انهار
انهار
مطالب خواندنی

(۲۲۸) مطالبی درباره وحشت عظیم دِّین و بدهکاری و حقّ النّاس و مجازات قیامت!!

بزرگ نمایی کوچک نمایی

بسم الله الرحمن الرحیم

مطالبی درباره وحشت عظیم دِّین و بدهکاری و حقّ النّاس و مجازات قیامت!!

فهرست مطالب:

{١} آیه ای از قرآن کریم.

{٢} چهل حدیث از معصومین (علیهم السلام)

{٣} چهارده داستان تکان دهنده در باره حقّ الناس.

.

{١} آیه ای از قرآن کریم:

.

(١) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَدَایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَلْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلا یَأْبَ کَاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَلْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَلْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئًا فَإِنْ کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهًا أَوْ ضَعِیفًا أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجَالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الأخْرَى وَلا یَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا وَلا تَسْأَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیرًا أَوْ کَبِیرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلا تَرْتَابُوا إِلا أَنْ تَکُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَلا تَکْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَایَعْتُمْ وَلا یُضَارَّ کَاتِبٌ وَلا شَهِیدٌ وَإِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ.

سوره بقره آیه ٢٨٢.

ای اهل ایمان، چون به قرض و نسیه معامله کنید تا زمانی معیّن، سند و نوشته در میان باشد، و بایست نویسنده درستکاری معامله میان شما را بنویسد، و نباید کاتب از نوشتن خودداری کند، که خدا به وی نوشتن آموخته پس باید بنویسد، و مدیون باید مطالب را املاء کند، و از خدا بترسد و از آن‌چه مقرّر شده چیزی نکاهد، و اگر مدیون سفیه یا ناتوان (صغیر) است و صلاحیّت املا ندارد ولیّ او به عدل و درستی املا کند و دو تن از مردان خود (از مسلمانان عادل) گواه آرید، و اگر دو مرد نیابید یک مرد و دو زن، از هر که (به عدالت) قبول دارید گواه گیرید تا اگر یک نفر از آن دو زن فراموش کند دیگری به خاطرش آورد، و هرگاه شهود را (به محکمه) بخوانند امتناع از رفتن نکنند، و در نوشتن آن تا تاریخ معیّن مسامحه نکنید چه معامله کوچک و چه بزرگ باشد. این عادلانه‌تر است نزد خدا و محکم‌تر برای شهادت و نزدیک‌تر به این‌که شکّ و ریبی در معامله پیش نیاید (که موجب نزاع شود) مگر آن‌که معامله نقد حاضر باشد که دست به دست میان شما برود، در این صورت باکی نیست که ننویسید، و گواه گیرید هرگاه معامله کنید، و نبایست به نویسنده و گواه ضرری رسد (و بی‌اجر مانند)، و اگر چنین کنید نافرمانی کرده‌اید. و از خدا بترسید و خداوند هم به شما تعلیم مصالح امور می‌کند و خدا به همه چیز داناست.

 

{٢} چهل حدیث از معصومین (علیهم السلام)

 

(١) قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم): وصاحِبُهُم مُحتَبِسٌ علی بابِ الجَنّةِ بِثَلاثةِ دَراهِمٍ لفلانِ الیَهودی، وَ کانَ شَهیداً!

احتجاج طبرسی، ج ١، ص ٣٣٣.

یکی از افراد (فلان قبیله) که شهید شده به خاطر سه درهم که به فلان یهودی بدهکار بوده بر دَرِ بهشت زندانی گشته و به وی اجازه ورود نمی‌دهند!

(٢) قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم): ایّاكُمُ وَ الدَّینَ، فَاِنَّهُ هَمٌّ بِاللّیل وَ ذُلٌّ بِالنّهارِ.

بحارالأنوار، ج ١٠٣، ص ١٤١.

برحذر باشید و از قرض کردن (حتی‌الامکان) خودداری کنید. بدهکاری برای انسان مایة همّ و غمّ در شب و ذلّت و سرشكستگی در روز است.

(٣) قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم): أَعطِ الأَجیرَ اَجرَهُ قَبلَ أَن یَجِفَّ عَرقُهُ.

شهاب‌الاخبار، ص ٣٢٧.

مزد کارگر را پیش از آنکه عرق بدنش خشک شود به او بپرداز.

 

(٤) قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم): مَن ظَلم اَجیراً أَجرَهُ احبَطَ اللهُ عَمَلهُ وَ حرَّمَ عَلیهِ ریحَ الجَنَّةِ.

ثواب‌الاعمال، ص ٦٤٥.

کسی که به اجیر و کارگر خود ستم کند و حق او را نپردازد خداوند اعمال نیکش را به کلی تباه و بوی بهشت را بر وی حرام خواهد نمود.

(٥) قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم): مَن أَخَذ أَرضاً بِغیرِ حَقٍّ كُلِّفَ أَنْ یَحمِلَ تُرابَها اِلی المَحشَرِ!

تهذیب الأحکام، ج ٧، ص ١٣١.

هر کس به ناحق زمینی را تصرف کند (فردا) وادار می‌شود که خاک آن را تا محشر قیامت بر دوش خود بار نماید!

(٦) قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم): حُرمةُ مالِ المُسلِم كَحُرمَةِ دَمِهِ.

میزان‌الحکمة، ج ٢، ص ٥١٠.

حرمت داشتن مال یک مسلمان همچون حرمت خون و جان او است (مراعات آن بر همه واجب است).

 

(٧) قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم): مَن غَشَّ مُسلِماً فی‌ شِراءٍ أو بَیعٍ فَلَیسَ مِنّا و یُحشرُ یَومَ‌القِیامَةِ مَع‌الیهودِ لِأَنَّهُم أَغشُّ الخَلقِ لِلمُسلمین.

سفینةالبحار، ج ٢، ص ٣١٨.

کسی که با مسلمانی در معاملة خرید و فروش تقلب و خیانت کند پیرو ما نیست و در قیامت با قوم یهود که خیانتکارترین خلق خدا نسبت به مسلمانان به شمار می‌آیند محشور خواهد شد.

 

(٨) قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم): مَن ظَلَمَ أَحَداً وَفاتَه فَلیَستَغفِر اللهَ لَهُ فَاِنَّهُ كَفّارَةٌ لَه.

وسائل الشیعه، ج ١٦، ص ٥٣.

هر کس که به دیگری (در غیر اموال) ظلم و ستمی کرده و دیگر دسترسی به او ندارد، از خدا برایش طلب مغفرت و آمرزش كند کفارة خطاهایش خواهد بود.

 

(٩) قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم): كما لا یحلُّ لِغَریمِك أنْ یُمطِلَكَ وَ هُوَ موسِرٌ فَكَذلِكَ لایَحِلُّ لَكَ أنْ تُعسِرَهُ اذا عَلِمْتَ اَنّهُ مُعسِرٌ.

وسائل الشیعه، ج ١٣، ص ١١٣.

همان طور که بدهکار تو در حال تمکّن حق ندارد در پرداخت بدهی خود سهل‌انگاری نماید تو نیز در صورت نداری او نباید که وی را تحت فشار قرار دهی.

(١٠) قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم): لاخیرَ فی صُحبةِ مَن لایَری لَكَ مِنَ الحَقِّ مِثلَ الّذی تَری لَه.

مواعظ عددیه، ص ١٤.

رفاقت و دوستی با کسی که به اندازة حقّی که برای او قائل هستی برای تو قائل نباشد هیچ ارزشی ندارد.

(١١) قال أمیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام): أعظمُ الخطایا اِقتِطاعُ مالِ امرِیءٍ مُسلِمٍ بِغَیر حَقٍّ.

تحف‌العقول، ص ٢١٧.
 

عظیم‌ترین گناهان، خوردنِ به ناحق و تجاوز به مال یک مسلمان است.

 

(١٢) قال أمیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام): جَعَلَ اللهُ سُبحانَهُ حُقوقَ عِبادِهِ مُقَدَّمَةً لِحُقوقِهِ.

فهرست غرر، ص ٧٧.

خداوند سبحان حقوق بندگانش را مقدمة رسیدن به حقوق خود قرار داده است.

(١٣) قال أمیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام): الحَجَرُ الغَصبُ فی ‌الدّارِ رَهنٌ عَلی خَرابِها!

نهج‌البلاغه، کلمة ٢٣٢.

وجود یک آجر غصبی در بنای یک خانه، رهن بر ویرانی آن خانه خواهد بود!

 

(١٤) قال أمیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام): لایُعابُ المَرءُ بِتأخیرِحَقِّهِ اِنّما یُعابُ مَن اَخَذَ ما لَیسَ لَهُ.

نهج‌البلاغه، کلمة ١٥٧.

کسی که گرفتن حق و طلب خود را به تأخیر بیندازد مورد سرزنش واقع نمی‌شود، سرزنش متوجه آن کسی است که چیزی که مال او نیست بدان تعّدی و تجاوز نماید.

 

(١٥) قال أمیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام): أَدِّ الأَمانَةَ إذاَ ائْتُمِنتَ وَ لا تَتَّهِمْ غَیرَكَ إِذاَ ائْتَمَنتَهُ.

بحارالأنوار، ج ٧٧، ص ٨٥.
 

امانتی كه به تو سپردند به صاحبانش برگردان و تو نیز كسی‌كه او را امین و امانت‌دار خود دانستی مورد شك و اتهام قرار مده.

 

(١٦) قال أمیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام): وَقودُ النّارِ یومَ القِیامَةِ كُلُّ بَخیلٍ بِمالِهِ علیَ الفُقَراءِ و كُلُّ عالِمٍ باعَ الدّینَ بِالدُّنیا.

فهرست غرر، ص ٢٧٢.

دو دسته، فردای قیامت هیزم جهنم خواهند بود: آدم بخیلی که وجوهات و حق فقرا را از مال خود نپردازد و دیگر عالِمی که دین خود را به دنیای خود بفروشد.

 

(١٧) قال أمیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام): إنَّ اللهَ سُبحانَهُ فَرَضَ فی‌اَموالِ الأغنیاءِ اَقواتَ الفُقراءِ، فَما جاعَ فقیرٌ اِلاّ بِما مَنَع غنیُّ.

نهج‌البلاغه، کلمة ٣٢٠.

خداوند سبحان خوراک فقرا را در اموال اغنیا قرار داده هر فقیری که گرسنه بماند در نتیجة دریغ داشتن یك غنی از مال خود بوده است.

 

(١٨) قال أمیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام): قَضاءُ حقوقِ الاخوانِ اَشرفُ اَعمالِ المُتّقین، یَستَجلِبُ مَوَدَّةَ المَلائِكةِ المُقَرَّبینَ و شَوقَ الحوُرِ العین.

بحارالأنوار، ج ٧٤، ص ٢٢٩.

افضل اعمال‌ متقیان، ادای حقوق برادران دینی است که محبّت فرشتگان مقربیّن و اشتیاق حوریان بهشتی را برای خود به دنبال خواهد داشت.

 

(١٩) قال أمیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام): حَقُّ الوالِدِ عَلَی الوَلدِ أَن یُطیعَهُ فی كُلِّ شَیءٍ اِلاّ فی مَعصِیَةِ اللهِ سُبحانَه.

نهج‌البلاغه، کلمة ٣٩١.

حق پدر بر اولاد آن است که جز در گناه و نافرمانی خدای سبحان در همه‌چیز از پدر خود اطاعت نماید.

 

(٢٠) قال أمیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام): لاتُضیعَنَّ حَقََّ اَخیك اِتّكالاً عَلی ما بَیْنَكَ و بَینَهُ فاِنَّهُ لَیسَ لَكَ بِأَخٍ مَن أَضَعتَ حَقَّهُ.

نهج‌البلاغه، نامة ٣١.

حق برادر دینی خود را به خاطر سابقه‌ای که با یکدیگر دارید ضایع مکن که با این کار برادری‌تان نیز از بین خواهد رفت.

 

(٢١) قالت فاطمة (علیها‌السلام): جَعَلَ اللهُ تَرْكَ السَّرِقَةِ ایجاباً لِلْعِفَّةِ.

بحارالأنوار، ج ٢٩، ص ٢٢٣.

خداوند، احتراز و پرهیز از سرقت را جهت مصونیت و امنیت اجتماعی واجب فرموده است.

 

(٢٢) قال الباقر (علیه‌السلام): اوَّلُ قطرةٍ مِنَ الشَّهیدِ كفّارَةٌ لِذُنوبِهِ اِلاّ الدَّین فَاِنَّ كفّارَتَه قَضاءُه.

وسائل الشیعه، ج ١٣، ص ٨٥.

اوّلین قطرة خون شهید کفارة گناهان او است مگر قرض و بدهکاری او که کفاره‌اش ادا کردن آن است (بدهی و حق‌الناس شهید را وارثان باید ادا كنند).

(٢٣) قال الباقر (علیه‌السلام): ما مِن عَبدٍ مَنعَ زَكاةَ مَالِهِ شیئاً اِلاّ جَعَلَ اللهُ ذلِكَ یَومَ القیامَةِ ثُعباناً مِن نارٍ طَوقاً فی عُنُقِه یَنهَشُ مِن لَحمِهِ حَتّی یَفرغَ مِن الحساب.

ثواب‌الاعمال، ص ٥٢٩.

هر کس که زکات و وجوهات مالی خود را نپردازد خداوند همان را در روز قیامت اژدهایی آتشین بر گردن او طوقی قرار می‌دهد که گوشت بدنش را نیش می‌زند تا از حساب فارغ گردد.

(٢٤) قال الباقر (علیه‌السلام): مَن سَرَّهُ أن یَقیَهُ اللهُ مِن نَفَحاتِ جَهنَّمَ فَلیُنظِرْ مُعسِراً أَو لِیَدَعْ لَهُ مِن حَقِّه.

وسائل الشیعه، ج ١٣، ص ١١٤.

هر کس دوست دارد که خدا (فردا) او را از عذاب جهنم ایمن بدارد بدهکار تنگدست خود را مُهلت دهد یا مقداری از طلب خود صرفنظر نماید (به او ببخشد).

(٢٥) قال الصادق (علیه‌السلام): لَیسَ بِوَلِیٍّ لی مَن أَكَلَ مالَ مؤمنٍ حَراماً.

وسائل الشیعه، ج ١٢، ص ٥٣.

هر کس مال مؤمنی را به ناحق بخورد پیرو من نیست.

 

(٢٦) قال الصادق (علیه‌السلام): ما عُبِدَ اللهُ بِشیءٍ اَفضلَ مِن اداءِ حَقِّ المُؤمِنِ.

بحارالأنوار، ج ٧٤، ص ٢٤٢.

هیچ عبادتی بالاتر از ادای حق مؤمن نیست.

 

(٢٧) قال الصادق (علیه‌السلام): لَو أَنَّ الناسَ أَدُّوا حُقوقَ اَموالِهِم لَكانوُا عایِشینَ بَخَیر.

وسائل الشیعه، ج ٦، ص ٢.

مردم اگر حقوق و واجبات مالی خود را ادا می‌کردند مسلّماً همه از یک زندگی مطلوب و رضایتبخشی برخوردار می‌شدند.

 

(٢٨) قال الصادق (علیه‌السلام): مَن اَكَلَ مِن مالِ اَخیهِ ظُلماً وَ لَم یَرُدَّهُ اِلَیهِ اَكَلَ جَذوَةً مِنَ النّارِ یَومَ‌الِقیامَةِ.

وسائل الشیعه، ج ١١، ص ٦٤٢.

کسی که از مال برادر دینی خود به ناحق بخورد و آن را به صاحبش برنگرداند خوراک او در روز قیامت شعله‌های آتش خواهد بود.

 

(٢٩) قال الصادق (علیه‌السلام): لایُصلِحُ شِراءُ السَّرِقَةِ و الخِیانَةِ اذا عُرِفَت.

تهذیب الأحکام، ج ٧، ص ١٣١.

کسی که مال سرقت و غصبی را شناخت دیگر حق خرید آن را ندارد.

 

(٣٠) قال الصادق (علیه‌السلام): السُّراّقُ ثَلاثَةٌ: مانِعُ الزّكاةِ وَ مُستَحِلُّ مُهورِ النِّساءِ! وَ كَذلِكَ مَنِ اسْتَدانَ دَیناً وَ لَم یَنوِ قَضاءَهُ.

خصال، ج ١، ص ٧٤.

دزدان سه نفرند:‌ کسی که زکات و وجوهات خود را نمی‌پردازد و کسی که (خوردن) مهریة زنان را برای خود حلال می‌داند! و آن کس که قرض می‌گیرد و قصد پرداختن آن را نداشته باشد.

 

(٣١) قال الصادق (علیه‌السلام): اَلمِرصادُ قَنطَرةٌ علی‌الصِّراطِ لایجوزُها عبدٌ بمَظلَمةِ عَبدٍ.

بحارالأنوار، ج ٨، ص ٦٦.

مرصاد (کمینگاه) جایگاه رفیعی است بر روی پل صراط که (فردا) هیچ‌ بنده‌ای که حق و مظلمه‌ای از مظالم عباد به گردنش باشد از آن عبور نخواهد کرد.

(٣٢) قال الصادق (علیه‌السلام): اَشَدُّ مایكونُ الناسُ حالاً یَومَ القیامَةِ اذاقامَ صاحبُ الخُمسِ فَقالَ: یا رَبِّ خُمسی؟

بحارالأنوار ، ج ٩٣، ص ١٩٣.

سخت‌ترین حالات خلق‌الله در روز قیامت زمانی است که طلبکار خمس سر بلند کرده و ندا کند: خدایا خمس من چه شد؟

 

(٣٣) قال الصادق (علیه‌السلام): مَن حَبَس حَقَّ المُؤمِنِ، اَقامَهُ اللهُ یَومَ القِیامَةِ خَمسَمِأَةَ عامٍ عَلی رِجلَیهِ حتّی یسیلَ مِن عَرَقِهِ أَودِیَةٌ... ثُمّ یُؤمَرُ بِه اِلی النّار!

عقاب‌الاعمال، ص ٥٤٥.

هر کس حق یک مؤمن را در نزد خود حبس کند خداوند در روز قیامت او را پانصد سال سرپا نگه می‌دارد آنچنان که سیلابهای عرق از او به جریان می‌افتد... آنگاه با فرمان به دوزخ افکنده می‌شود!

 

(٣٤) قال الصادق (علیه‌السلام): اِنَّ الله لایَرفَعُ اِلَیهِ دُعاءَ عَبدٍ فی بَطنِهِ حرامٌ أَو عِندَهُ مَظلِمةٌ لِأَحَدٍ مِن خَلقِه.

بحارالأنوار، ج ٩٣، ص ٣٢١.

خداوند دعای کسی که در شکمش لقمة حرام و یا به گردن او مظالم یکی از عباد باشد اجابت نمی‌کند

 

(٣٥) قال الصادق (علیه‌السلام): لایُخرَجُ الرّجُلُ مِن مَسقَطِ رأسِه بِالدَّینِ.

وسائل الشیعه، ج ١٣، ص ٩٥.

هیچ‌کس حق ندارد بدهکار خود را (به خاطر عدم توانائی پرداخت بدهی) از خانه و كاشانة خود بیرون کند. (كه خانه‌اش را بفروشد و بدهی‌اش را پرداخت نماید).

(٣٦) قال الصادق (علیه‌السلام): أَنظرَ مُعسِراً كانَ لهَ علیَ اللهِ فی ‌‌كُلِّ یَومٍ صَدَقَةٌ بِمثلِ مالَهُ عَلَیهِ حتّی یَستوفِیَ حقَّه.

وسائل الشیعه، ج ١٣، ص ١١٤.

هر کس که بدهکار تنگدست خود را مهلت دهد خداوند به تعداد هر روز مُهلت، به اندازة طلب او برایش صدقه می‌نویسد تا زمانی كه طلب خود را دریافت نماید.

 

(٣٧) قال الصادق (علیه‌السلام): أَیُّما مُؤمنٍ حَبَسَ مُؤمِناً عَن مالِهِ وَ هُوَ مُحتاجٌ اِلیهِ لَم یَذُقْ وَ اللهِ مِن طَعامِ الجَنَّةِ وَ لایَشرَبُ مِن الرّحیقِ المَختوم.

ثواب‌الاعمال، ص ٥٤٥.

هر کس از پرداختن مال مؤمنی که در نزد او است و او بدان احتیاج دارد خودداری کند به خدا قسم که نه از طعام بهشتی خواهد چشید و نه از شراب ناب آن خواهد نوشید.

 

(۸٣) قال الصادق (علیه‌السلام): اذا ارادَ اَحدُكُم أَن یُستجابَ لَهُ فَلیُطَیّبْ كَسْبَهُ وَ لِیَخْرُجْ مِن مَظالِمِ النّاسِ.

بحارالأنوار، ج ٩٣، ص ٣٢١.

اگر کسی بخواهد دعایش مستجاب شود باید که درآمدش حلال و طَیِّب باشد و از حقّ الناس و مظالم عباد چیزی به گردنش نباشد.

 

(٣٩) قال الکاظم (علیه‌السلام): إنّ مِن أَوجَبِ حَقِّ أخیكَ أنْ لاتَكتُمَه شیئاً ینفَعُهُ لأَمرِ دُنیاهُ وَ لِأَمرِ آخِرَتِه.

بحارالأنوار، ج ٧٨، ص ٣٢٩.

یکی از واجب‌ترین حقوق برادر دینی تو این است که چیزی که به نفع دنیا و آخرت او باشد از وی پنهان نداری.

 

(٤٠) قال المهدی (علیه‌السلام): لایَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ یَتَصرَّفَ فی مالِ غیرهِ اِلاّ بِاِذنِه.

بحارالأنوار، ج ٥٣، ص ١٨٣.

کسی حقّ ندارد در مال دیگری بدون اجازة او دخل و تصرف نماید.

 

{٣} چهارده داستان تکان دهنده در باره حقّ الناس.

.

(١) در اواخر عمر مرحوم آقای آقاشیخ مرتضی دیگر نمی توانستند به پای خود بجایی بروند؛ چون وسیله های امروزی نبود، ناگزیر کسی ایشان را به کول می گرفت، و به این طرف و آن طرف می برد، وچون بدنش لاغر ونحیف بود، این کار مشکلی نداشت. یک روز در کوچه شترداران ایشان به جایی می رفت. گویی آنکس که ایشان را به کول می گرفت خسته شده بود؛ لذا در کنار کوچه ایشان را به زمین گذاشت. بدن جناب شیخ به دیوار کاهگلی خانه ی مجاور اصابت کرد، و چند پر کاه و شاید کمی خاک بر زمین ریخت. ایشان نگران شد. به در آن خانه رفته و در را کوبیدند. صاحب خانه آمد، اتفاقاً ایشان را می شناخت، و عرض ارادت کرد. ایشان فرمود که من به دیوار خانه شما تکیه داده ام و کمی از خاک و کاه به زمین ریخته است!! بفرمایید چقدر باید بدهم تا جبران شود؟ صاحب خانه عرض می کند که آقا اختیار دارید، منزل من مال شماست. آقا در جواب فرمود: قیامت این چیزها را نمی داند، یا باید رضایت بدهی وحلال کنی و یا باید خسارت بگیری.

 

(٢) در نجف اشرف کنار صحن مطهر، عطاری بود و به عنوان آدم زاهد و عابدی میان مردم شناخته شده بود. همه روزه در ساعت معینی مردم مقابل مغازه اش جمع می شدند و او آنها را موعظه می کرد. شاهزاده ای از اهالی هندوستان در نجف مجاور شده بود. جعبه ای داشت که جواهر بسیار گرانبهای خود را در آن ذخیره کرده بود. سفری برایش پیش آمد و خواست جعبه ی جواهر را که تنها ثروت و سرمایه اش بود در نزد کسی به امانت بسپارد. پیش خود گفت: امین ترین کس همین مؤمن زاهد و عابدی است که مورد اعتماد مردم است.

با کمال اطمینان خاطر جعبه ی جواهر را به او سپرد و رفت. وقتی برگشت و از او جعبه را خواست او با خونسردی تمام منکر شد و گفت: اصلا من تو را نمی شناسم!! شاهزاده ی هندی بیچاره شد و یک سر رو به حرم مطهر رفت و شکایت نزد امام امیرالمؤمنین (ع) برد و گفت: آقا من از شهر و دیار خود دل کندم مجاور حرم شما شدم که سعادت دنیا و آخرتم تأمین گردد و تمام ثروت و سرمایه ام همین جعبه بود که به این مرد عابد و زاهد سپردم و او اکنون منکر شده و یک دینار آن را هم به من نمی دهد و من هیچ سند و شاهدی در دست ندارم جز خدا و شما! حال از شما پولم را می خواهم! پس از گریه و زاری فراوان خوابش برد و در خواب به او فرمودند: فردا اول صبح از دروازه ی شهر بیرون برو، ببین اول کسی که از شهر خارج می شود کیست، جعبه ات را از او بخواه! او رفت و دید اول کسی که از شهر بیرون آمد پیرمردی هیزم شکن است که برای آوردن هیزم به صحرا می رود! پیش خود گفت: این که درست نیست من بروم از او جعبه ی خود را بخواهم! مجددا به حرم مطهر رفت و متوسل شد و گریه و زاری کرد. باز شب در خواب همان دستور را دادند. او فردا رفت و دید باز همان پیرمرد، اول کسی است که از شهر خارج می شود! فکر کرد: آخر من از این پیرمرد هیزم شکن بیچاره جعبه ی جواهر بخواهم؟ تا سه شب این جریان تکرار شد و آخرش گفت: لابد راهکار همین است! ناچار نزد پیرمرد رفت و ماوقع را از اول برای او تعریف کرد. او قدری فکر کرد و گفت: بسیار خوب! فردا بیا مقابل مغازه ی همان شخص، در همان ساعتی که مردم برای موعظه اجتماع می کنند؛ من جعبه را به تو می رسانم.

فردا همان ساعت در کنار مغازه ی عطار حاضر شد. پیرمرد هم آمد و به آن عطار گفت: تقاضا می کنم امروز کار موعظه را به من واگذار، اجازه بده امروز من مردم را موعظه کنم. او هم پذیرفت. پیرمرد در مقابل مردم ایستاد و گفت: مردم! من فلان آدم هستم و کارم هیزم شکنی است. من از حق الناس شدیدا می ترسم به همین جهت از زندگی در میان مردم کنار رفته ام. قصه ای دارم که برای شما می گویم. من چندی پیش از یک مرد یهودی صد دینار قرض کردم و قرار شد ظرف 20 روز و هر روز پنج دینار قرضم را ادا کنم. پنجاه دینار آن را در ظرف ده روز و روزی پنچ دینار ادا کردم. روز یازدهم رفتم دیدم نیست و مغازه اش بسته است. چند روز رفتم نبود. گفتند به بغداد رفته است. مدتی گذشت و دسترسی به او پیدا نکردم. یک شب در خواب دیدم قیامت برپا شده و موقع حساب است و مردم برای حسابرسی احضار می شوند! من هم رفتم، حساب مرا رسیدند و حسابم خوب بود و گفتند بهشتی ام. بنا شد که از صراط عبور کنم و به بهشت بروم. سر صراط که رسیدم دیدم خیلی ترسناک است! شعله هایی از زیر صراط بالا می زند! ترسان و لرزان حرکت کردم چند قدم که رفته بودم ناگهان دیدم از میان جهنم یک شعله ی آتش بیرون پرید و سر راه من ایستاد! دیدم عجب! همان مرد یهودی طلبکار است! گفت: پنجاه دینار از تو طلب دارم، بده تا بگذارم بروی. گفتم: من آمدم، تو نبودی. التماس کردم. گفت: ممکن نیست تا ندهی حق عبور نداری. من گریه ام گرفت و گفتم: اینجا که من چیزی ندارم به تو بدهم. پس بگذار من سر انگشتم را به یک عضو تو بچسبانم و راه بدهم. ناچار راضی شدم. سینه ام را باز کردم. تا سر انگشت خود را روی سینه ی من گذاشت، سوختم و از سوزش آن از خواب پریدم! دیدم سینه ام زخم شده است! مدت ها است که مداوا می کنم و هنوز زخم سینه ام ملتئم نشده است، آنگاه سینه ی خود را باز کرد و به مردم نشان داد. آه و ناله و فغان از مردم بلند شد. آن مرد عطار هم ترسید و شاهزاده ی هندی را در خلوت خواست و جعبه ی جواهر او را تحویل داد و عذرخواهی کرد.

دارالسلام محدث نوری.

(٣) مرحوم حاج میرزا على محدث زاده، پسر مرحوم حاج شیخ عباس قمى: جلد سیزدهم کتاب بحارالانوار، به امانت نزد پدرم بود، بعد از فوت ایشان به وسیله ى برادرم محسن آقا به صاحبش رساندم. شب بعد خواب پدرم را دیدم، گوشم را گرفت و گفت: کتاب را دادى، چرا جلدش را شکستى؟ از خواب بیدار شدم، به محسن گفتم: کتاب که سالم بود، مگر تو جلدش را شکستى؟ گفت:زمین کوچه گِل بود و من زمین خوردم، لذا گوشه ى جلد کتاب تا شد. کتاب را گرفته و صحافى کرده و پس دادیم. پس از سه روز، طلبه اى به منزل ما آمد و گفت: دیشب آقاى حاج شیخ عباس را در خواب دیدم، گفت: برو به على بگو جلد کتاب را درست کردى، من آسوده شدم، خدا عاقبتت را به خیر کند.

 

(٤) مرحوم آیةالله العظمى مرعشى نجفى: پدرم آقا سید محمود حکیم از دنیا رفت و چهارده سال او را در خواب ندیدم. براى این که ایشان را در خواب ببینم، به حضرت سیدالشهدا علیه السلام متوسل شدم. همان شب ایشان را در خواب دیدم، به ایشان گفتم: چرا در این مدت، به خواب من نیامدید؟ گفت: گرفتار بودم. گفتم: چرا؟ گفت: هفتصد دینار به مشهدى محمد یزدى ـ که در نجف جنب مدرسه ى حکیم بقالى دارد ـ پول سرکه شیره بدهکارم و از این جهت در عذابم. این قضیه، در زمان رضا شاه بود که به هیچ نحو گذرنامه ى عتبات عالیات صادر نمى کردند. با زحماتى گذرنامه تهیه کرده و به نجف رفتم. پس از مدتى که دنبال مشهدى محمد گشتم، معلوم شد چند نفر به این اسم بوده اند که غیر از یک نفر، همه ى آنان مرده اند. به مغازه اش رفتم، دیدم پیرمرد فرتوتى است که با وضع محقرى به کاسبى مشغول است. حالش مثل افراد ورشکسته بود، مقدار کمى برنج و نخود و لوبیا در ظرف هایى ریخته بود که خاک روى آن ها را فراگرفته و به واسطه ى پیرى، خیلى عصبانى و ناراحت بود. سلام کردم، با عصبانیت جواب داد. گفتم: شما آقا سید محمود حکیم را مى شناسى؟ با عصبانیت جواب داد: نه. گفتم: سیدى بود که چهارده سال قبل در همین مدرسه ى نزدیک دکان شما منزل داشت. گفت: یادم نمى آید. گفتم: ایشان مقدارى به شما بدهکار است، دفترى دارید که طلب شما در آن نوشته شده باشد؟ گفت: سید مگر دیوانه شده اى! من تاجر نیستم تا دفتر داشته باشم. گفتم: اگر جنسى را به کسى نسیه بدهى، جایى مى نویسى؟ جواب داد: کاغذ پاره هایى بالاى تاقچه هست، برو ببین. رفتم، دیدم مقدار زیادى خاک رویش را فراگرفته است. به مدت دو ساعت، تمام کاغذها را بررسى کردم، یک مرتبه اسم پدرم را روى یکى از آن ها دیدم که نوشته بود: آسید محمود حکیم، سرکه شیره هفتصد دینار. براى آن که راضى شود، یک تومان به او دادم و از او رضایت خواستم و خوابى را که دیده بودم و هم چنین این جریان را به کسى نگفتم. پس از مراجعت به ایران، یکى از دوستان به من مراجعه کرد و گفت: پدرت را در خواب دیدم، به من گفت: به شهاب الدین بگو پول مشهدى محمد را دادى، من آزاد شدم.

 

(٥) پسر مرحوم صدرا از علماى اراک که هشتاد سال قبل از دنیا رفته نقل کرده: پس از یک هفته پدرم را در خواب دیدم و پرسیدم: حال شما چه طور است؟ گفت: خوب است، ولى براى آن که یک شاهى پول گل گاو زبان، به یِزْقِل یهودى ـ عطار سر کوچه ـ بدهکارم، سینه ام مى سوزد. به یِزْقِل یهودى مراجعه کردم و گفتم: آیا پدرم به شما بدهکار است؟ گفت: دو هفته قبل یک شاهى از من گل گاو زبان خرید و پولش را نداد. بدهى پدر را دادم و این جریان را به کسى نگفتم. پس از چند روز یکى از دوستان به من مراجعه کرد و گفت: دیشب پدرت را در خواب دیدم گفت: به احمد بگو پول یِزْقِل را دادى، سینه ام راحت شد.

 

(٦) آقاى حاج حسین کرد احمدى در تاریخ ١٨/ ٣/ ١٣٥٥ به بنده گفت: دکتر نعیمى در خیابان رى مطب داشت و انسان خیرى بود. پس از مرگ ایشان را در خواب دیدم. گفت: ده هزار ریال پول صغیرى نزدم مانده و نداده ام، لذا در فشارم. جریان را به مادر و همسر مرحوم دکتر نعیمى گفتم. آن ها در نوشته هاى دکتر جست وجو کردند، چیزى نبود. پس از مدتى باز دکتر را در خواب دیدم، گفت: من مى توانستم این مطلب را به مادر و همسرم بگویم، به شما گفتم، چون امید داشتم انجام دهید. این بار به برادر آن مرحوم ـ که او هم دکتر بود ـ مراجعه کردم. وى ابتدا خواست با وقت گذرانى، موضوع را به فراموشى بسپارد؛ ولى من گفتم: همین الآن باید به منزل دکتر برویم و این گم شده را پیدا کنیم، لذا به منزل مرحوم دکتر رفتیم. من یکى یکى کاغذها را کنار گذاشتم، تا گم شده را پیدا کنم. شاید پنجمین یا ششمین نامه بود که به خط دکتر نوشته شده بود: این ده هزار ریال، مال فلانى است. ده هزار ریال اسکناس را که همراه نوشته بود برداشتم و به ولى صغیر دادم. دکتر نعیمى شب بعد به خوابم آمد و گفت: پول صغیر را دادى، آزاد شدم.

 

(٧) مرحوم حاج آقا رضا خراسانچى: عموى من حاج على اکبر در اواخر عمر فلج شد و آب از دهانش مى ریخت و نمى توانست درست حرف بزند، به طورى که حرف «ر» را «ل» مى گفت. روزى به من گفت: من فردا میلَمْ. من فهمیدم که مى خواهد بگوید من فردا مى میرم. ولى با خود گفتم شاید مى خواهد بگوید: من مى خواهم به مشهد بروم. گفتم: هوا سرد است، بهتر است به مشهد نروید. گفت: نه، میگم من میلَمْ (یعنى مى میرم). این را گفت و فرداى آن روز مرد. رمضان باغبان، روزى به من مراجعه کرد و گفت: دیشب، حاج على اکبر را خواب دیدم که در باغ وسیعى بود، حالش را پرسیدم، گفت: خیلى خوبم، ولى پنج ریال به نانواى نزدیک منزل بدهکارم. بابت یک عدد نان، بیست تومانى به وى دادم، چون بقیه اش را نداشت بدهد، گفت: طلبم باشد. گفتم: من مى میرم و ورثه ى من طلبت را نمى دهند. گفت: اشکال ندارد، فعلاً از جهت این پنج ریال ناراحتم. آقاى خراسانچى گفت: نزد نانوا رفتم و به او گفتم: از حاج على اکبر چیزى طلبکارى؟ گفت: بله، یک نان خرید و به جاى 5 ریالى بیست تومانى داد، من پول خُرد نداشتم و گفتم: بماند. گفت: من مى میرم و ورثه ام پول تو را نمى دهند. معلوم شد این خواب، از رؤیاهاى صادقه بوده است، پنج ریال به او دادم.

 

(٨) بنده در سفرى که از قم به تهران مى آمدم، با مسافرى از اهالى کاشان هم صحبت شدم و سخن از بقاى روح شد. گفت: در این حرف، جاى هیچ گونه تردیدى نیست. برادرم، به دل درد شدیدى مبتلا شد و از دنیا رفت. بعد از دو سال او را در خواب دیدم و به او گفتم: برادر! چرا در این مدت به خوابم نیامدى؟ گفت دو سال است گرفتارم. علتش را پرسیدم. گفت: روز آخر عمرم از فلان شخص و در فلان محل، خاکه ذغال خریدم و پنج ریال به او بدهکار شدم و فرصت نشد بدهى ام را پرداخت نمایم، لذا دو سال است گرفتار عذابم. این پول را بدهید تا آزاد شوم. صبح روز بعد، به محلى که گفته بود رفتم و به صاحب دکان گفتم: آیا دو سال قبل شخصى به این نام از شما خاکه ذغال خرید و پنج ریال بدهکار شد؟ دفترش را باز کرد، اسم برادرم در آن نوشته بود. پولى به او داده و رضایتش را فراهم کردم. شب بعد برادرم در خواب به خواهرم گفته بود: چون برادرم پول خاکه ذغال را پرداخت، آزاد شدم. نکته ى جالب این که من این مطلب را به خواهرم نگفته بودم، تا کسى بگوید خواهرم به واسطه ى سابقه ى ذهنى این خواب را دیده است.

 

(٩) آقاى جابر انصارى ـ که در خیابان شهباز تهران لوستر فروشى دارد ـ گفت: شبى مادرم را در خواب دیدم که آتش از بدنش شعله مى کشد، به من گفت: بیست و سه تومان به ابراهیم یهودى ـ که در محله ى یهودى ها ساکن است ـ بدهکارم و از این جهت در عذابم. روز بعد به دکان ابراهیم یهودى رفته و مطلب را گفتم. گفت: من از این زن، پولى طلب ندارم. در مقام تحقیق برآمدم که از اقوام ما چه کسى با ابراهیم یهودى معامله دارد. بعد از مدتى بالاخره یک نفر از فامیل را پیدا کرده و مطلب را به او گفتم. گفت: دو سال قبل، روز پنجم اسفند ماه، با مادر شما به دکان ابراهیم رفتیم، مادرتان پارچه اى خرید و بیست و سه تومان بدهکار شد. به ابراهیم مراجعه کرده و مطلب را گفتم. دفتر آن تاریخ را باز کرد، همان مبلغ در دفتر نوشته شده بود. پول را داده و رضایت خواستم. یکى از اقوام که از این جریان اطلاعى نداشت گفت: مادرت را در خواب دیدم به من گفت: به پسرم بگو پول یهودى را دادید، عذاب از من برطرف شد.

 

(١٠) آقا سید محمد خان گرامى پسر مرحوم آقا سید عبدالله خان گرامى گفت: دو شب بعد از فوت پدرم، ایشان را در خواب دیدم، پرسیدم: حال شما چه گونه است؟ گفت: شش تومان و دو قران در قبر، فشارم مى دهد. برادرم را بیدار کردم. این مبلغ در دفترها نوشته نشده نبود. صندوق را باز کردیم، دیدیم شش تومان و دو قران پول، در کهنه اى بسته شده و در کاغذى که روى آن است نوشته شده این پول فاطمه گدا است. روز بعد پول را به او دادیم و شب بعد پدرم در خواب به خواهرم گفت: شش تومان و دو قران را دادید، فشار از من برداشته شد.

 

(١١) آقاى سید محمد خان گرامى گفت: بعد از فوت پدرم، ایشان در خواب گوشم را گرفت و گفت: چرا یازده تومان و پنج قران را از قلم انداختى؟ بیدار شده و به دفاتر رسیدگى کردم. معلوم شد مبلغ مذکور بدهى پدرم به یک نفر سمسار است که از قلم افتاده و به صاحبش ندادیم. پول را دادیم، شب بعد به خواب یکى از نزدیکان آمده و گفته بود: یازده تومان و پنج قران را دادید، آزاد شدم.

 

(١٢) آقاى حکیمى که در سراى خدایى حجره دارد، گفت: آقاى اصطبارى ۹۶۰۰ ریال از پیرمردى در سراى عزیزى طلبکار بود، چون چک و سفته اى نداشت، بدهکار منکر شد و پولش را نداد. اصطبارى و پیرمرد هر دو مردند. بدهکار پس از مرگ، به خواب پسرش آمد و گفت: ۹۶۰۰ ریال به اصطبارى بدهکارم، منکر شده و به او ندادم. اصطبارى در این جا مزاحم من شده است، این مبلغ را به ورثه اش بدهید. ورثه را پیدا کردند و بدهى اش را پرداختند.

 

(١٣) آقاى اخلاقى گفت: یک پیر زن اصفهانى، در منزل دایى ام کلفَت بود. چند روز بعد از فوتش، او را در خواب دیدم و به من گفت: شیخ محمد بقال، همسایه ى منزل، سه قران و نیم از من طلب دارد، به او بدهید. فرداى آن روز از شیخ محمد بقال پرسیدم: با خاله اصفهانى، کلفَت مرحوم اخلاقى حسابى دارید؟ گفت: نمى دانم، باید دفتر را ببینم. پس از مراجعه ى به دفتر گفت: سه قران و نیم بدهکار است، پول را به او دادم.

 

(١۴) ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ، ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ، که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد! اﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ هوا ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑه ﺨﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ. ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪنکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ، ﺳؤﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ ‏( ﺧــﺮ ‏) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و.... ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید .ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می شود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ می آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ !

ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕوید:

ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ

ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ..!!!.

 

ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست

ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست

 

هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور

هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست...

 

ای کاش این حکایت به گوش برخی از مسؤولین و رؤسا و سردمداران و... برسد.

 

در اسلام، از آزار و اذیت حیوانات و کشتن بی دلیل آنها( مخصوصا نسبت به حیوانات غیر موذی)، نهی شده است و این عمل، از زشت ترین گناهان شمرده شده است.حتی در روایتی از امام صادق (علیه السلام)، این عمل، از زشت ترین گناهان شمرده شده است.

وسائل الشیعة، ج ۱۲، ص ۵، ح ۱۵۴۹۴.

نه تنها انسان ها بلکه حیوانات نیز در اسلام از حقوقی متعالی برخوردارند و در آیات و روایات از این حقوق و شیوه های ادای ان صحبت به میان آمده است.

آقا رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) می فرمایند: «هیچ پرنده یا غیرپرنده ای به ناحق کشته نمی شود مگر اینکه در روز قیامت به دشمنی قتل خویش بر می خیزد.» نیز فرمودند: «کسی که گنجشک یا پرنده ای دیگر را به ناحق بکشد، در روز قیامت (درباره حق آن پرنده) مورد بازخواست قرار می گیرد.» عرض شد: ای رسول خدا! حق آن چیست؟ فرمودند: «(به گونه صحیح ذبح شود) و مورد استفاده قرار گیرد؛ نه اینکه سرش را ببرد و آن را دور افکند.

مفاتیح الحیاه ، آیةالله جوادی آملی، ص ۶۶۸.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) چون شتری را با جهازش دربند و بسته دیدند و فرمودند:« صاحب اش کجاست؟ به او بگویید خود را برای محاکمه در قیامت آماده سازد»!!!.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

 




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -