انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 94 - 103 یونس

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 94 تا 103 سوره يونس

 

فان كنت فى شك مما انزلنا اليك فسل الذين يقرون الكتاب من قبلك لقد جاءك الحق من ربك فلا تكونن من الممترين (94)

و لا تكونن من الذين كذبوا بايت اللّه فتكون من الخاسرين (95)

 إن الذين حقت عليهم كلمت ربك لا يؤمنون (96)

 و لو جاءتهم كل آية حتى يروا العذاب الاليم (97)

 فلو لا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا و متعناهم الى حين (98)

 و لو شاء ربك لامن من فى الارض كلهم جميعا افانت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين (99)

 و ما كان لنفس ان تومن الا باذن اللّه و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون (100)

 قل انظروا ماذا فى السموت و الا رض و ما تغنى الآيات و النذر عن قوم لا يومنون (101)

 فهل ينتظرون الا مثل ايام الذين خلوا من قبلهم قل فانتظروا انى معكم من المنتظرين (102)

 ثم ننجى رسلنا و الذين آمنوا كذلك حقا علينا ننج المؤمنين (103)

ترجمه آيات  

اگر در آنچه بر تو نازل كرده ايم ترديد دارى از اهل كتاب كه هميشه كتابهاى آسمانى را ميخوانند بپرس، سوگند مى خورم كه از ناحيه پروردگارت حق بر تو نازل شده بنابر اين باشى (94)

و نيز مبادا از آنهائى باشى كه آيات خدا را تكذيب كردند، كه اگر چنين باشى از زيانكاران خواهى شد (95).

محققا كسانى كه خدا بر گمراهيشان حكم كرده ايمان نخواهند آورد (96).

هر چند كه هر نوع آيتى برايشان بيايد، تا آنكه عذاب دردناك را ببينند (97).

چرا هيچ يك از شهرها و آباديها ايمان نياوردند كه (ايمانشان به موقع باشد و) مفيد به حالشان افتد، تنها قوم يونس بود كه همينكه ايمان آورد عذاب ذلت آور دنيوى را از ايشان برداشتيم و تا مدتى ديگر از زندگى برخوردارشان كرديم (98).

و اگر خدا بخواهد تمام كسانى كه روى زمينند ايمان مى آورند، تو نمى توانى مردم را در فشار قرار دهى تا ايمان بياورند (99).

و هيچ شخصى جز به اذن خدا ايمان نمى آورد، اين خداست (كه بعضى را موفق مى كند و) بر كسانى كه تعقل نميكنند پليدى را بر آنها قرار مى دهد (100).

بگو نظر كنيد به موجودات گوناگونى كه در آسمانها و زمين است، ولى چه فايده از اين آيات و اين انذارها، براى مردمى كه ايمان نمى آورند (101).

آيا منتظر چه هستيد؟ منتظر آنند كه به سرنوشتى چون سرنوشت اقوام قبل از خود دچار شوند؟ بگو اگر چنين است پس منتظر باشيد، من نيز با شما جزء منتظرانم (102)

اقوام گدشته را كه گرفتار عذاب كرديم رسولان خود را از آن ميان نجات داديم و همچنين كسانى را كه ايمان آورده بودند، اين چنين بر خود لازم كرده ايم كه مؤ منين را نجات دهيم (103).

بيان آيات  

اين آيات متضمن استشهادى است بر حقانيت معارفى كه در مورد مبداء و معاد و در باره قصص انبياء و امتهاى آنان، در اين سوره نازل شده، كه از جمله آن انبياء نوح و موسى و پيغمبران بين آن دو و امت هاى آنان است، كه داستان آنا را كه اهل كتابهاى آسمانى در آن كتابها - كه قبل از نزول قرآن بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نازل شده بود خوانده بودند بطور اجمال ذكر كرده است. آنگاه بيانى آورده كه به منزله خلاصه دگيرى از بيانات سابق است، و آن اينست كه آنان به هيچ وجه مالك نفس خود نخواهند شد كه به دلخواه خود به خدا ايمان بياورند مگر آنكه خداى تعالى اذن دهد، و خدا به كسى اذن مى دهد ايمان آورد كه خودش مهر بر دل وى نزده باشد و پليدى را بر او مسلط نكرده باشد، و گرنه كسى كه كلمة اللّه (اراده و مشيت خدا) عليه او محقق شده ديگر به خدا و آيات او ايمان نخواهد آورد، تا زمانى كه عذاب را ببيند، در آن هنگام ايمان مى آورد، ولى ديگر چه سود.

پس سنت جارى خداى تعالى اينست كه مردم از ابتداى خلقت پس از آنكه اختلاف كردند دو طايفه مختلف شدند عدهاى آيات خدا را تكذيب و عدهاى ديگر تصديق مى كنند. و نيز سنتش بر اين جريان يافته كه در بين اين دو طايفه به حق داورى كند، البته بعد از آنكه پيغمبران را فرستاده باشد، كه در اين هنگام پيغمبر هر قوم و مؤ منين آن قوم را نجات دهد، و ديگران را به هلاكت و عذاب خود بگيرد.

فان كنت فى شك مما انزلنا اليك...

كلمه (شك ) به معناى (ريب ) و ترديد است، و منظور از جمله (مما انزلنا اليك ) معارف راجع به مبدأ و معاد، و سنت جارى الهى در سرنوشت امتها است، كه در اوايل اين سوره ذكر شد. و در جمله (يقرؤ ن الكتاب من قبلك ) كلمه (يقرون ) فعل مضارعى است كه در استمرار، استعمال شده و جمله (من قبلك ) حال است از كتاب، و عامل آن همان متعلق آن است كه در تقدير است، و تقدير كلام (منزلا من قبلك ) است، همه اينها كه گفتيم بر اساس لحنى است كه سياق آيه دارد، و اين مطالب را به دست مى دهد.

و معناى آيه اين است كه : (فان كنت ) اگر اى رسول گرامى ما (فى شك ) در شك هستى نسبت به (مما انزلنا اليك ) آنچه از معارف حقه و راجع به مبدأ و معاد كه برايت نازل كرديم و آنچه از داستانها كه بطور اجمال از قصص انبياء برايت بيان نموديم ، قصصى كه از سنت جارى خدا در خلقش حكايت مى كند و مى فهماند كه خداى تعالى هر قومى را اول دعوت مى كند و سپس قضاء به حق مى نمايد. (فسل ) پس سوال كن از اهل كتاب (الذين ) آنها كه دائما و بطور مستمر (يقرؤ ن الكتاب ) كتابهاى آسمانى را مى خوانند (من قبلك ) كتابهائى كه قبلا نازل شده بود، سوگند مى خورم (لقد جاء الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ) كه از ناحيه پروردگارت آنچه آمده حق است، پس، از زمره مترددان و دودلان مباش.

از ظاهر اين آيه بر مى آيد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) - العياذ باللّه - نسبت به حقيقت آنچه بر او نازل گرديده دچار ترديد شده و ليكن آيه شريفه چنين لازمه اى ندارد. و اين نوع خطاب همانطور كه ممكن است متوجه كسى شود كه به راستى دچار شك و ترديد است، همچنين ممكن است متوجه كسى شود كه خودش، هم يقين بر صحت و حقانيت كلام دارد و هم بر دليل آن. و نيز مى توان گفت : اين مطلب دليلهاى بسيار دارد، و دليلش تنها آن نيست كه در دست تو است و براى افاده اين معنا بطور كنايه مى گويند اگر در حقيقت اين مطلب ترديد دارى دليلهاى بسيارى بر حقيقت آن هست و فايده اينگونه سخن گفتن اينست كه اگر شنونده واقعا ترديد دارد، به آن ادله رجوع كند، و اگر يقين دارد ولى يكى از آن ادله برايش مورد شك واقع شده به ساير ادله مراجعه كند.

و اين جور سخن گفتن روشى است كه در عرف تخاطب و تفاهم، شايع است، و عقلا به انگيزه قريحه اى كه دارند اين روش را در بين خود بكار مى برند، مثلا وقتى مى خواهند امرى از امور را اثبات كنند، نخست به هر دليلى كه دارند استدلال مى كنند، و سپس به طرف مى گويند: اگر در اين باره شك دارى و يا فرض كنيم مطلوب را ايجاب نمى كند، دليل ديگرى بر اين هست و آن فلان دليل است، و خيال نكن كه دليل ما تنها آن بود كه گفتيم. و اين كنايه است از اينكه اين مطلب دليلهاى بسيارى دارد كه هر يك براى اثباتش ‍ كافى است، و احتياج به بيش از يك دليل ندارد. ليكن غرض از تكثير آن اينست كه به هر حال مطلب ثابت شود، چه با همه آن ادله و چه با يكى از آنها.

استشهاد از اهل كتاب براى اثبات حقانيت معارف قرآن مجيد 

در نتيجه برگشت معناى كلام به اينست : اين معارفى است كه خداى تعالى آن را با حجتهاى قاطعى برايت بيان كرده، كه عقول بشر را از قبول آن مضطر و ناگزير مى سازد و داستانهائى است كه همه از سنت جارى خدا در خلقش خبر مى دهد و آثار باستانى موجود هم شاهد بر آن است. خداى سبحان آن معارف و اين داستانها را در كتابى بيان كرده كه شكى در آن نيست، پس بر طبق آنچه خداى تعالى بيان كرده حجت و دليل وجود دارد، و علاوه بر آن، حجت ديگرى نيز هست، و آن اينست كه پيروان كتب آسمانى - البته آنهائى كه به قرائت صحيح و درست آن آشنايند و آن را تحريف نمى كنند - اين معارف و داستانها را در كتاب خود مى يابند.

پس معلوم شد كه در اين ميان مبدأ و معادى هست و دينى الهى وجود دارد كه فرستادگان خدا، مبعوث به دعوت بشر به سوى آنند، و انبياى هيچ امتى از امتها را دعوت نكردند مگر آنكه آن امت در پذيرش دعوت پيغمبر خود دو طايفه شدند، يكى مؤ من و ديگرى منكر و تكذيبگر. و خداى تعالى به دنبال اين اختلاف آيتى فرستاده تا بين حق و باطل جدايى افكنده و بين اهل حق و باطل حكم كند.

و اين خود امرى است كه اهل كتاب نمى توانند انكارش كنند، تنها چيزى را كه انكار كردند آياتى از كتاب خود بود كه به آمدن و بعثت خاتم الانبياء - (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) - بشارت مى داد و نيز جزئياتى بود كه آنها را تغيير داده و تحريف كردند.

و يكى از اشارات لطيف قرآن اينست كه خداى سبحان در داستانهائى كه در اين سوره آورده داستان هود و صالح را ذكر نكرده، و اين بدان جهت است كه تورات موجود در دست يهوديان آن زمان اين دو داستان را نداشته، و همچنين قصه شعيب و سرگذشت مسيح را نياورده چون همه اهل كتاب درباره اين دو داستان، توافق نداشتند و منظور آيه مورد بحث اين بوده كه به داستانهائى استشهاد كند كه همه اهل كتاب آنها را قبول دارند و نمى توانند انكارش كنند.

پس، اين آيه حجتى را كه بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) القاء مى كند كه در استدلال براى مردم هم وزن آيه زير است كه مى فرمايد: (اولم يكن لهم آية ان يعلمه علماء بنى اسرائيل ).

علاوه بر اين، سوره مورد بحث از اولين سوره هائى است كه در مكه نازل شده و در آن ايام، خصومت بين مسلمانان و اهل كتاب شدت نگرفته بود، و شدت اين خصومت مخصوصا در مورد يهود در مدينه بالا گرفت، زمانى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به آن شهر هجرت فرمود و جنگهائى بين مسلمين و يهود واقع شد، آن روزها بود كه كار دشمنى را بدانجا رساندند كه به كلى نبوت را انكار نموده - و بنا بر حكايت قرآن كريم - گفتند: (ما انزل اللّه على بشر من شى ء).

پس، اين بود آن معنائى كه سياق و زمينه گفتار، به آيه مورد بحث مى دهد. و من خيال مى كنم اگر خواننده عزيز اين آيه و ساير آياتى را كه مناسب آنست - يعنى آياتى كه خداى تعالى در آن، رسول گرامى خود را مخاطب قرار داده و حقانيت دينى كه بر او نازل شده است را بيان مى كند، و آياتى كه بشر را تحدى كرده و به مقابله مى خواند كه شما نمى توانيد مثل اين قرآن را بياوريد و آياتى كه رسول خدا را توصيف مى كند به اينكه وى در كار خود بصيرت دارد و از ناحيه پروردگارش دليل و برهان دارد - مورد دقت قرار دهد، همين دقت او را در معنائى كه ما كرديم قانع مى سازد، و بطور مسلم از احتمالاتى كه مفسرين در تفسير آيه داده اند - احتمالاتى كه به خاطر بى فايده بودنش از نقلش خوددارى نموديم - بى نياز مى سازد.

 

و لا تكونن من الذين كذبوا بايات اللّه فتكون من الخاسرين

در اين آيه نخست رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را از ترديد نهى مى كند و سپس آن را ترقى داده و تا تكذيب به آيات خدا كه خود عناد با حق و استكبار بر خداست كشانيده. آرى هيچ آيتى، آيت نمى شود مگر وقتى كه دلالتش واضح و بيانش روشن باشد، و چيزى كه چنين است تكذيبش جز عناد و لجاجت علت و انگيزه ديگرى نمى تواند داشته باشد.

جمله (فتكون من الخاسرين ) به دليل اينكه حرف (فاء) بر سرش آمده نتيجه گيرى و تفريع بر تكذيب به آيات خدا است، مى خواهد بفرمايد: عاقبت تكذيب به آيات خدا اينست كه آدمى از زيانكاران مى گردد. پس در حقيقت همين عاقبت و خيم مورد نهى واقع گشته است. و معناى آن اينست كه : مبادا از زيانكاران باشى. و زيانكارى به معناى زايل شدن سرمايه به سبب كم شدن و يا از بين رفتن آن مى باشد، و سرمايه آدمى در سعادت زندگى دنيا و آخرتش ايمان به خدا و آيات او است، چون در آيه بعدى خسران را تعليل مى كند به اينكه خاسران ايمان نمى آورند.

مراد از حتمى شدن كلمه پروردگار، كه در بيان علت زيانكارى مكذبين آمده است، حتمى شدن عذاب آتش است بر آنها

ان الذين حقت عليهم كلمة ربك لا يؤمنون و لو جاءتهم كل آية...

اين آيه شريفه با بيان اثر سوئى كه فعل منهى عنه دارد نهى سابق را تعليل مى كند. توضيح اينكه : اصل نظم به حسب معناى مستفاد از سياق، اقتضاء داشت كه گفته شود: (اى پيامبر! مبادا كه از مكذبين باشى، براى اينكه مكذبين ايمان نمى آورند و در نتيجه از زيانكاران خواهند شد، چون سرمايه سعادت، ايمان است). و ليكن جمله (آنهائى كه كلمه پروردگارت عليه آنان حتمى شده ) را در جاى كلمه (مكذبين) قرار داده تا بفهماند سبب حكم چيست، يعنى چرا مكذبين زيانكارند. و علتش اينست كه كلمه (خداى سبحان عليه آنان حتمى شده) پس امر، به هر حال به دست خداى سبحان است.

و اما آن كلمه الهى كه عليه مكذبين به آيات خدا حتمى شده عبارت است از همان گفتارى كه در اولين روز تشريع شريعت عامه بشرى به آدم و همسرش و همه ذريه آن دو گفت، و قرآن كريم آن را اينگونه حكايت كرده : (قلنا اهبطوا منها جميعا... و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون) و اين دوزخى شدن، همان چيزى است كه در جمله : (ان الذين حقت عليهم كلمة ربك ) به عنوان بيان سبب خسران تكذيب گران منظور بوده است. پس تكذيب گرانند كه كلمه عذاب دوزخ عليه آنان حتمى شده و همانهايند كه ايمان نمى آورند، و به همين جهت است كه خاسر و زيانكارند، براى اينكه سرمايه سعادت خود را كه همان ايمان است از دست داده اند، و در نتيجه محروم از ايمان و از بركاتى كه در دنيا و آخرت دارد شده اند. و چون اين كلمه عليه آنان حتمى شده كه ايمان نياورند، پس هيچ راهى به ايمان آوردن ندارند هر چند كه تمامى معجزات هم برايشان اقامه شود، (حتى يروا العذاب الاليم ) تا آنكه عذاب اليم را ببينند، وقتى عذاب را ببينند البته ايمان مى آورند، ولى ايمان اضطرارى فايده اى ندارد.

و خداى سبحان در كلام مجيدش اين معنا را مكرر آورده : كه بر اثر خسران و ايمان نياوردن ايشان (كلمه خدا عليه منكرين و مكذبين حتمى و محقق شده است )، مثل آيه شريفه (لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤ منون ) و آيه شريفه (لينذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين ) - يعنى زمينه فراهم شود براى آنها كه آيات خدا را تكذيب مى كنند تا به جرم همان تكذيبشان توفيق ايمان از آنان سلب گشته و زيانكار شوند - و آيه شريفه (و حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس انهم كانوا خاسرين )، و آياتى ديگر.

سه نكته كه از آيات گذشته روشن گرديد 

پس، از آيات مذكور سه نكته روشن گرديد:

اول اينكه : عناد و لجاجت با حق و تكذيب به آيات خدا كلمه عذاب جاودانه را عليه انسان حتمى مى سازد.

دوم اينكه : سرمايه سعادت آدمى تنها ايمان است.

و سوم اينكه : هر انسانى خواه ناخواه داراى ايمان هست، چه ايمان اختيارى و چه اضطرارى با اين تفاوت كه ايمان اختيارى مقبول درگاه الهى است و آدمى را به سوى سعادت زندگى دنيا و آخرت سوق مى دهد، و اما ايمان اضطرارى كه ايمان در هنگام ديدن عذاب است، نه در درگاه خداى تعالى مقبول است، و نه دردى را از او دوا مى كند.

فلو لا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى...

معناى استثناء (الا قوم يونس) در آيه : (فلو لا كانت قرية آمنت...) و اشاره به بعض وجوهى كه در معناى اين استثناء گفته شده است

از ظاهر سياق بر مى آيد كه كلمه (لولا) براى تحضيض (ترغيب ) است، و نيز بر مى آيد كه منظور از جمله (آمنت ) ايمان اختيارى صحيح است، همچنانكه جمله بعد هم كه مى فرمايد: (فنفعها ايمانها) به اين معنا اشعار دارد. و از آنجا كه اين تحضيض بر امرى ماضى واقع شده كه هنوز تحقق نيافته قهرا معناى ياس و نوميدى را افاده مى كند، ياسى كه مساوى با نفى است، و چون چنين مفادى داشته قوم يونس را از آن استثناء كرده و فرموده : (الا قوم يونس ).

و معناى آيه اينست كه : چرا - از اين قريه ها كه رسولان ما به سويشان آمدند و اهل آن قريه ها آن رسولان را تكذيب كردند - هيچ قريه اى قبل از نزول عذاب ايمانى اختيارى نياورد. تا ايمانش سودى به حالش داشته باشد، نه، هيچ قريه اى ايمان نياورد مگر قوم يونس كه وقتى ايمان آورد عذاب خوار كننده در زندگى دنيا را از آنان برداشتيم و تا مدتى - كه همان اجل طبيعى آنان بود - از زندگى برخوردارشان نموديم. و با اين معنائى كه ما براى آيه كرديم معلوم مى شود كه استثناء متصل است.

بعضى از مفسرين گفته اند: معناى آيه اينست كه در گذشته هيچ چنين اتفاقى نيفتاد كه اهل قريه اى همگى و بدون استثناء ايمان بياورند مگر قوم يونس، و چرا همه قريه ها اينطور نباشند؟

ليكن اين معنا براى آيه درست نيست، هر چند كه فى نفسه معناى صحيحى است، براى اينكه آيه شريفه با خصوصياتى كه در آن هست با اين معنا منطبق نيست.

بعضى ديگر گفته اند: معنايش اينست كه : از حال هيچ قريه اى از قرى سابقه ندارد كه نخست كفر ورزيده، سپس ايمان آورده و ايمانش ‍ سودمند به حالش شده باشد، مگر قوم يونس كه وقتى ايمان آوردند ما عذاب را از آنان برداشته، از زندگى برخوردارشان كرديم. اشكالى كه به اين وجه وارد است همان اشكالى است كه به وجه قبلى وارد بود.

و لو شاء ربك لا من فى الارض كلهم جميعا

يعنى اگر پروردگارت مى خواست، تمامى انسانهائى كه روى زمينند ايمان مى آوردند و ليكن اينطور نخواسته و در نتيجه همه ايمان نياوردند، و از اين به بعد هم همه ايمان نخواهند آورد. پس، مشيت در اين باب با خداى سبحان است، و مطلب به خواست او بستگى دارد، و چون او چنين چيزى را نخواسته تو اى پيامبر نبايد چنين طمع و توقعى داشته باشى، و نيز نبايد در اين باب خود را خسته كنى براى اينكه تو قادر نيستى مردم را مجبور بر ايمان كنى، و ايمانى كه از روى اكراه باشد خواست ما نيست، آن ايمانى را ما از انسانها خواسته ايم كه از حسن اختيار باشد.

و به همين جهت است كه بعد از بيان اين حقيقت، در قالب استفهام انكارى فرموده : (افانت تكره الناس حتى يكونوا مؤ منين )، يعنى بعد از آنكه بيان كرديم كه امر مشيت و خواست به دست خداى تعالى است و او نخواسته كه تمامى مردم ايمان بياورند، و در نتيجه همه مردم به اختيار خود به هيچ وجه ايمان نخواهند آورد، با اين حال ديگر راهى براى تو باقى نمانده جز اينكه فرضا مردم را به زور و به اكراه بر ايمان واداشته و مجبور سازى، و من اين عمل را براى تو عملى منكر كرده ام و تو نبايد دست به چنين كارى بزنى، و نمى توانى اين كار را بكنى، و خود من هم ايمان اين چنينى را قبول نمى كنم.

معناى اينكه هيچ كس جز به اذن خدا ايمان نمى آورد 

و ما كان لنفس ان تؤمن الا باذن اللّه و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون

بعد از آنكه در آيه سابق فرمود (امر ايمان آوردن مردم به دست خداى سبحان است، اگر بخواهد همه اهل زمين ايمان بياورند ايمان خواهند آورد، و ليكن اين را نخواسته، پس جاى اين نيست كه كسى در ايمان آوردن همه طمع ببندد)، اينك در اين آيه نكته اى در بيان اين معنا اضافه كرده كه حاصلش اينست : ملك - به كسر ميم - فقط و فقط از آن خدا است، پس تنها او است كه اصالتا و بدون نياز به موافقت و اجازه كسى مى تواند در ملك عالم تصرف كند، و كس ديگرى در اين اصالت تصرف شريك او نيست. بله، مگر اينكه او به بعضى از مخلوقاتش در بعضى از تصرفات اجازه بدهد.

و ايمان به خدا - البته ايمان اختيارى - و راه يافتن به سوى او مانند ساير موجودات عالم و ساير امور در تحققش محتاج به سببى است خاص به خودش، و اين سبب هر چه باشد مؤ ثر واقع نمى شود و سببيتش كار آمد نمى گردد و مسبب خود را كه همان ايمان آدمى است پديد نمى آورد مگر به اذن خداى سبحان، ليكن خداى سبحان اين اذن را در همه موارد نمى دهد، تنها در خصوص ‍ انسانى مى دهد كه پذيراى حق باشد. و اما انسانى كه معاند حق است و در برابر حق لجاجت مى كند خداى تعالى پليدى و ضلالت را نصيب او مى كند، (چون خود او با بدى اختيارش سبب پليدى و ضلالت را كه همان عناد و لجاجت است انتخاب كرده ) پس اميدى در ايمان آوردن او و سعادت يافتنش نيست.

و اگر خداى تعالى در كارآمد شدن سبب ايمان در مورد انسانى اذن دهد غير اينگونه انسانهاى معاند و تكذيبگر است، پس اينكه فرمود: (و ما كان لنفس ان تومن الا باذن اللّه ) حكمى است عام و حقيقى، نه صرف اعتبار، حكمى است كه داراى ايمان شدن نفوس را منوط و وابسته به اذن خداى تعالى كرده. و در اينكه فرمود: (و يجعل الرجس...) خواست تا استعداد دريافت اذن را از آنهائى كه تعقل ندارند سلب كند و امكان رسيدن به اذن خدا را مختص غير اين طايفه بسازد.

در آيه شريفه : (و ما كان لنفس...) از شك و ترديد (درمقابل ايمان) به رجس و پليدى تعبير شده است

و منظور از (رجس ) در خصوص اين آيه چيزى در مقابل ايمان است، و معلوم است كه مقابل ايمان شك و ترديد است. پس در اين آيه شك و ترديد، رجس و پليدى خوانده شده. به اين معنا كه شك مصداقى است كه عنوان رجس بر آن صادق است، و اين رجس در آيه زير معرفى شده است : (و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء كذلك يجعل اللّه الرجس ‍ على الذين لا يؤ منون ).

و نيز در خصوص اين آيه منظور از جمله (الذين لا يعقلون ) تكذيب كنندگان آيات خدا است، و از اين جهت آنان را بى عقل خوانده كه تكذيب كنندگان آيات خدا يكى از طوايفى هستند كه كلمه عذاب عليه آنان محقق و حتمى شده و از كسانى هستند كه خدا بر دلهايشان مهر زده در نتيجه ديگر تعقل نمى كنند، همچنانكه در جاى ديگر در بيان وضع آنان فرموده : (و طبع اللّه على قلوبهم فهم لا يعلمون)

قل انظروا ماذا فى السماوات و الارض

يعنى نظر كنيد بدانچه در آسمانها و زمين است از مخلوقات مختلف و گوناگونى كه هر يك آيتى از آيات خدا است، و به ايمان دعوت مى كند. و ظاهر اينكه فرمود: (و ما تغنى الايات و النذر عن قوم لا يؤ منون ) اين است كه حرف (ما) در آن استفهامى باشد و اين جمله به انگيزه انكار و اظهار تاءسف آورده شده باشد، نظير اين گفتار يك طبيب به بيمار غير قابل علاجش كه (من مرگ را به چه چيز معالجه كنم ). جمله مورد بحث نيز مى فرمايد: اى پيامبر! ما به تو دستور داديم آنان را با اين پيام ما: (قل انظروا فى السماوات...) انذار كنى و بترسانى، اما انذارها و يا آيات چه تاثيرى در آنان دارد،

با اينكه ايمان ندارند و ايمان نمى آورند، (يعنى با اينكه تصميم جدى دارند بر اينكه ايمان نياورند) و اين عزمشان به خاطر مهرى است كه بر دلهايشان زده شده. چه بسا مفسرينى كه گفته اند: حرف (ما) استفهامى نيست، بلكه نافيه است، (و آيه مى خواهد بفرمايد: آيات و انذارها در مردمى كه ايمان ندارند تاءثيرى نمى گذارد).

فهل ينتظرون الا مثل ايام الذين خلوا من قبلهم

اين جمله - به شهادت حرف (فاء) كه بر سر آن آمده - تفريع بر حرف (ما) در جمله سابق است كه مى فرمود: (و ما تغنى الايات و النذر عن قوم لا يؤ منون )، و معنايش اين است : حال كه معلوم شد آيات و انذارها هيچ اثرى در آنان ندارد و آنها ايمان نمى آورند پس روزگار و سرنوشتى را نبايد انتظار داشته باشند مگر مثل سرنوشت و روزگارى كه امثال آنان در قرون گذشته داشتند. آرى، اينان خود را ذخيره كرده اند براى عذاب الهى، عذابى كه بين تو و بين آنان جدائى افكنده آنان را هلاك مى كند. براى اينكه كلمه عذاب بر آنان حتمى گشته است.

و به همين جهت رسول گرامى خود را ماءمور كرد به اينكه اين حقيقت را به آنان ابلاغ كند: (قل فانتظروا - بگو منتظر باشيد)، يعنى منتظر روزگارى مانند روزگار كسانى كه قبل از شما بودند و يا به عبارتى منتظر روز عذابى باشيد كه بين من و شما جدائى مى افكند، پس در آن روز ايمان خواهيد آورد، اما ايمانى كه هيچ سودى به حالتان ندارد. (انى معكم من المنتظرين - من نيز با شما از منتظران هستم ).

البته در سابق گفتيم كه استفهام در اين آيه انكارى است.

ثم ننجى رسلنا و الذين آمنوا

اين جمله تتمه صدر آيه قبلى است كه مى فرمود: (فهل ينتظرون الا مثل ايام الذين خلوا من قبلهم ). و جمله (قل فانتظروا...) جمله اى است معترضه، و نظم اصلى گفتار از نظر معنا به اين قرار است : (فهل ينتظرون ) آيا قوم تو، اى رسول اسلام انتظار مى كشند (الا مثل ايام الذين خلوا من قبلهم ) سرنوشتى غير آنچه كه امتهاى كافر گذشته داشتند كه كلمه عذاب بر آنان حتمى گرديد، و در نتيجه آيت عذاب را به سويشان فرستاديم (ثم ننجى رسلنا و الذين آمنوا) آنگاه رسولان خود و آنهائى كه ايمان آورده بودند را نجات داديم )؟

حال بايد ديد چرا جمله فانتظروا انى معكم من المنتظرين ) در بين صدر و ذيل آيه فاصله شده است ؟ علتش اينست كه اين جمله آن ارتباطى را كه با جمله قبلش دارد با جمله بعدش ندارد، (زيرا جمله قبلش نيز سخن از انتظار داشت ) و جا داشت جمله مورد بحث به عنوان جواب از آن جمله، پهلوى آن قرار بگيرد و بفهماند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيز مثل شما كفار منتظر هست، و بعدا مساءله نجات را ذكر كند كه اختصاصى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ندارد. و به عبارت ساده تر: انتظار حكم بين خودش و بين آنها مخصوص رسول خدا بود. و اما انتظار اينكه بعد از قضاى حكم، خداوند رسول و مؤمنين را نجات دهد مخصوص شخص رسول نبود. علت ديگرش اين است كه انتظار رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) انتظار قضاء فصل و جدا سازى بين اهل حق و باطل نبود، بلكه انتظار نجات دادن مؤمنين از عذاب بود، و اين چيزى نبود كه منظور اصلى گفتار باشد، زيرا آن منظورى كه كلام در صدد ايفاى آنست انذار و ترساندن مشركين است، نه بشارت نجات به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مؤمنين - دقت بفرماييد.

وعده خداوند به نجات دادن مؤمنين از امت اسلام، همانطور كه پيامبران و مؤمنين از اممگذشته را نجات داد

و اما اينكه فرمود: (كذلك حقا علينا ننج المؤمنين ) (با در نظر گرفتن حرف (كاف ) تشبيه، كه در اول آن آمده ) معنايش اينست كه : همانطور كه همواره رسولان و ايمان آورندگان از امتهاى گذشته را هنگام نزول عذاب نجات داده ايم، همچنين نجات دادن مؤمنين به وسيله تو نيز حقى است بر عهده ما. پس جمله (حقا علينا) مفعول مطلقى است كه در جاى فعل حذف شده اش نشسته، و تقدير كلام (حق ذلك علينا حقا) است. و حرف (ال ) در كلمه (المؤمنين ) الف و لام عهد است، كه معنايش مؤ منين معهود مى باشد، يعنى مؤمنين اين امت. اين جمله بيانگر وعده جميلى است به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و به مؤمنين از اين امت، كه خداى تعالى آنان را نجات خواهد داد.

و بعيد نيست از اينكه در اين جمله نام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را نياورده و تنها فرموده : (مؤ منين را نجات مى دهيم )، با اينكه در مورد امتهاى سابق، رسولان را با مؤمنين ذكر كرده بود، استفاده شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين نجات موعود را درك نمى كند، و خداى تعالى بعد از رحلت آن جناب، مؤمنين امتش را نجات مى دهد، همچنانكه از تكرار شدن مضمونى چون : (فاما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فالينا يرجعون ) همين معنا به ذهن آدمى در آيد.

بحث روايتى  

(رواياتى در ذيل آيه : (و ان كنت فى شك ...)، قوم يونس و...) 

در تفسير عياشى از محمد بن سعيد اسدى روايت كرده كه موسى بن محمد بن رضا به وى خبر داده كه يحيى بن اكثم نامهاى به وى نوشت تا در آن نامه از وى سؤ الهائى كند، و پرسيده : در آيه (فان كنت فى شك مما انزلنا اليك فسئل الذين يقرؤ ن الكتاب) روى سخن با كيست ؟ اگر با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باشد لازمه اش اين مى شود كه آن جناب به آنچه به او نازل شده شك داشته باشد و اگر روى سخن با غير آن جناب باشد لازمه اش اينست كه قرآن بر غير آن جناب نازل شده باشد.

موسى مى گويد: من اين سؤال را از برادرم (على بن محمد هادى (عليه السلام) كردم، فرمود: اما اينكه فرموده : (فان كنت فى شك مما انزلنا اليك فسئل الذين يقرؤ ن الكتاب من قبلك ) مخاطب در آن، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است، ولى آن جناب نسبت به آنچه به وى وحى شده بود شك و ترديد نداشت، و ليكن از آنجا كه جاهلان مى پرسيدند چطور شد كه خدا فرشته اى به سوى ما مبعوث نكرد و چگونه فردى مبعوث كرده كه در بى نياز نبودن از خوردن و نوشيدن و راه رفتن در بازارها مثل همه مردم است لذا خداى سبحان به پيامبرش وحى كرد (كه اگر ادله تو براى آنان قانع كننده و مؤ ثر واقع نشد، اين دليل را برايشان بياور) كه نخست اهل كتاب را نزد خود و ايشان حاضر سازى، و در پيش روى اين جاهلان از اهل كتاب بپرسى مگر پيامبران شما غير بشر بودند؟ و مگر غذا نمى خوردند و نوشيدنى نمى نوشيدند؟ و مگر در بازارها قدم نمى زدند؟! (وقتى همه گفتند: آرى، پيامبران ما همه از جنس بشر بودند و همه اين لوازم بشرى را داشتند، آن وقت به ايشان بگو) خوب، پيغمبر شما هم فردى مانند آن پيامبران است ، و من نيز مثل آنها هستم.

پس، اگر در اين آيه فرموده : (اگر تو در شك هستى ) با اينكه آن جناب شكى نداشته، خواسته است از ديدگاه جاهلان مردد سخن گفته باشد، همچنانكه در آيه شريفه، (فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة اللّه على الكاذبين )، با اينكه خداى تعالى مى داند رسول گرامياش دروغ نمى گويد، و رسالت او را مى رساند،

مع ذلك آن جناب را مانند طايفه مقابلش جايز الخطاء قلمداد كرده تا در مخاصمه، رعايت انصاف را كرده باشد و گرنه هم خدا مى دانست كه رسول اللّه (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) دروغ نمى گويد و هم آن جناب مى دانست كه راستگو است، چيزى كه هست خواست تا در مقام احتجاج رعايت انصاف را كرده باشد.

مؤلف: شيخ صدوق - قدس سره - اين روايت را در كتابش به سند خود از موسى بن محمد بن على نقل كرده و برگشت آن به همان روايتى است كه نقل كرديم. و در بعضى از روايات آمده كه : اين آيه شريفه در شب معراج نازل شد و در آن، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) ماءمور شد تا از ارواح انبياء (عليهم السلام ) از اين معنا سؤال كند، و همين انبياء مورد نظر آيه (الذين يقرؤن الكتاب من قبلك ) بوده اند. همين وجه از زهرى نيز روايت شده، و ليكن اين روايت به خوبى و بطور روشن با لفظ آيه انطباق ندارد.

و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق و ابن جرير از قتاده روايت كرده كه در تفسير اين آيه گفته است : براى ما اينطور نقل كردند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) گفته است : من نه شك دارم و نه مى پرسم.

و در تفسير عياشى از معمر روايت آورده كه گفت : امام ابوالحسن الرضا (عليه السلام) فرمود: يونس از طرف خداى تعالى ماءموريتهائى داشت كه همه را به قومش رسانيد، تا در آخر، نشانيهاى عذاب هويدا گشت، پس مردم بين خود و اطفالشان و بين حيوانات و بچه هايشان جدايى انداختند، آنگاه به درگاه خداى - عزوجل - تضرع و زارى كردند، و خدا هم عذاب را از آنان برداشت....

مؤلف: داستان يونس و قومش - ان شاء اللّه - بزودى در تفسير بعضى از آياتى كه متعرض جزئيات داستان او است، مى آيد.

و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و لالكائى - در كتاب السنة - از على بن ابى طالب (عليه السلام) روايت كرده اند كه فرمود: بر حذر بودن مقدرات (قضا و قدر) را بر نمى گرداند،

ولى دعا مقدرات را بر مى گرداند و اين مطلب در قرآن كريم آمده آنجا كه مى فرمايد: (الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى...)

مؤلف: صاحب الدر المنثور روايت ديگرى در همين معنا از ابن النجار از عايشه از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) نقل كرده است.

و در كافى و بصائر با ذكر سند از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: (رجس ) عبارت است از شك و ما ابدا در دين خود شك نمى كنيم.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -