انهار
انهار
مطالب خواندنی

زندگینامه

بزرگ نمایی کوچک نمایی
== == == == ==
مرحوم حضرت علامه آیةالله العظمی مدرس افغانی(رضوان الله علیه) در روستای(خاربید) از توابع بخش(جاغوری) در استان غزنین،به سال 1284 هجری شمسی،از پدر و مادری با تقوا پا به هستی گذاشتند.پدرشان(مراد علی)فرزند خود را (محمد علی) نامید.همین کودک در روزگاری بس سخت و طاقت فرسا،در دوران ستم حاکمان افغانستان،به همراه پدر به روسیه گریخت.در حالیکه هنوز،نوزادی شیر خوار بود.این پدر و پسر پس از رسیدن به روسیه،مواجه شدند با انقلاب کمونیستی بلشویکها به رهبری(لنین) و به حکومت رسیدن آن ها، و آغاز نابودی دین و دیانت..
به هرحال،پدر برای سلامتی خود و فرزند خردسالش چاره ای نداشت جز مسافرت به ایران،لذا از راه سرخس خود را به پناه بی پناهان حضرت ثامن الائمه(ع) مشهد می رساند.در جوار ملکوتی حضرت امام رضا (علیه السلام)،استاد در مکتب خانه های همین شهر،قرآن را می آموزد و در سن 15 سالگی،به تحصیل علوم مقدماتی مشغول می شود و مدت سه سال،از محضر پر فیض ادیب نیشابوری اول و دوم کسب فیض می کند.
ایشان 18 ساله بودند که پدرشان رخ در نقاب خاک می کشد،و این فرزند آواره را با دنیایی از غم و مشکلات تنها می گذارد،ولی این جوان 18 ساله با آن جثه ریز ،هیچ گاه از مشکلات نهراسید.ایشان در همین ایام،با پای پیاده عزم سفر می کند و این بار،مقصد،جوار ملکوتی مولا امیرالمومنین (علیه السلام) و سید الشهدا امام حسین (علیه السلام) است.
در این سفر عاشقانه که به همراه دوستانشان بودند،آنان از راه باز می مانند ولی این جوان افغانی با عزمی راسخ و با هزارن مشقت،پس از سپری کردن بیابان های نیشابور و سبزوار و عبور از مازندران و تهران،خودشان را به قم می رسانند.
در بین راه قم و تهران،ایشان مریض می شوند و توان ادامه دادن راه را از دست می دهند.نزدیک به یک ماه در کاروانسرایی حدود 30 کیلومتری قم،با درد و مرض،یکه و تنها دست و پنجه نرم میکنند.مسافرینی که از آنجا می گذشتند،مختصر غذایی به ایشان می رساندند.تا این که بعد از گذشت چند هفته،خبر به حاج شیخ عبدالکریم حائری(ره) در قم می رسد.به دستور ایشان،علامه مدرس(ره) را به قم می آورند و بعد از مداوا،در مدرسه دارالشفا جای می دهند......
بعد از مدتی،دوباره طوطی طبعشان هوای حوزه علمیه نجف میکنئد.ضمن تشکر از مرحوم حضرت آیت الله العظمی حائری(ره)،با پای پیاده به راه می افتند.با رسیدن به مرز عراق،دستگیر و دوباره به ایران بازگردانده می شوند.این کار چندین بار تکرار می گردد،ولی دست از طلب بر نمی دارند،تا این که خود را به کاظمین می رسانند.مدتی در این شهر برای تامین معاش،کار می کنند و سپس عازم کربلا می گردند.بعد از توقف کوتاه مدت در آن شهر و تازه کردن نفس،به سوی مقصد و مقصود خود،یعنی همجواری به مولای متقیان حضرت امیر المومنین (علیه السلام) به راه می افتند و در جوار امن الهی،به آرامش می رسند.
بعد از مدت کوتاهی،در نجف،شروع به تحصیل می کنند.گرفتاریهایی که ایشان در این شهر با آن ها مواجه شده اند،خود مرثیه ناسروده زندگی استاد است،افسوس که این مختصر جای سرودن آن مرثیه ها و فریاد ها نیست که دل و جان هر شنونده را به آتش می کشد.امید است سوته دلی یا دل به دلداری داده ای پیدا شود و آن مرثیه سراسر غم را بگشاید.
گرچه خود استاد،دل به این چیزها نداده بود،ولی دوران زندگی ایشان جدا طاقت فرساست و جز انسانی که دل به دلدار داده باشد و تحصیل علم را وظیفه و عبادت بداند،کس دیگر را تاب تحمل ان مشکلات نیست.هیچ چیز باعث تحمل این مشقات نمی شود مگر آن عشق و عاشق و معشوق با علم و عالم و معلوم همراه باشد که ،جدا استاد چنین دل و جانی داشت.آنهایی که استاد را ندیده بودند شاید این گونه تعبیرات برایشان سخت باشد.ولی آن مرد ،مجسمه تواضع،تندیس تقوا،بی ریا و بی شیله پیله بود و بی توجه به دنیا و آنچه که در اطرافش می گذشت.حقیر با حضرتش دم خور بودم.روزی جسارت کرده به استاد عرض کردم:که چرا دکمه قبایش را نمی بندد؟بعد از اینکه یک لطیفه بارمان کرد،فرمود:ثم ماذا؟
خیلی دل به این چیزها ندادم.....
به هر حال،زندگی در نجف که در آن هنگام،فاقد هرگونه امکاناتی حتی برای توانمندان بود،چه رسد به استاد که از مال دنیا بی بهره بود،بسیار سخت بود.باری در نجف،از محضر حضرات آیات عظام میرزا حسین نایینی،آقا ضیاءالدین عراقی،سید ابوالحسم اصفهانی،محمد حسین کاشف الغظاء و بعدها از محضر سید ابوالقاسم خویی،بهره های علمی و معنوی می برد و از همین بزرگواران،اجتهادنامه ها و اجازه نامه هایی دریافت می کنند.
در سال 1318 هجری شمسی،به دستور آقا سید ابوالحسین اصفهانی(ره) مرجع وقت یعنی یعد از 34 سال،دوباره به وطن خود رهسپار می شوند.استاد بعد از 5 سال،دوباره به نجف باز می گردند.این بار سامرا را به دستور همان مرجع،برای تدریس انتخاب می کنند.مدت 2 سال به تدریس ادامه می دهند و دوباره،به عنوان وکیل تام الاختیار سید ابوالحسن اصفهانی(ره) به افغانستان مراجعت می کنند.
در سال 1326 هجری شمسی،آقا سید ابوالحسن اصفهانی(ره) دعوت حق را لبیک گفتند و مرحوم علامه مدرس(ره) بعد از یک سال اقامت،دوباره به نجف باز می گردند و مشغول تدریس میشوند.از سال 1326 تا 1353 هجری شمسی در نجف اقامت می گزینند و در این بین،بخاطر مخالفت آقای حکیم با رژیم عراق، مدتی در همین رابطه زندانی می شوند.تا این که در سال 1354 هجری شمسی عازم ایران می شوند و بعد از زیارت حضرت امام رضا (علیه السلام)؛حوزه علمیه قم را برای تدریس انتخاب می کنند و حلقه های درس ایشان مجمع صدق و صفا و فضل و هنر می گردد.وجود شریفشان شمع جمع ادیبان بود و سرمشق فاضلان.در مدت عمر شریفشان که حدود 80 سال و اندی بود،ضمن تدریس،آثار گران بهایی مانند مطول ،سیوطی،صمدیه،حاشیه ملا عبدالله و نیز تعلیقه ای بر جامع المقدمات و تعدا زیادی نوار درسی و تفسیر ادبی از قرآن،از خودشان به یادگار می گذارند.
آری محمد علی،آن کودک افغانستانی در سال 1365 هجری قمری با نام علامه مدرس افغانی(ره) در قم،رخ در نقاب خاک کشیدند و حوزه های علمیه ایران و نجف و افغانستان و پاکستان در عزایش به سوگ نشستند.ایشان را چنان تشیع جنازه کردند که گویی همگان ایشان را می شناختند.
ایشان بعد از سپری کردن زندگی سراسر رنج و مشقت و با تحمل کم لطف هایی که در این اواخر در حق ایشان روا داشتند،برخوردهایی که جدا دل هر انسان آزاده ای را به درد می آورد،از این دنیای خاکی عبور کردند و در باغ بهشت قم_که بهشت روضان جای ایشان باد_به آرامش رسیدند.

  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -