انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 37 - 56 یونس

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 37 تا 45 سوره يونس

 و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون اللّه و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين (37)

 ام يقولون افترئه قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين (38)

 بل كذبوا بمالم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله كذلك كذب الذين من قبلهم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين (39)

 و منهم من يومن به و منهم من لا يومن به و ربك اعلم بالمفسدين (40)

 و ان كذبوك فقل لى عملى و لكم عملكم انتم بريون مما اعمل و انا برى ء مما تعملون (41)

 و منهم من يستمعون اليك افانت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون (42)

 و منهم من ينظر اليك افانت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون (43)

 ان اللّه لا يظلم الناس شيا و لكن الناس انفسهم يظلمون (44)

 و يوم يحشرهم كان لم يلبثوا الا ساعة من النهار يتعارفون بينهم قد خسر الذين كذبوا بلقاء اللّه و ما كانوا مهتدين (45)

ترجمه آيات  

وضع اين قرآن وضعى نيست كه بتوان آن را به غير خدا نسبت داد، هرگز، كه اين قرآن مصدق كتب آسمانى قبل از خود و جدا سازنده مطالب فشرده كتب آسمانى است ، هيچ ترديدى نيست كه از ناحيه خداى ربّالعالمين است (37)

ليكن مى گويند: محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قرآن را خود پرداخته و به خدا افتراء بسته، بگو اگر راست ميگوئيد كه اين قرآن ساخته و پرداخته بشر است شما نيز مثل آن را بياوريد، و تا مى توانيد ديگران را نيز به كمك بگيريد (38)

پس علت ايمان نياوردنشان اين نيست كه تشخيص داده باشند از ناحيه غير خداست، بلكه اين است كه به معارف آن احاطه ندارند، و هنوز به تاويل آن برنخورده اند، امتهاى قبل از ايشان نيز به همين جهت تكذيب مى كردند، پس نيك بنگر كه سرانجام ستمكاران چگونه بود(39)

بعضى از مشركين كسانى هستند كه به اين قرآن ايمان مى آورند، و بعضى كسانيند كه ايمان نمى آورند، و پروردگار تو مفسدان را بهتر از هر كسى ميشناسد (40)

و اگر تو را تكذيب مى كنند بگو عمل من از آن من، و عمل شما از آن شما (نبايد اين دو عمل با هم خلط گردد) شما از عمل من بيزار و من از عمل شما بيزارم (41)

بعضى از آنان به تو گوش مى دهند، ولى مگر تو مى توانى حق را به گوش كسانى كه گوش دلشان بسته است و با اينكه تعقل نميكنند بشنوانى (42)

و بعضى ديگرشان كسانياند كه به تو نگاه مى كنند، پس آيا مگر تو مى توانى كسانى را كه كوردلند و در عين حال راه حق را نمى بينند هدايت كنى ؟(43)

خدا به مردم به اندازه سر سوزنى ظلم نميكند و ليكن اين خود مردمند كه به خويشتن ستم مى كنند (44)

و روزى كه محشورشان كند گوئى جز ساعتى از روز نخوابيده بودند (فاصله بين مرگ و قيامت آنقدر در نظرشان كوتاه مى آيد كه) يكديگر را به خوبى ميشناسند، آن روز كسانى كه ديدار خدا را تكذيب كرده بودند محققا زيانكار شده راه به جائى نميبرند(45)

بيان آيات  

در اين آيات به مطالب اول سوره برگشته، كه قرآن را معرفى مى كرد و ميفرمود: قرآن كتابى است نازل از ناحيه خداى تعالى و هيچ شكى در آن نيست، و نيز در اين آيات دليل اين معنا را تلقين مى كند، و اين آيات به آيات قبل كه ميفرمود: (قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق قل اللّه يهدى للحق...) اتصال دارد، و ما در آنجا گفتيم كه يكى از مراحل هدايت خداى تعالى به سوى حق همين است كه مردم را از طريق وحى به انبيايش و نازل كردن كتابهائى بر آنان، خلق را به سوى دين حق آن دينى كه خودش براى خلقش ‍ ميپسندد هدايت فرمايد، مانند كتابهائى كه بر نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم) نازل فرموده، و اين آيات آن كتابها را يادآور شده، اقامه حجت مى كند بر اينكه قرآن يكى از آن كتابها است كه به سوى حق هدايت مى كند و به همين جهت با يادآورى قرآن اشارهاى هم به آن كتابها نموده فرموده : (و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ) و در آخر آيات به ذكر مساءله حشر، كه يكى از مقاصد اين سوره است و قبلا نيز سخن از آن رفته بود برگشت شده.

و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون اللّه...

نفى شأنيت مفترى بودن، از قرآن كريم در جمله : (و ما كان هذا القرآن ان يفترى...)

در سابق اشاره كرديم كه اگر در نفى صفتى و يا معنائى تعبير شود به نفى كون و نبود وجود آن، از اين تعبير فهميده مى شود كه آن صفت استعداد و شاءنيت تحقق و وجود ندارد، و اين قسم نفى كردن بليغ ‌تر از نفى خود آن صفت است. بنابراين، فرق است بين اينكه بگوئيم : (ما كان زيد ليقوم - زيد چنين نبود كه بايستد)، و بين اينكه بگوئيم : (زيد لم يقم - زيد نايستاد)، و يا بگوئيم : (ما قام زيد - زيد نايستاد). تعبير اول ميفهماند زيد استعداد ايستادن ندارد، و شاءن او چنين شاءنى نيست، به خلاف تعبير دوم كه تنها نفى قيام را ميرساند و ميفهماند او نايستاده، و در قرآن كريم نمونه هاى بسيارى از تعبير اول وجود دارد، مثل آيات زير: (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل )، (ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و ما كان اللّه ليظلمهم )

پس اينكه در آيه مورد بحث فرمود: (و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون اللّه ) خواسته است شاءنيت افتراء را از قرآن كريم نفى نموده، همانطور كه ديگران نيز گفته اند خواسته است بفرمايد: قرآن چيزى نيست كه بتوان به آن افتراء بست و گفت كه اين كتاب از ناحيه خدا نبوده و به افتراء به خدا نسبت داده شده. و اين تعبير بليغ ‌تر از آن است كه نفى فعليت نموده بفرمايد: (اين قرآن به ناحق به خدا نسبت داده نشده )، و حاصل معناى آيه اين است كه شاءن قرآن چنين نيست، و در اين صلاحيت نيست كه ساخته و پرداخته غير خدا باشد، و به افتراء به خدا نسبت داده شود.

مراد از: (الذى بين يديه) و معناى: (تفصيل الكتاب) و اشاره به وحدت همه اديان و اينكه اختلاف اديان در اجمال و تفصيل است

(و لكن تصديق الذى بين يديه ) - يعنى قرآن تصديق آن كتابهايى است كه فعلا موجود است، و از ناحيه خدا نازل شده، و آن عبارت است از تورات و انجيل، همچنانكه همين قرآن از مسيح (عليه السلام ) حكايت كرده كه آن جناب نيز درباره كتاب آسمانى قبل از انجيلش به بنى اسرائيل گفت : (يا بنى اسرائيل انى رسول اللّه اليكم مصدقا لما بين يدى من التورية )، و اگر به جاى اينكه بفرمايد: (تصديق الذى نزل من قبل - تصديق آن كتابى كه قبلا نازل شده ) فرمود: (تصديق الذى بين يديه ) بدين جهت بوده كه قبل از آن جناب غير از تورات و انجيل كتابهاى ديگر آسمانى نيز بوده، مانند كتاب نوح، و كتاب ابراهيم (عليه السلام ). و بنابراين، اگر تقدم همه اين چهار كتاب را در نظر بگيريم آن كتابى كه از نظر زمان نزديكتر به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بوده يعنى تورات و انجيل مى توانسته موصوف شود به اين صفت كه (بين يدى : پيش روى ) آن جناب قرار دارند.

بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از جمله (ما بين يديه ) حوادثى است كه بعدا پيش مى آيد، نظير مساءله بعث و نشور و حساب و جزاء. ولى اين تفسير درست و قابل اعتناء نيست.

(و تفصيل الكتاب ) - اين جمله عطف است بر جمله (تصديق الذى )، و منظور از كلمه (كتاب ) به دلالت سياق، جنس ‍ كتابهاى آسمانى و نازل از ناحيه خداى سبحان بر انبياى گرامش است. و منظور از كلمه (تفصيل ) ايجاد فاصله بين اجزاء درهم آن است، و منظور از درهم بودن اجزاء اين است كه معارف آن در يكديگر پيچيده و به يكديگر مرتبط است، و خداى تعالى با ايضاح و شرح، اين اجزاء را از يكديگر جدا ساخته.

اين جمله دلالت دارد بر اينكه دين الهى كه بر انبيايش نازل شده همه يك دين است ، و اختلافى در اديان الهى نيست جز اختلاف در اجمال و تفصيل، و قرآن كريم تفصيل دهنده مطالبى است كه در كتابهاى ديگر آسمانى بطور اجمال آمده بود. دليل ديگر بر اينكه دين الهى يكى است آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: (ان الدين عند اللّه الاسلام) و نيز دليل ديگر اينكه قرآن كريم تفصيل مجملات كتابهاى آسمانى سابق است آيه زير است كه مى فرمايد: (و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه ) و جمله (لا ريب فيه من رب العالمين ) به منزله تعليل براى جمله اول است .

 

ام يقولون افتريه قل فاتوا بسورة مثله...

كلمه (ام ) دو قسم است : يكى متصله مثل اينكه بگوئيم : (اءهذا زيد ام عمرو - آيا اين شخص زيد است و يا عمرو) قسم دوم منقطعه كه به معناى (بلكه ) است، و در آيه مورد بحث به معناى دوم آمده مى فرمايد: (بلكه مى گويند او خودش قرآن را ساخته و پرداخته و به خدا افتراء بسته )، و ضمير (ها) در كلمه (افتريه ) و كلمه (مثله ) به قرآن بر مى گردد. و اينكه فرموده : (بگو اگر چنين است سوره اى مثل قرآن بياوريد) خود شاهد براين است كه كلمه (قرآن ) همانطور كه بر همه اين كتاب آسمانى اطلاق مى شود بر سوره اى از آن نيز اطلاق مى شود، هم كثير آن قرآن است و هم قليلش.

و معناى آيه اين است : به كسانى كه مى گويند (افتريه ) بگو: اگر شما در اين ادعايتان صادقيد يك سوره به مثل اين قرآن كه به قول شما افتراء شده بياوريد، حتى اگر نتوانستيد خود به تنهائى اين كار را انجام دهيد، مى توانيد از تمامى خلائق تا آنجا كه دسترسى داريد كمك بگيريد، چون اگر اين قرآن كلامى باشد مفترى، قهرا كلامى از كلامهاى بشرى خواهد بود و بايد بشر بتواند مثل آن را بياورد.

تحدى قرآن كريم به اينكه سوره اى مانند قرآن بياوريد اختصاص به سور معينى ندارد

و خواننده محترم توجه دارد كه اين آيه شريفه تحدى روشنى است، آن هم تحدى به آوردن يك سوره هر قدر هم كه كوچك باشد، چون كلمه (سوره ) هم به سوره طويل اطلاق مى شود، و هم به سوره قصير و كوتاه.

و از اينجا روشن مى شود كه اولا تحدياى كه در اين آيه شده تحدى به سوره معينى نيست، چون منظور مشركين از اينكه گفتند: (آن را به خدا افترا بسته ) جاى معينى از قرآن نبوده، بلكه منظورشان همه قرآن بوده، و قرآن كريم آنان را تكليف كرده به اينكه يك سوره بياورند كه مثل همين قرآنى باشد كه مى گويند به خدا افتراء بسته شده، و معلوم است كه منظور آنان اين است كه همه قرآن به خدا افتراء بسته شده، نه بعض معينى از آن.

پس نبايد به گفته بعضى از مفسرين گوش داد كه گفته اند: نكره آوردن - يعنى بدون الف و لام آوردن كلمه - (سوره ) به منظور تعظيم و يا تنويع بوده و منظور اين است كه كفار سوره اى بياورند كه شبيه باشد به سوره اى از سوره هائى كه در آن داستان انبياء و اخبار تهديدآميز دنيائى و آخرتى آمده، نه سوره اى كه مشتمل بر امر و نهى باشد، زيرا كسى كه افتراء مى بندد خبرى را به دروغ به خداى تعالى نسبت مى دهد، و امر و نهى كه خود از مقوله انشاء است افتراء بستنى نيست.

و همچنين گفتار آن مفسر ديگر كه گفته : منظور از اين كلمه سوره اى طولانى نظير اين سوره يعنى سوره يونس است، سورهاى كه مانند اين سوره مشتمل باشد بر اصول معارف دين و وعدهها و تهديدها.

وجه نادرستى اين نظريه ها اين است كه قرآن كريم همه آياتش منسوب به خداى سبحان است، چه آن آياتى كه از داستانى خبر مى دهد و يا آياتى كه امر و نهى دارد، و چه سوره اى كه نظير سوره يونس باشد و چه غير آن حتى يك آيه از قرآن نيز كلام خدا و منسوب به خدا است، و افتراء هم اختصاصى به خبر ندارد همانطور كه مى توان خبرى را به دروغ به كسى افتراء بست انشاء را هم مى توان افتراء بست، و همانطور كه نسبت افتراء دادن آن آيات تكذيب كلام خداى تعالى است، نسبت افتراء دادن اين آيات نيز تكذيب است و همانطور كه چنين نسبتى در مورد اينگونه آيات خدا تكذيب است، در مورد غير اينها يعنى آياتى كه در آن امر و نهى آمده و يا آيات سوره اى كوچك است نيز تكذيب كلام خداى تعالى است.

فقط به فصاحت و بلاغت قرآن تحدى نشده، بلكه از لحاظ معنى و محتواى قرآن نيز مبارزطلبى شده است

و ثانيا معلوم شد كه آيه شريفه مورد بحث تنها به بلاغت و فصاحت قرآن تحدى نكرده، بلكه سياق اين آيه و هر آيه اى ديگر كه در مورد تحدى وارد شده شاهد بر اين است كه تحدى به همه خصوصيات قرآن و آن صفات كمال و فضيلتى است كه قرآن دارد، و امتيازات قرآن در دو خصوصيت فصاحت و بلاغت خلاصه نمى شود، قرآن مشتمل است بر مخ معارف الهى، و جوامع شرايع، چه در باب عبادات، چه قوانين مدنى، چه سياسى، چه اقتصادى، چه قضائى، چه اخلاق كريمه و آداب نيكو، چه قصص درست انبياء و امتهاى گذشته، و ملاحم (پيشگوييهاى غيبى )، و چه در باب اوصاف ملائكه و جن و آسمان و زمين، چه در باب حكمت و موعظت و وعده و تهديد، و چه در باب اخبار مربوط به آغاز و انجام خلقت. و نيز قرآن مشتمل است بر قوت حجت و عظمت بيان و نور و هدايت، آنهم بدون اينكه در تمامى اين بابهاى مختلف يك سخنش مخالف با سخن ديگرش باشد، و اضافه كن بر همه اين امتيازات و خصائص اين خصوصيت را كه سخن قرآن در بلاغت و فصاحت در افقى قرار دارد كه دست بشر از رسيدن به آن كوتاه است.

آرى، دانش پژوهان از صدر اول تا به امروز در مساءله اعجاز قرآن اكتفا كرده اند به بلاغت و فصاحت آن، و در اين باره كتابها نوشته و رساله ها تاليف كرده اند، و همين باعث شده كه از تدبر در حقايق قرآن و تعمق در معارف آن باز مانده چنين بپندارند كه معانى قرآن مانند ساير معانى امورى است پيش پا افتاده كه در آن يك صحرانشين و يك شهرنشين، يك عامى و يك خاصى، يك جاهل و يك عالم با هم برابرند، و فضيلت و برترى قرآن از ساير كتابها هر چه هست در نظم الفاظ آن است، و ماوراى آن هيچ ارزشى ندارد. و غفلت كرده اند از اينكه خود خداى تعالى وقتى قرآن را توصيف مى كند از فصاحت و بلاغت آن نميگويد، بلكه آن چيزى كه دخيل در تحديش ميداند اين است كه قرآن نور است، رحمت است، هدايت است، حكمت است، موعظت است، و برهان و تبيان هر چيز است و تفصيل الكتاب است، و شفاء مؤمنين و قول فصل است، و هزل نيست و اينكه قرآن مواقع نجوم است، و هيچ اختلافى در آن نيست. و مساءله بلاغت را بطور صريح و بعينه ذكر نفرموده.

از سوى ديگر در همه تحديهايش بطور مطلق تحدى كرده و فرموده : اگر شك داريد كه اين قرآن از ناحيه خداى تعالى است سوره اى مثل آن بياوريد، و نفرموده از چه جهت مثل آن باشد، نه مقيد به فصاحت كرده و نه به بلاغت. و ما بحثى مفصل پيرامون اعجاز قرآن در تفسير آيه شريفه : (و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله )، در جلد اول اين تفسير ايراد كرديم.

بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله...

اين آيه شريفه علت حقيقى ايمان نياوردن آنان و نيز علت اين تهمتشان را كه گفتند (قرآن كلام خدا نيست، و آورنده اش به دروغ آن را به خدا نسبت ميدهد) بيان مى دارد و مى فرمايد: علت حقيقى آن اين است كه از قرآن كريم چيزهائى را تكذيب كردند كه به آگاهى از آن احاطه اى ندارند، و يا اين است كه قرآنى را تكذيب كردند كه به آگاهى از آن احاطه اى ندارند، چون در قرآن كريم معارفى حقيقى از قبيل علوم واقعى وجود دارد، علومى كه آگاهى و فهم آنان گنجايش آن علوم را ندارد، تأويل و شرح آن معارف هم هنوز به گوششان نخورده. واضح تر بگويم : هنوز تأويل آنچه كه تكذيبش كردند به آنان نرسيده، تا ناگزير از تصديق آن شوند.

تأويل معارف و احكام قرآن از مقوله معانى الفاظ نيست و جهل مشركين به اين تأويل موجب تكذيب آنان شده است

اين آن معنائى است كه سياق، آن را اقتضاء دارد. پس، جمله : (و لما ياتهم تاويله ) اشاره به روز قيامت دارد، و ميفهماند آن روز كه روز كشف حقايق از يك سو و باز شدن فهم بشر از سوى ديگر است همه اين كفار تأويل حقايق و واقعيت معارف قرآن را ميفهمند، همچنانكه آيه زير نيز اين معنا را تاييد نموده، مى فرمايد: (هل ينظرون الا تاويله يوم ياتى تاويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا او نرد فنعمل غير الذى كنا نعمل ).

و اين مؤ يد گفتارى است كه ما در تفسير آيه : (ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاويله و ما يعلم تاويله الا اللّه ) در جلد سوم اين كتاب آورديم، و گفتيم : منظور از تأويل در عرف قرآن آن حقيقتى است كه امرى از امور و معنائى از معانى از قبيل احكام، يا معارف و يا قصص و يا غير اينها به آن حقيقت تكيه دارد، حقايق واقعياى كه خود از مقوله معناى الفاظ نيست. و نيز گفتيم كه تمامى قرآن و معارف و احكام و اخبارى كه در قرآن هست و غير اينها هر چه كه در قرآن كريم آمده براى خود تأويلى دارد.

و مؤ يد ديگر اين معنا جمله بعد از جمله مورد بحث است كه مى فرمايد: (كذلك كذب الذين من قبلهم ) چونكه جهل مشركين مكه به قرآن را تشبيه كرده به جهل مشركين در امتهاى قبل، كه آنها نيز دعوت انبياى خود را تكذيب كردند، به خاطر اينكه احاطه علمى به تأويل دستورات آنان نداشتند. پس، معلوم مى شود آنچه ساير انبياء هم آورده بودند تأويل داشته، چه معارفى كه آوردند و چه احكامشان، همچنانكه معارف قرآن و احكام آن نيز تأويل دارد، بدون اينكه اين تأويل از قبيل مفاهيم و معانى الفاظ باشد و آنها كه تأويل را از مقوله معانى الفاظ پنداشته اند پندارشان صرف توهّم است.

پس، حاصل معناى آيه اين شد كه اين مشركين كه به قرآن نسبت مى دهند كه ساخته و پرداخته غير خدا است، و به ناحق به خدا نسبت داده شده، اين افتراى مشركين مثل افتراى مشركين و كفار از امتهاى سابق است كه در معارف و احكامى كه دعوتهاى دينى متضمن آن بود به امورى برخوردند كه احاطه علمى به آن نداشتند، تا يقين به آن پيدا نموده تصديقش كنند، و همين جهلشان وادارشان كرد به اينكه آن امور را تكذيب كنند، و چون فرا رسد آن روزى كه در آن روز تأويل آن امور رخ مينمايانند و حقيقت آنها روشن مى گردد، آن وقت ناگزير مى شوند به ايقان و تصديق به آن امور و آن روز روز قيامت است كه پردههاى جهل از روى حقايق كنار ميرود و حقايق به واقعيت خود رخ مى نمايانند. و اينها كه در اين امت دعوت اسلام را تكذيب كردند، و مرتكب ظلم شدند وضعشان وضع همان افراد از امتهاى گذشته است، (فانظر كيف كان عاقبة الظالمين ) ببين عاقبت آن ستمكاران چه شد؟ تا حدس بزنى عاقبت اين ستمكاران چه خواهد بود.

اين آن معنائى است كه بعد از بحث دقيق پيرامون معناى آيه به دست مى آيد، ولى مفسرين در معناى آن، سخنان مختلفى دارند كه اساس همه آنها اشتباهى است كه در معناى گرفتار آن شده اند، و چون فائدهاى در نقل و بحث پيرامون آنها نيست و نيز چون قبلا اقوال آنان درباره معناى تأويل را بطور استقصاء نقل كرديم، از تعرض به آن اقوال ميگذريم.

تقسيم امت اسلام به دو گروه: ايمان آورندگان و ايمان نياورندگان فساد 

و منهم من يومن به و منهم من لا يومن به و ربك اعلم بالمفسدين

در اين آيه شريفه امت اسلام را به دو قسم تقسيم كرده، يكى آنهائى كه به قرآن ايمان مى آورند، و ديگرى آنهائى كه ايمان نمى آورند. آنگاه از آن دسته كه ايمان نمى آورند بطور كنايه تعبير كرده به مفسدين، در نتيجه از اين تعبير اين معنا به دست مى آيد كسانى كه تكذيب مى كنند آنچه را كه در قرآن است بدين جهت تكذيب مى كنند كه مفسد هستند.

بنابراين، آيه شريفه در صدد بيان حال اين امت است، كه بعضى از آنان ايمان مى آورند و بعضى كفر ميورزند، و اينكه كفر آنانكه كفر ميورزند ناشى از رذيله افساد است.

و اما اينكه بعضى از مفسرين در تفسير اين آيه گفته اند منظور اين است كه : (امت تو مانند ستمكاران از امتهاى گذشته نيستند، كه به جز عده قليلى پيامبران خود را تكذيب كردند و به عذاب انقراض مبتلا شدند، بلكه امت تو بعد از تو دو طائفه خواهند شد، يك طائفه زود به قرآن ايمان خواهند آورد)، و طائفهاى ديگر تا ابد ايمان نخواهند آورد، معنائى است كه به هيچ وجه از آيه استفاده نمى شود.

و ان كذبوك فقل لى عملى و لكم عملكم...

در اين آيه شريفه به رسول گرامى خود تلقين مى كند كه اگر تكذيب كردند از آنان بيزارى بجويد، و اين خود يكى از مراتب انتصار و تاييد حق است از ناحيه كسى كه براى احياى حق قيام نموده. بنابراين، طريقه احياى حق اين شد كه داعى به سوى حق مردم را بر قبول آن وادار كند، اگر قبول كردند كه هيچ، و اگر قبول نكردند از آنان بيزارى بجويد تا آنان وى را وادار به قبول باطل خود نسازند.

و جمله : (انتم بريون مما اعمل و انا برى مما تعملون ) تفسير جمله (لى عملى و لكم عملكم ) است.

و منهم من يستمعون اليك افانت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون

استفهام در اين آيه استفهام انكارى است، يعنى آيا تو اى پيامبر مى توانى سخن حق را به كسى كه كر است بشنوانى ؟ و جمله (ولو كانوا لا يعقلون ) قرينه است بر اينكه منظور از كرى حالتى در مقابل تعقل آن معنائى است كه كلام بر آن دلالت دارد، و چون تعقل را شنوائى قلب مينامند بنابراين كسى كه اين تعقل را ندارد كر مى گويند.

و معناى آيه اين است : بعضى از اين مردم سخن تو را گوش مى دهند و ميشنوند در حالى كه كرند، يعنى گوش دلهايشان نميشنود، و تو قادر نيستى سخنت را به مردمى كه گوش دل ندارند بشنوانى.

و منهم من ينظر اليك افانت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون

سخن در اين آيه نظير آيه قبل است، مى فرمايد: و بعضى از آنان به تو نگاه ميكنند ولى تو را بدان گونه كه فرستاده اى از ناحيه خداى تعالى هستى نمى بينند، و آيا تو مى توانى كور را هدايت كنى ؟ هر چند كه چشم دلشان از ديدن حقايق كور باشد؟

ان اللّه لا يظلم الناس شيئا و لكن الناس انفسهم يظلمون

اين آيه اشاره دارد به اينكه اين طائفه كه از شنيدن و ديدن محرومند به خاطر اين است كه دچار كرى و كورى دلند و اين كرى و كوريشان مستند به خودشان است، چون از آثار ظلمى است كه خودشان به خود كردند و خداى تعالى با سلب گوش و چشم از آنان ظلمى به آنان نكرده، چون هر وضعى كه به خود گرفتند از ناحيه خودشان بوده.

مراد از اينكه در روز حشر، برانگيخته شدگان مى پندارند جز يك ساعت درنگ نكرده اند

و يوم يحشرهم كان لم يلبثوا الا ساعة من النهار يتعارفون بينهم...

از ظاهر آيه بر مى آيد كه كلمه (يوم ) ظرف باشد براى جمله (قد خسر...) و جمله (كان لم يلبثوا الا ساعة...) حال باشد از ضمير جمع در جمله (يحشرهم ) و جمله (يتعارفون بينهم ) حال دومى است كه بيانگر حال اول است.

و معناى آيه اين است : آنها كه لقاء اللّه در روز قيامت را تكذيب كردند، روزى كه در آن روز زندگى دنيا در نظرشان اندك و ناچيز مينمايد همه زندگى دنيا را يك ساعت از يك روز ميشمارند، و در عين حال يكديگر را ميشناسند بدون اينكه فراموش كرده باشند.

بعضى از مفسرين گفته اند: جمله (كان لم يلبثوا) صفت است براى كلمه (يوم ) و معناى آيه اين است : (روزى كه به نظرشان مى رسد فاصله بين دنيا و آخرت بيش از ساعتى طول نكشيد آنان را محشور مى كنيم ). و يا صفت است براى مصدرى كه از جمله (يحشرهم ) مستفاد مى شود، كه همان حشر باشد (در نتيجه معناى آيه اين است كه : روز قيامت آنان را محشور مى كنيم حشرى كه به نظرشان ميرسد بيش از ساعتى از روز طول نكشيده ) بعضى ديگر گفته اند: جمله (يتعارفون بينهم ) صفت است براى كلمه (ساعة ) (و معناى آيه اين است كه : آنان را محشور مى كنيم، روزى كه به نظرشان مى رسد بيش از يك ساعت از ساعتهاى متداول در بين آنان طول نكشيد). ولى اين دو نظريه از احتمالهاى دورى است كه لفظ آيه هيچ مساعدتى با آن ندارد.

و به هر حال، در اين آيه به داستان لقاء اللّه كه در اول سوره آمده بود رجوع شده، و نيز به مساءله آمدن تأويل دين و معارف آن انعطافى دارد.

پس گويا فرموده : اين كفار هر چند كه هنوز تأويل قرآن و دين بر ايشان نيامده مع ذلك نبايد مغرور به مظاهر اين زندگى مادى دنيايى بشوند و مدت آن را بسيار بپندارند، و روز فرا رسيدن مرگ را روزى بسيار دور خيال كنند، براى اينكه به زودى نزد خداوند متعال محشور مى شوند و آن وقت به عيان مشاهده مى كنند كه زندگى دنيا جز متاعى اندك نبود، و ماندنشان در دنيا نيز جز ساعتى كوتاه نبوده، از همان روزهاى متعارف در بين خودشان.

پس، در آن روز خسران و بدبختيشان كه در اثر تكذيب لقاء اللّه گريبانشان را گرفته بود برايشان هويدا و محسوس مى شود، چون در آن روز تأويل دين مى آيد، و حقيقت امر مكشوف مى گردد و نور توحيد آنطور كه هست ظهور ميكند و همه به وضوح ميفهمند و ميبينند كه ملك تنها از خداى واحد قهّار جلّ شاءنه است.

آيات 46 تا 56 سوره يونس  

 و اما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فالينا مرجعهم ثم اللّه شهيد على ما يفعلون (46)

 و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون (47)

 و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين (48)

 قل لا املك لنفسى ضرا و لا نفعا الا ما شاء اللّه لكل امة اجل اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون (49)

 قل اريتم ان اتئكم عذابه بياتا او نهارا ماذا يستعجل منه المجرمون (50)

 اثم اذا ما وقع امنتم به الن و قد كنتم به تستعجلون (51)

 ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد هل تجزون الا بما كنتم تكسبون (52)

 و يستنبونك احق هوقل اى و ربى انه لحق و ما انتم بمعجزين (53)

 و لو ان لكل نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به و اسروا الندامة لما راوا العذاب و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون (54)

 الا ان لله ما فى السماوات و الارض الا ان وعد اللّه حق و لكن اكثرهم لا يعلمون (55)

 هو يحيى و يميت و اليه ترجعون (56)

ترجمه آيات  

و چه اينكه (تا تو در حياتى ) بعضى از آن عذابها كه به مشركين وعده داده ايم در پيش چشمت به ايشان بچشانيم، و چه اينكه قبل از فرستادن آن عذاب تو را بميرانيم و قبض روح كنيم،به هر حال بازگشت اين مشركين به سوى ما است، آنگاه خدا بر آنچه فعلا مى كنند گواه خواهد بود (46)

و (اين بگومگوها تازگى ندارد) براى هر امتى رسولى است همين كه رسولشان بيامد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امت درباره او دو دسته شدند، آن وقت خدا در بينشان به حق و عدالت قضاوت نمود، و در آخرت نيز ستم نخواهند شد(47)

ميگويند: اگر شما راست ميگوييد اين وعده آخرت كى انجام مى شود(48)

تو در پاسخشان بگو (اختيار انجام آن به دست من نيست ) من براى خودم مالك نفع و ضررى نيستم، مگر آنچه خدا بخواهد تا چه رسد به نفع و ضرر ديگران، براى هر امتى عمر معينى است، همينكه آن عمر و آن اجل سرآمد ديگر نمى توانند تاءخيرش اندازند، و نه سر رسيدش را جلو اندازند (49)

بگو به من خبر دهيد كه اگر شب كه در خوابيد يا روز كه به كسب و كاريد عذاب خدا رسد (چه راه مفرى داريد) چرا گناهكاران (به جاى توبه ) عذاب را به تعجيل ميطلبند(50)

و آيا بعد از آنكه واقع شد، شما كه از در استهزاء عمرى درباره آن عجله ميكرديد به آن ايمان مى آوريد؟ و آيا آن لحظه وقت ايمان آوردن است ؟ (51)

(نه، هرگز) در آن هنگام به كسانى كه ستم كرده اند گفته مى شود بچشيد عذاب هميشگى را، و مگر اين كيفرى كه مى بينيد جز به خاطر اعمالى است كه كرده ايد (52)

از تو خبر ميگيرند كه اين وعده عذابى كه خدا داده حق است ؟ بگو: آرى به پروردگارم سوگند كه حق است، و شما به هيچ وجه نمى توانيد خدا را از فرستادن آن جلوگيرى كنيد (53)

همه آن انسانها كه ستم مى كنند وضعشان چنين است كه اگر فرضا تمامى اموال موجود در زمين مال آنان باشد، حاضرند همه را بدهند، و عذاب را نچشند، و چون عذاب را ببينند پشيمانى خود را پنهان ميسازند، ولى بدانند كه آن روز در بينشان به عدالت داورى مى شود، و ستم نخواهند شد (54)

آگاه باشند كه ملك آسمانها و زمين (از ايشان نيست تا آن را فديه دهند بلكه ) از آن خدا است، و آگاه باشند كه وعده خدا حق است، و ليكن اكثرشان نميدانند (55)

او است كه زنده مى كند و ميميراند و همه به سوى او بازگشت مى كنيد (56)

بيان آيات  

اين آيات از سنتى الهى خبر مى دهند كه همواره در ميان خلقش جارى است، و آن اين است كه خداى سبحان، با قضايى حق قضاء رانده و تقديرى كرده كه نه رد مى شود و نه تبديل، و آن اين است كه به سوى هر امتى رسولى گسيل بدارد تا رسالتها و پيامهايش را به آن امت برساند، آنگاه خودش بين آن رسول و آن امت حكم فصل كند، يعنى آن پيامبر و گروندگان به او را حفظ نموده منكرين را كه نبوت آن پيامبر را تكذيب مى كنند هلاك فرمايد.

در اين آيات بعد از بيان آن سنت، رسول گرامى خود (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را دستور داده كه به امتش خبر دهد كه آنچه در امتهاى گذشته جارى شده بود در اين امت نيز جارى خواهد شد و اين امت هيچگونه امتياز و استثنايى از اين كليت ندارد. چيزى كه هست رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در آنچه كه خداى تعالى تلقينش كرده چيزى براى پاسخ از سوال مشركين كه پرسيده بودند (وقت عذاب كى است ) بيان نفرموده و تنها اين را فرموده كه (قضاى الهى حتمى است و اين امت (نيز مانند ساير امتها) عمر و اجلى دارد)، همانطور كه يك فرد از انسان عمرى دارد و بعد از تمام شدن عمرش ‍ اجلش فرا مى رسد. و اما اينكه زمان نزول آن اجل كى است بطور عجيبى مبهم گذاشت. و هيچ اشارهاى به آن نفرمود.

و ما در سابق در تفسير آيه (و ما كان اللّه ليعذبهم و انت فيهم و ما كان اللّه معذبهم و هم يستغفرون ) گفتيم كه اين آيه خالى از اشعار و اشاره به اين معنا نيست كه امت اسلام بعد از رحلت رسول خدا چيزى نميگذرد كه نعمت استغفار از آنان گرفته مى شود و آن وقت است كه عذاب بر آنان نازل ميشود. و باز در سابق گفتيم كه شواهد همه دلالت دارد بر اينكه اين آيه (يعنى آيه سوره انفال ) مثل همه سوره انفال در مدينه نازل شده، پس آيات مورد بحث كه در مكه نازل شده قبل از آن بوده، و آن آيات نسبت به اين آيات جنبه شرح و توضيح را دارد. در سوره انفال آنچه در اينجا مبهم ذكر شده توضيح داده، و اين خبر كه امت اسلام چنين و چنان مى شود يكى از اخبار غيبى قرآن كريم است.

ولى بعضى از مفسرين داستان عذابى كه خداى تعالى در اين آيات ذكر فرموده حمل بر عذاب آخرت كرده اند، در حالى كه زمينه اين آيات با چنين حملى مساعدت ندارد.

 

و اما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فالينا مرجعهم ثم اللّه شهيد على ما يفعلون

اصل كلمه (اما نرينك ان نرك - اگر نشانت دهيم )، بوده دو چيز بر آن اضافه شده يكى حرف (ما)، و ديگرى نون تاكيد ثقليه. و ترديد، بين نشان دادن، و بين توفّى و قبض روح كردن براى اين است كه يكسان بودن آن دو را برساند، و بفهماند مطلب در هر دو فرض جريان دارد. و معنايش اين است كه : بازگشت خلق و اين امت به هر حال به سوى ما است، چه اينكه در حال حيات تو عذاب بر آنان نازل كنيم، و چه بعد از وفات تو. و كلمه (ثم ) براى افاده تاءخير به حسب ترتيب كلام است، نه افاده تاءخير زمانى، نميخواهد بفرمايد: خداى تعالى بعد از آنكه امت تو به سويش برگشتند شاهد بر اعمال آنها است، خير، خدا امروز هم شاهد بر آنان است. و غرض از اين آيه دلگرم كردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است، و هم اين است كه زمينه اى باشد براى آيات بعد كه مساءله قضاى عذاب را بيان مى كنند.

و معناى آيه اين است كه : اى رسول گرامى من ! خوشحال و دلگرم باش كه ما آنچه به امت تو وعده داديم واقع خواهيم ساخت، چه اينكه بعضى از آن را در حال حياتت به تو نشان بدهيم، و چه اينكه تو را قبل از نشان دادن آن قبض روح كنيم، چون به هر حال زمام آنان به دست ماست، و ما شاهد و ناظر هستيم بر آنچه كه مى كنند، بر آن اعمالى كه به خاطر آن اعمال مستوجب عذاب مى شوند، رفتار آنان نه از نظر ما غايب و پنهان مى ماند، و نه ما فراموششان مى كنيم.

در اين آيه التفاتى از متكلم مع الغير (نشانت بدهيم ) به غايب (و خدا شاهد بر اعمال ايشان است ) بكار رفته تا دلالت كند بر اينكه چرا خداى تعالى شاهد بر اعمال امت اسلام است، و بفهماند علتش اين است كه اللّه است و اللّه شاهد بر هر عملى ميباشد و مقتضاى الوهيتش اين است كه شاهد بر اعمال هر كسى باشد.

سنت الهى مبنى بر فرستادن رسول براى همه امم و قضاء به حق وعدل در بين مصدقين و مكذبين و نجات دادن گروه اول و عذاب و هلاك كردن گروه دوم

و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون

اين آيه شريفه از قضائى الهى خبر مى دهد كه به دو قضاء تقسيم مى شود: يكى اينكه هر امتى از امتها رسولى دارد، كه حامل رسالت و پيامهاى خداى تعالى به سوى ايشان است، و ماءمور است آن پيامها را به آنان ابلاغ نمايد. و قضاء دوم اين است كه وقتى پيامبر هر امتى به سوى آن امت آمد و رسالت الهى را به آنان ابلاغ نمود، قهرا اختلاف راه انداخته گروهى تصديقش و گروه ديگر تكذيبش كردند در آن زمان خداى تعالى بين آنان قضاء به حق و عدل. ميراند، بدون اينكه به آنان ستم روا بدارد. اين آن معنائى است كه از آيه شريفه با كمك سياق و زمينه گفتار استفاده مى شود.

و از آن برمى آيد كه در جمله (فاذا جاء رسولهم ) كوتاه گويى و حذف بكار رفته و نيز به جاى اسم ظاهر ضمير بكار رفته، و تقدير كلام چنين است : (فاذا جاء رسولهم اليهم و بلغ الرسالة فاختلف قومه بالتكذيب و التصديق قضى بينهم بالقسط - همينكه رسولشان به سوى آنان آمد و رسالت خود را ابلاغ نمود، مردم در تكذيب او و تصديقش دو دسته شدند، پس خداى تعالى به عدالت بين آن دو حكم كرد). دليل بر اينكه آيه شريفه چنين تقديرى دارد، جمله (قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ) است، چون قضاوت در جائى درست است كه پاى اختلافى در ميان باشد، و چون در جائى كه قضاوت و داورى به نفع يك طرف و قهرا به ضرر طرف ديگر است، و قهرا آن ضرر، يا حقكشى است و يا عذاب، هر جا كه سخن از قضاوت به ميان آيد اين سوال به ذهن شنونده وارد مى شود كه آيا اين قضاوت به عدالت است يا حقكشى ؟ و آيا در اين قضاوت به آن كسى كه عليه او حكم شده ظلم شده است يا نه، لذا در جمله مورد بحث فرمود: خداى تعالى به عدالت داورى مى كرده، و به هيچ قومى ستم نميكرده.

و اما اينكه چرا نفرمود: (لكل امة نبى )؟ در پاسخ ميگوئيم : ما قبلا در مباحثى كه در جلد دوم اين كتاب پيرامون نبوت داشتيم فرق ميان رسول و نبى را بيان كرديم، و قضاوتى كه در آيه مورد بحث سخن از آن رفته از خواص رسالت است، نه نبوت.

و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين

اين جمله حكايت سؤالى است از ناحيه مشركين از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، كه زمان اين قضاوتى كه خدا وعدهاش ‍ را داده كى است، و به دليل اينكه خداى تعالى به رسول گرامى اش دستور داده كه در پاسخ آنان بفرمايد: (بگو من براى خودم مالك هيچ ضرر و نفعى نيستم مگر آنچه كه خدا خواسته باشد، و براى هر امتى اجل معينى است )، منظور از آن قضاء، قضاء دنيوى است. و نيز سؤال كنندگان بعضى از مشركين معاصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بوده اند، چون از جمله (براى هر امتى اجل معينى است ) مى فهميم كه خداى تعالى به خاطر نافرمانى يك امت آن امت را قبل از فرا رسيدن اجلش در دنيا هلاك نمى كند. و نيز از جمله (بگو من مالك نفع و ضرر خويش نيستم...) مى فهميم سؤال كنندگان بعضى از مشركين معاصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بوده اند.

پس، اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: (منظور از قضاء، عذاب روز قيامت، و درخواست كنندگان بعضى از مشركين امت هاى قبل از اسلام بوده اند) گفتارى است كه نبايد به آن اعتناء شود.

قل لا املك لنفسى ضرا و لا نفعا الا ما شاء اللّه لكل امة اجل...

جمله سؤالى (متى هذا الوعد ان كنتم صادقين )، در معناى اين است كه : چه زمانى پروردگار تو به اين وعده اى كه به تو و تهديدى كه به ما داده وفا مى كند؟ چه زمانى است كه خدا بين ما و بين تو قضاء مى راند، و ما را هلاك و تو و ايمان آورندگان به تو را نجات مى دهد؟ و جو زندگى را براى تو صاف و هموار مى سازد، تا زمين يكسره در اختيار شما قرار بگيرد، و شما از شر ما راحت شويد، و چرا پروردگار تو در اين قضايش عجله نمى كند؟ چون كلام مشركين كلامى بوده كه جنبه تعجيز و استهزاء داشته، در حقيقت خواسته اند بگويند (پروردگار تو هيچ كارى نمى تواند بكند، و اين تهديدهاى تو، بيهوده اى بيش نيست، و گرنه چرا عجله نمى كنى و آن را عملى نمى سازى ؟) شاهد بر اينكه مشركين چنين منظورى داشته اند اينست كه در آيات بعد كه سخن از استعجال مشركين به ميان مى آورد از آنان حكايت مى كند كه گفتند: (لو ما تاتينا بالملائكة ان كنت من الصادقين ).

آرى، گفتار مشركين اگر شكافته شود چنين معنائى را مى رساند، و چون در چنين معنايى بود خداى سبحان پيامبر خود را تلقين كرد تا در پاسخشان اين حقيقت را بيان كند كه خود آن جناب مالك نفع و ضرر خودش نيست، نه مى تواند ضررى را از خودش دفع كند و نه مى تواند منافعش را به سوى خود جلب نمايد، و نه در جلب آن عجله كند، مگر آن ضررهايى را كه خدا خواسته باشد از آن جناب دفع شود، و آن منافعى كه خدا خواسته باشد به سوى آن جناب جلب شود. وقتى آن جناب مالك نفع و ضرر خود نيست چگونه مى تواند پيشنهاد آنان را عملى ساخته، در قضاء و عذاب آوردن عجله كند، پس اين استعجال مشركين از جهالت آنان است.

و آنگاه از اصل سؤال كه تعيين زمان نزول عذاب بود پاسخى اجمالى داده و از تعيين وقت اعراض نموده و به بيان ضرورت و حتميت وقوع پرداخته. و علت اينكه از تعيين وقت اعراض نمود اين است كه وقت مذكور جزء غيب عالم است، كه به جز خداى تعالى هيچ كس به آن آگاهى ندارد، و از عالم امر است، كه خداى تعالى احدى را بر آن مسلط نفرموده، و همين معنا در تفسير آيات اين سوره گذشت آنجا كه فرمود: (و يقولون لولا انزل عليه آية من ربه فقل انما الغيب لله فانتظروا انى معكم من المنتظرين ...)

امت ها -همچون افراد- اجل و پايانى دارند و امم پيشين بعد ازارسال رسل و پيدايش اختلاف در ميان مردم، با قضاء الهى معذب و منقرض شده اند

و اما اينكه چرا در پاسخ، حتميت وقوع آن را ذكر كرد؟ براى اين بود كه حتميت وقوع آن عذاب مصداقى بود از يك حقيقت، كه خود از نواميس عامه و سنتهاى جارى در عالم است، در نتيجه با ذكر حتميت وقوع هم پاسخ را داده و هم به حقيقتى اشاره كرده تا در نتيجه عقده اى كه موجب اين سؤال شده حل و شبهه دفع گردد، و آن حقيقت اين است كه در عالم كون براى هر امتى اجلى است كه به هيچ وجه از آن اجل تخطى نمى كند، و آن اجل هم از آن امت تخطى نمى كند، و خواه ناخواه آن اجل خواهد رسيد و هنگام رسيدن نه در واقع شدنش در موقعى كه معين شده اشتباه مى كند، و نه در لحظه وقوع، ساعتى جلوتر و يا عقب تر واقع مى گردد.

بيانگر اين حقيقت جمله (لكل امة اجل اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ) است، يعنى و شما مسلمين نيز امتى هستيد از امم، و خواه ناخواه شما نيز مانند ساير امتها اجلى داريد، وقتى اجلتان رسيد نمى توانيد آن را پس و پيش كنيد.

مشركين وقتى اين كلام را بشنوند، و در آن تدبر كنند قهرا برايشان روشن مى گردد كه درخواست بيجايى كرده اند، چون هر امتى حياتى اجتماعى و وراء حيات فردى كه مخصوص تك تك افراد است دارد، و حيات اجتماعى هر امتى از بقاء و عمر آن مقدارى را دارد كه خداى سبحان برايش مقدر كرده. و همچنين از سعادت و شقاوت و تكليف و رشد و ضد رشد و ثواب و عقاب سهمى را دارد، كه خداى تعالى برايش معين فرموده و اين حقيقت از چيزهايى است كه تدبير الهى عنايتى به آن دارد، همچنانكه در تك تك انسانها طابق النعل بالنعل چنين تقديراتى را مقدر فرموده.

عد از تدبر و درك اين حقيقت آن وقت به ياد شواهد تاريخى مى افتند كه آثار باستانى و خرابه هاى عهد كهن و كاخهاى خالى از سكنه با زبان بى زبانى برايشان شرح مى دهد، همچنانكه قرآن كريم اخبار بعضى از اين امتها از قبيل : قوم نوح و عاد، قوم هود و ثمود قوم صالح و كلده و قوم ابراهيم (عليه السلام ) و اهل سدوم، و سائر مؤ تفكات (قوم لوط) و قبطيان (قوم فرعون ) و اقوامى ديگر را براى آن مشركين آورده.

پس، اين همه اقوام كه منقرض شدند، و سر و صدا و آوازه شان به خاموشى گرائيد جز در اثر عذاب الهى و هلاكت دسته جمعى منقرض نشدند و معذب نگشتند مگر بعد از آنكه پيامبرانشان با آيات و معجزاتى روشن بيامد، و هيچ رسولى به سوى آنان گسيل نشد مگر آنكه درباره دين حقى كه او آورده بود اختلاف كردند، بعضى ايمان آوردند و جمعى كه هميشه اكثر مردم بوده اند دعوت او را تكذيب كردند.

اين پندار غلط و خرافى كه عذاب دنيوى از امت اسلام برداشته شده با منطق اسلام سازگار نيست

اين داستانها، مؤمنين را نيز راهنمائى مى كند به اينكه امت معاصر پيامبر اسلام نيز - كه درباره دين حقى كه آن جناب آورده بود اختلاف كردند - بزودى دچار همان سرنوشتى خواهند شد كه آن امتها دچار شدند، و آن اين است كه بزودى خداى تعالى بين آنان و بين فرستاده خودش قضاوت عملى خواهد كرد، يعنى به همان علتى كه آن امتها را عذاب كرد، اينان را نيز عذاب خواهد فرمود، و خداى تعالى در كمين آنان است.

در اينجا به عهده دانشمندان است كه به يك نكته توجه كنند و آن اينست كه هر چند خداى تعالى سخن را درباره خصوص مشركين آغاز كرد، ولى در بين اين سخن، مجرمين از اين امت را نيز تهديد فرمود. پس، همه آن تهديدها شامل مجرمين اين امت نيز مى شود، و چون در ميان اهل قبله مجرمين بسيارند، پس اين امت نيز بايد منتظر عذاب الهى باشد، عذابى لازم و برقرار كه خداى تعالى با آوردن آن بين آنان و پيامبرشان حكم فصل خواهد كرد. و آنچه را كه شيطان تلقينشان كرده و به دلهايشان افكنده كه (اين امت، امتى مورد رحمت است و خدا به احترام پيامبر آنان كه نبى رحمت است عذاب دنيايى را از آنان برداشته، و از چنين عذابى آنها را در امان كرده، هر چند كه در همه اقسام گناهان و خطاها غرق شوند، و هر پرده اى از حيا را پاره سازند) بايد فراموش كنند و متوجه باشند كه هيچ مسلمانى نمى تواند به چنين خرافه اى معتقد باشد و چگونه ممكن است چنين چيزى را به اسلام نسبت داد، با اينكه در منطق اسلام احدى نزد خدا احترامى ندارد مگر به تقوا؟ و چگونه چنين چيزى از معارف اسلام است با اينكه قرآن مؤمنين را به امثال آيه زير خطاب كرده و فرموده : (ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب من يعمل سوء يجز به )؟!

و اى بسا از تجاوزگرانى كه از اين مقدار هم تجاوز كرده عذاب آخرت را نيز عطف بر عذاب دنيا كرده و گفته اند كه (امت اسلام نه در دنيا عذاب مى بيند و نه در آخرت، هم نيكوكارش آمرزيده است و هم گنهكارش، و براى اين امت در دنيا باقى نمى ماند مگر اين كرامت كه هر چه دلش خواست بكند، براى اينكه خداى عزوجل پرده امنيت به روى اين امت كشيده، و اما در آخرت برايش باقى نمى ماند مگر مغفرت و بهشت ).

و معلوم است كه بنا به گفته اينان براى اين ملت و شريعت باقى نميماند مگر يك مشت احكام و تكاليف گزافى كه - العياذ باللّه - خداى تعالى، رب العالمين آنها را بازيچه و سرگرمى خود قرار داده، نه از مخالفين آن احكام بازخواست مى كند كه چرا مخالفت كرديد؟ و نه براى امتثال كنندگان فرقى با مخالفين ميگذارد، بلكه هم امتثال كنندگان را به بهشت ميبرد و هم مخالفين و عاصيان را، (و اگر از آنان بپرسى آخر فايده اين احكام و تكاليف چه بود؟ كه اين همه انبياء و اولياء به خاطر آن كشته شدند و رنجها تحمل كردند؟ در پاسخ خواهند گفت : كارهاى خدا چون و چرا ندارد! (لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون ) و (سبحانه و تعالى عما يقولون علوا كبيرا).

همه اين نظريه هاى باطل ناشى از اعراض از ذكر خدا و دورى از كتاب او است، كه به گفته قرآن كريم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در قيامت خواهد گفت : (پروردگارا امت من از اين قرآن قهر كردند، و آن را مهجور و متروك گذاشتند).

سرزنش آنهايى كه از روى استهزاء شتاب در نزول عذاب را درخواست كردند

قل ارايتم ان اتيكم عذابه بياتا او نهارا ما ذا يستعجل منه المجرمون ... و قد كنتم به تستعجلون

كلمه (بيات ) و كلمه (تبييت ) به معناى آمدن در شب است، و غالبا در مورد شرّ استعمال مى شود، مثل اينكه بخواهند از آمدن دشمن در شب خبر دهند.

و از آنجا كه جمله (متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ) در دو آيه قبل در معناى اين بود كه درخواست كرده باشند خداى تعالى در فرستادن آن عذابى كه آنان را ناگزير از ايمان آوردن بسازد عجله كند، لذا بعد از آنكه در پاسخ آنان فرمود كه اين عذاب محقق الوقوع است، اينك در اين آيه دوباره به توبيخ و مذمت آنان پرداخته، توبيخ از دو جهت، اول از اين جهت كه در آمدن آن عذاب درخواست تعجيل كردند، با اينكه آن عذاب اگر بيايد ناگهانى خواهد آمد، و اين براى يك انسان عاقل از حزم و احتياط به دور است كه از چنين عذابى بر حذر نباشد و در آمدن آن درخواست، عجله كند، لذا براى افاده اين توبيخ به رسول گرامياش تلقين كرد كه :

(قل ارايتم )، بگو به من خبر دهيد (ان اتيكم عذابه بياتا)، اگر عذاب خدا شبانه بيايد (او نهارا)، و يا در روز فرا رسد، با اينكه عذابى است كه جز به ناگهانى نمى آيد چون شما از لحظه آمدنش خبر نداريد (ما ذا يستعجل منه ) ديگر مجرمين در آمدن چه چيز عجله و شتاب را درخواست مى كنند، آيا در آمدن عذاب درخواست عجله مى كنند با اينكه مجرم خودشان هستند و اگر عذاب بيايد گريبان غير آنان را نميگيرد؟

بنابراين، در جمله (ما ذا يستعجل منه المجرمون ) التفاتى از خطاب (ارايتم - به من خبر دهيد) به غيبت (يستعجل ) بكار رفته، و گرنه بايد ميفرمود: (ما ذا تستعجلون منه و انتم مجرمون ). و گويا نكته اين التفات اين باشد كه خواسته است رعايت حال مجرمين را كرده رو در رو به آنان نفرموده باشد كه شما مجرميد و چنين عذابى در پى داريد چون ملاك و علت عذاب در شما هست و آن ارتكاب جرم است.

و توبيخ از جهت دوم اين است كه ايمان آوردن را تاخير انداخته اند براى روزى كه ديگر ايمان سودى به حالشان نداشته باشد، و آن روز نزول عذاب است، چون در آن روز پديدار شدن نشانه هاى عذاب بطور قطع ناگزيرشان ميكند به اينكه ايمان بياورند. آرى، اين معنا تجربه شده كه آدمى وقتى مشرف به هلاكت مى شود ايمان مى آورد. از سوى ديگر ايمان، خود توبه اى است، و توبه در هنگام پديدار شدن نشانه هاى عذاب و لحظه اى كه آدمى مشرف به مرگ مى شود قبول نمى شود، لذا فرمود: (اثم اذا ما وقع ) العذاب ( ((آمنتم به ) آيا گذاشتيد وقتى كه عذاب واقع شد به آن (به قرآن و يا به خداى تعالى ) ايمان آورديد؟ (الن ) يعنى آيا در اين لحظه ايمان آورديد؟ در حالى كه : (و قد كنتم به تستعجلون ) قبلا خود شما درخواست مى كرديد زودتر آن عذاب بيايد، و معناى اين استعجالتان اين بود كه بفهمانيد ما اعتنائى به اين عذاب نداريم، در حقيقت با اين درخواست خود ميخواستيد تهديد خداى تعالى را تحقير و استهزاء كنيد.

ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد هل تجزون الا ما كنتم تكسبون

اين معنا به ذهن نزديكتر است كه آيه شريفه متصل باشد به آيه (لكل امة اجل )، كه در اين صورت آيه اول حتمى بودن وقوع عذاب بر مشركين و نابود كردن آنان را بيان مى كند، و آيه دوم اين نكته را ميرساند كه بعد از وقوع عذاب به آنان گفته مى شود: حال بچشيد عذاب جاودانه را كه همان عذاب آخرت است، و شما در اين روز كيفر نميشويد مگر به عمل خودتان، همان اعمالى كه مى كرديد و همان گناهانى كه مرتكب مى شديد و اين است سزاى شما. و اين خطاب (ذوقوا: بچشيد) خطاب زبانى نيست، بلكه خطاب تكوينى است، ميخواهد بفرمايد: هر عملى عكس العمل و اثرى دارد و ممكن نيست كه عذاب كفر و گناه به كافر و گنهكار نرسد. و بنابراين معنا اين دو آيه، يعنى آيه : (قل ارايتم ) تا جمله (يستعجلون ) داراى زمينه اعتراض، و وارد در اين موردند.

و يستنبونك احق هو قل اى و ربى انه لحق و ما انتم بمعجزين

كلمه (يستنبونك ) به معناى (يستخبرونك ) است، يعنى از تو خبر ميخواهند. و جمله : (احق هو) بيان همان خبرى است كه از آن سوال كرده اند، و ضمير (هو) بطورى كه از زمينه كلام بر مى آيد به قضاء و يا به عذاب بر مى گردد، و به هر كدام برگردد برگشت عبارت به يك معنا است، ميفرمايد: از تو خبرگيرى مى كنند كه آيا آن قضاء و يا آن عذاب حق است ؟ در اينجا خداى سبحان به پيامبرش دستور داده پاسخ را كه عبارت است از اثبات آن عذاب به جميع جهات تاءكيد مؤ كد نموده در جواب آنان با سوگند بگويد: اين عذاب حتما و قطعا حق و ثابت است، براى اينكه مقتضى آن موجود و مانع آن مفقود است.

پس، اينكه فرمود: (قل اى و ربى انه لحق ) (براى اثبات حقيت كلام از چند جهت تاكيد شده ) يكى از جهت سوگند، دوم آوردن كلمه (ان ) و سوم آوردن حرف (لام )، و چهارم آوردن جمله به صورت جمله اسميه (آن عذاب حق است )، چون ممكن بود بفرمايد: (قل اى و ربى يحق العذاب و يا يقطع العذاب ). و جمله (و ما انتم بمعجزين ) بيان عدم مانع است - همچنانكه جمله قبلى وجود مقتضى را اثبات مى كرد - و ميفرمايد: شما نمى توانيد خدا را از فرستادن عذاب عاجز سازيد، و از رسيدن عذاب بر خود مانع شويد.

و لو ان لكل نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به...

اين آيه به شدت عذاب و اهميت خلاصى از آن در نزد آنان اشاره مى كند. و جمله و اسروا الندامة ) به معناى اين است كه ندامت و پشيمانى خود را پنهان و كتمان مى كنند تا گرفتار شماتت و امثال آن نشوند. و ظاهرا منظور از قضاء و عذابى كه در آيه شريفه آمده عذاب و قضاء دنيوى است نه غير دنيوى.

 

الا ان لله ما فى السماوات و الارض الا ان وعد اللّه حق ولكن اكثرهم لا يعلمون

سلطنت و مالكيت خداى تعالى قابل مقايسه با سلطنت هاى اعتبارى ظاهرى افراد انسان نيست و وجود مانع و رادع از تحقق اراده حق متعال، معقول نيست

اين آيه شريفه و آيه بعدش برهانى است بر حق بودن مطلبى كه قبلا فرموده بود، و آن اين بود كه عذاب مورد تهديد حق است و واقع خواهد شد، و هيچ مانعى نيست كه بتواند از وقوع آن منع كند. و صورت برهان چنين است : آنچه در آسمانها و زمين است از آنجا كه مملوك خداى يگانه بى شريك است خداى تعالى مى تواند هر نوع تصرفى كه فرض شود در آن بنمايد و هر تصرفى در آنها به خداى تعالى منتهى مى شود، و غير از خدا هيچ كسى سهمى از اين مالكيت ندارد، و در نتيجه هيچ تصرفى در آن نمى توان كرد مگر به اذن او، پس اگر غير از خداى تعالى كسى تصرف در چيزى كرد تصرف او فقط مستند به اراده خداى تعالى است و به هيچ مقتضى ديگر و خارجياى مستند نيست، يعنى هيچ مقتضى ديگرى كه خارج از ذات مقدس او باشد نمى تواند در ذات و اراده او تصرف و از اراده و فعل او جلوگيرى نمايد. پس، خداى تعالى آنچه مى كند از جانب خود مى كند، نه اينكه مقتضائى از خارج ذاتش و يا مانعى از خارج در كار او ارتباط و دخالت داشته باشد.

پس، هر گاه خداى سبحان اراده اى كند آن را به كرسى مى نشاند و انجام ميدهد، بدون اينكه مددكارى او را كمك كند و يا مانعى از كارش و انفاذ اراده اش جلوگيرى كند، و چون وعدهاى دهد وعده اش حق است و تخلف ندارد، و هيچ منصرف كننده اى نيست كه او را وادار سازد به اينكه وعده اش را تغيير دهد.

پس، اگر با نظرى دقيق در ملك مطلق و حقيقى خداى تعالى نظر كنيم به اين حقيقت هدايت مى شويم و علم پيدا مى كنيم كه وعده خداى تعالى وعده حق است، يعنى آميخته با باطل نيست، اما چه بايد كرد كه اكثر مردم - يعنى عوام الناس - اين نظر دقيق را ندارند و در نتيجه از درك آن عاجزند، و يا اگر توانائى درك آن را دارند به فهم ساده و عوامانه خود اكتفا نموده. و به آن علاقه ورزيده، حاضر نمى شوند از آن دست بردارند، در نتيجه اين اكثريت، ملك خداى تعالى را به ملك و سلطنت پادشاهان و انسانهائى كه بر ساير انسانها سرورى و استكبار دارند قياس نموده، فكر مى كنند كه خداى تعالى نيز مانند يك پادشاه داراى سلطنت و قدرت و ساير چيزهائى است كه ديگران درباره اش سر و دست مى شكنند. و او را داراى قدرت مطلقهاى ميدانند كه هر كارى بخواهد مى تواند بكند و هر حكمى بخواهد ميتواند براند در عين حال گاه مى شود كه آنچه مى خواهد واقع نمى شود و يا وعده اى كه مى دهد عملى نميگردد، چون مصلحت خود و يا ديگران را در وفاى به آن وعده نمييابد، و يا مانع ديگرى او را از وفاى به وعده اش باز مى دارد. آنگاه ملك و سلطنت خداى تعالى را به چنين سلطنتى قياس نموده ميپندارند كه خداى تعالى هم ممكن است در اهدافى كه دارد به موانعى برخورد نموده آنچه مى خواهد واقع شود واقع نشود، و آنچه وعده داده به موانعى برخورد كند و نتواند به آن وفا كند. علاوه بر اين خيال مى كنند وعده الهى هم مانند وعده انسانها از مقوله گفتار است كه گاهى با خارج منطبق مى شود و گاهى نمى شود.

و حال آنكه حقيقت ملك و سلطنت يك سلطان و سعه قدرت و نفوذ اراده او اين است كه مردم او را به اين اعتبار ميشناسند و چنين اعتقادى درباره او دارند، نه اينكه او در واقع چنين باشد (واقعيت او همين است كه يك انسانى است مانند ساير انسانهاى سراپا حاجت و نقص، به شهادت اينكه ) وقتى گردش گردون فلك او را زير فشار بلاها و گرفتاريها خرد كرد و در آخر هلاكش ساخت و يا به خاطر عواملى عقائد مردم درباره او دگرگون شد، ديگر نه ملكى برايش باقى مى ماند و نه قدرت و نفوذ اراده اى.

و معناى اينكه درباره اش مى گويند هر كارى بخواهد مى كند و هر چه دوست بدارد برايش فراهم مى شود، اين است كه اسباب ظاهرى عالم مساعد با خواست او و موافق با دلخواه او است، به شهادت اينكه اگر آن اسباب و عوامل مساعدت ننمايد و روى خوش نشان ندهد، همين آقاى پادشاه نيرومند چاره اى به جز تسليم ندارد و نمى تواند با آن قدرت موهومى كه براى خود فرض كرده بود اسباب و عوامل جهان را تسليم و خاضع در برابر خود بسازد، همچنانكه نمى تواند در مرگ و حيات و جوانى و پيرى و سلامت و بيمارى و امور بسيارى ديگر دخل و تصرفى بكند.

پس، روشن گرديد كه چنين افرادى نه مالكند و نه ملك، و نه قادرند و نه نافذ الارادة و نه هيچ چيز ديگر. به خلاف خداى تعالى و ملك و سلطنت و اراده او كه او مالك حقيقى خلق خويش است، به اين معنا كه هستى هر موجودى قائم به وجود او و تكون يافته به امر او و تحول پذير به اذن او است، و هر تصرفى كه او در خلق خود مى كند تصرفى است كه از پيش خود ميكند نه به خاطر اقتضاى امرى خارج از ذات خود، چون هيچ موجود داراى اقتضائى كه خارج از ذات خداى تعالى باشد و خدا را وادار به تصرفى كند وجود ندارد، همچنانكه چيزى كه او را از كارش باز بدارد و مانع شود وجود ندارد، پس هر چيزى و هر اثرى بطور مستقيم و بطور استقلال منسوب به خود خداى تعالى است، و اگر به غير خدا هم نسبت بدهيم باز به اذن او است، و به مقدار اذنى است كه او به غير خود داده، با اين حال چگونه ممكن است چيزى از مشيت او تخلف كند و به غير او برگشت نمايد با اينكه در اين ميان غيرى نيست تا چيزى به سوى او رجوع داشته باشد و به آن غير منسوب شود؟

قول خداى تعالى و وعده او همان فعل محقق او است و قابل تخلف و ترديد نمى باشد (ان وعداللّه حق)

و قول خداى تعالى همان فعل او است، به اين معنا كه او كارى را كه مى كند آن كار به خودى خود بر مقصود او دلالت مى كند. خوب، با اينكه معناى قول خدا اين است ديگر چگونه ممكن است كه در قول او دروغ راه يابد، با اينكه قول او متن عالم خارج است و عين خارجى است، قول او منم و توئى و سراسر اين عالم است كه هيچ جاى آن دروغ نيست، دروغ و خطا مختص به مفاهيم ذهنى است، هر مفهوم ذهنى كه با خارج منطبق باشد حقيقت است و خبر دادن از آن خبرى است راست، و هر مفهوم ذهنى كه با خارج منطبق نباشد خلاف حقيقت است و خبر دادن از آن خبرى است دروغ. و همچنين چگونه ممكن است وعده او باطل باشد با اينكه وعده او عبارت است از همان عملى كه او با ما خواهد كرد و فعلا براى ما غايب است و جنبه آينده را دارد كه احتمال دارد تحقق بيابد و يا تحقق نيابد، ولى براى خداى تعالى كه كليه اسباب را به سوى آن وعده متوجه ساخته غايب نيست و ردخور ندارد.

پس، دقت نظر در اين حقايق معناى ملك خداى تعالى نسبت به آسمانها و زمين را براى دانشپژوه متدبر روشن مى سازد و نيز روشن مى سازد كه لازمه اين چنين مالكيت اين است كه وعده او حق و غير قابل ترديد باشد، و ترديد آن به جز جهل به مقام خداى تعالى هيچ انگيزه اى نداشته باشد.

و به همين جهت خداى تعالى در آيه مورد بحث نخست فرموده : (الا ان وعد اللّه حق ) و آنگاه اضافه كرده كه : (و لكن اكثرهم لا يعلمون ) و در آخر، يعنى در يك آيه ديگر در بيان مالكيت خود و ذكر نمونه اى از آن فرموده : (هو يحيى و يميت - او زنده مى كند و مى ميراند).

هو يحيى و يميت و اليه ترجعون

در اين جمله بر مطلب آيه قبلى كه راجع به مالكيت خداى تعالى نسبت به نوع انسان بود احتجاج و استدلال شده است. گويا مى فرمايد: تمامى امور شما انسانها از زندگى، مرگ و برگشتتان به سوى خداى تعالى به خدا مربوط است و با اين حال چگونه ميتوانيد بگوئيد: ملك خداى تعالى نيستند؟

بحث روايتى  

(دو روايت در ذيل آيات گذشته مربوط به عذاب) 

در تفسير قمى است كه در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در معناى آيه (قل ارايتم ان اتيكم عذابه بياتا) فرموده : يعنى عذاب او در شب و يا در روز بر شما نازل شود (ماذا يستعجل منه المجرمون ) پس اين عذابى است كه در آخر الزمان بر فاسقان اهل قبله كه منكر نزول عذاب بر خود هستند نازل خواهد شد.

مؤلف: اين روايت با آيات مورد بحث تاءييد مى شود، و بيان قبلى ما را تاييد ميكند.

و در همان كتاب به سند خود از حسن بن موسى الخشّاب از مردى، از حماد بن عيسى از كسى كه براى او روايت كرده از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه گفت : شخصى از آن جناب از معناى كلام خداى تبارك و تعالى كه فرموده : (و اسروا الندامة لما راوا العذاب ) سؤال كرد، و گفت : بعد از اينكه اينها داخل عذاب شدند ديگر پنهان كردن ندامت چه سودى به حالشان خواهد داشت ؟ امام فرمود: سودش اين است كه از شماتت دشمنان ايمنند.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  



پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -