انهار
انهار
مطالب خواندنی

اسراری شگفت از بندگی

بزرگ نمایی کوچک نمایی
صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکری به دوام ناتمامان جهان را کند این پنج تمام
عجائبی از اعجوبه سیر و سلوک حضرت آیت اله سید علی قاضی
تا که از جانب معشوق نباشد کششی   کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
فـتح بـــاب برای آیت الله قاضی
آیت الله قاضی همیشه نماز مغرب و عشاء را، در حرمین شرفین امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) به جا می آورد، یکبار چون به حرم حضرت ابوالفضل (ع) می رسد، با خود می اندیشد که تا به حال در مدت این چهل سال هیچ چیز از عالم معنا برایم ظهور نکرده، هر چه دارم به عنایت خدا و به برکت ثبات است.
در راه، سیّد ترک زبانی که دیوانه است، به طرف او می دود و می گوید؛ سیّد علی، سیّد علی، امروز مرجع اولیاء در تمام دنیا حضرت ابوالفضل (ع) هستند، و او آن قدر سر در گریبان است که متوجه نمی شود آن سید چه می گوید! به حرم حضرت ابوالفضل(ع) می رود. اذن دخول و زیارت و نماز زیارت می خواند و می خواهد که مشغول نماز مغرب شود.
آیت الله نجابت می گوید: «تکبیره الاحرام را که گفـت، می بیند که وضع در اطراف حرم حضرت ابوالفضل(ع) به طور کلی عوض می شود، آن گونه که نه چشمی تا به حال دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب بشری خطور کرده است. قرائت را کمی نگه می دارد تا وضع تخفیف یابد و بعد دوباره نماز را ادامه می دهد، مستحبات را کم می کند و نماز را سریع تر از همیشه به پایان می رساند. به حرم امام حسین(ع) نمی رود و به دنبال جایی خلوت به خانه رفـته و برای این که با اهل منزل هم برخورد نکند به پشت بام می رود. آن جا دراز می کشد و دوباره آن حال می آید و بیشتر می ماند. تا اهل منزل سینی چای را می آورد، آن حال می رود. نماز عشاء را می خواند و دوباره آن وضع بر می گردد؛ چیزی که تا به حال حتی به گفـته خودش یک ذره اش را هم ندیده است و حالا که دیده، نه می تواند در بدن بماند و نه می تواند بیرون بیاید. دوباره که شام را می آوردند، آن حال قطع می شود و نیمه شب دوباره بر می گردد و مدت بیشتری طول می کشد.» آری و بالاخره درهای آسمان برایش گشوده و فـتح باب می شود. می گوید:
«آن چه را می خواستم، تماماً بدست آوردم و امام حسین(ع) در را به رویم گشود. ابن فارض یک قصیده تائیه برای استادش گفـته؛ من هم یک قصیده برای امام حسین(ع) گفـته ام نمره یک! که کار مرا ایشان درست کرد و در غیب را برایم باز کرد.»
رفع مشکل با مشکل
این داستان را حاج جواد سهلانی نقل کرده که مرحوم قاضی می گفـت: مدتی بود که ناراحتی فکری برایم پیش آمده بود. غروب می رفـتم مسجد سهله و نماز مغرب و عشا را می خواندم و به مسجد کوفه بر می گشتم. من وقـتی خواستم از مسجد سهله بیرون بیایم، یک نفر از ملازمین مسجد مرا صدا کرد که: آقا! آقا نرو، ولی من اعتنا نکردم و رفـتم. ده، بیست قدم که از مسجد دور شدم هوا طوفانی شد، به طوری که دیگر جایی را نمی دیدم. برای همین داخل یک چاله عمیقی افـتادم. خیلی وحشت مرا گرفـته بود. ترس از مار و عقرب و حیوانات. همان لحظه حس کردم کسی به من گفـت: چی شد؟ از چی می ترسی؟ تو که چیزیت نیست، تو که خوبی. وقتی طوریت شد آن وقت فکرش را بکن! آرام شدم. تیمم کردم و وظایف قبل از خوابم را انجام دادم و همان جا عبا را کشیدم سرم خوابیدم، چه خوابی، خوابی خوشمزه! نزدیکی های اذان قطرات باران روی عبایم ریخت و بیدار شدم بعد تیمم کردم و نمازم را خواندم. بعد صدای حاج جواد سهلانی را شنیدم. عصایم را از چاله بیرون آوردم تکان دادم و صدا زدم که من این جا هستم بیا مرا در بیار... آمد و مرا در آورد و به مسجد برد و لباس هایم را هم شست. بعد که به خودم آمدم دیدم آن ناراحتی فکری و گره ای که در ذهنم بوجود آمده بود از بین رفـته و حل شده. گویی این اتفاق بهانه ای شده بود برای آن که آن مشکل بزرگ تر حل شود.
برای همین ایشان می فرمودند که اگر مشکلی داری و به مشکل دیگری برخورد کردی خیلی خودت را نباز! چرا؟ به جهت این که شاید همان مشکل، مشکل گشایت باشد.
چشم ترس آیت اله قاضی
آیت الله قاضی فرمودند: «چون بیست سال تمام چشمم را کنترل کرده بودم، چشم ترس برای من آمده بود، چنان که هر وقت می خواست نامحرمی وارد شود از دو دقیقه قبل خود به خود چشم هایم بسته می شد و خداوند به من منت گذاشت که چشمم بی اختیار روی هم می آمد و آن مشقت از من رفـته بود.»
کرامتى از حاج سید على قاضى
استاد مرحوم آیت اللّه حاج شیخ ابوالفضل نجفى خوانسارى فرمودند: شبى همراه با چند تن از تربیت شدگان استاد، در معیت استاد، به مسجد کوفه براى عبادت و مناجات و راز و نیاز رفـتیم. در کنار استاد به عبادت مشغول شدیم و با خدا به راز و نیاز پرداختیم. پس از پایان کار چون آماده بیرون رفـتن از مسجد شدیم، ناگهان مارى بسیار خطرناک و وحشت زا نزدیک جمع ما حاضر شد. جمع دوستان به جز استاد که در آرامشى عجیب قرار داشت به وحشت افـتادند و در ترسى سخت فرو رفـتند; استاد، با همان آرامش و طمأنینه مخصوص به خود رو به مار کردند و گفـتند: اى مار بمیر. مار چون چوبى خشک، بى جان و بى حرکت برجاى ماند و ما هم با آرامشى که به دست آوردیم به طرف بیرون مسجد حرکت کردیم.
چون چند قدم دور شدیم یکى از دوستان براى اطمینان یافـتن از این واقعه که آیا مار در حقیقت با خطاب استاد مرده یا نه به عقب برگشت و با پاى خود به مار زد و مار را در حقیقت مرده یافـت، سپس به جمع ما پیوست و همه راه خود را به سوى نجف ادامه دادیم، ناگهان استاد رو به آن شخص کرد و فرمود: مار با خطاب من بى جان شد، لازم نبود شما به عقب برگردید و از این واقعه تفحص کنید و مرا امتحان نمایید!
اثبات حقانیت
سید محمد حسن قاضی پسر آقای قاضی می گوید: یک بار پشت سر آقای قاضی حرکت می کردم، آن وقت خیلی جوان بودم، یک آشیخی آمد پیش آقای قاضی و گفـت: از کجا معلوم حرف های تو درست است، من می خواهم از خود حضرت ولی عصر(عج) بشنوم. فرمودند: خب برویم. ناگهان دیدم آثاری از شهر نیست و در بیابانی قدم می زنیم. از دور یک بلندی را دیدم که یک عده ای می آیند و می روند. آن جا که رسیدیم، آن شیخ پشیمان شد و گفـت: نه من نمی خواهم. مرا برگردان. آقای قاضی گفـت: تو خودت اصرار داشتی برویم و ببینیم. شیخ گفـت: نه نمی خواهم و برگشتیم. دیدم همان مکان و همان کوچه و همان شهر هستیم.
خاطره ای جالب از نفرین همسر علامه
سید محمد حسن قاضی داستان را چنین تعریف کردند که: ما یک مادری داشتیم، خدا بیامرزدش، کفش هایمان را که می کندیم و می رفـتیم توی کوچه بازی می کردیم، مادر می گفـت نروید، پا برهنه می دوید توی کوچه، بازی می کنید و می آیید داخل رختخواب می خوابید و رختخواب کثیف می شود. مرحوم قاضی می گفـت: نه، بروید چه اشکالی دارد و این همیشه یک گفـتگویی در خانه ما بود، که قاضی می گفـت بگذار بروند بازی کنند و مادر می گفـت: که این طوری رختخواب ها کثیف می شود.
یکی از روزها که وقت مغرب بود، مادر نشسته بود رو به قبله و مهیای نماز مغرب و عشاء بود، من هم وارد خانه شدم، از مکتب می آمدم، کفش ها را از پا کندم که بروم کوچه بازی کنم. مادر گفـت: محمد رفـتی! عقرب بیاد پایت را بزند! ما گوش ندادیم و رفـتیم و همین که پایم را گذاشتم توی کوچه، یک عقرب پایـم را زد.
بعد من آمدم خانه گریه کردم. یکدفعه آقای قاضی آمد و گفـت: محمد چی شده؟ خواهری دارم که دو سال از من بزرگتر است و الان در مشهد ساکن است، او آمد و گفـت: مادر گفـت نرو تو کوچه، محمد گوش نداد، رفـت و عقرب پایش را نیش زد! آقای قاضی به مادر گفـت: تو بچه را نفرین کردی؟ حالا که این است من هم این کار را می کنم، انگشت دوم پایم را فشار داد و خوب شد!
عنایت علامه
سید محمد حسن قاضی فرزند علامه در مورد مادشان چنین نقل می کنند: «ایشان به آقای قاضی می گفـت که: آخر من سال های سال در منزل تو هستم، تو یک قرآن خواندن به من یاد ندادی! آخر تو چه آقایی هستی؟ (این قرآن یاد دادن برای کسی که اصلاً سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد خیلی مشکل است)
آقا فرمودند: تو قرآن را باز کن، مقابل هر سطر یک صلوات بفرست و بعد بخوان. و بعد ایشان به این صورت صلوات می فرستادند و قرآن می خواندند. ما که بزرگ شدیم و خواندن و نوشتن یاد گرفـتیم، من می آمدم به مادر می گفـتم: این آیه ای که من می خوانم کجای قرآن است؟ و ایشان پیدا می کرد و نشان می داد. یعنی خواندن و نوشتن بلد نبود ولیکن اشاره می کرد که فلان صفحه است و سطر آن را هم تعیین می کرد!.»
آیت الله ابراهیم امینی از استادشان علامه طباطبائی، نقل کرده اند: «هنگامی که از تبریز به قصد ادامه تحصیل علوم اسلامی به سوی نجف اشرف حرکت کردم، از وضع نجف بی اطلاع بودم، نمی دانستم کجا بروم و چه بکنم. در بین راه همواره به فکر بودم که چه درسی بخوانم،  پیش چه استادی تلمذ نمایم و چه راه و روشی را انتخاب کنم که مرضی خدا باشد.
وقتی به نجف اشرف رسیدم، لدی الورود رو کردم به قبه و بارگاه امیرالمؤمنین (ع) و عرض کردم: «یا علی! من برای ادامه تحصیل به محضر شما شرفیاب شده ام ولی نمی دانم چه روشی را پیش گیرم و چه برنامه ای را انتخاب کنم، از شما می خواهم که در آنچه صلاح است مرا راهنمایی کنید.» منزلی اجاره کردم و در آن ساکن شدم. در همان روزهای اول، قبل از اینکه در جلسه درسی شرکت کرده باشم در منزل نشسته بودم و به آینده خودم فکر می کردم. ناگاه درب خانه را زدند، درب را باز کردم دیدم یکی از علمای بزرگ است، سلام کرد و داخل منزل شد. در اتاق نشست و خیر مقدم گفـت. چهره ای داشت بسیار جذاب و نورانی، با کمال صفا و صمیمیت به گفـتگو نشست و با من انس گرفـت، در ضمن صحبت اشعاری برایم خواند و سخنانی بدین مضمون برایم گفـت: «کسی که به قصد تحصیل به نجف می آید خوب است علاوه بر تحصیل، به فکر تهذیب و تکمیل نفس خویش نیز باشد و از نفس خود غافل نماند.»
این را فرمود و حرکت کرد. من در آن مجلس شیفـته اخلاق و رفـتار اسلامی او شدم. سخنان کوتاه و با نفوذ آن عالم ربانی چنان در دل من اثر کرد که برنامه آینده ام را شناختم. تا مدتی که در نجف بودم محضر آن عالم با تقوی را رها نکردم، در درس اخلاقش شرکت می کردم و از محضرش استفاده می نمودم. آن دانشمند بزرگ کسی نبود جز آیت الله سید علی قاضی(ره).
ارتباط با وادى السلام
حاج میرزا على آقا قاضى بسیار در وادى السلام نجف براى زیارت اهل قبور مى رفـت و زیارتش دو الی چهار ساعت به طول مى انجامید و بر مى گشتند و با خود به حال سکوت مى ماند و خسته هم نمى شد!
عالمى بود در طهران، به نام مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى -رحمه الله علیه- که ایشان از شاگردان سلسله اول مرحوم قاضى در قسمت اخلاق و عرفان بودند. از قول ایشان نقل شده که: من مدت ها مى دیدم که مرحوم قاضى، دو سه ساعت در وادى السلام مى نشینند. با خود گفـتم: انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه اى روح مردگان را شاد کند؛ کارهاى لازم تر هم هست که باید به آنها پرداخت. این اشکال در دل من بود اما به احدى ابراز نکردم، حتى به صمیمى ترین رفیق خود از شاگردان استاد.
مدت ها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفـتم، تا آن که از نجف اشرف عازم مراجعت به ایران شدم و لیکن در مصلحت بودن این سفر تردید داشتم، این نیت هم در ذهن من بود و کسى از آن مطلع نبود. شبى بود مى خواستم بخوابم، در آن اطاقى که بودم در طاقچه پایین پاى من کتاب بود، کتاب هاى علمى و دینى؛ در وقت خواب طبعاً پاى من به سوى کتاب ها کشیده مى شد. با خود گفـتم برخیزم و جاى خواب خود را تغییر دهم، یا نه لازم نیست؟ چون کتاب ها درست مقابل پاى من نیست و بالاتر قرار گرفـته، این هتک احترام به کتاب نیست. در این تردید و گفـتگوى با خود بالاخره بنابر آن گذاشتم که هتک نیست و خوابیدم. صبح که به محضر استاد مرحوم قاضى رفـتم و سلام کردم، فرمود: علیکم السلام، صلاح نیست شما به ایران بروید، و پا دراز کردن به سوى کتاب ها هم هتک احترام است! بى اختیار هول زده گفـتم: آقا شما از کجا فهمیده اید؟ از کجا فهمیده اید؟! ایشان فرمودند: از وادى السلام فهمیده ام!
عـارف از پرتــو  می  راز نهــانـی دانست     گوهـر هر کس از این لعل توانی دانست
شرح مجموعه گل، مرغ سحر داند و بس    که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
سیر الی الله
یـکـى از شـاگردان مرحوم على آقاى قاضى که قدرى جوان هم بود، روزى مرحوم قاضى مى بیند که او روز به روز رنگش زرد و خودش لاغر مى شود. از ایشان مى پرسدچه کار مى کنى که این طور مى شوى؟ جواب مى دهد: هر شب غیر از مقررات عادى، یک ختم قرآن انجام می دهم و تقریبا خواب ندارم. ایشان مى فرماید: از امشب فکر کن که من در مـقـابـلت نـشـسـتـه ام و بـخـوان !آن شخص فردا آمد و گفـت: بیشتر از یک جزء نـتـوانـسـتـم بـخـوانـم. بـعـد از چـنـد روز دسـتـور مـى دهـد کـه خـیـال کـن برای امام زمان(ع) مى خوانى و یا پیامبر و یا على(ع). فردا آمـد و گـفـتهـر چـه کـردم نتوانستم بیشتر از یک حزب بخوانم. بعد از چند روز فـرمـود: خـیـال کـن بـرای خـدا مـى خـوانـى! مـى گـویـنـد آن جـوان از اول قـرآن شروع نموده بود و در ایاک نعبد و ایاک نستعین مانده بود و صبح همان شب از دنیا رفـت.
خبر از امور         
آقاى سید محمد حسن قاضى، بیان کردند که: یکى از افراد فامیل به ما وعده داد که اگر برویم به منزلشان، به ما، هـم جـریـان بـرق را نـشـان بـدهـد و هم رادیو و سر آن رابراى ما کشف نماید. ما هم شاید مـخـفـیـانـه رفـتـیـم مـنـزل آن فـامـیـل و دیـدیـم آنـچـه ندیده بودیم و آن دستگاه شگفـت آور انتقال صوت را (که تازه آمده بود)، یعنى رادیو را هم دیدیم و برخى آهنگهایى را که پخش مى کرد شنیدیم. در این میان، نمى دانم به چه مناسبت بحث و صحبت از خدا و پیامبران خدا به میان آمد و این شـخـص صـاحـبخانه چنان وانمود کرد که منکر هم شده است، حتى حقانیت خدا و معاد را. خیلى شگفـت زده شدم و قدرى بحث و مناقشه کردم؛ ولى فایده اى نداشت. قرار بر این شد که روز بعد با مهیا شدن بیشتر، به بحث و مناقشه بپردازیم .
روز بـعد، در صحن مطهر حضرت على (ع) که میعادگاه همگان بود، در زاویه اى نـشـسـتـه بودم و منتظر فامیل که بیاید و با هم برویم منزلشان. در این اثنا و به طور غـیـره مـنتظره پدرم رسید و پرسید: منتظر کسى هستى؟ من که مى دانستم پدرم از این فرد فـامـیـل و پـدرش خـوشـش نـمـى آیـد، نخواستم بگویم که منتظر چه کسى هستم. و ایشان فـرمـودنـد: بیا با من! و من همراه پدر به راه افـتادم. در صحن مطهر درى هست به سوى بـازار عبا دوزها. وارد بازار شدیم و رفـتیم نشستیم در مغازه یکى از دوستان قدیمى ایشان و با هم مشغول صحبت شدیم .
من گاهى دلم شور مى زد که نکند فلانى سر وعده بیاید و مـن خـلاف وعـده کـردم بـاشـم. ایـشـان در فـرصـتـى کـه صـاحـب مـغـازه مـشغول صحبت با مشترى بود، رو به من کرد و گفـت: او را فراموش کن، او نخواهد آمد و حـتـى اگـر بـیـایـد، بحثهاى شما نتیجه اى ندارد جز ضیاع وقت. او با متانت از آن عـبـا دوز خـواسـت کـه عـبـاى زیـبـا و مـد آن روز را بـراى مـن بـدوزد و مـن هـم خـیـلى خوشحال شدم و روز بعد رفـتم و عبا را گرفـتم و ایشان هم دید و از من پرسید: از این عـبا خوشت آمد؟ گفـتم: آرى گفـت: به اندازه خوشحالى اى که از غلبه بر فلان حـاصـل مـى شـد، یا کمتر یا بیشتر؟ یک مرتبه من متوجه شدم که گویا پدر از تمام مـسـائل روز قـبـل آگـاه اسـت و غـرض از رفـتـن بـه خـانـه فـامـیـل و دیـدن بـرق و شـنـیـدن رادیـو را بـراى مـا نـقـل مـى کـنـد، بدون کم و کاست! پرسیدم: چه کسى این مطلب را براى شما بازگو کرده است؟ سکوت کرد و چیزى نگفـت.
سیدی نورانی
آیت الله نجابت از آیت الله سید حسن مصطفوی نقل کردند که می فرمود: یک زمانی به نجف مشرف شدم تا آقای قاضی را زیارت کنم و از محضرش استفاده کنم، ولی بر اثر بدگویی برخی طلاب جاهل می ترسیدم به محضر آقای قضای بروم. یک روز در کنار در بزرگ بازار حرم نشسته بودم و کسانی را که از در قبله سلطانی به حرم رفـت و آمد می کردند می دیدم. یک لحظه در فکر فرو رفـتم که اصلاً من برای چه به نجف امده ام، من برای ملاقات با آقای قاضی به این جا آمده ام ولی می ترسم.
در همین اوان که نشسته بودم و در این فکر بودم دیدم یک سید بزرگواری از حرم مطهر بیرون آمد و دور تا دور بدنش را نوری احاطه کرده بود. چنان که از شش جهت اندامش نوری ساطع بود و من شیفـته این آقا شدم، دیدم طرف در سلطانی حرم رفـت و نزد قبر ملا فـتحعلی سلطان آبادی نشست. در این لحظه دیدم آن سید نورانی به کسی چیزی گفـت و او نزد من آمد و گفـت: آن سید می فرماید: ای کسی که اسمت حسن است، سریره ات حسن است، شکلت حسن است، شغلت حسن است چرا می ترسی؟ پیش بیا، پیش ما بیا و نترس، و ما این چنین به محضر آقای قاضی مشرف شدیم.»
انقلابی درونی
جناب حجت الاسلام و المسلمین فاطمى نیا مى فرمایند: در نـجـف اشـرف شخصى به نام قاسم بود که به فسق و فجور شهرت داشت. وى با تمام این اوصاف، ارادت و محبت خاصى نسبت به مرحوم قاضى داشت. او همواره در کـمـیـن مرحوم قاضى مى نشست تا وقتى آقا آمد، به وى سلام کند، مرحوم قاضى هم همواره قـاسـم را مـشـتـاقـانـه نـصـیـحـت مـى کـرد و بـه وى مـى فـرمـود کـه حـتما نماز بخواند و اعـمـال شرعى را به جا آورد؛ ولى متاسفانه قاسم به این حرفها عنایت نشان نمى داد؛ اما از درون بـه مـرحـوم قـاضـى مـحـبـت احـسـاس مـى کـرد. چـنـدیـن سـال بـدیـن مـنـوال گـذشـت و چـون مـرحـوم قـاضـى مـشـاهـده نـمـود کـه در قـاسـم زمـیـنـه تحول وجود دارد، به وى فرمود: قاسم! تو این همه نسبت به من ابراز محبت مى کنى؛ مـردانه به من قول بده که به یک دستور من عمل کنی! مرحوم قاضى وقتى از قاسم قـول گرفـت، به وى فرمودامشب حتما براى خواندن نماز شب بیدار شوقاسم بـه وى گفـت: سیدى! اولا من معمولا تا دیر وقت در قهوه خانه به سر مى برم و دیگر نـمـى تـوانـم نـیـمـه هـاى شـب بـلنـد شـوم. ثانیا من اصلا نماز نمى خوانم و شما به من سفارش نماز شب مى کنید مرحوم قاضى به وى فرمود: نگران نباش، هر ساعتى که نیت بکنى، تو را از خواب بیدار خواهم کرد. این فرمایش مرحوم قاضى حاکى از این نیست که نیمه هاى شب بیایم در خانه، بلکه تصرف ولایى در کار است. قـاسم در همان ساعت مـعـهـود بـا حـالتـى عـجـیـب از خـواب بـیـدار مـى شود و به قـصد وضو گرفـتن به حیاط مـنـزل مـى رود؛ امـا بـه مـحـض ایـنـکـه چـشـم قـاسـم بـه آب مـى افـتـد، انـقـلاب و تـحـول عـجـیبى در سایه تصرفات مرحوم قـاضى در وجود قاسم به وجود مى آید و همین قـاسم که به فـسق و فـجور مشهور بود، از اوتاد و زهاد نجف مى گردد و کار به جایى مى رسد که مردم باقیمانده چاى وى را به عنوان تبرک و شفا مى خوردند.
تواضع زیاد
سید علی آقا قاضی وقتی سبزیجات می خرید، می پیچید گوشه عبایش و با همان حالت در کوچه و بازار حرکت می کرد و از اصالة القیافه درست کردن دوری می جست و این چنین متواضعانه زندگی می نمود و از این راه به مقامات عالیه دست یافـته بود. هم ایشان در مجلس روضه ابا عبدالله (ع) خودش کفش های مهمانان امام حسین (ع) را جفـت کرده و آن ها را تمیز می کند بدون توجه به آن ها که خرده می گیرند که آدم بزرگ نباید چنین کاری بکند.
آیت الله سید ابوالقاسم خوئی می فرمود: «من هر وقت می رفـتم مجلس آقای قاضی، کفش هایم را می گذاشتم زیر بغلم که مبادا کفشم آن جا باشد و آقای قاضی بیاید آن را تمیز یا جفـت کند.»
دخترش در مورد او چنین می گوید: «پدر ما خودش را خیلی پایین می دانست و وقتی شاگردانشان می آمدند می گفـتند: من خوشم نمی آید بگویید من شاگرد فلانی هستم. در مجالسی که در منزل می گرفـتند بالای مجلس نمی نشستند و می گفـتند آن جا جای مهمانان است و وقـتی با شاگردانشان راه می رفـتند، پدرم عقب همه آنها راه می رفـت و هر چه می گفـتند: آقا شما جلو باشید، می گفـتند: نه، شما جلو بروید.»
هیچ گاه در صدر مجلس نمی نشست و با شاگردانش هم که بیرون می رفـت جلو راه نمی رفـت، و آن گاه که در منزل، شاگردان و مهمانان سراغشان می آمدند برای همه به احترام می ایستاد.
آیت الله نجابت نقل می کردند: «او آن قدر مبادی آداب است که وقتی در منزل مهمان دارد برای خواندن نماز اول وقتش از مهمانش اجازه می گیرد.»
آیت الله سید عباس کاشانی در این باره می فرماید: من آن موقع سن کمی داشتم، ولی ایشان اهل این حرف ها نبود. بچه های کم سن و سال هم که به مجلسشان می آمدند بلند می شدند و هر چه به ایشان می گفـتند اینها بچه هستند، می فرمودند: «خوب است بگذارید این ها هم یاد بگیرند.»
باز آیت اله کاشانی نقل کردند: زمانی که عده ای از ایران خدمتشان می رسند و می گویند که ما از شما مطالبی شنیدیم و تقلید می کنیم، ایشان گریه می کنند، بعد دستشان را بالا می برند و می فرمایند: «خدایا تو می دانی که من آن نیستم که این ها می گویند و بعد می فرمایند که شما بروید از آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی تقلید کنید.»
و این همان اوصافی است که امیرالمؤمنین (ع) در وصف عارفان مکتبش می فرماید: «لا یرضون من اعمالهم القلیل و لا یستکثرون الکثیر فهم لا نفسهم متهمون و من أعمالهم مشفقون إذا زکی احدهم خاف مما یقال له فیقول: أنا أعلم بنفسی من غیری، و ربی اعلم بی من نفسی، اللهم لا تؤاخذنی بما یقولون، واجعلنی أفضل مما یظنون، واغفرلی مما لا یعلمون.  
از کردار اندک خود خرسندی ندارند، و طاعت های فراوان را بسیار نشمارند، پس آنان خود را متهم شمارند و از کرده های خویش بیم دارند. و اگر یکی از ایشان را بستایید، از آن چه ـ درباره او ـ گویند بترسد، و گوید: من خود را بهتر از دیگران می شناسم و خدای من مرا از خودم بهتر می شناسد، بار خدایا! مرا مگیر بدان چه بر زبان می آورند، و بهتر از آنم کن که می پندارند و بر من ببخشای آن را که نمی دانند.»
خصوصیات رفـتاری
علامه از شهرت گریزان بود و هنگامی که درباره استادانش از او سؤال می کنند با تندی می گوید: «برای من سلسله درست نکنید.»
و نیز در یکی از جلساتش یکی از حاضران را کنار می کشد و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر می شود، می گوید: فلانی شنیده ام نام مرا در منبر می بری، اگر به حلال و حرام معتقدی من راضی نیستم، نه بالای منبر نه زیر منبر اسم مرا بیاوری. و نیز می گوید: هر که به درس من می آید در حق من، مبالغه، حرام است. در حالی که شاگردان می گویند ما هنوز هم هر چه از بزرگان می خوانیم و می شنویم در برابر ایشان ضعیف است.
او دائم السکوت بود و بعضی وقت ها از جواب دادن طفره می رفـت. شاگردانش می گویند حتی گاهی به نظرمان می آمد ایشان نصف حرف ها را نمی زنند که مبادا حمل بر غلوّ و اغراق شود.
آیت الله سید عباس کاشانی نقل کردند که ایشان به ارادتمندانشان می فرمودند: «بینی و بین الله راضی نیستم درباره من مجلس درست کنید.» و حال آن که چیزهایی را که نقل می کنند شاید ثلث حقایق و داشته های ایشان هم نیست.
ارتباط با روح فرزند
سید محمد حسن قاضی پسر آقای قاضی می گوید: « نابغه خانواده قاضی سید محمد باقر بود، ایشان حافظه خیلی قوی داشت که هر چه برایش می خواندی حفظ می شد و شاگرد شیخ عباس قوچانی بود، و در سن 14-13 سالگی ایشان را برق گرفـت.
مادر خیلی جزع و فزع می کرد، خیلی ناراحت بود که بچه ام جوان بود. باهوش بود و بد جوری مرد. آقای قاضی به ایشان گفـت: تو چرا این قدر برای بچه گریه می کنی؟ فرزندت الآن این جا پیش من است! پیش من نشسته. و مادر بعد از شنیدن این حرف خیلی آرام شد.
من یک روز این مادر را دیدم، از او پرسیدم که تو نسبت به محمد باقر خیلی جزع و فزع می کردی حالا چطور شد که آرام شدی؟ تا این حرف را داشتم می زدم آقای قاضی وارد شد و گفـت: ای فضول! و من را دعوا کرد و نگذاشت که بفهمم.
سید هاشم، نوری بود که آقای قاضی واسطه ایصالش شده بود
سید محمد حسن قاضی نقل می فرمایند: «آن زمان در کربلا، رفـتن به قهوه خانه خیلی عجیب بود و در نظر بعضی ها کار جالبی نبود. آقا سید هاشم می گوید: یک شب قبل از اذان صبح برای خرید نان بیرون آمدم، دیدم یک سیّد محترم در قهوه خانه نشسته است. رفـتم جلو گفـتم: آقا چرا اینجا نشسته اید؟ آقای قاضی گفـتند :من منتظر چای هستم من تا چای نخورم نمی توانم بروم حرم. گفـتم: آقا اگر شما چای می خواهید بیایید برویم منزل ما. با هم به منزل رفـتیم و در آن طلوع چای درست کردیم و با نان خوردیم. بعد از خوردن چای من شروع کردم به تندی کردن با ایشان که، آقا چرا به خاطر یک چای از صنف علما خارج می شوی و در قهوه خانه می نشینی؟ آقا جواب دادند: این بدن ما حکم استر را برای ما دارد. اگر به آن خدمت کنی بیشتر می توانی از آن استفاده کنی. (در حالی که رسیدگی آیت اله قاضی به خودش چیزی در حد خوردن یک چای بود، نه پرخوری.)
بعد داستان سفرشان از تبریز به کربلا را بیان کردند که در آن سفر یک قافله داری داشتند که هر جا در راه منزل می کردند اول سراغ الاغ ها و اسب ها می رفـت و به آن ها رسیدگی می کرد. مردم می گفـتند این به جای اینکه به ما برسد اول به الاغ هایش می رسد، ولی همین باعث شد که قافله ما دو سه روز زودتر از قافله های دیگر به نجف برسد. چون وقتی به حیوانات رسیدگی می کرد  موقع حرکت حیوانات سر حال بودند و خوب حرکت می کردند ولی متصدیان قافله های دیگر مشغول خودشان می شدند و به اسب ها نمی رسیدند. این بدن ما هم استر ماست.«و این آغاز آشنایی سید هاشم حداد با آقای قاضی است.»
آقای قاضی در مورد ایشان می فرمودند: «سید هاشم مثل این سنی ها متعصب است که ابداً از عقیده توحید خود نزول نمی کند و در ایقان و اذغان به توحید چنان است که سر از پا نمی شناسد.» حاج سید هاشم حداد تربیت شده دست مبارک مرحوم حاج میرزا علی قاضی بود. او می دانست دست پرورده اش چیست و درجات و مقاماتش کدام است. ایقان و عرفان او در چه حد اعلای ارتقاء راه یافـته است. آقا سید هاشم نوری بود که آقای قاضی واسطه ایصالش شده بود. او قریب به بیست سال آقای قاضی را درک کرد و آقای قاضی وقتی به کربلا می رفـت به منزل ایشان سر می زد.
آثار کنترل شکم
از دیـگـر رهـنـمـودهاى اخلاقى آن عارف واصل، رعایت میانه روى در خوراک بود. پرخورى یـکـى از صـفـات زشـتـى است که افزون بر زیانهاى جسمى، روح را خسته و اشتیاق به عبادت و توان تفکر را از انسان سلب مى نماید.
علامه طباطبایى مى فرمایند: مـرحـوم اسـتـاد قـاضـى- رضـوان الله علیه - روایتى غریب درباره فواید جوع بیان مى فـرمـود و مـحـصـلش آنـکـه در زمان انبیاى سلف، سه نفر رفیق، گذرشان به دیار غربت افـتـاد. شـب فـرا رسـیـد؛ هـر یـک بـراى تـحـصـیل غذا به نقطه اى متفرق شدند؛ لیکن با یـکدیگر میعاد نهادند که فردا در وقت معین در آن میعادگاه یکدیگر را ملاقات کنند. یکى از آنها میهمان بود و دیگرى به میهمانى شخصى در آمد و چون سومى جایى نداشت، با خود گـفـت: بـه مسجد مى روم و میهمان خدا مى شوم و تا صبح در آن جا به سر برد و هم چنان گرسنه باقى بود. صبحدم، در میعاد خود، هر سه نفر حضور یافـتند و هر یک سرگذشت خود را بیان کردند. از جانب خداى تعالى، به نبى آن زمان وحى رسید که به آن میهمان ما بگو: ما میهمانى این میهمان عزیز را قبول کردیم و خود میزبان او شدیم وبراى او در صـدد تـهـیـه بـهـتـریـن غـذاهـا بـرآمدیم، لکن در خزانه غیب خود بهتر از گرسنگى غذایى براى او نیافـتیم.
طی الارض، رویه علامه 
علامه طباطبایى و نیز آیت الله حـاج شـیـخ عـبـاس ‍ قـوچـانـى، وصـى مـرحـوم قـاضـى نـقـل فـرمـوده انـد کـه عـادت مـرحـوم قـاضـى ایـن بـود کـه در دو دهـه اول مـاهـهـاى مـبـارک رمـضـان، چـهـار سـاعـت پـس از شـب، دوسـتـان را در مـنـزل مـى پـذیـرفـتـنـد و مـجـلس درس اخـلاق ایـشـان تـا شـش سـاعـت پـس از شـب طـول مـى کـشـیـد، اما در دهه سوم درس را تعطیل مى فرمود و تا آخر ماه مبارک رمضان کسى ایـشـان را پـیـدا نـمـى کـرد. ایـشـان چـهـار هـمـسـر داشـتـنـد و در ایـن دهـه، در منزل هیچ یک از آنها نبودند و حتى در مسجد کوفه و سهله نیز که بسیارى از شبها را در آن مـسـجـد بـیـتـوتـه مـى نـمـود مـشـاهـده نـمـى شـدنـد.
ایـن حـادثـه کـه هـر سال رخ مى داد و حوادثى دیگر، احتمال طى الارض داشتن آن مرحوم را تقویت مى کرد. حـکـایـت دیـگـرى کـه عـلامـه طـبـاطـبـایـى در ایـن مـورد نـقل فرموده اند، این احتمال را تقویت مى نماید. مرحوم آیت الله سید محمد حسین تهرانى از قول ایشان چنین نقل مى کنند: برادر ما، مرحوم آقا سید محمد حسن الهى قاضى یک روز به وسیله شاگردى که داشت و او احضار ارواح مى نمود نه با آینه و نه با میز سه گوش، بلکه دستى به چشم خود مى کـشـیـد و فـوراً احضار مى کرد، از روح مرحوم حاجى میرزا على آقاى قاضى راجع به طى الارض سـؤ ال کـرده بـود. مـرحـوم قـاضـى جواب داده بودند که طى الارض، شش آیه از اول سوره طه است. مرحوم آیت الله تهرانى مى افزایند: مـن ازعـلامه طباطبایى پرسیدم: مراد از این آیات چیست؟ آیا مرحوم قاضى خواسته اند بـه طـور رمـز صـحـبـت کـنـنـد و مـثـلا بـگـویـنـد طى الارض با اتصاف به صفات الهیه حاصل مى شود؟علامه طباطبایى فرمودند: نه؛ برادر ما مردى باهوش و چیزفهم بود و طورى مطلب را بـیـان مـى کرد مثل آنکه دستور العمل براى طى الارض را خودش از این آیات فهمیده است و ایـنآیـات بسیار عجیب است، به خصوص آیه الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى؛ خـداونـد هـیچ معبودى جز او نیست؛ تمام نامهاى نیکو تنها براى او است، چون این آیه تمام اسماء را در وجود مقدس حضرت مقدس حضرت حق جمع مى کند و مانند جامعیت این آیه در قرآن کریم نداریم .
و نیز علامه طباطبایى مى فرمودند: مـعـمـولا ایـشـان (مرحوم قاضى) در حال عادى یک ده، بیست روزى در دسترس بودند و مثلا رفـقا مى آمدند و مى رفـتند و مذاکراتى داشتند و صحبتهایى مى شد و آن وقت، یک دفـعة ایشان غیب مى شدند و یک چند روزى از چشم مردم دور بودند، نه در خانه و نه در مدرسه و نه در مسجد و نه در کوفه و نه در سهله، ابداً از ایشان خبرى نبود و عیالاتشان هم نمى دانستند کـجـا مـى رفـتـنـد چـه مـى کـردنـد. هـیـچ کـس خبر نداشت. رفقا در این روزها به هر جا که احتمال مى دادند، مرحوم قاضى را مى جستند؛ ولى نمى یافـتند. بعد از چند روزى باز پیدا مى شد و درس و جلسه هاى خصوصى را در منزل و مدرسه دایر مى کردند.
از جمله کمالات مرحوم‌ قاضی‌
در نهایت‌ تهیدستی‌ زندگی‌ می‌نمود با عائلۀ سنگین‌، و چنان‌ غرق‌ توکّل‌ و تسلیم‌ و تفویض‌ و توحید بود که‌ این‌ عائله‌ بقدر ذرّه‌ای‌ او را از مسیر خارج‌ نمی‌کرد.
علامه محمد حسین حسینی تهرانی می فرمودند: استادِ استادِ ما: مرحوم‌ قاضی‌ رضوانُ اللهِ علیه‌ در نجف‌ اشرف‌ با وجود عائلة‌ سنگین‌، چنان‌ در ضیق‌ معیشت‌ زندگی‌ می‌نمود که‌ داستان‌های‌ او برای‌ ما ضرب‌ المثل‌ است‌.
در خانه او غیر از حصیر خرمائی‌ چیزی‌ نبود. و برای‌ روشن‌ کردن‌ چراغ‌ نفـتی‌ در شب‌ بجهت‌ نبودن‌ لامپ و یا نفـت‌، چه‌ بسا در خاموشی‌ بسر می‌بردند
و نیز شخصی که‌ فعلاً از اعلام‌ نجف‌ است‌ می‌گفـت‌: من‌ یک‌ روز به‌ دکّان‌ سبزی‌ فروشی‌ رفـته‌ بودم‌، دیدم‌ مرحوم‌ قاضی‌ خم‌ شده‌ و مشغول‌ کاهو سوا کردن‌ است‌؛ ولی‌ بعکس‌ معهود، کاهوهای‌ پلاسیده‌ و آنهائیکه‌ دارای‌ برگهای‌ خشن‌ و بزرگ‌ هستند بر می‌دارد. من‌ کاملاً متوجّه‌ بودم‌؛ تا صاحب‌ دکّان‌ کاهوها را ترازو کرد و به مرحوم‌ قاضی‌ داد، ایشان کاهوها را در زیر عبا گرفـت‌ و روانه‌ شد. من‌ که‌ در آنوقت‌ طلبۀ جوانی‌ بودم‌ و مرحوم‌ قاضی‌ مَرد مسن و پیرمردی‌ بود، بدنبالش‌ رفـتم‌ و عرض‌ کردم‌: آقا من‌ سؤالی‌ دارم‌! شما بعکس‌ همه‌، چرا این‌ کاهوهای‌ غیر مطلوب‌ را سوا کردید؟!
مرحوم‌ قاضی‌ فرمود: آقا جان‌ من‌! این‌ مرد فروشنده‌، شخص‌ بی‌بضاعت‌ و فقیری‌ است‌، و من‌ گاهگاهی‌ به‌ او مساعدت‌ می‌کنم‌؛ و نمی‌خواهم‌ چیزی‌ به‌ او بلا عوض‌ داده‌ باشم‌ تا اوّلاً آن‌ عزّت‌ و شرفِ آبرو از بین‌ برود؛ و ثانیاً خدای‌ ناخواسته‌ عادت‌ کند به‌ مجّانی‌ گرفـتن‌؛ و در کسب‌ هم‌ ضعیف‌ شود. و برای‌ ما فرقی‌ ندارد کاهوی‌ خوب‌ بخوریم‌ یا از این‌ کاهوها؛ و من‌ می‌دانستم‌ که‌ اینها بالاخره‌ خریداری‌ ندارد، و ظهر که‌ دکّان‌ خود را می‌بندد به‌ بیرون‌ خواهد ریخت‌، لذا برای‌ عدم‌ تضرّر او مبادرت‌ به خریدن‌ کردم‌.
خبر از مرجعیت
مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی در مجالس روضه هفـتگی آقای قاضی شرکت می کرد، ولی در آن عصر هنوز معروف نشده و به عنوان مرجع مطرح نبودند. این دو بزرگوار با هم خیلی دوست و رفیق بودند، و در فقه هم مباحثه بودند. در آن موقع آقای قاضی در خواب یا مکاشفه می بیند که بعد از اسم مرحوم آیت الله سید محمد کاظم یزدی نام آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی نوشته شده و متوجه مرجعیتشان شده و این مطلب را به ایشان می گویند. بعد ها گاهی ایشان از آقای قاضی درباره زمان این مرجعیت سؤال می کردند و آقای قاضی می فرمودند: هنوز وقتش نرسیده.
تا آن که بعد از وفات مراجع عصر به مرجعیت می رسند و هم چون آیت الله سید محمد کاظم یزدی، مرجعیتشان گسترده و تام می گردد.
جواز حضور
وقتی یکی از بزرگان طلب تشرف به محضر امام زمان(عج) را دارد و از آقای قاضی می خواهد که برای او هم اجازه ورود بگیرد، آیت الله قاضی در پاسخ به تندی او با خانواده اش اشاره می کنند و می فرمایند: «با آن اخلاق تند و رسیدن به این مرتبه و مقام؟!»
علویه از من انگور خواسته، من هم از خدا انگور خواستم
آیت الله نجابت می فرمود: آیت الله شیخ علی محمد بروجردی اول مجتهد و اول متقی نجف بود. برای ما مثل یک گوهر بود. یک سال قبل از رحلتشان ایشان قصه ای برای ما نقل کرد که خودم نیز از آقای قاضی شنیده بـودم.    
فرمود: هفـت سال من همه چیز را تعطیل کردم، درس، مباحثه و ... و مدام در محضر آقای قاضی(ره) بودم. قشنگ جانم در کالبدم قرار گرفـته بود، حسابی داشتم آدم می شدم... خدا رحمت کند ایشان را در عمرش برنج درسته نخورد، مگر چند روز از آخر حیاتش... همیشه خرده برنج می خورد (در نجف قیمت خرده برنج ربع قیمت برنج درسته بود) ایشان خرده برنج می خورد آن هم خیلی کم...
ایشان می فرمود: یک وقت از عجایب خدای جلیل پول مفصلی برای ما رسیده بود. لذا از ناحیه بی پولی هیچ مشکلی نداشتم. سر کیف هم بودم، با زن و بچه هم نهایت ادب را به خرج می دادم. هیچ با آن ها تندی نمی کردم... نشسته بودم با زن و بچه مشغول سخن گفـتن، پول هم که داشتم، زندگیم هم که مرتب بود. یک دفعه احساس کردم قلبم راکد است، مضطرب شدم، اصلاً قرار از من رفـت. شب هایی که بی پول بودم، مشکل فراوان داشتم، اصلاً این طور نمی شدم. دیدم نه میل نشستن دارم، نه میل حرف زدن، نه میل مطالعه، نه خواب. سر تا پایم را بی قراری و اضطراب فراگرفـته بود. گفـتم بروم طرف حرم امیرالمؤمنین (ع) شاید از ناحیه ایشان شفا پیدا کنم. از در سلطانی وارد شدم. رفـتم بالای سر، دیدم حالم هیچ فرقی نکرد، کمی تأمل کردم دیدم قلبم مرا میل می دهد به طرف بازار بزرگ. بی اختیار و با نهایت اضطراب متوجه بازار بزرگ شدم، قلبم، نفسم، فهمم همه مرا متوجه بازار بزرگ می کرد. رسیدم در آخر بازار، یک دفعه دیدم آقای قاضی دارند تشریف می آورند.
تا چشمم افـتاد به آقای قاضی مثل جوجه ای که ترسیده باشد چطور خودش را به سرعت در آغوش مادر و زیر پر و بال مادرش قرار می دهد، بنده هم با سرعت مثل برق خودم را رساندم به آقای قاضی، دست ایشان را گرفـتم و بوسیدم، عرض کردم آقا خیر است انشاءالله. آقای قاضی فرمود: البته خیر است. علویه از من انگور خواسته، من هم از خدا انگور خواستم.
من هم بی اختیار دستم رفـت توی جیبم، و همه پولم را درآوردم و تقدیم کردم به آقای قاضی. ایشان یک مختصری مثلاً یک بیستم دینار برداشت و فرمود: همین قدر برای انگور خریدن بس است. برو دست خدا. حالا من از وقتی به آقای قاضی رسیدم اصلاً خودم و حالم را فراموش کردم. همان موقع که آقای قاضی فرمود برو به دست خدا متوجه خودم شدم و دیدم حالم خوش است، اصلاً آن بیقراری و اضطراب و ... همه رفـته است.
ارزش نماز اول وقت
آقای مصباح می گوید: آیت الله بهجت از مرحوم آقای قاضی (ره) نقل می کردند که ایشان می فرمود: «اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! و یا فرمودند: به صورت من تف بیندازد.»
انسان کامل
یکی از بزرگان می فرمود: آیت الله حسینقلی همدانی را در خواب دیدم، پرسیدم آیا استاد ما سید علی آقا قاضی انسان کامل است؟ ایشان فرمود: آن انسان کامل که تو در نظر داری نیست. این مسأله را به خود مرحوم قاضی عرض کردم. ایشان در جلسه درس، این رؤیا را نقل کردند، و با آن همه مقامات به شاگردانش گفتند:
«من لنگه کفش انسانهای کامل هم نمی شوم!»
اسماء، صفات و ذات الهی
عـارف واقـعـى، مـقـصـود خویش و مبدا تمام حوادث عالم و ذات بارى تعالى مى داند و بر خلاف گروهى که مى پندارند آنچه مقصود است، اسماء و صفات است و ذات خدا هیچ اثرى نـدارد، مـعـتـقـد اسـت که اسماء و صفات، همه به آن ذات عالى و متعالى باز مى گردند و تـعـیـنـات او هـسـتـنـد.
مـرحـوم آیـت الله حاج شیخ عباس قوچانى شاگرد و وصى آیت الله العظمى قاضى مى فرمود :یک روز به حضرت آقا عرض کردم: در عقیده شیخیه چه اشکالى است؟ آنها هم اهل عبادت اند و اهل ولایت اند؛ بخصوص نسبت به امامان (ع) مانند خود ما بسیار اظهار محبت و اخلاص مى کنند و فقهشان هم فقه شیعه است و کتاب اخبار را معتبر مى دانند و بـه روایات ما عمل مى نمایند. خلاصه هر چه مى خواهیم بگردیم و اشکالى در آنها از جهتاخلاق و عمل پیدا کنیم، نمى یابیم. مرحوم قاضى فرمودند: فردا شرح زیارت شـیـخ احـمـد احـسـائى را بـیـاور مـن فـردا شـرح زیـارت او را خدمت آن مرحوم بردم. فرمودند: بخوان! من قریب یک ساعت از آن را قرائت کردم. فرمودند: بس است. حالا براى شـمـا ظـاهر شد که اشکال آنها در چیست؟ اشکال آنها در عقیده شان مى باشد و این شیخ در این کتاب مى خواهد اثبات بکند که ذات خدا داراى اسم و رسمى نیست و آن، مافوق اسماء و صفات اوست و آنچه در عالم محقق مى گردد و با اسماء و صفات تحقق مى پذیرد، آنها مبدا خـلقـت عـالم و آدم و مؤ ثر در تدبیر شؤ ون این عالم مى باشند در بقاء و ادامه حیات آن. خـدا اتـحـادى با اسماء و صفات ندارد و اینها مستقلا کار مى کنند و عبادت انسان به سوى اسـمـاء و صـفـات خـداونـد صـورت مـى گیرد، نه به سوى ذات او که در وصف نمى آید، بـنـابـرایـن شیخ احمد احسائى خدا را مفهومى پوچ و بدون اثر و خارج از اسماء و صفات مـى دانـد و ایـن، عـیـن شـرک اسـت، امـا عـارف مـى گوید ذات خداوند بالاتر از توصیف و برتر ازتخیل و توهم (است) و سیطره و هیمنه بر اسماء و صفات دارد بدون حدود وجودى خودشان و بدون تعینات و تقیدات در ذات اقدس او موجود مى باشند و همه صفات و اسماء بـه ذاتبرمى گردد و مقصود و مبدا و منتهى، ذات است، غایة الامر از راه صفات و ما دروجـهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض/انعام آیه 79؛ روى خود را به طرف کسى که آسمان ها و زمین را آفرید، متوجه مى کنم.) اشاره به همان ذات مى کنیم؛ اگر چه براى ما معلوم نباشد.
طریق نفس
علامه طباطبایى مى فرمایند: رویه مرحوم استاد، آقاى قاضى نیز طبق رویه استاد بزرگ، آخوند ملا حسینقلى همدانى، هـمـان طـریـق مـعـرفـت نـفـس بـوده اسـت و بـراى نـفـى خـواطـر، در وهـله اول تـوجـه به نفس را دستور مى داده اند؛ بدین طریق که سالک براى نفى خواطر باید مقدار نیم ساعت یا بیشتر را در هر شبانه روز معین نموده و در آن وقت، توجه به نفس خود بنماید. در اثر این توجه، رفـته رفـته تقویت پیدا نموده و خواطر از او نفى خواهد شد و رفـته رفـته معرفـت نفس براى او حاصل شده و به وطن مقصود خواهد رسید؛ ان شاء الله .
اکـثر افرادى که موفق به نفى خواطر شده و توانسته اند ذهن خود را پاک و صاف نموده و از خواطر مصفا کنند و بالاخره سلطان معرفـت براى آنان طلوع نموده است، در یکى از دو حال بوده است :
اول، در حـیـن تلاوت قرآن مجید و التفات به خواننده آن که چه کسى در حقیقت قارى قرآن اسـت و در آن وقـت بـر آنـان مـنـکـشـف مـى شـده اسـت کـه قـارى قـرآن، خـداسـت، جل جلاله .
دوم، از راه تـوسل به حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) است. زیرا آن حضرت را براى رفع حجاب و موانع نسبت به سالکین راه خدا عنایتى عظیم است.
در رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم آمده است که: « ... با حربه «ذکر» نفی خاطر کند. یعنی برای آنکه خاطری در ذهنش خطور کند، متذکر به ذکر خدا و توجه به خدا یا اسمی از اسماء الله کند و بدین وسیله با وجود این ذکر دیگر مجالی برای خاطر نخواهد بود؛ و بنابراین نفی خواطر خود به تبع «ذکر» خواهد بود و سالک همیشه ذاکرات و به تبع «ذکر»، ذهنش را از خواطر خالی است.
آقای سید محمد حسن قاضی می گوید: «روش علامه قاضی در معرفـت نفس بود. همان عبارت من عرف نفسه فقد عرف ربه. و از آیت الله سید عبدالکریم کشمیری نیز آمده که دستور العمل هایشان در معرفـت نفس و رب مؤثر بود، مراقبه و ذکر یونسیه در سجده و تسبیحات اربعه بعد از هر نماز و خواندن سوره قدر در شب جمعه صد بار از سفارشات ایشان بود.
طریق توسل
از مرحوم قاضى نقل شده است که در همین مورد فرموده اند: سریان فیوضات و خیرات از مـسـیـر حـضـرت سـیـدالشـهـداسـت و پـیـشـکـار این فضیلت هم حضرت قمر بنى هاشم، اباالفضل العباس (ع) است .و نیز فرمود: وصول به مقام توحید و سیر صحیح الى الله و عرفان ذات احدیت - عز اسـمـه - بـدون ولایـت امـامان شیعه و خلفاى به حق از على بن ابى طالب (ع) و فرزندانش از بتول عذراء (ع) محال است. و به همین دلیل همه چیز خود را مدیون قرآن و عترت مى دانست و گاهی مى فرمود: اگر من به جایى رسیده باشم، از دو چیز است: 1.قرآن کریم  2.زیارت سیدالشهدا (ع).
مرحوم قاضى معتقد بودند که محال است عارف به حقیقت ولایت نرسیده باشد:مرحوم قاضى مى فرموده است: محال است کسى به درجه توحید و عرفان برسد و مقامات و کـمـالات تـوحـیـدى را پـیدا نماید و قضیه ولایت بر او منکشف نگردد. ایشان معتقد بودند بـزرگـانـى را کـه نـامـشـان در کـتـب عـرفـان ثـبـت اسـت و آنـهـا را واصـل و فـانـى شـمـرده انـد و از اهـل ولایت نبوده اند، بلکه از عامه به شمار مى آیند، یا واصل نبوده اند و ادعاى این معنى را مى نموده اند و یا تحقیقا ولایت را ادراک کرده اند، ولى بـر حسب مصلحت زمانهاى شدت و حکام و سلاطین جور که از عامه بوده اند، تقیه مى کردند و ابـراز نـمى نمودند؛ مانند مولى محمد رومى بلخى صاحب کتاب مثنوى.
طریق ذکر
یـکـى از امـورى که در مسلک عرفانى مرحوم آیت الله قاضى و استادان ایشان بسیار مورد تـاکـیـد قـرار دارد، مساله ذکر و توجه تام به خداوند تعالى که عنوان راهى براى نفى وسـوسـه هـا و توجهات غیر الهى است، به این معنى که هرگاه یکى از خاطرات و اوهام و خـیـالات شـیطانى به او روى مى آورد، سالک راه باید با توجه به یکى از اسماء الهى آن خاطره را از خود بزداید. علامه طباطبایى پس از توضیح روش فوق مى فرمایند: ایـن طـریـق بـسیار صحیح است که باید فقط با ذکر که همان توجه و یاد یکى از اسماء خـداسـت، خاطر را دور کرد. قال الله تعالى: ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون/اعراف آیه 201 : هـمـانـا آنـان که تقوا پیشه کرده اند، زمانى که وسوسه اى از سوى شیطان به آنان مى رسد، متذکر مى شوند و در این هنگام بینا مى گردند.
هـمـچـنـیـن اسـتـاد عـلامـه یادآور مى شوند که این طریق نیز برگرفـته از روش عرفانى آخـونـد عـارف، مـلا حـسـینقلى همدانى است و روش ذکر را آن بزرگوار به شاگردان خود آموخته است .
طریق احراق
مـرحـوم قـاضـى مـعتقد بودند که عارف واقعى آن است که در هر حرکتى تنها محبوب را در نـظر بگیرد و دندان طمع از غیر او را از وجود خود بکشد و هیچ نفعى را در نظر نگیرد. اما رسـیـدن بـه ایـن مـرحـله بـسـیـار مـشـکـل اسـت؛ چـرا کـه انـسـان هـر گـاه بـخـواهـد دل خود را از توجه به نفع و سودى تهى سازد، متوجه مى شود که مقصود و سود دیگرى انـگـیزه این ترک سود بوده است و اگر بخواهد آن انگیزه را نیز ترک نماید، باز متوجه تمایل نفسانى خویش به انگیزه دیگرى مى شود و بدین ترتیب هیچ گاه به مرحله احرار وآزادگـان نـمـى رسـد تـا خداوند تبارک و تعالى را بدون چشمداشت و تقاضایى عبادت نماید. عارف بى بدیل، مرحوم قاضى طباطبایى براى درمان این بیمارى نفسانى روشى بـه نـاماحـراق را پـیش گرفـته، و به دیگران نیز سفارش ‍ مى فرمودند. علامه طباطبایى پس از بیان این مساله مى فرمایند: روزى با استاد خود، مرحوم حاج میرزا على آقاى قاضى این راز را در میان نهادم و استفسار و التـمـاس چـاره اى نـمـودم، فـرمـود:
بـه وسـیـله اتـخاذ احراق مى توان این مساله را حـل نـمـوده و ایـن مـعضل را گشود و آن بدین طریق است که باید سالک به حقیقت ادراک کند کـه خـداونـد مـتـعـال وجود او را وجودى طماع قرار داده و هر چه بخواهد قطع طمع کند (چون سـرنـوشـت او با طَمع است) لذا منتج نتیجه اى نخواهد شد و قطع طمع از او، ناچار مستلزم طـمع دیگرى است و به داعیه طمعى بالاتر و عالى تر از آن مرحله دانى قطع طمع نموده است، بنابراین چون عاجز شد از قطع طمع و خود را زبون یافـت، طبعاً امر خود را به خدا سـپـرده و از نیت قطع طمع دست برمى دارد، این عجز و بیچارگى ریشه طمع را از نهاد او سـوزانـیـده و او را پـاک و پـاکـیـزه مى گرداند... و علت اینکه این طریقه را احراق نامند، بـراى آن اسـت کـه یـکـبـاره خـرمـن هـستى ها و نیتها و غصه ها و مشکلات را مى سوزاند و از ریشه و بن قطع مى کند و اثرى از آن در وجود سالک باقى نمى گذارد. اگر کسى براى وصول به مقصود از این طریقه استفاده کند و در این راه مشى نماید راهى را که باید چندین سال طىّ کند در مدّت قلیلى خواهد پیمود.
در قـرآن کـریـم در مـواردى از طـریـقـه احراقیه استفاده شده است ... یکى از مواردى که در قرآن مجید از آن استفاده شده است، عبارت است از کلمه استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون ؛ بـقره : 156) همانا ما ملک خدا هستیم و همه به سوى او باز مى گردیم .)... اگر انسان مـتذکر شود که خود او و هر چه از تعلقات و ما یملک اوست ملک مطلق خداست، یک روز به او داده و یـک روز مـى گـیـرد و کـسـى را در آن حق دخالتى نیست، وقتى که انسان به خوبى ادراک کرد که از اول مالک نبوده است و عنوان ملکیت براى او مجازى بوده و بدون جهت خود را مـالک تـخـیـل مـى نـموده است، البته در صورت فقدان متاثر نخواهد شد و توجه به این نکته ناگهان راه را بر او هموار خواهد نمود.
طمع در معنویت و سلوک
آیت الله سعادت پرور می فرمود:«از مرحوم آقای قاضی پرسیدند: این چگونه است که سالک هر چه پیش می رود دوست دارد آثار و نتایج اعمالش را از مکاشفات و واردات قلبیه ببیند و آیا این در نیّت و انگیزه و اخلاص سالک اثر سویی نمی گذارد؟ مرحوم آقای قاضی در جواب فرموده بود: «خداوند متعال به خاطر اینکه ما از سیر وسلوک منقطع نشویم و همیشه شور و حال انجام اعمال و افعال را داشته باشیم، ما را در این باره «طماع» آفریدهاست.
مرحوم علامه طباطبائی در تبیین نظر استادشان می فرمود: چون این طمع و حرص درباره خودش می باشد اشکال و ایرادی ندارد.
جلسات خصوصی علامه
مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد رضا آل یاسین نقل می کند: «روزی به یکی از مجالس خاص که به خواص معمولی از تلامذه ایشان تعلق داشت راه یافـتم. وقتی از منزل ایشان بیرون آمدم همین را بگویم که عبا را روی سر و صورتم کشیدم و راه افـتادم و مالک اشکهای چشمانم نبودم و بی اختیار گریه می کردم به هر کجا و به هر کس که نگاه می کردم بدم می آمد و در اثر انقطاع موقت که از عوالم دنیوی برایم حاصل شده بود طاقت ماندن در دنیا و زندگی با مردم دنیا از من سلب شده بود؛ صد حیف که بعدها نتوانستم در آن مجالس نورانی حاضر شوم.»
جلسات کلاس خصوصی، آن قدر پر بار بود که وقتی عصر از خدمتشان مرخص می شدیم تا فردا که دوباره برویم منگ بودیم و جلسات تأثیر فوق العاده ای برای ما داشت.»
از مرحوم عارف واصل آیت الله سید هاشم رضوی کشمیری از تلامذه آقای قاضی نقل شده که فرمود: «ما وقتی محضر آقای قاضی می رفـتیم چنان انبساط روحی و بشاشت و ابتهاج به ما دست می داد که تمام مشکلات و سختیها و ناملایمات زندگی روزمره را از جان و تن ما می زدود.»
توجه به شاگردان
حجت الاسلام حاج آقا مروی می گوید: آیت الله سید عبدالکریم کشمیری می فرمود: «روزی آقای قاضی خرمایی تعارف کرد بخورم عرض کردم: آقا! من خرما میل ندارم. فرمود: از این نوع میل ندارید یا نوع دیگر میل دارید؟ عرض کردم: «خرمای دری» را سخت دوست دارم. پس از مدتی دیدم ایشان با همان لباس عربی بلند آمده منزل ما و دو جیب اش را پر از آن نوع خرما کرده و آورده است!»
پول با برکت
آیت الله سید عباس حسینی کاشانی می فرمود: «در ایامی که نجف اشرف بودیم دوستی داشتم که در امرار معاش دچار سختی و فشار بسیاری شده بود؛ روزی به محضر آقای قاضی رفـت و عرض کرد: آقا! خداوند سبحان به من تمام چیزهای خوب را داده است جز اینکه سخت در فقر و فاقه هستم و فشار بسیاری را از این لحاظ تحمل می کنم، اگر ممکن است چاره ای برای این مشکل من بنمائید: مرحوم آقای قاضی پس از گوش دادن به حرفهای این شخص دستش را در جیبش برد و یک مشت فلوس (پول خرد عراقی) را از جیب خود در آورد و به وی داد و فرمود:بدون اینکه به مقدار این پول دقت کنی از آن استفاده نما.
دوست ما نقل کرد که تا مدتهای مدید بدون اینکه از مقدار آن پول آگاه باشم، هر جا که نیازی به پول پیدا می کردم از آن استفاده می نمودم تا اینکه روزی وسوسه شدم و با خود گفـتم مگر این پول چقدر است که تمامی ندارد؛ برای همین دست در جیب بردم و به شمارش آن پرداختم دیدم جز چند فلس ناچیز، چیز دیگری نیست ولی طولی نکشید همین پول ناچیز، برکتش از بین رفـت و دوباره به فقر و فلاکت افـتادم. دوباره به محضر آقای قاضی رفـتم و قبل از اینکه من چیزی بگویم فرمود: ها! چکار کردی؟ پولها را شمردی؟
بار دیگر مقداری فلوس به من داد و فرمود: دیگر آنها را نشمر!
آیت الله کاشانی فرمودند: تا زمانی که دوستم در قید حیات بود از آن پول با برکت استفاده می کرد، بدون اینکه در آن کاستی پیدا شود! »
تربیت توحیدی
آقای قاضی از خلوت و جلوت شاگردان خود آگاه بودند و بر احوالات آن ها محیط بودند و گاهی از مکتومات آن ها خبر می دادند. با این حال همه شاگردان تا این حد خبر نداشتند که زیر نگاه نافذ استاد هستند و در اواخر عمر بود که اسراری را برای آقای قوچانی فاش کردند و آنگاه ایشان می فرمودند:
«آقای قاضی در دو سال آخر مطالبی را برای من گفـتند و من نمی توانستم آن ها را برای کس دیگری نقل کنم و ما همین قدر متوجه شدیم که ایشان از تمام حرکات و سکنات 24 ساعته ما آگاه بودند و کنترل می کردند.»
مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی می فرمود: «آقای قاضی دستورات ذکر عجیب و بسیار متفاوتی از دیگران به من می داد؛ چنانکه بسیاری از اوقات اربعین پشت اربعین و اربعین در اربعین به من می داد.»
هدیه ثواب تفسیر المیزان
علامه سید محمد حسین طباطبائی فرمودند: آقای ادیب (نام ایشان آقای شیخمحمد علی ارتقائی ملقب به ادیب العلماء است.) که از شاگردان برادر من آقا سید محمد حسن بود. ایشان چون روح مرحوم قاضی (ره) را حاضر کرده و از رفـتار من سؤال کرده بود، فرموده بود: روش او بسیار پسندیده است؛ فقط عیبی که دارد آن است که پدرش از اوناراضی است و می گوید: در ثواب تفسیری که نوشته است مرا سهیم نکرده است!
چون این مطلب را برادرم از تبریز به من نوشت، من با خود گفـتم: من برای خودم در این تفسیر ثوابی نمی دیدم، تا آنکه آن را هدیه به پدرم کنم. خداوندا، اگر تو برای این تفسیر ثوابی مقدر فرموده ای، همه آن را به والدین من عنایت کن. و ما همه را به آنها اهداء می کنیم! پس از یکی دو روز کاغذ دیگری از برادرم آمد، و در آن نوشته بود که: چون روح مرحوم قاضی را احضار کرد، مرحوم قاضی فرموده بودند: اینک پدر از سید محمد حسین راضی شده و به واسطه شرکت در ثواب بسیار مسرور است. و از این اهداء ثواب هم هیچ کس خبر نداشت!
حق الناس
آیت الله نجابت نقل می کند: وقتی که بنده مشرف شدم خدمت ایشان فرمودند: «هر حقی که هر کس بر گردن تو دارد باید ادا کنی. خدمت ایشان عرض کردم: مدتی قبل در بین شاگردهایم که نزد بنده درس طلبگی می خواندند، یکی خوب درس نمی خواند. بنده ایشان را تنبیه کردم. اذن از ولیّ او هم داشتم در تربیت. در ضمن این جا هم نیست که از او طلب رضایت کنم. می فرمودند: «هیچ راهی نداری، باید پیدایش کنی. گفـتم آدرس ندارم، گفـتند باید پیدا کنی. آقای قاضی فرمودند: هر حقی که برگردنت باشد تا ادا نکنی باب روحانیت، باب قرب، باب معرفـت باز شدنی نیست. یعنی این ها همه مال حضرت احدیت است. و حضرت احدیت رضایت خود را در راضی شدن مردم قرار داده است.»
طائفه جنّ، "سنی" ندارند!
آیت الله حسن زاده آملی می نویسد: «جناب استاد ما علامه طباطبائی(ره) صاحب تفسیر قیّم و عظیم «المیزان» فرموده است که: «استاد ما مرحوم آقا سید علی قاضی حکایت کرد که کسی از جنّ پرسیده است (و فرموده است شاید آن کس خود مرحوم قاضی بوده است): طائفه جن به چه مذاهب اند؟ آن جن در جواب گفـت: «طائفه جنّ مانند إنس دارای مذاهب گوناگون اند، جز اینکه "سنی" ندارند برای اینکه در میان ما کسانی هستند که در واقعه غدیر خم حضور داشتند و شاهد ماجرا بوده اند.»
ماجرای شیخ رجبعلی خیاط و علامه قاضی
یک روز که آشیخ رجبعلی خیاط برای زیارت، نه تحصیل علم، به نجف آمده بودند، آمدند در منزل ما را زدند و به یکی از بچه ها گفـتند بگویید آقا بیاید. گفـت آقا در زیر زمین خوابیده اند کجا بیاید؟ گفـتند: نه حتماً بروید صدایش کنید. یکی از بچه ها رفـت و گفـت: یکی آمده دم در کارتان دارد. (هوای نجف اینقدر گرم است که کبوتر نمی تواند از این طرف به آن طرف پرواز کند، می افـتد.) آقا آمدند دم در، گفـتند که: چی می خواهید؟ آشیخ رجبعلی گفـتند: من در حرم مطهر حضرت علی علیه السلام بودم حضرت را دیدم و به من فرمودند که خدمت شما برسم.
درباره اصل این ماجرا، آقای تهرانی می فرمودند، قضیه از این قرار بوده که شیخ رجبعلی خیاط طوری بود که وقتی به گیاهان نگاه می کرد خاصیت هر گیاهی را می دید. یعنی می دید که هر گیاهی چه خاصیتی دارد. می گوید این حالت از من گرفـته شد و به خاطر این از تهران رفـتم نجف و از حضرت علی علیه السلام خواستم که این حالت را چرا از من گرفـته ای؟ حضرت علی علیه السلان را دیدم و ایشان فرمودند: خدمت آقای قاضی برو... و خلاصه با همان قضیه ای که در خانه آقای قاضی آمدند مشکلشان رفع شد.
ماجرای آقای خویی و علامه قاضی
سید محمد حسن قاضی پسر آقای قاضی می گوید: «آقای خویی قبل از اذان به حرم می رفـتند و زیارت امین الله می خواندند. تا این که می گویند یک روز که وارد صحن شدم دیدم صحن مطهر پر شده از حیوانات عجیب غریب، گاو، گوساله ... می گوید من هر چی خواستم از این حالت برطرف شود، دیدم نمی شود. رفـتم پیش آقای قاضی. گفـتم: من نمی خواهم این طوری ببینم. ایشان گفـتند: نمی خواهی ببینی، باشد، خودت خواسته بودی! گفـتم حالا نمی خواهم. و آن قضیه برطرف شد.»
ماجرای امام و علامه قاضی
جـنـاب حـجـت الاسـلام و المسلمین شیخ محمود قوچانى، فرزند آیت الله قوچانى (وصى مرحوم قاضى) مى فرمایند: مرحوم آیت الله قوچانى روحیه شان طورى بود که به آسانى به کسى گرایش ‍و اعتقاد پـیـدا نمى کردند و علاقه شدید ایشان به آقاى قاضى حاکى از مقام بسیار والاى مرحوم آقاى قاضى بود. مى فرمودند: یک روز در نجف در جلسه اى کـه آقـاى قـاضـى و حضرت امام هم تشریف داشتند، مرحوم قاضى با امام یک برخورد غیر مترقبه اى داشتند.
آقاى قاضى در برخوردها بسیار مؤدب به آداب بودند و تناسب مجلس را رعـایـت مـى کـردند. ولى در آن جلسه سخنانى را به امام گفتند که کاملا نامناسب بود، بـه طـورى کـه مـا را مـتـعـجـب کـرد و هـم چـیـزى از سخنانشان نفهمیدیم. (مرحوم ابوى مى فـرمـودنـد:) مـن حـالا مـى فـهـمـم کـه آن صحبتها راجع به نهضت حضرت امام (قدس سره) بود. در سـال 1343 کـه ما به قم آمده بودیم و مراجع به دیدار مرحوم والد مى آمدند، حضرتامـام هم تشریف آورده بودند. مرحوم والد خدمت ایشان عرض کردند که: به خاطر دارید کـه یـک روز در نـجـف به منزل آقاى قاضى تشریف آوردید؟ فرمودندبله. مـجـددا سـؤال کـردنـدکـه: آیـا از سـخـنـان قـاضـى هـم چـیـزى به خاطر دارید؟ فـرمـودنـد: نـه، از مـطـالب چـیـزى به خاطرم نیست. آنگاه مرحوم والد فرمودند: آن سـخـنـان آقـاى قـاضـى نـاظـر بـه نـهـضـت و وضـع امـروز حـضـرت عـالى بود.
تاکید آیت اله قاضی بر حفظ اسرار
سید محمد حسن قاضی نقل می کنند که: آقای حداد نعل اسب و استر و ... درست می کرد. یک شاگردی داشت که در آمدش را با او نصف می کرد، یک روز وقتی می خواست این نعل داغ شده را از آتش در بیاورد انبر دستشان نبود، دست برد و با دست از آتش درآورد. این شاگرد دیوانه و وحشت زده شد و فرار کرد. بعد از این حادثه که آسید هاشم به نجف آمد، آقای قاضی خیلی به ایشان تندی کردند که چرا فلان کار را کردی؟ نباید می کردی.
آقا به من فرمودند: این کرامات که از افراد می بینی چیز مهمی نیست، با این که برای من عجیب بود.
قالیچه حضرت سلیمان
علامه طباطبایى مى فرمایند: بـرادر مـا (مـرحـوم آیـت الله سـید حسن الهى) به وسیله شاگردش از حضرت قاضى سؤ ال کـرده بـود کـه قالیچه حضرت سلیمان که آن حضرت روى آن مى نشست و به مشرق و مـغـرب عـالم مـى رفـت، آیـا روى اسباب ظاهریه، چیز ساخته شده اى بود و یا از مبدعات الهـیـه بـود و هـیـچ گـونـه بـا اسباب ظاهریه ربطى نداشت ؟ آن شاگرد چون از مرحوم قـاضـى سـؤ ال مـى کند، ایشان فرموده بودندفعلا چیزى در نظرم نمى آید، ولیکن یـکـى از مـوجـوداتى که در زمان حضرت سلیمان بودند و در این کار تصدى داشتند، الان زنـده انـد، مـى روم از او مـى پـرسـم . در ایـن حـال مـرحوم قاضى روانه شدند و مقدارى راه رفتند تا آنکه منظره کوهى نمایان شد چون بـه دامنه کوه رسیدند، یک شبحى در وسط کوه که شباهت به انسان داشت دیده شد. مرحوم قـاضـى از آن شـبـح سـؤ ال و مـقدارى با هم گفتگو کردند. آن شاگرد از مکالماتشان هیچ نـفـهمید؛ ولى چون مرحوم قاضى برگشتند، گفتند: مى گوید از مبدعات الهیه بود و هیچ گونه اسباب ظاهریه در آن دخالتى نداشته است.
کلمات حضرت مهدی(عج) در زمان ظهور
علامه طباطبایى مى فرمایند: در روایـت اسـت کـه چـون حـضـرت قـائم ظـهـور کـنـنـد، اول دعوت خود را از مکه آغاز مى کنند؛ بدین طریق که بین رکن و مقام ، پشت به کعبه نموده و اعـلان مـى فـرمـایـنـد و از خـواص آن حـضرت، 360 نفر در حضور آن حضرت مجتمع مى گـردنـد. مـرحـوم اسـتـاد مـا قـاضـى رحـمـة الله عـلیـه - مـى فـرمـودنـد کـه: در ایـن حـال، حـضـرت بـه آنـهـا مطلبى مى گویند که همه آنها در اقطار عالم متفرق و منتشرمى گـردنـد و چـون همه آنها داراى طى الارض هستند، تمام عالم را تفحص مى کنند و مىفهمند کـه غیر از آن حضرت، کسى داراى مقام ولایت مطلقه الهیه و مامور به ظهور و قیام و حاوى هـمـه گـنـجـیـنـه هـاى اسـرار الهـى و صـاحـب الامـر نـیـسـت. در ایـن حال همه به مکه مراجعت مى کنند و به آن حضرت تسلیم مى شوند و بیعت مى نمایند.  
مـرحـوم قـاضـى (ره ) مـى فـرمـودنـد: من مى دانم آن کلمه اى را که حضرت به آنها مى فرمود و همه از دور آن حضرت متفرق شدند چه بود. و من همچنین در روایت دیده ام که حضرت صادق علیه السلام مى فرمایند: من آن کلمه را مى دانم.
مخالفان علامه
به نقل از آیت الله نجابت آمده است که: «کسی چندین نوبت قصد سوء قصد به جان آقای قاضی کرد اما موفق نشد. یک وقت پیغام فرستاد که دیگر امشب حتماً تو را خواهم کشت. آقای قاضی آن شب تنها در اتاق خوابیدند و فرمودند: درب خانه را هم باز بگذارید تا راحت و بدون مانع وارد شود. پس نیمه های شب آن بدبخت نادان بی هیچ مانعی وارد منزل آقای قاضی شد (خودش از این که در را برایش باز گذاشته بودند متعجب شده بود.) به هر حال فوراً به طرف اتاق آقای قاضی حرکت می کند اما در آن جا با صحنه غیر منتظره ای روبرو می شود و می بیند از اتاق آقای قاضی دود بیرون می آید.
اندکی درب اتاق را باز می کند و مشاهده می کند که اتاق آتش گرفـته و دود همه جا را فراگرفـته، آقای قاضی هم در گوشه اتاق افـتاده اند به هر حال پیش خودش فکر می کند که این طور بهتر شد، چون ایشان در این سانحه آتش سوزی وفات می کند و مسئولیتی هم متوجه ام نخواهد شد. پس به سرعت منزل ایشان را ترک می کند. از طرف دیگر آقای قاضی می فرمودند: نیمه های شب دیدم احساس خفگی می کنم، بیدار شدم دیدم بخاری به روی زمین افـتاده و فرش آتش گرفـته و دود همه جا را فرا گرفـته، فوراً آتش را خاموش کردم، درها و پنجره ها را باز نمودم و دوباره خوابیدم....»
یکی از فرزندان مرحوم قاضی نقل می کند: یک بار همراه ایشان به حرم مطهر امام علی علیه السلام رفـتم و روش مرحوم قاضی به گونه ای بود که هنگامی که وارد حرم مطهر می شدند حتماً زیارت می خواندند و سپس خارج می شدند. آن روز تا وارد حرم شدند، بدون خواندن زیارت از حرم خارج شدند. فرزندشان پرسیدند که چه شده این کار غیر طبیعی بود که بدون خواندن زیارت نامه خارج شدید. مرحوم قاضی به او می گویند که:  
«در حرم کسی را دیدم که می دانم نسبت به من بغض و کینه ای در دل دارد، ترسیدم که مرا ببیند و این بغض و کینه دوباره در دلش زنده شود و به این دلیل اعمالش از بین برود! »
این کرامت واقعی است، نه آن که کسی فرشته ها را ببیند، کرامت حقیقی آن است که انسان در کنار خدا، برای خود چیزی را نبیند. 
وسواس در عبادات!
مرحوم آقای حاج سید هاشم رضوی هندی از تلامذه مرحوم آقای قاضی، میفرمود: روزی یکی را به محضر آقای قاضی آوردند که مثلاً آقا دستش بگیرد و راهنمایی اش نماید. مرحوم آقای قاضی فرموده بودند: به این آقا بگوئید که نماز را در اول وقت بخواند. بعد معلوم شد که آن شخص وسواس در عبادات داشته و نماز را تا آخر وقت به تأخیر می انداخت.
آداب قرائت قرآن
آیت الله شیخ محمد تقی آملی(ره) می فرمود: «من در بحث فقه آیت الله سید علی آقا قاضی شرکت می کردم. روزی از ایشان سؤال کردم ـ آن روزها هوا بسیار سرد بود ـ که ما می خوانیم و می شنویم که عده ای موقع قرائت قرآن کریم جلویشان آفاق باز می شود و غیب و اسرار برای آنها تجلی می کند... و در حالی که ما قرآن می خوانیم و چنین اثری نمی بینیم؟!
مرحوم قاضی مدت کوتاهی به چهره من نظر کرد سپس فرمود: بلی! آنها قرآن کریم را تلاوت می کنند و با شرائط ویژه، رو به قبله می ایستند... سرشان پوشیده نیست، کلام الله را با هر دو دستشان بلند می کنند، و با تمام وجودشان به آنچه تلاوت می کنند توجه دارند و می فهمند جلوی چه کسی ایستاده اند. اما تو قرآن را قرائت می کنی در حالی که تاچانه ات زیر کرسی رفـته ای؟! و قرآن را روی زمین می گذاری در آن می نگری ...؟!
آیت الله شیخ محمد تقی آملی می فرمود: بله، من همین طور قرآن می خواندم و زیاد به قرائت آن می پرداختم، مثل اینکه مرحوم قاضی با من بود و مراقب و ناظر وقت قرائتم بوده است. بعد از این ماجرا با تمام وجودم به سویش شتافـتم و ملازم جلسه هایش شدم« ...
محو در ولایت
آیت اله قاضی می فرمودند: « محال است انسانی به جز از راه سیدالشهداء(ع) به مقام توحید برسد.» می گویند: « آیت الله قاضی شب های جمعه تا صبح در حرم سیدالشهداء(ع) می ایستاد و هیچ چیز نمی گفـت، نه زیارتی و نه ... تنها تماشا می کرد.»
او می گوید: «ثواب رفـت و آمد بین حرم شریف حضرت اباعبدالله و حضرت اباالفضل از سعی بین صفا و مروه بیشتر است.» آیت الله نجابت می گفـت: «ایام زیارتی که می شود حالش دگرگون است آن قدر که اگر نتواند زیارت برود آرام ندارد به نحوی که خانواده ایشان می گویند وقت زیارتی شما دیوانه می شوید و به همین خاطر نمی گذارند در آن ایام در نجف بماند پولی برای خوراکش تهیه می کنند و او را روانه کربلای معلا می کنند و او پیاده به حرم می رود و پیاده برمی گردد. »
کمتر کسی ایشان را در سواری های بین راه می بیند و کسی هم کنجکاوی نمی کند که این سید چگونه به کربلا می رود و برمی گردد. او به سوی مولایش با عشق بال و پر می گشاید و به پابوسی حریمش مشرف می شود.
و می گویند: « آن جا در حریم دوست از کثرت ادب مانند چوب خشک می گردد.» در خانه مجلس روضه هفـتگی به پا می کند که عامه مردم در آن حضور دارند و خودش عقیده اش این است که:
« من باید برای حضرت ابا عبدالله کار کنم، چه عالم باشم چه عامی.» کفش های مردم را جلوی در جفـت می کند. عده ای هم بر او خرده می گیرند که این آقا اهل علم است و این کوچک کردن خود اوست نباید از این کارها بکند، اما ایشان گوشش به این حرف ها بدهکار نیست.
و اواخر عمر، آب را که می بیند بی اختیار اشک می ریزد و عجب ماجرای غریبی است این داستان عطش!
از آیت الله سید عبدالکریم کشمیری نقل شده که: « آقای قاضی تمام مکاشفه بود و در اواخر عمر بسیار لطیف و رقیق شده بود و با دیدن آب به یاد امام حسین علیه السلام می گریست.»
کافی بود که شخصی که به منبر رود جمله اولش با «صلی الله علیک یا ابا عبدالله» شروع شود تا اشک های قاضی دیگر بند نیاید و تا آخر مجلس اصلاً نشنود که قصه می خوانند یا روضه!
برای تربت امام حسین علیه السلام آن قدر احترام قائل است که شبی تسبیح تربتش به زمین می افـتد و چشم هایش دیگر قادر به یافـتن آن نیست و ترس آن که مبادا پاهایش را به طرف تربت دراز کند تا صبح نمی تواند بخوابد، امام حسین علیه السلام در آغاز راه دستگیری اش نموده و او تا آخر عمر شاکر آن نعمت است.
فواید آیات قرآن و دعا از زبان آیت الله قاضى
در مـیـان تـعلیمات مرحوم آیت الله العظمى قاضى نیز به مواردى برمى خوریم که گـویـاى احـاطـه بـسـیـار ایشان بر آیات و روایات و نیز تعبد آن حکیم فرزانه و تمسک شـدیـد آن عارف یگانه به ریسمان محکم قرآن و عترت مى باشد. استاد سید حسن قاضى طباطبایى، فرزند مرحوم قاضى، در یادداشتهاى خود به نمونه هایى اشاره فرموده اند که جا دارد با بیان آنها این اوراق را متبرک و نورانى سازیم :
01 آن مرحوم براى تقویت حافظه، خواندن آیت الکرسى و معوذتین (یعنی دو سوره مبارکه ناس و فلق) را سفارش مى فرمودند.
 02 مرحوم قاضى براى طلب وسعت رزق این آیات را قرائت مى نمودند:
اسـتـغـفـروا ربـکـم انـه کـان غـفـارا # یـرسـل السـمـاء عـلیـکـم مـدرارا # و یـمـددکـم بـامـوال و بـنـیـن و یـجـعـل لکـم جـنـات و یـجـعـل لکـم انـهـارا/نـوح آیه 12 – 10: و ازپـروردگـارتـان طـلب بـخـشش کنید که او بسیار آمرزنده است تا از آسمان، فراوان بر شـمـا فـرو فـرسـتـد و شما را با دارایى و فرزندان نیرو بخشد و براى شما نهرهایى قرار دهد.
03 به همه سفارش مى کردند این ذکر را قرائت کنند:
اسـتـغـفـر الله الذى لا اله الا هـو مـن جـمیع ظلمى و جرمى و اسرافى على نفسى و اتوب الیه: از خداوندى که هیچ معبودى جز او نیست، به خاطر تمامى ظلمها و گناهانم و ستمى که بر خود روا داشته ام طلب بخشش مى کنم و به سوى او باز مى گردم .
04 در هـنـگـام اضطراب و ناراحتى هاى روحى، خواندن این کلمات را سفارش مى کردند: لا اله الا الله وحـده لا شـریـک له و له الحـمـد و له المـلک و هـو عـلى کـل شى ء قدیر. اعوذ بالله من همزات الشیاطین و اعوذ بک ربى من ان یحضرون، ان الله هـو السـمـیع العلیم؛ هیچمعبودى جز خداوند یکتاى بى شریک وجود ندارد و ستایش و حکومت مخصوص اوست و او بر هر کارى تواناست. از وسوسه هاى شیاطین به خدا پناه مى بـرم و بـه تـو پـنـاه مـى بـرم -اى پـروردگـارم - از ایـنکه نزد من حاضر شوند، همانا خداوند شنوا و داناست .
05 بـراى حـفـظ امـنـیت خانه دستور مى دادند که این دعا بر روى کاغذى نوشته و بر درب منزل آویخته شود: یـا حـافـظـا لا یـنـسـى؛ یـانعمة لا تحصى؛ انت قلت و قولک الحق: انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون/حجرآیه 9:اى نگهبانى که فراموش نمى کنى و اى نعمتى کـه هـرگز به شماره در نمى آیى، تو فرمودى، و سخن تو حق است، همانا قرآن را ما نازل کردیم و خود آن را حفظ خواهیم کرد.
06 در صـورت تـرس از زیـان خـوراکـى یـا نوشیدنى به خواندن این کلمات سفارش مى نمودند: بسم الله الرحمن الرحیم خیر الاسماء اله الارض و السماء الرحمن الرحیم الذى لا یضر مـع اسـمـه سـم و لا داء؛ بـه نـام خـداونـد بـخشنده مهربان، بهترین نامها، معبود زمین و آسمانها، خداوند رحمان و رحیمى که با نام او هیچ سم وبیمارى اى زیان نمى رساند.
07 آن مـرحـوم سفارش مى فرمودند در صورت روبرو شدن با شخص ‍ ستمگرى که از او مـى تـرسـیـد، دسـتـهـا را باز کنید و این حروف را بر دست راست بشمارید: بسم الله الرحمن الرحیم؛ ک - ه - ى - ع - ص:(کاف ها یا عَین صاد) و بر دست چپ نیز بسم الله الرحمن الرحیم؛ ح - م - ع - س- ق:(حا میم عَین سین قاف) خـوانـده شـود؛ سـپـس انـگـشـتـان دو دسـت را داخل یکدیگر نمایید.
08 براى ایمنى از نیش زدن حیوانات موذى، این دعا را سفارش مى فرمودند: اعوذ بکلمات الله التـامـات التـى لا یـجـاوزهـن بر و لا فاجر من شر ما ذراء و من شر ما براء و من شر کـل دابـة؛ هـو آخـذ بـنـاصـیـتـها، ان ربى على صراط مستقیم. به کلمات تامه خداوند، کـلمـاتـىکـه هـیـچ نـیـکـوکـار و بدکارى از آن تجاوز نمى کند پناه مى برم از شر آنچه آفریده است، او بر همه آنان تسلط دارد، همانا پروردگارم بر صراط مستقیم است .
09 زمـانـى کـه در نـجـف اشـرف بیمارى مالاریا شیوع پیدا کرد، مرحوم قاضى به افراد مبتلا توصیه مى نمودند آیاتى از قرآن را که در مورد حضرت ابراهیم (ع) است، تـلاوت نـمـایـنـد؛ مـانـنـد این آیه: قلنا یا نار کونى بردا و سلاما على ابراهیم # و اردادوا بـه کـیـدا فـجـعـلنـاهم الاخسرین/ انبیاء آیه 70- 69: گفـتیـــم: اى آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت شو! و آنان خواستند با او مکر کنند، پس آنان را خوار کردیم .
010 مـرحـوم آیـت الله شـیـخ عـلى قـسـام، یـکـى از شـاگـردان ایـشـان چـنـیـن نقل فرمودند: مـن از جـهـت فـرامـوشـکـارى و کـمـى حـافـظـه، بـراى آقا سید على قاضى شکایت کردم و مـخـصوصا متذکر شدم از اینکه چیزى را در جایى مى گذارم، بعد به ذهنم مراجعه کرده و چـیـزى بـه یاد نمى آورم. مرحوم قاضى فرمودند: زمانى که چیزى را در جایى قرار مـى دهـى، بـخـوان: بـسـم الله الرحـمـن الرحـیـم، فانک سوف لن تنساه ان شاء الله تعالى .
011 مـرحـوم قـاضـى قـرائت دعـاى زیـر را بـه مـدت چهل شب، هر شب یک بار تا صد بار براى برآورده شدن حاجت سالکان درگاه الهى مفید مى دانستند :الهى کیف ادعوک و انا انا و کیف اقطع رجائى منک و انت انت؟ الهى اذا لم اسالک فـتعطینى، فـمـن ذا الذى ادعوه فیعطینى؟ الهى اذا لم ادعک فـتستجیب لى، فمن ذا الذى ادعوه فیستجیب لى ؟ الهـى اذا لم اتـضـرع الیک فـترحمنى؟ فمن ذا الذى اتضرع الیه فیرحمنى؟ الهى فـکـمـا فـلقـت البـحـر لمـوسـى (ع) و نـجـیـتـه اسـالک ان تـصلى على محمد و آل مـحـمـد و ان تـنـجـیـنـى مـمـا انـا فـیـه و تـفـرج عـنـى فـرجـا عـاجـلا غـیـر اجل بفضلک و رحمتک یا ارحم الراحمین.
012 مـرحـوم سـیـد هـاشـم حـداد از اسـتـاد خـویـش، مـرحـوم قـاضـى نقل فرموده اند که قرائت کهـیعـص: سوره مریم  آیه1/ و حم عسقسوره شورى آیه1 /و نیز: و عنت الوجوه للحى القیوم و قد خاب من حمل ظلما: سوره طه آیه 111/ براى دفع شر دشمن مفید است.
آنـچـه ذکـر شـد، بـرخـى از دعاهایى است که آن مرحوم به شاگردان خویش مى آموختند و دعـاهـاى ویـژه اى نـیـز وجـود داشـت کـه ایـشـان جـز بـراى افـراد خـاصـى نقل نمى کردند  .
سید عبدالحسین قاضی نوه ایشان، جریان شب رحلت آقای قاضی را این طور بیان می کند:
ایشان مدتی بیمار بودند. یک شب به پدرم که در آن زمان 20 ساله بودند می گویند که امشب نخواب و بیدار باش. پدرم هم متوجه نمی شود که جریان چیست. ایشان نقل می کند که ساعتی از نیمه شب آقای قاضی او را صدا می زنند و رو به قبله دراز می کشند و می گویند من در حال مرگ هستم و به او سفارش می کنند که همسر و بچه های دیگرشان را بیدار نکند و تا صبح بالای سرشان بنشیند و قرآن بخواند. پدرم می گوید علی رغم این که اگر کسی بداند که پدش در حال مرگ است و هیچ نگوید، سخت است، اما من این موضوع را با کمال آرامش پذیرفـتم و به کسی هیچ نگفـتم و پیش او نشستم. آقای قاضی به من فرمودند که دارم راحت می شوم و این راحتی از طرف پاهایم شروع شده و به طرف بالا می آید. سپس فرمودند فقط قلبم درد می کند بعد فرمودند که رویم را بپوشان، من هم روی صورتشان را پوشاندم و ایشان از دنیا رفـتند. من بدون هیچ دغدغه و اضطراب تا صبح پیش ایشان نشستم و قرآن خواندم تا آن که هنگام اذان صبح شد و خانواده آمدند و پرسیدند که جریان چیست و من هم گفـتم که پدر فوت شده است و فریاد و سر و صدا از اهل خانه بلند شد و در آن لحظه تازه متوجه تصرف او شدم و فهمیدم چه اتفاقی افـتاده است و از مرگ پدرم بسیار متأثر شدم.»
او که عمری با عشق و سر سپردگی به مولایش امام حسین (ع) سر کرده، غریب نیست اگر حضرتش کریمانه، خود کسی را سراغش بفرستد تا کارهای دفن و کفن او را بجا آورد. آقا یحیی هرگز آقای قاضی را نمی شناخته ولی از طرف امام حسین (ع) در حالت خواب یا مکاشفه برای این امر مأموریت پیدا می کند و تمام کارهای کفن و دفن ایشان را انجام می دهد.
آیت الله بهجت می فرمودند: «شب قبل از وفات آقای قاضی، کسی خواب دیده بود که تابوتی را می برند که رویش نوشته شده بود «توفی ولیّ الله» فردا دیدند آقای قاضی وفات کرده است.»
جریان وفات مرحوم قاضی از زبان سید محمد حسن قاضی پسر آقای قاضی
شب آخر عمرشان بود. گفـت مرا ببر بیرون، بردم بیرون. تقریباً خودش راه می رفـت. یک نگاهی به آسمان کرد و گفـت مرا برگردان سر جایم، ایشان را برگرداندم. وقتی هم می خواست برگردد، دلش می خواست جایش مرتب باشد. می گفـت: این کاسه را بردار. این را مرتب کن...
بعد یک وصیت هایی هم به من کرد. از جمله همین مطلب که "طلبگی همین است. می خواهی باش، نمی خواهی ول کن برو دنبال کارت." گفـت: صبح زود بیا. من صبح که رفـتم، دیدم که سر و صدا از منزل بلند است. فهمیدم آقا مرحوم شده است.
من صبح با برادرم سید کاظم که اخیراً فوت شده آمدیم گفـتیم حالا از کجا شروع کنیم به کی بگوییم ... همان طور که مانده بودیم دیدیم دو سه نفری دارند از خیابان می آیند وقتی رسیدند دیدیم یک آقای سیدی با ریش محرابی قشنگ که من او را نمی شناختم و یک نفر دیگر که گفـت راننده است و یک نفر که راهنمایشان بود، می گفـت من صبح رفـتم حرم مطهر حضرت ابا عبدالله علیه السلام زیارتی کنم. بعد به خانقین بروم. چرتی مرا گرفـت که کسی به من گفـت برو نجف، قاضی فوت کرده است. یا حضرت سیدالشهداء علیه السلام این را فرمود یا کس دیگری.
می گفـت من بلند شدم به جای خانقین آمدم نجف، در صحن نجف پرسیدم منزل قاضی را می شناسید؟ گفـتند بله، منزلش خیلی دور است و مریض هم هست. گفـتم مرا آن جا ببرید. این حاج آقا یحیی آمد و همه کارها را متصدی شد. تا روز هفـتم هم بود. اطعام شب هفـتم را هم داد بعد رفـت.
در آن جا مرسوم بود وقتی کسی از دنیا می رفـت، از بزرگترها برای غسل دادنش اجازه می گرفـتند مخصوصاً اگر عالم باشد. آمدند پیش من، من که نمی توانستم اجازه بدهم چون برادر بزرگتر داشتم، رفـتند پیش آن ها، و آن ها هم اشاره کردند به حاج آقا یحیی، ایشان سرشان را پایین انداخته بودند و جواب ندادند چند لحظه ای غسال صبر کرد. اتفاقاً سید محمد تقی طالقانی آمد، آقا سرش را بلند کرد و گفـت آقا دیر کردی برو، برو. سید محمد تقی رفـت..
از بین حاضرین شیخ عباس قوچانی را انتخاب کردند، که کمکش کنند، رفـتند و غسل دادند. وقتی هم که می خواهند جنازه را از مغتسل بیرون ببرند اجازه می گیرند، گفـتند آقا اجازه می دهید؟ آقا یحیی سرش را انداخته بود پایین و هیچ حرفی نمی زد. ما هم جرأت نمی کردیم حرف بزنیم و معلوم شد آقا یحیی منتظر کسی بود که از نجف بیاید و ایشان یک بقچه از پارچه های قیمتی آورده بودند که بیندازیم روی جنازه... من رفـتم صحن و یادم نمی آید که چه کسی نماز خواند ولی گفـتند سید جمال گلپایگانی آمد نماز خواند.
 من آن جا نبودم، بعد از نماز جنازه را یک دور، دور حرم حضرت می چرخانند، در این فاصله دیدیم حاج آقا یحیی دارد می رود، من هم پشت سرش راه افـتادم. ما را آورد سر همان جایی که الان آقای قاضی دفن هستند. من هم پرسیدم آقا این جا را از کجا بلد بودی، گفـت تا این جا را من دیدم، یعنی من همه داستان را از اول تا این جا دیدم. و قبلاً دیدم که کجا باید دفن شوند.
تناثر نجوم در رحلت مرحوم علامه
آقا سید عبدالعزیز طباطبائی یزدی نقل نمود که از استادم مرحوم آیت الله العظمی خوئی شنیدم که فرمود: در ایام وفات استاد اخلاق آقا سید علی قاضی تبریزی تناثر نجوم رخ داد و این به جهت رفعت مقام آن مرحوم بود.
مرحوم طباطبائی یزدی نقل کرد که ما گفـتیم: این اصلاً محال است که ستاره ها به خاطر کسی ریزش کنند و سقوط نمایند، ولی استادمان آقای خوئی تأکید نمود، شما انکار کنید من که خودم این واقعه شگفـت انگیز را با چشمان خود دیدم و نمی توانم چیزی را که در پیش من یقینی است، انکار نمایم.
مقام والا
آیت الله کشمیری فرمودند: «بعد از وفـاتش خواستم بفهمم مقام ایشان چقدر است، در رؤیا دیدم از قبر آقای قاضی تا به آسمان نور کشیده شده است، فهمیدم خیلی مقام والایی دارد.»
همچنین می فرمودند: هنگام احتضار، خودش با اشاره به بدن خود می فرمود: «این دارد می رود.» و نیز هنگام غسل مشاهده شد که صورتش باز و لبانش خندان بود.
رحلت
به هر حال، میرزا علی آقا قاضی، در روز دوشنبه چهارم ماه ربیع المولود سال 1366 مطابق هفـتم بهمن ماه در نجف اشرف وفات کرد و در وادی الاسلام نزد پدر خود دفن شد. و مدت عمر شریف ایشان هشتاد و سه سال و دو ماه و بیست و یک روز بوده است.
ایشان در سال های آخر عمر عطش و بی تابی، جسم و روحش را با هم می سوزاند و او مرتب آب می خواهد و می گوید:«در سینه ام آتش است ساکت نمی شود.» طبیبش به وی می گوید: «آقا من طبیب شما هستم، به شما می گویم در این ماه رمضان روزی 3-2 لیوان آب بخورید.» و او که می داند این آب آن آتش را خاموش نمی کند تا آخر روزه هایش را کامل می گیرد و می گوید: «رها کن تا که چون ماهی گدازان غمش باشم»
ترک جان گفـتم نهادم پا به صحرای طلب  تا در این وادی مرا از تن برآید جان زلب
وصیت نامه مرحوم آیت الله قاضى
قسمتی از وصیت نامه آیت الله العظمى قاضى نیز از این قرار است: بسم الله الرحمن الرحیم .الحـمـد لله الذى لا یـبقى الا وجهه و لا یدوم الا ملکه و الصلوة و السلام على خاتم النبیین الذى هـو البـحـر و الائمة الاطهار من عترته جواریه و فلکه، صلى الله علیه و علیهم ما سلک سلکه و نسک نسکه .
...امـا وصـیـتـهـاى دیـگـر، عـمـده آنـهـا نـمـاز اسـت. نـمـاز را بـازارى نـکـنـیـد، اول وقـت بـه جـا بـیـاوریـد بـا خضوع و خشوع! اگر نماز را تحفظ کردید، همه چیزتان مـحـفـوظ مـى مـاند و تسبیحه صدیقه کبرى سلام الله علیها و آیة الکرسى در تعقیب نماز تـرک نـشـود؛... و در مـسـتـحبات تعزیه دارى و زیارت حضرت سیدالشهداء مسامحه ننمایید و روضه هفتگى ولو دو سه نفر باشد، اسباب گشایش امور است و اگر از اول عـمـر تـا آخرش در خدمات آن بزرگوار از تعزیت و زیارت و غیرهما به جا بیاورید، هـرگـز حـق آن بـزرگـوار ادا نـمـى شـود و اگـر هـفـتـگـى مـمـکـن نـشـد، دهـه اول محرم ترک نشود. دیـگـر آنـکـه، اگـر چـه ایـن حرفها آهن سرد کوبیدن است، ولى بنده لازم است بگویم، اطـاعـت والدین، حسن خلق، ملازمت صدق، موافقت ظاهر با باطن و ترک خدعه و حیله و تقدم در سلام و نیکویى کردن با هر بر و فاجر، مگر در جایى که خدا نهى کرده. اینها را که عـرض کـردم و امـثـال ایـنـهـا را مـواظـبـت نـمـایـیـد! الله الله الله کـه دل هیچ کس را نرنجانید. 

مـنـبـع


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -