انس
سالخورده است ، موهاى سفید و پرپشت ، سر و صورت او را فراگرفته و ابروان سفیدو انبوهش ، جلوى چشمش را پوشانده است
وقتى نوبت مبارزه به او مى رسد، نزد حسین رفته و از حضرتش اجازه نبرد مى خواهد.آنگاه براى اینکه موهاى درهم و انبوه ابروان ، جلوى چشمش را نگیرد، با دستمالى آنها رابه روى پیشانى خود، محکم مى بندد و آماده قدم نهادن در جبهه نبرد مى شود. شما در چهره پرشور این پیرمرد سالمند چه مى خوانید؟ آیا شکوه ایمانى که این پیر سالخورده راچونان جوانان ، شاداب و زنده دل و مهاجم ساخته است ، شما را جذب نمى کند؟! من که ازصحنه این روز، براى شما گزارش مى دهم ، سخت ، شیفته هیبت ملکوتى این گوشه ازحادثه سراسر اعجاب و سراسر تحسین کربلا قرار گرفته ام ، دلى سخت تر از فولادمى خواهد که از این منظره ، منفجر نشود و نترکد.
چه سوزان و گدازان نغمه سر مى دهد این عشق !
چه پرخاشجو خراب مى کند و مى سازد این عقیده .
و چه الهامبخش است این خدا که کانون همه زیباییهاست ، که پیر سالمندى را به قربانگاه مى کشد، که در شعله هاى عشق مى سوزاند، که ... ولى چه مى توان کرد بادلهایى که به قساوت در افتاده اند و چون سنگ ، بلکه سخت تر از سنگ شده اند.بعضى از سنگها شکافته مى گردد و از درون آن ، نهرهاى آب ، روان مى گردد و برخى دگر از سنگها، از هراس و خشیت خدا فرو مى ریزد ولى دلهاى سخت تر از سنگرا با کدام سرانگشت اعجازگر مى توان گشود و بارقه اى از ایمان و جرقه اى ازپرتو خدایى بر آن تاباند؟
وقتى حسین ، انس را در این حالت مى بیند، اشک در دیدگانش حلقه مى زند و دعایش مى کند که :
خدایا! جهاد و تلاشش را پاداشى بزرگ بخش .
و با نگاهش که سرشار از سپاس و رضایت است ، این پیر روشن ضمیردل زنده را که رو به میدان مى رود، بدرقه مى کند. پیرمرد در میدان ، رزمى جسورانه مى کند و در این مسیر، موهاى سفیدش خونرنگ مى شود و تمام توانش همراه خونى که ازاندام این مجاهد پیر، بر پیکرش جارى است بر زمین مى ریزد و رادمرد، پس از نبردى پرشور، از پاى درمى آید.
مرگ ، نقطه پایانى است که خط همه زندگیها به آن منتهى مى شود، ولى همه از یک مسیر نیست . هزار و یک راه است و یک پایان و آن مرگ است ، اما،
باید چگونه مرد، تا جاودانه زیست ؟
و... عفریت مرگ را
در پیشگاه زندگى پرغرور خویش
خوار و زبون نمود؟....
باز هم قربانى دیگر،