انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 121 تا 155 آل عمران

بزرگ نمایی کوچک نمایی
آيات 121 و 122

و اءذ غدوت من اءهلك تبوئ المؤ منين مقعد للقتال و الله سميع عليم (121) اءذ همت طائفتان منكم اءن تفشلا و الله وليهما و على الله فليتوكل المؤ منون (122)

ترجمه :

121 - و (به يادآور) زمانى را كه صبحگاهان از ميان خانواده خود براى انتخاب اردوگاه جنگ براى مؤ منان ، بيرون رفتى ، و خداوند شنوا و دانا است (گفتگوهاى مختلفى را كه درباره طرح جنگ گفته مى شد مى شنيد و انديشه هائى را كه بعضى در سر مى پرورانيدند مى دانست ).
122 - (و نيز به يادآور) زمانى را كه دو طايفه از شما تصميم گرفتند سستى نشان دهند (و از وسط راه باز گردند) و خداوند پشتيبان آنها بود (و به آنها كمك كرد كه از اين فكر باز گردند) و افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكل كنند

تفسير:
از اينجا آياتى شروع مى شود كه درباره يك حادثه مهم و پر دامنه اسلامى يعنى جنگ احد نازل شده است زيرا از قرائنى كه در آيات فوق وجود دارد استفاده مى شود كه اين دو آيه بعد از جنگ احد نازل شده و اشاره به گوشهاى از جريانات اين جنگ وحشتناك مى كند و بيشتر مفسران نيز بر همين عقيده اند.
در آغاز اشاره به بيرون آمدن پيامبر از مدينه براى انتخاب لشكرگاه در دامنه احد كرده و مى گويد: بخاطر بياور اى پيامبر آن روز را كه صبحگاهان از مدينه از ميان بستگان و اهل خود بيرون آمدى تا براى مؤ منان پايگاههائى براى نبرد با دشمن آماده سازى . و اذ غدوت من اهلك تبوى ء المؤ منين مقاعد للقتال و الله سميع عليم
در آن روز گفتگوهاى زيادى در ميان مسلمانان بود و همانطور كه در شرح حادثه احد بزودى اشاره خواهيم كرد درباره انتخاب محل جنگ و اينكه داخل مدينه يا بيرون مدينه بوده باشد، در ميان مسلمانان اختلاف نظر شديد بود، و پيامبر پس از مشورت كافى نظر اكثريت مسلمانان را كه جمع زيادى از آنان را جوانان تشكيل مى دادند انتخاب كرد و لشكرگاه را به بيرون شهر و دامنه كوه احد منتقل ساخت ، و طبعا در اين ميان افرادى بودند كه در دل مطالبى پنهان مى داشتند و به جهاتى حاضر باظهار آن نبودند جمله و الله سميع عليم گويا اشاره به همه اينها است يعنى خداوند هم سخنان شما را مى شنيد و هم از اسرار درون شما آگاه بود.
سپس به گوشه ديگرى از اين ماجرا اشاره كرده مى فرمايد: در آن هنگام دو طايفه از مسلمانان (كه طبق نقل تواريخ بنو سلمه از قبيله اوس و بنو حارثه از قبيله خزرج بودند) تصميم گرفتند كه سستى بخرج دهند و از وسط راه به مدينه بازگردند. اذ همت طائفتان منكم ان تفشلا...
علت اين تصميم شايد اين بود كه آنها از طرفداران نظريه جنگ در شهر بودند و پيامبر با نظر آنها مخالفت كرده بود، به علاوه چنانكه خواهيم گفت : عبد الله بن ابى سلول با سيصد نفر از يهوديانى كه به لشكر اسلام پيوسته بودند بر اثر مخالفت پيامبر به ماندن آنها در اردوگاه اسلام ، به مدينه بازگشتند، و همين موضوع تصميم آن دو طايفه مسلمان را بر ادامه راهى كه در پيش گرفته بودند سست كرد. اما چنانكه از ذيل آيه استفاده مى شود آن دو طايفه به زودى از تصميم خود بازگشتند، و به همكارى با مسلمانان ادامه دادند، لذا قرآن مى گويد: خداوند ياور و پشتيبان اين دو طايفه بود و افراد با ايمان بايد بر خدا تكيه كنند. و الله وليهما و على الله فليتوكل المؤ منون :
ضمنا بايد توجه داشت كه ذكر ماجراى احد به دنبال آياتى كه قبلا درباره عدم اعتماد به كفار بود اشاره به يك نمونه زنده از اين واقعيت است زيرا همانطور كه گفتيم و نيز بعدا مشروحا خواهيم گفت پيغمبر اجازه نداد يهوديانى كه به ظاهر به حمايت او برخاسته بودند، در لشكرگاه اسلام بمانند، زيرا هر چه بود آنها بيگانه بودند و بيگانگان نبايد محرم اسرار و تكيه گاه مسلمانان در آن شرايط حساس شوند.
غزوه احد
سرچشمه وقوع جنگ
در اينجا لازم است قبلا اشارهاى به مجموع حوادث احد گردد: از روايات و تواريخ اسلامى چنين استفاده مى شود، هنگامى كه قريش در جنگ بدر شكست خوردند و با دادن هفتاد كشته ، و هفتاد اسير به مكه مراجعت كردند، ابو سفيان به مردم مكه اخطار كرد نگذارند زنان بر كشته هاى بدر گريه كنند، زيرا اشك چشم ، اندوه را از بين مى برد، و عداوت و دشمنى را نسبت به محمد از قلبهاى آنان زايل مى كند، ابو سفيان خود عهد كرده بود ما دام كه از قاتلان جنگ بدر انتقام نگيرد، با همسر خود همبستر نشود!
به هر حال طايفه قريش با هر وسيلهاى كه در اختيار داشتند، مردم را به - جنگ با مسلمانان تحريك مى كردند و فرياد انتقام ، انتقام در شهر مكه طنينانداز بود.
در سال سوم هجرت ، قريش به عزم جنگ با پيامبر، با سه هزار سوار و دو هزار پياده ، با تجهيزات كافى از مكه خارج شدند، و براى اينكه در ميدان جنگ
بيشتر استقامت كنند، بتهاى بزرگ و زنان خود را نيز با خود حركت دادند.
گزارش به موقع عباس
عباس عموى پيامبر هنوز اسلام نياورده بود، و در ميان قريش به كيش و آئين آنان باقى بود، ولى از آنجا كه به برادرزاده خود، زياد علاقمند بود، هنگامى كه ديد لشكر نيرومند قريش به قصد جنگ با پيامبر از مكه بيرون آمد، بى درنگ نامهاى نوشت ، و به وسيله مردى از قبيله بنى غفار به مدينه فرستاد. پيك عباس به سرعت بسوى مدينه روان شد، هنگامى كه پيامبر از جريان مطلع شد با سعد بن ابى ملاقات كرد و گزارش عباس را به او رساند، و حتى المقدور سعى مى شد اين موضوع مدتى پنهان بماند.
پيغمبر صلى اللّه عليه و آله با مسلمانان مشورت مى كند
در همان روز كه نامه عباس به پيامبر صلى اللّه عليه و آله رسيده بود، چند نفر از مسلمانان را دستور داد كه براه مكه و مدينه بروند و از اوضاع لشكر قريش اطلاعاتى بدست آورند.
دو بازرس محمد صلى اللّه عليه و آله كه براى كسب اطلاع رفته بودند، طولى نكشيد برگشتند، و چگونگى قواى قريش را به پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله رساندند، و گفتند كه اين سپاه نيرومند تحت فرماندهى خود ابو سفيان است .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله پس از چند روز، همه اصحاب و اهل مدينه را دعوت كرد و براى رسيدگى به اين وضع جلسهاى تشكيل داد، و موضوع دفاع را آشكارا با آنها در ميان گذاشت ، سپس در اينكه در داخل مدينه به پيكار دست زنند، و يا اينكه از شهر خارج شوند، با مسلمانان به مذاكره پرداخت ، عدهاى گفتند كه از مدينه خارج نشويم ، و در كوچه هاى تنگ شهر با دشمن بجنگيم ، زيرا در اين صورت حتى مردان
ضعيف و زنان و كنيزان نيز به لشكر مى توانند كمك كنند.
عبد الله بن ابى بعد از گفتن اين سخنان اضافه كرد: اى رسول خدا! تا كنون هيچ ديده نشده است ما داخل حصارها و درون خانه خود باشيم ، و دشمن بر ما پيروز شود!.
اين راى بخاطر وضع خاص مدينه در آن روز مورد توجه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله هم بود، او نيز مى خواست در مدينه توقف كنند و در داخل شهر با قريش به مقابله پردازند، ولى گروهى از جوانان و جنگجويان با اين راى مخالف بودند، سعد بن معاذ و چند نفر از قبيله اوس ، برخاسته گفتند: اى پيامبر! در گذشته كسى از عرب قدرت اينكه در ما طمع كند نداشته است ، با اينكه در آن موقع ما مشرك و بتپرست بوديم ، و هم اكنون كه تو در ميان ما هستى ، چگونه مى توانند در ما طمع كنند، نه ، حتما بايد از شهر خارج شده با دشمن بجنگيم ، اگر كسى از ما كشته شود شربت شهادت نوشيده است ، و اگر هم كسى نجات يافت به افتخار جهاد در راه خدا نائل شده است .
اينگونه سخنان و حماسه ها طرفداران خروج از مدينه را بيشتر كرد بطورى كه طرح عبد الله بن ابى در اقليت افتاد.
خود پيغمبر صلى اللّه عليه و آله با اينكه تمايل بخروج از مدينه نداشت به اين مشورت احترام گذاشت و نظريه طرفداران خروج از مدينه را انتخاب كرد و با يك نفر از اصحاب براى مهيا كردن اردوگاه از شهر خارج شد و محلى را كه در دامنه كوه احد از جهت شرائط نظامى موقعيت حساسى داشت براى اردوگاه انتخاب فرمود.
مسلمانان براى دفاع آماده مى شوند
آن روز، روز جمعه بود كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله اين مشورت را به عمل آورد، پس از آن براى اداى خطبه نماز جمعه ايستاد، بعد از حمد و ثناى خداوند يكتا، مسلمانان را
از نزديك شدن سپاه قريش آگاه ساخت و فرمود:
اگر شما با جان و دل براى جنگ آماده باشيد و با چنين روحيهاى با دشمنان بجنگيد خداوند بطور يقين پيروزى را نصيبتان مى كند و در همان روز با هزار نفر از مهاجر و انصار رهسپار اردوگاه شدند.
پيغمبر صلى اللّه عليه و آله شخصا فرماندهى لشكر را به عهده داشت ، و قبل از آنكه از مدينه خارج شوند دستور داد سه پرجم ترتيب دهند، يكى را به مهاجران و دو تا را به انصار اختصاص داد.
پيامبر فاصله ميان مدينه و احد را پياده پيمود، و در طول راه از صفوف لشكر سان مى ديد و به دست خود صفوف لشكر را مرتب و منظم مى ساخت ، تا در يك صف راست و مستقيم حركت كنند.
مورخ معروف حلبى در كتاب خود مى نويسد: پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله هنوز به احد نرسيده بود كه ضمن بازديد لشكر گروهى را در ميان آنها ديد كه هرگز نديده بود، پرسيد اينها كيستند؟ عرض كردند عدهاى از يهودند كه با عبد الله ابن ابى هم پيمان بوده اند، و بدين مناسبت به يارى مسلمانان آمده اند، حضرت تاملى كرد و فرمود: براى جنگ با مشركان از مشركان نتوان يارى گرفت ، مگر اينكه مسلمان شوند يهود اين پيشنهاد را قبول نكردند، و همگى به مدينه باز گشتند، و به اين ترتيب از قواى يكهزار نفرى پيامبر صلى اللّه عليه و آله سيصد تن كم شد.
ولى مفسران نوشته اند چون با پيشنهاد عبد الله ابن ابى موافقت نشد، او در اثناى راه از همراهى پيامبر خوددارى نمود، و با جمعى كه تعدادشان بالغ بر سيصد نفر بود به مدينه بازگشتند.
بهر حال پيامبر پس از تصفيه لازم ، با قواى خود كه هفتصد نفر بودند به
پاى كوه احد رسيد، بعد از اداى نماز صبح صفوف مسلمانان را آراست .
عبد الله ابن جبير را با پنجاه نفر از تيراندازان ماهر، مامور ساخت در دهانه شكاف كوه قرار گيرند، و به آنها اكيدا توصيه كرد كه در هر حال از جاى خود تكان نخورند و پشت سر سپاه را حفظ كنند، و فرمود حتى اگر ما دشمن را تا مكه تعقيب كنيم و يا اگر دشمن ما را شكست داد و ما را تا مدينه مجبور به عقب - نشينى كرد، باز هم از سنگرگاه خود دور نشويد.
از آنطرف ابو سفيان ، خالد بن وليد را با دويست سرباز زبده ، مراقب اين گردنه كرد و دستور داد در كمين باشيد تا وقتى كه سربازان اسلام از اين دره كنار بكشند، آنگاه بلافاصله لشكر اسلام را از پشت سر مورد حمله قرار دهيد.
جنگ شروع شد
دو لشكر در مقابل يكديگر صف آرائى كرده ، مهياى جنگ شدند. اين دو سپاه هر كدام به نوعى مردان خود را بجنگ تشويق مى كردند.
ابو سفيان ، بنام بتهاى كعبه و جلب توجه زنان زيبا، جنگجويان خود را بر سر ذوق و شوق مى آورد!
اما پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله بنام خدا و مواهب الهى مسلمانان را بجنگ تشويق مينمود.
اينك ، صداى الله اكبر الله اكبر مسلمانان تمام جلگه و دامنه احد را پر كرده است . و در طرف ديگر ميدان ، زنان و دختران قريش ، براى تحريك عواطف و احساسات جنگجويان قريش ، اشعارى را گويا با دف و نى ميخوانند.
پس از شروع جنگ ، مسلمانان با يك حمله شديد توانستند، لشگر قريش را در هم بشكنند، آنها پا به فرار گذاردند، و سربازان اسلام به تعقيب آنها پرداختند.
خالد بن وليد كه شكست قريش را قطعى دانست خواست از راه دره
خارج شود و مسلمانان را از پشت سر مورد حمله قرار دهد ولى تيراندازان آنها را مجبور بعقبنشينى كردند.
اين عقبنشينى قريش باعث شد جمعى از تازه مسلمانان بخيال اينكه دشمن شكستخورده است براى جمع آورى غنائم يكمرتبه پستهاى خود را ترك كنند، و حتى تيراندازانيكه در بالاى كوه ايستاده بودند، سنگر خود را ترك گفتند و به - ميدان جنگ ريختند، و هر قدر عبد الله بن جبير دستور پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را متذكر شد به جز عده كمى كه عددشان حدود ده نفر بود، در جايگاه حساس خود نايستادند.
نتيجه مخالفت دستور پيامبر صلى اللّه عليه و آله اين شد كه خالد بن وليد با دويست نفر ديگر كه در كمين بودند چون شكاف كوه را از پاسداران خالى ديدند، به سرعت بر سر عبد الله ابن جبير تاختند و او را با يارانش كشتند، و از پشت سر به لشكر اسلام حمله آوردند.
ناگهان مسلمانان از هر طرف خود را زير شمشير دشمن ديدند، نظم و هماهنگى آنها از ميان رفت ، فراريان لشكر قريش همينكه اوضاع را چنين ديدند، برگشتند و مسلمانان را دايرهوار در ميان گرفتند. در همين موقع افسر شجاع اسلام حمزه سيد الشهداء با بعضى ديگر از ياران شجاع پيامبر شربت شهادت نوشيدند، و جز عده معدودى كه پروانهوار اطراف رهبر خود را گرفته بودند بقيه از وحشت پا بفرار گذاشتند.
در اين جنگ خطرناك آنكه بيش از همه فداكارى مى كرد و هر حملهاى كه از جانب دشمن به پيغمبر مى شد دفع مينمود، على ابن ابى طالب (عليه السلام ) بود.
على (عليه السلام ) با كمال رشادت ميجنگيد، تا اينكه شمشيرش شكست ، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله شمشير خود را كه موسوم به ذو الفقار بود، به على (عليه السلام ) داد. سرانجام پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در جائى سنگر گرفت ، و على (عليه السلام ) همچنان از او دفاع مى كرد، تا آنكه طبق نقل بعضى از
مورخان بيش از شصت زخم به سر، صورت و بدن او وارد آمد، و در همين موقع بود كه پيك وحى به پيامبر عرضه داشت : اى محمد صلى اللّه عليه و آله ! معناى مواسات همين است ، پيغمبر فرمود: على عليه السلام ) از من است و من از اويم و جبرئيل افزود: و منهم از هر دوتاى شما!
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: پيامبر صلى اللّه عليه و آله پيك وحى را ميان زمين و آسمان مشاهده كرد كه مى گويد: لا سيف الا ذو الفقار و لا فتى الا على . در اين اثنا فريادى برخاست كه محمد كشته شد!
چه كسى با صداى بلند گفت محمد صلى اللّه عليه و آله كشته شد؟
بعضى از سيره نويسان مى گويند: ابن قمعه كه مصعب سرباز اسلامى را بگمان اينكه پيغمبر است با ضربه سختى از پاى در آورد و سپس با صداى بلند فرياد زد به - لات و عزى سوگند كه محمد كشته شد!
اين شايعه خواه از طرف مسلمانان بوده ، يا از طرف دشمن ، بى گمان بنفع اسلام و مسلمين بود، زيرا دشمن به گمان اينكه محمد صلى اللّه عليه و آله كشته شد احد را بقصد مكه ترك گفت ، و گر نه قشون فاتح قريش كه شديدترين كينه و دشمنى را نسبت به پيامبر صلى اللّه عليه و آله داشتند و بدين قصد هم آمده بودند كه اين دفعه از او انتقام بگيرند بدون كشتن آن حضرت احد را ترك نمى كردند.
نيروى پنج هزار نفرى قريش حتى يكشب هم نخواست پس از پيروزى در ميدان جنگ بصبح برساند هماندم راه مكه را پيش گرفت و حركت كرد!
خبر كشته شدن پيامبر صلى اللّه عليه و آله تزلزل بيشترى در جمعى از مسلمانان بوجود آورد، و آن عده از مسلمانان كه در ميدان جنگ بودند براى اينكه بقيه پراكنده
نگردند و تزلزل و اضطراب آنان بر طرف شود پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را بالاى كوه بردند تا به - مسلمانان نشان دهند كه پيغمبر زنده است ، فراريان برگشتند و بدور حضرت جمع شدند. پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فراريان را ملامت مى كرد كه چرا در چنان وضع خطرناك فرار كرديد، مسلمانان با اينكه شرمنده بودند زبان عذر گشودند و گفتند: اى پيغمبر خدا، ما آوازه قتل تو را شنيديم و از شدت ترس فرار كرديم .
بدين ترتيب در جنگ احد نسبت به مسلمانان خسارات مالى و جانى فراوانى وارد شد و هفتاد تن از مسلمانان در ميدان جنگ كشته شدند و عدهى زيادى مجروح افتادند، اما مسلمانان از شكست درس بزرگى آموختند كه ضامن پيروزى آنها در ميدانهاى آينده شد، و در آيات آينده بررسى وسيعى روى اثرات گوناگون اين حادثه بزرگ - بخواست خدا - انجام خواهد شد.

آيات 123 تا 127

و لقد نصركم الله ببدر و اءنتم اءذلة فاتقوا الله لعلكم تشكرون (123) اءذ تقول للمؤ منين اء لن يكفيكم اءن يمدكم ربكم بثلثة اءلف من الملئكة منزلين (124) بلى اءن تصبروا و تتقوا و ياءتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسة اءلف من الملئكة مسومين (125) و ما جعله الله اءلا بشرى لكم و لتطمئن قلوبكم به و ما النصر اءلا من عند الله العزيز الحكيم (126) ليقطع طرفا من الذين كفروا اءو يكبتهم فينقلبوا خائبين (127)

ترجمه :

123 - خداوند شما را در بدر يارى كرد (و بر دشمنان خطرناك پيروز شديد) در حالى كه شما (نسبت به آنها) ناتوان بوديد پس از خدا بپرهيزيد (و در برابر دشمن مخالفت فرمان پيامبر نكنيد) تا شكر نعمت او را بجا آورده باشيد.
124 - در آن هنگام كه تو، به مؤ منان ميگفتى آيا كافى نيست پروردگارتان شما را به - سه هزار نفر از فرشتگان كه (از آسمان ) فرود آيند يارى كند ؟!.
125 - آرى (امروز هم ) اگر استقامت و تقوا پيشه كنيد - و دشمن به همين زودى به سراغ شما بيايد - خداوند شما را به پنجهزار نفر از فرشتگان كه نشانه هاى مخصوصى دارند مدد خواهد داد.
126 - ولى اينها (همه ) فقط براى بشارت و اطمينان خاطر شماست و گر نه پيروزى تنها از جانب خداوند تواناى حكيم است .
127 - (اين وعده را كه خدا به شما داده ) براى اين است كه قسمتى از پيكر لشكر كافران را قطع كند، يا آنها را با زور ذلت باز گرداند، تا مايوس و نا اميد (به وطن خود بازگردند

تفسير :
مرحله خطرناك جنگ
پس از پايان جنگ احد لشكر پيروز مشركان به سرعت بسوى مكه بازگشت . ولى در اثناى راه اين فكر براى آنها پيدا شد كه چرا پيروزى خود را ناقص گذاردند؟ چه بهتر كه به مدينه بازگردند و شهر را غارت كنند، و مسلمانان را در هم بكوبند، و اگر محمد صلى اللّه عليه و آله هم زنده باشد بقتل برسانند، و براى هميشه فكر آنها از ناحيه اسلام و مسلمين راحت شود، به همين جهت فرمان بازگشت صادر شد و در حقيقت اين خطرناكترين مرحله جنگ احد بود، زيرا مسلمانان بقدر كافى كشته و زخمى داده بودند، و طبعا هيچگونه آمادگى در آن حال براى تجديد جنگ در آنها نبود، و بعكس دشمن با روحيه نيرومندى ميتوانست اين بار جنگ را از سر گيرد و نتيجه نهائى آنرا پيشبينى كند.
اين خبر بزودى به پيامبر رسيد و اگر شهامت فوق العاده و ابتكار بينظير او كه از وحى آسمانى مايه ميگرفت نبود شايد تاريخ اسلام در همانجا پايان مييافت .
آيات فوق درباره اين مرحله حساس نازل گرديده است ، و بتقويت روحيه مسلمانان پرداخته ، و به دنبال آن يك فرمان عمومى از ناحيه پيامبر براى حركت به سوى مشركان داده شد، و حتى مجروحان جنگ (و در ميان آنها على (عليه السلام ) را كه بيش از شصت زخم بر تن داشت ) آماده پيكار با دشمن شدند و از مدينه حركت كردند.
اين خبر بگوش سران قريش رسيد و از اين روحيه عجيب مسلمانان سخت بوحشت افتادند! آنها فكر مى كردند شايد جمعيت تازه نفسى از مدينه به
مسلمانان پيوستهاند، و ممكن است برخورد جديد نتيجه نهائى جنگ را بزيان آنها تغيير دهد، لذا فكر كردند براى حفظ پيروزى خود بهتر اين است كه به مكه باز گردند همين كار انجام شد و بسرعت راه مكه را پيش گرفتند.
گفتيم اين آيات در حقيقت براى تقويت روحيه ، شكستخورده مسلمانان نازل گرديد، و نخست در آن اشاره به پيروزى چشمگير مسلمانان در ميدان بدر شده تا با يادآورى آن خاطره ، به آينده خويش دلگرم شوند و لذا مى فرمايد: خداوند شما را در بدر پيروزى داد در حاليكه نسبت به دشمن ضعيف ، و از نظر عده و تجهيزات قابل مقايسه با آنها نبوديد (عدد شما 313 نفر با تجهيزات كم ، و مشركان بيش از هزار نفر و با تجهيزات فراوان بودند). و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة
حال كه چنين است ، از خدا بپرهيزيد، و از تكرار مخالفت فرمان پيشواى خود، يعنى پيامبر اجتناب كنيد تا شكر نعمتهاى گوناگون او را بجاى آورده باشيد. (فاتقوا الله لعلكم تشكرون )
سپس خاطره يارى مسلمانان را در ميدان بدر بوسيله فرشتگان يادآورى كرده و مى گويد: فراموش نكنيد كه در آن روز پيغمبر به شما گفت آيا كافى نيست كه سه هزار نفر از فرشتگان به يارى شما بشتابند. اذ تقول للمؤ منين ا لن يكفيكم ان يمدكم ربكم بثلثة آلاف من الملائكة ...
آرى امروز هم اگر استقامت بخرج دهيد و به استقبال سپاه قريش بشتابيد، و تقوى را پيشه كنيد، و مانند روز گذشته ، با فرمان پيمبر مخالفت ننمائيد، اگر در اين حال مشركان به سرعت بسوى شما برگردند، خداوند بوسيله پنج هزار نفر از فرشتگان كه همگى داراى نشانه هاى مخصوصى هستند شما را يارى خواهد كرد. بلى ان تصبروا و تتقوا و ياتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسة آلاف من الملائكة مسومين .
اما توجه داشته باشيد كه آمدن فرشتگان به يارى شما، تنها براى تشويق و بشارت و اطمينان خاطر و تقويت روحيه شما است ، و گرنه پيروزى تنها از ناحيه خداوندى است كه بر همه چيز قادر و در همه كار حكيم است هم راه پيروزى را مى داند و هم قدرت بر اجراى آن دارد. و ما جعله الله الا بشرى لكم و لتطمئن قلوبكم به و ما النصر الا من عند الله ...
گر چه مفسران در تفسير اين آيه گفته هاى گوناگونى دارند، ولى با مسيرى كه ما در تفسير آيات گذشته بكمك خود آيات و تواريخ موجود پيموديم ، تفسير اين آيه نيز روشن است ، خداوند مى فرمايد: اينكه به شما وعده داده شده است كه فرشتگان را در برخورد جديد با دشمن بيارى شما بفرستد، براى اين است كه قسمتى از پيكر لشكر مشركان را قطع كند، و آنها را با ذلت و رسوائى باز گرداند. ليقطع طرفا من الذين كفروا او يكبتهم فينقلبوا خائبين :
بايد توجه داشت كه طرف در آيه به معنى قطعه و يكبتهم از ماده كبت به معنى بازگرداندن به زور و توام با ذلت است .
در اينجا سو الاتى در زمينه چگونگى يارى فرشتگان و حمايت آنها از مسلمانان و چگونگى اين يارى پيش مى آيد، كه بخواست خداوند پاسـخ مشروح آن را در سوره انفال ذيل آيات 7 - تا 12 خواهيم داد.

آيه 128

ليس لك من الا مر شى ء اءو يتوب عليهم اءو يعذبهم فإ نهم ظالمون (128)

ترجمه :

128 - هيچ گونه اختيارى (درباره عفو كافران ، يا مؤ منان فرارى از جنگ ،) براى تو نيست مگر اينكه (خدا) بخواهد آنها را ببخشد، يا مجازات كند؛ زيرا آنها ستمگرند.

تفسير
در تفسير اين آيه در ميان مفسران سخن بسيار زياد است ولى اين موضوع تقريبا مسلم است كه آيه فوق پس از جنگ احد نازل شده ، و مربوط به - حوادث آن است ، آيات سابق نيز اين حقيقت را تاءييد مى كند.
آيه مى فرمايد:
(هيچ گونه اختيارى (درباره عفو كافران ، يا مؤ منان فرارى از جنگ ،) براى تو نيست مگر اينكه (خدا) بخواهد آنها را ببخشد، يا مجازات كند؛ زيرا آنها ستمگرند.(ليس لك من الا مر شى ء اءو يتوب عليهم اءو يعذبهم فإ نهم ظالمون )
و اما در مورد تفسير آيه دو معنى بيش از همه جلب توجه مى كند:
نخست اينكه اين آيه جمله مستقلى را تشكيل مى دهد و بنابراين جمله
(او يتوب عليهم ) به معنى (الا ان يتوب عليهم ) است و معنى آيه روى هم رفته چنين مى شود: درباره سرنوشت آنها كارى از دست تو ساخته نيست مگر اينكه خدا بخواهد آنها را ببخشد يا بخاطر ستمى كه كرده اند مجازاتشان كند و منظور از آنها يا كفارى مى باشند كه در اين جنگ ضربه هاى سخت به مسلمانان وارد ساختند و حتى دندان و پيشانى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را شكستند، و يا مسلمانانى مى باشند كه از ميدان جنگ فرار كردند، و پس ‍ از پايان جنگ پشيمان شدند و از پيغمبر تقاضاى عفو كردند، آيه مى گويد: (عفو بخشش يا مجازات و عذاب آنها به دست خدا است و پيامبر هم
بدون اذن پروردگار كارى انجام نمى دهد.
)
تفسير ديگر اينكه ليس لك من الامر شى ء جمله معترضه است و جمله
(او يتوب عليهم ) عطف به جمله (او يكبتهم ) مى باشد، و اين آيه دنباله آيه قبل محسوب مى شود، و در اين صورت مجموع معنى دو آيه چنين خواهد بود: (خداوند وسائل پيروزى را در اختيار شما قرار خواهد داد، و يكى از چهار سرنوشت را براى كافران مقرر مى سازد: يا قسمتى از پيكر لشكر مشركان را از بين مى برد، يا آنها را به اين وسيله مجبور به بازگشت مى كند، و يا آنها را در صورت شايستگى و توبه مى بخشد، و يا آنها را بخاطر ظلمشان مجازات مى كند، و خلاصه با هر دستهاى از آنها بر طبق حكمت و عدالت رفتار خواهد نمود، و تو درباره آنها پيش خود هيچ گونه تصميمى نمى توانى بگيرى ).
درباره علت نزول اين آيه نيز روايات متعددى نقل شده است از جمله پس از آنكه دندان و پيشانى پيامبر در جنگ احد شكست ، و آنهمه ضربات سخت بر پيكر مسلمين وارد شد، پيامبر از آينده مشركان نگران گرديد و پيش خود فكر مى كرد چگونه اين جمعيت قابل هدايت خواهند بود و فرمود:
(كيف يفلح قوم فعلوا هذا بنبيهم و هو يدعوهم الى ربهم ؛ چگونه چنين جمعيتى رستگار خواهند شد كه با پيامبر خود چنين رفتار مى كنند در حالى كه وى آنها را به سوى خدا دعوت مى كند.)
در اينجا آيه فوق نازل شد و به پيامبر صلى اللّه عليه و آله دلدارى داد كه تو مسؤ ول هدايت آنها نيستى بلكه تنها موظف به تبليغ آنها مى باشى .
رفع اشتباه در اينجا لازم است به دو نكته توجه شود:
1 - مفسر معروف نويسنده
(المنار) معتقد است كه اين آيه درس بزرگى در زمينه استفاده از وسايل طبيعى براى پيروزى ، به مسلمانان ، مى آموزد، و آن اينكه اگر خدا به آنها وعده پيروزى مى دهد به اين معنى نيست كه مسلمانان وسائل طبيعى و تجهيزات نظامى و نقشه هاى جنگى و مانند آن را فراموش كنند و دست روى هم گذاشته هميشه در انتظار دعاى پيغمبر براى پيروزى باشند، لذا به پيغمبر صلى اللّه عليه و آله خطاب كرده مى گويد: (ليس لك من الامر شى ء) يعنى پيروزى به دست تو واگذار نشده ، بلكه به فرمان خدا است ، و خداوند براى آن سننى قرار داده است كه بايد از آنها استفاده كرد، (و دعا كردن پيغمبر اگر چه مؤ ثر و مفيد است ، ولى جنبه استثنائى دارد و مخصوص موارد معينى است ).
گفتار اين نويسنده در اين قسمت اگر چه منطقى است ، ولى با ذيل آيه كه از توبه يا مجازات كفار بحث مى كند به هيچ وجه سازگار نيست ، و بنابراين نمى توان آن را تفسير آيه دانست .
2 - اين آيه كه هر گونه اختيارى را از پيامبر صلى اللّه عليه و آله درباره عفو و بخشش يا مجازات مخالفان سلب مى كند هيچ گونه منافاتى با مؤ ثر بودن دعاى پيامبر صلى اللّه عليه و آله و عفو و گذشت او، و شفاعت و مانند آن كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود، ندارد، زيرا منظور از آيه فوق اين است كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله مستقلا هيچ كارى را نمى تواند انجام دهد، ولى به فرمان خدا و به اجازه او، مى تواند ببخشد، و هم در جاى خود مجازات كند، و هم عوامل پيروزى را فراهم سازد، و حتى به اجازه پروردگار و اذن او مى تواند هم چون مسيح (عليه السلام ) مردگان را زنده كند.
كسانى كه جمله
(ليس لك من الامر شى ء) را گرفته ، و خواسته اند توانائى پيامبر را بر اين امر انكار كنند، در حقيقت آيات ديگر قرآن را فراموش كرده اند.
قرآن مجيد در سوره نساء آيه 64 مى گويد:
(و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما؛ اگر آنها هنگامى كه به خود ستم مى كردند به سراغ تو مى آمدند و استغفار مى كردند و پيامبر نيز براى آنها از خدا طلب آمرزش ‍ مى كرد خدا را توبه كننده (بخشنده ) و مهربان مى يافتند.)
طبق اين آيه استغفار پيامبر صلى اللّه عليه و آله يكى از عوامل بخشش گناه شمرده شده ، و در بحثهاى آينده در ذيل آيات مناسب باز هم در اين زمينه توضيح خواهيم داد.

آيه 129

و لله ما فى السموت و ما فى الا رض يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و الله غفور رحيم(129)

ترجمه :

129 - و آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است ، هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد؛ و هر كس را بخواهد، مجازات مى كند؛ و خداوند آمرزنده مهربان است .

تفسير
اين آيه در حقيقت تاءكيدى است براى آيه قبل ، و مى گويد: (آمرزش و مجازات به دست پيامبر نيست ، بلكه به فرمان خداوندى است كه حكومت آنچه در آسمانها و زمين است ، به دست او است ، آفرينش از او است ، مالكيت ، و تدبير آنها نيز از آن او است .)(و لله ما فى السموت و ما فى الا رض يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و الله غفور رحيم )
بنابراين ، او است كه مى تواند گناهكاران را هر گاه صلاح ببيند ببخشد، و يا مجازات كند.
در پايان آيه به رحمت واسعه خداوند اشاره كرده ، مى گويد: در عين حال كه مجازات او شديد است
(او آمرزنده و مهربان است ) و رحمت او بر غضب او پيشى مى گيرد.(و الله غفور رحيم )
بد نيست در اينجا به گفتار يكى از دانشمندان اسلامى كه در عين فشرده بودن پاسـخى است براى بعضى از سو الها، اشاره كنيم . مفسر عاليقدر، طبرسى در ذيل آيه نقل مى كند كه از يكى از دانشمندان پرسيدند: خداوند با آن رحمت واسعه و بى پايانش چگونه بندگان را بخاطر گناهان مجازات مى كند؟
او در پاسـخ گفت :
(رحمت ) خداوند، (حكمت ) او را از بين نمى برد، زيرا رحمت او هم چون حس ترحم ما از احساسات و رقت قلب سرچشمه نمى گيرد،
بلكه رحمت او هميشه آميخته با حكمت است ، و حكمت ايجاب مى كند، كه گنهكاران (جز در موارد خاصى ) به مجازات برسند.

آيات 130 تا 132

يا ايها الذين آمنوا لا تاءكلوا الربوا اضعفا مضعفة و اتقوا الله لعلكم تفلحون (130) و اتقوا النار التى اعدت للكافرين (131) و اطيعوا الله و الرسول لعلكم ترحمون (132)

ترجمه :

130 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ربا (و سود پول ) را چند برابر نخوريد! از خدا بپرهيزيد تا رستگار شويد!
131 - و از آتشى بپرهيزيد كه براى كافران آماده شده است !
132 - و خدا و پيامبر را اطاعت كنيد، تا مشمول رحمت شويد!

تفسير :
تحريم رباخوارى
آيات گذشته - چنانكه دانستيم - درباره غزوه احد و حوادث مربوط به آن ، و درسهاى گوناگونى است كه مسلمانان از آن حادثه فرا گرفتند، ولى اين سه آيه و شش آيه بعد از آن محتوى يك سلسله برنامه هاى اقتصادى ، اجتماعى و تربيتى است .
در نخستين آيه روى سخن را به مؤ منان كرده و مى فرمايد:
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ربا (و سود پول ) را چند برابر نخوريد).(يا ايها الذين آمنوا لا تاءكلوا الربوا اضعافا مضافة ).
مى دانيم روش قرآن در مبارزه با انحرافات ريشه دار اجتماعى اين است كه تدريجا زمينه سازى مى كند، و افكار عموم را تدريجا به مفاسد آنها آشنا مى سازد، و آنگاه كه آمادگى براى پذيرفتن تحريم نهائى حاصل شد قانون را به صورت صريح
اعلام مى كند (مخصوصا در مواردى كه آلودگى به گناه زياد و وسيع باشد).
و نيز مى دانيم : عرب ، در زمان جاهليت آلودگى شديدى به رباخوارى داشت و مخصوصا محيط مكه محيط رباخواران بود، و سرچشمه بسيارى از بدبختيهاى اجتماعى آنها نيز همين كار زشت و ظالمانه بود، به همين دليل قرآن براى ريشه كن ساختن رباخوارى حكم تحريم را در چهار مرحله بيان كرده است :
1 - در آيه 39 سوره روم نخست درباره (ربا) به يك پند اخلاقى قناعت شده آنجا كه مى فرمايد:
(و ما آتيتم من ربا ليربو فى اموال الناس فلا يربو عند الله و ما آتيتم من زكوة تريدون وجه الله فاولئك هم المضعفون ؛ آنچه به عنوان ربا مى پردازيد تا در اموال مردم فزونى يابد، نزد خدا فزونى نخواهد يافت ، و آنچه را به عنوان زكات مى پردازيد و تنها رضاى خدا را مى طلبد (مايه بركت است و) كسانى كه چنين كنند داراى پاداش مضاعفند).
و بدين طريق اعلام مى كند كه تنها از ديدگاه افراد كوته بين است كه ثروت رباخواران از راه سود گرفتن افزايش مى يابد، اما در پيشگاه خدا چيزى بر آنها افزوده نمى شود بلكه زكات و انفاق در راه خدا است كه ثروتها را افزايش مى دهد.
2 - در سوره نساء آيه 161 ضمن انتقاد از عادات و رسوم غلط يهود به عادت زشت رباخوارى آنها اشاره كرده و مى فرمايد:
(و اخذهم الربا و قد نهوا عنه ؛ يكى ديگر از عادات بد آنها اين بود كه ربا مى خوردند با اينكه از آن نهى شده بودند).
3 - در سوره بقره آيات 275 تا 279 هر گونه رباخوارى به شدت ممنوع اعلام شده و در حكم جنگ با خدا ذكر گرديده است .
4 - و بالاخره در آيه مورد بحث چنانكه ضمن تفسير آن خواهيم گفت ، حكم تحريم ربا صريحا ذكر شده ، اما تنها به يك نوع از انواع ربا و نوع شديد و فاحش آن اشاره شده است .
در اين آيه اشاره به تحريم رباى فاحش شده و با تعبير بيان گرديده است . منظور از رباى فاحش اين است كه سرمايه به شكل تصاعدى در مسير ربا سير كند يعنى سود در مرحله نخستين با اصل سرمايه ضميمه شود و مجموعا مورد ربا قرار گيرند، و به همين ترتيب در هر مرحله ، سود به اضافه سرمايه ، سرمايه جديدى را تشكيل دهد، و به اين ترتيب در مدت كمى از راه تراكم سود مجموع بدهى بدهكار به چندين برابر اصل بدهى افزايش يابد و به كلى از زندگى ساقط گردد.
بطورى كه از روايات و تواريخ استفاده مى شود در زمان جاهليت معمول بود كه اگر بدهكار در راءس مدت نمى توانست بدهى خود را بپردازد از طلبكار تقاضا مى كرد كه مجموع سود و اصل بدهى را به شكل سرمايه جديدى به او قرض بدهد و سود آن را بگيرد! در عصر ما نيز در ميان رباخواران اين رباخوارى بسيار ظالمانه فراوان است .
در پايان آيه مى فرمايد:
(اگر مى خواهيد رستگار شويد بايد تقوا را پيشه كنيد و از اين گناه بپرهيزيد)(و اتقوا الله لعلكم تفلحون ).
در آيه بعد مجددا روى حكم تقوا را تاءكيد كرده ، مى گويد:
(و از آتشى بپرهيزيد كه در انتظار كافران آماده شده است )، (و اتقوا النار التى اعدت للكافرين ).
از تعبير
(كافران ) استفاده مى شود كه اصولا رباخوارى با روح ايمان سازگار نيست و رباخواران از آتشى كه در انتظار كافران است سهمى دارند!
و نيز استفاده مى شود كه آتش دوزخ اصولا براى كافران آماده شده و گناهكاران و عاصيان به همان مقدار كه شباهت و هماهنگى با كافران دارند سهمى از آن خواهند داشت .
تهديد آيه سابق با تشويقى كه در اين آيه براى مطيعان و فرمانبرداران ذكر شده تكميل مى گردد و مى فرمايد:
(فرمان خدا و پيامبر را اطاعت كنيد و رباخوارى را ترك گوئيد تا مشمول رحمت الهى شويد).(و اطيعوا الله و الرسول لعلكم ترحمون ).
چگونگى پيوند ايات قرآن
آيات گذشته - چنانكه دانستيم - درباره غزوه
(احد) و حوادث مربوط به آن ، و درسهاى گوناگونى است كه مسلمانان از آن حادثه فرا گرفتند، ولى سه آيه اى كه تفسير آن گذشت و شش آيه بعد محتوى يك سلسله برنامه هاى اقتصادى ، اجتماعى و تربيتى است ، و پس از اين نه آيه ، مجددا حوادث مربوط به جنگ احد عنوان مى گردد.
اين طرز بيان ممكن است براى بعضى مايه تعجب گردد، ولى با توجه به يك اصل اساسى حقيقت امر روشن مى شود، و آن اينكه :
قرآن يك كتاب كلاسيك نيست كه داراى فصول و ابوابى باشد و نظام تاءليفى خاصى در ميان ابواب و فصول آن در نظر گرفته شده باشد، بلكه قرآن كتابى است كه در مدت بيست و سه سال
(نجوما) (تدريجا) طبق نيازمنديهاى گوناگون تربيتى در زمانها و اماكن مختلف نازل شده : يك روز داستان احد پيش مى آمد و برنامه هاى مختلف جنگى در ضمن آيات متعدد اعلام مى گشت ، روز ديگر احساس نياز به يك مساءله اقتصادى همچون ربا يا يك مساءله حقوقى مانند احكام ازدواج ، يا يك مساءله تربيتى و اخلاقى مانند توبه ، مى شد و آيات متعددى طبق آن نازل مى گشت .
از اين سخن چنين نتيجه گرفته مى شود كه ممكن است در بسيارى از موارد پيوند خاصى در ميان آيات قبل و بعد نبوده باشد، و نبايد مانند بعضى از مفسران در
اين گونه موارد اصرارى در يافتن رابطه در ميان آنها داشت ، نبايد خود را به زحمت بياندازيم و در ميان قضايائى كه خداوند اتصال و ارتباطى نخواسته با تكلف وجه ارتباطى درست كنيم ، زيرا اين كار با روح قرآن و چگونگى نزول آن در حوادث مختلف و طبق نيازمنديهاى گوناگون در شرايط و ظروف جداگانه ، سازش ندارد.
البته تمام سوره ها و آيات قرآن از يك نظر به هم مربوطند و آن اينكه همگى يك برنامه انسان سازى و تربيتى را در يك سطح عالى تعقيب مى كنند و براى ساختن يك جامعه آباد، آگاه ، امن و امان و پيشرفته از نظر مادى و معنوى نازل شده اند.
بنابراين اگر آيات نهگانه فوق رابطه خاصى با آيات قبل و بعد ندارد به همين دليل است .

(اضعافا مضاعفة )

آيه133

و سارعوا اءلى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الا رض اعدت للمتقين (133)

ترجمه :

133 - شتاب كنيد براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان ؛ و بهشتى كه وسعت آن ، آسمانها و زمين است ؛ و براى پرهيزگاران آماده شده است .

تفسير :
مسابقه در مسير سعادت
به دنبال آيات گذشته كه بدكاران را تهديد به مجازات آتش و نيكوكاران را تشويق به رحمت الهى مى كرد، در اين آيه كوشش و تلاش ‍ نيكوكاران را تشبيه به يك مسابقه معنوى كرده كه هدف نهائى آن آمرزش الهى بر يكديگر سبقت بگيريد
)(و سارعوا الى مغفرة من ربكم )
(سارعوا) از (مسارعت ) به معنى كوشش و تلاش دو يا چند نفر براى پيشى گرفتن از يكديگر در رسيدن به يك هدف است ، و در كارهاى نيك ، قابل ستايش ، و در كارهاى بد، نكوهيده است .
در حقيقت قرآن در اينجا از يك نكته روانى استفاده كرده كه انسان براى انجام دادن يك كار اگر تنها باشد معمولا كار را بدون سرعت و به طور عادى انجام مى دهد، ولى اگر جنبه مسابقه به خود بگيرد، آنهم مسابقه اى كه جايزه باارزشى براى آن تعيين شده ، تمام نيرو و انرژى خود را به كار مى گيرد و با سرعت هر چه بيشتر به سوى هدف پيش مى تازد.
و اگر مى بينيم هدف اين مسابقه در درجه اول مغفرت قرار داده شده براى اين است كه رسيدن به هر مقام معنوى بدون آمرزش و شستشوى از گناه ممكن
نيست ، نخست بايد خود را از گناه شست و سپس به مقام قرب پروردگار گام نهاد!.
دومين هدف اين مسابقه معنوى بهشت قرار داده شده ، بهشتى كه وسعت آن ، پهنه آسمانها و زمين است (و جنة عرضها السموات و الارض ).
بايد توجه داشت كه مراد از
(عرض ) در آيه فوق اصطلاح هندسى آن كه در مقابل طول است ، نيست ، بلكه به معنى لغوى كه وسعت است ، مى باشد.
در آيه 21 سوره حديد همين تعبير با تفاوت مختصرى ديده مى شود:
(سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الارض ؛ به پيش تازيد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمين است ).
در اين آيه به جاى
(مسارعت ) صريحا كلمه (مسابقه ) ذكر شده و (سماء) به صورت مفرد با الف و لام جنس آمده كه در اينجا معنى عموم مى دهد، و از (كاف تشبيه ) استفاده شده است . به اين معنى كه در آيه مورد بحث صريحا مى گويد: (وسعت بهشت همان وسعت آسمانها و زمين است ) ولى در آيه سوره حديد مى گويد: (وسعت آن مانند وسعت آسمان و زمين مى باشد)، و هر دو تعبير يك معنى را مى رساند.
در پايان آيه تصريح مى كند كه :
(اين بهشت ، با آن عظمت ، براى پرهيزگاران آماده شده است )(اعدت للمتقين ).
اكنون اين سوال پيش مى آيد كه :
اولا: آيا بهشت و دوزخ هم اكنون آفريده شده و وجود خارجى دارند يا بعدا در پرتو اعمال مردم ايجاد مى شوند؟
ثانيا: اگر آنها آفريده شده اند جاى آنها كجا است ، (با توجه به اينكه قرآن مى گويد وسعت بهشت به اندازه آسمانها و زمين است ).
آيا بهشت و دوزخ الان موجودند؟
اكثر دانشمندان اسلامى معتقدند كه اين دو هم اكنون وجود خارجى دارند و ظواهر آيات قرآن نيز اين نظر را تاءييد مى كند، به عنوان نمونه :
1 - در آيه مورد بحث و در آيات فراوان ديگرى تعبير به
(اعدت ) (مهيا شده ) يا تعبيرات ديگرى از همين ماده ، گاهى در مورد بهشت و گاهى درباره دوزخ ، آمده است .
از اين آيات استفاده مى شود كه بهشت و دوزخ هم اكنون آماده شده اند اگر چه بر اثر اعمال نيك و بد انسانها توسعه مى يابند (دقت كنيد).
2 - در آيات مربوط به معراج در آيه 13 تا 15 سوره
(و النجم ) مى خوانيم : (و لقد رآه نزلة اخرى عند سدرة المنتهى عندها جنة الماوى ؛ بار ديگر پيامبر جبرئيل را نزد (سدرة المنتهى ) در آنجا كه بهشت جاويدان قرار داشت مشاهده كرد) - اين تعبير گواه ديگرى بر وجود فعلى بهشت است .
3 - در سوره تكاثر آيه 5 و 6 و 7 مى فرمايد:
(كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين ؛ اگر علم اليقين داشتيد دوزخ را مشاهده مى كرديد سپس به عين اليقين آن را مى ديديد).
در روايات مربوط به معراج و روايات ديگر نيز نشانه هاى روشنى بر اين مساءله ديده مى شود.
بهشت و دوزخ در كجا هستند؟
به دنبال بحث فوق اين بحث پيش مى آيد كه اگر اين دو هم اكنون موجودند
در كجا هستند؟
پاسـخ اين سوال را از دو راه مى توان داد:
نخست اينكه : بهشت و دوزخ در باطن و درون اين جهانند. ما اين آسمان و زمين و كرات مختلف را با چشم خود مى بينيم اما عوالمى كه در درون اين جهان قرار دارند نمى بينيم و اگر ديد و درك ديگرى داشتيم هم اكنون مى توانستيم آنها را ببينيم ، در اين عالم موجودات بسيارى هستند كه امواج آنها با چشم ما قابل درك نيستند، آيه
(كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ؛ كه در بالا اشاره شد نيز گواه اين حقيقت است .
از پاره اى از احاديث نيز استفاده مى شود كه بعضى از مردان خدا درك و ديدى در اين جهان داشتند كه ، بهشت و دوزخ را نيز با چشم حقيقت بين خود مى ديدند.
براى اين موضوع مى توان مثالى ذكر كرد:
فرض كنيد فرستنده نيرومندى در يك نقطه زمين وجود داشته باشد كه به كمك ماهواره هاى فضائى امواج آن به سراسر زمين پخش ‍ شود و به وسيله آن نغمه دل انگيز تلاوت قرآن با صدائى فوق العاده دلنشين و روحپرور در همه جا پخش گردد، و در نقطه ديگرى از زمين فرستنده ديگرى با همان قدرت وجود داشته باشد كه صدائى فوق العاده گوش خراش و ناراحت كننده روى امواج ديگرى در همه جا پراكنده شود.
هنگامى كه ما در يك مجلس عادى نشسته ايم صداى گفتگوى اطرافيان خود را مى شنويم اما از آن دو دسته امواج
(روحپرور) و (آزاردهنده ) كه در درون محيط ما است و همه جا را پر كرده است هيچ خبرى نداريم ، ولى اگر دستگاه گيرنده اى مى داشتيم كه موج آن با يكى از اين دو فرستنده تطبيق مى كرد فورا در برابر ما آشكار مى شدند اما دستگاه شنوائى ما در حال عادى از درك آنها عاجز است .
اين مثال گرچه از جهاتى رسانيست ولى براى مجسم ساختن چگونگى
وجود بهشت و دوزخ در باطن اين جهان مؤ ثر به نظر مى رسد.
ديگر اينكه : عالم آخرت و بهشت و دوزخ ، محيط بر اين عالم است ، و به اصطلاح اين جهان در شكم و درون آن جهان قرار گرفته ، درست همانند عالم جنين كه در درون عالم دنيا است ، زيرا مى دانيم عالم جنين براى خود عالم مستقلى است ، اما جداى از اين عالمى كه در آن هستيم نيست ، بلكه در درون آن واقع شده است ، عالم دنيا نيز نسبت به عالم آخرت ، همين حال را دارد، يعنى در درون آن قرار گرفته است .
و اگر مى بينيم قرآن مى گويد: وسعت بهشت به اندازه وسعت آسمانها و زمين است به خاطر آن است كه انسان چيزى وسيعتر از آسمان و زمين نمى شناسد تا مقياس سنجش قرار داده شود، لذا قرآن براى اينكه وسعت و عظمت بهشت را ترسيم كند آن را به پهنه آسمانها و زمين تشبيه كرده است ، و چاره اى غير از اين نبوده ، همانطور كه اگر كودكى كه در شكم مادر قرار دارد عقل مى داشت و مى خواستيم با او سخن بگوئيم بايد با منطقى صحبت كنيم كه براى او در آن محيط قابل درك باشد.
از آنچه گفتيم پاسـخ اين سوال نيز روشن شد كه اگر وسعت بهشت به اندازه زمين و آسمانها است پس دوزخ كجا است ؟
زيرا طبق پاسـخ اول ، دوزخ نيز در درون همين جهان قرار گرفته و وجود آن در درون اين جهان منافاتى با وجود بهشت در درون آن ندارد (همانطور كه در مثال امواج فرستنده صوتى ذكر شد)
و اما طبق پاسـخ دوم كه بهشت و دوزخ محيط بر اين جهان باشند جواب باز هم روشنتر است زيرا دوزخ مى تواند محيط بر اين جهان باشد و بهشت محيط بر آن ، و از آن هم وسيعتر.

آيات 134 تا 136

 الذين ينفقون فى السراء و الضراء و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين(134) و الذين اءذا فعلوا فحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون (135) اولئك جزآؤ هم مغفرة من ربهم و جنات تجرى من تحتها الا نهار خالدين فيها و نعم اجر العاملين(136)

ترجمه :

134 - همانها كه در توانگرى و تنگدستى انفاق مى كنند؛ و خشم خود را فرو مى برند؛ و از خطاى مردم مى گذرند، و خدا نيكوكاران را دوست دارد.
135 - و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند، يا به خود ستم كنند به ياد خدا مى افتند، و براى گناهان خود طلب آمرزش مى كنند - و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد؟ - و بر گناه ، اصرار نمى ورزند، با اينكه مى دانند.
136 - آنها پاداششان آمرزش پروردگار، و بهشتهايى است كه از زير (درختان ) آنها نهرها جارى است ، جاودانه در آن مى مانند؛ چه نيكو است پاداش اهل عمل !

تفسير :
سيماى پرهيزگاران
از آنجا كه در آيه قبل وعده بهشت جاويدان به پرهيزگاران داده شده در اين آيه پرهيزگاران را معرفى مى كند و پنج صفت از اوصاف عالى و انسانى براى آنها ذكر نموده است :
1 -
(آنها در همه حال انفاق مى كنند چه موقعى كه در راحتى و وسعتند و چه زمانى كه در پريشانى و محروميتند).(الذين ينفقون فى السراء و الضراء)
آنها با اين عمل ثابت مى كنند كه روح كمك به ديگران و نيكوكارى در جان آنها نفوذ كرده است و به همين دليل تحت هر شرائطى اقدام به اينكار مى كنند، روشن است كه انفاق در حال وسعت به تنهائى نشانه نفوذ كامل صفت عالى سخاوت در اعماق روح انسان نيست ، اما آنها كه در همه حال اقدام به كمك و بخشش مى كنند نشان مى دهند كه اين صفت در آنها ريشه دار است .
ممكن است گفته شود انسان در حال تنگدستى چگونه مى تواند انفاق كند؟ پاسـخ اين سوال روشن است : زيرا اولا افراد تنگدست نيز به مقدار توانائى مى توانند در راه كمك به ديگران انفاق كنند، و ثانيا انفاق منحصر به مال و ثروت نيست بلكه هر گونه موهبت خدادادى را شامل مى شود خواه مال و ثروت باشد يا علم و دانش يا مواهب ديگر، و به اين ترتيب خداوند مى خواهد روح گذشت و فداكارى و سخاوت را حتى در نفوس مستمندان جاى دهد تا از رذائل اخلاقى فراوانى كه از
(بخل ) سرچشمه مى گيرد بر كنار بمانند.
آنها كه انفاقهاى كوچك را در راه خدا ناچيز مى شمارند براى اين است كه هر يك از آنها را جداگانه مورد مطالعه قرار مى دهند، وگرنه اگر همين كمكهاى جزئى را در كنار هم قرار دهيم و مثلا اهل يك مملكت اعم از فقير و غنى هر كدام مبلغ ناچيزى براى كمك به بندگان خدا انفاق كنند و براى پيشبرد اهداف اجتماعى مصرف نمايند كارهاى بزرگى به وسيله آن مى توانند انجام دهند، علاوه بر اين اثر معنوى و اخلاقى انفاق بستگى به حجم انفاق و زيادى آن ندارد و در هر حال عايد انفاق كننده مى شود.
جالب توجه اينكه در اينجا نخستين صفت برجسته پرهيزكاران
(انفاق ) ذكر شده ، زيرا اين آيات نقطه مقابل صفاتى را كه درباره رباخواران و استثمارگران در
آيات قبل ذكر شد، بيان مى كند، به علاوه گذشت از مال و ثروت آن هم در حال خوشى و تنگدستى روشنترين نشانه مقام تقوا است .
2 -
(آنها بر خشم خود مسلطند)(و الكاظمين الغيظ).
(كظم ) در لغت به معنى بستن سر مشكى است كه از آب پر شده باشد، و بطور كنايه در مورد كسانى كه از خشم و غضب پر مى شوند و از اعمال آن خوددارى مى نمايند بكار مى رود.
(غيظ) به معنى شدت غضب و حالت برافروختگى و هيجان فوق العاده روحى است ، كه بعد از مشاهده ناملايمات به انسان دست مى دهد.
حالت خشم و غضب از خطرناك ترين حالات است و اگر جلوى آن رها شود، در شكل يك نوع جنون و ديوانگى و از دست دادن هر نوع كنترل اعصاب خودنمائى مى كند، و بسيارى از جنايات و تصميمهاى خطرناكى كه انسان يك عمر بايد كفاره و جريمه آن را بپردازد در چنين حالى انجام مى شود، و لذا در آيه فوق دومين صفت برجسته پرهيزگاران را فرو بردن خشم معرفى كرده است .
پيغمبر اكرم فرمود:
(من كظم غيظا و هو قادر على انفاذه ملا ه الله امنا و ايمانا؛ آن كس كه خشم خود را فرو ببرد با اينكه قدرت بر اعمال آن دارد خداوند دل او را از آرامش و ايمان پر مى كند).
اين حديث مى رساند كه فرو بردن خشم اثر فوق العاده اى در تكامل معنوى انسان و تقويت روح ايمان دارد.
3 -
(آنها از خطاى مردم مى گذرند) (و العافين عن الناس ).
فرو بردن خشم بسيار خوب است اما به تنهائى كافى نيست زيرا ممكن است كينه و عداوت را از قلب انسان ريشه كن نكند، در اين حال براى پايان دادن به حالت عداوت بايد
(كظم غيظ) تواءم با (عفو و بخشش ) گردد، لذا به دنبال صفت عالى خويشتندارى و فرو بردن خشم ، مساءله عفو و گذشت را بيان نموده ، البته
منظور گذشت و عفو از كسانى است كه شايسته آنند نه دشمنان خون آشامى كه گذشت و عفو باعث جراءت و جسارت بيشتر آنها مى شود.
4 -
(آنها نيكوكارند) (و الله يحب المحسنين ).
در اينجا اشاره به مرحله اى عاليتر از عفو شده كه همچون يك سلسله مراتب تكاملى پشت سر هم قرار گرفته اند و آن اين است كه انسان نه تنها بايد خشم خود را فرو برد و با عفو و گذشت كينه را از دل خود بشويد بلكه با نيكى كردن در برابر بدى (آنجا كه شايسته است ) ريشه دشمنى را در دل طرف نيز بسوزاند و قلب او را نسبت به خويش مهربان گرداند بطورى كه در آينده چنان صحنه اى تكرار نشود، بطور خلاصه نخست دستور به خويشتن دارى در برابر خشم ، و پس از آن دستور به شستن قلب خود، و سپس دستور به شستن قلب طرف مى دهد.
در حديثى كه در كتب شيعه و اهل تسنن در ذيل آيه فوق نقل شده چنين مى خوانيم كه يكى از كنيزان امام على بن الحسين (عليه السلام ) به هنگامى كه آب روى دست امام مى ريخت ، ظرف آب از دستش افتاد و بدن امام را مجروح ساخت ، امام (عليه السلام ) از روى خشم سر بلند كرد كنيز بلافاصله گفت خداوند در قرآن مى فرمايد:
(و الكاظمين الغيظ) امام عليه السلام فرمود: خشم خود را فرو بردم ، عرض كرد: (و العافين عن الناس ) فرمود: تو را بخشيدم خدا تو را ببخشد، او مجددا گفت : (و الله يحب المحسنين ) امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم .
اين حديث شاهد زنده اى است بر اينكه سه مرحله مزبور هر كدام مرحله اى عاليتر از مرحله قبل است .
سپس در آيه بعد اشاره به يكى ديگر از صفات رهيزكاران كرده ، مى گويد:
(و هنگامى كه مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند (هر چه زودتر) به ايد خدا مى افتند و براى گناهان خود آمرزش مى طلبند) (و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا).
(فاحشة ) از ماده فحش و فحشاء به معنى هر عمل بسيار زشت است و انحصار به اعمال منافى عفت ندارد زيرا در اصل به معنى (تجاوز از حد) است كه هر گناهى را شامل مى شود.
در آيه فوق اشاره به يكى ديگر از صفات پرهيزكاران شده كه
(آنها علاوه بر اوصاف مثبت گذشته اگر مرتكب گناهى شوند به زودى به ياد خدا مى افتند و توبه مى كنند و هيچگاه اصرار بر گناه نمى ورزند).
از تعبيرى كه در اين آيه شده چنين استفاده مى شود كه انسان تا به ياد خدا است مرتكب گناه نمى شود آنگاه مرتكب گناه مى شود كه به كلى خدا را فراموش كند و غفلت تمام وجود او را فرا گيرد، اما اين فراموشكارى و غفلت در افراد پرهيزگار ديرى نمى پايد، به زودى به ياد خدا مى افتند و گذشته را جبران مى كنند، آنها احساس مى كنند كه هيچ پناهگاهى جز خدا ندارند و تنها بايد آمرزش گناهان خويش را از او بخواهند
(كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد) (و من يغفر الذنوب الا الله ).
بايد توجه داشت كه در آيه علاوه بر عنوان فاحشه ، ظلم بر خويشتن نيز ذكر شده
(او ظلموا انفسهم ) و فرق ميان اين دو ممكن است اين باشد كه فاحشه اشاره به گناهان كبيره است و ظلم بر خويشتن اشاره به گناهان صغيره است .
در پايان آيه براى تاءكيد مى گويد:
(آنها هرگز با علم و آگاهى بر گناه خويش اصرار نمى ورزند و تكرار گناه نمى كنند) (و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون ).
در ذيل اين آيه از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود:
(الاصرار ان يذنب الذنب
فلا يستغفر الله و لا يحدث نفسه بتوبة فذلك الاصرار؛ اصرار بر گناه اين است كه انسان گناهى كند و دنبال آن استغفار ننمايد و در فكر توبه نباشد اين است اصرار بر گناه
).
در كتاب
(امالى صدوق ) از امام صادق عليه السلام حديثى پر معنى نقل شده كه خلاصه آن چنين است : (هنگامى كه آيه فوق نازل شد و گناهكاران توبه كار را به آمرزش الهى نويد داد ابليس سخت ناراحت شد، و تمام ياران خود را با صداى بلند به تشكيل انجمنى دعوت كرد آنها از وى علت اين دعوت را پرسيدند، او از نزول اين آيه اظهار نگرانى كرد، يكى از ياران او گفت : من با دعوت انسانها به اين گناه و آن گناه تاءثير اين آيه را خنثى مى كنم ، ابليس پيشنهاد او را نپذيرفت ، ديگرى نيز پيشنهادى شبيه آن كرد كه آن هم پذيرفته نشد، در اين ميان شيطانى كهنه كار به نام (وسواس خناس ) گفت : من مشكل را حل مى كنم ! ابليس پرسيد: از چه راه ؟ گفت : فرزندان آدم را با وعده ها و آرزوها آلوده به گناه مى كنم ، و هنگامى كه مرتكب گناهى شدند ياد خدا و بازگشت به سوى او را از خاطر آنها مى برم ، ابليس گفت راه همين است ، و اين ماءموريت را تا پايان دنيا بر عهده او گذاشت ).
روشن است كه فراموشكارى نتيجه سهل انگارى و وسوسه هاى شيطانى است و تنها كسانى گرفتار آن مى شوند كه خود را در برابر او تسليم كنند، و به اصطلاح با وسواس خناس همكارى نزديك نمايند! ولى مردان بيدار و با ايمان كاملا مراقبند كه هرگاه خطائى از آنها سرزد در نخستين فرصت آثار آن را با آب توبه و استغفار از دل و جان خود بشويند و دريچه هاى قلب خود را به روى شيطان و لشكر او ببندند كه آنها از درهاى بسته قلب وارد نمى شوند؟
در آيه بعد پاداش پرهيزگارانى كه صفات آنها در دو آيه گذشته آمده توضيح داده است و آن عبارت است از
(آمرزش پروردگار و بعشتى كه نهرها از زير درختان آن جارى است (و لحظه اى آب از آنها قطع نمى شوند) بهشتى كه بطور جاودان در آن خواهند بود).(اولئك جزاؤ هم مغفرة من ربهم و جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها).
در حقيقت در اينجا نخست اشاره به مواهب معنوى و
(مغفرت ) و شستشوى دل و جان و تكامل روحانى شده ، سپس اشاره به مواهب مادى نموده ، و در پايان مى گويد: (اين چه پاداش نيكى است براى آنها كه اهل عمل هستند)(و نعم اجر العاملين ).
نه افراد واداده و تنبل كه هميشه از تعهدات و مسؤ وليتهاى خويش مى گريزند.

آيات 137 و 138

قد خلت من قبلكم سنن فسيروا فى الا رض فانظروا كيف كان عقبة المكذبين (137) هذا بيان للناس و هدى و موعظة للمتقين (138)

ترجمه :

137 - پيش از شما، سنتهايى وجود داشت (و هر قوم ، طبق اعمال و صفات خود سرنوشتهايى داشتند؛ كه شما نيز؛ همانند آنرا داريد) پس در روى زمين ، گردش كنيد و ببينيد سرانجام تكذيب كنندگان (آيات خدا) چگونه بود؟!
138 - اين بيانى است براى عموم مردم ؛ و هدايت و اندرزى است براى پرهيزكاران !

تفسير :
بررسى تاريخ گذشتگان
قرآن مجيد دورانهاى گذشته را با زمان حاضر و زمان حاضر را با تاريخ گذشته پيوند مى دهد، و پيوند فكرى و فرهنگى نسل حاضر را با گذشتگان براى درك حقايق لازم و ضرورى مى داند، زيرا از ارتباط و گره خوردن اين دو زمان (گذشته و حاضر) وظيفه و مسئوليت آيندگان روشن مى شود.
آيه مى گويد:
(خداوند سنتهايى در اقوام گذشته ) داشته كه اين سنن هرگز جنبه اختصاصى ندارد و به صورت يك سلسله قوانين حياتى درباره همگان ، گذشتگان و آيندگان ، اجرا مى شود. (قد خلت من قبلكم سنن ).
در اين سنن پيشرفت و تعالى افراد با ايمان و مجاهد و متحد و بيدار پيش بينى شده ، و شكست و نابودى ملتهاى پراكنده و بى ايمان و آلوده به گناه نيز پيش بينى گرديده كه در تاريخ بشريت ثبت است .
آرى تاريخ براى هر قومى اهميت حياتى دارد، تاريخ خصوصيات اخلاقى و
كارهاى نيك و بد و تفكرات گذشتگان را براى ما بازگو مى كند، و علل سقوط و سعادت ، كاميابى و ناكامى جامعه ها را در اعصار و قرون مختلف نشان مى دهد، و در حقيقت تاريخ گذشتگان آينه زندگى روحى و معنوى جامعه هاى بشرى و هشدارى است براى آيندگان .
روى اين جهت قرآن مجيد به مسلمانان دستور مى دهد:
(برويد در روى زمين بگرديد و در آثار پيشينيان و ملتهاى گذشته و زمامداران و فراعنه گردنكش و جبار دقت كنيد، و بنگريد پايان كار آنها كه كافر شدند، و پيامبران خدا را تكذيب كردند و بنيان ظلم و فساد را در زمين گذاردند، چگونه بود، و سرانجام كار آنها به كجا رسيد)؟ (فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين ).
آثار گذشتگان ، حوادث پند دهنده اى براى آيندگان است و مردم مى توانند با بهره بردارى از آنها از مسير حيات و زندگى صحيح آگاه شوند.
جهان گردى (سير در ارض )
آثارى كه در نقاط مختلف روى زمين از دورانهاى قديم باقى مانده اسناد زنده و گوياى تاريخ هستند، و حتى ما از آنها بيش از تاريخ مدون بهره مند مى شويم ، آثار باقيمانده از دورانهاى گذشته ، اشكال و صور و نقوش روح و دل و تفكرات و قدرت و عظمت و حقارت اقوام را به ما نشان مى دهد، در صورتى كه تاريخ فقط حوادث وقوع يافته و عكسهاى خشك و بى روح آنها را مجسم مى سازد.
آرى ويرانه كاخهاى ستمگران ، و بناهاى شگفت انگيز اهرام مصر و برج بابل و كاخهاى كسرى و آثار تمدن قوم سباء و صدها نظائر آن كه در گوشه و كنار جهان پراكنده اند، هر يك در عين خاموشى هزار زبان دارند و سخنها مى گويند، و اينجا است كه شاعران نكته سنج به هنگامى كه در برابر خرابه هاى اين كاخها قرار
مى گرفتند، تكان شديدى در روح خود احساس كرده و اشعار شورانگيزى مى سرودند، چنانكه
(خاقانى ) و شعراى معروف ديگرى اين آوازها را از درون ذرات كاخ شكست خورده كسرى و مانند آن با گوش جان شنيده ، و آنها را در شاهكارهاى ادبى سرودند.
مطالعه يك سطر از اين تاريخهاى زنده معادل مطالعه يك كتاب قطور تاريخى است و اثرى كه اين مطالعه در بيدارى روح و جان بشر دارد با هيچ چيز ديگرى برابرى نمى كند، زيرا هنگامى كه در برابر آثار گذشتگان قرار مى گيريم گويا يك مرتبه ويرانه ها جان مى گيرند و استخوانهاى پوسيده از زير خاك زنده مى شوند، و جنب و جوش پيشين خود را آغاز مى كنند، بار ديگر نگاه مى كنيم همه را خاموش و فراموش شده مى بينيم و مقايسه اين دو حالت نشان مى دهد افراد خودكامه چه كوتاه فكرند كه براى رسيدن به هوسهاى بسيار زودگذر آلوده هزاران جنايت مى شوند.
و لذا قرآن مجيد دستور مى دهد كه مسلمانان در روى زمين به سير و سياحت بپردازند و آثار گذشتگان را در دل زمين و يا در روى خاك با چشم خود ببينند و از مشاهده آن عبرت گيرند.
آرى در اسلام نيز جهانگردى وجود دارد، و به آن اهميت زيادى داده شده اما نه بسان توريستهاى هوسران و هوسباز امروز بلكه براى تحقيق و بررسى آثار و سرنوشت پيشينيان و مشاهده آثار عظمت خداوند در نقاط مختلف جهان ، و اين همان چيزى است كه قرآن نام آن را
(سير فى الارض ) گذارده و طى آيات متعددى
به آن دستور داده است از جمله :
1 -
(قل سيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المجرمين ؛ بگو: برويد در روى زمين گردش كنيد سپس بنگريد عاقبت و سرانجام گناهكاران چگونه بوده است (سوره نمل آيه 71)
2 -
(قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بداء الخلق ؛ بگو: در زمين سير كنيد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را بوجود آورده است (سوره عنكبوت آيه 20).
3 -
(افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها؛ آيا آنان در زمين سير نكردند، تا دلهايى داشته باشند كه حقيقت را با آن درك كنند). (سوره حج آيه 46) و آيات ديگر.
اين آيه مى گويد: اين جهانگردى معنوى و سير در ارض قلب انسان را دانا و چشم انسان را بينا و گوش او را شنوا مى گرداند، و از خمودى و جمود، رهائى مى بخشد.
متاءسفانه اين دستور زنده اسلامى نيز مانند بسيارى از دستورات فراموش شده ديگر، از طرف مسلمانان توجهى به آن نمى شود، حتى جمعى از علماء و دانشمندان اسلامى گويا در محيط فكر خود، زمان و مكان را متوقف ساخته اند، و در عالمى غير از اين عالم زندگى مى كنند، از تحولات اجتماعى دنيا بيخبرند و به كارهاى جزئى و كم اثر كه در مقابل كارهاى اصولى و اساسى ارزش چندانى ندارد خود را مشغول ساخته اند.
در دنيائى كه حتى پاپها و كاردينالهاى مسيحى كه بعد از قرنها انزوا و گوشه گيرى و قطع ارتباط با دنياى خارج ، به سير در ارض ‍ مى پردازند تا نيازمنديهاى زمان را درك كنند، آيا نبايد مسلمانان به اين دستور صريح قرآن عمل كنند و خود را از تنگناى محيط محدود فكرى بدر آورند تا تحول و جنبشى در عالم اسلام و مسلمين پديد آيد؟
در آيه بعد مى گويد:
(آنچه در آيات فوق گفته شد بيانيه روشنى است براى همه انسانها و وسيله هدايت و اندرزى است براى همه پرهيزگاران ) (هذا بيان للناس و هدى و موعظة للمتقين ).
يعنى در عين اينكه اين بيانات جنبه همگانى و مردمى دارد تنها پرهيزگاران و افراد با هدف از آن الهام مى گيرند و هدايت مى شوند.

آيات 139 تا 143

و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الا علون ان كنتم مؤ منين (139) ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله و تلك الا يام نداولها بين الناس و ليعلم الله الذين آمنوا و يتخذ منكم شهداء و الله لا يحب الظلمين (140) و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين (141) ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما يعلم الله الذين جهدوا منكم و يعلم الصبرين (142) و لقد كنتم تمنون الموت من قبل ان تلقوه فقد راءيتموه و انتم تنظرون (143)

ترجمه :

139 - و سست نشويد! و غمگين نگرديد! و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد!
140 - اگر به شما (در ميدان احد،) جراحتى رسيد (و ضربهاى وارد شد)، به آن جمعيت نيز (در ميدان بدر)، جراحتى همانند آن وارد گرديد. و ما اين روزها(ى پيروزى و شكست ) را در ميان مردم مى گردانيم ؛ (- و اين خاصيت زندگى جهان است -) تا افرادى كه ايمان آورده اند شناخته شوند و خداوند از ميان شما قربانيانى بگيرد، و خداوند ظالمان را دوست نمى دارد.
141 - و تا خداوند افراد با ايمان را خالص گرداند (و ورزيده شوند) و كافران را تدريجا نابود سازد.
142 - آيا چنين پنداشتيد كه شما (تنها با ادعاى ايمان ) وارد بهشت خواهيد شد در حالى كه هنوز خداوند مجاهدان از شما و صابران را مشخص نساخته است ؟!
143 - و شما تمناى مرگ (و شهادت در راه خدا) را پيش از آنكه با آن روبرو شويد مى كرديد سپس آن را با چشم خود ديديد در حالى كه به آن نگاه مى كرديد (و حاضر نبوديد به آن تن در دهيد، چقدر ميان گفتار و كردار شما فاصل است ؟!)

شان نزول :
درباره شاءن نزول اين آيات ، روايات متعددى وارد شده است و از مجموع آنها استفاده مى شود كه اين آيات دنباله آياتى است كه قبلا درباره جنگ احد داشتيم ، و در حقيقت اين آيات تجزيه و تحليلى است روى نتايج جنگ احد و عوامل پيدايش آن به عنوان يك سرمشق بزرگ براى مسلمانان ، و در ضمن وسيله اى است براى تسلى و دلدارى و تقويت روحى آنها، زيرا همانطور كه گفتيم جنگ احد بر اثر نافرمانى و عدم انضباط نظامى جمعى از سربازان اسلام ، در پايان به - شكست انجاميد و جمعى از شخصيتها و چهره هاى برجسته اسلام از جمله (حمزه ) عموى پيامبر صلى الله عليه و آله ، در اين ميدان شربت شهادت نوشيدند. پيامبر صلى الله عليه و آله همان شب با ياران خود به ميان كشتگان رفت و براى بزرگداشت ارواح شهداء بر سر جنازه يكايك آنها مى نشست و اشك مى ريخت و طلب آمرزش مى نمود، و سپس اجساد همه آنها در دامنه كوه احد در ميان اندوه فراوان به خاك سپرده شد، در اين لحظات حساس كه مسلمانان نياز شديد به تقويت روحى و هم استفاده معنوى از نتايج شكست داشتند آيات فوق نازل گرديد.
تفسير :
نتايج جنگ احد
در آيه اول از آيات فوق نخست به مسلمانان هشدار داده شده كه مبادا از باختن يك جنگ سستى به خود راه دهند و غمگين گردند و از پيروزى نهائى ماءيوس شوند، زيرا افراد بيدار همانطور كه از پيروزيها استفاده مى كنند از شكستها
نيز درس مى آموزند و در پرتو آن نقاط ضعفى را كه سرچشمه شكست شده ، پيدا مى كنند و با بر طرف ساختن آن براى پيروزى نهائى آماده مى شوند.
(و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤ منين ).

(تهنوا) از ماده وهن گرفته شده و وهن در لغت به معنى هر نوع سستى است ، خواه در جسم و تن باشد، و يا در اراده و ايمان .
جمله و
(انتم الاعلون ان كنتم مؤ منين ؛ شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد، يك جمله بسيار پر معنى است يعنى شكست شما در حقيقت براى از دست دادن روح ايمان و آثار آن بوده ، شما اگر فرمان خدا و پيامبر را در اين ميدان زير پا نمى گذاشتيد گرفتار چنين سرنوشتى نمى شديد، و باز هم غمگين نباشيد اگر بر مسير ايمان ثابت بمانيد پيروزى نهائى از آن شما است ، و شكست در يك ميدان ، به معنى شكست نهائى در جنگ نيست .
قرح به معنى جراحتى است كه در بدن بر اثر برخورد با يك عامل خارجى پيدا مى شود. در اين آيه درس ديگرى براى رسيدن به پيروزى نهائى به مسلمانان داده شده است كه شما نبايد از دشمنان كمتر باشيد، آنها در ميدان بدر شكستى سخت و سنگين از شما خوردند و هفتاد نفر كشته ، و تعداد زيادى مجروح و اسير دادند و با آن همه از پاى ننشستند، و در اين ميدان شكست خود را بر اثر غفلت شما جبران كردند، اگر شما در اين ميدان گرفتار شكست شديد بايد از پاى ننشينيد تا آن را جبران كنيد، و لذا مى فرمايد: اگر به شما جراحتى رسيد به آنها هم جراحتى همانند آن رسيد بنابراين سستى و اندوه شما براى چيست ؟(ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله ).

(قرح ) به معنى جراحتى است كه در بدن بر اثر برخورد با يك عامل خارجى پيدا مى شود.
بعضى از مفسران آيه را اشاره به جراحاتى كه بر كفار در ميدان احد نشست ميدانند، ولى اولا اين جراحات مانند جراحات مسلمين نبود بنابراين با كلمه
(مثله ) سازگار نيست .و ثانيا با جمله بعد كه تفسير آن خواهد آمد تناسب ندارد.
در قسمت بعد نخست اشاره به يكى از سنن الهى شده است كه در زندگى بشر حوادث تلخ و شيرينى رخ مى دهد كه هيچكدام پايدار نيست ، شكستها، پيروزيها، قدرتها، عظمتها و ناتوانيها همه در حال دگرگونى هستند بنابراين نبايد شكست در يك ميدان و آثار آن را پايدار فرض كرد، بلكه بايد با بررسى عوامل و انگيزه هاى شكست از سنت تحول استفاده نمود، و آن را به پيروزى تبديل كرد دنيا فراز و نشيب دارد و زندگى در حال دگرگونى است و خداوند اين ايام را در ميان مردم بطور مداوم گردش مى دهد تا سنت تكامل از لابه لاى اين حوادث آشكار شود.(و تلك الايام نداولها بين الناس ).
سپس اشاره به نتيجه اين حوادث ناگوار كرده و مى فرمايد:
(اينها بخاطر آن است كه افراد با ايمان ، از مدعيان ايمان ، شناخته شوند) (و ليعلم الله الذين آمنوا).
و به عبارت ديگر تا حوادث دردناك در تاريخ ملتى روى ندهد صفوف از هم مشخص نخواهند شد، زيرا پيروزيها خواب آور و اغفال كننده است در حاليكه شكستها براى افراد آماده بيدار كننده و نشان دهنده ارزشها است .
در جمله مى فرمايد:
(يكى از نتايج اين شكست دردناك اين بود كه شما شهيدان و قربانيانى در راه اسلام بدهيد)، و بدانيد اين آئين پاك را ارزان بدست نياورده ايد تا در آينده ارزان از دست بدهيد.(و يتخذ منكم شهداء)
اصولا ملتى كه قربانى در راه اهداف مقدس خود ندهد هميشه آنها را كوچك ميشمرد اما به هنگامى كه قربانى داد هم خود او، و هم نسلهاى آينده او، بديده عظمت به آن مى نگرند.
ممكن است منظور از
(شهداء) در اينجا گواهان باشد، يعنى خدا مى خواست با اين حادثه گواهانى از شما بگيرد كه چگونه نافرمانيها به شكستهاى دردناكى مى انجامد، و اين گواهان در آينده معلمانى خواهند بود براى مردم در برابر حوادث مشابهى كه در پيش دارند.
در پايان آيه مى فرمايد
(خداوند ستمگران را دوست نمى دارد، (و الله لا يحب الظالمين ). و بنابراين از آنها حمايت نخواهد كرد.
در آيه بعد به يكى ديگر از نتايج طبيعى شكست جنگ احد شده است ، و آن اينكه اين گونه شكستها نقاط ضعف و عيوب جمعيتها را آشكار مى سازد و وسيله مؤ ثرى است براى شستشوى از اين عيوب ، قرآن مى گويد خدا مى خواست در اين ميدان جنگ ، افراد با ايمان را خالص گرداند و نقاط ضعفشان را به آنها نشان بدهد
) (و ليمحص الله الذين آمنوا).
(ليمحص ) از ماده تمحيص به معنى پاك نمودن چيزى است از هر گونه عيب .
آنها مى بايست براى پيروزيهاى آينده در چنين بوته آزمايشى قرار گيرند و عيار شخصيت خود را بسنجند و همانطور كه على (عليه السلام ) مى فرمايد:
(فى تقلب الاحوال يعلم جواهر الرجال ؛ دگرگونيهاى روزگار و حوادث سخت زندگى حقيقت اشخاص را روشن مى سازد آنها به عيار شخصيت خود واقف گردند.
اينجا است كه گاهى پاره اى از شكستها آنچنان سازنده است كه به مراتب اثر آن در سرنوشت جوامع انسانى از پيروزيهاى خواب كننده ظاهرى بيشتر است .
جالب اينكه نويسنده تفسير
(المنار) از استادش (محمد عبده ) مفتى بزرگ مصر نقل مى كند كه پيامبر را در خواب ديد و به او فرمود: (اگر مرا در ميان پيروزى و شكست در ميدان احد مخير ساخته بودند من در خصوص آن ميدان ، شكست را ترجيح مى دادم زيرا اين شكست عامل سازندهاى در تاريخ اسلام شد).
جمله در حقيقت نتيجه ايست براى جمله قبل ، زيرا هنگامى كه مؤ منان در كوره حوادث پاك شدند آمادگى كافى براى از بين بردن تدريجى شرك و كفر و پاك ساختن جامعه خود از اين آلودگيها پيدا مى كنند، يعنى نخست بايد پاك شد و سپس پاك كرد. (و يمحق الكافرين ).

(يمحق ) از ماده (محق ) (بر وزن مرد) به معنى كم شدن تدريجى چيزى است و به همين مناسبت شب پايان ماه را (محاق ) مى گويند زيرا روشنى ماه كم كم كاسته شده و از بين مى رود.
در حقيقت همانطور كه ماه با آن جلوهگرى و فريبندگى مخصوص خود تدريجا كم نور شده ، در محاق فرو مى رود همچنين شكوه و عظمت كفر و شرك و حاميان آنها با تصفيه و پاك شدن مسلمانان به زوال و نيستى مى گرايد.
در آيه بعد قرآن با استفاده از حادثه احد براى تصحيح يك اشتباه فكرى مسلمانان اقدام مى كند و مى گويد: شما چنين پنداشتيد كه بدون جهاد و استقامت در راه خدا مى توانيد در بهشت برين جاى گيريد، آيا شما گمان كرديد داخل شدن در عمق آن سعادت معنوى تنها با انتخاب نام مسلمان و يا عقيده بدون عمل ممكن است ؟ اگر چنين بود مساءله بسيار ساده بود، ولى هرگز چنين نبوده است و تا اعتقادات واقعى در ميدان عمل پياده نشود كسى بهره اى از آن سعادتها نخواهد برد، در اينجا است كه بايد صفوف از هم مشخص ‍ شود، و مجاهدان و صابران از افراد بى ارزش شناخته شوند.
) (ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين ).
بعد از جنگ بدر و شهادت پر افتخار جمعى از مسلمانان عده اى در جلسات ، مى نشستند و پيوسته آرزوى شهادت مى كردند كه اى كاش اين افتخار در ميدان بدر نصيب ما نيز شده بود، مطابق معمول در ميان آنها جمعى صادق بودند و عده اى متظاهر و دروغگو، و يا در شناسائى خود در اشتباه بودند، اما چيزى طول نكشيد كه جنگ وحشتناك احد پيش آمد، مجاهدان راستين با شهامت فوق العاده جنگيدند و شربت شهادت نوشيدند و به آرزوى خود رسيدند اما جمعى از دروغگويان هنگامى كه آثار شكست را در ارتش اسلام مشاهده كردند از ترس كشته شدن ، فرار كردند، اين آيه آنها را سرزنش مى كند مى گويد شما كسانى بوديد كه آرزوى مرگ و شهادت در راه خدا را در دل مى پرورانديد پس چرا آن موقع كه با چشم خود محبوب خويش را در برابر خود ديديد فرار كرديد؟
) (و لقد كنتم تمنون الموت من قبل ان تلقوه فقد راءيتموه و انتم تنظرون ).
بررسى كوتاهى در علل شكست احد
در آيات فوق تعبيرات جالبى به چشم مى خورد، كه هر كدام از آنها پرده از روى يكى از اسرار شكست احد بر مى دارد، به طور خلاصه ، چند عامل مهم دست به دست هم دادند و اين حادثه غمانگيز و در عين حال عبرت آور را به وجود آوردند.
1 - اشتباه محاسبه اى كه براى بعضى از تازه مسلمانان در درك مفاهيم اسلام پيدا شده بود سبب شد كه آنها خيال كنند تنها ابراز ايمان براى پيروزى كافى است و بنابراين است كه خداوند در تمام ميدانهاى جنگ به وسيله امدادهاى غيبى از آنها حمايت كند، و به اين ترتيب سنت الهى را در عوامل پيروزى طبيعى و انتخاب نقشه هاى صحيح و تهيه وسائل لازم به دست فراموشى سپردند.
2 - عدم انضباط نظامى و مخالفت با فرمان مؤ كد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دائر به ماندن تيراندازان در سنگر حساس خود عامل مهم ديگرى براى اين شكست بود.
3 - دنيا پرستى جمعى از مسلمانان تازه كار كه جمع آورى غنائم جنگى را بر تعقيب دشمن ترجيح دادند، و اسلحه بر زمين گذاشته براى اينكه از ديگران عقب نيافتند به تلاش پرداختند، سومين عامل شكست بود، تا بدانند در راه خدا و به هنگام جهاد مقدس بايد اين مسائل بكلى فراموش شود.
4 - غرور ناشى از پيروزى درخشان ميدان
(بدر) تا آنجا كه فكر قدرت دشمن را از سر بيرون كرده بودند و تجهيزات او را ناچيز مى پنداشتند چهارمين عامل شكست بود.
اينها نقاط ضعفى بود كه مى بايست در آب جوشان اين شكست شستشو شود.

آيات 144 و 145

و ما محمد اءلا رسول قد خلت من قبله الرسل اء فإ ين مات اءو قتل انقلبتم على اءعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيا و سيجزى الله الشكرين(144) و ما كان لنفس اءن تموت اءلا بإ ذن الله كتبا مؤ جلا و من يرد ثواب الدنيا نؤ ته منها و من يرد ثواب الاخرة نؤ ته منها و سنجزى الشكرين (145)

ترجمه :

144 - محمد صلى اللّه عليه و آله فقط فرستاده خدا بود و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند، آيا اگر او بميرد و يا كشته شود شما به عقب بر مى گرديد؟ (و با مرگ او اسلام را رها كرده به دوران كفر و بت پرستى بازگشت خواهيد كرد) و هر كس به عقب بازگردد هرگز ضررى به خدا نمى زند و به زودى خداوند شاكران (و استقامت كنندگان ) را پاداش خواهد داد.
145 - و هيچكس جز به فرمان خدا نمى ميرد، سرنوشتى است تعيين شده (بنابراين مرگ پيامبر با ديگران يك سنت الهى است ) هر كس پاداش دنيا را بخواهد (و در زندگى خود در اين راه گام بردارد) چيزى از آن به او خواهيم داد و هر كس پاداش آخرت بخواهد از آن به او مى دهيم ، و به زودى شاكران را پاداش خواهيم داد.

شاءن نزول
اين آيه نيز ناظر به يكى ديگر از حوادث جنگ احد است و آن اينكه در همان حال كه آتش جنگ ميان مسلمانان و بت پرستان به شدت شعله ور بود ناگهان صدائى بلند شد و كسى گفت : محمد را كشتم ...
محمد را كشتم ...
اين درست همان دم بود كه مردى بنام
(عمرو بن قميئه حارثى ) سنگ پيامبر پرتاب كرد، پيشانى و دندان آن حضرت شكست و لب پائين وى شكافت و خون صورت وى را پوشانيد.
در اين موقع دشمن مى خواست پيامبر را به قتل برساند كه مصعب بن عمير يكى از پرچمداران ارتش اسلام جلو حملات آنها را گرفت ولى خودش در اين ميان كشته شد، و چون او شباهت زيادى به پيامبر داشت دشمن چنين پنداشت كه پيغمبر در خاك و خون غلطيده است و لذا اين خبر را با صداى بلند به همه لشگرگاه رسانيد.
انتشار اين خبر به همان اندازه كه در روحيه بت پرستان اثر مثبت داشت در ميان مسلمانان تزلزل عجيبى ايجاد كرد، جمعى كه اكثريت را تشكيل مى دادند به دست و پا افتاده و از ميدان جنگ به سرعت خارج مى شدند، حتى بعضى در اين فكر بودند كه با كشته شدن پيامبر از آئين اسلام برگردند و از سران بت پرستان امان بخواهند، اما در مقابل آنها اقليتى فداكار و پايدار همچون على (عليه السلام ) و ابو دجانه و طلحة و بعضى ديگر بودند كه بقيه را به استقامت دعوت مى كردند از جمله انس بن نضر به ميان آنها آمد و گفت : اى مردم اگر محمد صلى اللّه عليه و آله كشته شد، خداى محمد كشته نشده ، برويد و پيكار كنيد و در راه همان هدفى كه پيامبر كشته شد، شربت شهادت بنوشيد، پس از ايراد اين سخنان به دشمن حمله نمود تا كشته شد، ولى به زودى روشن گرديد كه پيامبر زنده است و اين خبر اشتباه بوده است يا دروغ ، آيه فوق در اين مورد نازل گرديد و دسته اول را سخت نكوهش كرد.

تفسير :
فرد پرستى ممنوع
با استفاده از حوادث جنگ احد آيه حقيقت ديگرى را به مسلمانان مى آموزد و آن اينكه اسلام آئين فرد پرستى نيست و به فرض كه پيامبر در اين ميدان شربت شهادت مى نوشيد وظيفه مسلمانان بدون ترديد ادامه مبارزه بود، زيرا با مرگ يا شهادت پيامبر، اسلام پايان نمى يابد بلكه آئين حقى است كه تا ابد جاويدان خواهد ماند.
مساءله فرد پرستى يكى از بزرگترين خطراتى است كه مبارزات هدفى را تهديد مى كند، وابستگى به شخص معين اگر چه پيامبر خاتم باشد مفهومش پايان يافتن كوشش و تلاش براى پيشرفت ، به هنگام از دست رفتن آن شخص است و اين وابستگى يكى از نشانه هاى بارز عدم رشد اجتماعى است .
مبارزه پيامبر صلى اللّه عليه و آله با فرد پرستى يكى ديگر از نشانه هاى حقانيت و عظمت او است زيرا اگر او به خاطر شخص خويش ‍ قيام كرده بود لازم بود اين فكر را در مردم تقويت كند كه همه چيز به وجود او بستگى دارد و اگر او از ميان برود همه چيز پايان خواهد يافت ، ولى رهبران راستين همانند پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله هيچگاه مردم را به چنين افكارى تشويق نمى كنند، بلكه به شدت با آن مبارزه مى كنند، و به آنها مى گويند: هدف ما، از خود ما بالاتر است و هرگز با نابودى ما نابود نخواهد شد و لذا قرآن با صراحت در آيه فوق مى گويد:
(محمد تنها فرستاده خدا است ، پيش از او هم فرستادگانى بودند كه از دنيا رفتند آيا اگر او بميرد يا كشته شود بايد شما سير قهقرائى كنيد؟ و به آئين بت پرستى بازگرديد؟) (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ).
جالب توجه اينكه در آيه براى بيان سير قهقرائى جمله
(انقلبتم على اعقابكم ) به كار رفته است ، زيرا (اعقاب ) جمع (عقب ) (بر وزن خشن ) به - معنى پاشنه پا است بنابراين (انقلبتم على اعقابكم ) به معنى عقب گرد مى كنيد مى باشد و آن تصوير روشنى است از سير قهقرائى و ارتجاع به معنى واقعى است منتها از كلمه ارتجاع صريح تر و روشن تر است .
سپس مى فرمايد:
(آنها كه عقب گرد كنند و به دوران كفر و بت پرستى باز گردند تنها به خود زيان مى رسانند نه به خدا) (و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا).
زيرا با اين عمل نه تنها چرخهاى سعادت خود را متوقف مى سازند بلكه آنچه را بدست آورده اند نيز به سرعت از دست خواهند داد.
در پايان آيه به اقليتى كه در جنگ احد على رغم همه مشكلات و انتشار خبر شهادت پيغمبر، دست از جهاد برنداشتند اشاره كرده و كوششهاى آنها را مى ستايد و آنها را به عنوان شاكران و كسانى كه از نعمتها در راه خدا استفاده كردند معرفى مى كند و مى گويد: خداوند اين شاكران را پاداش نيك مى دهد
) (و سيجزى الله الشاكرين ).
درسى را كه اين آيه درباره مبارزه با فردپرستى مى دهد درسى است براى همه مسلمانان در همه قرون و اعصار، آنها بايد از قرآن بياموزند كه مسائل هدفى هرگز نبايد قائم به شخص يا اشخاص باشد بلكه بايد بر محور يك سلسله اصول و تشكيلات ابدى دور بزند كه با تغيير افراد يا فوت آنان حتى اگر پيامبر بزرگ خدا باشد آن كار تعطيل نگردد، اصولا رمز بقاى يك مذهب و يا يك تشكيلات همين است ، بنابراين برنامه ها و تشكيلاتى كه قائم به شخص هستند تشكيلاتى نا سالم و غير طبيعى محسوب مى شوند كه به زودى متلاشى خواهند شد.
اما متاءسفانه و روى هم رفته غالب تشكيلات جوامع اسلامى هنوز قائم به اشخاص است و به همين دليل بسيار زود از هم مى پاشد، مسلمانان بايد با الهام از آيه فوق مؤ سسات گوناگون خود را آنچنان پى ريزى كنند كه از اشخاص لايق كاملا بهره گيرى شود اما در عين حال وابسته به شخص آنها نباشد.

همان طور كه گفتيم شايعه بى اساس شهادت پيامبر در احد عده زيادى از مسلمانان را به وحشت افكند تا آنجا كه از ميدان جنگ فرار كردند و حتى بعضى مى خواستند از اسلام هم برگردند، در آيه فوق مجددا براى تنبيه و بيدارى اين دسته مى فرمايد: (مرگ بدست خدا و فرمان او است و براى هر كس اجلى مقرر شده است كه نمى تواند از آن فرار كند) (و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله كتابا مؤ جلا).
بنابراين اگر پيامبر در اين ميدان شربت شهادت مى نوشيد چيزى جز انجام يافتن يك سنت الهى نبود با اين حال نبايد مسلمانان از آن وحشت كنند و دست از ادامه مبارزه بردارند.
از سوى ديگر فرار از ميدان جنگ نيز نمى تواند از فرا رسيدن اجل جلوگيرى كند همان طور كه شركت در ميدان جهاد نيز اجل انسان را جلو نمى اندازد بنابراين فرار از ميدان جهاد براى حفظ جان بيهوده است .
درباره معنى
(اجل ) و همچنين اجل (حتمى ) و (معلق ) و فرق ميان آنها در ذيل آيه دوم از سوره انعام به خواست خدا مشروحا بحث خواهيم كرد.
در پايان آيه مى فرمايد: سعى و كوشش انسان هيچگاه ضايع نمى شود، اگر هدف كسى تنها نتيجه هاى مادى و دنيوى باشد و همانند بعضى از رزمندگان احد تنها بخاطر غنيمت تلاش كند، بالاخره بهره اى از آن بدست مى آورد اما اگر هدف عاليتر بود، و كوششها در مسير حيات جاويدان و فضائل انسانى به كار افتاد، باز به هدف خود خواهد رسيد
)(و من يرد ثواب الدنيا نؤ ته منها و من يرد ثواب الاخرة نؤ ته منها).
بنابراين حالا كه رسيدن به دنيا يا آخرت هر دو نيازمند به كوشش است ، پس چرا انسان سرمايه هاى وجودى خود را در مسير دوم كه يك مسير عالى و پايدار است به كار نيندازد؟
سپس بار ديگر تاكيد مى كند كه پاداش شاكران را بزودى خواهيم داد. (و سنجزى الشاكرين ).
قابل توجه اينكه در آيه سابق اين جمله به صورت فعل غائب ذكر شده بود و در اينجا به صورت فعل متكلم ، و اين نهايت تاكيد وعده الهى را به دادن پاداش به آنها بيان مى كند، و به تعبير ساده خداوند مى گويد: ضامن پاداش آنها منم .
در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه ، از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل شده كه : على (عليه السلام ) در روز احد شصت و يك زخم برداشت و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله
(ام سليم ) و (ام عطيه ) را دستور داد كه به معالجه جراحات آن حضرت بپردازند.
چيزى نگذشت كه آنها با نگرانى به خدمت پيغمبر عرضه داشتند وضع بدن على (عليه السلام ) طورى است كه ما هر زخمى را مى بنديم ديگرى گشوده مى شود، و زخمهاى تن او آنچنان زياد و خطرناك است كه ما از حيات او نگرانيم ، پيغمبر و جمعى از مسلمانان به عنوان عيادت به منزل على وارد شدند در حاليكه بدن او يك پارچه زخم و جراحت بود پيامبر با دست مبارك خود بدن او را مسح مى كرد و مى فرمود: كسى كه در راه خدا اين چنين ببيند آخرين درجه مسئوليت خود را انجام داده است ! و زخم هائيكه پيامبر دست بر آن مى كشيد بزودى التيام مى يافت ، على (عليه السلام ) در اين هنگام گفت الحمد لله كه با اين همه ، فرار نكردم و پشت به دشمن ننمودم .
خداوند از كوششهاى او قدردانى كرد و در دو آيه از قرآن به آن (و به فداكاريهاى افراد نمونه ديگر از مجاهدان احد) اشاره كرده است ، در يك مورد مى فرمايد:
(و سيجزى الله الشاكرين ) و در مورد ديگر مى فرمايد: (و سنجزى الشاكرين ).

آيات 146 تا 148

و كاين من نبى قتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما اءصابهم فى سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصبرين (146) و ما كان قولهم اءلا اءن قالوا ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اءسرافنا فى اءمرنا و ثبت اءقدامنا و انصرنا على القوم الكفرين (147) فاتئهم الله ثواب الدنيا و حسن ثواب الاخرة و الله يحب المحسنين (148)

ترجمه :

146 - چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنها جنگ كردند، آنها هيچگاه در برابر آنچه در راه خدا به آنها مى رسيد سست نشدند، و ناتوان نگرديدند و تن به تسليم ندادند و خداوند استقامت كنندگان را دوست دارد.
147 - سخنشان تنها اين بود كه : (پروردگارا گناهان ما را ببخش ! و از تندرويهاى ما در كارها صرفنظر كن ، قدمهاى ما را ثابت بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز بگردان !
148 - از اين رو خداوند پاداش اين جهان و پاداش نيك آن جهان را به آنها داد، و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.

تفسير :
مجاهدان پيشين
به دنبال حوادث احد آيه فوق با يادآورى شجاعت و ايمان و استقامت مجاهدان و ياران پيامبران گذشته مسلمانان را به شجاعت و فداكارى و پايدارى تشويق مى كند و ضمنا آن دستهاى را كه از ميدان احد فرار كردند سرزنش مى نمايد و مى گويد: پيامبران بسيارى بودند كه خدا پرستان مبارزى در صف ياران آنها قرار داشتند
) (و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير فما و هنوا لما اصابهم فى سبيل الله ).
(كاين ) به معنى چه بسيار است و مى گويند در اصل مركب از (كاف تشبيه ) و (اى ) استفهاميه است كه به صورت يك كلمه در آمده و معنى سابق متروك شده ، و معنى تازهاى مساوى (چه بسيار) پيدا كرده است .
(ربيون ) جمع ربى (بر وزن ملى ) است و به كسى گفته مى شود كه ارتباط و پيوند او با خدا محكم باشد، با ايمان ، دانشمند و با استقامت و با اخلاص باشد.
سپس رفتار و گفتار آنها را چنين شرح مى دهد: آنان به يارى پيامبران خود برخاستند و از تلفات سنگين و جراحات سخت و مشكلات طاقت فرسائى كه در راه خدا ديدند هرگز سست و ناتوان نشدند، آنها در مقابل دشمن هيچگاه تضرع و زارى و خضوع و كرنش نكردند و تسليم نشدند (ما ضعفوا و ما استكانوا)
بديهى است خداوند هم چنين افرادى را دوست دارد كه دست از مقاومت بر نمى دارند (و الله يحب الصابرين ).
آنها به هنگامى كه احيانا بر اثر اشتباهات يا سستيها، يا لغزشهائى گرفتار مشكلاتى در برابر دشمن مى شدند به جاى اينكه ميدان را به او بسپارند و يا تسليم شوند و يا فكر ارتداد و بازگشت به كفر در مغز آنها پيدا شود، روى به درگاه خدا مى آوردند و ضمن تقاضاى عفو و بخشش از گناهان خود از پيشگاه خداوند تقاضاى صبر و استقامت و پايمردى مى كردند و مى گفتند:
(بار پروردگارا گناهان ما را بيامرز و از تندرويهاى ما درگذر، و ما را ثابت قدم بدار و بر كافران پيروز بگردان ) (و ما كان قولهم الا ان قالوا ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين ).
آنها با اين طرز تفكر و عمل به زودى پاداش خود را از خدا مى گرفتند هم پاداش اين جهان كه فتح و پيروزى بر دشمن بود و هم پاداش جهان ديگر، (فاتاهم الله ثواب الدنيا و حسن ثواب الاخرة ).
و در پايان آيه آنها را جزء نيكوكاران شمرده و مى فرمايد:
(خدا نيكوكاران را دوست دارد) (و الله يحب المحسنين )
و به اين ترتيب يك درس زنده از برنامه مجاهدان امتهاى پيشين و سرانجام كار آنها و چگونگى برخورد آنها با مشكلات و پيروزى بر آنها براى تازه مسلمانان بيان مى كند، و آنها را براى ميدانهاى آينده پرورش مى دهد.
در آيات فوق علاوه بر آنچه گفته شد نكات ديگرى جلب توجه مى كند
1 -
(صبر) همانطور كه سابقا هم اشاره كرده ايم به معنى استقامت است و لذا در برابر (ضعف ) و (تسليم ) در اين آيه قرار گرفته و ضمنا صابران و نيكوكاران در يك رديف قرار گرفته اند زيرا در آخر يك آيه مى فرمايد: (و الله يحب الصابرين ) و در آيه ديگر مى فرمايد اشاره به اينكه نيكوكارى بدون استقامت ممكن نيست ، زيرا در برابر هر شخص نيكوكار، هزاران مشكل وجود دارد كه اگر فاقد استقامت باشد به زودى كار خود را رها خواهد ساخت .
2 -
(مجاهدان حقيقى ) به جاى اينكه شكست خود را به ديگران نسبت دهند و يا به عوامل موهوم و مرموز مربوط بدانند، سرچشمه آن را در خودشان جستجو مى كنند و به فكر جبران اشتباهات خويش هستند، حتى آنها كلمه شكست را بر زبان نمى آورند و به جاى آن اسراف و تند روى بيجا ذكر مى كنند، بعكس ما كه امروز سعى مى كنيم نقاط ضعفى كه سرچشمه ناكاميها و شكستها است ناديده بگيريم و همه آنها را به عوامل خارجى و بيگانه مربوط بدانيم و در نتيجه به هيچوجه به فكر جبران اشتباهات و بر طرف ساختن نقاط ضعف خود نباشيم .
3 - در آيات فوق از
(پاداش دنيا) تعبير به (ثواب الدنيا) شده اما از پاداش آخرت تعبير به (حسن ثواب الاخره ) شده ، اشاره به اينكه : پاداش آخرت با پاداش دنيا فرق بسيار دارد، زيرا پاداش دنيا هر چه باشد بالاخره آميخته با فنا و پارهاى نا ملايمات كه طبع زندگى اين دنيا است مى باشد در حالى كه پاداش آخرت سراسر حسن است و از هر نظر خالص و دور از ناراحتيها.

آيات 149 تا 151

ياءيها الذين اءمنوا اءن تطيعوا الذين كفروا يردوكم على اءعقبكم فتنقلبوا خسرين (149) بل الله مولئكم و هو خير النصرين (150) سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب بما اءشركوا بالله ما لم ينزل به سلطنا و ماءوئهم النار و بئس مثوى الظلمين (151)

ترجمه :

149 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از كسانى كه كافر شده اند اطاعت كنيد شما را به عقب باز مى گردانند و سرانجام زيانكار خواهيد شد.
150 - (آنها تكيه گاه شما نيستند) بلكه تكيه گاه و سرپرست شما خدا است و او بهترين ياوران است .
151 - به زودى در دلهاى كافران به خاطر اينكه بدون دليل چيزهائى را براى خدا شريك قرار دادند، رعب و ترس مى افكنيم و جايگاه آنها آتش است و چه بد جايگاهى است جايگاه ستمكاران .

تفسير :
اخطارهاى مكرر
اين آيات همانند آيات گذشته بعد از جنگ احد و براى تجزيه و تحليل روى حوادث جنگ نازل گرديده است ، وضع آيات گذشته و اين آيات نيز گواه بر اين حقيقت است .
چنين به نظر مى رسد كه بعد از پايان جنگ احد دشمنان اسلام با يك سلسله تبليغات مسموم كننده در لباس نصيحت و دلسوزى تخم تفرقه در ميان مسلمانان ميپاشيدند و با استفاده از وضع نامساعد روانى عده اى از مسلمانان تلاش مى كردند كه آنها را نسبت به اسلام بد بين كنند، شايد يهود و مسيحيان نيز در اين قسمت با منافقان همكارى داشتند، همانطور كه در ميدان احد نيز با دامن زدن به شايعه بى اساس كشته شدن پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله براى تضعيف روحيه مسلمانان كوشش مى كردند.
آيه نخست به مسلمانان اخطار مى كند و از پيروى آنها بر حذر مى دارد و مى گويد:
(اگر از كفار پيروى كنيد شما را به عقب بر مى گردانند و پس از پيمودن راه پر افتخار تكامل معنوى و مادى در پرتو تعليمات اسلام ، به نقطه اول كه نقطه كفر و فساد بود سقوط مى دهند و در اين موقع بزرگترين زيانكارى دامنگير شما خواهد شد) (يا ايها الذين آمنوا ان تطيعوا الذين كفروا يردوكم على اعقابكم فتنقلبوا خاسرين ).
چه زيانى از اين بالاتر كه انسان اسلام را با كفر و سعادت را با شقاوت و حقيقت را با باطل معاوضه كند.
سپس در آيه بعد تاءكيد مى كند كه شما بالاترين پشتيبان و بهترين ياور را داريد مى گويد
(خدا پشتيبان و سرپرست شما است و او بهترين ياوران است ) (بل الله مولاكم و هو خير الناصرين ).
ياورى است كه هرگز مغلوب نمى شود و هيچ قدرتى با قدرت او برابرى ندارد در حاليكه ياوران ديگر ممكن است گرفتار شكست و نابودى شوند.
در آيه بعد اشاره به نجات معجزآساى مسلمانان بعد از جنگ احد مى كند و يكى از موارد حمايت و نفرت خود را از آنان بازگو مى نمايد و آنها را نسبت به آينده دلگرم مى سازد و وعده پيروزى مى دهد،

(ما به زودى در دل كفار رعب و وحشت مى افكنيم ) (يعنى همانطور كه در پايان جنگ احد افكنديم و نمونه آن را با چشم خود ديديد) بنابراين به آينده خويش اميدوار باشيد.(سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب ).
همانطور كه در داستان احد گفتيم بت پرستان مكه با اينكه در جنگ احد پيروزى چشمگيرى پيدا كرده بودند
و لشكر اسلام ظاهرا از هم متلاشى شده بود مى بايست در بازگشت به سوى ميدان و از بين بردن باقيمانده قدرت مسلمين و حتى غارت كردن مدينه و كشتن شخص پيامبر كه از بى اساس بودن شايعه شهادت او آگاه شده بودند كمترين ترديدى به خود راه ندهند.
اما خداوند ترس و وحشت عجيبى در دلهاى آنها افكند، ترس و وحشت بى دليلى كه خاصيت كفر و بتپرستى و خرافه پرستى بود، سراسر وجود آنان را فرا گرفت به طورى كه در روايات مى خوانيم : آنها هنگامى كه از احد بازگشتند و به نزديكى مكه رسيدند درست شكل و قيافه يك لشكر شكست خورده را داشتند.
جالب اينكه علت افكندن رعب و ترس را در دلهاى آنها چنين بيان مى كند:
(به اين جهت كه آنها چيزهائى را بدون دليل شريك خدا قرار داده بودند) (بما اشركوا بالله ما لم ينزل به سلطانا).
در حقيقت مردمى كه خرافى هستند و تابع دليل و برهان نمى باشند و كاهى را در نظر خود كوه مى كنند و سنگ و چوبى را معبود و پروردگار خويش ميدانند در برابر حوادث بسيار نا توانند زيرا خيلى زود گرفتار اشتباه محاسبه مى شوند و اگر يك حادثه جزئى در زندگى آنها رخ دهد و مثلا بشنوند مسلمانان مدينه همراه مجروحان ميدان جنگ بار ديگر به ميدان احد برمى گردند اين موضوع بسيار بزرگ در نظرشان جلوه مى كند و سخت از آن به وحشت مى افتند، همانطور كه در دنياى امروز نيز افراد قدرتمندى را مشاهده مى كنيم كه از كوچكترين حادثه وحشت دارند و از كاه كوهى مى سازند زيرا تكيه گاه محكمى در زندگى براى خود انتخاب نكرده اند.
در پايان آيه به سرنوشت اين افراد اشاره كرده و مى گويد:
(اين افراد به خود واجتماع خود ستم كرده اند و بنابراين جايگاهى جز آتش نخواهند داشت و چه بد جايگاهى است . (و ماءويهم النار و بس مثوى الظالمين ).
پيروزى از طريق ترس دشمن
در پايان آيه به سرنوشت اين افراد اشاره كرده و مى گويد:
(اين افراد به خود و اجتماع خود ستم كرده اند و نبابراين جايگاهى جز آتش نخواهند داشت و چه بد جايگاهى است ) (و ماويهم النار و بئس مثوى الظالمين ).
در روايات متعددى مى خوانيم كه پيغمبر مى فرمود: يكى از امتيازاتى كه خداوند به من داده است اين است كه مرا به وسيله انداختن ترس در دل دشمن پيروزى داده است .
اين موضوع اشاره به يكى از عوامل مهم پيروزى در جنگها مى كند كه مخصوصا امروز بسيار مورد توجه است كه يكى از مهمترين عوامل پيروزى ، روحيه سرباز است و آن قدر كه روحيه عالى سربازان در پيروزى تاءثير دارد كم و كيف آنها و چگونگى سلاح آنها اثر ندارد، اسلام با تقويت روح ايمان و عشق به جهاد و افتخار به شهادت و اتكاى به خداوند قادر منان اين روح را در مجاهدان خود به عاليترين وجهى پرورش داد در حالى كه بت پرستان خرافى كه تكيه گاهشان بتهاى بى اراده و بى جان بود و عقيده به معاد و زندگى پس ‍ از مرگ نداشتند و خرافات افكار آنها را آلوده كرده بود روحيهاى ضعيف و ناتوان داشتند و يكى از عوامل مؤ ثر پيروزى مسلمانان بر آنها همين تفاوت روحيه بود.


آيات 152 تا 154

و لقد صدقكم الله وعده اءذ تحسونهم بإ ذنه حتى اءذا فشلتم و تنزعتم فى الا مر و عصيتم من بعد ما اءرئكم ما تحبون منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة ثم صرفكم عنهم ليبتليكم و لقد عفا عنكم و الله ذو فضل على المؤ منين (152) اءذ تصعدون و لا تلون على اءحد و الرسول يدعوكم فى اءخرئكم فاءثبكم غما بغم لكيلا تحزنوا على ما فاتكم و لا ما اءصبكم و الله خبير بما تعملون (153) ثم اءنزل عليكم من بعد الغم اءمنة نعاسا يغشى طائفة منكم و طائفة قد اءهمتهم اءنفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجهلية يقولون هل لنا من الا مر من شى ء قل اءن الا مر كله لله يخفون فى اءنفسهم ما لا يبدون لك يقولون لو كان لنا من الا مر شى ء ما قتلنا ههنا قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل اءلى مضاجعهم و ليبتلى الله ما فى صدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم و الله عليم بذات الصدور (154)

ترجمه :

152 - خداوند وعده خود را به شما (درباره پيروزى بر دشمن در احد) راست گفت ، در آن هنگام (در آغاز جنگ احد) دشمنان را به فرمان او به قتل مى رسانديد (و اين پيروزى ادامه داشت ) تا اينكه سست شديد و (بر سر رها كردن سنگرها) و در كار خود به نزاع پرداختيد، و بعد از آن كه آنچه را دوست مى داشتيد (از غلبه بر دشمن ) به شما نشان داد نافرمانى كرديد، بعضى از شما خواهان دنيا بودند و بعضى خواهان آخرت ، سپس خداوند شما را از آنان منصرف ساخت ؛ (و پيروزى شما به شكست انجاميد) تا شما را آزمايش كند و او شما را بخشيد و خداوند نسبت به مؤ منان فضل و بخشش دارد.
153 - (به خاطر بياوريد) هنگامى كه از كوه بالا مى رفتيد و (جمعى در وسط بيابان پراكنده مى شديد و) به عقب ماندگان نگاه نمى كرديد، و پيامبر از پشت سر شما را صدا ميزد، سپس اندوهها يكى پس از ديگرى به سوى شما روى آورد اين به خاطر آن بود كه ديگر براى از دست رفتن (غنائم جنگى ) غمگين نشويد و نه به خاطر مصيبتهائى كه بر شما وارد مى گردد، و خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
154 - سپس به دنبال اين غم و اندوه آرامشى بر شما فرستاد، اين آرامش به صورت خواب سبكى بود (كه در شب بعد از حادثه احد) جمعى از شما را فرو گرفت اما جمع ديگرى در فكر جان خويش بودند (و خواب چشمان آنها را فرا نگرفت ) آنها گمانهاى نادرستى درباره خدا همچون گمانهاى دوران جاهليت داشتند، و مى گفتند:
(آيا چيزى از پيروزى نصيب ما مى شود؟) بگو (همه كارها (و پيروزيها) بدست خدا است ، آنها در دل خود امورى را پنهان مى دارند كه براى تو آشكار نمى سازند مى گويند: (اگر سهمى از پيروزى داشتيم در اينجا كشته نمى شديم !) بگو (اگر هم در خانه هاى خود بوديد آنهائى كه كشته شدن در سرنوشت آنها بود به بسترشان مى ريختند (و آنها را به قتل مى رساندند) و اينها براى اين است كه خداوند آنچه در سينه شما پنهان است بيازمايد و آنچه در دلهاى شما (از ايمان ) مى باشد خالص گرداند و خداوند از آنچه در درون سينه ها است با خبر است .
تفسير :
شكست پس از پيروزى
در ماجراى جنگ احد گفتيم مسلمانان در آغاز جنگ با اتحاد و شجاعت
خاصى جنگيدند، و بزودى پيروز شدند و لشكر دشمن از هم پراكنده شد و موجى از شادى سراسر لشكر اسلام را فرا گرفت ، ولى نافرمانى جمعى از تيراندازان كه در شكاف كوه
(عينين ) به سركردگى (عبد الله بن جبير) مى جنگيدند و رها كردن آن سنگر حساس و مشغول شدن آنها و ديگران به جمع آورى غنائم ، سبب شد كه ورق برگردد و شكست سختى به لشكر اسلام وارد گردد.
هنگامى كه مسلمانان با دادن تلفات و خسارات سنگين به مدينه بازگشتند با يكديگر مى گفتند مگر خداوند به ما وعده فتح و پيروزى نداده بود؟ پس چرا در اين جنگ شكست خوردى ؟ آيات فوق به آنها پاسـخ مى گويد و علل شكست را توضيح مى دهد. اكنون به تفسير جزئيات آيات باز مى گرديم :
در نخستين آيه قرآن مى گويد:
(وعده خدا درباره پيروزى شما كاملا درست بود و به همين دليل در آغاز جنگ پيروز شديد و به فرمان خدا دشمن را پراكنده ساختيد و اين وعده پيروزى تا زمانى كه دست از استقامت و پيروزى فرمان پيغمبر برنداشته بوديد ادامه داشت ، شكست از آن زمان شروع شد كه سستى و نافرمانى شما را فرا گرفت ) (و لقد صدقكم الله وعده اذ تحسونهم باذنه حتى اذا فشلتم ).
يعنى اگر تصور كرديد كه وعده پيروزى بدون قيد و شرط بوده سخت در اشتباه بوده ايد، تمام وعده هاى پيروزى مشروط به پيروى از فرمان خدا است .
درباره اينكه خداوند در كجا به مسلمانان وعده پيروزى در اين جنگ داده بود دو احتمال است نخست اينكه منظور وعده هاى عمومى است كه بطور مكرر از خدا به مؤ منان درباره پيروزى بر دشمنان داده شده بود، ديگر اينكه پيامبر خدا كه وعده او وعده الهى است صريحا قبل از شروع جنگ احد به مسلمانان وعده پيروزى در اين ميدان داده بود.
سپس قرآن مى گويد: پس از مشاهده آن پيروزى چشمگير كه مورد علاقه شما بود راه عصيان پيش گرفتيد، و در حقيقت براى بدست آوردن پيروزى كوشش لازم را به خرج داديد، اما براى نگاهداشتن آن استقامت نكرديد و هميشه نگاهدارى پيروزيها از بدست آوردن آن مشكلتر است (و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد ما اريكم ما تحبون ).
از اين جمله كه اشاره به وضع تيراندازان كوه عينين است به خوبى استفاده مى شود كه تيراندازانى كه در شكاف كوه بودند درباره رها كردن سنگر خود اختلاف كردند و جمع زيادى دست به عصيان و مخالفت زدند
ضمنا تعبير به
(عصيتم ) به بعنى نافرمانى كرديد نشان مى دهد كه اكثريت دست به مخالفت زده بودند.
سپس قرآن مى افزايد:
(در اين موقع جمعى از شما خواستار دنيا و جمع غنائم بوديد در حاليكه جمعى ديگر (همچون خود عبدالله بن جبير و چند نفر از تيراندازان ثابت قدم ) خواستار آخرت و پاداشهاى الهى بودند) (منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة ).
در اينجا ورق برگشت و خداوند پيروزى شما را به شكست تبديل كرد تا شما را بيازمايد و تنبيه كند و پرورش دهد
) (ثم صرفكم عنهم ليبتليكم ).
(سپس خداوند همه اين نافرمانيها و گناهان شما را بخشيد در حالى كه سزاوار مجازات بوديد زيرا خداوند نسبت به مؤ منان از هر گونه نعمتى فروگذار نمى كند) (و لقد عفا عنكم و الله ذو فضل على المؤ منين ).
در آيه خداوند صحنه پايان احد را به مسلمانان يادآورى مى كند و مى فرمايد
(بخاطر بياوريد هنگامى را كه بهر طرف پراكنده مى شديد و فرار مى كرديد و هيچ نگاه به عقب سر نمى كرديد كه ساير برادران شما در چه حالند در حالى كه پيامبر از پشت سر فرياد مى زد) (اذ تصعدون و لاتلوون على احد و الرسول يدعوكم فى اخريكم ).
پيامبر فرياد مى زد كه :
(بندگان خدا به سوى من بازگرديد به سوى من بازگرديد من رسول خدايم ) (الى عباد الله الى عباد الله فانى رسول الله ).
ولى هيچ يك از شما به سخنان او توجه نداشتيد.

(در اين هنگام غم و اندوه يكى پس از ديگرى به سوى شما روى آورد) (فاثابكم غما بغم ).
اندوه بخاطر شكست ، بخاطر از دست دادن جمعى از افسران و سربازان شجاع ، بخاطر مجروحان و بخاطر شايعه شهادت پيامبر و واقعيت جراحات او، اينها همه نتيجه آن مخالفتها بود.
هجوم سيل غم و اندوه به سوى شما
(براى اين بود كه ديگر بخاطر از دست رفتن غنائم جنگى غمگين نشويد و از جراحاتى كه در ميدان جنگ در راه پيروزى به شما مى رسد نگران نباشيد) (لكيلا تحزنوا على ما فاتكم و لا ما اصابكم ).
(خدا از اعمال شما آگاه بود) (و الله خبير بما تعملون ).
و به خوبى وضع اطاعت كنندگان و مجاهدان واقعى و همچنين فراريان را مى داند، بنابراين هيچ يك از شما نبايد خود را فريب دهد و چيزى بر خلاف آنچه در ميدان احد واقع شده ادعا كند اگر براستى جزء دسته اول هستيد خدا را شكر گوييد و در غير اين صورت از گناهان خود توبه كنيد.
وسوسه هاى جاهليت
شب بعد از جنگ احد شب دردناك و پر اضطرابى بود مسلمانان پيش بينى مى كردند كه سربازان فاتح قريش بار ديگر به مدينه بازگردند و آخرين مقاومت مسلمانان را در هم بشكنند و شايد جسته گريخته خبر تصميم بتپرستان به بازگشت ، نيز به آنها رسيده بود و مسلما اگر باز مى گشتند خطرناكترين مرحله جنگ رخ ميداد.
در اين ميان مجاهدان راستين و توبه كنندگانى كه از فرار احد پشيمان شده بودند و به لطف پروردگار اعتماد داشتند و به وعدهاى پيغمبر نسبت به آينده دلگرم و مطمئن بودند در ميان اين اضطراب و وحشت عمومى خواب آسوده و آرام بخشى داشتند در حالى كه لباس جنگ در تن آنها بود و سلاح در كنار آنها، اما منافقان و افراد ضعيف الايمان و ترسو در ميان انبوهى از افكار ناراحت كننده تمام شب را بيدار ماندند و بدون اينكه بخواهند، براى مؤ منان حقيقى پاسدارى كردند، آيه فوق ماجراى آن شب را تشريح مى كند و مى گويد: سپس بعد از آنهمه غم و اندوه روز احد، آرامش را بر شما نازل كرد
) (ثم انزل عليكم من بعد الغم امنة ).
(اين آرامش همان خواب سبكى بود كه جمعى از شما را فرا گرفت ، اما جمع ديگرى بودند كه تنها به فكر جان خود بودند و به چيزى جز نجات خويش نمى انديشيدند و به همين جهت آرامش را بكلى از دست داده بودند) (نعاسا يغشى طائفة منكم و طائفة قد اهمتهم انفسهم ).
اين يكى از آثار مهم ايمان است كه مؤ من حتى در زندگى اين جهان آرامش لذت بخشى دارد كه افراد بى ايمان يا منافق و يا ضعيف الايمان هيچگاه طعم آن را نمى چشند.
سپس قرآن مجيد به تشريح گفتگوها و افكار منافقان و افراد سست ايمان كه در آن شب بيدار ماندند پرداخته مى گويد:
(آنها درباره خدا گمانهاى نادرست همانند گمانهاى دوران جاهليت و قبل از اسلام داشتند و در افكار خود احتمال دروغ بودن وعده هاى پيامبر را مى دادند) (يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية ).
و به يكديگر و يا به خويشتن مى گفتند:
(آيا ممكن است با اين وضع دلخراشى كه مى بينيم پيروزى نصيب ما بشود؟ (هل لنا من الامر من شى ء) يعنى بسيار بعيد و يا غير ممكن است .
قرآن در جواب آنها مى گويد:
(بگو: آرى پيروزى بدست خدا است و اگر او بخواهد و شما را شايسته ببيند نصيب شما خواهد شد) (قل ان الامر كله لله ).
(آنها حاضر نبودند همه آنچه را در دل داشتند اظهار كنند زيرا مى ترسيدند در صف كافران قرار گيرند) (يخفون فى انفسهم ما لا يبدون لك ).
گويا آنها چنين مى پنداشتند كه شكست احد نشانه نادرست بودن آئين اسلام است و لذا مى گفتند:
(اگر ما بر حق بوديم و سهمى از پيروزى داشتيم در اينجا اينهمه كشته نمى داديم . (يقولون لو كان لنا من الامر شى ء ما قتلنا هيهنا).
خداوند در پاسـخ آنها به دو مطلب اشاره مى كند: نخست اينكه : تصور نكنيد كسى با فرار از ميدان جنگ و از حوادث سختى كه بايد به استقبال آن بشتابد مى تواند از مرگ فرار كند، آنها كه اجلشان رسيده حتى اگر در خانه هاى خود بمانند به بستر آنها مى تازند و آنها را در بستر خواهند كشت (قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الدين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم ).
اصولا ملتى كه بر اثر سستى اكثريتش محكوم به شكست است بالاخره طعم مرگ را خواهد چشيد چه بهتر كه آن را در ميدان جهاد و در زير ضربات شمشير دشمن در حال مبارزه افتخارآميز ببيند نه اينكه در خانهاش بر سر او بريزند و او را با ذلت در ميان بستر از بين ببرند.
ديگر اينكه بايد اين حوادث پيش بيايد و هر كس آنچه در دل دارد آشكار كند و صفوف مشخص گردد، و به علاوه افراد تدريجا پرورش يابند و نيات آنها خالص و ايمان آنها محكم و قلوب آنها پاك شود (و ليبتلى الله ما فى صدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم ).
در پايان آيه مى گويد:
(خداوند اسرار درون سينه ها را مى داند) (و الله عليم بذات الصدورو)
و به همين دليل تنها به اعمال مردم نگاه نمى كند بلكه مى خواهد قلوب آنها را نيز بيازمايد و از هر گونه آلودگى به شرك و نفاق و شك و ترديد پاك سازد.


آيه 155

اءن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان اءنما استزلهم الشيطن ببعض ما كسبوا و لقد عفا الله عنهم اءن الله غفور حليم (155)

ترجمه :

155 - كسانى كه در روز روبرو شدن دو جمعيت با يكديگر (روز جنگ احد) فرار كردند شيطان آنها را بر اثر پاره اى از گناهانى كه قبلا مرتكب شده بودند به لغزش انداخت و خداوند آنها را بخشيد، خداوند آمرزنده و بردبار است .

تفسير :
گناه سرچشمه گناه ديگر است
اين آيه كه باز ناظر به حوادث جنگ احد است حقيقت ديگرى را براى مسلمانان بازگو مى كند و آن اينكه : لغزشهائى كه بر اثر وسوسه هاى شيطانى به انسان دست مى دهد و او را به گناهانى مى كشاند نتيجه زمينه هاى نامناسب روحى است كه بر اثر گناهان پيشين در انسان فراهم شده و راه را براى گناهان ديگر هموار ساخته است و گرنه وسوسه هاى شيطانى در دلهاى پاك كه آثار گناهان سابق در آن نيست اثرى در آن نمى گذارد و لذا مى فرمايد:
(آنهايى كه در ميدان احد فرار كردند شيطان آنان را به سبب پارهاى از اعمالشان به لغزش انداخت ، اما خدا آنها را بخشيد، خداوند آمرزنده و حليم است ) (ان الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ما كسبوا و لقد عفا الله عنهم ان الله غفور حليم ).
و به اين ترتيب به آنها مى آموزد كه براى كسب پيروزى در آينده بايد بكوشند نخست خود را تربيت كنند و دل را از گناه بشويند.
ممكن است منظور از گناهى كه سابقا مرتكب شده اند همان گناه دنياپرستى
و جمع آورى غنائم و مخالفت فرمان پيامبر در بحبوحه جنگ بوده باشد و يا گناهان ديگرى كه قبل از حادثه احد مرتكب شده بودند و نيروى ايمان را در آنها تضعيف كرده بود.
مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در ذيل اين آيه از ابو القاسم بلخى نقل مى كند كه در روز احد همه مهاجرين و انصار جز 13 نفر (كه با پيامبر 14 نفر مى شدند) فرار كردند از اين 13 نفر 8 نفر از انصار و 5 نفر از مهاجرين بودند كه در شخص اين افراد اختلاف شده به جز على (عليه السلام ) و طلحه كه همه بالاتفاق گفته اند آنها فرار نكردند.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -