انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 75 - 93 یونس

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 75 تا 93 سوره يونس

 ثم بعثنا من بعدهم موسى و هرون الى فرعون و ملايه باياتنا فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين (75)

 فلما جاءهم الحق من عندنا قالوا ان هذا لسحر مبين (76)

 قال موسى اتقولون للحق لما جاءكم اسحر هذا و لا يفلح الساحرون (77)

 قالوا أ جئتنا لتلفتنا عما وجدنا عليه آباءنا و تكون لكما الكبرياء فى الا رض و ما نحن لكما بمومنين (78)

 و قال فرعون ائتونى بكل سحر عليم (79)

 فلما جاء السحرة قال لهم موسى القوا ما انتم ملقون (80)

 فلما القوا قال موسى ما جئتم به السحر ان اللّه سيبطله ان اللّه لا يصلح عمل المفسدين (81)

 و يحق اللّه الحق بكلماته و لو كره المجرمون (82)

 فما آمن لموسى الا ذرية من قومه على خوف من فرعون و ملائهم ان يفتنهم و ان فرعون لعال فى الا رض و انه لمن المسرفين (83)

 و قال موسى يقوم ان كنتم آمنتم باللّه فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين (84)

 فقالوا على اللّه توكلنا ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظلمين (85)

 و نجنا برحمتك من القوم الكافرين (86)

 و اوحينا الى موسى و اخيه ان تبوءا لقومكما بمصر بيوتا و اجعلوا بيوتكم قبلة و اقيموا الصلوة و بشر المؤ منين (87)

 و قال موسى ربنا انك آتيت فرعون و ملاه زينة و اموالا فى الحيوة الدنيا ربنا ليضلوا عن سبيلك ربنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم فلا يومنوا حتى يروا العذاب الاليم (88)

 قال قد اجيبت دعوتكما فاستقيما و لا تتبعان سبيل الذين لا يعلمون (89)

 و جاوزنا ببنى اسرئيل البحر فاتبعهم فرعون و جنوده بغيا و عدوا حتى اذا ادركه الغرق قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنوا اسرائيل و انا من المسلمين (90)

 الن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين (91)

 فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك اية و ان كثيرا من الناس عن آياتنا لغافلون (92)

 و لقد بوانا بنى اسرئيل مبوا صدق و رزقناهم من الطيبات فما اختلفوا حتى جاءهم العلم ان ربك يقضى بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون (93)

ترجمه آيات  

سپس (داستان موسى را از قرآن بر ايشان بخوان كه ) ما بعد از قوم نوح، موسى و هارون را مبعوث به نبوت نموده، به سوى فرعون و درباريانش و با معجزاتى از معجزاتمان گسيل داشتيم، ولى از پذيرفتن دعوت ما استكبار ورزيدند، چون مردمى مجرم بودند (75).

پس همينكه حق از ناحيه ما برايشان آمد گفتند: اين از آن سحرهاى روشن است (76)

موسى گفت : آخر به چه جراتى حق را كه برايتان آمده سحر ميخوانيد؟ با اينكه ميدانيد ساحران رستگار (و پيروز) نميشوند (77)

گفتند: مثل اينكه شما با اين نقشه به سراغ ما آمدهاى كه ما را از دينى كه پدران خود را بر آن دين يافتهايم منصرف كنى، تا در نتيجه سرورى بر ما و بر سرزمين ما را بدست آوريد، و چون چنين است ابدا به شما ايمان نخواهيم آورد (78)

فرعون دستور داد: هر چه ساحر دانا و ماهر هست نزد من حاضر كنيد (79)

همينكه ساحران جمع شدند موسى به ايشان گفت : سحر خود را هر چه آوردهايد بيندازيد (80)

همينكه انداختند موسى گفت : اينها كه شما براى مبارزه با من آوردهايد سحر است، و خدا به زودى باطلش مى كند، چون خدا عمل مفسدان را اصلاح نميكند (81)

خدا حق را با كلمات خود محقق مى سازد، هر چند كه مجرمها نخواهند (82)

(در آغاز) جز گروهى از فرزندان قوم او به موسى ايمان نياوردند، آنهم با ترس از اينكه فرعون و درباريانش آنان را گرفتار سازند، چون فرعون در آن سرزمين تسلطى عجيب داشت و (در خونريزى ) از اسرافكاران بود (83)

موسى گفت : اگر به راستى به خدا ايمان آوردهايد و تسليم او هستيد بايد بر او توكل كنيد (84)

گفتند ما بر خدا كه پروردگارمان است توكل مى كنيم، پروردگارا ما را وسيله داغ دل گرفتن مردم ستمگر قرار مده (85)

و به رحمتت ما را از شر مردم كافر نجات ببخش (86)

و ما به موسى و برادرش وحى كرديم كه : در مصر براى مردمتان فكر خانه كنيد و خانههايتان را پهلو و مقابل يكديگر قرار دهيد، و نماز بخوانيد و مؤمنين را بشارت ده (87).

موسى (بعد از آنكه به كلى از به راه آوردن قومش مايوس شد از سوى خودش و برادرش ) گفت : اى پروردگار ما! تو به فرعون و درباريانش در زندگى دنيا زينت و اموال دادهاى اى پروردگار ما! مثل اينكه خواستهاى از راه خودت گمراهشان كنى، اى پروردگار ما اموالشان را در مسير فناء قرار بده و دلهايشان را نيز سخت كن تا ايمان نياورند، تا در آخرت عذابى دردناك بچشند (88).

خداى تعالى (در جواب نفرين موسى و هارون ) گفت : نفرين شما مستجاب شد، پس شما بر كار پيشبرد دعوتتان همچنان استوار باشيد و راه كسانى را كه علم ندارند پيروى نكنيد (89).

(اين داستان موسى را نيز از قرآن برايشان بخوان كه ما) بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم، فرعون و لشكريانش كه به انگيزه بغى و ياغى گرى آنها را دنبال مى كردند غرق كرديم، فرعون در آن لحظه كه داشت غرق مى شد گفت : ايمان آوردم به خدايى كه جز او معبودى نيست، همان خدايى كه بنى اسرائيل به وى ايمان آوردند، و اينك من از مسلمانانم (90).

(خطاب رسيد) حالا ايمان آوردى ؟! در حالى كه قبلا نافرمانى كردى و از مفسدان بودى ؟ (91).

اينك امروز بدنت را از آب بيرون مياندازيم، تا براى آيندگانت آيت و عبرتى باشى ، هر چند كه بسيارى از مردم از آيتهاى ما غافلند (92).

(به شهادت اينكه ) ما بنى اسرائيل را در منزلگاهى كه همه آثار منزلى را داشت سكنى داديم، و از انواع رزق طيب و پاك روزى داديم، ولى (به جاى اينكه متوجه آيتهاى ما شوند) اختلاف كردند، آن هم بعد از آنكه به حقانيت آيات ما يقين پيدا كردند. آرى، پروردگار تو در روز قيامت در بين آنان و درباره موارد اختلافشان داورى خواهد كرد (93).

بيان آيات  

وقايعى از سرگذشت، پيغمبر اسلام (ص) و مسلمين، كه داستان موسى (ع) به وقايع آن اشاره دارد

خداى تعالى بعد از ذكر داستانى از نوح (عليه السلام) و اجمالى از داستان انبياء بعد از نوح و قبل از موسى (عليه السلام) در آيات قبل، اينك در اين آيات رشته سخن را به داستان موسى و برادر و وزيرش، هارون و سرگذشتى كه با فرعون و درباريانش داشتند كشيده، و در عين اينكه داستان را بطور اختصار و كوتاه آورده، با سياقى آورده كه همه فصول آن با سرگذشت رسول اسلام و دعوتش ‍ از فرعونصفتان قومش و طاغيان قريش منطبق است، و به فهرستى از سرگذشت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مسلمين كه ذيلا ايراد مى شود اشاره دارد: 1- ايمان نياوردن طاغيان قريش 2- ايمان آوردن ضعفاى قريش و غير قريش كه تحت شكنجه آن طاغيان بودند 3- ناگزير شدن جمعى از مسلمانان ضعيف به اينكه از شهر و وطن خود كوچ كنند 4- هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) با جمعى از مومنين به مدينه طيبه 5- تعقيب مؤمنين به وسيله فرعونصفتان اين امت و درباريان آنان 6- هلاكت آن فراعنه به كيفر گناهانشان 7- منزل دادن خداى تعالى مؤمنين را به بركت اسلام در منزلگاهى صدق 8- روزى دادن به آنان از طيبات 9- اختلاف كردن مؤمنين بعد از آنكه حق برايشان معلوم گشت 10- اينكه خداى تعالى به زودى در بين آنان داورى خواهد كرد.

پس، بنابر اين همه موارد مذكور تصديق آن اسرارى است كه خداى سبحان در اين آيات به پيامبرش سپرده و به زودى امتش با تأويل آن اسرار و خارجيت آنها روبرو خواهد شد، و نيز همه اينهائى كه ذكر شد تصديق كلامى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در خطاب به اصحاب و امتش فرمود، و آن اين بود كه به زودى راه و روشى را كه بنى اسرائيل پيش گرفتند پيش خواهيد گرفت، حتى اگر بنى اسرائيل به سوراخ مارمولكى رفته باشند شما هم خواهيد رفت.

ثم بعثنا من بعدهم موسى و هارون...

يعنى ما پس از آن، يعنى بعد از نوح و رسولان بعد از او موسى و برادرش هارون را با آيات خود به سوى فرعون و درباريان او - مردمى از نژاد قبطه كه با فرعون خصوصيت داشتند - گسيل داشتيم، ولى فرعون و درباريانش از پذيرفتن آيات ما استكبار ورزيدند، و به ارتكاب جرم ادامه دادند.

فلما جاء هم الحق من عندنا...

از ظاهر كلام چنين بر مى آيد كه منظور از كلمه (حق ) آيات و معجزه حق است، از قبيل اژدها شدن عصا و يد بيضاء، كه خداى تعالى آن دو را به حق آيت و دليل بر رسالت موسى (عليه السلام) قرار داد، و جمله مورد بحث ميفرمايد: همينكه معجزاتى به حق براى آنان آمد (به جاى اينكه شكر بيرون آمدن از حيرت را بجاى آورند) با لحنى مؤ كد گفتند: (ان هذا لسحر مبين - محققا و قطعا اين سحرى است كه سحر بودنش واضح است ) و كلمه (هذا) اشاره به همان آيت حق مى كند.

و علت اينكه آيت را حق خوانده در قبال تعبير نابجايى است كه كفار كردند، و آن را سحر خواندند.

گفتگوى موسى (ع ) با فرعونيان و...  

قال موسى اتقولون للحق لما جاءكم اسحر هذا...

ميفرمايد: موسى (عليه السلام) وقتى سخنان آنان را شنيد كه به معجزه حق، تهمت سحر زدند، آن هم سحرى واضح، از در انكار به آنان پاسخ داد، پاسخى در شكل سوال و استفهام و پرسيد: (اتقولون للحق لما جاءكم ) كه تقديرش : (اتقولون للحق لما جاءكم انه لسحر مبين - بعد از آنكه حق نزدتان آمد ميگوييد آن سحرى واضح است ) ميباشد آنگاه همين استفهام انكارى را تكرار كرده ميپرسد: (اسحر هذا - آيا اين سحر است ؟).

بنابر اين، مقول قول (يعنى جمله انه لسحر مبين ) در جمله استفهامى به جهت اختصار حذف شده، چون استفهام دوم بر آن حذف شده دلالت ميكرد. و جمله (و لا يفلح الساحرون ) ممكن است جملهاى حاليه باشد تا انكارى كه جمله (اسحر هذا) بر آن دلالت مى كرد را تعليل كند، و بفهماند اگر تهمت شما مورد انكار ما واقع شده براى اينست كه ساحران رستگار نميشوند. و ممكن هم هست جملهاى اخبارى و بيانى مستقل باشد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خواسته است در اين جمله خود را مبراى از ارتكاب سحر و نزديك شدن به آن سازد، چون آن جناب معتقد بود كه خودش رستگار و ساحران محروم از رستگاريند.

قالوا اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا عليه آباءنا...

كلمه (لفت ) مصدر و به معنى صرفنظر كردن از چيزى است، و معناى جمله (لتلفتنا) در اين آيه اينست كه فرعون و درباريان او موسى (عليه السلام) را مورد عتاب و نكوهش قرار داده به او گفتند: (اجئتنا لتلفتنا - آيا به سر وقت ما آمدهاى تا ما را منصرف سازى )، (عما وجدنا عليه آباءنا - از آن دين و سنتى كه پدرانمان را بر آن دين يافتيم ؟). و منظورشان از كلمه (عما: از آنچه ) همان سنت و طريقه نياكانشان بوده ، (و تكون لكما الكبرياء فى الارض - تا در نتيجه كبريايى در زمين از آن خودتان شود؟). منظورشان از كبريايى، رياست و حكومت و گسترده شدن قدرت و نفوذ اراده است، و خواستهاند بگويند: شما دو تن منظورتان از دعوت دينى اينست كه آن را وسيله قرار دهيد براى اينكه طريقه ما را كه در سرزمين ما مستقر گشته باطل و بى اعتبار ساخته، طريقه جديدى كه خودتان مبتكر آن هستيد جايگزين طريقه ما كنيد، و با اجراى آن در بين مردم و ايمان آوردن ما طبقه حاكم به شما و مطيع شدنمان براى شما كبرياء و عظمتى در مملكت كسب كنيد.

و به عبارتى ديگر: شما آمده ايد براى اينكه دولت فرعونى و حكومت ريشه دار و چندساله قبطيان را مبدل به دولتى اسرائيلى كنيد، دولتى كه قائم به امامت و قيادت شما دو تن باشد، و ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد و نخواهيم گذاشت به آرزويى كه از اين دعوت مزورانه داريد برسيد.

و قال فرعون ائتونى بكل ساحر عليم

بطورى كه از مشروح داستان كه در قرآن كريم آمده و حتى از آيات بعدى استفاده مى شود، جمله مورد بحث دستورى بود كه فرعون به درباريان خود داد تا با جمع آورى ساحران به معارضه با معجزات موسى بپردازند.

فلما جاء السحرة قال لهم موسى القوا...

يعنى بعد از آنكه ساحران آمدند و رو در روى موسى قرار گرفته آماده معارضه شدند، موسى (عليه السلام) به آنان فرمود: آنچه از طناب و چوب دستى كه ميخواهيد بيندازيد (و نمايش دهيد). چون ساحران چوب دستى و طنابهائى آماده كرده بودند تا بيندازند و با افسونها كه داشتند آنها را به صورت مار و اژدها در آورند.

بيان حقيقت سحر از زبان حضرت موسى (ع)  

فلما القوا قال لهم موسى ما جئتم به السحر...

همينكه انداختند موسى به آنان فرمود: آنچه شما آوردهايد سحر است. و اين فرمايش موسى بيان حقيقتى است از حقايق، تا عملى كه خودش انجام ميدهد بر آن حقيقت منطبق گردد، و آن عمل اين بود كه عصاى خود را انداخت، عصايش اژدهايى شد و تمامى چوب دستى و طنابهاى ساحران را بلعيد، و دوباره به صورت اولش برگشت.

و حقيقتى كه گفتيم عملش بر آن منطبق گرديد، اينست كه سحر، كارش اين است كه غير حق و غير واقع را در حس مردم و انظار آنان به صورت حق و واقع جلوه دهد، و چون اين عمل فى نفسه كارى است باطل، و چون خداى تعالى طبق سنت جارييى كه بر مستقر كردن حق و احقاق آن در عالم تكوين و نيز بر محو باطل دارد و زود آن را ابطال خواهد كرد، لاجرم دولت، همواره براى حق بوده هر چند كه باطل احيانا جولتى داشته باشد.

و به همين جهت جمله (ان اللّه سيبطله ) را چنين تعليل كرد كه : (ان اللّه لا يصلح عمل المفسدين )، براى اينكه صلاح و فساد دو امر متقابل و ضد يكديگرند، و سنت الهى بر اين جارى است كه آنچه را صلاحيت اصلاح دارد اصلاح كند، و آنچه را صلاحيت فساد دارد فاسد سازد، به اين معنا كه اثر متناسب و مختص به هر يك از صلاح و فساد را بر صالح و فاسد مترتب كند. و اثر عمل صالح اينست كه بتواند با ساير حقايق عالم در جريان نظام عالم همدست و هماهنگ شود، و معلوم است كه چنين عملى قهرا با ساير حقايق ممزوج و مخلوط مى شود، و به طفيل اينكه خداى تعالى كل نظام را اصلاح مى كند آن عمل را نيز اصلاح مى كند و آن را طبق مقتضايى كه طبيعتش دارد به جريان مياندازد، و اثر عمل فاسد اينست كه مناسب و ملايم با ساير حقايق عالم در مقتضاى طبع آنها نباشد، و در جريان آن حقايق طبق طبع و جبلتى كه دارند اين يك عمل بر خلاف آن جريان حركت كند، پس چنين عملى فى نفسه امرى است استثنايى، و معلوم است كه اگر با حفظ فسادش خداى تعالى بخواهد آن را اصلاح كند، بايد كل نظام را فاسد سازد و كل اسباب و حقايق عالم را بر طبق مسير آن يك عمل فاسد به جريان اندازد.

و چون چنين چيزى ممكن نيست، قهرا ساير اسباب عالم با همه قوا و وسايل مؤ ثرش با آن عمل فاسد معارضه مى كند، اگر توانست آن را به سيره صالح بر ميگرداند، و گرنه بطور قطع آن را باطل و فانى و از صفحه وجود محو مى سازد.

و اين حقيقت لازمهاى دارد و آن اينست كه سحر و هر باطل ديگرى در عالم وجود دوام نمييابد، و خداى تعالى در مواردى از كلام مجيدش به اين لازمه تصريح نموده و جنبه منفى آن را امضاء فرموده، از آن جمله مى فرمايد: (و اللّه لا يهدى القوم الظالمين )، و نيز فرموده : (و اللّه لا يهدى القوم الفاسقين )، و نيز فرموده : (آن اللّه لا يهدى من هو مسرف كذاب )، و از همين آيات است آيه مورد بحث كه مى فرمايد: (ان اللّه لا يصلح عمل المفسدين).

و همين لازمه را در جانب اثباتش امضاء نموده، در آيه بعد از آيه مورد بحث ميفرمايد: (و يحق اللّه الحق بكلماته و لو كره المجرمون)، كه - ان شاء اللّه - بزودى توضيحش مى آيد.

و يحق اللّه الحق بكلماته و لو كره المجرمون

بعد از آنكه خداى تعالى از آن حقيقتى كه قبلا گفته شد از جانب منفيش پرده بردارى كرد و فرمود كه خداى تعالى عمل مفسدان را اصلاح نميكند، اينك در اين آيه از جانب اثباتش نيز پرده برداشته مى فرمايد: خداى تعالى با كلماتش حق را به كرسى مى نشاند، و در آيه و سوره اى ديگر بين نفى و اثبات جمع نموده و از هر دو جنبه پردهبردارى كرده مى فرمايد (ليحق الحق و يبطل الباطل و لو كره المجرمون ).

از همينجا است كه يك احتمال به نظر قوى مى شود و آن اينست كه منظور از (كلمات ) در آيه شريفه اقسام قضاها و فرامين الهى باشد كه در شوون همه موجودات عالم به حق و بر طبق حق جارى است. آرى، قضاى الهى ممضاء و سنتش جريان يافته بر اينكه در نظام عالم بين حق و باطل اصطكاك و برخورد برقرار كند و باطل را بدون درنگ فانى و اثرش را محو كند و حق را بر همان جلاء و جلوهاى كه داشت باقى بگذارد و اين همان معنايى است كه آيه شريفه زير بيانش نموده مى فرمايد:

(انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله كذلك يضرب اللّه الحق و الباطل، فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ) و ما - ان شاء اللّه تعالى - در ذيل همين آيه در تفسير سوره رعد بحثى كامل و مفصل در پيرامون اين معنا خواهيم داشت.

و حاصل كلام اينكه : موسى (عليه السلام) به اين منظور اين حقيقت را براى فرعونيان بيان كرد كه آنان را بر سنت حقه الهى كه از آن در غفلت بودند واقف سازد، و هم به اين منظور كه دلهاى ساحران را براى درك و دريافت معجزهاى كه بزودى ظاهر مى سازد آماده كند، تا غلبه معجزه بر سحر و ظهور حق عليه باطل را بهتر بفهمند. و به همين جهت بود كه مى بينيم بنا به تفصيلى كه خداى سبحان در موارد ديگرى از كلامش آورده ساحران به محض اينكه معجزه آن جناب را ديدند بدون درنگ ايمان آورده خود را براى سجده در برابر خداى تعالى به زمين افكندند.

(و لو كره المجرمون ) - خداى تعالى در بين اوصاف فرعونيان تنها صفت مجرم بودنشان را يادآور شده و اين بدان جهت است كه در اين ماده معناى قطع كردن هست، پس گويا خواسته است بفهماند كه فرعونيان راه حق را به روى خود قطع كرده اند، و بنيان خود را بر اين اساس نهادهاند، و نتيجه اين وضع اين شده كه از ظهور حق كراهت داشته باشند. و به همين جهت است كه خداى تعالى وقتى كراهت از ظهور حق را به آنان نسبت ميدهد به دنبالش در جمله مورد بحث ميفهماند علت كراهتشان اينست كه مجرمند، و در همين معنا جمله فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين است كه در اول اين آيات قرار داشت.

فما آمن لموسى الا ذرية من قومه على خوف من فرعون و ملائهم...

مراد از (ذرية من قومه) كه به موسى (ع) ايمان آوردند واقوال مفسرين در اين باره

بعضى از مفسرين گفته اند ضمير در كلمه (قومه ) به فرعون برميگردد، و معناى آيه اينست كه : فرعونيان به موسى ايمان نياوردند مگر ذريهاى از قوم فرعون، و آن ذريهاى كه از قوم فرعون ايمان آوردند مادرانشان از بنى اسرائيل و پدرانشان از نژاد قبطى بودند،

و ذريه نامبرده راه مادران را پيش گرفته به موسى ايمان آوردند. بعضى ديگر گفته اند: ذريه بعضى از اولادهاى همان قبطيان بودند. و بعضى ديگر گفته اند : منظور از اين ذريه همسر فرعون و مومن آل فرعون است كه داستانشان را قرآن هم آورده، و نيز كنيز و زنى آرايشگر بودند كه در خدمت همسر فرعون بودند.

بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: ضمير مذكور به موسى برميگردد، و منظور از (ذريهاى از قوم موسى ) جماعتى از بنى اسرائيل است كه سحر آموخته بودند و در زمره ساحران در آن صحنه شركت داشتند و از هواداران فرعون بودند و با ديدن معجزه موسى به وى ايمان آوردند. بعضى ديگر گفته اند: منظور از ذريه، همه بنى اسرائيل است كه ششصد هزار نفر بودند، و اگر آنان را - با اينكه جمعيتى بسيار بودند - ذريه ناميده براى اينست كه به ضعف آنان اشاره كند. و بعضى ديگر گفته اند: منظور از ذريه، دودمان اسرائيل است، آنهائى كه موسى به سويشان مبعوث شده بود و در طول زمان هلاك شدند. ليكن وجوه و اقوالى كه نقل شد وجوه ضعيفى است، چون در اين آيات و ساير آياتى كه به اين داستان اشاره دارد، هيچ دليلى لفظ بر اين وجوه وجود ندارد.

و آنچه از سياق و زمينه گفتار برمى آيد و آيه شريفه نيز ظهور در آن دارد اينست كه ضمير به موسى برگردد، و منظور از جمله (ذرية من قومه) بعضى از افراد ضعيف و طبقه ناتوان بنى اسرائيل است، و اما بزرگان و اشراف و توانگران بنى اسرائيل ايمان نياوردند. اعتبار عقلى هم مويد اين ظهور است، چون ما مى دانيم كه همگى بنى اسرائيل اسير و در تحت استعمار و استثمار فراعنه و محكوم به حكم آنان بودند، و معمولا عادت در امثال اين موارد بر اين جارى است كه (طبقه ضعيف سر از اطاعت حاكم برداشته پيرو پيامبرش ‍ مى گردد و) طبقه اشراف و توانگران به هر وسيله اى كه شده مقام اجتماعى و حيثيت خانوادگى خود را حفظ مى كنند. آرى، تا بوده چنين بوده كه در چنين مواقعى طبقه اشراف سعى مى كنند به هر وسيلهاى به درگاه جباران تقرب بجويند، و آن دستگاه را با دادن مال و تظاهر به خدمتگذارى و وانمود كردن به اينكه خيرخواه دستگاهند و با دورى كردن از هر عملى كه خوشايند دستگاه نيست رضايت دستگاه را به دست آورند. اقوياى بنى اسرائيل نيز از اين روش مستثناء نبودند و نميتوانستند بطور آشكار و علنى با موسى موافقت نموده تظاهر كنند به اينكه به وى ايمان آورده اند.

علاوه بر اين، داستانهايى كه در قرآن كريم از بنى اسرائيل حكايت شده عادلترين گواه است بر اينكه بسيارى از گردنكلفتان و مستكبرين بنى اسرائيل تا اواخر عمر موسى (عليه السلام) به وى ايمان نياوردند هر چند كه به ظاهر تسليم او شده و در همه دستوراتش اطاعتش مى كردند، چون دستوراتى كه آن جناب صادر مى كرد همه براى نجات بنى اسرائيل بود، از اقويا نيز ميخواست كه در اين راه بذل مساعى كنند، و اين چيزى نبوده كه اقويا از پذيرفتنش سر باز زنند براى اينكه آنچه موسى ميگفت به صلاح قوميت و حريت آنان و به نفع تك تك افراد آنان بود، پس نبايد اطاعتشان از اين دستورات را پاى ايمان به حساب آورد. آرى، اطاعت در اينگونه امور امرى است، و ايمان آوردن به خدا و بدانچه رسول خدا آورده امر ديگرى.

و بنا بر اين، معناى كلمه (و ملائهم ) روبراه مى شود به اينكه ضمير را به ذريه برگردانيم، و كلام چنين معنا دهد كه كسى به موسى ايمان نياورد مگر ذريهاى از قوم موسى كه با ترس و لرز از فرعون و از اقوياى بنى اسرائيل ايمان آوردند، و در نتيجه كلام اين معنا را افاده كند كه : ضعفاى از بنى اسرائيل در ايمان آوردن هم از فرعون ترس داشتند و هم از اشراف قوم خود، زيرا چه بسا كه اشراف، آنان را از ايمان آوردن منع مى كردند، حال يا به خاطر اينكه خودشان ايمان نداشتند و يا به خاطر اينكه پيش فرعون تظاهر كنند كه ما هوادار توايم، و به اين وسيله او را دلخوش سازند تا او هم بر اينان تنگ نگيرد و يا حد اقل كمى از شدت آزار و اذيتشان بكاهد.

و اما اينكه بعضى از مفسرين گفته اند كه : ضمير، به فرعون برميگردد، و دليل آوردهاند كه فرعون يك نفر نبوده بلكه درباريانى داشته و به اين جهت ضمير جمع (هم ) در اينجا به كار رفته، و يا گفته اند به ذريه برميگردد، چون ملا ذريهاى از قبط بوده اند، تفسيرى است كه به هيچ وجه قابل قبول نيست، مخصوصا وجه اول (ان يفتنهم ) يعنى ذريه موسى در حالى كه ايمان مى آورند از آن ترس داشتند كه ملا و اشراف بنى اسرائيل آنان را عذاب دهند تا دوباره به كيش ايشان برگردند. و منظور از جمله (و ان فرعون لعال فى الارض ) اينست كه اين ترس را داشتند، و ظرف هم چنين ظرفى بود كه فرعون تسمه از پشت همه كشيده بود و در ظلم و تفرعن از حد گذشته بود.

بنابر اين، معناى آيه چنين مى شود - و اللّه اعلم - كه : نتيجهاى كه از بعثت موسى و هارون و استكبار فرعون و درباريانش به دست آمد اين بود كه كسى به موسى ايمان نياورد مگر ذريهاى و افراد ضعيفى از بنى اسرائيل، و اينان در حالى ايمان آوردند كه هم از اقوياى خود ميترسيدند و هم از فرعون كه مبادا اين دو طايفه آنان را به جرم ايمان آوردنشان شكنجه كنند و جاى ترس هم داشت، براى اينكه جو زندگى آنان جوى خطرناك بود، فرعون در آن روزگار در زمين علو و ديكتاتورى داشت و بر اهل زمين مسلط بود، و در حكمرانيش نه تنها رعايت عدالت را نميكرد، بلكه ستمگرى را از حد گذرانده بود و براى ظلم و شكنجه حد و مرزى نمى شناخت.

و به فرض هم كه منظور از كلمه (قومه ) تمامى انسانهايى باشند كه موسى (عليه السلام) مبعوث بر آنان شده و مامور بوده كه رسالت الهى را به آنان برساند، چه قبطيها و چه بنى اسرائيل، از راه ديگرى ميتوان معناى مناسبترى براى آيه كرد، بدون اينكه احتياج به آن تكلفاتى باشد كه مفسرين مرتكب شده و مصداق آن را قبطيان شمردهاند، با اينكه حاجتى به اين مطلب نيست.

ضعيفان بنى اسرائيل با ترس و واهمه از فرعون و اطرافيان توانگر او به موسى (ع) گرويدند اگر مؤمن هستيد و تسليم خدائيد، بر او توكل كنيد

و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم باللّه فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين

از آنجا كه ايمان به خدا، مؤمن را به مقام پروردگارش هر چند بطور اجمال آشنا مى سازد، و مؤمن عالم به اين معنا مى شود كه خداى تعالى سببى است فوق همه اسباب، سببى است كه سببيت همه اسباب به او منتهى مى شود، و نيز او را آگاه مى كند به اينكه تدبير همه امور به دست خداست، و لذا ايمان، مؤمن را وا مى دارد به اينكه امور را تسليم به خدا كند. و هرگز به ظاهر چيزهايى كه از نظر ديگران سبب مستقل است اعتماد نكند، زيرا اعتماد به اين سببهاى ظاهرى جهل محض است. و لازمه اين كار آنست كه مؤمن همه امور را به خدا ارجاع داده و همه توكلش بر خدا شود، و لذا مى بينيم در آيه مورد بحث هم كه مؤمنين صاحب تسليم را امر به توكل بر خدا كرده نخست اين امر خود را مشروط به شرطى كرده و آن داشتن ايمان است، و سپس كلام را با شرطى ديگر تمام كرده كه آن اسلام است.

بنا بر اين گفتار، آيه شريفه از نظر معنا در اين تقدير است كه فرموده باشد: اگر شما به خدا ايمان داريد و تسليم او شده ايد پس بر او توكل و اعتماد كنيد. خواهيد گفت اگر تقدير كلام چنين است پس چرا در آيه شريفه هر دو شرط را پهلوى هم نياورده و جمله (فعليه توكلوا) را بين دو شرط فاصله قرار داده با اينكه ميتوانست بفرمايد: (ان كنتم آمنتم باللّه و اسلمتم له فتوكلوا عليه )

در پاسخ مى گوييم : شايد وجهش اين باشد كه وضع آن دو شرط مختلف است، براى اينكه برخى فقط يكى از اين دو شرط را داشته اند، و آن عبارت است از ايمان، و اما اسلام را همه نداشتند، چون تسليم در برابر خدا شدن از مراتب كمال ايمان است ، و چنين نيست كه ايمان بدون اسلام فرض نداشته باشد، و واجب و ضرورى باشد كه هر مومنى مسلم هم باشد، بلكه بهتر آن است كه مؤمن ايمان خود را به وسيله اسلام تكميل كند.

بنابر اين، ميتوان گفت جدا سازى بين دو شرط براى اشعار به اين معنا بوده كه يكى از اين دو شرط واجب و ضرورى است و مخاطبين به كلام موسى (عليه السلام) آن را دارا بوده اند، و شرط ديگر مستحب است، يعنى چيزى است كه سزاوار است هر مؤمنى خود را داراى آن بسازد. پس معناى كلام موسى (عليه السلام) اينست كه : اى قوم اگر چنانچه به خداى تعالى ايمان داريد - كه البته داريد - و اگر تسليم امر خدا هستيد - كه جا دارد بوده باشيد - پس بر خدا توكل كنيد. و بنا بر اين، در آيه شريفه نكتهاى لطيف به كار رفته كه لطفش بر كسى پوشيده نيست.

 

فقالوا على اللّه توكلنا ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمين... من القوم الكافرين

دعاى بنى اسرائيل: (ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمين) دعا براى رفع ضعفو ذلت از خودشان بوده است

مؤمنين به موسى (عليه السلام) در پاسخ دعوت موسى كه فرمود: بر خدا توكل كنيد گفتند: بر خدا توكل مى كنيم، و سپس دعا كردند كه پروردگارا ما را فتنه مردم ستمكار مكن. پس، معلوم مى شود دعايى كه كردند نتيجه توكلى بوده كه بر خداى تعالى كردند، و آن دعا اين بود كه اولا لباس ضعف و ذلت را از تن آنان بركند و ثانيا آنها را از قوم ستمكار نجات دهد.

خواسته و دعاى اولشان همان است كه در جمله (ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمين ) به آن اشاره كردند، و علت و انگيزه اينكه چنين حاجتى را خواستند اينست كه آنچه اقوياى ستمگر را بر ضعفاى مظلومين غره و مسلط مى كند ضعف (و ظلمپذيرى ) طبقه ضعيف است. پس ضعيف به علت همان ضعفى كه در او است فتنه قوى و مورد ستم او است، همچنانكه در قرآن كريم اموال و اولاد را - بدان جهت كه جاذبه و محبوبيت دارد - فتنه انسان خوانده و فرموده : (انما اموالكم و اولادكم فتنة ) و معلوم است كه دنيا براى طالب آن فتنه است، پس اينكه از پروردگارشان خواستند كه آنان را براى قوم ستمكار فتنه قرار ندهد، در حقيقت درخواست اين بوده كه ضعف و ذلت آنان را با سلب غرض از آن سلب كند.

ساده تر بگويم : خواسته اند بگويند ضعف و ذلت ما سبب فتنه ستمكاران است، ولى به جاى اينكه رفع سبب را بخواهند رفع غرض و مسبب را خواسته اند.

و اما خواسته و دعاى دومشان همان بود كه خداى تعالى در جمله دوم : (و نجنا برحمتك من القوم الكافرين ) از آنها حكايت كرده است.

امر به خانه سازى براى بنى اسرائيل  

و اوحينا الى موسى و اخيه ان تبوءا لقومكما بمصر بيوتا...

كلمه (تبوءا) تثنيه امر از باب تفعل است، و مصدرش تبوى و به معناى مسكن گرفتن و منزل گزيدن است، و كلمه (مصر) نام شهر و يا كشور فرعون است، و كلمه (قبلة ) در اصل، بناى نوع از مصدر بوده مانند بناى نوع (جلسة ) يعنى حالت نشستن، و قبلة به معناى آن حالتى است كه باعث مى شود دو چيز مقابل هم قرار گيرد. پس كلمه (قبلة ) مصدرى است به معناى فاعل، و معناى جمله (و اجعلوا بيوتكم قبلة ) اينست كه خانه هاى خود را متقابل بسازيد بگونه اى كه بعضى رو بروى بعضى ديگر و در جهتى واحد قرار بگيرند. و منظور از اين فرمان اين بوده كه موسى و هارون بتوانند براى امر تبليغ دسترسى به آنان پيدا كنند و آنها بتوانند نماز را به جماعت بخوانند، همچنانكه جمله بعدش كه مى فرمايد: (و اقيموا الصلاة ) از آنجا كه بدنبال جمله مورد بحث قرار گرفته دلالت و يا حداقل اشعار بر اين معنا دارد كه منظور از آن فرمان تمكن از نماز جماعت است.

و اما اينكه فرمود: (و بشر المومنين )، سياق و زمينه گفتار دلالت مى كند بر اينكه منظور از آن، بشارت به اجابت خواستهاى است كه در دعاى مذكور در دو آيه قبل يعنى : (ربنا لا تجعلنا فتنة...) از خدا خواسته بودند.

و معناى آيه مورد بحث اين است كه : ما به موسى و برادرش وحى كرديم كه شما براى قومتان خانه هائى در مصر بسازيد تا در آن سكونت كنند - از اين قسمت بر مى آيد كانه تا آن موقع بنى اسرائيل زندگى شهرى نداشتند، بلكه مانند صحرانشينان در خيمه ها و مكانهائى نظير خيمه زندگى مى كردند - و شما و قومتان خانه هايتان را رو بروى هم و در يك جهت قرار دهيد، تا ديوار به ديوار يكديگر باشد، و امر تبليغ و مشاوره و تشكيل اجتماع براى نماز ممكن باشد، و نماز را بپا داريد، و تو اى موسى مؤمنين را بشارت بده به اينكه خداى تعالى بزودى آنان را از شر فرعون و قومش نجات خواهد داد.

و قال موسى ربنا انك آتيت فرعون و ملاه زينة و اموالا...

كلمه (زينة ) بناء نوع از مصدر (زين ) به معناى آراستن است، و آن حالت و وضعى است كه موجودى، آن را به خود ميگيرد و باعث مى شود كه موجودى ديگر جذب به آن شود.

و نسبت بين زينت و مال نسبت (عموم من وجه ) است، زيرا بعضى از زينتها مال نيست و چيزى نيست كه مورد معامله قرار گيرد و در مقابل آن، مالى بدهند، مانند خوش صورتى و قامت موزون، و بعضى از مالها هم زينت نيست، مانند چهار پايان و اراضى، و بعضى از زينتها هم مال و هم زينت است، مانند زيور آلات. و اينكه در آيه شريفه بين زينت و مال مقابله شده و آن را در مقابل اين قرار داده به ما ميفهماند كه منظور از زينت تنها جهت زينت است، با قطع نظر از ماليت آن. و خلاصه كلام، منظورش چيزهايى از قبيل جواهرات و زيور آلات و جامه فاخر و اثاث تجملى و ساختمانهاى زيبا و امثال آن است.

(ربنا ليضلوا عن سبيلك ) - بعضى از مفسرين گفته اند: لام در جمله (ليضلوا) لام عاقبت است، و معناى آيه اينست كه (خدايا! تو به فرعون و فرعونيان زينت و اموال دادى، و نتيجه و عاقبتش اين شد كه بندگانت را از راهت گمراه كنند)، نه لام تعليل و يا به عبارتى لام غرض تا معنايش اين شود كه (توبه همين منظور مال و زينت به آنان داده اى ) چون ما با ادله اى روشن مى دانيم كه خداى تعالى چنين كارى نميكند، يعنى به غرض گمراهى بندگانش به دشمنانش مال و زينت نمى دهد، همانطور كه ميدانيم هيچ رسولى را مبعوث نميكند به اينكه مردم را به ضلالت وادار كند، و نيز مى دانيم كه خداى تعالى از مردم ضلالت را نخواسته و به اين منظور مال دنيا به آنان نميدهد.

ابتداء به اضلال، بر خداوند محال است ولى اضلال براى مجازات محال نيست و مال و زينت دادن به فرعونيان از اين باب بوده است

و اين سخن در جاى خود سخن حقى است ليكن بايد دانست كه تنها اضلال ابتدايى است كه بر خدا محال است، و خداى تعالى نه كسى را گمراه ميكند و نه رسولش را به اين منظور ميفرستد و نه مال دنيا را به اين منظور به كسى مى دهد، و اما اضلال مجازاتى و به عنوان كيفر در برابر گناهان نه تنها بر خداى تعالى محال نيست و دليلى بر امتناع آن نداريم، بلكه كلام مجيد خدا آن را در مواردى بسيار اثبات كرده است. چه مانعى دارد كه خداى تعالى فرعون و درباريانش را كه اصرار بر استكبار داشتند و دست از ارتكاب جرائم بر نميداشتند مال و زينت زيادى به آنان بدهد تا دست به اضلال بزنند و جرمشان بيشتر و عقابشان افزونتر گردد؟

و چه بسا از مفسرين كه گفته اند: حرف (لام ) در كلمه (ليضلوا) لام دعاء است. و چه بسا كه گفته اند: در اين كلام حرف (ان و لا) در تقدير است، و تقدير آن : (لئلا يضلوا عن سبيلك ) است، و ليكن سياق آيه مساعد با هيچ يك از اين دو وجه نيست.

و كلمه (طمس ) - بطورى كه گفته شده - به معناى آنست كه چيزى به طرف پوسيدگى و كهنه شدن دگرگونى يابد. پس معناى اينكه موسى (عليه السلام) از خداى تعالى خواست : (اطمس على اموالهم ) اينست كه : وضع اموال فرعونيان را به سوى فنا و زوال تغيير دهد. و اينكه درخواست كرد: (و اشدد على قلوبهم ) منظور از (شد) (گره زدن و بستن ) معنايى در مقابل (حل ) (گشودن و باز كردن ) است، و معناى گره زدن بر دلها اينست كه خدايا دلهايشان را قساوت بده و آن چنان دلهايشان را ببند كه به هيچ وجه راهى براى هدايت در آن نماند و گنجايش پذيرفتن حق را نداشته باشد و تا ابد ايمان نياورند تا آنكه عذاب اليم را ببينند. و بنابراين، شد بر دلها همان طبع كردن دلهاست كه در قرآن بسيار آمده است و براى كلام موسى دو معناى ديگر كرده اند كه معانى بعيدى است، يكى اينكه گفته اند: منظورش از شد بر قلوب پاى بند كردن دلهايشان نسبت به اقامت در مصر است بطورى كه به هيچ وجه از اقامت در آن منصرف نگردند تا بعد از طمس اموال بيشتر رنج ببرند، جاى خالى آن اموال را ببينند و پيوسته تاسف بخورند. دوم اينكه گفته اند: منظور از شد بر دلها، كنايه از ميراندن و هلاك كردن است.

دعاى موسى (ع ) عليه فرعون و فرعونيان پس از يأس از هدايت آنان  

پس بنابر تفسيرى كه ما براى كلمات آيه كرديم معناى آيه چنين مى شود: موسى - بعد از آنكه از ايمان آوردن فرعون و درباريانش ‍ مايوس شد و بطورى كه از سياق گفتارش در دعا استفاده مى شود يقين كرد كه جز بر ضلات خود و اضلال ديگران ادامه نميدهد - عرضه داشت : پروردگارا! تو فرعون و هوادارانش را در برابر كفر و طغيانشان كيفر بدى دادى، و آن كيفر اين است كه به آنان زينت و اموالى در زندگى دنيا دادى. پروردگارا! و اين اراده تو بود كه آنان با اين زينت و اموال مغرور گشته پيروان خود را از راه تو منحرف سازند، و اراده تو باطل شدنى نيست و غرضت هرگز لغو نميباشد. پروردگارا! به همين ارادهات و خشمى كه بر آنان گرفتهاى ادامه بده و اموالشان را از مجراى نعمت بودن به مجراى نقمت و عذاب تغيير ده و دلهايشان را مسدود كن تا در نتيجه ايمان نياورند و به كفر خود ادامه بدهند، تا برسند به موقفى كه در آن موقف ديگر ايمان سودى به حالشان ندارد، و آن زمانى است كه عذاب الهى را ببينند. و اين دعا از موسى عليه فرعون و درباريانش همانطور كه گفتيم بعد از آن بود كه بطور كامل از ايمان آوردن آنها مايوس شد و يقين كرد كه از زنده بودنشان انتظارى جز گمراهى و گمراه كردن وجود ندارد، نظير دعايى كه نوح (عليه السلام) عليه قومش كرد، و بنا به حكايت قرآن گفت : (رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا). و حاشا بر ساحت مقدس انبياء (عليهمالسلام ) كه سخنى بگويند كه منشاش صرف حدس و گمان باشد، آن هم در موقعى كه با رب العالمين - جلت كبريائه و عز شانه - سخن مى گويند.

قال قد اجيبت دعوتكما فاستقيما و لا تتبعان سبيل الذين لا يعلمون

بطوريكه سياق دلالت مى كند خطاب در اين آيه به موسى و هارون (عليهماالسلام ) است، مى فرمايد: دعاى شما دو نفر مستجاب شد. با اينكه در آيه قبلى دعا را تنها از موسى حكايت كرد، و اين خود مويد گفته مفسرين است كه گفته اند موسى هر زمان دعا مى كرد هارون آمين ميگفت، چون آمين هم خود دعا است، قهرا هر دو با هم دعا كرده اند، هر چند كه متن دعا را تنها موسى (عليه السلام) گفته است.

كلمه (استقيما) تثنيه امر حاضر از مصدر (استقامت )، و استقامت به معناى ثبات به خرج دادن در كارى است كه در حال انجام است، و كارى كه موسى و هارون به عهده گرفته بودند دعوت به سوى خدا و احياى كلمه حق بود.

و منظور از جمله (الذين لا يعلمون ) جاهلان از بنى اسرائيل است، و خداى تعالى در جاى ديگر همه آنان را جاهل خوانده و فرموده : (قال انكم قوم تجهلون ).

استجابت نفرين موسى و هارون عليه فرعونيان  

و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى موسى و هارون را مخاطب قرار داد و فرمود: دعاى شما دو تن مستجاب شد، اينكه عذاب اليم را بر فرعون و در باريانش درخواست كرده بوديد، و اينكه خواستيد اموالشان را طمس و دلهايشان را سخت كنم پذيرفتم (پس ‍ استقامت به خرج دهيد) و بر كارى كه به عهده شما نهادهام، يعنى دعوت بسوى اللّه و احياى كلمه حق ثبات قدم داشته باشيد، (و زنهار، زنهار راه آنهايى را كه نادانند پيروى مكنيد) آنها ميخواهند كه شما دو تن هر چه را كه آنها به هواى دلشان و با انگيزه شهواتشان از شما خواستند برايشان انجام دهيد. و در اين تعبير نوعى اشاره است به اينكه چيزى نخواهد گذشت كه نادانها چيزهايى از موسى و هارون خواهند خواست كه جامع همه آنها زنده كردن سنت جاهلانه و سيره قومى آنهاست.

و كوتاه سخن، آيه شريفه اجابت دعاى موسى و هارون را ذكر مى كند، دعايى كه متضمن عذاب فرعون و درباريان او و موفق نشدن آنها به ايمان آوردن است، و به همين جهت در آيه بعدى وفاى به اين وعده را با خصوصياتى كه در آن بود ذكر مى كند.

و در دعاى موسى (عليه السلام) چيزى نبود كه دلالت بر فوريت و يا تاخير در نازل كردن عذاب داشته باشد، آيه بعدى هم كه اجابت و قبول دعاى موسى را متضمن است، و همچنين آيه اى هم كه از وقوع حتمى آن وعده خبر مى دهد، چيزى در اين باب ندارد و روايات هم مطابق با آيات است. صاحب مجمع البيان از ابن جريح روايت آورده كه گفت : فرعون بعد از نفرين موسى (عليه السلام) چهل سال زندگى كرد آنگاه اضافه كرده كه اين معنا از امام صادق (عليه السلام) روايت شده، و در احتجاج همين روايت را از آن جناب نقل كرده و همچنين كلينى در كافى و عياشى در تفسير خود آن را از هشام بن سالم از آن جناب نقل كرده اند، و در تفسير قمى از پدرش ‍ از نوفلى از سكونى از امام صادق (عليه السلام) همين معنا را روايت كرده است.

و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر فاتبعهم فرعون و جنوده بغيا و عدوا...

كلمه (بغى ) و كلمه (عدو) مانند كلمه (عدوان ) به معناى ظلم است، و كلمه (ادراك ) در جمله (حتى اذا ادركه الغرق ) و در هر جاى ديگر به معناى رسيدن و پيوستن به چيزى و مسلط شدن بر آن است، همچنانكه كلمه (اتباع ) به معناى اينست كه به آن چيز برسى و ملحق شوى.

ايمان آوردن فرعون در آستانه هلاكت، و مردود بودن ايمان و توبه او  

(آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنوا اسرائيل ) - يعنى همينكه بلاى غرق او را دريافت، گفت : (آمنت انه ) كه تقديرش (آمنت بانه) است (ايمان آوردم به اينكه هيچ معبودى نيست به جز آن خدايى كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردند). و اگر نگفت به (اللّه ) بلكه معبود را توصيف كرد به آن معبودى كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردند، براى اينست كه انگيزهاش در ايمان آوردن طمعى بوده، كه شايد با ايمان آوردنش دست يابد به آنچه بنى اسرائيل با ايمان آوردنشان به آن دست يافتند، و آن عبور كردن از دريا و نجات يافتن از غرق شدن بود. و باز به همين جهت است كه بين ايمان و اسلام جمع كرد تا به اين وسيله اثر آن گناهى كه بر آن اصرار داشت يعنى گناه شرك به خدا و استكبار بر خدا را بشويد. و بقيه الفاظ آيه روشن است.

 

آلئن وقد عصيت قبل و كنت من المفسدين

كلمه (آلان ) - با (آ) ى مد دار - اصلش (اءاءلان : آيا الان ) بوده، يعنى آيا حالا ايمان مى آورى ؟ حالا كه عذاب خدا تو را درك كرده ؟ با اينكه ايمان و توبه هيچ كس در لحظه فرا رسيدن عذاب و آمدن مرگ از هر طرف قبول نيست. و تو قبل از اين عصيان كردى و از مفسدان بودى و عمرت را در معصيت خدا بسر بردى و توبه را در موقع خودش انجام ندادى، حال كه وقت توبه فوت شده ايمان چه سودى به حالت دارد، و اين موفق نشدنت به ايمان و توبه همان چيزى است كه موسى و هارون آن را از خداى تعالى خواستند. آرى، از خدا خواستند كه فرعون را به عذاب اءليم خود بگيرد و راه او را به سوى ايمان ببندد تا در تمامى طول زندگى ايمان نياورد، مگر هنگامى كه عذاب از هر طرف احاطهاش كرده باشد، هنگامى كه نه ايمان سودى ميبخشد و نه توبه.

فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية و ان كثيرا من الناس عن آياتنا لغافلون

كلمه (ننجيك ) متكلم مع الغير از مضارع باب تفعيل (تنجية ) است. و (تنجية ) و همچنين (انجاء) - كه مصدر باب افعال از نجات است - هم از نظر وزن و هم از نظر معنا شبيه به تخليص و اخلاص هستند كه از ثلاثى مجرد (خلاص ) گرفته شده اند.

اشاره به رابطه نفس و بدن و بيان اينكه انسانيت انسان به نفس او است و بدن، مركب و ابزار كار نفس است

و تنجيه به بدن فرعون، دلالت دارد بر اينكه فرعون غير از بدن چيز ديگرى داشته كه بدن بعد از نزول عذاب آن را از دست داده، و آن چيزى كه نامش (فرعون ) بوده و بدن بدن او بوده، همان نفسى است كه روح هم خوانده مى شود، و اين نفس همان چيزى است كه خداى تعالى در دم مرگ هر كس آن را ميگيرد، همچنانكه در آيات ذيل فرموده : (اللّه يتوفى الانفس حين موتها)، و نيز فرموده : (قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم )، و اين نفس همان است كه آدمى در طول عمرش از او خبر مى دهد به (من ) و (اينجانب )، و همين (من ) است كه انسانيت انسان به وسيله آن تحقق مى يابد، همان است كه درك مى كند و اراده مينمايد، و افعال انسانى را به وسيله بدن و قوا و اعضاى مادى آن انجام مى دهد و بدن چيزى به جز آلت و ابزار كار نفس نيست، البته ابزار كار نفس در كارهاى مادى او و اما در كارهاى معنوى، نفس بدون حاجت به بدن كارهاى خود را انجام ميدهد.

و از آنجا كه نفس و بدن با هم متحدند نام نفس را به بدن هم اطلاق مى كنند، (و به بدن و جسم زيد مى گويند: اين زيد است، با اينكه در حقيقت آن بدن زيد نيست بلكه آن نفس زيد است كه بدن مركب او است ). دليلى كه شما، خواننده را در اين باب قانع سازد همين كافى است كه : بدن از روزى كه متولد مى شود تا روزى كه ميميرد بطور دائم در حال تغيير است، و دائما در معرض تبدلهاى طبيعى است كه چه بسا تمامى بدن تحليل برود و اجزاى جديدى جاى تحليل رفته ها را بگيرد و از بدنى كه روز اول به دنيا آمد چيزى باقى نماند، بلكه بدن بدنى ديگر شود. و اگر حقيقت زيد عبارت باشد از بدن او، همان بدنى كه مادرش به دنيا آورده و كلمه زيد هم نام آن باشد، بايد در حال جوانياش او را زيد نناميم، تا چه رسد به هفتاد سالگى و هشتاد سالگيش كه بطور قطع بدن زمان تولد را ندارد، و حتما نام زيد نام شخصى ديگر غير او خواهد بود. و بر همين حساب اگر اين شخص در جوانى كار خوبى و يا جنايتى كرده باشد در اين سنين عمرش نه، ميتوان پاداشش داد و نه كيفرش كرد، براى اينكه كار خوب از شخص ديگرى بوده پس، اين دليل و دليلهاى ديگرى مثل اين، شواهدى است قطعى بر اينكه انسانيت انسان به نفس او است، نه به بدن او، و نامها نيز نام آن نفوس است نه نام بدنها، و اين معنا را هر انسانى بطور اجمال ميفهمد هر چند كه در مقام تفصيل اگر به او بگويى بدن امروز تو غير از بدن چند سال قبل تو است تعجب كند و حاضر به پذيرفتنش نباشد.

و كوتاه سخن اينكه، آيه شريفه (اليوم ننجيك ببدنك ) اگر صريح نباشد نزديك به صريح است در اينكه نفوس بشر غير از بدنهاى آنان است، و اسماء هم اسماء نفوس است نه بدنها، و اگر بدنها را نيز به نام صاحبش ميناميم به خاطر شدت اتحادى است كه بين آن دو است.

وجوهى كه در معناى : (ننجيك ببدنك) گفته شده و بيان اينكه علت انتساب نجات به بدن فرعون، اتحاد شديد بين نفس و بدن است

پس، معناى جمله (ننجيك ببدنك ) اين شد كه : اى فرعون ما بدن تو را از دريا نجات ميدهيم و در مى آوريم. و اگر بيرون آوردن بدن مرده فرعون را نجات بدن او خوانده، باز به خاطر همان اتحادى است كه بين نفس و بدن هست، و اين اتحاد باعث مى شود عملى كه با يكى از آن دو واقع شود به نحوى بر آن ديگرى نيز واقع شود. (لتكون لمن خلفك آية ) باز در اين جمله بدن فرعون را فرعون خوانده و فرموده : بدنت را از دريا در آورديم تا براى آنها كه بعد از تو مى آيند آيت و مايه عبرت باشى و اين تعبير به وجهى نظير تعبير آيه شريفه (منها خلقناكم و فيها نعيدكم ) است كه خلقت انسانها را از زمين دانسته، و فرموده : شما انسانها را به زمين بر ميگردانيم، با اينكه آنچه به زمين بر مى گردد جسد آدمى است نه تمامى آدمى. پس اگر نسبت اعاده شدن به زمين را به انسان داده جز براى اين نيست كه بين انسان و بدنش اتحادى است كه اين نسبت را تصحيح مى كند.

مفسرين در معناى جمله (ننجيك ) اشكالى به نظرشان رسيده و بدين جهت گفته اند: اين جمله نمى تواند از مصدر (نجات ) باشد، زيرا باب افعال و تفعيل از نجات كه (انجاء) و (تنجيه ) باشد لفظ و مادهاش دلالت دارد بر سلامتى آن كسى كه نجات يافته، (وقتى گفته مى شود: فلانى از غرق شدن و آتشسوزى نجات يافت كه او را زنده در آورده باشند، و در آوردن بدن مرده و سوخته از دريا و آتش را نجات دادن نميگويند). و اگر جمله مورد بحث از ماده نجات باشد بايد بگوييم خداى تعالى فرعون را زنده از آب بيرون آورده با اينكه مى دانيم مردهاش را بيرون آورد. پس، ناگزير بايد بگوييم : اين جمله از ماده (نجوة ) گرفته شده كه به معناى زمين بلند است، زمينى كه سيل آن را نميگيرد، و معناى آيه اين است كه : امروز ما بدنت را به بلندى زمين بيرون كرديم .

و چه بسا بعضى از مفسرين كه گفته اند: منظور از بدن در اين جمله (زره ) است، چون فرعون زرهى از طلا داشت كه همه وى را به آن علامت ميشناختند، و خداى تعالى فرعون را با آن زره به بالاى آب آورد تا براى آيندگان آيت و عبرت باشد. و چه بسا كه بعضى گفته باشند: تعبير به تنجية از باب استهزاء به فرعون بوده است.

و ليكن حق مطلب اينست كه همه اينها تكلف و خود را بيهوده به زحمت انداختن است و هيچ حاجتى به اين تكلفها نيست، چون خداى تعالى نفرموده : (ننجيك ) تا آن اشكال متوجه شود و كسى بگويد: بيرون آوردن لاشه فرعون نجات فرعون نيست، بلكه فرموده : (ننجيك ببدنك ) كه حرف باء براى آلت و يا سببيت است، و معنايش اينست كه : ما تو را با بدنت و يا به سبب بدنت نجات داديم ، و در صحت اين نسبت عنايت به اتحادى است كه گفتيم بين نفس و بدن برقرار مى باشد.

علاوه بر اينكه اشكال اصلا وارد نيست، جوابى هم كه داده اند صحيح نميباشد، زيرا صرف اينكه جمله (ننجيك ) را حمل كنيم بر قرار دادن بدن روى نجوهاى از زمين، اشكال را از اصل برطرف نميسازد، براى اينكه آنچه به قول آنان بر بالاى بلندى زمين قرار گرفته بدن فرعون بوده، نه خود فرعون چون اگر خود فرعون بود بايد زنده و سالم ميبود ناگزير بايد بگويند: فرعون زنده از آب نجات يافته كه اين را هم نمى توانند بگويند. پس، چاره اى جز اين ندارند كه حرف ما را قبول كنند و بگويند نسبتى كه در آيه شريفه به فرعون داده شده به عنايت اتحادى است كه بين بدن و جسم آدمى وجود دارد، و در صورتى كه اين اتحاد مصحح اطلاق اسم انسان بر بدن انسان باشد، قهرا ميتواند مصحح اين نيز باشد كه نجات دادن بدن انسان را نجات انسان بناميم، مخصوصا در جايى كه قرينهاى هم باشد بر اينكه منظور از تنجيه، تنجيهاى است كه خاص بدن است، نه تنجيهاى كه مربوط به انسان است، و مستلزم زنده بيرون آوردن و سلامت جان و تن انسان هر دو است، و قرينهاى كه در مورد بحث ما هست كلمه (ببدنك ) مى باشد.

و لقد بوانا بنى اسرائيل مبوا صدق و رزقناهم من الطيبات

معناى (مبواء صدق ) كه در وصف مسكن بنىاسرائيل آمده است و اشاره به مفهومى كه از اضافه اشياء و مفاهيم به كلمه (صدق )، استفاده مى شود

يعنى ما بنى اسرائيل را سكنى داديم در مسكنى صدق. و اگر سكنى را اضافه به صدق كرده همچنانكه در مواردى ديگر (وعد)، (قدم )، (لسان )، (مدخل ) و (مخرج ) را اضافه به صدق كرده و فرموده : (وعد الصدق )، (قدم صدق )، (لسان صدق )، (مدخل صدق ) و (مخرج صدق ) همه به اين منظور است كه بفهماند لوازم معنا و آثارى كه از اين اشياء مطلوب است در اين اشياء موجود ميباشد، و به راستى موجود ميباشد، بدون اينكه در چيزى از آثارش كه به زبان دلالت التزاميهاش وعده آن را به طالبش مى دهد دروغ بگويد، مثلا وعده صدق آن وعدهاى است كه وعده دهندهاش زود به آن وفا مى كند، و شخص موعود به آن وعده را خوشحال مى سازد، وعدهاى است كه جا دارد موعود آن اميد به آن ببندد، و آرزومند وقوعش باشد، و اما وعدهاى كه وعده صدق نباشد، قهرا وعده كذب است، كانه خود آن وعده به زبان دلالت التزاميهاش ميگويد كه : من آثار مطلوب را ندارم.

و بنا بر اين، پس جمله (مبوا صدق ) دلالت دارد بر اينكه خداى سبحان بنى اسرائيل را در مسكنى سكنى داد كه در آن، آنچه انسان از مسكن انتظار دارد موجود بوده است. يك انسان از مسكن مطلوب و مرغوب اين را ميخواهد كه آب و هواى خوبى داشته باشد و سرزمينش پر از بركات و داراى وفور نعمت باشد و بتواند در آن استقرار يابد. و آن مسكن عبارت بود از نواحى بيت المقدس ‍ و شام كه خداى - عزوجل - بنى اسرائيل را در آنجا سكنى داد و آن را سرزمين مقدس و نيز سرزمين مبارك نام نهاد. قرآن كريم داستان داخل شدن بنى اسرائيل در آنجا را ذكر فرموده است.

و اما اينكه بعضى گفته اند (منظور از اين (مبوأ صدق )، مصر است كه بنى اسرائيل داخل آن شده خانه هايى براى خود ساختند) معنايى است كه قرآن شريف آن را ذكر نكرده. علاوه بر اين، به فرضى هم كه بنى اسرائيل بعد از غرق شدن فرعون دوباره به مصر برگشته باشند، سرزمين مصر براى آنان سرزمين مستقرى نبوده، و سرزمينى را كه سكونت در آن مستقر و دائمى نباشد (مبوا صدق ) نميخوانند.

آيه مورد بحث، يعنى جمله (و لقد بوانا بنى اسرائيل... من الطيبات ) سياق شكايت و گلايه و سرزنش را دارد. شاهد اينكه آيه در چنين سياقى است اينست كه به دنبالش مى فرمايد: (فما اختلفوا حتى جاءهم العلم - اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه به حقيقت امر علم پيدا كردند)، و نيز مى فرمايد: (ان ربك يقضى بينهم - خداى تعالى بين آنان داورى خواهد كرد... كه همه اينها بيانگر عاقبت وخيمى است كه اختلاف آنان از روى علم و آگاهى ببار آورد. اين جمله به منزله نتيجهاى است كه از نقل سرگذشت گرفته شده است.

و معناى آيه اينست كه : ما نعمت را بر بنى اسرائيل تمام كرديم و آنان را در مسكنى كه همه خصوصيات مطلوب از مسكن را دارا بود جاى داديم و بعد از سالهائى طولانى محروميت و اسارت به دست قبطيان، از طيبات روزيشان داديم و آنان را ملت واحدى گردانيديم و پراكندگيشان را به جمع تبديل نموديم، ولى كفران نعمت كردند و دوباره در مورد حق اختلاف راه انداختند، و اين اختلافشان ناشى از عذر نادانى نبود، بلكه عالما و عامدا اختلاف كردند، و پروردگار تو بطور حتم در بين آنان در آنچه اختلاف ميكنند حكم خواهد كرد.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -