انهار
انهار
مطالب خواندنی

(۲۷۴) شرح واقعه تلخ روز عاشورا از مقتل لهوف

بزرگ نمایی کوچک نمایی
بسم الله الرحمن الرحیم
شرح واقعه تلخ روز عاشورا از مقتل لهوف
    
مقتل لهوف معتبرترین و دقیق تری مقتل در دسترس است. این مقتل از دو مسلک تشیکل شده که مسلک اول درباره وقایع روزهای پیش از عاشورا و مسلک دوم درباره روز عاشورا است. متن مسلک دوم به این شرح است:
    
قالَ الرّاوی : وَنَدَبَ عُبَیْدُ اللّهِ بْنِ زِیادٍ أصْحابَهُ إِلی قِتالِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام ، فَأَتَبَعُوهُ، وَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأطاعُوهُ، وَاشْتَری مِنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ وَدَعاهُ إِلی وَلا یَهِ الْحَرْبِ فَلَبّاهُ. وَخَرَجَ لِقِتالِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام فی أرْبَعَهِ آلافِ فارِسٍ، وَأتْبَعَهُ ابْنُ زِیادٍ بِالْعَساکِرِ لَعَنَهُمُ اللّهُ، حَتّی تَکامَلَتْ عِنْدَهُ إِلی سِتِّ لَیالٍ خَلَوْنَ مِنَ الْمُحَرَّمِ عِشْرُونَ ألْفَاً {فارِسٍ} فَضَیَّقُوا عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السّلام حَتّی نالَ مِنْهُ الْعَطَشُ وَمِنْ أصْحابِهِ.
راوی گوید: عبیداللّه زبان به دعوت اصحاب خویش برگشود که با نور چشم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، ستیزند وخون آن مظلوم را بریزند.
آن بدنهادان نیز متابعت کردند و حلقه فرمانش در گوش نهادند و آن شیطان مردود از قوم خود طلب نمود که در طاعتش در آیند و زنگ غبار از خاطر بزدایند. آن بی دینان نیز انگشت اطاعت بر دیده نهادند و سر به فرمانش دادند و آن زیانکار از عمر تبهکار، آخرت را به دنیای خود خریدار شد. آن غَدّار نابکار هم دین به دنیا فروخت و فرمان ایالت ری را بیاندوخت خواستش که امیر لشکر کند و عهد خدا و رسول صلّی اللّه علیه و آله را بشکند، عمر سعد نیز لبیّکی بگفت و کفر باطنی را نتوانست نهفت . با چهار هزار لشکر خونخوار از کوفه بیرون آمد و جنگ فرزند سیّد ابرار و نور دیده حیدر کرّار را مصمّم گردید. پس از آن ، عبیداللّه بن زیاد لشکر پس از لشکر به دنبال آن بدبنیاد روانه نمود تا آنکه در روز ششم محرّم الحرام بیست هزار سواره لشکر بی دین بد آئین در کربلا جمع آمدند و کار را بر حسین مظلوم علیه السّلام تنگ گرفتندتا به حدّی که تشنگی بر خود و اصحابش استیلا یافت .
فَقامَ علیه السّلام وَأتَّکی عَلی قائِمِ سَیْفِهِ وَنادی بِأعْلی صَوْتِهِ، فَقالَ: أُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْرِفُونَنی ؟
قالُوا: أللّهُمَّ نَعَمْ، أنْتَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ وَسِبْطِهِ.
قالَ: أُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أنَّ جَدّی رَسُولُ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله ؟
قالُوا: أللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: أُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أنَّ أُمّی فاطِمَهَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ؟
قالُوا: أللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: أُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أنَّ أبی عَلِیَ بْنَ أبی طالِبٍ؟
قالُوا: أللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: أُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أنَّ جَدَّتی خَدیجَهَ بِنْتَ خُوَیْلِدٍ أوَّلُ نِساءِ هذِهِ الاُْمَّهِ إِسْلاما؟
قالُوا: أللّهُمَّ نَعَمْ.
نخستین سخنرانی امام علیه السلام در کربلا پس از آن ، امام مظلوم برپاخاست و تکیه بر قائمه شمشیر خود نمود و به آواز بلند این کلمات را ادا فرمود: ای مردم ! شما را به خدا سوگند می دهم ، آیا مرا می شناسید و عارف به حق من هستید؟ در جواب آن جناب همگی گفتند: بلی تو را می شناسیم ، تویی فرزند رسول صلّی اللّه علیه و آله و قره عین البتول که دختر پیغمبر است . پس تویی سِبْط آن جناب . امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند که آیا می دانید که جدّ بزرگوار من رسولِ پروردگار عالمیان است ؟ گفتند: خدا شاهد است که می دانیم ! امام علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که جدّه من خدیجه بنت خُوَیْلد است و او اوّل زنی بود در این اُمّت که اسلام را اختیار و تصدیق احمد مختار صلّی اللّه علیه و آله نمود؟ گفتند: خدایا تو گواهی که می دانیم ! امام علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند که آیا می دانید که حمزه سیدالشهداء عموی پدرم علی بن ابی طالب علیه السّلام است؟ گفتند: خدایا شاهدی که این را هم می دانیم !
قالَ: أُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أنَّ حَمْزَهَ سَیِّدَ الشُّهَداءِ عَمُّ أبی ؟
قالُوا: أللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: أُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أنَّ جَعْفَرَ الطَّیّارَ فِی الْجَنَّهِ عَمّی ؟
قالُوا: أللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: أُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أنَّ هذا سَیْفُ رَسُولِ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله أنَا مُتَقَلِّدُهُ؟
قالُوا: أللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: أُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أنَّ هذِهِ عِمامَهُ رَسُولِ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله أنَا لابِسُها؟
قالُوا: أللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: أُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أنَّ عَلِیّا علیه السّلام کانَ أوَّلُ النّاسِ إِسْلاما وأعْلَمَهُمْ عِلْما وَأعْظَمَهُمْ حِلْما وَأنَّهُ وَلِیُّ کُلُّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَهٍ؟
قالُوا: أللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمی وَأبی صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ الذّائِدُ عَنِ الْحَوْضِ، یَذُودُ عَنْهُ رِجالا کَما یُذادُ الْبَعیرُ الصّادِرُ عَلَی الْماءِ، وَلِواءُ الْحَمْدِ بِیَدِ أبی یَوْمَ الْقِیامَهِ؟!!
    
امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم می دهم ، آیا می دانید که جعفر طیّار در بهشت عنبر سرشت ، عموی من است ؟ گفتند: خداوندا ما می دانیم که چنین است ! باز آن امام برگزیده خداوند بی نیاز به آن گروه ستم پرداز، فرمود: شما را به خدا سوگند که می دانید این شمشیری که در میان بسته ام همان شمشیر سیّد اَبرار است ؟ گفتند: بلی ، به خدا این را هم می دانیم ! امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم ، اطلاع دارید که عمامه ای که بر سر من است همان عمامه احمد مختار صلّی اللّه علیه و آله و رسول پروردگار است ؟ گفتند: به خدا که این را هم می دانیم ! حضرت فرمود: به خدا که می دانید شاه ولایت علی علیه السّلام اول کسی بود که قبول دعوت اسلام از سیّد اَنام نمود و او است آن کس که پایه علمش والا و درجه حلمش از همه کس اَرْفَع و اَعْلی است و اوست ولی هر مؤ من و مؤ منه ؟ گفتند: به خدا که این فضیلت را هم می دانیم ! اباعبداللّه علیه السّلام فرمود: پس به چه جهت ریختن خون مرا حلال شمردید و حال آنکه پدرم در روز رستاخیز مردمانی را از حوض کوثر دور خواهد نمود چنانکه شتران را از سرِ آب برانند ولواء حمد در آن روز به دست اوست.
    
قالُوا: قَدْ عَلِمْنا ذلِکَ کُلَّهُ وَنَحْنُ غَیْرُ تارِک یکَ حَتّی تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطْشانا!!! فَلَمّا خَطَبَ هذِهِ الْخُطْبَهَ وَسَمِعَ بَناتُهُ وَاءُخْتُهُ زَیْنَبُ کَلامَهُ بَکَیْنَ وَنَدَبْنَ وَلَطَمْنَ وَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُهُنَّ. فَوَجَّهَ إِلَیْهِنَّ اءَخاهُ الْعَبّاسَ وَعَلِیّا إِبْنَهُ وَقالَ لَهُما: (سَکِّتاهُنَّ فَلَعَمْری لَیَکْثُرَنَّ بُکاؤُهُنَّ(. قالَ الرّاوی : وَوَرَدَ کِتابُ عُبَیْدِ اللّهِ عَلی عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ یَحِثُّهُ عَلی تَعْجیلِ الْقِتالِ، وَیَحُذِّرُهُ مِنَ التَّاءْخیرِ وَالاِْهْمالِ، فَرَکِبُوا نَحْوَ الْحُسَیْنِ علیه السّلام . وَاءَقْبَلَ شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ – لَعَنَهُ اللّهُ- فَنادی : اءَیْنَ بَنُو اءُخْتی عَبْدُ اللّهِ وَجَعْفَرُ وَالْعَبّاسُ وَعُثْمانُ؟ فَقالَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام : (اءَجیبُوهُ وَإِنْ کانَ فاسِقا، فَإِنَّهُ بَعْضُ اءَخْوالِکُمْ(. فَقالُوا لَهُ: ما شَاءْنُکَ؟ فَقالَ: یا بَنی اءُخْتی اءَنْتُمْ آمِنُونَ، فَلا تَقْتُلُوا اءَنْفُسَکُمْ مَعَ اءَخیکُمُ الْحُسَیْنِ، وَاءَلْزِمُوا طاعَهَ اءَمِیرِالْمُؤْمِنینَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَهَ.
    
گفتند: همه این فضایل که شمردی بر آنها علم و اقرار داریم و با وجود این دست از تو بر نمی داریم تا آنکه تشنه کام شربت مرگ را بچشی !؟ چون آن سیّد مظلومان و آن امام انس و جان ، خطبه خویش را اتمام نمود خواهران و دخترانش استماع کلام او را کردند، صداها به گریه و ندبه برآوردند و سیلی به صورت خود نواختند و صداها به ناله بلند نمودند. امام علیه السّلام برادر خود حضرت عباس و فرزندش علی اکبر علیهماالسّلام را به سوی اهل حرم فرستاد و فرمود: ایشان را ساکت نمایید، به جان خودم قسم که آنها گریه های بسیار در پیش دارند. جواب دندانشکن عباس علیه السّلام به شمر لعین راوی گوید: فرمان عبیداللّه بن زیاد پلید به عمربن سعد نحس ، به این مضمون رسید که او را تحریص می نموده به تعجیل در قتال و بیم داده بود از تاءخیر و اهمال . پس لشکر شیطان به امر آن بی ایمان ، رو به جانب امام انس و جان آوردند و شمرذی الجوشن ، آن سرور اهل فِتَن ، ندا در داد که کجایند خواهرزادگان من : عبداللّه ، جعفر، عباس ، و عثمان ؟ امام حسین علیه السّلام به برادران گرامی خویش فرمود: جواب این شقی را بدهید گرچه او فاسق و بی دین است ولی از زمره دائی های شماست . آن جوانان برومند حیدر کرّار به آن کافر غدّار، فرمودند: تو را با ما چه کار است ؟ آن ملعون نابکار عرضه داشت : ای نوردیدگان خواهرم ! شما در مهد امان به راحت باشید و خود را با برادرتان حسین ، به کشتن ندهید و ملتزم قید طاعت یزید پلید امیرالمؤ منین (؟!) باشید تا به سلامت برهید.
    
قالَ: فَناداهُ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِیٍّ: تَبَّتْ یَداکَ وَلُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ اءَمانِکَ یا عَدُوَّ اللّهِ، اءَتَأْمُرْنا اءَنْ نَتْرُکَ اءَخانا وَسَیِّدَنَا الْحُسَیْنَ بْنَ فاطِمَهَ وَنَدْخُلَ فی طاعَهِ اللُّعَناءِ اءَوْلادِ اللُّعَناءِ. قالَ: فَرَجَعَ الشِّمْرُ إِلی عَسْکَرِهِ مُغْضِبا. قالَ الرّاوی : وَلَمّا رَاءَی الْحُسَیْنُ علیه السّلام حِرْصَ الْقَوْمِ عَلی تَعْجیلَ الْقِتالِ وَقِلَّهَ انْتِفاعِهِمْ بِالْمَواعِظِ الْفِعالِ وَالْمَقالِ قالَ لاَِخیهِ الْعَبّاسِ: (إِنِ اسْتَطَعْتَ اءَنْ تَصْرِفَهُمْ عَنّا فی هذَا الْیَومِ فَافْعَلْ، لَعَلَّنا نُصَلّی لِرَبِّنا فی هذِهِ اللَّیْلَهِ، فَإِنَّهُ یَعْلَمُ اءَنّی اءُحِبُّ الصَّلاهَ لَهُ وَتِلاوَهَ کِتابِهِ(. قالَ الرّاوی : فَسَاءَلَهُمُ الْعَبّاسُ ذلِکَ، فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ. فَقالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ الْحَجّاج الزُّبَیْدی : وَاللّهِ لَوْ اءَنَّهُمْ مِنَ التُّرْکِ وَالدَّیْلَمِ وَسَاءَلُوا مِثْلَ ذلِکَ لاََجَبْناهُمْ، فَکَیْفَ وَهُمْ آلُ مُحَمَّدٍ، فَاءَجابُوهُمْ إِلی ذلِکَ.
    
پس حضرت عباس علیه السّلام به آن پلید، فریاد برآورد که دستت بریده باد وخدا لعنت کناد مر اماننامه ترا! ای دشمن خدا؛ ما را امر می کنی که برادر و سیّد خود حسین فرزند فاطمه علیهماالسّلام را وابگذاریم وبنده طاعت لعینان و اولاد لعینان باشیم ؟! راوی گوید: شمر بی باک پس از استماع این کلام از فرزند امام ، مانند خوک خشمناک به جانب لشکریان شتافت و بازگشت به سوی نیروهای خود نمود. راوی گوید: چون آن فرزند سیّد اَنام ، حسین علیه السّلام ، مشاهده نمود که لشکر شقاوت اثر حریص اند که به زودی نائره جنگ را مُشتعل سازند و به امر قتال بپردازند و کلام حق و موعظه آن صدق مطلق ، اصلا بر دلهای سخت ایشان اثر ندارد و نه مشاهده صدور افعال حمیده و اقوال جمیله آن جناب برای ایشان انتفاعی حاصل است ، به برادرش ابوالفضل فرمود: اگر تو را قدرت است در این روز، شرّ این اَشْقیا را از ما بگردان و ایشان را باز گردان که شاید امشب را از برای رضای پروردگار نماز بگزارم ؛ زیرا خدای متعال می داند که نماز از برای او و تلاوت کتاب او را بسیار دوست می دارم . راوی گوید: حضرت عباس علیه السّلام از آن گروه حق نشناس مهلت یک شب را درخواست کرد. عمرسعد لعین تاءمّل کرد و جواب نداد. عَمْرو بن حَجّاج زبیدی به سخن آمد و گفت : به خدا سوگند که اگر به جای ایشان ، ترکان و دیلمان می بودند و این تقاضا را از ما می کردند، البته ایشان را اجابت می نمودیم ، حال چه شده که آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله را مهلت نمی دهید؟! پس آن مردم بی حیا، یک شب را به خامس آل عبا، مهلت دادند.
    
قالَ الرّاوی : وَجَلَسَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام فَرَقِدَ، ثُمَّ اسْتَیْقَظَ وَقالَ: (یا اءُخْتاهُ إِنّی رَاءَیْتُ السّاعَهَ جَدّی مُحَمَّدا صلّی اللّه علیه و آله وَاءَبی عَلِیّا وَاءُمّی فاطِمَهَ وَاءَخی الْحَسَنَ وَهُمْ یَقُولُونَ: یا حُسَیْنُ إِنَّکَ رائِحٌ إِلَیْنا عَنْ قَریبٍ(. وَفی بَعْضِ الرِّوایاتِ: (غَدا(. قالَ الرّاوی : فَلَطَمَتْ زَیْنَبُ وَجْهَها وَصاحَتْ وَبَکَتْ. فَقالَ لَهَا الْحُسَیْنُ علیه السّلام : (مَهْلا، لا تُشْمِتِی الْقَوْمَ بِنا(. ثُمَّ جاءَ اللَّیْلُ، فَجَمَعَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام اءَصْحابَهُ، فَحَمِدَ اللّهَ وَاءَثْنی عَلَیْهِ، ثُمَّ اءَقْبَلَ عَلَیْهِمْ وَقالَ: (اءَمّا بَعْدُ، فَإِنّی لا اءَعْلَمُ اءَصْحابا اءَصْلَحَ مِنْکُمْ، وَلا اءَهْلَ بَیْتٍ اءَفْضَلَ مِنْ اءَهْلِ بَیْتی ، فَجَزاکُمُ اللّهُ عَنّی جَمیعا خَیْرا، وَهذَا اللَّیْلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلا، وَلْیَاءْخُذْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِیَدِ رَجُلٍ مِنْ اءَهْلِ بَیْتی ، وَتَفَرَّقُوا فی سَوادِ هذَا اللَّیْلُ وَذَرُونی وَهؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَإِنَّهُمْ لا یُریدُونَ غَیْری
    
راوی گوید: امام حسین علیه السّلام بر روی زمین بنشست و لحظه ای او را خواب ربود، پس بیدار شد و به خواهر خود فرمود: ای خواهر! اینک در همین ساعت جدّ بزرگوارخود حضرت محمد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و پدر عالی مقدار خویش علی مرتضی و مادرم فاطمه و برادرم حسن علیهم السّلام را در خواب دیدم که فرمودند: ای حسین ! عنقریب نزد ما خواهی بود. و در بعضی روایات چنین آمده است که فردا به نزد ما خواهی بود. راوی گوید: علیای مخدّره زینب خاتون پس از شنیدن این سخنان از آن امام انس و جان ، سیلی به صورت خود نواخت و صیحه کشید و گریه نمود. امام حسین علیه السّلام فرمود: ای خواهر مهربان ، آرام باش و ما را مورد شماتت دشمن مساز. آخرین شب زندگی امام حسین علیه السّلام چون شب عاشورا در رسید، حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام ، اصحاب و یاران خود را جمع نمود و شرایط حمد وثناء الهی را به جا آورد و رو به یاران خود نمود و فرمود: (أَمّا بَعْدُ،…(؛یعنی من هیچ اصحابی را صالح تر و بهتر از شما و نه اهل بیتی را فاضل تر و شایسته تر از اهل بیت خویش نمی دانم . خدا به همگی شما جزای خیر دهاد. اینک تاریکی شب شما را فرا گرفته است ؛ پس این شب را مرکب خویشتن نمایید و هر یک از شما دست یکی از مردان اهل بیت مرا بگیرید و در این شب تار از دور من ، متفرّق شوید و مرا به این گروه دشمن وا بگذارید؛ زیرا ایشان را اراده ای بجز من نیست .
    
فَقالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَاءَبْناؤُهُ وَاءَبْناءُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ: وَلِمَ نَفْعَلُ ذلِکَ لِنَبْقی بَعْدَکَ! لا اءَرانَا اللّهُ ذلِکَ اءَبَدا، وَبَدَاءَهُمْ بِهذَا الْقَوْلِ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ تابَعُوهُ. قالَ الرّاوی : ثُمَّ نَظَرَ إِلی بَنی عَقیلٍ فَقالَ: (حَسْبُکُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِصاحِبِکُمْ مُسْلِمٍ، إِذْهَبُوا فَقَدْ اءَذِنْتُ لَکُمْ(. وَرُوِیَ مِنْ طَریقٍ آخَرَ قالَ: فَعِنْدَها تَکَلَّمَ إِخْوَتُهُ وَجَمیعُ اءَهْلِ بَیْتِهِ وَقالُوا: یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ فَماذا یَقُولُ النّاسُ لَنا وَ ماذا نَقُولُ لَهُمْ، نَقُولُ إِنّا تَرَکْنا شَیْخَنا وَ کَبیرنا وَ سَیِّدَنا وِإِمامَنا وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّنا، لَمْ نَرْمِ مَعَهُ بِسَهْمٍ وَلَمْ نَطْعَنْ مَعَهُ بِرُمْحٍ وَلَمْ نَضْرِبْ مَعَهُ بِسَیْفٍ. لا وَاللّهِ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لا نُفارِقُکَ اءَبَدا، وَلکِنّا نَقیکَ بِاءَنْفُسِنا حَتّی نُقْتَلَ بَیْنَ یَدَیْکَ وَنَرِدَ مَوْرِدَکَ، فَقَبَّحَ اللّهُ الْعیشَ بَعْدَکَ. ثُمَّ قامَ مُسلْمٌ بْنُ عَوْسَجَهَ وَقالَ: نَحْنُ نُخَلّیکَ هکَذا وَنَنْصَرِفُ عَنْکَ وَقَدْ اءَحاطَ بِکَ هذَا الْعَدُوُّ،
    
حضرت چون این سخنان را فرمود، برادران و فرزندانش و فرزندان عبداللّه بن جعفر، به سخن در آمدند و عرضه داشتند: به چه سبب این کار را بکنیم؛ آیا از برای آنکه بعد از تو در دنیا زنده بمانیم ؟ هرگز خدا چنین روزی را به ما نشان ندهاد. و اول کسی که این سخن بر زبان راند عباس علیه السّلام بود و سایر برادران نیز تابع او شدند. راوی گوید: سپس از آن ، حضرت نظری به جانب فرزندان عقیل نمود و به ایشان فرمود: مصیبت مسلم شما را بس است ؛ من شما را اذن دادم به هر جا که خواهید بروید. و از طریق دیگر چنین روایت گردیده که چون آن امام انس و جان این گونه سخنان بر زبان هدایت ترجمان ادا فرمود، یک مرتبه برادران و جمیع اهل بیت آن جناب با دل کباب ، در جواب گفتند: ای فرزند رسول خدا، هرگاه تو را وابگذاریم و برویم ، مردم به ما چه خواهند گفت و ما به ایشان چه پاسخی بگوییم ؟ آیا بگوییم که ما بزرگ و آقای خود و فرزند دختر پیغمبر خویش را در میان گروه دشمنان تنها گذاشتیم و نه در یاری او تیری به سوی دشمن افکندیم و نه طعن نیزه به اعدای او زدیم و نه ضربت شمشیری به کار بردیم ؛ به خدا سوگند که چنین امری نخواهد شد؛ ما هرگز از تو جدا نمی شویم و لکن خویش را سپر بلا می نماییم و به نفس خود، تو را نگاهداری می کنیم تا آنکه در پیش روی تو کشته شویم و در هر مورد که تو باشی ما هم بوده باشیم . خدا زندگانی را بعد از تو زشت و قبیح گرداند! در این هنگام مُسْلِم بن عَوْسَجه از جای برخاست با دل محزون این گونه گفت : آیا همین طور تو را بگذاریم و از تو بر گردیم و برویم با آنکه این همه دشمنان اطراف تو را فرا گرفته باشند؟!
    
لا وَاللّهِ لا یَرانی اللّهُ اءَبَدا وَاءَنَا اءَفْعَلُ ذلِکَ حَتّی اءَکْسِرَ فی صُدُورِهِمْ رُمْحی وَاءَضْرُبُهُمْ بِسَیْفی ما اءَثْبَتَ قائِمُهُ بِیَدی ، وَلَوْ لَمْ یَکُنْ لی سِلاحٌ اءُقاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجارَهِ، وَلَمْ اءُفارِقْکَ اءَوْ اءَمُوتَ مَعَکَ. قالَ: وَقامَ سَعیدٌ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفیّ فَقالَ: لا وَاللّهِ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لا نُخَلّیکَ اءَبَدا حَتّی یَعْلَمَ اللّهُ اءَنّا قَدْ حَفِظْنا فیکَ وَصِیَّهَ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ صلّی اللّه علیه و آله ، وَلَوْ عَلِمْتَ اءَنّی اءُقْتَلُ فیکَ ثُمَّ اءُحْیی ثُمَّ اءُخْرَجُ حَیّا ثُمَّ اءُذْری – یُفْعَلُ بی ذلِکَ سَبْعینَ مَرَّهً- ما فارَقْتُکَ حَتّی اءَلْقی حِم امی دُونَکَ، فَکَیْفَ وَإِنَّما هِیَ قَتْلَهٌ واحِدَهٌ ثُمَّ اءَنالُ الْکَرامَهَ الَّتی لاانْقِض اءَ لَها اءَبَدا؟! ثُمَّ قامَ زُهَیْرٌ بْنُ الْقَیْنِ وَقالَ: وَاللّهِ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لَوَدَدْتُ اءَنّی قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ اءَلْفَ مَرَّهٍ وَإِنَّ اللّهَ تَعالی قَدْ دَفَعَ الْقَتْلَ عَنْکَ وَعَنْ هؤُلاءِ الْفِتْیَهِ مِنْ إِخْوانِکَ وَوُلْدِکَ وَاءَهْلِ بَیْتِکَ. قالَ: وَتَکَلَّمَ جَماعَهٌ مِنْ اءَصْحابِهِ بِمِثْلِ ذلِکَ وَقالُوا: اءَنْفُسُنا لَکَ الْفِداءُ نَقیکَ بِاءَیْدینا وَوُجُوهِنا، فَاذا دُرّ مکنون بسُفت،
    
هرگز! به خدا سوگند! چنین نخواهد شد؛ خدا به من چنین امری را نشان ندهاد؛ من خود به یاریت می کوشم تا آنکه نیزه خود را در سینه اعداء بزنم ، تا شکسته گردد و تا قائمه شمشیر به دست من است ایشان را ضربت می زنم و اگر مرا سلاحی نباشد که با آن مقاتله کنم ، سنگ به سوی آنها پرتاب خواهم کرد و از خدمت شما جدا نمی شوم تا با تو بمیرم . راوی گوید: سعیدبن عبد اللّه حنفی برخاست و عرض نمود: نه واللّه ، ما تو را هرگز تنها نمی گذاریم و ملازم رکاب شما هستیم تا خدا بداند که ما در حقّ تو وصیّت محمد پیغمبرش را محافظت کردیم و اگر بدانم که من در راه تو کشته می شوم ، پس مرا زنده می کنند و بعد از آن می سوزانند و خاکستر مرا بر باد می دهند و تا هفتاد مرتبه چنین کنند از تو جدا نخواهم شد تا آنکه مرگ خودم را در پیش روی تو ببینم چگونه یاری تو نکنم و حال آنکه یک مرتبه کشته شدن بیش نیست و بعد از آن به کرامتی خواهم رسید که هرگز انتها ندارد. پس از آن زُهیر بن قین برپای خاست و گفت : یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! دوست می دارم که کشته شوم و بعد از آن دوباره زده شوم تا هزار مرتبه چنین باشم و خدای متعال کشته شدن را از تو و این جوانان و برادران و اولاد و اهل بیت تو بردارد. و گروهی از اصحاب آن امام بر حقّ بر همین نَسَق ، سخنان گفتند
    
نَحْنُ قُتِلْنا بَیْنَ یَدَیْکَ نَکُونُ قَدْ وَفَیْنا لِرَبِّنا وَقَضَیْنا ما عَلَیْنا. وَقیلَ لِمُحَمَّدٍ بْنِ بَشیرٍ الْحَضْرَمِیّ فی تِلْکَ الْحالِ، قَدْ اءُسِّرَ إِبْنُکَ بِثَغْرِ الرَّی . فَقالَ: عِنْدَ اللّهِ اءَحْتَسِبُهُ وَنَفْسی ، ما کُنْتُ اءُحِبُّ اءَنْ یُوسَرَ وَاءَنَا اءَبْقی بَعْدَهُ. فَسَمِعَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام قَوْلَهُ فَقالَ: (رَحِمَکَ اللّهُ، اءَنْتَ فی حَلٍّ مِنْ بَیْعَتی ، فَاعْمَلْ فی فَکاکِ إِبْنِکَ(. فَقالَ: اءَکَلْتَنی السِّباعُ حَیّا إِنْ فارَقْتُکَ. قالَ: فَاءَعْطِ إِبْنَکَ هذِهِ الاَْثْوابَ الْبُرُودَ یَسْتَعینُ بِها فی فِداءِ اءَخیهِ. فَاءَعْطاهُ خَمْسَهَ اءَثْوابٍ قیمَتُها اءَلْفُ دینارٍ. قالَ الرّاوی : وَباتَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام وَاءَصْحابُهُ تِلْکَ اللَّیْلَهَ وَلَهُمْ دَوِیُّ کَدَوِیِّ النَّحْلِ، ما بَیْنَ راکِعٍ وَساجِدٍ وَقائِمٍ وَقاعِدٍ. فَعَبَرَ إِلَیْهِمْ فی تِلْکَ اللَّیْلَهِ مِنْ عَسْکَرِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ إِثْنانِ وَثَلاثُونَ رَجُلا.
    
و عرضه ها داشتند که جانهای ما به فدای تو باد، ما تو را به دستها و روی های خویش حراست می کنیم تا آنکه در حضور تو کشته شویم و به عهد پروردگار خود وفا نموده و آنچه بر ذمّت ما واجب است به جای آورده باشیم . و در این حال ، محمدبن بشیر حضرمی را گفتند که فرزند تو در سرحدّ ری اسیر کفّار گردیده . حضرمی گفت : او را و خود را در نزد خدا احتساب می کنم و مرا محبوب نیست که او اسیر باشد و من بعد از او زندگانی نمایم . چون امام حسین علیه السّلام این سخن را از او بشنید فرمود: خدا تو را رحمت کناد؛ تو را از بیعت خود، حلال نمودم برو و کوشش نما که فرزندت را از اسیری برهانی . آن مؤ من پاک دین به خدمت امام علیه السّلام عرض کرد: جانوران صحرا مرا پاره پاره کنند بهتر است از اینکه از خدمت مفارقت جویم . امام علیه السّلام فرمود: پس این چند جامه بُرد یمانی را به فرزند دیگرت بده که او به وسیله آنها برادر خود را از اسیری نجات دهد. پس پنج جامه قیمتی که هزار اشرفی بهای آنها بود به او عطا فرمود. راوی گوید: امام مظلومان با اصحاب سعادت انتساب ، آن شب را به سر بردند در حالتی که مانند زنبور عسل زمزمه دعا و ناله و عبادت از ایشان بلند بود؛ بعضی در رکوع و برخی در سجود و پاره ای در قیام و قعود بودند. پس در آن شب سی و دو نفر از لشکر پسر سعد لعین بر آن قوم سعادت آیین عبور نمودند. ظاهر از عبارت آن است که به ایشان ملحق شدند و حال حضرت امام علیه السّلام همیشه در کثرت
    
وَکَذا کانَتْ سَجِیَّهُ الْحُسَیْنِ علیه السّلام فی کَثْرَهِ صَلاتِهِ وَکَمالِ صِفاتِهِ. وَذَکَرَ (ابْنُ عَبْدَ رَبِّهِ فِی الْجُزْءِ الرّابِعِ مِنْ کِتابِ (الْعِقْدِ( قالَ: قیلَ لِعَلیٍّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسّلام : ما اءَقَلَّ وُلْدَ اءَبیکَ؟ فَقالَ: اءَلْعَجَبُ کَیْفَ وُلِدْتُ لَهُ، کان یُصَلّی فِی الْیَوْمِ وَاللَّیْلَهِ اءَلْفَ رَکْعَهٍ، فَمَتی ک انَ یَتَفَرَّغُ لِلنِّساءِ. قالَ: فَلَمّا کانَ الْغَداهُ اءَمَرَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام بِفُسْطاطٍ فَضُرِبَ وَاءَمَرَ بِجَفْنَهٍ فیها مِسْکٌ کَثیرٌ وَجُعِلَ فیها نُورَهٌ، ثُمَّ دَخَلَ لِیَطْلِیَ. فَرُوِیَ: اءَنَّ بُرَیْرَ بْنَ خُضَیْرٍ الْهَمْدانی وَعَبْدَ الرَّحْمنِ بْنَ عَبْدِ رَبِّهِ الاَْنْصاری وَقَفا عَلی بابِ الْفُسْطاطِ لِیَطْلِیا بَعْدَهُ، فَجَعَلَ بُرَیْرٌ یُضاحِکُ عَبْدَ الرَّحْمنِ. فَقالَ لَهُ عَبْدُ الرَّحْمنِ: یا بُرَیْرُ اءَتَضْحَکُ! ما هذِهِ ساعَهُ ضِحْکٍ وَلا باطِلٍ. فَقالَ بُرَیْرٌ: لَقَدْ عَلِمَ قَوْمی اءَنَّنی ما اءَحْبَبْتُ الْباطِلَ کَهْلا وَلا شابّا، وَإِنَّما اءَفْعَلُ ذلِکَ اسْتِبْشارا بِما نَصیرُ إِلَیْهِ، فَوَاللّهِ ما هُوَ إِلاّ اءَنْ نَلْقی هؤُلاءِ الْقَوْمَ بِاءَسْیافِنا
    
صلات و در صفات کمالیه آن فرزند سرور کاینات ، بر این منوال بوده است . اِبْن عَبْدَ رَبّه از علمای عامّه در جزو چهارم از کتاب (عقدالفرید( خود ذکر نموده که خدمت افضل المتهجّدین امام زین العابدین علیه السّلام عرض نمودند که چقدر پدر بزرگوار تو را اولاد اندک بوده ؟ در جواب فرمود: عجب دارم که من چگونه از او متولد گردیدم ؛ زیرا که آن حضرت در هر شبانه روزی ، هزار رکعت نماز می خواند! پس با چنین حال چگونه فراغت داشت که بازنان مجالست نماید. راوی گوید: چون صبح روز دهم گردید حضرت سیدالشهداء علیه السّلام فرمان داد که خیمه بر پا نمودند و امر فرمود که کاسه بزرگی که عرب آن را (جفنه ( می گویند، پر از مُشک فراوان و نوره کردند. پس آن جناب داخل آن خیمه گردید از برای آنکه نوره بکشد. شوخی و شادمانی اصحاب در شب عاشورا چنین روایت است که بُریر بن خُضَیر همدانی و عبدالرّحمن بن عبد ربّه انصاری بر در همان خیمه ایستاده بودند تا آنکه بعد از امام حسین علیه السّلام ، آنها نیز نظافت نمایند. در آن حال (بریر( با عبدالرحمن شوخی می نمود و او را به خنده می آورد. عبد الرحمن به او گفت : ای بریر! این ساعت ، وقت خندیدن و بیهوده گویی نیست ، در این حالت چگونه می خندی ؟! بریر گفت : کسان من همه می دانند که من نه در هنگام جوانی و نه در حال پیری ، سخنان باطل و بیهوده را دوست نداشتم و این شوخی من از جهت اظهار خرّمی و بشارت است به آنچه که به سوی آن خواهیم رفت ؛ به خدا سوگند، نیست
    
فَنُعالِجَهُمْ بِها ساعَهً، ثُمَّ نُعانِقُ الْحُورَ الْعَیْنَ. قالَ الرّاوی : وَرَکِبَ اءَصْحابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ. فَبَعَثَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام بُرَیْرا بْنَ خُضَیْرٍ فَوَعَظَهُمْ فَلَمْ یَسْمَعُوا وَذَکَّرَهُمْ فَلَمْ یَنْتَفِعُوا. فَرَکِبَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام ناقَتَهُ – وَقیلَ: فَرَسَهُ- فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَاءَنْصَتُوا. فَحَمِدَ اللّهَ وَاءَثْنی عَلَیْهِ وَذَکَرَهُ بِما هُوَ اءَهْلُهُ، وَ صَلّی عَلی مُحَمَّدٍ صلّی اللّه علیه و آله وَ عَلَی الْمَلائِکَهِ وَالاَْنْبیاءِ وَالرُّسُلِ، وَاءَبْلَغَ فی الْمَقالِ. ثُمَّ قالَ: (تَبّا لَکُمُ اءَیَّتُهَا الْجَماعَهُ وَتَرْحا حینَ إِسْتَصْرَخْتُمُونا والِهینَ فَاءَصْرَخْناکُمْ مُوجِفینَ. سَلَلْتُمْ عَلَیْنا سَیْفا لَنا فی ایمانِکُمْ.
مگر آنکه یک ساعت به شمشیرهای خویش با این قوم به کار جنگ کوشش بیاوریم و بعد از آن با حور العین هم آغوش خواهیم بود. سخنرانی امام علیه السّلام در صبح عاشورا راوی گوید: لشکر عنید عمر نحس پلید سوار شدند، پس حضرت امام علیه السّلام ، بُریر بن خُضَیْر را اَشْقیا را موعظه نماید و آن مؤ من ناصح در مقابل آن گروه طالح شرط موعظه و نصیحت را به جا آورد ولی آنها گوش به نصایح او ندادند و ایشان را متذکّر ساخت ولی نفعی نبردند؛ پس خود آن حضرت به نفس نفیس مقدّس بر شتر خویش و به قولی بر اسب خود سوار گردید و از ایشان بخواست که ساکت شوند، پس ساکت شدند. آنگاه امام علیه السّلام حمد و ثنای الهی نمود و ذکر خدا به آنچه که ذات مقدّس حق را سزاوار است به جا آورد و بر ملائکه و انبیا و مُرسلین ، درود فرستاد و در گفتار و طلاقت لسان شرط بلاغت بیان را به نهایت رسانید سپس این کلمات را فرمود: ای مردم ! زیان و سختی بر شما باد! هر آینه آن هنگام که سرگردان و حیرانید از ما طلب فریادرسی کردید (شاید مراد آن حضرت طغیان معاویه لَعَنَهُ اللّهُ باشد در زمان خلافت علی علیه السّلام که اهل کوفه مبتلا به طغیان و فساد او بودند و محتمل است که زمان کفر و جاهلیّت باشد که در تیه ضلالت همه خلق ، حیران بودند و به شمشیر علی علیه السّلام به شاهراه هدایت رسیدند). پس ما مرکب های خود را راندیم و با شتاب به سویتان آمدیم از برای آنکه به فریادتان برسیم (یعنی از مذلّت کفر یا از قید طغیان معاویه ، شما را خلاص نماییم ) ولی شما بر روی ما شمشیر
    
وَحَشَشْتُمْ عَلَیْنا نارا إِقْتَدَحْناها عَلی عَدُوِّنا وَعَدُوِّکُمْ. فَاءَصْبَحْتُمْ اءُلَبّاً لاَِعْدائِکُمْ عَلی اءَوْلِیائِکُمْ بِغَیْرِ عَدْلٍ اءَفْشَوْهُ فیکُمُ وَلا اءَمَلٍ اءَصْبَحَ لَکُمْ فیهِمْ. مَهْلا – لَکُمُ الْوَیْلاتُ – تَرَکْتُمُونا وَالسَّیْفُ مِشیَمٌ وَالْجَاءْشُ طامِنُ وَالرَّاءْی لَمّا یَسْتَحْصِفُ، وَلکِنْ اءَسْرَعْتُم إِلَیْها کَطَیْرَهِ الذُّبابِ، وَتَد اعَیْتُمْ إِلَیْها کَتَهافَتِ الْفَر اشِ . فَسُحْقا لَکُمْ یا عَبیدَ الاُْمَّهِ، وَشِذاذَ الاَْحْزابِ، وَنَبَذَهَ الْکِتابِ، ومُحَرِّفی الْکَلِمَ، وَعَصَبَهَ الاَّْثامِ، وَنَفَثَهَ الشَّیْطانِ، وَمُطْفِی السُّنَنِ. اءَهؤُلاءِ تَعْضُدُونَ، وَعَنّا تَتَخاذَلُونَ؟! اءَجَلْ وَاللّهِ غَدْرٌ فیکُمُ قَدیمٌ. وَشَجَتْ إِلَیْهِ اءُصُولُکُمْ. وَتَاءَزَّرَتْ عَلَیْهِ فُرُوعُکُمْ. ترجمه : می کشیدید که آن شمشیر از خود ما در دست شما بود و شعله ور نمودید بر سوزانیدن ما آتشی را که ما خود بر سوزانیدن دشمنان خود و دشمنان شما، افروخته بودیم . ای مردم ! شما جمع شده اید برای یاری و نصرت آنانکه اعدای شمایند (بنی اُمیّه ) و همراه شدید بر ضرر و هلاکت آن کسانی که فی الحقیقه دوستان و خیر خواهان شما بودند (اهل بیت علیهم السّلام ) با آنکه بنی امیّه هیچ عدل و دادی در میان شما واقع نساختند و هیچ گونه آرزوی شما را بر نیاوردند؛ آرام باشید و پا از گلیم خود بیرون نگذارید. چندین وای بر شما باد! ما را فرو گذاشتید و یاری ما را ترک نمودید در حالتی که هنوز شمشیرها از غلاف بیرون نیامده و دلها آرام است و راءی ها بر شعله ور شدن اثر جنگ استوار نگردیده بود. همانا خود به سوی فتنه شتافتید مانند مگسی که پرواز کند و از هر کرانه بر فساد گرد آمدید و همدیگر را خواندید مانند پروانه که بر آتش فرو ریزد. خدایتان از رحمت دور کناد، ای نا آزاد مردان این امّت و بی نام و ننگان طوائف و بی اعتنایان به کتاب خدا و تحریف کنندگان کلمات حقّ و خویشاوندان گناه و ریزهای آب دهان شیطان و خاموش کنندگان چراغهای سنّت و هدایت ؛ آیا این جماعت بنی امیّه را مددکارید و از نصرت چون ما اهل بیت دوری می جویید؟ همانا کار شما همین است . به خدا سوگند که غَدْر و مَکْر شما قدیمی است و بیخ درخت وجودتان بر غَدّاری بسته شده و بر مَکّاری شاخه برآورده است ؛ همانا آن درخت پلیدی را مانید که چون باغبان و آن کس
    
فَکُنْتُمْ اءَخْبَثَ شَجَرٍ شَجا لِلنّاظِرِ وَاءُکْلَهٌ لِلْغاصِبِ. اءَلا وَإِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الَّدعِی قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ: بَیْنَ السِّلَّهِ وَالذِّلَهِ. وَهَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّهُ. یَاءْبَی اللّهُ لَنا ذلِکَ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَحُجُورٌ طابَتْ وَطَهُرَتْ وَاءُنُوفٌ حِمِیَّهٌ وَنُفُوسٌ اءَبِیَّهٌ: مِنْ اءَنْ تُؤْثِرَ طاعَهَ اللِّئامِ عَلی مَصارِعِ الْکِرامِ. اءَلا وَإِنّی زاحِفٌ بِهذِهِ الاُْسْرَهِ مَعَ قِلَّهِ الْعَدَدِ وَخَذْلَهِ النّاصِرِ(. ثُمَّ اءَوْصَلَ کَلامَهُ علیه السّلام بِاءَبْیاتِ فَرْوَهَ بْنِ مُسَیْکِ الْمُرادی : (فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزّامُونَ قِدْما وَإِنْ نُغْلَبْ فَغَیْرُ مُغَلِّبینا وَما إِنْ طِبُّنا جُبْنٌ وَلکِنْ مَنایانا وَدَوْلَه آخَرینا ترجمه : که آن را پرورش داده ، از آن تناول کند گلویش را سخت فرو گیر و اگر ستمکار از آن غاصبانه خورد بر ایشان گوارا شود. اینک عبید اللّه زنا زاده فرزند زنا زاده پا استوار نموده که من یکی از دو مطلب را اختیار نمایم : یکی کشته شدن و دیگری ذلیل او بودن ؛ اختیار ذلّت و خواری از سجیّه ما بسیار دور است نه آن را خدا و رسولش بر ما می پسندد و نه مؤ منان پاک دین و نه آن دامن ها که از لوث دنائت پاکیزه است و نه صاحبان همّت عالیه و نه آن نفوس که دریغ دارند و ترجیح نمی دهند فرمانبرداری نانجیبان را بر آنکه چون جوانمردان بزرگ همّت در میدان جنگ به مردانگی کشته گردند. آگاه باشید که من با این عشیره خویش با وجود یاران کم ، برای جنگ با شما آماده ام ؛ پس آن سرور مردان روزگار و فرزند حیدر کرّار وصل نمود کلام خود را به ابیات فروه بن مسیک مرادی : (فَاِنْ نَهْزِمْ…(؛ یعنی هرگاه ما را غلبه و نصرت نصیب گردد و دشمن را شکست دهیم ، شیوه ما از قدیم ظفر یافتن بر خصم بوده و اگر مغلوب و مقتول شویم ، شکست خوردن از جانب ما نخواهد بود؛ زیرا عادت ما بر جُبْن و بد دلی نیست بلکه مرگ ما رسیده و نوبه ظفر یافتن به مقتضای گردش روزگار، دشمنان ما را بوده است وشیوه روزگار بر آن است که اگر شتر مرگ سینه خویش را از در خانه مردمانی بلند نمود و از آنجا جابرخاست ناچار بر در خانه دیگری خواهد نشست و زانو بر زمین خواهد زد. بزرگان قوم من از دست شما دچار مرگ نشدند، چنانکه در قرنهای دیرین نیز مردم متن عربی : إِذا مَا الْمَوْتُ رَفَّعَ عَنْ اءُناسٍ کَلاکِلَهُ اءَناخَ بِآخِرینا فَاءَفْنی ذلِکُمْ سَرَواتِ قَوْمی کَما اءَفْنی الْقُرُون الاَْوَّلینا فَلَوْ خِلْدَ الْمُلُوکُ إِذا خُلِدْنا وَلَوْ بَقِیَ الْکِرامُ إِذاً بَقینا فَقُلْ لِلشّامِتینَ بِنا: اءَفیقُوا سَیَلْقی الشّامِتُونَ کَما لَقینا( ثُمَّ قالَ: (اءَیْمُ وَاللّهِ لا تَلْبَثُونَ بَعْدَها إِلاّ کَرَیْثِ ما یُرْکَبُ الْفَرَسُ حَتّی یَدُورَ بِکُمْ دَوْرَ الرَّحی وَتَقْلَقَ بِکُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ، عَهْدٌ عَهْدَهُ إِلَیَّ اءَبی عَنْ جَدّی ، فَاءَجْمَعُوا اءَمْرَکُمْ وَشُرَکاءَکُمْ، ثُمَّ لا یَکُنْ اءَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّهٌ، ثُمَّ اقْضُو إِلَیَّ وَلا تُنْظِرُونَ. إِنّی تَوَکَّلْتُ عَلَی اللّهِ رَبّی وَرَبِّکُمْ، ما مِنْ دابَّهٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتها، إِنَّ رَبّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ. اءَللّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطَرَ السَّماءِ، وَابْعَثْ عَلَیْهِمْ ترجمه : دچار مرگ گردیده اند. اگر پایندگی در دنیا مر پادشاهان را میسّر بودی ، البتّه ما نیز پایدار بودیم و چنانکه اگر بقاء مردمان کریم را ممکن باشد، ما نیز در دنیا باقی بودیم ؛ پس به شماتت کنندگان بگو که از مستی غرور به خود آیند و از شماتت ما خود داری نمایند؛ زیرا مرگی که ما را در بر گرفته ، آنها را نیز در بر خواهد گرفت . امام حسین علیه السّلام پس از خواندن این اشعار، فرمود: به خدا سوگند! پس از این فتنه که انگیزید و خون مرا به ناحق بریزید، کامران نخواهید بود الاّ به اندازه آن مقدار که کسی بر اسب نشیند، که دور زمانه بر شما دگرگون شود و روزگار مانند سنگ آسیا، شما را به گردش آورد و چنان در اضطراب افکند که در سرگردانی مانند چرخی باشید که گرد محور خود بگردد و اینکه خبر دادم ، عهد و پیمان پدر بزرگوارم امیرمؤ منان علیه السّلام است که از جدّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فراگرفته بود خطابات حضرت نوح علیه السّلام را که به قوم خود می گفته ، آن گروه را به همان کلمات مخاطب فرمود که اکنون شما آرای خود را مصمّم باشید و شُرکای خود را که از برای خدای تعالی قرار داده اید، فراهم آورید. پس از این ، بدی و شئامت کارتان بر خودتان مخفی نخواهد ماند. سپس حکم خویش بر من جاری نمایید و مرا چنانکه نمی خواهید مهلت دهید، ندهید که من توکّل بر خدایی نموده ام که پروردگار من و شماست و هیچ چرنده ای نیست مگر اینکه زمام امرش در دست پروردگار است . خداوندا، باران رحمت را از ایشان بازگیر و سالهای متن عربی : سِنینَ کَسِنَیْ یُوسُفَ. وَسَلِّطْ عَلَیْهِمْ غُلامَ ثَقیفٍ یَسُومُهُمْ کَاءْسا مُصْبَرَهً. فَإِنَّهُمْ کَذَّبُونا وَخَذَلُونا. وَاءَنْتَ رَبُّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَإِلَیْکَ اءَنَبْنا وَإِلَیْکَ الْمَصیرُ(. ثُمَّ نَزَلَ علیه السّلام وَدَعا بِفَرَسِ رَسُولِ اللّهِصلّی اللّه علیه و آله اءَلْمُرْتَجِزِ، فَرَکِبَهُ وَعَبّی اءَصْحابَهُ لِلْقِتالِ. فَرُوِیَ عَنِ الْباقِرِ علیه السّلام : (اءَنَّهُمْ کانُوا خَمْسَهً وَاءَرْبَعینَ فارِسا وَمِاءَهِ راجِلٍ(. وَرُوِیَ غَیْرُ ذلِکَ. قالَ الرّاوی : فَتَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَرَمی نَحْوَ عَسْکَرِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام بِسَهْمٍ وَقالَ: اشْهَدُوا لی عِنْدَ الاَْمیرِ: اءَنّی اءَوَّلُ مَنْ رَمی ، وَاءَقْبَلَتِ السِّهامُ مِنَ الْقَوْمِ کَاءَنَّهَا الْقَطْرُ. فَقالَ علیه السّلام لاَِصْحابِهِ: (قُومُوا رَحِمَکُمُ اللّهُ إِلَی الْمَوْتِ، إِلَی الْمَوْتِ الَّذی لا بُدَّ مِنْهُ، فَإِنَّ هذِهِ السِّهامُ رَسُلُ الْقَوْمِ إِلَیْکُمْ(. ترجمه : قحط و خشکسالی را مانند سالهای خشکسالی عصر حضرت یوسف علیه السّلام بر این مردم بگمار و جوان بنی ثقیفی را بر آنها مسلّط کن (مراد (مُختار( یا (حَجّاج ( است ) که شرب ناگوار مرگ را به آنها بچشاند؛ زیرا این مردم به ما دورغ گفتند و ترک یاری ما نمودند و تویی پروردگار ما و بر تو توکّل کردیم و به تو رو آورده ایم و بازگشت هر بنده ای به سوی تو خواهد بود. امام حسین علیه السّلام پس ادای این کلمات از مرکب پیاده شد و اسب خاص رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله را که مسمّی به (مرتجز( بود طلب فرمود و بر آن اسب سوار شد و به قصد جدال وعزم قتال قلیل ، لشکر خود را بیاراست . و از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که اصحاب آن جناب ، چهل و پنج نفر سواره بودند و یک صد نفر پیاده و بجز این خبر، روایات دیگر هم وارد است . راوی گوید: عمر سعد لَعَنَهُ اللّهِ عَلَیْهِ در پیشاپیش لشکر بی دین آمده و تیری به جانب اصحاب فرزند خَیْرُ الْمُرسلین ، رها کرد و به اهل کوفه خطاب نمود که شما در نزد ابن زیاد، گواهی دهید که اوّل کسی که تیرانداخت به سوی حسین ، من بودم . در آن هنگام تیرها از آن ناکسان ، مانند قطرات باران به سوی لشکر امام حسین علیه السّلام باریدن گرفت . حضرت امام علیه السّلام به یاران خود فرمود: خدا شما را رحمت کناد، برخیزید به سوی مرگی که چاره ای از آن نیست ؛ زیرا این تیرها پیام آوران این گروه بی دین است به سوی شما. پس نائره قتال مشتعل گردید و ساعتی از روز با هم در آویختند متن عربی : فَاقْتَتَلُوا ساعَهً مِنَ النَّهارِ حَمْلَهً وَ حَمْلَهً، حَتّی قُتِلَ مِنْ اءَصْحابِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام جَماعَهٌ. قالَ: فَعِنْدَها ضَرَبَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام یَدَهُ عَلی لِحْیَتِهِ وَجَعَلَ یَقُولُ: (إِشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَی الْیَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَدا، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی النَّصاری إِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَهٍ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی الْمَجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلی قَوْمٍ اتَّفَقَتْ کَلِمَتُهُمْ عَلی قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهِمْ. اءَما وَاللّهِ لا اءُج یبُهُمْ إِلی شَیْءٍ مِمّا یُریدُونَ حَتّی اءَلْقَی اللّهَ تَعالی وَاءَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمی (. وَرُوِیَ عَنْ مَوْلانَا الصّادِقِ علیه السّلام اءَنَّهُ قالَ: (سَمِعْتُ اءَبی یَقُولُ: لَمَّا الْتَقَی الْحُسَیْنُ علیه السّلام وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ – لَعَنَهُ اللّهُ- وَقامَتِ الْحَرْبُ عَلی ساقٍ، اءَنْزَلَ اللّهُ النَّصْرَ حَتّی تَرَفْرَفَ عَلی رَاءْسِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام ، ثُمَّ خُیِّرَ بَیْنَ النَّصْرِ عَلی اءَعْدائِهِ وَبَیْنَ لِقاءِ اللّهِ، فَاخْتارَ لِقاءَ اللّهِ(. رَواها اءَبُو طاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ حُسَیْن التَّرْسی فی کِتابِ (مَعالِمِ الدّینِ(. قالَ الرّاوی : ثُمَّ صاحَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام : ترجمه : و به قتال و جدال مشغول گردیدند و حمله پس از حمله می نمودند تا آنکه جماعتی از اصحاب سعادت انتساب آن جناب به درجه رفیعه شهادت فائز گشتند. راوی گوید: در آن هنگام امام اَنام علیه السّلام دست برده محاسن شریف را گرفت و فرمود: غضب خدا بر جماعت یهود شدید شد آن هنگام که فرزند از برای خدا قرار دادند که گفتند عُزَیر پسر خداست و شدید گردید غضب خدا بر گروه نصرانیان آن زمان که قائل شدند بر آنکه خدا (ثالث ثلاثه ( است و همچنین غضب خدا سخت شد بر طائفه مجوسان که آفتاب و ماه را پرستش کردند بدون آنکه خدا را به وحدانیّت پرستش نمایند و غضب الهی شدّت خواهد گرفت برگروهی که قول ایشان متّفق گردیده بر کشتن پسر دختر پیغمبر. اَّگاه باشید که اجابت این مردم نخواهم نمود در آنچه اراده کرده اند که با یزید عنید بیعت نمایم تا آنکه خدا را ملاقات نمایم در حالتی که به خون خود آغشته باشم . ابوطاهر محمدبن حسین بُرْسی در کتاب (معالم الدّین ( روایت نموده که حضرت امام به حق ناطق امام صادق علیه السّلام فرمود که از پدر بزرگوار خود امام باقر شنیدم که فرمود: در آن هنگام که حضرت امام با عمر سعد لعین ملاقات نمود و نائره قتال مشتعل گردید خدای متعال س نصرت از آسمان نازل فرمود تا آنکه مانند مرغ بر بالای سر امام مظلوم علیه السّلام پرباز نمود و آن جناب مخیّر گردید میان آنکه بر لشکر دشمنان ، مظفّر و منصور باشد و یا آنکه ملاقات پروردگار نماید و به درجه رفیعه شهادت نائل شود. متن عربی : (اءَما مِنْ مُغیثٍ یُغیثُنا لِوَجْهِ اللّهِ، اءَما مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ(. قالَ: فَإِذَا الْحُرُّ بْنُ یَزیدَ الرّیاحی قَدْ اءَقْبَلَ عَلی عُمَرِ بْنِ سَعْدٍ، فَقالَ لَهُ: اءَمُقاتِلٌ اءَنْتَ هذَا الرَّجُلَ؟ فَقالَ: إِیْ وَاللّهِ قِتالاً اءَیْسَرُهُ اءَنْ تَطِیرَ الرُّؤُوسُ وَتَطِیحَ الاَْیْدی . قالَ: فَمَضَی الْحُرُّ وَوَقَفَ مَوْقِفا مِنْ اءَصْحابِهِ وَاءَخَذَهُ مِثْلُ الاِْفْکِلْ. فَقالَ لَهُ الْمُهاجِرُ بْنُ اءَوْسٍ: وَاللّهِ إِنَّ اءَمْرَکَ لَمُریبٌ، وَلَوْ قیلَ: مَنْ اءَشْجَعُ اءَهْلِ الْکُوفَهِ لَما عَدَوْتُکَ، فَما هذَا الَّذی اءَراهُ مِنْکَ؟ فَقالَ: إِنّی وَاللّهِ اءُخَیِّرُ نَفْسی بَیْنَ الْجَنَّهِ وِالنّارِ، فَوَاللّهِ لا اءَخْتارُ عَلَی الْجَنَّهِ شَیْئا وَلَوْ قُطِّعْتُ وَاءُحْرِقْتُ. ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ قاصِدا إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السّلام وَیَدُهُ عَلی رَاءْسِهِ وَهُوَ یَقُولُ: اءَللّهُمَّ إِنّی تُبْتُ إِلَیْکَ فَتُبْ عَلَیَّ، فَقَدْ اءَرْعَبْتُ قُلُوبَ اءَوْلِیائِکَ وَاءَوْلادِ بِنْتِ نَبِیِّکَ. ترجمه : پس آن حضرت لقای خدا را اختیار نمود و نصرت آسمان و کمک فرشتگان الهی را نپذیرفت . راوی گوید: پس از آن ، امام حسین علیه السّلام در مقابل لشکر کوفیان ، فریاد برآورد که آیا فریادرسی هست که از برای رضای پروردگار به فریاد ما برسد؟ آیا کسی هست که از حرم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله ، شرّ دشمنان را دفع نماید؟ راوی گوید: در این هنگام حُرّ بن یزید ریاحی رو به سوی عمرسعد پلید آورد و فرمود: آیا با این مظلوم جنگ خواهی کرد؟! عمرسعد گفت : به خدا قسم ، جنگی خواهم نمود که آسانترین مرحله اش این باشد که سرها از بدنها به پرواز در آید و دستها از تن ها بیفتد. راوی گفته که حرّ بعد از شنیدن این سخن ، به گوشه ای رفت و از یاران خود کناره گرفت و در مکانی دور از آنها بایستاد و بدنش به لرزه در آمد. یکی از مهاجرین اَوْس او را گفت : به خدا قسم کار تو مرا به شک و تردید انداخته ، اگر از من بپرسند که شجاع ترین مرد اهل کوفه کیست ، من از نام تو نمی گذرم ؛ پس این چه حالی است که در تو می بینم ؟! حُرّ در جواب او گفت : به خدا که خودرا میان بهشت و جهنّم می بینم وبه خدا سوگند که هیچ چیز را بربهشت ، اختیار نمی کنم اگر چه بدنم را پاره پاره کنند و بسوزانند! توبه حر رضی عندالله سپس حرّ نامدار بعد از این گفتار، مرکب جهانید با نیّتی صادق عزم کعبه حضور فرزند رسول صلّی اللّه علیه و آله نمود و دست را بر سر نهاده و می گفت : (أَللّهُمَّ…(؛ یعنی خداوندا! به سوی تو انابه نمودم و از درگاه احدیّتت مسئلت می نمایم که توبه مرا قبول فرمایی ؛ متن عربی : وَقالَ لِلْحُسَیْنُ علیه السّلام : جُعِلْتُ فِداکَ اءَنَا صاحِبُکَ الَّذی حَبَسَکَ عَنِ الرُّجُوعِ وَجَعْجَعَ بِکَ، ما ظَنَنْتُ اءَنَّ الْقَوْمَ یَبْلُغُونَ بِکَ ما اءَری ، وَاءَنا تائِبٌ إِلَی اللّهِ، فَهَلْ تَری لی مِنْ تَوْبَهٍ؟ فَقالَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام : (نَعَمْ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْکَ فَاءَنْزِلْ(. فَقالَ: اءَنَا لَکَ فارِسا خَیْرٌ مِنّی راجِلاً، وَإِلَی النُّزُولِ یَصیرُ آخِرُ اءَمْری . ثُمَّ قالَ: فَإِذا کُنْتُ اءَوَّلَ مَنْ خَرَجَ عَلَیْکَ، فَاءْذَنْ لی اءَنْ اءَکُونَ اءَوَّلَ قَتیلٍ بَیْنَ یَدَیْکَ، لَعَلّی اءَکُونَ مِمَّنْ یُصافِحُ جَدَّکَ مُحَمَّدا غَدا فِی الْقِیامَهِ. قالَ جامِعُ الْکِتابِ: إِنَّمّا اءَرادَ اءَوَّلَ قَتیلٍ مِنَ الاَّْنِ، لاَِنَّ جَماعَهً قُتِلُوا قَبْلَهُ کَما وَرَدَ. فَاءَذِنَ لَهُ، فَجَعَلَ یُقاتِلُ اءَحْسَنَ قِتالٍ حَتّی قَتَلَ جَماعَهً مِنْ شُجْعانٍ وَاءَبْطالٍ. ثُمَّ اسْتَشْهَدَ، فَحُمِلَ إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السّلام ، فَجَعَلَ یَمْسَحُ التُّرابَ عَنْ وَجْهِهِ وَیَقُولُ: ترجمه : زیرا دلهای اولیای تو و اولاد دختر پیغمبر تو را به رُعْب و خوف افکنده ام . به خدمت امام حسین علیه السّلام عرضه داشت : فدایت گردم ! منم آن کسی که ملازم خدمتت بودم و تو را از برگشتن به سوی مکه یا مدینه مانع گردیدم و کار را بر تو سخت گرفتم و گمانم نبود که این گروه بی دین ظلم را به این اندازه که دیدم برسانند و من توبه و بازگشت به سوی خدا نمودم ، آیا توبه من پذیرفته است ؟ امام علیه السّلام فرمود: بلی ، خدا توبه تو را قبول خواهد فرمود، حال از مَرْکَب خود فرود آی . حرّ عرض نمود: چون عاقبت امر من از اسب در افتادن است ؛ پس سواره بودنم بهتر از پیاده شدنم است تا اینکه به میدان بشتابم و در راه شما کشته شوم . حُرّ پس از آن ملاطفت و محبّت که از آن سرور مشاهده نمود، عرضه داشت : چون من اول کسی بودم که برتو خروج کردم و در مقابل تو ایستادم ، پس اذن عطا فرما که اول کسی باشم که در حضور تو کشته می شود، شاید در فردای قیامت یکی از اشخاصی باشم که با جدّ بزرگوارت صلّی اللّه علیه و آله مصافحه می نمایند. مؤ لف کتاب گوید: مراد حُرّ این بود که اول کسی که همان آن کشته می شود او باشد و الاّ قبل از شهادت حرّ، جماعتی از لشکر حضرت به درجه شهادت نائل آمده بودند؛ چنانکه این مطلب در اخبار دیگر هم وارد است . پس آن حضرت اذن جهاد به حُرّ سعادتمند داد و آن شیر بیشه هیجا به چالاکی ، خود را به دریای لشکر در انداخت و بازوی مردانگی برنواخت و نبردی نمود که بهتر از آن متصوّر نبود. متن عربی : (اءَنْتَ الْحُرُّ – کَما سَمَّتْکَ اءُمُّکَ حُرّا- فِی الدُّنْیَا وَالاَّْخِرَهِ(. قالَ الرّاوی : وَخَرَجَ بُرَیْرٌ بْنُ خُضَیْرٍ، وَکانَ زاهِدا عابِدا، فَخَرَجَ إِلَیْهِ یَزیدُ بْنُ مَعْقِل وَاتَّفَقا عَلَی الْمُباهَلَهِ إِلَی اللّهِ: فی اءَنْ یَقْتُلَ الْمُحِقُّ مِنْهُمَا الْمُبْطِلَ، فَتَلاقَیا، فَقَتَلَهُ بُرَیْرٌ. وَلَمْ یَزَلْ یُقاتِلُ حَتّی قُتِلَ رَضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ. قالَ الرّاوی : وَخَرَجَ وَهْبٌ بْنُ حُبابِ (جَناحِ) الْکَلْبی ، فَاءَحْسَنَ فِی الْجلادِ وَبالَغَ فِی الْجِهادِ، وَکانَ مَعَهُ امْرَاءَتُهُ وَوالِدَتُهُ، فَرَجَعَ إِلَیْهِما وَقالَ: یا اءُمّاهُ، اءَرَضَیْتِ اءَمْ لا؟ فَقالَتْ: لا، ما رَضَیْتُ حَتّی تُقْتَلَ بَیْنَ یَدَیِ الْحُسَیْنُ علیه السّلام . ترجمه : در آن گیرو دار، گروهی از شجاعان و دلیران اهل کوفه را به خاک هلاکت انداخت تا آنکه شربت شهادت نوشید و روح پاکش با حورالعین هم آغوش گردید. چون بدن مجروح حرّ را خدمت امام حسین علیه السّلام آوردند، سِبْط خواجه لَوْلاک باکمال راءفت و ملاطفت ، خاک را از صورت او پاک نمود و فرمود: (اءَنْتَ الْحُرُّ…(؛ تویی آزادمرد، چنانکه مادرت تو را (حرّ( نام نهاده و تویی جوانمرد آزاد در دنیا و آخرت ! راوی گوید: بُریر بن خُضَیْر به قصد جهاد با اهل عناد، بیرون دوید و او مردی پارسا و از جمله از زُهّاد و عُبّاد بود. پس یزیدبن مَعْقِل بدآیین ، برای مبارزه حرّ، از لشکر عمرسعد لعین ، بیرون آمد. پس از ملاقات ، هر دو اتفاق بر این کردند که مباهله نمایند بر این نیّت که هر یک از ایشان که بر باطل است به دست آنکه بر حق است کشته شود. با همین تصمیم با هم در آویختند و مشغول مقاتله گردیدند، آخر الامر آن ملعون به دست (بُریر( جان به مالک دوزخ بداد و (بریر( آن یزیدبن مَعْقِل پلید را به دَرَک فرستاد. باز آن مؤ من پاک دین مشغول مقاتله با آن قوم بد آیین گردید تا شربت شهادت نوشید. راوی گوید: و به جناح (یا (حباب ( کلبی طالب نوشیدن جام شهادت گردید و به طرف میدان آمد و نیکو جلادتی نمود و مبالغه در جهاد و کوشش بسیار در جنگ با اهل عناد فرمود و زوجه و مادرش هر دو در کربلا با او بودند. پس از ادای شرایط جوانمردی و اظهار جلادت خویش ، از میدان نبرد به نزد ایشان شتافت و به مادر متن عربی : وَقالَتْ إِمْراءَتُهُ: بِاللّهِ عَلَیْکَ لا تَفْجَعْنی فی نَفْسِکَ. فَقالَتْ لَهُ اءُمُّهُ: یا بُنَیَّ اءُعْزُبْ عَنْ قَوْلِها وَارْجِعْ فَقاتِلْ بَیْنَ یَدَی إِبْنِ بِنْتِ نَبِیِّکَ تَنَلْ شَفاعَهَ جَدِّهِ یَوْمَ الْقِیامَهِ. فَرَجَعَ، وَلَمْ یَزَلْ یُقاتِلُ حَتّی قُطِعَتْ یَداهُ، فَاءَخَذَتْ إِمْرَاءَتُهُ عَمُودا، فَاءَقْبَلَتْ نَحْوَهُ وَهِیَ تَقُولُ: فِداکَ اءَبی وَاءُمّی قاتِلْ دُونَ الطَّیِّبِینَ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله ، فَاءَقْبَلَ لِیَرُدَّها إِلَی النِّساءِ، فَاءَخَذَتْ بِثَوْبِهِ، وَقالَتْ: لَنْ اءَعُودَ دُونَ اءَنْ اءَمُوتَ مَعَکَ. فَقالَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام : (جُزیتُمْ مِنْ اءَهْلِ بَیْتی خَیْرا، إِرْجِعی إِلَی النِّساءِ یَرْحَمُکِ اللّهُ(، فَانْصَرَفَتْ إِلَیْهُنَّ. وَلَمْ یَزَلِ الْکَلْبی یُقاتِلُ حَتّی قُتِلَ، رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ. ثُمَّ خَرَجَ مُسْلِمٌ بْنُ عَوْسَجَهَ، فَبالَغَ فی قِتالِ الاَْعْداءِ، وَصَبَرَ عَلی اءَهْوالِ الْبَلاءِ، حَتّی سَقَطَ إِلَی ترجمه : خود گفت : آیا تو از من راضی شدی ؟ مادرش گفت : من از تو راضی نخواهم شد تا آنکه در حضور امام علیه السّلام کشته شوی . زوجه اش نیز گفت : تو را به خدا سوگند می دهم مرا به عزای خودت منشان . مادرش گفت : ای فرزندم ! به سخن او گوش مده و از راءی همسرت کناره جستن را اَوْلی بدان و به سوی میدان برگرد تا در حضور پسر دختر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله کشته شوی که در روز قیامت به شفاعت جدّ بزرگوار او برسی ؛ پس (وهب ( رو به میدان بلا آورده و جنگ جانانه نمود تا آنکه دستهایش از بدن جدا گردید. در این هنگام همسر او عمودی برداشت و به یاری (وهب ( شتافت در حالی که می گفت : پدر و مادرم فدایت باد! تو همچنان در حضور اهل بیت عصمت و طهارت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله جنگ و جلادت نما. وهب برگشت تا او را به خیمه زنان برگرداند، همسرش گفت : برنمی گردم مگر آنکه با تو بمیرم ! حضرت سیّدالشهدا علیه السّلام به آن عفیفه ، فرمود: خدا تو را رحمت کناد و در عوض احسان تو به ما اهل بیت ، جزای خیرت دهاد، برگرد. پس آن زن اطاعت کرد و برگشت . وهب دوباره مشغول جنگ شد تا به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پس از او، مُسْلم بن عَوْسَجه رحمه اللّه قدم به میدان مردی نهاد و مهیّا گردید که تا جان خود را نثار قدم فرزند سیّد اَبرار نماید. او با کمال جهد و مبالغه ، کوشش در جهاد با اهل عناد، فرمود و بر تحمّل سختی های بلا، صبر بی منتها نمود تا متن عربی : الاَْرْضِ وَبِهِ رَمَقٌ، فَمَشی إِلَیْهِ الْحُسَیْنُ علیه السّلام وَمَعَهُ حَبیبٌ بْنُ مُظاهِرٍ. فَقالَ لَهُ الْحُسَیْنُ علیه السّلام : (رَحِمَکَ اللّهُ یا مُسْلِمُ، فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَمِنْهُمُ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدیلاً(. وَدَنا مِنْهُ حَبیبٌ، فَقالَ: عَزَّ عَلَیَّ مَصْرَعُکَ یا مُسْلِمُ اءَبْشِرْ بِالْجَنَّهِ. فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ قَوْلاً ضَعیفا: بَشَّرَکَ اللّهُ بِخَیْرٍ. ثُمَّ قالَ لَهُ حَبیبٌ: لَوْلا اءَنَّنی اءَعْلَمُ اءَنّی فِی الاَْثَرِ لاََحْبَبْتُ اءَنْ تُوصِیَ إِلَیَّ بِکُلِّ ما اءَهَمَّکَ. فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ: فَإِنّی اءُوصیکَ بِهذا – وَاءَشارَ بِیَدِهِ إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السّلام فَقاتِلْ دُونَهُ حَتّی تَمُوتَ. فَقالَ لَهُ حَبیبٌ: لاََنْعُمَنَّکَ عَیْنا. ثُمَّ ماتَ رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ. فَخَرَجَ عَمْرُو بْنُ قُرْظَهَ الاَْنْصاری ، فَاسْتَاءْذَنَ الْحُسَیْنَ علیه السّلام ، فَاءَذِنَ لَهُ. ترجمه : آنکه از صدمه جراحات بر روی زمین افتاد و هنوزش رمقی در تن بود که امام مؤ تمن بر بالین آن مؤ من ممتحن ، پیاده قدم رنجه فرمود و حبیب بن مظاهر نیز در خدمت آن جناب بود. پس جناب ابی عبداللّه علیه السّلام به او فرمود: خداتو را رحمت کناد. آنگاه امام حسین علیه السّلام این آیه را تلاوت فرمود: (فَمِنْهُمْ…((17) ؛ یعنی کسانی از مردمان هستند که مدت زندگانی را به سر بردند و در راه خدا شهادت را اختیار نمودند و بعضی دیگر در انتظارند و نعمتهای الهی را تبدیل نکردند. حبیب بن مظاهر نزدیک مسلم بن عوسجه آمد گفت : ای مُسْلم بن عوسجه ! بر من دشوار است تو را به این حال بر روی زمین ببینم ؛ ای مسلم ! بشارت باد تو را به بهشت عنبر سرشت . مسلم بن عوسجه در جواب او به آواز ضعیف گفت : خدا تو را بشارت دهاد به جنّت . حبیب گفت : اگر نه این بود که به یقین می دانم من نیز به زودی به تو ملحق می شوم ، البته دوست داشتم که وصیت خود را به من نمایی و آنچه که در نظرت مهم است وصیّت کنی . مسلم بن عوسجه گفت : وصیّت من به تو، خدمت به این بزرگوار است – و اشاره به سوی امام علیه السّلام نمود – که در حضورش جهاد کن تا کشته شوی . حبیب بن مظاهر گفت : دل خوش دار که به وسیله به جاآوردن این کار، چشمت را روشن خواهم نمود. در این لحظه روح پاک مسلم بن عوسجه به شاخسار جنان پرواز کرد. سپس عمرو بن قرظه (18) انصاری به قصد جانثاری از لشکرگاه شاه مظلومان با دل و جان ، متن عربی : فَقاتَلَ قِتالَ الْمُشْتاقینَ إِلَی الْجَزاءِ وَبالَغَ فی خِدْمَهِ سُلْطانِ السَّماءِ حَتّی قَتَلَ جَمْعا کَثیرا مِنْ حِزْبِ ابْنِ زِیادٍ، وَجَمَعَ بَیْنَ سَدادٍ وَجِهادٍ. وَکانَ لا یَاءْتی إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السّلام سَهْمٌ إِلا اتَّقاهُ بِیَدِهِ وَلا سَیْفٌ إِلاّ تَلَقّاهُ بِمُهْجَتِهِ. فَلَمْ یَکُنْ یَصِلُ إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السّلام سُوءٌ، حَتّی اءُثْخِنَ بِالْجِراحِ. فَالْتَفَتَ إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السّلام وَقالَ: یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اءَوْفَیْتُ؟ قالَ: (نَعَمْ، اءَنْتَ ؟اءَمامی فِی الْجَنَّهِ، فَاقْرَاءْ رَسُولَ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله عَنِّی السَّلامَ وَاعْلَمْ اءَنّی فِی الاَْثَرِ(. فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ رَضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ. ترجمه : پس (عمرو( همچون شیرشکار در میان گروه نابکار، در افتاد و مشتاقانه همچو عاشقان بی باک ، مردانه و چالاک ، به امید ثواب روز جزاء و به قصد خدمتگذاری سلطان سماء، یک و تنها، خویش را به دریای لشکر دشمن زد و جمعی از نیروهای ابن زیاد غدار را به دار البوار فرستاد. آن بزرگوار گاهی با تیغ زبان ، زیان آن گروه بی ایمان را منع می نمود و آنها را به نصایح مشفقانه موعظه می فرمود و گاهی هم به کار جنگ مشغول بود و هیچ تیری به جانب امام علیه السّلام پرتاب نمی شد مگر اینکه آن تیر را به دست خود می گرفت و هیچ شمشیری به سوی امام فرود نمی آورد مگر آکه به تن و جان خویش آن را می خرید و تا جان در بدن داشت خود را سپر بلاگردان امام مظلومان سیدالشهداء وارد نگردید تا آنکه از کثرت جراحات ، ضعف بدن آن بزرگوار مستولی گردید. پس نگاه مشتاقانه ای به جانب امام حسین علیه السّلام نمود و عرضه داشت : یابن رسول الله ! آیا خدمت من قبول و وفای به عهد خویش ، مقبول درگاه است ؟ امام حسین علیه السّلام به منطق صواب در جواب او، بلی فرمود و او را مژده به بهشت داد و فرمود: فردای قیامت چون به سوی من شتابی ، و بدان که من نیز در دنبال تو روانم و به زودی به نزد شما می آیم . متن عربی : ثُمَّ بَرَزَ جَوْنٌ مَوْلی اءَبی ذَرٍّ، وَکانَ عَبْدا اءَسْودَ. فَقالَ لَهُ الْحُسَیْنُ علیه السّلام : (اءَنْتَ فی إِذْنٍ مِنّی ، فَإِنَّما تَبَعْتَنا طَلَبا لِلْعافیَهِ، فَلا تَبْتَلْ بِطَریقِنا. فَقالَ: یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اءَنَا فِی الرَّخاءِ اءَلْحَسُ قِصاعَکُمْ وَفِی الشِّدَّهِ اءَخْذُلُکُمْ. وَاللّهِ إِنَّ ریحی لَمُنَتْنٌ وَإِنَّ حَسَبی لَلَئیمٌ وَلَوْنی لاََسْوَدُ، فَتَنَفَّسْ عَلَیَّ بِالْجَنَّهِ، فَیَطیبَ ریحی وَیَشْرُفَ حَسَبی وَیَبیضّ وَجْهی ، لا وَاللّهِ لا اءُفارِقُکُمْ حَتّی یَخْتَلِطَ هذَا الدَّمُ الاَْسْوَدُ مَعَ دِمائِکُمْ. ثُمَّ قاتَلَ حَتّی قُتِلَ، رَضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ. ثُمَّ بَرَزَ عَمْرُ بْنُ خالِدٍ الصَّیْداوی ، فَقالَ لِلْحُسَیْنِ: یا اءَبا عَبْدِ اللّهِ، جُعِلْتُ فِداکَ قَدْ هَمَمْتُ اءَنْ اءَلْحَقَ بِاءَصْحابِکَ، وَکَرِهْتُ اءَنْ اءَتَخَلَّفَ فَاءَراکَ وَحیدا فَریدا بَیْنَ اءَهْلِکَ قَتیلاً. فَقالَ لَهُ الْحُسَیْنُ علیه السّلام : ترجمه : عمرو بن قرظه جنگ را ادامه داد تا اینکه شربت شهادت سرکشید و به سرای دیگر پرکشید. پس از او، (جون ( مولای ابوذر که غلامی سیاه بود شرفیاب حضور سیّدالشهدا گردید و اذن جهاد طلبید. آن حضرت فرمود: به هر جا که خواهی برو؛ زیرا تو با ما آمده ای برای طلب عافیت ، چون قدم در میدان جنگ نهادی حالا در راه ما خود را در آتش بلا میفکن . (جون ( عرض نمود: یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! من در زمان خوشی و هنگام آسایش ، کاسه لیس خوان نعمتت بودم اکنون که هنگام سختی و دشواری است چگونه توانم شما را تنها گذاشته و بروم ؟! به خدا سوگند که رایحه من بد و حَسَبم پست و رنگم سیاه است ، اینکه بر من منّت گذار تا من نیز اهل بهشت شوم و رایحه ام نیکو و جسمم شریف و روی من هم سفید گردد. به خدا که هرگز از خدمت شما جدا نشوم تا آنکه این خون سیاه خود را با خونهای شما مخلوط نسازم . سپس همچون نهنگ خود را به دریای لشکر زد و جنگ نمایان بود که تا به امتیاز خاص شهادت ممتاز و مرغ روحش به ذُرْوه اَعْلی پرواز نمود. راوی گوید: پس از آن ، عمروبن خالد صیداوی قصد جان باختن کرد و خواست که مردانه به میدان محاربه مبادرت نماید. پس به خدمت سیّدالشهداء آمد عرض نمود: یا اباعبداللّه ، جانم به فدایت باد! همّت بر آن گماشته ام که به اصحاب حضرتت ملحق گردم و مرا ناگوار است که زنده باشم و تو را تنها و بی کس ببینم یا آنکه در حضور اهل بیت ، شما را مقتول مشاهده نمایم . متن عربی : (تَقَدَّمْ فَإِنّا لاحِقُونَ بِکَ عَنْ ساعَهٍ(. فَتَقَدَّمَ فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ. قالَ الرّاوی : وَجاءَ حَنْظَلَهُ بْنُ سَعْدِ الشَّبامی ، فَوَقَفَ بَیْنَ یَدَیِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام یَقیهِ السِّهامَ وَالسُّیُوفَ وَالرِّماحَ بِوَجْهِهِ وَنَحْرِهِ. وَاءَخَذَ یُنادی : یا قَوْمِ إِنّی اءَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الاَْحْزابِ مِثْلَ دَاءْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعادٍ وَثَمُودَ وَالَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ، وَمَا اللّهُ یُریدُ ظُلْما لِلْعِبادِ. وَیا قَوْمِ إِنّی اءَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمَ التَّنادِ، یَوْمَ تَولُّونَ مُدْبِرینَ ما لَکُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ، یا قَوْمِ لا تَقْتُلُ حُسَیْنا فَیَسْحِتُکُمُ اللّهُ بِعَذابٍ وَقَدْ خابَ مَنِ افْتَری . ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السّلام وَقالَ: اءَفَلا نَرُوحُ إِلی رَبِّنا وَنَلْحَقُ بِاءَصْحابِنا؟ ترجمه : حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام به او فرمود: قدم به میدان بِنِه که ما نیز پس از ساعتی دیگر، به شما ملحق خواهیم شد. پس آن مخلص پاک دین در مقابل لشکر کین ، آمد و جهاد نمود تا گوی شهادت ربود. رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ. راوی گوید: حنظله بن اسعد شامی – رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ – در مقابل نور دیده رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قرَّه العین بتول ، بایستاد و هر چه تیر و نیزه و شمشیر به سوی آن حضرت می آمد، صورت و گردن خود را در مقابل باز می داشت و آنها را به دل و جان در راه حسین علیه السّلام خریدار بود و به آواز بلند فریاد می زد و آیات قرآن را تلاوت می نمود:(… یا قَوْمِ إِنّی …((19) ؛ ای قوم من ! بر شما می ترسم از روزی همانند روزهای امت های پیشین چون قوم نوح و عاد و ثمود و آنان که بعد از ایشان بودند و کافر شدند، خدای تعالی عذاب بر شما نازل کند (همانطور که بر آنها نازل کرده بود) و خدای متعال اراده ظلم در حق بندگان خود ندارد؛ ای گروه ! می ترسم بر شما از عذاب روز قیامت ، و آن روزی است که روی می گردانید و فرار می کنید اما بجز خدای تعالی پناهگاه و حفظ کننده ای برای خود نخواهید دید.( ای مردم ! حسین را به شهادت نرسانید که خدای متعال شما را هلاک خواهد نمود و از رحمت خدا نومید خواهد شد آن کسی که به خدا افترا ببندد. متن عربی : فَقالَ لَهُ: بَلی رُحْ إِلی ما هُوَ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الدُّنْیا وَما فیها وَإِلی مُلْکٍ لا یَبْلی (. فَتَقَدَّمَ، فَقاتَلَ قِتالَ الاَْبْطالِ، وَصَبَرَ عَلَی احْتِمالِ الاَْهْوالِ، حَتّی قُتِلَ، رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ. قالَ: وَحَضَرَتْ صَلاهُ الظُّهْرِ، فَاءَمَرَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام زُهَیْرا بْنَ الْقَیْنِ وَسَعیدا بْنَ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفیّ اءَنْ یَتَقَدَّما اءَمامَهُ بِنِصْفِ مَنْ تَخَلَّفَ مَعَهُ، ثُمَّ صَلّی بِهِمْ صَلاهَ الْخَوْفِ. فَوَصَلَ إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السّلام سَهْمٌ، فَتَقَدَّمَ سَعیدٌ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفِیّ، وَوَقَفَ یَقیهِ بَنْفْسِهِ ما زالَ، وَلا تَخَطّی حَتّی سَقَطَ إِلَی الاَْرْضِ وَهُوَ یَقُولُ: اءَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْنَ عادٍ وَثَمُودَ. اءَللّهُمَّ اءَبْلِغْ نَبِیَّکَ عَنِّی السَّلامَ، وَاءَبْلِغْهُ ما لَقیتُ مِنْ اءَلَمِ الْجِراحِ، فَإِنّی اءَرَدْتُ ثَوابَکَ فی نُصْرَهِ ذُرِّیَّهِ نَبِیِّکَ. ترجمه : پس از موعظه ، ملتفت کعبه مراد و امام عِباد، گردید وعرض نمود: آیا وقت آن نشده که به سوی پروردگار خود رویم و به برادران خویش ملحق شویم ؟ سیّدالشهداء علیه السّلام در جواب آن یار با وفا، فرمود: بلی ، برو به سوی آنچه که از دنیا ومافیها برای تو بهتراست و به سوی سلطنت آخرت که هرگز آن را زوال و نابودی نباشد. پس حنظله بن اسعد چون شیر شکار، قدم در مِضْمار کارزار نهاد و جنگ پهلوانان را پیشنهاد خاطره های سعادتمند خود ساخت و شکیبایی را بر ترسهای بلا، شعار خویش نمود تا آنکه به دست فرقه اَشْقِیا به شهادت نائل آمد. برگزاری نماز ظهر عاشورا راوی گوید: وقت نماز ظهر رسید، حضرت امام علیه السّلام زُهیر بن قین و سعیدبن عبداللّه حنفی را به فرمان خاص ، عزّ اختصاص داد که در پیش روی آن کعبه مقصود عالمیان به عنوان جانبازی بایستند و آنگاه امام حسین علیه السّلام با جمعی از یاران باقیمانده خود نماز خوف را خواندند، در این حال ، تیری از جانب اهل وَبال به سوی فرزند ساقی آب زُلال ، آمد. سعیدبن عبداللّه قدم جانبازی پیش نهاد و آن تیر بلا را به دل و جان بر تن خود قبول نمود. به همین منوال پای مردانگی استوار شد و قدم ازقدم بر نمی داشت تا خود هدف آنچه جراحات به سوی آن حضرت رسیده بود، گردید و از بسیاری زخم ها که بر بدن آن عاشق باوفاء، وارد شده بود، بر روی زمین غلطید و در آن حال می گفت : خدایا! این گروه بی حیا را، لعنت کن چون قوم عاد و ثمود. متن عربی : ثُمَّ قَضی نَحْبَهُ رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ، فَوُجِدَ بِهِ ثَلاثَهَ عَشَرَ سَهْما سِوی ما بِهِ مِنْ ضَرْبِ السُّیُوفِ وَطَعْنِ الرِّماحِ. قالَ الرّاوی : وَتَقَدَّمَ سُوَیْدٌ بْنُ عَمْرو بْنِ اءَبِی الْمُطاعِ، وَکانَ شَریفاً کَثیرَ الصَّلاهِ، فَقاتَلَ قِتَالَ الاَْسَدِ الْباسِلِ، وَبالَغَ فِی الصَّبْرِ عَلَی الْخَطَبِ النّازِلِ، حَتّی سَقَطَ بَیْنَ الْقَتْلی وَقَدْ اءُثْخِنَ بِالْجِر احِ، ولَمْ یَزَلْ کَذلِکَ وَلَیْسَ بِهِ حِراکٌ حَتّی سَمِعَهُمْ یَقُولُونَ: قُتِلَ الْحُسَیْنُ، فَتَحامَلَ وَاءَخْرَجَ مِنْ خُفِّهِ سِکّینا، وَجَعَلَ یُقاتِلُهُمْ بِها حَتّی قُتِلَ، رَضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ. قالَ: وَجَعَلَ اءَصْحابُ الْحُسَیْنِ علیه السّلام یُسارِعُونَ إِلَی الْقَتْلِ بَیْنَ یَدَیْهِ، وَکانُوا کَما قیلَ: 1 – قَوْمٌ إِذا نُودُوا لِدَفْعِ مُلِمَّهٍ وَالْخَیْلُ بَیْنَ مُدَعِّسٍ وَمُکَرْدِسٍ ترجمه : خدایا! سلام مرا به پیغمبر وَدُودِ خود، برسان و آنچه که از درد زخم ها بر من رسیده ، ایشان را آگاه ساز؛ زیرا قصد و نیّت من ، یاری ذُرّیه پیغمبر تو بود تا به ثوابهای تو نائل گردم . این کلمات را بگفت و جان به جان آفرین تسلیم نمود. راوی گوید: (سوید بن عمرو بن ابی مطاع ( خریدار متاع جانبازی گردید و به قدم شجاعت راه کعبه شهادت پیمود و او مردی شریف بود و نماز بسیار می خواند – پس مانند شیر خشمناک در میان آن روباه صفتان ناپاک ، درافتاد و جنگ مردانه نمود و پیه صبوری بر تحمّل صدمات وارده از گروه بی دین ، گوی سعادت ربود. تا آنکه از جهت ضعف و سستی که از زخم های بی شمار بربدن آن شجاع نامدار رسیده بود در میان کشته شدگان بر زمین افتاد و به همین منوال بود و قدرت بر هیچ حرکتی نداشت تا زمانی که شنید مردم همی گفتند: حسین مقتول اَشْقیا گشت . پس با همان حال ناتوانی ، با مشقت بسیار بر آن گروه نابکار، حمله آورد و از میان کفش خویش کاردی را بیرون آورد و با آن حربه بالشکر کوفه ، قتال نمود تا به درجه شهادت مفتخر گشت . راوی گوید: یکایک یاران و جان نثاران آن امام مظلومان ، در حضورش به سوی مرگ شتابان می دویدند ؛ چنانکه شاعر در وصف حال ایشان گفته : 1 – یعنی یاران باوفای سیّدالشهداء علیه السّلام کسانی اند که وقتی کسی آنها را به یاری طلبد، دفع سختی دشمن از او نمایند. متن عربی : 1 – لُبِسُوا الْقُلُوبَ عَلَی الدُّرُوعِ کَاءَنَّهُمْ یَتَهافَتُونَ إِلی ذِهَابٍ الاَْنْفُسِ فَلَمّا لَمْ یَبْقَ مَعَهُ سِوی اءَهْلِ بَیْتِهِ، خَرَجَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السّلام – وَکانَ مَنْ اءَصْبَحِ النّاسِ وَجْهاً [وَاءَحْسَنِهِمْ خُلْقا]- فَاسْتَاءْذَنَ اءَباهُ فِی الْقِتالِ، فَاءَذِنَ لَهُ. ثُمَّ نَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ آیسٍ مِنْهُ، وَاءَرْخی علیه السّلام عَیْنَیْهُ وَبَکی . ثُمَّ قالَ: (اءَللّهُمَّ اشْهَدْ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلامٌ اءَشْبَهُ النّاسِ خَلْقا وَخُلُقا وَمَنْطِقا بِرَسُولِکَ صلّی اللّه علیه و آله ، وَکُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلی نَبِیِّکَ نَظَرْنا إِلَیْهِ(. فَصاحَ وَقالَ: (یابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللّهُ رَحِمَکَ کَما قَطَعْتَ رَحِمی (. فَتَقَدَّمَ علیه السّلام نَحْوَ الْقَوْمِ، فَقاتَلَ قِتالاً شَدیدا وَقَتَلَ جَمْعا کَثیرا. ترجمه : 1 – در حالتی که لشکر دشمن دو فرقه باشند، فرقه ای با نیزه های افراشته روی آورند و فرقه ای دیگر صف آراسته شده بیایند، آن یاران باوفا بدون هیچ واهمه و خوف ، دلهای قوی را چو آهن گویا که بر روی زره می پوشند، و مانند پروانه ، خود را بر آتش بلا می افکنند و در دادن جانهای خویش بی اختیارند. خلاصه ، چون همه یاران و اصحاب امام شربت شهادت نوشیدند و مقتول اَشْقیا گشتند و کسی از اصحاب باقی نماند مگر اهل بیت و خویشان آن حضرت ، پس فرزند دلبند امام مستمند و نوجوان رشید آن مظلوم وحید که نام نامیش علی بن الحسین بود و در صباحت منظرگوی سبقت از همه خلق ربوده و در زمانه بی عدیل و بی نظیر بود، اذن جهاد از پدر بزرگوار درخواست نمود، پدر نیز اذنش بداد؛ پس نظر حسرت و ماءیوسی به سوی جوان خود نمود و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت و گفت : پروردگارا! بر این گروه شاهد باش که جوانی به جنگ آنان می رود که شبیه ترین مردم است در خلقت ظاهری واخلاص باطنی و سخن سرایی به پیامبر تو و ما هرگاه مشتاق دیدار پیغمبر تو می شدیم ، به سوی این جوان نظر می نمودیم ، سپس صیحه ای کشید و به آواز بلند فرمود: ای ابن سعد! خدا رحم تو را قطع کند چنانکه رحم مرا قطع کردی . جهاد و شهادت حضرت علی اکبر علیه السّلام آن شبیه رسول ، قدم شجاعت در میدان سعادت نهاد و با آن گروه بی باک به جنگ پرداخت و خاطره ها را اندوهناک گردانید و نونهال بوستان امامت جنگی کرد به غایت سخت و جمعی کثیر از آن اَشْقیاء متن عربی : ثُمَّ رَجَعَ إِلی اءَبیهِ وَقالَ: یا اءَبَتِ، اءَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی ، وَثِقْلُ الْحَدیدِ قَدْ اءَجْهَدَنی ، فَهَلْ إِلی شَرْبَهٍ مِنْ الْماءِ سَبیلٌ؟ فَبَکَی الْحُسَیْنُ علیه السّلام وَقالَ: (واغَوْثاهُ، یا بُنَیَّ قاتِلْ قَلیلاً، فَما اءَسْرَعَ ما تَلْقی جَدَّکَ مُحَمَّدا علیه السّلام ، فَیَسْقیکَ بِکَاءْسِهِ الاَْوْفی شَرْبَهً لا تَظْمَاءُ بَعْدَها اءَبَدا(. فَرَجَعَ علیه السّلام إِلی مَوْقِفِ النِّزالِ، وَقاتَلَ اءَعْظَمَ الْقِتالِ، فَرَماهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّهِ الْعَبْدی بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ، فَنادی : یا اءَبَتاهُ عَلَیْکَ مِنِّی السَّلامُ، هذا جَدّی یَقْرَؤُکَ السَّلامُ وَیَقُولُ لَکَ: عَجِّلِ الْقُدُومَ عَلَیْنا، ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَهً فَماتَ. فَجاءَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام حَتّی وَقَفَ عَلَیْهِ، وَوَضَعَ خَدَّهُ عَلی خَدِّهِ وَقالَ: (قَتَلَ اللّهُ قَوْما قَتَلُوکَ، ما اءَجْراءَهُمْ عَلَی اللّهِ وَعَلَی انْتِهاکِ حُرْمَهِ رَسُولِ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله ، عَلَی الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفاءُ(. ترجمه : نگونبخت را به خاک هلاک انداخت . سپس به خدمت پدربزرگوار آمد و گفت : ای پدر! تشنگی مرا کشت و سنگینی اسلحه آهنین مرا به تَعَب افکند، آیا راهی به سوی حصول شربتی از آب هست ؟ حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام هم به گریه افتاد و فریاد وا غَوْثاهُ برآورد و فرمود: ای فرزند عزیزم ! اندکی دیگر به کار جنگ باش که به زودی جدّت حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله را ملاقات خواهی نمود و ایشان از جام سرشار کوثر شربتی به تو خواهد داد که پس از آن هرگز روی تشنگی نبینی و احساس عطش ننمایی . حضرت علی اکبر به سوی میدان برگشت و جنگی عظیم نمود که بالاتر از آن تصوّر نتوان کرد و داد شجاعت بداد در آن حال (مُنْقذ بن مُرّه عبدی ( تیری به جانب آن فرزند رشید سیّدالشهداء، افکند که از صدمه آن تیر بر روی زمین افتاد و فریاد برآورد: (یا اَبَتاهُ! عَلَیْکَ…(؛ یعنی پدر جان ، سلام من بر تو باد! اینک جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است که به تو سلام می رساند و می فرماید: زود به نزد ما بیا. علی اکبر این بگفت و فریاد زد و جان برجان آفرین تسلیم نمود. چون آن جوان این دنیای فانی را مشتاقانه وداع نمود، حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام بر بالین ایشان آمد وگونه صورت خود را برگونه صورت او گذارد و فرمود: خدا بکُشد آن کسانی را که تو را کشتند، چه بسیار جراءت و گستاخی نمودند برخدای متعال و بر شکستن حرمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله ، (عَلَی الدُّنیا بَعْدَکَ الْعَفا(؛ پس از تو، خاک بر سر این دنیا! متن عربی : قالَ الرّاوی : وَخَرَجَتْ زَیْنَبُ إِبْنَهُ عَلِیٍّ تُنادی : یا حَبیباهُ یَابْنَ اءَخاهُ، وَجاءَتْ فَاءَکَبَّتْ عَلَیْهِ. فَجاءَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام فَاءَخَذَها وَرَدَّها إِلَی النِّساءِ. ثُمَّ جَعَلَ اءَهْلُ بَیْتِهِ یَخْرُجُ مِنْهُمُ الرَّجُلُ بَعْدَ الرَّجُلِ، حَتّی قَتَلَ الْقَوْمُ مِنْهُمْ جَماعَهً، فَصَاحَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام فی تِلْکَ الْحالِ: صَبْرا یا بَنی عُمُومَتی ، صَبْرا یا اءَهْلَ بَیْتی صَبْرا، فَوَاللّهِ لا رَاءَیْتُمْ هَوانا بَعْدَ هذَا الْیَوْمِ اءَبَدا. قالَ الرّاوی : وَخَرَجَ غُلامٌ کَاءَنَّ وَجْهَهُ شِقَّهَ قَمَرٍ، فَجَعَلَ یُقاتِلُ، فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَیْلٍ الاَْزْدی عَلی رَاءْسِهِ، فَفَلَقَهُ، فَوَقَعَ الْغُلامُ لِوَجْهِهِ وَصاحَ: یا عَمّاهُ. فَجَلَی الْحُسَیْنُ علیه السّلام کَما یَجْلِی الصَّقْرُ، وَشَدَّ شِدَّهَ لَیْثٍ اءُغْضِبَ، فَضَرَبَ ابْنَ فُضَیْلٍ بِالسَّیْفِ، فَاتَّقاها بِساعِدِهِ فَاءَطَنَّها مِنْ لَدُنِ الْمِرْفَقِ، فَصاحَ صَیْحَهً سَمِعَهُ اءَهْلُ الْعَسْکَرِ، فَحَمَلَ اءَهْلُ الْکُوفَهِ لِیَسْتَنْقِذُوهُ، فَوَطَاءَتْهُ الْخَیْلُ حَتّی هَلَکَ. ترجمه : راوی گوید: در این هنگام زینب خاتون صلّی اللّه علیه و آله از خیمه بیرون دوید در حالتی که ندا می کرد: یا حَبیباهُ یَابْنَ اءَخاهُ! پس آن مخدّره آمد و خود را بر روی بدن پاره پاره علی اکبر افکند، امام حسین علیه السّلام تشریف آورد و خواهر را از روی جنازه علی اکبر بلند کرد به نزد زنان برگردانید. پس از آن یکایک مردان اهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یکی بعد از دیگری روانه میدان گردیدند تا آنکه جماعتی از ایشان به دست آن بدکیشان به درجه رفیع شهادت رسیدند. پس حضرت سیدالشهداء علیه السّلام آواز به صیحه و فریاد بلند نمود و فرمود: ای عموزادگان من ! و ای اهل بیت من ! صبوری و شکیبایی را شعار خود سازید و متحمّل بار محنت ، باشید؛ به خدا سوگند که پس از این روز هرگز روی خواری به خود نخواهید دید. راوی گوید: در این هنگام جوانی بیرون خرامید که در حُسن صورت و درخشندگی منظر به مثابه پاره ماه بود، با آن گروه بدخواه و بی دین ، به کار جنگ پرداخت . ابن فضیل اَزْدی مَیْشوم ضربتی بر فرق آن مظلوم ، زد که فرق او راشکافت و آن جوان از مرکب به صورت ، روی زمین افتاد و فریاد یا عَمّاهُ برآورد. پس امام علیه السّلام مانند باز شکاری ، خود را به میدان رسانید و همچون شیر خشمناک بر آن لعین بی باک ، حمله نمود و با شمشیر، ضربتی بر اَّن ناپاک ، فرود آورد و آن وَلَدُالزّنا بازوی خود را سپر شمشیر امام علیه السّلام نموده و دست نحس اش از مِرْفق قطع گردید و آن لعین فریاد بلندی برآورد که همه لشکر فریاد او را شنیدند. متن عربی : قالَ: وَانْجَلَتِ الْغَبْرَهُ، فَرَاءَیْتُ الْحُسَیْنَ علیه السّلام قائِما عَلی رَاءْسِ الْغُلامِ وَهُوَ یَفْحَصُ بِرِجْلِهِ، وَالْحُسَیْنُ علیه السّلام یَقُولُ: (بُعْدا لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ، وَمَنْ خَصَمَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ فیکَ جَدُّکَ(. ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّهِ عَلی عَمِّکَ اءَنْ تَدْعُوهُ فَلا یُجیبُکَ، اءَوْ یُجیبُکَ فَلا یَنْفَعُکَ صَوْتُهُ، هذا یَوْمٌ وَاللّهِ کَثُرَ واتِرُهُ وَقَلَّ ناصِرُهُ(. ثُمَّ حَمَلَ الْغُلامَ عَلی صَدْرِهِ حَتّی اءَلْقاهُ بَیْنَ الْقَتْلی مِنْ اءَهْلِ بَیْتِهِ. قالَ الرّاوی : وَلَمّا رَاءَی الْحُسَیْنُ علیه السّلام مَصارِعَ فِتْیانِهِ وَاءَحِبَّتِهِ، عَزَمَ عَلی لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ، وَنادی : (هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخافُ اللّهَ فینا؟ هَلْ مِنْ مُغیثٍ یَرْجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعینٍ یَرْجُو ما عِنْدَ اللّهِ فی إِعانَتِنا؟(. فَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُ النِّساءِ بِالْعَویلِ، فَتَقَدَّمَ إِلی ترجمه : کوفیان بی دین بر امام مبین ، حمله آوردند تا آن لعین را از چنگال شیر بیشه هیجا رها نمایند ولی آن ملعون پایمال سُمّ اسبان گردید و روح نحس اش به جانب نیران دوید. راوی گوید: چون غبار فرو نشست دیدم که حسین علیه السّلام بر بالای سر آن جوان ایستاده و او پاهای خود را بر زمین می مالید و امام می فرمود: از رحمت خدا دور باشند آن گروهی که تو را کشتند و آنان که در روز قیامت جدّ و پدر تو با ایشان دشمنی خواهند نمود. سپس فرمود: به خدا قسم ! گران است بر عموی تو که او را بخوانی و او نتواند تو را جواب دهد و هرگاه بخواهد جواب دهد دیگر دیر شده و فایده ای نبخشد. به خدا قسم که امروز آن روزی است که خون ریزی در آن بسیار و فریاد رسی ، اندک است . سپس حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام جنازه آن جوان را بر سینه خود گرفت و در میان شهدای بنی هاشم بر روی زمین قرار داد. راوی گوید: چون امام مظلومان قتلگاه جوانان و دوستان خود را مشاهده فرمود که همه بر روی خاک افتاده اند و جان به جان آفرین سپرده اند تصمیم عزم فرمود که با نفس نفیس با گروه بد نهاد، جهاد نماید و ندای بی کسی در داد که آیا کسی هست که از حرم رسول پروردگار عالمیان ، دفع شرّ یاغیان و ظالمان نماید؟ آیا خداپرستی هست که در یاری ما اهل بیت از خدای متعال بترسد و ما را تنها نگذارد؟ آیا فریادرسی هست ک به فریادرسی ما امید لقای پروردگار را داشته باشد؟ آیا اعانت کننده ای هست که به واسطه یاری ما، به ما متن عربی : بابِ الْخَیْمَهِ وَقالَ لِزَیْنَبَ: (ناوِلینی وَلَدِی الصَّغیر حَتّی اءُوَدِّعَهُ(. فَاءَخَذَهُ وَاءَوْمَاءَ إِلَیْهِ لِیُقَبِّلَهُ، فَرَماهُ حَرْمَلَهُ بْنُ الْکاهِلِ بِسَهْمٍ، فَوَقَعَ فی نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ. فَقالَ لِزَیْنَبَ: (خُذیهِ(. ثُمَّ تَلْقَی الدَّمَ بِکَفَّیْهِ حَتّی إِمْتَلاََتا، وَرَمی بِالدَّمِ نَحْوَ السَّماءِ وَقالَ: (هَوِّنْ عَلَیَّ ما نَزَلَ بی ، إِنَّهُ بِعَیْنِ اللّهِ(. قالَ الْباقِرُ علیه السّلام : (فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذلِکَ الدَّمِ قَطْرَهٌ إِلَی الاَْرْضِ!(. قالَ الرّاوی : وَاشْتَدَّ الْعَطَشُ بِالْحُسَیْنِ علیه السّلام ، فَرَکَبَ الْمُسَنّاهُ یُرِیدُ الْفُراتَ، وَالْعَبّاسُ اءَخُوهُ بَیْنَ یَدَیْهِ، فَاعْتَرَضَتْهُما خَیْلُ ابْنُ سَعْدٍ. فَرَمی رَجُلٌ مِنْ بَنِی دَارِمِ الْحُسَیْنَ علیه السّلام بِسَهْمٍ فَاءَثْبَتَهُ فی حَنَکِهِ الشَّریفِ. فَانْتَزَعَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ السَّهْمَ وَبَسَطَ یَدَیْهِ تَحْتَ حَنَکِهِ حَتّی امْتَلاََتْ ر احَتاهُ مِنَ الدَّمِ، ثُمَّ رَمی بِهِ وَقالَ: ترجمه : امیدوار شود به ثوابها و اجری که در نزد خدای تعالی موجود است ؟ شهادت حضرت علی اصغر پس زنان حرم و دختران محترم رسول اکرم صداها به ناله و گریه بلند نمودند. آن حضرت با دل پر از حسرت ، به سوی خیمه رجعت نمود و زینب خاتون علیهاالسّلام را فرمود که فرزند دلبند صغیر مرا بیاور تا با او وداع نمایم و چون او را آورد، امام مظلوم طفل معصوم را گرفت و همین که خواست از راه راءفت و کمال مرحمت خم شده او را ببوسد، حرمله بن کاهل اسدی پلید – لَعَنَهُ اللّهُ – از خدا حیا ننمود تیری به جانب آن نوگل بوستان احمدی انداخت که تیر به گلوی نازک آن طفل معصوم اصابت نمود به طوری که گویا گلو را ذبح نمایند، گوش تا گوش پاره نمود. پس آن حضرت با کمال غم و حسرت ، به زینب خاتون ، فرمود: این طفل را بگیر؛ پس امام علیه السّلام هر دو دست را در زیر گلوی طفل گرفت چون پر از خون شد به سوی آسمان پاشید، آنگاه فرمود: آنچه که بر من این مصائب را آسان می نماید آن است که این مصیبت بزرگ در حضور پروردگار عادل نازل می گردد. امام باقر علیه السّلام فرمود: از آن خون طفل معصوم که امام علیه السّلام به آسمان پاشید، حتی یک قطره هم روی زمین نیفتاد! راوی گوید: تشنگی بر امام شهید به غایت شدید گردید، آنحضرت خود را به بلندی مُشْرف بر فرات رساند تا داخل فرات گردد، در آن حال برادر آن امام ناس جناب ابوالفضل العباس ، در پیش روی آنحضرت حرکت می کرد. در این هنگام لشکر ابن سعد تبهکار سر راه بر فرزند احمد مختار، گرفتند متن عربی : (اءَللّهُمَّ إِنّی اءَشْکُو إِلَیْکَ ما یَفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِیِّکَ(. ثُمَّ اقْتَطَعُوا الْعَبّاسَ عَنْهُ، وَاءَحاطُوا بِهِ مِنْ کُلِّ جانِبٍ وَمَکانٍ، حِتّی قَتَلُوهُ قَدَّسَ اللّهُ رُوحَهُ، فَبَکَی الْحُسَیْنُ علیه السّلام بُکاءً شَدیدا، وَفی ذلِکَ یَقُولُ الشّاعِرُ: اءَحَقُّ النّاسِ اءَنْ یُبْکی عَلَیْهِ فَتی اءَبْکَی الْحُسَیْنَ بِکَرْبَلاءِ اءَخُوهُ وَابْنُ والِدِهِ عَلِیٍّ اءَبُو الْفَضْلِ الْمُضَرَّجُ بِالدِّماءِ وَمَنْ واساهُ لا یَثْنیهِ شَیْءٌ وَجادَلَهُ عَلی عَطَشٍ بِماءٍ قالَ الرّاوی : ثُمَّ اءَنَّ الْحُسَیْنَ علیه السّلام دَعَا النّاسَ إِلَی الْبِرازِ، فَلَمْ یَزَلْ یَقْتُلُ کُلَّ مَنْ بَرَزَ إِلَیْهِ، حَتّی قَتَلَ مَقْتَلَهً عَظیمَهً، وَهُوَ فی ذلِکَ یَقُولُ: اءلْقَتْلُ اءَوْلی مِنْ رُکُوبِ الْعارِ وَالعارُ اولی من دُخُولِ النارِ( ترجمه : مردی از قبیله (بنی دارم ( تیری به جانب جناب سیّدالشهداء علیه السّلام انداخت که آن تیر در زیر چانه شریف آن شهید راه دین حنیف محکم بنشست . پس تیر رابیرون کشید و هر دو دست مبارک را در زیر چانه مجروح نگاه داشت و چون پر از خون شد، به سوی آسمان انداخت و این مناجات را به درگاه قاضی الحاجات ، مَرْهَم دل مجروح ساخت که الها! به سوی تو شکایت می آورم از آنچه از ظلم و ستم نسبت به فرزند دختر پیغمبرت به جا می آورند. شهادت حضرت عباس علیه السّلام پس از آن ، شجاع محکم اساس برادرش عبّاس را از او جدا نمودند که آن روباهان در میان آن دو فرزند اسداللّه الغالب ، حایل شدند و از هر جانب بر دور جناب ابوالفضل علیه السّلام گردآمدند و ایشان را احاطه نمودند تا آنکه آن کافران غدّار فرزند حیدر کرّار، عباس نامدار را مقتول و قره العین بتول را در مصیبت برادر، ملول نمودند. امام حسین علیه السّلام در شهادت برادر با جان برابر خود، دُرّهای سیلاب اشک چو رود جیحون از دیده بیرون ریخت ، و گریه شدید در عزای آن مظلوم وحید، نمود.(20) راوی گوید: امام علیه السّلام پس از شهادت برادر گرامی ، آن منافقان را به میدان جدال و قتال طلبید و هر کس از آن روباه صفتان اَشرار در مقابل فرزند اسداللّه حیدر کَرّار، می آمد، امام اَبرار به ضربت شمشیر آتشبار، او را به بِئْسَ القرار، می فرستاد تا آنکه از اجساد پلید آن کُفّار، مقتول عظیمی در میدان جنگ فراهم آمد ودر آن حال حضرت بدین مقال گویابود: (اَلْمَوْتُ…((21) متن عربی : قالَ بَعْضُ الرُّواهِ: وَاللّهِ ما رَاءَیْتُ مَکْثُورا قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَاءَهْلُ بَیْتِهِ وَاءَصْحابُهُ اءَرْبَطَ جَاءْشا مِنْهُ، وَإِنَّ الرِّجالَ کانَتْ لَتَشِدُّ عَلَیْهِ فَیَشِدُ عَلَیْها بِسَیْفِهِ فَتَنْکَشِفُ عَنْهُ انْکِشافَ الْمِعْزی اذا شَدَّ فیهَا الذَّئْبُ. وَلَقَدْ کانَ یَحْمِلُ فیْهِمْ، وَ قَدْ تَکَمَّلُوا ثَلاثینَ اءَلْفا، فَیُهْزَمُونَ بَیْنَ یَدَیْهِ کَاءَنَّهُمُ الْجَرادُ الْمُنْتَشِرُ، ثُمَّ یَرْجِعُ إِلی مَرْکَزِهِ وَ هُوَ یَقُولُ: (لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ إِلاّ بِااللّهِ الْعَلِی الْعَظیمِ(. قالَ الرّاوی : وَلَمْ یَزَلْ عَلَیْهِالْسلام یُقاتِلُهُمْ حَتّی حالُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ رَحْلِهِ. فَصاحَ بِهِمْ: (وَیْحَکُمْ یا شیعزهَ آل اءبی سُفْیانَ، إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینُ وَُکْنُتْم لا تَخافُونَ الْمَعادِ فَکُونُوا اءحْرارا فی دُنْیاکُمْ هذِهِ وَ ارْجِعُوا إِلی اءَحْسابِکُمْ إِنْ کُنتُمْ عَرَبا کَما تَزْعُمُونَ(. ترجمه : خلاصه ، بعضی از راویان اخبار در بیان شجاعت آن فرزند حیدر کرار، تعجب خود را چنین اظهار نموده اند که به خدا سوگند، هرگز ندیدم کسی را که دچار لشکر بسیار گردیده و دشمنان بی شمار او را در میان احاطه نموده باشند با آنکه فرزندان و اهل بیت و اصحاب او شربت مرگ نوشیده و به دست دشمنن مقتول گردیده باشند که قوی دل تر باشد از حسین بن علی علیه السلام . در این حال بود که مردان کارزار بر آن جناب حمله آوردند، پس آن حضرت نیز با شمشیر تیز به آنها حمله نمود، چنان حمله ای که از ضربت شمشیر آتشبارش بر روی هم می ریختند و صف ها را می شکافتند مانند آنکه گرگی بی باک در میان گله بزها، به خشمناکی در افتد و حمله بر آن منافقان سنگدل ، آورد هنگامی که سی هزار نامرد به عدد کامل بودند از پیش روی آن حضرت ، مانند انبوه ملخ ‌ها فرار را بر قرار اختیار می نمودند. سپس آن امام بی یار در مرکز خونین قرار گرفت و فرمود: لا حول و لا قوه الا بالله (. امام ع همچنان با آنها جنگید تا آنکه لشکر شیطان حایل گردید در میان آن حضرت و حرم مطهر رسول پروردگار عالمیان و نزدیک به خیمه ها و سراپرده ها رسیدند، پس آن معدن غیرت الله ، فریاد بر گروه دین تباه ، زد که : (ویحکم …(؛ ای پیروان آل ابوسفیان ! اگر شما ر دین نیست و از عذاب روز قیامت ترس ندارید، پس در دنیا خود از جمله آزاد مردان باشید. و رجوع به حسب های خود نمایید چنانکه گمان دارید اگر شما از عرب هستید. متن عربی : قالَ فَناداهُ شِمْرُ: ما تَقُولُ یَابْنَ فاطِمَهَ قالَ: (اءَقُولُ: اءَنَا الَّذی اءُقاتِلُکُمْ وَ تُقاتِلُونَنی وَ النَّساءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحُ فَاْمنَعُوا عُتاتَکُمْ وَ جُهّالَکُمْ وَ طُغاتَکُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمی ما دُمْتُ حَیّا( فَقالَ شِمْرُ: لَعنَه اللّه لَکَ ذلِکَ یَابْنَ فاطِمَهَ وَ قَصَدُوهُ بِالْحَرْبِ فَجَعَلَ یَحْمِلُ عَلَیْهِمْ وَ یَحْمِلُونَ عَلَیْهِ، وَ هُوَ مَعَ ذلِکَ یَطْلُبُ شَرْبَهً مِنْ ماءٍ فَلا یَجِدْی حَتّی أَصابَهُ اثْنَتانِ وَ سَبْعُونَ جِراحَهً فَوَقَفَ یَسْتَر یحُ ساعَهً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ فَبَیْنَما هُوَ واقِفُ إِذْ أَتاهُ حَجَرُ، فَوَقَعَ عَلی جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِیَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتاهُ سَهْمُ مَسْمُومُ لَهُ ثَلاثَ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلی قَلْبِهِ، فَقالَ عَلَیهِالْسلام : (بِسْمِ اللّه وَ بِاللَّهِ وَ عَلی مِلَّهِ رَسُولِ اللّهِ ص ( ثُمَّ رَفَعَ رَأُسَهُ اِ لَی السَّماءِ وَ قالَ: (اءَللّهُمَّ إِنَّک ز تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُوَن رَجُلاً لَیْسَ عَلی وَجْهِ الاْ رْضِ إِبْنُ بِنْتِ نَبِی غَیْرُهُ( ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ، فَأَخْرَجَهُ مِنُ وَراءِ ظَهْرِهِ، فَانْبَعَثَ الدَّمُ کَأَنَّهُ میزابُ، فَضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ وَ وَقَفَ، ترجمه : راوی گوید: شمر پلید فریاد زد که ای فرزند فاطمه زهرا علیه السّلام چه می گویی ؟ امام علیه السّلام فرمود: می گویم من با شما جنگ دارم و شما با من جنگ دارید و زنان را گناهی نیست ، پس این سر کشان و جاهلان و یاغیان خود را نگذارید متعرض حرم من شوند مادامی که من در حال حیاتم شمر گفت : این حاجت تو رواست ای پسر فاطمه ! پس آن جماعت بی دین همگی قصد امام مبین نمودند و آن فرزند اسدالله حمله برگروه اشقیا، نمود و آنان حمله به سوی آن مظلوم آوردند و در این حال تقاضای شربتی از آب از آن بی دینان بی باک نمود ولی ایده ای نبخشید تا آنکه هفتاد و دو زخم بر بدن شریفش وارد گردید. امام علیه السّلام ساعتی بایستاد که استراحت نماید و از صدمه قتال ، ضعف بر جنابش مستولی شده بود پس در همان حال که آن حضرت ایستاده بود، سنگی از جانب دشمنان بر پیشانی مبارکش اصابت نمود و خون جاری گشت ، امام جامع خود را گرفت که خون را از پیشانی شریف پاک نماید تیری سه شعبه به جانب حضرت آمد و آن تیر بر قلبش که مخزن علم الهی بود نشست ! حضرت فرمود: (بسم الله …( سپس مبارک به سوی آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا! تو می دانی که این گروه می کشند آن کسی را که نیست بر روی زمین فرزند دختر پیغمبری به غیر او. پس آن تیر را گرفت و از پشت سر بیرون کشید و خون مانند ناودان از جای آن جاری شد و آن جناب را توانایی بر قتال نمانده بود و از کثرت متن عربی : فَکُلّما أَتاهُ رَجُلُ انْصَرَفَ عَنْهُ، کَراهیهً أَنْ یَلْقَی اللّه بِدَمِهِ حَتّی جاءَهُ رَجُلُ مِنْ کِنْدَهَ یُقالُ لَهُ مالِکُ بْنُ الَّنسْرِ- لَعَنَهُ اللّهُ، فَشَتَمَ الْحُسَیْنَ ع وَ ضَرَبَهُ عَلی رأُسِهِ الشَّریفِ بِالسَّیْفِ، فَقَطَعَ اْلبُرْنُسَ وَ وَصَل ز السَّیْفُ إِلی رَأْسِهِ وَ امْتَلاَ الْبُرْنُسُ دَماً. قالَ الرّاوی فَاسْتَدْعَی الْحُسَیْنُ ع بِخِرْقَهٍ فَشَدَّ بِها رَأْسَهُ، وَ اسْتَدْعَی بِقَلَنْسُوَهٍ فَلَبِسَها وَ اعْتَمَّ عَلَیْها فَلَبِثُوا هُنَیْئَهً ثُمَّ عادُوا إِلَیْهِ وَ أَحاُطوا بِهِ. فَخَرَجَ عَبْدُ اللّه بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلی ع – وَ هُوَ غُلامُ لَمْ یُراهِقْ مِنْ عِنْدِ النَّساءِ، فَشَدَّ حَتّی وَقَفَ إِلی جَنْبِ الْحُسَیْنِ ع ، فَلَحِقَتْهُ زَیْنَبُ إِبْنَهُ عَلِی ع لِتَحْبِسَهُ، فَأَبی وَ امْتَنَعَ إِمْتِناعاً شَدیداً وَ قالَ: وَ اللّهِ لا أُفارِقُ عَمّی ! فَأَهْوی (اءبَحْرُ) بْنُ کَعْبٍ وَ قیلَ: حَرْمَلَهُ بْنُ الْکأ هِلِ – إِلَی الْحُسَیْنِ ع بِالسَّیْفِ. فَقالَ لَهُ الْغُلامُ: وَیْلَکَ یَابْنَ الْخبیثَهِ أَتَقْتُلُ عَمّی ؟! ترجمه : زخمها و جراحات ، ضعیف و ناتوان گشته بود لذا قدرت جنگیدن را نداشت و هر کس نزدیک ایشان می آمد برای اینکه مبادا در قیامت با خدا ملاقات نماید در حالی که خون آن مظلوم برگردنش باشد، باز می گشت و از آنجا دور می شد تا آنکه مردی از طایفه (کنده ( آمد که نام نحسش مالک بن یسر بود آن زنازاده چند ناسزا به زبان بریده جاری کرد و ضربت شمشیر بر سر مبارکش فرود آورد که عمامه امام شکافته شد و عمامه اش از خون لبریز گشت . شهادت عبدالله بن حسن علیه السّلام راوی گوید: امام علیه السّلام از اهل حرم دستمالی را طلب فرمود و سر مبارک را با آن محکم بست و کلاهی طلبید که عرب آن را (قلنسوه ( می نامند و آن را هم بر فرق همایون نهاد و عمامه را بر روی آن پیچید و ملبس به آن گردید و بار دیگر عزم میدان نمود پس لشکر اندکی درنگ نمود، باز آن بی دینان بی شرم رجوع کردند و حضرت امام را احاطه نمودند و عبدالله فرزند امام حسن علیه السّلام که طفلی نا بالغ بود از نزد زنان و از حرم امام انس و جان ، بیرون آمد و می دوید تا در کنار عموی بزرگوار خود حسین مظلوم بایستاد زینب خود را به او رسانید و خواست که او را به سوی حرم باز گرداند ولی آن طفل امتناع شدید نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموی خویش جدایی اختیار نمی کنم و از او تنها نمی گذارم ! در این هنگام ، (بحربن کعب ( یا بنابر قول دیگر (حرمله بن کاهل ( همین که خواست شمشیر بر امام علیه السّلام فرود آورد، عبدالله خطاب به او گفت : وای بر تو! ای زنازاده بی حیا! متن عربی : فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ، فَاتَّقاها الْغُلامُ بِیَدِهِ، فَاءَطَنَّها الَی الْجِلْدِ فَاذا هِیمُعَلَّقَهُ. فَنادَی الْغُلامُ: یا عَمّاهُ! فَاءَخَذَهُ الْحُسَیْنُ ع فَضَمَّهُ الَیهِ وَ قالَ: (یَابْنَ اءخی ، اصْبِرْ عَلی ما نَزَلَ بِکَ وَاحْتَسِبْ فی ذلِکَ الْخَیْرَ، فَانَّ اللّهَ یُلْحِقُکَ بِآبائِکَ الصّالِحینَ.( قالَ: فَرَماهُ حَرْمَلَهُ بْنُ الْکاهِلِ بِسَهْمٍ، فَذَبَحَهُ وَ هُوَ فی حِجْرِ عَمَّهِ الْحُسَیْنِ ع . ثُمَّ انَّ شِمْرَ بْنِ ذِی الْجَوْشَنِ حَمَلَ عَلی فُسْطاطِ الحُسَیْنِ فَطَعَنَهُ بِالرُّمْحِ، ثُمَّ قالَ: عَلَیَّ بِالنّارِ اُحْرِقُهُ عَلی مَنْ فیهِ. فَقالَ لَهُ الْحُسَیْنُ ع : (یَابْنَ ذِی الْجَوْشَنِ، اءَنْتَ الدّاعی بِالنّارِ لِتُحْرِقُ عَلی اءَهْلی ، اءحْرَقَکَ اللّهُ بِالنّارِ(. وَ جاءَ شَبَثُ فَوَبَّخَهُ، فَاسْتَحیی وَانْصَرَفَ. قالَ الرّاوی : وَ قالَ الْحُسَیْنُ ع : ایتُونی بِثِوْبٍ لا یُرْغَبُ فیهِ اءجْعَلُهُ تَحْتَ ثیابی ، لِئَلا اءُجَرَّدَ مِنْهُ(. فَاءتِی بِتُبّانٍ، فَقالَ: (لا، ذاکَ لِباسُ مَنْ ضُرِبَتْ ترجمه : تو می خواهی عمویم رابه قتل رسانی ولی آن ولدالزنا بی حیا، از خدا و رسول پروا ننمود و شمشیر را فرود آورد و آن کودک دستش را در پیش شمشیر سپر ساخت و دستش به پوست آویخت و فریاد وا امام بر آورد. حضرت امام او را گرفت و بر سینه خود چسانید و فرمود: ای فرزند برادر! بر این مصیبت شکیبایی نما و آن را در نزد خدای عزوجل به خیر و ثواب احتساب دار که خدا تو را به پدر گرامی ات ملحق خواهد فرمود: راوی گوید: در این اثناء حرمله کاهل حرام زاده تیری به جانب آن امام زاده معصوم انداخت که آن تیر گلوی آن یتیم را که در آغوش عموی بزرگوارش بود، برید و او جان بر جان آفرین تسلیم نمود پس از آن شمر پلید به خیمه های حرم مطهر حمله نمود نیزه خود را به خیمه ها فرو برد و گفت : آتش بیاورید تا خیمه ها را با هر کس که در آن است به شعله آتش سوزانم آن معدن غیرت الله ، حضرت امام فرمود: ای پسر ذی الجوشن ! ایا تو می گویی آتش آورند که خیمه ها را بر سر اهل بیت من بسوزانی ، خدا تو را به آتش دوزخ بسوزاند. در این هنگام (شبث ( پلید آمد و آن شمر عنید را از این کار سرزنش نمود که آن سگ بی حیا اظهار شرم نموده بر گشت . راوی گوید: امام به اهل بیت خود فرمود: جامه کهنه ای برای من بیاورید که کسی در آن رغبت نکند، می خواهم آن جامه را در زیر لباسهایم بپوشم تا اینکه دشمنان بدنم را برهنه نسازند. متن عربی : عَلَیْهِ الذِّلَّهُ(. فَاءَخَذَ ثْوبا خَلِقا، فَخَرَقَهُ وَ جَعَلَهُ تُحْتَ ثِیابِهِ، فَلَمّا قُتِلَ ع جَرَّدُوهُ مِنْهُ علیه السلام . ثُمَّ اسْتَدعی ع بِسَراویلَ مِنْ حَبَرَهٍ، فَفَرَزَها وَ لَبَسَها، وَ اِنَّما فَرَزَها لِئَلا یَسْلُبَها، فَلَما قُتِلَ سَلَبَها بَحْرُ بْنُ کَعْبٍ – لعنه الله – وَ تَرَکَ الْحُسَیْنَ ع مُجَرَّدا، فَکانَتْ یَدا بَحْرٍ بَعْدَ ذلِکَ تَیْبَسانِ فِی الصَّیْفِ کَاءَنَهُما عُودانِ یابِسانِ وَ تَتَرَطّبانِ فِی الشِّتاءِ فَتَنْضَحانِ قَیْحا وَ دَما الی اءَنْ اءَهْلَکَهُ اللّهُ تعالی . قالَ: وَ لَمّا اءُثْخِنَ الْحُسَیْنُ ع بِالْجِراحِ، وَ بَقِیَ کَالْقُنْفُذِ، طَعَنَهُ صالِحُ بْنُ وَهَبِ الْمُزَنی عَلی خاصِرَتِهِ طَعْنَهً، فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ ع عَنْ فَرَسِهِ الَی الاءرْضِ عَلی خَدِّهِ الاءیْمَنِ. ثُمَّ قامَ صلوات الله علیه . قالَ الرّاوی : ترجمه : پس چنین جامه ای آوردند که عرب آن را (تبان ( می گویند امام حسین علیه السّلام آن لباس را نپذیرفت و فرمود: نمی خواهم ، این لباس کسی است که داغ ذلت و خواری به او زده شده باشد سپس جامه کهنه ای آوردند امام علیه السّلام آن را پاره نمود و در زیر جامه های خود پوشید و علت پاره کردن آن لباس این بود تا آن را از بدن شریف آن جناب بیرون نیاورند و چون به درجه شهادت رسید، آن را از بدن شریفش بیرون آوردند سپس آن حضرت لباسی که نام آن در میان عربا معروف به (سراویل ( است و از جنس حبره بود، طلب داشت و آن را پاره نمود و بر تن خود پوشید و علت پاره کردن آن لباس ، این بود تا آن را از بدن آن جناب بیرون نیاوردند ولی وقتی شهید شد، (بحربن کعب ( آن جامع را به غارت در ربود و امام علیه السّلام را برهنه از آن لباس رها کرد و از اعجاز آن حضرت این بود که دستهای نحس بحر بن کعب ولدالزنا در فصل تابستان مانند دو چوب ، خشک می گردید و در زمستان چنان تر می بود که خون و چرک از آنها جاری می شد و به همین درد مبتلا بود تا اینکه جان به مالک دوزخ سپرد. راوی گوید: چون حضرت امام در اثر زخمها و جراحات بسیار که در بدن مبارکش وارد گردیده بود ضعف و سستی بر حضرتش مستولی شد و از اثر اصابت تیرهای بسیار بر بدنش ، مانند خارپشت به نظر می آمد در این موقع ، صالح بن و هب مری (یا مزنی ) بی دین با نیزه بر تهیگاه امام مبین زد که آن مظلوم از بالای اسب بر زمین افتاد و بر گونه راست متن عربی : وَ خَرَجَتْ زَیْنَبُ مِنْ بابِ الْفُسْطاطِ وَ هِی تُنادی : وا اءَخاهُ، وا سَیّداهُ، وا اءَهْلَ بَیْتاهُ، لَیْتَ السَّماءَ اُطْبِقَتْ عَلَی الارْضِ، وَ لَیْتَ الجِبالَ تَدَکْدَکَتْ عَلَی السَّهْلِ. قالَ: وَصاحَ شِمْرُ بِاءَصْحابِهِ: ما تَنْتَظِرونَ بِالرَّجُلِ. قالَ: فَحَمَلُوا عَلَیْهِ مِنْ کُلِّ جانِبٍ. فَضَرَبَهُ زُرْعَهُ بْنُ شَریکٍ عَلی کَتِفِهِ الْیُسری ، فَضَرَبَ الْحُسَیْنُ ع زُرْعَهَ فَصَرَعَهُ. وَ ضَرَبَهُ آخَرُ عَلی عاتِقِهِ المُقَدَّسِ بِالسَّیْفِ ضَرْبَهً کَبا ع بِها عَلی وَجْهِهِ، وَ کانَ قَدْ اءَعیی ، فَجَعَلَ یَنُوءُ وَ یَکُبُّ. فَطَعَنَهُ سِنانُ بْنُ اءَنَسٍ النَّخَعی فی تَرْقُوَتِهِ. ثُمَّ انْتَزَعَ الرُّمْحَ فَطَعَنَهُ فی بَوانی صَدرِهِ. ثُمَّ رَماهُ سِنانُ اءَیْضا بِسَهْمٍ، فَوَقَعَ السَّهْمُ فی نَحْرِهِ. ترجمه : صورت بر روی خاک کربلا قرار گرفت . درباره آن غیرت الله از روی خاک برخاست و جون کوه استوار بایستاد روای گوید: علیای مکرمه زینب خاتون علیه السّلام در آن حال از خیمه های حرم بیرون دوید در حالتی که ندا می داد: ای وای برادرم ، وای سید و سرورم وای اهل بیتم ! ای کاش آسمان بر زمین می افتاد و کوهها بر روی سطح زمین ریزریز می گردید روای گوید: شمر پلید به آن گمراهان عنید صیحه کشید که در حق این مرد چه انتظار دارید، چرا کارش را تمام نمی کنید؟ در این هنگام یک مرتبه گروه بی دین از هر طف بر امام تشنه جگر، حمله ور گردیدند و او را محاصره نمودند (زرعت بن شریک ( مشرک ، ضربتی بر شانه مبارک امام علیه السّلام زد و حضرت سیدالشهدا نیز ضربتی بر او زد و او را بر روی زمین انداخت و به جهنم و اصل گرداند. والدلزنای دیگر، ضربت شمشیری بر دوش مقدس آن حضرت آشنا نمود که از صدمه شمشیر آن زبده سر، حضرت اباعبدالله علیه السّلام آن آسمان وقار، به روی خود که بر آینه انوار جمال پروردگار بود بر زمین افتاد و در چنین احوال آن مطهر جلال ایزد متعال ، از حال رفته و خسته و ضعیف گردیده بود و گاهی بر می خاست و زمانی می نشست ؛ در این هنگام سنا، بن انس بی دین ، نیزه بر چنبره گردن آن سر فراز ملک یقین ، شهسوار میدان شهادت و نور چشم حضرت رسالت ، آشنا نمود به همین مقدار اکتفا ننمود، بار دیگر نیزه را بیرون کشید و بر استخوان های سینه اش که متن عربی : فَسَقَطَ ع ، وَ جَلَسَ قاعِدا. فَنَزَعَ السَّهْمَ مِنْ نَحْرِهِ، وَ قَرَنَ کَفَّیْهِ جَمیعا. وَ کُلَّمَا امْتَلاَ تا مِنْ دِمائِهِ خَضَبَ بِها رَاْ سَهُ وَ لِحْیَتَهُ وَ هُوَ یَقُولُ: (هَکذا اَ لْقَی اللّه مُخَضَّبا بِدَمی مَغْصُوبا عَلَی حَقَّی ( فَقالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ – لَعَنَهُ اللّهُ – لِرَجُلٍ عَنْ یَمینِهِ: إِنْزَلْ وَ یْحَکَ إِلَی الْحُسَیْنِ ع فَأَرِحَهُ. فَبَدَرَ إِلَیْهِ خَوْلِی بْنُ أَنَسٍ النَّخَعَی – لَعَنَهُ اللّهُ – فَضَرَبَهُ بِالسّیْفِ فی حَلْقِهِ الشَّریفِ وَ هُوَ یَقُولُ: وَ اللّهِ إِنّی لاَ جْتَزُّ رَأْسَکَ وَ أَعْلَمُ أَنَّکَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ ص وَ خَیْرُ النّاسِ أَبا وَ أُمّا!!! ثُمَّ اجْتَزَّ رَاْ سَهُ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ فی ذلِکَ یَقُولُ الشّاعِرُ: ترجمه : صندوق علوم لدنی بود فرو برد سپس اشقی الاولین و الاخرین ، سنان مشرک لعین ، آن نقطه دایره بلا را نشان تیر جفا نمود و آن تیر بلا بر گلوی آن زیب سینه و آغوش سید دو سرا، وارد آمد و از صدمه آن ، گوشواره عرش رب الارباب بر فرش تراب قرار گفت . باز از غایت غیرت و مردانگی برخاست و بر روی زمین نشست و آن تیر را از گلو بیرون کشید و هر دو دستش را در زیر گلوی مبارک می گرفت و چون پر از خون می گردید بر سر و محاسن شریف می مالید و می فرمود: که به همین حال خدا را ملاقات می نمایم که به خون خود آغشته و حق مرا غصب نموده باشند پس عمربن سعد نحس لعین به خبیثی که در طرف یمین او بود، گفت : وای بر تو! از مرکب فرود آی و حسین را راحت کن راوی گوید: خولی بن یزید اصبحی سرعت نمود که سر مطهر امام علیه السّلام را از بدن جدا نماید ولی لرزه بر بدن نحس نجسش افتاد و از آن فعل قبیح اجتناب نمود آنگاه سنان بن انس نخعی از اسب پیاده شد و قصد قتل فرزند رسول و نور دیده زهرای بتول سلام الله علیها – را نمود، شمشیر ظلم و جفا بر حلق خامس ال عبا، فرود آورد و به زبان بریده همی گفت : به خدا سوگند که سر از بدنت جدا می کنم و حال آنکه می دانم تویی فرزند رسول الله صلی الله علیه واله و بهترین مردم از جهت پدر و مادر! پس آن شقی نا امید از رحمت عام یزدانی سر مقدس آن بنده خاص حضرت سبحانی را از بدن شریف جدا نمود.(22) خدا بر (سنان ( لعنت کنان و آنا فآنا عذابش را مضاعف متن عربی : فَأَی رَزِیَّهٍ عَدَلَتْ حُسَیْنا غَداهَ تُبیرُهُ کَفّا سِنانٍ وَ رَوی أَبُو طاهِرٍ مذحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ الْبُرْسی فی کِتابِهِ (مَعَالِمِ الدّینِ(، عَنِ الصّادِقِ ع قالَ: (لَمّا کانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَیْنِ ع ما کانَ، ضَجَّتِ الْمَلائِکَهُ إِلَی اللّهِ بِالْبُکاءِ وَ قالُوا: یا رَبَّ هذَا الْحُسَیْنُ صَفِیُّکَ وَ ابْنُ بِنْتِ نَبِیِّکَ قالَ: فَأَقامَ اللّهُ ظِلَّ الْقائِمِ ع وَ قالَ: بِهذا اءَنْتَقِمُ لِهذا( وَ رُوِی: أَنَّ سِنانا هذا أَخَذَهُ الْمُخْتارُ فَقَطَعَ أَنامِلَهُ أَنْمَلَهً أَنْمَلَهً ثذمَّ قَطَعَ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ وَ أَغْلی لَهُ قِدْرا فیها زَیْتُ وَ رَماهُ فیها وَ هُوَ یَضْطَرِبُ. قاَل الرّاوی : وَ ارْتَفَعَتْ فِی السَّماءِ فی ذَلِکَ الْوَقْتِ غُبْرَهُ شدَیدَهُ سَوْداءُ مُظْلِمَهُ فیها ریحُ حَمْراءُ لا یُری فیها عَیْنُ وَ لا أَثرُ، حَتّی ظَنَّ الْقَوْمُ أَنَّ الْعَذابَ قَدْ جاءَهُمْ، ترجمه : گردانند. در مصیبت امام مظلومان و سرور شهیدان ، شاعر چنین گفته : (فای رزیه …( یعنی کدام مصیبت است که با مصیبت امام حسین علیه السّلام برابری نماید؛ مصیبت آن هنگام بود که دست ظلم سنان بی دین سر از بدن مطهر آن حضرت ، جدا نمود ابوطاهر محمدبن حسن برسی در کتاب (معالم الدین ( ذکر نموده که حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمدالصادق علیه السّلام فرموده آن هنگام که مصیبت عظمای شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السّلام واقع گردید، ملائکه به درگاه باری عزوجل سایه حضرت قائم – عجل الله فرجه – را اقامه نمود آن جناب را در حالتی که ایستاده بود به فرشتگانش نشان داد و فرمود:به این شخص انتقام خواهم کشید از برای این مقتول ! و در خبر وارد است که همین سنان لعین را مختار بگرفت و بندبند انگشتانش را برید و دستها و پاهایش را قطع نمود و دیگی از روغن زیتون برای هلاکت جان آن ملعون ، بجوشانید و آن پلید را در میان روغن انداخت و آن شقی در میان دیگ به اظطراب بود تا به عذاب الهی واصل گردید. راوی گوید: در آن ساعت که حضرت سیدالشهداء علیه السّلام به درجه رفیع شهادت نائل آمد، گرد و غبار شدیدی که سیاه و تاریک بود به آسمان برخاست و در آن میان ، باد سرخی وزیدن گرفت که چشم هیچ کس نمی توانست جایی را ببیند. لشکر متن عربی : فَلَبِثُوا کَذلِکَ ساعَهً، ثُمَّ انْجَلَتْ عَنْهُمْ. وَ رَوی هِلالُ بْنُ نافِعٍ قالَ: إِنّی لَواقِفُ مَعَ أَصْحابِ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ لَعَنَه اللّهِ إِذْ صَرَخَ صارِخُ: أَبْشِرْ أَیُّهَا اْلا میرُ فَهذا شِمْرُ قَدْ قَتَلَ الْحُسَیْنَ ع . قالَ: فَخَرَجَتْ بَیْنَ الصَّفَّیْنِ، فَوَقَفْتُ عَلَیْهِ، فَإِنَّهُ ع لَیَجُودُ بِنَفْسِهِ، فَوَ اللّهِ ما رَأَیْتُ قَتیلا مُضَمَّخا بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لا أَنْوَرَ وَجْها، وَ لَقَدْ شَغَلَنی نُورُ وَجْهِهِ وَ جَماُل هَیْاءَتِهِ عَنِ الْفِکْرَهِ فی قَتْلِهِ. فَاسْتَسْقی فی ترلْکَ الْحاِل ماءً فَسَمِعْتُ رَجُلا یَقُولُ لَهُ: وَ اللّه لا تَذوقُ الماءَ حَتی تَرِدَ الحامِیَهَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَمیمِها!! فَقالَ لَهُ الحُسَیْنُ علیه السلام : یا وَیْلَکَ! اءَنَا لا اءَرِدُ الحامِیَهَ وَ لا اءَشْرَبُ مِنْ حَمیمِها، بَلْ اءَردُ عَلی جَدّی رَسُولِ اللّهِ ص وَ اءَسْکُنُ مَعَهُ فی دارِهِ فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ، وَ اءَشْرَبُ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ، وَ اءَشْکُو اءلَیْهِ ما ارْتَکَبْتُمْ مِنی وَ فَعَلْتُمْ بی (. ترجمه : دشمن گمان کرد که عذاب خدا بر آنان نازل گردیده و ساعتی بر این حال بودند تا آنکه غبار فرو نشست و اوضاع به حال اول برگشت . هلال بن نافع روایت کرده که می گفت : من با لشکر عمر سعد نحس ایستاده بودم که شنیدم کسی را که فریاد می زند: ایها الامیر! تو را بشارت باد که اینکه شمر بن ذی الجوشن ، حسین را به قتل رسانید. هلال گفت : من در میان دو صف لشکر آمدم و بر بالای سر آن جناب ایستادم در حالتی که آن مظلوم مشغول جان دادن بود؛ به خدا سوگند که هرگز ندیده بودم هیچ کشته به خون خویش آغشته را که در خوشرویی و نورانیت وجه ، بهتر از حسین علیه السّلام باشد و به تحقیق که نور صورت و جمال هیئت او مرا از تفکر در کیفیت قتل آن جناب باز داشت و در آن حال خواهش جرعه آبی می نمود، شنیدم که کافری بی دین به آن سبط سیدالمرسلین علیه السّلام به زبان بریده این گونه جسارت نمود که به خدا آب نخواهی چشید تا آنکه خود وارد دوزخ گردی و از آب گرم و سوزان جهنم بیاشامی ! سپس من به گوش خود شنیدم که حضرت امام علیه السّلام در جواب او فرمود: وای بر تو باد! من وارد بر دوزخ نمی شوم و از حمیم دوزخ نمی آشامم بلکه به خدمت جد بزرگوارم و رسول عالی مقام خواهم رسید و در خانه بهشتی که از احمد مختار است با آن بزرگوار در منزلگاه صدق در نزد ملیک مقتدر ساکن خواهم بود و از آبهای بهشت که خدای عزوجل در کتاب مجید خود وصف فرمود که گندیده و ناگوار نمی شود، خواهم آشامید و به خدمتش متن عربی : قالَ: فَغَضِبُوا بِاءَجْمَعِهِمْ، حَتّی کَاءَنَّ اللّهَ لَمْ یَجْعَلْ فی قَلْبِ اءَحَدٍ مِنْهُمْ مِنَ الرَّحْمَهِ شَیْئا، فَاجْتَزُّوا رَاءسَهُ وَ اءِنَّهُ لِیُکَلِّمُهُمْ، فَتَعَجَّبْتُ مِنْ قِلَّهِ رَحْمَتِهِمْ وَ قُلْتُ: وَ اللّهِ لا اءُجامِعُکُمْ عَلی اءَمْرٍ اءَبَدا. قال : ثُمَّ اءَقْبَلوا عَلی سَلَبِ الْحُسَیْنِ ع فَاءَخَذَ قَمیصَهُ اءسْحاقُ بْنُ حَوْبَهَ الْحَضْرَمی ، فَلَبِسَهُ فَصارَ اءَبْرَص وَامْتَعَطَ شَعْرُهُ. وَ رُوِی: اءَنَّهُ وُجِدَ فی قَمیصِهِ مِاءَهُ وَ بِضْعَ عَشَرَهَ ما بَیْنَ رَمْیَهٍ وَ ضَرْبَهٍ وَ طَعْنَهٍ. قَالَ الصّادِقُ ع : وُجِدَ بِالحُسَیْنِ ع ثَلاثُ وَ ثَلاثُونَ طَعْنَهً وَ اءَرْبَعُ وَ ثَلاثُونَ ضَرْبَهً(. وَاءَخَذَ سَراویلَهُ بَحْرُ بْنُ کَعْبٍ التَّیْمی – لَعَنَهُ اللّهُ – وَرُوِی: اءَنَّهُ صارَ زَمِنا مُقْعَدا مِنْ رِجْلَیْهِ. ترجمه : شکایت می کنم از آنکه دست خود را به خون من آلودید و از کردار زشت که به جا آوردید هلال گفت : آن بدکیشان همگی آن چنان به خشم و طغیان آمدند که گویا خدای عزوجل در قلب یکی از آن بی دینان رحم فرار نداده است ؛ پس سر مطهر نور دیده حیدر و پاره جگر پیغمبر را از بدن جدا نمودند در حالتی که با ایشان به تکلم مشغول بود – لعنهم الله و خذلهم الله – پس من از بی رحمی آن گروه به شگفت آمدم و گفتم : به خدا سوگند که من هرگز در هیچ امری با شما اتفاق نخواهم نمود راوی گوید: پس از آنکه آن گروه لعین ، سبط سیدالمرسلین علیه السّلام را به تیغ ظلم مقتول کردند و سر از بدن مطهر آن جناب جدا نمودند، لشکر شقاوت آثار و آن جماعت قساوت کردار روی آوردند برای غارت لباسها و السلحه امام مظلومان و سرور شهیدان ، پیراهن آن یوسف زندان محنت و ابتلاء را اسحاق بن حویه حضرمی پرجفا، ربود و آن را به قامت نارسای نحس خود پوشانید و از اعجاز آن شهید راه بی نیاز، بدن نحس آن روسیاه به مرض برص سفید مبتلا شد، به قسمی که جمیع موهای بدن آن بدبخت پلید فرو ریخت و در روایت است که دو پیراهن آن عزیز مصر شهادت ، جای زیاده از یک صد و ده جراحت از زخم تیر و نیزه و شمشیر، یافتند امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: در جسد مطهر آن سرور جای سی و سه طعنه نیزه و سی چهار ضربت شمشیر یافتند. بحربن کعب تمیمی بد نهاد، شلوار حضرت را به غارت برد و هم متن عربی : وَاءَخَذَ عِمامَتَهُ اءَخْنَسُ بْنُ مُرْثَدِ بْنِ عَلْقَمَهَ الْحَضْرَمی فَاعْتَمَّ بِها فَصارَ مَعْتذوها. وَ اءَخَذَ نَعْلَیْهِ الاسْوَدُ بْنُ خالِدٍ. وَ اءَخَذَ خاتَمَهُ بَجْدَلُ بْنُ سَلیمٍ الْکَلْبی ، فَقَطَعَ اءِصْبَعَهُ ع مَعَ الْخاتَمِ. وَ هَذا اءَخَذَهُ الْمُخْتارُ فَقَطَعَ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ وَ تَرَکَهُ یَتَشَحَّطُ فی دَمِهِ حِتی هَلَکَ. وَ اءَخَذَ قَطیفَهً لَهُ ع کانَتْ مِنْ خَزٍّ قَیْسُ بْنُ الاشْعَثِ. وَ اءَخَذَ دِرْعَهُ البَتْراءُ، عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَلَمّا قُتِلَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَهَبَهَا الْمُخْتارُ لابی عُمْرَهَ قاتِلِهِ. وَ اءَخَذَ سَیْفَهُ جُمیعُ بْنُ الخَلِقِ الاودی . وَ قیلَ: رَجُلُ مِنْ بَنی تَمیمٍ یُقالُ لَهُ الاءَسْوَدُ بْنُ حَنْظَلَهَ. وَ فی رِوایَهِ ابْنِ سَعْدٍ اءَنَّهُ: اءخذ سَیْفَهُ الْفَلافِسُ النَّهْشَلی . ترجمه : در روایت است که آن کافر شریر از معجزه فرزند بشیر و نذیر، پاهای نحسش فلج شد و خود نیز زمین گیر گردید عمامه آن سرور را که رشک خورشید انور بود ملعونی که او را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمی ابتر می گفتند از سر آن سرفراز منصب شهادت و فرزند ساقی کوثر برداشت و بعضی گفتند که جابربن یزید اودی ، عمامه امام را در بود و آن را بر سر خود پیچید و از اثر ضیای آن عمامه مهر آسا، خفاش عقل و هوشش به ظلمتگاه عدم فرار نمود و آن ملعون دیوانه شد، نعلین بیضای آن کلیم طور سعادت را اسود بن خالد مردود بدتر از فرعون و نمرود، از پای حضرت بربود. انگشتر سلیمان ملک شهادت را به جدل بن سلیم کلبی بیرون آورد و آن ظالم یهودی ، انگشت مبارک حضرت را – که مدار عوالم امکان منوط به اشاره اراده حضرتش بود – با انگشتر قطع نمود! مختاربن ابی عبیده ، همین لعین را گرفته و دستها و پاهای نحسش را برید و آن سگ پلید در خون خود می غلطید تا روح جبینش تسلیم مالک دوزخ شده هلاک گردید – لعنه الله – قطیفه از خز که با آن پرده دار حریم اسرار لدنی بود، قیس بن اشعث ظالم جحود ربود. زره آن شیر بیشه شجاعت را که موسوم به (بتراء( بد، عمر سعد ابتر ببرد و چون آن سگ بدکردار به انتقام خون فرزند احمد مختار مقتول مختار گردید، همان زره را به (ابی عمره ( قاتل آن لعین ، بخشید. شمشیر آن یکه تاز میدان شفاعت را، (جمیع بن خلق اودی ( شقاوت انباز، باز نمود و بعضی گفته اند که متن عربی : وَ زادَ مُحَمَّدُ بْنُ زَکَرِیّا: اءَنَّهُ وَقَعَ بَعْدَ ذلِکَ اِلی بِنْتِ حَبیبٍ بْنِ بُدَیْلُ. وَ هذَا السَّیْفُ المَنْهُوبُ لَیْسَ بِذِی الْفقارِ، فَانَّ ذلِکَ کانَ مَذْخورا وَ مَصُونا مَعَ اءَمْثالِهِ مِنْ ذَخائِرِ النُبُوَّهِ وَ الامامَهِ، وَ قَدْ نَقَلَ الرُّواهُ تَصدیقَ ما قُلْناهُ وَ صُورَهَ ما حَکَیْناهُ. قَالَ الرّاوی : وَ جاءَتْ جارِیَهُ مِنْ ناحِیَهِ خِیَمِ الْحُسَیْنِ ع . فَقَالَ لَها رَجُلُ: یا اءَمَهَ اللّهِ اِنَّ سَیِّدَکَ قُتِلَ. قالَتِ الْجارِیَهُ: فَاءَسْرَعْتُ الی سَیِّداتی وَ انا اَصیحُ، فَقُمْنَ فی وَجْهی وَ صِحْنَ. قالَ: وَ تَسابَقَ الْقَوْمُ عَلی نَهْبِ بُیُوتِ آلِ الرَّسُولِ وَ قُرَّهِ عَیْنِ الْبَتُولِ، حَتی جَعَلُوا یَنْتَزِعُونَ مِلْحَفَهَ الْمَرْاءَهِ عَنْ ظَهْرِها، وَ خَرَجَ بَناتُ رَسُولِ اللّهِ ص وَ حَریمِهِ یَتَساعَدْنَ عَلَی الْبُکاءِ وَ یَنْدُبْنَ لِفِراقِ الحُماهِ وَالاحِبّاءِ. فَرَوی حُمَیْدُ بْنُ مُسْلِمٍ قالَ: رَاءَیْتُ امْرَاءَهً مِنْ بَنی ترجمه : مردی از بنی تمیم که نام آن روسیاه (اسودبن حنظله ( دین تباه بود شمشیر را از میان فرزند صاحب ذوالفقار باز نمود و به روایت ابن بی سعد، شمشیر را (فلافس نهشلی ( برداشت و محمد بن زکریا گفته که عاقبت آن شمشیر به دختر حبیب بن بدیل رسید. البته شایان ذکر است که آن شمشیری که از جناب سیدالشهداء – علیه الاف التحیه والثناء – در کربلا به غارت رفت سوای ذوالفقار حیدر کرار است ؛ زیرا ذوالفقار با سایر ذخایر و ودایع نبوت و امامت در خدمت امام زمان علیه السّلام مصون و محفوظ است و تصدیق این مدعا و صورت ما حکیناه را راویان اخبار و آثار بیان نموده اند. راوی گوید: کنیزکی از ناحیه خیمه های حرم محترم امام حسین علیه السّلام بیرون آمد. مردی به او رسید گفت : یا امه الله ! اقایت کشته شد! آن کنیزک گفت : من صیحه زنان به سرعت نزد خانم خود رفتم و این خبر وحشتناک را به ایشان دادم پس همه زنان برخاستند و در مقابل من آغاز ناله و فریاد بر آوردند. راوی گوید: لشکر اشقیا، مسارعت در غارت اموال ال رسول و قرت العین بتول نمودند و کار غارت به جایی رسید که از سر زنها، چادر می ربودند دختران آل رسول و حریم آن جناب به اتفاق هم به گریه و ناله مشغول شدند و گریه در فراق کسان و احبا و دوستان خود می نمودند حمید بن مسلم گوید: دیدم زنی از قبیله بکربن وائل که با همسر خود در میان اصحاب عمر سعد لعین بود، وقتی دید که متن عربی : بَکْرٍ بْنِ وائِلِ کانَتْ مَعَ زَوْجِها فی اءَصْحابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ. فَلَمّا رَاءَتِ الْقَوْمَ قَدِ اقْتَحَمُوا عَلی نِسَاءِ الْحُسَیْنِ ع فی فُسْطاطِهِنَّ وَ هُمْ یَسْلُبُونَهُنَّ، اءَخَذَتْ سَیْفا وَ اءَقْبَلَتْ نَحْوَ الفُسْطاطِ وَ قالَتْ: یا آلَ بَکْرٍ بْنِ وائِلٍ اءَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّهِ؟! لا حُکْمَ الا للّهِ، یا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ، فَاءَخَذَها زَوْجَها فَرَدَّها الی رَحْلِهِ. قَالَ الرّاوی : ثم اءُخْرَجوا النِّساءَ مِنَ الخَیْمَهِ وَاءشْعَلُوا فِیهَا النّارَ، فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافیاتٍ باکیاتٍ یَمْشینَ سَبایا فی اءَسْرِ الذِّلَّهِ. وَ قُلْنَ: بِحَقِ اللّهِ الا ما مَرَرْتُمْ بِنا عَلی مَصْرَعِ الحُسَیْنِ، فَلَمّا نَظَرَ النِّسْوَهُ اِلی الْقَتْلی صِحْنَ وَ ضَرَبْنَ وُجُوهَهُنَّ. قالَ: فَوَ اللّهِ لا اءَنْسی زَیْنَبَ ابْنَهَ عَلِیٍّ وَ هِی تَنْدُبُ الْحُسَیْنَ ع وَ تُنادی بِصَوْتٍ حَزینٍ وَ قَلْبٍ کَئیبٍ: ترجمه : لشکریان بر سر زنان و حرم حسین علیه السّلام هجوم آورده اند و در خیمه ها داخل شده اند و به غارت اهل بیت مشغولند، شمشیری برداشته و به جانب خیمه ها شتافت و فریاد استغاثه بر آورد که ای آل بکربن وائل ! آیا سزاوار است که دختران رسول صلی الله علیه و اله را برهنه نمایند!؟ غیرت شما کجاست ؟! (لا حکم الا الله ، یالثارات رسول الله (!! شوهر این زن او را گرفته و به خیمه اش برگردانید. راوی گوید: پس از غارت خیمه ها طاهرات ، آن گروه شقاوت سمات ، زنان آل طاها را از خیمه ها بیرون نمودند و آتش ظلم و عدوان بر آن خیمه ها که مهد امان و پناهگاه عالمیان بود، بر افروختند و زنان با سر و پای برهنه و غارت زده گریه کنان بیرون آمدند و در حالی که با خواری به اسارت گرفته شده بودند می گفتند: شما را به خدا قسم می دهیم که ما را بر قتلگاه حسین علیه السّلام بگذرانید، دشمنان نیز این تقاضا را قبول کردند و چون چشم زنان به آن شهیدان افتاد، فریاد صیحه بر آوردند و سیلی به صورت خود زدند راوی گوید: به خدا سوگند که فراموش نمی کنم که علیا مکرمه زینب خاتون علیه السّلام دختر علی مرتضی را که بر حسین علیه السّلام ندبه می نمود و به آواز حزین و قلبی غمگین صدا می زد: ای خواجه کائنات که پیوسته هد آیه ها و تحفه ها با درود نامحدود فرشتگان آسمان تقدیم سده جلالت می گردد، اینک این حسین است که به خون خود آغشته شده و اعضایش قطعه قطعه گردیده است و اینها دختران تو هستند که اسیر شده اند از این ظلم متن عربی : وامُحَمَّداهُ، صَلّی عَلَیْکَ مَلائِکَهُ السَّماءِ. هذا حُسَیْنُ بِالْعَراءِ، مُرَمَّلُ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الاعْضاءِ، واثَکْلاهُ، وَ بَناتُکَ سَبایا، الَی اللّهِ الْمُشْتَکی وَ الی مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفزی وَ اِلی عَلیٍّ المُرْتَضی وَ اِلی فاطِمَهَ الزَّهراءِ، و الی حَمزَهَ سَیِّدِ الشُّهَداء. وامُحَمَّداهُ، وَ هذا حُسَیْنُ بِالعَراءِ، تَسْفی عَلَیْهِ رِیحُ الصَّباءِ، قَتیلُ اءَولادِ الْبَغایا. واحُزْناهُ، واکَرْباهُ عَلَیْکَ یا اءبا عَبْدِ اللّهِ، اءَلْیَوْمَ ماتَ جَدّی رَسُولُ اللّه . یا اءَصْحابَ مُحَمَّدٍ، هولاءِ ذُرِّیَّهُ الْمُصْطفی یُساقُونَ سَوْقَ السَّبایا. وَ فی بعْضِ الرَّوایاتِ: وامُحَمَّداهُ، بَناتُکَ سَبایا، وَ ذُرّیَّتُکَ مُقَتَّلَهُ تَسْفی عَلَیْهِمْ ریحُ الصَّباءِ، وَ هَذا حُسَیْنُ مَحْزُوزُ الرَّاءسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ العِمامَهِ وَالرَّداءِ. بِاءبی مَنْ اءَضْحی عَسْکَرُهُ فی یَوْمِ الاثْنَیْنِ نَهْبَا. بِاءبی مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ العُری . بِاءبی مَنْ لا غائِبُ فَیُرْتَجی ، وَ لا جَریحُ فَیُداوی . بِاءبی مَنْ نَفْسی لَهُ الفِداءُ. بِاءبِی الْمَهْمُومُ حَتّی قَضی . بِاءبی الْعَطشانُ حَتی مَضی . ترجمه : و ستم ها به خداوند و به خدمت محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سیدالشهداء علیه السّلام شکایت می برم ، یا محمد! این حسین است که در گوشه بیابان افتاده و باد صبا بر او می گذرد و او به دست زنازادگان کشته شده است ای بسا حزن و اندوه من ! امروز احساس می کنم که جد بزرگوارم احمد مختار از دنیا رحلت نمود! کجایید ای اصحاب محمد صلی الله علیه و اله !؟ اینک این بی کسان ، ذریه مصطفی را به اسیری می برند و در روایت دیگر وارد شده است که می گفت : یا محمد! اینک دختران تو اسیر و ذریه تو کشته شده اند و باد صبا بر اجساد ایشان می وزد و اینک حسین سر از قفا جدا گردیده عمامه و ردایش را از سر دوشش کشیده اند. پدرم فدای آن حسین که در روز دوشنبه لشکرش به تاراج رفت . شاید این کلمه اشاره باشد به روز سقیفه بنی ساعده . پدرم به فدای آن حسین که طناب خیمه های حرمش را بریدند. پدرم به فدای آن حسین که به سفر نرفته تا امید بازگشتش را داشته باشم و زخم بدنش طوری نیست که مداوا توانم نمود جانم به فدایش که با بار غم و اندوه از دنیا رفت . پدرم به فدای او که با لب تشنه از دار دنیا رفت . پدرم به فدای او که جدش محمد مصطفی است . متن عربی : بِاءَبی مَنْ شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدَّماءِ، بِاءبی مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ الهِ السَّماءِ، بِاءَبی مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِیِّ الْهُدی ، بِاءَبی مُحَمَّدُ الْمُصطَفی ، بِاءبی عَلِیُّ الْمُرْتَضی ، بِاءَبی خَدیجَهُ الْکُبْری ، بِاءبی فَاطِمَهُ الزَّهراءِ سَیِّدَهُ النِّساءِ، بِاءَبی مَنْ رُدَّتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ حَتّی صَلّی . قَالَ الرّاوی : فَاءبْکَتْ وَ اللّهِ کُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدیقٍ! ثُمَّ اءَنَّ سُکَیْنَهَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ الْحُسَیْنِ ع ، فَاجْتَمَعَ عِدَّهُ مِنَ الاعْرابِ حَتّی جَرُّوها عَنْهُ. قَالَ الرّاوی : ثُمَّ نادی عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فی اءصْحابِهِ: مَنْ یَنْتَدِبُ لِلْحُسَیْنِ فَیُوَطِّی الْخَیْلَ ظَهْرَهُ؟ فَانْتَدَبَ مِنْهُمْ عَشَرَهُ وَ هُمْ اسْحاقُ بْنُ حَوْبَهَ الَّذی سَلَبَ الْحُسَیْنِ ع قَمیصَهُ، وَاءَخْنَسُ بْنُ مَرْثَدٍ، وَ حَکیمُ بْنُ طُفَیْلٍ السَّنْبِسی ، وَ عُمَرُ بْنُ صُبَیْحٍ الصَّیْداوی ، وَ رَجاءُ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدی ، وَ سالِمُ بْنُ خَثْیَمَهَ الْجُعْفی ، وَ واحِظُ بْنُ ناعِمٍ، وَ هانی بْنُ شَبَثِ الْحَضْرَمی ، وَ اءُسَیْدُ بْنُ مالِکٍ لَعَنَهُمُ اللّهُ، فَدَاسُوا الْحُسَیْنَ ع بِحَوافِرِ خَیْلِهمْ حَتّی رَضُّوا ظَهْرَهُ وَ صَدْرَهُ. ترجمه : پدرم به فدای او که فرزند زاده رسول الله آسمانهاست . پدرم به فدای او که سبط نبی هدی است جانم به فدای محمد مصطفی و خدیجه کبری و علی مرتضی و فاطمه زهراء سیده زنان . جانم به فدای آن کس که آفتاب بر او از مغرب بازگشت و طلوع دیگر نمود تا او نماز گزارد. راوی گفت : به خدا سوگند! زینب کبری علیه السّلام با این سخنان سوزناک دوست و دشمن را بگریاند سپس سکینه خاتون ، جنازه پدر خود حسین علیه السّلام را در آغوش کشید، پس گروهی از اعراب جمع شدند و آن مظلومه را از روی نعش پدر جدا نمودند. راوی گوید: پس از شهادت امام مبین ، عمر سعد لعین در میان اصحاب و یاران بی دین خود ندا در داد: کیست که اجابت کند دعوت امیر خود ابن زیاد را درباره حسین به جا آورد و بر بدن او بتازد؟ پس ده نفر ولدالزنا اجابت آن لعین را نمودند و نامهای نحس آن ملعونها عبارت است از: اسحاق بن حویه بی دین و او همان ملعون بود که پیراهن از بدن شریف امام علیه السّلام ، بیرون آورد؛ اخنس بن مرثد بدائین ؛ حکیم بن طفیل سنبسی لعین ؛ عمرو بن صبیح صیداوی کافر؛ رجاء بن منفذ عبدی ؛ سالم بن خثیمه جعفی پلید؛ واحظ بن ناعم شقی ، صالح بن وهب جعفی جفاگر، هانی بن شبث حضر می عنید و اسید بن مالک هالک – لعنهم الله اجمعین – پس آن لعینان ، سینه و پشت فرزند رسول را به سم اسبها خود پایمال کردند و در هم شکستند. متن عربی : قَالَ الرّاوی : وَ جاءَ هولاءِ الْعَشَرَهِ حَتّی وَقَفُوا عَلَی ابْنِ زِیادٍ فَقالَ اءُسَیْدُ بْنُ مالِکٍ اءَحَدُ الْعَشَرَهِ: نَحْنُ رَضَضْنا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ بِکُلِّ یَعْبوبٍ شَدیدٍ الاسْرِ فَقَالَ ابْنَ زِیادٍ مَنْ اءَنْتُمْ؟ قالُوا: نَحْنُ الَّذینَ وَطِئنا بِخُیُولِنا ظَهْرَ الْحُسَیْنَ حَتّی طَحَنّا حَناجِرَ صَدْرِهِ. قالَ: فَاءَمَرَ لَهُمْ بِجائِزَهٍ یَسیرَهٍ. قالَ: اءبُو عُمَرُ الزّاهِدُ: فَنَظَرْنا الی هولاءِ الْعَشَرَهِ، فَوَجَدْناهُمْ جَمیعا اءوْلادَ زِنا. وَ هولاءِ اءَخَذَهُمُ الْمُخْتارُ، فَشَدَّ اءَیْدیَهُمْ وَ اءَرْجُلَهُمْ بِسُکَکِ الْحَدیدِ، وَ اءوْطاء الْخَیْلَ ظُهُورَهُمْ حَتّی هَلَکُوا. وَ رَوی ابْنُ رَباحٍ قالَ: لَقیتُ رَجُلا مَکْفوفا قَدْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَیْنِ ع . فَسُئِلَ عَنْ ذِهابِ بَصَرِهِ؟ فَقال : کُنْتُ شَهِدْتُ قَتْلَهُ عاشِرَ عَشَرَهٍ، غَیْرَ اءَنّی ترجمه : راوی گوید: ده نفری که جرات نموده و اسب بر بدن مطهر نور چشم حیدر تاختند به نزد ابن زیاد بدنهاد آمدند و در بارگاه آن لعین ایستادند یکی از آن روسیاهان که نام نحسش اسید بن مالک بود این بیت را بخواند: (نحن رضضنا…(؛ یعنی ماییم آن ده نفر که اول پشت حسین و سپس سینه اش را به وسیله اسبهای تیزرو، بلند قامت و قوی هیکل ، در هم شکستیم و خرد ساختیم ابن زیاد پرسید: شما چه کسانید؟ گفتند: ماییم آن کسانی که اسبها را بر بدن حین تاختیم و او را پایمال مرکبهای خود نمودیم به حدی که استخوانهای سینه اش را نرم و خرد کردیم راوی گوید: عبیدالله بن زیاد حکم نمود که جایزه ای ناچیز به آنها دادند از ابو عمرو زاهد مروی است که گفت : آن ده نفر ملعون را چون نیک نظر نمودیم همه آنها را حرام زاده یافتیم و وقتی مختار این ده نفر را دستگیر نمود، امر کرد تا دست و پای آنها را با میخهای آهنین به زمین فروبستند و اسبها را بر پشت نحس آنها تاختند تا جان به مالک دوزخ سپردند. از ابن رباح روایت است که گفت : مرد کوری را دیدم که در روز شهادت حضرت سید الشهداء علیه السّلام در لشکر ابن زیاد حضور داشت ، از او سؤ ال می کردند از سبب نابینا شدنش ، او در جواب گفت : من با نه نفر دیگر از لشکریان در روز عاشورا در کربلا حاضر بودم جز آنکه من ته شمشیر زدم نه تیر انداختم و چون آن حضرت به شهادت رسید من به سوی خانه خود برگشتم و نماز عشا را به جای متن عربی : لَمْ اءَطْعَنْ وَ لَمْ اءضْرِبْ وَ لَمْ اءَرْمِ، فَلَمّا قُتِلَ رَجَعْتُ اِلی مَنْزِلی وَ صَلَّیْتُ الْعِشَاءَ الاخِرَهَ وَ نُمْتُ. فَاءتانی آتٍ فی مَنامی ، فَقالَ: اءَجِبْ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ! فَقُلْتُ: ما لی وَلَهُ؟ فَاءَخَذَ بِتَلابیبی وَ جَرَّنی الَیْهِ، فَاءذَا النَّبی ص جالِسُ فی صَحْراءَ، حاسِرُ عَنْ ذِراعَیْهِ، آخِذُ بِحَرْبَهٍ، وَ مَلَکُ قائِمُ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ فی یَدِهِ سَیْفُ مِنْ نارٍ فَقَتَلَ اءَصْحابِی التَّسْعَهَ، فَلَمّا ضَرَبَ ضَرْبَهً الْتَهَبَتْ اءنْفُسُهُمْ نارا. فَدَنَوْتُ مِنْهُ وَ جَثَوْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ قُلْتُ: اءَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللّهِ، فَلَمْ یَرُدَّ عَلَی، وَ مَکَثَ طَویلا. ثُمَّ رَفَعَ رَأْسهُ وَ قالَ: یا عَدُوُّ اللّهِ إِنْتَهَکْتَ حُرْمَتی وَ قَتَلْتَ عِتْرَتی وَ لَمْ تَرْعِ حَقْی وَ فَعَلْتَ ما فَعَلْتَ. فَقُلْتَ: یا رَسُولَ اللّهِ، وَ اللّهِ ما ضَرَبْتُ بِسَیْفٍ، وَ لا طَعَنْتُ. بِرُمْحٍ وَ لا رَمَیْتُ بِسَهْمٍ. ترجمه : آوردم و به خواب رفتم پس در عالم رویا شخصی به نزد من آمد و به من گفت : رسول خدا علیه السّلام تو را طلب نموده ، به نزد پیامبر بیا. گفتم : مرا با رسول چه کار است !؟ پس آن شخص گریبان مرا گرفت و کشان کشان تا به خدمت پیامبر آورد. پس آن جناب را دیدم در صحرایی نشسته و آستین های خود را تا مرفق بالا زده و حربه ای در دست دارد و فرشته ای در پیش روی آن حضرت صلی الله علیه واله ایستاده و شمشیری از آتش در دست دارد و آن نه نفر دیگر هم حاضر بودند. آن فرشته آن نه نفر را به این کیفیت به قتل رسانید که هر یک را ضربتی که می زد شعله آتش او را فرو می گرفت و به درک می رفت . پس من نزدیک خدمت شدم و در حضور آن جناب به دو زانو نشستم و گفتم : (السلام علیک یا رسول الله (! آن حضرتت جواب سلام مرا نفرمود. مدتی دراز سر مبارک را به زیر افکند سپس سرش را بلا نمود و فرمود: ای دشمن خدا! حرمت مرا شکستی و عترت مرا به قتل رسانیدی و رعایت حق را ننمودی و کردی آنچه کردی !!! پس من گفتم : یا رسول الله ! به خدا سوگند که من نه شمشیر زدم و نه نیزه به کار بردم و نه تیر انداختم . متن عربی : فَقالَ: صَدَقْتَ، وَ لکِنِّ کَثَّرتَ السَّوادَ، اءُدْنُ مِنّی فَدَنَوْتُ مِنْهُ، فَإِذا طَشْتُ مَمّلُوُّ دَما. فَقالَ لی : هذا دَمُ وَلَدِی الْحُسَیْنِ ع ، فَکَحَلَنی مِنْ ذلِکَ الدَّمِ، فَانْتَبَهْتُ حَتَّی السّاعَهَ لا اءُبْصِرُ شَیْئا. وَ رُوِی عَنِ الصّادِقِ ع ، یَرْفَعُهُ اِلَی النَّبِی ص اءَنَّهُ قالَ: (اِذا کازن یَوْمَ الْقِیامَهِ نُصِبَ لِفاطِمَهَ ع قُبَّهُ مِنْ نُورٍ، وَ یَقْبَلُ الْحُسَیْنُ ع وَ رَأْسَهُ فی یَدِهِ. فَاِذا رَأَتْهُ شَهَقَتْ شَهْقَهً لا یَبْقی فی الْجَمْعِ مَلَکُ مُقَرَّبُ وَ لا نَبِی مُرْسَلُ اِلاّ بَکی لَها. فَیُمَثِّلُهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَها فی أَحْسَنِ صُورَهٍ(23) وَ هُوَ یُخاصِمُ قَتَلَتَهُ بِلا رَاءسٍ. فَیَجْمَعُ اللّهِ لی قَتَلَتَهُ وَ الْمُجَهِّزینَ عَلَیْهِ وَ مَنْ شَرَکَ فی دَمِهِ، فَأَقتُلُهُمْ حَتّی آتِیعَلی آخِرِهِمْ ثُمَّ یُنْشَرُونَ فَیَقْتُلُهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنینَ ص . ثُمَّ یُنْشَرُونَ فَیَقْتُلُهُمْ الْحَسَنُ ع ترجمه : رسول خدا فرمود: راست می گویی و لکن سیاهی لشکر بودی و بر تعداد آنها افزودی آنگاه فرمود: به نزدیک من بیا و چون نزدیک شدم در خدمتش طشتی پر از خون دیدم ، پس حضرت فرمود: این خون فرزندم حسین است و سپس از آن خون مانند سرمه در چشمانم کشید و وقتی از خواب بیدار گشتم ، دیدم دیگر چشمم جایی را نمی بیند از حضرت صادق علیه السّلام مروی است که مرفوعا از رسول خدا صلی الله علیه واله روایت نموده که چون روز قیامت شود از برای فاطمه زهرا قبه ای از نور نصب می نمایند و حسین علیه السّلام به محشر می آید در حالتی که سر خود را بر روی دست گرفته و سر بر بدن ندارد و چون فاطمه علیه السّلام او را به این شکل ببیند یک نعره می زند که هیچ فرشته مقرب و نه پیغمبر مرسل نمی ماند مگر آنکه همی به گریه می افتند. سپس خدای عزوجل ، حسین علیه السّلام را به بهترین صورتها از برای فاطمه زهرا علیه السّلام مثل می نماید و در آن حال ، حسین علیه السّلام در حالی که سر بر بدن ندارد به قاتلان خود مخاصمه می کند سپس خداوند، کشندگان او را و آنانکه سر از بدن اطهرش جدا نمودند و یا به نحوی در ریختن خون آن مظلوم شرکت داشته اند در مکانی جمع می کند و من همه آنان را به قتل می رسانم . سپس خدای عزوجل آنان را زنده می کند باز جناب امیر مؤ منان علیه السّلام همه ایشان را مقتول می نماید؛ باز زنده می شوند و امام حسن علیه السّلام آن اَشقْیا را به قتل می رساند و باز خدا ایشان را زنده می کند پس امام متن عربی : ثُمَّ یُنْشَرُونَ فَیَقْتُلُهُمُ الْحُسَیْنُ ع ثُمَّ یُنْشَرُونَ فَلا یَبْقی مِنْ ذُرِّیَّتِنا اءَحَدُ اءلاّ قَتَلَهُمْ. فَعِنْدَ ذلِکَ یَکْشَفُ الْغَیْظُ وَ یُنْسَی الْحُزْنُ(. ثُمَّ قَاَل الصّادِقُ ع : (رَحِمَ اللّهُ شیعَتَنا شیعَتَنا، هُمْ وَ اللّهِ الْمُؤْمِنُونَ وَ هُمْ الْمُشارِکُونَ لَنا فِی الْمُصیبَهِ بِطِوُلِ الْحُزْنِ وَ الْحَسْرَهِ( وَ عِنَ النَّبِی ص أَنَّهُ قالَ: (اذا کانَ یَوْمَ الْقِیامَهِ تَاءْتی فاطِمَهُ ع فی لُمَّهٍ مِنْ نِسائِها. فَیُقالُ لَها: اءُدْخُلِی الْجَنَّهَ. فَتَقُولُ: لا اءُدْخُلُ حَتّی اءَعْلَمَ ما صَنَعَ بِوَلَدی مِنْ بَعْدی . فَیُقالُ: لَها اءُنْظُری فی قَلْبِ الْقِیامَهِ، فَتَنْظُرُ اِلَی الْحُسَیْنِ ع قائِما لَیْسَ عَلَیْهِ رَاءْس ، فَتَصْرخُ صَرْخَهً فَاءَصْرَخُ لِصِراخِها وَ تَصْرَخُ الْمَلائِکَهُ لِصِراخِها(. وَ فی رِوایَهٍ اءخری : ( وَ تُنادی وا وَلَداهُ، واثَمَرَهَ فُؤ اداهُ(. ترجمه : حسین علیه السّلام آنان را به قتل می آورد و باز زنده می گردند پس احدی از ذریه ما باقی نمی ماند مگر آنکه هر کدام یک مرتبه آنها را به قتل می رساند در این هنگام غیظ و خشم ما فرو می نشیند و اندوه و مصیبت حضرت سیدالشهداء علیه السّلام از خاطرها رفته و به فراموشی سپرده می شود(24) پس از آن ، امام جعفر علیه السّلام فرمود: خدا رحمت کند شیعیان ما را، به خدا سوگند که ایشان مؤ منان بر حق اند به خدا قسم ! آنها به واسطه درازی حزن و اندوه و حسرتشان ، در مصیبت با ما شریکند و از رسول خدا علیه السّلام مروی است که فرمود: چون قیامت شود فاطمه زهرا علیه السّلام در حالی که زنان اطرافش را گرفته اند، می آید، پس به او گفته می شود داخل بهشت شو! فاطمه علیه السّلام می گوید: من داخل بهشت نمی شوم تا آنکه بدانم بعد از رحلت من از دنیا، با فرزندم حسین علیه السّلام چگونه رفتار کرده اند. پس به او گفته می شود: (انظری فی قلب القیامه (؛ یعنی به وسط صحرای محشر نظر نما! چون نظر نماید حسین علیه السّلام را می بیند ایستاده و سر در بدن ندارد. در این هنگام فریاد بر می آورد و من نیز از فریاد او به فریاد می آیم و فرشتگان هم به فریاد می افتند. و در روایت دیگر چنین وارد شده که فاطمه زهرا علیه السّلام ندای (واولداه ، واثمره فواداه ( بر می آورد. متن عربی : قالَ: (فَیَغْضَبُ اللّهُ عَزّ وَ جَلَّ لَها عِنْدَ ذلِکَ، فَیَاءْمُرُ نارا یُقالُ لَها هَبْهَبْ قَدْ اءوْقَدَ عَلَیْها اءَلْفَ عامٍ حَتْی اسْوَدَّتْ، لا یَدْخُلُها رَوْحُ اءَبَدا وَ لا یَخْرُجُ مِنْها غَمُّ اءَبَدا. فَیُقالُ لَها: الْتَقَطَی قَتَلَهَ الْحُسَیْنِ ع ، فَتَلْتَقِطُهُمْ، فَاذا صارُوا فی حَوْصِلَتِها صَهَلَتْ وَ صَهَلُوا بِها وَ شَهَقَتْ وَ شَهَقُوا بِها وَ زَفَرَتْ وَ زَفَرُوا بِها. فَیَنْطِقُونَ بِاءلْسِنَهٍ ذَلِقَهٍ ناطِقَهٍ: یا رَبِّ بِمَ اءَوْجَبْتَ لَنَا النّارَ قَبْلَ عَبَدَهِ الاْ وْثانِ؟ فَیَاءْتیهِمُ الْجَوابُ عَنِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: لَیْسَ مَنْ عَلِمَ کَمَنْ لا یَعْلَمُ(. رَوی هَذِهِ الْحَدیثَیْنِ ابْنُ بابَوَیْهِ فی کِتابِ (عِقابِ الاْ عْمالِ(. وَ رَاءَیْتُ فِی الْمُجَلَّدِ الثَّلاثینَ مِنْ (تَذْییلِ شَیْخِ الْمُحَدَّثینَ بِبَغْدادَ مُحَمَّدِ بْنِ الْنَّجارِ فی تَرْجمَهِ فاطِمَهَ بِنْتِ اءَبِی الْعَبَّاسِ الاْ زدی بِاسْنادِهِ عَنْ طَلْحَهَ قال : سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ ص یقول : اِنَّ مُوسَی بْنَ عِمْرانَ سَئَلَ رَبَّهُ قالَ: یا رَبَّ! اِنَّ اءَخی هارُونَ ماتَ فَاغْفِرْ لَهُ ترجمه : در آن هنگام خدای عزوجل از برای داد خواهی فاطمه علیه السّلام ، به غضب می آید، پس امر می کند آتشی را که نام او (هب هب ( است و هزار سال افروخته شده تا آنکه به غایت سیاه گردیده که هرگز نسیم روحی در آن داخل نمی گردد و هیچ غم و اندوهی از درون آن خارج نمی شود پس خطاب به آن آتش می رسد که به مانند دانه ، آن کسانی را که حسین علیه السّلام را کشتند، بر چین ؛ آتش آنان را از میان مردم بر می چیند و چون در میان آتش هَبْ هَبْ جای گرفتند، آن آتش مانند اسب شیهه می کشد و ایشان نیز به شیهه او، شیهه می کشند و (هَبْ هَبْ( به نعره می آید و آنان هم به نعره او، نعره می کشند و (هَبْ هَبْ( به شعله خویش به فریاد می آید و آنها نیز به فریاد او، فریاد می کنند. پس ایشان به زبان گویا به سخن می آیند که پروردگار را، به چه علت ما را قبل از بت پرستان (25) ، مستوجب آتش نمودی ؟ از جانب رب العزه جواب به ایشان می رسد که آن کس که می داند مانند کسی که نمی داند، نیست . سید ابن طاوس – اعلی الله مقامه – می گوید: این خبر را ابن بابویه در کتاب ( عقاب الاعمال ( ذکر نموده و فرموده که آن را در مجلد سوم کتاب (تذییل ( شیخ محدثین بغداد محمدبن نجار، که در شرح حالات فاطمه بنت ابی العباس اءزدی است ، دیده ام سیخ مزبور به اسناد خود از طلحه روایت نموده که او گفت : شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه واله می فرمود: موسی بن عمران – علی نبینا و علیه السّلام – متن عربی : فَاءَوْحَی اللّهُ الَیْهِ: یا مُوسَی بْنَ عِمْرانَ! لَوْ سَئَلْتَنی فِی الاْ وَّلینَ وَ الاَّْخِرینَ لاََجَبْتُکَ، ما خَلا قاتِلَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِی بْنِ اءَبی طالِبٍ – صَلَواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْهِما-. ترجمه : از پروردگار خود سؤ ال نمود که پروردگارا، برادرم هارون از دنیا رفته او را بیامرز پس خدای عزوجل وحی به سوی موسی فرستاد که ای موسی بن عمران ! اگر از من درخاست نمایی که اولین و آخرین مردم را بیامرزم ، می آمرزم مگر کشندگان حسین بن علی بن ابی طالب علیه السّلام متن عربی : فَاوْحَی اللّه الَیْهِ: یا مُوسَی بْنَ عِمْرانَ! لَوْ سَئَلْتَنی فِی الاوَّلین وَ الاخِرینَ لاجَبْتُکَ، ما خَلا قاتِلَ الحُسَیْنِ بْنِ عَلِی بن اَبی طالبٍ – صَلَواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْهِما-. ترجمه : از پرودگار خود سوال نمود که پروردگارا، برادرم هارون از دنیا رفته او را بیامرز. پس خدای عزوجل وحی به سوی موسی فرستاد که ای موسی بن عمران ! اگر از من در خواست نمایی که اولین و آخرین مردم را بیامرزم ، می آمرزم مگر کشندگان حسین بن علی ابی طالب علیه السّلام . المسلک الثالث فی الاُمُورِ الْمُتَاءَخَّرَهِ عَنْ قَتْلِهِ ع وَ هِی تَمامُ ما اءَشَرْنا اِلَیْهِ. متن عربی : قالَ: ثُمَّ اِنَّ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ- لَعَنَهُ اللّهُ – بَعَثَ بِرَاءْسِ الْحُسَیْنِ ع فی ذلِکَ الْیَوْمِ وَ هُوَ یَوْمُ عاشُوراء – مَعَ خَوْلِی بْنِ یَزِیدَ الاْ صْبَحی وَ حُمَیْدٍ بْنِ مُسْلِمٍ الاْ زْدی اِلی عُبَیْدِ اللّهِ بْنِ زِیادٍ وَ اءَمَرَ بِرُؤُوِس الْباقینَ مِنْ اءَصْحابِهِ وَ اءَهْلِ بَیْتِهِ فَنُظِّفَتْ وَ سَرَّحَ بِها مَعَ شِمْرِ بْنِ ذِی الْجَوْشَنِ – لَعَنَهُ اللّهُ- وَ قَیْسِ بْنِ الاْ شْعَثِ وَ عَمْرو بْنِ الْحَجّاجِ فَاءَقْبَلُوا بِها حَتّی قَدِمُوا الْکُوفَهَ. وَ اءقامَ ابْنُ سَعْدٍ بَقِیَّهَ یَوْمِهِ وَ الْیَوْمِ الثّانی اِلی زَوالِ الشَّمْسِ، ثُمَّ رَحَلَ بِمَنْ تَخَلَّفَ مِنْ عِیالِ الْحُسَیْنِ، ع وَ حَمَلَ نِساءَهُ ص عَلی اءَحْلاسِ اءَقْتَارب الْجِمْاِل بِغَیْرِ وِطاءٍ ترجمه : مسلک سوم این بخش در بیان اموری است که پس از شهادت خامسآل عبا حضرت سیدالشهداء علیه آلاف التحیه و الثناء واقع گردیده و در این قسمت مدعایما از این کتاب و آنچه را که در اول کتاب اشاره به آن نمودیم به انجام خواهد رسید روای گوید: عمر سعد لعین پس از قتل فرزندم خاتم النبیین ، سر مطهر امام شهید را در همان روز عاشورا به همراه خولی بن یزید اصبحی و حمیدبن مسلم ازدی – لعنهما الله – به نزد عبیدالله بن زیاد بد نهاد، روانه داشت و نیز حکم داد که سرهای انور سایر شهداء – رضوان الله علیهم اجمعین – چه از اصحاب و یاران و چه از اهل بیت و جان نثاران آن حضرت را پاک و پاکیزه نمودند و آنان را با شمر بن ذی الجوشن پلید و قیس بن اشعث با سرهای مطهر به سوی کوفه رفتند و عمر سعد خود نیز روز عاشورا و روز یازدهم را تا هنگام زوال در زمین کربلا اقامت نمود و بعد از زوال ، آن اهل بیت غم آمال و آن کسانی را که از طوفان ستم آن اشقیا در سرزمین محنت و بلا، باقی مانده بودند از عیالات حسین علیه السّلام را بر روی پلاسهای متن عربی : و لا غِطاءٍ مُکَشَّفَاتِ الْوُجُوهِ بَیْنَ الاْءَعْداءِ، وَ ساقُوهُنَّ کَما یُساقُ سَبْی التُرْکِ وَ الرُّومِ فی اءَشَدِّ الْمَصائِبِ وَ الْهُمُومِ. وَ لِلّهِ دَرُّ قائِلِه : یُصَلّی عَلَی الْمَبْعُوثِ مِنْ آلِ هاشِمٍ وَ یُغْزی بَنُوهُ اِنْ ذا لَعَجیبُ وَ قالَ آخَرُ: اءَتَرْجُو اءُمَّهٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا شَفاعَهَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ وَ رُوِی: اءَنَّ رُؤ وسَ اءصْحابِ الْحُسَیْنِ ع کانَتْ ثمانِیَهً وَ سَبْعینَ رَاءسا، فَاقْتَسمَتْهَا الْقَبائِلُ، لِتَقَرَّبَ بِذلِکَ اِلی عُبَیْدِ اللّهِ بْنِ زِیادٍ وَ اِلی یَزِیدَ بْنِ مُعاوِیَهَ: فَجاءَتْ کِنْدَهُ بَثَلاثَهَ عَشَرَ رَاءْسا، وَ صاحِبُهُمْ قَیْسُ بْنُ الاْ شْعَثِ. وَ جاءَتْ هَواِزنُ بِاثْنی عَشَرَ رَاءْسا، وَ صاحِبُهُمْ شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ. لَعَنَهم اللّهِ. وَ جاءَتْ تَمیمُ بِسَبْعَهَ عَشَرَ رَاءْسا. ترجمه : بی هودج شتران ، سوار نمودند زنان آل عصمت و طهارت را که امانتهای انبیاء بودند مانند اسیران ترک و روم با شدت مصیبت و کثرت غم و غصه ، به اسیری می بردند. شاعر عرب این مصیبت عظمی را به رشته نظم در آورده : (یصلی علی المبعوث من …(؛ این قضیه بسیار شگفت آور است که مردم بر پیغمبر مبعوث که از آل هشام است ، تحیت و درود بر روح پاکش می فرستند و از طرف دیگر، فرزندان و خاندان او را به قتل می رسانند!! آیا آن امتی که امام حسین علیه السّلام را به ظلم و ستم به شهادت رساندند، می توانند در روز قیامت از جد بزرگوارش امید شفاعت داشته باشند!؟ روایت است که سرهای مطهر اصحاب امام حسین علیه السّلام هفتاد و هشت سر نورانی بودند قبیله های اعراب برای تقرب جستن به ابن زیاد پست فطرت و یزید حرام زاده بد طینت ، در میان خود قسمت نمودند به این نحو که طایفه (کنده ( سیزده سر مطهر را برداشتند و رئیس ایشان قیس بن اشعث پلید بود قبیله (هوازن ( دوازده سر مؤ من ممتحن را گرفتند به سرکردگی شمر بن ذی الجوشن – لعنه الله – و گروه تمیم هفده سر عنبر شمیم را برداشتند و بنی اسد شانزده سر از آن بندگان خدای احد، را بردند و قبیله مذحج هفت سر و باقی مردم پرشر سیزده سر انور را قسمت نمودند و با خود به کوفه آوردند. متن عربی : و جاءَتْ بَنُو اءَسَدٍ بِسِتَّهَ عَشَرَ رَاءْسا وَ جاءَتْ مَذْحِجُ بِسَبْعَهِ رُؤ وُسٍ وَ جاءَ سَائِرُالناسِ بِثَلاثَهَ عَشَرَ رَاءسا. قَاَل الرّاوی : وَ لَمَّا انْفَصَلَ ابْنُ سَعْدٍ لَعَنَه اللّهِ عَنْ کَربْلاء خَرَجَ قَوْمُ مِنْ بَنِی اءَسَدٍ فَصَلُّوا عَلی تَلْکَ الْجُثَثِ الطَّوَاِهِر الْمُرُمَّلَهِ بِالدِّماءِ، وَ دَفَنُوها عَلی ما هِی الاَّْنَ عَلَیَهْ وَ سارَ ابْنُ سَعْدٍ بِالَّسبْی الْمُشارِ اِلَیْهِ فَلَمّا قارَبُوا الْکُوفَهَ اِجْتَمَعَ اءَهْلُها لِلنَّظَرِ اِلَیْهِنَّ. قَاَل الرّاوی : فَاءَشْرَفَتْ اِمْراءهُ مِنْ الْکُوفِیّاتِ، فَقالَتْ: مِنْ اءَی الاْ ساری اءَنْتَنَّ ؟ فَقُلْنَ نَحْنُ اءُساری آلِ مُحَمَدٍ ص . فَنَزَلَتْ مِنْ سَطْحِها، فَجَمَعَتْ مُلاءً وَ اءُزُرا وَ مَقانِعَ، فَاءَعْطَتْهُنَّ فَتَغَطَّیْنَ. قَالَ الرّاوی : وَ کانَ مَعَ النِّساءِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع ، قَدْ نَهَکَتْهُ الْعِلَّهُ، وَالْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنُ الْمُثَنّی ، وَ کانَ قَدْ واسی عَمَّهُ و امامَهُ فی الصَّبْرِ عَلی ضَرْبِ السُّیُوفِ وَ طَعْنِ الرَّماحِ، وَ اِنَّما اُرْتُثَّ وَ قَدْ اءُثْخِنَ بِالْجِراحِ. ترجمه : به خاکسپاری شهدای گلگون کفن راوی گوید: چون ابن سعد لعین بیرون آمد از آن سرزمین ، رفت به سوی کوفه با دستهای خونین ، جماعتی از طایفه بنی اسد از خانه های خود بیرون آمدند و بر آن اجساد طیبه و طاهره ، نماز گزاردند و آن شهدا را به خاک سپردند در همان مکانی که اینک قبرهای آنهاست ابن سعد لعین ، اسیران آل رسول صلی الله علیه و آله را برداشت و قبه همراه خود به کوفه رسانید و چون اهل بیت نزدیک کوفه رسیدند، مردم برای تماشای اسیران به اطراف شهر آمدند در این هنگام زنی از زنان کوفه بر پشت بام آمد و فریاد زد: (من ای الاساری انتن ؟( شما اسیران از کدام قبیله و خاندانید؟ اسیران گفتند: (نحن اساری آل محمد(! ما اسیران از آل محمد هستیم ! در این موقع آن زن از پشت بام پائین آمد و چندین قطعه لباس و چارقد و مقنعه به خدمت آنها آورد و تقدیمشان نمود آنان آن لباس و پوشاکها را پذیرفتند و آنها را حجاب و پرده خویش نمودند. راوی گوید: امام سجاد علیه السّلام هم همراه زنان اهل بیت ، اسیر اشقیاء لئام ، بود، در حال یکه مرض او را ضعیف و ناتوان ساخته بود و حسن مثنی فرزند امام حسن علیه السّلام نیز با زنان اسیر بود و او شرط مواسات در خدمت عموی بزگوار و امام عالی قدر خود به جای آورده و صبر بسیار بر ضربت شمشیر و زخم نیزه نموده بود و در اثر زخمهای بسیار که بر بدن شریفش رسیده بود، ضعیف و ناتوان گردید. متن عربی : وَ رَوی مُصَنِّفُ کِتابِ (الْمَصابیحِ(: اءَنَّ الْحَسَنَ بْنَ الْحَسَنِ الْمُثَنّی قَتَلَ بَیْنَ یَدَی عَمِّهِ الْحُسَیْنِ ع فی ذلِکَ الْیَوْمِ سَبْعَهَ عَشَرَ نَفْسا وَ اءَصابَهُ ثمانیَهَ عَشَرَ جِراحا، فَاءَخَذَهُ خالُهُ اءَسْماءُ بْنُ خارِجَهَ، فَحَمَلَهُ الَی الْکُوفَهِ وَ داواهُ حَتّی بَرِءَ، وَ حَمَلَهُ اِلَی الْمَدینَهِ. وَ کانَ مَعَهُمْ اءَیْضا زَیْدُ وَ عَمْرو وَلَدا الْحَسَنِ السِّبْطِ ع . فَجَعَلَ اءَهْلُ الْکُوفَهِ یَنوحُونَ وَ یَبْکُونَ. فَقالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع : (اءَتَنُوحُونَ وَ تَبْکُونَ مِنْ اءَجْلِنا؟!! فَمَنِ الَّذی قَتَلَنا. قالَ بَشیرُ بْنُ خزیم الاسْدی وَ نَظَرْتُ الی زَیْنَبَ اِبْنَهِ عَلِیٍّ یَوْمَئِذٍ، فَلَمْ اءَرْ خَفِرَهً قَطُّ اءَنْطَقَ مِنْها، کَاءَنَّها تُفْرَغُ مِنْ لِسانِ اءَمِیرِ الْمُؤ مِنینَ ع ، وَ قَدْ اءَوْمَاءَتْ الَی النّاسِ اءَنِ اسْکُتُوا، فَارْتَدَّتِ الانْفاسُ وَ سَکَنَتِ الاجْراسُ، ثُمَّ قالَتْ: اءَلْحَمْدُ لِلّهِ، وَ الصَّلاهُ عَلی جَدّی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الاخْیارِ. اءَمّا بَعْدُ: یا اءَهْلَ الْکُوفَهِ، یا اءَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ، ترجمه : مصنف کتاب (مصابیح ( روایت کرده که حسن مثنی فرزند امام حسن علیه السّلام در آن روز بلا، هفده نفر از گروه اشقیا را به جهنم فرستاد و هیجده زخم بر بدن شریفش وارد آمد و در آن حال ، دایی او اسماء بن خارجه او را از میان معرکه برداشت و به سوی کوفه آورد و زخمهای بدنش را معالجه و مداوا نمود تا بهبود یافت و او را روانه مدینه ساخت همچنین در میان اسیران ، زید و عمرو، فرزندان امام حسن علیه السّلام بودند هنگامی که اهل کوفه اهل بیت را دیدند، شروع به گریه و زاری نمودند امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: (اتنوحون و تبکون …( ای اهل کوفه ! در اینجا اجتماع نموده اید و بر حال ما گریه می کنید؟ و چه کسی عزیزان ما را به قتل رسانیده ؟! سخنرانی زینب علیه السّلام در کوفه بشیر بن حذلم اسدی می گوید: در آن روز به سوی زینب دختر امیر المومنین علیه السّلام متوجه شدم ، به خدا سوگند! در عین حال که سخنوری توانا و بی نظیری بود، حیا و متانت سراپای او را فرا گرفته بود و گویا سخنان گهربار علی علیه السّلام از زبان رسای او فرو می ریخت و او علی وار سخن می راند به مردم اشاره نمود سکوت را مراعات نمایند در این هنگام نفسها در سینه ها حبس گشت و زنگهای شتران از صدا افتاد پس زینب کبری علیه السّلام شروع به سخنرانی نمود: (الحمدالله ….( اما بعد، ای مردم کوفه ! ای اهل خدعه و غدر! آیا برای گرفتاری ما گریه می کنید؛ پس اشک چشمانتان خشک مباد! متن عربی : اءَتَبْکُونَ؟! فَلا رَقَاءَتِ الدَّمْعَهُ، وَ لا هَدَاءَتِ الرَّنَّهُ، اِنَّمَا مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ الَّتی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ اءَنْکاثا، تَتَّخِذونَ اءَیْمانَکُمْ دَخَلا بَیْنَکُمْ. اءَلا وَ هْلْ فیکُمْ الا الصَّلَفُ وَ النَّطَفُ، وَالصَّدْرُ الشَّنِفُ، وَ مَلَقُ الاماءِ، وَ غَمْزُ الاعْداءِ؟! اءَوْ کَمَرْعی عَلی دِمْنَهٍ. اءَوْ کَفِضَّهٍ عَلی مَلْحُودَهٍ، اءَلا ساءَ ما قَدَّمْتُمْ لِاءَنْفُسِکُمْ اءَنْ سَخِطَ اللّهُ عَلَیْکُمْ وَ فی الْعَذابِ اءَنْتُمْ خالِدوُنَ. اءَتَبْکُونَ وَ تَنْتَحِبونَ؟! ایْ وَ اللّهِ فَابْکُوا کَثیرا، وَاضْحَکُوا قَلیلا. فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعارِها وَ شَنارِها، وَ لَنْ تَرْحَضُوها بِغَسْلٍ بَعْدَها اءَبدا. وَ اءَنّی تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلیلِ خاتَمِ النُّبُوَّهِ، وَ مَعْدِنِ الرِّسالَهِ، وَ سَیِّدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّهِ، وَ مَلاذِ خِیَرَتِکُمْ، وَ مَفْزَعِ نازِلَتِکُمْ، وَ مَنارِ حُجَّتِکُمْ، وَ مِدْرَهِ سُنَّتِکُمْ. اءَلا ساءَ ما تَزِرونَ، وَ بُعْدا لَکُمْ وَ سُحْقا، فَلَقَدْ ترجمه : و ناله هایتان فرو منشیناد! جز این نیست که مثل شما مردم مثل آن زن است که رشته خود را بعد از آنکه محکم تابیده شده باشد تاب آن را باز گرداند شما ایمان خود را مایه دغلی و مکر و خیانت در میان خود می گیرید؛ ایا در شما صفتی هست الا به خود بستن بی حقیقت و لاف و گزاف زدن و به جز الایش به آنچه موجب عیب و عار است و مگر سینه ها مملو از کینه و زبان چاپلوسی مانند کنیزکان و چشمک زدن مانند کفار و دشمنان دین .(26) یا گیاهی را مانید که در منجلابها می روید که قابل خوردن نیست یا به نقره ای مانید که گور مرده را به آن آرایش دهند. ظاهرت چون گور کافر پر حلل باطنت قهر خدا عزوجل (27) آگاه باشید که بد کاری بوده آنچه را که نفس های شما برای شما پیش فرستاد که موجب سخط الهی بود و شما در عذاب آخرت ، جاویدان و مخلد خواهید بود. ایا گریه و ناله می نمایید، بلی به خدا که گریه بسیار و خنده کم باید بکنید؛ زیرا به حقیقت که به ننگ و عار روزگار آلوده شدید که این پلید را به هیچ آبی نتوان شست ؛ لوث گناه کشتن سلیل خاتم نبوت و سید شباب اهل جنت را چگونه توان شست ؟! کشتن همان کسی که در اختیار نمودن امور، او پناه شما بود و در هنگام نزول بلا، فریاد رس شما و در مقام حجت با خصم ، رهنمای شما و در آموختن سنت رسول الله صل الله علیه و اله را، بزرگ شما بود.(28) متن عربی : خَابَ السَّعْیُّ، وَ تَبَّتِ، الایْدی ، وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَهُ، وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ، وَ ضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّلَّهُ وَالْمَسْکَنَهُ. وَیْلَکُمْ یا اءَهْلَ الْکُوفَهِ، اءَتَدْرُونَ اءَیَّ کَبِدٍ لِرَسُولِ اللّه فَرَیْتُمْ؟! وَ اءَیَّ کَریمَهٍ لَهُ اءَبْرَزْتُمْ؟! وَ اءَیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُمْ؟! وَ اءَیَّ حُرْمَهٍ لَهُ انْتَهَکْتُمْ؟! لَقَدْ جِئْتُمْ بِها صَلْعاءَ عَنْقاءَ سَوْداءَ فَقُماءَ. وَ فی بَعْضِها: خَرْقاءَ شَوْهاءَ، کَطِلاعِ الارْضِ وَ مِلاءِ السَّماءِ. اءَفَعَجِبْتُمْ اءَنْ مَطَرَتِ السَّماءُ دَما، وَ لَعَذَابُ الاخِرَهِ اءَخْزی وَ اءَنْتُمْ لا تُنْصَرُونَ، فَلا یَسْتَخِفَّنَّکُمْ الْمَهْلُ، فَاءنَّهُ لا یَحْفُزُهُ البِدارُ وَ لا یَخافُ فَوْتَ الثّارِ، وَ انَّ رَبَّکُمْ لَبِالْمَرْصادِ. قَالَ الرّاوی : فَوَ اللّهِ لَقَدْ رَاءَیْتُ النّاسَ یَوْمَئِذٍ حِیاری یَبْکُونَ، وَ قَدْ وَضَعُوا اءَیْدیهُمْ فی اءَفْواهِهِمْ. ترجمه : آگاه باشید که بد گناهی بود که به جا آوردید، هلاکت و دروی از رحمت الهی بر شما باد و به تحقیق که به نومیدی کشید کوشش شما و زیانکار شد دستهای شما و خسارت و ضرر گردید این معامله شما؛ به غضب خدای عزوجل برگشتید و زود شد بر شما داغ ذلت و مسکنت ؛ وای بر شما باد، ای اهل کوفه ! آیا می دانید کدام جگر رسول خدا صلی الله علیه و آله را پاره پاره نمودید و چه بانوان محترمه ، معززه چو در گوهر را آشکار ساختید کدام خون رسول خدا را ریختید و کدام حرم او را ضایع ساختید؟ به تحقیق که کاری قبیح و داهیه ای ناخوش به جا آوردید که موجب سرزنش است و ظلمی به اندازه و مقدار زمین و آسمان نمودید. آیا شما را شگفت می آید که اگر آسمان خون بر سرتان باریده است و البته عذاب روز باز پسین خوار کننده تر است و در آن روز شما را یاوری نخواهد بود؛ پس به واسطه آنکه خدایتان مهلت داد سبک نشوید و از حد خویش خارج نگردید؛ زیرا عجله در انتقام ، خدای را به شتاب نمی آورد و او با بی تاب نمی کند که ببر خلاف حکمت کاری کند و نمی ترسد که خونخواهی کردن از دست او برود. به درستی که پروردگار به انتظار بر سر راه است (تا داد مظلوم از ظالم ستاند). راوی گوید: به خدا سوگند! مردم کوفه را در آن روز دیدم همه حران ، دستها بر دهان گرفته و گریه می کردند. متن عربی : وَ رَاءَیْتُ شَیْخا واقِفا الی جَنْبی یَبْکی حَتَّی اخْضَلَّتْ لِحْیَتُهُ وَ هُوَ یَقُولُ: بِاءَبی اءَنْتُمْ وَ اءُمّی کُهُولُکُمْ خَیْرُ الْکُهُولِ، وَ شَبابُکُمْ خَیْرُ الشَّبابِ وَ نِساؤ کُمْ خَیْرُ النِّساءِ، وَ نَسْلُکُمْ خَیْرُ نَسْلٍ، لا یُخزی وَ لا یَبْزی . وَ رَوی زَیْدُ بْنُ مُوسی قالَ: حَدَّثَنی اءَبی ، عَنْ جَدی ع قالَ: خَطَبَتْ فاطِمَهُ الصُّغْری بَعْدَ اءَنْ وَرَدَتْ مِنْ کَرْبَلاءَ، فَقالَتْ: ژاءَلْحَمْدُ لِلِّه عَدَدَ الرَّمْلِ وَالْحَصی ، وَزِنَهَ الْعَرْشِ الَی الثَّری ، اءَحْمَدُهُ وَ اءَوْمِنُ بِهِ وَ اءَتَوَکَّلُ عَلَیْهِ. وَ اءَشْهَدُ اءَنْ لا الهَ الا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، وَ اءَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ اءَنَّ ذُرِّیَّتَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الفُراتِ بِغَیْرِ ذَحْلٍ وَ لا تِراتٍ. اَللّهُمَّ اِنی اءعُوذُ بِکَ اءَنْ اءَفْتَرِی عَلَیْکَ الْکَذِبَ، وَ اءَنْ اءَقُولَ عَلَیْکَ خِلافَ ما اءَنْزَلَتْ مِنْ اءَخْذِ الْعُهُودِ لِوَصِیَّهِ عَلِی بْنِ اءَبی طالِبٍ ع ، الْمَسْلُوبِ حَقُهُ، اَلْمَقْتُولِ بِغْیِرْ ترجمه : پیر مردی را دیدم در پهلویم ایستاده چنان گریه می کرد که ریشش از اشک چشمانش تر شده بود و همی گفت : پدر و مادرم به فدای شما باد؛ پیران شما از بهترین پیران عالمند و جوانان شما بهترین جوانان و زنانتان بهترین زنان و نسل شما بهترین نسلهاست و این نسل خوار و مغلوب ناکسان نمی گردد. سخنرانی فاطمه صغری سلام الله علیها زید بن موسی بن جعفر علیه السّلام گفت : پدرم به من خبر داد که از جدم روایت نموده بود که چنین فرمود: فاطمه صغری پس از آنکه از کربلا به شهر کوفه رسید، خطبه ای به این مضمون خواند: (الحمدلله ….(؛ حمد و سپاس ذات مقدس خداوند را ساز است به شماره ریگها و سنگهای بیابان و به اندازه سنگینی عرش خداوند مهربان ، تا سطح زمین و آسمان ! او را سپاس می گویم و ایمان به خداوندش دارم و خویش را به او می سپارم و شهادت می دهم که بجز او خدایی نیست و او یگانه و بی نیاز و شریک ، است و گواهی می دهم بر آن که محمد صلی الله علیه و آله بنده خاص و رسول مخصوص اوست و نیز شهادت می دهم بر آنکه فرزندان پیامبر را در کنار آب فرات مانند گوسفندان سر از بدن جدا نمود، و بدون آنکه کسی را به قتل رسانده باشند و کسی خونی از آنها طلبکار باشد پروردگارا، به تو پناه می برم از اینکه بر تو دروغ بسته باشم یا آنکه سخنی گویم بر خلاف آنچه نازل فرمودی بر پیغمبر که از امت ، عهد و پیمان گرفت از برای وصی خویش علی علیه السّلام ، متن عربی : ذَنْبٍ کما قُتِلَ وَلَدُهُ بِالاْ مْسِ فی بَیْتٍ مِنْ بُیُوتِ اللّهِ فیهِ مَعْشَرُ مُسْلِمَهُ بِاءَلْسِنَتِهِْم ، تَعْسا لرءوسهم ما دفعت عنه ضیما فی حَیاتِهِ وَ لا عَنْدِ مَماتِهِ حَتّی قَبَضْتَهُ اِلَیْکَ مَحْمُودَ النَّقیبَهِ طَیِّبَ الْعَریکَهِ، مَعْرُوفَ الْمَناقِبِ، مَشْهُورَ الْمَذاهِبِ لَمْ تَاءْخُذْهُ اللّهُمَّ فیکَ لَوْمَه لائِمٍ وَ لا عَذْلُ عاذِلٍ. هَدَیْتَهُ یا رَبِّ لِلاْسلامِ صَغیرا، وَ حَمِدْتَ مَناقِبَهُ کَبیرا، وَ لَم یَزَلْ ناصِحا لَکَ وَ لِرَسُولِکَ حَتّی قَبَضْتَهُ اِلَیْکَ، زاهِدا فی الدُّنیا غَیْرَ حَریصٍ عَلَیْها، راغِبا فی الا خِرَهِ مُجاهِدا لَکَ فی سَبیلِکَ رَضیتَهُ فَاخْتَرْتَهُ وَ هَدَیْتَهُ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ. اءمّا بَعْدُ، یا اءهْلَ الکُوفَهِ، یا اءهْلَ الْمَکْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخیَلاءِ. فإ نّا اءَهْلُ بَیْتٍ اِبْتَلانَا اللّهِ بِکُمْ، وَ ابْتَلاکُمْ بِنا، فَجَعَلَ بَلاءَنا حَسَنا، وَ جَعَلَ عِلْمَهُ عِنْدَنا وَ فَهْمَهُ لَدَیْنا. فَنَحْنُ عَیْبَهُ عِلْمِهِ وَ وَعاءُ فَهْمِهِ وَ حِکْمَتِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلی اءهْلِ الاْ رْضِ فی بِلادِهِ لِعِبادِهِ. ترجمه : آن علی که مردم حق او را از دستش گرفتند و او را بی گناه مانند فرزندش حسین علیه السّلام که در روز گذشته کشته اند، به قتل رسانیدند. (قتل علی علیه السّلام ) در خانه ای از خانه های خدا (یعنی مسجد کوفه ) واقع گردید که در آن مسجد جماعتی بودند که به زبان اظهار اسلام می نمودند که هلاکت و دوری از رحمت الهی بر ایشان باد! زیرا تا در حیات بود ظلمی را از او دفع ننمودند و نه آن هنگام که از این دنیای فانی به سرای جاودانی رسید و از این دار فانی او را به سوی رحمت خویش انتقال دادی در حالتی که پسندیده نفس و پاکیزه طبیعت بود و مناقبش معروف و راه سلوکش مشهور بود. خداوندا، او چنان بود که هیچ گاه ملامت ملامت کنندگان او را در حق بندگی ات و رضایت مانع نمی آمد هنگام کودکی او را به سوی اسلام هدایت نمودی و در حال بزرگی مناقبش را پسندیدی و همواره نصیحت را برای رضای تو و خشنودی پیغمبرت ، فرو نمی گذاشت تا آنکه روح پاکش را قبض نمودی . او لذائذ دنیای فانی را پشت پا زده و به آن مایل و حریص نبود بلکه رغبتش به سوی آخرت بود و همتش معروف در جهاد کردن در راه پسندیده تو بود. تو از او راضی شدی و اختیارش نمودی سپس به راه راست هدایتش کردی ، (اما بعد…(؛ ای جماعت کوفه ! ای اهل مکاری و خدعه و تکبر! ماییم اهل بیت عصمت و طهارت که خدای عزوجل متن عربی : اءَکْرَمَنَا اللّهِ بِکَرامَتِهِ وَ فَضَلّنا بِنَبِیَّهِ مُحَمَّدٍ ص عَلی کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقَ تَفْضیلا بیِّنا. فَکَذَّبْتُمُونا، وَ کَفَّرْتُمُونا. وَ رَاءَیْتُمْ قِتالنا حَلالا وَ اءَمْوالَنا نَهْبا. کَاءَنَّنا اءَوْلادُ تُرْکٍ وَ کإ بُلَ کَما قَتَلْتُمْ جَدَّنا بِالاْْمسِ، وَ سُیُوفُکُم تَقْطُرُ مِنْ دمائنا اءَهْلَ الْبَیْتِ لِحِقْدٍ مُتَقَدَّمٍ. قَرِّتْ لِذلِکَ عُیُونُکُمْ، وَ فَرِحِتْ قُلُوبُکُمْ. اِفْتِراءً عَلَی اللّهِ وَ مَکْرا مَکَرْتُمْ وَ اللّهِ خَیْرُ الْماکِرینَ. فَلا تَدْعُوَنَّکُمْ اءَنْفُسُکْم اِلی الْجَذَلِ بِما اءَصَبْتُمْ مِنْ دِمائِنا وَ نالَتْ اءَیْدِیْکُمْ مِنْ اءَمْوالِنا. فَاِ نَّ ما اءَصابِنا مِنْ المَصائِبِ الْجَلَیلَهِ وَ الرَّزایَا الْعَظیمَهِ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ اءَنْ نَبْرَاءها اَنْ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیرُ. لِکَیْلا تَاءْسُوا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللّهِ لا یُحْبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ. ترجمه : ما را (به تحمل و صبوری و ظلم های شما) مبتلا ساخت و شما را به وجود ما (که جز حق گفتار و کردار نداریم ) امتحان نمود و امتحان ما را نیکو مقرر فرمود و علم و فهم را در نزد ما قرار داد؛ پس ماییم صندوق علم الله و ظرف فهم و حکمت باری تعالی و ماییم حجت حق بر روی زمین در بلاد او از برای بندگان خدا ما را به کرامت خویش گرامی داشته و به واظسه محمد مصطفی صل الله علیه و اله بر بسیاری از مخلوقات فضیلت داد به فضیلت داد به فضیلتی ظاهر و هویدا؛ پس شما امت ما را به دروغ نسبت دادید و از دین ما را خارج دانستید و چنین پنداشتید که کشتن ما حلال و اموال ما هدر و غنیمت است ، مصل آنکه ما از اسیران ترک و تاتاریم همچنان که در روز گذشته جد ما علی علیه السّلام راکشتید و هنوز خونهای ما اهل بیت ، از دم شمشیرهای شما می چکد به واسطه عدوات و کینه دیرینه که از زمان جاهلیت داشتید و برای همین نیز چشمانتان و دلهایتان شاد ردیه از روی افتراء بر خدای عزوجل و از جهت مکری که انگیختید و خدا بهترین مکر کنندگان است ؛ پس نشاید که نفس شما دعوت کند شما را به سوی فرح و سرور به واسطه رسیدن به آرزوهایتان اکنون خون ما را ریختید و دست شما به اموال ما رسید به درستی که این مصیبت های بزرگ که به ما رسیده است خداند متعال پیش از خلفت در کتاب لوح محفوظ آن را ثبت فرموده و در قرآن می فرماید: (ما اصاب من مصیبه ….(؛ یعنی هیچ مصیبتی در زمین و نه در وجود شما روی نمی دهد مگر اینکه همه آنها قبل از متن عربی : تَبّا لَکُمْ، فَانْتَظِرُوا اللَّعْنَهَ وَالْعَذابَ، فَکَاءنَّ قَدْ حَلَّ بِکُمْ، وَ تَواتَرَتْ مِنَ السَّماءِ نَقِماتُ، فَیُسْحِتُکُمْ بِعَذابِ وَ یَذیقُ بَعْضُکُمْ بَاءسَ بَعْضٍ ثُمَّ تُخَلَّدُونَ فی الْعَذابِ الالیمِ یَوْمَ الْقِیامَهِ بِما ظَلَمْتُمُونا، اءَلا لَعْنَهُ اللّهِ عَلَی الظّالِمینَ. وَیْلَکُمْ، اءَتَدْرُونَ اءَیَّهُ یَدٍ طاعَنَتْنا مِنْکُمْ؟! وَ اءَیَّهُ نَفْسٍ نَزَعَتْ الی قِتالِنا؟! اءَمْ بِاءَیَّهِ رِجْلٍ مَشَیْتُمْ اِلَیْنا تَبْغُونَ مَحارَبَتَنا؟! قَسَتْ وَ اللّهِ قُلُوبُکُمْ، وَ غَلْظَتْ اءَکْبادُکُمْ، وَ طُبِعَ عَلی اءَفْئِدَتِکُمْ، وَ خُتِمَ عَلی اءسْماعِکُمْ وَ اءَبْصارِکُمْ (سَوَّلَ لَکُمُ الشَّیْطانُ وَ اءَمْلی لَکُمْ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِکُمْ) غِشاوَهً فَاءَنْتُمْ لا تَهْتَدُونَ. فَتَبّا لَکُمْ یا اءَهْلَ الْکُوفَهِ، اءَیُّ تِراتٍ لِرَسُولِ اللّهِ ص قِبَلَکُمْ وَ دُخُولٍ لَهُ لَدَیْکُمْ بِما غَدَرْتُمْ بِاءَخیهِ عَلِیّ بْنِ اءَبی طالِبٍ جَدّی وَ بَنیهِ وَ عِتْرَهِ النَّبِی الاخْیارِ صَلَواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْهِمْ، وَافْتَخَرَ بِذلِکَ مُفْتَخِرُکُمْ فَقالَ: ترجمه : آنکه زمین را بیافرینم در لوح محفوظ ثبت است و این امر برای خدا آسان است این به خاطر آن است که برای آنچه از دست داده اید تاءسف نخورید و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمانه نباشید و خداوند هیچ متکبر فخر فروشی را دوست ندارد! زیان و هلاکت بر شما باد! منتظر باشید لعنت و عذاب الهی را چنان عذابی که گویا الان بر شما رسیده و نعمت هایی را که گویا پی در پی از آسمان نازل می شود؛ پس ریشه وجود شما را به تیشه های عذاب بیرون خواهد افکند و گروهی از شما خواهد که مسلط شود بر گروهی دیگر (که سختی عذاب را برای همدیگر بچشانید) از آن پس همگی در عذاب دردناک جاویدان خواهید بود؛ زیرا بر ماستم کردید و لعنت خدا مرا ستمکاران راشت وای بر شما باد! ایا می دانید که چه دستی از شما و چه نفسی شایق گردیده که با ما قتال کنید و با کدام پا به جنگ ما آمدید؟ به خدا سوگند قلبهایتان سخت و جگرهایتان پر غیظ و کینه گشته و مهر ظلالت بر دلهایتان و بر گوشها و دیدگانتان زده شده و شیطان با وسوسه ها و آرزوها شما را در انداخته و پرده بر چشمانتان کشیده ؛ پس هرگز هدایت نخواهید شد ای اهل کوفه ! زیان و هلاکت بر شما باد! آیا می دانید چند خون از رسول خدا صلی الله علیه و آله و فرزندان و عترت پاک او را در دل دارید تا به حدی که به کشتن ما اهل بیت ، فخر و مباهات می کنید! و به این مضمون گویا هستید که : متن عربی : نَحْنُ قَتَلْنا عَلِیّا وَ بَنی عَلِیٍّ بِسُیُوفٍ هِنْدِیَّهٍ وَ رِماحْ وَ سَبَیْنا نِساءَهُمْ سَبْی تُرْکٍ وَ نَطَحْناهُمْ فَاءَیُّ نِطاحْ بِفیکَ اءَیُّهَا الْقائِلُ الْکَثْکَثُ وَ الاثْلَبُ، افْتَخَرْتَ بِقَتْلِ قَوْمٍ زَکَّاهُمُ اللّهُ وَ اءَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهیرا، فَاءکْظِمْ وَاقْعِ کَما اءَقْعی اءَبُوکَ، فَانَّما لِکُلِّ امْرءٍ مَا اکْتَسَبَ وَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ. اءَحَسَدْتُمُونا – وَیْلا لَکُمْ – عَلی ما فَضَّلْنا اللّهُ. شِعْرُ: فَما ذَنْبُنا انْ جاشَ دَهْرا بُحُورُنا وَ بَحْرُکَ ساجٍ لا یُوارِی الدَّعامِصا (ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤ تیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظیمِ وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ. ( قالَ: وَارْتَفَعَتِ الاصْواتُ بِالْبُکاءِ والنَّحیبِ، وَ قالُوا: حَسْبُکِ یَابْنَهَ الطَّیِّبینَ، فَقَدْ اءَحْرَقْتِ قُلُوبَنا وَ اءَنْضَحْتِ نُحُورَنا وَ اءَضْرَمْتِ اءَجْوافَنا، فَسَکَتَتْ. ترجمه : (نحن قتلنا… ( یعنی ما کشتیم علی و فرزندان علی را با شمشیرهای هندی و نیزه ها و زنان ایشان را اسیر نمودیم مانند اسیران ترک و ایشان را شکست دادیم چه شکستی ! ای گوینده چنین سخنان ، خاک بر دهانت باد! ای بخر می کنی به کشتن گروهی که خداوند تعالی ایشان را پاک و پاکیزه گردانیده است و رجس و پلیدی را از ایشان برداشته ای شخص پلید! خشم خود را فرو بنشان و چون سگ بر دم خود بنشین چنانکه پدرت نشست . همانان برای هر کی همان جزای است که کسب نموده و به دست خویش به سوی قیامت پیش فرستاده است آیا بر ما حسد می بردید؟ وای بر شما به واسطه آنچه که خدای تعالی ما را فضیلت داده و این شعر را ذکر فرمود: (فما ذنبنا….(؛ یعنی ما را چه گناه است اگر چند روزی (به امر الهی ) دریای شوکت و جلال و فضیلت ما به جوش آید و دریای اقبال تو آرام باشد به قسمی که که کفچلیز (دعموص )(29) در آن نتواند پنهان بماند. (ذللک فضل ….( (30) (و من لم ….((31) ؛ این فضل خداوند است که به هر کس بخواهد می دهد و خداوند صاحب فضل عظیم است و هر کسی که خدا نوری برای او قرار نداده ، نوری برای او نیست راوی گوید: چون آن مخدره مکرمه این کلمات را ادا فرمود، صداها به گریه بلند شد و اهل کوفه عرضه داشتند: کافی است این فرمایشات ای دختر طیبین ! به تحقیق که دلهای ما را کباب نمودی و گردنهای ما را نرم کردی و آتش اندوه به اندرون و باطن ما افروختی . متن عربی : قالَ: وَ خَطَبَتْ اءُمُّ کُلْثُومٍ اِبْنَهُ عَلِیٍّ ع فی ذَلِکَ الْیَوْمِ مِنْ وَراءِ کِلَّتِها، رافِعَهً صَوْتَها بِالْبُکاءِ، فَقالَتْ: یا اءَهْلَ الْکُوفَهِ، سُوْءا لَکُمْ، ما لَکُمْ خَذَلْتُمْ حُسَیْنا وَ قَتَلْتُمُوُهُ وَ انْتَهَبْتُمْ اءَمْوالَهُ وَ وَرِثْتُمُوهُ وَ سَبَیْتُمْ نِساءَهُ وَ نَکَبْتُمُوهُ؟! فَتَبّا لَکُمْ وَ سُحْقا. وَیْلَکُمْ، اءَتَدْرونَ اءَیُّ دَواهٍ دَهَتْکُمْ؟ وَ اءَیَّ وِزْرٍ عَلی ظُهُورِکُمْ حَمَلْتُمْ؟ وَ اءَیَّ دِماءٍ سَفَکْتُمُوها؟ قَتَلْتُمْ خَیْرَ رِجالاتٍ بَعْدَ النَّبِیِّ ص ، وَ نُزِعَتِ الرَّحْمَهُ مِنْ قُلُوبِکُمْ اءَلا اِنَّ حُزْبَ اللّهِ هُمُ الغالِبُونَ وَ حِزْبُ الشَیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ. ثُمَّ قالَتْ: قَتَلْتُمْ اءَخی صَبْرا فَوَیْلٌ لامِّکُمُ سَتُجْزَوْنَ نارا حَرُّها یَتَوَقَّدُ سَفَکْتُمْ دِماءً حَرَّمَ اللّهُ سَفْکَها وَ حَرَّمَهَا الْقُرآنُ ثُمَّ مُحَمَّدُ اءَلا فَاءبْشِروا بِالنّار اِنَّکُمْ غَدا لَفی سَقَرٍ حَقّا یقینا تَخَلَّدُوا ترجمه : پس آن مخدره مکرمه خاموش گردید. سخنرانی ام کلثوم علیه السّلام روای گوید:علیا مکرمه ام کلثوم دختر امیر مومنان علی علیه السّلام در همان روز از پشت پرده خطبه خواند در حالتی که صدا به گریه بلند کرده بود فرمود: ای اهل کوفه ! رسوایی بر شما باد! چه شد که حسین علیه السّلام را خوار ساختید و او را بکشتید و اموالش را به غارت بدرید و آن را متصرف شدید مانند تصرف میراث و زنان او را اسیر نمودید و ایشان را به رنج و سختی افکندید؛ پس زیان و هلاکت بر شما باد! آیا می دانید چه داهیه و جنایت بزرگی مرتکب شدید و چه بارگناه بر دوش گرفتید و چه خونها که ریختید و چه حرمی را مصیبت زده نمودید و چه دخترانی را غارت نمودید و چه اموالی را به تارج بردید، کشتید آن مرداین را که بعد از رسول صلی الله علیه و آله بهترین خلق بودند و ترحم از دلهایتان کنده شده آگاه باشید که رستگاری برای لشکر خدای ست و لشکر شیطان خاسر و زیانکارند انگاه این ابیات را خواند: (قتلتم اخی ….(؛ برادر عزیزم را بی تقصیر با ازار و شکنجه کشتید همانطور که پرنده را با چوب و سنگ آزار دهند و بکشند مادرتان در عزایتان واویلا گوید! زود است که جزای شما آتش جهنم خواهد بود؛ اتشی که شعله اش فرو نمی نشیند و خونهایی را ریختنید که خدا ریختن آنها را حرام کرده و قرآن مجید و رسول حمید صلی الله علیه و آله نیز به حرمت آن ناطق اند بشارت باد شما را به آتش جهنم که در فردای متن عربی : وَ اءنّی لابْکی فی حَیاتی عَلی اءَخی عَلی خَیْرِ مَنْ بَعْدَ النَّبِیِّ سَیُولَدُ بِدَمْعٍ غَریزٍ مُسْتَهِلٍّ مُکَفْکَفٍ عَلَی الْخَدِّ مِنّی دائِما لَیْسَ یُحْمَدُ قَالَ الرّاوی : فَضَجَّ النّاسُ بِالبُکاءِ وَالنَّحیبِ وَالنَّوْحِ، وَ نَشَرَ النِّساءُ شُعُورَهُنَّ وَ وَضَعْنَ التُرابَ عَلی رؤ وسِهِنَّ، وَ خَمَشَ وُجُوهَهُنَّ وَ لَطَمْنَ خُدُودَهُنَّ، وَ دَعَوْنَ بِالْوَیْلِ وَالثُّبُورِ، وَ بَکَی الرِّجالُ وَ نَتَفُوا لِحاهُمْ، فَلَمْ یُرَ باکِیَهً وَ باکٍ اءَکْثَرُ مِنْ ذلِکَ الْیَوْمِ. ثُمَّ اءَنَّ زَیْنَ الْعابِدینَ ع اءَوْماء الَی النّاسِ اءَنِ اسْکُتُوا، فَسَکَتُوا، فَقامَ قائِما، فَحَمَدَ اللّهَ وَ اءَثْنی عَلَیْهِ وَ ذَکَرَ النَّبِی بِما هُوَ اءَهْلْهُ فَصَلّی عَلَیْهِ، ثُمَّ قالَ: (اءَیُّها النّاسُ مَنْ عَرَفَنی فَقَدْ عَرَفَنی ، وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنی فَاءَنَا اءُعَرِّفُهُ بِنَفْسی : اءَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ اءَبی طالِبٍ. اءَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُراتِ مِنْ غَیْرِ ذَحْلٍ وَ لا تِراتٍ. ترجمه : قیامت در دوزخ سقر، به یقین و حق ، جاویدان خواهید بود و اینک من در مدت زندگانی خود گریانم و در تمام عمر خود بر برادرم حسین علیه السّلام اشک خواهم ریخت ، بر آن کس گریه می کنم که پس از رسول صل الله علیه و اله بهترین مردم روی زمین بود پیوسته از چشمانم اشک مانند باران بر گونه هایم جاری است که آن را تمامی نیست . راوی گوید: مردم همگی صداها به گریه و نوحه بلند نمودند و زنان کوفه موها پریشان و خاک مصیبت بر سر ریختند و صورتها خراشیدند و لطمه بر روی خود زدند و فریاد و اویلا بر آوردند و مردان کوفی نیز به گریه افتادند و ریش ها را کندند هیچ روزی به مانند آن روز در گریه و ناله نبودند. سخنرانی امام سجاد علیه السّلام سپس امام سجاد علیه السّلام به اهل کوفه اشاره نمود که ساکت باشید. پس همه ساکت شدند پس امام سجاد علیه السّلام حمد و ثنای الهی به جا آورد و نام نامی رسول گرامی صلی الله علیه و آله بر زبان راند و درود نامحدود بر روان احمد محمود صلی الله علیه و آله فرستاد؛ سپس فرمود: ای مردم ! هر کس مرا می شناسد که می شناسد و آنکه نمی شناسد حسب و نسب مرا، پس من خود را برای او معرفی می کنم : منم علی بن حسین بن علی بن ابی طالب ! منم فرزند آن کسی که او را در کنار نهر فرات سر از بدن جدا نمودند بودن آنکه گناهی مرتکب شده باشد یا آنکه سبب قتل کسی گردیده باشد؛ منم فرند کسی که هنک حرمت او را نمودند متن عربی : اءَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِکَ حَریمُهُ وَ سُلِبَ نَعیمُهُ وَانْتُهِبَ مالُهُ وَ سُبِی عِیالُهُ. اءَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْرا وَ کَفی بِذلِکَ فَخْرا. اءَیُّهَا النّاسُ، ناشَدْتُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّکُمْ کَتَبْتُمْ الی اءَبی وَ خَدَعْتُمُوهُ وَ اءَعْطَیْتُمُوهُ مِنْ اءَنْفُسِکُمْ الْعَهْدَ وَالْمیثاقَ وَالْبَیْعَهَ وَ قاتَلْتَمُوهُ وَ خَذَلْتُمُوهُ؟! فَتَبّا لِما قَدَّمْتُمْ لانْفُسِکُمْ وَ سَوْءا لِرَاءیِکُمْ بِاءَیَّهِ عَیْنٍ تَنْظُرونَ الی رَسولِ اللّه ص اذْ یَقُولُ لَکُمْ: قَتَلْتُمْ عِتْرَتی وَانْتَهَکْتُمْ حُرْمَتی فَلَسْتُمْ مِنْ اءُمَّتی ؟! قَالَ الرّاوی : فَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُ مِنْ کُلِّ ناحِیَهٍ، وَ یَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: هَلَکْتُمْ وَ ما تَعْلَمُونَ. فَقالَ: (رَحِمَ اللّهُ امْراء قَبِلَ نَصیحَتی وَ حَفِظَ وَصِیَّتی فِی اللّهِ وَ فی رَسُولِهِ وَ اءَهْلِ بَیْتِهِ، فَانَّ لَنا فی رَسُولِ اللّهِ ص اءُسْوَهُ حَسَنَهُ(. فَقالُوا بِاءَجْمَعِهِمْ: نَحْنُ کُلُّنا یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ سامِعُونَ مُطیعُونَ حافِظُونَ لِذِمامِکَ غَیْرَ زاهِدینَ فیکَ وَ لا راغِبینَ عَنْکَ، فَمُرْنا بِاءَمْرِکْ یَرْحَمُکَ اللّهُ، فَانّا ترجمه : و حق نعمتش را ناسپاسی کردند و اموالش را به غارت بردند و عیالش را اسیر نمودند؛ منم فرزند آن کسی که به شکل (صبر( او را کشتند. این قدر زخم بر بدنش زدند که طاقت و توانائیش برفت و همین شهید شدنش با ظلم و ستم در خفریه ما اهل بیت کفایت می کند. ای مردم ! شما را به خدا سوگند که آیا بر این مدعا اگاه و معترفید که نامه ها به پدرم نوشتید و با او غدر کردید و مکر نمودید و عهد و میثاق با به او دادید (که او را یاری کنید و با دشمنانش جنگ نمایید) و در عو، با او قتال کردید تا او را شهید نمودید پس بدی و زیان باد مرا آنچه را که از برای آخرت خود از پیش فرستاید و قبیح باد راءی شما! به کدام دیده به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله نظر خواهید نمود، که در روز قیامت به شما خواهد گفت : شما عترت ما را کشتید و هتک حرمت من نمودید؛ پس شما از امت من نیستید. روای گوید: از هر جایی صدای ناله بلند شد و گروهی از کوفیان به گروهی دیگر همی گفتند که هلاک شدید و خود نمی دانید. پس آن حضرت فرمود: خدا رحمت کند آن مرد را که اندرز مرا بپذیرد و وصیتم را در راه رضای خدا و رسولش و اهل بیتش قبول نماید؛ زیرا ما را در تاسی به رسول صلی الله علیه و آله کردار نیکو است . مردم کوفه همگی گفتند: ای فرزند رسول ! ما همه گوش به فرمان توییم و حرمت تو را نگهبانیم و از خدمت رو بر نمی گردانیم ؛ آنچه امر است رجوع بفرما، خدایت رحمت کند؛ ما با دشمنانت متن عربی : حَرْبُ لِحَرْبِکَ وَ سِلْمُ لِسِلْمِکَ، لَنَاءْخُذَنَّ یَزیدَ وَ نَبْرَاءُ مِمَّنْ ظَلَمَکَ وَ ظَلَمنا. فَقالَ ع : (هَیْهاتَ هَیْهاتَ، اءَیَّتُها الْغَدَرَهُ الْمَکَرَهُ، حیلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ شَهْواتِ اءَنْفُسِکُمْ، اءَتُریدُونَ اءَنْ تَاءْتُوا الَیَّ کَما اءَتَیْتُمْ الی اءَبی مِنْ قَبْلُ؟! کَلا وَ رَبِّ الرّاقِصاتِ، فَانَّ الْجَرْحَ لَمّا یَنْدَمِلُ، قُتِلَ اءَبی ص بِالامْسِ وَ اءَهْلُ بَیْتِهِ مَعَهُ، وَ لَمْ یُنْسَ ثَکْلُ رَسُولِ اللّهِ ص وَ ثَکْلُ اءَبی وَ بَنی اءَبی ، وَ وَجَدَهُ بَیْنَ لِهاتی وَ مِرارَتُهُ بَیْنَ حَناجِری وَ حَلْقی ، وَ غُصَصُهُ تَجْری فی فِراشِ صَدْری . وَ مَساءَلَتی اءَنْ لا تَکونُوا لَنا وَ لا عَلَیْنا(. ثُمَّ قالَ: (لا غَرْوَ اِنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ وَ شَیْخُهُ قَدْ کانَ خَیْرا مِنْ حُسَیْنٍ وَ اءَکْرما فَلا تَفْرَحُوا یا اءَهْلَ کُوفانَ بِالَّذی اءَصابَ حُسَیْنا کانَ ذلِکَ اءَعْظَما قَتیلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحی فداؤُهُ جَزَاءُ الَّذی اءَرْداهُ نارُ جَهَنَّما) ثُمَّ قالَ: رَضینا مِنْکُمْ رَاءْسا بِراءْسٍ، فَلا یَوْمَ لَنا و لا عَلَیْنا(. ترجمه : دشمنیم و با دوستانت دوستیم ما یزید پلید را به فتراک بسته به خدمت آوردیم و از آن کسی که بر تو و در حقیقت بر ما ستم روا داشت از او بیزاری می جوییم امام سجاد علیه السّلام فرمود: (هیهات هیهات ….(؟! یعنی هیهات هیهات ! ای مردم غدار مکار، آنچه نفس شما به آن میل نموده ، نخواهید رسید؛ تصمیم دارید همانطور که به پدرانم ستم نمودید بر من نیز همان سلوک روا دارید؟ (کلا رورب الراقصات ((32) ؛ به پروردگار شتران هروله کننده سوگند! که چنین امری واقع نخواهد شد؛ زیرا هنزم جراحت مصیبت پدر بهبودی نیافته دیروز پدرم با یارانش به دست شما کشته شد هنوز مصیبت شهادت رسول صلی الله علیه و آله و علی علیه السّلام و فرزندان پدرم فراموشم نگردیده و این غم غضه ها هنوز در کام من باقی است و تلخی آن راه نفس و گلویم را گرفته و در سینه ام گره بسته اکنون در خواستم آن است که نه یاور من باشید و نه دشمن ما آنگاه امام سجاد علیه السّلام این ابیات را خواند: (لا غرو ان …(؛ یعنی عجب نیست اگر حسین علیه السّلام را کشتند؛ زیرا پدر او علی علیه السّلام را نیز که بهتر از او بود به شهادت رساندند. پس خشنود نباشید ای کوفیان که حسین علیه السّلام شهید شد؛ زیرا گناه این خوشحالی و خشنودی بسیار بزرگ است فرزند رسول صلی الله علیه و آله در کنار نهر فرات به شهادت نائل آمد، جانم به فدایش باد! جزای آن کس که او را شهید کرده ، آتش جهنم است سپس امام سجاد علیه السّلام فرمود: (رضینا….(؛ ما خشنودیم از شما سر به سر، نه به یاری ما باشید و نه به ضرر ما. متن عربی : قَالَ الرّاوی : ثُمَّ اءَنَّ ابْنَ زِیادٍ جَلَسَ فِی الْقَصْرِ، وَ اءَذِنَ اذْنا عامّا، وَ جِی ءَ بِرَاءْسِ الْحُسَیْنِ ع فَوَضَعَ بَیْنَ یَدَیْهِ، وَ اءَدْخِلَ نِسَاءُ الْحُسَیْنِ ع وَ صِبْیانُهُ الَیْهِ. فَجَلَسَتْ زَیْنَبُ اِبْنَهُ عَلِی ع مُتَنَکِّرَهً، فَسَاءَل عَنْها، فَقیلَ: هذِهِ زَیْنَبُ اِبْنَهُ عَلِی ع . فَاءَقْبَلَ عَلَیْها وَ قالَ: اءَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی فَضَحَکُمْ وَ اءَکْذَبَ اءُحْدُوثَتَکُمْ!!! فَقالَتْ: اِنَّما یَفْتَضِحُ الْفاسِقُ وَ یَکْذِبُ الْفاجِرُ، وَ هُوَ غَیْرُنا. فَقالَ ابْنُ زِیادٍ: کَیْفَ رَاءَیْتِ صُنْعَ اللّهِ بِاءَخیکَ وَ اءَهْلِ بَیْتِکَ؟ فَقالَتْ: ما رَاءَیْتُ الا جَمیلا، هولاءَ قَوْمُ کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتَلَ، فَبَرَزُوا الی مَضاجِعِهِمْ، وَ سَیَجْمَعُ اللّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ، فَتَحاجُّ وَ تُخاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلَجُ یَوْمَئِذٍ، هَبَلَتْکَ اءُمُّکَ یَابْنَ مَرْجانَهَ. ترجمه : اهل بیت علیه السّلام امام در مجلس ابو زیاد راوی گوید: پس ار ورود اهلی بیت علیه السّلام ، ابن زیاد بد بنیاد در قصردار الاماره نشست و صلای عام در داد که در آن مجلس عموم اهل کوفه حاضر گردند حکم نمود که سر مطهر امام حسین علیه السّلام را در پیش روی آن لعین نهادند و زنان و دختران اهلی بیت حضرت امام علیه السّلام و کودکان آن جناب در مجلس آن شقاوت ماب حاضر گردیدند؛ پس علیا مکرمه حضرت زینب خاتون علیه السّلام به قسمی که او را نشناسند و ملتفت حال او نگردند نبشست ابن زیاد شقی از حال آن مخدره سؤ ال کرد، به او گفتند: این علیا مکرمه زینب خاتون دختر امیر المومنین علیه السّلام است ابن زیاد لعین متوجه آن جناب شد و به زبان بریده این کلمات را بگفت : حمد خدا را که شما را رسوا نمود و دروغ شما را ظاهر ساخت جانم زینب در جواب ابن زیاد نانجیب ، فرمود: روسایی برای فاسقان است و دروغگویی درشان فاجران است و ما خاندان رسول خدا چنین نیستیم باز ابن زیاد گفت : دیدی خدا با برادرت و اهل بیت تو چه کرد! زینب کبری فرمود: من بجز خوبی از پروردگارم ندیدم ، شهدای کربلا گروهی بودند (از بندگان خاص خدا) خدا عزوجل شهادت را برای ایشان مقدر فرموده بود و آنها به سوی آرامگاه ابدی خود شتافتند و به زودی خدای تعالی بین تو و آنها جمع نماید و به حسابرسی پردازد و آنان علیه تو حجت اودند و با تو دشمنی نمایند؛ پس نظر نما که در روز رستاخیز رستگاری و پیروزی از آن کیست ؟ ای ابن مرجانه ! مادرت به عزایت نشیند. متن عربی : قَالَ الرّاوی : فَغَضِبِ وَ کَاءَنَّهُ هَمَّ بِها. فَقالَ لَهُ عِمْرو بْنُ حُرَیْثٍ: اَیُّهَا الاْمیرُ اِنَّها اِمْرَاَهُ، وَالْمَراَهُ لاتُوْ خَذُ بِشَی ءٍ مِنْ مِنْطِقِها. فَقالَ: لَهَا ابْنُ زِیاد: لَقَدْ شَفَی اللّهِ قَلْبی مِنْ طاغِیَتِکَ الْحُسَیْنِ وَ الْعُصاهِ الْمَرَدَهِ مِنْ اءَهْلِ بَیْتِکَ!!! فَقالَتْ: لَعَمْری لَقَدْ قَتَلْتَ کَهْلی ، وَ قَطَعْتَ فَرْعی وَ اجْتزثَثْتَ اءَصْلی فَإ ن کانَ هذا شِفاؤُکَ فَقَدِ اشْتَفَیْتَ فَقالَ اِبْنُ زِیادٍ: هذِهِ سَجّاعَهُ، وَ لَعَمْری لَقَدْ کانَ اءَبُوکَ شاعِرا. فَقالَتْ: یَابْنَ زِیادٍ ما لِلْمَراءَهِ وَ السَّجاعَهِ. ثُمَّ الْتَفَتَ ابْنُ زِیادٍ اِلی عَلِی بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَقالَ: مَنْ هذا؟ فَقیلَ: عَلِی بْنُ الْحُسَیْنِ. فَقالَ: اءَلَیْسَ قَدْ قَتَلَ اللّهِ عَلیا بْنَ الحُسَیْنِ؟! فَقالَ عَلِی ع : (قَدْ کانَ لی اءَخُ یُسَمّی عَلِی بْنُ الْحُسَیْنِ قَتَلَهُ النّاسُ(. ترجمه : راوی گوید: با شنیدن این گفتار از دختر حیدرکرار، ابن زیاد بدرکردار در خشم شد چون مار، چنانکه می نمود که تصمیم به قتل آن مخدره دارد پس عمرو بن حریث به آن ملعون ، گفت : ای ابن زیاد! این زن است و طائفه زنان را بر سخنانشان مواخذه نمی کنند. بازا ابن زیاد شقی بی حیا، زبان بریده به این سخنان گویا نمود که به تحقیق که خدا سینه مرا شفا داد با کشتن حسین و سرکشان اهل بیتش زینب کبری علیه السّلام فرمود: به جان خودم سوگند! تو سرور و مولای مرا کشتی و شاخ ‌های درخت خاندان مرا بردید و ریشه زندگی مرا قطع کردی ، پس اگر اینها مایه شفای درد تو است ، اکنون شفا یافته ای !؟ ابن زیاد پلید گفت : این زنا قافیه گواست ، به جان خود سوگند که پدر او هم شاعر و قافیه ساز بود. زینب کبری علیه السّلام فرمود: ای ابن زیاد! زنان را با قافیه سازی و شعرپردازی چه کار است ! سپس ابن زیاد متوجه به جانب امام زین العابدین علیه السّلام گردید و گفت : این کیست ؟ گفتند: این علی بن الحسین است . ابن زیاد گفت : مگر خدا علی بن الحسین را نکشت ؟ امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: مرا برادری بود نامش علی بن الحسین که به دست مردم در کربلا کشته شد. متن عربی : فَقالَ: بَلِ اللّهُ قَتَلَهُ. فَقالَ عَلِی ع : اللّهُ یَتَوَفَّی الاْ نْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها. فَقالَ ابْنُ زِیادٍ: وَبِکَ جُرْاءَهُ عَلی جَوابی اِذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ. فَسَمِعَت ط بِهِ عَمَّتُهُ زَیْنَبَ، فَقالَتْ: یا ابْنَ زِیادٍ اِنَّکَ لَمْ تُبْقِ مِنّا اءَحَدا، فَإِنْ کُنْتَ عَزَمْتَ عَلی قَتْلِهِ فَاقْتُلْنی مَعَهُ. فَقالَ عَلِی ع لِعَمَّتِهِ: (اءُسْکُتی یا عَمَّهَ حَتّی اءُکَلَّمَهَ( ثُمَّ اءَقْبَلَ ع فَقالَ (اءبِالْقَتْلِ تُهَدَّدنی یا ابْنَ زِیادٍ اءما عَلِمْتَ اءَنَّ الْقَتْلَ لِنا عادَهُ وَ کَرامَتُتنا الشَّهادَهُ. ثُمَّ اءَمَرَ ابْنُ زِیادٍ بِعَلِی بْنَ الْحُسَیْنِ ع وَ اءَهْلِ بَیْتِهِ فَحُمِلُوا اِلی بَیْتِ فی جَنْبِ الْمَسجِدِ الاْ عْظَمِ. فَقالَتْ زَیْنَبُ اِبْنَهُ عَلِی ع : لا یَدْخُلَنّ عَلَیْنا عَرَبِیَهُ اِلاّ اءُمُ وَلَدٍ اءَو مَمْلُوکَهُ فَإِنَّهُنَّ سُبینَ کَما سُبینا. ثُمَّ اءَمَرَ اْبنُ زِیادٍ بِرَاءسِ الْحُسَیْنِ ع ، فَطیفَ بِهِ فی سُکَک الْکُوفَهِ. ترجمه : ابن زیاد گفت : چنین نیست بلکه به دست خدا کشته شد. آن حضرت این آیه را تلاوت فرمود: (الله یتوفی (؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می کند و ارواحی را که نمرده اند نیز به هنگام خواب می گیرد. ابن زیاد گفت : آیا تو را جرات بر جواب من است ، این مرد را ببرید و گردنش را بزنید. زینب خاتون علیه السّلام فرمود: ای پسر زیاد! از ما احدی را زنده نذاشتی ، اگر می خواهی او را بکشی پس مرا هم به قتل برسان ! حضرت سید الساجدین علیه السّلام هب عمه مکرمه خود، فرمود: ای عمه ! لحظه ای آرام باش تا با این لعین سخن گویم سپس متوجه ابن زیاد شد و فرمود: ای پسر زیاد! همانا مرا به کشتن می ترسانی ، آیا نمی دانی کشته شدن برای ما عادت است و کرامت ما در شهادت است ؟ آنگاه ابن زیاد بد بنیاد حکم خود که سید سجاد علیه السّلام و سایر اهل بیت امام عباد را در خانه ای که جنب مسجد اعظم کوفه بود، وارد نمودند زینب خاتون علیه السّلام فرمود: هیچ کس از زنان کوفه به نزد ما نمی آمد مگر ام ولد و کنیزکان ؛ زیرا ایشان هم مانند ما به بلای اسیری مبتلا شده بودند و به این مرد لعین حکم نمود که سر مطهر امام مبین و فرزند سید المرسلین را در کوچه های شهر کوفه بگردانند و چه مناسب است که اشعار یکی از دانشمندان را که در مصیبت فرزند متن عربی : وَ یَحِقّ لی اءنْ اءَتَمَّثلَ هُنا اءبْیاتا لِبَعْضِ ذَوِی الْعُقُولِ، یَرْثِی بِها قَتیلا مِنْ آلِ الرَّسُولِ ص فَقالَ: رَاءْسُ ابْنِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ وَصِیِّهِ لِلنّاظِرینَ عَلی قَناهٍ یُرْفَعُ وَ الْمُسْلِمُونَ بِمَنْظَرٍ وَ بِمَسْمَعٍ لا مُنْکِرُ مِنْهُمْ وَ لا مُتَفَجَّعُ کَحُلَتْ بِمَنْظَرِکَ الْعُیُونُ عَمایَهً وَ اءَصَمَّ رُزْءُکَ کُلَّ اءُذُنِ تَسْمَعُ اءَیْقَظْتَ اءَجْفانا وَ کُنْتَ لَها کرَی وَ اءَنَمْتَ عَیْنا لَمْ تَکُنْ بِکَ تَهْجَعُ ما رَوْضَهُ اِلا تَمَنَّتْ اءَنَّها لَکَ حُفْرَهُ وَ لِخَظِّ قَبْرِکَ مَضْجَعُ قَالَ الرّاوی : ثُمَّ اَنَّ اِبْنَ زِیادٍ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمَدَ اللّهَ وَ اءَثْنی عَلَیْهِ وَ قالَ فی بَعْضِ کَلامِهِ: اَلْحَمْدُ اِللّهِ الَّذی اءَظْهِرِ الْحَقَّ وَ اءَهْلَهُ وَ نَصَرَ اءَمِیرَ الْمُؤ مِنینَ وَ اءَشْیاعَهُ وَ قَتَلَ الْکَذَّابَ بْنَ الْکَذّابِ!!! ترجمه : رسول خدا صلی الله علیه و آله انشاء نموده و در اینجا ذکر کنیم : (راس ابن ….(؛ یعنی بسیار شگفت است که سر فرزند دختر پیامبر و نور دیده وصی پیامبر را بر بالای نیزه نمایند تا مردم به آن نظاره کنند و در همان حال آنانکه خود را از اهل اسلام می دانند این داهیه عظمی را ببیند و به گوش خود بشنوند و مع ذلک نه در مقام انکار این امر تشنیع باشند و نه بر این مصیبت عظمی گریه و ناله نمایند ای نور چشم زهرا دیدار رویت چشمان کور را بینا و اندون ذکر مصیبت تو گوشهای شنوا را کر نموده . تو با شهادتت چشمان دوستانت را که از خیال تو راحت بودند، بیدار کردی و چشمان دوستانت را که هرگز از ترس شوکت تو به خواب نمی رفت خوابانیدی ای حسین ! هیچ بقعه ای در روی زمین نیست مگر آنکه تمنا می کند که کاش محل قبر و آرامگاه ابدی تو باشد. شهادت عبدالله عفیف ازدی راوی گوید: سپس ابن زیاد بر بالای منبر رفت و آن خناس ناسپاس در آغاز سخن ، سپاس و حمد الهی را از راه افسون بگفت و از جمله سخنان که بر زبان بریده براند این بود که حمد خدا را که حق و اهل حق را ظاهر نمود و امیر المؤ منین یزید و پیروانش را نصرت بخشید و کذاب فرزند کذاب را بکشت . متن عربی : فْما زادِ عَلی هذَا الْکلامِ شَیْئا، حَتّی قامَ اِلَیْهِ عَبْدُ اللهِ بْنِ عَفیفِ الاْ زدی وَ کانَ مِنْ خِیارِ الشّیعَهِ وَ زُهّادِها وَ کانَتْ عَیْنُهُ الْیُسْری ذَهَبَتْ فی یَوْمَ الْجَمَلِ وَ الاْ خْری فی یَوْمَ صِفّینَ وَ کانَ یُلازِمُ الْمَسْجِدَ الاْ عْظَمَ فَیُصَلَّی فیهِ اِلََی اللَّیْلِ فَقالَ: یا بْنَ مَرْجانَهَ، اَنَّ الْکَذّابِ اءَنْتَ وَ اءَبُوکَ وَ مَنِ اِسْتَعْمَلَکَ وَ اءَبُوهُ یا عَدُوَّ اللّهِ، اءَتَقْتُلُونَ اءَوْلاَدَ النَّبِییّنَ وَ تَتَکّلَمُونَ بِهذَا الْکَلامِ عَلی مَنابِرِ المُؤ مِنینَ. قَال الّراوی : فَغَضِبَ ابْنُ زِیادٍ وَ قالَ: مَنْ هذَا الْمُتَکَلَّمُ؟ فَقالَ: اءَنَا الْمُتَکَلَّمُ یا عَدُّوُ اللّهِ، اءَتَقْتُلُ الذُرّیَهَ الطّاهِرَهَ الَّتی قَدْ اءَذْهَبَ اللّهِ عَنْهَا الرِّجْسَ وَ تَزْعَمُ اءَنَّکَ عَلْی دِینِ الاْ سْلامِ. واغَوْثاهُ اءَیْنَ اءَوْلادُ الْمُهاجِریْنَ وَ الاَنْصارِ یَنْتَقِمُونَ مِنْ طاغیِتکَ اللَّعینِ بْنِ اللَّعینِ عَلی لِسانِ مُحَمْدٍ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمین . قالَ الّراوی : فَاْزدادَ غَضَبُ ابْنِ زِیادٍ ترجمه : پس مجال زیاده از این سخنان بر ابن زیاد نماند که عبدالله بن عفیف ازدی – رضوان الله علیه – از جای برخاستت و او مردی بود از اخیار شیعه شاه اولیاء علی مرتضی علیه السّلام و از جمله زهاد بود و چشم چپ او در رکاب حضرت امیر علیه السّلام در جنگ جمل از دستش دفته بود و دیده دیگرش را هم در جنگ صفین تقدیم امیر المؤ منین علیه السّلام نموده بود و پیوسته ایام را در مسجد جامع کوفه تا شب به عبادت مشغول بود – و فرمود: ای ابن زیاد! کذاب تویی و پدر و آن کسی که تو را امیر کرده و پدر آن لعین . همانا ای دشمن خدا، اولاد انبیا را مقتول ساخته و بر بالای منبر مؤ منان این چنین سخنان می رانید؟ راوی گوید: ابن زیاد بدبنیاد در غضب شد گفت : این سخنگو کیست ؟ عبدالله فرمود: منم سخنگو ای دشمن خدا، آیا به قتل می رسانی ذریه طاهره رسول صلی الله علیه و آله را که خدای عزوجل رجس و پلیدی را از آنان برداشته و با این همه گمان داری که بر دین اسلام هستی و مسلمانی ؟ آنگاه عبدالله فریاد و اغوثاه بر آورد که کجایند فرزندان مهاجرین و انصار که داد آل رسول را از جبار متکبر لعین یزید بن معاویه بی دین ، بستانند انتقام از آن ناستوده بی دین که رسول رب العالمین او را لعنت کرده است ، بگیرند. راوی گوید: از سخنان آتشین عبدالله عفیف ، رگهای گردن ابن زیاد ملعون باد کرده و خشم و غضبش افزون گشت و گفت : این مرد متن عربی : حَتّی انْتَفَخَتْ اءَوْداجُهُ وَ قالَ: عَلَی بِهِ فَتَبادَرَتِ الْجَلاوِزَهُ مِنْ کُلِّ ناحِیَهٍ لِیَاءخُذُوُه ، فَقامِتَ الاشْرافُ مِنَ الاْزْدِ مِن بَنِی عَمَهَّ فَخَلَّصُوهُ مِنْ اءَیْدِی الْجَلاوِزَهِ وَ اءَخْرَجُوهُ مِنْ بابِ الْمَسْجِدِ وَ انْطَلَقُوا بِهِ اِلی مَنْزِلِهِ. فَقالَ ابْنُ زِیادٍ: اِذْهَبُوا اِلی هذَا الاْ عْمی اءَعْمَی الاْ زْدِ، اءَعْمَی اللّهُ قَلْبَهُ کَما اءَعْمی عَیْنَهُ فَاءْتُونی بِهِ. ق الَ: فَانْطَلَقوا اِلَیْهِ، فَلَمّا بَلَغَ ذلِکَ الاْ زدَ اجْتَمَعوُا وَ اجْتَمَعَتْ مَعَهُمْ قَبائِلُ الْیَمَنِ لِیَمْنَعُوا صاحِبَهُمْ. قالَ: وَ بَلَغَ ذلِکَ ابْنَ زِیادٍ فَجَمَعَ قَبائِلَ مُضَرَ وَ ضَمَّهُمْ اِلی مُحَمَدٍ بْنِ الاَ شعَثِ وَ اءَمَرَهُمْ بِقِتالِ الَقَومِ. قَالَ الراوِی : فَاقَتَتَلُوا قِتالا شَدیدا حَتی قُتِلَ بِیْنَهُمْ جِماعَهِ مِنَ الْعَرَبِ. قالَ: وَ وَصَلَ اءَصْحابِ اِبْنِ زِیادٍ اِلی دارِ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَفیفٍ فَکَسَروُا الْبابَ وَ اقْتَحَمُوا عَلَیْهِ. فَصاحَتْ اِبْنَتَهُ: اءَتاکَ الْقَوْمَ مِنْ حَیْثُ تَحْذَرُ. فَقالَ لا عَلَیْکِ ناوِلینی سَیْفی ، فَناوَلَتْهُ اِیّاهُ، ترجمه : جسور را به نزد من بیاورید! در این هنگام ماءموران ابن زیاد از هر جانبی دویدند که عبدالله را بگیرند و از سمت دیگر بزرگان و اشراف قبیله بنی ازد که عمو زادگان وی بودند به حمایت او برخاستند و عبدالله را از دست ایشان رهایی دادند و از در مسجد بیرونش بردند و به خانه اش رسانیدند. ابن زیاد لعین گفت : بروید آن کور قبیله ازد را به نزد من آوردید که خداوند قلب او را نیز چون چشمانش کور کرده است راوی گفت : ماءموران ابن زیاد به سوی او رفتند تا دستگیرش نمایند این خبر به طائفه ازد رسید و آنها جمع شدند و قبایل یمن نیز به آنها پیوستند تا عبدالله را از آن مهلکه ها برهانند. راوی گوید: چون ابن زیاد از این اجتماع و وحدت مطلع شد، قبایل (مضر( را جمع کرده و محمد بن اشعث را فرمانده آنها کرده و امر نمود که با قبیله بجنگند. راوی گوید: جنگ عظیمی فیمابین ایشان در گرفت تا آنکه جمع کثیری از قبایل عرب به قتل رسید و لشکر ابن زیاد تا درب خانه عبدالله پیشروی کرده و در را شکسته و داخل خانه شدند و بر سر عبدالله بن عفیف هجوم آوردند دختر عبدالله فریاد بر آورد که پدرجان ، مواظب باش لشکر دشمن از آنجایی که بیم داشتی اینک وارد شدند. عبدالله گفت : ای دخترم نترس و شمشیر مرا به من برسان چون متن عربی : فَجَعَلَ یَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ وَ یَقُولُ: اءَنَا ابْنَ ذِی الْفَضَلِ عَفِیفِ الّطاهِرِ عَفیفُ شَیْخی وَ ابْنُ اءُمَّ عامِرِ کَمْ دارٍع مِنْ جَمْعِکُمْ وَ حاسِرٍ وَ بَطَلٍ جَدَلْتُهُ مُغاوِرٍ قالَ: وَ جَعَلتَ اِبْنَتَهُ تَقُولُ: یا اءَبَتِ لَیْتَنی کُنْتُ رَجُلاً اءُخاصِمُ بَیْنَ یَدَیْکَ هؤُلاءِ الْفَجَرَهُ قاتِلِی الْعِتْرَهِ الْبَرَرَهِ قالَ: وَ جَعَلَ الْقَوْمُ یَدُورُونَ عَلَیْهِ مِنْ کُلُّ جَهَهٍ کَذا حَتی تَکاثِرُوا عَلَیهِ وَ اءَحاطُوا بِهِ. فَقالَتْ اِبْنَتُهُ: وا ذُلاْهُ یُحاطُ بِاءَبی وَ لَیْسَ لَهُ ناصِرُ یَسْتَعینَ بِهِ. فَجَعَلَ یُدیرُ سَیْفِهُ وَ یَقُولُ: اءُقْسِمُ لَوْ یَفْسَحُ لی عَنْ بَصَری ضاقَ عَلَیْکُمْ مَوْردِی وَ مَصْدَری ترجمه : شمشیر را به دست گرفت ماءموران را از خود دور می ساخت و این ابیات را به رجز می خواند: (انا ابن ذی ….(؛ یعنی منم فرزند عفیف که پاک از عیوب است و صاحب فضیلتهاست پدرم (عفیف ( و من فرزند ام عامرم (که در نجابت و اصالت معروف است ) چه بسیار اوقات در صفین و غیره با مردان شجاع و زره پوش شما جنگیدم (و ایشان را به خاک هلاکت انداختم ). راوی گوید: دخترش در مقام افسوس به پدر می گفت : ای کاش من نیز مرد بودم و امروز در حضور چون تو پدر غیور، با دشمنان بدتر از کافر، می جنگیدم ! راوی گوید: آن قوم بی حیا از هر جانب بر دور عبدالله حلقه زدند و او به تنهایی دشمن را از خود دفع می نمود و آنها را قدرتی نبود که بر او دست یابند و از هر طرف که می خواستند هجوم آوردند، دختر به پدر می گفت : دشمن از فلان سمت به تو رسید و او فورا آنها را دفع می نمود تا اینکه همگی در یک آن بر سر او هجوم آوردند و او را مانند نگین در میان گرفتند. دختر فریاد وا اذلاه بر آورد که پدرم را دشمن در میان گرفته و یاوری ندارد که به او کمک نماید. عبدالله پاک دین دفع آن جماعت بی دین از خویش می نمود و شمشیر را به هر سمت دوران می داد و این شعر را می خواند: (اقسم لو….(؛ یعنی به خدا سوگند که اگر مرا بینایی ببود البته کار را بر شما تنگ گرفته بودم ولی چه حاصل که از نعمت بینایی محرومم . متن عربی : قَالَ الرّاوی فَما زالُوا بِهِ حَتّی اءَخَذُوهُ، ثُمَّ حُمِلَ فَاءَدْخِلَ عَلَی ابْنِ زِیادٍ فَلَمّا رَآهُ قالَ اَلْحَمْدُ للهِ الَّذی اءَخْزاکَ فَقالَ لَهُ عَبْدُ اللهِ بَنْ عَفیفٍ یا عَدُوَّ اللهِ وَ بِماذا اءَخْزانِی اللهُ. اءُقْسِمُ لَوْ فُرِّجَ لی عَنْ بَصَری ضاقَ عَلَیْکمُ مَوْردی وَ مَصْدَری فَقالَ لِهُ ابْنُ زِیادٍ: ماذا تَقُولُ یا عَبْدَ اللهِ فِی اَمِیرِ الْمُومِنینَ عُثْمانَ بْنِ عَفّانَ؟ فَقالَ یا عَبْدَ بَنی عِلاجٍ یا ابْنَ مَرْجانَهَ وَ شَتَمَهُ ما اءَنْتَ وَ عُثْمانَ بْنَ عَفّانَ اءَساءَ اءَمْ اءَحْسَنَ وَ اءَصْلَحَ اءَمْ اءَفْسَدَ وَ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالی وَلِی خَلقِهِ یَقْضی بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ عُثْمانَ بِالْعَدْلِ وَ الْحَقَّ وَ لکِنْ سَلْنی عَنْکَ وَ عَنْ اَبیکَ وَ عَنْ یَزیدَ وَ اءَبیه . فَقالَ ابْنَ زِیادٍ: وَ اللهِ لا سَاءَلْتُکَ عَنْ شیءٍ اءَوْ تَذُوق الْمَوتَ غُصَّهً بَعْدَ غُصَّهٍ فَقالَ عَبْدُ اللهِ بْنِ عَفیفٍ: الْحَمْدُ للهِ رَبی الْعالَمینَ، اءما اَنی قَدْ کُنْتُ اءسْاءلُ اللهَ رَبی اءَنْ یَرْزُقَنِی الشَّهادَهَ مَنْ قَبْلِ اءَنْ تَلِدَکَ اءُمُّکَ ترجمه : روای گوید: لشکر دست از احاطه او بر نداشتند تا آنکه آن مؤ من متفی را دستگیر کردند و به نزد ابن زیاد بردند عبیدالله لعین چون چشمش به عبدالله افتاد گفت : حمد خدا را که تو را خوار نمود! عبدالله گفت : ای دشمن خدا! از چه جهت خدا مرا خوار نمود؟ والله ! اگر چشمان من بینا بود، راه را بر شما تنگ می کردم و روزگار را بر شما سیاه می ساختم ابن زیاد گفت : ای دشمن خدا! اعتقاد تو درباره عثمان بن عفان چیست ؟ عبدالله گفت : ای پسر غلام قبیله بنی علاج وای پسر مرجانه و فحش دیگر داده و گفت : تو را با عثمان چه کار است بدکار یا نیکوکردار باشد امر امتت را به صلاح آورده باشد یا آنکه فاسد نموده و خداوند تبارک و تعالی والی و حاکم خلق خویش است او خود در میان مردم و عثمان حکم به حق صادر خواهد کرد ولکن مرا از حال خود و پدرت و یزید و پدرش بپرس . ابن زیاد گفت : به خدا سوگند که بعد از این هیچ چیز سؤ ال نخواهم نمود تا آنکه جرعه جرعه مرگ را بچشی . عبد الله گفت : (الحمدالله رب العالمین (! من همیشه از درگاه باری تعالی استادعا کرده ام که شهادت را نصیبم سازد پیش از آنکه تو از مادر متولد شوی ؛ و همچنین از خدا درخواست کرده ام که شهادت من به دست بدترین و لعین ترین خلق باشد. چون (در میدان جنگ دو چشمم را از دست دادم و جانباز شدم ) از رسیدن به فیض شهادت . متن عربی : وَ سَاءَلْتُ اللّهَ اءَنْ یَجْعَلَ ذلِکَ عَلَی یَدَی اءَلْعَنِ خَلْقِهِ وَ اءَبْغَضهِمْ اِلَیهِ فَلَمّا کُفَّ بَصَری یَئسِتُ مِنَ الَّشهادَهِ وَ الاْنَ فَالْحَمْدُ للهِ الّذی رَزَقْنیها. فَقالَ ابْنُ زِیادٍ: اِضْرِبُوا عُنُقَهُ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صُلِبَ فِی الّسَبخَهِ. قالَ الّروی : وَ کَتَبَ عُبَیْدَ اللهِ بْنُ زِیادٍ اِلی یَزیدَ بْنِ مُعْاوِیَهَ یُخْبِرُه بِقَتْلِ الْحُسَیْنِ وَ خَبَرِ اءَهْلِ بِیْتِهِ وَ کَتَبَ اءَیْضا اِلی عَمْروٍ بْنِ سَعیدٍ بْنِ الْعاصِ اءَمِیرِ الْمَدیَنهِ بِمِثْلِ ذلِکَ. فَاءَما عَمْروُ، فَحینَ وَ صَلَهُ الْخَبَرُ صَعِدَ الْمَنْبَرَ وَ خَطَبَ الّناسَ وَ اءَعْلَمَُهْم ذلِکَ فَعَظُمَتْ واعیهُ بَنی هاشِمٍ وَ اءَقامُوا سُنَنَ الْمَصائِبِ وَ الْماءتِمِ وَ کانَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ عَقیلٍ بْنِ اءَبی طالِبٍ تَنْدِبُ الحْسَیْنَ ع وَ تَقُولُ: ماذا تَقُولُونَ اِذْ قَالَ الَّنبِی لَکُمْ ماذا فَعَلْتُمُ وَ اءَنْتُمْ آخِرُ الاْ مَمِ بِعِتْرَتی وَ اءَهْلِ مُفْتَقَدی مِنْهُمْ اءُساری وَ مِنْهُمْ ضُرّجُوا بِدَمِ ترجمه : نومید شدم و حمد خدا را که الان شهادت را نصیبم ساخته و مرا آگاه نموده بر آنکه دعایت را که در زمان دیرین نمودی به اجابت مقرون فرمودم . ابن زیاد حکم نمود که گردنش را بزنید پس به حکم آن لعین ، آن مؤ من پاک اهل یقین را شربت شهادت چشانیدند و در موضعی که آن را (سبخه ( و زمین شوره زار گویند بردارش کشیدند. راوی گوید: عبیدالله بن زیاد لعین یک نامه به جانب یزید بن معاویه روانه داشت مستمل بر خبر قتل سید شباب اهل جنت امام حسین علیه السّلام و اسیری اهل بیت آن حضرت ؛ و نامه دیگر متضمن همین خبر به سوی مدینه به عمروبن سعید بن عاص – والی مدینه – فرستاد و چون این خبر وحشت اثر به آن ملعون رسید بر بالای منبر رفت و خطبه در حضور مردم بخواند وایشان را به مصیبتت سیدالشهداء علیه السّلام آگاه گردانید، با شنیدن این خبر، فریاد ناله بنی هاشم عظیم و اندوهشان افزون گشت و به اقامه عزاداری و سوگواری پرداختند. زینب دختر عقیل بن ابی طالب اهتمام خاص در ندبه و سوگواری نمود و این ابیات را در عزای امام حسین علیه السّلام همی خواند: (ماذا تقولون ….(؛ یعنی ای گروه اشقیاء که مرتکب قتل حسین علیه السّلام شده اید در فردای قیامت چه جوابی برای رسول خدا صلی الله علیه و آله دارید آن زمان که شما را فرماید: ای امت آخر الزمان ! پس از رحلت من ، با عترت و اهل بیت من این چگونه رفتاری بود که به جا آوردید. بعضی متن عربی : ما کانَ هذا جَزائی اِذْ نَصَحْتُ لَکُمْ اءَنْ تَخْلُفُونی بِسُوءٍ فی ذَوِی رَحِمی قالَ: فَلَمّا جَاءَ اللَّیْلُ سَمِعَ اءَهْلُ الْمَدینَهِ هاتِفا یُنادی وَ یَقُولُ: اءَیُّها الْقاتِلُونَ جَهْلا حُسَیْنا اءَبْشِرُوا بِالْعَذابِ وَ التَّنْکیل کُلُ اءَهْلِ السَّماءِ یَدْعُو عَلَیْکُمْ مِنْ نِبّی وَ مالِکٍ وَ قَتیلِ وَ اءَما یَزیدُ بْنُ مُعاوِیَهَ فَإِنَّهُ لَمّا وَصَلَ کِتابُ عُبِیْدُ اللهِ بَنْ زِیادِ وَ وَقَفِ عَلَیْهِ اءَعادِ الْجَوابِ اِلَیْهِ یَاءْمُرُهُ فیهِ بِحَمْلِ رَاءْسِ الْحُسَیْنِع وَرُوؤُسِ مَنْ قُتِلَ مَعَهُ وَ بِحَمْلِ اءَثْقالِهِ وَ نِسائِهِ وَ عِیالِهِ. فَاسْتَدْعَی ابْنُ زِیادٍ بِمُحَفّرٍ بْنِ ثَعْلَبَهَ الْعائِذی ، فَسَلَّمَ اِلَیْهِ الرُؤُوسَ وَ الاْ ساری وَ النّساءِ. فَسارَ بِهِمْ مُحَفّرُ اِلَی الشّامِ کَما یُسارُ بِسَبایَا الْکُفّارِ، یَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ اءَهْلُ الاْ قْطارِ. ترجمه : در اسیر و دستگیر کردید و برخی را به خونشان آغشته ساختید؛ این قسم رفتار پاداش نصیحت های من نبود که شما را پند دادم به اینکه مبادا بعد از من با خویشان من رفتار بد و ناخوشایند نمایید! چون آن روز به شب رسید، جمیع اهل مدینه صدای هاتفی را شنیدند که این ابیات را به آواز بلند می خواند: (ایها…..(؛ یعنی ای گروهی که حسین بن علی را کشتید و هب حق او جاهل بودید، بشارت باد مرا شما را به عذاب و شکنجه روز قیامت ، همه اهل آسمان از پیغمبران و مالک دوزخ و هم قبایل ملائکه برای شما نفرین می کنند. شما لعنت کرده شدید بر زبان سلیمان بن داود و موسی بن عمران و عیسی بن مریم . فرستادن اسیران به شام اما یزید بن معاویه – علیهما الهاویه -، چون نامه ابن زیاد بدنها به دست آن سر کرده اهل عناد رسید بر مضمون نام مطلع گشت در جواب ابن زیاد، نوشت که سر مطهر فرزند ساقی کوثر را با سرهای جوانان و یاران آن جناب که در رکاب آن حضرت شهید شده بودند با کالاها و حشم و زنان اهل بیت و عیالات آن جناب ، روانه شام نماید. ابن زیاد پلید نیز به موجب طاعت امر یزید، محفر بن ثعلیه عائذی را طلب نمود و سرهای مقدس و اسیران و زنان را به آن ملعون سپرد و روانه شام محنت انجام نمود. آن شقی ، اهل بیت عصمت طهارت را مانند اسیران کفار، دیار به دیار با ذلت و انکسار به قسمی که مردم به تماشای آنها می آمدند، به شام خراب شده آورد. متن عربی : رَوی ابْنُ لَهیعَهَ وَ غَیْرُهُ حَدیثا اءَخَذْنا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحاجَهِ، قالَ: کُنْتُ اءَطُوفُ بِالْبَیْتِ، فَاذا اءَنَا بِرَجُلٍ یَقُولُ: اءَللّهُمَّ اغْفِرْ لی وَ ما اءَراکَ فاعِلا. فَقُلْتُ لَهُ: یا عَبْدَ اللّهِ! اتَّقِ اللّهَ وَ لا تَقُلْ هذا، فَانَّ ذُنُوبَکَ لَوْ کانَتْ مِثْلَ قَطْرِ الامْصارِ وَ وَرَقِ الاشْجارِ فَاسْتَغْفَرْتَ اللّهَ غَفَرَها لَکَ، انَّهُ غَفُورُ رَحیمُ. قالَ: فَقالَ لی : اءُدْنُ مِنّی حَتّی اءُخْبِرَکَ بِقِصَّتی ، فَاءَتَیْتُهُ، فَقالَ: اعْلَمْ اءَنَّنا کُنّا خَمْسینَ نَفَرا مِمَّنْ سارَ مَعَ رَاءْسِ الْحُسَیْنِ ع الی الشّامِ، فَکُنّا اذا اءَمْسَیْنا وَضَعْنَا الرَّاءْسَ فی تابُوتٍ وَ شَرِبْنا الخَمْرَ حَوْلَ التّابُوتِ، فَشَرِبَ اءَصْحابی لَیْلَهً حَتّی سَکَرُوا، وَ لَمْ اءَشْرَبْ مَعَهُمْ. فَلَمّا جَنَّ اللَّیْلُ سَمِعْتُ رَعْدا وَ رَاءَیْتُ بَرْقا، فَاذا اءَبْوابُ السَّماءِ قَدْ فُتِحَتْ، وَ نَزَلَ آدمُ ع و نُوحُ وَ ابْراهیمُ وَ اسْحاقُ وَ اسْماعیلُ وَ نَبِیُّنا مُحَمَّدُ ص وَ عَلَیْهِمْ اءَجْمَعینَ، وَ مَعَهُمْ جَبْرَئیلُ وَ خَلْقُ مِنَ الْمَلائِکَهِ. ترجمه : (ابن لهیعه ( و غیر او روایت کرده اند که خلاصه و محل حاجت از آن خبر آن است که می گوید: در بیت الله الحرام طواف می کردم ناگاه مردی را دیدم که گفت : خداوندا! مرا بیامرز؛ اگر چه گمان ندارم که بیامرزی ! من به او گفتم : ای بنده خدا! از خدای تعالی بپرهیز و چنین سخنان باطل نگو؛ زیرا اگر گناهانت به مثابه قطراتت باران یا برگ درختان باشد و تو استغفار نمایی ، خدای عزوجل گناهانت را می بخشد که غفور و رحیم است . آن مرد گفت : به نزد من بیا تا قصه خویش را به تو حکایت نمایم . من به نزدش رفتم گفت : بدان که من با چهل و نه نفر دیگر همراه سر نازنین حضرت امام علیه السّلام به شام رفتیم و برنامه ما این بود که چون شب می شد آن سر مبارک را در میان تابوت می گذاردیم و بر دور آن تابوت جمع می شدیم و به شرابخواری می پرداختیم . پس شبی از شبه رفیقان من به عادت شبهای پیش به شرب خمر مشغول شدند و مستت گشتند و من آن شب لب به شراب نزدم و چون شب کاملا تاریک شد، او از رعدی به گوشم رسید و برقی را مشاهده کردم و ناگهان دیدم درهای آسمان باز گردید، حضرت آدم و حضرتت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل و حضرت اسحاق و پیغمبر ما حضرت محمد صلی الله علیه و آله از آسمان نازل شدند و جبرئیل با گروهی از ملائکه در خدمت ایشان بودند. متن عربی : فَدَنا جَبْرَئیلُ مِنَ التّابُوتِ، فَاءَخْرَجَ الرَّاءْسَ وَ ضَمَّهُ الَی نَفْسِهِ وَ قَبَّلَهُ، ثُمَّ کَذلِکَ فَعَلَ الانْبیاءُ کُلُّهُمْ، وَ بَکَی النَّبِیُّ ص عَلی رَاءْسِ الْحُسَیْنِ ع وَ عَزّاه الانْبیاءُ. وَ قالَ لَهُ جَبْرَئیلُ: یا مُحَمَّدُ، انَّ اللّهَ تَعالی اءَمَرَنی اءَنْ اءُطیعَکَ فی اءُمَّتِکَ، فَانْ اءَمَرْتَنی زَلْزَلْتُ الارْضَ بِهِمْ، وَ جَعَلْتُ عالیَها سافِلَها کَما فَعَلْتُ بِقَوْمِ لُوطٍ. فَقالَ النَّبِی: لا جَبْرَئیلُ، فَانَّ لَهُمْ مَعِی مَوْقِفا بَیْنَ یَدَی اللّهِ یَوْمَ الْقِیامَهِ. ثُمَّ جَاءَ الْمَلائِکَهُ نَحْوَنا لِیَقْتُلُونا. فَقُلْتُ: اءلامانَ، اءلامانَ یا رَسُولَ اللّهِ. فَقالَ: اذْهَبْ، فَلا غَفَرَ اللّهُ لَکَ. وَ رَاءَیْتُ فی (تَذْییل ( مُحَمَّدٍ بْنِ النَّجّارِ شَیْخِ الْمُحَدَّثینَ بِبَغْدادَ فی تَرْجِمَهِ عَلِی بْنِ نَصْرِ الشُّبُوْکی بِاسْنادِهِ زِیادَهً فی هذَا الْحَدیثِ ما هذا لَفْظُهُ: قالَ: لَمّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِی وَ حَمَلُوا بِرَاءْسِهِ جَلَسُوا یَشْرَبُونَ وَ یَجِیی ءُ بَعْضُهُمْ بَعْضا بِالرَّاءْسِ فَخَرَجَتْ یَدُ وَ کَتَبَتْ بِقَلَمٍ حَدیدٍ عَلَی الْحائِطِ: ترجمه : جبرئیل به نزدیک آن تابوت که سر مطهر در آن بود رفته و آن را بیرون آورد و بر سینه خود چسبانید و بوسید سایر انبیاء علیه السّلام هم مانند جبرئیل ، آن سر مبارک را زیارت می کردند و حضرت رسول به محض دیدن سر نازنین ، گریه می نمود و انبیاء علیه السّلام به او تعزیت می گفتند. جبرئیل به خدمتش عرضه داشت : یا محمد! به درستی که خداوند عزوجل مرا امر فرموده که مطیع فرمانت باشم به آنچه که در حق خداوند عزوجل مرا امر فرموده که مطیع فرمانت باشم به آنچه که در حق آمت خود بفرمایی به جا آوردم ؛ اگر می فرمایی زمین را به زلزله در آورم تا سطح زمین از زیر ایشان برگردانم چنانکه بر قوم لوط چنین کردم . رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چنین منما؛ زیرا مرا با امت و عده گاهی است در روز قیامت در حضور پروردگار عالمیان پس ملائکه به سوی ما آمدند تا ما را به قتل رساند، من فریاد الامان به سوی پیامبر عالمیان ، بر آوردم رسول الله صلی الله علیه و آله فرمودند: برو خدا تو را نیامرزد! در کتبا (تذییل ( محمد بن نجار شیخ المحدثین بغداد دیدم که در ذکر حالات علی بن نصر شبوکی ، به اسناد خود همین روایت را ذکر نموده بود زیادتی این الفاظ که مذکور می گردد که گفت : چون حضرت امام حسین به درجه شهادت نائل آمد – سر مطهر آن جناب را هب سوی شام خراب ، می بردند و در هر منزلی که فرود می آمدند، حمل کنندگان آن سر مقدس ، می نشستند و شراب زهر مار می کردند و بعضی از ایشان آن سر انور را به نزد بعضی دیگر می آورد، پس در آن حین دستی از غیب بیرون آمد و با قلم آهنی این شعر را بر دیوار نوشت : متن عربی : شَفاعَهَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ قالَ فَلَمّا سَمِعُوا بِذلِکَ تَرَکُوا الرَّاءْسَ وَ هَزِمُوا. قَالَ الرّاوی : وَ سَارَ الْقَوْمُ بِرَاءْسِ الْحُسَیْنِ وَ نِسائِهِ وَالاسْری مِنْ رِجالِهِ، فَلَمّا قَربُوا مِنْ دِمَشْقَ دَنَتْ اءُمُّ کُلْثُومٍ مِنَ الشِّمْرِ – وَ کانَ مِنْ جُمْلَتِهِمْ – فَقالَتْ: لی الَیْکَ حاجَهُ. فَقالَ: وَ ما حاجَتُکَ؟ قالَتْ: اذا دَخَلْتَ بِنَا الْبَلَدَ فَاحْمِلْنا فی دَرْبٍ قَلِیلِ النَّظارَهِ، وَ تَقَدَّمَ الَیْهِمْ اءَنْ یُخْرِجُوا هَذِهِ الرُّؤ وسَ مِنْ بَیْنِ الْمَحامِلِ وَ یُنَحُّونا عَنْها، فَقَدْ خَزینا مِنْ کَثْرَهِ النَّظَرِ الَیْنا وَ نَحْنُ فی هَذِهِ الْحالِ. فَاءَمَرَ فی جَوابِ سُوالِها: اءَنْ تُجْعَلَ الرُّؤُوسُ عَلَی الرِّماح فی اءَوْساطِ الْمَحامِلِبَغْیا مِنْهُ وَ کُفْرا – وَ سَلَکَ بِهِمُ النَّظارَهَ عَلی تِلْکَ الصِّفَهِ، حَتّی اءَتی بِهِمْ بابِ دِمَشْقَ، فَوُقِفُوا عَلی دَرَجِ بابِ الْمَسْجِدِ الْجامِعِ حَیْثُ یُقَامُ السَّبْی. ترجمه : (اتر جو امه ….(؛ یعنی آیا امتی که حسین علیه السّلام را کشتند چون در روز قیامت امید شفاعت جد او را دارند؟! ماءموران ابن زیاد چون این صحنه را دیدند، همگی بگریختند،(33) راوی گوید: گماشتگان ابن زیاد، اسیران و اهل بیت عصمت علیه السّلام و مبارک امام علیه السّلام را به سمت شام شوم حرکت دادند همین که به نزدیک دمشق رسیدند، ام کلثوم علیه السّلام به شمر بن ذی الجوشن ، فرمود: مرا به تو حاجتی است . شمر گفت : حاجت چیست ؟ ام کلثوم فرمود: چون ما را داخل شهر می نمایید از دروازه ای ببرید که تماشا چیان و تردد کنندگان در آن کم باشند؛ و به لشکریان خود بسپار که سرها را از میان محمل ها و کجاوه ها بیرون آوردند و اندکی از ما دور ببرند؛ تا خواری و خفت ما مقداری کم شود. آن نانجیب از راه بغی و عدوان و کفر و طغیان بر ضد خواهش آن مکرمه دوران ، امر نمود که سرها را بر بالای نیزه زدند و در وسط محمل ها نگاه داشتند و آل رسول را بر همین حال از راهی وارد دمشق نمودند که ازدحام خلق در آن بسیار بود. سپس ایشان را بر در مسجد جامع نگاه داشتند، در آن مکانی که اسیران کفار را نگاه می داشتند! متن عربی : وَ رُوِی اءَنَّ بَعْضَ التّابِعینَ لَمّا شاهدَ رَاءْسَ الْحُسَیْنِ ع بِالشّامِ اءَخْفی نَفْسَهُ شَهْرا مِنْ جَمیعِ اءَصْحابِهِ، فَلَمّا وَجَدُوهُ بَعْدَ اذْ فَقَدُوهُ سَاءَلُوهُ عَنْ سَبَبِ ذلِکَ، فَقالَ: اءَلا تَرَوْنَ ما نَزَلَ بِنا، ثُمَّ اءَنْشَاءَ یَقُولُ: جاؤُا بِرَاءْسِکَ یَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ مُتَرَمِّلا بِدِمائِهِ تَرْمیلا وَ کَاءَنَّما بِکَ یَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ قَتَلُوا جِهارا عامِدینَ رَسولا قَتَلُوکَ عَطْشانا وَ لَمّا یَتَرَقَّبُوا فی قَتْلِکَ التَّنْزیلَ وَ التَّاءْویلا وَ یُکَبِّرُونَ بِاءَنْ قُتِلْتَ وَ اءِنَّما قَتَلُوا بِکَ التَّکْبیرَ وَالتَّهْلیلا قالَ الرّاوی : جاءَ شَیْخُ، فَدَنا مِنْ نِساءِ الْحُسَیْنِ ع وَ عِیالِهِ وَ هُمْ فی ذلِکَ الْمَوْضِعِ – وَ قالَ: اءَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی قَتَلَکُمْ وَ اءَهْلَکَکُمْ وَ اءَراحَ الْبِلادَ مِنْ رِجالِکُمْ وَ اءَمْکَنَ اءَمِیرَ الْمُؤ مِنینَ مِنْکُمْ!!! فَقالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع : (یا شَیْخُ! هَلْ ترجمه : روایت شده است که یکی از فضلای تابعین اصحاب رسول صلی الله علیه و آله چون سر مطهر حضرت سید الشهداء علیه السّلام را در میان آن جمع مشاهده کرد، مدت یک ماه از اهل و اولاد و اصحاب خود متواری گشته و پنهان شد؛ چون او را یافتند و علت اختفایش را پرسیدند، گفت : آیا نمی بینید که چه خاک بر سر ما ریخته شد و چه مصیبت بزرگی بر ما نازل گردید! بعد از آن اشعاری را آشناء نمود که معنی اش چنین است : ای دختر زاده رسول خدا! مردم سر نازنین به خون آغشته ات را آوردند و این عمل چنان است که آشکارا و از روی عمد، رسول خدا را کشته باشند؛ تو را با لب تشنه شهید نمودند که نه ظاهر قرآن را در حق تو رعایت کردند و نه باطن آن را.(34) اینک مردم برای اظهار شادی در کشتن تو، الله اکبر می گویند در حالی که با کشتن تو، قول الله اکبر والا اله الا الله را کشته اند و اثری از آن باقی نگذاشته اند. توبه و شهادت پیر مرد شامی راوی گوید: در ان اثناء که اهل بیت را نزدیک درب مسجد نگاه داشته بودند، پیر مردی به نزد زنان عصمت و طهارت آمد و این سخنان را به زبان راند: حمد خدا را که شما را بکشت و بلاد را از فتنه مردان شما خلاص نمود امیر المومنین یزید را بر شما مسلط ساخت حضرت . سید الساجدین علیه السّلام در جواب او، فرمود: ای شیخ ! آیا قرآن متن عربی : قَرَاءْتَ الْقُرْآنَ؟(. قالَ: نَعَمْ. قالَ: (فَهَلْ عَرَفْتَ هَذِهِ الایَهَ: (قُلْ لا اءَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اءَجْرا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی )؟. قَالَ الشَّیْخُ: قَدْ قَرَاءْتُ ذلِکَ. فَقالَ لِهُ عَلِی ع : (نَحْنُ الْقُربی یا شَیْخُ، فَهَلْ قَرَاءْتَ فی بَنی اسْرائیلَ: (وَ آتِ ذَاالْقُرْبی حَقَّهُ)؟. فَقالَ الشَّیْخُ: قَدْ قَرَاءْتُ ذلِکَ. فَقالَ: (فَنَحْنُ الْقُرْبی یا شَیْخُ، فَهَلْ قَرَاءْتَ هَذِهِ الایَهَ: (وَاعْلَمُوا اءَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی ). قالَ: نَعَمْ. فَقالَ ع : (فَنَحْنُ الْقُربی یا شَیْخُ، وَ هَلْ قَرَاءْتَ هَذِهِ الایَهَ: (اِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اءَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا)؟. قَالَ الشَّیْخُ: قَدْ قَرَاءْتُ ذلِکَ. فَقالَ علی ع : (نَحْنُ اءَهْلُ الْبَیْتِ الَّذینَ خَصَّنَا اللّهُ بِاءیَهِ الطَّهارَهِ یا شَیْخُ(. ترجمه : خوانده ای ؟ گفت : بلی حضرت فرمود: این آیه را دیده ای که خداوند متعال فرموده : (قل لا اسئلکم …(35)(؛ یعنی ای پیغمبر! به این امت بگو که من از شما برای ابلاغ رسالتم اجری نمی خواهم مگر آنکه درباره اقرباء و خاندانم دوستی نمایید(. آن شیخ عرض کرد: بلی ، این آیه شریفه را تلاوت نموده ام . امام سجاد علیه السّلام فرموده : ماییم (ذوی القربی ( که خدا در قرآن فرموده است سپس فرمود: ای شیخ ! ایا این آیه را خوانده ای (و آت ذالقربی حقه (36) ؛) یعنی ای پیغمبر ما، حق اقرباء خود را به ایشان برسان آن پیر مرد گفت : بلی ، این آیه را هم قرائت کرده ام . امام سجاد علیه السّلام فرمود: ما خویشان پیامبر هستیم . امام علیه السّلام ادامه داد که ای شیخ این آیه را خوانده ای : (واعلموا انما….(37)(؛ یعنی بدانید هر گونه غنیمتی به دست آوردید، خمس آن برای خدا و برای پیامبر و برای ذوی القربی است ). پیر مرد گفت : آری ، این آیه را نیز خوانده ام . امام سجاد علیه السّلام فرمود: آن (ذوی القربی ( ما هستیم . سپس امام فرمود: آیا آیه تطهیر را خوانده ای که خداوند متعال می فرماید: (انمایرید….(38)(؛ یعنی خداوند می خواهد که از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را چنانکه باید و شاید پاکیزه بدارد. پیرمرد گفت : این آیه را نیز تلاوت کرده ام امام فرمود: ماییم آن اهل بیت که خدا تخصیص داد ما را به نزول آیه تطهیر. متن عربی : قَالَ الرّاوی : بَقِی الشَّیْخُ ساکِتا نادِما عَلی ما تَکَلَّمَ بِهِ، وَ قَالَ: تَاللّهِ انَّکُمْ هُمْ؟! فَقالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع : (تَاللّهِ انّا لَنَحْنُ هُمْ مِنْ غَیْرِ شَکٍّ، وَ حَقِّ جَدِّنا رَسُولِ اللّهِ ص انّا لَنَحْنُ هُمْ(. قالَ: فَبَکَی الشَّیْخُ وَ رَمی عِمامَتَهُ، ثُمَّ رَفَعَ رَاءْسَهُ الَی السَّماءِ وَ قالَ: اءللّهُمَّ انّی اءَبْرَءُ اِلَیْکَ مِنْ عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ ص مِنَ الْجِنِّ وَالاْنْسِ. ثُمَّ قالَ: هَلْ لی مِنْ تَوْبَهٍ؟ فَقالَ لَهُ: (نَعَمْ، انْ تُبْتَ تَابَ اللّهُ عَلَیْکَ وَ اءَنْتَ مَعَنا(. فَقالَ: اءَنا تائِبُ. فَبَلَغَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَهَ حَدِیثُ الشَّیْخِ، فَاءَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ. قَالَ الرّاوی : ثُمَّ اءُدْخِلَ ثَقَلُ الْحُسَیْنِ ع وَ نِساؤُهُ وَ مَنْ تَخَلَّفَ مِنْ اءَهْلِهِ عَلی یَزیدَ، وَ هُمْ مُقَرَّنُونَ فی الْحِبالِ. ترجمه : راوی گوید: آن پیرمرد پس از استماع این کلام از فرزند خیر الانام زبان از گفتار فروبست و از گفته های خود پشیمان گشت و از روی شگفت و تحجب ، آن حضرت را سوگند داد که آیا شما همان اهل بیت حضرت رسول هستید؟! امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: به خدا سوگند که ما همان اهل بیت پیامبریم و در این خصوص مجال هیچ شک و شبهه ای نیست و به حق جد ما رسول صلی الله علیه و آله سوگند که ماییم اهل بیت خاتم الانبیاء پیرمرد چون از حقیقت حال مطلع گشت اشک از چشمانش جاری گردید و عمامه را از سر برداشت و بر زمین انداخت و سر را به سوی آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا! من بیزارم از آن کسی که دشمن آل محمد است چه از جن باشد و چه انس سپس عرض نمود: آیا توبه من قبول می شد؟ امام علیه السّلام فرمود: اگر تو به نمایی ، خدا توبه تو را می پذیردد و تو در آخرت با ما خواهی بود آن پیرمرد عرض نمود: من از کردار خویش توبه کردم و نادم شدم چون این خبر به یزیدبن معاویه – علیهما الهاویه – رسید، حکم نمود آن پیرمرد را به قتل رساندند. سر نازنین امام حسین علیه السّلام در مجلس یزید راوی گوید: بعد از آن ، سر نازنین امام حسین علیه السّلام را با زنان و کودکان آن امام مبین ، به مجلس یزید بی دین بردند به هیئتی که همه ایشان را به یک ریسمان بسته بودند و چون با آن حالت وارد مجلس متن عربی : فَلَمّا وَقَفُوا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُمْ عَلی تِلْکَ الْحالِ قالَ لَهُ عَلِی بْنُ الْحُسَیْنِ ع : (اءُنْشِدُکَ اللّهُ یا یَزیدُ، ما ظَنُّکَ بِرَسُولِ اللّهِ ص لَوْ رَآنا عَلی هذِهِالصِّفَهِ(، فَاءَمَرَ یَزیدُ بِالْحِبالِ فَقُطِعَتْ. ثُمَّ وَضَعَ رَاءْسَ الْحُسَیْنِ ع بَیْنَ یَدَیْهِ، وَ اءَجْلَسَ النِّساءَ خَلْفَهُ لِئَلا یَنْظُرْنَ الَیْهِ، فَرآهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع فَلَمْ یَاءْکُلِ الرُّؤُوسَ بَعْدَ ذلِکَ اءَبَدا. وَ اءَمّا زَیْنَبُ، فَانَّها لَمّا رَاءَتْهُ اءَهْوَتْ الی جَیْبِها فَشَقَّتْهُ، ثُمَّ نادَتْ بِصَوْتٍ حَزینٍ یَفْزَعُ الْقُلُوبَ: یا حُسَیْناهُ، یا حَبیبَ رَسُولِ اللّهِ، یَابْنَ مَکَّهَ وَ مِنی ، یَابْنَ فَاطِمَهَ الزَّهْراءِ سَیِّدَهِ النِّساءِ، یَابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفی . قَالَ الرّاوی : فَاءَبْکَتْ وَاللّهِ کُلُّ مَنْ کانَ حاضِرا فی الْمَجْلِسِ، وَ یَزیدُ ساکِتُ. ثُمَّ جَعَلَتْ امْرَاءَهُ مِنْ بَنی هاشِمٍ کانزتْ فی دارِ یزَیدَ تَنْدُبُ الْحُسَیْنَ ع وَ تُنادی : یا حُسَیْناهُ، یا حَبیباهُ، یا سَیِّداه ، یا سَیِّدَ اءَهْلِ بَیْتاهُ، یَابْنَ مُحَمَّداهُ، یا رَبِیعَ الارامِلِ والْیَتامی ، یا قَتیلَ اءَولادِ الادِعیاءِ. قَالَ الرّاوی : فَاءَبْکَتْ کُلُّ مَنْ سَمِعَها. ترجمه : یزید شدند در مقابلش ایستادند و حضرت سجادعلیه السّلام فرمود: ای یزید! تو را به خدا سوگند می دهم به گمان تو اگر پیامبر، ما را به این هیئت دیدار نماید چه می کند؟ یزید حکم کرد ریسمانها را بریدند و آل طه و یاسین را از قید طناب رها ساختند سپس یزید، سر مبارک امام علیه السّلام را در پیش رو گذاشت و زنان را در پشت سر خود جای داد تا چشم ایشان به سر انور امام حسین علیه السّلام نیفتد و لیکن جناب سیدالساجدین علیه السّلام چشمش بر آن سر نازنین افتاد و بعد از آن صحنه دلخراش ، دیگر تا آخر عمرش گوشت کله حلال گوشتی تناول نفرمود. و اما زینب خاتون علیه السّلام چون سر مبارک برادر خود را بدید از شدت ناراحتی دست در گریبان برد چاک زد سپس به آواز غمناک فریاد واحسیناه …. برآورد به قسمی که ناله اش دلها راخراشید. راوی گوید: به خدا سوگند که همه آن کسانی که در مجلس یزید حضور داشتند از ناله جانسوز او به گریه و افغان افتادند و در آن حال خود آن پلید لب از گفتار فرو بست و ساکت بود. پس یکی از زنان بنی هاشم که در خانه یزید بود بی اختیار برای امام حسین علیه السّلام بگریست و به آواز بلند با ناله و فغان گفت : یا حبیباه ! یا سید اهل بیتاه یابن محمداه ! راوی گفته که هر کس از آن اهل مجلس صدای آن زن را می شنید بی اختیار گریه می کرد. متن عربی : قالَ: ثُمَّ دَعا یَزیدُ بِقَضیبِ خَیْزُرانَ، فَجَعَلَ یَنْکُتْ بِهِ ثَنَایَا الْحُسَیْنِ ع . فَاءَقْبَلَ عَلَیْهِ اءَبُو بَرَزَه الاسْلَمی وَ قالَ: وَیْحَکَ یا یَزیدُ، اءَتَنْکُتُ بِقَضیبِکَ ثَغْرَ الْحُسَیْنِ ع ابْنِ فاطِمَهَ؟ اءَشْهَدُ لَقَدْ رَاءَیْتُ النَّبِیَّ ص یَرْشُفُ ثَنایاهُ وَ ثَنایا اءَخِیهِ الْحَسَنِ ع وَ یَقُولُ: اءَنْتُما سَیِّدا شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّهِ، قَتَلَ اللّهُ قاتِلَیْکُما وَ لَعَنَهُ وَ اءَعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرا. قَالَ الرّاوی : فَغَضِبَ یَزیدُ وَ اءَمَرَ بِاخْراجِهِ، فَاءَخْرِجَ سَحْبا. قالَ: وَ جَعَلَ یَزیدُ یَتَمَثَّلُ بِاءَبْیاتِ ابْنِ الزَّبَعْری وَ یَقُولُ: لَیْتَ اءَشْیاخی بِبَدرٍ شَهِدُوا جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاسَلْ فَاءَهَلُّوا وَسْتَهَلُّوا فَرَحا ثُمَّ قالُوا: یا یَزیدُ لا تُشَلْ قَدْ قَتَلْنا الْقَوْمَ مِنْ ساداتِهِمْ وَ عَدَلْناهُ بِبَدرٍ فَاعْتَدَلْ ترجمه : در این بین یزید لعین چوب خیزران طلبید مکرر با آن چوب به دندان مبارک فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله می زد. در این هنگام ابو برزه اسلمی خطاب به آن بدتر از ارمنی ، نمود و گفت : وای بر تو ای یزید! به چه جرات چنین جسارتی می نمایی و با چوب ، به گوهر دندان حسین فرزند فاطمه اطهر می زنی ؟ من گواهی می دهم که به چشم خود دیدم که رسول خداصلی الله علیه و آله دنداهای ثنایای حسن و حسن را می بوسید و می فرمود: (انتما سیدا…( شما دو نفر سید و سرور جوانان اهل بهشت هستید، خدا بکش کشندگان شما را و لعنت کند آنها را و جایگاه ایشان جهنم باد که بد جایگاهی است . روای گوید: پس یزید از این سخنان به خشم آمد و حکم داد که (ابوبرزه ( را از مجلسش بیرون افکنند. در این هنگام او را کشان کشان بیرون نمودند راوی گفت که یزید ملعون در مقام تمثیل به ابیات ابن زبعری را که در هنگام شکست مسلمانان در جنگ احد به عنوان فتح نامه برای کفار قریش و اصحاب ابو سفیان در مکه انشاء نموده بود، همی ترنم و زمزمه داشت : (لیت اشیاخی ببدر….(؛ یعنی ای کاش بزرگان قوم از قریش که در جنگ بدر کشته شدند (مانند عتبه ، شیبه ، ولید، ابوجهل و غیره ) در اینجا حاضر بودند و مشاهده می کردند چگونه طائفه خزرج که یاور رسول الله بودند، از شمشیرهای قریش به جزع و افغان آمده اند، تا از دیدن این صحنه ، صداها به شادی بلند نمایند و صورتهایشان از شدت سرور و خرسندی ، درخشنده متن عربی : لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا خَبَر جاءَ وَ لا وَحْیٌ نَزَلْ لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ انْ لَمْ اءَنْتَقِمْ مِن بَنی اءَحْمَدَ ما کانَ فَعَلْ قَالَ الرّاوی : فَقامَتْ زَیْنَبُ ابْنَهُ عَلِی وَ قالَتْ: اءلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ. وَ صَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اءَجْمَعینَ، صَدَقَ اللّهُ کَذلِکَ یَقُولُ: (ثُمَّ کانَ عاقِبَهُ الَّذِینَ اءَساؤُا السُّوای اءَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ). اءَظَنَنْتَ یا یَزیدُ – حَیْثُ اءَخَذْتَ عَلَیْنا اءَقْطَارَ الارْضِ وَ آفاقَ السَّماءِ فَاءَصْبَحْنا نُساقُ کَما تُساقُ الاماءِ – اءَنَّ بِنا عَلَی اللّهِ هَوانا، وَ بِکَ عَلَیْهِ کَرامَهً!! وَ اءَنَّ ذلِکَ لِعَظیمَ خَطَرِکَ عِنْدَهُ!! فَشَمَخْتَ بِاءَنْفِکَ وَ نَظَرْتَ فی عَطْفِکَ، جَذْلانَ مَسْرورا، حینَ رَاءَیْتَ الدُّنْیا لَکَ مُسْتَوْسِقَهً، وَالامُورَ ترجمه : شود و بگویند م یزید دستت شل مباد که این چنین عمل نمودی و انتقام از بنی هاشم گرفتی . (این بیت از اشعار خود یزید است ). ما بزرگان خزرج را در جنگ احد کشتیم و این معامله را با معامله بدر برابر داشتیم و جنگ بدر بر جنگ احد زیادتی ننمود. بنی هاشم به لعب ، هوای سلطنت داشتند و اسلام را بهانه کردند؛ نزول وحی را حقیقتی نبود (مراد آن کافر از بنی هاشم جسارتت است نسبت به حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله ) از نسل خندف نبودمی آگر از اولاد احمد مختار انتقام خون کشتگان بدر را نمی کشیدم . (39) سخنرانی زینب کبری علیه السّلام درمجلس یزید راوی گوید: در آن هنگام زینب کبری علیه السّلام بر پا خاست و این خطبه را که دقایق نکاتش موسس دقایق ایمان و لطایف بیانش مزین کاخ ایقان است ، ادا فرمود: (الحمدلله ….(؛ سپاس بی قیاس ذات مقدس الهی را سزاست که ذرات ماسوی را به قبول اشه انوار وجود، پرورش داد و درود نامحدود بر احمد محمود رسول پروردگار و درود بر آل اطهار او باد. خداوند راست گفتار در کتاب معجز آثارش چنین تذکار فرمود: (ثم کان …)(40) ؛ سپس سرانجام کسانی که اعمال د مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند! ای یزید! آیا چنین گمان بردی که چون اقطار زمین و آفاق آسمان را بر ما سخت تنگ گرفتی و راه چاره را بر رویمان محکم بسته داشتی به نحوی که سر انجام آن به اینجا رسید که مانند اسیران متن عربی : مُتَّسِقَهً، وَ حینَ صَفا لَکَ مُلْکُنا وَ سُلْطانُنا، فَمَهْلا مَهْلا، اءَنَسیتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اءَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِاءَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْما وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ). اءَمِنَ الْعَدْلِ یَابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْدیرُکَ حَرائِرَکَ وَ امائَکَ وَ سُوقَکَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ سَبایا؟! قَدْ هَتَکْتَ سُتُورَهُنَّ، وَ اءَبْدَیْتَ وُجُوهَهُنَّ، تَحْدو بِهِنَّ الاعْداءُ مِنْ بَلَدٍ الی بَلَدٍ، وَ یَسْتَشْرِفُهُنَّ اءَهْلُ الْمَنازِلِ وَ الْمَناقِلِ، وَ یَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَریبُ وَالْبَعیدُ، وَالدَّنِیُّ وَالشَّریفُ، لَیْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِی، وَ لا مِنْ حَماتِهِنَّ حَمِیُّ. وَ کَیْفَ تُرْتَجی مُراقَبَهُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ اءَکْبادَ الازْکِیاءِ، وَ نَبَتَ لَحْمُهُ بِدِماءِ الشُّهَداءِ؟! وَ کَیْفَ لا یَسْتَبْطاءُ فی بُغْضِنا اءَهْلَ الْبَیْتِ مَنْ نَظَرَ الَیْنا بِالشَّنَفِ وَالشَّنآنِ وَ الاحَنِ وَالاضْغانِ؟! ثُمَّ تَقُولُ غَیْرَ مُتَاءَثِّمٍ وَ لا مَسْتَعْظِمٍ: ترجمه : کفار ما را دیار به دیار کشاندی ، در نزد خدا موجب خواری و مذلت ما و عزت و کرامت تو خواهد بود؟! بدین خیال باطل دماغ نخوت و تکبر را بالا کشیدی و به اظهار شادمانی پرداختی و مانند متکبران به دامانت نظر عجب و خود بینی افکندی که اینک دست روزگار را به مراد خویش بسته و امور را منظم می پنداری ، مگر نه این است که سلطنت حقه ما خانواده رسول است که تو به ظلم و ستم آن را خالصه خود نمودی ؟! اینک آرام باش و به خود آی و فرمان واجب الاذعان حضرت سبخان را از خاطر نسیان منما که فرموده (و لا یحسبن ….)(41) ؛ آنها که کافر شدند (و راه طغیان پیش گرفتند) تصور نکنند اگر به آنان مهلت می دهیم ، به سودشان است ! ما به آنان مهلت می دهیم فقط برای اینکه بر گناهان خد بیفزایند و برای آنها، عذاب خوار کننده ای اسیری چو غلامان آزادشان نمود؛ اینک ادعای تو عدالت و دادگستری است که زنان و کنیزکان خود را در پس پرده عزت محترم داری و از نامحرمان مستور نمایی (ولی ) دختران پیغمبر را در حالی که پوشش مناسبب ندارند مانند اسیران در شهر بگردانی و در جلو دیدگان نامحرمان به تماشا بگذاری ؟! و مردم دور و نزدیک و پست وشریف با چشمان اهانت آمیزی به خاندان رسول خدا بنگرند در حالی که از مردان آنان کسی را باقی نگذاشتی تایارو و حمایت آنها باشند چگونه می توان امید رعایت از گروهی داشت که پاره های جگر پاکان متن عربی : لاهَلُّوا وَسْتَهَلُّوا فَرحَا ثُمَّ قالُوا: یا یَزیدُ لا تُشَلْ مُنْتَحِیا عَلی ثَنایا اءَبی عَبْدِ اللّهِ سَیِّدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّهِ تَنْکُتُها بِمِحْصَرَتِکَ. وَ کَیْفَ لا تَقُولُ ذلِکَ، وَ قَدْ نَکَاءْتَ الْقَرْحَهَ، وَاسْتَاءْصَلْتَ الشَّافَهَ بِاراقَتِکَ دِماءَ ذُرِّیَّهِ مُحَمَّدٍ ص وَ نُجُومِ الارْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ؟! وَ تَهْتِفُ بِاءَشْیاخِکَ، زَعَمْتَ اءَنَّکَ تُنادیهِمْ! فَلَتَرِدَنَّ وَشیکا مَوْرِدَهُمْ، وَ لَتَوَدَّنَّ اءَنَّکَ شُلِلْتَ وَ بُکِمْتَ وَ لَمْ تَکُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَ فَعَلْتَ ما فَعَلْتَ. اءللّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنا، وَانْتَقِمْ مِمَّنْ ظَلَمْنا، وَ احْلُلْ غَضَبَکَ بِمَنْ سَفَکَ دَمائِنا وَ قَتَلَ حُماتَنا. فَوَاللّهِ ما فَرَیْتَ الا جِلْدَکَ، و لا حَزَزْتَ الاّ لَحْمَکْ. وَ لَتَرِدَنَّ عَلی رَسُولِ اللّهِ ص بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْکِ دِماءِ ذُرِّیَّتِهِ، وَانْتَهَکْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فی عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ، وَ حَیْثُ یَجْمَعُ اللّهُ شَمْلَهُمْ وَیَلُمُّ شَعْثَهُمْ ترجمه : از دهان آنها فروریخته و گوشت تن هایشان از خون شهیدان روییده ! و چگونه در بغض وعدوات ما اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله کوتاهی تواند نمود آن کس که همیشه به چشم دشمنی و به دیده حسد و کینه به سوی ما نگریسته و اینک تو با چوپ خود دندانهای ثنایای ابی عبدالله سید شباب اهل جنت را آزرده می داری و نه این گناه را به چیزی شمری و نه این امر شنیع را عظیم می پنداری ! ای یزید! اینک تو به پدران خود مباهات داری و همی گویی که (اگر بودند از روی شادی بگفتندی که ای یزید، دستت شل مباد که چنین انتقام از بنی هاشم کشیدی !( اینک هم با تکبر و غرور چوب بر دندانهای مبارک سید و سرور جوانان اهل بهشت می زنی چگونه چنین سخن نرانی در حالی که خون ذریه رسول مختار بریختی و زخم دلها را تازه کردی و بیخ دودمان را بر کندی و زمین را از خون آل عبدالمطلب که ستارگان روی زمین بودند، زندگین ساختی و به پدران کافر خود همی صدا بر می آوری ، به گمانت که ایشان را بر این طلب داری که شتابان به آرامگاه ایشان (در جهنم ) خواهی شتافت و در آنجا آرزو می کنی که کاش دست شل و زبانت لال بودی تا ناگفتنی را نگفته و ناکردنی را به جای نیاوردی بودی خداوند! حق ما را از ستمکاران ما برگیر و غضب را برایشان فرود آورد؛ زیرا خون ما را ریختند و یاران ما را بکشتند. ای یزید! به خدا سوگند که با این جنایت عظیم ، پوست خود را دریدی و گوشت بدن خویش را پاره نمودی ! و در فردای قیامت به متن عربی : وَ یَاءْخُذُ بِحَقِّهِمْ: (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبِیلِ اللّهِ اءَمْواتا بَلْ اءَحْیاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرِزَقُونَ). وَ حَسْبُکَ بِاللّهِ حاکِما، وَ بِمُحَمَّدٍ ص خَصیما وَ بِجَبْرَئیلَ ظَهیرا. وَ سَیَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَکَ وَ مَکَّنَکَ مِنْ رِقَابِ الْمُسْلِمینَ. بِئْسَ لِلظّالِمینَ بَدَلا وَ اءَیُّکُمُ شَرُّ مَکانا وَ اءَضْعَفُ جُنْدا. وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَی الدَّواهی مُخاطَبَتَکَ، اءنّی لاسْتَصْغِرُ قَدْرَکَ، وَ اءَسْتَعْظِمُ تَقْریعَکَ، وَ اءَسْتَکْثِرُ تَوْبیخَکَ، لکِنِ الْعُیُونُ عُبْری ، وَالصُّدُورُ حَرّی . اءَلا فَالْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللّهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشَّیْطَانِ الطُّلَقاءِ. فَهذِهِ الایْدی تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا، وَ الافْواهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنا. وَ تِلْکَ الْجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّواکی تَنْتابُهَا الْعَواسِلُ ترجمه : نزد رسول صلی الله علیه و آله بیایی در حالی که بارگناه کشتن ذریه پسامبر را بر دوش کشیده وحرمت عترت او را شکسته و بر آنان که پاره تن رسول بودند ستم نموده و بر آنان در آن مقام که خدا عزوجل پراکنده ، ال رسول را جمع سازد و کار ایشان را به صلاح آورد و حق ایشان را از ستمکاران بگیرد که خداوند متعال فرمود: (ولا تحسبن …(42)()؛ هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. ای یزید! برای تو همین مقدار بدبختی کافی است که حاکمی چو خدا و دشمنی چو محمد مصطفی صلی الله علیه و آله داری همانطور که ما را پشتیبانی مانند جبرئیل ، کافی است . به زودی معاویه و یاران بی ایمانت که تو را به خیال استحکام اساس سلطنت انداختند و بر گردن مسلمانان سوار نمودند، خواهند فهمید که ستمکاران را آتش دوزخ بد عوض و پاداشتی است و همچنین خواهند دانست که شما ستمکاران یا ما ستم دیدگان ، کدامیک جایگاهش بدتر و یاورانش ضعیف تر و کمتر خواهد بود. اگر چه مصیبت های وارده از چرخ دون کار مرا به جایی رسانید که با چو تو ناکسی سخن گویم ولی با این همه من بای تو قدری نگذارم متن عربی : وَ تَعْفِرُها اءُمَّهاتُ الْفَراعِلِ. وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنا مَغْنَما لِتَجِدُنا وَشیکا مُغْرَما، حینَ لا تَجِدُ الاّ ما قَدَّمَتْ یَداکَ، وَ ما ربُّکَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ. فَالَی اللّهِ الْمُشْْتَکی ، وَ عَلَیْهِ الْمُعَوَّلُ. فَکِدْ کَیْدَکَ، وَاسْعَ سَعْیَکَ، وَ ناصِبْ جَهْدَکْ، فَوَ اللّهِ لا تَمْحُوَنَّ ذِکْرَنا، وَ لا تُمیتُ وَحْیَنا، وَ لا تُدْرِکُ اءَمَدَنا، وَ لا تَرْحَضُ عَنْکَ عارَها. وَ هَلْ رَاءْیُکَ الاّ فَنَدا، وَ اءَیّامُکَ الاّ عَدَدا، وَ جَمْعُکَ الاّ بَدَدا، یَوْمَ یُنادِی الْمُنادِ: اءلاّ لَعْنَهُ اللّهِ عَلَی الظّالِمینَ. فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَتَمَ لاوَّلِنا بِالسَّعادَهِ وَالْمَغْفِرَهِ، وَ لاخِرِنا بِالشَّهادَهِ وَالرَّحْمَهِ. وَ نَسْاءَلُ اللّهَ اءَنْ یُکْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، وَ یُوجِبَ لَهُمْ الْمَزیدَ، وَ یُحْسِنَ عَلَیْنا الْخِلافَهَ، انَّهُ رَحیمُ وَدُودُ، وَ حَسْبُنا اللّهُ وَ نِعَمَ الْوَکیل . فَقالَ یَزیدُ – لَعَنَهُ اللّهُ: ترجمه : و نکوهش و توبیخ تو را فراوان نمایم ؛ چه کنم که دیده گریان و سینه از داغ مصیبت بریان است ؛ چه بسیار جای شگفت است که حزب خدا و مردمان نجیب به دست لشکر شیطان نانجیب است که حزب خدا و مردمان نجیب به دست لشکر شیطان نانجیب که از زمره طلقاء و آزاد شدگانند، شهید شوند اینک خون ما از دستان شما ریزان است و گوشت ما از بن دندانتان آویزان اینک اجساد طاهره وپاک شهیدان و نو گلهای سیدلولاک در بیابان افتاده که زوار ایشان گرگان بیابان و درندگان صحراست پس اگر امروز اسارت ما را غنیمت شمردی ، به زوید خواهی یافت که بجز غرامت و خسران چیزی نبردی و ان در روز باز پسین است که نبینی بجز جزای عملی را که خد پیش فرستاده ای و پروردگار بر بندگان خود ستمکار نیست و شکایتمن به سوی خدای تعالی و تکیه و اعتماد من بر اوست . ای یزید! تو مکر و حیه خویش را به پایان و کوشش خود را به انجام رسان وجهدترابه کاربر اما به خدا سوگند که نام ما را از از صفحه روزگار نتوانی برداشتو بر خاموشی نور وحی قدرت نیابی و به گرد همت عالی ما نخواهی رسید و پلیدی این ننگ رااز خود نخواهی فروشست حال رای واندیشه ات نیست الا سستی و خرافت و روزگار زندگانیت مگر اندک و جمع اثاث سلطنت نیست مگر پراکندگی ، آن روز که منادی ندا کند که لعنت خدا مر ستمکاران راست و حمد مر خدا متعال را که اول کار مارا به سعادت و مغفرت و آخر آن را به شهادت و رحمت ختم نمود و از حضرت اله چنین متن عربی : یا صَیْحَهً تُحْمَدُ مِنْ صَوائِحِ ما اءَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَی النَّوائِحِ قَالَ الرّاوی : ثُمَّ اسْتَشارَ اءَهْلَ الشّامِ فیما یَصْنَعُ بِهِمْ. فَقالُوا: لا تَتَّخِذْ مِنْ کَلْبِ سُوءٍ جَرْوا. فَقالَ لَهُ النُّعْمانُ بْنُ بَشیرٍ: اءُنْظُرْ ما کانَ الرَّسُولُ یَصْنَعُ بِهِمْ فَاصْنَعْهُ بِهِمْ. وَ نَظَرَ رَجُلُ مِنْ اءَهْلِ الشّامِ الی فاطِمَهَ ابْنَهِ الْحُسَیْنِ ع . فَقالَ: یا اءَمِیرَالْمؤ مِنینَ هَبْ لی هذِهِ الْجارِیَهُ. فَقالَتْ فاطِمَهُ لِعَمَّتِها: یا عَمَّتاهُ اءُیْتِمْتُ وَاءُسْتَخْدَمُ؟ فَقالَتْ زَیْنَبُ: لا، وَ لا کَرامَهُ لِهذَا الْفاسِقِ. فَقالَ الشّامِی: مَنْ هذِهِ الْجارِیَهُ؟ فَقالَ لَهُ یَزیدُ: ترجمه : مسئلت دارم که شهیدان دشت بلا را ثواب کامل و مزید را اجر عطا فرماید وبر باز ماندگان ایشان نیکو خلیفه باشد؛ زیرا حضرتش رحیم و ذات اقدسش و دود و کریم است و (حسبنا الله … (43) ((44) . خلاصه ، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا علیه السّلام به انجام رسید، یزید پلید سخن نتوانست گوید جز آنکه بر سبک اوباش این شعر را بخواند: خلاصه ، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا ع به انجام رسید، یزید پلید سخن نتوانست گوید جز انکه بر سبک اوباش این شعر را بخواند: (یا صیحه …(؛ بسا ناله زنان داغدار که به نزد کسان ، شایسته است و چه سهل و آسان است مردن بر زنانی که از درد مصیبت می نالند. راوی گوید: سپس یزید عنید با اهل شام مشورت در میان آورد که نسبت به اسیران چسان سلوک دارد و با ایشان چگونه رفتار نماید؟ آن سگهای ناسپاس سخن به زشتی گفتند و در مشورت خیانت کردند و اشاره به قتل اهل بیت نمودند به سخنی که ذکر آن نشاید، ولی نعمان بن بشیر به صدق سخن راند گفت : ای یزید! اندیشه کن که اگر احمد مختار در این روزگار می بود چه قسم با ایشان رفتار می نمود، اکنون تو همان رفتار را نما. داستان مرد شامی در مجلس یزید مردی از شامیان نظرش به فاطمه بنت حسین ع افتاد، در این هنگام به یزید گفت : ای امیر مومنان ! این کنیزک را به من ببخش . فاطمه مکرمه رو به زینب کبری – آن پناه اسیران – آورد که ای عمه ! یتیمی مرا بس نبود که به خدمتگذاری در من طمع دارند! زینب کبری به او تسلی داده فرمود: خاطر آسوده دار که چنین امری برای این متن عربی : هذِهِ فاطِمَهُ ابْنَهِ الْحُسَیْنِ، وَ تِلْکَ عَمَّتُها زَیْنَبُ ابْنَهُ عَلِیٍّ. فَقَالَ الشّامَیُّ: اءَلْحُسَیْنُ بْنُ فاطِمَهَ ع وَ عَلِیُّ بْنُ اءَبی طالِبٍ؟! قالَ: نَعَمْ. فَقَالَ الشّامِیُّ: لَعَنَکَ اللّهُ یا یَزیدُ، اءَتَقْتُلُ عِتْرَهَ نَبِیِّکَ وَ تَسْبی ذُرِّیَّتَهُ، وَ اللّهِ ما تَوَهَّمْتُ الاّ اءَنَّهُمْ سَبْی الرُّومِ. فَقالَ یَزیدُ: وَاللّهِ لالْحِقَنَّکَ بِهِمْ، ثُمَّ اءَمَرَ بِهِ فَضُرِبَ عُنُقُهُ. قَالَ الرّاوی : وَ دَعا یَزیدُ بِالْخاطِبِ، وَ اءَمَرَهُ اءَنْ یَصْعُدَ الْمِنْبَرَ فَیَذُمَّ الْحُسَیْنَ وَ اءَباهُ ص فَصَعَدَ، وَ بالَغَ فی ذَمِّ اءَمِیرِالمَؤْمِنینَ عَلِی بْنِ اءَبی طالِبٍ وَالْحُسَیْنِ الشَّهیدِ، وَالْمَدْحِ لِمُعاوِیَهَ وَ یَزیدَ. فَصاحَ بِهِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع : (وَیْلَکَ اءَیُّهَا الْخاطِبُ، اشْتَرَیْتَ مَرْضاهَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ، فَتَبَوَّاءْ مَقْعَدُکَ مِنَ النّارِ(. ترجمه : فاسق میسر نیست . مرد شامی گفت : مگر این کنیزک کیست ؟ یزید گفت : فاطمه دختر حسین است و آن یکی نیز زینب دختر علی بن ابی طالب می باشد. مرد شامی گفت : آن حسین که پسر فاطمه و فرزند علی بن ابی طالب است ؟! یزید گفت : آری ، چنین است ! مرد شامی گفت : ای یزید! لعنت حق بر تو باد؛ عترت پیغمبر را به قتل می رسانی و آنان را اسیر می نمائی ؟! به خدا سوگند که هیچ خیالی درباره اینان نکردم جز آنکه آنان را اسیران روم پنداشتم ! یزید گفت : تو را نیز به اینان ملحق سازم . آنگاه حکم نمود آن مرد شامیم را گردن زدند. راوی گوید: یزید حکم نمود که خطبه خوان بر منبر رود تا حسین پدر بزرگوارش را به زشتی نام برد. سخنران به حکم آن ملعون ، بر منبر رفت و آنچه که یزید و معاویه لایقش بودند نسبت به شاه اولیاء و فرزندش سید الشهداء، در غایت مبالغه ذکر نمود و یزید و پدرش معاویه پلید را مدح کرده و به نیکی نام برد. سپس امام سجاد ع با صدای بلند فریاد زد که : (ویلک …(؟! یعنی ای خطیب ! وای بر تو، رضای حق را در دادی و خشنودی مخلوق خریدی ! منزلگاه تو در قیامت پر از آتش است . متن عربی : وَ لَقَدْ اءَحْسَنَ ابْنُ سِنَانَ الْخَفاجِی فی وَصْفِ اءَمِیرِ الْمُؤ مِنینَ ص حَیْثُ یَقُولُ: اءَعَلَی الْمَنابِرِ تُعْلِنُونَ بِسَبِّهِ وَ بِسَیْفِهِ نُصِبَتْ لَکُمْ اءَعْوادُها قَالَ الرّاوی : وَ وَعَدَ یَزیدُ – لَعَنَهُ اللّهُ – عَلِیّا بْنَ الْحُسَیْنِ ع فی ذَلِکَ الْیَوْمِ اءَنَّهُ یَقْضی لَهُ ثَلاثَ حاجاتٍ. ثُمَّ اءَمَرَ بِهِمْ الی مَنْزِلٍ لا یَکِنُّهُمْ مِنْ حَرٍّ وَ لا بَرْدٍ، فَاءَقامُوا فیهِ حَتّی تَقَشَّرَتْ وُجُوهُهُمْ، وَ کانوُا مُدَّهَ مَقامِهِمْ فی الْبَلَدِ الْمُشارِ الَیْهِ یَنُوحُونَ عَلَی الْحُسَیْنِ ع . قالَتْ سُکَیْنَهُ: فَلَمّا کانَ فی الْیَوْمِ الرّابِعِ مِنْ مَقامِنا رَاءَیْتُ فی الْمَنامِ رَاءَیْتُ فِی الْمَنامِ، وَ ذَکَرَتْ مَناما طَویلا تَقُولُ فی آخِرِهِ: وَ رَاءَیْتُ امْرَاءَهً راکِبَهً فی هَوْدَجٍ وَیَدُها مَوْضُوعَهُ عَلی رَاءْسِها، فَسَاءَلْتُ عَنْها، فَقیلَ لی : فاطِمَهُ ابْنَهُ مُحَمَّدٍ ص اءُمُّ اءَبیکِ. ترجمه : حسن بن سنان خفاجی چه نیکو در مدح امیر مؤ منان سروده است : (اعلی المنابر…(؛ (خطاب به بنی امیه و اتباع ایشان کرده می گوید:) شما آشکار بر بالای منبر ما به امام علی ع ناسزا می گوئید و حال آنکه با شمشیر او منبرها برای شما مهیا گردیده . راوی گوید: یزید به امام زین العابدین ع در همان روز وعده بر آوردن سه حاجت نمود و حکم کرد که آل رسول ع را در منزلی جای دادند که نه از سر ما و نه از گرما، آنان را حفظ نمی نمود و ایشان در آن منزل مقیم بودند چندان که چهره های ایشان پوست انداخت و در همه آن مدت زمانی که در شهر شام اقامت داشتند، کار ایشان گریه و نوحه بر شهید کربلا بود. خواب دیدن سکینه سلام الله علیها در شهر شام سکینه خاتون فرموده که چون روز چهارم از اقامت ما در شهر شام بگذشت ، خوابی دیدم و آن خواب طولانی را ذکر نمود، و در آخر آن فرمود: زنی را دیدم در هودجی نشسته و دست خود را بر سر گذاشته ، پرسیدم که این زن کیست ؟ گفتند: فاطمه زهراء بنت محمد مصطفی ص جده تو است . گفتم : به خدا سوگند که به خدمتش شرفیاب می شوم و از ستمی که بر ما وارد آمده او را خبر می دهم . متن عربی : فَقُلْتُ: وَاللّهِ لانْطَلِقَنَّ الَیْها وَ لاخْبِرَنّها ما صُنِعَ بِنا. فَسَعَیْتُ مُبادِرَهً نَحْوَها، حَتّی لَحِقْتُ بِها وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْها اءَبْکی وَ اءَقُولُ: یا اءُمَّتاهُ جَحَدُوا وَ اللّهِ حَقِّنا، یا اءُمَّاهُ بَدَّدُوا وَ اللّهِ شَمْلَنا، یا اءُمَّتاهُ اسْتَباحُوا وَ اللّهِ حَریمَنا، یا اءُمَّتاهُ قَتَلُوا وَ اللّهِ الْحُسَیْنَ اءَبانا. فَقالَتْ لی : کَفّی صَوْتَکَ یا سُکَیْنَهُ، فَقَدْ قَطَّعْتِ نِیاطَ قَلْبی ، وَ اءَقْرَحْتِ کَبَدی ، هَذا قَمیصُ اءَبیکِ الْحُسَیْنِ ع لا یُفاررقُنی حَتّی اءَلْقَی اللّهَ بِهِ. وَ رَوی ابْنُ لَهیعَهَ، عَنْ اءَبِی الْاءسْوَدِ مُحَمَّدٍ بْنِ عَبْدُ الرَّحْمنِ قالَ: لَقِیَنی رَاءْسُ الْجالُوتِ فَقالَ: وَاللّهِ، انَّ بَیْنی وَ بَیْنَ داوُدَ سَبْعینَ اءَبا، وَ انَّ الْیَهُودَ تلْقانی فَتُعَظِّمُنی ، وَ اءَنْتُمْ لَیْسَ وَ بَیْنَ نَبِیِّکُمْ الاّ اءَبُّ واحِدُ قَتَلْتُمْ وَلَدَهُ.!! وَ رُوِی عَنْ زَیْنِ الْعابِدینَ ع اءَنَّهُ قالَ: (لَمّا اءُتِی بِرَاءْسِ الْحُسَیْنِ ع الی یَزیدَ کانَ یَتَّخِذُ مَجالِسَ الشُّرْبِ، وَ یَاءْتی بِرَاءْسِ الْحُسَیْْنِ ع وَ یَضَعُهُ بَیْنَ ترجمه : آنگاه به سوی او شتافتم و در حضورش ایستادم و گریه کردم و گفتم : مادر جان ! به خدا سوگند که مردم حق ما را انکار کردند؛ مادر جان ! به خدا سوگند که جمعیت ما را پریشان نمودند؛ مادر جان به خدا سوگند که حریم ما را به غارت بردند؛ ای مادر عزیزم ! به خدا قسم که پدر ما حسین را کشتند؛ در این هنگام به من فرمود: (کفی …( سکینه جانم ! دیگر این ماجرا را بازگو مکن و بس نما که رگ قلبم را پاره کردی ، اینک پیراهن پدرت همراه من است که آن را با خود نگاه می دارم تا با همین پیراهن خدا را ملاقات کنم . (ابن لهیعه ( از ابو الاسود محمد بن عبدالرحمان ، روایت کرده که گفت : راءس الجالوت یهودی مرا ملاقات نمود و گفت : به خدا سوگند که میان من و داود پیغمبر، هفتاد پدر واسطه است و جماعت یهود چون مرا ملاقات می نمایند، تعظیم مرا رعایت می کنند و شما مسلمانان با اینکه در میان فرزند پیغمبرتان و آن رسول ص بیش از یک نفر واسطه نیست او را به شهادت می رسانید!؟ سخنان شگفت انگیز سفیر روم از امام زین العابدین روایت است که فرمود: چون سر مطهر امام حسین ع را به نزد یزید آوردند، آن ملعون همواره مجلس شراب فراهم می آورد و آن سر انور را در حضور خود می نهاد و به شرابخواری و شادمانی می پرداخت . روزی سفیر قیصر روم که از جمله اشراف و بزرگان آن مرز و بوم بود در آن مجلس حاضر شد و به یزید. متن عربی : یَدَیْهِ وَ یَشْرِبُ عَلَیْهِ. فَحَضَرَ ذاتَ یَوْمٍ فی مَجْلِسِهِ رَسُولُ مَلِکِ الرُّومِ وَ عُظَمائِهِمْ، فَقالَ: یا مَلِکَ الْعَرَبِ، هذا رَاءْسُ مَنْ؟ فَقالَ لَهُ یَزیدُ: ما لَکَ وَ لِهذَا الرَّاءْسِ؟ فَقالَ: انّی اذا رَجَعْتُ الی مُلْکِنا یَسْاءَلُنی عَنْ کُلِّ شَیء رَاءَیْتُهُ، فَاءَحْبَبْتُ اءَنْ اءُخْبِرَهُ بِقِصَّهِ هذَا الرَّاءْسِ وَ صاحِبِهِ، حَتّی یُشارِکَکَ فی الْفَرَحِ وَ السُّرُورِ. فَقالَ لَهُ یَزیدُ هذا رَاءْسُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِی بْنِ اءَبی طالِبٍ. فَقَالَ الرُّومِیُّ: وَ مَنْ اءُمُّهُ؟ فَقالَ: فاطِمَهُ ابْنَهُ رَسُولِ اللّهِ. فَقَالَ النَّصْرانیُّ: اءُفٍ لَکَ وَلدینکَ، لی دینُ اءَحْسَنُ مِنْ دینکَ، انَّ اءَبی مِنْ حَوافِدِ داوُد، وَ بَیْنی وَ بَیْنَهُ آباءُ کَثیرَهُ، وَالنَّصاری یُعَظِّمُونَنی وَ یَاءْخُذُونَ مِنْ تُرابِ اءَقْدامی تَبَرُّکا بی بِاءَنّی مِنْ حَوافِدِ داوُدَ ع وَ اءَنْتُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکُمْ، وَ لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ نَبِیِّکُمْ الاّ اءُمُّ واحِدَهُ، فَاءَیُّ دینٍ دینُکُمْ؟!! ثُمَّ قالَ لِیَزیدَ: هَلْ سَمِعْتَ حَدیثَ کَنِیسَهِ الْحافِرِ؟ ترجمه : گفت : ای پادشاه عرب ! این سر کیست ؟ یزید گفت : تو را با او چه کار است ؟ سفیر گفت : سؤ ال من به این خاطر است که وقتی به نزد پادشاه خود بر می گردم از همه اموری که دیده ام از من پرسش خواهد کرد، چون ذکر حال این سر را در خدمتش برم در فرح و سرور با تو شریک خواهد بود. یزید لعین گفت : این سر از آن حسین بن علی بن ابی طالب است . رومی گفت : مادرش کیست ؟ یزید گفت : فاطمه دختر رسول خدا ص است . نصرانی گفت : اف بر تو و دین تو باد! دین من از دین تو بهتر است ؛ زیرا پدر من از نبیره های حضرت داود ع بوده و میان من و داود ع پدران بسیاری است و جماعت نصاری مرا بسیار تعظیم می کنند و خاک قدم مرا به تبرک همی گیرند و مشا مسلمانان پسر دختر پیغمبر خویش را مقتلو می سازید و حال آنکه میان او و پیغمبر شما بجز یک مادر فاصله نیست ؛ پس این چه دینی است که شما دارید؟! بعد از آن . مرد نصرانی گفت : آیا حکایت کنیسه حافر را شنیده ای ؟ متن عربی : فَقالَ لَهُ: قُلْ حَتّی اءَسْمَعَ. فَقالَ: انَّ بَیْنَ عَمّانَ وَالصّینِ بَحْرُ مَسیرَهُ سَنَهُ، لَیْسَ فیها عِمْرانُ الاّ بَلَدَهُ واحِدَهُ فی وَسَطِ الْماءِ، طُولُها ثَمانُونَ فَرْسَخا فی ثمانینَ فَرْسَخا، ما عَلی وَجْهِ الارْضِ بَلَدَهُ اءَکْبَرُ مِنْها، وَ مِنْها یُحْمَلُ الْکافُورُ وَالْیاقُوتُ، اءَشْجارُهُمْ الْعُودُ وَالْعَنْبَرُ، وَ هِیَ فی اءَیْدِی النَّصاری ، لا مِلْکَ لاحَدٍ مِنَ الْمُلُوکِ فیها سِواهُمْ، وَ فی تِلْکَ الْبَلَدَهِ کَنائِسُ کَثیرَهُ، اءَعْظَمُها کَنیسَهُ تُسَمّی کَنِیسَهُ الْحافِرِ، فی مِحْرابِها حُقَّهُ ذَهَبٍ مُعَلَّقَهً، فیها حافِرُ یَقُولُونَ: انَّهُ حافِرُ حِمارٍ کانَ یَرْکَبُهُ عیسی ع ، وَ قَدْ زَیَّنُوا حَوْلَ الْحُقَّهِ بالذَّهَبِ وَالدّیباجِ، یَقْصُدُها فی کُلِّ عامٍ عالَمُ مِنَ النَّصاری ، وَ یَطُوفُونَ حَوْلَها وَ یُقَبِّلُونَها وَ یَرْفَعُونَ حَوائِجَهُمْ الَی اللّهِ تَعالی عِنْدَها، هذا شَاءّنُهُمْ وَ دَاءْبُهُمْ بِحافِرِ حِمارٍ یَزْعُمُونَ اءَنَّهُ حافِرُ حِمارٍ کانَ یَرْکَبُهُ عیسی ع نَبِیُّهُمْ، وَ اءَنْتُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکُمْ، فَلا بَارَکَ اللّهُ فیکُمْ وَ لا فی دینِکُمْ. فَقالَ یَزیدُ: اءُقْتُلُوا هذَا النَّصْرانی لِئَلاّ یَفْضَحَنی ترجمه : یزید گفت : بگو تا بشنوم . نصرانی گفت : بین عمان و چین ، دریایی است که عبور از آن یک سال مسافت است و در وسط آن بجز شهری که طول و عرض آن هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ است ، هیچ آبادانی نیست و بزرگتر از آن شهر در روی زمین ، شهری نیست و از آن شهر کافور و یاقوت به شهرهای دیگری حمل می نمایند و تمام درختان آن عود و عنبر است و آن شهر کاملا در دست نصاری است و هیچ یک از پادشاهان روی زمین در آن تصرف و دخالتی ندارند. در ان شهر کلیسا بسیار است و بزرگترین کلیسای آن ، کنیسه حافر است که در محراب آن حقه ای از طلا نصب گردیده و در آن معلق و آویزان است و جماعت نصاری را اعتقاد چنان است که در آن حقه ، سم خری است که عیسی ع بر آن می گشت و اطراف حقه را با طلا و نقره پارچه حریر زینت داده اند و در هر سالی ، جماعتی از طائفه نصاری همی آیند و بر دور آن طواف می کنند و آن را میبوسند و حاجتهای خود را از خدای می طلبند. این روش و عادت آنهاست در حق سم الاغی که به عقیده ایشان همان الاغ حضرت عیسی ع ، بوده اما شما فرزند پیغمبرتان را می کشید و این چنین بی حرمتی می کنید! خداوند خیر و برکت را از میان شما بردارد و دینتان را بر شما مبارک نگرداند! یزید چون این سخن بشنید گفت : رشته عمر این نصرانی را باید برید و او را زنده نگذاشت تا مبادا در مملکت خود مرا رسوا گرداند. متن عربی : فی بِلادِهِ. فَلَمّا اءَحَسَّ النَّصْرانی بِذلِکَ، قالَ لَهُ: اءَتُریدُ اءَنْ تَقْتُلَنی ؟ قالَ: نَعَمْ. قالَ: اعْلَمْ اءَنّی رَاءَیْتُ الْبارِحَهَ نَبِیِّکُمْ فِی الْمَنامِ یَقُولُ: یا نَصْرانی اءَنْتَ مِنْ اءَهْلِ الْجَنَّهِ، فَتَعَجَّبْتُ مِنْ کَلامِهِ، وَ اءنَا اءَشْهَدُ اءَنْ لا اله الاّ اللّهُ وَ اءَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ. ثُمَّ وَثَبَ الی رَاءْسِ الْحُسَیْنِ ع ، وَ ضَمَّهُ الی صَدْرِهِ وَ جَعَلَ یُقَبِّلُهُ وَ یَبْکی حَتّی قُتِلَ(. قالَ: وَ خَرَجَ زَیْنُ الْعابِدینَ ع یَوْما یَمْشی فی اءَسْواقِ دَمِشْقَ، فَاسْتَقْبَلَهُ الْمِنْهالُ بْنُ عَمْروٍ، فَقالَ: کَیْفَ اءَمْسَیْتَ یابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟ قالَ: (اءَمْسَیْنا کَمِثْلِ بَنی اسْرائیلَ فی آلِ فَرَْعْونَ، یُذَبِّحُونَ اءَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَهُمْ. یا مِنْهالُ اءَمْسَتِ الْعَرَبُ تَفْتَخِرُ عَلَی الْعَجَمِ بِاءَنَّ مُحَمَّدا عَرَبِیُّ، وَ اءَمْسَتْ قُرَیْشُ تَفْتَخِرْ علی سائِرِ ترجمه : نصرانی گفت : ای یزید! اینک می خواهی مرا به قتل برسانی ؟ یزید: گفت : آری . نصرانی گفت : پس گوش کن تا خواب خود را در این باب بر تو بازگو نمایم . شب گذشته حضرت رسول ص را در خواب دیدم ، به من فرمود: ای نصرانی ! تو از اهل بهشت هستی . من از فرمایش حضرت محمد ص در تعجب شدم و اینک شهادت می دهم که (اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله (. سپس این تازه مسلمان برخاست و سر مطهر امام شهید را بر داشت و به سینه چسبانید و پیوسته آن را می بوسید و گریه می کرد تا اینکه به شهادت نائل آمد. فرمایش امام سجاد ع به منهال بن عمرو راوی گوید: روزی امام زین العابدین ع در بازار شام راه می رفت ، منهال بن عمرو به خدمتش رسید و عرضه داشت : ای پسر رسول خدا! چگونه روز را به شب می آوری ؟ امام سجاد ع فرمود: اینک حال ما چون حال بنی اسرائیل است که در دست فرعونیان گرفتار بودند، مردانشان را می کشتند و زنانشان را برای خدمت نگاه می داشتند. ای منهال ! عرب همیشه بر عجم فخر می کرد برای اینکه رسول خدا ص از میان عرب مبعوث گردیده بود و قریش نیز بر جمیع عرب فخر می نمود به جهت اینکه محمد ص قریشی بود و اکنون ما که اهل متن عربی : الْعَرَبِ بِاءَنَّ مُحَمَّدا مِنْها، وَ اءَمْسَیْنا مَعْشَرَ اءَهْلِ بَیْتِهِ وَ نَحْنُ مَغْصُوبُونَ مَقْتُولُونَ مُشَرَّدُونَ، فَانّا لِلّهِ وَ انّا الَیْهِ راجِعُونَ مِمّا اءَمْسَیْنا فیهِ یا مِنْهالُ(. وَ لِلّهِ دَرُّ مَهْیارٍ حَیْثُ یَقُولُ: یُعَظِّمُونَ لَهُ اءَعوادَ مِنْبَرِهِ وَ تَحْتَ اءَقْدامِهِمْ اءَوْلادُهُ وُضِعُوا بِاءَی حُکْمٍ بَنُوهُ یَتْبَعُونَکُمْ وَ فَخْرُکُمْ اءَنَّکُمْ صَحْبٌ لَهُ تُبَّعُ وَ دَعا یَزیدُ یَوْما بِعَلی بْنِ الْحُسَیْنِ ع وَ عَمْروٍ بْنِ الْحَسَنِ، وَ کانَ عَمْروُ صَغیرا یُقالُ: انَّ عُمْرَهُ احْدی عَشَرَهَ سَنَهً. فَقالَ لَهُ: اءَتُصارِعُ هذا، یَعْنی ابْنَهُ خالِدا؟ فَقالَ لَهُ عَمْروُ: لا، وَ لکِنْ اءَعْطِنی سِکّینا وَ اءَعْطِهِ سِکِّینا، ثُمَّ اءُقاتِلُهُ. فَقالَ یَزیدُلَعَنَهُ اللّهُ: شِنْشِنَهٌ اءَعْرِفُها مِنْ اءَخْزَمِ هَلْ تَلِدُ الْحَیَّهُ الاّ الْحَیَّهَ وَ قالَ لِعَلیٍّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع : اءُذْکُرْ حاجاتِکَ الثَّلاثَ الَّتی وَعَدْتُکَ بِقَضائِهِنَّ؟ فَقالَ لَهُ: ترجمه : بیت آن پیامبریم ، ببین چگونه حق ما را غضب کرده و مردان ما را شهید کرده و باقی ماندگان را پراکنده ساختند و آوراه نمودند، از این حالی که ما راست باید گفت : (انا لله و انا الیه راجعون (. ابن طاوس گوید: خدای پاداش خیر دهاد مهیار دیلمی را که چه نیکو در این مناسبت سروده است : (یعظمون له …((45) یزید پلید در بعضی از این ایام که اسیران در شام بودند، امام سجاد و عمرو بن حسن را به نزد خود طلبید و در آن موقع عمرو طفل صغیر بود، گویند یازده سال بیشتر نداشت ، یزید به او گفت : با پسر من کشتی می گیری ؟ عمرو یازده ساله گفت : نه ، ولکن حاضرم خنجری به او بدهی و خنجری به من ، تا با هم بجنگیم ! یزید ضرب المثل معروف عرب را گفت که این عادت طبیعتی است که از پدرشان باقی مانده و از مار جز مار متولد نشود.(46) سه درخواست امام سجاد علیه السّلام از یزید راوی گوید: سپس یزید به امام سجاد علیه السّلام گفت : آن سه حاجت را که وعده کرده ام بر آورده سازم بگو. متن عربی : (اءلاولی : اءَنْ تُریَنی وَجْهَ سَیِّدی وَ مَوْلایَ وَ اءَبی ، اءَلْحُسَیْنِ فَاءَتَزَوَّدُ مِنْهُ وَ اءَنْظُرُ الَیْهِ وَ اءُوَدِّعُهُ. وَالثّانِیهُ: اءَنْ تَرُدَّ عَلَیْنا ما اءُخِذَ مِنّا. وَالثّالِثَهُ: انْ کُنْتَ عَزَمْتَ عَلی قَتْلی اءَنْ تُوَجِّهِ مَعَ هولاءِ النِّسْوَهِ مَنْ یَرُدُّهُنَّ الی حَرَمِ جَدِّهِنَّ(. فَقالَ: اءَمّا وَجْهُ اءَبیکَ فَلَنْ تَراهُ اءَبَدا، وَ اءَمّا قَتْلُکَ فَقَدْ عَفَوْتُ عَنْکَ، وَ اءَمَّا النِّساءُ فَلا یَرُدُّهُنَّ الَی الْمَدینَهِ غَیْرُکَ، وَ اءَمّا ما اءُخِذَ مِنْکُمْ فَانّی اءُعَوِّضُکُمْ عَنْهُ اءَضْعافَ قَیمَتِهِ. فَقالَ ع : (اءَمّا مالُکَ فَلا نُریدُهُ، وَ هُوَ مُوَفَّرُ عَلَیْکَ، وَ انَّما طَلَبْتُ ما اءُخِذَ مِنّا، لانَّ فیهِ مِغْزَلُ فاطِمَهَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ مَقْنَعَتُها وَ قَلادَتُها وَ قَمیصُها(. فَاءَمَرَ بِرَدِّ ذلِکَ، وَ زادَ عَلَیْهِ مِاءَتَی دینارٍ، فَاءَخَذَها زَیْنُ الْعابِدینِ ع وَ فَرَّقَها عَلَی الْفُقَراءِ وَالْمَساکینَ. ثُمَّ اءَمَرَ بِرزدِّ الاساری وَ سَبایَا الْبَتُولِ الی اءَوْطانِهِمْ بِمَدیِنَهِ الرَّسُولِ. وَ اءَمّا رَاءْسُ الْحُسَیْنِ ع ، فَرُوِی اءَنَّهُ اءُعیدَ فَدُفِنَ بِکَرْبَلاءَ مَعَ جَسَدِهِ الشَّریفِ، وَ کانَ عَمَلُ الطّائِفَهِ عَلی هذَا الْمَعْنَی الْمُشارِ الَیْهِ. وَ رُوِیَتْ آثارُ کَثیرَهُ مُخْتَلِفَهُ غَیْرُ ما ذَکَرْناهُ تَرَکْنا وَضْعَها کَیْلا یَنْفِسَخَما شَرَطْناهُ مِنْ اخْتِصَارِ الْکِتابِ. ترجمه : حضرت علیه السّلام فرمود: اول آنکه سر مبارک سید و پدر و مولای من حضرت سیدالشهداء علیه السّلام را به من نشان دهی تا از دیدارش مستفیض شوم ؛ دوم آنکه هر چه اموال ما به غارت برده اند باز گردانی ؛ سوم اینکه اگر عزم کشتن مرا داری شخص امینی را با این زنان روانه دار تا آنان را به حرم جدشان رسول صلی الله علیه و آله برساند. یزید گفت : اما سر پدر را هرگز نخواهی دید و اما کشتن تو، پس از خون تو درگذشتم و زنان را بجز تو، کسی دیگر به مدینه نخواهد رسانید و اما آنچه را که از اموال شما برده اند، من چندین برابر قیمت آن را به عمو می دهم امام سجاد علیه السّلام فرمود: مرا در مال تو طمع نیست و هیچ از مال تو نخواهم ؛ بلکه مطلب این است که در میان آن اموال وسیله ریسندگی و گردنبند و مقنعه و جامه جده ام فاطمه علیه السّلام وجود داشته که به یغما برده اند. یزید حکم نمود آن اموال را باز گرداندند و دو هزار دینار از خود به آن حضرت تقدیم کرد که امام سجاد علیه السّلام آن را گرفت و در میان فقرا قسمت نمود سپس یزید امر نمود که اسیران اهل بیت حسین علیه السّلام را به سوی مدینه برگردانند. اما سر مطهر حضرت امام ؛ در روایت چنین وارد شده که آن سر انور به سوی کربلا رجوع داده شد و به جسد شریف ملحق گردید و عمل علمای امامیه موافق این قول است ، اگر چه روایات فراوان و مختلفی در این باره وجود دارد که از ذکر آنها خودداری می کنیم تا شرط اختصار در این کتاب رعایت شود. متن عربی : قَالَ الرّاوی : وَ لَمّا رَجَعَ نِساءُ الْحُسَیْنِ ع وَ عِیالُهُ مِنَ الشّامِ وَ بَلَغُوا الَی الْعِراقِ، قالُوا لِلدَّلیلِ: مُرُّ بِنا عَلی طَریقِ کَرْبَلاءَ. فَوَصَلُوا الی مَوْضِعِ الْمَصْرَعِ، فَوَجَدُوا جابِرا بْنَ عَبْدِ اللّهِ الانْصاری رَحِمَهُ اللّهُ وَ جَماعَهُ مِنْ بَنی هاشِمٍ وَ رِجالا مِنْ آلِ الرَّسُولِ قَدْ وَرَدُوا لِزِیارَهِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ ع ، فَوافُوا فی وَقْتٍ واحِدٍ، وَ تَلاقُوا بِالْبُکاءِ وَ الْحُزْنِ وَاللَّطْمِ وَ اءَقامُوا المآتِمَ الْمُقْرِحَهِ لِلاکْبادِ، وَاجْتَمَعَتْ الَیْهُمْ نِساءُ ذلِکَ السَّوادِ، وَ اءَقامُوا عَلی ذلِکَ اءَیّاما. فَرُوِی عَنْ اءَبی حَبابِ الْکَلْبی قالَ: حَدِّثَنِی الْجَصّاصُونَ قالُوا: کُنّا نَخْرُجُ الَی الْجَبّانَهِ فِی اللَّیْلِ عِنْدَ مَقْتَلِ الْحُسَیْنِ ع ، فَنَسْمَعُ الْجِنَّ یَنُوحُونَ عَلَیْهِ فَیَقُولُونَ: مَسَحَ الرَّسُولُ جَبینَهُ فَلَهُ بَریقٌ فِی الْخُدُودِ اءَبْواهُ مِنْ عَلْیا قُرَیْشٍ جَدُّهُ خَیْرُ الْجُدُودِ ترجمه : ورود اهل بیت علیه السّلام به کربلا راوی گوید: چون زنان و اهل بیت و عیال امام حسین علیه السّلام از شام محنت فر جام آهنگ سرزمین خود نمودند و به سرزمین عراق رسیدند، به راهنمای کاروان که ملازم رکاب بود فرمودند: ما را از راه کربلا ببر. پس چون به جایگاه شهداء و دیار غریبان و قتلگاه شهیدان رسیدند، جابر بن عبدالله انصاری و جماعتی از بنی هاشم را دیدند که با جمعی از آل رسول صلی الله علیه و آله به زیارتت قبر امام حسین علیه السّلام آمده اند و در یک زمان آن بی کسان با جبر و خویشان ، در آن رشک جنان ، ملاقات نمودند و به اتفاق هم به گریه و زاری و ناله و سوگورای پر داختند؛ چنانکه زخم دلها را تازه نمودند و آتش دلهای کباب را به اشک دیده های بی خواب ، سیراب کردند و سینه های تنگ را به ناخن و چنگ خراشیدند. در این هنگام زنان اهل آن وادی بر گرد ایشان فراهم آمدند و چند روزی را در ماتم خانه ، عزاداری نمودند. از ابی حباب کلبی روایت شده که گچکاران به من نقل کردند که شبی به جانب صحرا می رفتیم و از جلوی قتلگاه امام حسین علیه السّلام عبور می نمودیم ، که جنیان شعری را می خواندند که معنی اش این است (خاتم انبیاء در مصیبت شهید کربلا خود را به خاک می مالید که آثار فزع و حیرانی برگونه نازنین حضرتش ظاهر است پدر و مادر حسین علیه السّلام بزرگان قریش اند و جد او نیز از بهترین اجداد است .) متن عربی : قالَ الرّاوی : ثُمَّ انْفَصَلُوا مِنْ کَرْبلاءَ طالِبینَ الْمَدینَهَ. قالَ بَشیرُ بْنَ حَذْلَمٍ: فَلَمّا قَرُبْنا مِنْها نَزَلَ عَلِی بْنُ الْحُسَیْنِ ع ، فَحَطَّ رَحْلَهُ وَ ضَرَبَ فُسْطاطَهُ وَ اءَنْزَلَ نِساءَهُ. وَ قالَ: (یا بَشیرُ، رَحِمَ اللّهُ اءَباکَ لَقَدْ کانَ شاعِرا، فَهَلْ تَقْدِرُ عَلی شَی ء مِنْهُ؟(. قُلْتُ: بَلی یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ انّی لَشاعِرُ. قالَ: (فَادْخُلِ الْمَدینَهِ وَانْعَ اءَبا عَبْدِ اللّهِ(. قالَ بَشیرُ، فَرَکِبْتُ فَرَسی وَ رَکَضْتُ حَتّی دَخَلْتُ الْمَدینَهَ، فَلَمّا بَلَغْتُ مَسْجِدَ النَّبِی ص رَفَعْتُ صَوْتی بِالْبُکاءِ، وَ اءَنْشَاءْتُ اءَقُولُ: یا اءَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ بِها قُتِلَ الْحُسَیْنُ فَاءَدْمُعی مِدْرارُ اءَلْجِسْمُ مِنْهُ بِکَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ وَ الرَّاءْسُ مِنْهُ عَلَی الْقَناهِ یُدارُ قالَ: ثُمَّ قُلْتُ: هذا عَلِی بْنُ الْحُسَیْنِ ع مَعَ عَمّاتِهِ ترجمه : راوی گوید: ال رسول صلی الله علیه و آله بعد از ادای وظایف ماتمداری و سوگواری ، از زمین کربلا با هزاران حسرت و ابتلاء به سوی مدینه خاتم انبیاء رو آوردند بشیربن حذلم گوید: چون به حوالی مدینه رسیدم ، امام سجاد علیه السّلام از مرکب فرود آمد و امر فرمود که بارها را از شتران به زیر انداختند و خیمه های حرم را بر پا نمودند و زنان آل عصمت و طهارت را از محمل ما فرود آوردند، آنگاه فرمود: ای بشیر! خدا پدرت را رحمت کند که مردی شاعر بود، آیا تو هم بر گفتن شعر توانا هستی ؟ بشیر عرضه داشت : من نیز طبع شعری ام گویاست . امام سجاد علیه السّلام فرمود: به سوی مدینه رو و به اهل مدینه خبر شهادت ابی عبدالله الحسین علیه السّلام رت بازگو نما. بشیر گوید: من بر اسب خودم سوار شدم و به سوی مدینه شتافتم و چون به نزدیک مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدم فریاد گریه و ناله من بلند شد و این ابیات را انشاء نمودم : (یااهل ….(؛ یعنی ای اهل یثرب شما را مجال اقامت در مدینه نمانده ؛ زیرا امام حسین علیه السّلام را کشتند و اینکه سیلاب اشک از دیدگان روان داردم چگونه توانید در مدینه اسوده باشید درحالی که جسم نازنین فرزند رسول صلی الله علیه و آله بر خاک کربلا افتاده و سر مطهرش بر بالای نیزه رفته است و دشمنان ، شهر به شهر آن سر انور را می گردانند( بعد از آنکه خبر مصیبت جانگداز شهدای کربلا را به اهل مدینه بازگو کردم گفتم : اینک علی بن الحسین علیه السّلام رحل متن عربی : وَ اءَخَواتِهِ قَدْ حَلُّوا بِساحَتِکّمْ وَ نَزَلُوا بِفِنائِکُمْ، وَ اءَنَا رَسُولُهُ الَیْکُمْ اءُعَرِّفُکُمْ مَکانَهُ. قالَ: فَما بَقَیتْ فی الْمَدینَهِ مُخَدَّرَهُ وَ لا مُحَجَّبَهُ الاّ بَرَزْنَ مِنْ خُدُورِهِنَّ مَکْشُوفَهً شُعُورُهُنَّ مُخَمَّشَهً وُجُوهُهُنَّ، ضارِباتٍ خُدُودَهُنَّ، یَدْعُونَ بِالْوَیْلِ وَالثُّبُورِ، فَلَمْ اءَرَ باکِیا وَ لا باکِیَهً اءَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ الْیَوْمِ، وَ لا یَوْما اءَمَرَّ عَلَی الْمُسْلِمینَ مِنْهُ بَعْدَ وَفاهِ رَسُولِ اللّهِ ص . وَ سَمِعْتُ جارِیَهً تَنُوحُ عَلَی الْحُسَیْنِ ع وَ تَقُولُ: نَعی سَیِّدی ناعٍ نَعاهُ فَاءَوْجعا فَاءَمْرَضَنی ناعٍ نَعاهُ فَاءَفْجعا وَ عَیْنَی جُودا بِالدّذمُوعِ وَ اسْکِبا وَجُودا بِدَمْعٍ بَعْدَ دَمْعِکُما مَعا عَلی مَنْ دَهی عَرْشَ الْجَلیلِ فَزَعْزَعا وَ اءَصْبَحَ الدّینِ وَالْمَجْدِ اءَجْدَعا عَلَی ابْنِ نَبِیِّ اللّهِ وَ ابْنِ وَصِیِّهِ وَ انْ کانَ عَنّا شاحِطَ الدّارِ اءَشْسَعا ثُمَّ قالَتْ: اءَیُّهَا النّاعی جَدَّدْتَ حُزْنَنا ترجمه : اقامت به ساحت شماا انداخته و به حوالی شهرتان منزل شاخته و منم فرستاده آن حضرت به سوی شما که محل اقامت آن حضرتت را به شما نشان دهم ، اینک به خدمتش بشتابید! بشیر گفت : وقتی مردم مدینه این خبر جانگداز را شنیدند، کسی از زنان پرده نشین و مخدره اهل یثرب نماند مگر آ،که همه باموی پریشان و صورت خراشان از درون پرده و حجاب بیرون می خرامیدند و در آن حالی سیلی بر صورت خود می زدند و فریاد افغان و واویلا و ناله و اثبورا به چرخ اطلس می رسانیدند و هیچ گریه و ناله و سوگواری را مانند آن روز را در عالم سراغ ندارم و همچنین ندیدم روزی را بر جماعت مسلمانان از آن تلخ ‌تر باشد و در آن حال شنیدم که بانویی اظهار افسوس و ناله می نمود و این ابیات را می سرود: (نعی سیدی ناع نعاه فاوجعا(؛ یعنی خبر دهنده ، خبر مرگ سید و مولای مرا به من داد و آن خبر مرا به درد و رنجوری افکند؛ ای دو چشم من ، از ریختن اشک چشم بخل منمایید و بخشش کنید به اشک روان همواره اشک را جاری سازید؛ بر آن کس گریه نمایید که مصیبتش به عرش عظیم اثر نمود و عرش را به تزلزل اورد و از صدمه این مصیبت که بر دین رسیده چنان است که پاره ای اعضای دین قطع شده باشد؛ گریه نمابر فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و نوردیده علی مرتضی علیه السّلام که از شهر و دیار ما به دور افتاده است . سپس ان بانو خطاب بر آورد که ای خبر مرگ آورنده ! غم ما را بر امام حسین علیه السّلام تازه نمودی و زخم دل ما را خراشیدی ، آن جراحتی متن عربی : بِاءَبی عَبْدِ اللّهِ ع ، وَ خَدَشْتَ مِنّا قُرُوحا لَمّا تَنْدَمِلُ، فَمَنْ اءَنْتَ یَرْحَمُکَ اللّهُ؟ قُلْتُ: اءَنَا بَشیرُ بْنُ حَذْلَمٍ وَجَّهَنی مَوْلایَ عَلِی بْنُ الْحُسَیْنِ، وَ هُوَ نازِلُ فی مَوْضِعٍ کَذا وَ کَذا مَعَ عِیالِ اءَبی عَبْدِ اللّهِ الْحُسَیْنِ وَ نِسائِهِ. قالَ: فَتَرَکُونی مَکانی وَ بادَرو، فَضَرَبْتُ فَرَسی حَتّی رَجَعْتُ الَیْهِمْ، فَوَجَدْتُ النّاسِ قَدْ اءَخَذُوا الطُّرُقَ وَالْمَواضِعَ، فَنَزَلْتُ عَنْ فَرَسی وَ تَخَطَّیْتُ رِقابَ النّاسِ، حَتّی قَرُبْتُ مِنْ بابِ الْفُسْطاطِ، وَ کانَ عَلِیُّ بْنُ الحُسَیْنِ داخِلا فَخَرَجَ وَ مَعَهُ خِرْقَهُ یَمْسَحُ بِها دُمُوعَهُ، وَ خَلْفَهُ خادِمُ مَعَهُ کَرْسِی، فَوَضَعَهُ لَهُ وَ جَلَسَ عَلَیْهِ وَ هُوَ لا یَتَمالَکُ مِنَ الْعَبْرَهِ، فَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُ النّاسِ بِالْبُکاءِ وَ حَنینُ الْجَواری وَالنِّساءِ، وَالناسُ مِنْ کُلِّ ناحِیَهٍ یَعَزُّونَهُ، فَضَجَّتْ تِلْکَ الْبُقْعَهُ ضَجَّهً شَدیدَهً. فَاءَوْمَاءَ بِیَدِهِ اءَنْ اسْکُتُوا، فَسَکَنَتْ فَوْرَتُهُمْ. فَقالَ: (اءَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، الرّحْمنِ الرّحیمِ، مالِکِ یَوْمِ الدّینِ، بارِی ءِ الْخَلائِقِ اءَجْمَعینَ، ترجمه : که بهبودیش نبود؛ تو کیستی ، خدا بر تو رحمت کناد؟ گفتم : من بشیر حذلم هستم که مولای من زین العابدین فرستاد و اینک در فلان مکان ، خود و اهل حرم ابی عبدالله علیه السّلام و زنان ، فرود آمده اند. بشیر گوید: اهل مدینه مرا تنها گذاردند و به سرعت تمام به خدمت امام سجاد علیه السّلام شتافتند؛ من نیز تازیانه به اسبم زدم تا به خدمت آن جناب مراجعت نمایم ، وقتی به آنجا رسیدم دیدم ازدحام مردم همه راهها و مکانها را پر نموده ؛ لذا مجبور گشتم از اسب پیاده شدم و پا بر گردنهای مردم گذاردم تا اینکه به نزدیک در خیمه ها رسیدم و آن حضرت در سرا پرده جلال تشریف داشت ، در این هنگام امام سجاد علیه السّلام از خیمه بیرون آمد در حالی که دستمالی در دست داشت که اشک خود را با آن پاک می کرد و خادم از عقب سر آن جناب کرسی در دست بیامد و آن کرسی را بر روی زمین نهاد و امام سجاد بر بالای آن قرار گرفت و از شدت گریه ، اشک خود را نتوانست نگاه دارد و صدای مرد و زن به گریه و ناله بلند گردید و مردم از هر جانب آن جناب را تعزیت و تسلیت می گفتند و قسمی بود که تمام آن سرزمین یک پارچه صیحه و فریاد گردید! سخنرانی امام سجاد علیه السّلام در نزدیک مدینه امام سجاد علیه السّلام با دست مبارکش اشاره فرمود تا مردم سکوت نمایند و چون آن خلق عظیم ساکت شدند. امام علیه السّلام فرمود: (الحمدالله …( سپس فرمود: حمد می نمایم متن عربی : الَّذی بَعْدَ فَارْتَفَعَ ف ی السَّمواتِ الْعُلی ، وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوی ، نَحْمَدُهُ عَلی عَظائِمِ الامُورِ، وَ فَجَائِعِ الدُّهُورِ، وَ اءَلَمِ الْفَواجِعِ، وَ مَضاضَهِ اللَّواذِعِ، وَ جَلِیلِ الرُّزْءِ، وَ عَظِیمِ الْمَصَائِبِ الْفاظِعَهِ الْکاظَّهِ الْفادِحَهِ الْجَائِحَهِ. اءَیُّهَا الْقَوْمُ، انَّ اللّهَ وَ لَهُ الْحَمْدُ ابْتَلانا بِمَصائِبَ جَلیلَهٍ، وَ ثُلْمَهٍ فی الاسْلامِ عَظیمَهٍ: قُتِلَ اءَبُو عَبْدِ اللّهِ الحسین ع وَ عِتْرَتُهُ، وَ سُبِی نِساؤُهُ وَ صِبْیَتُهُ، وَ دارُوا بِرَاءْسِهِ فی الْبُلْدانِ مِنْ فَوْقَ عامِلِ السِّنانِ، وَ هذِهِ الرَّزِیَّهُ الَّتی لا مِثْلُها رَزِیَّهُ. اءَیُّهَا النّاسُ، فَاءَیُّ رِجالاتٍ مِنْکُمْ یُسِرُّونَ بَعْدَ قَتْلِهِ؟! اءَمْ اءَی فُؤ ادٍ لا یَحْزُنُ مِنْ اءَجْلِهِ اءَمْ اءَیَّهُ عَیْنٍ مِنْکُمْ تَجْبَسُ دَمْعَها وَ تَضِنُّ عَنْ انْهِمالِها؟! فَلَقَدْ بَکَتِ السَّبْعُ الشِّدادُ لِقَتْلِهِ، وَبَکَتِ الْبِحارُ بِاءَمْواجِها، وَالسَّمواتُ بِاءَرْکانِها، وَ الارْضُ بِاءَرْجائِها، وَ الاشْجارُ بِاءَغْصَانِها، وَالْحِیتانُ و لُجَجِ الْبِحارِ، وَ الْمَلائِکَهُ الْمُقَرَّبُونَ وَ اءَهْلُ السَّمواتِ اءَجْمَعُونَ. اءَیُّهَا النّاسُ، اءَی قَلْبٍ لا یَنْصَدِعُ لِقَتْلِهِ؟! ترجمه : خداوند را بر امور بزرگ و دشوار و مصیبت های روزگار غدار و درد و سوزش داغهای اندوه آور و واقعه عظیم و مصیبت جسیم که اندوهش بیکران و بار محنتش گران و دشواریش از بیخ بر آورنده صبر داغ دیدگان است . ای گروه مردم ! به درستی آن خدایی که سپاسش بر من واجب است ، آزمایش نماید ما را به مصیبت های بزرگ و رخنه های عظیم که در اسلام واقع شد جناب ابی عبدالله الحسین علیه السّلام با عترت طاهره اش کشته شدند و زنان حریمش و دختران کریمش اسیر گردیدند و سر انورش را در بالای نیزه در شهرها گردانید و چنین مصیبتی را را دیده روزگار هرگز ندیده است . ای مردم ! چگونه پس از شهادت او، شاد توانید بود و کدام دل از داغ این درد صبوری تواند نمود؛ چه دیده ای می تواند از ریختن اشک خودداری کند. و در صورتی که آسمانهای هفتگانه که دارای بنایی محکم است ، در شهادت او تاب نیاورده گریستند و دریاها با امواج خود و آسمانها با ارکانشان و زمین با اعماق و اطراف خود و درختان با شاخه هایشان و ماهی ها در دریا و فرشتگان مقرب الهی و همه اهل آسمانها، در این مصیبت عزادار بودند و اشک ریختند! ای مردم ! کدام قلب از صدمه کشته امام حسین علیه السّلام از هم نشکافت ؟ متن عربی : اءَمْ اءَی فُؤ ادٍ لا یَحِنُّ الَیْهِ؟! اءَمْ اءَی سَمْعٍ یَسْمَعُ هذِهِ الثُّلْمَهَ الَّتی ثُلِمَتْ فی الاسلام وَ لا یُصَمُّ؟! اءَیُّهَا النّاسُ، اءَصْبَحْنا مَطْرودینَ مُشَرَّدینَ مَذُودینَ شاسِعینَ عَنِ الامْصارِ، کَاءنَّنا اءَوْلادُ تُرْکٍ اءَوْ کابُلَ، مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ اجْتَرَمْناهُ، وَ لا مَکْرُوهٍ ارْتَکَبْناهُ، وَ لا ثُلْمَهٍ فی الاسْلامِ ثَلَمْناها، ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الاوَّلینَ، انْ هذا الاّ اخْتِلاقُ. وَ اللّهِ، لَوْ اءَنَّ النَّبِی تَقَدَّمَ الَیْهِمْ فی قِتالِنا کَما تَقَدَّمَ الَیْهِمْ فی الْوِصایَهِ بِنا لَما زادُوا عَلی ما فَعَلُوا بِنا، فَانّا لِلّهِ وَ انّا الَیْهِ راجِعُونَ، مِنْ مُصیبَهٍ ما اءَعْظَمَها وَ اءَوْجَعَها وَ اءَفْجَعَها وَ اءَکَظَّها وَ اءَفْظَعَها وَ اءَفْدَحَها، فَعِنْدَ اللّهِ نَحْتَسِبُ فیما اءَصابَنا وَ اءَبْلَغَ بِنا، انَّهُ عَزیزُ ذُو انْتِقامِ(. قَالَ الرّاوی : فَقامَ صُوحانُ بْنُ صَعْصَعَهَ بْنِ صُوحانَ – وَ کانَ زَمِنا – فَاعْتَذَرَ الَیْهِ ص بِما عِنْدَهُ مِنْ زَمانَهِ رِجْلَیْهِ، فَاءَجابَهُ بِقَبُولِ مَعْذِرَتِهِ وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِهِ وَ شَکَرَ لَهُ وَ تَرَحَّمَ عَلی اءَبیهِ. ترجمه : کدام دلی است که فریاد و ناله را فرو گذاشت ؟ کدام گوش خبر وحشت اثر این رخنه که بر اسلام وارد گردید، بشنید و گریه نکرد؟ ای مردم ! صبح طالع ما بدان تیرگی رسید که مطرود و بی اعتبار و دور از بلاد و انصار، شهره هر دیار گردیدیم ، گویا ما از اهالی ترکستان و کابل هستیم ، (که چنین بر خوردی با ما می کنند) بودن آنکه جرمی کرده و یا کار ناپسندی به جا آورده یا آنکه رخنه در دین نموده باشیم . همانا چنین رفتار اهانت آمیزی را در گذشتگان سراغ نداریم بلکه این بدعت و جسارت جدیدی است به خدای یگانه سوگند که چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله به جای وصیت در رعایت حق ما، فرمان جنگ با ما را می داد، زیاده از آنچه به جا آوردند، نمی توانستند ظلمی نمایند؛ (فانه لله …( آن مصیبتی که عظیم و درد ناک و اندوهش گرانبار است و خارج از اندازه و مقدار و تلخ و ناگوار بوده سپس در آنچه به ما رسید، از مصیبت ها نزد حضرت داور احتساب اجر می دارم و ذخیره آخرت می شمارم ؛ (فانه …(. راوی گوید: سپس صوحان بن صعصعه بن صوحان که مبتلا به مرض و زمینگیر بود، زبان معذرت گشود و اظهار افسوس بر عدم قدرت بر یاری و نصرتش نمود که از پاها زمینگیر و از تقاعد ناگزیر بوده امام سجاد علیه السّلام به حسن جواب عذر او را پذیرفت و به حسن عقیدت خود درباره اش ملاطفت گفت و خدمت ناکرده اش را قبول کرده و بر والدش رحمت نمود. متن عربی : قالَ عَلِی بْنُ مُوسی بْنِ جَعْفَرٍ بْنِ مُحَمَّدٍ بْنِ طاوُسِ جامِعُ هذَا الْکِتابِ: ثُمَّ انَّهُ ص رَحَلَ الَی الْمَدینَهِ بِاءَهْلِهِ وَ عَیالِهِ، وَ نَظَرَ الی مَنازِلِ قَوْمِهِ وَ رِجالِهِ، فَوَجَدَ تِلْکَ الْمَنازِلَ تَنُوحُ بِلِسانِ اءَحْوالِها، وَ تَبُوحُ بِاعْلانِ الدُّمُوعِ وَ ارْسالِها، لِفَقْدِ حُماتِها وَ رِجالِها، وَ تَنْدُبُ عَلَیْهِمْ نَدْبَ الثَّواکِلِ، وَ تَسْاءَلُ عَنْهُمْ اءَهْلَ الْمَناهِلِ، وَ تُهَیِّجُ اءَحْزانَهُ عَلی مَصارِعَ قَتْلاهُ، وَ تُنادی لاجْلِهِمْ: وا ثَکْلاهُ، وَ تَقُولُ: یا قَوْمُ، اءَعْذِرُونی عَلَی النِّیاحَهِ وَالْعَویلِ، وَ ساعِدُونی عَلَی الْمُصابِ الْجَلیلِ. فَانَّ الْقَوْمَ الَّذینَ اءَنْدُبُ لِفِراقِهِمْ وَ اءَحِنُّ الی کَرَمِ اءَخْلاقِهِمْ. کانوا سُمّارَ لَیْلی وَ نَهاری ، وَ اءَنْوارَ ظُلَمی وَ اءَسْحاری ، وَ اءَطْنابَ شَرَفی وَ افْتِخاری ، وَ اءَسْبابَ قُوَّتی وَ انْتِصاری ، وَالْخَلَفَ مِنْ شُمُوسی وَ اءَقْماری . ترجمه : ورود قافله به مدینه مؤ لف کتاب لهوف ، علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاوس – علیهم الرحمه من الرب الروف – چنین گوید: امام سجاد علیه السّلام با اهل و عیال از آن منزل کوچ فرمود تا به شهر مدینه رسید و در آن حال به منزلهای بی صاحب مردان عشیره خویش نظر نمود، دید که همه آن خانه های خالیبه زبال حال ، نوحه و ناله بر ساکنان سابق خویش دارند و بر فقدان حمایتگران و مردان خود، سیلاب اشک از دیدگان می بارند و بر مصیبت صاحبان خود همچون زنان داغدار گریان و سوگوارند و حال آنان را از مسافران سراغ می گیرند. و آتش حزن و اندوه آن مظلوم را بر مصرع کشتگان خود به هیجان می آوردند و آواز واثکلاه بلند می نمودند. زبان حال منزلهای مدینه گویا از در و دیوار تک تک آن خانه ای خالی چنین آواز بر می خاست : ای مردم ! این نکته بر من نگیرید و عذر مرا بپذیرید در آنکه نوحه و ناله می کنم و در این سوگواری مرا بر ادای حق مصیبت ها، یاری نمایید؛ زیرا این کشتگان که من از فراق ایشان ندبه و گریه می کنم و بر بزرگی اخلاق ایشان سوگوارم ، و مصاحب شب و روزم بودند و چراغ شبانگاهان و مونس سحرگاهانم بودند و ریسمان خیمه شرف و افتخار و اسباب قوت و قدرت من به شمار می آمدند و خورشید و ماه روز گارم بودند. متن عربی : کَمْ لَیْلَهٍ شَرَّدُوا بِاکْرامِهِمْ وَ حَشْتی ، وَ شَیَّدُوا بِاءنْعامِهِمْ حُرْمَتی ، وَ اءَسْمَعُونی مُناجاهَ اءَسْحارِهِمْ، وَ اءَمْتَعَونی بِابْداعِ اءَسْرارِهِمْ؟ وَ کَمْ یَوْمٍ عَمَّرُوا رَبْعی بِمَحافِلِهِمْ، وَ عَطَّرُوا طَبْعی بِفَضائِلِهِمْ، وَ اءَوْرَقُوا عُودی بِماءِ عُهُودِهِمْ وَ اءَذْهَبُوا نُحُوسی بِنَماءِ سُعُودِهِمْ؟ وَ کَمْ غَرَسُوا لی مِنَ الْمَناقِبِ، وَ حَرَسُوا مَحَلّی مِنَ النَّوائِبِ؟ وَ کَمْ اءَصْبَحْتُ بِهِمْ اءَتَشَرَّفَ عَلَی الْمَنازِلِ وَ الْقُصُورِ، وَ اءَمیسُ فی ثَوْبِ الْجَذَلِ وَالسُّرُورِ؟ وَ کَمْ اءعاشُوا فی شِعابی مِنْ اءَمْواتِ الدُّهُورِ. وَ کَمْ انْتاشُوا عَلی اءَعْتابی مِنْ رُفاتِ الْمَحْذُورِ. فَقَصَدَنی فیهِمْ سَهْمُ الْحِمامِ، وَ حَسَدَنی عَلَیْهِمْ حُکْمُ الایّامِ، فَاءَصْبَحُوا غُرباءَ بَیْنَ الاعْداءِ، وَ غَرَضا لِسِهامِ الاعْتِداءِ، وَاءَصْبَحْتِ الْمَکارِمُ تَقْطَعُ بِقَطْعِ اءَنامِلِهِمْ، وَ الْمَنَاقِبُ تَشْکُو لِفَقْدِ شَمائِلِهِمْ، وَالْمَحاسِنُ تُزُولُ بِزَوالِ اءَعْضائِهِمْ وَ الاحْکامُ تَنُوحُ لِوَحْشَهِ اءَرْجائِهِمْ. ترجمه : چه شبها که وحشت تنهایی من به اکرام آنان نابود شده و بنیان حرمتم به انعامشان مستحکم گشته و به نعمتهای دلنواز مناجات سحری سماع محفل مرا زنده می داشتند و سینه مجروحم را به ودایع اسرار نهانی مرهم می گذاشتند؛ چه روزگارها که به محفل انس آنان خانه دلم معمر و مشام طبعم به فضایل ایشان معطر بود و برگ شاخه امیدم به آبیاری دیدارشان خرم و شاداب و خزان نحوست به مساعدت لطفشان نایاب بود؛ بسا شاخه منفعت که در مزرعه آرزویم کشتند و ساحت عزتم را از آفت نوائب در نوشتند؛ چه بسا صبح عیشم که به برکت و جود آنان ، برروی کاخهای مراد خرامان و در لباس کامرانی شادمان بوده است بسا آرزوها بر نیامده را که چون مردگان ، چشم امید از آن پوشیده و در شکافهای ماءیوسی خوابیده ، در روزگار زنده نمودند و به مراد دل رسانیدند و چه بسیار بیم ها و خوف ها که چون استخوان پوسیده در آستان خانه وجودم پنهان بوده ، بیرون نمودند.(47) زیرا حاصل فقرات بعد این است : (تیر مرگ یاران مرا نشانه خود ساخت و گردش روزگار بر داشتن چنین یارانی که بر من حسد می برد؛ سپس صبح طالع ایشان بر این دمیده که در میان دشمنان ، غریب افتادند و در معرض تاخت و تاراج اعداقرار گرفتند. امروز مدار بزرگواری که با اشاره سر انگشتان ایشان دایر بود بریده و شخص مناقب از نادیدن رویشان ، زبان شکایت گشوده ، احکام خدا از وحشت تاءخیر اجرای آنها، نوحه و گریه سرداده ؛ دریغ
متن عربی : فَیا لِلّهِ مِنْ وَرِعٍ اءُریقَ دَمُهُ فی تِلْکَ الْحُرُوبِ وَ کَمالٍ نَکَسَ عَلَمُهُ بِتِلْکَ الْخُطُوبِ. وَ لَئِنْ عُدِمْتُ مُساعَدَهَ اءَهْلِ الْمَعْقُولِ، وَ خَذَلَنی عِنْدَ الْمَصائِبِ جَهْلِ الْعُقُولِ، فَانَّ لی مُسْعِدا مِنَ السُّنَنِ الدّارِسَهِ وَالاعْلامِ الطّامِسَهِ، فَانَّها تَنْدُبُ کَنَدْبی وَ تَجِدُ مِثْلَ وَجْدی وَ کَرْبی . فَلَوْ سَمِعْتُمْ کَیْفَ یَنُوحُ عَلَیْهِمْ لِسانُ حالِ الصَّلواتِ، وَ یَحِنُّ الَیْهِمْ انْسانُ الْخَلَواتِ، وَ تَشْتاقُهُمْ طَوِیَّهُ الْمَکارِمِ، وَ تَرْتاحُ الَیْهِمْ اءَنْدِیَهُ الاکارِمِ، وَ تَبْکیهِمْ مَحارِیبُ الْمَساجِدِ، وَ تُنادیهِمْ مئآرِیبُ الْفَوائِدِ، لِشَجاکُمْ سِماعُ تِلْکَ الْواعِیَهِ النّازِلَهِ، وَ عَرَفْتُمْ تَقْصیرَکُمْ فی هذِهِ الْمُصیبَهِ الشّامِلَهِ. بَلْ، لَوْ رَاءَیْتُمْ وَجْدتی وَانْکِساری وَ خُلُوَّ مَجالِسی وَ آثاری ، لَرَاءَیْتُمْ ما یُوجِعُ قَلْبَ الصَّبُورِ وَ یُهَیِّجُ اءَحْزانَ الصُّدورِ، وَ لَقَدْ شَمَتَ بی مَنْ کانَ یَحْسُدُنی مِنَ الدِّیارِ، وَ ظَفَرتْ بی اءَکُفُّ الاخْطارِ. فَیا شَوْقاهُ الَی مَنْزِلٍ سَکَنُوهُ، وَ مَنْهَلٍ اءَقَامُوا ترجمه : از این شخص ورع که خونش در این جنگها بریخت و افسوس از لشکر کمال که رایتش در این گرفتاریهای بزرگ سرنگون گردید اگر بشر که ارباب عقولند، مرا در این گریه و زاری مساعدت نکنند و یا که مردم جاهل در این مصیبت تو، یاریم نماید، یاوران من همان تپه های خاکهای کهنه و آثار خانه های ویران شده (که صاحبانشان مرده ). زیرا آنها هم مانند من ندبه دارند و چون من به غم و اندوه صاحبان خود، گرفتارند اگر بشنوید که چگونه نماز به زبان حال در عزای ایشان نوحه دارد و بزرگی طبیعت و کرامت لقای ایشان را مشتاق و بخشش کرم خواهان نشاط دیدارشان است و محرابهای مساجد بر فقدانشان گریان است و حاجات محتاجین به عطاها و فواید ایشان چسان ناله و فریاد کنان است . البته از شنیدن این بانگها و فریادها، گرفتار غم و اندوه می شدید و آگاه بودید که در ادای حق این مصیبت فراگیرنده کوتاهی و تقصیر را مجالی نبوده ، بلکه اگر وحدت حال و شکستگی بال مرا دیده بودید و محفل بی انیس و آثار فقدان همنشینم را مشاهده می نمودید، البته مطلع می شدید بر داغهای نهانی من که موجب درد دلهای ثبور و هیجان اندوه صدور است . سایر خانه ها بر من حسد برده و شماتت نموده و دست خطرهای گردون بر من ظفر یافت و ستم افزود. بسا مشتاقم به خانه هایی که یاران در آن منزل گزیدند و وادی که در آن آرمیدند.
متن عربی : عِنْدَهُ وَاسْتَوْطَنُوهُ، لَیْتَنی کُنْتُ انْسانا اءُفْدیهِمْ حَزَّ السُّیُوفِ، وَ اءَدْفَعُ عَنْهُمْ حَرَّ الْحُتُوفِ، وَاءحْوَلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ اءَهْلِ الشَّنآنِ، وَ اءَرُدُّ عَنْهُمْ سِهَامِ الْعُدْوانِ. وَ هَلا اذْ فاتَنی شَرَفُ تِلْکَ الْمُواسَاهِ الْواجِبَهِ، کُنْتُ مَحَلا لِضَمِّ جُسُومِهِمِ الشّاحِبَهِ، وَ اءَهْلا لِحِفْظِ شَمائِلِهِمْ مِنَ الْبَلاءِ، وَ مَصَوْنا مِنْ لَوْعَهِ هذَا الْهَجْرِ وَ الْقَلاء. فَآهُ ثُمَّ آهُ، لَوْ کُنْتُ مَخَطّا لِتِلْکَ الاجْسادِ وَ مَحَطّا لِنُفُوسِ اءُولئِکَ الاجْوادِ، لَبَذَلْتُ فی حِفْظِها غَایَهَ الْمَجْهُودِ، وَ وَفَیْتُ لَها بِقَدیمِ الْعُهُودِ، وَ قَضَیْتُ لَها بَعْضَ الْحُقُوقِ الاوائِلِ، وَ وَقَّیْتُها جُهْدی مِنْ وَقْعِ تِلْکَ الْجَنادِلِ، وَ خَدَمْتُها خِدْمَهَ الْعَبْدِ الْمُطیعِ، وَ بَذَلْتُ لَها جُهْدَ الْمُسْتَطیعِ، وَ فَرَشْتُ لِتِلْکَ الْخُدُودِ وَ الاوْصالِ فِراشَ الاکْرامِ وَ الاجْلالِ، وَ کُنْتُ اءَبْلُغُ مُنْیَتی مِنْ اعْتِناقِهِا وَ اءُنَوِّرُ ظُلْمَتی باشْراقِها. فَیا شَوقاهُ الی تِلْکَ الامانی ، وَ یا قَلْقاهُ لِغَیْبَهِ اءَهْلی وَ سُکّانی ، فَکُلُّ حَنینٍ یَقْصُرَ عَنْ حَنینی ، وَ کُلُّ ترجمه : ای کاش از جنس بشر بودی تا خود را به دم شمشیر داده فدای ایشان نمودی تا خرمن عمر آنان به آتش مرگ نسوختی و از آنان که نیزه بر رویشان کشیدند، جوشش سینه خود را به انتقام فرومی نشانیدم و تیر دشمن را از ایشان بر می گردانیم و افسوس که چون این شرف مواسات واجب از من فوت گردید. ای کاش آرامگاه آن پیکرهای پاک بودم و اجساد آنها را حفظ می نمودم . آه اگر من منزلگاه این اجساد شهدا بودم ، البته در محافظت آنها نهایت کوشش را می نمودم و عهد قدیم را رعایت کرده بودم و حقوق دیرین را به جا آورده و از افتادن سنگهای گور بربدنهای پر از نور آنان ، جلوگیری می کردم و همچون بندگان فرمانبردار خدمت می کردم و به قدر استطاعت خود بذل جهد می نمودم و برای آن گونه های بر خاک افتاده و پاره های بدن که از هم پاشیده ، فرش اکرام و اجلال می گسترانیدم و بهره خویش را از هم آغوشی آنها بر می داشتم و ظلمت کاشانه ام را به اشراق انوارشان منور می ساختم . چه بسیار برای رسیدن به این آرزوها مشتاقم و چسان از نابودی اهل و ساکنان خویش در سوز و گدازم ، به قسمی که هیچ ناله ای به اندازه ناله من نیست و هیچ دوایی شافی دردم نیست . اینک در شهادت آنان ، پلاس مصیبت در تن کردم و پس از ایشان در لباس اندوه به سر می برم و از شکیبایی خود نا امیدم و چنین
متن عربی : دَواءِ غَیْرِهِمْ لا یَشْفینی ، وَ ها اءَنا قَدْ لَبِسْتُ لِفَقْدِهِمْ اءَثْوابَ الاحْزانِ، وَ اءَنَسْتُ مِنْ بَعْدِهِمْ بِجِلْبابِ الاشْجانِ، وَ یَئِسْتُ اءَنْ یَلم بِی التَّجَلُّدُ وَالصَّبْرُ، وَ قُلْتُ: یا سَلْوَهَ الایّامِ مَوْعِدُکَ الْحَشْرِ. وَ لَقَدْ اءَحْسَنَ ابنُ قُتَیْبَهَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ قَدْ بَکی عَلَی الْمَنازِلِ الْمُشارِ الَیها، فَقالَ: مَرَرْتُ عَلی اءَبْیاتِ آلِ مُحَمَّدٍ فَلَمْ اءَرَها اءَمْثالَها یَوْمَ حَلَّتِ فَلا یُبْعِدُ اللّهُ الدِّیارَ وَ اءَهْلَها وَ انْ اءَصْبَحَتْ مِنْهُمْ بِزَعْمی تَخَلَّتِ اءَلا انَّ قَتْلَی الطَّفِّ مِنْ آلِ هاشِمٍ اءَذَلَّتْ رِقابَ الْمُسْلِمینَ فَذَلَّتِ وَ کانُوا غِیاثا ثُمَّ اءَضْحَوا رَزِیَّهً لَقَدْ عَظُمَتْ تِلْکَ الرَّزایا وَ جَلَّتِ اءَلَمْ تَرَ اءَنَّ الشَّمْسً اءَضْحَتْ مَریضَهً لِفَقْدِ حُسَیْنِ وَالْبِلادُ اقْشَعَرَّتِ فَاءسْلُکْ اءَیُّهَا السّامِعُ بِهذِهِ الْمَصائِبِ مَسْلَکَ الْقُدْوَهِ مِنْ حُمَاهِ الْکِتابِ. ترجمه : می گویم : ای مایه تسلی روزگارم ، دیدار ما و تو در روز قیامت خواهد بود. چه نیکو سروده است (ابن قتیبه ( آن هنگام که به آن منزلهای بی صاحب نظر انداخته و اشک حسرت از دیدگان جاری ساخته و این اشعار را گفته : (مررت علی ابیات آل محمد….(؛ یعنی بر خانه های بی صاحب آل رسول ، گذر نمودم دیدم که حال ایشان نه بر منوال آن روزی است که در آن بودند؛ خدا این خانه ما و صاحبانش را از رحمت دور نکند؛ به درستی که مصیبت شهدای کربلا از آل بنی هاشم ، گردن مسلمانان را از بار اندوه خوار و ذلیل نموده که هنوز اثر ذلت در آنها هوید است ؛ بنی هاشم همواره پناهگاه مردم بودند و اکنون داغ مصیبتی بر دلها آنها نشانده شده ، چه مصیبت بزرگی ؛ آیا نمی بینی که خورشید جهان تاب رخساره اش از درد مصیبت حسین علیه السّلام ، زرد گشته و خود در تب و تاب است و همچنین شهرها از وحشت این مصیبت ، لرزان و در اضطراب است ؟ ای شنوندگان خبر مصیبتت فرزند بتول ، در میدان اندوه چنان قدم استوار دارید که جانشینان رسول صلی الله علیه و آله که حامیان کتاب خدا بودند، استوار می داشتند.
متن عربی : فَقَدْ رُوِی عَنْ مُوْلانا زَیْنِ الْعابِدینَ ع وَ هُوَ ذُو الْحِلْمِ الَّذی لا یَبْلُغُ الْوَصْفُ الَیْهِ – اءَنَّهُ کانَ کَثِیرَ الْبُکاءِ لِتِلْکَ الْبَلْوی ، عَظِیمَ الْبَثِّ وَالشَّکْوی . فَرُوِی عَنِ الصّادِقِ ع اءَنَّهُ قالَ: (انَّ زَیْنَ الْعابِدینَ ع بَکی عَلی اءَبیهِ اءَرْبَعینَ سَنَهً، صائِما نَهارَهُ قائِما لَیْلَهُ، فاذا حَضَرَهُ الافْطارُ جاءَ غُلامُهُ بِطَعامِهِ وَ شَرابِهِ فَیَضَعُهُ بَیْنَ یَدَیْهِ، فَیَقُولُ: کُلْ یا مَوْلایَ، فَیَقُولُ: قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ ع جائِعا، قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ عَطْشانا، فَلا یَزالُ یُکّرّرُ ذلِکَ وَ یَبْکی حَتّی یَبْتَلَّ طَعامُهُ مِنْ دُمُوعِهِ وَ یَمْتَزِجُ شَرابُهُ مِنْها، فَلَمْ یَزَلْ کَذلِکَ حَتّی لَحِقَ بِاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ(. وَ حَدَّثَ مَولی لَهُ اءَنَّهُ بَرَزَ الَی الصَّحْراءِ یَوْما، قالَ: فَتَبَعْتُهُ، فَوَجَدْتُهُ قَدْ سَجَدَ عَلی حِجارَهٍ خَشِنَهٍ، فَوَقَفْتُ وَ اءَنا اءَسْمَعُ شَهیقَهُ وَ بُکاءَهُ، وَاءَحْصَیْتُ عَلَیْهِ اءَلْفَ مَرَّهٍ یَقُولُ: (لا الهَ الاّ اللّهُ حَقّا حَقّا، لا اله الاّ اللّهُ تَعَبُّدا وَرِقّا، لا الهَ الاّ اللّهُ ایمانا وَ تَصْدیقا(. ثُمَّ رَفَعَ رَاءْسَهُ مِنْ سُجُودِهِ، وَ انَّ لِحَیَتَهُ وَ وَجْهَهُ ترجمه : گریه امام سجاد علیه السّلام در فراق شهیدان روایت شده در باره امام سجاد علیه السّلام با آن مقام حلم و برد باری که داشت که در وصف نگنجد، بسیار گریه بر پدر بزرگوارش می نمود و بر یاد آن مصیبتت ها صاحب شکوی و اندوه عظیم بود؛ چنانکه از امام صادق علیه السّلام روایت است که فرمود: امام زین العابدین علیه السّلام مدت چهل سال بر پدر بزرگوار خود گریه نمود و در این مدت چهل سال ، روزها و روزه و شبها به عبادت قیام دشات و چون هنگام افطار می شد، غلام آن حضرت آب و طعام در پیش روی آن جناب حاضر می نمود و از امام می خواست تا از آنها میل فرماید، امام سجاد علیه السّلام فرمود: (قتل ابن رسول الله …(؛ یعنی فرزند رسول خدا را گرسنه شهید نمودند، فرزند پیغمبر را در حالی که عطشان بود شهید کردند. پیوسته این سخن را می گفت تاآن طعام از اشک چشم آن حضرتت تر می گردید و آب آشامیدنی نیز با اشک دیدگانش ممزوج می شد و به این حال بود تا اینکه ازدار دنیا وفات کرده و با پروردگار ش ملاقات نمود از غلام امام سجاد علیه السّلام روایت است که گفت : روزی امام علیه السّلام به صحرا تشریف بردند و من نیز به دنبال ایشان رفتم ، دیدم که آن جناب روی سنگ درشتی به سجده رفت و من هم ایستاده گوش دادم صدای گریه و ناله او را می شنیدم و شمردم هزار مرتبه در آن سجده می گفت : (لا اله الا…(؛ سپس سر مبارک از سجده برداشت در حالتی که صورتت و ریش مبارکش از آب چشمانش تر متن عربی : قَدْ غُمِرا مِنَ الدُّمُوعِ. فَقُلْتُ: یا مَوْلای، اءَما آنَ لِحُزْنِکَ اءَنْ یَنْقَضِی؟ وَ لِبُکائِکَ اءَنْ یَقِلَّ؟ فَقالَ لی : (وَیْحَکَ، انَّ یَعْقُوبَ بْنَ اسْحاقَ بْنِ ابْراهیمَ کانَ نَبِیّا ابْنَ نَبِی لَهُ اثْنی عَشَرَ ابْنا، فَغَیَّبَ اللّهُ سُبْحانَهُ واحِدا مِنْهُمْ فَشابَ رَاءْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ وَاحْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَالْهَمِّ وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ مِنَ الْبُکاءِ وَ ابْنُهُ حَی فی دارِ الدُّنْیا، وَ اءَنا رَاءَیْتُ اءَبی وَ اءَخی وَ سَبْعَهَ عَشَرَ مِنْ اءَهْلِ بَیْتی صَرْعی مَقْتُولینَ، فَکَیْفَ یَنْقَضی حُزْنی وَ یَقِّلُ بُکائی ؟!(. وَ ها اءَنَا اءَتَمَثَّلُ وَ اءُشیرُ الَیْهِمْ ص فَاءَقُولُ: مَنْ مُخْبِرُ الْمُلْبِسینا بِانْتِزاحِهِمُ ثوْبا مِنَ الْحُزْنِ لا یَبْلی وَ یُبْلینا انّ الزَّمانَ الّذی قَدْ کانَ یُضْحِکُنا بِقُرْبِهِمْ صارَ بِالتَّفْریقِ یُبْکینا حالَتْ لِفُقْدانِهِمْ اءَیّامُنا فَغَدَتْ سُودا وَکانَتْ بِهِمْ بِیضا لَیالینا ترجمه : گردیده بود. عرض کردم : ای سید و مولای من ! آیا وقت آن نرسیده که اندوه شما تمام و گریه تان اندک شود؟ امام سجاد علیه السّلام فرمودند: وای بر تو! یعقوب بان اسحاق بن ابراهمی علیه السّلام ، نبی بن نبی بوده و دوازده پسر داشت ، خداوند یکی از پسرانش را از نظر او غائب گردانید، از اندوه هجران او، موی سرش سفید گشت و از انبوه غم کمرش خم شد و چشمانش از بسیاری گریه ، نابینا گردید و حال آنکه هنوز فرزندش زنده بود، ولی من به چشم خود دیدم که پدر و برادر و هفده نفر از اهلبیتم در برابر چشم خویش ، آن دشمنان کافر کیش ، کشته و بر خاک افکندند؛ پس چگونه اندوه من تمام و گریه ام اندک شود؟! مؤ لف گوید: من به همین مناسبت به اشعاری تمثل می جویم و آن ابیات را در این جا ذکر می نمایم : (من مخبر….(؛ یعنی کیست آنکه به شهیدان کربلا خبر رساند که از درود خود لباس حزن و اندوه را به ما پوشانیدند، لباس اندوهی را که هرگز کهنه و پوسیده نمی گردد بلکه او باقی است تا آنکه بدنهای ما را پوساند؛ همان روز گاری که ما را به قرب و وصال ایشان تاکنون خندان می داشت ، اکنون به سبب فراق آنان ما را گریانید دوری همیشگی ایشان ، روزگار مرا دگرگون و سیاه گردانید، پس از آنکه شبهای تاریک ما را منور ساخته بود. متن عربی : وَ هاهُنا مُنْتَهی ما اءَرَدْناهُ، وَ مَنْ وَقَفَ عَلی تَرْتیبِهِ وَرَسْمِهِ مَعَ اخْتِصارِهِ وَ صِغَرِ حَجْمِهِ عُرفَ تَمیزُهُ عَلی اءَبْناءِ جِنْسِهِ وَ فُهِمَ فَضیلَتُهُ فی نَفْسِهِ. وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رِبِّ العالَمینَ وَ صَلاتُهُ وَ سَلامُهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ. مؤ لف گوید: مؤ لف گوید: در این جا نوشته ما به پایان می رسد و هر کس از مطالعه کنندگان با دقت و امعان نظر آن را ملاحظه نماید خواهد دانست که به انحصار و صغر حجم چگونه بر امثال خود امتیاز و رجحان دارد. مترجم گوید: اگر چه در اول ترجمه به عرض اخوان رسانید که ترجمه این کتاب شریف در اندک زمانی ختم گردید و لکن چون در ایام ماه مبارک رمضان سال 1321 ه‍. ق بنای طبع گردید، تفسیر از اسلوب اول به نظر قاصر ارجح آمد فلهذا با کمال جهد و کوشش متصدی اعراب و تصحیح لغات و تعلیق بعضی حواشی مفیده و تلفیق متن با ترجمه گردیدم و اشهد بالله کمال زحمت و مشقت در این باب اتفاق افتاده بخصوص در تصحیح و ماخذلغات و از جمله ، مشقت فوق العاده آنکه در مقابله نمودن یک جز و از اول کتاب فی الجمله تسامح گردید، چون این احقر مطلع گردیدم زحمت را بر خود قرار دادم که تمام جزو اول را مرور نموده و کاملا تصحیح نمایم . امید از اخلاق کریمه اهل کمال و ارباب فضل آن است که بر لغزشها و خطایای واقفه ذیل عفو بپوشانند که هیچ انسانی از خطا محفوظ نیست . 25 ماه ذی الحجه الحرام ، سال 1321 ه . ق الا حقر القاصر: ابن محمد باقر الموسوی الدزفولی ، محمد طاهر عفی الله عن جرائمهما اللهم اغفرلی و لمن له علی حق من المومنین .
سرنوشت قاتلان سید الشهدا و یارانش
سرنوشت قاتلان سید الشهدا و یارانش ابن شهر آشوب به سند معتبر روایت کرده است که حضرت امام حسین علیه السّلام به عمر بن سعد گفت که به این شادم بعد از آنکه مرا شهید خواهی کرد، از گندم عراق بسیاری نخواهی خورد، آن ملعون از روی استهزا گفت که : اگر گندم نباشد جو نیز خوب است ، پس چنان شد که حضرت فرموده بود، و امارت ری به او نرسید، و بر دست مختار کشته شد. ایضا روایت کرده است که بویهای خوشی که از انبار حضرت غارت کردند همه خون شد، و گیاهها که برده بودند همه آتش در آن افتاد. و به روایت دیگر: از آن بوی خوش هر که استعمال کرد از مرد وزن البته پیس شد. ایضا ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که حضرت سید الشهداء علیه السّلام در صحرای کربلا تشنه شد، خود را به کنار فرات رسانید و آب برگرفت که بیاشامد، ملعونی تیری به جانب آن جناب انداخت که بر دهان مبارکش نشست ، حضرت فرمود: خدا هرگز تو را سیراب نگرداند، پس آن ملعون تشنه شد و هر چند آب می خورد سیراب نمی شد تا آنکه خود را به شط فرات افکند، و چندان آب آشامید که به آتش جهنم واصل گردید. ایضا روایت کرده اند که چون امام حسین علیه السّلام از آن کافر جفا کار آب طلبید، بدبختی در میان آنها ندا کرد که : یا حسین ! یک قطره از آب فرات نهواهی چشید تا آنکه تشنه بمیری یا به حکم ابن زیاد در آیی ، حضرت فرمود: خداوندا، او را از تشنگی بکش و هرگز او را میامرز، پس آن ملعون پیوسته العطش فریاد می کرد، و هر چند آب می آشامید سیراب نمی شد تا آنکه ترکید و به جهنم واصل شد. و بعضی گفته اند که آن ملعون عبدالله بن حصین ازدی بود، و بعضی گفته اند که : حمید بن مسلم بود. ایضا روایت کرده اند که ولدالزنائی از قبیله (دارم ( تیر به جانب آن حضرت افکند، بر حنکش آمد، و حضرت آن خون را می گرفت و به جانب آسمان می ریخت ، پس آن ملعون به بلائی مبتلا شد که از سرما و گرما فریاد می کرد، و آتشی از شکمش شعله می کشید و پشتش از سرما می لرزید، و در پشت سرش بخاری روشن می کرد و هر چند آب می خورد سیراب نمی شد، تا آنکه شکمش پاره شد و به جهنم واصل شد. ابن بابویه و شیخ طوسی به سانید بسیار روایت کرده اند از یعقوب بن سلیمان که گفت : در ایام حجاج چون گرسنگی بر ما غالب شد، با چند نفر از کوفه بیرون آمدیم تا آنکه به کربلا رسیدیم و موضعی نیافتیم که ساکن شویم ، ناگاه خانه ای به نظر ما در آمد در کنار فرات که از چوب علف ساخته بودند، رفتیم و شب در آنجا قرار گرفتیم ، ناگاه مرد غریبی آمد و گفت : دستوری دهید که امشب با شما به سر آوردم که غریبم و از راه مانده ام ، ما او را رخصت دادیم و داخل شد چون آفتاب غروب کرد و چراغ افروختیم به روغن نفت و نشستیم به صحبت داشتن ، پس صحبت منتهی شد به ذکر جناب امام حسین علیه السّلام و شهادت او، و گفتیم که : هیچکس در آن صحرا نبود که به بلائی مبتلا نشد، پس آن مرد غریب گفت که : من از آنها بودم که در آن جنگ بودند و تا حال بلائی به من نرسیده است ، و مدار شیعیان به دروغ است ، چون ما آن سخن را از او شنیدیم ترسیدیم و از گفته خود پشیمان شدیم ، در آن حالت نور چراغ کم شد، آن بی نور دست دراز کرد که چراغ را اصلاح کند، همین که دست را نزدیک چراغ رسانید، آتش در دستش مشتعل گردید، چون خواست که آن آتش را فرو نشاند آتش در ریش نحسش افتاد و در جمیع بدنش شعله کشید، پس خود را در آب فرات افکند، چون سر به آب فرو می برد، آتش در بالای آب حرکت می کرد و منتظر او می بود تا سر بیرون می آورد، چون سر بیرون می آورد، در بدنش می افتاد، و پیوسته بر این حال بود تا به آتش جهنم واصل گردید. ایضا ابن بابویه به سند معتبر از قاسم بن اصبغ روایت کرده است که گفت : مردی از قبیله بنی دارم که با لشکر ابن زیاد به قتال امام حسین علیه السّلام رفته بود، به نزد ما آمد و روی او سیاه شده بود، و پیش از آن در نهایت خوشرویی و سفیدی بود، من به او گفتم که : از بس که روی تو متغیر شده است نزدیک بود که من تو را نشناسم ، گفت : من مرد سفید روئی از اصحاب حضرت امام حسین علیه السّلام را شهید کردم که اثر کثرت عبادت از پیشانی او ظاهر بود، و سر او را آورده ام . راوی گفت : که دیدم آن ملعون را که بر اسبی سوار بود و سر آن بزرگوار در پیش زین آویخته بود که بر زانوهای اسب می خورد، من با پدر خود گفتم که : کاش این سر را اندکی بلندتر می بست که اینقدر اسب به آن خفت نرساند، پدرم گفت : ای فرزند! بلائی که صاحب این سر بر او می آورد زیاده از خفتی است که او به این سر می رساند، زیرا که او به من نقل کرد که از روزی که او را شهید کرده ام تا حال هر شب که به خواب می روم به نزدیک من می آید و می گوید که بیا، و مرا بسوی جهنم می برد و در جهنم می اندازد، و تا صبح عذاب می کشم ، پس من از همسایگان او شنیدم که : از صدای فریاد او ما شبها به خواب نمی توانیم رفت ؛ پس من به نزد زن او رفتم و حقیقت این حال را از او پرسیدم گفت : آن خسران مال خود را رسوا کرده است ، و چنین است گفته است . ایضا از عمار بن عمیر روایت کرده است که چون سر عبیدالله بن زیاد را با سرهای اصحاب او به کوفه آوردند من به تماشای آن سرها رفتم چون رسیدم ، مردم می گفتند که : آمد آمد، ناگاه دیدم ماری آمد و در میان آن سرها گردید تا سر ابن زیاد را پیدا کرد و در یک سوراخ بینی او رفت و بیرون آمد و در سوراخ بینی دیگرش رفت ، و پیوسته چنین می کرد. ابن شهر آشوب و دیگران از کتب معتبره روایت کرده اند که دستهای ابحر بن کعب که بعضی از جامه های حضرت امام حسین علیه السّلام را کنده بود، در تابستان مانند دو چوب خشک می شد و در زمستان خون از دستهای آن ملعون می ریخت ؛ و جابر بن زید عمامه آن حضرت را برداشت ، چون بر سر بست در همان ساعت دیوانه شد؛ و جامه دیگری را جعوبه بن حویه برداشت ، چون پوشید، در ساعت به برص مبتلا شد؛ و بحیربن عمرو جامه دیگر را برداشت و پوشید، در ساعت زمین گیر شد. ایضا از ابن حاشر روایت کرده است که گفت : مردی از آن ملاعین که به جنگ امام حسین علیه السّلام رفته بودند، چون به نزد ما برگشت ، از اموال آن حضرت شتری و قدری زعفران آورد، چون آن زعفران را می کوبیدند، آتش از آن شعله می کشید؛ و زنش به بر خود مالید، در همان ساعت پیس شد؛ چون آن شتر را ذبح کردند، به هر عضو از آن شتر که کارد می رسانیدند، آتش از آن شعله می کشید؛ چون آن را پاره کردند، آتش از پاره های آن مشتعل بود؛ چون در دیگ افکندند، آتش از آن مشتعل گردید؛ چون از دیگ بیرون آوردند، از جدوار تلختر بود و دیگری از حاضران آن معرکه به آن حضرت ناسزائی گفت ، از دو شهاب آمد و دیده های او را کور کرد. سدی ابن طاووس و ابن شهر آشوب و دیگران از عبدالله بن زباح قاضی روایت کرده اند که گفت : مرد نابینائی را دیدم از سبب کوری از او سؤ ال کردم ، گفت : من از آنها بودم که به جنگ حضرت امام حسین علیه السّلام رفته بودم ، و با نه نفر رفیق بودم ، اما نیزه به کار نبردم و شمشیر نزدم و تیری نینداختم ، چون آن حضرت را شهید کردند و به خانه خود برگشتم و نماز عشا کردم و خوابیدم ، در خواب دیدم که مردی به نزد من آمد و گفت : بیا که حضرت رسول صلی الله علیه و آله تو را می طلبد، گفتم : مرا به او چکار است ؟ جواب مرا نشنید، گریبان مرا کشید و به خدمت آن حضرت برد، ناگاه دیدم که حضرت در صحرائی نشسته است محزون و غمگین ، و جامه را از دستهای خود بالا زده است ، و حربه ای به دست مبارک خود گرفته است ، و نطعی در پیش آن حضرت افکنده اند، و ملکی بر بالای سرش ایستاده است و شمشیری از آتش در دست دارد، و آن نه نفر که رفیق من بودند ایشان را به قتل می رساند، و آن شمشیر را به هر یک از ایشان که می زند آتش در او می افتد و می سوزد، و باز زنده می شود و بار دیگر ایشان را به قتل می رساند. من چون آن حالت را مشاهده کردم ، به دو زانو در آمدم و گفتم : السلام علیک یا رسول الله ، جواب سلام من نگفت و ساعیت سر در زیر افکند و گفت : ای دشمن خدا، هتک حرمت من کردی و عترت مرا کشتی و رعایت حق من نکردی ، گفتم : یا رسول لله شمشیری نزدم و نیزه به کار نبردم و تیر نیانداختم ، حضرت فرمود: راست گفتی ، ولیکن در میان لشکر آنها بودی و سیاهی لشکر ایشان را زیاد کردی ، نزدیک من بیا، چون نزدیک رفتم دیدم طشتی پر از خون در پیش آن حضرت گذاشته است ، پس فرمود: این خون فرزند منن حسین است ، و از آن خون دو میل در دیده های من کشید، چون بیدار شدم نابینا بودم . در بعضی از کتب معتبره از دربان ابن زیاد روایت کرده اند که گفت : از عقب آن ملعون داخل قصر او شدم ، آتشی در روی او مشتعل شد و مضطرب گردید و رو به سوی من گردانید و گفت : دیدی ؟ گفتم : بلی ، گفت : به دیگری نقل مکن . ایضا از کعب الاحبار نقل کرده اند که در زمان عمر از کتب متقدمه نقل می کرد وقایعی را که در این امت واقع خواهد شد و فتنه هائی که حادث خواهد گردید، پس گفت : از همه فتنه ها عظیم تر و از همه مصیبتها شدیدتر، قتل سید شهدا حسین بن علی علیه السّلام خواهد بود، و این است فسادی که حق تعالی در قرآن یاد کرده است که (ظهر الفساد فی البر والبحر بما کسبت ایدی الناس ) و اول فسادهای عالم ، کشتن هابیل بود، و آخر فسادها کشتن آن حضرت است ، و در روز شهادت آن حضرتت درهای آسمان راخواهند گشودو از آسمانها بر آن حضرت خون خواهند گریست ، چون ببیندید که سرخی در جانب آسمان بلند شد بدانید که او شهید شده است . 167 گفتند: ای کعب چرا اسمان بر کشتن پیغمبران نگریست و بر کشتن آن حضرت می گرید؟! گفت : وای بر شما! کشتن حسین امری است عظیم ، و او فرزند برگزیده سید المرسلین است و پاره تن آن حضرت است ، و از آب دهان او تربیت یافته است ، و او را علانیه به جور و ستم و عدوان خواهند کشت و وصیت جد او حضرت رسالت صلی الله علیه و آله را در حق او رعایت نخواهند کرد سوگند یاد می کنم به حق آن خداوندی که جان کعب در دست اوست که بر او خواهند گریست گروهی از ملائکه آسمانهای هفت گانه که تا قیامت گریه ایشان منقطع نخواهد شد، و آن بقعه که در آن مدفون می شد بهترین بقعه هاست ، و هیچ پیغمبری نبوده است مگر آنکه به زیارت آن بقعه رفته است و بر مصیبت آن حضرت گریسته است ، و هر روز فوجهای ملائکه و جنیان به زیارت آن مکان شریف می روند، چون شب جمعه می شود، نود هزار ملک در آنجا نازل می شوند و بر آن امام مظلوم می گریند و فضایل او را ذکر می کنند، و در آسمان او را (حسین مذبوح ( می گویند و در زمین او را (ابو عبدالله مقتول ( می گویند و در دریاها او را فرزند منور مظلوم می نامند، و در روز شهادت آن حضرت آفتاب خواهد گرفت ، در شب آن ، ماه خواهد گرفت ، و تا سه روز جهان در نظر مردم تاریک خواهد بود، و آسمان خواهد گریست ، و کوهها از هم خواهد پاشید، و دریاها به خروش خواهند آمد، و اگر باقیمانده ذریت او و جمعی از شیعیان او بر روی زمین نمی بودند، هر آینه خدا آتش از آسمان بر مردم می بارید. پس کعب گفت : ای گروه تعجب نکنید از آنچه من در باب حسین می گویم ، به خدا سوگند که حق تعالی چیزی نگذاشت از آنچه بوده و خواهد بود مگر آنکه برای حضرت موسی علیه السّلام بیان کرد، و هر بنده ای که مخلوق شده و می شود همه را در عالم ذر بر حضرت آدم علیه السّلام عرضه کرد، و احوال ایشان واختلافات و منازعات ایشان را برای دنیا بر آن حضرت ظاهر گردانید پس آدم گفت : پروردگارا در امت آخر الزمان که بهترین امتهایند چرا اینقدر اختلاف به هم رسیده است ؟ حق تعالی فرمود: ای آدم چون ایشان اختلاف کردند، دلهای ایشان مختلف گردید، و ایشان فسادی در زمین خواهند کرد مانند فساد کشتتن هابیل ، و خواهند کشت جگر گوشه حبیب من محمد مصطفی صلی الله علیه و آله را پس حق تعالی واقعه کربلا را به آدم نمود، و قاتلان آن حضرت را روسیاه مشاهده کرد، پس آدم علیه السّلام گریست و گفت : خداوندا تو انتقام خود را بکش از ایشان چنانچه فرزند پیغمبر بزرگوار تو را شهید خواهند کرد. ایضا از سعید بن مسیب روایت کرده است که چون حضرت امام حسین علیه السّلام شهید شد، در سال دیگر من متوجه حج شدم که به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام مشرف شدم ، پس روزی بر در کعبه طواف می کردم ناگاه مردی را دیدم که دستهای او بریده بود و روی او مانند شب تار سیاه و تیره بود، به پرده کعبه چسبیده بود و می گفت : خداوندا به حق این خانه که گناه مرا بیامرز، و می دانم که نخواهی آمرزید؛ من گفتم : وای بر تو چه گناه کرده ای که نین نا امید از رحمت خدا گردیده ای ؟ گفت : من جمال امام حسین علیه السّلام بودم در هنگامی که متوجه کربلا گرید، چون آن حضرت را شهیدد کردند، پنهان شدم که بعضی از جامه های آن حضرت را بربایم ، و در کار برهنه کردن حضرت بودم . در شب ناگاه شنیدم که خروش عظیم از آن صحرا بلند شد، و صدای گریه و نوحه بسیار شنیدم و کسی را نمی دیدم ، و در میان آنها صدائی می شنیدم که می گفت : ای فرزند شهید من ، وای حسین غریب من ، تو را کشتند و حق تو را نشناختند و آب را از تو منع کردند، از استماع این اصوات موحشه ، مدهوش گردیدم و خود را در میان کشتگان افکندم ، و در آن حال مشاهده کردم سه مرد و یک زن را که ایستاده اند و بر درو ایشان ملائکه بسیار احاطه کرده اند، یکی از ایشان می گویدکه : ای فرزند بزرگوار وای حسین مقتول به سیف اشرا، فدای تو باد جد و پدر و مادر و برادر تو. ناگاه دیدم که حضرت امام حسین علیه السّلام نشست و گفت : لبیک یا جداه و یا رسول الله و یا ابتاه و یا امیر المؤ منین و یا اماه یا فاطمه الزهرا و یا اخاه ، ای برادر مقتول به زهر جانگداز، بر شما باد از من سلام ، پس فرمود: یا جداه کشتند مردان ما را، یا جداه اسیر کردند زنان ما را، یا جداه غارت کردند اموال ما را، یا جداه کشتند اطفال ما را، ناگاه دیدم که همه خروش بر آوردند و گریستند، حضرت فاطمه زهرا علیه السّلام از همه بیشتر می گریست . پس حضرت فاطمه علیه السّلام گفت : ای پدر بزرگوار ببین که چکار کردند با این نور دیده من این امت جفا کار، ای پدر مرا رخصت بده که خون فرزند خود را بر سر و روی خود بمالم ، چون خدا را ملاقات کنم با خون او الوده باشم ، پس همه بزرگواران خون آن حضرت را برداشتند و بر سر و روی خود مالیدند، پس شنیدم که حضرت رسول صلی الله علیه و آله می گفت که : فدای تو شوم ای حسنن که تو را سر بریده می بینم و در خون خود غلطیده می بینم ، ای فرزند گرامی ، که جامه های تو را کند؟ حضرت امام حسین علیه السّلام فرمود که : ای جد بزرگوار شترداری که با من بود و با او نیکیهای بسیا کرده بودمم ، او به جزای آن نیکیها مرا عریان کرد! پس حضرت رسالت صلی الله علیه و آله به نزد من آمد و گفت : از خدا اندیشه نکردی و از من شرم نکردی که جگر گوشه مرا عریان کردی ، خدا روی تو را سیاه کند در دنیا و آخرتت و دستهای تو را قطع کند، پس در همان ساعت روی من سیاه شده و دستهای من افتاد، و برای این دعا می کنم و می دانم که نفرین حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله رد نمی شود، و من آمرزیده نخواهم شد. ایضا روایت کرده است که مرد خدادی ( آهنگری ) در کوفه بود، چون لشکر عمر بن سعد به جنگ سید الشهداء می رفتند، از آهن بسیاری برداشت و با لشکر ایشان رفت ، و نیزه های ایشان را درستت می کرد و میخ ‌های خیمه های ایشان را می ساخت و شمشیر و خنجر ایشان را اصلاح می کرد، آن حداد گفت : من نوزده روز با ایشانن بودم و اعانت ایشان می نمودم تا آنکه آن حضرت را شهید کردند. چون برگشتم شبی در خانه خود خوابیده بودن ، در خواب دیدم که قیامت بر پا شده است و مردم از تشنی زبانهایشان آویخته است و آفتاب نزدیک سر مردم ایستاده است و من از شده عطش و حرارت مدهوش بودم ، آنگاه دیدم که سواره ای پیدا شد در نهایت حسن و جمال و در غایت مهابت و جلال ، و چندین هزار پیغمبران و اوصیای ایشان و صدیقان و شهیدان در خدمت او می آمدند، و جمیع محشر از نور خورشید جمال اومنور گردیده ، و به سرعت گذشت ، بعد از ساعتی سوار دیگر پیدا شد مانند ماه تابان ، عرصه قیامت را به نور جمال خود روشن کرد و چندین هزار کس در رکاب سعادت انتساب او می آمدند، و هر حکمی می فرمود اطاعت می کردند چون به نزدیک من رسید، عنان مرکب کشید و فرمود: بگیرید این را. ناگه دیدم که یکی از آنها که در رکاب او بودند بازوی مرا گرفت و چنان کشید که گمان کردم کتف م جدا شد، گفتم : به حق آن کی که تو را به بردن من مامور گردانید تو را سوگند می دهم که بگوئی او کیست ؟ گفت : احمد مختار بود، گفتم : آنا که بر درو او بودند چه جماعت بودند؟ گفت : پیغمبران و صدیقان و شهیدان و صالحان ن گفتم : شما چه جماعتید که بر دور این مرد بر آمده اید و هر چه می فرماید اطاعت می کنید گفت ما ملائکه پروردگار عالمیانیم و ما را در فرمان او کرده است ، گفتم : مرا چرا فرمود بگیرید؟ گفت : حال تو مانند حال آن جماعت است چون نظر کردم عمر بن سعد را دیدم با لشکری که همراه بودند، و جمعی را نمی شناختم و زنجیری از آتش در گدرن عمر بود و آتش از دیده ها و گوشهای او شعله می کشید ن و جمعی دیگر که با او بودند پاره ای در زنجیرهای آتش بودند، و پاره ای غلهای اتش در گردن داشتند، و بعضی مانند من ملائکه به بازوهای ایشان چسبیده بودند. چون پاره ای راه ما را بردند، دیدم که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله بر کرسی رفیعی نشسته است و دو مرد نورانی در جانب راستت او ایستاده اند، از ملک پرسیدم که : این دو مرد کیستند؟ گفت : یکی نوح علیه السّلام است و دیگری ابراهیم علیه السّلام ، پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله گفت : چه کردی یا علی ؟ فرمود: احدی از قاتلان حسین را نگذاشتم مگر آنکه همه را جمع کردم و به خدمت تو آوردم ، پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: نزدیک بیاورید ایشان را. چون ایشان را نزدیک بردند، حضرت از هر یک از ایشان سؤ ال می کرد که چه کردی با فرزند من حسین و می گریست ، و همه اهل محشر از گره او می گریستند، پس یکی از ایشان می گفتم که : من آب بر روی او بستم ، و دیگری می گفت : من تیر به سوی او افکندم ، و دیگری می گفت : من سر او را جدا کردم ، و دیگری می گفت : من فرند او را شهید کردم ، پس حضرت رسالت صلی الله علیه و آله فریاد بر آورد: ای فرزندان غریب بی یاور من ، ای اهل بیت مطهر من ، بعد از من با شما چنین کردند؟ پس خطاب کرد به پیغمبران که : ای پدر م آدم و ای برادر من نوح و ای پدر من ابراهیم ، ببینید که چگونه امت من با ذریت من سلوک کرده اند؟ پس خروش از انبیا و اوصیا و جمیع اهل محشر بر آمد پس امر کرد حضرت زبانیه جهنم را که : بکشید ایشان را به سوی جهنم ، پس یک یک ایشان را می کشیدند به سوی جهنم می بردند، تا آنکه مردی را آوردند، حضرت از او پرسید که : تو چه کردی ؟ گفت : من تیری و نیزه ای نینداختم و شمشیری نزدم نجار بودم ، و با آن اشرار همراه بودم ، روزی عمود خیمه حصین بن نمیر شکست و آن را اصلاح کردم ، حضرت فرمود: آخر نه در آن لشکر داخل بوده ای ، و سیاهی لشکر ایشان را زیاده کرده ای ، و قاتلان فرزندان مرا یاری کرده ای ، ببرید او را به سوی جهنم ، پس اهل محشر فریاد بر آوردند که : حکمی نیست امروز مگر برای خدا و رسول خدا و وصی او. چون مرا پیش بردند و احوال خود را گفتم ، همان جواب را به من فرمود و امر کرد مرا به سوی آتش برند، پس از دهشت آن حال بیدار شدم و زبان من و نصف بدن من خشک شده بود، و همه کس از من بیزاری جسته اند و مرا لعنت می کنند، و به بدترین احوال گذارنید تا به جهنم واصل شد. در بیان بعضی از احوال مختار و کیفیت کشته شدن بعضی از قاتلان آن حضرت شیخ طوسی به سند معتبر ا زمنهال بن عمرور روایت کرده است که گفت : در بعضی از سنوات بعد از مراجعت از سفر حج به مدینه وارد شدم و به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام رفتم ، حضرت فرمود: ای منهال چه شد حرمله بن کاهل اسدی ؟ گفتم : او را در کوفه زنده گذاشتم ، پس حضرت دست مبارک به دعا برداشت و مکرر فرمود: خداوندا به او بچشان گرمی آهن و آتش را، منهال گفت : چون به کوفه برگشتم دیدم مختار بن ابی عبیده ثقفی خروج کرده است ، و با من صداقت و محبتی داشت ، بعد از چند روز که از دیدنی های مردم فارغ شدم ، و به دیدن او رفتم ، وقتی رسیدم که او از خانه بیرون می آمد، چون نظرش بر من افتاد گفت : ای منهال ! چرا دیر به نزد ما آمی ، و ما رامبارک باد نگفتی ، و با ما شریک نگردیدی در این امر؟ گفتم ایهاالامیر من در این شهر نبودم و در این چند روز از سفر حج مراجعت نمودم ، پس با او سخن می گفتم و می رفتم تا به کناسه کوفه رسیدیم ، در آنجا عنان کشید و ایستاد و چنان یافتم که انتظاری می برد، ناگاه دیدم که جماعتی می آیند، چون به نزدیک او رسیدند گفتند: ایها الامیر بشارت باد ترا که حرمله بن کاهل را گرفتیم . چون اندک زمانی گذشت ، آن ملعون را بر آوردند، مختار گفت : الحمدالله که تو به دست ما آمدی ، پس گفت : جلادان را بطلبید، و حکم کرد دستهای و پاهای او را بریدند، و فرمود: پشته های نی آوردند و اتش بر آنها زدند، و امر کرد که او را در میان آتش انداختند، چون آتش در او گرفت من گفتم : سبحان الله ، مختار گفت : تسبیح خدا در همه وقت نیکوست اما در این وقت چرا تسبیح گفتی ؟ گفتم : تسبیح من برای ان بود که در این سفر به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام رسیدم و احوال این ملعون را از من پرسیدند، چون گفتم که او را زنده گذاشتم ، دست به دعا برداشت و نفرین کرد او را که حق تعالی حرارت آهن و حرارت آتش را به او بچشاند، و امروز اثر استجابت دعای آن حضرت را مشاهده کردم . پس مختار مرا سوگند داد که م تو شنیدی از آن حضرت این را؟ من سوگند یادکردم و بعد از نماز به سجده رفت و سجده را بسیار طول داد، و سوار شد چون دید که آن ملعون سوخته بود، برگشت و من هموراه او روانه شدم تا آنکه به در خانه من رسید، گفتم : ایها الامیر اگر مرا مشرف کنی و به خان من فرود آئی و از طعام من تناول نمائی ، موجب فخر من خواهد بود، گفت : ای منهال تو مرا خبر می دهی که حضرت علی بن الحسین علیه السّلام چهار دعا کرده است ، و خدا آنها را بر دست من مستجاب کرده است ، و مرا تکلیف می کنی که فرود آیم و طعام بخورم ، و امروز برای شکر این نعمت روز ندارم ؟ و حرمله همان ملعون است که سر امام حسین علیه السّلام را برای ابن زیاد برد و عبدالله رضیع را با جمعی از شهدا شهید کرد، بعضی گفته اند که : او سر مبارک حضرت را جدا کرد. ایضا روایتت کرده است که مختار بن ابی عبیده در شب چهارشنبه شانزدهم ربیع الاخر سال شصت و شش از هجرت خروج کرد، و مردم با او بیعت کردند به شرط آنکه به کتاب خدا و سنت رسول صلی الله علیه و آله عمل نماید، و طلب خون حضرت امام حسین علیه السّلام و خونهای اهل بیت و اصحاب آن حضرت را، و دفع ضرر از شیعیان و بیچارگان بکند، و مؤ منان را حمایت نماید ن در آن وقت عبدالله بن مطیع از جانب عبدالله بن زبیر در کوفه والی بود، پس مختار بر او خروج کرد و لشکر او را گریزانید و از کوفه بیرون کرد، و در کوفه ماند تا محرم سال شصت و هفت ، و عبیدالله بن زیاد در آن وقت حاکم ولایت جزیره بود، مختار لشکر خود را برداشت و متوجه دفع او شد، و ابراهیم پسر مالک اشتر را سپهسالار لشکر کرد، و ابو عبدالله جدلی و ابو عماره کیسان را همراه آن لشکر کرد، پس ابراهیم در روز شنبه هفتم ماه محرم از کوفه بیرون رفت با دو هزار کس ا ز قبیله مذحج و اسد، و دو هزار کس از قبیله تمیم و همدان ، و هزار و پانصد کس از قبیله کنده و ربیعه ، و دو هزار از قبیله حمرا- و به روایتت دیگر هشت هزار کس از قبیله حمرا – و چهار هزار کس از قبایل دیگر با او بیرون رفتند چون ابراهیم بیرون می رفت ، مختار پیاده به مشایعت او بیرون آمد، ابراهیم گفت : سوار شتر شو خدا تو را رحمت کند، مختار گفت : می خواهم ثواب من زیاده باشد در مشایعت تو و می خواهم که قدمهای من گرد آلود شود در نصرع و یار یآل محمد، پس وداع کردند یکدیگر را و مختار برگشت ، پس ابراهیم رفت تا به مدائن فرود آمد، چون خبر به مختار رسید که ابراهیم از مدائن روانه شده از کوفه بیرون آمد تا آنه در مدائن نزول کرد. چون ابراهیم به موث لرسیدد ن ابن زیاد لعین با لشکر بسیار متوجه موصل شد و در چهار فرسخی لشکر او فرود آمد، چون هر دو لشکر برابر یکدیگر صف کشیدند، ابراهیم در میان لشکر خود ندا کرد که : ای اهل حق ، وای یاوران دین خدا این پس زیاد است کشنده حسین بن علی و اهل بیت او، و اینک به پای خود به نزد شما آمده است با لشکرهای خود که لشکر شیطان است ، پس مقاتله کنید با ایشان به نیت درست و صبر کنید و ثابت قدم باشید در جهاد ابشان ، شاید حق تعالی آن لعین را به دست شما به قتل رساند و حزن و اندوه سینه های مؤ منان را به راحت مبدل گرداند، پس هر دو لشکر بر یکدیگر تاختند، و اهل عراق فریاد می کردند: ای طلب کنندگان خون حسین ، پس جمعی از لشکر ابراهیم برگشتند و نزدیک شد که منهزم گردند، ابراهیم ایشان را ندا کرد که : ای یاوران خدا صبر کنید بر جهاد دشمنان خدا، پس برگشتند و عبدالله بن یسار گفت : من شنیدم از امیر المومنین که می فرمود: ما ملاقات خواهیم کرد لشکر شام را در نهری که آن را خازر می گویند ن و ایشان ما را خواهند گریزانید به مرتبه ای که از نصرت مایوس خواهیم شد، و بعد از آن بر خواهیم گشت و بر ایشان غالب خواهیم شد و امیر ایشان را خواهیم کشتت ن پس صبر کنید شما بر ایشان غالب خواهید گردید. پس ابراهیم خود بر میمنه لشکر تاخت ن و سایر لشکر به جرات او جرات کردند و آن ملاعین را منهزم ساختند، از پی ایشان رفتند و ایشان را می کشتند و می انداختند، چون چنگ بر طرف شد، معلوم شد که عبید الله بن زیاد و حصین بن نمیر و شرحبیل بین ذل الکلاع و ابن خوشب و غالب باهلی و عبدالله ایاس سلمی و ابوالاشرس والی خراسان و سایر اعیان لشکر آن ملعون به جهنم واصل شده بودند. چون از جنگ فارغ شدند، ابراهیم به اصحاب خود گفت که بعد زا هزیمت لشکر مخالف ، من دیدم طایفه ای را که ایستاده بودند و مقاتله می کردند، و من رو به ایشان رفتم و در برابر من مردی آمد و بر استری سوار ببود و مردم را تحریص بر قتال می کرد، و هر که نزدیک او می رفت او را بر زمین می افکند چون نظرش برمن افتاد، قصد من کرد، من مبادرت کردم و ضربتی بر دست او زدم و دستش را جدا کردم ، از استر گردید بر کنار افتاد، پس پای او را جدا کردم ، و از او بوی مشک ساطع بود، گمان دارم که آن پسر زیاد لعین بود، بورید و او را طلب کنید پس مردی آمد و در میان کشته گان او را تفحص کرد، در همان موضع که ابراهیم گفته بود او را یافت و سرش را به نزد ابراهیم اورد، ابراهیم فرمود بدن اورا در تمام آن شب می سوختند، و به دود آن مردود دیده امید خود را روشن می کردند، و به خاکستر آن بداختر زنگ از آئینه سینه های خود می زدودند، و به روغن بدن آن پلید چراغ امل و امید خود را تا صبح می افروختند چون (مهران ( غلام آن ملعون دید که به پیه بدن اقای او در آن شب چراغهای عیش خود را افروختند، سوگند یاد کرد که دیگر هرگز چربی گوشت را نخورد، زیرا که آن ملعون بسیار اورا دوست می داشت و نزد او مقرب بود. چون صبح شد، لشکر ابراهیم غنیمتهای لشکر مخالف را جمع کردند و متوجه کوفه گردیدند، یکی از غلامان ابن زیاد لز لشکرگاه گریخت و به شام رفت نزد عبدالملک بن مروان ، چون عبدالملک او را دید گفت : چه خبر داری از ابن زیاد؟ گفت : چون لشکرها به جولان در آمدند مرا گفت : کوزه ابی برای من بیاور، پس از آن آب بیاشامید و قدری از آن را در میان زره و بدن خود ریخت ، و بقیه آب را بر ناصیه اسب خود پاشید و سورا شد و در دریای جنگ غوطه خورد، دیگر او را ندیدم و گریختم و به سوی تو آمدم پس ابراهیم سر ابن زیاد را به سرهای سروران لشکر او نزد مختار فرستاد، آن سرها را در وقتی نزد او حضار کردند که او چاشت می خورد، پس خد را حمد بسیار کرد و گفت : الحمدالله که سر این لعین را وقتی آوردند نزد من که چاشت می خوردم ، زیرا که سر سید الشهدا را به نزد آن لعین در وقتی بردند که او چاشتت می خورد. چون سرها را نزد مختار گذاشتند، مار سفیدی پیدا شد و در میان سرها می گردید تا به سر ابن زیاد رسید، پس در سوراخ بینی ان لعین داخل شد و از سوراخ گوش او بیرون آمد، و باز در سوراخ گوش او داخل شد و از سوراخ بینی او بیرون آمد چون مختار از چاشت خوردن فارغ شد، برخسات و کفش پوشید و ته کفش را مکرر بر روی آن لعین می زد و بر جبین پرکین آن لعین می مالید، پس کفش خود را به نزد غلام خود انداخت و گفت : این کفش را بشوی که به کافر نجسی مالیده ام . پس مختار سر ابن زیاد و حصین بن نمیر و شر حبیل بن ذی الکلاع را با عبدالرحمن بن ابی عمره ثقفی و عبدالله بن شداد جشمی صایب بن مالک اشعری به نزد محمد بن حنفیه فرستاد، و عریضه ای به او نوشت که : اما بعد به درستی که فرستادم یاوران شیعیان او را بسوی دشمنان تو که طلب کنند خون برادر مظلوم شهید تو را، پس بیرون رفتند با نیتت درست و با نهایت خشم و کین بر دشمنان دین مبین ، و ایشان را ملاقات کردند نزدیک منزل نصیبین ، و کشتند ایشان را به یاری رب العالمین ، و لشکر ایشان را منهزم ساختند و در دریاها و بیابانها متفرق گردانیدند، و از پی آن مدبران رفتند، و هر جا که ایشان با یافتند به قتل آوردند و کینه های دلهای مومنان را پاک کردند و سینه های شیعیان را شاد گردانیدند، و اینک سرهای سرکرده های ایشان را به خدمت تو فرستادم . چون نامه و سرها را به نزد محمد بن حنفیه آوردند، در آن وقت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام در مکه تشریف داشتند، پس محمد سر ابن زیاد را به خدمت آن جناب چاشت تناول می نمود، پس فرمود: چون سر پدر مرا نزد ابن زیاد بردند، او چاشت زهر مار می کرد و سر پدر بزرگوار مرا نزد او گذاشته بود، من در آن وقتت دعا کردم که : خداوندا مرا از دنیا بیون مبر تا آنکه بنمائی به من سر آن ملعون را در وقتی که من چاشت خورم ، پس شکر می کنم خداوندی را که دعای مرا مستجاب گردانید، پس فرمود آن سر را انداختند در بیرون . چون سر او را نزد عبدالله بن زبیر بردند، فرمود بر سر نیزه کنند و بگردانند، چون بر سر نیزه کردند، بادی وزید و آن سر را بر زمین افکند، ناگاه ماری پیدا شد و بر بینی آن علین چسبید، پس بار دیگر آن را بر نیزه کردند و باز باد آن را بر زمین انداخت و همان مار پدیا شد و بر بینی آن لعین چسبید، تا آنکه سه مرتبه چنین شد، چون این خبر را به ابن زبیر دادند گفت : سر این ملعون را در کوچه های مکه بیندازید. که مردم پامال کنند. پس مختار تفحص می کرد قاتلان آن حضرت را، و هر که را می یافت به قتل می رسانید، و جماعت بسیار به نزد او آمدند و از برای عمر بن سعد شفاعت کردند و امان از برای او طلبیدند، چون مختار مضطر شد گفت : او را امان دادم به شرط آنکه از کوفه بیرون نرود، و اگر بیرون رود خونش هدر باشد. روزی مردی نزد عمر آمد و گفت : من امروز از مختار شنیدم که سوگند یاد می کرد که مردی را بکشد، و گمان من آن است که مقصد او تو بودی ، پس عمر از کوفه بیرون رفت بسوی موضعی در خارج کوفه که آن را حمام می گفتند و در آنجا پنهان شد، به او گفتند که : خطا کردی واز دست مختار بیرون نمی توانی رفت ، چون مطلع می شود که از کوفه بیرون رفته می گوید: امان من شکسته شد، و تو را می کشد، پس آن ملعون در همان شب به خانه برگشت . راوی گوید: چون روز شد، بامداد رفتم به خدمت مختار، چون نشستم ، هیثم بن اسود آمد و نشست ، و بعد از او حفص پس عمر بن سعد آمد گفت : پدرم می گوید که چه شد امانی ه مرا دادی ، و اکنون می شنوم که ارداده قتل من داری ، و اکنون می شنوم که ارداده قتل من داری ، مختار گفت که : بنشین ن و فرمود ابو عمره را بطلبید، پس دیدم که مرد کوتاهی آمد و سراپا غرق آهن گردیده بود، مختار حرفی درگوش او گفت و دو مرد دیگر را طلبید و همراه او کرد، بعد از اندک زمانی ابو عمره آمد و سر عمر را آورد، پس مختار به حفص گفت : این ر را می شناسی ؟ گفت : اناالله و اناالیه راجعون ، مختار گفت : ای ابو عمره این را نیز به پدرش ملحق گردان که در جهنم پدرش تنها نباشد، ابو عمره او را به قتل آورد، پس مختار گفت : عمر به عوض امام حسین ، وحفص به عوض علی بن الحسین ، و حاشا که خون اینها با خون آنها برابری تواندکرد. پس بعد از کشتن ابن زیاد و عمر بن سعد، سلطنت مختار قوی شد و روسای قبایل و وجوه عرب همه مطیع و ذلیل او شدند، پس گفت : بر من هیچ طعامی و شرابی گوارا نیست تا یکی از قاتلان حسین و اهل بیتت او بر روی زمین هستند، و من هیچ یک از آنها را بر روی زمین زنده نخواهم گذاشت و کسی نزد من شفاعت ایشان نکند، و تفحص کنید و مرا خبر دهید از هر که شریک بوده است در خون آن حضرت وخون اهل بیت او یا معاونت قاتلان او کرده است ، پس ه رکه را می آوردند می گفتند که : این زا قاتلان آن حضرت است یا معاونت برقتل او کرده است ، البته او را به قتل می رسانید. پس خبر به او رسیدد که شمر بن ذی الجوشن شتری از شتران حضرت را به غنیمت برداشته بود، چون به کوفه رسید، آن شتر را نحر کرده بود و گوشت او را قسمت کرده بود، چون این خبر شنید گفت : تفحص کنید، و از این گوشت داخل هر خانه ای که شده باشد مرا خبر کنید، پس فرمود آن انه ها را خراب کردند و هر که از آن گرفه یا خورده بود به قتل آوردند پس عبدالله بن اسید جهنی و مالک بن هیثم کندی و حمل بن مالک محارب را به نزد او آوردند، گفت : ای دشمنان خدا کحاست حین بن علی ؟ گفتند: ما را به جبر به جنگ او بیرون بردند، گفت : ایا نتوانستید که بر او منت گذارید و شربت آبی به او برسانید؟ پس به مالک گفت که : تو بودی که کلاه آن امام مظلوم را برداشتی ؟ گفت : نه ، مختار گفت : بلی تو برداشتی ، پس فرمود که دستها و پاهای او را بریدند، و او به خون خود غلطید تا به جهنم واصل شد، و آن دو ملعون دیگر را فرمود گردن زدند. پس قراد بن مالک و عمروبن خالد و عبدالرحمنن بجلی و عبدالله بن قیس خولانی را نزد او حاضر کردند، پس گفت : ای کشندگان صالحان ! خدا از شما بیزار باد، عطرهای آن حضرت را در میان خود قسمت کردید در روزی که نحس ترین روزها بود، پس فرمود ایشان را به بازار بردند و گردن زدند. پس معاذ بن هانی و ابو عمره را فرستاد به خانه خولی بن یزید اصبحی که سر مبارک آن حضرتت را برای ابن زیاد برده بود، چون به خاه او رفتند، در بیت الخلا پنهان شده بود، در زیر سبدی او را پیدا کردند و بیرون آوردند، و در اثنای راه مختار را دیدند که با لشکر خود می اید گفت : این لعین را برگردانید تا در خانه خودش به جاز یخودبرسانم ، پس ا:د به نزد در خانه او، و در آنجا او را به قتل رسانید و جسد پلیدش را به آتش سوخت و برگشت . چون شمر بن ذی الجوشن را طلب کرد، آن ملعون به سوی بادیه گریخت ، پس ابوعمره را با جمعی از اصحاب خود بر سر او فرستاد، و با اصحاب او مقاتله بسیار کردند، آن ملعون خود نیز جنگ بسیار کرد تا آنکه از بسیاری جراحت مانده شد، او را گرفتند و به خدمت مختار آوردند مختار فرمود روغنی را جوشانیدند و آن ملعون را در میان روغن افکندند، تا آنکه همه بدن پلیدش مضمحل شد. به روایت دیگر: ابو عمره او را کشت ، و سرش را برای مختار فرستاد. بس پیوسته مختار در طلب قاتلان آن حضرت بود، و هر که را می یافت می کشت و هر که می گریخت خانه او را خراب می کرد، و ندا می کرد که : هر غلامی که آقای خود را بکشد که از قاتلان آن شرت باشد و سر او را به نزد من بیاورد، من آن غلام را آزاد می کنم و جایزه می بخشم ، پس بسیاری از غلامان آقاهای خود را کشتند وسرهای ایشان را به خدمت او آوردند. شیخ ابو جعفر بن نما در کتاب (عمل الثار( روایت کرده است که چون مختا ر در کار خود مستقل گردید، به تفحص قاتلان امام حسین علیه السّلام در آمد ن و اول طلب کرد آن جماعی را که اراده کرده بودند که اسب بر بدن مبارک ان حضرت و اصحاب او بتازند، فرمود که ایشان را بر رو خوابانیدند و دستها و پای ایشان را به میخهای آهن بر زمین دوختند، و سواران بر بدنهای ایشان اسب تاختند تا پاره پاره شدند ن و پاره های ایشان را به آتش سوختند، پس دوکس را اوردند که شریک شده بودند در کشتن عبدالرحمن بن عقیل بن ابیطالب ، فرمود: که ایشان را گردن زدند و جسد پلید ایشان را به آتش سوختند، پس مالک بن بشیر را آوردند و فرمود که در میان بازار گردن زدند. و ابو عمره ار با جماعتی فرستاد به خانه خولی بن یزید اصبحی که خانه او را محاضره کردند، و زن او از شیعیان اهل بیت بود از خانه بیرون آمد و به ظاره گفت که نمی دانم که او در کجاست ، و اشاره کرد به سوی بیت الخلاکه در آنجا پنهان شده است ن پس او را از آنجا بیرون آوردند و به آتش سوختند. وعبدالله بن کامل را فرستاد به سوی حکم بن طفیل که تیری به سوی عباس افکنده بود و جامه های عباس را کنده بود ن او را گرفت و تیر باران کرد و عبدالله بن ناجیه را به طلب منقذ بن مره عبدی که قاتل علی بن الحسین علیه السّلام بودفرستاد، و آن ملعون نیزه در کف گرفته از خانه بیرون آمد، و نیزه بر عبدالله زد، و عبدالله برجست اورا از اسب افکند، و نیزه بر دست چپ او زد و دستش را شل کرد، و او گریخت ، و بر او دست نیافتند و زید بن رقاد را طلبید و فرمودکه او را سنگباران کردند و به آتش سوختند. و سنان بن انس لعین از کوفه به بصره گریخت ، و مختار خانه او را خراب کرد و از بصره بیرون رفت به جانب قادسیه ن چون به نزدیک قادسیه رسید، جواسیس مختار، او را گرفتند و به نزد او آوردند، فرمود اول انگشتهای آن لعین را بریدند، پس دستها و پاهای و را قطع کردند ن و روغن زیتی را فرمود به جوش آوردند و آن لعین را در میان روغن افکندند تا به جهنم واصل شد پس به طلب عمروبن صبیح فرستاد، شب او را در خانهاش گرفتند، و فرمود سراپای او را به نیزه پاره پاره کردند و محمد بن اشعث گریخت به قصری که در حوالی قادسیه داشت ، چون مختار به طلب او فرستاد، او از راه دیگر قصر بیرون رفت و به مصعب بن زبیر ملحق شد، و مختار فمرود قصر و خانه او راخراب کردند واموال او را غارت کردند و بجدل بن سلین را به نزد او آوردند، و گفتند که انگشت مبارک حضرتت را قطع کرده است و انگشتر حضرت را برداشته است ، مختار فمرود که دستها و پاهای او را بریندند، و در خون خود غلطید تا به جهنم واصل شد. و در تفسیر حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام مذکور است که امیر المومنین علیه السّلام فرمود: چنانچه بعضی از بنی اسرائیل اطاعت خدا کردند، و ایشان را گرامی دشات ، و بعضی معصیت خدا کردند، و ایشان را معذب گردانید، احوال شما نیز چنین خواهد بود؛ اصحاب آن حضرت گفتند: یا امیر المومنین عاصیان ما چه جاعت خواهند بود؟ فرمود: آنها یند که مامور سااخته اند ایشان را به تعظیم ما اهل بیت و رعایت حقوق ما، و ایشان مخالفت خواهند کرد و انکار حق ما خواهند نمود، و فرزندان اولاد رسول را که ماءمور شده اند به اکرام و محبت ایشان به قتل خواهند رسانید گفتند: یا امیر المومنین چنین محبت ایشان به قتل خواهند رسانید گفتند: یا امیر المومنین چنین چیزی واقع خواهد شد؟ فرمود: بلی البته واقع خواهد شد، واین دو فرزند بزرگوار من حسن و حسین را شهید خواهند کرد، حق تعالی عذابی بر ایشان وارد خواهد ساخت به شمشیر آنهائی که بر ایشان مسلط خواهد گردانید چنانچه بر بنی اسرائیل چنین عذابها مسلط گردانید گفتند: کیست آنکه بر ایشان مسلط خواهد شد یا امیر المؤ منین ؟ فرمود: پسری است از قبیله بنی ثقیف که او را مختار بن ابی عبیده می گویند. حضرت علی بن الحسین علیه السّلام فرمود: چون این خبر به حجاج رسید و به او گفتند: علی بن الحسین از جد خود امیر المؤ منین چنین روایتی می کند، حجاج گفت : بر ما معلوم نشده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله این را گفته باشد یا علی بن ابیطالب این را گفته باشد، علی بن الحسین کودکی اس و با طلی چند می گوید و اتباع خد را فریب می دهد، مختار را بیاورید به نزد من تا دروغ او ظاهر گردانم . چون مختار را آوردند، نطع طلبید، و غلامان خود را گفت : شمشیر بیاورید و او را گردن بزنید، چون ساعتی گذشت و شمشیر نیاوردند، گفت : چرا شمشیر نمی آورید؟ گفتند: شمشیرها در خزانه است و کلید خزانه پیدا نیست ، پس مختار گفت : نمی توانی مرا کشت ، و رسول خدا هرگز دروغ نگفته ، اگر مرا بکشی ، خدا زنده خواهد کرد که سیصد و هشتاد و سه هزار کس را از شما به قتل رسانم ، جلاد بده تا او را گردن بزند، چون جلاد شمشیر را گرفت و به سرعت متوجه او شد که او را گردن بزند، به سر در آمد و شمشیر در شکمش آمد و شکمش شکافته شد و مرد، پس جلاد دیگر را طلبید ن چون متوجه قتل او شد، عقربی او را گزید افتاد و مرد پس مختار گفت : ای حجاج نمی توانی مرا کشت ، به خاطر آور آنچه نزار بن معد بن عدنان به شاپور ذی لاکتاف گفت در وقتی که شاپور عربان را می کشت و ایشان را مستاصل می کرد، حجاج گفت : بگو چه بوده است آن ؟ مختار گفت : در وقتی که شاپور عربان را مستاصل می کرد نزار فرزندان خود را امر کرد که او را در زنبیلی گذاشتند و بر سر راه شاپور آویختند، چون شاپور به نزد او رسید و نظرش بر او افتاد گفت : بپرس ، نزار گفت : به چه سبب اینقدر از عرب را می کشی و ایشان بدی نسبت به تو نکرده اند؟ شاپور گفت : برای آن می کشم که در کتب دیده ام که مردی از عرب بیرون خواهد آمد که او را محمد می گویند، و دعوی پیغمبری خواهد کرد ن و ملک و پادشاه عجم بر دست او بر طرف خواد شد، پس ایشان را می کشم که او به هم نرسد، نزار گفت : اگر آنچه دیده در کتب دروغگویان دیده ای ، روا نباشد که بی گناه چند رابه گفته دروغگوئی به قتل رسانی ، و اگر در کتب راستگویان دیده ای پس خد حفظ خواهد کرد آن اصلی را که آن مرد از او بیرون می اید و تو نمی توانی که قضای خدا را بر هم زنی و تقدیر حق تعالی را باطل گردانی ، و اگر از خدا را بر هم زنی و تقدیر حق تعالی را باطل گردانی ، و اگر از جمیع عرب نماند مگر یک کس ، آن مرد از او به هم خواهد رسدی ، شاپور گفت : راستت گفتی ای نزار، یعنی : لاغر و حیف ، و به این سبب او را نزار گفتند، پس سخن او را پسندیده و دست از عرب برداشت . ای حجاج حق تعالی مقدر کرده است که از شما سیصد و هشتاد و سه هزار کس به قتل رسانم ، یا خدا تو را مانع می شود از کشتن من یا اگر مرا بکشی بعد از کشتن زنده خواهد کرد که آنچه مقدر کرده است به عمل آورم ، و گفته رسول خدا حق است و در آن شکی نیست . باز حجاج جلاد را گفت که : بزن گردن او را، مختار گفت که ، او نمی تواند، اگر خواهی تجربه کنی خود متوجه شو تا حق تعالی افعی بر تو مسلط گرداند چنانچه عقرب را بر او مسلط گردانید. چون چون جلاد خواست که او را گردن بزند، ناگاه یکی ازخواص عبدالملک بن مروان از در درآمد فریاد زد که : دست از او بدارید، و نامه ای به حجاج داد که عبدالملک در آن نامه نوشته بود: اما بعد ای حجاج بن یوسف ! کبوتر برای من نامه ای آورد که تو مختار بن ابی عبیده را گرفته و می خواهی او را به قتل آوری ، به سبب آنکه روایتی از رسول خدا به تو رسیده که او را انصار بنی امیه را خواهد کشت ، چون نامه من به تو برسد، دست از او بردار و متعرض او مشو که او شوهر دآیه ولید عبدالملک است ، و ولید از برای او نزد من شفاعت کرده است ، و آنچه به تو رسیده است اگر دروغ است چه معنی دارد که مسلمانی را به خبر دروغ بکشی ، و اگر راست است تکذیب قول رسول خدا نمی توان کرد. پس حجاج مختار را رها کرد، و مختار به هر که می رسید می گفت که : من خروج خواهم کرد، و بنی امیه را چنین خواهم کشت . چون این خبر به حجاج رسید، بار دیگر او را گرفت و قصد قتل او کرد، مختار گفت : تو نمی توانی مرا کشت ، و در این سخن بودند که باز نامه عبدالملک بن مروان را کبوتر آورد، و در آن نامه نوشته بود که : ای حجاج متعرض مختار مشو که او شوهر دآیه پسر ولید است ، و آن حدیثی که شنیده ای اگر حق باشد ممنوع خواهی شد از کشتن او چنانچه ممنوع شد دانیال از کشتن بخت النصر برای آنکه مقدر شده بود که بنی اسرائیل را به قتل رساند، پس حجاج او را رها کرد و گفت : اگر دیگر چنین سخنان از تو بشنوم که گفته ای تو را به قتل خواهم رسانید، باز فایده نکرد، و مختار آن قسم سخنان در میان مردم می گفت . چون حجاج به طلب او فرستاد، پنهان شد، و مدتی مخفی بود تا آنکه حجاج او را گرفت و باز اراده قتل او کرد، باز مقارن آن حال نامه عبدالملک رسید که : او را مکش ، پس حجاج او را حبس کرد و نامه ای به عبدالملک نوشت که : چگونه نهی می کنی از کشتن کسی که علانیه در میان مردم می گوید که سیصد و هشتاد و سه هزار کس از انصار بنی امیه را خواهم کشت ؟ عبدالملک در جواب نوشت که : تو جاهلی ، اگر آنچه او می گوید حق است پس البته او را تربیت خواهیم کرد تا بر ما مسلط گردد چنانچه فرعون را خدا موکل کرد بر تربیت موسی تا آنکه بر او مسلط گردید، و اگر این خبر دروغ است چرا در حق او رعایت کسی نکنیم که حق خدمت بر ما دارد، پس آخر مختار بر ایشان مسلط شد و کرد آنچه کرد. روزی حضرت علی بن الحسین ع خروج مختار را برای اصحاب خود ذکر می کرد، بعضی از اصحاب آن حضرت گفت : یابن رسول الله ما را خبر نمی دهی که خروج آن چه وقت خواهد بود؟ فرمود: سه سال دیگر خواهد شد و سر عبیدالله بن زیاد و شمر بن ذالجوشن را به نزد ما خواهند آورد در وقتی که ما چاشت می خوریم . چون رسید روز وعده که حضرت امام زین العابدین ع برای خروج مختار فرموده بود، اصحاب آن حضرت در خدمت او جمع شدند، و آ، جناب طعامی برای ایشان حاضر کرد و فرممود: بخورید که امروز ستمکاران بنی امیه را به قتل می رسانند، گفتند: در کجا؟ حضرت فرمود: در فلان موضع ، مختار ایشان را به قتل می رساند، و زود باشد که دو سر از ایشان به نزد ما بیاورند، و آن سرها را در فلان روز برای ما خواهند آورد. چون روز شد و حضرت از تعقیب فارغ شد، اصحاب آن حضرت به نزد او رفتند، آن جناب طعامی برای ایشان طلبید، چون طعام حاضر شد، آن دو سر را آوردند، پس آن جناب به سجده درآمد و گفت : حمد می کنم خداوندی را که مرا از دنیا بیرون نبرد تا در این وقت سر قاتلان پدرم را به من نمود، و پیوسته نظر می کرد به سوی آن سرها و مبالغه بسیار می نمود د رشکر حق تعالی چون مقرر بد که بعد ازچاشت ن حضرت حلوائی برای میهمانان آن جناب می آوردند، در ان روز به سبب آنکه مشغول نظاره آن سرها گردیدند، حلوا نیاوردند، یکی از ندیمان آن مجلس گفت : یابن رسول الله امروز حلوا به ما نرسید، آن جناب فرمود: کدام حلوا شیرینتر است از نظر کردن به این سرها. شیخ کشی به سند معتبر از اصبغ بن نباته روایت کرده است که گفتت : روزی مختار را دیدم ک کودکی بود، و حضت امیر المومنین علیه السّلام او را در دامن خد نشانیده بود و دس بر سر او می کشید و می گفت که : یا کیس یا کیس ، یعنی : ای بزرگ و دانا ایضا به سند حسن روایت کرده که حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمود: دشنام مدهید مختار را که او کشت کشندگان مارا و طلب خون ما کرد و زنان بی شوهر ما را به شوهر داد؛ در وقت تنگدستی ، مال میان ما قسمت کرد. ایضا به سند معتبر از عبدالله بن شریک روایت کرده اند که گفت : در روز عید اضحی رفتم به خدمت حضرت امام محمدباقر علیه السّلام در منی ، و حضرت تکیه فرموده بود و حلاقی طلبیده بود که س رمبارک خود را بتراشد، ون در خدمتت آن جناب نشستم مرد پیری از اهل کوفه داخل شد و دستت آن حضرتت را گرفت که ببوسد، آن جناب مانع شد فرمود: تو کیستی ؟ گفت : منم حکم پسر مختار، حضرت او را طلبید و او را بسیار نزدیک خود نشاند، پس آن مرد گفت : می گویند که دروغگو بود، و هر چه بفرمائی من در حق او اعتقاد خواهم کرد، حضرت فرمود: سبحان الله ! به خدا سوگند که پدرم مرا خبر داد که مهر مادر من از زری داده شد که مختار فرستاده بود، و او خانه های خراب شده ما را بنا کرد، و قاتلان ما را کشت ، و خونهای ما را طلب کرد، پس خد رحمتت کند او را، به خدا سوگند که خبر داد مرا پدرم که درخدمت فاطمه دختر امیر المومنین بودم که می گفت : خدا رحمت کند پدر تو را که هیچ حقی از حقوق ما را نزد احدی نگذاشت مگر آنکه طلب کرد آن را، و طلب خونهای ما کرد، و کشندگان ما را کشت . ایضا به سند معتبر از عمر پس علی بن الحسین علیه السّلام روایت کرده است که گفت : چون سر عبیدالله بن زیادو عمر بن سعد را برای پدرم آوردند، به سجده در آمد و گفت : حمد می کنم خدا را که طلب کرد خون مرا از دشمنان من ، و خدا مختار را جزای خیر دهد. ایضا به سند معبر از حضرت جعفر صادق علیه السّلام راویت کرده است که هیچ زنی از بنی هشام موی سر خود را شانه نکرد و خضاب نکرد، ایضا از عمر بن علی بن الحسین روایت کرده است که اول مختار برای پدرم بیست هزار درهم فرستاد، پدرم قبول کرد، و خانه عقیل بن ابیطالب را و خانه های دیگر از بنی هاشم که بنی امیه خراب کرده بودند پدرم به آن زر ساخت ، چون مختار آن مذهب باطل را اختیار کرد، بعد از آن چهل هزار دینار برای پدرم فرستاد، پدرم از او قبول نکرد و رد کرد. ایضا به سند معتبر از مام محمد باقر علیه السّلام راویت کرده است که مختار نامه ای به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام نوشت و با هدیه ای چند از عراق به خدمت ان جناب فرستاد، چون رسولان او به در خانه او رسیدند، رخصت طلبیدند که داخل شوند، حضرت فرستاد که : دور شوید که من هدیه دروغگویان را قبول نمی کنم و نامه ایشان را نمی خوانم ، پس آن رسولان عنوان را محو کردند و به جای او نوشتند که : این نامه ی است به سیو مهدی محمد بن علی ، و آن نامه را بردند به سوی محمد بن حنفیه ، و او هدیه ها را قبول کرد، و نامه او را جواب نوشت . قطب راوندی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است ه چون حق تعالی خواهد که انتقام بکشد برای دوستان خود، انتقام می کشد برای ایشان به بدترین خلق خود، چون خواهد که انتقام کشد برای خود، انتقام می کشد برای ایشان به بدترین خلق خود، چون خواهد که انتقام کشد برای خود، انتقام می کشد به دوستان خود، به تحقیق که انتقام کشید برای یحیی بن زکریا به بخت النصر که بدترین خلق خدا بود. ابن ادریس به سند موثق از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که چون روز قیامت شود، حضرت رسالت صلی الله علیه و آله با امیر المومنین و امام حسن و امام حسین علیه السّلام بر صراط بگذرند، پس کسی از میان جهنم سه مرتببه ندا کند ایشان را که : به فریاد من برس یا رسول الله ، ان جناب جواب نگوید؛ پس سه مرتبه ندا کند: یا امیر المومنین به فریاد من برس ، آن حضرت جواب نگوید؛ پس سه مرتبه فریاد کند که : یا حسن به فریاد من برس ، آن جناب جواب نفرماید؛ پس سه مرتبه ندا کند که : یا حسین به فریاد من برس که من کشنده دشمنان توام ، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به امام حسین علیه السّلام گوید که : حجت بر تو گرفت ، تو به فریاد او برس ، پس حضرت مانند عقابی که بجهد و جانوری را بر باید، او را از میان جهنم بیرون آورد. راوی گفت : این که خواهد بود فدای تو گردم ؟ حضرت فرمود: مختار، راوی گفت : چرا در جهنم او را عذاب خواهند کرد با آن کارها که او کرد؟ حضرت فرمود: اگر دل او را می شکافتند، هر آینه چیزی از محبت ابوبکر و عمر در دل او ظاهر می شد، به حق آن خداوندی که محمد را به راستی فرستاده است سوگند یاد می کنم که اگر در دل جبرئیل و میکائیل محبت ایشان باشد، هر آینه حق تعالی ایشان را بر رو در آتش اندازد. در بعضی از کتب معتبر روایت کدره اند که مختار برای امام زین العابدین علیه السّلام صد هزار در هم فرستاد، و آن جناب نمی خواست که زین العابدین علیه السّلام صد هزار درهم فرستاد، و آن جناب نمی خواست که آن را قبول کند، و ترسید از مختار که رد کند و از او متضرر گردد، پس آن حضرت آن مال را در خانه ضبط کرد چون مختار کشته شد، حقیقت حال را به عبدالمک نوشت که : آن مال تعلق به تو دارد و بر تو گوارا است ، و آن جناب مختار را لعنت کرد و می فرمود: دروغ می بندد بر خدا و بر ما، مختار دعوی می کرد که وحی خدا بر او نازل می شود. مؤ لف گوید که : احادیث در باب مختار مختلف وارد شده است چنانچه دانستی ، و در میان علماء امامیه در باب او اختلافی هست ن جمعی اورا خوب می دانند و می گویند که : امام زین العابدین علیه السّلام به خروج کردن او راضی بود و به حسب ظاهر از ترس مخالفان تبرا از او می نمود و اظهار عدم رضا می فرمود، و مختار برای طلب خون حضرت امام حسین علیه السّلام خروج کرد و دعوی امامت و خلافت برای خود و دیگری نمی کرد، و بعضی از علما را اعتقاد آن است که غرض او ریاست و پادشاهی بود، و این امر را وسیله آن کرده بود، و اولا به حضرت امام زین العابدین علیه السّلام متوسل شد، چون حضرت از جانب حق تعالی مامور نبود به خروج و نیت فاسد او را می دانست ، اجابت او ننموده ، پس او به محمد بن حنفیه متوسل شد و مردم را به سوی او دعوت می‌کرد و او را مهدی قرار داده بود، و مذهب کیسانیه از او در میان مردم پیدا شد، و محمد بن حنفیه را امام آخر می دانند و می گویند که : زنده است و غایب شده ، و در آخر الزمان ظاهر خواهد شد و الحمدالله که اهل ان مذهب منقرض شده اند و کسی از ایشان نمانده است ، و ایشان را به این سبب کیسانی می گویند که از اصحاب مختارند و مختار را کیسان می گفتند برای آنکه امیر المومنین علیه السّلام موافق روایات ایشان او را به کیس خطاب کرد، یا به اعتبار آنکه سر کرده لشکر او و مدبر امور او ابو عمره بود که کیسان نام داشت . و آنچه از جمع بین الاخبار ظاهر می شود آن است که او در خروج خود، نیت صحیحی نداشته است ، و اکاذیب و اباطیل را وسیله ترویج امر خود می‌کرده است ، ولیکن چون کارهای خیر عظیم بر دست او جاری شده است ، امید نجات درباره او هست ، و متعرض احوال این قسم مردم نشدن شاید اولی و احوط باشد.

  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -