انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 1 - 14 انفال

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 1 تا 6 سوره انفال

(سوره انفال در مدينه نازل شده و داراى هفتاد و پنج آيه مى باشد)

بسم الله الرحمن الرحيم

 1- يسلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم و اطيعوا الله و رسوله ان كنتم مومنين

 2- انما المومنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم اياته زادتهم ايمنا و على ربهم يتوكلون

 3- الذين يقيمون الصلوه و مما رزقناهم ينفقون

 4- اولئك هم المومنون حقا لهم درجات عند ربهم و مغفره و رزق كريم

 5- كما اخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المؤمنين لكارهون

 5- يجادلونك فى الحق بعد ما تبين كانما يساقون الى الموت و هم ينظرون

ترجمه آيات

از تو از انفال پرسش مى كنند، بگو انفال مال خدا و رسول است، پس از خدا بترسيد، و ميان خود صلح برقرار سازيد، و خدا و رسول او را اطاعت كنيد اگر با ايمان هستيد (1)

مؤمنين تنها كسانى اند كه وقتى ياد خداوند به ميان مى آيد دلهايشان از ترس مى تپد و وقتى آيات او برايشان تلاوت مى شود ايمانشان زيادتر مى گردد و بر پروردگار خود توكل مى كنند (2)

همان كسانى اند كه نماز بپا داشته و از آنچه كه روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند (3)

آنان آرى، هم ايشانند مؤمنين حقيقى، براى ايشان است درجاتى نزد پروردگارشان و مغفرتى و رزقى كريم (4)

همچنانكه پروردگارت تو را به حق از خانه ات بيرون كرد، در حالى كه طايفه اى از مؤمنين كراهت داشتند(5)

با تو در امر حق مجادله مى كنند و اين جدالشان بعد از آن است كه حق برايشان روشن گرديد. در مثل مانند كسانى هستند كه به سوى مرگشان مى كشند و ايشان (ابزار قتل خود را) تماشا مى كنند (6)

بيان آيات

از سياق آيات اين سوره بدست مى آيد كه اين سوره در مدينه و بعد از واقعه جنگ بدر نازل شده، به شهادت اينكه پاره اى از اخبار اين جنگ را نقل مى كند و مسائل متفرقه اى در باره جهاد و غنيمت جنگى و انفال و در آخر امورى را مربوط به هجرت ذكر مى نمايد.

 

يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول...

معناى (انفال)، (ذات) و مراد از اصلاح طلبى ذات البين

كلمه (انفال ) جمع (نفل ) - به فتح فاء - است، كه به معناى زيادى هر چيزى است. و لذا نمازهاى مستحبى را هم (نافله ) مى گويند چون زياده بر فريضه است، و اين كلمه بر زياديهايى كه (فى ء) هم شمرده شود اطلاق مى گردد، و مقصود از (فى ء) اموالى است كه مالكى براى آن شناخته نشده باشد، از قبيل قله كوهها و بستر رودخانه ها و خرابه هاى متروك، و آباديهايى كه اهالى اش ‍ هلاك گرديده اند، و اموال كسى كه وارث ندارد، و غير آن، و از اين جهت آن را انفال مى گويند كه گويا اموال مذكور زيادى بر آن مقدار اموالى است كه مردم مالك شده اند، بطورى كه ديگر كسى نبوده كه آنها را مالك شود، و چنين اموالى از آن خدا و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است. غنائم جنگى را نيز انفال مى گويند، اين هم باز بخاطر اين است كه زيادى بر آن چيزى است كه غالبا در جنگها مورد نظر است، چون در جنگها تنها مقصود ظفر يافتن بر دشمن و تار و مار كردن او است، و وقتى غلبه دست داد و بر دشمن ظفر پيدا شد مقصود حاصل شده، حال اگر اموالى هم به دست مردان جنگى افتاده باشد و يا اسيرى گرفته باشند موقعيتى است زياده بر آنچه مقصود بوده، (پس همه جا، در معناى اين كلمه، زيادتى نهفته است ).

كلمه (ذات ) در اصل مؤ نث (ذا) به معناى صاحب و از الفاظى است كه هميشه بايد اضافه شود، چيزى كه هست بسيار استعمال شده است در (نفس هر چيز) يعنى در آن چيزى كه حقيقت هر شى ء با آن محفوظ است، مثلا وقتى مى گويند: (ذات انسان ) معنايش آن چيزى است كه انسان به وسيله آن انسان است، و (ذات زيد) به معناى نفس انسانيت خاصه اى است كه به اسم (زيد) مسمى شده. و بعيد نيست كه اصل در اين لغت (نفس ذات اعمال كذا: نفس صاحب فلان اعمال ) بوده باشد، و سپس به منظور اختصار گفته باشند (ذات اعمال : صاحب كارها) و يا تعبير ديگرى كه اين معنا را برساند، و به تدريج اعمال را هم انداخته و تنها گفته اند: (ذات ).

و همچنين در عبارت ذات بين كه به معناى آن حالت و رابطه بدى است كه در ميان دو فرقه پديد مى آيد، چون دشمنى و خصومت هميشه بين دو طرف واقع مى شود، پس اين دشمنى (صاحب بين ) است كه عبارت ديگر آن (ذات بين ) مى شود، پس منظور از جمله (و اصلحوا ذات بينكم ) اين است كه آن حالت بد و آن فسادى كه در بينتان رخ نموده و آن تيرگى رابطه را اصلاح كنيد.

راغب در مفردات مى گويد: (ذو) بر دو وجه است يكى آن است كه به توسط آن چيزى را كه بخواهيم به اسم جنس و اسم نوع وصف مى كنيم. و در اين صورت تنها به اسم ظاهر اضافه مى گردد، و به صيغه تثنيه و جمع نيز در مى آيد، مثلا در تثنيه گفته مى شود: (ذواتا) و در جمع : (ذوات ) و بهيچ وجه در هيچ صورت جز به اضافه استعمال نمى شود.

سپس اضافه كرده است : علماى معانى اين كلمه را استعاره گرفته و عبارت دانسته اند از عين هر چيز، چه اينكه جوهر باشد و يا عرض، (و بر خلاف آنچه كه گفتيم ) آن را مفرد و مضاف به ضمير و با الف و لام استعمال نموده و عينا معامله لفظ نفس و خاصه را با آن كرده و گفته اند: (ذاته، نفسه و خاصته ) ليكن بايد دانست كه اين نحوه استعمال از كلام عرب نيست.

وجه دوم از لفظ (ذو) لغت قبيله (طى ) است كه آن را عينا بجاى (الذى ) بكار برده و در حالت رفع و نصب و جر و همچنين در حالت جمع و تانيث به يك لفظ استعمال مى كنند همچنانكه شاعر گويد: (و بئرى ذو حفرت و ذو طويت ) يعنى (و چاه من آن چاهى كه حفر كردم، و آن چاهى كه سنگ چين كردم ).

و اينكه گفت در اين صورت تنها به اسم ظاهر اضافه مى شود از (فراء) نقل شده است و لازمه اش اين است كه اگر ديديم مضاف به ضمير استعمال شده بگوييم : (اين نحوه استعمال از كلام مولدين است ) و انصاف بر اين است كه اين نحوه استعمال كم است نه اينكه به كلى متروك شده باشد، به شهادت اينكه در كلمات امير المومؤمنين (عليه السلام ) در بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه ديده مى شود.

اختلاف مفسرين در قرائت (يسئلونك عن الانفال)

مفسرين در اينكه آيه شريفه در ميان آيات قبل و بعدش چه موقعيتى دارد، و معنايش چيست ؟ از چند جهت شديدا اختلاف كرده اند و اين اختلاف در معناى آيه بخاطر قرائت هاى مختلفى است كه در جمله (يسئلونك عن الانفال ) رسيده، برخى آن را به اهل بيت پيغمبر (ص ) نسبت داده اند و بعضى ديگر مانند عبد الله بن مسعود، سعد بن ابى وقاص و طلحة بن مصرف آن را چنين قرائت كرده اند: (يسئلونك الانفال ) و آنگاه بنابراين قرائت گفته اند كلمه (عن ) در قرائت مشهور زائد است.

بعضى ديگر گفته اند: در قرائت غير مشهور اين كلمه مقدر است ؛ عده اى گفته اند: منظور از انفال غنائم جنگى است ؛ و عده اى ديگر گفته اند: فقط غنائم جنگ بدر است، و (الف و لام ) در (الانفال ) براى عهد است، (و معنايش انفال معهود است ).

بعضى ديگر گفته اند: منظور از آن (فيئى ) است كه مختص به خدا و رسول و امام است ؛ عده اى ديگر گفته اند: اصلا اين آيه با آيه خمس نسخ شده ؛ و بعضى گفته اند: بلكه نسخ نشده و از محكمات است ؛ و بطورى كه از مراجعه به تفاسير مفصل از قبيل تفسير رازى و تفسير آلوسى و غيره مشهود مى شود اين نزاع و مشاجره از جهاتى كه ذكر شد در ميان مفسرين خيلى كش پيدا كرده.

وليكن آن چيزى كه در اينجا با استمداد از سياق كلام مى توان گفت اين است كه آيه به سياق خود دلالت دارد بر اينكه در ميان اشخاص مشاراليه به (يسئلونك ) نزاع و تخاصمى بوده، و هر كدام حرفى داشته اند كه طرف مقابلشان آن را قبول نداشته، و تفريعى كه در جمله ( فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم ) است به خوبى دلالت دارد بر اينكه اين نزاع و تخاصم در امر انفال بوده، و لازمه اين تفريع اين است كه سؤ ال در صدر آيه بخاطر اصلاح و رفع نزاع از ايشان واقع شده، گويا اين اشخاص در ميان خود راجع به انفال اختلاف كرده اند، و سپس به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مراجعه نموده اند تا حكم آن را از آنجناب بپرسند، و جوابى كه مى شنوند نزاعشان را خاتمه دهد.

و اين سياق - بطورى كه ملاحظه مى كنيد - تاءييد مى كند اولا اينكه قرائت مشهور يعنى (يسئلونك عن الانفال ) راجح تر است ؛ زيرا وقتى سؤ ال با لفظ (عن ) متعدى شود معناى استعلام حكم و استخبار خبر را مى دهد، بخلاف آنجايى كه بدون (عن ) متعدى شود كه به معناى درخواست عطيه است، و با مقام ما سازگار نيست.

و ثانيا اينكه انفال هر چند بحسب مفهوم عام است، هم غنيمت را شامل مى شود و هم فى ء را - ليكن مورد آيه تنها غنائم جنگى است، آنهم نه فقط غنائم جنگ بدر، چون وجهى براى اين تخصيص نيست، و اگر نزاع كنندگان درباره غنيمت جنگ بدر هم نزاع داشته اند قطعا براى اين نبوده كه خصوص جنگ بدر دخالتى داشته، بلكه براى اين بوده كه بطور كلى حكم اموالى را كه مسلمين در جهادهاى خود از دشمنان دين به دست مى آورند بپرسند، و اين بسيار روشن است.

و اگر مورد آيه اختصاص به غنيمت جنگى دارد موجب نمى شود كه حكم وارد در آن را هم مختص به موردش كنيم، چون (همه مى دانيم ) كه مورد مخصص نيست، پس اطلاق آيه نسبت به هر درآمدى كه آن را انفال بگويند محفوظ است ؛ نه تنها اختصاص به جنگ بدر ندارد بلكه اختصاص به غنائم جنگى نيز نداشته و همه درآمدهاى موسوم به نفل را شامل مى شود؛ براى اينكه مى فرمايد انفال همه اش مال خدا و رسول او است و احدى از مؤمنين در آن سهم ندارد چه غنيمت جنگى باشد و چه فيئى.

و اما جمله (قل الانفال لله و الرسول ) از ظاهر اين جمله و همچنين از ظاهر موعظه اى كه بعد از اين جمله كرده و ايشان را به ايمان به خدا واداشته استفاده مى شود كه خداى تعالى اختلاف ايشان را تنها با همين كه ملكيت انفال را مخصوص خود و رسولش كرده و از دست ايشان گرفته برطرف ساخته است، و لازمه اين ظهور اين است كه نزاع اين دو طايفه در اين بوده كه آن طايفه انفال و يا مقدارى از آن را مخصوص خود مى دانستند، و اين طايفه منكر آن بوده اند، و خداوند سبحان با سلب ملكيت از هر دو طايفه و به اختصاص ‍ دادن آن به خود و پيغمبر گرامى خود نزاع ايشان را حل و فصل نموده، و علاوه، موعظه مى كند به اينكه از اين مشاجره و نزاع دست بردارند. و اما اينكه بعضى گفته اند به دليل اجماع سربازان جنگى هر غنيمتى را كه در جنگ به دست بياورند خودشان مالك مى شوند مطلبى است كه بايد در فقه بررسى شود، و مربوط به فن تفسير نيست.

معنى و ترتيبى كه از ضميمه ساختن آيات ساختن آيات مربوط به انفال استفاده مى شود

و كوتاه سخن، نزاعشان در انفال كاشف از اين است كه قبلا سابقه اين را كه غنيمت از خود ايشان باشد و يا سابقه ديگرى نظير اين را داشته اند، چيزى كه هست اين سابقه، حكم مجملى داشته كه باعث اختلاف ايشان شده، و هر طايفه اى آن را به نفع خود تفسير مى كرده، و آيات كريمه قرآن اين برداشت ما را تاييد مى كند.

توضيح اينكه، ارتباط آيات در اين سوره و تصريح به داستان بدر كشف مى كند از اينكه اين سوره تماميش مربوط به جنگ بدر و كمى پس از آن نازل شده، حتى ابن عباس هم بطورى كه از وى نقل شده اين سوره را (سوره بدر) ناميده و آياتى هم از اين سوره كه متعرض مساله غنيمت است پنج آيه است كه در سه جاى سوره قرار گرفته و بر حسب ترتيب عبارت است از آيه (يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول...) و آيه (و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ان كنتم امنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان و الله على كل شى ء قدير...) و آيات زير: (ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخره و الله عزيز حكيم، لولا كتاب من الله سبق لمسكم فيما اخذتم عذاب عظيم، فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا و اتقواالله ان الله غفور رحيم ).

و از سياق آيه دوم به دست مى آيد كه بعد از آيه اول و همچنين آيات بعدى نازل شده، براى اينكه فرموده : اگر به خدا و به آنچه كه بر بنده مان در روز فرقان و روز تلاقى دو گروه نازل كرديم ايمان آورديد پس معلوم مى شود اين كلام بعد از واقعه بدر نازل شده.

از آيات اخير هم استفاده مى شود كه پرسش كنندگان از آنجناب درباره امر اسيران پرسش نموده اند، و درخواست كرده اند تا اجازه دهد اسيران كشته نشوند، بلكه با دادن فديه آزاد گردند، و در جواب ايشان را مورد عتاب قرار داده است، و از اينكه فرمود: (فكلوا...) و تجويز كرد خوردن از غنيمت را، به دست مى آيد كه اصحاب بطور ابهام چنين فهميده بودند كه مالك غنيمت و انفال مى شوند، جز اينكه نمى دانستند آيا تمامى اشخاصى كه حاضر در ميدان جنگ بوده اند مالك مى شوند؟ و يا تنها كسانى كه قتال كرده اند؟ و آنها كه تقاعد ورزيده اند از آن بى نصيبند، و آيا مباشرين كه از آن سهم مى برند بطور مساوى بينشان تقسيم مى شود و يا باختلاف ؟ مثلا سهم سواره ها بيشتر از پياده ها و يا امثال آن است ؟.

چون جمله (فكلوا) مبهم بود باعث شد كه مسلمين در ميان خود مشاجره كنند، و سرانجام به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مراجعه نموده و توضيح بپرسند، لذا آيه نازل شد: (قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم...) و ايشان را در استفاده اى كه از جمله (فكلوا مما غنمتم ) كرده و پنداشته بودند كه مالك انفال هم هستند تخطئه نموده و ملك انفال را مختص به خدا و رسول كرده، و ايشان را از تخاصم و كشمكش نهى نموده و وقتى بدين وسيله مشاجره شان خاتمه يافت آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آن را به ايشان ارجاع داده و در ميانشان بطور مساوى تقسيم كرد، و به همان اندازه سهمى براى آن عده از اصحاب كه حاضر در ميدان جنگ نبودند كنار گذاشت، و ميان كسانى كه قتال كرده و آنهايى كه قتال نكردند و همچنين ميان سوارگان و پيادگان تفاوتى نگذاشته است. آنگاه آيه دوم : (و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه...) به فاصله كمى نازل گرديده و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) (بخاطر امتثال آن ) از آنچه كه به افراد داده بود پنج يك را دوباره پس گرفت، اين است آن معنا و ترتيبى كه از ضميمه كردن آيات مربوط به انفال به يكديگر استفاده مى شود.

پس اينكه فرمود: (يسئلونك عن الانفال ) به ضميمه قرائنى كه در سياق كلام است اين معنا را به دست مى دهد كه سؤ ال كنندگان، اين سؤ ال را وقتى كردند كه پيش خود خيال كرده بودند مالك غنيمت هستند و اختلافشان در اين بود كه مالك آن كدام طايفه است، و يا در اين بود كه به چه نحو مالك مى شوند، و به چه ترتيبى در ميانشان تقسيم مى شود، و يا در هر دو جهت اختلاف داشته اند.

و جمله (قل الانفال لله و الرسول ) جواب پرسش ايشان است، كه مى فرمايد: انفال ملك كسى از ايشان نيست، بلكه ملك خدا و رسول او است كه به هر مصرفى بخواهند مى رسانند، و اين بيان ريشه اختلافى كه در ميان آنان رخنه كرده بود بركند و بكلى از بين برد.

بيان عدم منافات بين آيات مربوط به غنيمت و خمس با آيه: (قل الانفال لله والرسول)

و از همين بيان به خوبى برمى آيد كه آيه شريفه ناسخ آيه (فكلوا مما غنمتم...) نيست، بلكه مبين معناى آن و تفسير آن است، و جمله (فكلوا) كنايه از مالكيت قانونى ايشان به غنيمت نيست، بلكه مراد از آن اذن در تصرف ايشان در غنيمت و تمتعشان از آن است، مگر اينكه رسول خدا(صلى الله عليه وآله ) آن را در ميان ايشان تقسيم كند، كه در اينصورت البته مالك مى شوند.

و نيز روشن مى گردد كه آيه (و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى...) ناسخ براى آيه (قل الانفال لله و الرسول...) نيست، بلكه تاثيرى كه نسبت به جهادكنندگان دارد اين است كه ايشان را از خوردن و تصرف در تمامى غنيمت منع مى كند، چون بعد از نزول (الانفال لله و الرسول ) - و با اينكه قبلا دانسته بودند كه انفال ملك خدا و رسول است - و از آيه (انما غنمتم ) غير اين را نمى فهميدند، و آيه (قل الانفال لله و الرسول ) هم غير اين را نمى رساند كه اصل ملك انفال از خدا و رسول است، بدون اين كه كوچكترين تعرضى نسبت به كيفيت تصرف در آن و جواز خوردن و تمتع از آن را داشته باشد، خوب، وقتى متعرض اين جهات نبود، پس با آيه (انما غنمتم...) هيچ منافاتى ندارد تا كسى بگويد آيه (انما غنمتم...) ناسخ آن است.

پس از مجموع اين سه آيه اين معنا استفاده مى شود كه اصل ملكيت در غنيمت از آن خدا و رسول است، و خدا و رسول چهار پنجم آن را در اختيار جهادكنندگان گذارده اند تا با آن ارتزاق نموده، و آن را تملك نمايند، و يك پنجم آن را به خدا و رسول و خويشاوندان رسول و غير ايشان اختصاص داده تا در آن تصرف نمايند.

دقت در اين بيان اين معنا را هم روشن مى كند كه تعبير از (غنائم ) به (انفال ) كه جمع نفل و به معناى زيادى است، اشاره است به علت حكم از طريق بيان موضوع اعم آن، گويا: فرموده است : از تو مساله غنائم را مى پرسند كه عبارت است از زيادتى كه در ميان مردم كسى مالك آن نيست، و چون چنين است در جوابشان حكم مطلق زيادات و انفال را بيان كن و بگو: همه انفال (نه تنها غنائم ) از آن خدا و رسول او است و لازمه قهريش اين است كه غنيمت هم از آن خدا و رسول باشد.

و چه بسا به همين بيان اين معنا تاييد شود كه الف و لام در لفظ الانفال اولى، الف و لام عهد و در الانفال دومى براى جنس و يا براى استغراق بوده باشد، و روشن شود سر اينكه چرا فرمود:( قل الانفال ) و نفرمود: (قل هى لله و الرسول (بگو آن براى خدا و رسول است ).

و نيز به اين بيان روشن مى شود كه جمله (قل الانفال لله و الرسول ) يك حكم عمومى را متضمن است كه به عموم خود، هم غنيمت را شامل مى شود، و هم ساير اموال زيادى در جامعه را، از قبيل سرزمين هاى تخليه شده و دهات متروكه و قله كوهها و بستر رودخانه ها و خالصه جات پادشاهان و اموال اشخاص بى وارث، و از همه اين انواع تنها غنيمت جنگى متعلق به جهادكنندگان به دستور پيغمبر است، و مابقى در تحت ملكيت خدا و رسول او باقى است.

اين آن معنايى است كه دقت در آيات كريمه فوق آن افاده مى كند، و ليكن مفسرين درباره آنها حرفهاى ديگرى زده اند كه نقل آنها و اشكال و نقض در آنها فايده اى ندارد، و خواننده خود مى تواند براى اطلاع از آن اقوال به تفاسير مطول مراجعه نمايد.

پنج صفت براى مؤمنين حقيقى

انما المومنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم...

اين دو آيه و آيه بعدى آنها خصائص و امتيازات مردانى را كه به معناى حقيقى كلمه، مؤمن هستند بيان نموده و اوصاف كريمه و ثواب جزيلشان را برمى شمارد تا بدين وسيله جمله سابق را كه فرموده بود: (فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم ) تاكيد نمايد.

و از ميان همه صفات ايشان، پنج صفت را انتخاب نموده و در اين آيه ذكر كرده است و اين پنج صفت، صفاتى هستند كه داشتن آن مستلزم داشتن تمامى صفات نيك و ملازم با دارا بودن حقيقت ايمان است، صفاتى است كه اگر خود انسان در آنها تامل و دقت كند خواهد ديد كه داشتن آن، نفس را براى تقوا و اصلاح ذات بين و اطاعت خدا و رسول آماده مى سازد.

و آن صفات عبارت است از: 1 - ترسيدن و تكان خوردن دل در هنگام ذكر خدا، 2 - زياد شدن ايمان در اثر استماع آيات خدا، 3 - توكل، 4 - بپاداشتن نماز، 5 - انفاق از آنچه كه خدا روزى فرموده. و معلوم است كه سه صفت اول از اعمال قلب و دو صفت اخير از اعمال جوارح است، و در ذكر آن رعايت ترتيب واقعى و طبيعى آن شده است، چون نور ايمان به تدريج در دل تابيده مى شود و همچنان رو به زيادى مى گذارد تا به حد تمام رسيده و حقيقتش كامل شود. مرتبه اول آن كه همان اثر قلب است عبارت است از وجل و ترس و تكان خوردن دل در هنگام ذكر خدا، و جمله ( انما المومنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم ) اشاره به آن است.

و اين ايمان همچنان رو به انبساط نهاده و شروع به ريشه دواندن در دل مى كند، و در اثر سير در آيات داله بر خداى تعالى و همچنين آياتى كه انسان را به سوى معارف حقه رهبرى مى كند در دل شاخ و برگ مى زند، بطورى كه هر قدر مؤمن بيشتر در آن آيات سير و تامل كند ايمانش قوى تر و زيادتر مى گردد، تا آنجا كه به مرحله يقين برسد، و جمله ( و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا ) اشاره به آن است.

وقتى ايمان انسان زياد گشت و به حدى از كمال رسيد كه مقام پروردگارش را و موقعيت خود را شناخت، و به واقع مطلب پى برد، و فهميد كه تمامى امور به دست خداى سبحان است، و او يگانه ربى است كه تمام موجودات به سوى او بازگشت مى كنند در اين موقع بر خود حق و واجب مى داند كه بر او توكل كرده و تابع اراده او شود، و او را در تمامى مهمات زندگى خود وكيل خود گرفته به آنچه كه او در مسير زندگيش مقدر مى كند رضا داده و بر طبق شرايع و احكامش عمل كند، اوامر و نواهيش را بكار بندد؛ و جمله و ( على ربهم يتوكلون ) اشاره به همين معنا است.

و وقتى ايمان به حد كاملش در دل مستقر گرديد قهرا انسان به سوى عبوديت معطوف گشته و پروردگار خود را به خلوص و خضوع عبادت مى كند، و اين عبادت همان نماز است، علاوه، به سوى اجتماع نيز معطوف گشته حوائج اجتماع خود را برآورده مى كند، و نواقص و كمبوديها را جبران مى نمايد، و از آنچه خدا ارزانيش داشته از مال و علم و غير آن انفاق مى نمايد، و آيه ( الذين يقيمون الصلوه و مما رزقناهم ينفقون ) همين معنا را مى رساند. از آنچه گذشت روشن گرديد كه جمله ( زادتهم ايمانا ) اشاره است به زيادى از جهت كيفيت، يعنى ايمانشان رو به شدت و كمال مى گذارد؛ پس اينكه بعضى از مفسرين آن را به معناى زياد شدن كميت وعدد مؤمنين گرفته اشتباه است.

 

اولئك هم المومنون حقا لهم درجات عند ربهم و مغفره و رزق كريم

اين حكمى است كه خداوند كرده و فرموده : ايمان حقيقى تنها در دل آن كسانى ثابت و مستقر گشته كه داراى پنج صفت بالا باشند، و به همين جهت هم اجر كريم ايشان را مطلق ذكر كرده و توضيح نداده كه چيست بلكه فرموده : ( لهم درجات عند ربهم ). پس ‍ صفات كمال و ثواب و اجر عظيمى كه اينگونه مردم دارند همان صفات و ثواب و اجرى است كه مؤمنين حقيقى داراى آنند.

مراد از درجات در: (لهم درجات عند ربهم ) مراتب قرب به خدا است

و اينكه فرمود: ( لهم درجات عند ربهم و مغفره و رزق كريم )، كلمه (مغفرت ) به معناى گذشت الهى از گناهان است، و (رزق كريم ) نعمتهاى بهشتى است كه نيكان از آن ارتزاق مى كنند، و اين تعبير در چند جاى قرآن واقع شده، مانند آيه ( فالذين امنوا و عملوا الصالحات لهم مغفره و رزق كريم، و الذين سعوا فى اياتنا معاجزين اولئك اصحاب الجحيم ) و امثال آن.

و از همين جا معلوم مى شود كه منظور از (درجات ) در جمله ( لهم درجات عند ربهم ) مراتب قرب و منزلت و درجات كرامت معنوى است، و همينطور هم هست، براى اينكه مغفرت و جنت از آثار مراتب قرب به خداى سبحان و فروع آن است. البته درجاتى كه خداى تعالى در اين آيه براى مؤمنين نامبرده اثبات مى كند تمامى آن براى فرد فرد مؤمنين نيست، بلكه مجموع آن براى مجموع مؤمنين است، براى اينكه درجات مذكور از آثار و لوازم ايمان است، و چون ايمان داراى مراتب مختلفى است، لذا درجات هم كه خداوند به ازاى آن مى دهد مختلف مى باشد، بعضى از مؤمنين كسانى هستند كه يكى از آن درجات را دارا مى شوند، بعضى ديگر دو درجه و بعضى چند درجه بحسب اختلافى كه در مراتب ايمان ايشان است.

مويد اين معنا آيه ( يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات ) و آيه ( افمن اتبع رضوان الله كمن باء بسخط من الله و ماويه جهنم و بئس المصير، هم درجات عند الله و الله بصير بما يعملون ) است.

پس مى توان گفت تفسيرى كه بعضى كرده و درجات آيه را به درجات بهشت معنا كرده اند تفسير صحيحى نيست، و متعينا بايد همان معناى سابق ما را كرده و گفت : منظور از آن درجات قرب به مقام پروردگار است، گو اينكه اين درجات ملازم با درجات بهشت هم هست.

 

كما اخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المؤمنين لكارهون...

ظاهر سياق چنين مى رساند كه جمله (كما اخرجك ) متعلق به مدلول جمله ( قل الانفال لله و الرسول ) است و تقديرش چنين مى باشد: خداوند حكم كرده به اينكه انفال براى او و رسولش باشد، و اين حكم به حق است، هر چند بعضى از مؤمنين كراهت داشته باشند، همچنانكه خدا تو را از خانه ات به حق بيرون كرد با اينكه طايفه اى از ايشان كراهت داشتند، پس همه اينها حق و بر طبق مصلحت دين و دنياى ايشان بوده، و ايشان از آن مصالح غفلت داشته اند.

بعضى از مفسرين گفته اند: جمله مذكور متعلق به جمله ( يجادلونك فى الحق )است. بعضى ديگر گفته اند: عامل در اين جمله معناى حق است و تقدير آن چنين است (اين ذكر از حق است، همانطور كه پروردگارت تو را به حق از خانه ات خارج كرد) وليكن اين دو معنا بطورى كه ملاحظه مى كنيد از سياق آيه به دور است.

معناى (حق) و (جدال)

و اما كلمه (حق ) - منظور از اين كلمه مقابل باطل است، و آن عبارت است از امر ثابتى كه آثار واقعى مطلوبش بر آن مترتب بشود، و بحق بودن فعل خدا (بيرون كردن ) به اين معنا است كه به حسب واقع متعين و واجب، همين فعل باشد. بعضى گفته اند: منظور از آن وحى است. بعضى ديگر گفته اند: منظور از آن جهاد است، و ليكن اينها معناهاى بعيدى است.

اما (جدل ) اصل در معناى جدل تافتن است، مثلا مى گويند: (زمام جديل ) يعنى لگامى كه بشدت تابيده شده، و اگر جدال را هم جدال مى گويند - بطورى كه در مجمع البيان گفته - به اين اعتبار است كه نزاع در آن از ناحيه پيچيدن از مذهبى به مذهبى ديگر برخاسته مى شود.

و معناى دو آيه مورد بحث اين است كه : خداى تعالى با اينكه مردم ميل نداشتند مع ذلك در امر انفال حكم بحق كرد، همچنانكه تو را در مدينه از خانه ات بيرون كرد، بيرون كردنى كه توام با حق بود، و طايفه اى از مؤمنين از آن كراهت داشتند، و با تو در امر حق نزاع مى كردند، و اين نزاعشان بعد از آن بود كه حق بطور اجمال براى ايشان روشن شده بود، و ايشان شبيه به مردمى هستند كه بخواهند آنان را بكشند و آنها ايستاده و وسائل و ابزار قتل خود را تماشا مى كنند.

بحث روايتى (معناى انفال، شان نزول آيات مربوط به انفال...)

مرحوم طبرسى در كتاب جوامع الجامع خود مى گويد: ابن مسعود و على بن الحسين زين - العابدين و امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) آيه مورد بحث را يسئلونك الانفال قرائت كرده اند.

مؤلف: اين روايت را ديگران هم از ابن مسعود و همچنين از امام سجاد، امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده اند.

و در كافى به سند خود از عبد صالح (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: انفال عبارت است از هر زمين خرابى كه اهلش منقرض شده باشند، و هر سرزمين كه بدون جنگ و بدون بكار بردن اسب و شتر تسليم شده است و با پرداختن جزيه صلح كرده باشند، سپس ‍ فرمود: و براى او است (يعنى براى والى و زمامدار) رؤ وس جبال و دره هاى سيل گير و نيزارها و هر زمين افتاده اى كه مربى نداشته باشد، و همچنين براى او است خالصه جات سلاطين، البته آن خالصه جاتى كه به زور و غصب بدست نياورده باشند، چون اگر به غصب تحصيل كرده باشند، هر مال غصبى مردود است، و بايد به صاحبش برگردد، و او است وارث هر كسى كه بى وارث مرده باشد و متكفل هزينه زندگى كسانى است كه نمى توانند هزينه خود را به دست بياورند.

و نيز به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه ( يسئلونك عن الانفال ) فرموده : هر كس بميرد و وارثى نداشته باشد مالش جزو انفال است.

مؤلف: و در معناى اين دو روايت روايات بسيارى از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده است، و اگر در اين روايات انفال به معناى غنائم جنگى را ذكر نكرده ضرر به جايى نمى زند، زيرا خود آيه بطورى كه از سياق آن برمى آيد به مورد خود بر غنائم جنگى دلالت دارد.

و در الدر المنثور است كه : طيالسى و بخارى در كتاب ادب المفرد و مسلم و نحاس در كتاب ناسخش و ابن مردويه و بيهقى در كتاب شعب همگى از سعد بن ابى وقاص روايت كرده اند كه گفت : از آيات قرآن چهار آيه در شان من نازل شده : اول اينكه مادرم قسم خورده بود كه اعتصاب غذا نموده و لب به آب و غذا نگشايد تا من از محمد (صلى الله عليه و آله ) دست بردارم خداوند اين آيه را نازل كرد: ( و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا ).

دوم اينكه در جنگ شمشيرى بدست من افتاد كه خيلى از آن خوشم آمد، به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرض كردم : اين شمشير را به من بده، آيه نازل شد: ( يسئلونك عن الانفال ).

سوم اينكه وقتى من مريض شدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به عيادتم آمد، عرض كردم : يا رسول الله ! من مى خواهم مال خودم را تقسيم كنم، آيا مى توانم به نصف وصيت كنم ؟ فرمود: نه، عرض كردم : به ثلث چطور ؟ حضرت ساكت شد، و همين باعث شد كه وصيت به ثلث جايز گرديد. چهارم اينكه من با عده اى از انصار شراب خوردم، و يكى از ايشان با استخوان فك شتر به بينى من زد، من خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمدم، خداوند حكم حرمت شراب را نازل كرد.

مؤلف: اين روايت خالى از اشكال نيست، اولا براى اينكه جمله ( و ان جاهداك على ان تشرك بى... ) در ذيل آيه ( و وصينا الانسان بوالديه ) قرار دارد كه سياقش با اينكه در باره شخص معينى و جهت خاصى نازل شده باشد منافات دارد، علاوه بر اينكه در ذيل آيه ( قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ان لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا... ) گفتيم كه دستور احسان به پدر و مادر از احكام عامه است كه اختصاص به اين شريعت و آن شريعت ندارد.

و ثانيا براى اينكه گرفتن شمشير و آن را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) درخواست كردن با قرائت ( يسئلونك الانفال از تو انفال مى خواهند ) مناسبت دارد، نه با قرائت ( يسئلونك عن الانفال از تو از انفال سؤ ال مى كنند ) و توضيحش در سابق گذشت.

و ثالثا براى اينكه استقرار سنت بر وصيت به ثلث به آيه قرآن نبوده بلكه به سنت نبوى بوده است، (و با اين حال چطور سعد گفته است : از آيات قرآن چهار آيه در شان من نازل شده ؟).

و رابعا گو اينكه داستان شرابخوردنش با جماعتى از اصحاب و پاره شدن بينيش بوسيله استخوان فك شتر حق است، و ليكن چرا نگفت كه رفقايش مختلط از مهاجر و انصار هر دو طايفه بودند، وچرا نگفت كه بينيش را عمر بن خطاب پاره كرد؟ علاوه، در اين قضيه آيه سوره مائده نازل شد، كه نزولش براى تحريم نبوده، بلكه به منظور تشديد و تاكيد تحريم بود، و بيان اين معنا در ذيل آيه ( يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان ) گذشت.

و نيز در همان كتاب است كه احمد، عبدبن حميد، ابن جرير، ابو الشيخ، ابن مردويه، حاكم و بيهقى در سنن خود همگى از ابى امامه روايت كرده اند كه گفت : من از عباده بن صامت معناى انفال را سؤ ال كردم، او گفت : درباره ما اصحاب بدر نازل شده، چون در آن روز ما، درباره نفل اختلاف كرديم، و اختلاف ما منجر به كدورت شد، در نتيجه خداوند آن را از دست ما گرفت و اختيار آن را به رسول خدا واگذار كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم آن را ميان مسلمين تقسيم كرد، و همين روايت را از براء نقل كرده اند كه در آخر گفت يعنى : بطور مساوى تقسيم كرد.

و نيز مى گويد: سعيد بن منصور، احمد، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن حبان، ابو الشيخ و حاكم - وى روايت را صحيح دانسته - و بيهقى و ابن مردويه همگى از عباده بن صامت روايت كرده اند كه گفت : ما با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيرون شديم و من با او حاضر در جنگ بدر گشتم، تا اينكه دو صف برابر هم قرار گرفته و مشغول جنگ شدند، و خداوند دشمن را فرارى داد، يك دسته از مسلمين دشمن را تعقيب كرده و به هر كه دست مى يافتند مى كشتند، دسته اى ديگر به جمع آورى غنيمت سرگرم شده و دسته سوم اطراف رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حلقه زدند تا او را از شر دشمنان نگهبانى كنند، اين بود تا شب، وقتى شب شد همه لشكريان به لشكرگاه برگشته و دور هم گرد آمدند، در نتيجه آن عده اى كه به جمع آورى غنيمت پرداخته بودند گفتند: كسى غير ما حقى از آن ندارد، كه ما خودمان جمع كرده ايم، آن عده كه دشمن را تعقيب كرده بودند در جواب مى گفتند: شما از ما سزاوارتر نيستيد، براى اينكه ما دشمن را از اموالشان جدا كرده و فرارى داديم، آن عده هم كه دور پيغمبر را گرفته بودند گفتند: شما از ما سزاوارتر نيستيد و ما كارى كه مستلزم بى بهرگى ما شود نكرديم، زيرا اگر با شما نبوديم براى اين بود كه مى ترسيديم از ناحيه دشمن آسيبى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برسد، لذا به حراست او پرداختيم، آيه شريفه ( يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم ) نازل شد و رسول خدا آن را در ميان مسلمين تقسيم كرد....

و نيز مى گويد: ابن ابى شيبه، ابو داود، نسائى، ابن جرير، ابن منذر، ابن حبان، ابو الشيخ، ابن مردويه و حاكم - وى سند را صحيح دانسته - و بيهقى در كتاب دلائل، همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : در روز بدر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: هر كس كه دشمنى را بكشد فلان مقدار از غنيمت مى برد و هر كس شخصى را اسير بگيرد فلان مبلغ. پيرمردان در زير پرچمها استقامت كرده، و جوانان به سوى قتال و گرفتن غنيمت شتافتند، لذا پيرمردان به جوانان گفتند: ما را بايد با خود شريك كنيد، چون ما براى شما پايگاهى بوديم اگر به خطرى برمى خورديد بما پناهنده مى شديد، جوانها زير بار نمى رفتند، لذا مخاصمه را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برده و در جوابشان اين آيه نازل شد: (يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول ) و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) غنائم را در ميان همه لشكريان بطور مساوى تقسيم كرد.

مؤلف: در اين معانى روايات ديگرى نيز هست، البته در اينجا رواياتى است راجع به تفصيل داستان انفال كه در روشن شدن معناى آيات خيلى تاثيردارند و ما آنها را در ذيل آيات بعدى ايراد خواهيم كرد.

و در بعضى از روايات دارد كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) ايشان را وعده داد كه (سلب ) و (غنيمت ) را به ايشان بدهد و ليكن خداوند با جمله ( قل الانفال لله و الرسول ) آن را نسخ كرد، و به اين معنا اشاره دارد آنچه كه در اين روايت است، و لذا بعضى ها بهمين روايت استناد كرده و گفته اند (زمامدار مى تواند به وعده اى كه به لشكريان خود داده وفا نكند) ليكن اين روايت با اختلافى كه در روز بدر در باره غنيمت كردند جور درنمى آيد، براى اينكه اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به ايشان چنين وعده اى داده بود ديگر با وعده صريح آنجناب اختلاف نمى كردند.

و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از مجاهد روايت كرده كه گفت : اصحاب از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مساله خمس را پرسيدند كه وقتى چهار پنجم غنيمت بين لشكريان تقسيم شود يك پنجم آن چه مى شود؟ آيه نازل شد: ( يسئلونك عن الانفال )

مؤلف: اين روايت هم با مضمون آيه به آن بيانى كه ما از سياق آيه درآورديم مطابقت نمى كند، و در بعضى از رواياتى كه از مفسرين صدر اول از قبيل سعيد بن جبير و مجاهد و عكرمه و همچنين از ابن عباس رسيده دارد كه آيه ( يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول...) با آيه ( و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول...) نسخ شده، و ليكن در سابق كه آيه را شرح مى داديم وجوهى گذشت كه احتمال نسخ را نفى مى كند.

و نيز در الدر المنثور است كه مالك، ابن ابى شيبه، ابو عبيد، عبد بن حميد، ابن جرير، نحاس، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابو الشيخ و ابن مردويه همگى از قاسم بن محمد روايت كرده اند كه گفت : شنيدم كه مردى از ابن عباس از انفال مى پرسيد، ابن عباس در جوابش ‍ گفت : اسب و اسلحه اى كه از دشمن گرفته شود از نفل است، آن مرد دوباره سؤ ال خود را تكرار كرد، ابن عباس هم همان جواب را داد.

سپس آن مرد پرسيد: انفالى كه خداى تعالى در كتابش فرموده چيست ؟ و اين سؤ ال را آنقدر تكرار كرد كه نزديك بود ابن عباس به تنگ بيايد، ناگزير در جوابش گفت، اين مرد مثل صبيغ است كه عمر او را كتك كارى كرد - و در نقل ديگرى - چنين گفت : چقدر احتياج به كتك دارى، تو عمر را مى خواهى كه مانند صبيغ عراقى كتك كاريت كند، و عمر صبيغ را آنقدر زد كه خون از پاشنه پايش ‍ سرازير شد.

و نيز در ذيل جمله ( اولئك هم المومنون حقا) مى نويسد: طبرانى از حارث بن مالك انصارى روايت كرده كه وقتى از رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) مى گذشت حضرت پرسيد حارث حالت چطور است ؟ عرض كرد مؤمن حقيقى شده ام، فرمود: فكر كن و حرف بزن براى هر چيزى حقيقتى است، حقيقت ايمان تو چيست ؟ عرض كرد نفس خود را از دنيا گريزان و بى رغبت كرده ام، و در نتيجه همه شب را به عبادت مى گذرانم، و روزم را به روزه و تشنگى، و گويا اهل بهشت را مى بينم كه در بهشت به ديدار يكديگر مى روند، و گويا اهل جهنم را مى بينم كه از ناله و فرياد صدا به صداى هم داده اند، حضرت سه مرتبه فرمود: حارث درست شناخته اى از دست مده.

مؤلف: اين روايت از طرق شيعه نيز به سندهاى متعددى وارد شده.

آيات 7 تا 14 سوره انفال

 7- و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم و تودون ان غير ذات الشوكه تكون لكم و يريد الله ان يحق الحق بكلمته و يقطع دابر الكافرين

 8- ليحق الحق و يبطل البطل و لو كره المجرمون

 9- اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملئكه مردفين

 10- و ما جعله الله الا بشرى و لتطمئن به قلوبكم و ما النصر الا من عند الله ان الله عزيز حكيم

 11- اذ يغشيكم النعاس امنه منه و ينزل عليكم من السماء ماء ليطهركم به و يذهب عنكم رجز الشيطن و ليربط على قلوبكم و يثبت به الاقدام

 12- اذ يوحى ربك الى الملئكه انى معكم فثبتوا الذين ءامنوا سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم كل بنان

 13- ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله و من يشاقق الله و رسوله فان الله شديد العقاب

 14- ذلكم فذوقوه و ان للكفرين عذاب النار

ترجمه آيات

به ياد آر آن هنگامى را كه خداوند در باره يكى از دو طائفه (عير و نفير قريش ) به شما وعده مى دهد كه بر آن دست يابيد و شما دوست مى داشتيد بر آن طايفه كه شوكتى همراه نداشت دست يابيد، و خداوند مى خواست با مشيت خود حق را پا بر جا نموده و نسل كفار را براندازد (7) (و اين وعده را از اين جهت داد) تا حق را احقاق و باطل را ابطال كند هر چند مجرمين كراهت داشته باشند(8)

آن هنگامى را كه به پروردگارتان استغاثه مى كرديد، و خداوند استغاثه تان را مستجاب كرد (و فرمود:) من شما را به هزار نفر از ملائكه هاى منظم شده كمك خواهم كرد (9)

و خداوند اين وعده را نداد مگر براى اينكه بشارتى بر شما بوده و شما دلهايتان قوى و مطمئن شود، و هيچ ياريى جز از ناحيه خدا نيست كه خدا مقتدرى است شايسته كار (10)

آن هنگام را كه افكند بر شما خمار خواب را تا آرامشى باشد از ناحيه او، و او فرستاد بر شما از آسمان آب را تا با آن تطهيرتان داده و از شما چرك شيطان را ببرد، و دلهايتان را محكم ساخته (و جا پايتان را سفت كند) و در نتيجه قدمها را استوار سازد (11)

آن هنگام را كه خداوند وحى كرد به ملائكه كه من با شمايم پس استوار بداريد كسانى را كه ايمان آوردند. بزودى در دلهاى آنان كه كافر شدند ترس و وحشت مى افكنم، پس شما بالاى گردنها را بزنيد، و از ايشان هر سرانگشت را قطع كنيد (12)

اين بخاطر آن بود كه ايشان با خدا و رسولش مخالفت كردند، و هر كه با خدا و فرستاده او مخالفت كند (بايد بداند) كه خدا شديد العقاب است (13)

اينك بچشيدش، و همانا كافران را است عذاب آتش (14)

بيان آيات مربوط به جنگ بدر و وضع وحال روحى مسلمين در آن جنگ كه نخستين جنگ آنان بود

اين آيات اشاره به داستان بدر مى كند كه اولين جنگ در اسلام است، و ظاهر سياق آيات چنانچه به زودى روشن خواهد شد اين است كه بعد از پايان يافتن واقعه نازل شده باشد.

 

و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم و تودون ان غير ذات الشوكه تكون لكم و يريد الله ان يحق الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين

يعنى به ياد آريد زمانى را كه خداوند به شما وعده مى دهد (غلبه بر يكى از دو طائفه عير و نفير را)؛ خداوند در اين آيه نعمتها و سنتهاى خود را براى ايشان برمى شمارد تا چنين بصيرتى بهم برسانند كه خداى سبحان امرى به ايشان نمى كند و حكمى بر ايشان نمى آورد مگر بحق و در آن مصالح و سعادت ايشان و به نتيجه رسيدن مساعى ايشان را در نظر مى گيرد، و وقتى داراى چنين بصيرتى شدند ديگر در ميان خود اختلاف نكرده، و نسبت به آنچه كه خداوند براى آنان مقدر كرده و پسنديده اظهار كراهت ننموده بلكه امر خود را به او محول نموده و او و رسول او را اطاعت مى كنند.

و منظور از(طائفتين ) دو طايفه عير و نفير مى باشند كه مقصود از (عير) قافله چهل نفرى قريش است كه با مال التجاره و اموال خود از مكه به شام مى رفت، و همچنين از شام به مكه باز مى گشت، و ابو سفيان هم در ميان ايشان بود، و مقصود از (نفير) لشكر قريش است كه قريب به هزار نفر بودند (و لشكر اسلام پس از دست نيافتن به مال التجاره آنان در بدر با خود آنان روبرو شدند)، و (احدى الطائفتين ) مفعول دوم (يعدكم ) و جمله (انها لكم ) بدل از آن است، و جمله (و تودون ) در موضع حال است، و مقصود از (غير ذات الشوكه ) آن طايفه بى شوكت است كه عبارت است از همان چهل نفر حامل مال التجاره كه قوا و نفراتشان از نفير كمتر بود، و (شوكت ) به معناى تيزى و برندگى است، چون اين كلمه استعاره از (شوك ) به معناى خار است.

و اينكه فرمود: (يريد الله ان يحق الحق بكلماته ) نسبت به آيه شريفه، حال است، و منظور از (احقاق حق ) اظهار و تثبيت آن به ترتيب آثار آن است، و (كلمات خدا) قضا و قدرى است كه رانده به اينكه انبياى خود را يارى نموده و دين حق خود را ظاهر سازد، همچنانكه در آيه (و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون ) و همچنين آيه (يريدون لى طفوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون، هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون ) اشاره به آن كرده است.

بعضى از قاريان قرآن آيه را به (بكلمته ) قرائت كرده اند، و اين قرائت موجه تر و به عقل نزديك تر است. و كلمه (دابر) به معناى متعلقات هر چيز است كه بعد از آن چيز بيايد و به آن بپيوندد، و (قطع دابر) كنايه از نابود كردن و منقرض ساختن چيزى است بطورى كه بعد از آن اثرى كه متفرع بر آن و مربوط به آن باشد باقى نماند.

و معناى آيه اين است كه : به ياد آوريد آن روزى را كه خداوند به شما وعده داد كه با يارى او بر يكى از دو طايفه (عير) و يا (نفير) غالب شويد، و شما ميل داشتيد كه آن طايفه، طايفه عير (قافله تجارتى قريش ) باشد، چون نفير (لشكريان قريش ) عده شان زياد بود، و شما ضعف و ناتوانى خود را با شوكت و نيروى آنان مقايسه مى كرديد، و ليكن خداوند خلاف اين را مى خواست، خداوند مى خواست تا با لشكريان ايشان روبرو شويد، و او شما را با كمى عددتان بر ايشان غلبه دهد، و بدين وسيله قضاى او مبنى بر ظهور حق و استيصال كفار و ريشه كن شدن ايشان به كرسى بنشيند.

 

ليحق الحق و يبطل الباطل و لو كره المجرمون

از ظاهر سياق برمى آيد كه (لام ) در (ليحق ) براى غايت است، و كلمه مذكور تا آخر آيه متعلق به جمله (يعدكم الله ) باشد، و بنا بر اين، معناى آيه چنين مى شود: اگر خداوند به شما چنين وعده اى داد - و او هرگز خلف وعده نمى كند - براى اين بود كه بدين وسيله حق را تثبيت كرده، و باطل را باطل معرفى نمايد هر چند كفار نخواسته باشند و بلكه كراهت داشته باشند.

و به اين بيان روشن مى گردد كه جمله (ليحق الحق...)، تكرار جمله (يريد الله ان يحق الحق بكلماته ) نيست، هر چند همان معنا را افاده مى كند(چون يكى مربوط به اصل وعده اى است كه خدا داده، و ديگرى مربوط است به مواجه نمودن مسلمين بر خلاف ميل و انتظار آنان با لشكر كفار).

 

اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملائكه مردفين

(استغاثه ) به معناى درخواست يارى است، همچنانكه در جاى ديگر مى فرمايد: (فاستغاثه الذى من شيعته على الذى من عدوه ) معناى (امداد) معروف است،

مراد از (مردف ) بودن ملائكه اى كه در جنگ بدر به يارى مسلمين نازل شدند

و (مردفين ) از ماده (ارداف ) است و ارداف به معناى اين است كه شخص سواره كسى را رديف (ترك ) خود سوار كند، و (ردف ) - بطورى كه راغب گفته است به معناى تابع است (و ردف المراه ) به معناى سرين و كفل زن است و ترادف به معناى اين است كه دو چيز و يا دو كس يكديگر را متعاقب كنند، و (رادف ) به معناى متاخر است، و (مردف ) آن كس است كه جلو سوار شده و كسى را پشت سر خود سوار كند.

و به اين معنا آيه مورد بحث با آيه (و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذله فاتقوا الله لعلكم تشكرون، اذ تقول للمؤمنين الن يكفيكم ان يمدكم ربكم بثلاثه الاف من الملائكه منزلين، بلى ان تصبروا و تتقوا و ياتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسه الاف من الملائكه مسومين، و ما جعله الله الا بشرى لكم و لتطمئن قلوبكم به و ما النصر الا من عند الله العزيز الحكيم ) كه آن نيز اشاره به همين داستان مى كند سازگار مى شود.

چون تطبيق آيات اين سوره با آيات سوره (آل عمران ) اين معنا را افاده مى كند كه منظور از نزول هزار ملائكه رديف شده نزول هزار نفر از ملائكه است، كه عده ديگرى را در پى دارند، بنا بر اين هزار ملائكه رديف شده با سه هزار ملائكه نازل شده منطبق مى شود.

و به همين بيان فساد اين كلام ظاهر مى گردد كه گفته اند: (منظور از مردف بودن ملائكه اين است كه هزار نفر از ملائكه در پى هزار نفر ديگر باشد، چون اگر اينطور معنا كنيم لازمه اش اين مى شود كه با هر يك نفر از ايشان يك نفر رديف باشد و در نتيجه عده ملائكه دو هزار نفر باشد.

و همچنين فساد اينكه گفته اند: مراد از مردف بودن ملائكه اين است كه دنبال هم نازل شده باشند، و نيز اينكه گفته اند: مراد آمدن ايشان از پى مسلمين است، و در حقيقت مردف به معناى رادف است. و همچنين اينكه بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه ملائكه مسلمين را رديف خود قرار داده اند، يعنى در پيش روى مسلمين قرار گرفتند، تا در دلهاى كفار ايجاد رعب و وحشت بكنند.

امداد مسلمين با فرستادن ملائكه به منظور بشارت مسلمين و آرامش دلهاى آنان بوده نهبراى كشتن كفار

و ما جعله الله الا بشرى و لتطمئن به قلوبكم و ما النصر الا من عند الله ان الله عزيز حكيم

دو ضميرى كه در (جعله ) و در (به ) است بطورى كه سياق دلالت مى كند به امداد بر مى گردند، و معناى آيه اين است كه : امداد به فرستادن ملائكه به منظور بشارت شما و آرامش دلهاى شما بود، نه براى اينكه كفار به دست آنان هلاك گردند، همچنانكه آيه (اذ يوحى ربك الى الملائكه انى معكم فثبتوا الذين آمنوا سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب ) نيز اشاره به آن دارد.

اين معنا كلام بعضى از تذكره نويسان را تاييد مى كند كه گفته اند (ملائكه براى كشتن كفار نازل نشده بودند، و احدى از ايشان را نكشتند، براى اينكه نصف و يا ثلث كشتگان را على بن ابيطالب (صلوات الله عليه ) كشته بود و ما بقى يعنى نصف و يا دو ثلث ديگر را ما بقى مسلمين به قتل رسانيده بودند، و منظور از نزول ملائكه تنها و تنها سياهى لشكر و در آميختن با ايشان بوده، تا بدين وسيله مسلمانان افراد خود را زياد يافته دلهايشان محكم شود و در مقابل دل هاى مشركين مرعوب گردد) - و به زودى گفتارى در اين باره خواهد آمد -

و اينكه فرمود: (و ما النصر الا من عند الله ان الله عزيز حكيم ) بيان انحصار حقيقت يارى در خداى تعالى است، و اينكه اگر پيشرفت و غلبه به كثرت نفرات و داشتن نيرو و شوكت بود، مى بايستى مشركين بر مسلمانان غلبه پيدا كنند كه هم عده شان بيشتر بود، و هم مجهزتر از مسلمين بودند.

جمله (ان الله عزيز حكيم ) تمامى مضمون آيه و متعلقات آن را كه در آيه قبلى بود تعليل مى كند، و مى فرمايد: به عزت خود ايشان را يارى داده و به حكمتش ياريش را به اين شكل و به اينصورت اعمال كرد.

امداد مسلمين در جنگ بدر با فرو فرستادن باران

اذ يغشيكم النعاس امنه منه...

(نعاس ) ابتداى خواب را گويند كه عبارت است از خواب سبك ؛ و (تغشيه ) به معناى احاطه است ؛ و (امنه ) به معناى امان است ؛ و ضمير (منه ) به خداى تعالى برمى گردد، و بعضى گفته اند به (عدو) برمى گردد؛ و (رجز) به معناى پليدى و نجاست است، و در اينجا مقصود از (رجز شيطان ) آن وسوسه هاى پليدى است كه در قلب راه مى يابد.

و معناى آيه اين است كه : اين نصرت و مددكارى خدا به وسيله بشارت و آرامش دادن به دلها همان موقعى بود كه در اثر آرامش يافتن دلها همه تان به خواب رفتيد و معلوم است كه اگر ترس و رعب شما از بين نرفته بود معقول نبود كه در ميدان جنگ خواب بر شما مسلط شود، خداوند باران را هم بر شما نازل كرد تا شما را پاكيزه كند و وسوسه شيطان را از دلهايتان بزدايد، تا دلهايتان را قوى و نيرومند سازد - جمله (ليربط على قلوبكم ) كنايه از تشجيع است - و نيز تا با فرستادن باران قدمهاى شما را بر روى ريگ هاى بيابان استوار نموده و يا بدين وسيله دلهايتان را محكم سازد.

اين آيه شريفه مويد رواياتى است كه مى گويد: كفار قبل از مسلمين به لب چاه رسيدند و مسلمين وقتى پياده شدند كه كفار آب را گرفته بودند و به ناچار در زمين خشك و ريگزار پياده شدند. بعد از مدتى كه مسلمانان محدث و جنب شده، و همه دچار تشنگى گشتند شيطان در دلهايشان وسوسه كرد و گفت دشمنان شما آب را گرفتند و اينك شما با جنابت و نجاست نماز مى خوانيد و پاهايتان در ريگ ها فرو مى رود، لذا خداى تعالى باران را برايشان بارانيد و با آن هم غسل جنابت كرده و خود را از حدث تطهير نمودند، و نيز اردوگاه آنان كه ريگزار بود سفت و محكم و اردوگاه كفار گل و لغزنده گشت.

 

اذ يوحى ربك الى الملائكه انى معكم فثبتوا الذين امنوا سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب...

ظرفى كه در اول آيه است حالش حال ظرفى است كه در جمله (اذ تستغيثون ربكم ) و (اذ يغشيكم النعاس ) است، و معناى آيه احتياج به توضيح ندارد.

(فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم كل بنان ) مراد از اينكه فرمود (بالاى گردن ها را بزنيد) اين است كه سرها را بزنيد، و مراد از (كل بنان ) جميع اطراف بدن است، يعنى دو دست و دو پا و يا انگشتان دستهايشان را بزنيد تا قادر به حمل سلاح و به دست گرفتن آن نباشند.

ممكن هم هست خطاب در (فاضربوا...) به ملائكه باشد و اتفاقا همين مطلب هم به ذهن مى رسد، و آن وقت زدن بالاى گردنها و زدن همه بنان همان معناى ظاهريش مقصود باشد، و يا كنايه است از ذليل كردن ايشان و اينكه با ارعاب، قوه و نيروى امساك را از دستهاى ايشان سلب كنند، و نيز ممكن است خطاب به مؤمنين باشد و غرض تشجيع ايشان عليه دشمنان باشد و خواسته است قدمهاى ايشان را ثابت تر و دلهايشان را محكم تر نموده و ايشان را بر عليه مشركين تحريك كنند.

 

ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله و من يشاقق الله و رسوله فان الله شديد العقاب

(مشاقه ) به معناى مخالفت است و اصل آن شق به معناى بعض است، و گويا مخالفت را از اين جهت مشاقه گفته اند كه مخالفت، آن بعض و آن ناحيه اى را مى گيرد كه غير از ناحيه طرف مقابل است، و معناى آيه اين است كه : اين عذاب را خداوند به اين خاطر بر سر مشركين آورد كه خدا و رسول را مخالفت مى كردند و بر مخالفتشان اصرار مى ورزيدند و كسى كه با خدا و رسول مخالفت كند خداوند شديد العقاب است.

 

ذلكم فذوقوه و ان للكافرين عذاب النار

خطاب تشديدى است بر كفار و عذابى را كه نازل شده به ايشان نشان داده و مى فرمايد: اين عذاب را بچشيد، و علاوه خاطرنشان مى سازد كه به دنبال اين عذاب، عذاب آتش را در پى داريد.

بحث روايتى

(رواياتى درباره جنگ بدر و شان نزول آيات مربوطه)

در مجمع البيان از ابن عباس نقل كرده كه گفته است : در روز بدر بعد از آنكه هر دو لشكر روبرو شده و صف آرايى كردند و آماده جنگ شدند ابو جهل گفت : بار الها! هر كدام از ما دو فريق سزاوارتر به نصرتيم آن فريق را نصرت ده، مسلمين هم استغاثه كردند و در نتيجه ملائكه فرود آمدند و آيه (اذ تستغيثون ربكم...) نازل شد.

و بعضى گفته اند: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى كثرت نفرات مشركين و كمى نفرات مسلمين را بديد رو به قبله كرد و گفت : بار الها! وفا كن به آنچه مرا وعده دادى، پروردگارا! اگر اين گروه (اصحاب من ) را به دست اين دشمنان هلاك سازى ديگر در روى زمين عبادت نمى شوى، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) همچنان خداى خود را مى خواند و دستها را رو به آسمان بلند كرد تا حدى كه ردايش از شانه اش افتاد، در اين موقع بود كه خداوند آيه (اذ تستغيثون ربكم ) را نازل كرد، صاحبان اين قول گفتار خود را به عمر بن خطاب و سدى و ابى صالح نسبت داده اند، و از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) نيز روايت شده است.

صاحب مجمع البيان سپس اضافه كرده كه : وقتى عصر شد، و رفته رفته تاريكى شب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و يارانش را فرا گرفت، خداوند خواب را بر ياران او مسلط كرد، و همه به حالت چرت درآمدند، و چون زمينى كه ايشان در آنجا اطراق كرده بودند ريگزار بود، و قدمهايشان مى لغزيد (و از اين ناحيه ناراحت بودند)، خداوند باران را برايشان نرم نرم نازل كرد تا زمين نمناك و سفت گرديد، و قدمها استوار گشت، و همين باران در ناحيه لشكرگاه قريش مانند دهانه مشگ مى ريخت، علاوه بر اين خداوند دلهاى كفار را پر از وحشت نمود، همچنانكه فرموده : (سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب ).

مؤلف: لفظ (اذ تستغيثون ربكم ) با نازل شدن آن در روز بدر و در پى استغاثه مسلمين سازگار نيست، بلكه سياق آيه دلالت مى كند بر اينكه با آيه يسئلونك عن الانفال و آيات بعد از آن نازل شده، و اين آيات دلالت دارد بر يك حكايتى كه قبلا رخ داده است، و خداوند در آن داستان بر مسلمين منت نهاده كه آيات نصرت را برايشان فرو فرستاده و نعمتهايى به ايشان ارزانى داشته است، و اين نعمتها را به رخ ايشان مى كشد تا شكرش را به جا آورده، و در اوامر و نواهيش اطاعتش كنند.

و بعيد نيست اينكه در روايت مجمع البيان نزول آيه را بعد از استغاثه مسلمين در روز بدر دانسته، از باب انطباق مضمون آيه با واقعه بدر باشد (نه اينكه آيه در بدر نازل شده باشد) و اين قبيل از مضمونها در روايات مربوط به شان نزول آيات زياد است.

و در تفسير برهان از ابن شهراشوب روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در عريش فرمود: بار الها! اگر تو امروز اين گروه (مسلمين ) را هلاك كنى بعد از اين روز، ديگر پرستش نخواهى شد، در اين موقع بود كه آيه (اذ تستغيثون ) نازل گرديد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيرون آمد در حالى كه مى فرمود: بزودى جمع مشركين شكست خورده و پا به فرار مى گذارند، خداوند هم او را با پنج هزار ملك سواره كمك نمود و عدد ايشان را در چشم مشركين بسيار وانمود كرد، و در عوض عدد مشركين را در نظر مسلمين اندك جلوه داد، و اين آيه نازل شد:( و هم بالعدوه القصوى )؛ آنان در دورترين نقطه مرتفع وادى و پشت ريگزارى وسيع قرار گرفته بودند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در نقطه مرتفع نزديك يك چاه قرار داشت.

مؤلف: در اين روايت نيز همان حرفى است كه در روايت قبل گفتيم.

و در مجمع البيان مى گويد: بلخى از حسن نقل كرده كه گفته است آيه (و اذ يعدكم الله...) قبل از آيه (كما اخرجك ربك من بيتك بالحق ) نازل شده و ليكن در تنظيم قرآن بعد از آن نوشته شده است.

مؤلف: تقدم مدلول يك آيه بر مدلول آن ديگرى از نظر وقوع در خارج ملازم اين نيست كه جلوتر هم نازل شده باشد، و از سياق آيه هيچ دليلى بر گفتار حسن نمى توان يافت.

و در تفسير عياشى از محمد بن يحيى خثعمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه (و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم و تودون ان غير ذات الشوكه تكون لكم ) فرموده : شوكت آن برخوردى بود كه در آن قتال بود.

داستان جنگ بدر

مؤلف: نظير اين روايت را قمى نيز در تفسير خود نقل كرده است.

و در مجمع البيان مى گويد: سيره نويسان و نيز ابو حمره و على بن ابراهيم در كتب تفسيرشان نقل كرده اند كه : ابو سفيان با قافله قريش ‍ از شام مى آمد با اموالى كه در آنها عطريات بود و در آن قافله چهل سوار از قريش بودند، پيغمبر اكرم (صلوات الله عليه ) چنين راى داد كه اصحابش بيرون روند و راه را بر ايشان گرفته و اموال را بگيرند، لذا فرمود: اميد است خداوند اين اموال را عايد شما كند. اصحاب نيز پسنديدند، بعضى به عجله حركت كردند، و بعضى ديگر به كندى، چون باور نمى كردند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از رموز جنگى آگاهى داشته باشد، لذا فقط قافله ابو سفيان و گرفتن غنيمت را هدف خود قرار دادند.

وقتى ابوسفيان شنيد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حركت كرده ضمضم بن عمرو غفارى را خبر داد تا خود را به مكه رسانيده، به قريش برساند كه محمد (صلى الله عليه و آله ) با اصحابش متعرض قافله ايشان شده، و به هر نحو شده قريش را حركت دهد.

سه شب قبل از اينكه ضمضم وارد مكه شود عاتكه دختر عبد المطلب در خواب ديده بود كه مرد شترسوارى وارد شده و فرياد مى زند اى آل غالب رهسپار به سوى قتلگاه خود شويد، آنگاه با شتر خود بر بالاى كوه ابو قبيس رفته سنگى را از بالاى كوه غلطانيد، و اين سنگ همچنان كه سرازير مى شد پاره پاره شده و هيچ خانه اى از خانه هاى قريش نبود مگر اينكه پاره اى از آن سنگ در آن بيفتاد، عاتكه از وحشت از خواب پريد و داستان رويايش را با عباس در ميان نهاد، عباس قضيه را به عتبه بن ربيعه گفت، عتبه در تعبير آن گفت : اين مصيبتى است كه به قريش رو مى آورد، آهسته آهسته، خواب عاتكه دهن به دهن منتشر شد و به گوش ابو جهل رسيد، وى گفت : اين هم يك پيغمبر ديگر در خاندان عبد المطلب، به لات و عزى سوگند من سه روز صبر مى كنم، اگر خواب او حق بود كه هيچ، و گر نه همه قريش را وادار مى كنم نامه اى در بين خود بنويسيم كه هيچ اهل بيت و دودمانى دروغگوتر از بنى هاشم نيست چه مردهايشان و چه زنهايشان.

خواب عاتكه (دختر عبدالمطلب) تعبير شد!

وقتى روز سوم رسيد ضمضم وارد شد، در حالى كه به صداى هر چه بلندتر فرياد مى زد: اى آل غالب، اى آل غالب ! مال التجاره، مال التجاره، قافله، قافله، دريابيد و گمان نمى كنم كه بتوانيد دريابيد. محمد و مشتى بى دينان از اهل يثرب، حركت كردند و متعرض قافله شما شدند، آماده حركت شويد، قريش وقتى اين را شنيدند احدى از ايشان نماند مگر اينكه دست به جيب كرده و پولى جهت تجهيز قشون بداد، و گفتند: هر كس حركت نكند خانه اش را ويران مى كنيم، عباس بن عبد المطلب و نوفل بن حارث بن عبد المطلب و عقيل بن ابى طالب نيز حركت كردند، قريش كنيزان خود را نيز در حالى كه دف مى زدند حركت دادند.

از آنسو رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با سيصد و سيزده نفر بيرون رفت و در نزديكيهاى بدر يك نفر را ماءمور ديده بانى كرد، تا وى را از قريش خبر دهد. و در حديث ابى حمره دارد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مردى را بنام عدى فرستاد تا برود و از قافله قريش خبرى به دست بياورد، وى برگشت و به عرض رسانيد كه در فلان موضع قافله را ديدم، جبرئيل در اين موقع نازل شد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را خبر داد كه مشركين قريش تجهيز لشكر كرده و از مكه حركت كرده اند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) قضيه را با اصحاب خود در ميان نهاد. و در اينكه به دنبال قافله و اموال آن به راه بيفتند، و يا با لشكر قريش مصاف دهند مشورت كرد.

ابوبكر برخاست و عرض كرد: يا رسول الله اين لشكر، لشكر قريش است، همان قريش متكبر كه تا بوده كافر بوده اند، و تا بوده با عزت و قدرت زندگى كرده اند، علاوه، ما از مدينه كه بيرون شديم براى جنگ بيرون نشديم، و از نظر قوا و اسلحه آمادگى نداريم. و در حديث ابى حمره دارد كه وى گفت : من اين راه را بلدم، عدى (بطورى كه مى گويد) در فلان جا قافله قريش را ديده، اگر اين قافله راه خود را پيش گيرند ما نيز راه خود را پيش گيريم درست بر سر چاه بدر به يكديگر مى رسيم. حضرت فرمود: بنشين، ابو بكر نشست. عمر برخاست، او نيز كلام ابو بكر را تكرار كرد و همان نظريه را داد، به او نيز فرمود بنشين، عمر نشست.

بعد از او، مقداد برخاست و عرض كرد: يا رسول الله اين لشكر، لشكر قريش متكبر است، و ليكن ما به تو ايمان آورده و تو را تصديق نموده ايم، و شهادت داده ايم بر اينكه آنچه كه تو آورده اى حق است، به خدا سوگند اگر بفرمايى تا در زبانه هاى آتش پر دوام چوب درخت غضا برويم و يا در انبوه تيغ هراس درآييم درمى آييم و تو را تنها نمى گذاريم، و ما آنچه را كه بنى اسرائيل در جواب موسى گفتند كه : (تو و پروردگارت برويد ما اينجا نشسته ايم ) در جوابت بر زبان نمى آوريم، بلكه مى گوييم : آنجا كه پروردگارت امر كرده برو ما نيز همراه تو مى آييم، و در ركابت مى جنگيم، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در مقابل اين گفتارش جزاى خيرش ‍ داد.

انصار هم همچو مهاجرين دست يارى به پيامبر اكرم (ص) مى دهند

سپس فرمود: مردم شما راى خود را بگوييد، و منظورش از مردم انصار (اهل مدينه ) بود، چون عده انصار بيشتر بود، علاوه، انصار در بيعت عقبه (ما بين مكه و منا) گفته بودند: ما در باره تو هيچ تعهدى نداريم تا به شهر ما (مدينه ) درآيى، وقتى بر ما وارد شدى البته در ذمه ما خواهى بود، و از تو دفاع خواهيم كرد، همچنانكه از زنان و فرزندان خود دفاع مى كنيم.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فكر مى كرد منظور ايشان در آن بيعت اين بوده باشد كه ما تنها در شهرمان از تو دفاع مى كنيم، و اما اگر در خارج مدينه دشمنى به تو حمله ور شد ما در آن باره تعهدى نداريم.

چون چنين احتمالى را مى داد خواست تا ببيند آيا در مثل چنين روزى هم او را يارى مى كنند يا خير، لذا از ميان انصار سعد بن معاذ برخاست و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد اى رسول خدا ! گويا منظورت ما انصار است. فرمود: آرى.

عرض كرد: پدر و مادرم به قربانت اى رسول خدا ! ما به تو ايمان آورديم، و تو را تصديق كرديم، و شهادت داديم بر اينكه آنچه بياورى حق و از ناحيه خدا است، بنابراين به آنچه كه مى خواهى امر كن (تا با دل و جان امتثال كنيم ) و آنچه كه مى خواهى از اموال بگير و هر قدر مى خواهى براى ما بگذار، به خدا سوگند اگر دستور دهى تا در اين دريا فرو شويم امتثال نموده و تنهايت نمى گذاريم، و از خدا اميدواريم كه از ما به تو رفتارى نشان دهد كه مايه روشنى ديدگانت باشد، پس بى درنگ ما را حركت بده كه بركت خدا همراه ما است.

پيامبر اكرم (ص) دستور حركت صادر مى كند

رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از گفتار وى خوشحال گشت و فرمود: حركت كنيد به بركت خدا، كه خداى تعالى مرا وعده داده بر يكى از دو طايفه (عير و نفير) غلبه يابم و خداوند از وعده خود تخلف نمى كند، به خدا سوگند گويا همين الساعه قتلگاه ابى جهل بن هشام و عتبه بن ربيعه و شيبه بن ربيعه و فلانى و فلانى را مى بينم.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دستور حركت داد و به سوى بدر كه نام چاهى بود روانه شد، و در حديث ابى حمره ثمالى دارد كه : بدر اسم مردى از قبيله جهنيه بود كه صاحب آن چاه بود و بعدا آن چاه را به اسم وى ناميدند، بهر حال قريش نيز از آنسو به حركت درآمده و غلامان خود را پيشاپيش فرستادند تا به چاه رسيده و آب را برگيرند، اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ايشان را گرفته دستگير نمودند، پرسيدند شما چه كسانى هستيد؟ گفتند: ما غلامان و بردگان قريشيم، پرسيدند: قافله عير را كجا ديديد؟ گفتند: ما از قافله هيچ اطلاعى نداريم، اصحاب رسول خدا آنها را تحت فشار قرار دادند بلكه بدين وسيله اطلاعاتى كسب نمايند، در اين موقع رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، مشغول نماز بود، از نماز خود منصرف گشت و فرمود: اگر اين (بيچاره ها) واقعا به شما راست مى گويند شما همچنان ايشان را خواهيد زد، و اگر يك دروغ بگويند دست از آنان برمى داريد (پس كتك زدن فائده ندارد) ناچار اصحاب غلامان را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بردند حضرت پرسيد: شما چه كسانى هستيد؟ عرض كردند: ما بردگان قريشيم، فرمود: قريش چند نفرند ؟ عرض كردند ما از عدد ايشان اطلاعى نداريم، فرمود در شبانه روز چند شتر مى كشند ؟ گفتند نه الى ده عدد، فرمود: عدد ايشان نهصد تا هزار نفر است آنگاه دستور داد غلامان را بازداشت كنند. اين خبر به گوش قريش رسيد، بسيار وحشت كرده و از حركت كردن خود پشيمان شدند، عتبه بن ربيعه، ابو البخترى پسر هشام را ديد و گفت : اين ظلم را مى بينى ؟ به خدا سوگند من جا پاى خود را نمى بينم (نمى فهمم كجا مى روم ) ما از شهر بيرون شديم تا از اموال خود دفاع كنيم و اينك مال التجاره ما از خطر جست، حالا مى بينم راه ظلم و تعدى را پيش گرفته ايم، با اينكه به خدا سوگند هيچ قوم متجاوزى رستگار نشد، و من دوست مى داشتم اموالى كه در قافله از بنى عبد مناف بود همه از بين مى رفت و ما اين راه را نمى آمديم.

ابوالبخترى گفت : تو براى خودت يكى از بزرگان قريشى، (اين مردم بهانه اى ندارند مگر آن اموالى كه در واقعه نخله از دست دادند و آن خونى كه از ابن الحضرمى در آن واقعه به دست اصحاب محمد ريخته شد) تو آن اموال و همچنين خون بهاى ابن الحضرمى را كه هم سوگند تو است به گردن بگير و مردم را از اين راه برگردان، عتبه گفته به گردن گرفتم. و هيچيك از ما مخالفت نداريم مگر ابن الحنظليه يعنى ابو جهل (كه مى ترسم او زير بار نرود) تو نزد او شو و به او بگو كه من اموال و خون ابن الحضرمى را به گردن گرفته ام، و چون او هم سوگند من بوده ديه اش با من است.

ابو البخترى مى گويد: من به خيمه ابو جهل رفتم و مطلب را به وى رساندم : ابو جهل گفت : عتبه نسبت به محمد تعصب مى ورزد چون او خودش از عبد مناف است، و علاوه بر اين، پسرش ابو حذيفه در لشكر محمد است، و مى خواهد از اين كار شانه خالى كند، از مردم رودربايستى دارد، و حاشا كه بپذيرم، به لات و عزى سوگند دست برنمى دارم تا آنكه ايشان را تا مدينه فرارى داده و سر جايشان بنشانيم و يا همه شان را اسير گرفته و به اسيرى وارد مكه شان كنيم تا داستانشان زبانزد عرب شود.

از آن سو وقتى ابوسفيان قافله را از خطر گذراند شخصى را نزد قريش فرستاد كه خداوند مال التجاره شما را نجات داد، لذا متعرض ‍ محمد نشويد، و به خانه هايتان برگرديد و او را به عرب واگذار نموده و تا مى توانيد از مقاتله با او اجتناب كنيد، و اگر برنمى گرديد، كنيزان را برگردانيد.

فرستاده ابو سفيان در جحفه به لشكر قريش برخورد و پيغام ابو سفيان را رسانيد، عتبه خواست از همانجا برگردد، ابو جهل و بنو مخزوم مانع شدند و كنيزان را از جحفه برگرداندند.

راوى گويد اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى از كثرت قريش خبردار شدند جزع و فزع كرده و استغاثه نمودند، خداوند آيه (اذ تستغيثون ربكم ) و آيه بعدش را نازل فرمود. طبرسى سپس اضافه كرده است كه : وقتى صبح روز بدر شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اصحاب خود را گرد آورد (و به تجهيزات آنان رسيدگى كرد)، در لشكرش دو راس اسب بود، يكى از زبير بن عوام، و يكى از مقداد بن اسود، و هفتاد شتر بود كه آنها را به نوبت سوار مى شدند، مثلا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و على بن ابى طالب و مرثد بن ابى مرثد غنوى به نوبت بر شتر مرثد سوار مى شدند، در حالى كه در لشكر قريش چهار صد اسب، و به روايتى دويست اسب بود.

قريش وقتى كمى اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را ديدند ابوجهل گفت : اين عدد بيش از خوراك يك نفر نيست، ما اگر تنها غلامان خود را بفرستيم ايشان را با دست گرفته و اسير مى كنند. عتبه بن ربيعه گفت : شايد در دنبال عده اى را در كمين نشانده باشند، و يا قشون امدادى زير سر داشته باشند، لذا قريش عمير بن وهب جمحى را كه سواره اى شجاع و نترس بود فرستادند تا اين معنا را كشف كند، عمير اسب خود را به جولان درآورد و دورادور لشكر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) جولان داد و برگشت و چنين گفت : ايشان را نه كمينى است و نه لشكرى امدادى و ليكن شتران يثرب مرگ حتمى را حمل مى كنند، و اين مردم تو گوئى لالند، حرف نمى زنند، بلكه مانند افعى زبان از دهان بيرون مى كنند، مردمى هستند كه جز شمشيرهاى خود پناهگاه ديگرى ندارند، و من ايشان را مردمى نيافتم كه در جنگ پا به فرار بگذارند، بلكه از اين معركه برنمى گردند تا كشته شوند، و كشته نمى شوند تا به عدد خود از ما بكشند، حالا فكر خودتان را بكنيد. ابو جهل در جوابش گفت : دروغ گفتى و ترس تو را گرفته است.

در اين موقع بود كه آيه (و ان جنحوا للسلم فاجنح لها) نازل گرديد، لذا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شخصى را نزد ايشان فرستاد كه : اى گروه قريش ! من ميل ندارم كه جنگ با شما را من آغاز كرده باشم، بنا بر اين مرا به عرب واگذاريد، و راه خود را پيش ‍ گرفته بر گرديد، عتبه (اين پيشنهاد را پسنديد و) گفت : هر قومى كه چنين پيشنهادى را رد كنند رستگار نمى شود، سپس شتر سرخى را سوار شد و در حالى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را تماشا مى كرد ميان دو لشكر جولان مى داد و مردم را از جنگ نهى مى كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اگر نزد كسى اميد خيرى باشد نزد صاحب شتر سرخ است، اگر قريش او را اطاعت كنند به راه صواب ارشاد مى شوند.

عتبه بعد از اين جولان خطبه اى در برابر مشركين ايراد كرد و در خطبه اش گفت : اى گروه قريش مرا يك امروز اطاعت كنيد و تا زنده ام ديگر گوش به حرفم مدهيد، مردم ! محمد يك مرد بيگانه نيست كه بتوانيد با او بجنگيد، او پسر عموى شما و در ذمه شما است، او را به عرب واگذاريد (و خود مباشر جنگ با او نشويد) اگر راستگو باشد شما بيش از پيش سرفراز مى شويد و اگر دروغگو باشد همان گرگ هاى عرب براى او بس است.

ابوجهل از شنيدن حرفهاى او به خشم در آمد و گفت : همه اين حرفها از ترس تو است كه دلت را پر كرده، عتبه در جواب گفت : ترسو توئى كه هميشه فلان جايت از ترس صفير مى زند، آيا مثل من كسى ترسو است ؟ به زودى قريش خواهد فهميد كه كداميك از ما ترسوتر و پست تر و كداميك مايه فساد قوم خود هستيم.

جنگ بدر آغاز مى شود

آنگاه زره خود را به تن كرده و به اتفاق برادرش شيبه و فرزندش وليد به ميدان رفته صدا زدند: اى محمد! حريف هاى ما را از قريش ‍ تعيين كن تا با ما پنجه نرم كنند. سه نفر از انصار از لشكر اسلام بيرون شده خود را براى ايشان معرفى نموده و گفتند: شما برگرديد سه نفر از قريش به جنگ ما بيايد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) چون اين بديد نگاهى به عبيده بن حارث بن عبد المطلب كه در آن روز هفتاد سال عمر داشت انداخت و فرمود: عبيده برخيز، سپس نگاهى به حمره افكنده و فرمود: عمو جان برخيز آنگاه نظر به على بن ابيطالب (عليه السلام ) كه از همه كوچكتر بود انداخت و فرمود: على برخيز و حق خود را كه خداى براى شما قرار داده از اين قوم بگيريد، برخيزيد كه قريش مى خواهد با به رخ كشيدن نخوت و افتخارات خود نور خدا را خاموش كند، و خدا هر فعاليت و كارشكنى را خنثى مى كند تا نور خود را تمام نمايد.

آنگاه فرمود: عبيده تو به عتبه بن ربيعه بپرداز و به حمره فرمود: تو شيبه را در نظر بگير، و به على (عليه السلام ) فرمود: تو به وليد مشغول شو. نامبردگان به راه افتاده تا در برابر دشمن قرار گرفتند و گفتند: و اينك سه حريف شايسته. آنگاه عبيده از گرد راه به عتبه حمله كرد و با يك ضربت فرق سرش را بشكافت، عتبه هم شمشير به ساق پاى عبيده فرود آورد. و آن را قطع كرد، و هر دو به زمين در غلطيدند، از آن سو شيبه بر حمره حمله برد و آنقدر به يكديگر شمشير فرود آوردند تا از كار بيفتادند، و اما امير المؤمنين (عليه السلام ) وى چنان شمشير به شانه وليد فرود آورد كه شمشيرش از زير بغل او بيرون آمد و دست وليد را بينداخت. على (عليه السلام ) مى فرمايد آن روز وليد دست راست خود را با دست چپ گرفت و آن را چنان بسر من كوفت كه گمان كردم آسمان به زمين افتاد.

سپس حمره و شيبه دست به گريبان شدند، مسلمين فرياد زدند: يا على ! مگر نمى بينى كه آن سگ چطور براى عمويت كمين كرده، على (عليه السلام ) به عموى خود كه بلند بالاتر از شيبه بود گفت : عمو سر خود را بدزد، حمره سر خود را در زير سينه شيبه برد، و على (عليه السلام ) با يك ضربت نصف سر شيبه را پراند و به سراغ عتبه رفت و او را كه نيمه جانى داشت بكشت.

و در روايت ديگرى آمده كه حمره با عتبه و عبيده با شيبه و على با وليد روبرو شدند، حمره عتبه را كشت و عبيده شيبه را و على (عليه السلام ) وليد را، و از آنسو شيبه پاى عبيده را قطع كرد، على (عليه السلام ) و حمره او را دريافته و نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آوردند عبيده در حضور آن حضرت اشك ريخت و پرسيد يا رسول الله آيا من شهيد نيستم ؟ فرمود: چرا تو اولين شهيد از خاندان منى.

ابوجهل چون اين بديد رو به قريش كرد و گفت : در جنگ عجله نكنيد و مانند فرزندان ربيعه غرور به خرج ندهيد، و بر شما باد كه به اهل مدينه بپردازيد و ايشان را از دم شمشير بگذرانيد، و اما قريش را تا مى توانيد دستگير كنيد تا ايشان را زنده به مكه برده ضلالت و گمراهى شان را به مردم بنمايانيم.

در اين موقع ابليس به صورت سراقه بن مالك بن جشعم درآمد و به لشكر قريش گفت : من صاحب جوار شمايم (و به همين خاطر مى خواهم امروز شما را مدد كنم ) اينك پرچم خود را به من دهيد تا برگيرم، قريش رايت جناح چپ لشكر خود را كه در دست بنى عبد الله بود به او سپردند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى ابليس را ديد به اصحاب خود گفت : چشمهايتان را ببنديد، و دندانها را روى هم بگذاريد (كنايه از اينكه اعصاب خود را كنترل كنيد و استوار باشيد) آنگاه دستهايش را به آسمان بلند كرده و عرض كرد: بار الها! اگر اين گروه كشته شوند ديگر كسى نيست كه تو را بپرستد، در همين موقع بود كه حالت غشوه (حالت وحى ) به آنجناب دست داد و پس از اينكه به خود آمد و در حالى كه عرق از صورت نازنينش مى ريخت فرمود: اينك جبرئيل است كه هزار فرشته منظم شده را به كمك شما آورده است.

و در كتاب امالى به سند خود از حضرت رضا از پدران بزرگوارش (عليهم السلام ) روايت كرده كه فرمودند: رسول خدا در ماه رمضان به سوى بدر مسافرت كرد، و فتح مكه هم در اين ماه اتفاق افتاد.

مؤلف: تذكره نويسان و مورخين هم همه بر اين قولند، يعقوبى در تاريخ خود مى گويد: واقعه بدر در روز جمعه هفدهم رمضان اتفاق افتاد، و در هجدهمين ماهى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينه تشريف آورده بود.

واقدى مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در شب جمعه هفدهم رمضان در بدر نزول اجلال كرد و على (عليه السلام )، زبير، سعد بن ابى وقاص و بسبس بن عمرو را به جستجوى آب فرستاد، نامبردگان در ضمن جستجو به راويه لشكر قريش برخوردند كه سقايان ايشان هم همراهشان بودند، نامبردگان سقايان را دستگير و اسير نموده و عده اى از ايشان گريختند و اسيران را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آوردند، آن حضرت مشغول نماز بود، مسلمانها خودشان اسرا را به استنطاق كشيده و پرسيدند شما چه كسانى هستيد ؟ گفتند ما سقايان لشكر قريشيم، ما را فرستادند تا آب تهيه نموده برايشان ببريم. مسلمانان آنها را كتك زدند، و آنان ناگزير گفتند ما غلامان ابى سفيانيم و ما در قافله اى هستيم كه اينك در اين تل ريگ قرار دارد، مسلمانها هر وقت اين اسيران حرف مى زدند دست از كتك كارى شان بر مى داشتند، اين بود تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نماز خود را سلام داد و فرمود: (اين رفتار صحيح نيست ) اگر راست بگويند شما ايشان را مى زنيد، و اگر دروغ بگويند دست از زدنشان برمى داريد؟!

خطابه رسول الله (ص) براى لشگر اسلام در روز جنگ بدر

فرداى آن روز رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) لشكر خود را بياراست و سپس براى مسلمانان خطبه اى خواند و بعد از حمد و ثناى پروردگار فرمود: اما بعد، پس اينك من شما را به چيزى دعوت و تحريص مى كنم كه خداوند بر آن تحريصتان كرده است، و از چيرهايى نهيتان مى كنم كه خداوند از آن نهى فرموده، شان خداوند عظيم است، هميشه به حق امر مى كند، و صدق را دوست مى دارد، و اهل خير را به خاطر همان نيكى هايشان به اختلاف مراتب نيكى - شان جزا مى دهد، به خير ياد مى شوند، و به همان از يكديگر برترى پيدا مى كنند، و شما اى مردم در منزلى از منزلها (و مرحله اى از مراحل ) حق قرار گرفته ايد، خداوند از احدى از شما قبول نمى كند مگر آن عملى را كه صرفا براى خاطر او انجام شده باشد، صبر در مواقف دشوار و خطرناك از وسائلى است كه خداوند آدمى را با آن وسائل گشايش داده و از اندوه نجات مى دهد، و صبر در اين موقف شما را به نجات اخروى مى رساند، در ميان شما است پيغمبر خدا، شما را زنهار مى دهد، امر مى كند، پس در چنين روزى شرم كنيد از اينكه خداوند به گناه و يا نقطه ضعفى از شما خبردار شود، و به كيفر آن شما را مورد خشم شديد خود قرار دهد، زيرا او مى فرمايد: (لمقت الله اكبر من مقتكم انفسكم ) - (خشم خدا بزرگتر از خشمى است كه شما به يكديگر مى گيريد) پس امورى را كه او در كتاب خود به آنها امر فرموده در نظر بگيريد (تا همه را به كار ببنديد) دلائل روشنش را از ياد نبريد، مخصوصا اين آيت را كه شما را بعد از ذلت به عزت رسانيد، پس در برابرش اظهار مسكنت كنيد تا از شما راضى شود، و در اين مواطن، خداى خود را امتحان كنيد، و آن شرطى را كه كرده رعايت كنيد ببينيد رحمت و مغفرتى كه در برابر آن شرط به شما وعده داده آيا عملى مى كند يا نه (و مطمئن بدانيد كه اگر به شرطش وفا كنيد او نيز به وعده اش وفا مى كند) چون وعده او حق و قول او صدق است، همچنانكه عقابش هم شديد است.

مردم ! جز اين نيست كه قوام من و شما به خداى حى قيوم است، و اينك ما به سوى او پناه برده و به او تكيه مى كنيم، و از او مى خواهيم كه ما را از آلودگى حفظ كند، و بر او توكل جسته بازگشت ما به سوى او است، و خداوند مرا و مسلمين را بيامرزد.

و در مجمع البيان مى گويد: جماعتى از مفسرين مانند ابن عباس و غير او گفته اند: جبرئيل در روز بدر به رسول خدا عرض كرد، مشتى خاك بگير و به طرف دشمن بپاش، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى دو لشكر روبرو شدند به على (عليه السلام ) فرمود: يك مشت سنگ ريزه از اين وادى به من بده، على (عليه السلام ) از بيابان مشتى ريگ خاك آلود برداشته به آنجناب داد، حضرت آن را به طرف مشركين پاشيد و گفت : (شاهت الوجوه ) - (زشت باد اين روى ها) و هيچ مشركى نماند مگر اينكه از آن مشت خاك ذره اى به حلق، بينى و چشمش فرو رفت و مؤمنين حمله آورده و از ايشان كشتند و اسير كردند، و همين مشت خاك سبب هزيمت لشكر كفار شد.

و در امالى به سند خود از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بعد از خاتمه جنگ بدر بر سر كشته هاى كفار رفت و به ايشان فرمود: خداوند به شما جمعيت جزاى شر مى دهد، شما مرا تكذيب كرديد در حالى كه راستگو بودم، و خيانتم كرديد در حالى كه امين بودم، آنگاه متوجه كشته ابى جهل بن هشام شد، و فرمود: اين مرد در برابر خدا ياغى تر از فرعون بود، چون فرعون وقتى يقين كرد كه غرق خواهد شد به وحدانيت خدا اقرار كرد، اما اين مرد با اينكه يقين كرد كه هم اكنون كشته مى شود مع ذلك متوسل به لات و عزى شد.

حكايت جريان جنگ بدر بنقل از واقدى در كتاب مغازى

و در كتاب مغازى واقدى است كه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در روز بدر دستور دادند تا لشكريان چاهى حفر كرده و كشتگان را در آن ريختند الا اميه بن خلف را كه چون مرد فربهى بود جسدش همان روز باد كرد و وقتى مى خواستند حركتش دهند گوشت بدنش جدا مى شد و مى ريخت، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: همانجا كه هست خاك و سنگ رويش بريزيد تا پنهان شود.

آنگاه بر سر چاه آمد و كشته ها را يك به يك صدا زد و فرمود: آيا يافتيد و دستگيرتان شد كه آن وعده اى كه پروردگارتان مى داد حق بود ؟ من آنچه را كه پروردگارم وعده ام داده حق يافتم، چه خويشاوندان بدى بوديد براى پيغمبرتان، مرا تكذيب كرديد، و بيگانگان تصديقم كردند، مرا از وطنم بيرون كرديد، و بيگانگان منزلم دادند، با من به جنگ برخاستيد، بيگانگان ياريم كردند. اصحاب عرض ‍ كردند: يا رسول الله با مردگان سخن مى گوئى ؟ فرمود: مسلما بدانيد كه ايشان فهميدند كه وعده پروردگارشان حق بود.

و در روايت ديگرى دارد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: شما زندگان آنچه را كه من گفتم بهتر و روشن تر از اين مردگان نشنيديد، چيزى كه هست ايشان نمى توانند جواب مرا بدهند.

مورخ نامبرده سپس اضافه مى كند كه : هزيمت قريش در هنگام ظهر بود، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آن روز را تا به آخر، در بدر ماند و عبد الله بن كعب را فرمود تا غنيمتها را تحويل گرفته و به مدينه حمل كند، و چند نفر از اصحاب خود را فرمود تا او را كمك كنند، آنگاه نماز عصر را در آنجا خواند و حركت كرد، هنوز آفتاب غروب نكرده بود كه به سرزمين (اثيل ) رسيد و در آنجا بيتوته فرمود، چون بعضى از اصحابش آسيب ديده بودند - البته جراحاتشان خيلى زياد نبود - ذكوان بن عبد قيس را فرمود تا نيمه شب مسلمين را نگهبانى كند، نزديكى هاى آخر شب بود كه از آنجا حركت كرد.

جنگ بدر بروايت تفسير قمى

و در تفسير قمى در خبرى طولانى دارد: ابى جهل (در جنگ بدر) از صف مشركين بيرون آمد و در ميان دو صف صدا زد پروردگارا محمد از ميان ما بيشتر از ما قطع رحم كرد، و براى ما دينى آورد كه ما آن را نمى شناسيم پس او را در همين بامداد هلاك كن، خداى تعالى هم آيه (ان تستفتحوا فقد جاءكم الفتح و ان تنتهوا فهو خير لكم و ان تعودوا نعد و لن تغنى عنكم فئتكم شيئا و لو كثرت و ان الله مع المومنين ) را نازل كرد.

آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مشتى ريگ برگرفت و به جانب آنان پاشيد و فرمود:( شاهت الوجوه ) - (زشت باد اين روى ها) و خداوند بادهايى را ماءمور كرد كه بر روى كفار قريش مى كوبيدند، و به همين وسيله آنان را مجبور به هزيمت كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرض كرد: بار الها! فرعون اين امت ابو جهل پسر هشام، جان به در نبرد، آنگاه شمشير در آنان گذاشت و هفتاد نفرشان را كشت و هفتاد نفر را اسير گرفت.

عمرو بن جموح با وى روبرو شد و ضربتى بر ران او زد، ابو جهل هم ضربتى بر دست عمرو زد و دست او را از بازو جدا كرد، بطورى كه به پوست آويزان شد، عمرو آن دست را زير پاى خود قرار داد و خود بلند شد و دستش را از بدن خود جدا كرده انداخت.

عبدالله بن مسعود مى گويد: در اين موقع گذار من به ابو جهل افتاد، ديدم كه در خون خود مى غلطد، گفتم : حمد خداى را كه ذليلت كرد. ابو جهل سربلند كرد و گفت : خداوند برده برده زاده را ذليل كرد واى بر تو بگو ببينم كدام طرف هزيمت كردند ؟ گفتم خدا و رسول شما را هزيمت دادند، و من اينك تو را خواهم كشت، آنگاه پاى خود را روى گردنش گذاشتم تا كارش را بسازم، گفت : جاى ناهموارى بالا رفتى، اى گوسفند چران پست ! اينقدر بدان كه هيچ دردى كشنده تر از اين نيست كه در چنين روزى كشتن من به دست تو انجام شود، چرا يك نفر از دودمان عبد المطلب و يا مردى از هم پيمانهاى ما مباشر قتل من نشد؟ من كلاهخودى را كه بر سر داشت از سرش كنده و او را كشتم. و سر نحسش را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آورده عرض كردم : يا رسول الله بشارت كه سر ابى جهل بن هشام را آوردم، حضرت سجده شكر كرد.

اسامى كفارى كه به نقل شيخ مفيد عامه و خاصه اتفاق دارند در جنگ بدر به دست اميرالمؤمنين على (ع) هلاك شدند

در ارشاد مفيد هست بعد از آنكه عده اى بر عاص بن سعيد بن العاص حمله برده و كارى از پيش نبردند اميرالمؤمنين (عليه السلام ) بر او حمله برد و از گرد راه به خاك هلاكتش در انداخت، از پى وى حنظله پسر ابو سفيان با آنجناب روبرو شد، حضرت او را هم كشت، بعد از او طعيمه بن عدى بيرون آمد او را هم كشت، و بعد از او نوفل بن خويلد را كه از شيطانهاى قريش بود كشت، و همچنان يكى را پس ديگرى كشت تا كشتگانش به عدد نصف همه كشتگان بدر كه هفتاد نفر بودند رسيد، يعنى تمامى لشكريان حاضر در جنگ با كمكى كه سه هزار ملائكه به ايشان كردند همگى به اندازه آن مقدارى كه على (عليه السلام ) به تنهائى كشته بود از كفار كشته بودند.

و از نيز در ارشاد دارد كه : عامه و خاصه همگى اتفاق دارند در اسماء آن كسانى كه به شمشير على (عليه السلام ) كشته شده اند، و هيچ اختلافى در ميان نيست، از جمله آن اشخاصى كه شمرده اند وليد بن عتبه بود ما قبلا هم داستانش را نقل كرديم، و او مردى شجاع و پر جرات و نامردى بى شرم بود كه شجاعان از نامردى و غافل گير كردنش مى ترسيدند، و عاص بن سعيد بود كه مردى درشت هيكل و مخوف بود، بطورى كه مردان جنگى از وى حساب مى بردند، و او همان كسى است كه عمر بن خطاب از روبرو شدنش شانه خالى كرد، و داستانش بطورى كه در جاى خود خواهيد ديد معروف است.

و از آن جمله طعيمه بن عدى بن نوفل است كه از بزرگان اهل ضلالت بود، و نوفل بن خويلد است كه يكى از دشمن ترين مشركين نسبت به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود و در قريش سمت پيشوائى داشت، قريش او را تعظيم نموده اطاعتش مى كردند، و او همان كسى است كه قبل از هجرت، در مكه ابو بكر و طلحه را گرفت و هر دو را به يك طناب بست، و يك روز از صبح تا به شام آنها را كتك زد تا آنكه با شفاعت ديگران آزادشان كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى شنيد كه او نيز در جنگ حاضر شده از خدا خواست تا خودش شر او را كفايت كند. و عرض كرد: بار الها! مرا از شر نوفل بن خويلد كفايت كن، خداوند هم او را به شمشير امير المؤمنين على (عليه السلام ) بكشت.

و از آن جمله زمعه بن اسود است، و در بعضى از نسخه هاى ارشاد عقيل بن اسود آمده و در همين نسخه بعد از بردن نام او مى گويد: (اين شد سى و شش نفر) و نيز حارث بن زمعه و نضر بن حارث بن عبد الدار، و عمير بن عثمان بن كعب بن تيم عموى طلحه بن عبيد الله، و عثمان و مالك دو پسران عبيد الله و برادران طله بن عبيد الله، و نيز مسعود بن ابى اميه بن مغيره، و قيس بن فاكه بن مغيره، و حذيفه بن ابى حذيفه بن مغيره، و ابو قيس وليد بن مغيره - وى برادر خالد بن وليد بن مغيره است و آن سه تن كه قبلا شمرديم پسران عموهاى خالدند - و حنظله بن ابى سفيان و عمرو بن مخزوم، و ابو منذر بن ابى رفاعه، و منبه بن حجاج سهمى، و عاص بن منبه، و علقمه بن كلده، و ابو العاص بن قيس بن عدى، و معاويه بن مغيره بن ابى العاص، و لوذان بن ربيعه، و عبد الله بن منذر بن ابى رفاعه، و مسعود بن اميه بن مغيره، و حاجب بن سائب بن عويمر، و اوس بن مغيره بن لوذان، و زيد بن مليص، و عاصم بن ابى عوف، و سعيد بن وهب - هم قسم بنى عامر، و معاويه بن (عامر بن ) عبد قيس، و عبد الله بن جميل بن زهير بن حارث بن اسد، و سائب بن مالك، و ابو الحكم بن اخنس، و هشام بن ابى اميه بن مغيره است.

پس اين عده سى و پنج نفرند كه در آنها هيچ اختلافى نيست، البته نفرات ديگرى نيز هستند كه در آنان اختلاف است كه آيا فقط به شمشير على (عليه السلام ) كشته شده اند و يا آنكه ديگران هم با آنجناب شريك بوده اند، و اين عده همانطورى كه گفتيم اكثريت كشتگان در جنگ بدر را تشكيل مى دهند.

مؤلف: بطورى كه مجمع البيان مى گويد غير از شيخ مفيد بعضى از مورخين گفته اند كه در روز جنگ بدر بيست و هفت نفر كشته شدند، واقدى گفته است آن عده اى كه مورد اتفاق است كه به دست آن حضرت كشته شده اند نه نفرند، و ما بقى مورد اختلاف است.

ليكن بحث دقيق در پيرامون اين داستان و بررسى اشعارى كه از شعراى عرب در اين باره رسيده، و دقت در حوادث مختلفى كه بعد از جنگ بدر اتفاق افتاده آدمى را نسبت به اختلاف مزبور بدبين مى كند، علاوه بر اينكه خود واقدى از محمد بن اسحاق نقل مى كند كه گفته است اكثر كشتگان در جنگ بدر به دست على (عليه السلام ) كشته شده اند.

و همين واقدى بطورى كه ابن ابى الحديد از او نقل مى كند گفته است : كشتگان واقعه بدر پنجاه و دو نفر بودند، و قتل بيست و چهار نفر از ايشان را به على (عليه السلام ) نسبت داده است، كه يا او خودش به تنهايى كشته و يا ديگران را در اين باره كمك كرده است.

و از جمله اشعار اين داستان، شعر سيد بن ابى اياس است كه مشركين قريش را تحريك مى كند به كشتن على (عليه السلام ) و از جمله آن ابيات بطورى كه ارشاد و مناقب نقل كرده اند چند بيت ذيل است :

 

فى كل مجمع غايه اخزاكم 

 

جزع ابر على المذاكى القرح 

 

لله دركم الما تنكروا 

 

قد ينكر الحر الكريم و يستحيى 

 

هذا ابن فاطمه الذى افناكم 

 

ذبحا و قتله قعصه لم تذبح 

 

اعطوه خرجا و اتقوا تضريبه 

 

فعل الذليل و بى عه لم تربح 

 

اين الكهول و اين كل دعامه 

 

فى المعضلات و اين زين الابطح 

 

افناهم قعصا وضربا يفترى 

 

بالسيف يعمل حده لم يصفح 

و در ارشاد دارد كه : شعبه از ابى اسحاق از حارث بن مضرب روايت كرده كه گفت : من از على بن ابيطالب (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: جنگ بدر براى ما پيش آمد در حالى كه غير از مقداد بن اسود كسى اسب سوار نبود و من در آن شب ديدم كه همه بخواب رفته بوديم غير از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كه در پاى درختى همه شب را به نماز و دعا گذراند تا صبح شد.

مؤلف: روايات در داستان جنگ بدر بسيار است، و ما در اينجا تنها به آن مقدرى كه در فهم مضمون آيات دخالت دارد اكتفا كرديم، البته پاره اى از آن اخبار در خلال بحث از آيات بعدى كه آنها نيز به بعضى از اطراف اين داستان اشاره دارد خواهد آمد - ان شاء الله -.

فهرست اسامى شهداى جنگ بدر

در كتاب بحار از واقدى نقل مى كند كه گفته است : عبد الله جعفر مرا حديث كرد كه من از زهرى پرسيدم در جنگ بدر از مسلمانان چند نفر به شهادت رسيدند؟ گفت 14 نفر، شش نفر از مهاجرين و هشت نفر از انصار.

آنگاه برشمرد و گفت : از بنى المطلب بن عبد مناف، عبيده بن حارث كه او را عتبه شهيد كرد - و در غير روايت واقدى دارد كه او را شيبه كشت و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بدنش را در صفراء به خاك سپرد.

و از بنى زهره، عمير بن ابى وقاص كه او را عمرو بن عبدود همان يكه سوار جنگ احزاب شهيد كرد، و نيز از اين قبيله عمير بن عبدود ذو الشمالين هم قسم بنى زهره بود كه ابو اسامه جشمى او را بكشت، و از بنى عدى عامل بن ابى بكير بود كه هم قسم ايشان از بنى سعد بود، وى را مالك بن زهير شهيد كرد، و مهجع غلام عمر بن خطاب بود كه عامر بن حضرمى او را بكشت - بعضى گفته اند كه او اول كسى بود كه از مهاجرين به شهادت رسيد.

و از بنى حارث بن فهر، صفوان بن بيضاء بود كه به دست طعيمه بن عدى كشته شد. و از انصار از قبيله بنى عمرو بن عوف، يكى مبشر بن عبد منذر بود كه ابو ثور او را به قتل رسانيد، و ديگر سعد بن خيثمه بود كه نيز عمرو بن عبدود او را كشت، و بعضى گفته اند: قاتل او طعيمه بن عدى بود.

و از قبيله بنى عدى بن نجار، حارثه بن سراقه بود كه حنان بن عرقه تيرى به سوى او پرتاب كرد، و تير به گلوى او اصابت نمود و او را كشت، و از قبيله بنى مالك بن نجار، عوف و معوذ دو پسران عفراء بودند، كه هر دو را ابو جهل كشت، و از قبيله بنى سلمه، عمير بن حمام بن جموح بود كه خالد بن اعلم او را به قتل رسانيد، و به قول بعضى او اولين كشته از انصار است، البته روايتى هم هست كه مى گويد اولين شهيد از انصار حارثه بن سراقه است.

و از بنى زريق رافع بن معلى بود كه عكرمه بن ابى جهل او را كشت، و از بنى حارث بن خزرج يزيد بن حارث بود كه نوفل بن معاويه به قتلش رساند، و اين هشت نفر از انصار بودند.

از ابن عباس روايت شده كه گفت : انسه، غلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز در جنگ بدر كشته شد، و نيز روايت شده كه معاذ بن ماعص در جنگ بدر جراحتى برداشت، و در مدينه از همان جراحت درگذشت، و نيز ابن عبيد بن سكن (در نسخه اى ديگر عبيد بن سكن ) در اين جنگ جراحت برداشت و به همان وسيله از دار دنيا رفت.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -