انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 54 - 83 یس

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


فاليوم لا تظلم نفس شيا و لا تجزون إ لا ما كنتم تعملون (54)
إ ن أ صحب الجنة اليوم فى شغل فكهون (55)
هم و أ زوجهم فى ظلل على الا رائك متكون (56)
لهم فيها فكهة و لهم ما يدعون (57)
سلم قولا من رب رحيم (58)

 


ترجمه :
54 - امروز به هيچكس ستم نميشود و جز آنچه را عمل ميكرديد جزا داده نميشويد.
55 - بهشتيان امروز به نعمتهاى خدا مشغول و مسرورند (و از هر انديشه ناراحت كننده بركنار).
56 - آنها و همسرانشان در سايه هاى (قصرها و درختان بهشتى ) بر تختها تكيه كرده اند!
57 - براى آنها در بهشت ميوه بسيار لذت بخشى است و هر چه بخواهند در اختيار آنها خواهد بود.
58 - براى آنها سلام (و درود الهى ) است ، اين سخنى است از ناحيه پروردگار
تفسير:
بهشتيان غرق در مواهب مادى و معنوى
در اينجا بحث پيرامون چگونگى حساب در محشر را سربسته گذارده و از آن ميگذرد، و به تشريح سرانجام كار مؤ منان صالح و كافران طالح پرداخته ، چنين مى گويد: امروز به هيچكس ستم نميشود) (فاليوم لا تظلم نفس شيئا).
نه از پاداش كسى كاسته ميشود، و نه كيفر كسى افزون ميگردد، و حتى به قدر يك سر سوزن كم و زياد و بيدادگرى و ظلم و ستم وجود ندارد.
سپس به بيانى ميپردازد كه در حقيقت دليل روشن و زندهاى براى عدم وجود ظلم در آن دادگاه بزرگ است ميفرمايد: (شما جز آنچه را عمل ميكرديد جزا داده نميشويد (و لا تجزون الا ما كنتم تعملون ).
ظاهر اين تعبير بدون آنكه چيزى در تقدير گرفته شود اين است كه جزاى همه شما همان اعمال خودتان است ، چه عدالتى از اين بهتر و برتر؟!
به عبارت ديگر: اعمالى كه از نيك و بد در اين عالم انجام ميدهيد در آنجا همراه شما خواهد بود، همان اعمال تجسم مييابد، و در تمام مواقف محشر و بعد از پايان حساب ، همدم و همنشين شماست ، آيا محصول اعمال كسى را به او تحويل دادن بر خلاف عدالت است ؟ و آيا نفس اعمال را تجسم بخشيدن و قرين او ساختن ظلم است ؟
و از اينجا روشن ميشود كه اساسا ظلم در آن صحنه مفهوم ندارد و اگر در اينجا در ميان انسانها گاهى عدالت است و گاهى ظلم به خاطر آنست كه توانائى اين را ندارند كه اعمال هر كس را به خود او تحويل دهند.
جمعى از مفسران چنين تصور كرده اند كه جمله اخير مخصوص بدكاران و كفار است كه به قدر اعمالشان كيفر مى بينند، و شامل مؤ منان نميشود، چرا كه خداوند بيش از اعمالشان به آنها پاداش ميدهد.
ولى با توجه به يك نكته اين اشتباه بر طرف ميگردد، و آن اينكه : در اينجا سخن از عدالت در پاداش و كيفر است و گرفتن جزاى استحقاقى ، اين منافات ندارد كه خداوند براى مؤ منان از فضل و رحمتش هزاران هزار بيفزايد كه آن مساله (تفضل ) است و اين مساله (استحقاق ).
سپس به گوشهاى از پاداشهاى مؤ منان پرداخته ، و قبل از هر چيز روى مساله آرامش خاطر انگشت ميگذارد و مى گويد: (بهشتيان در آن روز چنان به نعمتهاى خدا مشغولند كه از هر انديشه ناراحت كننده بر كنار ميباشند)
(ان اصحاب الجنه اليوم فى شغل ).
(و در نهايت سرور و شادى به سر ميبرند) (فاكهون ).
(شغل ) (بر وزن شتر) و (شغل ) (بر وزن قفل ) هر دو به معنى حوادث و حالاتى است كه براى انسان روى ميدهد و او را به خود مشغول ميدارد خواه مسرتبخش باشد و يا غم انگيز.
اما از آنجا كه بلافاصله پشت سر آن ، كلمه (فاكهون ) آورده شده و اين واژه جمع (فاكه ) به معنى مسرور و خوشحال و خندان است ، ميتواند اشاره به امورى باشد كه از فرط شادى انسان را چنان به خود مشغول ميدارد كه از امور نگرانيزا به كلى غافل ميسازد، به طورى غرق در سرور و نشاط خواهد شد كه غم و اندوهى بر او چيره نخواهد گشت ، و حتى هول و وحشتى را كه به هنگام قيام قيامت و حضور در دادگاه عدل الهى به او دست داده به فراموشى ميسپارد، كه اگر به راستى فراموش نشود همواره سايه نگرانى و غم بر دل او سنگينى خواهد كرد، بنا بر اين يكى از آثار اين اشتغال ذهن فراموش كردن اهوال محشر است .
به هر حال بعد از نعمت آرامش خاطر كه خمير مايه همه نعمتها، و شرط استفاده از همه مواهب است ، به شرح نعمتهاى ديگر پرداخته ، چنين مى گويد: آنها و همسرانشان در سايههاى لذت بخش ، بر تختها، در خلوتگاهها تكيه كرده اند (هم و ازواجهم فى ظلال على الارائك متكئون ).
(ازواج ) به معنى همسران بهشتى ، و يا همسران با ايمانى است كه در اين دنيا داشتند و اينكه بعضى احتمال دادهاند به معنى همطرازان بوده باشد (مانند آيه 22 سوره صافات احشروا الذين ظلموا و ازواجهم - ظالمان و همطرازانشان را محشور كنيد) در اينجا بسيار بعيد به نظر ميرسد، به خصوص اينكه ارائك جمع اريكه طبق گفته جمع كثيرى از مفسران و ارباب لغت به معنى تختهائى است كه در حجلهگاه ميباشد.
تعبير به (ظلال ) (سايه ها) اشاره به سايه هاى درختان بهشتى است كه تختهاى بهشتيان در لابلاى آن قرار گرفته ، و يا سايه قصرهاى بهشتى است و همه اينها نشان ميدهد كه در آنجا نيز آفتابى وجود دارد ولى نه آفتابى آزار دهنده ، آرى آنها در سايه مطبوع درختان بهشتى نشاط و سرور ديگرى دارند.
علاوه بر اين (براى آنها ميوه بسيار لذت بخشى است ، و هر چه بخواهند در
اختيار آنها خواهد بود) (لهم فيها فاكهة و لهم ما يدعون ).
از آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده ميشود كه غذاى بهشتيان تنها ميوه نيست ، ولى تعبير آيه فوق نشان ميدهد كه ميوه آن هم ميوههاى مخصوصى كه با ميوههاى اين جهان بسيار متفاوت است برترين غذاى بهشتى است ، و حتى در اين جهان نيز ميوه به گواهى غذاشناسان بهترين و مناسبترين غذا براى انسان است .
(يدعون ) از ماده (دعايه ) به معنى طلب است ، يعنى هر چه طلب كنند و تمنا نمايند براى آنها حاصل است ، و آرزوئى در دل ندارند كه انجام نشدنى باشد.
مرحوم طبرسى در (مجمع البيان ) مى گويد: عرب اين تعبير را در مورد (تمنى ) به كار ميبرد، مى گويد: ادع على ما شئت يعنى : (هر چه ميخواهى از من بخواه و تمنا كن ).
و به اين ترتيب آنچه امروز در فكر انسان بگنجد و آنچه از فكر او خطور نكند از انواع مواهب و نعمتها در آنجا آماده و مهياست ، و پذيرائى خداوند از ميهمانان خود در بالاترين سطح ممكن انجام ميشود.
اما مهمتر از همه همان مواهب معنوى است كه در آخرين آيه مورد بحث به آن اشاره كرده ، ميفرمايد: براى آنها سلام و تهنيت الهى است ، اين سخنى است از ناحيه پروردگار رحيم و مهربان آنها (سلام قولا من رب رحيم ).
اين نداى روحافزا و نشاط بخش و مملو از مهر و محبت او چنان روح انسان را در خود غرق ميكند، و به او لذت و شادى و معنويت ميبخشد، كه با هيچ نعمتى برابر نيست ، آرى شنيدن نداى محبوب ، ندائى آميخته با محبت ، و آكنده
از لطف ، سر تا پاى بهشتيان را غرق سرور ميكند، كه يك لحظه آن بر تمام دنيا و آنچه در آن است برترى دارد!
در روايتى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است : (در همان حال كه بهشتيان غرق در نعمتهاى بهشتى هستند نورى بر بالاى سر آنها آشكار ميشود، نور لطف خداست كه بر آنها پرتو افكنده ، ندائى برميخيزد كه سلام بر شما اى بهشتيان و اين همان است كه در قرآن آمده : سلام قولا من رب رحيم ، اينجاست كه نظر لطف خداوند چنان آنها را مجذوب ميكند كه از همه چيز جز او غافل ميشوند، و همه نعمتهاى بهشتى را در آن حال به دست فراموشى ميسپارند، و اينجاست كه فرشتگان از هر درى بر آنها وارد ميشوند و مى گويند درود بر شما.
آرى جذبه شهود محبوب ، و ديدار لطف يار، آنقدر لذت بخش و شوق انگيز است كه يك لحظه از آن با هيچ نعمتى حتى با تمام جهان برابر نيست ، و عاشقان ديدار او آنچنانند كه اگر اين افاضه معنوى از آنها قطع شود قالب تهى ميكنند، چنانكه در حديثى از امير مؤ منان (عليهالسلام ) آمده است كه فرمود: لو حجبت عنه ساعة لمت ! اگر يك ساعت از ديدار او محجوب بمانم جان ميدهم !!. جالب اينكه ظاهر آيه اين است كه اين سلام پروردگار كه نثار مؤ منان بهشتى ميشود سلامى است مستقيم و بى واسطه ، سلامى است از رب و پروردگار آنهم سلامى كه از رحمت خاصه او يعنى مقام رحيميتش سرچشمه ميگيرد و تمام الطاف و كرامات در آن جمع است ، وه چه نعمتى ؟!
نكته :
انواع سلامهائى كه نثار بهشتيان ميشود
اصولا بهشت (دار السلام ) است همانگونه كه در آيه 25 سوره يونس ميخوانيم : و الله يدعوا الى دار السلام : (خداوند مردم را دعوت به دار السلام و سرزمين سلامت و آرامش ميكند و بهشتيان كه ساكنان اين سرزمينند گاه با سلام فرشتگان روبرو ميشوند كه به هنگام ورود در بهشت از هر درى بر آنها وارد ميشوند و مى گويند: سلام بر شما به خاطر شكيبائيهائى كه داشتيد و چه پايان خوبى است اين سرائى كه نصيبتان شده (و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار (رعد - 24).
و گاه ساكنان اعراف آنها را صدا ميزنند و مى گويند: سلام بر شما (و نادوا اصحاب الجنة ان سلام عليكم ) (اعراف - 46).
گاه پس از ورود در بهشت با سلام و تحيت فرشتگان روبرو ميشوند و گاه به هنگام قبض روح اين سلام از ناحيه فرشتگان مرگ به آنها نثار ميشود و مى گويند: سلام بر شما وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام ميداديد (الذين تتوفيهم الملائكه طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون ) (نحل - 32).
و گاه خودشان به يكديگر سلام و درود ميفرستند، و اصولا تحيت آنها در آنجا همان سلام است (تحيتهم فيها سلام ) (ابراهيم - 23).
و بالاخره برتر و بالاتر از همه اينها سلام پروردگار است (سلام قولا من رب رحيم ).
خلاصه اينكه در آنجا نه سخن لغوى شنيده ميشود و نه كلام بيهودهاى ، تنها سلام است سلام لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما الا قيلا سلاما سلاما
(واقعه - 26).
اما نه سلامى كه تنها در لفظ باشد بلكه سلامى كه اثر آرام بخش و سلامت آفرين آن در اعماق روح و جان انسان نفوذ ميكند و همه را غرق در آرامش و سلامت ميسازد.
آيه و ترجمه


و امتزوا اليوم أ يها المجرمون (59)
أ لم أ عهد إ ليكم يبنى ءادم أ ن لا تعبدوا الشيطن إ نه لكم عدو مبين (60)
و أ ن اعبدونى هذا صراط مستقيم (61)
و لقد أ ضل منكم جبلا كثيرا أ فلم تكونوا تعقلون (62)

 


ترجمه :
59 - جدا شويد امروز اى گنهكاران !
60 - آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم ! كه شيطان را پرستش نكنيد كه او براى شما دشمن آشكارى است ؟
61 - و اينكه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است ؟
62 - او افراد زيادى از شما را گمراه كرد، آيا انديشه نكرديد؟
تفسير:
چرا پرستش شيطان ميكنيد؟!
بخشى از سرگذشت شوقانگيز و پر افتخار بهشتيان در آيات قبل گذشت ، و در آيات مورد بحث به قسمتى از سرنوشت دوزخيان و بندگان شيطان
ميكند.
نخست اينكه در آن روز با خطابى تحقير آميز مخاطب ميشوند و به آنها گفته ميشود: جدا شويد امروز اى گنهكاران )! (و امتازوا اليوم ايها المجرمون ).
شما بوديد كه در دنيا خود را در صفوف مؤ منان جا زده بوديد و گاه به رنگ آنها در مى آمديد، و از حيثيت و اعتبارشان استفاده ميكرديد، امروز صفوف خود را از آنها جدا سازيد، و در چهره اصلى خود ظاهر شويد!
اين در حقيقت تحقق همان وعده الهى است كه در آيه 28 سوره ص مى گويد: (ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار):
آيا كسانى را كه ايمان آورده ، و عمل صالح انجام دادهاند، همچون مفسدان در زمين قرار دهيم ؟ يا پرهيزگاران را همطراز بدكاران ؟!
به هر حال ظاهر آيه مورد بحث همان جداسازى صفوف مجرمان از مؤ منان است ، هر چند مفسران احتمالات متعدد ديگرى نيز دادهاند، از جمله :
جدا شدن صفوف مجرمان از يكديگر و هر گروهى از آنان در يك رده قرار گرفتن .
يا جدائى آنها از شفيعان و معبودانشان .
و يا جدائى فرد فرد آنها از يكديگر، به گونهاى كه علاوه بر درد و رنج عظيم دوزخ ، درد و رنج جدائى و فراق از هر كس و هر چيز بر آنها سايه سنگين و شوم افكند.
اما شمول خطاب نسبت به همه آنان ، و محتواى جمله و امتازوا معنى اول را كه گفتيم تقويت ميكند.
آيه بعد به ملامتها و سرزنشهاى پر معنى خداوند نسبت به مجرمان در روز
قيامت اشاره كرده ، چنين مى گويد: آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم كه شيطان را پرستش و اطاعت مكنيد كه او دشمن آشكار شماست ؟ (ا لم اعهد اليكم يا بنى آدم الا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين ).
اين عهد و پيمان الهى از طرق مختلف از انسان گرفته شده ، و بارها اين معنى را به او گوشزد كرده است :
نخست آن روز كه فرزندان آدم در زمين نشو و نما كردند اين خطاب به آنها شد: (يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة ينزع عنهما لباسهما ليريهما سواتهما انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤ منون :
(اى فرزندان آدم ! شيطان شما را نفريبد همانگونه كه پدرتان را از بهشت بيرون كرد، و لباسشان را از تنشان خارج ساخت تا عورتشان را براى آنها آشكار كند! چه اينكه او و پيروانش شما را ميبينند و شما آنها را نميبينيد، (بدانيد) ما شياطين را اولياى كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند (اعراف - 27).
سپس همين اخطار به طور مكرر بر زبان رسولان الهى جارى شد، چنانكه در آيه 62 سوره زخرف ميخوانيم و لا يصدنكم الشيطان انه لكم عدو مبين : شيطان شما را از راه حق باز ندارد كه او دشمن آشكار شماست .
و در آيه 168 - بقره ميخوانيم : و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين : از گامهاى شيطان پيروى نكنيد كه او براى شما دشمن آشكارى است !
از سوى ديگر اين پيمان در عالم تكوين به زبان اعطاى عقل به انسان نيز گرفته شده است ، چرا كه دلائل عقلى به روشنى گواهى ميدهد انسان نبايد فرمان كسى را اطاعت كند كه از روز نخست كمر به دشمنى او بسته او را از بهشت بيرون كرده و سوگند به اغواى فرزندانش خورده است .
از سوى سوم با سرشت و فطرت الهى همه انسانها بر توحيد، و انحصار اطاعت براى ذات پاك پروردگار، نيز اين پيمان از انسان گرفته شده است ، و به اين ترتيب نه با يك زبان كه با چندين زبان اين توصيه الهى تحقق يافته و اين عهد و پيمان سرنوشتساز امضا شده است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه عبادت در جمله (لا تعبدوا الشيطان ) به معنى اطاعت است ، زيرا عبادت هميشه به معنى پرستش و ركوع و سجود نمى آيد، بلكه يكى از اشكال آن همان اطاعت كردن است ، چنانكه در آيه 47 سوره مؤ منين ميخوانيم كه فرعون و اطرافيانش بعد از مبعوث شدن موسى (عليهالسلام ) و هارون (عليهالسلام ) گفتند: (ا نؤ من لبشرين مثلنا و قومهما لنا عابدون ).
(آيا ما به دو انسانى كه همانند ما هستند ايمان بياوريم ، در حالى كه قوم آنها عبادت و اطاعت ما مى كردند)؟!
و در آيه 31 سوره توبه ميخوانيم : خداوند در باره يهود و نصارى ميفرمايد: (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسيح بن مريم و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا): آنها دانشمندان و راهبان خود را معبودانى در برابر خدا قرار دادند، همچنين مسيح فرزند مريم را، در حالى كه جز به عبادت خداوند يگانه كه هيچ معبودى جز او نيست دستور نداشتند).
جالب اينكه در روايتى از امام باقر و امام صادق (عليهالسلام ) كه در ذيل اين آيه آمده چنين ميخوانيم : اما و الله ما دعوهم الى عبادة انفسهم ، و لو دعوهم ما اجابوهم و لكن احلوا لهم حراما و حرموا عليهم حلالا فعبدوهم من حيث لا يشعرون !: به خدا سوگند آنها (دانشمندان و راهبان ) يهود و نصارى را به عبادت خويشتن دعوت نكردند، و اگر دعوت ميكردند هرگز يهود و نصارى دعوتشان را اجابت نمينمودند، ولى آنها حرامى را براى ايشان حلال و حلالى را حرام كردند (و آنها
پذيرا شدند) و به اين ترتيب بدون توجه آنان را پرستش كردند.
نظير همين معنى با تفاوت مختصرى در روايات ديگر نيز وارد شده است : از جمله در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : من اطاع رجلا فى معصية فقد عبده : كسى كه انسانى را در معصيت پروردگار اطاعت كند او را پرستش كرده !
و در حديث ديگرى از امام باقر (عليهالسلام ) آمده است : من اصغى الى ناطق فقد عبده ، فان كان الناطق يؤ دى عن الله فقد عبد الله ، و ان كان الناطق يؤ دى عن الشيطان فقد عبد الشيطان : كسى كه به سخنگوئى گوش فرا دهد (و سخنش را بپذيرد) او را پرستش كرده ! اگر ناطق حكم خدا را مى گويد: پرستش خدا كرده ، و اگر از سوى شيطان سخن مى گويد پرستش شيطان كرده است !
در آيه بعد براى تاكيد بيشتر و بيان آنچه وظيفه فرزندان آدم است ميفرمايد: آيا من به شما عهد نكردم كه مرا بپرستيد و از من اطاعت كنيد كه راه مستقيم همين است (و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم ).
از يكسو پيمان گرفته كه اطاعت شيطان نكنند، چرا كه او دشمنى و عداوت خود را از روز نخست آشكار ساخته ، كدام عاقل به فرمان دشمن ديرينه و آشكارش ترتيب اثر ميدهد؟
و در مقابل پيمان گرفته كه از او اطاعت كنند، و دليلش را اين قرار ميدهد كه صراط مستقيم همين است و اين در حقيقت بهترين محرك انسانها است ، چرا كه فى المثل هر كس در وسط بيابان خشك و سوزانى گرفتار شود و جان خود
و همسر و فرزند و اموالش را در خطر دزدان و گرگان ببيند، مهمترين چيزى كه به آن ميانديشد پيدا كردن راه مستقيم به سوى مقصد است ، راهى كه سريعتر و آسانتر او را به سر منزل نجات برساند.
ضمنا از اين تعبير استفاده ميشود كه اين جهان سراى اقامت نيست ، چرا كه راه را به كسى ارائه ميدهند كه از گذرگاهى عبور ميكند و مقصدى در پيش دارد.
باز براى شناسائى هر چه بيشتر اين دشمن قديمى خطرناك ميافزايد: (او افراد زيادى از شما را گمراه كرد، آيا انديشه نكرديد؟! (و لقد اضل منكم جبلا كثيرا فلم تكونوا تعقلون ).
آيا نمى بينيد چه بدبختيهائى شيطان بر سر پيروان خود آورده ؟ آيا تاريخ پيشينيان را مطالعه نكرديد تا ببينيد بندگان او به چه سرنوشت شوم و دردناكى گرفتار شدند؟ ويرانههاى شهرهاى بلا ديده آنها در برابر چشم شماست ، و عاقبت غمانگيز آنها براى هر كس كمترين تعقل و انديشهاى داشته باشد روشن است .
پس چرا دشمنى را كه امتحان عداوت خود را بارها و بارها داده است جدى نميگيريد؟ باز با او طرح دوستى ميريزيد، و حتى او را رهبر و ولى و راهنماى خويش انتخاب مى كنيد.
(جبل ) (به كسر ج و ب و تشديد لام ) چنانكه راغب در مفردات گويد به معنى جماعت و گروه است كه از نظر عظمت تشبيه به (جبل ) (بر وزن عمل ) به معنى كوه شده است ، و تعبير (كثيرا) براى تاكيد بيشتر در مورد پيروان شيطان است كه در هر جامعهاى قشر عظيمى را تشكيل ميدهند.
بعضى عدد (جبل ) را ده هزار نفر يا بيشتر نوشتهاند، و براى كمتر از آن
اين تعبير را مناسب ندانسته اند ولى بعضى اين اعداد را لازم نمى دانند.
به هر حال عقل سليم ايجاب ميكند كه انسان از چنين دشمن خطرناكى كه به هيچ انسانى رحم نميكند و قربانيانش در هر گوشه و كنارى بر خاك هلاكت افتادهاند سخت بر حذر باشد، و آنى به خود اجازه غفلت ندهد چنانكه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) آن پيشواى آگاه و بيدار در يكى از خطبههايش براى توجه به اين حقيقت ، مردم را مخاطب ساخته مى گويد:
فاحذروا عباد الله ! عدو الله ، ان يعديكم بدائم ، و ان يستفزكم بندائه ، و ان يجلب عليكم بخيله و رجله ، فلعمرى لقد فوق لكم سهم الوعيد، و اغرق اليكم بالنزع الشديد، و رماكم من مكان قريب ، فقال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين :
(اى بندگان خدا! از اين دشمن خدا بر حذر باشيد، مبادا شما را به بيمارى خويش (كبر و غرور) مبتلا سازد، و با نداى خود شما را به حركت در آورد، و به وسيله لشكريان سواره و پيادهاش شما را جلب كند، به جان خودم سوگند او تيرى خطرناك براى شكار كردن شما به چله كمان گذاشته ، و آن را با قدرت و شدت تا سرحد توانائى كشيده ، و از نزديكترين مكان شما را هدف قرار داده !، هم او گفته است : پروردگارا به سبب آنكه مرا اغوا كردهاى زرق و برق زندگى را در چشم آنها جلوه ميدهم ، و همه آنها را اغوا خواهم كرد (در حالى كه خداوند سبب گمراهيش نبود بلكه هواى نفسش او را گمراه ساخته ).
و راستى عجيب است كه چنين دشمنى را به دوستى برگزينيم ، و به گفته شاعر:

كجا بر سر آيم از اين عار و ننگ

كه با او به صلحيم و با حق به جنگ ؟


آيه و ترجمه


هذه جهنم التى كنتم توعدون (63)
اصلوها اليوم بما كنتم تكفرون (64)
اليوم نختم على افوههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون (65)
و لو نشاء لطمسنا على اعينهم فاستبقوا الصرط فأ نى يبصرون (66)
و لو نشاء لمسخنهم على مكانتهم فما استطعوا مضيا و لا يرجعون (67)
و من نعمره ننكسه فى الخلق أ فلا يعقلون (68)

 


ترجمه :
63 - اين همان دوزخى است كه به شما وعده داده ميشد.
64 - امروز وارد آن شويد و به آتش آن بسوزيد به خاطر كفرى كه داشتيد! 65 - امروز بر دهان آنها مهر مينهيم ، و دستهايشان با ما سخن مى گويند و پاهايشان كارهائى را كه انجام ميدادند شهادت ميدهند.
66 - و اگر بخواهيم چشمان آنها را محو ميكنيم ، سپس براى عبور از راه مى خواهند
بر يكديگر پيشى بگيرند اما چگونه ميتوانند ببينند؟!
67 - و اگر بخواهيم آنها را در جاى خود مسخ ميكنيم (و به مجسمه هائى بى روح مبدل ميسازيم ) تا نتوانند راه خود را ادامه دهند يا به عقب برگردند.
68 - هر كس را كه طول عمر دهيم در آفرينش واژگونه ميكنيم (و به ناتوانى كودكى باز ميگردانيم ) آيا انديشه نمى كنند؟
تفسير:
روزى كه زبان از كار ميافتد و اعضاء گواهى ميدهند!
آيات گذشته بخشى از سرزنشهاى خداوند و گفتگوهاى او را به مجرمان در قيامت بازگو كرد، آيات مورد بحث همين معنى را در بخش ديگرى ادامه مى دهد.
آرى در آن روز در حالى كه آتش سوزان و شعلهور جهنم در برابر ديدگان مجرمان قرار گرفته به آن اشاره كرده خطاب به مجرمان مى گويد: (اين همان دوزخى است كه به شما وعده داده ميشد)! (هذه جهنم التى كنتم توعدون )
پيامبران الهى يكى بعد از ديگرى آمدند و شما را از چنين روز و چنين آتشى بر حذر داشتند، ولى شما همه را به شوخى و مسخره گرفتيد.
(امروز در آن وارد شويد، و با آتش سوزان آن بسوزيد كه اين جزاى كفرى است كه داشتيد) (اصلوها اليوم بما كنتم تكفرون ) (1).
سپس به گواهان روز قيامت اشاره ميكند، گواهانى كه جزء پيكر خود انسانند و جائى براى انكار سخنان آنها نيست ، ميفرمايد: (امروز بر دهان آنها مهر
مى نهيم ، و دستهاى آنها با ما سخن مى گويد و پاهاى آنها كارهائى را كه انجام ميدادند براى ما شهادت ميدهند (اليوم نختم على افواهم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون ).
آرى در آن روز ديگر اعضاى انسان تسليم تمايلات او نيستند، آنها حساب خود را از كل وجود انسان جدا كرده تسليم پروردگار ميشوند، و بر آستان مقدس او سر فرود مى آورند، و حقايق را با شهادت خود آشكار مى سازند، و چه دادگاه عجيبى است كه گواه آن اعضاى پيكر خود بدن انسان است ، همان ابزارى است كه گناه را با آن انجام داده !
شايد گواهى اعضا بخاطر آن باشد كه اين مجرمان هنگامى كه به آنها گفته ميشود كيفر شما در برابر اعمالى كه انجام داديد دوزخ است به انكار برميخيزند، به گمان اينكه دادگاه دنياست ، و حقايق از طريق پشت هم اندازى قابل انكار است ، گواهى اعضا شروع ميشود، و تعجب و وحشت سراسر وجود او را ميگيرد و تمام راههاى فرار به روى او بسته ميشود.
در اينكه كيفيت نطق اعضا چگونه است ؟ مفسران احتمالاتى دادهاند:
1 - خداوند در آن روز درك و شعور و قدرت سخن گفتن در يك يك اعضا مى آفريند، و آنها به راستى سخن مى گويند، و چه جاى تعجب ؟ همان كسى كه اين قدرت را در قطعه گوشتى به نام زبان يا مغز آدمى آفريده ميتواند در ساير اعضا نيز بيافريند.
2 - آنها از درك و شعورى بهرهمند نميشوند، ولى خداوند آنها را به سخن گفتن وا ميدارد و در حقيقت اعضا محل ظهور سخن خواهند بود، و حقايق را به فرمان خدا آشكار ميكنند.
3 - اعضاى بدن هر انسانى آثار اعمالى را كه در تمام طول عمر انجام داده مسلما با خود خواهد داشت ، چرا كه هيچ عملى در اين جهان نابود نميشود،
مسلما آثار آن روى يك يك اعضاى بدن ، و در فضاى محيط باقى ميماند، آن روز كه روز به روز و آشكار شدن است ، اين آثار نيز بر دست و پا و ساير اعضا ظاهر ميشود، و ظهور اين آثار به منزله شهادت آنها است .
اين تعبير در سخنان روزمره و تعبيرات ادبا نيز فراوان است مثلا مى گويند: عينك تشهد بسهرك : (چشمت گواه بيخوابى تو است )! يا ميگوئيم : الحيطان تبكى على صاحب الدار: (ديوارها بر صاحب اين خانه گريه ميكنند)!
شاعر فارسى نيز مى گويد: (رنگ رخساره خبر ميدهد از سر درون )!
به هر حال گواهى اعضا در قيامت مسلم است ، اما اينكه هر عضوى خصوص كارى را كه انجام داده است بازگو ميكند، يا همه كارها را؟ بدون شك مناسب احتمال اول است ، لذا در آيات ديگر قرآن سخن از شهادت گوش و چشم و پوست بدن به ميان آمده است .
چنانكه در آيه 20 سوره فصلت ميخوانيم : حتى اذا ما جائوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون : (تا آن زمان كه در كنار آتش دوزخ قرار گيرند گوش و چشم و پوستهاى تن آنها گواهى ميدهد به اعمالى كه انجام مى دادند).
و در آيه 24 سوره نور آمده است : يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون (روزى كه زبان و دست و پاهاى آنها گواهى ميدهد به اعمالى كه انجام مى داده اند).
اين نكته نيز قابل توجه است كه در يك جا مى گويد: (زبانهاى آنها گواهى مى دهد) (مانند آيه سوره نور) و در آيات مورد بحث ميفرمايد: ما مهر بر زبانشان مى نهيم ).
ممكن است اين تعبير به خاطر آن باشد كه نخست بر زبان آدمى مهر نهاده ميشود و اعضاى او به سخن در مى آيند، هنگامى كه او شهادت اعضا را ميبيند
زبانش باز ميشود و چون جاى انكار نيست زبان نيز اعتراف ميكند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از شهادت زبان تكلم معمولى نباشد بلكه تكلمى همچون تكلم ساير اعضا از درونش بر خيزد نه از برون !
(در مورد تعداد گواهان در آن دادگاه عظيم ، و چگونگى گواهى آنان به خواست خدا ذيل آيات 19 - 23 سوره فصلت مشروحتر از اين سخن خواهيم گفت ).
آخرين سخن اينكه گواهى اعضا مربوط به كفار و مجرمان است ، و گرنه مؤ منان حسابشان روشن است ، لذا در حديثى از امام باقر (عليهالسلام ) ميخوانيم : ليست تشهد الجوارح على مؤ من ، انما تشهد على من حقت عليه كلمة العذاب ، فاما المؤ من فيعطى كتابه بيمينه ، قال الله عز و جل فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤ ن كتابهم و لا يظلمون فتيلا:
(اعضاى پيكر انسان بر ضد مؤ من گواهى نميدهد، بلكه گواهى بر ضد كسى ميدهد كه فرمان عذاب بر او مسلم شده ، و اما مؤ من نامه اعمالش را به دست راست او ميدهند (و خودش آنرا ميخواند) همانگونه كه خداوند متعال فرموده : آنها كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده شد (با سرفرازى و افتخار) نامه اعمال خود را ميخوانند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.
در آيه بعد اشاره به يكى از عذابهائى ميكند كه ممكن است خداوند در همين دنيا اين گروه مجرم را به آن مبتلا سازد، عذابى دردناك و وحشتزا، ميفرمايد: (اگر بخواهيم چشمان آنها را محو ميكنيم )! (و لو نشاء لطمسنا على اعينهم ).
و در اين حال وحشتى فوق العاده آنها را فرا ميگيرد، ميخواهند از راهى كه معمولا از آن ميرفتند بروند و بر يكديگر پيشى گيرند، اما چگونه ميتوانند ببينند؟! (فاستبقوا الصراط فانى يبصرون ).
آنها حتى از پيدا كردن راه خانه خود عاجز خواهند ماند، تا چه رسد به اينكه راه حق را پيدا كنند و در صراط مستقيم قدم بگذارند!
مجازات دردناك ديگر اينكه : (اگر بخواهيم آنها را در جاى خود مسخ ميكنيم (به مجسمههائى بى روح و فاقد حركت يا اشكال حيوانى افليج تبديل مينمائيم ) به گونهاى كه نتوانند راه خود را ادامه دهند و يا به عقب باز گردند)
(و لو نشاء لمسخناهم على مكانتهم فما استطاعوا مضيا و لا يرجعون ). جمله (فاستبقوا الصراط) ممكن است به معنى پيشى گرفتن از يكديگر در پيدا كردن راهى كه معمولا از آن ميرفتند بوده باشد، و يا به معنى منحرف شدن از راه و پيدا نكردن آن ، چرا كه بعضى از ارباب لغت گفتهاند جمله فاستبقوا الصراط به معنى (جاوزوه و تركوه حتى ضلوا) است يعنى از راه گذشتند و آن را ترك نمودند تا گمراه شدند.
به هر حال طبق اين تفسير كه غالب مفسران اسلامى آن را پذيرفتهاند دو آيه فوق مربوط به عذابهاى دنياست ، و تهديد كفار و مجرمان به اينكه خدا ميتواند آنها را در همين جهان به چنين سرنوشتهاى دردناكى مبتلا سازد، ولى به خاطر لطف و رحمتش ‍ چنين نكرده است ، شايد اين لجوجان بيدار شوند و به راه حق باز گردند.
ولى احتمال ديگرى نيز وجود دارد، و آن اينكه اين آيات ناظر به مجازاتهاى الهى در روز قيامت است نه دنيا، در حقيقت به دنبال آيه قبل كه ميگفت ما در آن روز مهر بر دهانشان ميگذاريم در اين آيات به دو مجازات ديگر اشاره ميكند كه اگر خدا بخواهد در باره آنها اجرا خواهد نمود:
نخست اينكه چشمان آنها را نابينا كند تا نتوانند (صراط) يعنى طريق بهشت را بيابند، و ديگر اينكه اين افراد را كه در دنيا فاقد حركت در طريق سعادت بودند در آن روز به صورت مجسمههاى بيروحى در آورد كه در عرصه محشر حيران بمانند، نه راهى به سوى پيش و نه راهى به سوى عقب داشته باشند، البته تناسب آيات تاييدى است براى اين تفسير كه گفتيم ، هر چند اكثر مفسران تفسير قبل را پذيرفته اند
در آخرين آيه مورد بحث به وضع انسان در پايان عمر از نظر ضعف و ناتوانى عقل و جسم اشاره ميكند تا هم هشدارى باشد به آنها كه براى انتخاب راه هدايت امروز و فردا ميكنند، و هم پاسخى باشد به كسانى كه تقصيرات خود را به گردن كمى عمر مى افكنند، و هم دليلى باشد بر قدرت خداوند كه او همانگونه كه ميتواند يك انسان نيرومند را به ضعف و ناتوانى يك نوزاد باز گرداند، قادر است بر مساله معاد، و همچنين نابينا ساختن مجرمان و از حركت باز داشتن آنها.
ميفرمايد: (هر كس را كه طول عمر دهيم در آفرينش واژگونه ميكنيم ، آيا انديشه نميكنند)؟ (و من نعمره ننكسه فى الخلق ا فلا يعقلون ).
توضيح اينكه (ننكسه ) از ماده (تنكيس ) به معنى واژگون ساختن
چيزى است به گونهاى كه سر به جاى پا و پا به جاى سر قرار گيرد، و در اينجا كنايه از بازگشت كامل انسان به حالات طفوليت است .
چه اينكه آدمى از آغاز خلقت ضعيف است و تدريجا رو به رشد و تكامل ميرود، در دوران جنينى هر روز شاهد خلقت تازه و رشد جديدى است ، بعد از تولد نيز مسير تكاملى خود را در جسم و روح به سرعت ادامه ميدهد، و قوا و استعدادهاى خدا داد كه در درون وجودش نهفته شده يكى بعد از ديگرى شكوفا ميشود، دوران جوانى ، و بعد از آن پختگى فرا ميرسد، و انسان در اوج قله تكامل جسمى و روحى قرار ميگيرد، در اينجا گاه روح و جسم مسير خود را از هم جدا ميكنند، روح همچنان به تكامل خويش ادامه ميدهد، در حالى كه عقبگرد جسم شروع ميشود، ولى سرانجام عقل نيز سير نزولى خود را شروع ميكند، و تدريجا و گاه به سرعت به مراحل كودكى باز ميگردد، حركات حركات كودكانه و تفكر و حتى بهانه جوئيها همچون كودكان ميشود، و ضعف جسمانى نيز با آن هماهنگ ميگردد، با اين تفاوت كه اين حركات و روحيات از كودكان شيرين و جذاب است و نويدى است بر شكوفائى اميدبخش و مسرت آفرين آينده ، و به همين دليل كاملا قابل تحمل است ، ولى از پيران زننده و نازيبا و گاه تنفر آور و يا ترحمانگيز است .
به راستى روزهائى فرا ميرسد بسيار دردناك كه عمق ناراحتى آن را به زحمت ميتوان تصور كرد.
قرآن مجيد در آيه 5 سوره حج نيز به همين معنى اشاره كرده ، مى گويد: و منكم من يرد الى ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا: (بعضى از شما آنقدر عمر ميكنند كه به بدترين مرحله زندگى و پيرى ميرسند، آنچنان كه چيزى از علوم خود را به خاطر نخواهند داشت ) (حتى نزديكترين افراد خانواده خود را نخواهند شناخت !).
لذا در بعضى از روايات افراد هفتاد ساله به عنوان اسير الله فى الارض
(اسيران خدا در زمين ) ذكر شده اند.
به هر حال جمله (افلا يعقلون ) هشدار عجيبى در اين زمينه ميدهد، و به انسانها مى گويد: اگر اين قدرت و توانائى كه داريد عاريتى نبود به اين آسانى از شما گرفته نميشد، بدانيد دست قدرت ديگرى بالاى سر شماست كه بر هر چيز تواناست .
تا به آن مرحله نرسيده ايد خود را دريابيد، و پيش از آنكه نشاط و زيبائى به پژمردگى مبدل گردد از اين چمن گلها بچينيد، و توشه راه طولانى آخرت را از اين جهان برگيريد، كه در فصل ناتوانى و پيرى و درماندگى هيچكارى از شما ساخته نيست !
و لذا يكى از پنج چيزى را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ابو ذر توصيه فرمود همين بود كه دوران جوانى را قبل از پيرى غنيمت بشمار:
اغتنم خمسا قبل خمس : شبابك قبل هرمك ، صحتك قبل سقمك ، و غناك قبل فقرك ، و فراغك قبل شغلك و حياتك قبل موتك : (پنج چيز را قبل از پنج چيز غنيمت بشمر، جوانيت را قبل از پيرى ، و سلامتت را قبل از بيمارى ، و بى نيازيت را قبل از فقر، و زندگيت قبل از مرگ ، و فراغت خاطر را قبل از گرفتارى .
يا به گفته شاعر:

چنين گفت روزى به پيرى جوانى

كه چون است با پيريت زندگانى ؟

بگفتا در اين نامه حرفى است مبهم

كه معنيش جز وقت پيرى ندانى !

تو به كز توانائى خويش گوئى

چه مى پرسى از دوره ناتوانى

متاعى كه من رايگان دادم از كف

تو گر مى توانى مده رايگانى !

آيه و ترجمه


و ما علمناه الشعر و ما ينبغى له ان هو الا ذكر و قران مبين (69)
لينذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين (70)

 


ترجمه :
69 - ما هرگز شعر به او نياموختيم ، و شايسته او نيست ، اين (كتاب آسمانى ) تنها ذكر و قرآن مبين است .
70 - هدف اين است كه افرادى را كه زنده اند انذار كند و بر كافران اتمام حجت شود و فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد.
تفسير:
او شاعر نيست ، او انذار كننده زندگان است !
گفتيم در اين سوره بحثهاى زنده و جامعى پيرامون اصول اعتقادى توحيد، معاد، نبوت مطرح شده ، و در مقطعهاى متفاوتى سخن را از يكى به ديگرى منتقل مى سازد.
در آيات گذشته بحثهاى مختلفى پيرامون توحيد و معاد مطرح بود، در دو آيه فوق به بحث نبوت باز مى گردد، و يكى از رائجترين اتهاماتى را كه براى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مطرح مى كردند عنوان كرده پاسخ دندانشكن و آموزنده به آن ميدهد، و آن اتهام شعر و شاعرى است ، مى گويد: ما به او تعليم شعر نداديم و شايسته او نيست كه شاعر باشد (و ما علمناه الشعر و ما ينبغى له ).
چرا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به چنين موضوعى متهم ميكردند در حالى كه او هرگز شعر نسروده بود؟ اين بخاطر آن بود كه جاذبه و نفوذ قرآن در دلها براى همه
كس محسوس بود، و زيبائيهاى لفظ و معنا و فصاحت و بلاغت آن قابل انكار نبود، حتى خود مشركان چنان مجذوب آهنگ و بيان قرآن مى شدند كه گاه شبانه بطور مخفيانه به نزديكى منزلگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آمدند تا زمزمه تلاوت او را در دل شب بشنوند.
چه بسيار كسانى كه با شنيدن چند آيه از قرآن شيفته و دلباخته آن شدند، و در همان مجلس اسلام را پذيرفتند و به آغوش قرآن پناه بردند.
اينجا بود كه براى توجيه اين پديده بزرگ ، و اغفال مردم از اين وحى آسمانى ، زمزمه شعر و شاعرى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در همه جا سر دادند، كه اين خود اعترافى بود ضمنى به نفوذ فوق العاده قرآن !
اما چرا شايسته پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست كه شاعر باشد بخاطر اينكه خط وحى از خط شعر كاملا جدا است ، زيرا:
1 - معمولا سرچشمه شعر تخيل و پندار است ، شاعر بيشتر بر بال و پر خيال سوار ميشود و پرواز مى كند، در حالى كه وحى از مبدء هستى سرچشمه ميگيرد و بر محور واقعيتها مى گردد.
2 - شعر از عواطف متغير انسانى مى جوشد، و دائما در حال دگرگونى است ، در حالى كه وحى بيانگر حقايق ثابت آسمانى مى باشد.
3 - لطف شعر در بسيارى از مواد در اغراقگوئيها و مبالغه هاى آن است ، تا آنجا كه گفته اند: احسن الشعر اكذبه !: بهترين شعر دروغ آميزترين آن است در حالى كه در وحى جز صداقت چيزى نيست .
4 - شاعر در بسيارى از موارد بخاطر زيبائيهاى لفظ ناچار است خود را تسليم الفاظ كند و دنباله رو آن باشد، و چه بسا حقائقى كه در اين ميان پايمال گردد.
5 - سرانجام به تعبير زيباى يكى از مفسران (شعر) مجموعه شوقهائى
است كه از زمين به آسمان پرواز ميكند، اما وحى مجموعه حقائقى است كه از آسمان به زمين نازل ميگردد، و اين دو خط كاملا متفاوت است !
باز در اينجا لازم است براى شاعرانى كه در خط اهداف مقدسى گام بر ميدارند و از عوارض نامطلوب شعر خود را بر كنار مى سازند حساب جداگانه اى باز كنيم ، و ارزش مقام و هنر آنها را فراموش نكنيم ، ولى به هر حال طبيعت غالب شعر آن است كه گفته شد.
به همين دليل قرآن مجيد در آخر سوره شعراء مى گويد: و الشعراء يتبعهم الغاوون : (شعراء كسانى هستند كه گمراهان از آنها پيروى مى كنند)!
سپس در يك عبارت كوتاه و پر معنى به ذكر دليل آن پرداخته چنين مى گويد: الم تر انهم فى كل واد يهيمون و انهم يقولون ما لا يفعلون : (آيا نديدى كه آنها در هر وادى سرگردانند (همواره غرق پندارها و تشبيهات شاعرانه خويش هستند، تسليم امواج هيجانات و جهشهاى خيالند) و علاوه نمى بينى كه سخنانى مى گويند كه عمل نميكنند (سوره شعراء آيه 224 - 226).
البته در پايان همان آيات نيز شاعران با ايمان و صالح را كه هنرشان در مسير اهدافشان است استثناء ميكند و به آنها ارج مى نهد و حسابشان را از ديگران جدا مى سازد.
ولى به هر حال پيامبر نمى تواند شاعر باشد، و هنگامى كه مى گويد: خدا به او تعليم شعر نداده ، مفهومش اين است كه از شعر بر كنار است ، چرا كه همه تعليمات به ذات پاك خدا بر مى گردد.
جالب اينكه در تواريخ و روايات كرارا نقل شده كه هر وقت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خواست به شعرى تمثل جويد، و آنرا شاهد سخن قرار دهد، آنرا در هم مى شكست تا بهانهاى به دست دشمن نيفتد، چنانكه روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميخواست اين شعر معروف عرب را بخواند:

ستبدى لك الايام ما كنت جاهلا

و ياتيك بالاخبار من لم تزود

(به زودى ايام حقايقى را براى تو آشكار مى كند كه از آن آگاه نبودى - و اخبارى را كسانى براى تو مى آورند كه زاد و توشه اى براى آنها تهيه نديده اى ).
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به هنگامى كه مى خواست شعر فوق را بخواند فرمود (ياتيك من لم تزود بالاخبار) و جمله را پس و پيش فرمود.
قرآن در برابر نفى شعر از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اضافه ميكند: اين آيات چيزى جز وسيله بيدارى و قرآن آشكار نيست (ان هو الا ذكر و قرآن مبين ).
(هدف از آن اين است كه افرادى را كه زنده اند انذار كند، و بر كافران اتمام حجت شود تا فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد) (لينذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين ).
آرى اين آيات (ذكر) است و مايه ياد آورى و وسيله بيدارى ، اين آيات (قرآن مبين ) است كه حق را بدون هيچگونه پرده پوشى با قاطعيت و صراحت بيان ميكند، و به همين دليل عامل بيدارى و حيات و زندگى است .
بار ديگر در اينجا ميبينيم كه قرآن ايمان را به عنوان (حيات ) و مومنان را (زندگان ) و افراد بى ايمان را (مردگان ) تلقى كرده ، در يك سو عنوان حى و در سوى مقابل عنوان كافرين قرار گرفته ، اين همان حيات و مرگ معنوى است كه از مرگ و حيات ظاهرى به مراتب فراتر مى رود، و آثار آن گسترده تر و وسيعتر است اگر حيات و زندگى به معنى نفس كشيدن و غذا خوردن و راه رفتن باشد، اين چيزى است كه همه حيوانات در آن شريكند، اين حيات
انسانى نيست ، حيات انسانى شكوفا شدن گلهاى عقل و خرد و ملكات برجسته در روح انسان و تقوى و ايثار و فداكارى و تسلط بر نفس و فضيلت و اخلاق است ، و قرآن پرورش دهنده اين حيات در وجود انسانهاست .
به هر حال انسانها در برابر دعوت قرآن به دو گروه تقسيم مى شوند: گروهى زنده و بيدارند كه دعوت آن را لبيك مى گويند، و به انذارهايش توجه ميكنند، گروهى ديگر كفار دل مرده اى هستند كه هرگز در برابر آن واكنش مثبتى نشان نميدهند، ولى اين انذار مايه اتمام حجت بر آنها و تحقق يافتن فرمان عذاب بر آنان است .
نكته :
(حيات ) و (مرگ ) دلها!
انسان داراى چند نوع حيات و مرگ است :
نخست حيات و مرگ نباتى كه مظهر همان نمو و رشد و تغذيه و توليد مثل است و از اين نظر با تمام گياهان همگام مى باشد.
ديگر حيات و مرگ حيوانى است كه نشانه بارز آن احساس و حركت است ، و در اين دو ويژگى نيز با تمام حيوانات همراه است .
اما نوع سومى از حيات است كه مخصوص انسانهاست و آنها را از گياهان و حيوانات ديگر جدا ميكند، و آن حيات انسانى و روحانى است ، اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى از آن به عنوان (حيات القلوب ) تعبير شده است كه منظور از (قلب ) در اينجا همان (روح و عقل و عواطف ) انسان است .
در سخنان امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در خطبه ها و كلمات قصار نهج البلاغه روى اين مساله بسيار تكيه شده است ، در خطبه اى درباره قرآن مى گويد: تفقهوا فيه فانه ربيع القلوب در باره قرآن بينديشيد كه بهار حيات بخش
دلها در آنست .
و در جاى ديگر درباره حكمت و دانش مى فرمايد هى حياة للقلب الميت : (حكمت مايه حيات دلهاى مرده است ).
گاه بيمارى قلب را در برابر بيمارى بدن قرار داده ، مى فرمايد: و اشد من مرض البدن مرض القلب : (بدتر از بيمارى تن بيمارى دل است ).
و زمانى مى گويد: (هر كس روح ورع در او كم شود قلبش مى ميرد): و من قل ورعه مات قلبه و تعبيرات فراوان ديگرى از اين قبيل .
از سوى ديگر قرآن مجيد براى انسان نوع خاصى از بينائى و شنوائى و درك و شعور غير از بينائى و شنوائى و شعور ظاهر قائل شده چنانكه در باره كافران مى فرمايد: صم بكم عمى فهم لا يعقلون : آنها كران و لالان و كورانند و به همين دليل چيزى نمى فهمند! (بقره - 171).
در جاى ديگر منافقان را بيماردلانى مى نامد كه خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا (بقره - 10).
و كسانى را كه ترس از خدا در وجودشان نيست سنگدلانى معرفى كرده كه قلبشان از سنگ خارا نيز سختتر است : (ثم قست قلوبكم فهى كالحجارة او اشد قسوة ) (بقره - 74).
و در باره گروهى از كافران تعبيرى دارد كه ضمن آن آنها را به عنوان نا پاكدلان معرفى ميكند، مى گويد: (اولئك الذين لم يرد الله ان يطهر قلوبهم ): (آنها كسانى هستند كه خدا نمى خواهد دلهاى آنها را پاك
سازد) (مائده - 41).
در جاى ديگر مى گويد: (دعوت تو را تنها زندگانى كه گوش شنوا دارند اجابت مى كنند نه مردگان )!: انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون : (تنها كسانى كه گوش شنوا دارند اجابت دعوت تو را مى كنند اما مردگان را خدا در قيامت برمى انگيزد سپس به سوى او باز مى گردند) (انعام - 36).
از مجموع اين تعبيرات و تعبيرات فراوان ديگرى كه مشابه آن است به خوبى روشن مى شود كه قرآن محور حيات و مرگ را همان محور انسانى و عقلانى مى شمرد، چرا كه تمام ارزش انسان نيز در همين قسمت نهفته شده است .
در حقيقت حيات و زندگى و درك و ديد و شنود و مانند آنها، در اين بخش از وجود انسان خلاصه مى شود، گرچه بعضى از مفسران اين تعبيرات را مجاز دانسته اند ولى آنها در اينجا با روح قرآن هماهنگ نشده اند چرا كه از نظر قرآن حقيقت همين است ، و زندگى و مرگ حيوانى مجازى بيش نيست !
عوامل مرگ و حيات روحانى بسيار زياد است ولى قدر مسلم اين است كه (نفاق ) و (كبر) و (غرور) و (عصبيت ) و (جهل ) و گناهان بزرگ ، (قلب ) را مى ميراند، چنانكه در مناجات تائبين از مناجاتهاى پانزدهگانه امام زين العابدين على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى خوانيم و امات قلبى عظيم جنايتى : (جنايت بزرگ من قلب مرا ميرانده است ).
آيات مورد بحث نيز تاكيدى است بر اين حقيقت .

آيا كسانى كه تنها از زندگى به اين قانع شده اند كه در عالم بيخبرى و دائما عيش و نوش بسر برند، نه ناله مظلومى را بشنوند، نه نداى مناديان حق را لبيك گويند، نه از ظلم ظالم ناراحت شوند، و نه از محروميت مظلومان
تكانى بخورند، تنها به خويشتن بينديشند، و از غير خود و حتى از خويشتن خويش بيگانه باشند، زنده اند؟!
آيا اين زندگى است كه محصول آن فقط صرف مقدارى غذا و پاره كردن تعدادى لباس و خوابيدنها و بيدار شدنهاى تكرارى باشد؟
اگر زندگى اين است چه تفاوتى ميان حيوان و جهان آدميت است ؟
پس بايد پذيرفت كه در ماوراى اين ظاهر زندگى ، مغز و حقيقتى است كه قرآن روى آن تكيه ميكند و از آن سخن مى گويد.
جالب اينكه مردگانى كه مرگشان داراى آثار حيات انسانى است از نظر قرآن زندگانند اما زنده هائى كه هيچيك از آثار حيات انسانى در آنها ديده نمى شود در منطق قرآن مرده اند مرگى جانكاه و رقت بار.
آيه و ترجمه


 


اولم يروا انا خلقنا لهم مما عملت ايدينا انعما فهم لها ملكون (71)
و ذللنها لهم فمنها ركوبهم و منها ياكلون (72)
و لهم فيها منفع و مشارب افلا يشكرون (73)
و اتخذوا من دون الله ءالهة لعلهم ينصرون (74)
لا يستطيعون نصرهم و هم لهم جند محضرون (75)
فلا يحزنك قولهم انا نعلم ما يسرون و ما يعلنون (76)

 


ترجمه :
71 - آيا آنها نديدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ايم چهار پايانى براى آنها آفريديم كه آنان مالك آن هستند؟
72 - آنها را رام ايشان ساختيم ، هم مركب آنان از آن است و هم از آن تغذيه مى كنند.
73 - و براى آنان منافع ديگرى در آن (حيوانات ) است و نوشيدنيهاى گوارائى ، آيا با اين حال شكرگزارى نمى كنند؟
74 - آنها غير از خدا معبودانى براى خويش برگزيدند به اين اميد كه يارى شوند.
75 - ولى آنان قادر به يارى ايشان نيستند و اين (عبادت كنندگان در قيامت ) لشكر آنها
خواهند بود كه در آتش دوزخ حضور مى يابند!
76 - بنا بر اين سخنان آنها تو را غمگين نسازد، ما آنچه را پنهان مى دارند يا آشكار مى كنند مى دانيم !
تفسير:
منافع سرشار چهار پايان براى شما
بار ديگر قرآن مجيد در اين آيات به مساله توحيد و شرك باز ميگردد، و ضمن بر شمردن قسمتى از نشانه هاى عظمت خدا در زندگى انسانها، و رفع نيازمنديهاى آنها از سوى خدا، به ضعف و ناتوانى و بينوائى بتها اشاره كرده ، در يك مقايسه روشن ، حقانيت خط توحيد، و بطلان خط شرك را آشكار مى سازد.
نخست مى گويد: (آيا آنها نديدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ايم چهار پايانى براى آنها آفريديم كه آنان مالك آن هستند (او لم يروا انا خلقنا لهم مما عملت ايدينا انعاما فهم لها مالكون ).
و براى اينكه به خوبى بتوانند از اين چهار پايان بهره گيرند (آنها را رام ايشان ساختيم ) (و ذللناها لهم ).
(هم از آنها مركب را هوار براى خود فراهم مى سازند، و هم از آنها تغذيه مى كنند) (فمنها ركوبهم و منها ياكلون ).
منافع آنها به همينجا ختم نمى شود، بلكه براى آنان منافع ديگر در اين حيوانات و نوشيدنيهاى گوارائى است (و لهم فيها منافع و مشارب ).
(آيا با اين حال شكر اين نعمتها را بجا نمى آورند)؟! شكرى كه وسيله معرفت الله و شناخت ولى نعمت است (افلا يشكرون ).
در اينجا چند نكته قابل توجه است :
1 - از ميان نعمتهاى مختلفى كه انسان در آن غوطه ور است در اينجا انگشت روى نعمت وجود چهارپايان گذارده شده ، چرا كه آنها در زندگى روزمره انسان حضور دائم دارند، به حدى زندگى انسان با آنها گره خورده كه اگر از صفحه زندگى او حذف شوند به راستى كار بر او مشكل و پيچيده خواهد شد، ولى به دليل حضور دائمشان ، كمتر مورد توجه قرار مى گيرند.
2 - جمله (عملت ايدينا) (دست ما آن را انجام داده ) كنايه از اعمال قدرت مستقيم پروردگار است ، زيرا انسان مهمترين عضوى كه با آن اعمال قدرت مى كند دستهاى اوست ، به همين جهت (يد) (دست ) كنايه از قدرت است ، مثلا كسى مى گويد فلان منطقه در دست من است ، يعنى در سيطره قدرت من قرار گرفته ، قرآن مجيد مى گويد يد الله فوق ايديهم : (دست خدا بالاى دست آنهاست ) (فتح - 10).
به هر حال ذكر (ايدى ) به صورت جمع اشاره به مظاهر گوناگون قدرت پروردگار مى باشد.
3 - جمله (فهم لها مالكون ) (با فاء تفريع ) اشاره به اين است چهار پايان را ما به قدرت خويش آفريده ايم اما مالكيتش را به انسانها بخشيديم ، و اين نهايت لطف پروردگار را بيان ميكند، بنا بر اين اشكالى كه براى بعضى از مفسران در فاء تفريع در اينجا پيدا شده موردى ندارد، اين درست به آن مى ماند كه ما به كسى ميگوئيم اين باغ را ما آباد كرده ايم اما تو بهره آن را مى برى ، و اين نشانه نهايت محبت و ايثار و گذشت است .
4 - جمله (ذللناها لهم ) اشاره به مساله مهم رام شدن چهار پايان براى انسان است ، اين حيوانات زورمند پر قدرت كه گاه به طور نادر، به فرمان خدا ذللناها را فراموش كرده ، سر به عصيان و طغيان بر ميدارند چنان خطرناك ميشوند كه دهها نفر در مقابل آنان عاجز ميشوند، ولى در حالت عادى گاهى يك قطار شتر را به ريسمانى بسته و به دست كودكى چند ساله مى سپارند و مى برد هر جا كه خاطر خواه اوست !.
به راستى عجيب است ، انسانها نه قادرند مگسى را بى افرينند، و نه حتى مى توانند مگسى را رام خويش كنند، اما خداوند قادر منان ميليونها ميليون چهار پايان مختلف را آفريده و رام انسانها ساخته است كه دائما در خدمت آنانند.
5 - جمله (فمنها ركوبهم و منها ياكلون ) (با توجه به اينكه ركوب صفت مشبه است و به معنى مركوب يعنى حيوانى كه بر آن سوار مى شوند) اشاره به اين است كه انسانها پاره اى از چهار پايان را به عنوان مركب انتخاب مى كنند و بعضى را براى تغذيه .
گرچه گوشت همه چهار پايان معمولى از نظر اسلام حلال است ، ولى عملا تنها بخشى از آنها براى تغذيه مورد استفاده قرار مى گيرد، فى المثل گوشت الاغ جز در موارد ضرورت كسى از آن استفاده نمى كند.
البته اين در صورتى است كه (منها) را در هر دو جمله به معنى (تبعيض ) در افراد بگيريم ، اما اگر اولى تبعيض افرادى و دومى تبعيض اجزائى بوده باشد مفهومش اين ميشود كه بعضى از چهار پايان را مركوب خويش مى سازيد و از قسمتى از اجزاى تن آنها تغذيه مى كنند (چرا كه استخوان و مانند آن قابل تغذيه نيست ).
6 - جمله (لهم فيها منافع ) اشاره به فوائد زياد ديگرى است كه از چهار پايان عائد انسان ميشود، از جمله پشم آنها براى انواع لباسها و فرشها و خيمه ،
و پوست آنها براى لباس و كفش و كلاه و وسائل مختلف زندگى ، و حتى امروز كه صنايع چهره زندگى انسان را به كلى دگرگون ساخته باز نياز مبرم انسانها هم از نظر تغذيه ، و هم از نظر لباس و ساير وسائل زندگى به چهار پايان به قوت باقى است .
حتى امروز انواع سرمها و واكسنها را كه براى مبارزه با بيماريها يا پيشگيرى ، مؤ ثرترين وسيله اند با استفاده از چهار پايان و موادى كه از خون آنها مى گيرند، تهيه مى شود.
حتى بى ارزشترين امور در زندگى چهار پايان كه مدفوعات آنهاست نيز مورد استفاده است ، زمينها را به وسيله آن آباد و درختان را پر بار مى سازند.
7 - تعبير به (مشارب ) اشاره به شيرهائى است كه از چهارپايان مختلف گرفته ميشود، و قسمت مهمى از مواد غذائى انسان از آن و فراورده هاى آن تامين ميگردد، به طورى كه صنايع شيرسازى و فراورده هاى شيرى در دنيا، امروز قسمت مهمى از صادرات و واردات كشورها را تشكيل ميدهد، همان شيرى كه يك غذاى كامل براى انسان است ، و از ميان فرث و دم اين لبن سائغ و گوارا خارج ميگردد كه براى نوشندگان مايه لذت ، و براى ناتوانها مايه قدرت است .
8 - جمله (افلا يشكرون ) كه به صورت استفهام انكارى مطرح شده ، به منظور برانگيختن فطرت و عواطف انسانها براى شكرگزارى در برابر نعمتهاى بى پايانى است كه گوشهاى از آن در آيات فوق آمده است ، و چنانكه ميدانيم (لزوم شكر منعم ) پايه اى است براى (معرفة الله ) چرا كه شكر بدون شناخت
بخشنده نعمت امكان پذير نيست ، بعلاوه مطالعه اين نعمتها و اينكه هرگز بتها در آن دخالت و تاثيرى ندارند وسيله اى خواهد بود براى ابطال شرك .
لذا در آيات بعد به تشريح حال مشركان پرداخته چنين مى گويد: آنها غير از خدا معبودانى براى خويش برگزيدند به اين اميد كه از سوى آنها يارى شوند (و مورد حمايت بتان قرار گيرند) (و اتخذوا من دون الله الهة لعلهم ينصرون ).
چه خيال خام و فكر باطلى ؟ كه اين موجودات ضعيف را كه هيچ قدرتى بر دفاع از خويشتن ندارند تا چه رسد به ديگران ، در كنار خالق زمين و آسمان و بخشنده آنهمه مواهب قرار دهند، و در حوادث مشكل زندگى از آنان يارى طلبند؟
آرى آنها گاه براى اين به سراغ بتها مى رفتند كه مايه عزتشان باشد (و اتخذوا من دون الله الهة ليكونوا لهم عزا) (مريم - 81).
و گاه آنها را شفيعان در درگاه خداوند مى پنداشتند (و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم و يقولون هولاء شفعائنا عند الله ) (آنها غير از خدا موجوداتى را مى پرستند كه نه زيانى ميتوانند به آنها برسانند و نه سودى ، مى گويند اينها شفيعان ما در درگاه خدا هستند! به هر حال تمام اين پندارها نقش بر آب است ، و چنانكه قرآن در آيه 192 سوره اعراف مى فرمايد: اين بتان نه مى توانند يارى عابدانشان كنند، و نه حتى يارى خودشان (و لا يستطيعون لهم نصرا و لا انفسهم ينصرون ).
لذا در آيه بعد مى افزايد: (آنها قادر به نصرت و يارى عبادت كنندگان خويش نيستند، و اين عابدان در قيامت لشكر آنها خواهند بود و همگى در آتش
دوزخ حضور مى يابند) (لا يستطيعون نصرهم و هم لهم جند محضرون ).
چه دردناك است كه اين پيروان در آن روز به صورت لشكريانى پشت سر بتها قرار گيرند، و همگى در دادگاه عدل خدا حضور يابند، و بعد از آن همگى به دوزخ فرستاده شوند، بى آنكه بتوانند گرهى را از كار لشكر خود بگشايند.
اصولا تعبير به (محضرون ) در همه جا نشانه تحقير است و حاضر ساختن افراد بى آنكه خودشان تمايل داشته باشند نشانه حقارت آنها است .
طبق اين تفسير، ضمير اول (هم ) در جمله (و هم لهم جند محضرون ) به (عابدها) و ضمير دوم به (معبودها) بر مى گردد، در حالى كه بعضى از مفسران احتمال عكس آن را نيز داده اند كه معبودان و بتها لشكر عابدين خود در آن روز خواهند بود، در عين اينكه لشكرند كمترين يارى از آنها ساخته نيست ! ولى تفسير اول مناسبتر است .
به هر حال اين تعبيرها تنها در مورد معبودان صاحب شعور مانند شياطين و گردنكشان جن و انس صادق است ، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه در آن روز خداوند در بتهائى كه از سنگ و چوب ساختند نيز عقل و شعورى مى آفريند تا عابدان خود را سرزنش كنند، و ضمنا همين سنگ و چوبها به عنوان آتشگيره هاى جهنم در كنار آنان خواهند بود، چنانكه قرآن در (آيه 98 - انبيا) مى گويد:
(انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون ): (شما و آنچه را غير از خدا مى پرستيد هيزم جهنم خواهيد بود، و همگى در آن وارد مى شويد)!.
سرانجام در آخرين آيه مورد بحث به عنوان دلدارى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تقويت روحيه او در برابر اينهمه كارشكنيها و فتنه انگيزيها و افكار و اعمال خرافى ، مى فرمايد: اكنون كه چنين است سخنان آنها تو را غمگين نكند كه گاهى ترا شاعر مى خوانند
و گاهى ساحر و گاه تهمتهاى ديگرى مى بندند، چرا كه آنچه را آنها در دل مخفى ميدارند و يا با زبان آشكار مى سازند همه را ما ميدانيم (فلا يحزنك قولهم انا نعلم ما يسرون و ما يعلنون ).
نه نيات آنها بر ما پوشيده است ، و نه توطئه هاى مخفيانه آنها، و نه تكذيبها و شيطنتهاى آشكارشان ، همه را ميدانيم و حساب آنها را براى روز حساب نگه مى داريم و تو را از شر آنها در اين جهان نيز در امان خواهيم داشت .
نه تنها پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه هر مومنى ميتواند با اين گفتار الهى دلگرم باشد كه همه چيز در اين عالم در حضور خداوند است و چيزى بر او از مكائد دشمنان مخفى نخواهد بود، او دوستان خود را در لحظات سخت تنها نخواهد گذاشت و همواره حامى و حافظ آنها خواهد بود.
نكته :
بينش توحيدى براى خدا پرستان خط مشى خاصى در زندگى ايجاد ميكند، كه آنها را از خطوط شرك آلود كه مبتنى بر انتخاب بتها يا پناه بردن به انسانهاى ضعيفى همچون خويش است جدا مى سازد.
صريحتر بگوئيم : در دنياى امروز كه جهان دو قطبى شده و دو قدرت بزرگ شرق و غرب بر آن حاكم است ، معمولا اين فكر براى بسيارى از كشورهاى كوچك و متوسط پيدا مى شود، كه براى حفظ خويشتن بايد به يكى از اين دو بت ! پناه برد، و در حوزه حمايت او قرار گرفت ، در حالى كه تجربيات نشان داده است كه به هنگام بروز حوادث سخت و مشكلات و بحرانها، اين قدرتهاى به ظاهر بزرگ نه گرهى از كار خود ميتوانند بگشايند، و نه از كار اقمار و پيروانشان ، و چه زيبا مى گويد قرآن : (لا يستطيعون نصرهم و لا انفسهم ينصرون ) (نه توانائى يارى و حمايت از عابدان خود دارند، و نه مى توانند خود را حفظ كنند).
اين هشدارى است به همه مسلمانان و رهروان توحيد خالص كه از همه اين بتها ببرند، و به سايه لطف الهى پناه ببرند، تنها متكى به خويشتن و نيروى ايمان و معنويت جوامع اسلامى باشند، و هرگز اين افكار شرك آلود را كه بايد براى روز حادثه از اين قدرتها كمك گيرند به مغز خود راه ندهند، و اصولا فرهنگ جوامع اسلامى را از اينگونه افكار پاكسازى كنند، و بدانند تاكنون ضربه هاى فراوانى از اين رهگذر - چه در مقابله با اسرائيل غاصب ، و چه در برابر دشمنان ديگر - خورده اند، در حالى كه اگر اين اصل اصيل قرآنى در ميان آنها حاكم بود هرگز گرفتار اين شكستهاى دردناك نمى شدند، به اميد آن روز كه همگى در سايه اين تعليم قرآنى افكار خويش را نوسازى كنيم ، متكى به خويشتن باشيم ، و به سايه لطف الله پناه بريم و سربلند و آزاد زندگى كنيم .
آيه و ترجمه


اولم ير الانسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خصيم مبين (77)
و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحى العظم و هى رميم (78)
قل يحييها الذى انشاها اول مرة و هو بكل خلق عليم (79)

 


ترجمه :
77 - آيا انسان نديد (نميداند) كه ما او را از نطفه اى بى ارزش آفريديم ، و او (چنان صاحب قدرت و شعور و نطق شد كه ) به مخاصمه آشكار برخاست !
78 - و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد، و گفت چه كسى اين استخوانها را زنده ميكند در حالى كه پوسيده است ؟
79 - بگو: همان كسى آنرا زنده ميكند كه نخستين بار آنرا آفريد، و او به هر مخلوقى آگاه است !
شاءن نزول :
در غالب تفاسير نقل شده است كه مردى از مشركان به نام (ابى بن خلف ) يا (امية بن خلف ) و يا (عاص بن وائل ) قطعه استخوان پوسيده اى را پيدا كرد و گفت با اين دليل محكم به مخاصمه با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) برمى خيزم ، و سخن او را در
معاد ابطال ميكنم آنرا برداشت و نزد پيامبر اسلام آمد (و شايد مقدارى از آن را در حضور پيامبر نرم كرد و به روى زمين ريخت ) و گفت چه كسى ميتواند اين استخوانهاى پوسيده را از نو زنده كند (و كدام عقل آن را باور ميكند). آيات فوق و چهار آيه بعد از آن كه مجموعا هفت آيه را تشكيل ميدهد نازل شد، و پاسخ منطقى و دندانشكنى به او و همفكران او داد.
تفسير:
آفرينش نخستين دليل قاطعى است بر معاد
گفتيم بحثهاى مربوط به مبداء و معاد و نبوت در سوره يس كه قلب قرآن است به صورت مقطعه اى مختلفى مطرح شده است ، اين سوره از قرآن مجيد و مساله نبوت آغاز شد، و با هفت آيه منسجم كه قويترين بيانات را در باره معاد در بر دارد پايان مى يابد.
نخست دست انسان را مى گيرد و به آغاز حيات خودش در آن روز كه نطفه بى ارزشى بيش نبود مى برد، و او را به انديشه وا مى دارد، مى گويد: آيا انسان نديد كه ما او را از نطفه آفريديم و او آنچنان قوى و نيرومند و صاحب قدرت و شعور و نطق رشد كه حتى به مجادله در برابر پروردگارش برخاست و مخاصمه كننده آشكارى شد؟! (او لم ير الانسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خصيم مبين ).
چه تعبير زنده و گويائى ؟ نخست روى عنوان انسان تكيه ميكند يعنى هر انسانى با هر اعتقاد و مكتبى و هر مقدار دانشى ميتواند اين حقيقت را دريابد.
سپس سخن از نطفه مى گويد كه در لغت در اصل به معنى آب ناچيز و بى ارزش است ، تا اين انسان مغرور و از خود راضى كمى در انديشه فرو برود
و بداند روز اول چه بود؟ و تازه تمام اين قطره آب ناچيز مبداء نشو و نماى او نبوده بلكه سلول زنده بسيار كوچكى كه با چشم ديده نميشود از ميان هزاران سلول كه در آن قطره آب شناور بودند با سلول زنده بسيار كوچكى كه در رحم زن قرار داشت با هم تركيب شدند، و انسان از آن موجود ذره بينى پا به عرصه هستى گذاشت !
مراحل تكامل را يكى بعد از ديگرى پيمود كه شش مرحله آن طبق گفته قرآن در اوائل سوره مؤ منين در درون رحم مى باشد (مرحله نطفه ، سپس علقه ، بعد مضغه ، و بعد از آن ظاهر شدن استخوانها، سپس پوشيده شدن استخوانها از گوشت ، و سرانجام پيدايش روح يعنى حس و حركت ).
بعد از تولد كه نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان بود مراحل تكامل را نيز به سرعت پشت سر گذاشت ، تا به سر حد بلوغ و رشد جسمانى و عقلانى رسيد.
آرى اين موجود ضعيف و ناتوان آنچنان قوى و نيرومند شد كه به خود اجازه داد به پرخاشگرى در برابر دعوت الله برخيزد، و گذشته و آينده خويش را به دست فراموشى بسپارد، و مصداق روشن (خصيم مبين ) شود.
جالب اينكه : تعبير (خصيم مبين ) (جدال كننده و پرخاشگر آشكار). داراى يك جنبه قوت است و يك جنبه ضعف كه ظاهرا قرآن به هر دو جهت در اينجا ناظر است .
از يكسو اين كار جز از انسانى كه داراى عقل و فكر و شعور و استقلال اراده و اختيار و قدرت دارد ساخته نيست (و ميدانيم مهمترين مساله در زندگى انسان سخن گفتن است ، و سخنانى كه محتواى آن قبلا در انديشه حاضر ميشود، سپس در قالب جمله ها قرار ميگيرد، و مانند گلوله هائى كه مسلسلوار به هدف شليك ميشود از مخارج دهن بيرون ميپرد، و اين كارى است كه از هيچ جاندارى جز انسان حاصل نمى شود.
و به اين ترتيب قدرتنمائى خدا را در اين نيروى عظيمى كه به قطره آب ناچيزى داده مجسم مى كند.
اما از سوى ديگر: او يك موجود فراموشكار و مغرور است ، و اين نعمتهائى را كه ولى نعمتش به او بخشيده در برابر او به كار ميگيرد و به مجادله و مخاصمه برمى خيزد، زهى بيخبرى و خيره سرى ! براى بيخبرى او همين بس كه او مثلى براى ما زد و به پندار خودش دليل دندانشكنى پيدا كرد، و در حالى كه آفرينش نخستين خود را به دست فراموشى سپرده گفت : چه كسى مى تواند اين استخوانها را زنده كند در حالى كه پوسيده است ؟! (و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم ).
منظور از ضرب المثل در اينجا ضرب المثل عادى و تشبيه و كنايه نيست ، بلكه منظور بيان استدلال و ذكر مصداق به منظور اثبات يك مطلب كلى است .
آرى او (ابى بن خلف ، يا امية بن خلف ، يا عاص بن وائل ) در بيابان قطعه استخوان پوسيده اى را پيدا ميكند، و استخوانى كه معلوم نبود از چه كسى است ؟ آيا به مرگ طبيعى مرده ؟ يا در يكى از جنگهاى عصر جاهلى به طرز فجيعى كشته شده ؟ يا بر اثر گرسنگى جان داده ؟ به هر صورت فكر ميكرد دليل دندانشكنى براى نفى معاد پيدا كرده است ، با خشم تواءم با خوشحالى قطعه استخوان را برداشته ، مى گويد: لا خصمن محمدا (من با همين دليل به خصومت با محمد برميخيزم ) آن چنان كه نتواند جوابى دهد!
با عجله به سراغ پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و فرياد زد بگو ببينم چه كسى
قدرت دارد بر اين استخوان پوسيده لباس حيات بپوشاند؟ و سپس قسمتى از استخوان را نرم كرد و روى زمين پاشيد، و فكر ميكرد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچ پاسخى در برابر اين منطق نخواهد داشت .
جالب اينكه قرآن مجيد با جمله كوتاه (و نسى خلقه ) تمام پاسخ او را داده است هر چند پشت سر آن توضيح بيشتر و دلائل افزونتر نيز ذكر كرده .
مى گويد: اگر آفرينش خويش را فراموش نكرده بودى هرگز به چنين استدلالى واهى و سستى دست نميزدى ، اى انسان فراموشكار! به عقب باز گرد، و آفرينش خود را بنگر، چگونه نطفه ناچيزى بودى ، و هر روز لباس تازه اى از حيات بر تن تو پوشانيد، تو دائما در حال مرگ و معاد هستى ، از جمادى مردى نامى شدى ، و از جهان نباتات نيز مردى از حيوان سر زدى ، از عالم حيوان نيز مردى انسان شدى ، اما توى فراموشكار همه اينها را به طاق نسيان زدى حال ميپرسى چه كسى اين استخوان پوسيده را زنده مى كند؟!
اين استخوان هر گاه كاملا به پوسد تازه خاك ميشود، مگر روز اول خاك نبودى ؟!
لذا بلافاصله به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد كه به اين خيره سر مغرور و فراموشكار بگو: كسى او را زنده ميكند كه در روز نخست او را ايجاد كرد (قل يحييها الذى انشاها اول مرة ).
اگر امروز استخوان پوسيده اى از او به يادگار مانده روزى بود كه حتى اين استخوان پوسيده هم نبود و حتى خاكى هم وجود نداشت ، آرى آن كس كه او را از كتم عدم آفريد، تجديد حيات استخوان پوسيده اى برايش آسانتر است .
و اگر فكر ميكنيد اين استخوان پوسيده وقتى كه خاك شد و در همه جا پراكنده گشت چه كسى مى تواند آن اجزا را بشناسد و از نقاط مختلف گرد آورى كند؟
پاسخ آن نيز روشن است ، او از هر مخلوقى آگاه است و تمام ويژگيهاى آنها را ميداند (و هو بكل خلق عليم ).
كسى كه داراى چنين علم و چنان قدرتى است مساله معاد و احياء مردگان مشكلى برايش ايجاد نخواهد كرد.
يك قطعه آهن ربا را اگر در ميان خروارها خاك كه ذرات كوچكى آهن در آن پراكنده است بگردانيم فورا تمام اين ذرات را جمع آورى ميكند، در حالى كه يك موجود بيجان بيش نيست ، خداوند به آسانى ميتواند تمام ذرات بدن هر انسانى را در هر گوشه اى از كره زمين باشد با يك فرمان جمع آورى نمايد.
نه تنها به اصل آفرينش انسان آگاه است كه از نيات و اعمال آنها نيز آگاه مى باشد، و حساب و كتاب آن نزد او روشن است .
بنا بر اين محاسبه اعمال و نيات و اعتقادات درونى نيز مشكلى براى او ايجاد نميكند چنانكه در آيه 284 سوره بقره آمده است (و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ): (اگر آنچه را در دل داريد پنهان كنيد يا آشكار سازيد خدا ميداند و به همين دليل موسى (عليهالسلام ) مامور مى شود در جواب فرعون كه در مساله معاد ترديد ميكرد و از زنده شدن قرون پيشين و حساب و كتابشان اظهار تعجب مى نمود بگويد: علم و آگاهى آن در پيشگاه پروردگار من در كتابى ثبت است و پروردگار من نه اشتباه مى نمايد و نه فراموش ميكند (قال علمها عند ربى كتاب لا يضل ربى و لا ينسى ) (طه - 52).
آيه و ترجمه


الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون (80)
 


ترجمه :
80 - همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد، و شما به وسيله آن آتش مى افروزيد.
تفسير:
رستاخيز انرژيها!
در تعقيب آيات گذشته كه پيرامون معاد بحث ميكرد و اشارات پر معنى و زنده اى در آن بر مساله امكان معاد و رفع هر گونه استبعاد بود، در آيات مورد بحث كه آخرين آيات سوره يس - همان قلب قرآن - است ، شرح بيشتر و گوياترى در باره همين مساله مطرح ميكند و از سه يا چهار طريق جالب آن را تعقيب مى نمايد.
نخست مى فرمايد: آن خدائى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيله آن آتش مى افروزيد قادر است كه بر اين استخوانهاى پوسيده بار ديگر لباس حيات بپوشاند (الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون ).
چه تعبير عجيب و جالبى كه هر قدر در آن بيشتر دقيق شويم معانى عميقترى به ما ارائه مى دهد؟!
اصولا بسيارى از آيات قرآن داراى چندين معنى است ، بعضى ساده براى فهم عامه مردم در هر زمان و هر مكان ، و بعضى عميق براى خواص ، و سرانجام بعضى كاملا عميق براى زبده هاى خواص ، و يا اعصار و قرون ديگر و آينده هاى دور.
در عين حال اين معانى با هم منافاتى ندارد و در آن واحد در يك تعبير پر معنى
جمع است .
آيه فوق همين گونه است :
نخستين تفسيرى كه بسيارى از مفسران پيشين براى آن ذكر كرده اند و معنى ساده و روشنى است كه براى عموم مردم قابل فهم ميباشد اين است كه : در اعصار قديم در ميان عربها اين امر رائج بود كه براى آتش افروختن از چوب درختان مخصوص بنام (مرخ ) و (عفار) كه در بيابانهاى حجاز ميروئيده استفاده مى كردند.
(مرخ ) (بر وزن چرخ ) و (عفار) (بر وزن تبار) دو نوع چوب آتش زنه بود كه اولى را زير قرار ميدادند و دومى را روى آن ميزدند، و مانند سنگ آتشزنه جرقه از آن توليد ميشد، در واقع بجاى كبريت امروز از آن استفاده مى كردند.
قرآن مى گويد: (آن خدائى كه مى تواند از اين درختان سبز آتش بيرون بفرستد قدرت دارد كه بر مردگان لباس حيات بپوشاند).
(آب ) و (آتش ) دو چيز متضاد است ، كسى كه ميتواند آنها را در كنار هم قرار دهد قدرت اين را دارد كه حيات را در كنار مرگ و مرگ را در كنار حيات قرار دهد!
آفرين بر آن هستى آفرين كه (آتش ) را در دل (آب ) و (آب ) را در دل (آتش ) نگاه مى دارد مسلما براى او پوشانيدن لباس زندگى بر اندام انسانهاى مرده كار مشكلى نيست .
اگر از اين معنى گام فراتر بگذاريم به تفسير دقيقترى ميرسيم و آن اينكه : خاصيت آتش افروزى به وسيله چوب درختان ، منحصر به چوبهاى (مرخ ) و (عفار) نيست ، بلكه اين خاصيت در همه درختان و تمام اجسام عالم وجود دارد (هر چند دو چوب مزبور بر اثر مواد و وضع مخصوصشان آمادگى بيشترى براى
اين كار دارند).
خلاصه اينكه تمام چوبهاى درختان اگر محكم به هم بخورند جرقه مى دهند حتى (چوب درختان سبز).
به همين دليل گاه آتشسوزيهاى وسيع و وحشتناكى در دل جنگلها روى ميدهد كه هيچ انسانى عامل آن نبوده ، فقط وزش شديد بادها و طوفانهائى كه شاخه هاى درختان را محكم به هم كوفته است و از ميان آنها جرقهاى در ميان برگهاى خشك افتاده ، سپس ‍ وزش باد به آن آتش دامن زده ، عامل اصلى بوده است .
اين همان جرقه الكتريسته است كه بر اثر اصطكاك و مالش آشكار ميگردد.
اين همان آتشى است كه در دل تمامى ذرات موجودات جهان نهفته است ، و به هنگام اصطكاك و مالش خود را نشان مى دهد، و از شجر اخضر نار مى آفريند!
اين تفسير وسيعترى است كه چشم انداز جمع اضداد را در آفرينش گسترده تر ميكند، و (بقا) را در (فنا) واضحتر نشان مى دهد.
اما در اينجا تفسير سومى است كه از آن هم عميقتر است ، و به كمك دانشهاى امروز بر آن دست يافته ايم كه ما نام آن را رستاخيز انرژيها گذارده ايم .
توضيح اينكه : يكى از كارهاى مهم گياهان مساله (كربن گيرى ) از هوا، و ساختن (سلولز نباتى ) است (سلولز همان جرم درختان است كه اجزاء عمده آن (كربن ) و (اكسيژن ) و (ئيدروژن ) است .
اكنون ببينيم اين سلولز چگونه ساخته مى شود؟ ياخته هاى درختان و گياهان گاز كربن را از هوا گرفته و آن را تجزيه مى كنند، اكسيژن آن را آزاد ساخته ، و كربن را در وجود خود نگه ميدارد، و آن را با آب تركيب كرده و چوب درختان را از آن مى سازد.
ولى مساله مهم اين است كه طبق گواهى علوم طبيعى هر تركيب شيميائى
انجام مييابد يا بايد تواءم با جذب انرژى خاصى باشد و يا آزاد كردن آن (دقت كنيد).
بنا بر اين هنگامى كه درختان به عمل كربنگيرى مشغولند، طبق اين قانون احتياج به وجود يك انرژى دارند، و در اينجا از گرما و نور آفتاب به عنوان يك انرژى فعال استفاده مى كنند.
به اين ترتيب به هنگام تشكيل چوبهاى درختان مقدارى از انرژى آفتاب نيز در دل آنها ذخيره ميشود و به هنگامى كه چوبها را به اصطلاح مى سوزانيم همان انرژى ذخيره شده آفتاب آزاد مى گردد، زيرا بار ديگر كربن با اكسيژن هوا تركيب شده و گاز كربن را تشكيل ميدهد، و اكسيژن و ئيدروژن (مقدارى آب ) آزاد مى گردد.
از اين تعبيرات اصطلاحى كه بگذاريم به عبارت بسيار ساده اين نور و حرارت مطبوعى كه در زمستان درون كلبه آن روستائى يا كرسى زغالسوز اين شهرنشين را گرم و روشن ميسازد همان نور و حرارت آفتاب است كه در ضمن چند سال يا دهها سال در چوب اين درختان ذخيره شده است ، و آنچه را درخت در طول يك عمر تدريجا از آفتاب گرفته اكنون بى كم و كاست پس ‍ مى دهد!!
و اينكه مى گويند همه انرژيها در كره زمين به انرژى آفتاب باز ميگردد يكى از چهره هايش همين است .
اينجاست كه به رستاخيز انرژيها مى رسيم ، و ميبينيم نور و حرارتى كه در اين فضا پراكنده ميشود و برگ درختان و چوبهاى آنها را نوازش و پرورش ميدهد هرگز نابود نشده است ، بلكه تغيير چهره داده ، و دور از چشم ما انسانها در درون ذرات چوب و شاخه و برگ درختان پنهان شده است ، و هنگامى كه يك شعله آتش به چوب خشكيده ميرسد، رستاخيز آنها شروع مى شود، و تمام آنچه از انرژى آفتاب در درخت پنهان بود در آن لحظه حشر و نشورش ظاهر ميگردد، بى آنكه حتى به اندازه روشنائى يك شمع در يك زمان كوتاه از آن كم شده باشد!
(باز هم دقت كنيد).
بدون شك اين معنى در زمان نزول آيه بر توده هاى مردم روشن نبود، ولى همان گونه كه گفتيم اين موضوع هيچ مشكلى ايجاد نميكند، زيرا كه آيات قرآن داراى معانى چند مرحله اى است ، در سطوح مختلف و براى استعدادهاى متفاوت .
يكروز از اين آيه چيزى مى فهميدند، و امروز ما چيز بيشترى ميفهميم ، و شايد آيندگان از اينهم فراتر روند و بيشتر درك كنند و در عين حال همه اين معانى صحيح است و كاملا قابل قبول و در معنى آيه جمع است .
نكته ها:
1 - چرا شجر اخضر؟
گاهى به ذهن ميرسد كه چرا قرآن در اينجا تعبير به شجر اخضر (درخت سبز) كرده است ؟ در حالى كه آتش افروختن با چوب تر بسيار مشكل است ، چه خوب بود به جاى آن الشجر اليابس (چوب خشك ) مى فرمود، تا با اين تعبير سازگار باشد!
ولى نكته جالب اينجا است كه تنها درختان سبزند كه ميتوانند عمل كربن - گيرى و ذخيره نور آفتاب را انجام دهند، درختان خشك اگر صدها سال در معرض تابش آفتاب قرار گيرند ذره اى به ذخيره انرژى حرارتى آنها افزوده نمى شود، تنها موقعى قادر بر اين كار مهم هستند كه سبز و زنده باشند.
بنا بر اين فقط (شجر اخضر) است كه ميتواند (آتش گيره ) (وقود) براى ما بسازد، و گرما و نور را به شكل مرموزى در چوب سرد و مرطوب خود نگاه دارد، اما به محض اينكه خشكيدند عمل كربنگيرى و ذخيره انرژى آفتاب تعطيل مى شود.
روى اين اصل تعبير فوق هم ترسيم زيبائى از چهره رستاخيز انرژيها است ،
و هم يك معجزه علمى جاويدان از قرآن مجيد!
از اين گذشته اگر به تفسيرهاى ديگر كه در بالا اشاره كرديم باز گرديم تعبير (شجر اخضر) باز هم مناسب و زيبا است ، زيرا چوبهاى درختان سبز هنگامى كه با يكديگر اصطكاك قوى پيدا كنند جرقه بيرون مى دهند، جرقه اى كه ميتواند مبدء آتش افروزى شود، و اينجا است كه به عظمت قدرت خدا پى ميبريم كه آتش را در دل آب و آب را در دل آتش حفظ كرده .
2 - فرق ميان آتش گيره و آتش زنه
(توقدون ) از ماده (وقود) (بر وزن قبور) به معنى روشن شدن آتش است ، (و ايقاد) به معنى آتش افروختن و (وقود) (بر وزن ثمود) به معنى هيزمى است كه براى افروختن آتش مورد استفاده قرار مى گيرد.
بنا بر اين جمله فاذا انتم منه توقدون (از آن آتش روشن ميكنيد ) اشاره به هيزمهائى است كه با آن آتش مى افروزند، و به تعبير ديگر اشاره به آتشگيره است نه آتشزنه .
توضيح اينكه ما در فارسى (هيزم ) را (آتشگيره ) و (كبريت ) يا فندك را (آتش زنه ) مى ناميم ، و در لغت عرب هيزم را وقود و كبريت و فندك را (زند) يا زناد مى نامند.
بنا بر اين قرآن مى گويد آن خدائى كه براى شما از درخت سبز آتش قرار داد و شما با آن آتش گيره تهيه ميكنيد (نمى فرمايد آتش ‍ زنه ) هم او قادر است مردگان را به زندگى باز گرداند و اين تعبير كاملا با رستاخيز انرژيها
منطبق است (دقت كنيد).
به هر حال مساله آتش افروختن با چوبهاى درختان گرچه يك مساله ساده در نظر ما است ، ولى با دقت معلوم مى شود كه از عجيبترين مسائل است ، چه اينكه موادى كه درخت از آن تشكيل شده قسمت مهمش آب و مقدارى اجزاء زمين است ، و هيچ كدام از آنها قابل اشتعال نيست اين چه قدرتى است كه از آب و خاك (و هوا) اين ماده انرژيزا را كه هزاران سال زندگى انسانها با آن پيوند نزديك داشته است آفريده ؟!
آيه و ترجمه


او ليس الذى خلق السموات و الارض بقادر على ان يخلق مثلهم بلى و هو الخلق العليم (81)
انما امره اذا اراد شيا ان يقول له كن فيكون (82)
فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء و اليه ترجعون (83)

 


ترجمه :
81 - آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريد قدرت ندارد همانند آنها (انسانهاى خاك شده ) را بيافريند؟ آرى (ميتواند) و او آفريدگار دانا است !
82 - فرمان او تنها اين است كه هر گاه چيزى را اراده كند به او مى گويد: موجود باش آن نيز بلافاصله موجود ميشود!
83 - پس منزه است خداوندى كه مالكيت و حاكميت همه چيز در دست او است ، و (همگى ) به سوى او باز مى گرديد.
تفسير:
او مالك و حاكم بر همه چيز است !
بعد از ذكر دلائل معاد از طريق توجه دادن به آفرينش نخستين ، و آفرينش آتش از درخت سبز در آيات گذشته ، در نخستين آيه مورد بحث اين مساله را از طريق سومى تعقيب ميكند و آن از طريق قدرت بى پايان خدا است .
مى فرمايد: (آيا كسى كه آسمانها و زمين را با آن همه عظمت و
و نظامات شگفت انگيز آفريده ، توانائى ندارد كه همانند اين انسانهاى خاك شده را بيافريند؟ (و آنها را به حيات زندگى جديدى باز گرداند) آرى مى تواند، و او آفريننده آگاه و دانا است (او ليس الذى خلق السموات و الارض بقادر على ان يخلق مثلهم بلى و هو الخلاق العليم ).
اين جمله كه با استفهام انكارى شروع شده در حقيقت سؤ الى را در برابر وجدانهاى بيدار و عقلهاى هشيار مطرح ميكند كه آيا شما به اين آسمان عظيم با آن همه ثوابت و سيارات عجيبش و با آنهمه منظومه ها و كهكشانهايش نگاه نمى كنيد كه هر گوشه اى از آن دنيائى است وسيع ؟! كسى كه قادر بر آفرينش چنين عوالم فوق العاده عظيم و منظمى است چگونه ممكن است قادر به زنده كردن مردگان نباشد؟!
و از آنجا كه پاسخ اين سؤ ال در قلب و روح هر انسان بيدارى آماده است ، در انتظار پاسخ نمى ماند، بلافاصله مى گويد: آرى او چنين قدرتى را دارد و به دنبال آن روى دو صفت بزرگ خداوند كه در رابطه با اين مساله بايد مورد توجه قرار گيرد - يعنى صفت خلاقيت و علم بى پايان او - تكيه ميكند كه در حقيقت دليلى است بر گفتار پيشين كه اگر ترديد شما از ناحيه قدرت او بر خلقت است او خلاق است (توجه داشته باشيد كه خلاق صيغه مبالغه است ).
و اگر جمع و جور كردن اين ذرات نياز به علم و دانش داد او از هر نظر عالم و آگاه است .
در اينكه مرجع ضمير (مثلهم ) چيست ؟ مفسران احتمالات متعددى داده اند، ولى از همه مشهورتر اين است كه به انسانها باز ميگردد، يعنى آفريدگار آسمان و زمين قادر بر آفرينش مثل (انسانها) مى باشد.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا نفرموده : قادر است خود آنها را از نو بيافريند بلكه گفته است : (مثل آنها را)؟
در برابر اين سؤ ال پاسخهاى متعددى مطرح كرده اند آنچه نزديكتر به نظر ميرسد اين است كه هنگامى كه بدن انسان تبديل به خاك شد، صورت خود را از دست ميدهد، و در قيامت كه باز ميگردد همان مواد پيشين ، صورتى مانند صورت اول را به خود ميگيرد، يعنى ماده همان ماده است ولى صورت شبيه صورت گذشته ، چرا كه عين آن صورت مخصوصا با توجه به قيد زمان امكان بازگشت ندارد، بخصوص اينكه مى دانيم در رستاخيز انسانها با تمام كيفيات گذشته محشور نمى شوند، مثلا پيران به صورت جوان ، و معلولان به صورت سالم خواهند بود.
و به تعبير ديگر: بدن انسانها همانند خشتى است كه از هم متلاشى ميشود و خاك آن را جمع ميكنند و بار ديگر به صورت گل در آورده و در قالب مى ريزند و خشت تازه از آن مى زنند.
اين خشت نوين از يك نظر عين همان است و از يك نظر مثل آن (ماده اش همان ماده و صورتش مانند آن صورت است دقت كنيد).
آيه بعد تاكيدى است بر آنچه در آيات قبل گذشت ، تاكيدى است بر اين حقيقت كه هر گونه ايجادى در برابر اراده و قدرت او سهل و آسان است ، ايجاد
آسمانهاى عظيم ، و كره خاكى ، با ايجاد يك حشره كوچك براى او يكسان است مى فرمايد: فرمان او اين است كه هر گاه چيزى را اراده كند به آن مى گويد (موجود باش ) آنهم موجود ميشود، همانگونه كه خدا خواسته (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ).
همه چيز به يك اشاره و فرمان او بسته است و كسى كه داراى چنين قدرتى است آيا جاى اين دارد كه در احياء مردگان به وسيله او ترديد شود؟
بديهى است امر و فرمان الهى در اينجا به معنى امر لفظى نيست ، همچنين جمله (كن ) (بوده باش ) جمله اى نيست كه خداوند به صورت لفظ بيان كند، چرا كه نه او لفظى دارد و نه نيازمند به الفاظ است ، بلكه منظور همان تعلق اراده او به ايجاد و ابداع چيزى است ، و تعبير به كلمه (كن ) به خاطر آن است كه از اين تعبير كوتاهتر و كوچك تر و سريعتر تصور نمى شود.
آرى تعلق اراده او به چيزى همان ، و موجود شدن آن همان است !
و به تعبير ديگر: هنگامى كه خداوند چيزى را اراده كند بلافاصله تحقق مى يابد به طورى كه در ميان اراده او و وجود اشياء چيزى فاصله نيست ، بنا بر اين تعبير به (امر) و (قول ) و جمله (كن ) همه توضيحى است براى مساله خلق و ايجاد، و چنانكه گفتيم در اينجا امر لفظى و قول و سخن و كلمه كاف و نون مطرح نيست ، همه اينها بيانگر تحقق سريع اشياء بعد از تعلق اراده الهى است ، او چه حاجتى به الفاظ و كلمات دارد؟ و اصولا بعد از تعلق مشيت او بر ايجاد چيزى وساطت الفاظ بى معنى است .
و باز به تعبير روشنتر در افعال خداوند دو مرحله بيشتر وجود ندارد: مرحله اراده ، و مرحله ايجاد، كه در آيه فوق از مرحله دوم به عنوان امر و قول و جمله كن تعبير شده است .
جمعى از مفسران قديم پنداشته اند در اينجا قول و سخنى در كار است ، و آن
را يكى از اسرار ناشناخته ميدانند، آنها در حقيقت در پيچ و خم لفظ گرفتار شده اند، و از محتوا و معنى آن بيخبر مانده اند و كارهاى الهى را با مقياس وجود خود سنجيده اند.
چه زيبا مى فرمايد امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه : (يقول لما اراد لما كونه كن فيكون لا بصوت يقرع ، و لا بنداء يسمع و انما كلامه سبحانه فعل منه انشاه ، و مثله لم يكن من قبل ذلك كائنا، و لو كان قديما لكان ثانيا: (او هر چه را اراده كند به آن مى گويد باش ، آن بلا درنگ موجود ميشود، اما كلام او نه صوتى است كه در گوشها نشيند، نه فريادى است كه شنيده شود، بلكه سخن خدا همان فعل او است كه ايجاد ميكند و پيش از او چيزى وجود نداشته و اگر بود خداى دومى محسوب ميشد.
از اين گذشته اگر پاى لفظى در ميان آيد دو اشكال در برابر ما خودنمائى خواهد كرد:
نخست اينكه اين لفظ خود مخلوقى از مخلوقات است و براى ايجاد آن كلمه كن ديگر لازم است ، اين سخن در باره كن دوم نيز تكرار مى شود و به صورت تسلسل پيش مى رود.
ديگر اينكه هر خطابى مخاطبى مى خواهد و هنگامى كه چيزى موجود نشده چگونه خداوند آنرا با جمله كن مخاطب مى سازد، مگر معدوم قابل خطاب است ؟
در آيات ديگرى از قرآن همين معنى با تعبيرهاى ديگر آمده است مانند آيه 117 سوره بقره : و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون : (هنگامى كه قضا و حكم او به چيزى تعلق گيرد تنها به او مى گويد موجود باش او نيز بلافاصله موجود مى شود، و مانند آيه 40 سوره نحل انما قولنا لشى ء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون : سخن ما براى چيزى كه ميخواهيم ايجاد شود همين است كه ميگوئيم موجود باش بلافاصله موجود مى شود.
آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره (يس ) است به صورت يك نتيجه گيرى كلى در مساله مبدء و معاد اين بحث را به طرز زيبائى پايان ميدهد، مى گويد: پس منزه است خداوندى كه ملكوت همه چيز در دست قدرت او است و همه شما به سوى او باز ميگرديد (فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء و اليه ترجعون ).
با توجه به اينكه (ملكوت ) از ريشه ملك بر وزن (حكم ) به معنى حكومت و مالكيت است و اضافه (واو) و (ت ) به آن براى تاكيد و مبالغه ميباشد، مفهوم آيه چنين ميشود: حاكميت و مالكيت بى قيد و شرط همه چيز به دست قدرت خدا است ، و چنين خداوندى از هر گونه عجز و ناتوانى منزه و مبرا است ، و در اين صورت احياء مردگان و پوشيدن لباس حيات بر استخوانهاى پوسيده و خاكهاى پراكنده مشكلى براى او ايجاد نخواهد كرد چون چنين است بطور يقين همه شما به سوى او باز مى گرديد و معاد حق است !
نكته ها:
كرارا در اين تفسير وعده داده ايم كه بحث فشرده اى پيرامون مسائل معاد در پايان سوره يس بياوريم اكنون براى وفاى به اين عهد و اداى گوشه اى از حق اين مساله نظر خوانندگان عزيز را به مباحث ششگانه زير جلب مى كنيم :
نكته ها
1 - اعتقاد به معاد يك امر فطرى است
اگر انسان براى فنا آفريده شده بود بايد عاشق فنا باشد، و از مرگ - هر چند مرگ به موقع - و در پايان عمر لذت برد، در حالى كه مى بينيم قيافه مرگ به معنى نيستى براى انسان در هيچ زمانى خوشايند نبوده ، سهل است ، با تمام وجودش از آن مى گريزد!
كوشش براى باقى نگهداشتن جسم مردگان از طريق موميائى كردن و ساختن مقابر جاويدانى همچون اهرام مصر، و دويدن دنبال آب حيات ، و اكسير جوانى ، و آنچه مايه طول عمر است ، دليل روشنى از عشق سوزان انسان به مساله بقا است .
اگر ما براى فنا آفريده شديم اين علاقه به بقا چه مفهومى ميتواند داشته باشد؟ جز يك علاقه مزاحم و حداقل بيهوده و بى مصرف !
فراموش نكنيد ما بحث معاد را بعد از پذيرش وجود خداوند حكيم و دانا دنبال ميكنيم ، ما معتقديم هر چه او در وجود ما آفريده روى حساب است ، بنا بر اين عشق به بقا نيز بايد حسابى داشته باشد، و آن هماهنگى با آفرينش و جهان بعد از اين عالم است .
به تعبير ديگر اگر دستگاه آفرينش در وجود ما عطش را آفريد، دليل بر اين است كه آبى در خارج وجود دارد، همچنين اگر غريزه جنسى و علاقه به
جنس مخالف در انسان وجود دارد نشانه اين است كه جنس مخالفى در خارج هست ، و گرنه جاذبه و كشش بدون چيزى كه به آن مجذوب گردد با حكمت آفرينش سازگار نيست .
از سوى ديگر هنگامى كه تاريخ بشر را از زمانهاى دور دست و قديميترين ايام بررسى مى كنيم نشانه هاى فراوانى بر اعتقاد راسخ انسان به زندگى پس از مرگ مى يابيم .
آثارى كه از انسانهاى پيشين - حتى انسانهاى قبل از تاريخ - امروز در دست ما است ، مخصوصا طرز دفن مردگان ، كيفيت ساختن قبور، و حتى دفن اشيائى همراه مردگان ، گواه بر اين است كه در درون وجدان ناآگاه آنها اعتقاد به زندگى بعد از مرگ نهفته بوده است .
يكى از روانشناسان معروف مى گويد: تحقيقات دقيق نشان ميدهد كه طوائف نخستين بشر داراى نوعى مذهب بوده اند، زيرا مردگان خود را به طرز مخصوص به خاك مى سپردند و ابزار كارشان را در كنارشان مى نهادند، و به اين طريق عقيده خود را به وجود دنياى ديگر به ثبوت مى رساندند.
اينها نشان مى دهد كه اين اقوام زندگى پس از مرگ را پذيرفته بودند، هر چند در تفسير آن راه خطا مى پيمودند، و چنين مى پنداشتند كه آن زندگى درست شبيه همين زندگى است .
به هر حال اين اعتقاد قديمى ريشه دار را نميتوان ساده پنداشت و يا صرفا نتيجه يك تلقين و عادت دانست .
از سوى سوم وجود محكمه درونى به نام (وجدان ) گواه ديگرى بر فطرى بودن معاد است .
هر انسانى در برابر انجام كار نيك در درون وجدانش احساس آرامش مى كند،
آرامشى كه گاه با هيچ بيان و قلمى قابل توصيف نيست .
و به عكس ، در برابر گناهان ، مخصوصا جنايات بزرگ ، احساس ناراحتى ميكند، تا آنجا كه بسيار ديده شده دست به خودكشى ميزند و يا خود را تسليم مجازات و چوبه دار مى كند، و دليل آن را رهائى شكنجه وجدان ميداند.
با اينحال انسان از خود مى پرسد چگونه ممكن است عالم كوچكى همچون وجود من داراى چنين دادگاه و محكمه اى باشد، اما عالم بزرگ از چنين وجدان و دادگاهى تهى باشد؟
و به اين ترتيب فطرى بودن مساله معاد و زندگى پس از مرگ از طرق مختلف بر ما روشن مى شود.
از راه عشق عمومى انسانها به بقاء.
از طريق وجود اين ايمان در طول تاريخ بشر.
و از راه وجود نمونه كوچك آن در درون جان انسان .
2 - باز تاب معاد در زندگى انسانها
اعتقاد به عالم پس از مرگ و بقاى آثار اعمال آدمى ، و جاودانگى كارهاى او اعم از خير و شر، اثر بسيار نيرومندى بر فكر و اعصاب و عضلات انسانها ميگذارد و به عنوان يك عامل موثرى در تشويق به نيكيها و مبارزه با زشتيها ميتواند موثر شود.
اثراتى كه ايمان به زندگى پس از مرگ ميتواند در اصلاح افراد فاسد و منحرف و تشويق افراد فداكار و مجاهد و ايثارگر بگذارد به مراتب بيش از اثرات دادگاهها و كيفرهاى معمولى است چرا كه مشخصات دادگاه رستاخيز با دادگاههاى معمولى بسيار متفاوت است ، در آن دادگاه نه تجديد نظر وجود دارد، و نه زر و زور روى فكر ناظرانش اثر ميگذارد، نه ارائه مدارك دروغين در آن فايده اى دارد،
و نه تشريفات آن نيازمند به طول زمان است .
قرآن مجيد مى گويد: و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعة و لا يوخذ منها عدل و لا هم ينصرون ).
از روزى بپرهيزيد كه هيچ كس بجاى ديگرى جزا داده نميشود و نه شفاعتى از او پذيرفته خواهد شد و نه غرامت و بدل ، و نه كسى به يارى او مى آيد (بقره - 48).
و نيز مى گويد: (و لو ان لكل نفس ما فى الارض لافتدت به و اسروا الندامة لما روا العذاب و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ):
(هر كس از آنها كه ظلم و ستم كرده ، اگر تمامى روى زمين را در اختيار داشته باشد، در آن روز همه را براى نجات خويش ‍ مى دهد، و هنگامى كه عذاب الهى را مى بينند پشيمانى خود را مكتوم مى دارند (مبادا رسواتر شوند) و در ميان آنها به عدالت داورى ميشود و ستمى بر آنها نخواهد رفت ) (يونس - 54).
و نيز ميخوانيم : و ليجزى الله كل نفس ما كسبت ان الله سريع الحساب : (هدف اين است كه خداوند هر كس را به آنچه انجام داده جزا دهد چرا كه خداوند سريع الحساب است ) (ابراهيم - 51).
به قدرى حساب او سريع و قاطع است كه طبق بعضى از روايات (ان الله تعالى يحاسب الخلائق كلها فى مقدار لمح البصر!: خداوند در يك چشم به هم زدن حساب همه را ميرسد!.
به همين دليل در قرآن مجيد سرچشمه بسيارى از گناهان فراموش كردن روز جزا ذكر شده ، در آيه 14 سوره الم سجده ميفرمايد: فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا: بچشيد آتش دوزخ را به خاطر اينكه ملاقات امروز را فراموش كرديد.
حتى از پاره اى از تعبيرات استفاده ميشود كه انسان اگر گمانى در قيامت داشته باشد نيز از انجام بسيارى از اعمال خلاف خود دارى ميكند، چنانكه در باره كمفروشان ميفرمايد: الا يظن اولئك انهم مبعوثون ليوم عظيم : آيا آنها گمان نميكنند كه براى روز بزرگى مبعوث ميشوند (سوره مطففين آيه 4).

حماسه هاى جاويدانى كه مجاهدان اسلام در گذشته و امروز در ميدانهاى جهاد مى آفرينند، و گذشت و ايثار و فداكارى عظيمى كه بسيارى از مردم در زمينه دفاع از كشورهاى اسلامى و حمايت از محرومان و مستضعفان نشان ميدهند، همه بازتاب اعتقاد به زندگى جاويدان سراى ديگر است ، مطالعات دانشمندان و تجربيات مختلف نشان داده كه اينگونه پديده ها در مقياس وسيع و گسترده جز از طريق عقيده اى كه زندگى پس از مرگ در آن جاى ويژه اى دارد امكان پذير نيست .
سربازى كه منطقش اين است قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين : (بگو شما دشمنان در باره ما چه مى انديشيد؟ جز رسيدن به يكى از دو خير و سعادت و افتخار (يا پيروزى بر شما و يا رسيدن به افتخار شهادت ) (توبه - 52) قطعا سربازى است شكست ناپذير.
چهره مرگ كه براى بسيارى از مردم جهان وحشتانگيز است ، و حتى از نام آن و هر چيز كه آن را تداعى كند مى گريزند، براى عقيده مندان به زندگى پس از مرگ نه تنها نا زيبا نيست ، بلكه دريچه اى است به جهانى بزرگ ، شكستن قفس و آزاد شدن روح انسان ، گشوده شدن درهاى زندان تن ، و رسيدن به آزادى مطلق است .
اصولا مساله معاد بعد از مبداء، خط فاصل فرهنگ خدا پرستان و ماديين است ، چرا كه دو ديدگاه مختلف در اينجا وجود دارد:
ديدگاهى كه مرگ را فنا و نابودى مطلق ميبيند، و با تمام وجودش از آن ميگريزد، چرا كه همه چيز با آن پايان مى گيرد.
و ديدگاهى كه مرگ را يك تولد جديد و گام نهادن به عالمى وسيع و پهناور و روشن ، و پر گشودن در آسمان بيكران مى شمرد.
طبيعى است كه طرفداران اين مكتب نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتى به خود راه نمى دهند، بلكه با الهام گرفتن از مكتب امير مؤ منان على (عليهالسلام ) كه مى فرمايد: و الله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه : (به خدا سوگند فرزند ابى طالب علاقه اش به مرگ بيشتر است از كودك شيرخوار به پستان مادر) از مرگ در راه هدف استقبال مى كنند.
و به همين دليل هنگامى كه ضربه شمشير جنايتكار روزگار عبد الرحمن ابن ملجم بر مغز مباركش فرو نشست فرمود: فزت و رب الكعبه : (به خداى كعبه ، پيروز و رستگار و راحت شدم ).
كوتاه سخن اينكه ايمان به معاد از انسان ترسو و بى هدف ، آدم شجاع و با شهامت و هدفدارى مى آفريند كه زندگيش مملو از حماسه ها و ايثارها و پاكى و تقوا است .
3 - دلائل عقلى معاد
گذشته از دلائل نقلى فراوانى كه براى معاد در قرآن مجيد آمده است و شامل صدها آيه در اين زمينه مى شود دلائل عقلى روشنى نيز بر اين امر وجود دارد كه به طور فشرده در اينجا قسمتى از آن يادآورى مى شود:
الف - برهان حكمت - اگر زندگى اين جهان را بدون جهان ديگر در نظر بگيريم پوچ و بى معنى خواهد بود، درست به اين مى ماند كه زندگى دوران
جنيين را بدون زندگى اين دنيا فرض كنيم .
اگر قانون خلقت اين بود كه تمام جنينها در لحظه تولد خفه مى شدند و مى مردند چقدر دوران جنينى بى مفهوم جلوه مى كرد؟ همچنين اگر زندگى اين جهان بريده از جهان ديگر تصور شود اين سر در گمى وجود خواهد داشت .
زيرا چه لزومى دارد كه ما هفتاد سال يا كمتر و بيشتر در اين دنيا در ميان مشكلات دست و پا زنيم ؟ مدتى خام و بيتجربه باشيم و تا پخته شود خامى ، عمر تمام است !
مدتى به دنبال تحصيل علم و دانش باشيم هنگامى كه از نظر معلومات به جائى رسيديم برف پيرى بر سر ما نشسته !
تازه براى چه زندگى مى كنيم ؟ خوردن مقدارى غذا و پوشيدن چند دست لباس و خوابيدن و بيدار شدنهاى مكرر و ادامه دادن اين برنامه خسته كننده تكرارى را دهها سال ؟!
آيا به راستى اين آسمان گسترده ، اين زمين پهناور و اين همه مقدمات و مؤ خرات و اينهمه استادان و مربيان و اينهمه كتابخانه هاى بزرگ و اين ريزه - كاريهائى كه در آفرينش ما و ساير موجودات به كار رفته ، همه براى همان خوردن و نوشيدن و پوشيدن و زندگى مادى است ؟ اينجا است كه آنها كه معاد را قبول ندارند، اعتراف به پوچى اين زندگى ميكنند، و گروهى از آنها اقدام به خودكشى و نجات از اين زندگى پوچ و بيمعنى را مجاز و يا مايه افتخار مى شمرند!
چگونه ممكن است كسى به خداوند و حكمت بى پايان او ايمان داشته باشد و زندگى اين جهان را بى آنكه مقدمهاى براى زندگى جاويدان جهان ديگر باشد قابل توجه بشمرد؟.
قرآن مجيد مى گويد: افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا يرجعون
آيا گمان كرديد بيهوده آفريده شدهايد و به سوى ما باز نمى گرديد؟ (مؤ منين - 115) يعنى اگر بازگشت به سوى خدا نبود زندگى اين جهان عبث و بيهوده بود.
آرى در صورتى زندگى اين دنيا مفهوم و معنى پيدا ميكند و با حكمت خداوندى سازگار ميشود كه اين جهان را مزرعهاى براى جهان ديگر (الدنيا مزرعة الاخرة ) و گذرگاهى براى آن عالم وسيع (الدنيا قنطرة ) و كلاس تهيه و دانشگاهى براى جهان ديگر و تجارتخانهاى براى آن سرا بدانيم ، همانگونه كه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در كلمات پرمحتوايش فرمود: ان الدنيا دار صدق لمن صدقها، و دار عافية لمن فهم عنها، و دار غنى لمن تزو منها، و دار موعظة لمن اتعظ بها، مسجد احباء الله ، و مصلى ملائكة الله ، و مهبط وحى الله ، و متجر اولياء الله : اين دنيا جايگاه صدق و راستى است براى آنكس كه با آن به راستى رفتار كند و خانه تندرستى است براى آنكس كه از آن چيزى بفهمد، و سراى بى نيازى است براى آنكس كه از آن توشه بر گيرد، و محل اندرز است ، براى آنكه از آن اندرز گيرد، مسجد دوستان خدا است ، نماز گاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحى الهى و تجارتخانه اولياء حق است .
كوتاه سخن اينكه مطالعه و بررسى وضع اين جهان به خوبى گواهى ميدهد بر اينكه عالم ديگرى پشت سر آن است و لقد علمتم النشا الاولى فلو لا تذكرون : شما نشاه اولى و آفرينش خود را در اين دنيا ديديد چرا متذكر نميشويد كه از پى آن جهان ديگرى است ؟ (واقعه - 62).
ب - برهان عدالت - دقت در نظام هستى و قوانين آفرينش نشان ميدهد كه همه چيز آن حساب شده است .
در سازمان تن ما آنچنان نظام عادلانهاى حكمفرما است كه هر گاه كمترين تغيير و ناموزونى رخ ميدهد سبب بيمارى يا مرگ ميشود، حركات قلب ما، گردش
خون ما پردههاى چشم ما و جزء جزء سلولهاى تن ما مشمول همان نظام دقيق است كه در كل عالم حكومت ميكند و بالعدل قامت السموات و الارض : آسمانها و زمين به وسيله عدالت بر پا است آيا انسان ميتواند يك وصله ناجور در اين عالم پهناور باشد؟!
درست است كه خداوند به انسان آزادى اراده و اختيار داده تا او را بيازمايد و در سايه آن مسير تكامل را طى كند، ولى اگر انسان از آزادى سوء استفاده كرد، چه ميشود؟ اگر ظالمان و ستمگران ، گمراهان و گمراه كنندگان با سوء استفاده از اين موهبت الهى به راه خود ادامه دادند عدل خداوند چه اقتضا مى كند.
درست است كه گروهى از بدكاران در اين دنيا مجازات ميشوند و به كيفر اعمال خود - يا لااقل قسمتى از آن - ميرسند، اما مسلما چنان نيست كه همه مجرمان ، همه كيفر خود را ببينند، و همه پاكان و نيكان به پاداش اعمال خود در اين جهان برسند، آيا ممكن است اين دو گروه در كفه عدالت پروردگار يكسان باشند؟ به گفته قرآن مجيد ا فنجعل المسلمين كالمجرمين ما لكم كيف تحكمون : آيا كسانى را كه در برابر قانون خدا به حق و عدالت تسليمند همچون مجرمان قرار دهيم ، چگونه حكم ميكنيد؟ (قلم - 35 و 36).
و در جاى ديگر ميفرمايد: ام نجعل المتقين كالفجار: آيا ممكن است پرهيزگاران را همچون فاجران قرار دهيم ؟ (ص - 28).
به هر حال تفاوت انسانها در اطاعت فرمان حق جاى ترديد نيست همانگونه كه عدم كفايت دادگاه مكافات اين جهان و محكمه وجدان و عكسالعملهاى گناهان براى برقرارى عدالت نيز به تنهائى كافى به نظر نميرسد، بنا بر اين بايد قبول كرد كه براى اجراى عدالت الهى لازم است محكمه و دادگاه عدل عامى باشد كه سر سوزن كار نيك و بد در آنجا حساب شود و گرنه اصل عدالت تامين
نخواهد شد.
بنابراين بايد پذيرفت كه قبول عدل خدا مساوى است با قبول وجود معاد و رستاخيز، قرآن مجيد مى گويد و نضع الموازين القسط ليوم القيامه : ما ترازوهاى عدالت را در روز قيامت بر پا ميكنيم (انبياء - 47).
و نيز ميفرمايد: و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون : در روز قيامت در ميان آنها به عدالت حكم ميشود و ظلم و ستمى بر آنها نخواهد شد (يونس - 54).
ج - برهان هدف
بر خلاف پندار ماديين ، در جهان بينى الهى ، براى آفرينش انسان هدفى بوده است كه در تعبيرات فلسفى از آن به تكامل و در لسان قرآن و حديث گاهى از آن به قرب به خدا و يا عبادت و بندگى تعبير شده است و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون : من جن و انس را نيافريدم مگر به اين منظور كه مرا پرستش كنند (و در سايه عبادت و بندگى كامل شوند و به حريم قرب من راه يابند). (ذاريات - 56).
آيا اگر مرگ پايان همه چيز باشد اين هدف بزرگ تامين ميگردد؟ بدون شك پاسخ اين سؤ ال منفى است .
بايد جهانى بعد از اين جهان باشد و خط تكامل انسان در آن ادامه يابد، و محصول اين مزرعه را در آنجا درو كند، و حتى چنانكه در جاى ديگر گفتهايم در جهان ديگر نيز اين سير ادامه يابد تا هدف نهائى تامين شده باشد.
خلاصه اينكه تامين هدف آفرينش بدون پذيرش معاد ممكن نيست ، و اگر ارتباط اين زندگى را از جهان پس از مرگ قطع كنيم همه چيز شكل معما به خود ميگيرد و پاسخى براى چراها نخواهيم داشت .
د - برهان نفى اختلاف - بى شك همه ما از اختلافاتى كه در ميان مكتبها
و مذهبها در اين جهان وجود دارد رنج ميبريم ، و همه آرزو ميكنيم روزى اين اختلافات بر چيده شود در حالى كه همه قرائن نشان ميدهد كه اين اختلافات در طبيعت زندگى اين دنيا حلول كرده ، و حتى از دلائلى استفاده ميشود كه بعد از قيام حضرت مهدى (عليهالسلام ) آن بر پا كننده حكومت واحد جهانى هر چند بسيارى از اختلافات حل خواهد شد ولى باز اختلاف مكتبها به كلى بر چيده نميشود، و به گفته قرآن مجيد يهود و نصارا تا دامنه قيامت به اختلافاتشان باقى خواهند ماند فاغرينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة (مائده - 14).
ولى خداوندى كه همه چيز را به سوى وحدت ميبرد سرانجام به اختلافات پايان خواهد داد، و چون با وجود پرده هاى ضخيم عالم ماده اين امر بطور كامل در اين دنيا امكان پذير نيست ، ميدانيم در جهان ديگرى كه عالم بروز و ظهور است سرانجام اين مساله عملى خواهد شد، و حقائق آنچنان آفتابى ميگردد كه اختلاف مكتب و عقيده به كلى برچيده ميشود.
جالب اينكه در آيات متعددى از قرآن مجيد روى اين مساله تكيه شده است ، در يك جا ميفرمايد: فالله يحكم بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون : خداوند در روز قيامت در ميان آنها داورى ميكند در آنچه با هم اختلاف داشتند (بقره - 113).
و در جاى ديگر ميفرمايد: و اقسموا بالله جهد ايمانهم لا يبعث الله من يموت بلى وعدا عليه حقا و لكن اكثر الناس لا يعلمون ليبين لهم الذى يختلفون فيه و ليعلم الذين كفروا انهم كانوا كاذبين : آنها سوگند مؤ كد ياد كردند كه خداوند كسانى را كه ميميرند هرگز زنده نميكند، ولى چنين نيست اين وعده قطعى خداست (كه همه آنها را زنده كند) ولى اكثر مردم نميدانند هدف اين است كه آنچه را در آن اختلاف داشتند براى آنها روشن سازد تا كسانى كه منكر شدند بدانند دروغ ميگفتند (نحل - 38 و 39).
4 - قرآن و مساله معاد
بعد از مساله توحيد كه اساسيترين مساله در تعليمات انبياء است مساله معاد با ويژگيها و آثار تربيتى و فرهنگيش در درجه اول قرار دارد، لذا در بحثهاى قرآنى بيشترين آيات را بعد از توحيد و خداشناسى به خود اختصاص داده است . مباحث قرآنى معاد گاه به صورت استدلالهاى منطقى است و گاه به صورت بحثهاى خطابى و تلقينات مؤ ثر و كوبنده كه گاه از شنيدن آن مو بر بدن انسان راست ميشود، و لحن صادقانه كلام چنان است كه همچون استدلالات در اعماق جان و روح انسان نفوذ ميكند.
در بخش او، يعنى استدلالات منطقى ، قرآن بيشتر روى موضوع امكان معاد تكيه ميكند، چرا كه منكران غالبا آن را محال ميپنداشتند، و معتقد بودند معاد آنهم به صورت معاد جسمانى كه مستلزم بازگشت اجسام پوسيده و خاك شده به حيات و زندگى نوين است ، امكان پذير نيست .
در اين بخش ، قرآن از طرق كاملا گوناگون و متنوع وارد ميشود، و طرقى كه همه به يك جا ختم ميگردد و آن مساله (امكان عقلى معاد) است .
گاه زندگى نخستين را در نظر انسان مجسم ميكند، و در يك عبارت كوتاه و گويا و روشن مى گويد: كما بدأ كم تعودون : (همانگونه كه شما را از آغاز آفريد باز ميگرديد) (اعراف - 29).
گاه زندگى و مرگ گياهان ، و رستاخيز آنها را كه همه سال با چشم ميبينيم مجسم كرده و در پايان آن مى گويد: رستاخيز شما نيز همينگونه است :
و نزلنا من السماء ماء مباركا فانبتنا به جنات و حب الحصيد... و احيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج : (ما از آسمان آب پر بركتى فرستاديم و به وسيله آن باغهاى سر سبز رويانديم و دانههاى درو شده ... و به وسيله آن سرزمين مردهاى را زنده كرديم ، رستاخيز (شما) نيز همينگونه است )؟ (سوره ق - 9 - 11).
در جاى ديگر مى گويد: و الله الذى ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الى بلد ميت فاحيينا به الارض بعد موتها كذلك النشور: خداوند همان كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرها را به حركت در آورند و آن را به سوى سرزمين مرده رانديم و به وسيله آن زمين را بعد از مرگش حيات بخشيديم ، رستاخيز نيز چنين است ! (فاطر - 9).
گاه مساله قدرت خداوند را در آفرينش آسمانها و زمين مطرح كرده مى گويد: آيا نميدانند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد و از آفرينش آنها خسته نشد قادر است كه مردگان را زنده كند؟، آرى او بر هر چيز تواناست : او لم يروا ان الله الذى خلق السموات و الارض و لم يعى بخلقهن بقادر على ان يحيى الموتى بلى انه على كل شى ء قدير (احقاف - 33).
و گاه رستاخيز انرژيها و بيرون پريدن آتش از درون درخت سبز را به عنوان نمونهاى از قدرت او، و قرار گرفتن آتش در دل آب ، مطرح كرده ، مى گويد الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا: آن خدائى مردگانرا لباس حيات ميپوشاند كه از درخت سبز براى شما آتش آفريد! (يس - 80). گاه زندگى جنينى را در نظر انسان مجسم ميسازد، و مى گويد: اى مردم اگر در رستاخيز شك داريد فراموش نكنيد كه ما شما را از خاك آفريديم ، سپس از نطفه ، و بعد از علقه (خون بسته شده ) سپس از مضغه (پاره گوشتى همچون گوشت جويده شده ) كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بيشكل ، هدف اين است كه ما براى شما روشن سازيم (كه بر هر چيز قادريم ) و جنينهائى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم مادران نگاه ميداريم ، سپس شما را به صورت طفلى به عالم دنيا ميفرستيم : يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غير مخلقة لنبين لكم و نقر فى الارحام ما نشاء الى اجل مسمى ثم نخرجكم طفلا (حج - 5).
و بالاخره گاه شبح رستاخيز را در خوابهاى طولانى - خوابهائى كه برادر مرگ است بلكه از جهاتى خود مرگ باشد - مانند خواب سيصد و نه ساله اصحاب كهف نشان ميدهد، و بعد از شرح جالب و زيبائى پيرامون خواب و بيدارى آنها ميفرمايد: اين چنين مردم را متوجه حال آنها كرديم تا بدانند وعده رستاخيز خداوند حق است و در قيام قيامت ترديدى نيست و كذلك اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعد الله حق و ان الساعة لا ريب فيها (كهف - 21).
اين شش راه مختلف است كه در لابلاى آيات قرآن براى بيان امكان معاد مطرح شده است .
علاوه بر اين داستان مرغان چهارگانه ابراهيم (بقره - 260) و سرگذشت عزير (بقره - 259) و داستان كشتهاى از بنى اسرائيل (بقره - 73) كه هر كدام يك نمونه تاريخى براى اين مساله است شواهد و دلائل ديگرى است كه قرآن در اين زمينه ذكر ميكند.
كوتاه سخن اينكه ترسيمى كه قرآن مجيد از معاد و چهرههاى آن و مقدمات و نتائج آن دارد، و دلائل گويائى كه در اين زمينه مطرح كرده است به قدرى زنده و قانع كننده است كه هر كس كمترين بهرهاى از وجدان بيدار داشته باشد تحت تاثير عميق آن قرار ميگيرد.
به گفته بعضى : حدود يكهزار و دويست آيه از قرآن پيرامون معاد بحث ميكند كه اگر آنها جمع آورى و تفسير شود خود كتاب قطورى خواهد شد و ما اميدواريم بعد از پايان نگارش اين تفسير هنگامى كه به خواست خدا به (بحث تفسير موضوعى ) ميپردازيم اين مجموعه را در دسترس علاقمندان قرار دهيم .
5 - معاد جسمانى
منظور از معاد جسمانى اين نيست كه تنها جسم در جهان ديگر بازگشت
ميكند، بلكه هدف اين است كه روح و جسم تواما مبعوث ميشود، و به تعبير ديگر بازگشت روح مسلم است ، گفتگو از بازگشت جسم است .
جمعى از فلاسفه پيشين تنها به معاد روحانى معتقد بودند، و جسم را مركبى ميدانستند كه تنها در اين جهان با انسان است ، و بعد از مرگ از آن بينياز ميشود، آن را رها ميسازد و به عالم ارواح ميشتابد.
ولى عقيده علماى بزرگ اسلام اين است كه معاد در هر دو جنبه روحانى و جسمانى صورت ميگيرد، در اينجا بعضى مقيد به خصوص جسم سابق نيستند، و مى گويند: خداوند جسمى را در اختيار روح ميگذارد، و چون شخصيت انسان به روح او است اين جسم جسم او محسوب ميشود!
در حالى كه محققين معتقدند همان جسمى كه خاك و متلاشى گشته ، به فرمان خدا جمع آورى ميشود، و لباس حيات نوينى بر آن ميپوشاند، و اين عقيدهاى است كه از متون آيات قرآن مجيد گرفته شده است .
شواهد معاد جسمانى در قرآن مجيد آن قدر زياد است كه به طور يقين ميتوان گفت : آنها كه معاد را منحصر در روحانى ميدانند كمترين مطالعهاى در آيات فراوان معاد نكرده اند و گرنه جسمانى بودن معاد در آيات قرآن به قدرى روشن است كه جاى هيچگونه ترديد نيست .
همين آياتى كه در آخر سوره يس خوانديم به وضوح بيانگر اين حقيقت است چرا كه مرد عرب بيابانى تعجبش از اين بود كه اين استخوان پوسيده را كه در دست دارد چه كسى ميتواند زنده كند؟
و قرآن با صراحت در پاسخ او مى گويد: قل يحييها الذى انشاها اول مرة بگو همين استخوان پوسيده را خدائى كه روز نخست آن را ابداع و ايجاد كرد زنده مى كند).
تمام تعجب مشركان و مخالفت آنها در مساله معاد بر سر همين مطلب بود كه
چگونه وقتى ما خاك شديم و خاكهاى ما در زمين گم شد، دوباره لباس حيات در تن ميكنيم ؟ و قالوا ء اذا ضللنا فى الارض ء انا لفى خلق جديد (الم سجده آيه 10).
آنها مى گفتند: چگونه اين مرد به شما وعده ميدهد وقتى كه مرديد و خاك شديد بار ديگر به زندگى باز ميگرديد: ا يعدكم انكم اذا متم و كنتم ترابا و عظاما انكم مخرجون (مؤ منين آيه 35).
آنها به قدرى از اين مساله تعجب ميكردند كه اظهار آن را نشانه جنون و يا دروغ بر خدا ميپنداشتند: قال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد كافران گفتند مردى را به شما نشان دهيم كه به شما خبر ميدهد هنگامى كه كاملا خاك و پراكنده شديد ديگر بار آفرينش جديدى مييابيد (سوره سبا آيه 7 و 8).
به همين دليل عموما استدلالات قرآن در باره امكان معاد بر محور همين معاد جسمانى دور ميزند، و بيانات ششگانهاى كه در فصل قبل گذشت همه شاهد و گواه اين مدعا است .
بعلاوه قرآن كرارا خاطر نشان ميكند كه شما در قيامت از قبرها خارج ميشويد (يس 51 - قمر 7) قبرها مربوط به معاد جسمانى است .
داستان مرغهاى چهارگانه ابراهيم ، و همچنين داستان عزير و زنده شدن او بعد از مرگ ، و ماجراى مقتول بنى اسرائيل كه در بحثهاى گذشته به آن اشاره كرديم همه با صراحت از معاد جسمانى سخن مى گويد.
توصيفهاى زيادى كه قرآن مجيد از مواهب مادى و معنوى بهشت كرده است همه نشان ميدهد كه معاد هم در مرحله جسم و هم در مرحله روح تحقق ميپذيرد، و گرنه حور و قصور و انواع غذاهاى بهشتى و لذائذ مادى در كنار مواهب معنوى معنى ندارد.
به هر حال ممكن نيست كسى كمترين آگاهى از منطق و فرهنگ قرآن داشته باشد و معاد جسمانى را انكار كند، و به تعبير ديگر انكار معاد جسمانى از نظر قرآن مساوى است با انكار اصل معاد!
علاوه بر اين دلائل نقلى ، شواهد عقلى نيز در اين زمينه وجود دارد كه اگر بخواهيم وارد آن شويم سخن به درازا ميكشد.
البته اعتقاد به معاد جسمانى پارهاى از سؤ الات و اشكالات برميانگيزد مانند شبهه آكل و ماكول كه محققان اسلامى از آن پاسخ گفتهاند و ما شرح جامع و فشردهاى در همين زمينه در ذيل آيه 260 سوره بقره آوردهايم .
6 - بهشت و دوزخ
بسيارى چنين ميپندارند كه عالم پس از مرگ كاملا شبيه اين جهان است ، منتهى در شكلى كاملتر و جالبتر.
ولى قرائن زيادى در دست داريم كه نشان ميدهد فاصله زيادى از نظر كيفيت و كميت ميان اين جهان و آن جهان است ، حتى اينكه اگر اين فاصله را به تفاوت ميان عالم كوچك جنين با اين دنياى وسيع تشبيه ميكنيم باز مقايسه كاملى به نظر نمى رسد.
طبق صريح بعضى از روايات در آنجا چيزهائى است كه چشمى نديده و گوشى نشنيده ، و حتى از فكر انسانى خطور نكرده است ، قرآن مجيد مى گويد: فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرية اعين : (هيچ انسانى نميداند چه چيزهائى كه مايه روشنى چشم است براى او پنهان نگهداشته شده ) (سجده آيه 17).
نظامات حاكم بر آن جهان نيز با آنچه در اين عالم حاكم است كاملا تفاوت دارد، در اينجا افراد به عنوان شهود در دادگاه حاضر ميشوند ولى در آنجا دست
و پا و حتى پوست تن شهادت ميدهد.
اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون : (يس آيه 65) و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى ء (فصلت آيه 21) به هر حال آنچه در باره جهان ديگر گفته شود تنها شبحى از دور در نظر ما مجسم ميكند، و اصولا الفباى ما و فرهنگ فكرى ما در اين جهان قادر به توصيف حقيقى آن نيست ، و از اينجا به بسيارى از سؤ الات در زمينه بهشت و دوزخ و چگونگى نعمتها و عذابهايش پاسخ داده خواهد شد.
همينقدر ميدانيم بهشت كانون انواع مواهب الهى اعم از مادى و معنوى است ، و دوزخ كانونى است از شديدترين عذابها در هر دو جهت .
اما در مورد جزئيات اين دو، قرآن اشاراتى دارد كه ما به آن مؤ من هستيم اما تفصيل آنرا تا كسى نبيند نميداند!
در زمينه وجود بهشت و دوزخ در حال حاضر و اينكه در كجا است بحث نسبتا مشروحى در جلد دوم ذيل آيه 133 سوره آل عمران (صفحه 92 به بعد داشته ايم ).
و همچنين در زمينه پاداش و كيفر در عالم قيامت و مساءله (تجسم اعمال ) و (نامه اعمال ) در جلد دوم صفحه 378 (ذيل آيه 30 آل عمران ) و جلد دوازدهم صفحه 455 (ذيل آيه 49 سوره كهف ) بحثى داشته ايم .
علاوه بر همه اينها بحثهاى مختلف ديگرى ذيل آيات مناسب مخصوصا در سورههاى اواخر قرآن به خواست خدا در مورد خصوصيات معاد خواهد آمد.
پروردگارا! در آن روز پر خوف و خطر، در آن رستاخيز بزرگ و دادگاه عدل ، ما را به لطفت امنيت و آرامش بخش !
خداوندا! اگر داورى بر معيار اعمال باشد دست ما تهى است ، با ترازوى
فضل و كرم حسنات ناچيز ما را بسنج ، و با رحمت و غفرانت بر سيئات ما پرده بيفكن .
بار الها! آنچنان كن كه سرانجام كار هم تو از ما خشنود باشى و هم ما در پيشگاهت رستگار باشيم - آمين يا رب العالمين .


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -