انهار
انهار
مطالب خواندنی

عابس

بزرگ نمایی کوچک نمایی

عابس !

عابس بن ابى شبیب شاکرى .

مردى است بزرگوار، شجاع ، سخنور، پرهیزکار، شب زنده دار و متهجّد. و از چهره هاى برجسته شیعه است که در ولایت امیرالمؤ منین علیه السّلام  به مرحله اخلاص و عشق رسیده است و در نهضت مسلم بن عقیل هم در کوفه از پیشتازان پیوستن به صف انقلاب وجبهه حسینى بوده است .

اینک ، روز عاشورا، روز آزمون بزرگ عقیده و اخلاص و وفاست .

جمعى از یاران امام ، در خون طپیده اند.

جنگ و درگیرى شدّت یافته ، تنور رزم ، شعله ور است .

عابس ، قدم به پیش مى نهد، چرا که میدان ، رزم آور مى طلبد.

غلامش ، شوذب  هم همراه اوست . شوذب نیز، از چهره هاى سرشناس ‍ شیعه و حافظان حدیث و یاران على علیه السّلام  و تکسواران میدان هاى نبرد است .

از او مى پرسد: شوذب ! چه خواهى کرد؟ دردل چه دارى ؟

چه خواهم کرد؟! جز اینکه همراه تو و در کنارت ، در دفاع از فرزند دختر پیامبر،بجنگم تا کشته شوم .

جز این هم نسبت به تو گمان نمى رفت .

اینک در پیش روى اباعبداللّه بجنگ تا تو را هم همچون دیگر اصحابش به حساب آورد ومن هم تو را به حساب آورم ، اگر کسان دیگرى هم با من بودند که نسبت به آنان ولایت داشتم ، خشنود مى شدم که پیش از من به شهادت برسند و من اجرتحمّل شهادتشان را داشته باشم و به حساب بگذارم . امروز، روزى است که با تمام توانمان ، باید اجر طلب کنیم . بعد از امروز، دیگر عملى نیست . از این پس ، حساب است نه عمل .

آنگاه ، عابس شاکرى ، خدمت امام مى رسد، سلام مى دهد و مى گوید: یا اباعبداللّه ! به خدا سوگند! اینک در روى زمین ، هیچ کسى از دور و نزدیک ، در نظرم عزیزتر و محبوبتراز تو نیست .

اگر مى توانستم با چیزى عزیزتر از جان و گرانبهاتر از خونم از کشته شدن توجلوگیرى کنم ، چنان مى کردم .

سلام بر تو اى اباعبداللّه !

گواهى مى دهم یا: شاهد باش  که من بر راه و روش و هدایت تو و پدرت هستم ....

آنگاه با شمشیرى آخته و تیغى عریان ، به سوى دشمن مى رود، در حالى که به پیشانى اش ضربتى خورده است ، هماورد مى طلبد.
آنان که او را مى شناسند و دلاوریها و حماسه هایش را در معرکه نبرد، شاهد بوده اند،شهامت به میدان آمدن ندارند و به یکدیگر هشدار مى دهند که : این ، شیر شیران است ، اوفرزند ابى شبیب  است ، کسى به جنگش نرود.

عابس ، همچنان در میدان ایستاده است و ندا مى دهد:

آیا مردى نیست ؟... آیا مردى نیست ...؟

 باز کسى به میدان نمى آید.

عمر سعد، بر سر نیروهاى خود فریاد مى کشد:

واى بر شما! ... سنگبارانش کنید.

شگرد و شیوه عاجزانى که از نبرد رویاروى و تن به تن با شیرمردان ، وحشت دارند ومى گریزند.

از هر سوى ، سنگبارانش مى کنند.

عابس که چنین مى بیند، زره و کلاهخود را از تن و سر برمى گیرد و پشت سر خود مى اندازد، آنگاه بر آنان حمله مى برد.
بیش از دویست نفر را از میدان ، فرارى مى دهد. آن بزدلان از دم تیغش ‍ مى گریزند،دوباره جمع مى شوند و سرانجام از اطراف بر او حمله ور مى شوند و عابس ، در نبرد یک تنه با آن گروه مهاجم به شهادت مى رسد.

سرش را از پیکرش جدا مى کنند و عدّه اى در حالى که با هم نزاع دارند و هر کس ادعا مى کند که : من او را کشته ام ، سر پاک آن سرباز پاکباز حق را پیش عمر سعد مى برند.

عمرسعد مى گوید:

بى خود نزاع نکنید، او را یک نفر نکشته است ، او را همگى شما کشته اید...

و با این سخن ، آنان متفرق مى شوند.

نیمروز است و خورشید زمین را مى گزد و در تاریکى هاى ستم آلود و افسون آمیز، اینکروز مى ترکد و بر این دشتى که آسمان خسیس از باریدن بر آن دریغ مى ورزد، اینک بارش خون است که سیرابش مى کند.

حسین ، غلام و خدمتکار ترکى دارد که   نیکو قرآن مى خواند و آشناى به آن است ،مدتهاست که خالصانه ، خدمتگزارى امام را به عهده دارد و همین افتخار او را بس . خود رابه حضور امام مى رساند و اجازه نبرد مى خواهد تا خون خویش را با خون دیگر شهیدان بیامیزد و آخرین تیر ترکش خود را در راه مولا برگیرد و جان  را عاشقانه نثار راه حقو عدل و برابرى کند.
روى در روى امام ، ملتمسانه و بى صبرانه در انتظار پاسخ مساعد و اینک ... روانه میدان.

شروع نبرد است و این حماسه بر زبان :

از ضربت تیغ تیز و نیزه ام ، از دریا شعله خیزد و از پیکان و تیر من ، آسمان پر مىشود و آن دم که تیغ عریان در دست من

رقص کنان به چپ و راست بگردد، قلب حسودبدخواه از بیم آن بترکد و زهره اش آب شود

و پس از پیکارى خونین بر زمین مى افتد. حسین ، خویش را بر بالین او مى رساند و درکنارش مى نشیند و در اندوه مرگ این غلام وفادار، مروارید اشکش بر چهره مى غلتد،صورت بر صورت غلام خویش مى نهد و بر آن بوسه مى زند. چه فرقى مى کند که نژاد و رنگ و زبان ، سفید یا سیاه ، عرب یا عجم ، رومى یا زنگى ... آنچه اینجا ملاک ارزش است هیچ کدام از اینها نیست ، بلکه عقیده و ایمان است و همین برابرى نژادها،زبانها، رنگها، لهجه ها و قبیله ها است که اسلام از آن دفاع کرده و آغوشش را به روى هرکس که پذیراى این ایمان  باشد، بازمى گذارد و همین نیز رمز بسى از موفقیتها وپیشرفتها و گسترشهاى این آیین است .

و حسین ، در صحنه نبرد و در میدان کارزار، این آموزش دینى و انسانى را به کار مى گیرد و سپاسى و ستایشى و تقدیرى همسان ، نسبت به همه یارانش ، از پیرمرد تانوجوان ، از رئیس قبیله تا غلام ترک یا سیاه روا مى دارد.

غلام ترک ، چشم مى گشاید و امام و سرور خویش را بر بالین مى بیند، لبخند سپاسى بر لبانش نقش مى بندد و سپس مرغ روحش از قفس تن ، به ابدیّت پرمى کشد.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

 




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -