عابس !
عابس بن ابى شبیب شاکرى .
مردى است بزرگوار، شجاع ، سخنور، پرهیزکار، شب زنده دار و متهجّد. و از چهره هاى برجسته شیعه است که در ولایت امیرالمؤ منین علیه السّلام به مرحله اخلاص و عشق رسیده است و در نهضت مسلم بن عقیل هم در کوفه از پیشتازان پیوستن به صف انقلاب وجبهه حسینى بوده است .
اینک ، روز عاشورا، روز آزمون بزرگ عقیده و اخلاص و وفاست .
جمعى از یاران امام ، در خون طپیده اند.
جنگ و درگیرى شدّت یافته ، تنور رزم ، شعله ور است .
عابس ، قدم به پیش مى نهد، چرا که میدان ، رزم آور مى طلبد.
غلامش ، شوذب هم همراه اوست . شوذب نیز، از چهره هاى سرشناس شیعه و حافظان حدیث و یاران على علیه السّلام و تکسواران میدان هاى نبرد است .
از او مى پرسد: شوذب ! چه خواهى کرد؟ دردل چه دارى ؟
چه خواهم کرد؟! جز اینکه همراه تو و در کنارت ، در دفاع از فرزند دختر پیامبر،بجنگم تا کشته شوم .
جز این هم نسبت به تو گمان نمى رفت .
اینک در پیش روى اباعبداللّه بجنگ تا تو را هم همچون دیگر اصحابش به حساب آورد ومن هم تو را به حساب آورم ، اگر کسان دیگرى هم با من بودند که نسبت به آنان ولایت داشتم ، خشنود مى شدم که پیش از من به شهادت برسند و من اجرتحمّل شهادتشان را داشته باشم و به حساب بگذارم . امروز، روزى است که با تمام توانمان ، باید اجر طلب کنیم . بعد از امروز، دیگر عملى نیست . از این پس ، حساب است نه عمل .
آنگاه ، عابس شاکرى ، خدمت امام مى رسد، سلام مى دهد و مى گوید: یا اباعبداللّه ! به خدا سوگند! اینک در روى زمین ، هیچ کسى از دور و نزدیک ، در نظرم عزیزتر و محبوبتراز تو نیست .
اگر مى توانستم با چیزى عزیزتر از جان و گرانبهاتر از خونم از کشته شدن توجلوگیرى کنم ، چنان مى کردم .
سلام بر تو اى اباعبداللّه !
گواهى مى دهم یا: شاهد باش که من بر راه و روش و هدایت تو و پدرت هستم ....
آنگاه با شمشیرى آخته و تیغى عریان ، به سوى دشمن مى رود، در حالى که به پیشانى اش ضربتى خورده است ، هماورد مى طلبد.
آنان که او را مى شناسند و دلاوریها و حماسه هایش را در معرکه نبرد، شاهد بوده اند،شهامت به میدان آمدن ندارند و به یکدیگر هشدار مى دهند که : این ، شیر شیران است ، اوفرزند ابى شبیب است ، کسى به جنگش نرود.
عابس ، همچنان در میدان ایستاده است و ندا مى دهد:
آیا مردى نیست ؟... آیا مردى نیست ...؟
باز کسى به میدان نمى آید.
عمر سعد، بر سر نیروهاى خود فریاد مى کشد:
واى بر شما! ... سنگبارانش کنید.
شگرد و شیوه عاجزانى که از نبرد رویاروى و تن به تن با شیرمردان ، وحشت دارند ومى گریزند.
از هر سوى ، سنگبارانش مى کنند.
عابس که چنین مى بیند، زره و کلاهخود را از تن و سر برمى گیرد و پشت سر خود مى اندازد، آنگاه بر آنان حمله مى برد.
بیش از دویست نفر را از میدان ، فرارى مى دهد. آن بزدلان از دم تیغش مى گریزند،دوباره جمع مى شوند و سرانجام از اطراف بر او حمله ور مى شوند و عابس ، در نبرد یک تنه با آن گروه مهاجم به شهادت مى رسد.
سرش را از پیکرش جدا مى کنند و عدّه اى در حالى که با هم نزاع دارند و هر کس ادعا مى کند که : من او را کشته ام ، سر پاک آن سرباز پاکباز حق را پیش عمر سعد مى برند.
عمرسعد مى گوید:
بى خود نزاع نکنید، او را یک نفر نکشته است ، او را همگى شما کشته اید...
و با این سخن ، آنان متفرق مى شوند.
نیمروز است و خورشید زمین را مى گزد و در تاریکى هاى ستم آلود و افسون آمیز، اینکروز مى ترکد و بر این دشتى که آسمان خسیس از باریدن بر آن دریغ مى ورزد، اینک بارش خون است که سیرابش مى کند.
حسین ، غلام و خدمتکار ترکى دارد که نیکو قرآن مى خواند و آشناى به آن است ،مدتهاست که خالصانه ، خدمتگزارى امام را به عهده دارد و همین افتخار او را بس . خود رابه حضور امام مى رساند و اجازه نبرد مى خواهد تا خون خویش را با خون دیگر شهیدان بیامیزد و آخرین تیر ترکش خود را در راه مولا برگیرد و جان را عاشقانه نثار راه حقو عدل و برابرى کند.
روى در روى امام ، ملتمسانه و بى صبرانه در انتظار پاسخ مساعد و اینک ... روانه میدان.
شروع نبرد است و این حماسه بر زبان :
از ضربت تیغ تیز و نیزه ام ، از دریا شعله خیزد و از پیکان و تیر من ، آسمان پر مىشود و آن دم که تیغ عریان در دست من
رقص کنان به چپ و راست بگردد، قلب حسودبدخواه از بیم آن بترکد و زهره اش آب شود
و پس از پیکارى خونین بر زمین مى افتد. حسین ، خویش را بر بالین او مى رساند و درکنارش مى نشیند و در اندوه مرگ این غلام وفادار، مروارید اشکش بر چهره مى غلتد،صورت بر صورت غلام خویش مى نهد و بر آن بوسه مى زند. چه فرقى مى کند که نژاد و رنگ و زبان ، سفید یا سیاه ، عرب یا عجم ، رومى یا زنگى ... آنچه اینجا ملاک ارزش است هیچ کدام از اینها نیست ، بلکه عقیده و ایمان است و همین برابرى نژادها،زبانها، رنگها، لهجه ها و قبیله ها است که اسلام از آن دفاع کرده و آغوشش را به روى هرکس که پذیراى این ایمان باشد، بازمى گذارد و همین نیز رمز بسى از موفقیتها وپیشرفتها و گسترشهاى این آیین است .
و حسین ، در صحنه نبرد و در میدان کارزار، این آموزش دینى و انسانى را به کار مى گیرد و سپاسى و ستایشى و تقدیرى همسان ، نسبت به همه یارانش ، از پیرمرد تانوجوان ، از رئیس قبیله تا غلام ترک یا سیاه روا مى دارد.
غلام ترک ، چشم مى گشاید و امام و سرور خویش را بر بالین مى بیند، لبخند سپاسى بر لبانش نقش مى بندد و سپس مرغ روحش از قفس تن ، به ابدیّت پرمى کشد.