استقرار یافت رأى خود را درباره اش جارى کن» و على (علیه السلام) پیشنهاد او را نپذیرفت.(25)
در سال چهلم هجرى مغیره حیله ى فریبکارانه اى را بکار بست تا امیرِ حاجیان در زمان معاویه گردد. زیرا به زعم ابن حریر، مغیره، نامه اى از زبان معاویه نوشت تا در آن سال امارت حج را بدست گیرد و از طرفى عتبه بن ابى سفیان بر این کار مبادرت کرد و نامه امارت حج را از برادر خود بهمراه داشت، پس مغیره تعجیل کرد و براى آنکه از عتبه در امارت حج سبقت گیرد با مردم در روز هشتم وقوف نمود.(26)
یعنى مغیره در روز هشتم ذى حجه بجاى روز نهم با مردم وقوف بعرفات نمود، یعنى رمى جمرات و قربانى و تراشیدن سر در روز نهم واقع شد نه روز دهم، بنابراین مغیره حج مردم را فاسد کرد تا امارت حج را خود بعهده گیرد!
و هنگامى که عثمان مغیره را به سوى انقلابیون عراق و مصرف فرستاد به او گفتند: اى یک چشم برگرد، اى فاجر برگرد، اى فاسق برگرد.(27)
مغیره معاویه را نصیحت کرد تا یزید را خلیفه خود نماید، و گفت: پاى معاویه را در رکابى با مقصد دور بر امت محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) قرار دادم (یعنى تا مدتها او را سوار گردن مسلمانها کردم) و شکافى ایجاد کردم که هرگز بسته نمى گردد! پس از آن مغیره به کوفه بازگشت و با پسرش موسى، ده نفر از کسانى که اطمینان داشت از پیروان بنى امیه هستند همراه کرد و به آنان سى هزار درهم داد، پس نزد معاویه رفتند و بیعت یزید را در نظرش جلوه دادند. سپس معاویه گفت: بر این کار عجله نکنید و همین رأى را داشته باشید، سپس آهسته به موسى گفت: پدرت دین این گروه را به چه قیمتى خرید؟
گفت: به سى هزار، گفت: دینشان را بسیار ارزان فروختند.
جاى تعجب است که چگونه ابوبکر و عمر و عثمان مجموعه اى از سارقان و حیله گران را که از فاسق ترین و فاسدترین خلق خداوند تعالى بودند انتخاب کردند و بر شهرهاى اسلامى به حکومت نصب کردند. در حالیکه عمر و دیگر اصحاب، به فسق آنها اعتراف کردند، بلکه خود همین والیان به فسق خود اعتراف کردند و هنگامى که معاویه، مغیره را والى کوفه نمود، عمروعاص به معاویه گفت: مغیره را بر مالیات استخدام کردى، او مال را به حیله مى برد و مى رود و نمى توانى چیزى از او بگیرى. بر مالیات کسى را استخدام کن که از تو بترسد.(28)
والیان عمر و ابوبکر و عثمان بر امام زمان خود على (علیه السلام) خروج کردند و با او به جنگ پرداختند. در حالیکه پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) درباره ى او فرمود: جنگ او جنگ من است و صلح او صلح من است و فرمود: خدایا نصرت ده کسى را که او را نصرت دهد و رها کن کسى را که او را رها کند. و به او فرمود: دوست نمى دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمى دارد مگر منافق.(29)
بنابراین روایاتى که درباره ى نفاق و جنگ آنها با پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) وارد شده بود به حقیقت پیوست، همانطورى که قبلا درباره ى پدرانشان چنین شده بود.
حجاج از مردى راجع به عبدالملک ابن مروان سؤال کرد. مرد گفت: چه بگویم درباره ى مردى که تو یکى از سیئات او هستى.(30)
و همین ایراد بر عمر، بخاطر سیئات بسیار او مانند مغیره و معاویه و عمروعاص و ابوهریره و کعب الاحبار و قنفذ نیز وارد مى شود.
پی نوشت:
[1]- تاریخ المدینه المنوره ۱/۵۰۲
[2]- البدایه و النهایه ۶/۲۶۵
[3]- شرح نهج البلاغه ۲/۳۱ - ۳۴
[4]- المغازى، واقدى ۲/۹۳۰
[5]- تاریخ ابن اثیر ۲/۲۰۲
[6]- تاریخ دمشق ۶۰/۴۳
[7]- السیره الحلبیه ۳/۱۵
[8]- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید ۱/۲۲۰
[9]- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱/۲۲۰
[10]- السیره الحلبیه ۱/۱۸۰
[11]- مختصر تاریخ ابن عساکر، ابن منظور ۱۸/۲۶۱
[12]- اُسدالغابه فى معرفه الصحابه، ابن اثیر ۴/۱۵۱ کامل ابن اثیر ۳/۵۳، تاریخ المدینه المنوره، ابن شبه ۲/۶۶۲
[13]- شرح نهج البلاغه ۴/۸۰
[14]- عبقریه عمر، عقاد ۴۲
[15]- تاریخ عمر، ابن جوزى ۵۶
[16]- شرح نهج البلاغه ۴/۶۹ ، ۶/۲۸۸، بحارالانوار ۳۰/۶۴۸
[17]- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید ۲/۱۰۴
[18]- مروج الذهب مسعودى ۳/۶
[19]- مستدرک حاکم ۴/۴۸۰
[20]- بحارالانوار ۳۰/۶۵۳
[21]- السیره الحلبیه ۳/۱۵
[22]- الاغانى ۱۵ - ۱۳۸ چاپ سامى
[22]- مغیره بن شعبه به صومعه ى هند دختر نعمان بن منذر که راهبه اى کور بود رفت تا از او خواستگارى کند، پس گفت: اگر به خواستگارى من بخاطر زیبائى یا حالتى مى آمدى قبول مى کردم لکن مى خواهى در محافل عرب با من شرافت پیدا کنى و بگوئى: با دختر نعمان بن منذر ازدواج کردم، والا چه خیرى در ازدواج مرد یک چشم و زن کور وجود دارد؟ پس مغیره پیغام داد، امر شما چگونه بود؟ گفت: دیشب هیچ عربى روى زمین نبود مگر آنکه از ما حذر مى کرد و به ما رغبت داشت، و امروز عربى روى زمین وجود ندارد مگر آنکه ما از او حذر مى کنیم و به او رغبت داریم، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید ۸/۳۰۵
[23]- سیر اعلام النبلاء، ذهبى ۳/۱۲۲
[24]- مروج الذهب مسعودى ۲/۳۷۳
[25]- البدایه و النهایه، ابن کثیر ۸/۱۷
[26]- انساب الاشراف، بلاذرى ۵/۱۱۱ - ۱۱۲
[27]- تاریخ طبرى ۴/۱۲۷
[28]- صحیح مسلم، کتاب الایمان، صحیح ترمذى ۲/۳۰۱، صحیح نسائى ۲/۲۷۱
[29]- السیره الحلبیه ۱/۱۸۰
[30]- شرح نهج البلاغه ۶/۲۸۳