آيه 195
(195) وأ نفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة و احسنوا ان الله يحب المحسنين
|
ترجمه :
195 - و در راه خدا، انفاق كنيد! و (با ترك انفاق )، خود را به دست خود، به هلاكت نيفكنيد! و نيكى كنيد! كه خداوند، نيكوكاران را دوست مى دارد.
تفسير:
انفاق و رهائى از تنگناها
اين آيه تكميلى است بر آيات جهاد كه قبلا تفسير آن گذشت ، زيرا جهاد به همان اندازه كه به مردان با اخلاص و كار آزموده نيازمند است به اموال و ثروت نيز احتياج دارد، جهاد هم نفرات آماده از نظر روحى و جسمى لازم دارد، و هم انواع سلاح و تجهيزات جنگى ، درست است كه عامل تعيين كننده سرنوشت جنگ در درجه اول سربازان اند، ولى سرباز بدون وسايل و تجهيزات كافى (اعم از سلاح ، مهمات ، وسيله نقل و انتقال ، مواد غذائى ، وسايل درمانى ) كارى از او ساخته نيست .
لذا در اسلام تامين وسايل جهاد با دشمنان از واجبات شمرده شده و از جمله در آيه مورد بحث با صراحت دستور مى دهد، و مى فرمايد: در راه خدا انفاق كنيد و خود را به دست خويش به هلاكت نيفكنيد (و انفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة ).
مخصوصا در عصر نزول اين آيات ، بسيارى از مسلمانان ، شور و شوق جهاد در سر داشتند، ولى چون وسايل جنگ را هر كس شخصا فراهم ميكرد و بعضى فقير و نيازمند بودند. آن چنان كه طبق آيه 92 سوره توبه گريه مى كردند و اشك ميريختند كه چرا وسيله شركت در جنگ ندارند: تولوا و اعينهم تفيض من الدمع
حزنا ان لا يجدوا ما ينفقون ، آرى در چنين شرايطى نقش انفاقها بسيار مهم و سرنوشتساز بود.
جمله و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة (با دست خويش خود را به هلاكت نيفكنيد) هر چند در مورد ترك انفاق ، براى جهاد اسلامى وارد شده ، ولى مفهوم وسيع و گستردهاى دارد كه موارد زياد ديگرى را نيز شامل مى شود، از جمله اينكه انسان حق ندارد از جادههاى خطرناك (چه از نظر ناامنى و چه عوامل جوى يا غير آن ) بدون پيشبينيهاى لازم بگذرد، يا غذائى كه به احتمال قوى آلوده به سم است تناول كند، و يا حتى در ميدان جهاد بدون نقشه و برنامه وارد عمل شود، در تمام اين موارد، انسان بيجهت جان خود را به خطر انداخته و مسوول است .
ولى اينكه بعضى از ناآگاهان ، هر گونه جهاد ابتدائى را القاء نفس در هلاكت پنداشته اند، و گاه تا آنجا به پيش مى روند كه قيام سالار شهيدان امام حسين (عليه السلام ) در كربلا را مصداق آن ميشمرند، ناشى از نهايت نادانى و عدم درك آيه است ، زيرا القاى نفس در هلاكت مربوط به جائى است كه هدفى بالاتر از جان در خطر نباشد، و الا بايد جان را فداى حفظ آن هدف مقدس كرد، همان گونه كه امام حسين (عليه السلام ) و تمام شهيدان راه خدا اين كار را كردند.
آيا اگر كسى ببيند جان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در خطر است و خود را سپر براى حفظ او كند (همان كارى كه على (عليه السلام ) در جنگ احد كرد و يا در ليلة المبيت آن شبى كه در بستر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خوابيد) چنين كسى القاء نفس در هلاكت كرده و كار خلافى انجام داده ؟ آيا بايد بنشيند تا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به قتل برسانند و بگويد القاء نفس در هلاكت جايز نيست .
حق اين است كه مفهوم آيه روشن است و تمسك به آن در اين گونه موارد نوعى ابلهى است .
آرى اگر هدف آن قدر مهم نباشد كه ارزش جان باختن را داشته باشد و يا اگر
مهم است راهحلهاى بهتر و مناسبترى دارد، در چنين جائى نبايد جان خويشتن را به خطر انداخت (موارد تقيه مجاز نيز از همين قبيل است ).
در آخر آيه دستور به نيكوكارى داده ، مى فرمايد: و نيكى كنيد كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد (و احسنوا ان الله يحب المحسنين ).
در اينكه مراد از احسان در اينجا چيست ؟ چند احتمال در كلمات مفسران ديده مى شود: نخست اين است كه حسن ظن به خدا داشته باشيد (و گمان نكنيد انفاقهاى شما موجب اختلال امر معيشت شما خواهد شد) و ديگر اينكه منظور، اقتصاد و ميانه روى در مساله انفاق است ، و ديگر اينكه منظور، آميختن انفاق با حسن رفتار نسبت به نيازمندان است ، به گونهاى كه همراه با گشادهروئى و مهربانى باشد و از هر نوع منت و آنچه موجب رنجش و ناراحتى شخص انفاق شونده است بر كنار باشد.
مانعى ندارد كه همه اين معانى سه گانه در مفهوم و محتواى آيه جمع باشد.
نكته ها
1 - انفاق سبب پيشگيرى از هلاكت جامعه ها
در اينكه ميان دو جمله و انفقوا فى سبيل الله و و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة ، آيا ارتباطى وجود دارد يا نه ، با توجه به اينكه تمام تعبيرات قرآن حساب شده است ، حتما ميان اين دو رابطهاى است و به نظر مى رسد رابطه اين است اگر انفاق در مسير جهاد و فى سبيل الله نكنيد، خود را با دست خويش به هلاكت افكندهايد، بلكه مى توان مساله را از اين فراتر برد و گفت :
اين آيه گر چه در ذيل آيات جهاد آمده است ولى بيانگر يك حقيقت كلى و اجتماعى است و آن اينكه انفاق به طور كلى سبب نجات جامعه ها از مفاسد كشنده
است ، زيرا هنگامى كه مساله انفاق به فراموشى سپرده شود، و ثروتها در دست گروهى معدود جمع گردد و در برابر آنان اكثريتى محروم و بينوا وجود داشته باشد ديرى نخواهد گذشت كه انفجار عظيمى در جامعه به وجود مى آيد، كه نفوس و اموال ثروتمندان هم در آتش آن خواهد سوخت و از اينجا رابطه مساله انفاق و پيشگيرى از هلاكت روشن مى شود.
بنابراين انفاق ، قبل از آنكه به حال محرومان مفيد باشد به نفع ثروتمندان است ، زيرا تعديل ثروت حافظ ثروت است .
امير مومنان على (عليه السلام ) در يكى از كلمات قصارش به اين حقيقت اشاره . فرموده ، مى گويد: حصنوا اموالكم بالزكاة : اموال خويش را با دادن زكات حفظ كنيد.
و به تعبير بعضى از مفسران ، خوددارى از انفاق فى سبيل الله هم سبب مرگ روح انسانى به خاطر بخل خواهد شد، و هم مرگ جامعه به خاطر عجز و ناتوانى ، مخصوصا در نظامى همچون نظام اسلام كه بر نيكو كارى بنا شده است .
2 - سوء استفاده از مضمون آيه
همانگونه كه اشاره كرديم بعضى از عافيت طلبان براى فرار از جهاد فى سبيل الله به جمله و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة (با دست خويش ، خود را به هلاكت نيفكنيد) چسبيده اند و رسوائى را به آنجا رسانيده كه قيام امام حسين (عليه السلام ) را در عاشورا كه سبب نجات و بقاى اسلام در برابر دشمنانى همچون بنى اميه شد، مصداق اين آيه شمرده اند، غافل از اينكه اگر اين باب گشوده شود، جهاد به كلى بايد تعطيل گردد، اصولا تهلكه با شهادت دو مفهوم متباين دارد، تهلكه به معنى مرگ بيدليل است در حالى كه شهادت قربانى شدن در راه هدف و نايل گشتن به
حيات جاويدان است .
بايد به اين حقيقت توجه داشت كه جان انسان ، ارزشمندترين سرمايه وجود او نيست ، ما حقايقى با ارزشتر از جان داريم ، ايمان به خدا، آيين اسلام ، حفظ قرآن و اهداف مقدس آن ، بلكه حفظ حيثيت و آبروى جامعه اسلامى ، اينها اهدافى والاتر از جان انسان است كه قربان شدن در راه آن هلاكت نيست ، و هرگز از آن نهى نشده .
در حديثى مى خوانيم كه : گروهى از مسلمانان براى جهاد به قسطنطنيه رفته بودند يكى از مردان شجاع حمله به لشكر روم كرد و داخل در صفوف آنها شد يكى از حاضران گفت : القى بيديه الى التهلكة : خود را با دو دست خويش به هلاكت انداخت اينجا بود كه ابو ايوب انصارى برخاست و فرياد زد: اى مردم ! چرا اين آيه را بد تفسير و تاويل مى كنيد؟ اين آيه درباره ما طايفه انصار نازل شد، هنگامى كه خداوند دينش را عزت داد و ياورانش فزونى گرفتند بعضى از ما به ديگرى مخفيانه به گونهاى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشنود، چنين گفتند كه اموال ما از دست رفت ، و خداوند اسلام را عزيز و يارانش را زياد كرد، ما اگر در مدينه بمانيم به اموال از دست رفته خود برسيم بهتر است ، آيه فوق بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شد و به ما فرمود: انفاق در راه خدا كنيد و خويشتن را به هلاكت نيفكنيد و منظور از هلاكت ، اقامت در مدينه براى اصلاح اموال و ترك جهاد بود
3 - منظور از احسان چيست ؟
احسان معمولا به معنى نيكو كارى تفسير مى شود، ولى گاه معنى وسيعترى براى آن ذكر شده ، و آن هر گونه عمل صالح ، بلكه انگيزه هاى عمل صالح است چنانكه در حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه در تفسير احسان فرمود: ان تعبد
الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك : احسان آن است كه خدا را آن چنان پرستش كنى كه گوئى او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند.
بديهى است هنگامى كه انسان ، چنان ايمان به خدا داشته باشد كه گوئى او را مى بيند و او را در همه حال حاضر و ناظر بداند به سراغ اعمال صالح ميرود، و از هر گونه گناه و معصيت خوددارى مى نمايد.
آيه 196
وأ تموا الحج و العمرة لله فان احصرتم فما استيسر من الهدى و لا تحلقوا روسكم حتى يبلغ الهدى محله فمن كان منكم مريضا او به اذى من راسه ففدية من صيام او صدقة او نسك فاذا امنتم فمن تمتع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى فمن لم يجد فصيام ثلثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة ذلك لمن لم يكن ) اهله حاضرى المسجد الحرام و اتقوا الله و اعلموا ان الله شديد العقاب (196)
|
ترجمه :
196 - و حج و عمره را براى خدا به اتمام برسانيد! و اگر محصور شديد، (و مانعى مانند ترس از دشمن يا بيمارى ، اجازه نداد كه پس از احرام بستن ، وارد مكه شويد،) آنچه از قربانى فراهم شود (ذبح كنيد، و از احرام خارج شويد)! و سرهاى خود را نتراشيد تا قربانى به محلش برسد (و در قربانگاه ذبح شود) و اگر كسى از شما بيمار بود و يا ناراحتى در سر داشت ، (و ناچار بود سر خود را بتراشد،) بايد فديه و كفارهاى از قبيل روزه يا صدقه يا گوسفندى بدهد! و هنگامى كه (از بيمارى و دشمن ) در امان بوديد، هر كس با ختم عمره ، حج را آغاز كند، آنچه از قربانى براى او ميسر است (ذبح كند)! و هر كه نيافت ، سه روز در ايام حج ، و هفت روز هنگامى كه باز مى گرديد، روزه بدارد! اين ، ده روز كامل است . (البته ) اين براى كسى است كه خانواده او، نزد مسجدالحرام نباشد اهل مكه و اطراف آن نباشد. و از خدا به پرهيزيد و بدانيد كه او، سخت كيفر است !
تفسير:
قسمتى از احكام مهم حج
دقيقا روشن نيست كه آيات مربوط به حج در قرآن مجيد در چه تاريخى نازل
شده است ولى به اعتقاد بعضى از مفسران بزرگ در حجة الوداع نازل گشته در حالى كه بعضى گفته اند كه جمله فان احصرتم فما استيسر من الهدى ناظر به جريان حديبيه است كه در سال ششم هجرت واقع شد و مسلمانان از زيارت خانه خدا ممنوع شدند
در اين آيه ، احكام زيادى بيان شده است :
1 - در ابتدا، يك دستور كلى براى انجام فريضه حج و عمره به طور كامل و براى اطاعت فرمان خدا داده ، مى فرمايد: حج و عمره را براى خدا به اتمام برسانيد (و اتموا الحج و العمرة لله ).
در واقع قبل از هر چيز به سراغ انگيزههاى اين دو عبادت رفته و توصيه مى كند كه جز انگيزه الهى و قصد تقرب به ذات پاك او، چيز ديگرى در كار نبايد باشد، و عمل نيز به مقتضاى و اتموا از هر نظر كامل و جامع باشد.
2 - سپس به سراغ كسانى مى رود كه بعد از بستن احرام به خاطر وجود مانعى ، مانند بيمارى شديد و ترس از دشمن ، موفق به انجام اعمال حج عمره نباشند، مى فرمايد: اگر محصور شديد (و موانعى به شما اجازه نداد كه پس از احرام بستن وارد مكه شويد) آنچه از قربانى فراهم شود ذبح كنيد و از احرام خارج شويد (فان احصرتم فما استيسر من الهدى ).
به هر حال افرادى كه گرفتار مى شوند، و توانايى انجام مراسم حج و عمره را پيدا نمى كنند، مى توانند با استفاده از اين مساله ، از احرام خارج شده و به حال
عادى باز گردند.
مى دانيم قربانى ممكن است شتر يا گاو يا گوسفند باشد، كه آسانترين آنها گوسفند است ، و لذا جمله فما استيسر من الهدى را غالبا اشاره به گوسفند دانسته اند.
3 - سپس به دستور ديگرى اشاره كرده ، مى فرمايد: سرهاى خود را نتراشيد تا قربانى به محلش برسد و در قربانگاه ذبح شود (و لا تحلقوا رؤ سكم حتى يبلغ الهدى محله ).
آيا اين دستور مربوط به افرادى است كه محصور و ممنوع از انجام مراسم حج مى شوند، و در واقع دستورى است براى تكميل دستور سابق ، و يا همه حاجيان را مى گويد، بعضى از مفسران ، معنى اول را بر گزيده اند و گفته اند، منظور از محل هدى (محل قربانى ) حرم است و گاه گفته اند، منظور همان جا است كه مانع و مزاحم ، حاصل مى شود و به فعل پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در داستان حديبيه كه محلى است بيرون حرم مكه ، استدلال كرده اند كه حضرت بعد از ممانعت مشركان ، قربانى خود را در همان جا ذبح كرد و به اصحاب و يارانش نيز دستور داد چنين كنند.
مفسر عاليقدر مرحوم طبرسى مى گويد: به اعتقاد علماى ما، محصور اگر به خاطر بيمارى بوده باشد، قربانى او را در حرم بايد ذبح كنند و اگر به خاطر جلوگيرى از دشمن باشد در همان جا كه جلوگيرى شده است ذبح مى كنند.
ولى بعضى ديگر از مفسران ، اين جمله را ناظر به تمام حجاج مى دانند و مى گويند هيچ كس حق ندارد، تقصير كند (سر بتراشد و از احرام خارج گردد) مگر اينكه قربانى را در محلش ذبح كند (قربانى حج در منى و قربانى عمره در مكه ).
به هر حال منظور از رسيدن قربانى به محلش ، آن است كه به آن محل برسد و ذبح شود، و اين تعبير كنايه اى از ذبح است .
با توجه به عموميت تعبيرى كه در آيه وارد شده است تفسير دوم مناسبتر به
نظر مى رسد كه هم شامل محصور است و هم غير محصور.
4 - سپس مى فرمايد: اگر كسى از شما بيمار بود و يا ناراحتى در سر داشت (و به هر حال ناچار بود سر خود را قبل از آن موقع بتراشد) بايد فديه (كفارهاى ) از قبيل روزه يا صدقه يا گوسفندى بدهد (فمن كان منكم مريضا او به اذى من رأ سه ففدية من صيام او صدقة او نسك ).
نسك در اصل جمع نسيكه به معنى حيوان ذبح شده است ، اين واژه به معنى عبادت نيز آمده است .
لذا راغب در مفردات ، بعد از آنكه نسك را به عبادت تفسير مى كند، مى گويد: اين واژه در مورد اعمال حج به كار مى رود، و نسيكه به معنى ذبيحه است .
بعضى از مفسران نيز آن را در اصل به معنى شمشهاى نقره مى دانند و اينكه به عبادت نسك گفته شده به خاطر آن است كه انسان را خالص و پاك و پاكيزه مى كند.
به هر حال ظاهر آيه اين است كه چنين شخصى مخير در ميان اين سه (روزه ، و صدقه و ذبح گوسفند) مى باشد.
در روايات اهل بيت (عليهما لسلام ) آمده است كه ، روزه در اين مورد بايد سه روز بوده باشد، و صدقه به شش مسكين ، و در روايتى به ده مسكين ، و نسك يك گوسفند است .
5 - سپس مى افزايد: و هنگامى كه (از بيمارى و دشمن ) در امان بوديد، كسانى كه
عمره را تمام كرده و حج را آغاز مى كنند، آنچه ميسر است از قربانى (ذبح كنند) (فاذا امنتم فمن تمتع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى ).
اشاره به اينكه در حج تمتع كه عمره قبلا انجام مى گيرد، و بعد حج بجا آورده مى شود، قربانى كردن لازم است ، و فرق نمى كند كه اين قربانى شتر باشد يا گاو و يا گوسفند، و بدون آن از احرام خارج نمى شود.
درباره اصل هدى به گفته مرحوم طبرسى دو قول وجود دارد، اول اينكه از هديه گرفته شده است ، و چون قربانى در واقع هديه اى به سوى بيت الله است ، اين واژه بر آن اطلاق شده است . ديگر اينكه از ماده هدايت گرفته شده است زيرا حيوان قربانى را همراه مى بردند، و به سوى خانه خدا و قربانگاه هدايت مى كردند.
ولى ظاهر كلام راغب در مفردات اين است كه فقط از هديه گرفته شده و مى گويد: هدى جمع است و مفرد آن هديه است .
در معجم مقاييس اللغه نيز دو ريشه براى اين لغت ذكر شده ، هدايت و هديه ، اما بعيد نيست هر دو به هدايت باز گردد. زيرا هديه چيزى است كه به سوى شخصى كه به او هديه مى شود هدايت مى گردد. (دقت كنيد).
6 - سپس به بيان حكم كسانى مى پردازد كه در حال حج تمتع قادر به قربانى نيستند، مى فرمايد: كسى كه (قربانى ) ندارد، بايد سه روز در ايام حج ، و هفت روز به هنگام بازگشت ، روزه بدارد، اين ده روز كامل است (فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة ).
بنابراين اگر قربانى پيدا نشود، يا وضع مالى انسان اجازه ندهد، جبران آن ده روز روزه است ، كه سه روز آن (روز هفتم و هشتم و نهم ذى الحجه ) در ايام حج واقع مى شود، و اين از روزههايى است كه انجام آن در سفر مانعى ندارد، و هفت روز ديگر را بعد از بازگشت به وطن انجام مى دهد.
با اينكه معلوم است سه روز به اضافه هفت روز مجموعا ده روز مى شود در
عين حال ، قرآن مى گويد: اين ده روز كامل است .
بعضى از مفسران در تفسير اين جمله گفته اند اين به خاطر آن است كه و او گر چه معمولا براى جمع است نه براى تخيير، چون گاه در معنى تخيير نيز استعمال مى شود، در اينجا خداوند براى رفع هر گونه ابهام ، جمله تلك عشرة كاملة را فرموده است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير به كاملة اشاره به اين است كه روزه ده روز مى تواند به طور كامل جانشين قربانى شود، و زوار خانه خدا نبايد از اين بابت نگران باشند، زيرا تمام ثوابهائى كه براى صاحبان قربانى از سوى خدا داده مى شود، به آنها داده خواهد شد.
بعضى نيز گفته اند: اين تعبير اشاره به نكته لطيفى در مورد عدد ده مى باشد زيرا از يك نظر عدد ده كاملترين اعداد است ، چون هنگامى كه اعداد را از يك شروع مى كنيم تا ده سير صعودى خود را تكميل مى كند، و اعداد بعد از آن ، تكرار و تركيبى است از ده و عددهاى ديگر مانند يازده و دوازده ، عرب به عدد بيست ، عشرين مى گويد (يعنى دو عدد ده ) و به سى ثلاثين (سه عدد ده ) و همچنين ..
7 - بعد به بيان حكم ديگرى پرداخته ، مى گويد: اين برنامه حج تمتع براى كسى است كه خانواده او نزد مسجد الحرام نباشد (ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام ).
بنابراين كسانى كه اهل مكه يا اطراف آن باشند، حج تمتع ندارند، بلكه حج تمتع مخصوص افراد دور از اين منطقه است ، و مشهور و معروف در ميان فقهاء اين است كه هر كس 48 ميل از مكه دورتر باشد، وظيفه او حج تمتع است ، و آنها كه در فاصله كمترى قرار دارند، وظيفه آنها حج قران يا افراد است ، كه عمره آن بعد از
مراسم حج بجا آورده مى شود (شرح اين موضوع و مدارك آن در كتب فقهى آمده است )
بعد از بيان اين احكام هفتگانه در پايان آيه دستور به تقوا مى دهد و مى فرمايد: از خدا به پرهيزيد و تقوا پيشه كنيد و بدانيد خداوند عقاب و كيفرش شديد است (و اتقوا الله و اعلموا ان الله شديد العقاب ).
اين تاكيد شايد به اين جهت است كه مسلمانان در هيچ يك از جزئيات اين عبادت مهم اسلامى كوتاهى نكنند چرا كه كوتاهى در آن گاهى سبب فساد حج و از بين رفتن بركات مهم آن مى شود.
نكته ها
1 - اهميت حج در ميان وظايف اسلامى !
حج از مهمترين عباداتى است كه در اسلام تشريع شده و داراى آثار و بركات فراوان و بيشمارى است حج مايه عظمت اسلام ، قوت دين و اتحاد مسلمين است حج مراسمى است كه پشت دشمنان را مى لرزاند و هر سال خون تازهاى در عروق مسلمانان جارى مى سازد.
حج همان عبادتى است كه امير مومنان آن را پرچم و شعار مهم اسلام ناميده و در وصيت خويش در آخرين ساعت عمرش فرموده :
و الله الله فى بيت ربكم لا تخلوه ما بقيتم فانه ان ترك لم تناظروا، خدا را خدا را! در مورد خانه پروردگارتان تا آن هنگام كه هستيد آن را خالى نگذاريد كه اگر خالى گذارده شود مهلت داده نمى شويد (و بلاى الهى شما را فرا خواهد گرفت ).
اين جمله نيز از دشمنان اسلام معروف است كه مى گويند: مادام كه حج رونق دارد ما بر آنها پيروز نمى شويم .
يكى ديگر از دانشمندان مى گويد: واى به حال مسلمانان اگر معنى حج را در نيابند و واى به حال ديگران اگر معنى آن را دريابند.
در حديث معروفى كه على (عليه السلام ) - در زمينه فلسفه احكام ، طبق نقل نهج البلاغه حكمت 252 بيان فرموده نيز اشاره پر معنائى به اهميت حج شده است ، مى فرمايد: فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك ... و الحج تقوية للدين : خداوند ايمان را وسيله پاك سازى مردم از شرك ... و حج را سبب قوت دين قرار داده است .
اين سخن را با حديثى از امام صادق (عليه السلام ) پايان ميدهيم (و شرح بيشتر را به جلد 14 تفسير نمونه ، ذيل آيه 26 تا 28 سوره حج كه به طور مبسوط از اهميت و فلسفه و اسرار حج بحث شده وا مى گذاريم ) آنجا كه فرمود: لا يزال الدين قائما ما قامت الكعبة ، اسلام بر پا است تا زمانى كه كعبه بر پا است .
2 - اقسام حج و فهرست اعمال حج تمتع
فقهاى بزرگ ما با الهام از آيات قرآن و سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) حج را سه قسم تقسيم كرده اند: حج تمتع ، و حج قران و افراد
حج تمتع مخصوص كسانى است كه فاصله آنها از مكه 48 ميل يا بيشتر باشد (16 فرسخ حدود 96 كيلومتر) و حج قران و افراد، مربوط به كسانى است كه در
كمتر از اين فاصله زندگى مى كنند.
در حج تمتع ، نخست عمره را بجا مى آورند، سپس از احرام بيرون مى آيند، بعدا مراسم حج را در ايام مخصوصش انجام مى دهند، ولى در حج قران و افراد، اول مراسم حج بجا آورده مى شود، و بعد از پايان آن مراسم عمره ، با اين تفاوت كه در حج قران ، قربانى همراه مى آورند و در حج افراد اين قربانى نيست ، ولى به عقيده اهل سنت حج قران آن است كه حج و عمره را در يك احرام با هم قصد مى كند).
اعمال حج تمتع به شرح زير است :
نخست از نقاط معينى كه ميقات نام دارد احرام مى بندند: يعنى متعهد مى شوند يك سلسله كارها كه بر محرم حرام است ترك كنند و جامه احرام كه دو قطعه لباس ندوخته است بر تن مى كنند و لبيك گويان به سمت خانه خدا مى آيند نخست هفت بار دور خانه خدا طواف مى كنند و سپس در محلى كه به نام مقام ابراهيم معروف است دو ركعت نماز به جا مى آورند و بعد در ميان دو كوه صفا و مروه هفت مرتبه رفت و آمد مى نمايند و بعد با چيدن كمى از مو يا ناخن خود، از احرام خارج مى شوند و براى مراسم حج از مكه احرام بسته و روز نهم ذى الحجه به عرفات كه بيابانى است در چهار فرسخى مكه مى روند و آن روز را از ظهر تا غروب آفتاب در آنجا مى مانند و به نيايش پروردگار مشغول مى شوند و سپس از غروب آفتاب به سوى مشعر الحرام كه در حدود دو فرسخ و نيمى مكه قرار دارد كوچ مى كنند و شب را تا صبح در آن وادى مقدس مى مانند و هنگام طلوع آفتاب از آن سرزمين به منى كه در نزديكى آن قرار دارد حركت مى كنند و در همان روز كه روز عيد قربان است به ستون مخصوصى كه نام آن جمره عقبه است هفت سنگ ميزنند سپس قربانى مى كنند و با تراشيدن سر از احرام بيرون مى آيند.
و همان روز يا بعد از آن به مكه باز مى گردند و طواف خانه خدا و نماز طواف و سعى صفا و مره و طواف نساء و نماز طواف نساء بجا مى آورند و در روزهاى
يازدهم و دوازدهم به سه ستون مخصوص در منى كه جمرات نام دارد يكى پس از ديگرى را هفت بار سنگ مى زنند و شبهاى يازدهم و دوازدهم در سرزمين منى مى مانند و به اين ترتيب مراسم حج كه هر كدام زنده كننده يك خاطره تاريخى است و كنايات و اشاراتى به مسائل مربوط به تهذيب نفس و فلسفه هاى اجتماعى است انجام مى دهند كه فلسفه هر كدام در آيات مناسب تشريح خواهد شد.
3 - چرا بعضى حج تمتع را به فراموشى سپرده اند؟
ظاهر آيه فوق اين است كه وظيفه كسانى كه مقيم در مكه نيستند، حج تمتع مى باشد (حجى كه با عمره شروع مى شود، و بعد از اتمام مراسم عمره از احرام بيرون مى آيند، و مجددا براى حج احرام مى بندند و مراسم حج را بجا مى آورند) و هيچ گونه دليلى به نسخ اين آيه در دست نيست و روايات زيادى در كتب شيعه و اهل تسنن در اين زمينه نقل شده است از جمله محدثان معروفى از اهل سنت مانند نسائى در كتاب سنن خود، و احمد در كتاب مسند و ابن ماجه در سنن ، و بيهقى در سنن الكبرى ، و ترمذى در صحيح خود و مسلم نيز در كتاب معروف خود، روايات فراوانى در مورد حج تمتع نقل كرده اند كه اين حكم نسخ نشده و تا روز قيامت باقى است .
بسيارى از فقهاى اهل سنت نيز آن را افضل انواع حج مى دانند هر چند اجازه حج قران و افراد را در كنار آن مى دهند (البته قران به همان معنى كه در بالا از فقهاى آنان نقل شد).
ولى در حديث معروفى كه از عمر نقل شده مى خوانيم كه گفت : متعتان كانتا على عهد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و انا انهى عنهما و اعاقب عليهما متعة النساء و متعة الحج ، دو متعه در زمان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود كه من از آن دو نهى مى كنم و هر كس
بجا آورد مجازات مى كنم متعه نساء و متعه حج .
فخر رازى در ذيل آيه مورد بحث بعد از نقل اين حديث از عمر مى گويد: منظور از متعه حج اين است كه هر دو احرام (احرام حج و احرام عمره ) را با هم جمع كند سپس نيت حج را فسخ كند و عمره بجا آورد و بعد از آن حج نمايد.
بديهى است هيچ كس جز پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) حق اعلام نسخ حكمى را ندارد و اصولا اين تعبير كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين گفت و من چنين ميگويم تعبيرى است كه براى هيچ كس قابل تحمل نمى باشد مگر مى توان فرمان پيامبر را زمين نهاد و به دنبال گفتار ديگران رفت اين غير قابل قبول است .
به هر حال امروز بسيارى از علماى اهل سنت حديث مزبور را رها كرده و حج تمتع را به عنوان افضل انواع حج پذيرفته و بر طبق آن عمل مى كنند!
آيات 197 تا 199
الحج اشهر معلومت فمن فرض فيهن الحج فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فى الحج و ما تفعلوا من خير يعلمه الله و تزودوا فان خير الزاد التقوى و اتقون يا اولى الالباب ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلا من ربكم فاذا افضتم من عرفت فاذكروا الله عند المشعر الحرام و اذكروه كما هدئكم و ان كنتم من قبله لمن الضالينثم افيضوا من حيث افاض الناس و استغفروا الله ان الله غفور رحيم
|
ترجمه :
197 - حج ، در ماههاى معينى است ! و كسانى كه (با بستن احرام ، و شروع به مناسك حج ،) حج را بر خود فرض كرده اند، (بايد بدانند كه ) در حج ، آميزش جنسى با زنان ، و گناه و جدال نيست ! و آنچه از كارهاى نيك انجام دهيد، خدا آن را مى داند. و زاد و توشه تهيه كنيد، كه بهترين زاد و توشه ، پرهيزكارى است ! و از من به پرهيزيد اى خردمندان !
198 - گناهى بر شما نيست كه از فضل پروردگارتان (و از منافع اقتصادى در ايام حج ) طلب كنيد (كه يكى از منافع حج ، پيريزى يك اقتصاد صحيح است ). و هنگامى كه از عرفات كوچ كرديد، خدا را نزد مشعر الحرام ياد كنيد! او را ياد كنيد همان طور كه شما را هدايت نمود و قطعا شما پيش از اين ، از گمراهان بوديد.
199 - سپس از همان جا كه مردم كوچ مى كنند، (به سوى سرزمين منى ) كوچ كنيد! و از خداوند، آمرزش بطلبيد، كه خدا آمرزنده مهربان است !
تفسير:
بهترين زاد و توشه
اين آيات همچنان احكام حج و زيارت خانه خدا را تعقيب مى كند، و دستورات جديدى در آن مطرح است :
1 - نخست مى فرمايد: حج در ماههاى معينى است (الحج اشهر معلومات ).
منظور از اين ماهها ماههاى شوال ، ذى القعده و ذى الحجه است (تمام ماه ذى الحجه يا همان ده روز اول ) و اين ماهها را اشهر حج مى نامند زيرا بخشى از اعمال حج (مراسم عمره را) در غير اين ماهها نمى توان انجام داد و بخشى را منحصرا در روزهاى نهم تا دوازدهم ماه ذى الحجه بايد انجام داد، و اينكه در قرآن تصريح به نام اين ماهها نشده به خاطر آن است كه اين ماهها براى همه شناخته شده بود، و قرآن با اين عبارت تاكيد بر آن مى كند.
ضمنا اين جمله ، يكى از رسوم خرافى جاهليت را نفى مى كند كه گاه به خاطر درگيرى با جنگها يا غير آن ، ماههاى حج را تغيير و تبديل مى دادند، و جلو و عقب مى كردند، قرآن مى گويد: اين ماهها معين و ثابت است ، و تقديم و تاخير در آن جايز نيست .
2 - سپس به دستور ديگرى در مورد كسانى كه با احرام بستن شروع به مناسك حج مى كنند اشاره كرده ، مى فرمايد: آنها كه حج را بر خود فرض كرده اند (و احرام بسته اند بايد بدانند) در حج آميزش جنسى و گناه و جدال نيست (فمن
فرض فيهن الحج فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فى الحج )
رفث بر وزن قفس در اصل به معنى سخنى است كه متضمن مطلبى كه ذكر آن قبيح است بوده باشد، اعم از آميزش جنسى و يا مقدمات آن ، سپس كنايه از جماع قرار داده شده است . ولى بعضى تصريح كرده اند واژه رفث تنها در صورتى به اين نوع گفتگوها اطلاق مى شود كه در حضور زنان باشد و اگر در غياب آنها باشد، رفث ناميده نمى شود.
بعضى نيز اصل آن را به معنى تمايل عملى به زنان دانسته اند كه از مزاح و لمس و تماس شروع مى شود و به آميزش جنسى پايان مى گيرد.
فسوق به معنى گناه و خارج شدن از اطاعت خدا است . و جدال به معنى گفتگوى توأ م با نزاع است ، و در اصل به معنى محكم پيچيدن طناب است و از آنجا كه طرفين گفتگوى آميخته با نزاع به يكديگر مى پيچند و هر كدام مى خواهد سخن خود را به كرسى بنشاند، اين واژه در آن به كار رفته است .
به هر حال طبق اين دستور حاجيان به هنگام احرام ، نه حق نزديكى با همسران دارند و نه كلمات دروغ و فحش دادن (گر چه اين كار در غير موقع احرام نيز حرام است ، ولى يكى از بيست و پنج امرى است كه محرم بايد ترك كند) و همچنين از كارهايى كه بر آنها حرام است جدال است ، و سوگند خوردن ، خواه راست باشد يا دروغ ، و گفتن لا و الله - بلى و الله .
به اين ترتيب محيط حج بايد از تمتعات جنسى و همچنين انجام گناهان و گفتگوهاى بيفايده و جر و بحثها و كشمكشهاى بيهوده پاك باشد، زيرا محيط عبادت و اخلاص و ترك لذايذ مادى است ، محيطى است كه روح انسان بايد از آن نيرو بگيرد و يكباره از جهان ماده جدا شود، و به عالم ماوراء ماده راه يابد و در عين
حال رشته الفت و اتحاد و اتفاق و برادرى در ميان مسلمانان محكم گردد و هر كارى كه با اين امور منافات دارد ممنوع است .
البته هر كدام از اين احكام ، شرح و بسط و شرايطى دارد كه در كتب مناسك حج آمده است .
3 - در مرحله بعد به مسائل معنوى حج ، و آنچه مربوط به اخلاص است اشاره كرده ، مى فرمايد: آنچه را از كارهاى خير انجام مى دهيد خدا مى داند (و ما تفعلوا من خير يعلمه الله ).
چه پاداشى براى نيكوكاران با ايمان از اين بالاتر كه بدانند هر كار نيكى را انجام مى دهند خدا از آن با خبر است ، و مولى و معبود آنان ، حاضر و ناظر مى باشد و اين بسيار لذتبخش است كه اعمال خير در محضر او انجام مى شود و اين پاداشى است قبل از پاداشهاى معنوى و مادى ديگر كه خداوند عالم و آگاه به آنها مى دهد.
و در ادامه همين مطلب مى فرمايد: زاد و توشه تهيه كنيد كه بهترين زاد و توشه ها پرهيزكارى است و از من به پرهيزيد اى صاحبان عقل (و تزودوا فان خير الزاد التقوى و اتقون يا اولى الالباب ).
بسيارى از مفسران گفته اند كه اين آيه اشاره به گروهى مى كند (به گفته بعضى گروهى از مردم يمن بودند) كه وقتى براى زيارت خانه خدا حركت مى كردند هيچگونه زاد و توشهاى با خود بر نمى داشتند، و حتى اگر زاد و توشهاى با خود داشتند به هنگام احرام به دور مى ريختند و مى گفتند ما به زيارت خانه خدا مى رويم چگونه ممكن است به ما غذا ندهد (و گاه به همين جهت خود را به زحمت مى افكندند و يا محتاج به سوال از اين و آن مى شدند) قرآن اين تفكر غلط را نفى مى كند و مى گويد زاد و توشه براى خود تهيه كنيد ولى در عين حال آنها را به مساله معنوى مهمترى ارشاد كرده ، مى گويد: كه ماوراى اين زاد و توشه زاد و توشه ديگرى است كه بايد براى سفر آخرت فراهم گردد و آن پرهيزكارى و تقوا است .
اين جمله ممكن است اشاره لطيفى به اين حقيقت بوده باشد كه در سفر حج موارد فراوانى براى تهيه زادهاى معنوى وجود دارد كه بايد از آن غفلت نكنيد در آنجا تاريخ مجسم اسلام است و صحنه هاى زنده فداكارى ابراهيم (عليه السلام ) قهرمان توحيد و جلوههاى خاصى از مظاهر قرب پروردگار ديده مى شود كه در هيچ جاى ديگر جهان نيست آنها كه روحى بيدار و انديشه اى زنده دارند مى توانند براى يك عمر از اين سفر بى نظير روحانى توشه معنوى فراهم سازند.
قابل توجه اينكه به دنبال اين مطلب باز دستور به تقوا مى دهد و روى سخن را به اولى الالباب يعنى صاحبان مغز و انديشه مى كند آرى آنها هستند كه روح حج را درك مى كنند و از اين برنامه عالى تربيتى حد اكثر بهره بردارى را مينمايند در حالى كه ديگران تنها از قشر و پوست آن سهمى دارند و روح حج را درك نمى كنند.
آرى صاحبان مغز و انديشمندانند كه آثار تقوا و پرهيزكارى را در فرد و جامعه درك مى كنند.
در آيه بعد به رفع پارهاى از اشتباهات در زمينه مساله حج پرداخته ، مى فرمايد: گناهى بر شما نيست كه از فضل پروردگارتان (و منافع اقتصادى در ايام حج ) برخوردار شويد (ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلا من ربكم ).
در زمان جاهليت هنگام مراسم حج هر گونه معامله و تجارت و باركشى و مسافربرى را گناه مى دانستند و حج كسانى را كه چنين مى كردند باطل مى شمردند.
آيه مورد بحث اين حكم جاهلى را بى ارزش و باطل اعلام كرد و فرمود هيچ مانعى ندارد كه در موسم حج از معامله و تجارت حلال كه بخشى از فضل خداوند بر بندگان است بهره گيريد و يا كار كنيد و از دست رنج خود استفاده كنيد.
اصولا گاهى اين تفكر كه در عصر جاهليت بوده در زمان ما نيز پيدا مى شود كه اين عبادت بزرگ يعنى حج بايد از هر گونه شائبه مادى خالص باشد ولى از آنجا كه اين مساله بسيارى از كارگران و كسانى كه تداركات و خدمات آن را انجام مى دهند اعم از راننده و خدمتگزار و طبيب و راهنما و ساير خدمتگزاران را گرفتار زحمت مى كند به علاوه مردم آن ديار مى توانند بسيارى از مشكلات اقتصادى را در موقع حج سامان بخشند اين تفكر مردود شمرده شده است و اينگونه اشخاص مى توانند ضمن خدمات خود مراسم حج را به جا آورند و از اين نظر در مضيقه نيفتند.
بلكه از اين بالاتر از منابع اسلامى به خوبى استفاده مى شود كه حج علاوه بر فلسفه مهم اخلاقى و تهذيب نفوس داراى فلسفه سياسى و فرهنگى و اقتصادى نيز هست .
توضيح اينكه : مسافرت مسلمانان از نقاط مختلف دنيا به سوى خانه خدا و تشكيل آن كنگره عظيم اسلامى مى تواند پايه و اساسى براى يك جهش اقتصادى عمومى در جوامع اسلامى گردد به اين ترتيب كه مغزهاى متفكر اقتصادى مسلمين پس از مراسم حج يا قبل از آن دور هم بنشينند و با همفكرى و همكارى پايه محكمى براى اقتصاد جوامع اسلامى بريزند و با مبادلات صحيح تجارتى آن چنان اقتصاد نيرومندى به وجود آورند كه از دشمنان و بيگانگان بى نياز گردند.
بنابراين ، اين معاملات و مبادلات تجارتى خود يكى از وسايل تقويت جامعه اسلامى در برابر دشمنان اسلام است زيرا ميدانيم هيچ ملتى بدون داشتن اقتصادى نيرومند استقلال كامل نخواهد داشت ولى بديهى است فعاليتهاى تجارتى بايد تحت الشعاع جنبه هاى عبادى و اخلاقى حج باشد نه حاكم و مقدم بر آنها و خوشبختانه مسلمانان وقت كافى قبل يا بعد از اعمال حج براى اين كار دارند: هشام بن حكم مى گويد از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم :.... فقلت له : ما العلة التى من اجلها كلف الله العباد الحج و الطواف بالبيت فقال .... فجعل فيه الاجتماع من
الشرق و الغرب ليتعارفوا و لينزع كل قوم من التجارات من بلد الى بلد و لينتفع بذلك المكارى و الجمال ... و لو كان كل قوم انما يتكلمون على بلادهم و ما فيها هلكوا و خربت البلاد و سقطت الجلب و الارباح : چرا خداوند مردم را به انجام حج و طواف خانه خود فرمان داده است ؟
فرمود: خداوند انسانها را آفريد... و آنان را به عمل حج دستور داد كه اطاعت دين و مصالح دنياى آنان را در بر دارد در موسم حج مسلمانان از مشرق و مغرب گرد هم جمع مى شوند تا با يكديگر آشنا گردد و براى اين كه هر ملتى از تجارتها و فرآورده هاى اقتصادى ملتهاى ديگر استفاده كنند و به خاطر اينكه مسافران و حمل و نقل كنندگان در اين سفر با كرايه دادن وسيله هاى نقليه خود بهره ببرند. (و براى اينكه با آثار و اخبار پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آشنا گردند و اين آثار همچنان زنده بماند و در دست فراموشى سپرده نشود) و اگر بنا باشد هر ملتى فقط درباره محيط خود سخن بگويند هلاك مى گردند و شهرها ويران مى شود و استفاده ها و منافع تجارتى از بين مى رود.
سپس در ادامه همين آيه عطف توجه به مناسك حج كرده ، مى فرمايد: هنگامى كه از عرفات كوچ كرديد خدا را در نزد مشعر الحرام ياد كنيد (فاذا افضتم من عرفات فاذكروا الله عند المشعر الحرام ).
او را ياد كنيد همانگونه كه شما را هدايت كرد هر چند پيش از آن از گمراهان بوديد (و اذكروه كما هديكم و ان كنتم من قبله لمن الظالين ).
باز در ادامه همين معنى مى فرمايد: سپس از آنجا كه مردم كوچ مى كنند (از مشعر الحرام به سوى سرزمين منى ) كوچ كنيد (ثم افيضوا من حيث افاض الناس ). و در پايان دستور به استغفار و توبه مى دهد و مى فرمايد: از خدا طلب آمرزش كنيد كه خداوند آمرزنده و مهربان است (و استغفروا الله ان الله غفور رحيم ).
در اين بخش از آيات به سه موقف از مواقف حج اشاره شده عرفات كه محلى است در حدود 20 كيلومترى مكه و حاجيان از ظهر روز نهم ذى الحجه تا غروب آفتاب در آنجا وقوف مى كنند و به عبادت پروردگار مشغولند سپس وقوف در مشعر الحرام يا مزدلفه كه بخشى از شب عيد قربان و صبحگاهان قبل از طلوع آفتاب در آنجا مى مانند و به راز و نياز با پروردگار مى پردازند و سوم سرزمين منى كه محل قربانى و رمى جمرات و پايان دادن به احرام و انجام مراسم عيد است .
نكته ها
1 - نخستين موقف حج
زائران خانه خدا بعد از انجام مراسم عمره راهى مراسم حج مى شوند و نخستين مرحله همان وقوف در عرفات است كه از نيمه روز نهم ذى الحجه تا غروب آفتاب در آنجا توقف مى نمايند سپس از آنجا به سوى مشعر الحرام حركت مى كنند (در آيات فوق به هر دو قسمت اشاره شده است ).
در نامگذارى سرزمين عرفات به اين نام جهات گوناگونى ذكر كرده اند، گاه گفته اند هنگامى كه پيك وحى خداوند جبرئيل مناسك حج را در آنجا به ابراهيم نشان داد ابراهيم مى فرمود: عرفت ، عرفت (شناختم - شناختم ) لذا آنجا را عرفات گفتند.
گاه گفته اند اين داستان براى آدم واقع شد و گاه گفته شده كه آدم و حوا در آن سرزمين يكديگر را پيدا كردند و شناختند و گاه گفته شده زوار خانه خدا در آنجا يكديگر را مى بينند و مى شناسند و تفسيرهاى ديگر.
ولى بعيد نيست اين نامگذارى اشاره به حقيقت ديگرى باشد و آن اينكه اين سرزمين محيط بسيار آمادهاى براى معرفت پروردگار و شناسائى ذات پاك اوست .
و به راستى آن جذبه معنوى و روحانى كه انسان به هنگام ورود در عرفات پيدا مى كند با هيچ بيان و سخنى قابل توصيف نيست - تنها بايد رفت و مشاهده كرد - همه يك شكل ، همه يكنواخت ، همه بيابان نشين همه از هياهوى شهر و از هياهوى دنياى مادى و زرق و برقش فرار كرده ، در زير آن آسمان نيلى در آن هواى آزاد و پاك از آلودگى گناه در آنجا كه فرشته وحى بال و پر مى زند، در آنجا كه از لابلاى نسيمش صداى زمزمه جبرئيل و آهنگ مردانه ابراهيم خليل و طنين حيات بخش صداى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مجاهدان صدر اسلام شنيده مى شود.
در اين سرزمين خاطره انگيز كه گويا دريچه اى به جهان ماوراى طبيعت در آن گشوده شده انسان نه تنها از نشئه عرفان پروردگار سر مست مى شود و لحظه اى با زمزمه تسبيح عمومى خلقت هماهنگ مى گردد بلكه در درون وجود خود، خودش را هم كه عمرى است گم كرده و به دنبالش مى گردد پيدا مى كند و به حال خويشتن نيز عارف مى گردد و مى داند او آن كس نيست كه شب و روز در تلاش معاش حريصانه كوه و صحرا را زير پا مى گذارد و هر چه مى يابد عطشش فرو نمى نشيند مى يابد گوهر ديگرى در درون جان او نهفته است كه او در حقيقت همان است آرى اين سرزمين را عرفات مى نامند راستى چه اسم جالب و مناسبى !
2 - مشعر الحرام - دومين موقف حج
در مورد نامگذارى مشعر الحرام به اين نام نيز گفته اند كه آنجا مركزى است براى شعائر حج و نشانهاى از اين مراسم عظيم و پر شكوه و آسمانى .
اما نبايد فراموش كرد كه مشعر از ماده شعور است در آن شب تاريخى و هيجان انگيز (شب دهم ذى الحجه ) كه زائران خانه خدا پس از طى دوران تربيت خود در عرفات به آنجا كوچ مى كنند و شبى را تا به صبح روى ماسه هاى نرم در زير
آسمان پر ستاره در سرزمينى كه نمونه كوچكى از محشر كبرى و پرده اى از رستاخيز بزرگ قيامت است ، در آنجا كه جمعيت همچون امواج خروشان دريا به هنگام طوفان همه جا را پر كرده و آواى مردمى كه در حركتاند تا به صبح خاموش نمى شود.
آرى در چنان محيط بى آرايش و با صفا و تكان دهنده در درون جامه معصومان احرام و روى آن ماسه هاى نرم ، انسان جوشش چشمه هاى تازهاى از انديشه و فكر و شعور در درون خود احساس مى كند و صداى ريزش آن را در اعماق قلب خود به روشنى مى شنود آنجا را مشعر مى نامند!
3 - درس يگانگى و اتحاد
در روايات آمده است كه قبيله قريش در جاهليت امتيازات نادرستى براى خود قائل بودند و براى هيچ يك از اعراب مقامى را كه براى خويشتن مى دانستند قايل نبودند آنها خود را حمس (بر وزن خمس ) به معنى كسى كه در دين خود محكم و پا برجاست مى خواندند و به عنوان فرزندان ابراهيم و سرپرستان خانه كعبه خود را از همه برتر مى شمردند.
از جمله اينكه مى گفتند ما نبايد در مراسم حج به عرفات برويم زيرا عرفات از حرم مكه بيرون است ، اگر چنين كنيم عرب براى ما ارزشى قائل نخواهد شد حرم مكه با نقاط بيرون حرم يكسان نيست اين سخن را در حالى مى گفتند كه مى دانستند وقوف در عرفات جزء مراسم حج ابراهيمى است .
قرآن در آيات فوق خط بطلان بر اين اوهام كشيد و به مسلمانان دستور داد همه با هم در عرفات وقوف كنند و از آنجا همگى به سوى مشعر الحرام و از آنجا به سوى منى كوچ نمائيد جمله ثم افيضوا من حيث افاض الناس از همان جا كه
مردم كوچ مى كنند شما هم كوچ كنيد اشاره لطيفى به اين معنى است .
در واقع قرآن با اين بيان دستور مى دهد كه همه مردم بدون استثناء نخست به عرفات بروند و از آنجا به مشعر الحرام و سپس به سرزمين منى كوچ كنند.
دستور استغفار در ذيل آخرين آيه فوق اشاره به اين است كه از خداوند طلب آمرزش تمام گناهان را كنند و از آن افكار و خيالات جاهلى كه مخالف روح مساوات و برابرى حج است كنار روند و يادآور مى شود كه اگر دست بردارند خداوند غفور و رحيم است .
بايد توجه داشت كه افاضه از ماده فيض در اصل به معنى جريان و ريزش آب است و از آنجا كه وقتى مردم به طور دسته جمعى از جائى به نقطه ديگرى با سرعت حركت مى كنند بى شباهت به يك نهر جارى نيست اين تعبير به كار مى رود.
4 - ارتباط آيات
در اينكه چه رابطهاى ميان ابتغاء فضل الله (فعاليتهاى تجارتى ) و مساله وقوف در عرفات و حركت از آن به سوى مشعر الحرام و سپس منى وجود دارد كه در آيات فوق در كنار هم قرار گرفته ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه تلاش اقتصادى اگر براى خدا و زندگى آبرومندانه باشد آن هم يك نوع عبادت است همچون مناسك حج يا اينكه نقل و انتقال زوار از مكه به عرفات و از آنجا به مواقف ديگر مستلزم هزينه ها و خدماتى است و اگر هر گونه كار و خدمت و مزد گرفتن در اين ايام ممنوع و حرام باشد مسلما زوار خانه خدا سخت به زحمت مى افتند.
و لذا اين طور در كنار هم قرار داده شده ، يا اينكه مبادا پرداختن به فعاليتهاى اقتصادى شما را از ذكر خدا و از توجه به عظمت اين مواقف دور سازد.
آيات 200تا 202
فاذا قضيتم منسككم فاذكروا الله كذكركم اباءكم او اشد ذكرا فمن الناس من يقول ربنا اتنا فى الدنيا و ما له فى الاخرة من خلق (200)
و منهم من يقول ربنا اتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة و قنا عذاب النار (201)
اولئك لهم نصيب مما كسبوا و الله سريع الحساب (202)
|
ترجمه :
200 - و هنگامى كه مناسك (حج ) خود را انجام داديد، خدا را ياد كنيد، همانند يادآورى از پدرانتان (آن گونه كه رسم آن زمان بود) بلكه از آن هم بيشتر! (در اين مراسم ، مردم دو گروه اند) بعضى از مردم مى گويند: خداوندا! به ما در دنيا (نيكى ) عطا كن ! ولى در آخرت ، بهرهاى ندارند.
201 - و بعضى مى گويند: پروردگارا! به ما در دنيا (نيكى ) عطا كن ! و در آخرت نيز (نيكى ) مرحمت فرما! و ما را از عذاب آتش نگاهدار!
202 - آنها از كار (و دعاى ) خود، نصيب و بهرهاى دارند، و خداوند، سريع الحساب است .
شان نزول :
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه در ايام جاهليت هنگامى كه از مراسم حج فارغ مى شدند در آنجا اجتماع مى كردند و افتخارات نياكان خود را بر مى شمردند و از ايام گذشته آنها و جود و بخشش فراوانشان ياد مى كردند. (و افتخارات موهومى براى خود بر مى شمردند) آيات فوق نازل شد و به آنها دستور داد كه به جاى اين كار (نادرست ) ذكر خدا گويند و از نعمتهاى بى دريغ خداوند و مواهب او ياد كنند و با همان شور و سوز مخصوصى كه در افتخار و مباهات به
پدران خود در جاهليت داشتند نعم الهى را ياد كنند بلكه بيشتر و برتر.
همين معنى يا شبيه آن را ساير مفسران از ابن عباس يا غير او نقل كرده اند كه اهل جاهليت بعد از حج مجالسى تشكيل مى دادند براى تفاخر به پدران و شرح امتيازات آنها و يا در بازارهايى همچون بازار عكاظ، ذى المجاز، مجنه كه تنها جاى داد و ستد نبود بلكه مركز ذكر افتخارات (موهوم ) نياكان بود جمع مى شدند و به اين كار مى پرداختند.
تفسير:
حج رمز وحدت مسلمين جهان است
اين آيات همچنان ادامه بحثهاى مربوط به حج است گر چه اعراب جاهليت مراسم حج را با واسطه هاى متعددى از ابراهيم خليل گرفته بودند ولى آن چنان با خرافات آميخته شده بود كه اين عبادت بزرگ و انسان ساز را كه نقطه عطفى در زندگى زوار خانه خدا و موجب تولد ثانوى آنها است از صورت اصلى و فلسفه هاى تربيتى خارج و مسخ كرده بود و مبدل به وسيله اى براى تفرقه و نفاق ساخته بود.
در نخستين آيه قرآن مى فرمايد: هنگامى كه مناسك (حج ) خود را انجام داديد ذكر خدا گوئيد همانگونه كه پدران و نياكانتان را ياد مى كرديد بلكه از آن بيشتر (فاذا قضيتم مناسككم فاذكروا الله كذكركم آباءكم او اشد ذكرا).
عظمت و بزرگى در پرتو ارتباط با خدا است نه مباهات به ارتباط موهوم به نياكان منظور از اين تعبير اين نيست كه هم نياكان را ذكر كنيد و هم خدا را بلكه اشارهاى است به اين واقعيت كه اگر آنها به خاطر پارهاى از مواهب لايق يادآورى هستند پس چرا به سراغ خدا نمى رويد كه تمام عالم هستى و تمام نعمتهاى جهان از ناحيه اوست منبع جميع كمالات و صاحب صفات جلال و جمال و ولى نعمت
همگان است .
در اينكه منظور از ذكر خدا در اينجا چيست ؟ اقوال زيادى در ميان مفسران ديده مى شود ولى ظاهر اين است كه تمام اذكار الهى را بعد از مراسم شامل مى شود در واقع بايد خدا را بر تمام نعمتهايش مخصوصا نعمت ايمان و هدايت به اين مراسم بزرگ شكر گويند و آثار تربيتى حج را با ياد الهى تكامل بخشند.
در اينجا قرآن مردم را به دو گروه تقسيم مى كند، مى فرمايد: گروهى از مردم مى گويند خداوندا! در دنيا به ما (نيكى ) عطا فرما ولى در آخرت بهره اى ندارند (فمن الناس من يقول ربنا آتنا فى الدنيا و ما له فى الاخرة من خلاق )
و گروهى مى گويند پروردگارا به ما در دنيا (نيكى ) عطا كن و در آخرت (نيكى ) مرحمت فرما و ما را از عذاب آتش نگاهدار (و منهم من يقول ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة و قنا عذاب النار).
در حقيقت اين قسمت از آيات اشاره به خواسته هاى مردم و اهداف آنها در اين عبادت بزرگ است بعضى جز به مواهب مادى دنيا نظر ندارند و چيزى غير از آن از خدا نمى خواهند بديهى است آنها در آخرت از همه چيز بى بهره اند.
ولى گروهى هم مواهب مادى دنيا را مى خواهند و هم مواهب معنوى را بلكه زندگى دنيا را نيز به عنوان مقدمه تكامل معنوى مى طلبند و اين است منطق اسلام كه هم نظر به جسم و ماده دارد و هم جان و معنا و اولى را زمينه ساز دومى مى شمرد و هرگز با انسانهاى يك بعدى يعنى آنها كه در ماديات غوطه ورند و براى آن اصالت قائلند، يا كسانى كه به كلى از زندگانى دنيا بيگانه اند سازگار نيست .
در اين كه منظور از حسنة در اين آيه چيست ؟ تفسيرهاى مختلفى براى آن
ذكر كرده اند، در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) به معنى وسعت رزق و حسن خلق در دنيا و خشنودى خدا و بهشت در آخرت تفسير شده است (انها السعة فى الرزق و المعاش و حسن الخلق فى الدنيا و رضوان الله و الجنة فى الاخرة ).
و بعضى از مفسران آن را به معنى علم و عبادت در دنيا و بهشت در آخرت ، يا مال در دنيا، و بهشت در آخرت ، يا همسر خوب و صالح در دنيا و بهشت در آخرت دانسته اند در حديثى نيز از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است : من اوتى قلبا شاكرا و لسانا ذاكرا و زوجة مومنة تعينه على امر دنياه و اخراه فقد اوتى فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة و وقى عذاب النار، (كسى كه خدا به او قلبى شاكر، زبانى مشغول به ذكر حق ، و همسرى با ايمان كه او را در امور دنيا و آخرت يارى كند ببخشد، نيكى دنيا و آخرت را به او داده و از عذاب آتش باز داشته شده ).
بديهى است حسنه به معنى هر گونه خير و خوبى است و مفهومى وسيع و گسترده دارد كه تمام مواهب مادى و معنوى را شامل مى شود، بنابراين آنچه در روايات فوق يا كلمات مفسران آمده است بيان مصداقهاى روشن آن مى باشد، و مفهوم آيه را محدود نمى كند، و اينكه بعضى از مفسران تصور كرده اند حسنه چون در آيه به صورت مفرد نكره است هر گونه نيكى را شامل نمى شود و لذا در تعيين مصداق آن در ميان مفسران گفتگو است اشتباهى بيش نيست زيرا گاه مى شود كه مفرد نكره نيز معنى جنس مى بخشد و مورد آيه ظاهرا از اين قبيل است و به گفته بعضى از مفسران ، افراد با ايمان اصل حسنه را از خدا مى خواهند بدون اينكه نوعى از آن را انتخاب كنند، و همه را واگذار به مشيت و اراده و انعام الهى مى نمايند.
در آخرين آيه ، اشاره به گروه دوم كرده (همان گروهى كه حسنه دنيا و آخرت را از خدا مى طلبند) مى فرمايد: (آنها نصيب و بهره اى از كسب خود دارند و خداوند سريع الحساب است ) (اولئك لهم نصيب مما كسبوا و الله سريع الحساب ).
در حقيقت اين آيه نقطه مقابل جملهاى است كه در آيات قبل درباره گروه اول آمد كه مى فرمايد و ما له فى الاخرة من خلاق : (آنها نصيبى در آخرت ندارند).
بعضى نيز احتمال داده اند كه به هر دو گروه بازگردد، گروه اول بهره اى از متاع دنيا مى برند، و گروه دوم خير دنيا و آخرت نصيبشان مى شود، شبيه آنچه در آيات 18 تا 20 سوره اسراء آمده است كه مى فرمايد: (آن كس كه تنها زندگى زودگذر دنيا را مى طلبد، آن مقدار را كه بخواهيم و به هر كس اراده كنيم به او مى دهيم ، سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد... و آن كس كه سراى آخرت را طلب كند، و سعى و كوشش خود را براى آن انجام دهد، در حالى كه ايمان داشته باشد سعى و تلاش او پاداش داده خواهد شد، و هر يك از اين دو از عطاى پروردگارت بهره و كمك مى گيرد.)
ولى تفسير اول با آيات مورد بحث هماهنگ تر است .
تعبير به (نصيب ) گر چه به صورت نكره آمده ولى قرائن گواهى مى دهد كه نكره در اينجا براى بيان عظمت است ، و تعبير به (مما كسبوا) (به خاطر آنچه انجام دادند) اشاره به كمى اين نصيب و بهره نيست ، زيرا ممكن است من در اينجا ابتدائيه باشد نه تبعيضى .
تعبير به (كسب ) در جمله (مما كسبوا)، به گفته بسيارى از مفسران به معنى همين دعائى است كه درباره خير دنيا و آخرت مى كند، و انتخاب اين تعبير ممكن است اشاره به نكته لطيفى باشد كه دعا كردن خود يكى از بهترين عبادات و اعمال است .
از بررسى دهها آيه ، در قرآن مجيد كه ماده كسب و مشتقاتش در آن به كار رفته
به خوبى استفاده مى شود كه اين واژه در غير كارهاى جسمى يعنى اعمال روحى و قلبى نيز به كار مى رود، چنانكه در آيه 225 سوره بقره مى خوانيم : و لكن يواخذكم بما كسبت قلوبكم ، (ولى خداوند به آنچه قلبهاى شما كسب كرده است ، شما را مؤ اخذه مى كند).
بنابراين جاى تعجب نيست كه دعا نوعى كسب و اكتساب باشد بخصوص كه دعاى حقيقى تنها با زبان نيست ، بلكه با قلب و با تمام وجود انسان مى باشد.
جمله (و الله سريع الحساب ) كه در آخرين آيه از آيات فوق آمده است ، اشاره به اين است كه هم خداوند با سرعت به حساب بندگان مى رسد، و هم پاداشها و كيفرهايى را كه وعده داده به زودى به آنها مى دهد، همه اينها نقد است و سريع ، و نسيه و توأ م با تاءخير نيست .
در حديثى مى خوانيم : خداوند حساب تمام خلايق را در يك چشم بر هم زدن رسيدگى مى كند (ان الله تعالى يحاسب الخلائق كلهم فى مقدار لمح البصر).
اين به خاطر آن است كه علم خداوند همانند مخلوقات نيست ، كه محدوديت آن سبب شود، مطلبى او را از مطلبى ديگر غافل سازد.
از اين گذشته محاسبه پروردگار، زمانى لازم ندارد، زيرا اعمال ما بر جسم و جان ما، بلكه بر موجودات اطراف ما - زمين و امواج هوا - و اشياء ديگر، اثر باقى مى گذارد، و از اين نظر مى توان وجود انسان را تشبيه به انواع اتومبيلهايى كرد كه با داشتن دستگاه كيلومتر شمار هميشه ميزان كار كرد خود را در هر لحظه به طور روشن و مشخص نشان مى دهد، و ديگر نيازى به حساب و كتاب مسافتهايى را كه اتومبيل در طول عمرش پيموده است نيست .
آيه 203
و اذكروا الله فى ايام معدودت فمن تعجل فى يومين فلا اثم عليه و من تاخر فلا اثم عليه لمن اتقى و اتقوا الله و )اعلموا انكم اليه تحشرون (203)
|
ترجمه :
203 - و خدا را در روزهاى معينى ياد كنيد! (روزهاى 11 و 12 و 13 ماه ذى الحجه ). و هر كس شتاب كند، و (ذكر خدا را) در دو روز انجام دهد، گناهى بر او نيست ، و هر كه تاءخير كند، (و سه روز انجام دهد نيز) گناهى بر او نيست ، براى كسى كه تقوا پيشه كند. و از خدا بپرهيزيد و بدانيد شما به سوى او محشور خواهيد شد!
تفسير:
آخرين سخن درباره حج
اين آيه در حقيقت ، آخرين آيه اى است كه در اينجا درباره مراسم حج ، سخن مى گويد و سنتهاى جاهلى را در رابطه با تفاخرهاى موهوم نسبت به نياكان و گذشتگان در هم مى شكند، و به آنها توصيه مى كند كه (بعد از مراسم عيد) به ياد خدا باشند مى فرمايد: خدا را در روزهاى معينى ياد كنيد (و اذكروا الله فى ايام معدودات ).
با توجه به اينكه اين دستور، به قرينه آيات سابق مربوط به پايان مراسم حج است ناظر به روزهاى يازده و دوازده و سيزده ماه خواهد بود كه در لسان روايات به عنوان (ايام تشريق ) ناميده شده ، چنانكه از نامش پيداست ايامى است روشنى بخش كه روح و جسم انسان را در پرتو اين مراسم ، نورانى مى كند.
در آيه 28 سوره حج ، دستور به ذكر نام خدا در (ايام معلومات ) آمد، و در اينجا در (ايام معدودات )، معروف اين است كه (ايام معلومات ) به معنى ده روز
آغاز ذى الحجه ، و (ايام معدودات ) همان ايام تشريق است كه در بالا گفته شد، ولى بعضى از مفسران ، احتمالاتى غير از اين داده اند كه شرح آن در ذيل آيه 28 سوره حج خواهد آمد.
در اينكه منظور از اين (اذكار) چيست ؟ در احاديث اسلامى به اين صورت تعيين شده كه بعد از پانزده نماز كه آغازش نماز ظهر روز عيد قربان ، و پايانش نماز روز سيزدهم است ، جمله هاى الهام بخش زير تكرار گردد: الله اكبر الله اكبر، لا اله الا الله و الله اكبر و لله الحمد الله اكبر على ما هدانا الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام .
سپس در دنبال اين دستور مى افزايد: (كسانى كه تعجيل كنند و (ذكر خدا را) در دو روز انجام دهند گناهى بر آنان نيست ، و كسانى كه تاخير كنند (و سه روز انجام دهند نيز) گناهى بر آنها نيست ، براى كسانى كه تقوا پيشه كنند (فمن تعجل فى يومين فلا اثم عليه و من تاخر فلا اثم عليه لمن اتقى ).
اين تعبير در حقيقت ، اشاره به نوعى تخيير در اداء ذكر خدا، ميان دو روز و سه روز مى باشد.
جمله (لمن اتقى ) (براى كسانى كه تقوا پيشه كرده باشند) ظاهرا قيد است براى مساله تعجيل در دو روز، يعنى قناعت به دو روز مخصوص اين گونه اشخاص است .
و در روايات اهل بيت (عليهم السلام ) آمده است كه منظور از (پرهيز) در اينجا پرهيز از صيد است ، يعنى كسانى كه به هنگام احرام ، پرهيز از صيد يا از تمام تروك احرام كرده اند، مى توانند بعد از عيد قربان ، دو روز در منى بمانند و مراسم آن را بجا
آورند و ياد خدا كنند و اما كسانى كه پرهيز نكرده باشند بايد سه روز بمانند و آن مراسم را بجا آورند و ذكر خدا كنند.
بعضى جمله (لا اثم عليه ) را اشاره به نفى هر گونه گناه از زائران خانه خدا مى دانند، يعنى آنها بعد از انجام مناسك حج كه پايانش اين اذكار است در صورت ايمان و اخلاص كامل همه آثار گناهان پيشين و رسوبات معاصى از دل و جانشان شسته مى شود، و با روحى پاك از هر گونه آلايش از اين مراسم باز مى گردند.
اين سخن گر چه ذاتا صحيح است ، اما ظاهرا آيه با معنى اول هماهنگ تر است .
و در پايان آيه ، يك دستور كلى به تقوا داده ، مى فرمايد: (تقواى الهى پيشه كنيد و بدانيد شما به سوى او محشور خواهيد شد) (و اتقوا الله و اعلموا انكم اليه تحشرون ).
بنابر يكى از دو تفسيرى كه در بالا ذكر شد، اين جمله مى تواند اشاره به اين باشد كه مراسم روحانى حج ، گناهان گذشته شما را پاك كرد، و همچون فرزندى كه از مادر متولد شده است پاك از اين مراسم باز مى گرديد، اما مراقب باشيد بعدا خود را آلوده نكنيد.
آيات 204 تا 206
و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهد الله على ما فى قلبه و هو الد الخصام و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل و الله لا يحب الفساد و اذا قيل له اتق الله اخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد
|
ترجمه :
204 - و از مردم ، كسانى هستند كه گفتار آنان ، در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى شود، (در ظاهر، اظهار محبت شديد مى كنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه مى گيرند. (اين در حالى است كه ) آنان ، سرسختترين دشمنانند.
205 - (نشانه آن ، اين است كه ) هنگامى كه روى بر مى گردانند (و از نزد تو خارج مى شوند)، در راه فساد در زمين ، كوشش مى كنند، و زراعتها و چهارپايان را نابود مى سازند، (با اينكه مى دانند) خدا فساد را دوست نمى دارد.
206 - و هنگامى كه به آنها گفته شود: (از خدا بترسيد!) (لجاجت آنان بيشتر مى شود)، و لجاجت و تعصب ، آنها را به گناه مى كشاند. آتش دوزخ براى آنان كافى است ، و چه بد جايگاهى است .
شان نزول :
براى اين آيات ، دو شان نزول ذكر شده است : 1 - اين آيات درباره اخنس بن شريق نازل شده كه مردى زيبا و خوشزبان بود و تظاهر به دوستى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى كرد خود را مسلمان جلوه مى داد، و سوگند مى خورد كه آن حضرت را دوست دارد و به خدا ايمان آورده ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم كه مامور به ظاهر بود با او گرم مى گرفت
او را مورد محبت قرار مى داد، ولى او در باطن مرد منافقى بود، در يك ماجرا زراعت بعضى مسلمانان را آتش زد و چهارپايان آنان را كشت (و به اين ترتيب پرده از روى كار او برداشته شد) در اينجا آيات فوق نازل شد.
2 - بعضى ديگر از ابن عباس ، نقل كرده اند كه آيات مزبور در يكى از جنگهاى اسلامى (سريه رجيع ) نازل شده كه طى آن جمعى از مبلغان اسلام كه از طرف پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى تبليغ قبايل اطراف مدينه اعزام شده بودند، طى يك توطئه ناجوانمردانه شهيد شدند.
ولى شاءن نزول اول با مضمون آيات ، تناسب بيشترى دارد، و در هر حال درسى كه از اين آيات فرا گرفته مى شود، عمومى و همگانى و براى هميشه است .
تفسير:
سرنوشت مفسدان در زمين
در نخستين آيه ، اشاره سربسته اى ، به بعضى از منافقان كرده ، مى فرمايد: و بعضى از مردم چنين هستند كه گفتار او در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى شود (ولى در باطن چنين نيست ) و خداوند بر آنچه در قلب اوست گواه مى باشد، و او سرسختترين دشمنان است (و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهد الله على ما فى قلبه و هو الد الخصام ).
(الد) به معنى كسى است كه دشمنى شديد دارد، و اصل آن از لديد گرفته شده كه به دو طرف گردن گفته مى شود، و كنايه از كسى است كه از هر طرف روى آورد، بر دشمنى غلبه مى كند، و (خصام ) معنى مصدرى دارد و به معنى خصومت
و دشمنى است .
سپس مى افزايد: (نشانه دشمنى باطنى او اين است كه وقتى روى بر مى گرداند و از نزد تو خارج مى شود، كوشش مى كند كه در زمين فساد به راه بيندازد، و زراعت و چهارپايان را نابود كند (با اينكه مى داند) خدا فساد را دوست ندارد) (و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل و الله لا يحب الفساد).
آرى اين گونه خداوند پرده از روى كار آنها بر مى دارد و درون قلبشان را براى پيامبرش آشكار مى سازد، زيرا اگر اينها در اظهار دوستى و محبت ، به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و پيروان او صادق بودند هرگز دست به فساد و تخريب نمى زدند، و به زراعتها و دامها، بيرحمانه هجوم نمى آوردند، ظاهر آنان دوستى خالصانه است ، اما در باطن ، بى رحمترين ، و سرسختترين دشمنانند.
بسيارى از مفسران ، احتمال داده اند كه مقصود از جمله (اذا تولى ) همان مساله قبول ولايت و حكومت است ، يعنى منافقان هنگامى كه به مرحله اى از حكومت و سلطه برسند، دست به فساد و خرابى زده و ظلم و ستم را در ميان بندگان خدا به راه مى اندازند و به خاطر ظلم و ستم آنها آباديها رو به ويرانى مى گذارد، دامها هلاك مى شوند، و جان و مال مردم بر باد مى رود.
(حرث ) به معنى زراعت ، و (نسل ) به معنى اولاد است ، و بر اولاد انسان و غير انسان اطلاق مى شود، بنابراين هلاك كردن حرث و نسل به معنى از ميان بردن هر گونه موجود زنده است ، اعم از موجودات زنده نباتى ، يا حيوانى و انسانى .
در معنى حرث و نسل ، تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر شده از جمله اينكه : منظور از (حرث ) زنانند، به قرينه آيه شريفه (نسائكم حرث لكم ).
و منظور از (نسل )، اولاد است ، يا اينكه منظور از حرث در اينجا، دين و آيين است ، و نسل مردم (اين تفسير مطابق حديثى است از امام صادق (عليه السلام ) كه در تفسير مجمع البيان نقل شده است ).
به هر حال تعبير به (يهلك الحرث و النسل )، كلام بسيار مختصر و جامعى است كه توليد فساد را در سطح جامعه در زمينه اموال و انسانها، شامل مى شود.
در آيه بعد مى افزايد: هنگامى كه او را از اين عمل زشت نهى كنند (و به او گفته شود از خدا بترس (آتش لجاجت در درونش شعله ور مى گردد) و لجاج و تعصب ، او را به گناه مى كشاند) (و اذا قيل له اتق الله اخذته العزة بالاثم ).
او نه به اندرز ناصحان ، گوش فرا مى دهد، و نه به هشدارهاى الهى بلكه پيوسته با غرور و نخوت مخصوص به خود، بر خلافكاريهايش مى افزايد، چنين كسى را جز آتش دوزخ رام نمى كند، و لذا در پايان آيه مى فرمايد: (آتش دوزخ براى آنها كافى است و چه بد جايگاهى است ) (فحسبه جهنم و لبئس المهاد).
در حقيقت اين يكى از صفات زشت و ناپسند منافقان است كه بر اثر تعصب و لجاجت خشك و خشونت آميز در برابر هيچ حقيقتى تسليم نمى شوند، و همين تعصب و غرور آنها را به بدترين گناهان مى كشاند، بديهى است اين چوبهاى كج ، جز با آتش دوزخ راست نمى شوند!
به گفته بعضى از مفسران ، خداوند اين گونه اشخاص را به پنج وصف در آيات فوق توصيف كرده نخست اينكه : سخنانى فريبنده دارند، ديگر اينكه درون قلب آنها آلوده و تاريك است ، سوم اينكه سرسختترين دشمناناند، چهارم اينكه به هنگامى كه زمينه اى پيش آيد، نه بر انسانها رحم مى كنند و نه بر حيوان و زراعت ، پنجم اينكه بر اثر غرور و نخوت ، اندرز هيچ ناصحى را پذيرا نيستند.
آيه 207
و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤ ف بالعباد (207)
|
ترجمه :
207 - بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على (عليه السلام ) در ليلة المبيت به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است .
شان نزول :
مفسر معروف اهل تسنن (ثعلبى ) مى گويد: هنگامى كه پيغمبر اسلام تصميم گرفت مهاجرت كند براى اداى دينهاى خود و تحويل دادن امانتهائى كه نزد او بود على (عليه السلام ) را به جاى خويش قرار داد و شب هنگام كه مى خواست به سوى غار (ثور) برود و مشركان اطراف خانه او را براى حمله به او محاصره كرده بودند دستور داد على (عليه السلام ) در بستر او بخوابد و پارچه سبز رنگى (برد حضرمى ) كه مخصوص خود پيغمبر بود روى خود بكشد در اين هنگام خداوند به (جبرئيل ) و (ميكائيل ) وحى فرستاد كه من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را طولانيتر قرار دادم كدام يك از شما حاضر است ايثار به نفس كند و زندگى ديگرى را بر خود مقدم دارد هيچكدام حاضر نشدند.
به آنها وحى شد اكنون على (عليه السلام ) در بستر پيغمبر خوابيده و آماده شده جان خويش را فداى او سازد به زمين برويد و حافظ و نگهبان او باشيد.
هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على (عليه السلام ) نشسته بودند جبرئيل مى گفت : (به به آفرين بر تو اى على ! خداوند بواسطه تو بر فرشتگان مباهات مى كند).
در اين هنگام آيه فوق نازل گرديد و به همين دليل آن شب تاريخى به نام (ليلة المبيت ) ناميده شده است .
(ابن عباس مى گويد اين آيه هنگامى كه پيغمبر از مشركان كناره گرفته بود و با ابو بكر به سوى غار مى رفت درباره على (عليه السلام ) كه در بستر پيغمبر خوابيده بود نازل شد.
(ابو جعفر اسكافى ) مى گويد: (همانطور كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه جلد 3 صفحه 270 ذكر كرده است ) جريان خوابيدن على (عليه السلام ) در بستر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به تواتر ثابت شده و غير از كسانى كه مسلمان نيستند و افراد سبك مغز آن را انكار نمى كنند در جلد دوم (الغدير) ذيل آيه مورد بحث (صفحه 48 به بعد) مى نويسد: (غزالى ) در كتاب احياء العلوم جلد سوم صفحه 238 و گنجى در كتاب (كفاية الطالب ) صفحه 114 و (صفورى ) در (نزهة المجالس ) جلد دوم صفحه 209 و ابن (صباغ مالكى ) در كتاب (الفصول المهمة ) صفحه 33، (سبط ابن جوزى حنفى ) در (تذكرة الخواص ) صفحه 21 (شبلنجى ) در (نور الابصار) صفحه 86 و احمد در (مسند) جلد يك صفحه 348 و (تاريخ طبرى ) جلد دوم صفحه 99 تا 101 و (ابن هشام ) در (سيرة ) جلد دوم صفحه 291 و (حلبى ) در (سيره ) خود و (تاريخ يعقوبى ) جلد دوم صفحه 29 جريان (ليلة المبيت ) را نقل كرده اند.
تفسير:
فداكارى بزرگ در شب تاريخى هجرت
گرچه آيه فوق همانطور كه در شان نزول آن ذكر شد، مربوط به ماجراى هجرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و فداكارى على (عليه السلام ) و خوابيدن او در بستر آن حضرت نازل شده ، ولى همچون ساير آيات قرآن ، مفهوم و محتواى كلى و عمومى دارد.
و در واقع نقطه مقابل چيزى است كه در آيات قبل در مورد منافقان وارد شده بود.
مى فرمايد: (از ميان مردم كسانى هستند كه جان خود را در برابر خشنودى خدا مى فروشند، و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است ) (و من الناس من
يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤ ف بالعباد).
آن گروه مردمى خودخواه و خودپسند و لجوج و معاند بودند كه از راه نفاق در بين مردم آبروئى كسب مى كردند، و در ظاهر خود را مؤ من و خيرخواه نشان مى دادند، اما كردارشان پرده از روى گفتارشان بر مى داشت چرا كه جز فساد در زمين و نابود كردن حرث و نسل كار ديگرى نداشتند.
ولى اين گروه تنها با خدا معامله مى كنند و هر چه دارند حتى جان خود را به او مى فروشند و جز رضا و خشنودى او چيزى خريدار نيستند.
و با فداكارى و ايثار آنهاست كه امر دين و دنيا اصلاح و حق زنده و پايدار مى شود و زندگى انسان گوارا و درخت اسلام بارور مى گردد.
جمله (و الله رؤ ف بالعباد) كه در حقيقت نقطه مقابل چيزى است كه در آيات قبل درباره منافقان مفسد فى الارض آمده بود (فحسبه جهنم و لبئس المهاد) ممكن است اشاره به اين باشد كه خداوند در عين اينكه بخشنده جان به انسان است همان را خريدارى مى كند و بالاترين بها را كه همان خشنودى خويش است به انسان مى پردازد.
قابل توجه اينكه فروشنده (انسان ) و خريدار خدا و متاع (جان ) و بهاى معامله خشنودى ذات پاك اوست .
در حالى كه در موارد ديگرى بهاى اينگونه معاملات را بهشت جاويدان و نجات از دوزخ ذكر كرده است مثلا مى فرمايد: ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون ، (خدا از مومنان جانها و مالهايشان را خريدارى مى كند كه بهشت از آن آنها باشد، در راه خدا پيكار مى كنند مى كشند و كشته مى شوند)
و شايد به همين جهت است كه آيه مورد بحث با كلمه من تبعيضيه (و من الناس ) شروع شده يعنى تنها بعضى از مردم هستند كه قادرند به اين كار فوق العاده
دست زنند، و تنها بهائى را كه براى ايثار جان طالب باشند، همان خشنودى خدا بوده باشد، ولى در آيه 111 سوره توبه كه در بالا آورديم همه مومنان به معامله با خدا، در برابر بهشت جاويدان دعوت شده اند.
اين احتمال نيز در تفسير جمله (و الله رؤ ف بالعباد) و تناسب آن با آغاز آيه وجود دارد كه مى خواهد اين حقيقت را روشن سازد كه وجود اين چنين افراد وفادار و ايثارگر در ميان مردم ، از رافت و مهربانى خدا نسبت به بندگانش سرچشمه گرفته ، زيرا اگر چنين انسانهاى از خود گذشته در جوامع انسانى وجود نداشته باشند، اركان دين و اجتماع فرو مى ريزد، ولى خداوند مهربان با اين دوستان ايثارگر خود، جلو خرابكارى دشمنان را مى گيرد.
به هر حال اين آيه با توجه به شاءن نزولى كه مشروحا گفته شد، يكى از بزرگترين فضايل على (عليه السلام ) است كه در اكثر منابع اسلامى آمده ، و به قدرى چشمگير است كه معاويه ، به خاطر دشمنى خاصى كه با على (عليه السلام ) داشت طبق روايتى چنان از اين فضيلت ناراحت بود كه (سمرة بن جندب ) را با چهارصد هزار درهم تطميع كرد كه بگويد اين آيه درباره عبدالرحمن بن ملجم ، قاتل على (عليه السلام ) (طبق حديث مجعولى ) نازل شده ، و آن منافق جنايت پيشه نيز چنين كرد، ولى همانطور كه انتظار مى رفت حتى يك نفر اين حديث مجعول را نپذيرفت
آيات 208 و 209
يايها الذين امنوا ادخلوا فى السلم كافة و لا تتبعوا خطوت الشيطان انه لكم عدو مبين (208)
)فان زللتم من بعد ما جاءتكم البينات فاعلموا ان الله عزيز حكيم (209)
|
ترجمه :
208 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همگى در صلح و آشتى در آييد! و از گامهاى شيطان ، پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شماست !
209 - و اگر بعد از (اين همه ) نشانه هاى روشن ، كه براى شما آمده است ، لغزش كرديد (و گمراه شديد)، بدانيد (از چنگال عدالت خدا، فرار نتوانيد كرد،) كه خداوند، توانا و حكيم است .
تفسير:
اسلام آيين صلح و صفاست
بعد از اشاره به دو گروه (گروه مومنان بسيار خالص و منافقان مفسد) در آيات گذشته ، همه مومنان را در نخستين آيه مورد بحث مخاطب ساخته ، مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همگى در صلح و آشتى در آئيد) (يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافة ).
(سلم ) و (سلام )، در لغت به معنى صلح و آرامش است و بعضى آن را به معنى اطاعت تفسير كرده اند، و اين آيه همه افراد با ايمان را به صلح و سلام و تسليم بودن در برابر فرمان خدا دعوت مى كند.
از مفهوم اين آيه چنين استفاده مى شود كه صلح و آرامش تنها در پرتو ايمان امكانپذير است ، و تنها به اتكاء قوانين مادى هرگز جنگ و ناامنى و اضطراب از دنيا بر چيده نخواهد شد، زيرا عالم ماده ، و علاقه به آن ، همواره
كشمكشها و تصادمها است ، و اگر نيروى معنوى ايمان ، آدمى را كنترل نكند، صلح غير ممكن است .
بلكه مى توان گفت از دعوت عمومى اين آيه ، كه همه مومنان را بدون استثناء از هر زبان و نژاد و منطقه جغرافيائى و قشر اجتماعى ، به صلح و صفا دعوت مى كند، استفاده مى شود كه در پرتو ايمان به خدا، تشكيل حكومت واحد جهانى كه صلح در سايه آن همه جا آشكار گردد امكانپذير است .
اصولا در مقابل عوامل پراكندگى (زبان و نژاد و...) يك حلقه محكم اتصال در ميان قلوب بشر لازم است ، و اين حلقه اتصال تنها ايمان به خداست كه ما فوق اين اختلافات است .
ايمان به خدا، و تسليم در برابر فرمان او، نقطه وحدت جامعه انسانيت ، و رمز ارتباط اقوام و ملتها است ، و نمونه جالبى از آن را در مراسم حج مى توان مشاهده كرد كه چگونه انسانهايى با رنگهاى مختلف ، از نژادهاى متفاوت و داراى زبان و قوميت و منطقه جغرافيائى ناهماهنگ ، همگى برادروار در كنار هم قرار گرفته و در آن مراسم بزرگ روحانى شركت دارند، و در نهايت صلح و صفا به هم مى نگرند، و اگر آن را با نظامى كه بر كشورهاى فاقد ايمان به خدا حاكم است كه چگونه ناامنى از نظر جان و مال و عرض و ناموس ، حاكم مى باشد، مقايسه كنيم ، تفاوت ميان جوامع با ايمان و بى ايمان از نظر سلم و صلح و سلام و آرامش ، روشن مى شود.
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه بعضى از اهل كتاب (يهود و نصارى ) هنگامى كه وارد اسلام مى شدند، نسبت به بعضى از عقايد يا برنامه هاى پيشين خود وفادار بودند و لذا به آنها دستور داده شد كه با تمام وجود وارد اسلام
شويد و در برابر تمام دستورات تسليم باشيد.
سپس مى افزايد: از گامهاى شيطان پيروى نكنيد كه او دشمن آشكار شما است (و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين ).
همانگونه كه در تفسير آيه 168 همين سوره ، اشاره شد، بسيارى از انحرافات و وسوسه هاى شيطانى به صورت تدريجى انجام مى گيرد، و هر مرحله در حقيقت گامى از گامهاى شيطان است .
(خطوات ) جمع (خطوة ) بر وزن (سفره ) به معنى گام و قدم است در اينجا نيز اين حقيقت تكرار شده كه انحراف از صلح و عدالت و تسليم شدن در برابر انگيزه هاى دشمنى و عداوت و جنگ و خونريزى از مراحل ساده و كوچك شروع مى شود، و به مراحل حاد و خطرناك ، منتهى مى گردد، و مطابق ضرب المثل معروف عرب (ان بدو القتال اللطام ) (آغاز جنگ يك سيلى است ) گاهى يك حركت كوچك از روى عداوت ، آتش جنگ ويرانگرى را بر مى انگيزد، لذا افراد با ايمان كه مخاطب در اين آيه اند، بايد از همان آغاز بيدار باشند و جرقه هاى كوچك عداوت و دشمنى را خاموش سازند.
قابل توجه اينكه اين تعبير، پنج بار در قرآن مجيد آمده ، و در موارد مختلفى روى آن تكيه شده است .
بعضى از مفسران نقل كرده اند كه (عبد الله بن سلام ) و يارانش كه يهودى بودند و اسلام را پذيرا شده بودند از پيامبر اسلام اجازه مى خواستند كه تورات را در نماز بخواند، و به پاره اى از دستورات آن عمل كنند، آيه فوق نازل شد و آنها را از
پيروى خطوات الشيطان ، نهى كرد.
اين شاءن نزول نيز نشان مى دهد كه شيطان گام به گام در انسان نفوذ مى كند و بايد در همان گامهاى نخستين ، در برابر او ايستاد تا به مراحل خطرناك نرسد.
جمله (انه لكم عدو مبين ) متضمن استدلال زنده و روشنى است ، مى گويد: دشمنى شيطان با شما چيزى مخفى و پوشيده نيست ، او از آغاز آفرينش آدم براى دشمنى با او كمر بست و سوگند ياد كرده است كه اگر بتواند، همه را جز مخلصين كه از تيررس او به دورند گمراه كند با اين حال چگونه تسليم وسوسه هاى او مى شويد؟
در آيه بعد به همه مومنان هشدار مى دهد كه : (اگر بعد از (اين همه ) نشانه ها و برنامه هاى روشن كه به سراغ شما آمده لغزش كنيد و تسليم وسوسه هاى شيطان شويد و گامى بر خلاف صلح و سلام برداريد بدانيد (از پنجه عدالت خداوند فرار نتوانيد كرد) چرا كه خداوند توانا و شكستناپذير و حكيم است ) (فان زللتم من بعد ما جاءتكم البينات فاعلموا ان الله عزيز حكيم ).
برنامه روشن ، راه روشن و مقصد هم معلوم است با اين حال جائى براى لغزش و قبول وسوسه هاى شيطانى نيست ! اگر منحرف شويد قطعا مقصر خود شمائيد و بدانيد خداوند قادر حكيم شما را مجازات عادلانه خواهد كرد.
(بينات ) به معنى دلايل روشن است و مفهوم گستردهاى دارد كه هم دلايل عقلى را شامل مى شود و هم آنچه از طريق وحى يا معجزات براى مردم تبيين شده است .
آيه 210
هل ينظرون الا أ ن ياتيهم الله فى ظلل من الغمام و الملائكة و قضى الامر و الى الله ترجع الامور (210
|
ترجمه :
210 - آيا (پيروان فرمان شيطان ، پس از اين همه نشانه ها و برنامه هاى روشن ) انتظار دارند كه خداوند و فرشتگان ، در سايه هائى از ابرها به سوى آنان بيايند (و دلايل تازهاى در اختيارشان بگذارند؟! با اينكه چنين چيزى محال است !) و همه چيز انجام شده ، و همه كارها به سوى خدا باز مى گردد.
تفسير:
انتظار بيجا و نامعقول
اين آيه گر چه از آيات پيچيده قرآن به نظر مى رسد لكن دقت روى تعبيرات آن ابهام را بر طرف مى سازد.
در اينجا روى سخن به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و در واقع به دنبال بحث آيه قبل كه مى فرمود آيا اين همه نشانه ها و دلايل روشن براى جلوگيرى از لغزش آدمى و رهائى او از چنگال عدو مبين يعنى شيطان كافى نيست ، خداوند در اين آيه مى فرمايد: (آيا آنها انتظار دارند كه خداوند و فرشتگان در سايه هاى ابرها به سوى آنها بيايند) و دلايل ديگرى در اختيارشان بگذارند با اينكه چنين چيزى محال است و به فرض كه محال نباشد چه ضرورتى دارد (هل ينظرون الا ان ياتيهم الله فى ظلل من الغمام و الملائكة ).
(در حالى كه كار پايان يافته است ) (و قضى الامر).
در اينكه منظور از پايان يافتن كار چيست ؟
مرحوم (طبرسى ) در (مجمع البيان )، آن را به معنى پايان يافتن حساب انسانها در قيامت و قرار گرفتن اهل بهشت در بهشت ، و اهل دوزخ در دوزخ مى داند، و به اين ترتيب ناظر به آخرت خواهد بود، در حالى كه ظاهر آيه ، مربوط به اين جهان است ، بنابراين بعيد نيست كه اشاره به نزول عذاب الهى به كافران لجوج باشد كه در كلام طبرسى و ديگران نيز به عنوان يك احتمال آمده است .
اين معنى نيز ممكن است كه منظور اشاره به پايان گرفتن كار تبليغ و بيان همه حقايق باشد كه در آيه قبل تحت عنوان بينات به آن اشاره شده بود و با وجود اين ، ديگر انتظار آنها، بى معنى است و به فرض محال كه ممكن باشد خداوند و فرشتگان نزد آنها حضور يابند نيازى به آن احساس نمى شود، زيرا همه چيز براى هدايت آنها به قدر كافى در اختيارشان قرار داده شده و مطابق اين تفسير، هيچگونه تقديرى در آيه وجود ندارد، و عين الفاظ آيه گوياست ، بنابراين استفهام موجود در آيه ، انكارى مى باشد.
ولى جمعى از مفسران ، استفهام را انكارى ندانسته و آن را يك نوع تهديد براى گنهكاران و كسانى كه پيروى از برنامه هاى شيطانى كرده اند مى دانند، خواه اين تهديد، تهديد به عذاب آخرت باشد يا دنيا، و لذا قبل از كلمه الله ، كلمه امر را مقدر مى دانند كه روى هم رفته معنى آيه چنين مى شود: آيا اينها، با اين اعمالشان مى خواهند، امر خدا و فرشتگان او براى مجازات و عذابشان ، فرا رسد و به عذاب دنيا يا آخرت گرفتار شوند، و به كار آنها خاتمه داده شود.
ولى تفسيرى كه در بالا گفته شد، مناسبتر به نظر مى رسد، و نياز به تقدير هم ندارد.
كوتاه سخن اينكه : درباره آيه سه تفسير وجود دارد:
1 - منظور آن است كه خداوند به قدر كافى اتمام حجت كرده ، و نبايد افراد لجوج در انتظار اين باشند كه خدا و فرشتگان نزد آنها آيند و حقايق را بازگو كنند كه
اين امر محال است ، و اگر هم ممكن بود نيازى به آن نبود.
2 - منظور اين است كه آيا آنها با اين لجاجت در عدم ايمان در انتظار اين هستند كه فرمان عذاب الهى و فرشتگان عذاب فرا رسند و آنها را ريشه كن سازند.
3 - منظور اين است كه آيا آنها با اين كار خود در انتظارند كه قيامت بر پا شود و فرمان عذاب همراه فرشتگان الهى فرا رسد و به حساب همگى رسيدگى گردد، و به كيفر خود گرفتار شوند.
تعبير به (ظلل من الغمام ) (در سايه هاى ابرهاى سفيد) بنابر تفسير دوم و سوم - به گفته بسيارى از مفسران - اشاره به اين است كه عذاب الهى بطور ناگهانى همچون ابرها بر سر آنها سايه افكن مى شود و مخصوصا از آنجا كه انسان با مشاهده ابر انتظار ريزش باران رحمت را دارد، هنگامى كه عذابى به صورت صاعقه و مانند آن از آن فرود آيد دردناكتر است (توجه داشته باشيد كه عذاب بعضى از اقوام پيشين نيز به صورت صاعقه هائى بود كه از ابرها فرود آمد).
اما بنابر تفسير اول ممكن است اشاره به عقيده خرافى كفار باشد كه گمان مى كردند خداوند گاهى از آسمان نازل مى شود، در حالى كه ابرها بر او سايه افكن مى باشند.
و در پايان آيه ، مى فرمايد: و همه كارها به سوى خدا باز مى گردد (و الى الله ترجع الامور).
امور مربوط به ارسال پيامبران و نزول كتابهاى آسمانى و تبيين حقايق بازگشت به او مى كند همانگونه كه امر حساب و مجازات و كيفر و پاداش به او باز مى گردد.
نكته :
رؤ يت خداوند غير ممكن است !
بى شك مشاهده حسى تنها در مورد اجسامى صورت مى گيرد كه داراى رنگ و مكان و محل است بنابراين در مورد ذات خداوند كه مافوق زمان و مكان است معنى ندارد.
ذات پاك او نه در دنيا با اين چشم ديده مى شود و نه در آخرت دلايل عقلى اين مساله به قدرى روشن است كه ما را بينياز از شرح و بسط مى كند: ولى با اين حال متاسفانه جمعى از دانشمندان اهل سنت به استناد بعضى از احاديث ضعيف و پارهاى از آيات متشابه اصرار بر اين دارند كه خداوند در قيامت با همين چشم ديده مى شود و در قالب جسمى در مى آيد و داراى رنگ و مكان است و بعضا آيه مورد بحث را ناظر به اين معنى دانسته اند و شايد توجه به اين حقيقت ندارند كه چه مفاسد و مشكلاتى از اين رهگذر به وجود مى آيد.
البته مشاهده خداوند با چشم دل هم در اين جهان ممكن است و هم در جهان ديگر و مسلما در قيامت كه ذات پاك او ظهور و بروز قويترى دارد اين مشاهده قويتر خواهد بود.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در پاسـخ اين سوال آيا خداوند در قيامت ديده مى شود فرمود: منزه است خداوند از چنين چيزى و بسيار منزه است سپس افزود ان الابصار لا تدرك الا ما له لون و كيفية و الله تعالى خالق الالوان و الكيفية ، چشمها جز چيزهائى كه داراى رنگ و كيفيت است نمى بيند در حالى كه خداوند خالق رنگها و كيفيتها است .
درباره عدم امكان رويت خداوند در دنيا و آخرت ذيل آيات مختلف تفسير نمونه از جمله ذيل آيه 103 سوره انعام (لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار) شرح كافى داده شده و از آن مشروحتر در جلد چهارم پيام قرآن از صفحه 221 تا 250 بحث شده است
آيه 211
سل بنى اسرائيل كم آتيناهم من آية بينة و من يبدل نعمة الله من بعد ما جاءته فان الله شديد العقاب(211)
|
ترجمه :
211 - از بنى اسرائيل بپرس : (چه اندازه نشانه هاى روشن به آنها داديم ؟ (ولى آنان ، نعمتها و امكانات مادى و معنوى را كه خداوند در اختيارشان گذاشته بود، در راه غلط به كار گرفتند).
و كسى كه نعمت خدا را، پس از آنكه به سراغش آمد، تبديل كند (و در مسير خلاف به كار گيرد، گرفتار عذاب شديد الهى خواهد شد) كه خداوند شديد العقاب است .
تفسير:
تبديل نعمت به عذاب
اين آيه در حقيقت ، يكى از مصاديق آيات گذشته است ، چرا كه در آيات گذشته سخن از مومنان و كافران و منافقان بود، كافرانى كه بر اثر لجاجت ، آيات و دلايل روشن را ناديده گرفته به بهانه جوئى مى پرداختند، و بنى اسرائيل يكى از مصاديق واضح اين معنى هستند.
مى فرمايد: (از بنى اسرائيل بپرس ، چه نشانه هاى روشنى به آنها داديم ؟) ولى آنها اين نشانه هاى روشن را ناديده گرفتند، و نعمتهاى الهى را در راه غلط صرف كردند (سل بنى اسرائيل كم آتيناهم من آية بينة ).
سپس مى افزايد: (كسى كه نعمت خدا را بعد از آنكه به سراغ او آمد تبديل كند (و از آن سوء استفاده نمايد، گرفتار عذاب شديد الهى خواهد شد) زيرا خداوند شديد العقاب است ) (و من يبدل نعمة الله من بعد ما جاءته فان الله شديد العقاب ).
منظور از (تبديل نعمت ) اين است كه انسان امكانات و منابع مادى و معنوى را كه در اختيار دارد، در مسيرهاى انحرافى و گناه به كار گيرد، و ميدانيم خداوند
بنى اسرائيل انواع نعمتها را ارزانى داشت ، پيامبران بزرگ ، زمامداران نيرومند، امكانات مادى فراوان ، ولى آنها نه از آن مربيان الهى بهره گرفتند، و نه از مواهب مادى استفاده صحيح كردند و به اين ترتيب مرتكب تبديل نعمت شدند، و نيز به همين دليل در دنيا سرگردان گشتند و در قيامت عذاب دردناكى در انتظار دارند.
اينكه مى فرمايد: (سل بنى اسرائيل ) (از بنى اسرائيل بپرس ) براى اين است كه هم از آنها اعتراف گرفته شود و هم درس عبرتى براى مسلمانان و هشدار به كسانى باشد كه از نعمتها و مواهب الهى بهره گيرى لازم را نمى كنند.
مساله تبديل نعمت ، و سرنوشت دردناك ناشى از آن منحصر به بنى اسرائيل نيست ، هر قوم و ملتى گرفتار آن شود، گرفتار عذاب شديد الهى در اين جهان و جهان ديگر خواهد شد.
هم اكنون دنياى صنعتى گرفتار اين بدبختى بزرگ است زيرا با اينكه خداوند مواهب و نعمتها و امكاناتى در اختيار انسان امروز قرار داده كه در هيچ دورانى از تاريخ سابقه نداشته است ولى به خاطر دورى از تعليمات الهى پيامبران گرفتار تبديل نعمت شده و آنها را به صورت وحشتناكى در راه فنا و نيستى خود به كار گرفته و از آن مخربترين اسلحه ها را براى ويرانى جهان ساخته و يا از قدرت مادى خويش براى توسعه ظلم و استعمار و استثمار بهره گرفته و دنيا را به جايگاهى نا امن از هر نظر مبدل كرده است .
نعمت خدا در اين آيه مى تواند اشاره به آيات الهى باشد، و تبديل آن همان تحريف آن است ، و يا معنى وسيعى داشته باشد كه امكانات و مواهب الهى را نيز شامل گردد، و ترجيح با معنى دوم است .
آيه212
زين للذين كفروا الحيوة الدنيا و يسخرون من الذين آمنوا و الذين اتقوا فوقهم يوم القيمة و الله يرزق من يشاء بغير )حساب (212)
|
ترجمه :
212 - زندگى دنيا براى كافران زينت داده شده است ، از اين رو افراد با ايمان را (كه گاهى دستشان تهى است )، مسخره مى كنند، در حالى كه پرهيزكاران در قيامت بالاتر از آنان هستند، (چرا كه ارزشهاى حقيقى در آن جا آشكار مى گردد، و صورت عينى به خود مى گيرد،) و خداوند، هر كس را بخواهد بدون حساب روزى مى دهد.
شان نزول :
(ابن عباس ) مفسر معروف مى گويد: اين آيه درباره اقليت اشرافى و روساى قريش نازل شد كه زندگى بسيار مرفه اى داشتند، و جمعى از مومنان ثابت قدم آغاز اسلام همچون عمار و بلال و... را كه از نظر زندگى مادى فقير و تهيدست بودند به باد استهزاء و مسخره مى گرفتند و مى گفتند اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شخصيتى داشت و از طرف خدا بود، اشراف و بزرگان از او پيروى مى كردند، آيه فوق نازل شد و به سخنان بى اساس آنها پاسـخ داد.
تفسير:
كافران دنياپرست
شاءن نزول بالا كه مى گويد آيه ناظر به اشراف خودخواه قريش است مانع از آن نيست كه يك قاعده كلى و عمومى از آن استفاده كرده يا آن را مكمل آيه پيشين درباره يهود بدانيم .
آيه مى گويد: (زندگى دنيا براى كافران زينت داده شده است ) (زين للذين كفروا الحيوة الدنيا).
لذا از باده غرور سر مست شده (و افراد با ايمان را كه احيانا دستشان تهى
است به باد مسخره مى گيرند) (و يسخرون من الذين آمنوا).
اين در حالى است (كه اين افراد با ايمان و تقوا در قيامت برتر از آنها هستند) (آنها در اعلى عليين بهشت اند و اينها در دركات جهنم ) (و الذين اتقوا فوقهم يوم القيمة ).
زيرا در آن جهان مقامات معنوى صورت عينى به خود مى گيرد و مومنان در درجات بالايى قرار خواهند گرفت ، آنها گوئى بر فراز آسمانها سير مى كنند در حالى كه اينها در اعماق زمين مى روند.
و اين جاى تعجب نيست زيرا خداوند هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد (و الله يرزق من يشاء بغير حساب ).
اينها در حقيقت بشارت و آرامش است براى مومنان فقير و هشدار و تهديدى است براى ثروتمندان مغرور و بى ايمان .
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله اخير اشاره به اين باشد كه خداوند در آينده به مومنان روزى بى حساب مى دهد همانگونه كه با پيشرفت اسلام اين معنى تحقق يافت .
بى حساب بودن روزى خداوند به افراد با ايمان اشاره به اين است كه هرگز پاداشها و مواهب الهى به اندازه اعمال ما نيست بلكه مطابق كرم و لطف اوست و مى دانيم لطف و كرمش حد و حدود ندارد.
نكته :
هميشه افراد بى ايمان و دنياپرست كه سخت فريفته زرق و برق دنيا مى باشند و افق ديدشان از چهار ديوارى ماده فراتر نمى رود امكانات مادى را مقياس ارزيابى همه ارزشها مى دانند و به همين دليل در فكر كوتاه و عليل آنها كسانى كه دستشان از ثروت تهى است فاقد شخصيت هستند و لذا آنها را به باد مسخره مى گيرند در حالى كه صاحبنظران با ايمان كه بدين مشت خاك نظرى ندارند
ارزشهاى مادى را در برابر ارزشهاى معنوى بيرنگ مى بينند و به آنها همچون بازيچه كودكان مى نگرند.
و اگر طالب مواهب مادى دنيا هستند براى اين است كه آخرت را در لابلاى آن جستجو مى كنند.
در اينجا يك سوال باقى مى ماند كه فعل مجهول (زين ) (زينت داده شده است ) چه معنى دارد و فاعل آن كيست ؟ كيست كه زندگى دنيا را در نظر كافران زينت داده است ؟ پاسـخ اين سوال را در ذيل آيه 14 سوره آل عمران مطالعه خواهيد نمود.
آيه213
كان الناس امة وحدة فبعث الله النبين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من )الحق باذنه و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم (213)
|
ترجمه :
213 - مردم (در آغاز) يك دسته بودند، (و تضادى در ميان آنها وجود نداشت . بتدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد، در اين حال ) خداوند، پيامبران را برانگيخت ، تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى ، كه به سوى حق دعوت مى كرد، با آنها نازل نمود، تا در ميان مردم ، در آنچه اختلاف داشتند، داورى كند.
(افراد با ايمان ، در آن اختلاف نكردند،) تنها (گروهى از) كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند، و نشانه هاى روشن به آنها رسيده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگرى ، در آن اختلاف كردند.
خداوند، آنهايى را كه ايمان آورده بودند، به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش ، رهبرى نمود.
(اما افراد بى ايمان ، همچنان در گمراهى و اختلاف ، باقى ماندند).
و خدا، هر كس را بخواهد، به راه راست هدايت مى كند.
تفسير:
راه وصول به وحدت
بعد از بيان حال مومنان و منافقان و كفار در آيات پيشين ، در اين آيه به سراغ يك بحث اصولى و كلى و جامع در مورد پيدايش دين و مذهب و اهداف و مراحل مختلف آن مى رود.
نخست مى فرمايد: انسانها (در آغاز) همه امت واحدى بودند (كان
امة واحدة ).
و در آن روز تضادى در ميان آنها وجود نداشت ، زندگى بشر و اجتماع او ساده بود، فطرتها دست نخورده ، و انگيزه هاى هوى و هوس و اختلاف و كشمكش در ميان آنها ناچيز بود، خدا را طبق فرمان فطرت مى پرستيدند و وظايف ساده خود را در پيشگاه او انجام مى دادند (اين مرحله اول زندگانى انسانها بود)، كه احتمالا فاصله ميان زمان آدم و نوح را پر مى كرد.
سپس زندگى انسانها شكل اجتماعى به خود گرفت و مى بايد هم چنين شود زيرا انسان براى تكامل آفريده شده و تكامل او تنها در دل اجتماع تامين مى گردد (و اين مرحله دوم زندگى انسانها بود).
ولى به هنگام ظهور اجتماع ، اختلافها و تضادها به وجود آمد چه از نظر ايمان و عقيده و چه از نظر عمل و تعيين حق و حقوق هر كس و هر گروه در اجتماع و در اينجا بشر تشنه قوانين و تعليمات انبياء و هدايتهاى آنها مى گردد تا به اختلافات او در جنبه هاى مختلف پايان دهد (اين مرحله سوم بود).
در اينجا خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت دهند و انذار كنند (فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين ).
(و اين مرحله چهارم بود).
در اين هنگام انسانها با هشدارهاى انبياء و توجه به مبداء و معاد و جهان ديگر كه در آنجا پاداش و كيفر اعمال خويش را در مى يابند براى گرفتن احكام الهى و قوانين صحيح كه بتواند به اختلافات پايان دهد و سلامت جامعه و سلامت انسانها را تامين كند آمادگى پيدا كردند.
و لذا مى فرمايد: (خداوند با آنها كتاب آسمانى به حق نازل كرد تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند حكومت كند) (و انزل معهم
الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه ).
و به اين ترتيب ايمان به انبياء و تمسك به تعليمات آنها و كتب آسمانى ، آبى بر آتش اختلافات فرو ريخت و آن را خاموش ساخت (و اين مرحله پنجم بود).
اين وضع مدتى ادامه يافت ولى كم كم وسوسه هاى شيطانى و امواج خروشان هواى نفس كار خود را در ميان گروهى كرد و با تفسيرهاى نادرست تعليمات انبياء و كتب آسمانى و تطبيق آنها بر خواسته هاى دلشان ، پرچم اختلاف را بار ديگر برافراشتند ولى اين اختلاف با اختلافات پيشين فرق داشت سرچشمه اختلافات پيشين جهل و بى خبرى بود كه با بعثت انبياء و نزول كتب آسمانى بر طرف گرديد در حالى كه سرچشمه اختلافات بعد همان ستمگرى و لجاجت و انحراف آگاهانه از راه حق و در يك كلمه (بغى ) بود و لذا در ادامه اين آيه مى فرمايد: (در آن اختلاف نكردند مگر كسانى كه كتاب آسمانى را دريافت داشته بودند و بينات و نشانه هاى روشن به آنها رسيده بود آرى آنها به خاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن اختلاف كردند) (و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم ).
(و اين مرحله ششم بود).
در اينجا مردم به دو گروه تقسيم شدند مؤ منان راستين كه در برابر حق تسليم بودند آنها براى پايان دادن به اختلافات جديد به كتب آسمانى و تعليمات انبياء بازگشتند و به حق رسيدند و لذا مى فرمايد: (خداوند، مؤ منان از آنها را به حقيقت آنچه در آن اختلاف داشتند به فرمان خود هدايت فرمود) (در حالى كه افراد بى ايمان و ستمگر و خودخواه همچنان در گمراهى و اختلاف باقى ماندند) (فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه ).
(و اين مرحله هفتم بود).
و در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند هر كه را بخواهد (و لايق ببيند) به راه
مستقيم هدايت مى كند) (و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ).
اشاره به اينكه مشيت الهى كه آميخته با حكمت اوست گزاف و بى حساب نيست و از هر گونه تبعيض ناروا بر كنار است .
تمام كسانى كه داراى نيت پاك و روح تسليم در برابر حقاند مشمول هدايتهاى او مى شوند.
اشتباهات عقيدتى آنها اصلاح مى گردد و از روشنبينى هاى مخصوصى برخوردار مى شوند بر توفيق آنان براى يافتن راه راست مى افزايد و آنها را از اختلافات و مشاجرات دنيا پرستان بى ايمان بر كنار مى دارد و آرامش روح و اطمينان خاطر و سلامت جسم و جان به آنها مى بخشد.
نكته ها
1 - دين و اجتماع
از آيه فوق به خوبى اين حقيقت استفاده مى شود كه دين و جامعه بشرى در حقيقت ناگسستنى هستند هيچ جامعه اى نمى تواند بدون مذهب و ايمان به خدا و رستاخيز زندگى صحيحى داشته باشد.
قوانين بشرى ، علاوه بر اينكه غالبا مايه اختلاف و پراكندگى ملتهاست ، چون ضامن اجرائى از درون ، يعنى ايمان به خدا، سرچشمه نمى گيرد، تنها يك مسؤ وليت برون ذاتى ايجاد مى كند و نمى تواند بطور كامل به اختلافات و تضادها پايان دهد، آزمايشهاى انسانى در اين چند قرن اخير اين حقيقت را به خوبى ثابت كرده است و دنياى به اصطلاح متمدن اما فاقد ايمان ، مرتكب فجايع و گناهانى مى شود كه هيچ گاه در جامعه عقب افتاده ديده نشده است .
ضمنا منطق اسلام در عدم جدايى دين از سياست ، يعنى تدبير جامعه اسلامى نيز روشن مى شود.
2 - آغاز پيدايش شريعت
از آيه فوق ، به طور ضمنى اين حقيقت نيز روشن شد كه آغاز پيدايش دين و مذهب به معنى واقعى كلمه ، همان زمان پيدايش جامعه انسانى به معنى حقيقى بوده است ، بنابراين جاى تعجب نيست كه نخستين پيامبر اولوا العزم و صاحب كتاب و قانون و شريعت ، حضرت نوح (عليه السلام ) بوده است نه حضرت آدم .
3 - خاورميانه مركز پيدايش مذاهب بزرگ
از آيه فوق جواب اين سو ال را هم مى توان پيدا كرد كه چرا تمام اديان بزرگ الهى از منطقه خاورميانه برخاستهاند؟ (آيين اسلام ، آيين مسيحيت ، آيين يهود و آيين ابراهيم و...) زيرا به گواهى تاريخ گاهواره تمدن بشرى در اين منطقه از جهان به حركت در آمد و نخستين تمدنهاى بزرگ از اين منطقه برخاستند، و با توجه به رابطه مستحكم دين و تمدن و نياز مبرم جوامع متمدن به مذهب ، براى پيشگيرى از اختلافات و تضادهاى مخرب ، معلوم مى شود كه بايد مذاهب از اينجا برخيزند.
و اگر مى بينيم اسلام از محيط عقب ماندهاى همچون مكه و مدينه آن روز برخاست به خاطر اين بود كه : اين منطقه به سر راه چند تمدن بزرگ آن زمان قرار داشت ، تمدن ايران و باقى مانده تمدن بابل در شمال شرقى جزيرة العرب ، تمدن روم در شمال ، تمدن مصر باستان در شمال غربى ، و تمدن يمن در جنوب .
در واقع مركز ظهور اسلام ، مركز دايره اى است ، كه تمام تمدنهاى مهم آن زمان در اطراف آن جاى مى گيرند (دقت كنيد).
4 - پايان دادن به اختلافات ، يكى از مهمترين اهداف دين و مذهب
آيينهاى الهى اهداف زيادى را، از جمله تهذيب نفوس انسانى و رسانيدن او به مقام قرب الهى ، تعقيب مى كند، ولى مسلما يكى از مهمترين اهداف ، رفع اختلافات بوده است .
زيرا هميشه نژادها، قوميتها، و زبان و مناطق جغرافيائى عامل جدائى جوامع
انسانى بوده ، چيزى كه مى تواند به عنوان يك حلقه اتصال همه فرزندان آدم را از هر نژاد و زبان و قوميت و منطقه جغرافيائى به هم پيوند دهد، آيينهاى الهى است ، كه تمام اين مرزها را در هم مى شكند، و همه انسانها را زير يك پرچم جمع مى كند كه نمونه آن را در مراسم عبادى سياسى حج مى توان مشاهده كرد.
و اگر مى بينيم پاره اى از مذاهب ، عامل اختلاف و درگيرى شده اند، به خاطر آميخته شدن آنها با خرافات و تعصبهاى كوركورانه است ، وگرنه مذاهب دست نخورده آسمانى ، همه جا عامل وحدت به شمار مى آيد.
5 - دليلى بر عصمت پيامبران
علامه طباطبايى در الميزان بعد از آنكه معصوم بودن پيامبران را به سه شاخه تقسيم مى كند 1 - عصمت از خطا به هنگام دريافت وحى 2 - عصمت از خطا در تبليغ رسالت 3 - عصمت از گناه و آنچه مايه هتك حرمت عبوديت است و مى گويد: آيه مورد بحث دليل بر عصمت از خطا در تلقى وحى و تبليغ رسالت است زيرا هدف از بعثت آنها اين بوده كه مردم را بشارت و انذار دهند و حق در اعتقاد و عمل را روشن سازند و از اين طريق آنها را هدايت كنند و مسلما اين هدف بدون عصمت در تلقى وحى و تبليغ رسالت ممكن نيست .
شاخه سوم عصمت را نيز از آيه مى توان استفاده كرد چرا كه اگر خطائى در تبليغ رسالت صورت گيرد خود عاملى براى اختلاف خواهد بود و اگر ناهماهنگى ميان عمل و گفتار مبلغان وحى از طريق عصيان حاصل شود آن نيز عامل اختلاف است بنابراين از آيه فوق مى توان اشاراتى به عصمت در هر سه بخش استفاده كرد.((1))
آيه214
أ م حسبتم أ ن تدخلوا الجنة و لما ياءتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مستهم الباءساء و الضراء و زلزلوا حتى يقول )الرسول و الذين ءامنوا معه متى نصر الله أ لا إ ن نصر الله قريب (214)
|
ترجمه :
214 - آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد، بى آنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه گرفتاريها و ناراحتيها به آنها رسيد، و آن چنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه ايمان آورده بودند گفتند: پس يارى خدا كى خواهد آمد؟! (در اين هنگام ، تقاضاى يارى از او كردند، و به آنها گفته شد:) آگاه باشيد، يارى خدا نزديك است !
شان نزول :
بعضى از مفسران گفته اند: هنگامى كه در جنگ احزاب ترس و خوف و شدت بر مسلمانان غالب شد و در محاصره قرار گرفتند اين آيه نازل شد و آنان را به صبر و استقامت دعوت نمود و وعده يارى نصرت به آنها داد
و نيز گفته شده هنگامى كه مسلمانان در جنگ احد شكست خوردند عبدالله بن ابى به آنها گفت تا كى خود را به كشتن مى دهيد اگر محمد پيغمبر بود خداوند ياران او را گرفتار اسارت و قتل نمى كرد در اين موقع آيه فوق نازل شد.
تفسير:
بدون امتحان وارد بهشت نمى شويد!
از آيه فوق چنين بر مى آيد كه جمعى از مؤ منان مى پنداشتند عامل اصلى ورود در بهشت تنها اظهار ايمان به خداست و به دنبال آن نبايد ناراحتى و رنجى را متحمل شوند و بى آنكه تلاش و كوشش به خرج دهند خداوند همه كارها را روبراه
خواهد كرد و دشمنان را نابود خواهد ساخت .
قرآن در برابر اين تفكر نادرست به سنت هميشگى خداوند اشاره كرده مى فرمايد: (آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد بى آنكه حوادثى همچون حوادث سخت گذشتگان به شما برسد) (ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما ياءتكم مثل الذين خلوا من قبلكم ).
(همانها كه شدائد و زيانهاى فراوان به آنها رسيد و آن چنان ناراحت و متزلزل شدند كه پيامبر الهى و افرادى كه ايمان آورده بودند گفتند پس يارى خدا كى خواهد آمد) (مستهم الباساء و الضراء و زلزلوا حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصر الله ).
و چون آنها نهايت استقامت خود را در برابر اين حوادث به خرج دادند و دست به دامن الطاف الهى زدند به آنها گفته شد: (آگاه باشيد يارى خدا نزديك است ) (الا ان نصر الله قريب ).
(باساء) از ماده (باس ) به گفته (معجم مقاييس اللغة ) در اصل به معنى شدت و مانند آن است و به هر گونه رنج و عذاب و ناراحتى گفته مى شود، و به افراد شجاع كه در ميدان جنگ شديدا مقاومت مى كنند، (بئيس ) يا (ذو الباس ) گفته مى شود.
و (ضراء) به گفته (راغب ) در (مفردات ) نقطه مقابل سراء يعنى آنچه مايه مسرت و موجب منفعت است ، مى باشد، بنابراين هر گونه زيانى كه دامنگير انسان بشود در امور جانى و مالى و عرضى و امثال آن را شامل مى گردد.
جمله (متى نصر الله ) (يارى خدا كى مى آيد؟) كه از سوى پيامبران و مؤ منان در مواقع نهايت شدت گفته مى شد، به معنى شك و ترديد در اين موضوع ، يا اعتراض و ايراد نيست ، بلكه به عنوان تقاضا و انتظار، مطرح مى شده است ، و لذا به دنبال آن ، از سوى خداوند به آنها بشارت داده مى شد كه يارى خدا نزديك است .
اين احتمال كه جمله (متى نصر الله ) از سوى گروهى از مؤ منان باشد، و جمله (الا ان نصر الله قريب ) از سوى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه بعضى از مفسران ذكر
كرده اند بسيار بعيد به نظر مى رسد.
به هر حال آيه فوق به يكى از سنن الهى كه در همه اقوام جارى بوده است اشاره مى كند و به مؤ منان در همه قرون و اعصار هشدار مى دهد كه براى پيروزى و موفقيت و نايل شدن به مواهب بهشتى ، بايد به استقبال مشكلات بروند و فداكارى كنند و در حقيقت ، اين مشكلات آزمونى است كه مؤ منان را پرورش مى دهد و صاحبان ايمان راستين را از متظاهران به ايمان ، آشكار مى سازد.
تعبير به (الذين خلوا من قبلكم ) (كسانى كه پيش از شما بودند) به مسلمانان مى گويد: اين تنها شما نيستيد كه گرفتار انواع مشكلات از سوى دشمنان در تنگناهاى زندگى شده ايد، بلكه اقوام پيشين نيز، گرفتار همين مشكلات و شدائد بوده اند تا آنجا كه گاهى كارد به استخوانشان مى رسيد و فرياد استغاثه آنها بلند مى شد.
اصولا رمز تكامل و ترقى انسانها همين است ، افراد و امتها بايد در كوره هاى سخت حوادث قرار بگيرند، و همچون فولاد آبديده شوند، استعدادهاى درونى آنها شكوفا گردد، و ايمانشان به خدا قويتر شود ضمنا افراد لايق و مقاوم و با ايمان ، از افراد نالايق شناخته شوند و صفوفشان از هم جدا گردد، اين سخن را با حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پايان مى دهيم .
(خباب بن ارت ) كه از مجاهدان راستين صدر اسلام بود مى گويد: خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آزار مشركان شكايت كردم فرمود: امتهائى كه پيش از شما بودند با انواع بلاها شكنجه مى شدند، ولى اين امر هرگز آنها را از دينشان منصرف نمى كرد تا آنجا كه اره بر سر بعضى از آنها مى گذاردند و آنها را به دو پاره تقسيم مى كردند... به خدا سوگند كه برنامه دين خدا كامل مى شود و به پيروزى مى رسد تا آنجا كه يك نفر سوار، فاصله ميان صنعاء و حضرموت (و بيابانهاى مخوف عربستان را) طى مى كند، و از هيچ چيز جز خدا نمى ترسد... ولى شما عجله مى كنيد.((2))
آيه 215
يسلونك ما ذا ينفقون قل ما انفقتم من خير فللولدين و الاقربين و اليتمى و المسكين و ابن السبيل و ما تفعلوا من )خير فان الله به عليم (215)
|
ترجمه :
215 - از تو سو ال مى كنند چه چيز انفاق كنند؟ بگو: (هر خير و نيكى (و سرمايه سودمند مادى و معنوى ) كه انفاق مى كنيد، بايد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و درماندگان در راه باشد.) و هر كار خيرى كه انجام دهيد، خداوند از آن آگاه است . (لازم نيست تظاهر كنيد، او مى داند).
شان نزول :
(عمرو بن جموح ) پير مردى بزرگ و ثروتمند بود به پيامبر عرض كرد: از چه چيز صدقه بدهم و به چه كسانى ؟
آيه فوق نازل شد و به او پاسـخ گفت .
تفسير:
از چه چيز بايد انفاق كرد؟
در قرآن مجيد آيات فراوانى - مخصوصا در سوره بقره - درباره انفاق و بخشش در راه خدا آمده است و براى اين كار پاداشها و فضيلتهاى بزرگى ذكر شده همين امر سبب مى شد كه درباره جزئيات اين كار از پيامبر سو ال كنند و بدانند از چه چيزهائى و در مورد چه كسانى انفاق كنند؟
لذا در آيه مورد بحث مى فرمايد: (از تو سو ال مى كنند چه چيز را انفاق كنند) (يسئلونك ما ذا ينفقون ).
سپس مى افزايد (بگو هر خير و نيكى (و هرگونه سرمايه سودمند مادى و معنوى ) كه انفاق مى كنيد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و واماندگان در راه بايد باشد) (قل ما انفقتم من خير فللوالدين و الاقربين و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ).
مسلما ذكر اين پنج طايفه به عنوان بيان مصداقهاى روشن است وگرنه منحصر به آنها نمى باشد بنابراين پاسـخ آنها در حقيقت اين است كه هم اشيائى كه از آن انفاق مى كنند دايره وسيعى دارد و هم كسانى كه به آنها انفاق مى شود.
در مورد اول با ذكر كلمه (خير) كه هر نوع كار و مال و سرمايه مفيدى را شامل مى شود پاسـخ كامل و جامعى به سو ال آنها داده شده و حتى امور معنوى همچون علم را نيز در بر مى گيرد، هر چند مصداق مهم آن در مورد انفاق ، اموال است .
و در مورد دوم در عين گسترده بودن مورد انفاق اولويتها نيز بيان شده است مسلما پدر و مادر و سپس نزديكان نيازمند در اين مساءله اولويت دارند و بعد از آنها يتيمان و سپس نيازمندان و حتى كسانى را كه ذاتا فقير نيستند ولى بر اثر حادثه اى مثل تمام شدن مخارج در سفر نيازمند شده اند شامل مى شود.
در پايان آيه مى فرمايد: (و هر كار خيرى انجام مى دهيد خداوند از آن آگاه است ) (و ما تفعلوا من خير فان الله به عليم ).
لزومى ندارد تظاهر كنيد، و مردم را از كار خويش آگاه سازيد، چه بهتر كه براى اخلاص بيشتر انفاقهاى خود را، پنهان سازيد، زيرا كسى كه پاداش مى دهد از همه چيز با خبر است ، و كسى كه جزا به دست اوست حساب همه نزد اوست .
جمله (و ما تفعلوا من خير) معنى وسيعى دارد كه تمام اعمال خير را شامل مى شود نه تنها انفاق در راه خدا كه هر كار نيكى را خداوند مى داند، مى بيند و پاداش خير مى دهد.
نكته :
هماهنگى سو ال و جواب در آيه
بعضى تصور كرده اند كه سو ال كنندگان در اين آيه ، از اشيائى كه انفاق بايد كرد، پرسش كرده اند، ولى جواب از مصارف و كسانى كه مورد انفاق قرار مى گيرند داده شده ، و اين به خاطر اين است كه شناخت مورد، مهمتر بوده است . ولى اين يك اشتباه است زيرا قرآن هم پاسـخ از سو ال آنها داده و هم موارد انفاق را روشن ساخته است و اين از فنون فصاحت است كه هم پاسـخ سو ال داده شود و هم به مساءله مهم ديگرى كه مورد نياز بوده اشاره شود.
به هر حال جمله (ما انفقتم من خير) (آنچه از نيكيها انفاق مى كنيد) مى گويد: انفاق از هر موضوع خوبى مى تواند باشد، و تمام نيكيها را شامل مى شود، خواه از اموال باشد يا خدمات ، از موضوعات مادى باشد يا معنوى .
در ضمن تعبير(خير) آن هم به صورت مطلق ، نشان مى دهد كه مال و ثروت ذاتا چيز بدى نيست ، بلكه يكى از بهترين وسايل خير است ، مشروط به اينكه به نيكى از آن بهره گيرى شود.
و نيز تعبير به (خير) ممكن است به اين نكته هم اشاره داشته باشد كه انفاقها بايد از هرگونه منت و آزار و كارهايى كه حيثيت اشخاص مورد انفاق را مخدوش مى كند، بركنار باشد به طورى كه بتوان به عنوان خير مطلق از آن ياد كرد.
آيه 216
كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عسى أ ن تكرهوا شيا و هو خير لكم و عسى ان تحبوا شيا و هو شر لكم و الله )يعلم و انتم لا تعلمون (216)
|
ترجمه :
216 - جهاد در راه خدا، بر شما مقرر شده ، در حالى كه برايتان ناخوشايند است . چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آنكه خير شما در آن است . و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شر شما در آن است . و خدا مى داند، و شما نمى دانيد.
تفسير:
بذل جان و مال
آيه گذشته عمدتا در مورد انفاق اموال بود و در اين آيه سخن از انفاق جانها در راه خداست و اين هر دو در ميدان فداكارى دوش به دوش يكديگر قرار دارند.
مى فرمايد: جنگ (با دشمن ) بر شما مقرر شده است در حالى كه از آن اكراه داريد (كتب عليكم القتال و هو كره لكم ).
تعبير به (كتب ) (نوشته شده ) اشاره به حتمى بودن و قطعى بودن اين فرمان الهى است .
(كره ) گر چه معنى مصدرى دارد ولى در اينجا به معنى اسم مفعول يعنى مكروه است و مكروه بودن و ناخوشايند بودن جنگ اگر چه با دشمن و در راه خدا بوده باشد، براى انسانهاى معمولى يك امر طبيعى است . زيرا در جنگ هم تلف اموال و هم نفوس و هم انواع جراحتها و مشقتهاست ، البته براى عاشقان شهادت در راه حق و كسانى كه در سطح بالايى از معرفت قرار دارند جنگ با دشمنان حق شربت گوارايى است كه همچون تشنه كامان به دنبال آن مى روند و مسلما حساب آنها از حساب توده مردم مخصوصا در آغاز اسلام جداست .
سپس به يك قانون كلى و اصل اساسى كه حاكم بر قوانين تكوينى و تشريعى خداوند است اشاره مى كند، مى فرمايد: (چه بسا شما از چيزى اكراه داشته باشيد در حالى كه براى شما خير است و مايه سعادت و خوشبختى ) (و عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم ).
به عكس كناره گيرى از جنگ و عافيت طلبى ممكن است خوشايند شما باشد در حالى كه واقعا چنين نيست (چه بسا چيزى را دوست داشته باشيد و آن براى شما شر است ) (و عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم ).
و در پايان مى فرمايد: (و خدا مى داند و شما نمى دانيد) (و الله يعلم و انتم لا تعلمون ).
پروردگار جهان با اين لحن قاطع مى گويد كه افراد بشر نبايد تشخيص خودشان را در مسائل مربوط به سرنوشتشان حاكم سازند چرا كه علم آنها از هر نظر محدود و ناچيز است و معلوماتشان در برابر مجهولات همچون قطرهاى در برابر درياست ، همانگونه كه در قوانين تكوينى خداوند از اسرار آفرينش همه اشياء با خبر نيستند و گاه چيزى را بى خاصيت مى شمرند در حالى كه پيشرفت علوم فوايد مهم آن را آشكار مى سازد همچنين در قوانين تشريعى بسيارى از مصالح و مفاسد را نمى دانند لذا ممكن است چيزى را ناخوشايند دارند در حالى كه سعادت آنها در آن است يا از چيزى خشنود باشند در حالى كه بدبختى آنها در آن است .
آنها با توجه به علم محدود خود در برابر علم بى پايان خداوند نبايد در برابر احكام الهى روى در هم كشند بايد بطور قطع بدانند كه خداوند رحمان و رحيم اگر جهاد و زكات و روزه و حج را تشريع كرده همه به سود آنهاست .
توجه به اين حقيقت روح انضباط و تسليم در برابر قوانين الهى را در انسان پرورش مى دهد و درك و ديد او را از محيطهاى محدود فراتر مى برد و به نامحدود يعنى علم بى پايان خدا پيوند مى دهد.
نكته ها
1 - چگونه جهاد ناخوشايند است ؟
در اينجا ممكن است اين سو ال مطرح شود كه چگونه اين مساءله با فطرى بودن اصول احكام الهى سازگار است ، اگر جهاد يا امور ديگرى همانند آن ، فطرى است چگونه ممكن است براى طبع انسان ناخوشايند بوده باشد.
در پاسـخ اين سو ال بايد به اين نكته توجه داشت كه مسايل فطرى هنگامى در انسان تجلى مى كند كه با شناخت ، تواءم باشد، مثلا انسان فطرتا طالب سود و مخالف زيان است و اين در صورتى است كه مصداق سود و زيان را بشناسد ولى اگر در تشخيص آن گرفتار اشتباه شد و موضوع سودمندى را زيان آور پنداشت ، مسلما بر اثر اين اشتباه ، فطرت او گمراه خواهد شد و از آن امر مفيد بيزار مى شود، عكس اين مساءله نيز صادق است .
در مورد جهاد افراد سطحى كه تنها ضرب و جرح و مشكلات جهاد را مى نگرند ممكن است آن را ناخوش داشته باشند، ولى افراد دورنگر كه مى دانند شرف و عظمت و افتخار و آزادى انسان در ايثار و جهاد است يقينا با آغوش باز از آن استقبال مى كنند، همان گونه كه افراد ناآگاه از داروهاى تلخ و بد طعم بر اثر سطحى نگرى متنفرند، اما هنگامى كه بينديشند كه سلامت و نجات آنها در آن است ، آن را به جان و دل پذيرا مى شوند.
2 - يك قانون كلى
آنچه در آيه بالا آمده ، منحصر به مساله جهاد و جنگ با دشمنان نيست ، بلكه از روى يك قانون كلى و عمومى پرده بر مى دارد، و تمام مرارتها و سختيهاى اطاعت فرمان خدا را براى انسان سهل و گوارا مى سازد، زيرا به مقتضاى (و الله يعلم و انتم لا تعلمون ) مى داند كه خداوند آگاه از همه چيز و رحمان و رحيم نسبت به بندگانش در هر يك از دستوراتش ، مصالحى ديده است كه مايه نجات و سعادت بندگان است ، و به اين ترتيب بندگان مؤ من همه اين دستورات را مانند داروهاى شفابخش مى نگرند و با جان و دل آن را پذيرا مى باشند.
آيات 217 و 218
يسلونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير و صد عن سبيل الله و كفر به و المسجد الحرام و اخراج اهله منه اكبر عند الله و الفتنة اكبر من القتل و لا يزالون يقتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطعوا و من يرتدد منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاولئك حبطت اعملهم فى الدنيا و الاخرة و اولئك اصحب النار هم فيها خلدون َان الذين ءامنوا و الذين هاجروا و جهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمت الله و الله غفور رحيم
|
ترجمه :
217 - از تو، درباره جنگ كردن در ماه حرام ، سو ال مى كنند، بگو: جنگ در آن ، (گناهى ) بزرگ است ، ولى جلوگيرى از راه خدا (و گرايش مردم به آيين حق ) و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجد الحرام ، و اخراج ساكنان آن ، نزد خداوند مهمتر از آن است ، و ايجاد فتنه ، (و محيط نامساعد، كه مردم را به كفر، تشويق و از ايمان باز مى دارد) حتى از قتل بالاتر است . و مشركان ، پيوسته با شما مى جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند، ولى كسى كه از آيينش برگردد، و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك (گذشته ) او، در دنيا و آخرت ، بر باد مى رود، و آنان اهل دوزخند، و هميشه در آن خواهند بود.
218 - كسانى كه ايمان آورده و كسانى كه هجرت كرده و در راه خدا جهاد نموده اند، آنها اميد به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است .
شان نزول :
گفته اند: اين آيه در مورد سريه عبد الله بن جحش نازل شده است .
جريان چنين بود كه : پيش از جنگ بدر پيامبر اسلام (عبد الله بن جحش ) را طلبيد و نامهاى به او داد و هشت نفر از مهاجرين را همراه وى نمود، به او فرمان داد پس از آنكه دو روز راه پيمود، نامه را بگشايد، و طبق آن عمل كند، او پس از دو روز طى طريق نامه را گشود و چنين يافت : (پس از آنكه نامه را باز كردى تا (نخله ) (زمينى كه بين مكه و طايف است ) پيش برو و در آنجا وضع قريش را زير نظر بگير و جريان را به ما گزارش بده ).
(عبد الله ) جريان را براى همراهانش نقل نمود و اضافه كرد: پيامبر مرا از مجبور ساختن شما در اين راه منع كرده است ، بنابراين هر كس آماده شهادت است با من بيايد، و ديگران باز گردند همه با او حركت كردند، هنگامى كه به (نخله ) رسيدند به قافلهاى از قريش برخورد كردند كه عمرو بن حضرمى در آن بود، چون روز آخر رجب (يكى از ماههاى حرام ) بود در مورد حمله به آنها به مشورت پرداختند.
بعضى گفتند: اگر امروز هم از آنها دست برداريم وارد محيط حرم خواهند شد و ديگر نمى توان متعرض آنها شد، سرانجام شجاعانه به آنها حمله كردند (عمرو
بن حضرمى ) را كشتند و قافله را با دو نفر نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آوردند، پيغمبر به آنان فرمود: من به شما دستور نداده بودم كه در ماههاى حرام نبرد كنيد، و دخالتى در غنائم و اسيران نكرد، مجاهدان ناراحت شدند و مسلمانان به سرزنش آنها پرداختند، مشركان نيز زبان به طعن گشودند كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) جنگ و خونريزى و اسارت را در ماههاى حرام ، حلال شمرده در اين هنگام آيه اول نازل شد پس از آنكه اين آيه نازل شد (عبد الله بن جحش ) و همراهانش اظهار كردند كه در اين راه براى درك ثواب جهاد كوشش كرده اند و از پيامبر پرسيدند كه آيا اجر مجاهدان را دارند يا نه ؟ آيه دوم (ان الذين آمنوا و الذين هاجروا...) نازل گرديد.
تفسير:
جنگ در ماههاى حرام
همان گونه كه از شان نزول بر مى آيد و لحن آيه نيز اجمالا به آن گواهى مى دهد آيه نخست در صدد پاسـخگوئى به پاره اى از سو الات درباره جهاد و استثناهاى آن است .
مى فرمايد: (از تو درباره جنگ كردن در ماههاى حرام سو ال مى كنند) (يسئلونك عن الشهر الحرام قتال فيه ).
سپس مى افزايد: (به آنها بگو جنگ در آن (گناه ) بزرگى است ) (قل قتال فيه كبير).
و به اين ترتيب سنتى را كه از زمانهاى قديم و اعصار انبياى پيشين در ميان عرب در مورد تحريم پيكار در ماههاى حرام (رجب ، ذى القعده ، ذى الحجه و محرم ) وجود داشته با قاطعيت امضا مى كند.
سپس مى فرمايد: چنين نيست كه اين قانون استثنائى نداشته باشد نبايد اجازه داد گروهى فاسد و مفسد زير چتر اين قانون هر ظلم و فساد و گناهى را
مرتكب شوند درست است كه جهاد در ماه حرام مهم است (ولى جلوگيرى از راه خدا و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجد الحرام ، و خارج كردن و تبعيد نمودن ساكنان آن ، نزد خداوند از آن مهمتر است ) (و صد عن سبيل الله و كفر به و المسجد الحرام و اخراج اهله منه اكبر عند الله ). سپس مى افزايد: (ايجاد فتنه (و منحرف ساختن مردم از دين خدا) از قتل هم بالاتر است ) (و الفتنة اكبر من القتل ).
چرا كه آن ، جنايتى است بر جسم انسان و اين جنايتى است بر جان و روح و ايمان انسان و بعد چنين ادامه مى دهد كه مسلمانان نبايد تحت تاثير تبليغات انحرافى مشركان قرار گيرند، زيرا (آنها دائما با شما مى جنگند تا اگر بتوانند شما را از دينتان باز گردانند) (و در واقع به كمترين از اين قانع نيستند) (و لا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا).
بنابراين محكم در برابر آنها بايستيد، و به وسوسه هاى آنها در زمينه ماه حرام و غير آن اعتنا نكنيد و بعد به مسلمانان در زمينه بازگشت از دين خدا هشدار جدى داده مى گويد: (هر كس از شما مرتد شود و از دينش برگردد، و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك او در دنيا و آخرت بر باد مى رود و آنها اهل دوزخند و جاودانه در آن مى مانند) (و من يرتدد منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخرة و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).
چه مجازاتى از اين سختتر و وحشتناكتر كه تمام اعمال نيك انسان نابود شود و نه در دنيا و نه در آخرت به حال او مفيد نيفتد و گرفتار عذاب جاويدان الهى نيز بشود.
روشن است اعمال نيك هم بركات و آثارى در دنيا دارد و هم در آخرت ، افراد مرتد از همه اين آثار محروم مى شوند به علاوه ارتداد سبب مى شود كه تمام آثار ايمان برچيده شود همسرانشان جدا گردند و اموالشان به ارث به بازماندگان آنان برسد.
در آيه بعد به نقطه مقابل اين گروه اشاره كرده و مى فرمايد: (كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند (و بر ايمان خود استوار ماندند) آنها اميد رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است ) (ان الذين آمنوا و الذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمة الله و الله غفور رحيم ).
آرى اين گروه در پرتو اين سه كار بزرگ (ايمان و هجرت و جهاد) اگر مرتكب اشتباهاتى نيز بشوند (همانگونه كه در شان نزول در داستان عبد الله بن جحش آمده بود) ممكن است مشمول عنايات و مغفرت الهى گردند.
نكته :
مساءله (احباط) و (تكفير)
(حبط) در اصل به گفته (راغب ) در (مفردات ) به معنى اين است چهار پائى آنقدر بخورد كه شكمش باد كند و چون اين حالت سبب فساد غذا و بى اثر بودن آن مى گردد اين واژه به معنى باطل و بى خاصيت شدن به كار مى رود لذا در معجم مقائيس اللغة معنى آن را بطلان ذكر كرده است و به همين دليل در آيه 16 سوره هود هم رديف باطل ذكر شده مى فرمايد: اولئك الذين ليس لهم فى الاخرة الا النار
و حبط ما صنعوا فيها و باطل ما كانوا يعملون : (دنيا پرستان كسانى هستند كه در آخرت جز آتش بهره اى ندارند و آنچه را در دنيا انجام داده اند بر باد مى رود و اعمالشان باطل مى شود).
و اما (احباط) در اصطلاح متكلمان و علماء عقائد عبارت از اين است كه ثواب اعمال پيشين بر اثر گناهان از بين برود نقطه مقابل تكفير كه به معنى از بين رفتن كيفر و آثار گناهان پيشين به خاطر اعمال نيك آينده است .
در اينكه آيا احباط و تكفير در مورد ثواب اعمال صالح و كيفر گناهان صحيح است يا نه در ميان علماء عقائد بحث و گفتگو است به گفته مرحوم (علامه مجلسى ره ) مشهور ميان متكلمان اماميه بطلان احباط و تكفير است آنها فقط مى گويند: ثواب مشروط به آن است كه انسان با ايمان از دنيا برود و عقاب مشروط به اين است كه به هنگام مرگ با اسلام و توبه از دنيا نرود. ولى علماء معتزله نظر به ظواهر بعضى از آيات و روايات معتقد به صحت احباط و تكفيرند.
خواجه نصير الدين طوسى در كتاب (تجريد العقايد): احباط را باطل شمرده و به دليل عقل و نقل بر آن استدلال كرده است دليل عقلى او اين است كه احباط مستلزم ظلم است (زيرا كسى كه ثواب كمترى داشته و گناه بيشترى پس از احباط به منزله كسى خواهد بود كه اصلا كار نيك نكرده است و اين يك نوع ستم در حق او خواهد بود) و اما دليل نقلى اين است كه قرآن با صراحت مى گويد: فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره : هر كس به مقدار سنگينى ذره اى كار خير كند آن را مى بيند و هر كس به مقدار سنگينى ذره اى كار شر كند آن را مى بيند.
در ميان دانشمندان معتزله ابوهاشم احباط و تكفير را به هم آميخته و عنوان موازنه را به وجود آورده است به اين معنى كه گناه و ثواب را با هم مى سنجد و از يكديگر كسر مى كند.
ولى حق اين است كه احباط و تكفير امرى ممكن مى باشد و هيچ گونه ظلمى از آن حاصل نمى گردد، و آيات و رواياتى صريحا بر آن دلالت دارد و به نظر مى رسد مخالفت منكران بازگشت به يك نوع (نزاع لفظى ) مى كند.
توضيح اينكه : گاه مى شود انسان ساليان دراز زحمت مى كشد و با مشقت فراوان سرمايه اى مى اندوزد ولى با يك ندانم كارى و يا يك هوسبازى آن را از دست مى دهد يعنى حسنات سابق (حبط) مى شود.
و يا به عكس مرتكب اشتباهات و خسارتهاى زيادى شده و با يك عمل عاقلانه و حساب شده همه را جبران مى كند اين يك نوع تكفير است (تكفير يك نوع پوشانيدن و جبران كردن است ) در مسائل معنوى نيز همين اصل صادق مى باشد.
آيات 219 و 220
يسلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منفع للناس و إ ثمهما اكبر من نفعهما و يسلونك ما ذا ينفقون قل العفو كذلك يبين الله لكم الايت لعلكم تتفكرون َفى الدنيا و الاخرة و يسلونك عن اليتمى قل اصلاح لهم خير و ان تخالطوهم فاخونكم و الله يعلم المفسد من المصلح و لو شاء الله لا عنتكم ان الله عزيز حكيم
|
ترجمه :
219 - درباره شراب و قمار از تو سو ال مى كنند، بگو: در آنها گناه و زيان بزرگى است ، و منافعى (از نظر مادى ) براى مردم در بر دارد، (ولى ) گناه آنها از نفعشان بيشتر است .
و از تو مى پرسند چه چيز انفاق كنند؟ بگو: از مازاد نيازمندى خود.
اين چنين خداوند آيات را براى شما روشن مى سازد، شايد انديشه كنيد!
220 - (تا انديشه كنيد) درباره دنيا و آخرت ! و از تو درباره يتيمان سو ال مى كنند، بگو: (اصلاح كار آنان بهتر است . و اگر زندگى خود را با زندگى آنان بياميزيد، (مانعى ندارد؛) آنها برادر (دينى ) شما هستند). (و همچون يك برادر با آنها رفتار كنيد!) خداوند، مفسدان را از مصلحان ، باز مى شناسد. و اگر خدا بخواهد، شما را به زحمت مى اندازد؛ (و دستور مى دهد در عين سرپرستى يتيمان ، زندگى و اموال آنها را بكلى از اموال خود، جدا سازيد، ولى خداوند چنين نمى كند؛) زيرا او توانا و حكيم است .
شان نزول :
درباره شاءن نزول آيه اول گفته اند گروهى از ياران پيامبر خدمتش آمدند و عرض كردند: حكم شراب و قمار را كه عقل را زائل و مال را تباه مى كند بيان فرما! آيه نخست نازل شد و به آنها پاسـخ داد.
و در شاءن نزول آيه دوم در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) و در مجمع البيان از ابن عباس چنين نقل شده است :
هنگامى كه آيه (و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن ) (و به مال يتيم جز به بهترين طريق نزديك نشويد) و آيه (ان الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا) (كسانى كه اموال يتيمان را از روى ظلم و ستم مى خورند، تنها آتش مى خورند و به زودى به آتش سوزانى مى سوزند) نازل شد، كه در آن از نزديك شدن به اموال و دارايى يتيمان مگر در صورتى كه براى آنان نفعى داشته باشد، و نيز از خوردن اموال آنان نهى شده ، مردمى كه يتيمى در خانه داشتند، از كفالت وى فاصله گرفتند و او را به حال خود گذاشتند، و حتى گروهى آنان را از خانه خود بيرون كردند، و آنها كه بيرون نكردند، در خانه براى آنان وضعى به وجود آورده بودند كه كمتر از بيرون كردن نبود، زيرا غذاى او را كه از مال خودش تهيه مى شد، با غذاى خود مخلوط نمى كردند، و حتى جداگانه براى آنان غذا مى پختند و پس از آنكه آن يتيم در گوشه اى از اطاق غذاى مخصوص خويش را مى خورد، زيادى آن را اگر اضافه مى آمد، براى او ذخيره مى كردند تا دفعه بعد بخورد و اگر فاسد مى شد به دور مى ريختند.
همه اين كارها براى آن بود كه گرفتار مسؤ وليت خوردن مال يتيم نشده باشند اين عمل هم براى سرپرستان و هم براى يتيمان مشكلات فراوانى به بار مى آورد، به دنبال اين جريان آنها خدمت پيامبر رسيده و از اين طرز عمل سو ال كردند در پاسـخ آنها اين آيه نازل شد.
تفسير:
پاسـخ به چهار سو ال
آيه اول از دو سو ال درباره شراب و قمار شروع مى شود، مى فرمايد: از تو درباره شراب و قمار سو ال مى كنند (يسئلونك عن الخمر و الميسر).
(خمر) در لغت در اصل به گفته (راغب ) به معنى پوشانيدن چيزى است و لذا به چيزى كه با آن مى پوشانند (خمار) گفته مى شود هر چند خمار معمولا به چيزى گفته مى شود كه زن سر خود را با آن مى پوشاند.
در معجم مقاييس اللغه نيز براى (خمر) يك ريشه ذكر كرده كه دلالت بر پوشاندن و اختلاط و آميزش در پنهانى مى كند و از آنجا كه شراب عقل انسان را مى پوشاند به آن خمر گفته شده زيرا سبب مستى است و مستى پرده اى بر روى عقل مى افكند و نمى گذارد انسان خوب و بد را تشخيص دهد.
(خمر) در اصطلاح شرع به معنى شراب انگور نيست بلكه به معنى هر مايع مست كننده است خواه از انگور گرفته شده باشد و يا از كشمش يا خرما و يا هر چيز ديگر، هر چند در لغت براى هر يك از انواع مشروبات الكلى اسمى قرار داده شده است .
(ميسر) از ماده (يسر) گرفته شده كه به معنى سهل و آسان است ، و از آنجا كه (قمار) در نظر بعضى از مردم وسيله آسانى براى نيل به مال و ثروت است به آن ميسر گفته شده است .
سپس در جواب مى فرمايد: (بگو در اين دو گناه بزرگى است و منافعى (از نظر ظاهر و جنبه مادى ) براى مردم دارد ولى گناه آنها از نفعشان بيشتر است ) (قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما).
با توجه به اينكه جامعه عرب جاهلى بسيار آلوده به شراب و قمار بوده حكم تحريم اين دو به طور تدريجى و در چند مرحله نازل شده و اگر نرمش و مدارائى در
لحن آيه مشاهده مى شود به خاطر همين معنى است .
در اين آيه منافع و زيانهاى اين دو با هم مقايسه شده و برترى زيانها و گناه سنگين آن بر منافع آنها مورد تصريح قرار گرفته است مسلما منافع مادى كه احيانا از طريق فروش شراب يا انجام قمار حاصل مى شود و يا منافع خيالى كه به خاطر تخدير حاصل از مستى شراب و غفلت از هموم و غموم و اندوه ها به دست مى آيد در برابر زيانهاى فوق العاده اخلاقى و اجتماعى و بهداشتى اين دو بسيار ناچيز است .
بنابراين هيچ انسان عاقلى به خاطر آن نفع كم به اين همه زيان تن در نمى دهد.
(اثم ) به گفته معجم مقاييس اللغة در اصل ، به معنى كندى و عقب افتادن است ، و از آنجا كه گناهان ، انسان را از رسيدن به خيرات ، عقب مى اندازد اين واژه بر آن اطلاق شده است ، بلكه در بعضى از موارد از آيات قرآن غير اين معنى (كندى و تاخر) مناسب نيست ، مانند: و اذا قيل له اتق الله اخذته العزة بالاثم ؛ (و هنگامى كه به او گفته شود، تقوا پيشه كن ، غرور، و مقامات موهوم او را از وصول به تقوا، كند مى سازد).
به هر حال ، اثم به هر كار و هر چيزى گفته مى شود كه حالتى در روح و عقل به وجود مى آورد، و انسان را از رسيدن به نيكيها و كمالات باز مى دارد، بنابراين وجود (اثم كبير) در شراب و قمار، دليل بر تاثير منفى اين دو در رسيدن به تقوا و كمالات معنوى و انسانى است كه شرح آن در نكته ها خواهد آمد.
سومين سو الى كه در آيه فوق مطرح است ، سو ال درباره انفاق است ، مى فرمايد: (از تو سو ال مى كنند چه چيز انفاق كنند) (و يسئلونك ما ذا ينفقون ).
(بگو از مازاد نيازمنديهايتان ) (قل العفو).
در تفسير در المنثور، در شان نزول اين قسمت از آيه ، از ابن عباس ، چنين نقل شده كه گروهى از صحابه و ياران پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) سو ال كردند (اينكه مى گوييد در راه خدا انفاق كنيد) ما نمى دانيم چه مقدار از اموال خود را انفاق كنيم آيا همه را در راه خدا به نيازمندان بدهيم يا مقدارى از آن را.
در پاسـخ آنها آيه فوق ، نازل گرديد و به آنها دستور داد در انفاق خود رعايت عفو كنيد، اكنون ببينيم عفو در اينجا به چه معنى است ؟
(عفو) در اصل - به گفته راغب در مفردات - به معنى قصد بر گرفتن چيزى است يا به معنى چيزى كه بر گرفتن آن آسان است .
و از آنجا كه اين معنى ، بسيار گسترده است ، بر مصاديق گوناگونى اطلاق شده ، از جمله بخشش و آمرزش ، از بين بردن اثر، حد وسط و ميانه هر چيز، و مقدار اضافى چيزى ، و بهترين قسمت مال ، ظاهرا دو معنى اول متناسب با مفهوم آيه نيست و به نظر مى رسد، مراد يكى از سه معنى اخير باشد، يعنى در انفاق حد وسط را رعايت كنيد و يا مقدار اضافى از نيازمنديهاى خود را انفاق نمائيد و يا به هنگام انفاق به سراغ قسمتهاى بى ارزش مال نرويد، از بهترين قسمتها كه بر گرفتن آن براى خودتان به خاطر مرغوبيت سهل و آسان است در راه خدا نيز از همان انفاق كنيد. در روايات اسلامى نيز، آيه فوق به همين معنى تفسير شده است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: العفو الوسط: (منظور از عفو (در آيه فوق ) حد وسط است ).
و در تفسير على بن ابراهيم مى خوانيم لا اقتار و لا اسراف : (نه سختگيرى باشد و نه اسراف ).
و در (مجمع البيان ) از امام باقر (عليه السلام ) آمده است : عفو، مازاد خوراك سال است .
احتمال ديگرى كه در تفسير اين آيه مى توان گفت (هر چند آن را در كلمات هيچ يك از مفسران نديده ايم ) اين است كه عفو به همان معنى اول ، يعنى مغفرت و گذشت از لغزش ديگران است ، مطابق اين معنى ، تفسير آيه چنين مى شود: (بگو بهترين انفاق ، انفاق عفو و گذشت است ).
با توجه به اوضاع اجتماعى عرب جاهلى و محل نزول قرآن ، مخصوصا مكه و مدينه كه از نظر دشمنى و كينه توزى ، و عدم گذشت ، در حد اعلا بودند، اين احتمال چندان دور نيست ، به خصوص اينكه شخص پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز نمونه كامل اين معنى بود، همان گونه كه اعلام عفو عمومى ، نسبت به مشركان مكه كه سرسخت ترين و سنگدل ترين دشمنان اسلام بودند نشان مى دهد، و هيچ مانعى ندارد كه آنها سو ال از انفاق اموال كنند، ولى نياز شديد آنها به انفاق عفو، سبب شود كه قرآن آنچه را لازمتر است ، در پاسـخ بيان كند و اين يكى از شؤ ون فصاحت و بلاغت است كه گوينده پاسـخ سو ال طرف را رها كرده و به مهمتر از آن مى پردازد.
در ميان اين تفاسير، تضادى وجود ندارد و ممكن است همه آنها در مفهوم آيه جمع باشد.
و بالاخره در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند آيات خود را چنين بيان مى كند شايد تفكر و انديشه كنيد) (كذلك يبين الله لكم الايات لعلكم تتفكرون ).
و بلافاصله در آيه بعد، مركز اصلى فكر و انديشه را چنين بيان مى كند: (در دنيا و آخرت ) (فى الدنيا و الاخرة ).
آرى بايد تمام كارها در زندگى مادى و معنوى ، تواءم با فكر و انديشه باشد، از
اين تعبير، دو نكته روشن مى شود: نخست اينكه انسان گر چه موظف است در برابر خدا و پيامبرش ، تسليم باشد، ولى اين اطاعت ، به معنى اطاعت كوركورانه نيست ، بلكه اطاعتى است آميخته با آگاهى ، بايد از اسرار احكام الهى نه فقط در زمينه تحريم شراب و قمار، بلكه در همه زمينه ها، و لو اجمالا آگاه گردد، و با درك صحيح آنها را انجام دهد.
معنى اين سخن آن نيست كه اطاعت احكام الهى ، مشروط به درك فلسفه آنهاست ، بلكه منظور اين است كه به موازات اين اطاعت ، بايد بكوشد تا از اسرار و روح احكام خدا آگاه گردد.
ديگر اينكه : انديشه بايد در تمام زمينه ها انجام گيرد، براى نيازمنديهاى جسم و جان ، روح و بدن ، چرا كه دنيا و آخرت به هم مربوطند، و ويرانى هر يك در ديگرى اثر مى گذارد. اصولا انديشه درباره يكى از اين دو به تنهائى نمى تواند ترسيم صحيحى ، از واقعيت اين عالم ، در اختيار انسان بگذارد، چرا كه هر يك از اين دو بخشى از اين عالم است ، دنيا بخش كوچكتر، و آخرت بخش عظيمتر و آنها كه تنها درباره يكى از اين دو مى انديشند، تفكر درستى از عالم هستى ندارند.
سپس به چهارمين سو ال و پاسـخ آن مى پردازد و مى فرمايد: (از تو درباره يتيمان سو ال مى كنند) (و يسئلونك عن اليتامى ).
(بگو اصلاح كار آنان بهتر است ) (قل اصلاح لهم خير).
(و اگر زندگى خود را با آنان بياميزيد (مانعى ندارد) آنها برادر شما هستند) (و ان تخالطوهم فاخوانكم ).
به اين ترتيب قرآن ، به مسلمانان گوشزد مى كند كه شانه خالى كردن از زير بار مسؤ وليت سرپرستى يتيمان ، و آنها را به حال خود واگذاردن ، كار درستى نيست ،
بهتر اين است كه سرپرستى آنها را بپذيريد، و كارهاى آنان را سامان دهيد و اصلاح كنيد، و اگر زندگى و اموال آنها با زندگى و اموال شما مخلوط گردد مشكلى نيست ، در صورتى كه نظر شما اصلاح باشد و بسان يك برادر، با آنها رفتار كنيد.
سپس اضافه مى كند: (كه خداوند مفسد را از مصلح مى شناسد) (و الله يعلم المفسد من المصلح )
آرى او از نيات همه شما آگاه است ، و آنها كه قصد سوء استفاده از اموال يتيمان دارند، و با آميختن اموال آنها با اموال خود، به حيف و ميل اموال يتيمان مى پردازند را از دلسوزان پاكدل واقعى مى شناسد.
و در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند اگر بخواهد مى تواند كار را بر شما سخت بگيرد و شما را به زحمت اندازد (و در عين دستور دادن به سرپرستى يتيمان ، دستور دهد كه اموال آنها را به كلى از اموال خود جدا سازيد، ولى خداوند هرگز چنين نمى كند) زيرا او توانا و حكيم است ) (و لو شاء الله لاعنتكم ان الله عزيز حكيم ).
نكته ها
1 - رابطه احكام چهارگانه بالا
همان گونه كه ملاحظه كرديد، چهار سو ال در دو آيه فوق ، درباره مساءله (شراب ) و (قمار) و (انفاق ) و (يتيمان )، همراه پاسـخ آنها آمده است ، ذكر اين چهار سو ال و جواب با يكديگر ممكن است ، به اين جهت باشد كه واقعا مردم گرفتار اين چهار مساءله و درگير با آنها بودند، لذا پى در پى درباره اين چهار موضوع سو ال مى كردند (توجه داشته باشيد كه يسئلونك فعل مضارع و
دليل بر استمرار است ).
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين هر چهار مورد به نحوى با مسايل مالى مربوط است ، شراب و قمار، مايه تباهى اموال ، و انفاق مايه شكوفائى آن و سرپرستى يتيمان ، ممكن است مفيد و يا مخرب باشد.
ديگر اينكه : انفاق جنبه عمومى و همگانى و جنبه اخروى و اصلاح دارد، و شراب و قمار جنبه خصوصى و مادى و افساد دارد و اصلاح كار يتيمان نيز داراى هر دو جنبه عمومى و خصوصى است ، و به اين ترتيب مصداق تفكر در دنيا و آخرت مى باشد.
و از اينجا رابطه خمر و ميسر (شراب و قمار) نيز روشن مى شود، زيرا هر دو مايه تباهى اموال ، و فساد جامعه ، و انواع بيماريهاى جسم و جان انسان هستند.
2 - زيانهاى نوشابه هاى الكلى
الف - اثر الكل در عمر: يكى از دانشمندان مشهور غرب اظهار مى دارد كه هر گاه از جوانان 21 ساله تا 23 ساله معتاد به مشروبات الكلى 51 نفر بميرند در مقابل از جوانهاى غير معتاد ده نفر هم تلف نمى شوند.
دانشمند مشهور ديگرى ثابت كرده است كه جوانهاى بيست ساله كه انتظار مى رود پنجاه سال عمر كنند در اثر نوشيدن الكل بيشتر از 35 سال عمر نمى كنند.
بر اثر تجربياتى كه كمپانيهاى بيمه عمر كرده اند ثابت شده است كه عمر معتادان به الكل نسبت به ديگران 25 الى 30 درصد كمتر است .
آمارگيرى نشان مى دهد كه حد متوسط عمر معتادان به الكل در حدود 35 الى 50 سال است ، در صورتى كه حد متوسط عمر با رعايت نكات بهداشتى از 60 سال به بالا است .
ب - اثر الكل در نسل : كسى كه در حين انعقاد نطفه مست است 35 درصد عوارض الكليسم حاد را به فرزند خود منتقل مى كند و اگر زن و مرد هر دو مست باشند، صددرصد عوارض حاد در بچه ظاهر مى شود براى اينكه به اثر الكل در
فرزندان بهتر توجه شود آمارى را در اينجا مى آوريم :
كودكانى كه زودتر از وقت طبيعى به دنيا آمده اند از پدران و مادران الكلى 45 درصد، و از مادران الكلى 31 درصد، و از پدران الكلى 17 درصد، بوده اند.
كودكانى كه هنگام تولد توانائى زندگى را ندارند، از پدران الكلى 6 درصد، و از مادران الكلى 45 درصد، كودكانى كه كوتاه قد بوده اند از پدران و مادران الكلى 75 درصد و از مادران الكلى 45 درصد بوده است ، كودكانى كه فاقد نيروى كافى عقلانى و روحى بوده اند از مادران و از پدران الكلى نيز 75 درصد بوده است .
ج - اثر الكل در اخلاق : در شخص الكلى عاطفه خانوادگى و محبت نسبت به زن و فرزند ضعيف مى شود بطوريكه مكرر ديده شده كه پدرانى فرزندان خود را با دست خود كشته اند.
د - زيانهاى اجتماعى الكل : طبق آمارى كه (انستيتوى ) پزشكى قانونى شهر نيون در سال 1961 تهيه نموده است جرايم اجتماعى الكليستها از اين قرار است :
مرتكبين قتلهاى عمومى 50 درصد. ضرب و جرحها در اثر نوشيدن الكل 8 / 77 درصد سرقتهاى مربوط به الكليستها 5 / 88 درصد. جرايم جنسى مربوط به الكليها 8 / 88 درصد، مى باشد. اين آمار نشان مى دهد كه اكثريت قاطع جنايات و جرايم بزرگ در حال مستى روى مى دهد.
ه - زيانهاى اقتصادى مشروبات الكلى : يكى از روان پزشكهاى معروف مى گويد: متاسفانه حكومتها حساب منافع و عايدات مالياتى شراب را مى كنند، ولى حساب بودجه هاى هنگفت ديگرى را كه صرف ترميم مفاسد شراب مى شود، نكرده اند، اگر دولتها حسابهاى ازدياد بيماريهاى روحى را در اجتماع و خسارتهاى جامعه منحط، و اتلاف وقتهاى گرانبها، و تصادفات رانندگى در اثر مستى ، و فساد نسلهاى پاك ، و تنبلى و بى قيدى و بى كارى ، و عقب ماندن فرهنگ و زحمات و گرفتاريهاى پليس ، و پرورشگاهها جهت سرپرستى اولاد الكليها و بيمارستانها، و تشكيلات دادگسترى براى جنايات آنها و زندانها براى مجرمين از
الكليها، و ديگر خسارتهاى ناشى از ميگسارى را يك جا بكنند خواهند دانست در آمدى كه به عنوان عوارض و ماليات شراب عايد مى گردد، در برابر خسارت نامبرده هيچ است ، بعلاوه نتايج اسف انگيز صرف مشروبات الكلى را تنها با دلار و پول نمى توان سنجيد، زيرا مرگ عزيزان ، و به هم خوردن خانواده ها، و آرزوهاى بر باد رفته و فقدان مغزهاى متفكر انسانى ، به هيچ وجه قابل مقايسه با پول نمى باشد.
خلاصه ضررهاى الكل آنقدر زياد است كه به گفته يكى از دانشمندان اگر دولتها ضمانت كنند در نيمى از ميخانه ها را ببندند مى توان ضمانت كرد كه از نيمى از بيمارستانها و تيمارستانها بى نياز شويم .
از آنچه گفته شد، معنى آيه مورد بحث به خوبى روشن مى گردد كه اگر در تجارت مشروبات الكلى سودى براى بشر باشد و يا فرضا چند لحظه بى خبرى و فراموش كردن غمها براى او سودى محسوب شود، زيان آن به درجات بيشتر، وسيعتر و طولانيتر است بطورى كه اين دو با هم قابل مقايسه نيستند.
3 - آثار شوم قمار
كمتر كسى را مى توان يافت كه از زيانهاى گوناگون قمار بى خبر باشد، براى توضيح بيشتر گوشهاى از عواقب شوم و خانمان برانداز آن را بطور فشرده يادآور مى شويم :
الف - قمار بزرگترين عامل هيجان : كليه روانشناسان و دانشمندان پيسيكولوژى ، معتقدند كه هيجانات روانى عامل اصلى بسيارى از بيماريهاست ، مثلا كم شدن ويتامين ها، زخم معده ، جنون و ديوانگى ، بيماريهاى عصبى روانى به صورت خفيف و حاد و مانند آنها در بسيارى از موارد ناشى از هيجان مى باشند، و قمار بزرگترين عامل پيدايش هيجان است تا آنجا كه يكى از دانشمندان امريكا مى گويد: در هر سال در اين كشور فقط دو هزار نفر در اثر هيجان قمار مى ميرند، و
بطور متوسط قلب يك (پوكرباز) (يك نوع بازى قمار) متجاوز از صد بار در دقيقه مى زند، قمار گاهى سكته قلبى و مغزى نيز ايجاد مى كند، و قطعا عامل پيرى زودرس خواهد بود.
بعلاوه به گفته دانشمندان شخصى كه مشغول بازى قمار است ، نه تنها روح وى دستخوش تشنج است بلكه تمام جهازات بدن او در يك حالت فوق العاده بسر مى برند، يعنى ضربان قلب بيشتر مى شود، مواد قندى در خون او مى ريزد، در ترشحات غدد داخلى اختلال حاصل مى شود، رنگ صورت مى پرد، دچار بى اشتهايى مى شود، و پس از پايان قمار به دنبال يك جنگ اعصاب و حالت بحرانى به خواب مى رود، و غالبا براى تسكين اعصاب و ايجاد آرامش در بدن متوسل به الكل و ساير مواد مخدر مى شود، كه در اين صورت زيانهاى ناشى از آن را نيز بايد به زيانهاى مستقيم قمار اضافه كرد.
از زبان دانشمندان ديگرى مى خوانيم : قمارباز، انسانى مريض است كه دائما احتياج به مراقبت روانى دارد، فقط بايد سعى كرد به او فهماند كه يك خلع روانى وى را به سوى اين عمل ناهنجار سوق مى دهد، تا در صدد معالجه خويش بر آيد.
ب - رابطه قمار با جنايات : يكى از بزرگترين مؤ سسات آمارگيرى جهانى ثابت كرده است كه : 30 درصد جنايتها با قمار رابطه مستقيم دارد، و از عوامل به وجود آمدن 70 درصد جنايات ديگر نيز بشمار مى رود.
ج - ضررهاى اقتصادى قمار: در طول سال ميليونها بلكه ميلياردها از ثروت مردم جهان در اين راه از بين مى رود، گذشته از ساعات زيادى كه از نيروى انسانى در اين راه تلف مى شود، و حتى نشاط كار مداوم را در ساعات ديگر سلب مى كند، مثلا در گزارشها چنين آمده است : در شهر (مونت كارلو) كه يكى از مراكز معروف قمار در دنيا است ، يك نفر در مدت 19 ساعت قمار بازى 4 ميليون تومان ثروت خود را از دست داد، وقتى درهاى قمارخانه بسته شد يك راست به جنگل رفت ، و با يك گلوله مغز خويش را متلاشى كرد، و به زندگى خود خاتمه داد، گزارش دهنده اضافه
مى كند، جنگلهاى (مونت كارلو) بارها شاهد خودكشى اين پاك بازها بوده است .
د - زيانهاى اجتماعى قمار: بسيارى از قماربازان به علت اينكه گاهى برنده مى شوند و در يك ساعت ممكن است هزاران تومان سرمايه ديگران را به جيب خود بريزند، حاضر نمى شوند تن به كارهاى توليدى و اقتصادى بدهند، در نتيجه چرخهاى توليد و اقتصاد به همان نسبت لنگ مى شود، و درست اگر دقت كنيم مى بينيم كه ، تمام قماربازان و عائله آنان سربار اجتماع هستند، و بدون اينكه كمترين سودى به اين اجتماع برسانند از دست رنج آنها استفاده مى كنند، و گاهى هم كه در بازى قمار باختند، براى جبران آن دست به سرقت مى زنند.
خلاصه زيانهاى ناشى از قمار بحدى است كه حتى بسيارى از كشورهاى غير مسلمان آن را قانونا ممنوع اعلام داشته اند اگر چه عملا بطور وسيع آن را انجام مى دهند.
مثلا انگلستان در سال 1853، امريكا در سال 1855، شوروى در سال 1854 و آلمان در سال 1873 قمار را ممنوع اعلام نمودند.
در پايان اين بحث اشاره به اين موضوع جالب به نظر مى رسد، كه طبق آمارى كه بعضى از محققان تهيه كرده اند جيب برى 90 درصد، فساد اخلاق 10 درصد، ضرب و جرح 40 درصد، جرايم جنسى 15 درصد ، طلاق 30 درصد و خودكشى 5 درصد، معلول قمار است .
اگر بخواهيم يك تعريف جامعى براى قمار تهيه كنيم ، بايد بگوييم : قمار يعنى قربانى كردن مال و شرف براى بدست آوردن مال غير به خدعه و تزوير و احيانا به عنوان تفريح و نرسيدن به هيچكدام .
تا اينجا به ضررهاى جبران ناپذير خمر و ميسر (شراب و قمار) توجه شد و لازم است به يك نكته ديگر نيز توجه كنيم ، و آن اينكه : چرا خداوند به هنگام سرزنش و نهى از شرابخوارى به منافع آن اشاره كرده است ، در حالى كه ميدانيم
منافع آنها در برابر زيان آنها بسيار ناچيز است .
ممكن است نكته آن اين باشد كه اولا در عصر جاهليت (مانند عصر ما) معامله شراب و بهره بردارى از قمار، بسيار رواج داشت و اگر به اين موضوع اشاره نمى شد شايد بعضى از كوتاه فكران تصور مى كردند، مسئله به صورت يك جانبه بررسى شده .
به علاوه هميشه افكار انسان بر محور سود و زيان دور مى زند، و براى نجات او از چنگال مفاسد اخلاقى بزرگ بايد از همين منطق استفاده كرد.
ضمنا آيه مورد بحث به پارهاى از گفته هاى پزشكان كه مشروبات الكلى را در مبارزه با بعضى از بيماريها مفيد مى دانند، نيز عملا پاسـخ گفته است كه اين گونه منافع اجتماعى هيچ گاه با زيانهاى ناشى از آن قابل مقايسه نيست ، يعنى اگر روى يك بيمارى اثر مثبت داشته باشد، ممكن است سرچشمه بيماريهاى خطرناكترى گردد، و اين كه در پارهاى از روايات وارد شده كه خداوند در مشروبات الكلى شفا نيافريده است ، شايد اشاره به همين حقيقت باشد.
4 - اعتدال در مساله انفاق
با اينكه انفاق از مهمترين مسائلى است كه اسلام و قرآن ، روى آن تكيه كرده ، ولى با اين حال اجازه نمى دهد، بى حساب و افراطى باشد. آن چنان كه زندگى انفاق كننده را دچار نابسامانى كند، آيه فوق بنابر بعضى از تفاسير، ناظر به همين معنى است ، و نيز مى تواند اشاره به اين حقيقت باشد كه بعضى از افراد، براى شانه خالى كردن از زير بار اين دستور مهم اسلامى غالبا نيازهاى خودشان را مطرح مى كنند، قرآن مى گويد: بسيارى از شما اضافات و زوايدى از زندگى خود داريد حد اقل از آنها انتخاب كنيد و انفاق نمائيد.
5 - انديشه در همه چيز
جمله لعلكم تتفكرون فى الدنيا و الاخرة درس مهمى به مسلمانان مى آموزد كه آنها هيچكارى را چه در زندگى مادى و چه در زندگى معنوى ، بدون فكر و انديشه انجام ندهند، حتى تبيين آيات الهى براى بندگان نيز براى برانگيختن انديشه ها و حركت به سوى تفكر است ، و چه بيچاره هستند مردمى كه نه كارهاى دينيشان روى فكر و انديشه است ، و نه كارهاى دنيايشان .
آيه 221
و لا تنكحوا المشركات حتى يومن و لامة مومنة خير من مشركة و لو اعجبتكم و لا تنكحوا المشركين حتى يومنوا و لعبد مؤ من خير من مشرك و لو اعجبكم اولئك يدعون الى النار و الله يدعوا الى الجنة و المغفرة باذنه و يبين آياته )للناس لعلهم يتذكرون (221)
|
ترجمه :
221 - و با زنان مشرك و بت پرست ، تا ايمان نياورده اند، ازدواج نكنيد! (اگر چه جز به ازدواج با كنيزان ، دسترسى نداشته باشيد، زيرا) كنيز با ايمان ، از زن آزاد بت پرست ، بهتر است ، هر چند (زيبايى ، يا ثروت ، يا موقعيت او) شما را به شگفتى آورد. و زنان خود را به ازدواج مردان بت پرست ، تا ايمان نياورده اند، در نياوريد! (اگر چه ناچار شويد آنها را به همسرى غلامان با ايمان در آوريد، زيرا) يك غلام با ايمان ، از يك مرد آزاد بت پرست ، بهتر است ، هر چند (مال و موقعيت و زيبايى او،) شما را به شگفتى آورد. آنها دعوت به سوى آتش مى كنند، و خدا دعوت به بهشت و آمرزش به فرمان خود مى نمايد، و آيات خويش را براى مردم روشن مى سازد، شايد متذكر شوند!
شان نزول :
شخصى به نام مرثد كه مرد شجاعى بود از طرف پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مامور شد كه از مدينه به مكه برود و جمعى از مسلمانان را كه آنجا بودند با خود بياورد، وى به قصد انجام فرمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد مكه شد در آنجا با زن زيبائى به نام عناق كه در زمان جاهليت او را مى شناخت برخورد نمود آن زن او را مانند گذشته به گناه دعوت كرد اما مرثد كه ديگر مسلمان شده بود تسليم خواسته او نشد، آن زن تقاضاى ازدواج نمود مرثد گفت : اين امر موكول به اجازه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ؛ او پس
از انجام ماموريت خود به مدينه بازگشت و جريان را به اطلاع پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رساند اين آيه نازل شد و بيان داشت كه زنان مشرك و بت پرست شايسته همسرى و ازدواج با مردان مسلمان نيستند.
تفسير:
ازدواج با مشركان ممنوع است
مطابق شان نزولى كه در بالا آمد، اين آيه نيز در واقع پاسـخ به سوال ديگرى درباره ازدواج با مشركان است ، مى فرمايد: با زنان مشرك و بت پرست مادام كه ايمان نياورده اند ازدواج نكنيد (و لا تنكحوا المشركات حتى يومن ).
سپس در يك مقايسه ، مى افزايد: كنيز با ايمان از زن آزاد بت پرست بهتر است ، هر چند زيبائى او شما را به اعجاب وا دارد (و لامة مومنة خير من مشركة و لو اعجبتكم ).
درست است كه ازدواج با كنيزان (مخصوصا كنيزانى كه نه بهره چندانى از زيبائى دارند و نه مال ) در عرف مردم جالب و پسنديده نيست به خصوص اينكه در مقابل آنها زن مشرك زيبا يا ثروتمندى باشد ولى ارزش ايمان ، كفه ترازوى مقايسه را به نفع كنيزان ، سنگينتر مى كند، چرا كه هدف از ازدواج ، تنها كامجوئى جنسى نيست ، زن شريك عمر انسان و مربى فرزندان او است و نيمى از شخصيت او را تشكيل مى دهد، با اين حال چگونه مى توان شرك و عواقب شوم آن را با زيبائى ظاهرى و مقدارى مال و ثروت ، مبادله كرد.
سپس به بخش ديگرى از اين حكم پرداخته ، مى فرمايد: دختران خود را نيز به مردان بت پرست مادامى كه ايمان نياورده اند ندهيد (هر چند ناچار شويد آنها را به همسرى غلامان با ايمان در آوريد زيرا) يك غلام با ايمان از يك مرد آزاد بت پرست بهتر است ، هر چند (مال و موقعيت و زيبائى او) شما را به اعجاب آورد (و لا تنكحوا المشركين حتى يومنوا و لعبد مؤ من خير من مشرك و لو اعجبكم ).
بنابراين همان گونه كه از ازدواج مردان مؤ من با زنان مشرك و بت پرست نهى شده ، ازدواج مردان مشرك با زنان مؤ من نيز ممنوع است حتى غلامان با ايمان بر آنها ترجيح و اولويت دارند، و از مردان زيبا و ثروتمند و ظاهرا با شخصيت كافر برتر و شايسته تر بلكه مساله در اين بخش از حكم ، سخت تر و مشكل تر است ، چرا كه تاثير شوهر بر زن معمولا از تاثير زن بر شوهر بيشتر است .
در پايان آيه نيز دليل اين حكم الهى را براى به كار انداختن انديشه ها بيان مى كند، مى فرمايد: آنها (يعنى مشركان ) به سوى آتش دعوت مى كنند، در حالى كه خدا (مومنانى كه مطيع فرمان او هستند) به فرمانش دعوت به بهشت و آمرزش مى كند (اولئك يدعون الى النار و الله يدعوا الى الجنة و المغفرة باذنه ).
سپس مى افزايد: و آيات خود را براى مردم روشن مى سازد، شايد متذكر شوند (و يبين آياته للناس لعلهم يتذكرون ).
نكته ها
1 - فلسفه تحريم ازدواج با مشركان
چنانكه ديديم آيه فوق در يك جمله كوتاه ، فلسفه اين حكم را بيان كرده كه اگر آن را بشكافيم ، چنين مى شود: ازدواج پايه اصلى تكثير نسل و پرورش و تربيت فرزندان و گسترش جامعه است ، و محيط تربيتى خانواده در سرنوشت فرزندان ، فوق العاده موثر است ، از يك سو آثار قطعى وراثت ، و از سوى ديگر آثار قطعى تربيت در طفوليت زيرا نوزادان ، بعد از تولد غالبا در دامان پدر و مادر پرورش مى يابند و در سالهائى كه سخت شكل پذيرند، زير نظر آنها هستند.
از سوى سوم شرك ، خمير مايه انواع انحرافات ، و در واقع آتش سوزانى است ، هم در دنيا و هم در آخرت ، لذا قرآن اجازه نمى دهد كه مسلمانان ، خود يا فرزندانشان را در اين آتش بيفكنند، از اين گذشته مشركان كه افراد بيگانه از
اسلامند، اگر از طريق ازدواج به خانه هاى مسلمانان راه يابند، جامعه اسلامى گرفتار هرج و مرج و دشمنان داخلى مى شود، ولى اين تا زمانى است كه آنها بر مشرك بودن پافشارى مى كنند، اما راه به روى آنها باز است ، مى توانند ايمان بياورند و در صفوف مسلمين قرار گيرند، و به اصطلاح كفو آنها در مساله ازدواج شوند.
ضمنا واژه نكاح در لغت ، هم به معنى آميزش جنسى آمده ، هم به معنى عقد ازدواج ، و در اينجا منظور، عقد ازدواج است ، هر چند راغب در مفردات مى گويد: نكاح در اصل به معنى عقد است ، سپس مجازا در آميزش جنسى به كار رفته است .
2 - مشركان چه اشخاصى هستند؟
واژه مشرك در قرآن ، غالبا به بت پرستان اطلاق شده ، ولى بعضى از مفسران معتقدند كه مشرك شامل ساير كفار مانند يهود و نصارا و مجوس (و به طور كلى اهل كتاب ) نيز مى شود، زيرا هر كدام از اين طوائف براى خداوند شريكى قائل شدند، نصارا قائل به خدايان سه گانه (تثليث ) و مجوس قائل به خدايان دوگانه اهور مزدا و اهريمن (ثنويت ) و يهود، عزير را فرزند خدا مى دانستند، ولى اين عقائد گر چه شرك آور است اما با توجه به اينكه در آيات متعددى مشركان در برابر اهل كتاب قرار گرفتهاند و با توجه به اينكه يهود و نصارا و مجوس در اصل متكى به نبوت راستين و كتاب آسمانى هستند، معلوم مى شود كه منظور قرآن از مشرك ، همان بت پرست است .
حديث معروفى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه در ضمن وصاياى خود فرمود: مشركان را از جزيرة العرب بيرون كنيد شاهد اين مدعى است چرا كه به طور مسلم اهل كتاب از جزيرة العرب اخراج نشدند بلكه به عنوان يك اقليت مذهبى طبق دستور قرآن با دادن جزيه در پناه اسلام زندگى مى كردند.
3 - اين آيه منسوخ نشده است بعضى از مفسران گفته اند كه حكم در آيه فوق ، منسوخ شدهو ناسخ آن آيه
و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب مى باشد، كه اجازه ازدواج با زنان اهل كتاب را مى دهد.
اين تصور از آنجا پيدا شده كه گمان كرده اند آيه مورد بحث ، ازدواج با همه كفار را تحريم كرده ، بنابراين آيه 5 سوره مائده كه اجازه ازدواج با كفار اهل كتاب را مى دهد، ناسخ اين حكم مى باشد (يا مخصص آن است ) ولى با توجه به آنچه در تفسير آيه فوق گفته شد معلوم مى شود كه اين آيه فقط نظر به ازدواج با بت پرستان دارد، نه كفار اهل كتاب ، مانند يهود و نصارا، (البته در مورد ازدواج با كفار اهل كتاب ، نيز قرائنى در آيه و روايات اهل بيت (عليهمالسلام ) است كه نشان مى دهد منظور فقط ازدواج موقت است ).
4 - تشكيل خانواده بايد با دقت و مطالعه باشد
بعضى از مفسران معاصر، در اينجا اشاره به نكته ظريفى كرده اند، و آن اينكه : آيه مورد بحث و 21 آيه ديگر كه به دنبال آن مى آيد احكام مربوط به تشكيل خانواده را در ابعاد مختلف بيان مى كند، و در اين آيات دوازده حكم در اين رابطه بيان شده است : 1 - حكم ازدواج با مشركان 2 - تحريم نزديكى در حال حيض 3 - حكم قسم به عنوان مقدمهاى براى مساله ايلاء (منظور از ايلاء آن است كه كسى سوگند ياد كند با همسرش نزديكى نكند) 4 - حكم ايلاء و به دنبال آن طلاق ، 5 - عده نگه داشتن زنان مطلقه ، 6 - عدد طلاقها 7 - نگه داشتن زن با نيكى يا رها كردن با نيكى 8 - حكم شير دادن نوزادان 9 - عده زنى كه شوهرش وفات كرده 10 - خواستگارى از زن قبل از تمام شدن عده او 11 - مهر زنان مطلقه قبل از دخول 12 - حكم متعه (هديه دادن ) به زن بعد از وفات شوهر يا طلاق گرفتن و اين احكام با تذكرات اخلاقى و تعبيراتى كه نشان مى دهد مساله تشكيل خانواده نوعى عبادت پروردگار است ، و بايد همراه با فكر و انديشه باشد آميخته شده است .
آيات 222 و 223
و يسلونك عن المحيض قل هو اذى فاعتزلوا النساء فى المحيض و لا تقربوهن حتى يطهرن فاذا تطهرن فاتوهن من حيث امركم الله ان الله يحب التوبين و يحب المتطهرين
نساوكم حرث لكم فاتوا حرثكم انى شئتم و قدموا لانفسكم و اتقوا الله و اعلموا انكم ملاقوه و بشر المومنين
|
ترجمه :
222 - و از تو، درباره خون حيض سوال مى كنند، بگو: چيز زيانبار و آلودهاى است ، از اين رو در حالت قاعدگى ، از زنان كناره گيرى كنيد! و با آنها نزديكى ننماييد، تا پاك شوند! و هنگامى كه پاك شدند، از طريقى كه خدا به شما فرمان داده ، با آنها آميزش كنيد! خداوند، توبه كنندگان را دوست دارد، و پاكان را (نيز) دوست دارد.
223 - زنان شما، محل بذرافشانى شما هستند، پس هر زمان كه بخواهيد، مى توانيد با آنها آميزش كنيد.
و (سعى نمائيد از اين فرصت بهره گرفته ، با پرورش فرزندان صالح ) اثر نيكى براى خود، از پيش بفرستيد! و از خدا بپرهيزيد و بدانيد او را ملاقات خواهيد كرد و به مومنان ، بشارت ده !
شان نزول :
زنان در هر ماه به مدت حد اقل سه روز و حد اكثر ده روز قاعده مى شوند و آن عبارت از خونى است كه با اوصاف خاصى كه در كتب فقه آمده از رحم زن خارج مى گردد، زن را در چنين حال حائض و آن خون را خون حيض مى گويند، آيين كنونى يهود و نصارا احكام ضد يكديگر در مورد آميزش مردان با چنين زنانى دارند كه براى هر كس حالت استفهام ايجاد مى نمايد
جمعى از يهود مى گويند معاشرت مردان با اينگونه زنان مطلقا حرام است هر چند كه به صورت غذا خوردن سر يك سفره و يا زندگى در يك اطاق باشد مثلا مى گويند جائى كه زن حائض بنشيند مرد نبايد بنشيند، اگر نشست بايد لباس خود را بشويد و الا نجس است ، و نيز اگر در رختخواب او بخوابد لباس و بدن را بايد شستشو دهد، بطور خلاصه زن را در اين مدت يك موجود ناپاك و لازم الاجتناب مى دانند.
در مقابل اين گروه نصارا هستند كه مى گويند: هيچ گونه فرقى ميان حالت حيض زنان و غير حيض نيست ، همه گونه معاشرت حتى آميزش جنسى با آنان بى مانع است !
مشركين عرب به خصوص آنها كه در مدينه زندگى مى كردند، كم و بيش به خلق و خوى يهود انس گرفته بودند و با زنان حائض مانند يهود رفتار مى كردند و در زمان عادت ماهيانه از آنها جدا مى شدند، همين اختلاف در آيين و افراط و تفريطهاى غير قابل گذشت سبب شد كه بعضى از مسلمانان از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اين باره سئوال كنند، در پاسـخ آنان اين آيه نازل شد
تفسير:
حكم زنان در عادت ماهيانه
در نخستين آيه به سوال ديگرى برخورد مى كنيم و آن درباره عادت ماهيانه زنان است ، مى فرمايد: درباره (خون ) حيض از تو سوال مى كنند بگو چيز زيان آورى است (و يسئلونك عن المحيض قل هو اذى ).
و بلافاصله مى افزايد: حال كه چنين است از زنان در حالت قاعدگى كناره گيرى نمائيد، و با آنها آميزش جنسى نكنيد تا پاك شوند (فاعتزلوا النساء فى المحيض و لا تقربوهن حتى يطهرن ).
ولى هنگامى كه پاك شوند، از طريقى كه خدا به شما فرمان داده با آنها آميزش كنيد كه خداوند توبه كنندگان و پاكان را دوست دارد (فاذا تطهرن فاتوهن من حيث امركم الله ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين ).
محيض مصدر ميمى و به معنى عادت ماهيانه است ، در معجم مقاييس اللغه ، آمده است كه اين واژه ، در اصل به معنى خارج شدن آب قرمز از درختى است به نام سمره ، (سپس به عادت ماهيانه زنان اطلاق شده است ) ولى در تفسير فخر رازى آمده كه حيض در اصل به معنى سيل است ، و لذا هنگامى كه سيل جريان پيدا كند، گفته مى شود حاض السيل ، و حوض را نيز به همين مناسبت حوض مى گويند كه آب به سوى آن جريان پيدا مى كند.
ولى از گفته راغب در مفردات عكس اين استفاده مى شود كه اين واژه در اصل به معنى همان خون عادت است (سپس به معانى ديگر اطلاق شده ).
و در هر حال منظور در اينجا، همان خون است كه قرآن ، آن را اذى (چيز آلوده يا زيان آور) معرفى كرده است ، و در حقيقت اين جمله ، فلسفه حكم اجتناب از آميزش جنسى زنان را در حالت قاعدگى كه در جمله بعد آمده است بيان مى كند، زيرا آميزش در چنين حالتى ، علاوه بر اينكه تنفرآور است ، زيانهاى بسيارى به بار مى آورد كه طب امروز نيز آن را اثبات كرده ، از جمله احتمال عقيم شدن مرد و زن ، و ايجاد يك محيط مساعد براى پرورش ميكرب بيماريهاى آميزشى (مانند سفليس و سوزاك ) و نيز التهاب اعضاء تناسلى زن و وارد شدن خون آلوده به داخل عضو تناسلى مرد و غير اينها كه در كتب طب آمده است ، لذا پزشكان ، آميزش جنسى با چنين زنانى را ممنوع اعلام مى كنند.
منشا پيدايش خون حيض ، مربوط به احتقان و پر خون شدن عروق رحم ، سپس پوسته پوسته شدن مخاط آن ، و جريان خونهاى موجود است ، ترشح خون مزبور، ابتداء نامنظم و بى رنگ است ، ولى بزودى سرخ رنگ و منظم مى شود و در
اواخر كار بار ديگر كم رنگ و نامرتب مى گردد.
اصولا خونى كه هنگام عادت ماهيانه دفع مى شود، خونى است كه هر ماه در عروق داخلى رحم ، براى تغذيه جنين احتمالى جمع مى گردد، زيرا ميدانيم رحم زن در هر ماه توليد يك تخمك مى كند، و مقارن آن عروق داخلى رحم به عنوان آماده باش براى تغذيه نطفه مملو از خون مى شود، اگر در اين موقع كه تخمك وارد رحم مى شود، اسپرم كه نطفه مرد است در آنجا موجود باشد، تشكيل نطفه و جنين مى دهد و خونهاى موجود در عروق رحم صرف تغذيه آن مى شود، در غير اين صورت ، بر اثر پوسته پوسته شدن مخاط رحم ، و شكافتن جدار رگها، خون موجود خارج مى شود و اين همان خون حيض است ، و از اينجا دليل ديگرى براى ممنوع بودن آميزش جنسى در اين حال به دست مى آيد، زيرا رحم زن در موقع تخليه اين خونها هيچ گونه آمادگى طبيعى براى پذيرش نطفه ندارد و لذا از آن صدمه مى بيند.
جمله يطهرن به گفته بسيارى از مفسران به معنى پاك شدن زنان از خون حيض است ، و اما جمله فاذا تطهرن را بسيارى به معنى غسل كردن گرفتهاند، بنابراين طبق جمله اول ، به هنگام پاك شدن از خون ، آميزش جنسى جايز است هر چند غسل نكرده باشد و طبق جمله دوم ، تا غسل نكند جايز نيست .
بنابراين آيه خالى از ابهام نيست ، ولى با توجه به اينكه جمله دوم تفسيرى است بر جمله اول و نتيجه آن - لذا با فاء تفريع عطف شده - به نظر مى رسد كه تطهرن نيز به معنى پاك شدن از خون است ، بنابراين با پاك شدن از عادت ، آميزش مجاز است ، به خصوص اينكه در آغاز آيه هيچ سخنى از وجوب غسل در ميان نبود و اين همان قولى است كه فقهاى بزرگ نيز در فقه به آن فتوا داده اند كه بعد از پاك شدن از خون حتى قبل از غسل ، آميزش جنسى جايز است ، ولى بدون شك ، بهتر
اين است كه بعد از غسل كردن باشد.
جمله من حيث امركم الله (از آن طريق كه خداوند دستور داده ) مى تواند تاكيدى بر جمله قبل باشد، يعنى فقط در حال پاكى زنان ، آميزش جنسى داشته باشيد نه در غير اين حالت ، و ممكن است مفهوم وسيع تر و كلى ترى از آن استفاده كرد، يعنى بعد از پاك شدن نيز، آميزش بايد در چهار چوب فرمان خدا باشد، اين فرمان مى تواند فرمان تكوينى پروردگار يا فرمان تشريعى او باشد زيرا خداوند براى بقاى نوع انسان ، جاذبه مخصوصى در ميان دو جنس مخالف ، نسبت به يكديگر قرار داده ، و به همين دليل آميزش جنسى لذت خاصى براى هر دو طرف دارد، ولى مسلم است ، كه هدف نهايى بقاء نسل بوده ، و اين جاذبه و لذت مقدمه آن است بنابراين لذت جنسى بايد، تنها در مسير بقاى نسل قرار گيرد، و به همين جهت استمناء و لواط و مانند آن ، نوعى انحراف از اين فرمان تكوينى و ممنوع است .
و نيز ممكن است مراد امر تشريعى باشد، يعنى بعد از پاك شدن زنان از عادت ماهانه ، بايد جهات حلال و حرام را در حكم شرع در نظر بگيريد.
بعضى نيز گفته اند: مفهوم اين جمله ممنوع بودن آميزش جنسى با همسران از غير طريق معمولى مى باشد، ولى با توجه به اينكه در آيات گذشته سخنى از اين مطلب در ميان نبوده ، اين تفسير مناسب به نظر نمى رسد.
در آيه دوم ، اشاره زيبائى به هدف نهايى آميزش جنسى كرده ، مى فرمايد: همسران شما محل بذرافشانى شما هستند (نساوكم حرث لكم ).
بنابراين هر زمان بخواهيد مى توانيد با آنها آميزش نمائيد (فاتوا حرثكم
انى شئتم ).
در اينجا زنان تشبيه به مزرعه شده اند، و اين تشبيه ممكن است براى بعضى سنگين آيد كه چرا اسلام درباره نيمى از نوع بشر چنين تعبيرى كرده است در حالى كه نكته باريكى در اين تشبيه نهفته شده ، در حقيقت قرآن مى خواهد ضرورت وجود زن را در اجتماع انسانى نشان دهد كه زن وسيله اطفاء شهوت و هوسرانى مردان نيست ، بلكه وسيله اى است براى حفظ حيات نوع بشر، اين سخن در برابر آنها كه نسبت به جنس زن همچون يك بازيچه يا وسيله هوسبازى مى نگرند، هشدارى محسوب مى شود.
حرث مصدر است و به معنى بذرافشانى است و گاهى به خود مزرعه نيز اطلاق مى شود.
انى از اسماء شرط است و غالبا به معنى متى كه به معنى زمان است استعمال مى شود، و در اين صورت آن را انى زمانيه مى گويند و گاهى نيز به معنى مكان است ، مانند آنچه در آيه 37 سوره آل عمران آمده : قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند الله ، زكريا گفت اى مريم ! اين غذا (ى بهشتى ) را از كجا آوردهاى ؟، گفت : از نزد خدا.
اگر انى در آيه فوق زمانيه باشد، توسعه زمانى مساله آميزش جنسى را بيان مى كند، يعنى در هر ساعتى از شب و روز مجاز هستيد و اگر مكانيه باشد، توسعه در مكان و چگونگى انواع آميزش است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به هر دو جنبه باشد و به اين ترتيب ، دو همسر مى توانند هر گونه و در هر زمان و مكان ، از لذت جنسى بهره گيرند، (جز آنچه در قانون شرع ممنوع شده است ).
سپس در ادامه آيه مى افزايد: با اعمال صالح و پرورش فرزندان صالح ، آثار نيكى براى خود از پيش بفرستيد (و قدموا لانفسكم ).
اشاره به اينكه هدف نهايى از آميزش جنسى ، لذت و كامجوئى نيست بلكه بايد از اين موضوع ، براى ايجاد و پرورش فرزندان شايسته ، استفاده كرد، و آن را به عنوان يك ذخيره معنوى براى فرداى قيامت از پيش بفرستيد، اين سخن هشدار مى دهد كه بايد در انتخاب همسر، اصولى را رعايت كنيد كه به اين نتيجه مهم ، يعنى تربيت فرزندان صالح و نسل شايسته انسانى منتهى شود.
در حديثى نيز از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه فرمود: اذا مات الانسان انقطع امله الا عن ثلاث : صدقة جارية و علم ينتفع به و ولد صالح يدعوا له ، هنگامى كه انسان مى ميرد اميد او جز از سه چيز قطع مى شود: صدقات جاريه (اموالى كه از منافع آن مرتبا بهره گيرى مى شود) و علمى كه از آن سود مى برند و فرزند صالحى كه براى او دعا مى كند.
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: ليس يتبع الرجل بعد موته من الاجر الا ثلاث خصال : صدقة اجراها فى حياته فهى تجرى بعد موته ، و سنة هدى سنها فهى تعمل بها بعد موته ، و ولد صالح يستغفر له ، هيچ گونه اجر و پاداشى بعد از مرگ به دنبال انسان نمى آيد مگر سه چيز: صدقه جاريهاى كه در حيات خود فراهم ساخته و بعد از مرگش ادامه دارد (مانند بناهاى خير) و سنت هدايت گرى كه آن را بر قرار كرده و بعد از مرگ او به آن عمل مى كنند، و فرزند صالحى كه براى او استغفار كند.
همين مضمون در روايات متعدد ديگرى نيز وارد شده است ، و در بعضى از روايات ، شش موضوع ذكر شده كه اولين آنها فرزند صالح است .
به اين ترتيب فرزندان صالح در كنار آثار علمى و تاليف كتابهاى هدايت كننده
و تاسيس بناهاى خير همچون مسجد و بيمارستان و كتابخانه قرار گرفته اند.
و در پايان آيه ، دستور به تقوا مى دهد و مى فرمايد: تقواى الهى پيشه كنيد و بدانيد او را ملاقات خواهيد كرد، و به مومنان بشارت دهيد بشارت رحمت الهى و سعادت و نجات در سايه تقوا (و اتقوا الله و اعلموا انكم ملاقوه و بشر المومنين ).
از آنجا كه مساله آميزش جنسى ، مساله اى است مهم ، و با پرجاذبه ترين غرايز انسان سر و كار دارد، خداوند در اين جمله هاى آخر، مومنان را به دقت در اين امر، و پرهيز از هر گونه گناه و انحراف ، دعوت فرموده و به آنها هشدار مى دهد كه بدانيد همگى به ملاقات پروردگار خواهيد شتافت و تنها راه نجات ايمان و تقواى در سايه ايمان است .
نكته :
دستور عادلانه اسلام در مورد عادت ماهيانه زنان
اقوام پيشين در مورد زنان در عادت ماهيانه عقائد مختلفى داشتند: يهود فوق العاده سخت گيرى مى كردند و در اين ايام به كلى از زنان در همه چيز جدا مى شدند، در خوردن و آشاميدن و مجلس و بستر، و در تورات كنونى احكام شديدى در اين باره ديده مى شود.
و به عكس آنها مسيحيان هيچ گونه محدوديت و ممنوعيتى براى خود، در برخورد با زنان ، در اين ايام قائل نبودند، و اما بت پرستان عرب ، دستور و سنت
خاصى نزد آنها در اين زمينه يافت نمى شد، ولى ساكنان مدينه و اطراف آن ، بعضى از آداب يهود را در اين زمينه اقتباس كرده بودند، و در معاشرت با زنان در حال حيض ، سختگيريهايى داشتند، در حالى كه ساير عرب چنين نبودند، و حتى شايد آميزش جنسى را در اين حال جالب مى دانستند و معتقد بودند اگر فرزندى نصيب آنها شود بسيار خونريز خواهد بود، و اين از صفات بارز و مطلوب ، نزد اعراب باديه نشين خونريز بود.
2 - ذكر طهارت و توبه در كنار يكديگر در آيات فوق ممكن است اشاره به اين باشد كه طهارت ، مربوط به پاكيزگى ظاهر، و توبه اشاره به پاكيزگى باطن است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه طهارت در اينجا به معنى آلوده نشدن به گناه بوده باشد يعنى خداوند، هم كسانى را كه آلوده به گناه نشده اند دوست دارد و هم كسانى كه بعد از آلودگى توبه كنند، و در زمره پاكان در آيند.
ضمنا اشاره به مساله توبه در اينجا ممكن است ناظر به اين باشد كه بعضى بر اثر فشار غريزه جنسى نمى توانستند خويشتن دارى كنند و بر خلاف امر خدا به گناه آلوده مى شدند، سپس از عمل خود نادم شده و ناراحت مى گشتند، براى اينكه راه بازگشت را به روى خود بسته نبينند و از رحمت حق مايوس نشوند، طريق توبه را به آنها نشان مى دهد.
آيات 224 و 225
و لا تجعلوا الله عرضة لا يمنكم أ ن تبروا و تتقوا و تصلحوا بين الناس و الله سميع عليم
لا يواخذكم الله باللغو فى ايمانكم و لكن يواخذكم بما كسبت قلوبكم و الله غفور حليم
|
ترجمه :
224 - خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد! و براى اينكه نيكى كنيد، و تقوا پيشه سازيد، و در ميان مردم اصلاح كنيد (سوگند ياد ننماييد)! و خداوند شنوا و داناست .
225 - خداوند شما را به خاطر سوگندهايى كه بدون توجه ياد مى كنيد، مؤ اخذه نخواهد كرد، اما به آنچه دلهاى شما كسب كرده ، (و سوگندهايى كه از روى اراده و اختيار، ياد مى كنيد،) مؤ اخذه مى كند. و خداوند، آمرزنده و بردبار است .
شان نزول :
ميان داماد و دختر يكى از ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به نام عبد الله بن رواحه اختلافى روى داد او سوگند ياد كرد كه براى اصلاح كار آنها هيچ گونه دخالتى نكند و در اين راه گامى بر ندارد. آيه فوق نازل شد و اين گونه سوگندها را ممنوع و بى اساس قلمداد كرد.
تفسير:
تا مى توانيد سوگند نخوريد
چنانكه در شان نزول خوانديم : دو آيه فوق ناظر به سوء استفاده از مساله سوگند است ، و مقدمهاى محسوب مى شود براى بحث آيات آينده كه از ايلاء و سوگند در مورد ترك آميزش جنسى با همسران سخن مى گويد.
در نخستين آيه مى فرمايد: خدا را در معرض سوگندهاى خود براى ترك نيكى و تقوا و اصلاح در ميان مردم قرار ندهيد و (بدانيد) خدا شنوا و دانا است
سخنان شما را مى شنود و از نيات شما آگاه است (و لا تجعلوا الله عرضة لايمانكم ان تبروا و تتقوا و تصلحوا بين الناس و الله سميع عليم ).
ايمان جمع يمين به معنى سوگند است ، و عرضه (بر وزن غرفه ) به معنى در معرض قرار گرفتن چيزى است ، مثلا جنسى را كه به بازار براى فروش مى برند و در معرض معامله قرار مى دهند، عرضه مى نامند، گاهى به موانع نيز، عرضه اطلاق مى شود، زيرا در معرض انسان و بر سر راه او قرار دارد.
بعضى نيز گفته اند: منظور اين است كه حتى براى كارهاى نيك ، اعم از كوچك و بزرگ ، قسم ياد نكنيد، و نام خدا را كوچك ننماييد، و به اين ترتيب سوگند ياد كردن جز در مواردى كه هدف مهمى در كار باشد عمل نامطلوب است اين موضوع در احاديث زيادى نيز به چشم مى خورد، از جمله اينكه در حديثى امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: و لا تحلفوا بالله صادقين و لا كاذبين فان الله سبحانه يقول و لا تجعلوا الله عرضة لايمانكم : هيچ گاه سوگند به خدا ياد نكنيد چه راستگو باشيد، چه دروغگو، زيرا خداوند سبحان مى فرمايد: خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد.
احاديث متعدد ديگرى نيز در اين زمينه نقل شده است .
در اين صورت تناسب آن با شان نزول چنين است كه سوگند ياد كردن در كارهاى خوب عملى پسنديده نيست تا چه رسد به اينكه كسى سوگند ياد كند كارهاى خوب را ترك كند.
در آيه بعد براى تكميل اين مطلب كه قسم نبايد مانع كار خير شود مى فرمايد: خداوند شما را به خاطر سوگندهائى كه بدون توجه ياد مى كنيد مؤ اخذه نخواهد كرد (لا يواخذكم الله باللغو فى ايمانكم ).
اما به آنچه دلهاى شما كسب كرده (و سوگندهائى كه از روى اراده و اختيار ياد مى كنيد) مؤ اخذه مى كند و خداوند آمرزنده و داراى حلم است (و لكن يواخذكم بما كسبت قلوبكم و الله غفور حليم ).
در اين آيه خداوند به دو نوع سوگند اشاره كرده است ، نوع اول قسمهاى لغو است كه هيچ گونه اثرى ندارد و نبايد به آن اعتنا كرد، اين نوع قسمها آنهائى است كه مردم بدون توجه ، تكيه كلام خود قرار مى دهند و به آن عادت كرده اند و در هر كارى لا و الله (نه به خدا قسم ...) يا بلى و الله (آرى به خدا سوگند...) مى گويند، اين نوع قسمها را قسم لغو مينامند.
زيرا لغو در لغت به تمام كارها و سخنانى گفته مى شود كه داراى هدف مشخصى نيست ، يا از روى اراده و تصميم سر نمى زند.
بنابراين سوگندهائى كه انسان در حال غضب (در صورتى كه غضب سبب بيرون رفتن از حال عادى شود) ياد مى كند، جزء قسمهاى لغو است و طبق آيه فوق ، خداوند مواخذهاى بر اين گونه قسمها نمى كند و نبايد به آن ترتيب اثر داد (هر چند انسان بايد خود را چنان تربيت كند كه اين گونه سوگندها را نيز كنار بگذارد)، به هر حال اين گونه قسمها واجب العمل نيست و مخالفت آن كفاره ندارد. زيرا از روى اراده و تصميم نيست .
جمله و الله غفور حليم مى تواند اشاره اى به اين معنى بوده باشد.
نوع دوم سوگندهائى است كه از روى اراده و تصميم انجام مى گيرد و به تعبير قرآن قلب انسان آن را كسب مى كند، اين گونه قسم معتبر است و بايد به آن پايبند بود، و مخالفت با آن ، هم گناه دارد، و هم موجب كفاره مى شود مگر در مواردى كه بعدا اشاره خواهد شد، اين همان است كه در سوره مائده آيه 89 از آن تعبير به ما
عقدتم الايمان شده است ، يعنى سوگندهائى كه از روى اراده محكم كرده ايد.
نكته :
سوگندهاى بى اعتبار
قسم ياد كردن از نظر اسلام كار خوبى نيست ، ولى در عين حال حرام نمى باشد، و اگر به خاطر هدفهاى مهم تربيتى و اجتماعى و اصلاحى انجام گيرد ممكن است واجب يا مستحب گردد، ولى با اين حال يك سلسله از سوگندهاست كه از نظر اسلام به كلى بى اعتبار است ، از جمله :
1 - سوگندهائى كه به غير نام خدا باشد، حتى قسم خوردن به نام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه هدى (عليهمالسلام ) واجب العمل نيست ، يعنى اگر كسى به غير نام خدا قسم ياد كند ملزم به انجام آن نمى باشد و مخالفت آن كفاره ندارد.
2 - سوگندهائى كه براى انجام كار حرام يا مكروه ، يا ترك واجب و مستحب باشد آن هم اعتبارى ندارد، مثل اينكه كسى سوگند ياد كند كه دين خود را نپردازد يا با بستگان خويش ترك رابطه كند، يا از اصلاح ذات البين خود دارى نمايد همان گونه كه كرارا ديده شده ، بعضى از اشخاص به سبب خاطره بدى كه از يك اصلاح ذات البين پيدا مى كنند قسم ياد مى كنند كه هرگز سراغ چنين كارى نروند، به اين گونه سوگندها نبايد اعتنا كرد، هر چند با نام خدا باشد و يكى از تفسيرهاى لا يواخذكم الله باللغو فى ايمانكم همين است ، ولى قسمهايى كه به نام خدا باشد، و موضوع آن كار خوب يا لااقل كار مباحى است ، وفا كردن به آن واجب است ، و اگر كسى با آن مخالفت كند كفاره دارد.
كفاره آن اطعام ده مسكين يا لباس پوشاندن بر ده نفر نيازمند و يا آزاد كردن يك برده است (اين معنى در آيه 89 سوره مائده آمده است ) و اكنون كه برده وجود ندارد بايد يكى از دو كار اول را انجام داد.
آيات 226 و 227
للذين يولون من نسائهم تربص اربعة اشهر فان فاوا فان الله غفور رحيم
و ان عزموا الطلق فان الله سميع عليم
|
ترجمه :
226 - كسانى كه زنان خود را ايلاء مينمايند (سوگند ياد مى كنند كه با آنها، آميزش جنسى ننمايند) حق دارند چهار ماه انتظار بكشند.
(و در ضمن اين چهار ماه ، وضع خود را با همسر خويش ، از نظر ادامه زندگى يا طلاق ، روشن سازند). اگر (در اين فرصت ،) بازگشت كنند، (چيزى بر آنها نيست ، زيرا) خداوند، آمرزنده و مهربان است .
227 - و اگر تصميم به جدايى گرفتند، (آن هم با شرايطش مانعى ندارد،) خداوند شنوا و داناست .
تفسير:
مبارزه با يك رسم زشت جاهلى
در دوران جاهليت زن هيچ گونه ارزش و مقامى در جامعه عرب نداشت و به همين جهت براى جدائى از او يا تحت فشار قرار دادن زن ، طرق زشتى وجود داشت كه يكى از آنها ايلاء - به معنى سوگند خوردن بر ترك عمل زناشويى - بود به اين ترتيب كه هر زمان مردى از همسر خود متنفر مى شد، سوگند ياد مى كرد كه با او همبستر نگردد و با اين راه غير انسانى همسر خود را در تنگناى شديدى قرار مى داد، نه او را رسما طلاق مى داد تا آزادانه شوهر انتخاب كند، و نه بعد از اين سوگند حاضر مى شد آشتى كرده و با همسر خود زندگى مطلوبى داشته باشد البته خود مردان غالبا تحت فشار قرار نمى گرفتند، چون همسران متعددى داشتند
آيات مورد بحث با اين سنت غلط مبارزه كرده و طريق گشودن اين سوگند را بيان مى كند، مى فرمايد: كسانى كه از زنان خود ايلاء مى كنند (سوگند براى ترك آميزش جنسى مى خوردند) حق دارند چهار ماه انتظار كشند (للذين يولون من نسائهم تربص اربعة اشهر).
اين چهار ماه مهلت براى اين است كه وضع خويش را با همسر خود روشن كنند و زن را از اين نابسامانى ، نجات دهند.
سپس مى افزايد: اگر (در اين فرصت ) تصميم به بازگشت گرفتند، خداوند آمرزنده و مهربان است (فان فاوا فان الله غفور رحيم ).
آرى خداوند گذشته او را در اين مساله و همچنين شكستن سوگند را بر او مى بخشد - هر چند كفاره آن چنانكه خواهيم گفت به قوت خود باقى است .
و اگر تصميم به جدائى گرفتند (آن هم با شرايطش مانعى ندارد) خداوند شنوا و دانا است (و ان عزموا الطلاق فان الله سميع عليم ).
و هر گاه مرد هيچ يك از اين دو راه را انتخاب نكند، نه به زندگى سالم زناشويى باز گردد، و نه زن را با طلاق رها سازد، در اين جا حاكم شرع دخالت مى كند و مرد را به زندان مى اندازد و بر او سخت مى گيرد كه بعد از گذشتن چهار ماه ، مجبور شود يكى از دو راه را انتخاب كند و زن را از حال بلاتكليفى در آورد.
به اين ترتيب با اينكه اسلام حكم ايلاء (سوگند خوردن بر ترك آميزش جنسى ) را به كلى ابطال نكرده اما آثار سوء آن را از بين برده ، زيرا به كسى اجازه نمى دهد كه از اين راه ، همسرش را سرگردان سازد، و اگر مى بينيم مدت چهار ماه به عنوان ضرب الاجل تعيين كرده نه به خاطر اين است كه مى توان از اين طريق مقدارى از حقوق زناشويى را باطل كرد بلكه از اين نظر است كه آميزش جنسى به عنوان يك واجب شرعى در هر چهار ماه لازم است (البته اين در صورتى است كه زن بر اثر طول مدت به گناه نيفتد، لذا در مورد زنان جوان كه بيم گرفتارى در گناه
باشد لازم است اين فاصله كمتر شود).
نكته ها
1 - ايلاء يك حكم استثنائى است
در آيات گذشته ، سخن از سوگندهاى لغو و بى اثر بود و گفتيم هر سخنى كه براى كار خلافى باشد، جزء سوگندهاى لغو و بيهوده است و شكستن آن هيچ محذورى ندارد و مطابق اين حكم بايد سوگند بر ترك وظيفه زناشويى مطلقا اثرى نداشته باشد در حالى كه در اسلام براى آن كفاره قرار داده شده همان كفاره شكستن قسم كه در بحث سابق گفته شد) اين در حقيقت مجازاتى است براى مردان لجوج كه به اين شيوه ناجوانمردانه براى ابطال حقوق زن متوسل نشوند و اين كار را تكرار نكنند.
2 - مقايسه حكم اسلام و دنياى غرب
در غرب و سنتهاى جاهلى آنها نيز چيزى شبيه ايلاء وجود دارد كه آن را جدائى جسمانى مى نامند.
توضيح اينكه : از آنجا كه طلاق در ميان مسيحيان نيست ، بعد از انقلاب كبير فرانسه يكى از راههايى كه براى جدائى ميان زن و مردى كه حاضر نبودند با هم زندگى كنند تصويب شد جدائى جسمى بود و آن اين بود كه زن و مرد موقتا از هم جدا شده و در خانه هاى جداگانه زندگى مى كردند (وظيفه انفاق از سوى مرد و تمكين از سوى زن ساقط مى شد، ولى رابطه ازدواج بر قرار بود) با اين حال نه مرد مى توانست همسر ديگرى اختيار كند و نه زن مى توانست شوهر نمايد، مدت اين
جدائى ممكن بود تا سه سال ادامه پيدا كند، بعد از اين مدت ناچار بودند جدائى را رها ساخته و با هم زندگى كنند.
گر چه دنياى غرب اين جدائى را تا سه سال اجازه مى دهد، ولى اسلام حاضر نشد - بيش از چهار ماه كه اگر سوگند هم ياد نكند چنين فاصلهاى مباح است - اين وضع نابسامان ادامه يابد، مرد بايد بعد از اين مدت وضع خود را روشن سازد، و اگر سرپيچى كند حكومت اسلامى مى تواند او را تحت فشار شديد قرار دهد تا كار را يكسره كند.
3 - اوصاف الهى در پايان هر آيه
قابل توجه اينكه در بسيارى از آيات قرآن ، اوصافى از خداوند، پايانگر بحثها است ، اين اوصاف هميشه رابطه مستقيمى با محتواى آيه دارد، و چنان نيست كه انتخاب آن بدون رابطه نزديكى صورت گرفته باشد.
از جمله در آيات مورد بحث هنگامى كه سخن از ايلاء و تصميم بر شكستن اين قسم گناه آلود مى گويد، آيه به جمله غفور رحيم ختم مى شود، اشاره به اينكه اين حركت صحيح ، سبب مى شود كه گذشته گناه آلود مشمول غفران رحمت الهى گردد، و هنگامى كه سخن از تصميم بر طلاق در ميان است ، روى اوصاف سميع عليم تكيه مى شود، يعنى خداوند سخنان شما را مى شنود و از انگيزه طلاق و جدائى آگاه است ، و شما را بر طبق آن جزا مى دهد.