سوره بقره
اين سوره كه دويست و هشتاد و شش آيه دارد، در مدينه نازل شده و بزرگترين سوره قرآن است.
علت نامگذارى آن به بقره، داستان بسيار زيباى گاو بنىاسرائيل است كه در آيات 67 تا 73 بيان شده است.
محتواى سوره به علت طولانى بودن، دربردارنده مطالب گوناگون اعتقادى، فقهى، عبادى از قبيل توحيد و هستىشناسى و معاد و حيات پس از مرگ، تشريع قوانين عبادى، اخلاقى و فردى و اجتماعى بسيارى است. همچنين مسائل مربوط به وحى و اعجاز كتاب آسمانى و خدمات اجتماعى از قبيل بخشش و انفاق و احسان و جنگ و جهاد با دشمنان و قانون قصاص را در خود جاى داده است.
در اين سوره آية الكرسى و آيه دين كه بزرگترين آيه قرآن است، ماجراى تغيير قبله، بهانه تراشىهاى بنىاسرائيل، آفرينش حضرت آدم و نافرمانى شيطان
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 44
و فرازهايى از تاريخ تعدادى از پيامبران مانند حضرت آدم و ابراهيم و موسى عليهم السلام و داستان هاروت و ماروت و طالوت و جالوت بيان شده است.
از آنجايى كه دو سوره بقره و آل عمران احكام فقهى و اسماء و صفات نورانى الهى بسيارى را در خود جاى دادهاند، به آنها «زهراوان» يعنى دو سوره بسيار درخشان گفتهاند.
از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند كدام سورههاى قرآن از همه برتر است، فرمودند:
سوره بقره و سؤال كردند كدام آيه برتر است؟ فرمودند: آية الكرسى. «1»
______________________________
(1). تفاسير نورالثقلين و مجمع البيان.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 45
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند بخشندهى مهربان.
سوره البقرة، آيه 1
«1» الم
الف لام ميم.
نكتهها:
دربارهى حروف مقطّعه، اقوال مختلفى بيان شده است، از جمله:
1. قرآن، معجزهى الهى از همين حروف الفبا تأليف يافته كه در اختيار همه است، اگر مىتوانيد شما نيز از اين حروف، كلام معجزهآميز بياوريد.
2. اين حروف، نام همان سورهاى است كه در ابتدايش آمده است.
3. اين حروف، اشاره به اسم اعظم الهى دارد. «1»
4. اين حروف، نوعى سوگند و قسم خداوند است. «2»
5. اين حروف، از اسرار بين خداوند و پيامبر است. «3» ومطابق بعضى روايات رموزى است كه كسى جز خداوند نمىداند. «4»
امّا شايد بهترين نظر همان وجه اوّل باشد. زيرا در ميان يكصد و چهارده سوره قرآن، كه 29 سوره آن با حروف مقطّعه شروع مىشود، در بيست و چهار مورد بعد از اين حروف، سخن از قرآن و معجزه بودن آن است. چنانكه در اين سوره به دنبال «الم»، «ذلِكَ الْكِتابُ» آمده و به عظمت قرآن اشاره شده است.
______________________________
(1). تفسير نورالثقلين.
(2). بحارالانوار، ج 88، ص 7.
(3). بحارالانوار، ج 89، ص 384.
(4). تفسير مجمعالبيان.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 46
در آغاز سوره شورى نيز حروف مقطّعهى «حم عسق» آمده است كه بعد از آن مىفرمايد:
«كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» خداوندِ عزيز و حكيم، اين چنين بر تو و پيامبران پيش از تو وحى مىكند. يعنى وحى خداوند نيز با استفاده از همين حروف است. حروفى كه در دسترس همه افراد بشرى است. البتّه خداوند با اين حروف، كتابى نازل كرده كه معجزه است. آيا انسان نيز مىتواند چنين كتابى فراهم كند؟!
آرى، خداوند از حروف الفبا، كتاب معجزه نازل مىكند، همچنان كه از دل خاك صدها نوع ميوه و گل و گياه مىآفريند و انسان مىسازد. ولى نهايتِ هنر مردم اين است كه از خاك و گل، خشت و آجر بسازند!
سوره البقرة، آيه 2
«2» ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ
آن كتاب (با عظمت كه) در (حقّانيت) آن هيچ ترديدى راه ندارد، راهنماى پرهيزگاران است.
نكتهها:
«لا رَيْبَ فِيهِ» يعنى در اينكه قرآن از سوى خداست، شكّى نيست. زيرا مطالب آن به گونهاى است كه جايى براى اين شكّ وترديد باقى نمىگذارد واگر شكّى در كار باشد، بخاطر سوءظن وروحيّه لجاجت افراد است. چنانكه قرآن مىفرمايد: «فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ» «1» آنان در شكّى كه خود ايجاد مىكنند، سردرگم هستند.
هدف قرآن، هدايت مردم است و اگر به مسائلى از قبيل خلقتِ آسمانها و زمين و گياهان و حيوانات و ... اشاره كرده به خاطر آن است كه توجّه مردم به آنها، موجب توجّه به علم و قدرت و حكمت خداوند گردد. «2»
قرآن وسيله هدايت همه مردم است؛ «هُدىً لِلنَّاسِ» «3» همانند خورشيد بر همه مىتابد،
______________________________
(1). توبه، 45.
(2). در قرآن به موضوعات طبيعى، كيهانى، تاريخى، فلسفى، سياسى و صنعتى اشاراتى شده، ولى هدف اصلى هدايت است.
(3). بقره، 185.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 47
ولى تنها كسانى از آن بهره مىبرند كه فطرتِ پاك داشته و در برابر حقّ خاضع باشند؛ «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» همچنان كه نور خورشيد، تنها از شيشهى تميز عبور مىكند، نه از خشت وگِل. لذا فاسقان «1»، ظالمان «2»، كافران «3»، دلمردگان «4»، مسرفان و تكذيب كنندگان «5» از هدايت قرآن بهرهمند نمىشوند.
سؤال: اين آيه درباره قرآن ومطالب آن مىفرمايد: «لا رَيْبَ فِيهِ» هيچ شكّى در آن نيست. در حالى كه خود قرآن شكّ وترديد مخالفان را در اين باره بيان مىدارد: يك جا مىفرمايد:
«إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ» «6» ما درباره آنچه ما را به آن مىخوانى، در شكّ هستيم. و در مورد شكّ در وحى ونبوّت نيز مىخوانيم: «بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي» «7» دربارهى قيامت نيز آمده: «لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِي شَكٍّ» «8» بنابراين چگونه مىفرمايد: «لا رَيْبَ فِيهِ» هيچ شكّى در قرآن ومحتواى آن نيست؟
پاسخ: مراد از جمله «لا رَيْبَ فِيهِ» آن نيست كه كسى در آن شكّ نكرده و يا شكّ نمىكند، بلكه منظور آن است كه حقّانيت قرآن به قدرى محكم است كه جاى شكّ ندارد و اگر كسى شكّ كند به خاطر كور دلى خود اوست. چنانكه در آيه 66 سوره نمل مىفرمايد: «بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ» «9»
پيامها:
1- قرآن در عظمت، مقامى بس والا دارد. «ذلِكَ» در ادبيات عرب، «ذلِكَ» اسم اشاره به دور است. در اينجا به قرآن كه در پيش روى ماست، با «ذلِكَ» اشاره مىكند كه از عظمتِ دست نايافتنى قرآن حكايت مىكند.
______________________________
(1). «لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ» توبه، 80.
(2). «لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» مائده، 51.
(3). «لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ» مائده، 67.
(4). «لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ» زمر، 3.
(5). «لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ» غافر، 28.
(6). هود، 62.
(7). ص، 8.
(8). سبأ، 21.
(9). نخبة التفاسير به نقل از آيةاللَّه جوادى.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 48
2- راهنما بايد در روش دعوت و محتواى برنامه خود، قاطع و استوار باشد.
جملهى «لا رَيْبَ فِيهِ» نشانگر استوارى و استحكام قرآن است.
3- توانِ قرآن بر هدايت پرهيزكاران، خود بهترين دليل بر اتقان و حقّانيت آن است. «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ»
4- تنها افراد پاك وپرهيزكار، از هدايت قرآن بهرهمند مىشوند. «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» هركس كه ظرف دلش پاكتر باشد، بهرهمندى و نورگيرى او بيشتر است. «1»
سوره البقرة، آيه 3
«3» الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ
(متّقين) كسانى هستند كه به غيب ايمان دارند و نماز را به پاى مىدارند و از آنچه به آنان روزى دادهايم، انفاق مىكنند.
نكتهها:
قرآن، هستى را به دو بخش تقسيم مىكند: عالم غيب «2» و عالم شهود. متّقين به كلّ هستى ايمان دارند، ولى ديگران تنها آنچه را قبول مىكنند كه برايشان محسوس باشد.
حتّى توقّع دارند كه خدا را با چشم ببينند و چون نمىبينند، به او ايمان نمىآورند. چنانكه برخى به حضرت موسى گفتند: «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» «3» ما هرگز به تو ايمان نمىآوريم، مگر آنكه خداوند را آشكارا مشاهده كنيم.
اين افراد دربارهى قيامت نيز مىگويند: «ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ» «4» جز اين دنيا كه ما در آن زندگى مىكنيم، جهان ديگرى نيست، مىميريم و زنده مىشويم و اين روزگار است كه ما را از بين مىبرد.
چنين افرادى هنوز از مدار حيوانات نگذشتهاند و راه شناخت را منحصر به محسوسات مىدانند و مىخواهند همه چيز را از طريق حواسّ درك كنند.
______________________________
(1). هدايت داراى مراحل و قابل كم و زياد شدن است. «وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً»
(2). غيب به خداوند متعال، فرشتگان، معاد و حضرت مهدى عليه السلام اطلاق شده است.
(3). بقره، 55.
(4). جاثيه، 24.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 49
متّقين نسبت به جهان غيب ايمان دارند، كه برتر از علم و فراتر از آن است. در درونِ ايمان، عشق، علاقه، تعظيم، تقديس و ارتباط نهفته است، ولى در علم، اين مسائل نيست.
پيامها:
1- ايمان، از عمل جدا نيست. در كنار ايمان به غيب، وظايف و تكاليف عملى مؤمن بازگو شده است. «يؤمنون ... يقيمون ... ينفقون»
2- اساسىترين اصل در جهانبينى الهى آن است كه هستى، منحصر به محسوسات نيست. «يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ»
3- پس از اصل ايمان، اقامهى نماز و انفاق از مهمترين اعمال است. «يُؤْمِنُونَ ... يُقِيمُونَ ... يُنْفِقُونَ» (در جامعهى الهى كه حركت وسير الى اللّه دارد، اضطرابها و ناهنجارىهاى روحى و روانى و كمبودهاى معنوى، با نماز تقويت و درمان مىيابد و خلأهاى اقتصادى و نابسامانىهاى ناشى از آن، با انفاق پر و مرتفع مىگردد.)
4- برگزارى نماز، بايد مستمر باشد نه موسمى و مقطعى. «يُقِيمُونَ الصَّلاةَ» (فعل مضارع بر استمرار و دوام دلالت دارد.)
5- در انفاق نيز بايد ميانهرو باشيم. «1» «مِمَّا رَزَقْناهُمْ»
6- از هرچه خداوند عطا كرده (علم، آبرو، ثروت، هنر و ...) به ديگران انفاق كنيم.
«مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» «2» امام صادق عليه السلام مىفرمايد: از آنچه به آنان تعليم دادهايم در جامعه نشر مىدهند. «3»
7- انفاق بايد از مال حلال باشد، چون خداوند رزق «4» هر كس را از حلال مقدّر
______________________________
(1). «مِمَّا»، (مِن ما) است و يكى از معانى «من» بعض است. يعنى بعضى از آنچه روزى كردهايم- نه همه را- انفاق مىكنند.
(2). در اينگونه موارد كلمه «ما» به معناى هر چيز است.
(3). بحار، ج 2، ص 17.
(4). «رزق»، به نعمت دائمى كه براى ادامهى حيات طبق احتياج داده مىشود، اطلاق مىگردد وقيد تداوم و به اندازهى احتياج، آن را از مفاهيمِ احسان، اعطاء، نصيب، انعام و حظّ، جدا مىكند. التحقيق فى كلماتالقرآن، ج 4، ص 114.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 50
مىكند. «رَزَقْناهُمْ»
8- اگر باور كنيم آنچه داريم از خداست، با انفاق كردن مغرور نمىشويم. بهتر مىتوانيم قسمتى از آن را انفاق كنيم. «مِمَّا رَزَقْناهُمْ»
سوره البقرة، آيه 4
«4» وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
و آنان به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو (بر پيامبران) نازل گريده، ايمان دارند و هم آنان به آخرت (نيز) يقين دارند.
نكتهها:
ابزار شناخت انسان، محدود به حس و عقل نيست، بلكه وحى نيز يكى از راههاى شناخت است كه متّقين به آن ايمان دارند. انسان در انتخاب راه، بدون راهنما دچار تحيّر و سرگردانى مىشود. بايد انبيا دست او را بگيرند و با منطق و معجزه و سيرهى عملى خويش، او را به سوى سعادت واقعى راهنمايى كنند.
از اين آيه و دو آيه قبل بدست مىآيد كه خشوع در برابر خداوند متعال (نماز) و داشتن روحيّه ايثار و انفاق و تعاون و حفظ حقوق ديگران و اميد به آيندهاى روشن و پاداشهاى بزرگ الهى، از آثار تقواست.
پيامها:
1- ايمان به تمام انبيا و كتب آسمانى، لازم است. زيرا همه آنان يك هدف را دنبال مىكنند. «يُؤْمِنُونَ ... ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ»
2- تقواى واقعى، بدون يقين به آخرت ظهور پيدا نمىكند. «بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ»
3- احترام قرآن، قبل از كتب ديگر است. «... بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ ...»
4- پيامبر اسلام، آخرين پيامبر الهى است. كلمه «مِنْ قَبْلِكَ» بدون ذكر «مِنْ بَعْدِكَ» نشانهى خاتميّت پيامبر اسلام و قرآن است.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 51
سوره البقرة، آيه 5
«5» أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
تنها آنان از جانب پروردگارشان بر هدايتند و آنان همان رستگاران هستند.
نكتهها:
پاداش اهل تقوا كه به غيب ايمان دارند و اهل نماز و انفاق و يقين به آخرت هستند، رستگارى و فلاح است. رستگارى، بلندترين قلّه سعادت است. زيرا خداوند هستى را براى بشر آفريده «1» و بشر را براى عبادت «2» و عبادت را براى رسيدن به تقوا «3» و تقوا را براى رسيدن به فلاح و رستگارى. «4»
در قرآن، رستگاران ويژگىهاى دارند؛ از جمله:
الف: در برابر مفاسد جامعه، به اصلاحگرى مىپردازند. «5»
ب: امر به معروف و نهى از منكر مىكنند. «6»
ج: علاوه بر ايمان به رسول خدا صلى الله عليه و آله، او را حمايت مىكنند. «7»
د: اهل ايثار هستند. «8»
ه: در قيامت از حسنات، ميزانِ سنگين دارند. «9»
رستگارى، بدون تلاش به دست نمىآيد و شرايط و لوازمى دارد، از آن جمله در قرآن به موارد ذيل اشاره شده است:
* براى فلاح و رستگارى، تزكيه لازم است. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها» «10»
* براى فلاح و رستگارى، جهاد لازم است. «جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» «11»
* براى فلاح و رستگارى، خشوع در نماز، اعراض از لغو، پرداخت زكات، پاكدامنى، عفت، امانتدارى، وفاى به عهد و پايدارى در نماز، لازم است.
______________________________
(1). «خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً» بقره، 29.
(2). «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» ذاريات، 56.
(3). «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ ... لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» بقره، 21.
(4). «فَاتَّقُوا اللَّهَ ... لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» مائده، 100.
(5). آلعمران، 104.
(6). آلعمران، 104.
(7). اعراف، 157.
(8). حشر، 9.
(9). اعراف، 8.
(10). شمس، 9.
(11). مائده، 35.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 52
پيامها:
1- هدايتِ ويژه الهى، براى مؤمنان واقعى تضمين شده است. «هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ»
2- ايمان وتقوا، انسان را به فلاح ورستگارى مىرساند. «لِلْمُتَّقِينَ، يُؤْمِنُونَ، الْمُفْلِحُونَ»
سوره البقرة، آيه 6
«6» إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ
همانا كسانى كه كفر ورزيدهاند، براى آنها يكسان است كه هشدارشان دهى يا هشدارشان ندهى. آنها ايمان نخواهند آورد.
نكتهها:
«كفر»، به معناى پوشاندن و ناديده گرفتن است. به كشاورز و شب، كافر مىگويند. چون كشاورز دانه و هسته را زير خاك مىپوشاند و شب فضا را در برمىگيرد. كفران نعمت نيز به معنى ناديده گرفتن آن است. شخص منكر دين، به سبب اينكه حقايق و آيات الهى را كتمان مىكند و يا ناديده مىگيرد، كافر خوانده شده است.
قرآن، بعد از متّقين، گروهى از كفّار را معرّفى مىكند. آنها كه در گمراهى و كتمانِ حقّ، چنان سرسختند كه حاضر به پذيرش آيات الهى نيستند و در برابر دعوت پيامبران، زبان قال و حالشان اين بود: «سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظِينَ» «1» براى ما وعظ و نصيحت تو اثرى ندارد، فرقى ندارد كه پند دهى يا از نصيحت دهندگان نباشى.
اگر زمينه مساعد ومناسب نباشد، دعوت انبيا نيز مؤثّر واقع نمىشود.
باران كه در لطافت طبعش، خلافنيست |
|
در باغ لاله رويد و در شورهزار، خَس |
|
پيامها:
1- لجاجت و عناد و تعصّب جاهلانه، انسان را جماد گونه مىكند. «سَواءٌ عَلَيْهِمْ»
2- روش تبليغ براى كفّار، انذار است. اگر انذار و هشدار در انسان اثر نكند، بشارت و وعدهها نيز اثر نخواهند كرد. «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ»
______________________________
(1). شعراء، 136.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 53
3- انتظار ايمان آوردنِ همهى مردم را نداشته باشيد. «1» «... لا يُؤْمِنُونَ»
سوره البقرة، آيه 7
«7» خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ
خداوند بر دلها و برگوش آنان مهر زده و بر چشمانشان پردهاى است و براى آنان عذابى بزرگ است.
نكتهها:
مُهر بدبختى كه خداوند بر دل كفّار مىزند، كيفر لجاجتهاى آنان است. چنانكه مىخوانيم: «يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» «2» خدا بر دل افراد متكبّر و ستمپيشه، مهر مىزند. و در آيه 23 سورهى جاثيه نيز مىخوانيم: خداوند بر دل كسانى كه با علم و آگاهى به سراغ هواپرستى مىروند مهر مىزند. بنابراين مهر الهى نتيجهى انتخاب بدِ خود انسان است، نه آنكه يك عمل قهرى و جبرى از طرف خدا باشد.
مراد از قلب در قرآن، روح و مركز ادراكات است. سه نوع قلب را قرآن معرّفى مىكند:
1. قلب سليم، 2. قلب منيب، 3. قلب مريض.
ويژگىهاى قلب سليم
الف: قلبى كه جز خدا در آن نيست. «ليس فيه احد سواه» «3»
ب: قلبى كه پيرو راهنماى حقّ، توبه كننده از گناه و تسليم حقّ باشد. «4»
ج: قلبى كه از حبّ دنيا، سالم باشد. «5»
د: قلبى كه با ياد خدا، آرام گيرد. «6»
ه: قلبى كه در برابر خداوند، خاشع است. «7»
______________________________
(1). در آيهى 103 سوره يوسف مىفرمايد: «وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ» هر چند آرزومند و حريص باشى، بسيارى از مردم ايمان نخواهند آورد.
(2). غافر، 35.
(3). نورالثقلين، ج 4، ص 57.
(4). نهجالبلاغه، خطبه 214.
(5). تفسير صافى.
(6). فتح، 4.
(7). حديد، 16.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 54
البتّه قلب مؤمن، هم با ياد خداوند آرام مىگيرد و هم از قهر او مىترسد. «إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» «1» همانند كودكى كه هم به والدين آرام مىگيرد و هم از آنان حساب مىبرد.
ويژگىهاى قلب مريض
الف: قلبى كه از خدا غافل است ولايق رهبرى نيست. «لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ» «2»
ب: دلى كه دنبال فتنه و دستاويز مىگردد. «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ» «3»
ج: دلى كه قساوت دارد. «جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً» «4»
د: دلى كه زنگار گرفته است. «بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ» «5»
ه: دلى كه مُهر خورده است. «طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ» «6»
ويژگى قلب منيب
قلب منيب، آن است كه بعد از توجّه به انحراف وخلاف، توبه وانابه كرده و به سوى خدا باز گردد. ويژگى بارز آن تغيير حالات در رفتار وگفتار انسان است.
خداوند در آيات قرآنى، نه ويژگى براى قلب كفّار بيان كرده است:
الف: انكار حقايق. «قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ» «7»
ب: تعصّب. «فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ» «8»
ج: انحراف و گمراهى. «صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» «9»
د: قساوت و سنگدلى. «فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ» «10»
ه: موت. «لا تُسْمِعُ الْمَوْتى» «11» و: آلودگى و زنگار. «بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ» «12»
______________________________
(1). انفال، 2.
(2). كهف، 28.
(3). آلعمران، 7.
(4). مائده، 13.
(5). مطففين، 14.
(6). نساء، 155.
(7). نحل، 22.
(8). فتح، 26.
(9). توبه، 127.
(10). زمر، 22.
(11). روم، 52.
(12). مطففين، 14.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 55
ز: مرض. «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» «1»
ح: ضيق. «يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً» «2»
ط: طبع. «طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ» «3»
قلب انسان، متغيّر و تأثيرپذير است. لذا مؤمنان اينچنين دعا مىكنند: «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا» «4» خدايا! دلهاى ما را بعد از آنكه هدايت نمودى، منحرف مساز.
امام صادق عليه السلام فرمودند: اين جمله (آيه) را زياد بگوييد و خود را از انحراف ايمن و درامان ندانيد. «5»
پيامها:
1- درك نكردن حقيقت، شايد بالاترين كيفرهاى الهى است. «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ»
2- كفر و الحاد، سبب مهر خوردن دلها و گوشهاست. «الَّذِينَ كَفَرُوا ... خَتَمَ اللَّهُ»
3- در اثر پافشارى بر كفر، امتيازات اساسى انسان (درك حقايق و واقعيّات) سلب مىشود. «الَّذِينَ كَفَرُوا ... خَتَمَ اللَّهُ»
4- كيفر الهى، متناسب با عمل ماست. «الَّذِينَ كَفَرُوا ... خَتَمَ اللَّهُ»
آرى، جزاى كسى كه حقّ را فهميد وبر آن سرپوش گذاشت، آن است كه خدا هم بر چشم، گوش، روح و فكرش سرپوش گذارد. در واقع انسان، خود عامل بدبختى خويش را فراهم مىكند. چنانكه امام رضا عليه السلام فرمود: مُهر خوردن، عقوبت كفر آنهاست. «6»
سوره البقرة، آيه 8
«8» وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ
و از مردم كسانى هستند كه مىگويند: به خدا و روز قيامت ايمان آوردهايم، در 1- قرآن در عظمت، مقامى بس والا دارد. «ذلك» در ادبيات عرب، «ذلك» اسم اشاره به دور است. در اينجا به قرآن كه در پيش روى ماست، با «ذلك» اشاره مىكند كه از عظمتِ دست نايافتنى قرآن حكايت مىكند.
______________________________
(1). بقره، 10.
(2). انعام، 125.
(3). نساء، 155.
(4). آلعمران، 8.
(5). تفسير نورالثقلين.
(6). تفاسير نورالثقلين و كنزالدقائق.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 56
نكتهها:
در آغاز اين سوره، براى معرّفى مؤمنان چهار آيه و براى شناسايى كفّار دو آيه آمده است. از آيه 8 تا 20 گروه سومى را معرّفى مىكند كه منافق هستند. اينان نه ايمان گروه اوّل را دارند و نه جرأت و جسارت گروه دوم را در ابراز كفر. منافق، همانند موش صحرايى است كه براى لانهاش دو راه فرار قرار مىدهد، يكى از آن دو را باز مىگذارد و از آن رفت و آمد مىكند و ديگرى را بسته نگه مىدارد. هر گاه احساس خطر كند با سر خود راه بسته را باز كرده و مىگريزد. نام سوراخ مخفى موش «نافقاء» است كه كلمه منافق نيز از همين واژه گرفته شده است. «1»
گرچه مراد از نفاق در اين آيات، كفر در دل و اظهار ايمان است، ولى در روايات نفاق، داراى معناى گستردهاى است كه هركس زبان وعملش هماهنگ نباشد، سهمى از نفاق دارد. در حديث مىخوانيم: اگر به امانت خيانت كرديم و در گفتار دروغ گفتيم و به وعدههاى خود عمل نكرديم، منافق هستيم گرچه اهل نماز و روزه باشيم. «2»
نفاق، نوعى دروغِ عملى و اعتقادى است و رياكارى نيز نوعى نفاق است. «3»
پيامها:
1- ايمان، يك مسئله قلبى است و اظهار انسان كافى نيست. «ماهم بمؤمنين»
2- ايمان به مبدأ و معاد، دو اساس براى ايمان است. «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ»
3- خداوند از درون انسان، آگاه است. «وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ»
سوره البقرة، آيه 9
«9» يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ
(منافقان به پندار خود) به خداوند و مؤمنان نيرنگ مىزنند در حالى كه جز خودشان را فريب نمىدهند، امّا نمىفهمند!
______________________________
(1). قاموس و مفردات.
(2). سفينةالبحار، ج 2، ص 605.
(3). تفسير نمونه.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 57
نكتهها:
«شعور» از ريشهى «شَعر» به معناى مو مىباشد. كسى كه داراى فهم دقيق و موشكافانه باشد، اهل درك و شعور است. بنابراين منافق گمان مىكند كه ديگران را فريب مىدهد، زيرا درك درست ندارد. «ما يَشْعُرُونَ»
مراد از حيله ومكر منافقان با خدا، يا خدعه ونيرنگ آنان با احكام خدا و دين الهى است كه آن را مورد تمسخر و بازيچه قرار مىدهند و يا به معناى فريبكارى نسبت به پيامبر خداست. يعنى همانگونه كه اطاعت و بيعت با رسولخدا، اطاعت و بيعت با خداست «1» و خدعه با رسولخدا به منزله خدعه با خدا مىباشد كه روشن است اين گونه فريبكارى و نيرنگ بازى با دين، خدعه و نيرنگ نسبت به خود است. چنانكه اگر پزشك، دستور مصرفِ دارويى را بدهد و بيمار به دروغ بگويد كه آنها را مصرف كردهام، به گمان خودش پزشك را فريب داده و در حقيقت خود را فريب داده است كه فريب پزشك، فريب خود است.
برخورد اسلام با منافق، همانند برخورد منافق با اسلام است. او در ظاهر اسلام مىآورد، اسلام نيز او را در ظاهر مسلمان مىشمارد. او در دل ايمان ندارد و كافر است، خداوند نيز در قيامت او را با كافران محشور مىكند.
در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم: رياكارى، خدعه با خداوند است. «2»
قرآن، بازتاب كار نيك و بد انسان را براى خود او مىداند. چنانكه در اين آيه مىفرمايد:
خدعه با دين، خدعه با خود است نه خدا. و در جاى ديگر مىفرمايد: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» «3» اگر نيكى كنيد، به خود نيكى كردهايد و اگر بدى كنيد، به خود كردهايد. يا در جاى ديگر مىفرمايد: «وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ» «4» نيرنگ بد، جز سازندهاش را فرا نگيرد.
______________________________
(1). «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» هركس از رسول پيروى كند، قطعاً از خدا پيروى كرده است. نساء، 80. «إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ» كسانى كه با تو بيعت كنند، همانا با خدا بيعت نمودهاند. فتح، 1.
(2). تفسير نورالثقلين.
(3). اسراء، 7.
(4). فاطر، 43.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 58
پيامها:
1- حيلهگرى، نشانهى نفاق است. «يُخادِعُونَ اللَّهَ»
2- منافق، همواره در فكر ضربه زدن است. «يُخادِعُونَ» (كلمه «خدعه» به معناى پنهان كردن امرى و اظهار نمودن امر ديگر، به منظور ضربه زدن است.) «1»
3- آثار نيرنگ، به صاحب نيرنگ بر مىگردد. «وَ ما يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ»
4- منافق، بىشعور است ونمىفهمد كه طرف حساب او خداوندى است كه همهى اسرار درون او را مىداند «2» ودر قيامت نيز از كار او پرده برمىدارد. «3» «وَ ما يَشْعُرُونَ» «4»
5- خدعه و حيله، نشانهى عقل و شعور نيست. «يُخادِعُونَ ... ما يَشْعُرُونَ» در روايات مىخوانيم: عقل واقعى آن است كه توسط آن، انسان خداوند را بندگى نمايد.
سوره البقرة، آيه 10
«10» فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ
در دلهاى منافقان، بيمارى است پس خداوند بيمارى آنان را بيافزايد. و براى ايشان عذابى دردناك است، به سزاى آنكه (در اظهار ايمان) دروغ مىگويند.
نكتهها:
بيمارى، گاهى مربوط به جسم است، نظير آيهى 185 سوره بقره؛ «وَ مَنْ كانَ مَرِيضاً» كه درباره احكام روزه بيماران مىباشد. و گاهى مربوط به روح است، نظير اين آيه «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» كه درباره بيمارى نفاق مىباشد.
______________________________
(1). تفسير راهنما.
(2). «يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ» غافر، 19.
(3). «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ» طارق، 9.
(4). جمله «وَ ما يَشْعُرُونَ» دو گونه مىتوان معنا كرد: اول آنكه شعور ندارند كه خدا اسرارشان را مىداند و ديگر اينكه شعور ندارند كه در حقيقت به خود ضربه مىزنند.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 59
داستان منافق، به لاشه ومردارى بد بو مىماند كه در مخزن آبى افتاده باشد. هر چه آب در آن بيشتر وارد شود، فسادش بيشتر شده و بوى نامطبوع و آلودگى آن افزايش مىيابد. نفاق، همچون مردارى است كه اگر در روح و دل انسان باقى بماند، هر آيه وحكمى كه از طرف خداوند نازل شود، به جاى تسليم شدن در برابر آن، دست به تظاهر و رياكارى مىزند و يك گام بر نفاق خود مىافزايد. اين روح مريض، تمام افكار و اعمال او را، رياكارانه و منافقانه مىكند و اين نوعى افزايش بيمارى است. «فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً»
شايد جملهى «فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً» نفرين باشد. نظير «قاتَلَهُمُ اللَّهُ»* يعنى اكنون كه در دل بيمارى دارند، خدا بيمارى آنان را اضافه مىكند.
پيامها:
1- نفاق، يك مرض روحى ومنافق بيمار است. همانطور كه بيمار، نه سالم است و نه مرده، منافق هم نه مؤمن است و نه كافر. «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»
2- اصلِ انسان، دل و روح اوست. «فَزادَهُمُ اللَّهُ»
(حقّ اين بود كه بگويد «فزادها الله مرضا» يعنى در دل آنان مرض بود، خداوند مرض آنها را زياد كرد. ولى فرمود: مرض خود آنان را زياد كرد. پس قلب انسان، به منزله تمام انسان است. زيرا اگر روح وقلب منحرف شود، آثارش در سخن و عمل هويداست.) «1»
3- نفاق، مرضى است كه رشد سرطانى دارد. «2» «فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً»
______________________________
(1). تفسير راهنما.
(2). در قرآن، آياتى را مىخوانيم كه در آن اوصاف پسنديدهاى همچون: علم، هدايت و ايمان، قابل افزايش معرّفى شده است. همانند: «زِدْنِي عِلْماً» طه، 114 و «زادَتْهُمْ إِيماناً» انفال، 2 و «زادَهُمْ هُدىً» محمد، 17. همچنين برخى از امراض و اوصاف ناپسند مانند: رجس، نفرت، ترس و خسارت نيز قابل ازدياد دانسته شدهاند. همانند: «فَزادَتْهُمْ رِجْساً» توبه، 125 و «زادَهُمْ نُفُوراً» فرقان، 60 و «ما زادُوكُمْ إِلَّا خَبالًا» توبه، 47 و «وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً» اسراء، 82. با توجّه به آيات مذكور، معلوم مىشود كه سنّت خداوند، آزادى دادن به هر دو گروه خير و شر است. «كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ» اسراء، 20.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 60
4- زمينههاى عزّت و سقوط را، خود انسان در خود به وجود مىآورد. «لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ»
5- دروغگويى، از روشهاى متداول منافقان است. «كانُوا يَكْذِبُونَ»
سوره البقرة، آيه 11
«11» وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ
هرگاه به آنان (منافقان) گفته شود در زمين فساد نكنيد، مىگويند: همانا ما اصلاحگريم.
پيامها:
1- گرچه منافقان پندپذير و نصيحت خواه نيستند، ولى بهتر است آنها را مؤعظه و نهى از منكر كرد. «قِيلَ لَهُمْ»
2- نفاق، عامل فساد است. «لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ»
3- منافق چند چهره بودن خود را مردمدارى واصلاحطلبى مىداند. «إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ»
4- منافق، فقط خود را اصلاحطلب معرّفى مىكند. «إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ» (ممكن است كسى دچار بيمارى سخت روحى باشد، ولى خيال كند كه سالم است.)
5- منافق با ستايش نابجا از خود، در صدد تحميق ديگران و توجيه خلافكارىهاى خويش است. «إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ»
سوره البقرة، آيه 12
«12» أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ
آگاه باشيد! همانا آنان خود اهل فسادند، ولى نمىفهمند.
نكتهها:
در يك بررسى اجمالى از آيات قرآن در مىيابيم كه نفاق، آثار و عوارض بدى در روح، روان، رفتار و كردار شخص منافق ايجاد مىكند كه او را در دنيا و قيامت گرفتار مىسازد.
قرآن در وصف آنها مىفرمايد:
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 61
* دچار فقدان شعور واقعى مىشوند. «1»
* انديشه و فهم نمىكنند. «2»
* دچار حيرت و سرگردانى مىشوند. «3»
* چون اعتقاد قلبى صحيحى ندارند، وحشت واضطراب «4» و عذابى دردناك دارند. «5»
پيامها:
1- مسلمانان بايد به ترفندها و شعارهاى بهظاهر زيباى منافقان، آگاه شوند. «الا»
2- بلندپروازى و خيالپردازى مغرورانهى منافق، بايد شكسته شود. «إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ»
3- منافقان دائماً در حال فساد هستند. «هُمُ الْمُفْسِدُونَ»
4- زرنگى اگر در مسير حقّ نباشد، بىشعورى است. «لا يَشْعُرُونَ»
سوره البقرة، آيه 13
«13» وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ
وچون به آنان گفته شود، شما نيز همانگونه كه (ساير) مردم ايمان آوردهاند ايمان آوريد، (آنها با تكبّر وغرور) گويند: آيا ما نيز همانند سادهانديشان و سبك مغزان، ايمان بياوريم؟! آگاه باشيد! آنان خود بىخردند، ولى نمىدانند.
پيامها:
1- ارشاد و دعوت اولياى خدا، در منافقان بىاثر است. «قِيلَ ... أَ نُؤْمِنُ»
2- منافقان، روحيّه امتياز طلبى و خود برتربينى دارند. «أَ نُؤْمِنُ» 3- تحقير مؤمنان، از شيوههاى منافقان است. «كَما آمَنَ السُّفَهاءُ»
______________________________
(1). «لا يَشْعُرُونَ» بقره، 12؛ «هُمُ السُّفَهاءُ» بقره، 13.
(2). «لا يَفْقَهُونَ» توبه، 87؛ «لا يَعْلَمُونَ» بقره، 13.
(3). «يَعْمَهُونَ» بقره، 15، «لا يُبْصِرُونَ» بقره، 17.
(4). «حَذَرَ الْمَوْتِ» بقره، 19.
(5). «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» بقره، 10
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 62
(ايمان داشتن و تسليم خدا بودن، در نظر منافقان سبك مغزى است.)
4- مسلمانان بايد هوشيار باشند تا فريب ظواهر را نخورند. «أَلا»
5- در فرهنگ قرآن، تسليم حقّ نشدن، سفاهت است. «إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ»
6- بايد غرور متكبرانه منافق، شكسته وبا آن مقابله شود. «إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ»
7- افشاى چهره دروغين منافق، براى جامعه اسلامى ضرورىاست. «هُمُ السُّفَهاءُ»
8- بدتر و دردآورتر از هر دردى، جهل به آن درد است. «لكِنْ لا يَعْلَمُونَ»
سوره البقرة، آيه 14
«14» وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ
وچون با اهل ايمان ملاقات كنند گويند: ما (نيز همانند شما) ايمان آوردهايم. ولى هرگاه با (همفكران) شيطان صفت خود خلوت كنند، مىگويند: ما با شما هستيم، ما فقط (اهل ايمان را) مسخره مىكنيم.
نكتهها:
«شيطان» از «شَطَن» به معناى دور شده از خير است و به هركس القاى انحراف كند، اطلاق شده وبه انسانهاى بدكار و دور از حقّ نيز گفته مىشود. «1»
پيامها:
1- منافق، نان را به نرخ روز مىخورد. «قالُوا آمَنَّا ... قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ»
2- گرچه اظهار ايمان براى مسلمانى كافى است، ولى بايد مواظب عوامل نفوذى بود. «قالُوا آمَنَّا»
3- منافق، شهامتِ صداقت ندارد واز مؤمنان ترس و هراس دارد. «خَلَوْا»
تماس وارتباط منافقان با مؤمنان، آشكار وعلنى است ولى تماس آنان با كفّار يا سران و رهبران خود، سرّى و محرمانه، در نهان و خلوت صورت مىگيرد.
______________________________
(1). مفردات راغب.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 63
4- دوستان منافقان، شيطان صفت هستند. «شياطينهم»
5- كفّار و منافقان با همديگر ارتباط تشكيلاتى دارند و منافقان از آنان خطّ فكرى مىگيرند. «شياطينهم»
6- منافقان، مؤمنان را به استهزا مىگيرند. «إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»
سوره البقرة، آيه 15
«15» اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ
خداوند آنان را به استهزا مىگيرد و آنان را در طغيانشان مهلت مىدهد تا سرگردان شوند.
نكتهها:
كلمه «يَعمهون» از «عَمَه» مثل «عَمى» مىباشد، لكن «عمى» كورى ظاهرى را گويند و «عمه» كورى باطنى است. «1»
امام رضا عليه السلام در تفسير اين آيه مىفرمايد: خداوند، اهل مكر و خدعه و استهزا نيست، لكن جزاى مكر و استهزاى آنان را مىدهد. «2» همچنان كه آنان را در طغيان و سركشى خودشان، رها مىكند تا سر درگم و غرق شوند. و چه سزايى سختتر از قساوت قلب و تسلّط شيطان و وسوسههاى او، ميل به گناه و بىرغبتى به عبادت، همراهى و همكارى با افراد نا اهل و سرگرمى به دنيا و غفلت از حقّ كه منافقان بدان گرفتار مىآيند.
منافقان، دوگانه رفتار مىكنند و لذا با آنها نيز دو گونه برخورد مىشود؛ در دنيا احكام مسلمانان را دارند و در آخرت كيفر كفّار را مىبينند.
پيامها:
1- كيفرهاى الهى، متناسب با گناهان است. در برابر «إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»، «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ» آمده است.
2- منافقان با خدا طرفند، نه با مؤمنان. (آنها مؤمنان را مسخره مىكنند، ولى خدا
______________________________
(1). تفسير كشّاف.
(2). تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 30.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 64
به حمايت آمده و پاسخ مسخرهى آنان را مىدهد.) «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»
3- استهزا، اگر به عنوان پاسخ باشد، مانعى ندارد. نظير تكبّر در مقابل متكبّر. «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»
4- از مهلت دادن وزياده بخشىهاى خداوند، نبايد مغرور شد. «يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ»
5- سركشى و طغيان، زمينهاى براى سر درگمىهاست. «فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»*
سوره البقرة، آيه 16
«16» أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ
آنان كسانى هستند كه به بهاى (از دستدادن) هدايت، خريدار ضلالت و گمراهى شدند. امّا اين داد وستد، سودشان نبخشيد و در شمارِ هدايت يافتگان در نيامدند. (ويا به اهداف خودنرسيدند.)
نكتهها:
منافقان، صاحب هدايتى نبودند كه آن را از دست بدهند. پس شايد مراد آيه اين است كه زمينههاى فطرى و عوامل هدايت را از دست دادند. همچنان كه در آيات ديگر مىخوانيم:
«اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالْإِيْمانِ» «1» گروهى ايمان را به كفر فروختند. و يا «اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ» «2» آخرت را به زندگى دنيوى فروختند. ويا «وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ» «3» آمرزش و عفو الهى را با قهر و عذاب او معامله كردند. يعنى استعداد ايمان و دريافت پاداش و مغفرت را با اعمال خود از بين بردند.
عاقبت، نور الهى دود شد |
|
فطرت حقجوى او، نمرود شد |
|
پيامها:
1- منافق، سود و زيان خود را نمىشناسد ولذا هدايت را با ضلالت معامله مىكند. «اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى»
______________________________
(1). آلعمران، 177.
(2). بقره، 86.
(3). بقره، 175.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 65
2- انسان، آزاد و انتخابگر است. چون داد و ستد، نياز به اراده وتصميم دارد.
«اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ ...»
3- دنيا همچون بازار است و مردمان، معاملهگر و مورد معامله، اعمال و انتخابهاى ماست. «اشْتَرَوُا ... فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ»
4- عاقبتِ مؤمن، هدايت؛ «عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ» و سرانجام منافق، انحراف است.
«ما كانُوا مُهْتَدِينَ»
5- منافقان به اهداف خود راهى نمىيابند. «ما كانُوا مُهْتَدِينَ» وبا توجّه به آيات بعد.
سوره البقرة، آيه 17
«17» مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ
مَثل آنان (منافقان)، مَثل آن كسى است كه آتشى افروخته، پس چون آتش اطراف خود را روشن ساخت، خداوند روشنايى و نورشان را ببرد و آنان را در تاريكىهايى كه (هيچ) نمىبينند، رهايشان كند.
نكتهها:
مثال، براى تفهيم مطلب به مردم، نقش مؤثّرى دارد. مسائل معقول را محسوس و بدينوسيله راه را نزديك وعمومى مىكند، درجه اطمينان را بالا مىبرد ولجوجان را خاموش مىسازد. در قرآن مثالهاى فراوانى آمده است از جمله:
مثال حقّ، به آب و باطل به كفِ روى آب. «1» مثال حقّ به شجرهى طيّبه و باطل به شجرهى خبيثه. «2» تشبيه اعمال كفّار به خاكسترى در برابر تندباد. «3» ويا تشبيه كارهاى آنان، به سراب. «4» تشبيه بتها و طاغوتها به خانه عنكبوت. «5» تمثيل دانشمند بىعمل به الاغى كه كتاب حمل مىكند. «6» وتمثيل غيبت، به خوردن گوشت برادرى كه مرده است. «7»
______________________________
(1). رعد، 17.
(2). ابراهيم، 26.
(3). ابراهيم، 18.
(4). نور، 39.
(5). عنكبوت، 41.
(6). جمعه، 5.
(7). حجرات، 12.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 66
اين آيه نيز در مقام تشبيهِ مجموعهاى از روحيّات و حالاتِ منافقان است. آنان، آتش مىافروزند، ولى خداوند نورش را مىبرد و دود و خاكستر و تاريكى براى آنان باقى مىگذارد.
امام رضا عليه السلام فرمودند: معناى آيه «تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ ...» آن است كه خداوند آنان را به حال خود رها مىكند. «1»
پيامها:
1- منافق براى رسيدن به نور، از نار (آتش) استفاده مىكند كه خاكستر و دود و سوزش نيز دارد. «اسْتَوْقَدَ ناراً»
2- نور اسلام عالمگير است، ولى نورى كه منافقان در سايهى آن تظاهر به اسلام مىكنند، در شعاعى كمتر و روشنايى آن ناپايدار است. «أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ»
3- اسلام نور و كفر تاريكى است. «ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ»
4- كسى كه از يك نور بهرهمند نشود، در ظلمات متعدّد باقى مىماند. «بِنُورِهِمْ ... فِي ظُلُماتٍ» (كلمه «نور» مفرد و كلمه «ظلمات» جمع است.)
5- نقشهها وتوطئههاى منافقان، به اراده الهى ناتمام مىماند. «ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ»
6- طرف مقابل منافقان، خداوند است. «ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ»
7- عاقبت و آيندهى منافقان، تاريك است. «فِي ظُلُماتٍ»
8- منافقان دچار وحشت و اضطراب، ودر تصميمگيرىهاى دراز مدّت، سردرگم هستند. «فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ»
9- گاهى در آغاز، ايمان واقعى است، ولى كمكم انسان به انحراف گرايش پيدا نموده و منافق مىشود. (كلمه «نورهم» در اين آيه و جمله «لايرجعون» در آيه بعد نشان مىدهد كه آنان نورى داشتند، ولى به سوى آن نور برنگشتند.)
______________________________
(1). تفسير نورالثقلين.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 67
سوره البقرة، آيه 18
«18» صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ
آنان (از شنيدن حقّ) كر و (از گفتن حقّ) گنگ و (از ديدن حقّ) كورند، پس ايشان (به سوى حقّ) باز نمىگردند.
نكتهها:
قرآن در ستايش برخى پيامبران مىفرمايد: آنان دست وچشم دارند، «وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» «1» شايد مقصود آن است كه كسى كه دست بتشكنى دارد دست دارد، كسى كه چشم خدابين دارد چشم دارد، پس منافقان كه چنين دست وچشمى ندارند، در واقع همچون ناقص الخلقههايى هستند كه خود مقدّمات نقص را فراهم كرده و وسائل شناخت را از دست دادهاند. لذا در اين سوره دربارهى منافقان تعابيرى همچون «لايشعرون، ما يشعرون، لايعلمون، لايبصرون، يعمهون، صمّ، بكم، عمى، لا يرجعون» بكار رفته است.
نظر، غير از بصيرت است. در سوره اعراف مىخوانيم: «تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ» «2» مىبينى كه به تو نگاه مىكنند، در حالى كه نمىبينند. يعنى چشم بصيرت ندارند كه حقّ را ببينند.
عدم بهرهگيرى صحيح از امكانات و وسائل شناخت، مساوى با سقوط و از دست دادن انسانيّت است. در سوره اعراف آيهى 179 مىخوانيم: «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» آنان دل دارند، ولى نمىفهمند، چشم دارند ولى نمىبينند، گوش دارند ولى حقّ را نمىشنوند، اين گروه همچون چهارپايان بلكه از آنها پستتر و گمراهترند، ايشان غافل هستند.
جزاى كسى كه در دنيا خود را به كورى و كرى و لالى مىزند، كورى و كرى و لالى آخرت است. «وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا» «3»
______________________________
(1). ص، 45.
(2). اعراف، 198.
(3). اسراء، 97.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 68
پيامها:
1- نفاق، انسان را از درك حقايق و معارف الهى باز مىدارد. «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ»
2- كسى كه از عطاياى الهى در راه حقّ بهره نگيرد، همانند كسى است كه فاقد آن نعمتهاست. «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ»
3- حقّ نديدن منافقان دو دليل دارد: يكى آنكه فضاى بيرونى آنان تاريك است؛ «فِي ظُلُماتٍ» وديگر آنكه خود چشم دل را از دست دادهاند. «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ»
4- منافقان، لجاجت و تعصّب دارند. «فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ»
سوره البقرة، آيه 19
«19» أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ
يا چون (گرفتاران در) بارانى تند از آسمانند كه در آن، تاريكىها و رعد و برقى است كه از ترس صاعقهها وبيم مرگ، انگشتان خود را در گوشهايشان قرار مىدهند. و (لى) خداوند بر كافران احاطه دارد.
نكتهها:
خداوند، منافق را به شخصِ در باران ماندهاى تشبيه كرده كه مشكلات بارانِ تند، شب تاريك، غرّش گوش خراش رعد، نور خيره كنندهى برق، و هراس و خوف مرگ، او را فراگرفته است، امّا او براى حفظ خود از باران، نه پناهگاهى دارد و نه براى تاريكى، نورى و نه گوشى آسوده از رعد و نه روحى آرام از مرگ.
پيامها:
1- منافقان غرق در مشكلات و نگرانىها مىشوند، و در همين دنيا نيز دلهره و اضطراب و رسوايى و ذلّت دامن گيرشان مىشود. «ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ»
2- منافقان از مرگ مىترسند. «حَذَرَ الْمَوْتِ»
3- منافقان بدانند كه خداوند بر آنها احاطه دارد و هر لحظه اراده فرمايد، اسرار و
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 69
توطئههاى آنها را افشا مىكند. «وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ» «1»
سوره البقرة، آيه 20
«20» يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
نزديك است كه برق، نور چشمانشان را بربايد. هرگاه كه (برق آسمان در آن صحراى تاريك وبارانى) براى آنان بدرخشد، در آن حركت كنند، ولى همين كه تاريكى، ايشان را فرا گرفت بايستند. واگر خداوند بخواهد، شنوايى و بينايى آنان را (از بين) مىبرد، همانا خداوند بر هر چيزى تواناست.
نكتهها:
منافقان، تاب وتوان ديدن دلائل نورانى و فروغ آيات الهى را ندارند. همانند مسافر شبگرد در بيابان كه در اثر برقِ آسمان، چشمانش خيره شده و جز چند قدم بر نمىدارد. آنان نيز در جامعه اسلامى هر چند گاهى چند قدمى پيش مىروند، ولى در اثر حوادث يا اتّفاقاتى از حركت باز مىايستند. آنان چراغ فطرت درونى خويش را خاموش كرده ومنتظر رسيدننورى از قدرتهاى بيرونى ماندهاند.
______________________________
(1). نگاهى به عملكرد و سرنوشت منافقان در جريان انقلاب اسلامى ايران، نشانهاى روشن براى اين آيه است. دلهره، تفرقه، شكست، آوارگى، غربت، بىآبرويى، پناهندگى به كفّار و طاغوتها و جاسوسى، نتيجهى اعمالشان بود. آنان با استفاده از شعارها و شخصيتهاى مذهبى، خيال پيروزى داشتند؛ «اسْتَوْقَدَ ناراً» ولى با خنثى شدن توطئهها و آگاه شدن مردم از سوء نيت آنان، خداوند آنان را گرفتار سر درگمى وتفرقه و بىخبرى از واقعيتها و حقايق نمود. «ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ» آنان چون شنيدن اخبار و سخن حقّ را از علما تحريم مىكنند به منزله كران هستند، و چون دريافتهاى درونى خود و حقايق را بازگو نمىنمايند مانند افراد لالند، و چون چشم ديدن پيشرفت و پيروزى اسلام را ندارند، كورند. و در اثر لجاجت و تعصّب مصداق «لا يَرْجِعُونَ» مىباشند. ولى پيروزىها مثل برق و نهيب مردم و آيات افشاگر همانند رعد و صاعقه، آنان را به وحشت واضطراب انداخته است.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 70
هرگاه گفته مىشود خداوند بر هر كارى قادر است، مراد كارهاى ممكن است. مثلًا اگر گفتيم فلانى رياضىدان است، معنايش آن نيست كه بتواند حاصل جمع 2+ 2 را 5 بياورد.
زيرا اين امر محال است، نه آنكه آن شخص قادر بر جمع نمودن آن نباشد. كسانى از امام عليه السلام سؤال كردند: آيا خداوند مىتواند كرهى زمين را در تخم مرغى قرار دهد؟ امام ابتدا يك پاسخ اقناعى دادند كه با يك عدسىِ چشم، آسمان بزرگ را مىبينيم، سپس فرمودند:
خداوند قادر است، امّا پيشنهاد شما محال است. «1» درست مانند قدرت رياضىدان كه مسئلهى محال را حل نمىكند.
سيماى منافق در قرآن
منافق در عقيده وعمل، برخورد وگفتگو، عكسالعملهايى را از خود نشان مىدهد كه در اين سوره وسورههاى منافقون، احزاب، توبه، نساء و محمّد آمده است. آنچه در اينجا به مناسبت مىتوان گفت، اين است كه منافقان در باطن ايمان ندارند، ولى خود را مصلح و عاقل مىپندارند. با همفكران خود خلوت مىكنند، نمازشان با كسالت و انفاقشان با كراهت است. نسبت به مؤمنان عيبجو و نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله موذىاند. از جبهه فرارى و نسبت به خدا غافلاند. افرادى ياوهسرا، رياكار، شايعه ساز و علاقمند به دوستى با كفارند. ملاك علاقهشان كاميابى و ملاك غضبشان، محروميّت است. نسبت به تعهّداتى كه با خدا دارند بىوفايند، نسبت به خيراتى كه به مؤمنان مىرسد نگران، ولى نسبت به مشكلاتى كه براى مسلمانان پيش مىآيد شادند. امر به منكر ونهى از معروف مىكنند. قرآن در برابر اين همه انحرافهاى فكرى وعملى مىفرمايد: «إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» «2»
پيامها:
1- منافق در مسير حركت، متحيّر است. «أَضاءَ ... مَشَوْا، أَظْلَمَ ... قامُوا»
2- حركت منافق، در پرتو نور ديگران است. «أَضاءَ لَهُمْ»
3- منافق به سبب اعمالى كه مرتكب مىشود، هر لحظه ممكن است گرفتار قهر
______________________________
(1). تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 39.
(2). نساء، 145.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 71
خداوندى شود. «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ»
4- سنّت الهى، آزادى دادن به همه است و گرنه خداوند مىتوانست منافقان را كر و كور كند. «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ»
سوره البقرة، آيه 21
«21» يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ
اى مردم! پروردگارتان كه شما وپيشينيان شما را آفريد، پرستش كنيد تا اهل تقوا شويد.
نكتهها:
در كتابهاى قانون، مواد قانون، بدون خطاب بيان مىشود، ولى قرآن كتاب قانونى است كه با روح و عاطفه مردم سر وكار دارد، لذا در بيان دستورات، خطاب مىكند. البتّه خطابهاى قرآن مختلف است. گاهى براى عموم مىفرمايد: «يا أَيُّهَا النَّاسُ»*، امّا براى هدايتيافتگان فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»*
هدف از خلقت جهان و انسان، تكامل انسانهاست. يعنى هدف از آفرينش هستى، بهرهگيرى انسانهاست «1» وتكامل انسانها در گرو عبادت «2» واثر عبادت، رسيدن به تقوا «3» و نهايت تقوى، رستگارى است. «4»
سؤال: چرا خدا را عبادت كنيم؟
پاسخ: در چند جاى قرآن پاسخ اين پرسش چنين آمده است:
* چون خداوند خالق و مربّى شماست. «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ» «5»
______________________________
(1). «سَخَّرَ لَكُمْ» جاثيه، 13. «خَلَقَ لَكُمْ» بقره، 29.
(2). «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» ذاريات، 56.
(3). «... وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ ... لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» بقره، 21.
(4). «وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» بقره، 189.
(5). مشركان خالقيّت را پذيرفته ولى ربوبيّت را انكار مىنمودند، خداوند در اين آيه دو كلمه «رَبَّكُمُ» و «خَلَقَكُمْ» را در كنار هم آورده تا دلالت بدين نكته كند كه خالق شما، پروردگار شماست.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 72
* چون تأمين كننده رزق و روزى و امنيت شماست. «فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» «1»
* چون معبودى جز او نيست. «لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي» «2»
عبادت انسان، هدف آفرينش انسان است نه هدف آفريننده. او نيازى به عبادت ما ندارد، اگر همه مردم زمين كافر شوند او بىنياز است: «إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ ...» «3» چنانكه اگر همه مردم رو به خورشيد خانه بسازند يا پشت به خورشيد، در خورشيد اثرى ندارد.
با اينكه عبادت خدا بر ما واجب است، چون خالق و رازق و مربّى ماست، ولى بازهم در برابر اين اداى تكليف، پاداش مىدهد و اين نهايت لطف اوست.
آنچه انسان را وادار به عبادت مىكند امورى است، از جمله:
1. توجّه به نعمتهاى او كه خالق و رازق و مربّى ماست.
2. توجّه به فقر و نياز خويش.
3. توجّه به آثار و بركات عبادت.
4. توجّه به آثار سوء ترك عبادت.
5. توجّه به اينكه همه هستى، مطيع او ودر حال تسبيح او هستند، چرا ما عضو ناهماهنگ هستى باشيم.
6. توجّه به اينكه عشق وپرستش، در روح ماست وبه چه كسى برتر از او عشق بورزيم.
سؤال: در قرآن آمده است: «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» «4» يعنى عبادت كن تا به يقين برسى. پس آيا اگر كسى به يقين رسيد، نمازش را ترك كند؟!
پاسخ: اگر گفتيم: نردبان بگذار تا دستت به شاخه بالاى درخت برسد، معنايش اين نيست كه هرگاه دستت به شاخه رسيد، نردبان را بردار، چون سقوط مىكنى. كسى كه از عبادت جدا شد، مثل كسى است كه از آسمان سقوط كند؛ «فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ» به علاوه كسانى كه به
______________________________
(1). قريش، 3- 4.
(2). طه، 14.
(3). ابراهيم، 8.
(4). حجر، 69.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 73
يقين رسيدهاند مانند: رسول خدا و امامان معصوم، لحظهاى از عبادت دست برنداشتند.
بنابراين مراد آيه، بيان آثار عبادت است نه تعيين محدودهى عبادت.
آيات وروايات، براى عبادت شيوهها وشرايطى را بيان نموده است كه در جاى خود بحث خواهد شد، ولى چون اين آيه، اوّلين فرمان الهى خطاب به انسان در قرآن است، سرفصلهايى را بيان مىكنيم تا مشخّص شود عبادت بايد چگونه باشد:
1. عبادت مامورانه، يعنى طبق دستور او بدون خرافات.
2. عبادت آگاهانه، تا بدانيم مخاطب و معبود ما كيست. «حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ» «1»
3. عبادت خالصانه. «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» «2»
4. عبادت خاشعانه. «فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» «3»
5. عبادت عاشقانه. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «افضل الناس مَن عَشق العبادة» «4»
و خلاصه مطلب اينكه براى عبادت سه نوع شرط است؛
الف: شرط صحّت، نظير طهارت وقبله.
ب: شرط قبولى، نظير تقوا.
ج: شرط كمال، نظير اينكه عبادت بايد آگاهانه، خاشعانه، مخفيانه وعاشقانه باشد كه اينها همه شرط كمال است. «5»
پيامها:
1- دعوت انبيا، عمومى است و همه مردم را دربر مىگيرد. «يا أَيُّهَا النَّاسُ»
2- از فلسفههاى عبادت، شكرگزارى از ولى نعمت است. «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ»
3- اوّلين نعمتها، نعمت آفرينش، و اوّلين دستور، كُرنش در برابر خالق است.
«اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ»
______________________________
(1). نساء، 43.
(2). كهف، 110.
(3). مؤمنون، 2.
(4). بحار، ج 70، ص 253.
(5). براى تفصيل بيشتر به كتاب پرتوى از اسرار نماز وتفسير نماز نوشته مؤلف مراجعه نماييد.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 74
4- مبادا بتپرستى يا انحراف نياكان، ما را از عبادت خداوند دور كند، زيرا آنان نيز مخلوق خداوند هستند. «وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»
5- عبادت، عامل تقواست. اگر عبادتى تقوا ايجاد نكند، عبادت نيست. «اعْبُدُوا ... لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»
6- به عبادت خود مغرور نشويم كه هر عبادتى، تقوا ساز نيست. «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»
سوره البقرة، آيه 22
«22» الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
آن (خداوندى) كه زمين را براى شما فرشى (گسترده) وآسمان را بنايى (افراشته) قرار داد و از آسمان، آبى فرو فرستاد و به آن از ميوهها، روزى براى شما بيرون آورد، پس براى خداوند شريك و همتايى قرار ندهيد با آنكه خودتان مىدانيد (كه هيچ يك از شركا و بتها، نه شما را آفريدهاند و نه روزى مىدهند و اينها فقط كار خداست.)
نكتهها:
در اين آيه خداوند به نعمتهاى متعدّدى اشاره مىكند كه هركدام از آنها سرچشمهى چند نعمت ديگر است. مثلًا فراش بودن زمين، اشاره به نعمتهاى فراوان ديگرى است.
همچون سخت بودن كوهها ونرم بودن خاك دشتها، فاصله زمين تا خورشيد، درجه حرارت و دما و هواى آن، وجود رودخانهها، درّهها، كوهها، گياهان و حركتهاى مختلف آن كه مجموعاً فراش بودن زمين را مهيّا كردهاند. چنانكه در قرآن براى زمين تعابير چندى شده است، زمين هم «مهد» «1» گهواره است، هم «ذلول» «2» رام و آرام و هم «كفات» «3»
______________________________
(1). «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً» طه، 53.
(2). «هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا» ملك، 15.
(3). «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً» مرسلات، 25.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 75
در برگيرنده.
كلمه «سماء» در آيه يك بار در برابر «ارض» آمده است كه به همهى قسمت بالا اشاره دارد و در بار دوم مراد همان قسمت نزول باران از ابرها مىباشد.
پيامها:
1- ياد نعمتهاى الهى از بهترين راههاى دعوت به عبادت است. «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ ... الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ»
2- از بهترين راههاى خداشناسى، استفاده كردن از نعمتهاى در دسترس است.
«جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً»
3- در نظام آفرينش، هماهنگى كامل به چشم مىخورد. هماهنگى ميان زمين، آسمان، باران، گياهان، ميوهها وانسان. (برهان نظم) «جَعَلَ، أَنْزَلَ، فَأَخْرَجَ»
4- آفريدهها هركدام براى هدفى خلق شدهاند. «رِزْقاً لَكُمْ» باران براى رشد و ثمر دادن ميوهها، «فَأَخْرَجَ بِهِ» و ميوهها براى روزى انسان. «رِزْقاً لَكُمْ»
5- زمين وباران وسيله هستند، رويش گياهان وميوهها بدست خداست. «فَأَخْرَجَ»
6- نظم و هماهنگى دستگاه آفرينش، نشانهى توحيد است، پس شما هم يكتا پرست باشيد. «فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً»
7- ريشهى خداپرستى در فطرت و وجدان همه مردم است. «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»
8- آفرينش زمين و آسمان و باران و ميوهها و روزى انسان، پرتوى از ربوبيّت خداوند است. «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ ... الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ...»
9- همهى انسانها، حقّ بهرهبردارى و تصرف در زمين را دارند. (در آيه «لَكُمُ» تكرار شده است.)
10- دليل واجب بودن عبادت شما، لطف اوست كه زمين وآسمان وباران و گياهان را براى روزى شما قرار داده است. «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ ... الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ...» 11- خداوند اسباب طبيعى را حاكم كرده است. «جَعَلَ، أَنْزَلَ، فَأَخْرَجَ»
12- پندار شريك براى خداوند، از جهل است. «فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 76
سوره البقرة، آيه 23
«23» وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ
واگر در آنچه بر بندهى خود (از قرآن) نازل كردهايم، شكّ داريد، اگر راست مىگوييد (لااقل) يك سوره همانند آن را بياوريد و گواهان خود را غير از خداوند بر اين كار دعوت كنيد.
نكتهها:
اين آيه، معجزه بودن قرآن را مطرح مىكند. پيامبران، يك دعوت دارند كه هدايت به سوى خداست و با استدلال و موعظه و جدال نيكو انجام مىدهند و يك ادّعا دارند كه از سوى خدا براى هدايت مردم آمدهاند وبراى آن معجزه مىآورند. پس معجزه براى اثبات ادّعاى پيامبر است، نه دعوت او. «1»
خداوند در قرآن، بارها مخالفان اسلام را دعوت به مبارزه كرده است، كه اگر شما اين كتاب را از سوى خدا نمىدانيد وساخته وپرداخته دست بشر مىدانيد، بجاى اين همه جنگ ومبارزه، كتابى مثل قرآن بياوريد تا صداى اسلام خاموش شود!
خداوند براى اثبات حقّانيت پيامبر و كتاب خود، از يك سو مخالفان را تحريك و از سوى ديگر به آنان تخفيف داده است. يكجا فرموده: «فَأْتُوا بِكِتابٍ» «2» كتابى مثل قرآن بياوريد.
و در جاى ديگر: «فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ» «3» ده سوره و در جاى ديگر مىفرمايد: «فاتوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ» «4» يك سوره. به علاوه مىگويد: براى اين كار مىتوانيد از تمام قدرتها و ياران و همفكران خود در سراسر جهان دعوت كنيد.
تقسيمبندى قرآن و نامگذارى هر بخش به نام سوره، در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و از جانب خداوند بوده است. «فَأْتُوا بِسُورَةٍ»
______________________________
(1). البته معجزه به معناى ناديده گرفتن نظام علّت و معلول نيست، بلكه معجزه نيز علّت دارد، ولى علّت آن يا اراده الهى است، يا عواملى كه خداوند علّت بودن آن را براى مردم مخفى نموده است.
(2). قصص، 49.
(3). هود، 13.
(4). يونس، 38.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 77
قرآن در ستايش انبيا، يا بعد از كلمه «عبدنا» و يا قبل از كلمه «عبد» نام آنان را مىبرد؛ «عَبْدَنا أَيُّوبَ»، «إِبْراهِيمَ ...* كل من عبادنا» ولى درباره پيامبر اسلام تنها كلمه «عبد» بدون ذكر نام را بكار مىبرد شايد اشاره به اين است كه عبد مطلق، محمّد صلى الله عليه و آله است.
پيامها:
1- بايد از فكر و دل افراد شكّ زدايى صورت گيرد به خصوص در مسائل اعتقادى. «إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ»
2- شرط دريافت وحى، بندگى خداست «نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا»
3- قرآن، كتاب استدلال و احتجاج است و راهى براى وسوسه و شكّ باقى نمىگذارد. «فَأْتُوا بِسُورَةٍ»
4- انبيا بايد معجزه داشته باشند و قرآن معجزهى رسول اكرم صلى الله عليه و آله است. «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»
5- دين جاويد، معجزهى جاويد مىخواهد تا هر انسانى در هر زمان و مكانى، اگر دچار ترديد و شكّ شد، بتواند خود آزمايش كند. «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»
6- بر حقّانيت قرآن به قدرى يقين داريم كه اگر مخالفان، يك سوره مثل قرآن نيز آوردند به جاى تمام قرآن مىپذيريم. «بِسُورَةٍ»
سوره البقرة، آيه 24
«24» فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ
پس اگر اين كار را نكرديد، كه هرگز نتوانيد كرد، از آتشى كه هيزمش مردم (گناهكار) وسنگها هستند وبراى كافران مهيّا شده، بپرهيزيد.
نكتهها:
در سورهى انبياء مىخوانيم: «إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» «1» شما و آنچه
______________________________
(1). انبياء، 98.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 78
غير از خدا پرستش مىكنيد (بتهايتان)، هيزم دوزخيد.
بنابراين ممكن است مراد از سنگ در اين آيه، همان بتهايى باشد كه مورد پرستش بوده، نه هر سنگى، «1» تا آنان بدانند و به چشم خود ببينند كه كارى از بتها ساخته نبوده و نيست. همچنين اين سنگها در قيامت، همانند چاقوى خونى همراه پرونده قاتل، سند جرم و گناه آنان است.
سؤال: با اينكه الفاظ اختراع بشر است، پس چگونه نمىتواند مثل قرآن را بياورد؟
پاسخ: حروف الفبا از بشر است، ولى نحوه تركيب وبيان مفاهيم بلند آنها، برخاسته از علم و هنر است. قرآن بر اساس علم و حكمت بىپايان الهى، نزول يافته است ولى هر كتاب ديگرى، از سوى هركس كه باشد، براساس علم محدود بشر، تأليف يافته است. پس هيچگاه بشر نمىتواند كتابى مثل قرآن بياورد.
پيامها:
1- يقين به حقّانيت راه وهدف، يكى از اصول رهبرى است. «وَ لَنْ تَفْعَلُوا»
2- اكنون كه احساس عجز و ناتوانى كرديد، تسليم حقّ شويد. «وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا»
3- انسان جمود و كافر، هم رديف سنگ است. «النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ»
4- خباثتهاى درونى انسان گناهكار، در قيامت تجسم يافته و آتش گيرانه مىشود. «وَقُودُهَا النَّاسُ»
5- كفر و لجاجت، انسان مقام جانشينى خداوند را به هيزم دوزخ تبديل مىكند.
«وَقُودُهَا النَّاسُ»
6- رهايى از آتش دوزخ، در گرو ايمان به قرآن و تصديق پيامبر اسلام است. «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ ... أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ»
______________________________
(1). چنانكه در طول تاريخ و در ميان آن همه سنگ وچوب، هرگز حجر الاسود مورد پرستشواقع نشده ونقش بت را نداشته و هرگز آتشگيرانه دوزخ نخواهد شد. آرى! حجرالاسود دست خدا در زمين و حافظ اسرار و گواه بر اقرار فطرتهاى بشرى است.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 79
سوره البقرة، آيه 25
«25» وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِيها خالِدُونَ
وكسانى را كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام دادهاند، مژده بده كه برايشان باغهايى است كه نهرها از پاى (درختان) آن جارى است، هرگاه ميوهاى از آن (باغها) به آنان روزى شود، گويند: اين همان است كه قبلًا نيز روزى ما بوده، در حالى كه همانند آن نعمتها به ايشان داده شده است (نه خود آنها) و براى آنان در بهشت همسرانى پاك و پاكيزه است و در آنجا جاودانهاند.
نكتهها:
شايد مراد از «مُتَشابِهاً» اين باشد كه بهشتيان در نگاه اوّل، ميوهها را مانند ميوههاى دنيوى مىبينند ومىگويند: شبيه همان است كه در دنيا خورده بوديم، لكن بعد از خوردن مىفهمند كه طعم ولذّت تازهاى دارد. وشايد مراد اين باشد كه ميوههايى به آنان داده مىشود كه همه از نظر خوبى وزيبايى وخوش عطرى يكسانند و مانند ميوههاى دنيا درجه يك، دو وسه ندارد.
در قرآن، معمولًا ايمان و عمل صالح در كنار هم مطرح شده، ولى ايمان بر عمل صالح مقدم قرار گرفته است. آرى، اگر اتاقى از درون نورانى شد، شعاع اين نور از روزنه و پنجرهها بيرون خواهد زد. ايمان، درونِ انسان را نورانى و قلب نورانى، تمام كارهاى انسان را نورانى مىكند. بركات ايمان و عمل صالح بسيار است كه در آيات قرآن به آنها اشاره شده است. «1»
همسران بهشتى دو نوع هستند:
الف: حوريان زيبا (حورالعين) كه همچون لؤلؤ و باكره هستند و در همان عالم آفريده مىشوند.
______________________________
(1). قرآن، 15 بركت براى ايمان همراه عمل صالح، بيان نموده كه بامراجعه به معجم المفهرس مىتوانيد به آنها دسترسى پيدا نماييد.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 80
«أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً»
ب: همسران مؤمن در دنيا كه با چهرهاى زيبا در كنار همسرانشان قرار مىگيرند. «وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ» «1»
از امام صادق عليه السلام دربارهى «أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ*» سؤال شد، حضرت فرمودند: همسران بهشتى آلوده به حيض و حَدَث نمىشوند. «2»
پيامها:
1- مژده و بشارت همراه با هشدار و اخطار (در آيه قبل) يكى از اصول تربيت است. «فَاتَّقُوا النَّارَ ... وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا ...»
2- ايمان قلبى بايد توأم با اعمال صالح باشد. «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
3- انجام هر عمل صالح و شايستهاى، كارساز است. «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ( «الصّالحات» هم جمع است وهم (الفولام) دارد كه به معناى همه كارهاى خوب است.)
4- كارهاى شايسته و صالح، در صورتى ارزش دارد كه برخاسته از ايمان باشد، نه تمايلات شخصى و جاذبههاى اجتماعى. اوّل «آمَنُوا» بعد «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
5- محروميتهايى كه مؤمن به جهت رعايت حرام و حلال در اين دنيا مىبيند، در آخرت جبران مىشود. «رُزِقُوا»
6- ما در دنيا نگرانِ از دست دادن نعمتها هستيم، امّا در آخرت اين نگرانى نيست. «وَ هُمْ فِيها خالِدُونَ»
7- گاهى آشنايى با سابقهى نعمتها، بر لذّت كاميابى مىافزايد. «3» «رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ»
8- همسران بهشتى نيز پاكيزهاند. «أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ»
______________________________
(1). رعد، 13.
(2). تفسير راهنما و دُرّالمنثور.
(3). سخنان كسى را كه مىشناسيم در راديو و تلويزيون با عشق و علاقه گوش مىدهيم و ياعكس جاهايى كه قبلا بدانجا رفتهايم با علاقه نگاه مىكنيم.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 81
سوره البقرة، آيه 26
«26» إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ
همانا خداوند از اينكه به پشهاى (يا فروتر) يا بالاتر از آن مثال بزند شرم ندارد، پس آنهايى كه ايمان دارند مىدانند كه آن (مثال) از طرف پروردگارشان به حقّ است، ولى كسانى كه كفرورزيدند گويند: خداوند از اين مثل چه منظورى داشته است؟ (آرى،) خداوند بسيارى را بدان (مثال) گمراه و بسيارى را بدان هدايت مىفرمايد. (امّا آگاه باشيد كه) خداوند جز افراد فاسق را بدان گمراه نمىكند.
نكتهها:
كلمه «بعوض» به معناى پشه ريز است و ريشهى آن از «بعض» مىباشد كه به جهت كوچكى جثّه به آن اطلاق شده است. «1»
مثالهاى قرآن، براى همهى مردم است و از هر نوع مثلى نيز در آن آمده است: «وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ» «2» البتّه اين مثلها را نبايد ساده انگاشت، زيرا دانشمندان، حقيقت و باطن آن را درك مىكنند: «وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ» «3» در مثال زدن، تذكّر، تفهيم، تعليم، بيان و پردهبردارى از حقايق نهفته است و در كتابهاى آسمانىِ پيشين نيز همانند تورات و انجيل و در سخنان رسول اكرم و اهلبيت عليهم السلام فراوان ديده مىشود. در تورات بخشى به نام «أمثال سليمان» وجود دارد.
بعضى از مخالفان اسلام كه از برخورد منطقى و آوردن مثلِ قرآن عاجز ماندند، مثالهاى قرآن را بهانه قرار داده و مىگفتند: شأن خداوند برتر از آن است كه به حيواناتى چون مگس يا عنكبوت مثال بزند. «4» و اين مثالها با مقام خداوند سازگار نيست. و بدينوسيله در آيات
______________________________
(1). مفردات راغب.
(2). روم، 58.
(3). عنكبوت، 43.
(4). در سوره عنكبوت آيه 41، قدرتهاى غيرالهى به خانه عنكبوت تشبيه شده و در سوره حجّآيه 73 فرموده كه ديگران حتّى توانايى آفريدن يك مگس را ندارند.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 82
قرآن تشكيك مىكردند. «1» خداوند با نزول اين آيه به بهانهگيرىهاى آنان پاسخ مىدهد.
سؤال: آيا خداوند گروهى را با قرآن و مثالهاى آن گمراه مىكند؟
پاسخ: خداوند كسى را گمراه نمىكند، بلكه هركس در برابر حقايق قرآن بايستد، خود گمراه مىشود و بدين معنى مىتوان گفت: قرآن، سبب گمراهى او گرديد. چنانكه در پايان همين آيه مىفرمايد: «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ» يعنى فسق مردم سبب گمراهى آنان مىشود.
راستى مگر مىشود خداوند مردم را به ايمان تكليف كند، ولى خودش آنان را گمراه كند!؟ و مگر مىشود اين همه پيامبر و كتب آسمانى نازل كند، ولى خودش مردم را گمراه كند!؟ مگر مىشود از ابليس به خاطر گمراه كردن انتقاد كند، ولى خودش ديگران را گمراه كند!؟
گرچه در اين آيه، هدايت و گمراهى بطور كلّى به خداوند نسبت داده شده است، ولى آيات ديگر، مسئله را باز نموده و مىفرمايد: «يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ» «2» خداوند كسانى را هدايت مىكند كه به سوى او برود. و «يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ» «3» كسىكه به دنبال كسب رضاى او باشد. و «الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» «4» آنان كه در راه او جهاد كنند. و كسانى كه با اختيار خود در راه كج حركت كنند، خداوند آنان را به حال خود رها مىكند. مراد از گمراه كردن خدا نيز همين معناست. چنانكه درباره كافران، ظالمان، فاسقان ومسرفانجمله «لا يهدى» بكار رفته است. بهقول سعدى:
راه است وچاه وديده بينا وآفتاب |
|
تا آدمى نگاه كند، پيش پاى خويش |
چندين چراغ دارد وبىراهه مىرود |
|
بگذار تا بيفتد وبيند، سزاى خويش |
|
______________________________
(1). اصولًا چرا خداوند از مثال زدن به پشه، شرم كند؟ مگر آفريدن پشه، شرم داشت كه مثال زدن به آن نيز شرم داشته باشد؟ كوچكى پشه نبايد مورد بهانه باشد، زيرا همين پشه تمام اعضاى فيل را در اندازه كوچكتر دارد و علاوه بر آن دو شاخك نيز دارد. خرطوم تو خالىِ آن همانند ظريفترين ودقيقترين سرنگ است كه مىتواند اين پشهى كوچك، بزرگترين حيوان را عاجز كند. از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه به كوچكى پشه ننگريد كه هرچه فيل دارد او هم دارد، به علاوه دو بال كه فيل ندارد. «تفسير مجمعالبيان».
(2). رعد، 27.
(3). مائده، 16.
(4). عنكبوت، 69.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 83
پيامها:
1- حيا و شرم در مواردى است كه كار شرعاً، عقلًا يا عرفاً مذموم باشد. امّا در بيان حقايق، شرم و خجالت پسنديده نيست. «لا يَسْتَحْيِي»
2- حقايق والا و مهم را مىتوان با زبان ساده ومثال بيان نمود. «أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا»
3- مؤمن كلام خدارا باور دارد و مطيع آن است. «فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ»
4- مثالهاى قرآن، وسيله تربيت و رشد است. «فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ»
5- مثالهاى قرآن، حقّ ودر مقام بيان حقايق است. «أَنَّهُ الْحَقُّ»
6- انسانِ حقيقتجو، از هر نورى راه را مىيابد، ولى شخص بهانهگير و اشكالتراش، به هر چراغى خرده مىگيرد. «ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا»
7- كفر و لجاجت، عامل بهانهگيرى است. «ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا»
8- فسق، موجب گمراهى ومانع شناخت حقايق است. «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ»
9- مثالهاى قرآن، وسيله هدايت يا ضلالت است. «يُضِلُّ بِهِ، يَهْدِي بِهِ»*
10- خداوند، پيمانشكن را فاسق و فاسق را گمراه مىكند. «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ»
سوره البقرة، آيه 27
«27» الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ
(فاسقان) كسانى هستند كه پيمان خدا را پس از آنكه محكم بستند مىشكنند، و پيوندهايى را كه خدا دستور داده برقرار سازند قطع مىنمايند، و در زمين فساد مىكنند، قطعاً آنان زيانكارانند.
نكتهها:
پيمانهاى الهى كه در اين آيه مطرح گرديده، متعدّد است: خداوند از انبيا پيمان گرفته تا آيات الهى را به مردم بگويند. «1» و از اهل كتاب تعهّد گرفته تا كتمان حقايق نكنند و به
______________________________
(1). «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ» احزاب، 7.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 84
بشارتهاى تورات و انجيل كه درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است عمل كنند. «1» و از عامّه مردم نيز عهد گرفته، به فرمان الهى عمل كرده و راه شيطان را رها كنند. «2»
در اسلام وفاى به عهد واجب است، حتّى نسبت به كفّار و عهدشكن، فاقد دين كامل معرّفى شده، هرچند كه اهل نماز باشد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «لا دين لمن لا عهد له» «3» آن كسكه پايبند تعهّدات خود نيست، از دين كامل ندارد.
خداوند در اين آيه فرمان داده تا با گروههايى پيوند و رابطه داشته باشيم: «أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» در روايات آن گروهها چنين معرّفى شدهاند: رهبران آسمانى، دانشمندان، خويشاوندان، مؤمنان، همسايگان و اساتيد. و هركس رابطهى خود را با اين افراد قطع كند، خود خسارت مىبيند. زيرا جلو رشد و تكاملى را كه در سايه اين ارتباطات مىتوانسته داشته باشد، گرفته است.
وفاى به عهد، كمالى است كه خداوند خود را به آن ستوده است؛ «وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ» «4» كيست كه بهتر از خدا به پيمانش وفا كند؟. وفاى به عهد حتّى نسبت به مشركان لازم است؛ «فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ» «5» تا پايان مدّت قرارداد به پيمانى كه با مشركان بستهايد وفادار باشيد. همچنين در آيه 25 سوره رعد پيمانشكنان لعنت شدهاند.
عهد دو گونه است: عهدو پيمانى كه مردم با يكديگر مىبندند وبايد به آن وفادار باشند. و عهد وپيمانى كه خداوند براى رهبرى يك جامعه، بر عهدهى پيامبر يا امام قرار مىدهد كهاين عهد مقام الهى است. «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» «6»
بخشى از پيمانهاى الهى كه اين آيه بر آن تأكيد مىكند، همان پيمانهاى فطرى است كه خداوند در نهاد همه افراد بشر قرار داده است. چنانكه حضرت على عليه السلام فلسفهى نبوّت را شكوفا كردن پيمان فطرى مىداند. «و واتر اليهم انبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته» «7»
______________________________
(1). «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ» آلعمران، 187.
(2). «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ» اعراف، 172.
(3). بحار، ج 72، ص 198.
(4). توبه، 111.
(5). توبه، 4.
(6). بقره، 124.
(7). نهجالبلاغه، خطبه 1.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 85
سؤال: عهد خداوند چيست؟
پاسخ: از جمله «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» استفاده مىشود كه رهبرى آسمانى، عهد خداوند است و از روايات نيز استفاده مىشود كه نماز، عهد خداوند است. هرگونه تعهّدى كه انسان بين خود و خدا داشته باشد، عهد الهى است. قوانين عقلى، فكرى و احكام الهى نيز مصداق عهد الهى مىباشند.
علّامه مجلسى قدس سره به دنبال آيهى «وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» يكصد وده حديث درباره اهميت صله رحم، بيان نموده و آنها را مورد بحث قرار داده است. «1» در اينجا برخى از نكات جالبى كه در آنها آمده را نقل مىكنيم:
* با بستگان خود ديدار داشته باشيد، هر چند در حدّ نوشاندن آبى باشد.
* صلهى رحم، عمر را زياد و فقر را دور مىسازد.
* با صلهى رحم، رزق توسعه مىيابد.
* بهترين قدمها، قدمى است كه براى صلهى رحم و ديدار اقوام برداشته مىشود.
* در اثر صله رحم، به مقام مخصوصى در بهشت دست مىيابيد.
* به سراغ بستگان برويد، گرچه آنها بى اعتنايى كنند.
* صلهى رحم كنيد هر چند فاميل از نيكان نباشد.
* صلهى رحم كنيد، گرچه با سلام كردن باشد.
* صلهى رحم، مرگ و حساب روز قيامت را آسان مىكند.
* بويى از بهشت نصيب شخص قاطع رحم نمىشود.
* صلهى رحم باعث تزكيه عمل و رشد اموال مىشود.
* كمك مالى به فاميل، بيست و چهار برابرِ كمك به ديگران پاداش دارد.
* صله رحم كنيد، گرچه يكسال راه برويد.
امام صادق عليه السلام مىفرمايد: «پدرم سفارش كرد، با افرادى كه با فاميل خود رابطه ندارند، دوست مشو». «2»
______________________________
(1). بحار، ج 71، ص 87.
(2). تفسير راهنما ونورالثقلين.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 86
پيامها:
1- پيمانشكنى، شيوهى فاسقان است. «الْفاسِقِينَ. الَّذِينَ يَنْقُضُونَ» (فعل مضارع، نشانه دوام و استمرار است.)
2- به پيمان فاسقان، اعتماد نكنيد. كسىكه پيمان خداوند را نقض مىكند، به عهد و پيمان ديگران وفادار نخواهد بود. «يَنْقُضُونَ، يَقْطَعُونَ»
3- انسان در برابر خداوند مسئول است، چون با عقل و فطرت خود، با او عهد و ميثاق بسته كه به احكام دين عمل كند. «عَهْدَ اللَّهِ»
4- اسلام با انزوا مخالف است. «أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ»
5- عهدشكن به خود ضربه مىزند، نه خداوند. «أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ»
سوره البقرة، آيه 28
«28» كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
چگونه به خداوند كافر مىشويد، درحالى كه شما (اجسام بىروح و) مردگانى بوديد كه او شما را زنده كرد، سپس شما را مىميراند و بار ديگر شما را زنده مىكند، سپس به سوى او باز گردانده مىشويد.
نكتهها:
بهترين راه خداشناسى، فكر در آفرينش خود و جهان است. حضرت ابراهيم عليه السلام در مقام اثبات خداوند به ديگران فرمود: «رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ» «1» پروردگار من كسى است كه زنده مىكند ومىميراند. تفكّر در پديدهى حيات وانديشيدن در مسئله مرگ، انسان را متوجه مىكند كه اگر حيات از خود انسان بود، بايد هميشگى باشد. چرا قبلًا نبود، بعداً پيدا شد وسپس گرفته مىشود؟! خداوند مىفرمايد: اكنون كه ديديد چگونه موجود بىجان، جاندار مىشود، پس بدانيد كه زنده شدن مجدّد شما در روز قيامت نيز همينطور است.
مسئله حيات، حقيقتش مجهول، ولى آثارش در وجود انسان مشهود است. خالق اين
______________________________
(1). بقره، 258.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 87
حيات نيز حقيقتش قابل درك نيست، ولى آثارش در هر چيز روشن است.
پيامها:
1- بيدار كردن عقل و فطرت، يكى از شيوههاى تبليغ و ارشاد است. «كَيْفَ تَكْفُرُونَ ...»
2- تفكّر در تحولات مرگ و حيات، بهترين دليل بر اثبات وجود خداوند است.
«كُنْتُمْ أَمْواتاً» خودشناسى مقدّمه خداشناسى است.
3- در بينش الهى، هدف از حيات ومرگ، تكامل وبازگشت به منبع كمال است.
«ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» مولوى در دفتر سوم مثنوى مىگويد:
از جمادى مُردم و نامى شدم |
|
از نما مُردم ز حيوان سر زدم |
مُردم از حيوانى و انسان شدم |
|
پس چه ترسم كِى زمردن كم شدم |
بار ديگر از ملك پرّان شوم |
|
آنچه در وَهم نايد آن شوم |
|
سوره البقرة، آيه 29
«29» هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
اوست آن كس كه آنچه در زمين است، همه را براى شما آفريده، سپس به آفرينش آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان، استوار نمود و او بر هر چيزى آگاه است.
نكتهها:
كلمه «سماء» در زبان عربى به معنى بالاست. گاهى به چند مترى بالاتر از سطح زمين، مانند شاخههاى درخت كه در ارتفاع كمى قرار دارند، گفته شده است: «وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ» «1» و گاهى به ارتفاع ابرها كه از آن باران مىبارد؛ «وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً» «2» و گاهى به جوّ اطراف زمين اطلاق شده است. «جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً» «3»
______________________________
(1). ابراهيم، 24.
(2). ق، 9.
(3). انبياء، 32.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 88
پيامها:
1- كفر به خداوند بخشندهى توانا وبرطرف كننده نيازها، شگفت انگيز است.
«كَيْفَ تَكْفُرُونَ ... هُوَ الَّذِي ...»
2- هستى، براى بشر آفريده شده است. «خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً»
3- نظام هستى، هدفدار است و در آفرينش جهان، تدبير و طرح حكيمانه مطرح بوده است. «خَلَقَ لَكُمْ»
4- هيچ آفريدهاى در طبيعت بيهوده نيست، هر چند ما راه استفاده از آن را ندانيم.
«خَلَقَ لَكُمْ»
5- اصل آن است كه همه چيز براى انسان مباح است، مگر دليل مخصوصى آن را ردّ كند. «خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً»
6- دنيا براى انسان است، نه انسان براى دنيا. «خَلَقَ لَكُمْ»
7- انسان مىتواند از نظر علمى، به جايى برسد كه از تمام مواهب طبيعى بهرهبردارى و آن را تسخير كند. «لَكُمْ»
8- بهرهگيرى از مواهب زمين، براى همه است. «خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ»
9- آسمانهاى متعدد جهان، داراى اعتدال و بدون كمترين اعوجاج و ناهماهنگى است. «فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ»
10- آفرينش آسمانها و زمين، همه بر اساس علم الهى است. «خَلَقَ لَكُمْ ... عَلِيمٌ»
11- آفرينش زمين و آسمانهاى هفتگانه، دليل توانايى خدا بر زنده كردن مردگان است كه در آيه قبل آمده بود. «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ... هُوَ الَّذِي»
سوره البقرة، آيه 30
«30» وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 89
وهنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بر آنم كه در زمين جانشينى قرار دهم. فرشتگان گفتند: آيا كسى را در زمين قرار مىدهى كه در آن فساد كند و خونها بريزد؟ در حالى كه ما با حمد و ستايش تو، ترا تنزيه و تقديس مىكنيم.
خداوند فرمود: همانا من چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد.
نكتهها:
در آيهى قبل خوانديم كه خداوند، همهى مواهب زمين را براى انسان آفريده است. در اين آيه و آيات بعد، مسألهى خلافت انسان در زمين مطرح مىشود كه نگرانى فرشتگان از فسادهاى بشر و توضيح و توجيه خدا و سجده آنان در برابر نخستين انسان را بدنبال دارد.
فرشتگان، يا از طريق اخبار الهى ويا مشاهدهى انسانهاى قبل از حضرت آدم عليه السلام در عوالم ديگر يا در همين عالم ويا به خاطر پيشبينى صحيحى كه از انسان خاكى و مادّى وتزاحمهاى طبيعى آنها داشتند، خونريزى وفساد انسان راپيشبينى مىكردند.
گرچه همهى انسانها، بالقوّه استعداد خليفه خدا شدن را دارند، امّا همه خليفهى خدا نيستند و به فرموده روايات افراد خاصى هستند، چون برخى از آنها با رفتار خود به اندازهاى سقوط مىكنند كه از حيوان هم پستتر مىشوند. چنانكه قرآن مىفرمايد: «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» «1»
قرارگاه اين خليفه، زمين است، ولى لياقت او تا «قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى» «2» مىباشد.
به ديگران اجازه دهيد سؤال كنند. خداوند به فرشتگان اذن داد تا سؤال كنند و گرنه ملائك، بدون اجازه حرف نمىزنند و فرشتگان مىدانستند كه براى هر آفريدهاى، هدفى عالى در كار است.
سؤال: چرا خداوند در آفرينش انسان، موضوع را با فرشتگان مطرح كرد؟
پاسخ: انسان، مخلوق ويژهاى است كه ساخت مادّى او به بهترين قوام بوده: «أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» «3» و در او روح خدايى دميده شده و بعد از خلقت او خداوند به خود تبريك گفت:
______________________________
(1). اعراف، 179.
(2). نجم، 9.
(3). تين، 4.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 90
«فَتَبارَكَ اللَّهُ» «1»*
سؤال: خدايى كه دائماً حاضر، ناظر وقيّوم است چه نيازى به جانشين وخليفه دارد؟
پاسخ: اوّلًا جانشينى انسان نه به خاطر نياز و عجز خداوند است، بلكه اين مقام به خاطر كرامت و فضيلت رتبهى انسانيّت است. ثانياً نظام آفرينش بر اساس واسطههاست. يعنى با اينكه خداوند مستقيماً قادر بر انجام هر كارى است، ولى براى اجراى امور، واسطههايى را قرار داده كه نمونههايى را بيان مىكنيم:
* با اينكه مدبّر اصلى اوست: «اللَّهُ الَّذِي ... يُدَبِّرُ» «2» ليكن فرشتگان را مدبّر هستى قرار داده است. «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً» «3»
* با اينكه شفا به دست اوست؛ «فَهُوَ يَشْفِينِ» «4» امّا در عسل شفا قرار داده است. «فيه شفاء» «5»
* با اينكه علم غيب مخصوص اوست؛ «إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ» «6» ليكن بخشى از آن را براى بعضى از بندگان صالحش ظاهر مىكند. «إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» «7»
پس انسان مىتواند جانشين خداوند شود و اطاعت از او، همچون اطاعت از خداوند باشد.
«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» «8» و بيعت با او نيز به منزلهى بيعت با خداوند باشد. «انّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ ... إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ» «9» و محبّت به او مثل محبّت خدا باشد. «من احبّكم فقد احب الله» «10»
براى قضاوت دربارهى موجودات، بايد تمام خيرات و شرور آنها را كنار هم گذاشت و نبايد زود قضاوت كرد. فرشتگان خود را ديدند كه تسبيح و حمد آنها بيشتر از انسان است. ابليس نيز خود را مىبيند و مىگويد: من از آتشم و آدم از خاك و زير بار نمىرود. امّا خداوند متعال مجموعه را مىبيند كه انسان بهتر است و مىفرمايد: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»
______________________________
(1). مؤمنون، 14.
(2). يونس، 3.
(3). نازعات، 5.
(4). شعراء، 80.
(5). نحل، 69.
(6). يونس، 20.
(7). جنّ، 27.
(8). نساء، 80.
(9). فتح، 10.
(10). زيارت جامعه كبيره.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 91
پيامها:
1- شايد بتوان از اين دو آيه (29- 30) فهميد: خداوند ابتدا اسباب زندگى را براى انسان فراهم كرد، سپس او را آفريد. «خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ... إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ» چنانكه حضرت على عليه السلام فرمود: «فلمّا مهد ارضه و انفذ امره اختار آدم ...» «1» همين كه زمين را گسترد و فرمانش را متنفّذ قرارداد، انسان را آفريد.
2- آفرينش ملائكه، قبل از آدم بوده است. زيرا خداوند آفريدن انسان را با آنان در ميان گذاشت. «قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ»
3- انتصاب خليفه و جانشين و حاكم الهى، تنها بدست خداست. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»
4- انسان، جانشين دائمى خداوند در زمين است. «جاعِلٌ» (كلمه «جاعل» اسم فاعل و رمز تداوم است.)
5- انسان مىتواند اشرف مخلوقات و لايق مقام خليفةاللهى باشد. «جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» البتّه ستمكاران از نيل به اين مقام محروم شدهاند: «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» «2»
6- ملائكه، فساد و خونريزى را كار دائمى انسان مىدانستند. «يُفْسِدُ ... وَ يَسْفِكُ» (فعل مضارع نشانهى استمرار است.)
7- حاكم و خليفهى الهى بايد عادل باشد، نه فاسد و فاسق. خليفه نبايد «يفسد فى الارض» باشد.
8- طرح لياقتِ خود، اگر بر اساس حسادت نباشد، مانعى ندارد. «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ»
9- عبادت و تسبيح در فضاى آرام، تنها ملاك و معيار لياقت نيست. «نَحْنُ نُسَبِّحُ»
10- به خاطر انحراف يا فساد گروهى، نبايد جلوى امكان رشد ديگران گرفته شود. با آنكه خداوند مىدانست گروهى از انسانها فساد مىكنند، امّا نعمت
______________________________
(1). نهجالبلاغه، خطبه 91.
(2). بقره، 124.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 92
آفرينش را از همه سلب نكرد.
11- مطيع و تسليم بودن با سؤال كردن براى رفع ابهام منافاتى ندارد. «أَ تَجْعَلُ فِيها»
12- خداوند فساد و خونريزى انسان را مردود ندانست، ليكن مصلحت مهمتر و شايستگى و برترى انسان را طرح نمود. «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»
13- توقّع نداشته باشيد همهى مردم بىچون و چرا، سخن يا كار شما را بپذيرند.
زيرا فرشتگان نيز از خدا سؤال مىكنند. «قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها»
14- علوم و اطلاعات فرشتگان، محدود است. «ما لا تَعْلَمُونَ»
سوره البقرة، آيه 31
«31» وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ
و خداوند همهى اسما (حقائق و اسرار هستى) را به آدم آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مىگوييد، از اسامى اينها به من خبر دهيد؟
نكتهها:
خداوند متعال اسما «1» و اسرار عالم، از نام اولياى خود «2» تا جمادات را به آدم تعليم داد. به تعبير امام صادق عليه السلام: تمام زمينها، كوهها، درهها، بستر رودخانهها و حتّى همين فرشى كه در زير پاى ماست، به آدم شناسانده شد. «3»
پيامها:
1- معلّم واقعى خداست وقلم، بيان، استاد وكتاب، زمينههاى تعليم هستند. «عَلَّمَ»
2- برترى انسان بر فرشتگان، به خاطر علم است. «وَ عَلَّمَ آدَمَ ...»
______________________________
(1). «اسم» در عرف ما فقط به معنى نام و نشان است، ولى در فرهنگ قرآنى نامِ همراه بامحتواست. چنانكه «فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى» يعنى خداوند صفات عاليه دارد.
(2). تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 54 و اكمال الدين صدوق، ج 1، ص 14.
(3). تفسير مجمعالبيان.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 93
3- انسان براى دريافت تمام علوم، استعداد و لياقت دارد. «كُلَّها»
4- فرشتگان عبادت بيشترى داشتند و آدم، علم بيشترى داشت. رابطه مقام خلافت با علم، بيشتر از عبادت است. «نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ ... عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ»
5- براى روشن كردن ديگران، بهترين راه، برگزارى امتحان و به نمايش گذاشتن تفاوتها و لياقتهاست. «عَلَّمَ ... ثُمَّ عَرَضَهُمْ ... فَقالَ أَنْبِئُونِي»
6- فرشتگان، خود را به مقام خليفةاللهى لايقتر مىدانستند. «إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» «1»
سوره البقرة، آيه 32
«32» قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ
فرشتگان گفتند: پروردگارا! تو پاك و منزهى، ما چيزى جز آنچه تو به ما آموختهاى نمىدانيم، همانا تو داناى حكيمى.
نكتهها:
ابليس و ملائكه هر كدام به نوعى خود را برتر از آدم مىديدند؛ ابليس به واسطهى خلقت؛ «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ» «2» و فرشتگان به واسطهى عبادت؛ «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ» امّا ابليس در برابر فرمان سجده خداوند، ايستادگى كرد، ولى فرشتگان چون حقيقت را فهميدند، پوزش خواستند وبه جهل خود اقرار كردند. «سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا»
پيامها:
1- عذرخواهى از سؤال بدون علم، يك ارزش است. «سُبْحانَكَ»
2- اوج گرفتنها و خود برتر ديدنها بايد تنظيم شود. گويندگان سخن «نسبح و نقدس» گفتند: «لا عِلْمَ لَنا»
3- به جهل خود اقرار كنيم. «لا عِلْمَ لَنا»* فرشتگان عالىترين نوع ادب را به نمايش گذاشتند. كلمات: «سُبْحانَكَ، لا عِلْمَ لَنا، عَلَّمْتَنا، إِنَّكَ، أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»، همه
______________________________
(1). در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» يعنى اگر شما فرشتگان در ادّعاى لايقتر بودن خود، صادق هستيد. تفسير نورالثقلين.
(2). اعراف، 12.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 94
نشانهى ادب است.
4- علم فرشتگان، محدود است. «لا عِلْمَ لَنا»
5- علم خداوند، ذاتى است؛ «إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ» ولى علم ديگران، اكتسابى است.
«عَلَّمْتَنا»
6- امور عالم را تصادفى نپنداريم. «أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»
سوره البقرة، آيه 33
«33» قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ
(خداوند) فرمود: اى آدم فرشتگان را از نامهاى آنان خبر ده. پس چون آدم آنها را از نامهايشان خبر داد، خداوند فرمود: كه آيا به شما نگفتم كه اسرار آسمانها و زمين را مىدانم و آنچه را آشكار مىكنيد و آنچه را پنهان مىداشتيد (نيز) مىدانم.
پيامها:
1- به استعدادهاى لايق، فرصت شكوفايى و بروز بدهيد. «أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»
2- در آزمون علمى كه خداوند برگزار نمود، آدم بر فرشتگان برترى يافت. «فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»
3- ملائكه علاوه بر آنچه گفتند، مسائلى را هم كتمان مىداشتند. «كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»
سوره البقرة، آيه 34
«34» وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ
و هنگامى كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد، همگى سجده كردند جز ابليس كه سر باز زد و تكبّر كرد، و از كافران گرديد.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 95
نكتهها:
به فرموده قرآن، ابليس از نژاد جنّ بود كه در جمع فرشتگان عبادت مىكرد. «كانَ مِنَ الْجِنِّ» «1»
سجده بر آدم چون به فرمان خدا بود، در واقع بندگى و عبوديت خداست. «2» زيرا عبادت واقعى، عملى است كه خداوند بخواهد، نه آنكه طبق ميل ما باشد. ابليس حاضر بود قرنها سجده كند، ولى به آدم سجده نكند.
سجده براى آدم نه تنها به خاطر شخص او، بلكه به خاطر نسل و اولاد او نيز بوده است.
چنانكه در جاى ديگر مىفرمايد: «خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» «3» و امام سجاد عليه السلام مىفرمايد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: سجده بر آدم به خاطر ذرّيه و نسل او بود. «4»
سجده فرشتگان موقّتى بود، امّا نزول آنها بر مؤمنان و استغفارشان براى آنان دائمى است.
«الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ» «5»
سجدهى بر آدم نه به خاطر جسم او، بلكه به خاطر روح الهى اوست. «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ» «6»
بىانصافى است كه به فرمان خدا تمام فرشتگان بر انسان سجده كنند، ولى انسان براى خدا سجده نكند.
پيامها:
1- فرشتگان نيز مانند انسان، مورد خطاب وامر ونهى قرار دارند. «اسْجُدُوا لِآدَمَ»
2- لياقت، از سابقه مهمتر است. فرشتگان قديمى بايد براى انسان تازه به دوران رسيده امّا لايق، سجده كنند. «اسْجُدُوا لِآدَمَ»
______________________________
(1). كهف، 50.
(2). عيون اخبارالرضا.
(3). اعراف، 11.
(4). تفسير صافى.
(5). كسانى كه گفتند پروردگار ما خداست و در اين عقيده پايدار بودند فرشتگان بر آنان نازل مىشوند. فصّلت، 30. و در جاى ديگر مىفرمايد: «وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا» يعنى فرشتگان براى اهل ايمان دائماً در حال استغفارند. غافر، 7.
(6). حجر، 29.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 96
3- خطرناكتر از نافرمانى در عمل، بىاعتقادى به فرمان است. «أَبى وَ اسْتَكْبَرَ»
4- تكبّر وجسارت ابليس، سرچشمهى بدبختىهاى او شد. «كانَ مِنَ الْكافِرِينَ»*
سوره البقرة، آيه 35
«35» وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ
و گفتيم: اى آدم! تو و همسرت در اين باغ سكونت گزين و از (هر كجاى) آن هر چه مىخواهيد به فراوانى و گوارايى بخوريد، امّا به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد شد.
نكتهها:
در فرهنگ قرآن، «شجر» علاوه بر درخت، به «بوته» هم گفته مىشود. مثلًا به بوته كدو مىگويد: «شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ» «1»، بنابراين اگر در روايات و تفاسير مىخوانيم كه مراد از شجر در اين آيه گندم است، جاى اشكال نيست.
«جنات» به باغهاى دنيا نيز گفته مىشود، چنانكه در سورهى قلم آيه 17 آمده است: «إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ» ما صاحبان باغ را آزمايش كرديم. آنچه از آيات ديگر قرآن و روايات استفاده مىشود، باغى كه آدم در آن مسكن گزيد، بهشت موعود نبوده است زيرا:
1. آن بهشت، براى پاداش است و آدم هنوز كارى نكرده بود كه استحقاق پاداش داشته باشد.
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ» «2»
2. كسىكه به بهشت وارد شود، ديگر خارج نمىشود. «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ» «3»
3. در آن بهشت، امر و نهى و ممنوعيّت و تكليف نيست، در حالى كه آدم از خوردن درخت نهى شد. به علاوه در روايات اهل بيت عليهم السلام نيز آمده است كه بهشت آدم، بهشت موعود نبوده است.
نهى حضرت آدم، نهى تكليفى نبود كه انجامش حرام باشد، بلكه جنبهى توصيه و راهنمايى داشت.
______________________________
(1). صافات، 146.
(2). آلعمران، 142.
(3). حجر، 48.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 97
پيامها:
1- در شيوهى تربيت، هرگاه خواستيد كسى را از كار يا چيزى باز داريد، ابتدا راههاى صحيح، باز گذاشته شود و سپس مورد نهى اعلام شود. ابتدا فرمود:
«كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما» سپس فرمود: «لا تَقْرَبا»
2- نزديك شدن به گناه همان و افتادن در دامن گناه همان. «لا تَقْرَبا ... فَتَكُونا»
3- تخلّف از راهنمايىهاى الهى، ظلم به خويشتن است. «فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ» آدم و همسرش نيز براى توبه گفتند: «ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» البتّه با توجّه به عصمت انبيا مراد از ظلم در اين قبيل موارد، ترك اولى است.
سوره البقرة، آيه 36
«36» فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ
پس شيطان آن دو را به لغزش انداخت وآنان را از باغى كه در آن بودند، خارج كرد و (در اين هنگام به آنها) گفتيم: فرود آييد! در حالى كه بعضى شما دشمن برخى ديگر است و براى شما در زمين قرارگاه و تا وقتى معيّن بهره و برخوردارى است.
نكتهها:
از آيه «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» كه قبلًا خوانديم، استفاده مىشود كه غرض اصلى از خلقت آدم اين بود كه وى در زمين زندگى كند، ولى زندگى در زمين نيازمند يك نوع آمادگى بود و بايد آدم بداند كه:
1. آزاد مطلق نيست. در زندگى او، امر و نهى و تكليف وجود دارد.
2. ابليس دشمن اوست وچه بسا با سوگند و وعدههاى دروغ، انسان را فريب دهد.
3. اطاعت از شيطان، عامل سقوط اوست.
4. توبه، وسيله جبران است.
امام رضا عليه السلام مىفرمايد: ماجراى لغزش آدم، قبل از رسيدن به مقام نبوّت بوده و از
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 98
لغزشهاى كوچكى بوده كه قابل عفو است. «1»
شيطان براى ايجاد لغزش، دست به هر نوع تاكتيك روانى وتبليغاتى زد، از جمله:
الف: براى آدم و حوّا سوگند ياد كرد. «قاسمهما» «2»
ب: قيافهى خيرخواهانه به خود گرفت و گفت: من از خيرخواهان شما هستم. «إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ» «3»
ج: وعده ابديّت داد، كه اگر اين گياه را بخوريد، زندگى و حكومت ابدى خواهيد داشت. «شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى» «4»
د: دروغ گفت و به ذات حقّ تهمت زد. «ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ» «5» يعنى پروردگارتان شما را نهى نكرد مگر از ترس اينكه شما فرشته شويد يا به زندگى ابدى برسيد.
پيامها:
1- خطر شيطان، براى بزرگان نيز هست. او به سراغ آدم و حوّا آمد. «فَأَزَلَّهُمَا»
2- شيطان، دشمن ديرينهى نسل بشر است. زيرا از روز اوّل به سراغ پدر و مادر ما رفت. «فَأَزَلَّهُمَا»
3- انسان به خودى خود، جايزالخطا و وسوسهپذير است. «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ»
4- هر انسانى به خاطر استعدادها و لياقتهايى كه دارد بهشتى است، ولى خلافها او را سقوط مىدهد. «فَأَخْرَجَهُما»
5- از نافرمانى خداوند و عواقب تلخ وسوسههاى ابليس، عبرت بگيريم. تحت نفوذ شيطان قرار گرفتن، برابر با خروج از مقامات الهى و محروميّت از آنهاست. «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ ... فَأَخْرَجَهُما»
6- زندگى دنيا، موقّتى است. «الى حين»
______________________________
(1). تفسير نورالثقلين.
(2). اعراف، 21.
(3). اعراف، 21.
(4). طه، 120.
(5). اعراف، 20.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 99
سوره البقرة، آيه 37
«37» فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ
پس آدم از سوى پروردگارش كلماتى دريافت كرد، (وبا آن كلمات توبه كرد،) پس خداوند لطف خود را بر او بازگرداند. همانا او توبهپذير مهربان است.
نكتهها:
چون آدم از غذايى كه نبايد بخورد، چشيد و از آن همه نعمت و رفاه محروم شد، متوجّه اشتباه خود گرديد. او در اثر پشيمانى و ندامت، كلماتى را از خداوند دريافت كرد و به وسيلهى آن كلمات، توبه نمود. «1»
طبق آنچه از روايات شيعه وسنّى استفاده مىشود، مراد از كلماتى كه آدم به وسيلهى آن توبه نمود، توسّل به بهترين خلق خدا يعنى حضرت محمّد و اهلبيت او عليهو عليهم السلام است. چنانكه در تفسير درّالمنثور از ابن عباس نقل شده است كه آدم براى پذيرش توبهاش، خداوند را به اين نامها قسم داد: «بحّق محمّد وعلىّ و فاطمة و الحسن و الحسين» «2» البتّه برخى معتقدند، مراد از كلمات، همان جملهاى است كه در سورهى اعراف آمده است:
«رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ» «3» خدايا! ما به خود ستم كرديم و اگر تو ما را نيامرزى و مورد رحمت قرار ندهى، حتماً از زيانكاران خواهيم بود.
بنابراين اولين توبه در روى زمين، با توسّل به محمّد و آل محمّد پذيرفته شد.
پيامها:
1- همچنان كه توفيق توبه از خداست، بايد چگونگى و راه توبه را نيز از خداوند دريافت كنيم. «مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ»
2- قبول توبه و ارائهى راه آن، از شئون تربيت و ربوبيّت خداست. «مِنْ رَبِّهِ»
______________________________
(1). توبه، به معنى بازگشت است. اگر توبه را به خدا نسبت دهيم، به معنى بازگشت لطف و رحمت او بر بندهى خلافكار و پشيمان است؛ «هُوَ التَّوَّابُ»* و اگر آنرا به بنده نسبت دهيم به معنى بازگشت انسان خطاكار به سوى خداوند است. «فَتابَ عَلَيْهِ»
(2). تفسير درّالمنثور.
(3). اعراف، 23.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 100
3- اين همه لطف و قبول توبه، تنها كار خداست. «هُوَ»
4- اگر توبه واقعى باشد، خداوند آن را مىپذيرد. «هُوَ التَّوَّابُ»
5- اگر توبه را شكستيم، باز هم خداوند توبه را مىپذيرد. «هُوَ التَّوَّابُ»
6- عذرپذيرى خدا همراه با رحمت است، نه عتاب وسرزنش. «التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»
سوره البقرة، آيه 38
«38» قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ
گفتيم: همگى از آن (باغ به زمين) فرود آييد، اگر هدايتى از طرف من براى شما آمد، پس هركه از هدايت من پيروى كند، نه برايشان بيمى است ونه غمگين خواهند شد.
سوره البقرة، آيه 39
«39» وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ
و (لى) كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، آنان اهل دوزخاند و هميشه در آن خواهند بود.
نكتهها:
گرچه اعتراف به خطا و توبهى آدم و حوّا، سبب شد كه خداوند آنان را عفو كند، ولى بعد از توبه بار ديگر به بهشت برنمىگردد. زيرا آثار وضعى لغزش، غير از عفو الهى است.
فرمان هبوط در چند آيهى قبل همراه نوعى قهر بود، ولى در اين آيه چون بعد از توبه آدم است به صورت عادّى مطرح شده است. همچنين اميدوار مىكند كه اگر از هدايت الهى پيروى كنند، حزن و اندوهى نخواهند داشت.
پيامها:
1- گاهى يك حركت، دامنهى تأثيرات خوب وبدش در همهى عصرها و نسلها گسترده مىشود. «اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً»
2- با يك لغزش و خطا، نبايد كسى را طرد كرد، زيرا انسان قابل ارشاد و
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 101
هدايت پذير است. «يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً»
3- براى راهنمايى بشر، آمدن انبيا قطعى است. «يَأْتِيَنَّكُمْ»
4- هدايت واقعى تنها از طرف خداست. «مِنِّي هُدىً»
5- امنيّت و آرامش واقعى، در سايهى پيروى از دين و دستورات خداوند حاصل مىشود. «فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»
سوره البقرة، آيه 40
«40» يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ
اى فرزندان اسرائيل! نعمتهايم را كه به شما ارزانى داشتم، به خاطر بياوريد و به پيمانم (كه بستهايد) وفا كنيد، تا من (نيز) به پيمان شما وفا كنم و تنها از من پروا داشته باشيد.
نكتهها:
اسرائيل، نام ديگر حضرت يعقوب است كه از دو كلمهى «اسر» و «ئيل» تركيب يافته است.
«اسر» به معناى بنده و «ئيل» به معناى خداوند است. بنابراين اسرائيل در لغت به معناى بندهى خداست.
تاريخ بنىاسرائيل و اسارت آنان به دست فرعونيان و نجات آنها به دست حضرت موسى عليه السلام وبهانهگيرى وارتداد آنان، يك سرنوشت وتاريخ ويژهاى براى اين قوم به وجود آورده است. اين تاريخ براى مسلمانان نيز آموزنده و پندآموز است كه اگر به هوش نباشند، به گفته روايات به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
پيمانهاى الهى، شامل احكام كتابهاى آسمانى و پيمانهاى فطرى كه خداوند از همه گرفته است، مىشود. در قرآن به مسئله امامت، عهد گفته شده است: «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» «1» يعنى پيمان من «مقام امامت» به افراد ظالم نمىرسد. پس وفاى به عهد يعنى وفاى به امام و رهبر آسمانى و اطاعت از او.
______________________________
(1). بقره، 124.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 102
همچنين در روايات مىخوانيم: نماز، عهد الهى است. «1»
پيامها:
1- ياد نعمتهاى پروردگار، سبب محبّت و اطاعت اوست. «اذْكُرُوا ... أَوْفُوا»
به هنگام دعوت به سوى خداوند، از الطاف او ياد كنيد تا زمينهى پذيرش پيدا شود. «اذْكُرُوا»
2- ياد و ذكر نعمتها، واجب است. «اذْكُرُوا»
3- نعمتهايى كه به نياكان داده شده، به منزلهى نعمتى است كه به خود انسان داده شود. با اينكه نعمتها به اجداد يهودِ زمان پيامبر داده شده بود، امّا خداوند به نسل آنان مىگويد فراموش نكنند. «اذْكُرُوا»
4- وفا به پيمانهاى الهى، واجب است. «بِعَهْدِي»
5- بهرهگيرى از الطاف خداوند، مشروط به گام برداشتن در مسير تكاليف الهى است. «أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ» آرى، اگر مطيع خدا بوديم، خداوند نيز دعاهاى ما را مستجاب خواهد كرد. «أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ»
6- در انجام تكاليف الهى، از هيچ قدرتى نترسيم و ملاحظهى كسى را نكنيم.
تبليغات سوء دشمن، ملامتها، تهديدها و توطئهها مهم نيست، قهر خدا از همه مهمتر است. «وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ»
سوره البقرة، آيه 41
«41» وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا وَ إِيَّايَ فَاتَّقُونِ
و به آنچه (از قرآن) نازل كردم، ايمان بياوريد كه تصديق مىكند آنچه را (از تورات) با شماست. و نخستين كافر به آن نباشيد و آيات مرا به بهاى ناچيز نفروشيد و تنها از من پروا كنيد.
______________________________
(1). وسائل، ج 4، ص 110.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 103
نكتهها:
اين آيه خطاب به دانشمندان يهود مىفرمايد: قرآن، هماهنگ با بشاراتى است كه در تورات شماست. «1» شما دانشمندان، زمانى مبلغ و منتظر ظهور اسلام بوديد، اكنون پيشگامان كفر نشويد تا به پيروى از شما، ساير يهود از اسلام آوردن سر باز زنند، آيات الهى را به بهاى ناچيزِ رياست دنيا، نفروشيد و از خدا بترسيد.
پيامها:
1- اعتقادات صحيح مردم را قبول كنيم، تا آنان نيز سخن ما را بپذيرند. «مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ»
2- وجود تحريف در بخشى از تورات و انجيل، مانع قبولى بخشهاى ديگر نيست. «مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ»
3- انحراف علما، سبب انحراف ديگران مىشود. «وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ»
4- رمز سكوت و كتمانهاى نابجاى دانشمندان، وابستگىهاى مادّى آنان است.
«وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا»
5- با توجّه به اينكه متاع دنيا قليل است، رسيدن به تمام منافع دنيا، ارزش يك لحظه انحراف را ندارد. «ثَمَناً قَلِيلًا»
6- به جاى نگرانىِ از دست دادن مال ومقام بايد از قهر خدا ترسيد. «إِيَّايَ فَاتَّقُونِ»
سوره البقرة، آيه 42
«42» وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
و حقّ را با باطل نپوشانيد و حقيقت را با اينكه مىدانيد، كتمان نكنيد.
نكتهها:
كلمه «لُبْس» به معناى پوشاندن و «لَبْس» به معناى شكّ و ترديد است.
______________________________
(1). مراد از هماهنگى قرآن با تورات تحريف نشده، هماهنگى كلّى و اجمالى است، نه هماهنگىدر تمام احكام.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 104
امتياز انسان، به شناخت اوست و كسانى كه با ايجاد شكّ و وسوسه و شيطنت، حقّ را مىپوشانند و شناخت صحيح را از مردم مىگيرند، در حقيقت يگانه امتياز انسان بودن را گرفتهاند و اين بزرگترين ظلم است.
حضرت على عليه السلام مىفرمايد: اگر باطل خالصانه مطرح شود، نگرانى نيست. (چون مردم آگاه مىشوند و آن را ترك مىكنند.) و اگر حقّ نيز خالصانه مطرح شود، زبان مخالف بسته مىشود. لكن خطر آنجاست كه حقّ و باطل، بهم آميخته شده و از هر كدام بخشى چنان جلوه داده شود كه زمينهى تسلّط شيطان بر هوادارانش فراهم شود. «1»
پيامها:
1- نه حقّ را با باطل مخلوط كنيم و آن را تغيير دهيم و نه باطل را در لباس حقّ مطرح سازيم. «لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ، لا تكتموا الحق»
2- وجدان وفطرت، بهترين گواه بر حقّ پوشى انسان است. «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»*
سوره البقرة، آيه 43
«43» وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ
و نماز را بپاداريد و زكات را بپردازيد و همراه با ركوع كنندگان، ركوع نماييد.
پيامها:
1- بعد از دعوت به ايمان، دعوت به عمل صالح است. «آمِنُوا ... أَقِيمُوا»
2- نماز و زكات، در آئين يهود نيز بوده است. «أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ»
3- رابطه با خدا، از طريق نماز و كمك به خلق خدا، از طريق زكات و همراهى با ديگران، يك مثلّث مقدّس است. «أَقِيمُوا، آتُوا، ارْكَعُوا»
4- شايد بتوان گفت اصل فرمان نماز، با جماعت است. اساس دين بر حضور در اجتماع و دورى از انزوا و گوشهنشينى است. «وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ»
______________________________
(1). نهجالبلاغه، كلام 49.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 105
سوره البقرة، آيه 44
«44» أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ
آيا مردم را به نيكى دعوت كرده و خودتان را فراموش مىنماييد؟ با اينكه شما كتاب (آسمانى) را مىخوانيد، آيا هيچ فكر نمىكنيد؟
نكتهها:
دانشمندان يهود، قبل از بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، مردم را به ايمان آوردن به آن حضرت دعوت مىكردند و بشارت ظهور حضرت را مىدادند، امّا هنگام ظهور، خودشان ايمان نياوردند و حتّى بعضى از آنان به بستگان خود كه اسلام آورده بودند، توصيه مىكردند كه مسلمان بمانند، ولى خودشان اسلام نمىآوردند. «1»
در روايات آمده است: دانشمندى كه ديگران را به بهشت دعوت كند، ولى خودش اهل جهنّم باشد، بزرگترين وسختترين حسرتها را خواهد داشت. «2»
حقّ تلاوت، عمل است. امام صادق عليه السلام فرمود: «كونوا دعاة النّاس باعمالكم و لاتكونوا دعاةً بالسنتكم» «3» با اعمال خودتان مردم را دعوت كنيد، نه تنها با گفتار.
از حضرت على عليه السلام نقل شده است كه فرمود: سوگند كه من شما را به كارى دعوت نمىكنم، مگر آنكه خودم پيشگام باشم و از كارى نهى نمىكنم مگر آنكه خودم قبل از شما آن را ترك كرده باشم. «4»
همچنين آن حضرت فرمود: هر كس خود را امام ديگران قرار داد، ابتدا بايد به تعليم خود بپردازد. «5»
امام كاظم عليه السلام فرمودهاند: «طوبى للعلماء بالفعل و ويل للعلماء بالقول» «6» درود بر عالمانى كه به گفته خود عمل مىكنند و واى بر عالمانى كه فقط حرف مىزنند.
______________________________
(1). نمونه، ج 1، ص 214.
(2). بحار، ج 2، ص 37.
(3). نورالثقلين، ج 1، ص 57.
(4). نهجالبلاغه، خطبه 175.
(5). نهجالبلاغه، حكمت 73.
(6). بحار، ج 78، ص 299.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 106
عالم بىعمل در قالب تمثيل
الف: در قرآن: عالم بىعمل، به الاغى تشبيه شده است كه بار كتاب حمل مىكند، ولى خود از آن بهرهاى نمىبرد. «1»
ب: در روايات:
* رسول خدا صلى الله عليه و آله: عالم بىعمل، مثل چراغى است كه خودش مىسوزد، ولى نورش به مردم مىرسد. «2»
* رسول خدا صلى الله عليه و آله: عالم بىعمل، چون تيرانداز بدون كمان است. «3»
* عيسى عليه السلام: عالم بىعمل، مثل چراغى است بر پشتبام كه اتاقها تاريكاند. «4»
* على عليه السلام: عالم بىعمل، چون درخت بىثمر وگنجى است كه انفاق نشود. «5»
* امام صادق عليه السلام: موعظهى عالم بىعمل، چون باران بر روى سنگ است كه در دلها نفوذ نمىكند. «6»
ج: عالم بىعمل، در كلام انديشمندان:
گرسنهاى است روى گنج خوابيده.
تشنهاى است بر كنار آب و دريا.
طبيبى است كه خود از درد مىنالد.
بيمارى است كه دائماً نسخه درمان را مىخواند، ولى عمل نمىكند.
منافقى است كه سخن و عملش يكى نيست.
پيكرى است بىروح.
پيامها:
1- آمران به معروف، بايد خود عامل به معروف باشند. «تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ»
______________________________
(1). جمعه، 5.
(2). كنزالعمّال، ح 29109.
(3). بحار، ج 10، ص 100.
(4). بحار، ج 14، ص 309.
(5). غررالحكم.
(6). بحار، ج 2، ص 39.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 107
2- اگر مقدّمات فراموشى را خودمان فراهم كرده باشيم، معذور نيستيم. عذر فراموشكارى پذيرفته است كه بىتقصير باشد. «تَنْسَوْنَ، تَتْلُونَ»
3- تلاوت كتاب آسمانى كافى نيست، تعقّل لازم است. «تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»
4- خود فراموشى، نشانهى بىخردى است. «أَ فَلا تَعْقِلُونَ»
Version:0.9 StartHTML:-1 EndHTML:-1 StartFragment:000081 EndFragment:302648
هها:
مراد از فرمان «قتل نفس» در جمله: «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» خودكشى نيست، بلكه يكديگر را كشتن است. نظير آيهى شريفه: «لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ» «1» همديگر را طعنه نزنيد. و يا نظير آيهى «فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ» «2»، يعنى همديگر را سلام دهيد.
پذيرفتن اين نحو توبهى سخت، براى يهوديان فضليت است. زيرا خداوند در انتقاد از مسلمانان منافق مىفرمايد: «وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ» «3» اگر بر آنان فرمان كشتن همديگر را واجب مىنموديم و يا فرمان خروج از سرزمين خودشان را صادر مىكرديم، آنرا جز افراد اندكى انجام نمىدادند.
______________________________
(1). حجرات، 11.
(2). نور، 61.
(3). نساء، 66.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 119
پيامها:
1- مردم را با محبّت براى پذيرش حدود الهى آماده كنيد. «يا قَوْمِ ... فَاقْتُلُوا»
2- شرك، ظلم به خويشتن است. «ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ»
3- هر چه برهان و معجزه و دليل بيشتر عرضه شود، تكليف سنگينتر و تخلّف از آن خطرناكتر خواهد بود. گوسالهپرستى، بعد از ديدن آن همه معجزه، توبهاى جز اعدام ندارد. «فَتُوبُوا ... فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ»
4- حكم مرتدّ، مرگ است. «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ»
5- مرگ در رحمت الهى، بهتر از زندگى در لعنت الهى است. «ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ»
6- اجراى حدود الهى، گرچه به قيمت قتل انسان باشد، به نفع اوست. «فَاقْتُلُوا ... ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ»
7- اساس دستورات الهى، خير رسانى به انسان است. «ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ»
8- براى جريمههاى سنگين، بايد بركات زيادى گفته شود تا مردم آماده پرداخت آن شوند. «فَاقْتُلُوا ... ذلِكُمْ خَيْرٌ، فَتابَ عَلَيْكُمْ،* إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»
سوره البقرة، آيه 55
«55» وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ
و (نيز بخاطر آوريد) هنگامى كه گفتيد: اى موسى! هرگز به تو ايمان نمىآوريم مگر اينكه خدا را آشكارا (به چشم خود) ببينيم، پس صاعقه (جان) شما را گرفت، در حالى كه تماشا مىكرديد.
نكتهها:
پيروان حضرت موسى دو گروه شدند:
الف: گروهى برگزيده كه همراه موسى عليه السلام براى مناجات و شنيدن كلام خداوند به كوه طور آمدند، ولى وقتى گفتگوى خدا و موسى را شنيدند، گفتند: از كجا بدانيم كه اين صدا از خداست، بايد خدا را با چشم ببينيم تا بپذيريم.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 120
ب: گروهى كه با هارون ماندند و در غياب حضرت موسى، گوسالهپرست شدند. آيه 154 سوره اعراف در مورد كسانى كه ديدن خدا را طلب كردند، مىفرمايد: «أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ» آنها را زمين لرزه گرفت. شايد صاعقهاى كه در اين آيه مطرح است، همراه با زمين لرزه بوده و آنها با اين صاعقه از دنيا رفتند. چون آيه بعد مىفرمايد: شما را بعد از مرگ دوباره برانگيختيم.
اين آيه پيامبر اسلام را تسلّى و دلدارى مىدهد كه از درخواستهاى بيهوده مردم نگران مباش. زيرا مردم از موسى درخواستهاى خطرناكتر داشتند.
پيامها:
1- از عاقبت لجاجت، جسارت، بىادبى و توقّعات نابجاى گذشتگان، عبرت بگيريد. «لَنْ نُؤْمِنَ ... فَأَخَذَتْكُمُ»
2- براى گروهى منطق و استدلال و موعظه كافى است، ولى براى گروهى قهر و غلبه لازم است. «فَأَخَذَتْكُمُ»
3- اگر خداوند نيست تا او را ببينيد، امّا آثار او كه ديدنى است. چرا با ديدن آنها ايمان نمىآوريد. «فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ»
سوره البقرة، آيه 56
«56» ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
سپس شما را پس از مرگتان (حيات بخشيديم و) برانگيختيم، شايد شكر او را بجا آوريد.
نكتهها:
زنده كردن مجددِ كسانى كه در اثر صاعقه از بين رفتند، به دنبال پريشانى و نگرانى و دعاى حضرت موسى عليه السلام بود كه در آيه 155 سورهى اعراف انشاء اللّه بحث آن خواهد آمد.
پيامها:
1- رجعت و معاد، امر محالى نيست. بعضى از مردگان در همين دنيا زنده شدهاند. «بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ»
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 121
2- رمز بروز برخى تلخىها و سپس نجات از آنها، پيدا شدن روحيّهى شكرگزارى است. «بَعَثْناكُمْ ... لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»
سوره البقرة، آيه 57
«57» وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ
و ابر را بر شما سايبان ساختيم و «منّ» و «سَلوى» بر شما نازل كرديم (و گفتيم:) از نعمتهاى پاكيزهاى كه به شما روزى داديم بخوريد، (ولى شما با بهانهجويىهاى خود، كفران نعمت كرديد. بدانيد كه) آنها به ما ستم نكردند، بلكه به خودشان ستم كردند.
نكتهها:
پس از نجات بنىاسرائيل از سلطهى فرعون، به آنان دستور داده شد كه وارد سرزمين فلسطين شوند. آنها به بهانهى اينكه در آنجا افراد ستمگرى هستند، سرپيچى كرده و به موسى گفتند: با خدايت به جنگ آنان برو، ما همين جا نشستهايم. قهر خداوند آنها را فراگرفت و مدّت چهل سال در بيابانِ «تيه» ماندگار شدند، ولى خداوند در آنجا نيز براى آنان ابرها را چون سايهبان قرار داد و دو نوع غذاى طبيعى و گوارا به نامهاى مَنّ و سَلوى، در دسترس آنان گذاشت.
«مِنْ»، به شيرهى مخصوص درختان كه چون قطره بر روى آنها مىنشيند، گفته مىشود كه همان صَمغ است وبرخى به معنى عسل وقارچ گرفتهاند. «سلوى» به پرندگانى مخصوص كه شبيه كبوترند مىگويند.
پيامها:
1- ابر و باد و باران، به فرمان خداوند هستند. «ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ»
2- رازق بودن خداوند، محدود به شرائط خاصّى نيست. در بيابان بىآب و علف هم، رزق طبيعى مىفرستد. «وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى»
3- خداوند، رزق انسان را از حلال و پاكيزه مقدّر كرده است. «طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ»
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 122
4- تخلّف از فرامين الهى، ظلم بر خويشتن است. «أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»
سوره البقرة، آيه 58
«58» وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ
و (به خاطر بياوريد) زمانى كه گفتيم: وارد اين قريه (بيت المقدّس) شويد و از (نعمتهاى فراوان) آن، هر چه مىخواهيد با گوارايى بخوريد و از درِ (معبد بيت المقدّس) سجدهكنان و خاشعانه وارد شويد و بگوييد: «حِطّة» (گناهان ما را بريز)، تا ما خطاهاى شما را ببخشيم و به نيكوكاران، پاداشى افزون خواهيم داد.
نكتهها:
چنانكه در سورهى مائده «1» آمده، مراد از «قرية» در اين آيه، بيتالمقدّس است. پس از چهل سال ماندن در بيابان تيه، بنىاسرائيل مأمور شد كه وارد شهر بيت المقدّس شده و به معبد درآيند و موقع داخل شدن به مسجد، كلمهى «حِطّة» را بگويند. «حطّة» به معناى ريزش گناهان و طلب عفو و اظهار توبه است. در تفسير اطيب البيان آمده است كه مراد از باب، دروازهى شهر نيست، بلكه درب مسجد است كه الآن هم به نام «باب الحطّة» معروف مىباشد و مراد از «سُجَّداً» نيز سجدهى شكر، بعد از ورود به مسجد است.
پيامها:
1- براى ورود به مكانهاى مقدّس، احترام مخصوص لازم است. «ادْخُلُوا ... سُجَّداً»
2- بخشش، از اوست، امّا استغفار و طلب آمرزش، بايد از سوى ما باشد. «قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ»
3- آداب دعا وشيوه توبه را نيز بايد از خدا بياموزيم. «ادْخُلُوا ... سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ»
______________________________
(1). مائده، 21.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 123
4- عمل به دستورات خداوند، زمينهى آمرزش ماست. «ادْخُلُوا ... قُولُوا ... نَغْفِرْ لَكُمْ»
5- استغفار، براى گناهكار مايهى آمرزش و براى نيكوكار اعتلاى درجه است.
«نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ»
سوره البقرة، آيه 59
«59» فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ
امّا ستمگران (آن سخن را) به سخن ديگرى غير از آنچه به ايشان گفته شده بود، تبديل كردند (وبه جاى حطّه، به عنوان مسخره گفتند: حنطه، يعنى گندم.) پس ما بر آن ستمكاران به سزاى گناهى كه مرتكب مىشدند، عذابى از آسمان فرو فرستاديم.
نكتهها:
در آيات 161 و 162 سوره اعراف، مشابه اين آيه وآيهى قبل تكرار شده وكلمهى «رجز» به معناى عذاب، بيمارى طاعون و حالت اضطراب بكار رفته است.
سنّت خداوند، نزول رحمت است و به همين دليل، بهترين غذا «منّ وسَلوى» براى بنىاسرائيل نازل شد، ولى به خاطر كج روى، عذاب نازل مىشود.
پيامها:
1- ظلم و گناه، زمينهساز تغيير و تحريف قانون است. «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا»
2- تا وقتى كه روش و شيوه كارى بيان نشده، انسان آزاد است تا با نظر خود عمل كند، ولى بعد از بيان روشها، عذرى در تغيير آن نيست. «قِيلَ لَهُمْ»
3- جزاى تحريف گران قوانين الهى، قهر و عذاب است. «رِجْزاً مِنَ السَّماءِ»
4- همهى پاداشها و كيفرها مربوط به آخرت نيست، بلكه بعضى از كيفرها در همين دنيا صورت مىپذيرد. «فَأَنْزَلْنا ... رِجْزاً مِنَ السَّماءِ»
5- اگر كجروى براى انسان عادت شد، قهر الهى فرا مىرسد. «كانُوا يَفْسُقُونَ»
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 124
سوره البقرة، آيه 60
«60» وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ
و (بخاطر بياور) زمانى كه موسى براى قوم خويش طلب آب كرد، به او گفتيم: عصاى خود را به سنگ بزن، ناگاه دوازده چشمهى آب از آن جوشيد، (بطورى كه) هر يك از افراد (طوائف دوازدهگانه بنىاسرائيل) آبشخور خود را شناخت. (گفتيم:) از روزى الهى بخوريد و بياشاميد و در زمين، تبهكارانه فساد نكنيد!
نكتهها:
شايد در عدد دوازده، راز و رمزى نهفته است. زيرا عدد ماههاى سال، عدد نقباى بنىاسرائيل و تعداد حواريون حضرت عيسى عليه السلام و عدد ائمهى معصومين عليهم السلام، دوازده است.
در آيه، همراه با كلمهى «مُفْسِدِينَ»، «لا تَعْثَوْا» نيز آمده است. «عثوا» به معنى فساد شديد است و شايد در كنار هم قرار گرفتن اين دو كلمه، مىخواهد از توجّه و تعمّد و روحيّهى فساد انگيزى نهى كند. چرا كه لغزشِ غير عمد و بدون قصد فتنهانگيزى، مورد عفو قرار مىگيرد.
پيامها:
1- انبيا، در فكر تأمين نيازهاى مادّى مردم نيز هستند. «إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ»
2- همه چيز، حتّى آبِ خوردن را از خداوند بخواهيم. «اسْتَسْقى»
3- قوانين طبيعت، محكوم ارادهى خداوند است. «اضْرِبْ ... فَانْفَجَرَتْ»
خداوند هم سببساز و هم سببسوز است. با يك عصا واز دست يك نفر، يكبار آب را مىخشكاند و يكبار آب را جارى مىسازد.
4- دعاى انبيا، مستجاب است. «اسْتَسْقى، فَانْفَجَرَتْ»
5- جارى شدن آب با زدن عصا به سنگ، يك معجزه است و پيدايش دوازده
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 125
چشمه براى دوازده قبيله، معجزهاى ديگر. «اثْنَتا عَشْرَةَ»
6- توزيع منظّم و عادلانه و حساب شده، مايهى امنيّت و صفا و مانع پيدا شدن اختلاف است. «قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ»
7- بهرهگيرى از نعمتهاى الهى، نبايد زمينهساز فساد باشد. «كُلُوا ... وَ لا تَعْثَوْا»
8- براى جلوگيرى از فساد، از محبّتها و لطف خداوند به انسان بگوييد. «كُلُوا وَ اشْرَبُوا ... وَ لا تَعْثَوْا»
سوره البقرة، آيه 61
«61» وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ
و (نيز بخاطر آوريد) زمانى كه گفتيد: اى موسى! ما هرگز يك نوع غذا را تحمّل نمىكنيم، پس پروردگارت را بخوان تا از آنچه (به طور طبيعى از) زمين مىروياند، از سبزى و خيار و سير و عدس و پيازش، براى ما (نيز) بروياند.
موسى گفت: آيا (غذاى) پستتر را بجاى نعمت بهتر مىخواهيد؟ (اكنون كه چنين است بكوشيد از اين بيابان خارج شده و) وارد شهر شويد، كه هر چه خواستيد براى شما فراهم است. پس (مُهر) ذلّت و درماندگى، بر آنها زده شد و (مجدّداً) گرفتار غضب پروردگار شدند. اين بدان جهت بود كه آنها به آيات الهى كفر مىورزيدند و پيامبران را به ناحقّ مىكشتند، و اين به سبب آن بود كه آنان گنهكار و سركش و متجاوز بودند.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 126
نكتهها:
بنىاسرائيل به جاى شكرگزارى از نعمتهاى «من و السلوى»، به فكر زيادهخواهى و تنوّع طلبى افتاده و از غذاهاى زمينى خواستند و براى نمونه، تعدادى از آنها مانند: سبزى، خيار، پياز و سير را نام بردند. حضرت موسى در برابر اين درخواستها، ضمن تأسّف از اينكه آنها نعمتهاى نيكو و بهتر را با نعمتهاى ساده عوض مىكنند، به آنها گفت: اگر بناى كاميابى از اينها را داريد، بايد به شهر رفته و با دشمنانتان بجنگيد، شما از يك طرف حال جهاد نداريد و از طرف ديگر تمام امتيازات شهرنشينى را مىخواهيد. سرانجام اين قوم با چنين ويژگىها و خصوصيّاتى، به ذلّت و خوارى افتاده و گرفتار قهر و غضب الهى خواهند شد.
تنوّع طلبى و افزون خواهى، دامى براى اسير شدن انسانهاست. استعمارگران نيز از همين خصيصهى مردم، براى لباس، مسكن، مركب و تجمّلات استفاده كرده و مردم را به اسارت خود مىكشند.
پيامها:
1- شكمپرستى، عامل هبوط وسقوط انسانهاست. «لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ ... اهْبِطُوا»
2- رفاهطلبى، زمينهى ذلّت و خوارى است. «لَنْ نَصْبِرَ ... ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ ...»
3- بىادبى، نشانهى روحيّهى سركشى و طغيانگرى است. آنها مىتوانستند بجاى «لَنْ نَصْبِرَ» هرگز صبر نمىكنيم، بگويند: يكنواختى غذا براى ما سنگين شده است. و يا بجاى «فَادْعُ لَنا رَبَّكَ»، بگويند: «فادع لنا ربنا»
4- بنىاسرائيل، نژاد پر توقّع و افزون طلب هستند. «فَادْعُ لَنا، يُخْرِجْ لَنا»
5- بيان خواستههاى جزيى، نشانهى شدّت وابستگى و حقارت طبع است. «بقل، قثاء، فوم، عدس و بصل»
6- راضى بودن به آنچه خداوند خواسته و صبر بر آن، تأمين كنندهى خير و مصلحت واقعى انسان است. «أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ ...»
7- شهرنشينى و داشتن همه نوع امكانات، نشانهى رشد و تكامل نيست، بلكه گاهى مايهى سقوط و هبوط است. «اهْبِطُوا مِصْراً»
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 127
8- كارهاى خطرناك، وابسته به افكار انحرافى وخطرناك است. «يَكْفُرُونَ، يَقْتُلُونَ»
9- تاريخ انبيا، با شهادت در راه خداوند گره خورده است. «يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ»
10- تعدّى و معصيت پى درپى، موجب كفر و كفر، عامل هر گونه جنايت است.
«يَكْفُرُونَ، عَصَوْا»
11- ذلّت و بدبختى، مربوط به نژاد نيست، بلكه مربوط به خصوصيّات و عقايد و اعمال انسانهاست. «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ»
سوره البقرة، آيه 62
«62» إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ
همانا كسانى كه (به اسلام) ايمان آورده و كسانى كه يهودى شدند و نصارى و صابئان، هركس كه به خدا و روز قيامت ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پس براى آنها در نزد پروردگارشان، پاداش و اجر است و بر آنها ترسى نيست و آنها محزون نمىشوند.
نكتهها:
در تفسير نمونه از جامع البيان، نقل شده است: سلمان فارسى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله گفت:
دوستان من كه اهل ايمان و نماز بودند، ولى شما را نديدند تا به شما ايمان بياورند، وضع آنها در قيامت چگونه است؟ يكى از حاضران جواب داد: اهل دوزخند. ولى اين آيه نازل شد كه هر كدام از پيروان اديان كه در عصر خود بر طبق وظايف و فرمان الهى عمل كردهاند، مأجورند. البتّه اين آيه نمىتواند بهانه و دستاويزى براى ماندن در يهوديّت و مسيحيّت باشد. زيرا اوّلًا: قرآن، اهل كتاب را به اسلام دعوت نموده است و ثانياً: تهديد كرده كه اگر آگاهانه به سراغ دينى غير از اسلام بروند، مورد قبول نيست. «1»
______________________________
(1). آلعمران، 85.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 128
مراد از «الَّذِينَ هادُوا» يهوديان هستند. اين نامگذارى يا به سبب اظهار توبهى آنان است كه با تعبير «إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ» «1» آمده است و يا به جهت آنكه اين قوم به يكى از فرزندان حضرت يعقوب كه يهود نام داشت، منسوب بودند.
مراد از «نصارى»، مسيحيان هستند كه در جواب حضرت عيسى كه فرمود: «مَنْ أَنْصارِي» گفتند: «نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ» «2». شايد هم اين نامگذارى به جهت سكونت آنان در منطقه ناصريّه، زادگاه عيسى عليه السلام باشد.
«صابئين» به كسانى گفته مىشود كه خود را پيروان حضرت يحيى مىدانند و براى ستارگان، قدرت تدبير قائلند. نام اين گروه در سورههاى بقره، مائده و حج، در كنار يهود، نصارى، مجوس و مشركان آمده است «3» و از اينجا معلوم مىشود كه صابئان غير از چهار دستهى مذكورند. پيروان اين آئين نيز همانند ساير اهلكتاب، به اسلام دعوت شدهاند. اينها با توجّه به اعتقادات خاصّ خود، پيروان اندكى دارند و اهل تبليغ از دين خودشان نيستند.
آنها بيشتر در كنار رودخانهها و درياها زندگى مىكنند و گوشهگير و منزوى هستند. اين افراد، غسلهاى متعدّدى دارند كه در تابستان و زمستان بايد در رودخانه و آب جارى انجام دهند.
هم اكنون تعداد نزديك به پنج هزار نفر از آنان در خوزستان در كنار رود كارون و شهرهاى ديگر آن استان زندگى مىكنند و قريب به هشت هزار نفر نيز در عراق در كنار دجله و شهرهاى ديگر عراق سكونت دارند.
پيامها:
1- تمام اديان آسمانى، اصول مشترك دارند؛ توحيد، معاد و انجام اعمال صالح.
«آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً»
2- مهمترين اصل اعتقادى بعد از توحيد، معاد است. «آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ»
3- صاحبان اديان ديگر در صورت بىاطلاعى از اسلام، چه قبل از اسلام و چه
______________________________
(1). اعراف، 156.
(2). صف، 14.
(3). بقره، 62؛ مائده، 69؛ حج، 17.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 129
بعد از اسلام، اگر به دين آسمانى خود ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند ودر بىاطلاعى خود مقصّر نباشند، اهل نجات هستند. «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ... لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ...»
4- انسان، تنها در سايهى ايمان به خداوند و اميد به معاد و انجام عمل صالح، آرامش مىيابد. «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ»
5- سعادت وكرامت، مربوط به ايمان وعمل صالح است، نه عنوانِ مسلم، يهودى، مسيحى، صابئى. «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ... لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ...»
سوره البقرة، آيه 63
«63» وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ
و (ياد كن) زمانى كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بر فراز شما بالا برديم (و گفتيم:) آنچه را (از آيات و دستورات خداوند) به شما دادهايم، با قدرت بگيريد و آنچه را در آن هست، به خاطر داشته باشيد (و به آن عمل كنيد) تا پرهيزگار شويد.
نكتهها:
ماجراى كنده شدن كوه طور از جاى خود و قرار گرفتن در بالاى سر يهود، در سورههاى بقره، «1» نساء «2» و اعراف «3» نيز آمده است. همچنين شايد مراد از پيمان مطرح شده در اين آيه، همان پيمانى باشد كه در سورههاى بقره «4» و مائده «5» آمده است.
پيامها:
1- تعهّد گرفتن، يكى از عوامل و انگيزههاى عمل است. «أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ»*
2- خداوند، هم از طريق فرستادن پيامبر و هم با نشان دادن كارهاى خارق العاده،
______________________________
(1). بقره، 93.
(2). نساء، 154.
(3). اعراف، 171.
(4). بقره، 40 و 82.
(5). مائده، 12.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 130
حجّت را بر مردم تمام كرده است. «رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ»
3- تهديد، براى سركوب كردن افراد مغرور و لجوج، يك وسيلهى تربيتى است.
«رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ»
4- حفظ دستاوردهاى انقلاب (نجات از سلطهى فرعون وآزاد شدن از اسارتو ...)، بايد با قدرت و قوّت دنبال شود. «رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ»
5- عمل به آيات و احكام الهى، بايد همراه با جدّيّت، عشق و تصميم باشد نه شوخى، نه عادت، نه شكّ و نه تشريفات. «خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ»
6- معارف دينى بايد با تدريس وتبليغ، در اذهان مردم زنده بماند. «اذْكُرُوا ما فِيهِ»
7- ياد آيات الهى وتدبّر در آنها، زمينهساز تقواست. «اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»
سوره البقرة، آيه 64
«64» ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ
سپس شما بعد از اين جريان (كه كوه طور را بالاى سر خود ديديد، بازهم) روىگردان شديد و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود قطعاً از زيانكاران بوديد.
پيامها:
1- انسانِ غافل، مهمترين تهديدها را فراموش مىكند. «ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ»
2- نوميد نشويد، زيرا كه خداوند با متخلّفان نيز با فضل و رحمت برخورد مىكند. «فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ»
3- نجات از خسارت، در سايهى فضل و رحمت الهى است. «فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ»
سوره البقرة، آيه 65
«65» وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 131
قطعاً شما از (سرنوشت) كسانى از خودتان كه در روز شنبه، نافرمانى كردند (و به جاى تعطيل كردن كار در اين روز، دنبال كار رفتند) آگاهيد، ما (به خاطر اين نافرمانى) به آنان گفتيم: به شكل بوزينه باشيد در حالب كه مطرود هستيد.
نكتهها:
يكى از احكام تورات، وجوب تعطيل كردن شنبه بود كه حرص و آز، گروهى از بنىاسرائيل را به كار واداشت و با حيلهاى كه بعداً خواهيم گفت، روزهاى شنبه، كار مىكردند. لذا خداوند، افراد حيلهگر را به صورت بوزينه در آورد تا درس عبرتى براى ديگران باشد. اين ماجرا علاوه بر اين آيه در سوره اعراف «1» نيز آمده است. و اصولًا مسخ چهره، يكى از عذابهاى الهى و تحقّق قهر خداوندى است. گروهى از مسيحيان نيز بعد از نزول مائده آسمانى، كفر ورزيدند كه به شكل بوزينه و خوك در آمدند. «وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ» «2»
كلمهى «سبت» به معناى قطع و دست كشيدن از كار است. چنانكه در آيهاى ديگر، دربارهى نقش خواب فرموده است: «وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً» «3» و لذا شنبه، روز تعطيلى يهود، «يوم السبت» ناميده شده است.
«خاسِئِينَ» از ماده «خسأ» به معنى «طرد نمودن» است. اين واژه ابتدا براى طرد سگ بكار رفته، ولى سپس به طور عام استعمال شده است. در آيه بجاى «قردة خاسئة»، «خاسِئِينَ» فرموده كه صفت براى جمع مذكّر عاقل است، شايد اين استعمال براى آن است كه جسم آنان تبديل به بوزينه شده، نه روح و عقل انسانى آنان. زيرا در اين صورت، عذابِ بيشترى مىكشند. هر چند كه برخى، همانند مراغى در تفسير خود، مراد از بوزينه شدن را يك تشبيه دانسته و گفتهاند: اين آيه نيز نظير آيهى «كَمَثَلِ الْحِمارِ» و يا «كَالْأَنْعامِ»* است.
يعنى مسخ معنوى آنان منظور است، نه مسخ صورى و ظاهرى. ولى در تفسير اطيبالبيان روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمودند: خداوند هفتصد امّت را در تاريخ به خاطر كفرشان، تغيير چهره داده و به سيزده نوع حيوان، تبديل شدهاند. «4»
______________________________
(1). اعراف، 163- 166.
(2). مائده، 60.
(3). نبأ، 9.
(4). بحار، ج 14، ص 787.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 132
همان گونه كه در روايات مىخوانيم دامنه مسخ در قيامت با توجّه به خصوصيّات روحى افراد، گستردهتر خواهد بود. در قيامت مردم ده گونه محشور مىشوند:
1. شايعهسازان، به صورت ميمون. 2. حرام خواران، به صورت خوك. 3. رباخواران، واژگونه.
4. قاضى ناحقّ، كور. 5. خودخواهان مغرور، كر و لال. 6. عالم بىعمل، در حال جويدن زبان خود. 7. همسايه آزار، دست و پا بريده. 8. خبرچين، آويخته به شاخههاى آتش. 9. عيّاشان، بد بوتر از مردار. 10. مستكبران، در پوششى از آتش. «1»
پيامها:
1- از دانستنىهاى تاريخ، عبرت بگيريد. «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ»
2- كسى كه حكم خدا را نسخ كند، خود را مسخ كرده است. تغيير وتحريف چهره دين، تغيير چهره انسانيّت را بدنبال دارد. «اعْتَدَوْا ... كُونُوا قِرَدَةً»
3- در جهان طبيعت، تبديل موجودى به موجود ديگر ممكن است. «كُونُوا قِرَدَةً»
4- حيوانات، از رحمتِ خداوند دور نيستند، ولى حيوان شدن انسان، نشانهى قهر و طرد الهى است. «كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ»
سوره البقرة، آيه 66
«66» فَجَعَلْناها نَكالًا لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ
ما اين عقوبت را عبرتى براى حاضران معاصر و نسلهاى بعدشان و پندى براى پرهيزكاران قرار داديم.
نكتهها:
«نكال» عذابى است كه اثر آن باقى وظاهر باشد تا ديگران ببينند و عبرت بگيرند.
امام صادق عليه السلام فرمود: مراد از «لِما بَيْنَ يَدَيْها»، مردم زمان نزول بلا هستند و مراد از «ما خَلْفَها»، امّتهاى بعد از نزولند كه شامل ما مسلمانان نيز مىشود.
______________________________
(1). تفسير مجمعالبيان و نورالثقلين و صافى، ذيل آيه 18 سوره نبأ.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 133
پيامها:
1- شكستها و پيروزىها بايد براى آيندگان درس باشد. «نكالا ... لما خلفها»
2- عبرت گرفتن و پندپذيرى، نيازمند داشتن روحيّهى تقواست. «مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ»
سوره البقرة، آيه 67
«67» وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ
و (بخاطر بياوريد) هنگامى كه موسى به قوم خود گفت: خداوند به شما فرمان مىدهد (براى يافتن قاتل) ماده گاوى را ذبح كنيد، گفتند: آيا ما را به تمسخر مىگيرى؟ (موسى) گفت: به خدا پناه مىبرم از اينكه از جاهلان باشم.
نكتهها:
اين سوره را به جهت اين داستان، سوره بقره ناميدهاند. فرمان ذبح گاو، در تورات «1» به عنوان يك قانون قضايى مطرح شده است و خلاصهى ماجرا از اين قرار بوده كه مقتولى در بين بنىاسرائيل پيدا شد كه قاتل آن معلوم نبود. در ميان قوم نزاع و درگيرى شروع شد و هر قبيله، قتل را به طايفه و قبيلهاى ديگر نسبت مىداد و خود را تبرئه مىكرد.
آنها براى داورى و حل مشكل، نزد حضرت موسى رفتند. موسى عليه السلام به آنها فرمود: خداوند دستور داده گاوى را ذبح كنيد و قطعهاى از بدن آنرا به مقتول بزنيد تا زنده شود و قاتل خود را معرّفى كند. آنها با شنيدن اين جواب به موسى عليه السلام گفتند: آيا ما را مسخره مىكنى؟
موسى گفت: مسخره كردن كار جاهلان است و من به خدا پناه مىبرم كه از جاهلان باشم.
در فرهنگ قرآن و روايات، جهل به معناى بىخردى است، نه نادانى. لذا كلمهى «جهل» در برابر «عقل» بكار مىرود، نه در برابر علم. وچون مسخره كردن ديگران، نشانهى بىخردى است، حضرت موسى از آن به خدا پناه مىبرد.
پيامها:
1- اگر فرمان خداوند، با ذهن و سليقهى ما مطابق نيامد و راز آن را نفهميديم،
______________________________
(1). تورات، سِفر تثنيه، فصل 21.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 134
نبايد آنرا انكار كنيم. «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ ... أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً»
2- موسى عليه السلام دستور ذبح گاو را از سوى خدا معرّفى مىكند تا بلكه رعايت ادب نموده وتسليم شوند، ولى آنها باز بهانه گيرى مىكنند. «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ»
3- خداوند اگر اراده نمايد، از به هم خوردن دو مرده، مردهاى زنده مىشود.
«تَذْبَحُوا بَقَرَةً»
4- در كشتن گاو، تقدّس گاو كوبيده مىشود. همانند بتشكنى ابراهيم عليه السلام و آتش زدن گوسالهى طلايى سامرى. «تَذْبَحُوا بَقَرَةً»
5- درجهى ايمان مردم به پيامبرشان، از برخورد آنها در مقابل دستورات وى فهميده مىشود. «أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً»
6- استعاذه و پناه بردن به خدا، يكى از راههاى بيمه شدن است. عصمت انبيا در سايهى استعاذه و امثال آن است. «أَعُوذُ ...»
7- مسخره كردن، كار افراد جاهل وبىخرد است. «أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ»
8- جهل و بىخردى، خطرى است كه اولياى خدا، از آن به خدا پناه مىبرند.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ»
9- خداوند در يك ماجرا، توحيد؛ قدرت نمايى خود، نبوّت؛ معجزه موسى، و معاد؛ زنده شدن مرده را به اثبات مىرساند.
سوره البقرة، آيه 68
«68» قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ
(بنىاسرائيل به موسى) گفتند: از پروردگارت براى ما بخواه تا بر ما روشن كند كه آن چگونه (گاوى) است؟ (موسى) گفت: همانا خداوند مىفرمايد: ماده گاوى كه نه پير و از كار افتاده باشد و نه بكر و جوان، (بلكه) ميان اين دو (و ميان سال) باشد. پس آنچه به شما دستور داده شده (هر چه زودتر) انجام دهيد.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 135
نكتهها:
وقتى بنىاسرائيل فهميدند كه موضوع جدّى است، شروع به بهانهتراشى كردند. و به نظر برخى مفسّران، احتمال مىرود كه اين بهانهها از طرف قاتل واقعى به مردم القا مىشد تا مبادا رسوا شود. «1» در هر حال روش سؤال كردنِ قوم، حكايت از روحيّهى لجاجت آنان دارد كه در آيه به آن اشاره شده و پرده از باطن آنان برداشته است.
پيامها:
1- با ادب سؤال كنيد. در اين آيه كلمه «لنا» دوبار تكرار شده و به جاى «ربّنا» كلمه «ربّك» آمده كه نشانه روح تكبّر است. «ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا»
2- فرمان خداوند را سريع انجام دهيد و از وسوسه وترديد پرهيز كنيد. «فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ»
سوره البقرة، آيه 69
«69» قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِينَ
(آنان به موسى) گفتند: از پروردگارت براى ما بخواه تا بر ما روشن سازد كه رنگش چگونه است؟ (موسى) گفت: همانا خداوند مىگويد: آن ماده گاوى است زرد يك دست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد!
نكتهها:
با اينكه فرمان ذبح، دوبار صادر شد، امّا گويا برخى از آنها قاتل را مىشناختند و نمىخواستند معرّفى شود. لذا از روى لجاجت و بهانهتراشى، سؤالهاى متعدّدى را مطرح مىكردند، تا بالاخره از رنگ گاو سؤال كردند. خداوند در جواب آنها فرمود: رنگ آن، زرد شديد و پر رنگ و خالص باشد. رنگى كه بينندگان را شادمان كند. يعنى از خوش اندامى، سلامتى، رنگ و زيبايى خاصى برخوردار باشد. اىبسا اگر وسيلهى وزن كردن داشتند، از
______________________________
(1). تفسير كبيرفخررازى.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 136
وزن گاو نيز سؤال مىكردند!
از سؤالات نابجا نهى شدهايم. در سورهى مائده مىخوانيم: «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ» «1» از چيزهايى كه اگر به آنها پاسخ داده شود براى شما مشكل به وجود مىآيد، سؤال نكنيد.
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره لزوم و اهمّيت حج، خطبهاى ايراد مىفرمودند. در بين خطبه، شخصى سؤال كرد: آيا حج، هر سال واجب است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله جواب نفرمود. آن شخص سؤال خود را تكرار كرد. حضرت ناراحت شد، فرمودند: چرا اصرار مىكنى؟ اگر بگويم بله، كار شما مشكل مىشود، همين كه ديديد من ساكت شدم، اصرار نكنيد. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: يكى از عوامل هلاكت اقوام گذشته، سؤالات نابجاى آنها بود. «2»
حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه مىفرمايد: «و سكت لكم عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها» «3» خداوند حكم برخى اشيا را مسكوت گذاشته است، اين سكوت از سر فراموشى نيست، بلكه براى آن است كه شما در عمل، در وسعت باشيد. و لذا با سؤالات نابجا، موشكافى نكنيد.
پيامها:
1- رنگ زرد، چنانكه در روايات نيز آمده، مورد سفارش دين است. «فاقِعٌ لَوْنُها»
2- رنگها، در روحيّهى انسان تأثير دارند. «لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِينَ»
سوره البقرة، آيه 70
«70» قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ
(بار ديگر به موسى) گفتند: از پروردگارت براى ما بخواه تا بر ما روشن كند چگونه گاوى باشد؟ زيرا اين گاو بر ما مشتبه شده و اگر خداوند بخواهد (با توضيحات تو) حتماً هدايت خواهيم شد.
______________________________
(1). مائده، 101.
(2). تفسير نمونه، ج 5، ص 96.
(3). شرح ابنابىالحديد، ج 18، ص 102.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 137
نكتهها:
اعتدال در هر كارى يك ارزش است. گاهى افراد با ديدن نشانهاى بسيار ساده، يقين پيدا مىكنند، ولى برخى با وجود بيان صريح؛ «أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً» وسوسه مىكنند. نبايد در بيانهاى روشن و صريح، دچار وسوسه شد.
پيامبر عليه السلام فرمود: بنىاسرائيل مأمور ذبح يك گاو ساده و معمولى بودند، لكن چون سخت گرفتند و بهانه آوردند، خداوند نيز بر آنان سخت گرفت. «1»
پيامها:
1- توجّه به مسائل فرعى، انسان را از تمركز نسبت به مسائل اساسى، باز مىدارد.
«إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا»
2- روحيّهى لجاجت باعث مىشود حقّ بر انسان مشتبه شود. «إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا»
3- گاهى سؤال براى تحقيق و علم و آگاهى نيست، بلكه نشانهى روح لجاجت و طفره رفتن است. «يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا»
4- رهبران الهى، سعهى صدر دارند و جسارت را به روى خود نمىآورند. (كلمه «رَبَّكَ» بجاى «ربّنا» يك نوع جسارت بود كه بارها تكرار شد، ولى حضرت موسى به روى خود نياورد.)
سوره البقرة، آيه 71
«71» قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ
(موسى) گفت: خداوند مىفرمايد: همانا آن گاوى است كه نه چنان رام باشد كه زمين را شخم زند و نه كشتزار را آبيارى كند. از هر عيبى بركنار است و هيچ لكّهاى در (رنگ) آن نيست. گفتند: الآن حقّ (مطلب) را آوردى! پس (چنان گاوى را پيدا كرده و) آن را سر بريدند، ولى نزديك بود انجام ندهند.
______________________________
(1). تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 89.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 138
نكتهها:
«ذَلُولٌ» به معناى حيوان رام شده، «تُثِيرُ» از «اثارة» به معناى شخم زدن، «مُسَلَّمَةٌ» به معناى سالم از هر عيب و نقص عضوى و «شِيَةَ» از «وشى» به معناى خال، و «لاشية» يعنى خال يا رگهى رنگ ديگرى نداشته باشد.
يهود نسبت به پيامبر خود بىادب بودند، با آنكه خود بدنبال بهانه و راه فرار بودند، وقتى مجبور به انجام فرمان شدند، به موسى گفتند: «الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ» حالا حقّ گفتى. گويا قبل از اين باطل مىگفته است.
پيامها:
1- در اجراى طرحها، عناصر و منابع فعّال و توليدى و اقتصادى را منهدم نكنيد.
«لا ذَلُولٌ ... وَ لا تَسْقِي»
2- آنچه در راه فرمان خدا مصرف مىشود، مناسب است سالم باشد. «مُسَلَّمَةٌ» در سفر حج نيز زائر خانه خدا بايد روز عيد قربان، حيوان سالم ذبح كند.
3- غرور و هوس، كار را به جايى مىرساند كه انسان هرچه را طبق ميل خودش باشد، حقّ مىداند. «جِئْتَ بِالْحَقِّ»
سوره البقرة، آيه 72
«72» وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ
و (بياد آوريد) هنگامى كه فردى را به قتل رسانديد و سپس در بارهى او (قاتل)، به نزاع پرداختيد، ولى خداوند آنچه را شما پنهان مىداشتيد، آشكار مىسازد.
نكتهها:
جريان قتل و فرمان ذبح گاو، در آيات قبل به طور مفصّل بيان شده است، ولى اين آيه خلاصهى ماجرا را ذكر مىكند تا هشدارى مجدد باشد كه آنچه را شما پنهان مىداشتيد، خداوند با فرمان ذبح و زدن قسمتى از گاو به بدن مقتول و زنده شدن مقتول و معرّفى نمودن قاتل خويش، افشا ساخت واز خلافكارىهاى شما پرده برداشت.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 139
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: اگر انسان در لابلاى سنگهاى محكم كه هيچ روزنهاى در آن نباشد، عملى را انجام دهد، خداوند آنرا براى مردم ظاهر مىكند. «1»
در روايات مىخوانيم: گاو ميان سالِ زرد رنگ با آن خصوصيّات، تنها در اختيار جوانى بود كه معاملهى پرسودى برايش پيش آمده بود، امّا چون كليد انبار زير سر پدرش بود و او براى اينكه پدر را بيدار نكند، از سود گذشت. و خداوند براى جبران اين خدمت فرزند به پدر، پاسخ بهانههاى بنىاسرائيل را چنان قرار داد كه گاو آن جوان، متعيّن شود تا آنرا با قيمت گران بفروشد. حضرت موسى فرمود: «انظروا الى البر ما يبلغ باهله» بنگريد به نيكى، كه چه به اهلش مىرساند. «2»
پيامها:
1- هر كس به گناه ديگران راضى باشد، در گناه آنان شريك است. خداوند به يهوديان زمان پيامبر نسبت قتل داده است، گويا آنان به قتل زمان موسى راضى بودند. «وَ إِذْ قَتَلْتُمْ»
2- گاهى انسان با نسبت دادن جرم به ديگران، مىخواهد با حيله آنرا از خود دفع كند. غافل از آنكه اگر خداوند بخواهد، با زدن مردهاى بر مردهى ديگر، مسائل را روشن و مجرم را افشا مىكند. «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»
سوره البقرة، آيه 73
«73» فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
پس گفتيم: قسمتى از گاو ذبح شده را به مقتول بزنيد (تا زنده شود و قاتل را معرّفى كند.) خداوند اينگونه مردگان را زنده مىكند و آيات خود را به شما نشان مىدهد، شايد تعقّل كنيد.
______________________________
(1). تفسير درّالمنثور.
(2). تفسير نورالثقلين.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 140
پيامها:
1- اطمينان و اعتماد مردم را جلب كنيد. حضرت موسى، شخصاً به زدن قسمتى از بدن گاو به مقتول اقدام نكرد، بلكه به مردم فرمود: خودتان اين كار را بكنيد. «اضْرِبُوهُ»
2- اين آيه، نمونهاى از قدرت خداوند بر زنده كردن مردگان در دنيا به عنوان رجعت و در قيامت براى پاداش است. «كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى»
3- ديدن نشانههاى قدرت الهى، براى تعقّل دائمى انسانهاست، نه تعجّب لحظهاى. «لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»
4- اگر روح و فكر انسان آلوده باشد، ديدن آيات الهى نيز تعقّل را در او برنمىانگيزد. (تعقّل با واژه «لعّل» بكار رفته است.) «لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»
سوره البقرة، آيه 74
«74» ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
سپس دلهاى شما بعد از اين جريان سخت شد، همچون سنگ يا سختتر! چرا كه از پارهاى سنگها، نهرها شكافته (وجارى) مىشود وپارهاى از آنها، شكاف برمىدارد و آب از آن تراوش مىكند، و بعضى از سنگها از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مىافتد. (امّا دلهاى شما هيچ متأثّر نمىشود) و خداوند از اعمال شما غافل نيست.
نكتهها:
آيات قبل، بسيارى از الطاف الهى درباره بنىاسرائيل، از قبيل: رهايى از شرّ فرعون، شكافته شدن دريا، قبول توبه آنان از گوسالهپرستى، نزول بهترين غذاها، سايهبان قرار دادن ابرها و رهبرى معصوم را يادآور شد و در نهايت، ماجراى قتل نفس وچگونگى كشف
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 141
قاتل با يك روش اعجازآميز را بازگو كرد. خداوند در اين آيه مىفرمايد: به جهت بىتوجّهى شما به اين همه نشانه و آيه كه از روى لجاجت وكينه بود، دلهاى شما را قساوت فراگرفت و سنگدل شديد و اىبسا كه دلهايتان از سنگ نيز سختتر شد.
سنگها، مراحل مختلفى دارند:
الف: خرد مىشوند، از آنها نهرها جارى شده وانسانها را سيراب مىكنند. «يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ»
ب: انفجار ندارند، ولى حدّاقل خود و اطراف خود را تر مىكنند. «فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ»
ج: از خشيت الهى، سقوط و سجود دارند. «يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ»
پيامها:
1- قساوت و سنگدلى، مرض روحى سختى است كه به جهت لجاجتهاى پىدرپى، براى انسان پيدا مىشود. «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ»
2- مشاهدهى آيات و الطاف الهى، در افراد لجوج به جاى تقويت ايمان، موجب قساوت قلب مىگردد. «1» «قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ»
3- كارى نكنيم كه نسل ما، شرمنده رفتار ما شود. نياكان سنگدل شدند، ولى خداوند به نسل آنان مىگويد: «قَسَتْ قُلُوبُكُمْ»
4- علم، به تنهايى نورانيّت نمىآورد. بعد از ديدن آن همه معجزه، باز سنگدل شدند. «قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ»
5- قساوت، مراحلى دارد. «كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً»
6- با سادهترين تشبيه، عميقترين معارف را مىتوان بيان كرد. «كَالْحِجارَةِ»
7- انتقادات بايد مستند باشد. قرآن كه مىفرمايد: دلهاى بعضى از سنگ سفتتر است، دليل آن را كه جارى شدن آب از كنار سنگ است، بيان مىدارد. «و انّ
______________________________
(1). همچنان كه قرآن، براى مؤمنان مايهى شفا ورحمت و براى ظالمان، موجب زيان و خسارت است. اسراء، 82.
باران كه در لطافت طبعش، خلاف نيست |
|
در باغ، لاله رويد و در شورهزار، خَس |
|
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 142
مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ ...»
8- جمادات، مرحلهاى از شعور را دارا هستند. زيرا خوف و خشيت دارند. «وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ» «1»
9- داروى قساوت، توجّه به علم خداوند است. «كَالْحِجارَةِ ... وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ»
10- سنگدلى، در رفتار ما مؤثّر است. «قَسَتْ قُلُوبُكُمْ ... عَمَّا تَعْمَلُونَ»
11- خداوند به همهى كارهاى ما آگاه است. «وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»
سوره البقرة، آيه 75
«75» أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ
(پس اى مؤمنان!) آيا انتظار داريد (كه يهوديان سرسخت،) به (دين) شما ايمان بياورند؟ در حالى كه عدهاى از آنان، سخنان خدا را مىشنيدند و پس از فهميدنش، آنرا تحريف مىكردند با آنكه (حقّ را) مىدانستند.
پيامها:
1- انتظارِ ايمان آوردن مردم نيز نيكوست، ولى همه توفيق ايمان آوردن را ندارند، شما هم انتظار آن را نداشته باشيد. «أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا»
2- با وجود دانشمندان لجوج و خطرناك، اميدى به اصلاح جامعه نيست.
«أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ ...»
3- در انتقاد، انصاف را مراعات كنيم. همه يهوديان اهل تحريف نبودند. «فَرِيقٌ مِنْهُمْ ... يُحَرِّفُونَهُ»
______________________________
(1). با توجّه به اينكه خشيت، تنها برخاسته از علم است، نه چيز ديگر: «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» فاطر، 28. و مولوى نيز مىگويد:
جملهى ذرّات پيدا و نهان |
|
با تو مىگويند، روزان و شبان |
ما سميعيم و بصيريم و هُشيم |
|
با شما نامحرمان، ما خامُشيم |
نطق آب و نطق خاك و نطق گل |
|
هست محسوس حواس اهل دل |
|
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 143
4- شناخت حقّ، غير از قبول حقّ است. افرادى حقّ را مىشناسند، ولى حاضر نيستند به آن اقرار كنند. «يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ»
5- تحريفاتى خطرناكتر است كه كارشناسانه وآگاهانه باشد. «يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ»
6- جاهلِ مقصّر، مورد تهديد است نه جاهل بى خبر. «مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ»
7- تحريف، گناه علما و دانشمندان است. «يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»
سوره البقرة، آيه 76
«76» وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ
و (همين يهوديان) هنگامى كه مؤمنان را ملاقات مىكنند، مىگويند: ايمان آورديم، ولى هنگامى كه بعضى از آنها با بعضى ديگر خلوت مىكنند، مىگويند: چرا آنچه را كه خداوند (دربارهى صفاتِ پيامبر اسلام) براى شما (در تورات) گشوده (و بيان كرده، به مسلمانان) بازگو مىكنيد تا (روز رستاخيز) در پيشگاه پروردگارتان بر ضدّ شما به آن استدلال كنند؟ پس آيا تعقّل نمىكنيد؟
نكتهها:
طبق روايتى امام باقر عليه السلام فرمود: گروهى از يهوديان بىغرض، هنگامى كه با مسلمانان روبرو مىشدند، اوصاف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را كه در تورات مذكور بود براى آنان شرح مىدادند.
اين جريان به گوش بزرگان آنان رسيد و آنها در صدد جلوگيرى برآمده كه چرا اوصاف و نشانههاى محمد صلى الله عليه و آله را براى مسلمانان بازگو مىكنيد؟ اگر آنچه در تورات است به آنها خبر دهيد، روز قيامت بر ضد شما به كار مىگيرند. «1»
______________________________
(1). تفسير مجمعالبيان.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 144
پيامها:
1- انسان وقتى حقيقت را فهميد، بايد از آن پيروى كند و نبايد با ارعاب و تهديد ديگران و نفوذ مقام اين و آن، حقيقت را ناديده بگيرد. «قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما ...»
اى بسا اگر در آن روز دانشمندان كتمان حقّ نمىكردند، اين همه يهودى و مسيحى وجود نداشت.
2- در نظر منحرفان، نفاق و كتمان حقيقت براى حفظ موقعيّت و تعصّب نابجا، نشانهى عقل و عاقلانه عمل كردن است، در صورتى كه خلاف عقل است.
«أَ تُحَدِّثُونَهُمْ ... أَ فَلا تَعْقِلُونَ»
سوره البقرة، آيه 77
«77» أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ
آيا نمىدانند كه خداوند آنچه را پنهان و آنچه را آشكار مىكنند، مىداند.
پيامها:
1- ايمان به حضور و علم خداوند، انسان را از خطاها باز مىدارد. «أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ...»
2- در نزد خداوند، آشكار و نهان يكسان است. «يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ»
سوره البقرة، آيه 78
«78» وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلَّا أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ
و بعضى از آنان (يهوديان)، افراد درس ناخواندهاى هستند كه كتاب خدا را جز خيالات و آرزوهاى خود نمىدانند، آنها تنها پايبند گمان خويشند.
نكتهها:
برخلاف گروه پيشين، كه دانشمند بوده و به اوصاف و نشانههاى پيامبر اسلام در تورات آشنايى داشتند، ولى كتمان حقيقت مىكردند، مردم عوام كه از محتواى كتاب آسمانى خبرى نداشتند، با آرزو و خيال زندگى مىكردند. آنها فكر مىكردند كه يهود، نژاد برتر و فرزندان و محبوبان خدا هستند و به جهنّم نمىروند و اگر مجازاتى هم براى آنان باشد، چند
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 145
روزى بيشتر نيست. «1»
پيامها:
1- بايد جامعهى خود را شناخت و با افكار و عقائد حاكم بر مردم زمان خود، آشنا بود. «وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ»
2- با وجود كتاب و معلّم، امّى بودن و بىسواد بودن، نقص است و بايد براى دستيابى به كتاب حقّ، همه تلاش كنند تا مورد انتقاد قرار نگيرند. «وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ»
3- بىسوادى و ناآگاهى، زمينهى رشد خيالات وآرزوهاى نابجاست. «وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ ... أَمانِيَّ»
4- توقّعات و انتظارات، بايد بر مبناى علم باشد نه خيال. «إِلَّا يَظُنُّونَ»
5- در عقايد، پيروى از گمان و خيال ممنوع است. «إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ»
سوره البقرة، آيه 79
«79» فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ
پس واى بر كسانى كه مطالبى را با دست خود مىنويسند، سپس مىگويند: اين از طرف خداست، تا به آن بهاى اندكى بستانند، پس واى بر آنها از آنچه دستهايشان نوشت و واى بر آنها از آنچه (از اين راه) به دست مىآورند!
نكتهها:
تنها آيهاى كه در آن سه بار كلمه «ويل» بكار رفته، همين آيه 79 است كه خطر علما و دانشمندان دنياپرست را مطرح مىكند.
______________________________
(1). در سورههاى نساء آيات 80 و 120 و بقره، آيه 109 و مائده آيه 21 نمونهاى از اين آرزوها بيان شده است.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 146
پيامها:
1- دينسازى، جريانى خطرناك در طول تاريخ بوده است. «يَكْتُبُونَ الْكِتابَ ...»
2- بدعت، دين سازى، دين فروشى و استحمار مردم، از جمله خطراتى است كه از ناحيهى دانشمندان فاسد، جامعه را تهديد مىكند. «يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»
3- مواظب قلمها، كتابها، مقالات زهرآلود، تحريفگر و بدعتگزار باشيد و به هر عالمى اعتماد نكنيد. «يَكْتُبُونَ ... يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»
4- مردم به صورت فطرى علاقمند به مذهب هستند، لذا بسيارى از شيّادان، سخنان خود را به نام دين و مذهب به مردم تحويل مىدهند. «يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»
5- يكى از انگيزههاى بدعت و افترا، رسيدن به دنياست. «ثَمَناً قَلِيلًا»
6- از بدترين درآمدها، درآمدِ دينفروشى است. «وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ»
7- شديدترين عذابها متوجّه كسانى است كه به تفكّر واعتقاد مردم خيانت مىكنند. تكرار كلمه «ويل ... ويل ... ويل»
8- هر انحرافى كه در طول تاريخ در اثر بدعتى بوجود آيد، گناهش به گردن بدعتگزار است. «يَكْسِبُونَ» دلالت بر استمرار دارد.
سوره البقرة، آيه 80
«80» وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ
و (يهود) گفتند: جز چند روزى محدود، هرگز آتش دوزخ به ما نخواهد رسيد، بگو:
آيا پيمانى از نزد خدا گرفتهايد كه البتّه خداوند هرگز خلاف پيمان خود نمىكند، يا اينكه بر خداوند چيزى را نسبت مىدهيد كه به آن علم نداريد؟
نكتهها:
از جمله انحرافات عقيدتى يهود، اين بود كه مىگفتند: اگر بر فرض ما گنهكار باشيم، كيفر ما از ديگران كمتر است و چند روزى بيشتر، عذاب نخواهيم شد!. زيرا ما از ديگران برتريم.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 147
خداوند در اين آيه، بر اين طرز تفكّر خط بطلان مىكشد.
پيامها:
1- امتيازطلبى، از جمله خصوصيّات يهود است. «وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا»
2- افكار و گفتارهاى ناروا را بىپاسخ نگذاريد. «قالُوا ... قُلْ»
3- برترىطلبى، نژادپرستى وآرزوى بدون عمل، ممنوع است. «قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ ... أَمْ تَقُولُونَ»
4- همه در برابر قانون يكسان هستند، خداوند وعده و پيمانى براى نجات قومى خاص نداده است. «قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً»
5- نا آگاهى از معارف دين، سبب نسبت دادن خرافات به دين مىشود. «أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»
سوره البقرة، آيه 81
«81» بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ
آرى، هر كس بدى كسب كند و گناهش او را فراگيرد (و آثار گناهان سراسر وجودشان را بپوشاند)، آنها اهل آتشاند و هميشه در آن خواهند بود.
نكتهها:
برخلاف گمان بنىاسرائيل كه خيال مىكردند كيفر خداوند دربارهى آنان با كيفر الهى نسبت به ديگران تفاوت دارد، اين آيه مىفرمايد: همه در برابر قانون يكسان هستند و اگر آثار گناهان، چنان انسان را احاطه كند كه فرصت توبه و بازگشت نداشته باشد، براى هميشه در جهنّم خواهد بود.
پيامها:
1- در برابر خيالات و موهومات، با صراحت و قاطعيّت برخورد كنيد. «بَلى مَنْ»
2- كيفر و پاداش براساس آرزو نيست، بلكه براساس عمل است. «بَلى مَنْ كَسَبَ»
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 148
3- آن دسته از گناهان كيفر دارند كه آگاهانه و از روى عمد و اختيار مرتكب شده باشيم، نه بر اساس جهل يا جبر. «كَسَبَ»
4- گناهكار به خيال كسب سود و بهره، گناه مىكند. «كَسَبَ سَيِّئَةً»
5- هر گناهى، آثار و عوارضى دارد كه آن عوارض مىتواند انسان را در خود غرق كند. «أَحاطَتْ»
سوره البقرة، آيه 82
«82» وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ
و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند، آنان اهل بهشتند و در آن جاودانه خواهند ماند.
پيامها:
1- در كنار تهديد، بشارت لازم است. آيه قبل كيفر گنهكار را مطرح كرد، اين آيه پاداش نيكوكار را. «الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا ... أَصْحابُ الْجَنَّةِ»
2- ايمان، از عمل جدا نيست. «آمَنُوا وَ عَمِلُوا ...»
3- ملاك بهشت، ايمان و عمل است، نه خيال و آرزو. «الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا ... أَصْحابُ الْجَنَّةِ»
4- انجام يك عمل صالح كفايت نمىكند، بلكه داشتن خوى نيكوكارى و انجام هرگونه كار صالحى لازم است. «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»، «الصالحات» جمع و همراه با (الفولام) آمده است، لذا همهى كارهاى نيك را در برمىگيرد.
سوره البقرة، آيه 83
«83» وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 149
و (بياد آريد) زمانى كه از بنىاسرائيل پيمان گرفتيم، جز خداوند يگانه را پرستش نكنيد و به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و بينوايان، احسان كنيد و با مردم، به زبان خوش سخن بگوييد و نماز را برپاى داريد و زكات بدهيد. امّا شما (با اينكه پيمان بسته بوديد،) جز عدّهى كمى، سرپيچى كرديد و روى گردان شديد.
نكتهها:
احسان، جامعترين و وسيعترين واژه در باب نيكى است. در حال فقر والدين، احسان مادّى و در حال غناى آنان، احسان روحى. چنانكه احسان به يتيم شامل؛ تأديب، حفظ حقوق، محبّت و تعليم او مىشود.
اصول همهى اديان يكى است. چون همهى اين ميثاقها، در اسلام نيز هست.
پيامها:
1- خداوند از طريق عقل، فطرت و وحى، از مردم پيمان مىگيرد. «أَخَذْنا مِيثاقَ»
2- توحيد، سرلوحهى مكتب انبياست. و بعد از آن كارهاى نيك قرار گرفته است.
«لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً»
3- در كنار توحيد، احسان به والدين مطرح است. «لا تَعْبُدُونَ ... وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً»
4- تبعيض و گرايش به يكى از پدر و مادر، ممنوع است. «بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً»
5- ابتدا خويشان نيازمند، سپس ديگران. «ذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ ...» البتّه در بين خويشاوندان نيز اولويّتها محفوظ است. «أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ» «1»
6- احسان بايد همراه با ادب و بدون منّت باشد. در كنار احسان، جمله «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً» آمده است.
7- اگرچه به همهى مردم نمىتوان احسان كرد، ولى با همه مىتوان خوب سخن گفت. «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»
______________________________
(1). انفال، 75.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 150
8- برخورد خوب و گفتار نيكو، نه تنها با مسلمانان، بلكه با همهى مردم لازم است. «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»
9- علاوه بر پرداخت زكات، احسان به مستمندان و ايتام نيز لازم است. در آيه هم زكات آمده و هم احسان به مساكين. «إِحْساناً ... وَ الْمَساكِينِ ... وَ آتُوا الزَّكاةَ»
10- نماز ورابطه با خداوند، از زكات ورابطه با فقرا جدا نيست. «أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ»
11- نماز و زكات در اديان ديگر نيز بوده است. «أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ»
12- اعتقاد به توحيد، احسان به والدين وايتام ومساكين، همراه با دستور پرداخت زكات وبرخورد نيكو با مردم، وبپاداشتن نماز، نشانهى جامعيت اسلام است.
13- اداى حقوق، داراى مراتب و مراحلى است. اوّل حقّ خداوند، سپس والدين، سپس خويشاوندان، سپس يتيمان كه كمبود محبّت دارند وآنگاه مساكين كه كمبود مادّيات دارند.
14- تمام احكام اعتقادى، اخلاقى وفقهى، ميثاق وعهد خدا با انسان است. بعد از «مِيثاقَ» سخن از عقيده توحيدى، احسان به والدين، نماز وزكات آمده است.
سوره البقرة، آيه 84
«84» وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ
و (بياد آريد) هنگامى كه از شما پيمان گرفتيم، خونهاى يكديگر را نريزيد و همديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد، پس شما (به اين پيمان) اقرار كرديد و خود بر آن گواه هستيد.
نكتهها:
شايد مراد از ميثاق بنىاسرائيل دربارهى احترام به خون مردم، آيه 32 سوره مائده باشد كه مىفرمايد: بر بنىاسرائيل نوشتيم كه هر كس شخصى را بدون دليل و از روى فساد در زمين بكشد، گويا همه مردم را كشته است.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 151
حقّ حيات، اوّلين حقّ براى هر انسان است و قتل نفس از گناهان كبيره مىباشد. همچنان كه در سورهى مائده آيه 32 كشتن يك نفر را بدون هيچ جرمى برابر با كشتن همه مردم شمرده است. امام باقر عليه السلام فرمود: تمام گناهان مقتول به گردن قاتل مىافتد. «1» و نيز در حديث آمده است: اگر اهل آسمانها و زمين در قتل يك نفر مؤمن شريك شوند، همه به دوزخ مىافتند. «2»
روش طاغوتها آن است كه براى محكم كردن پايگاه خود، قلعهها و كاخها بنا مىكنند و مردم را آواره كرده و مورد آزار و هتك حرمت قرار مىدهند. در حالى كه حتّى بستانكار حقّ ندارد، بدهكار را مجبور به فروش خانه خود نمايد. و اگر شخصى در مسجد براى خود جاى بگيرد، كسى حقّ ندارد در آنجا نماز بخواند. و هر كس زودتر از ديگرى مكانى را براى كار يا عبادت يا كشاورزى انتخاب نمود، در اولويّت قرار مىگيرد و احدى حقّ مزاحمت ندارد.
انتقاد از يهوديان زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه در جمله «أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ» به چشم مىخورد به خاطر عملكرد نياكانشان است. آرى، هركس به كار شخصى يا قومى مربوط به زمانهاى گذشته يا آينده راضى باشد، شريك در آن قلمداد مىشود.
پيامها:
1- براى اطمينان از انجام كارهاى مهم، سفارش و فرمان كافى نيست، ميثاق و تعهّد لازم است. «أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ»
2- امنيّت جان و وطن، سفارش خداوند و مكاتب الهى است. «لا تَسْفِكُونَ، لا تُخْرِجُونَ»
3- علاقه به وطن، يك حقّ فطرى و طبيعى است و سلب اين حقّ، ظلم آشكار است. «وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ»
4- جامعه به منزلهى پيكرى واحد است كه افراد آن، اعضاى اين پيكرند.
______________________________
(1). ميزان الحكمه و ثواب الاعمال ص 328.
(2). ميزان الحكمه و وسائل، ج 19، ص 8.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 152
«دِماءَكُمْ، أَنْفُسَكُمْ» «1»
سوره البقرة، آيه 85
«85» ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
امّا اين شما هستيد كه يكديگر را به قتل مىرسانيد و جمعى از خودتان را از سرزمينشان (آواره و) بيرون مىكنيد و بر عليه آنان، به گناه وتجاوز همديگر را پشتيبانى مىكنيد. ولى اگر همانان به صورت اسيران نزد شما آيند، بازخريدشان مىكنيد (تا آزادشان سازيد) در حالى كه (نه تنها كشتن، بلكه) بيرون راندن آنها (نيز) بر شما حرام بود. آيا به بعضى از دستورات كتاب آسمانى ايمان مىآوريد وبه برخى ديگر كافر مىشويد؟ پس جزاى هر كس از شما كه اين عمل را انجام دهد، جز رسوايى در اين جهان، چيزى نخواهد بود و روز قيامت به سختترين عذاب بازبرده شوند و خداوند از آنچه انجام مىدهيد، غافل نيست.
نكتهها:
خداوند در اين آيه، بنىاسرائيل را سرزنش مىكند كه عليرغم پيمان و ميثاقى كه داشتيد، همديگر را كشتيد و يكديگر را از سرزمينهايتان بيرون كرديد. شما موظّف بوديد يك جامعهى متّحد براساس روابط صحيح خانوادگى و رسيدگى به محرومان تشكيل دهيد، ولى
______________________________
(1). از كلمه «دِماءَكُمْ» و «أَنْفُسَكُمْ» استفاده مىشود، كشتن يا اخراج ديگرى در واقع كشتن و اخراج خود است. سعدى مىگويد:
بنى آدم اعضاى يكديگرند |
|
كه در آفرينش زيك گوهرند |
|
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 153
به جاى آن در گناه و تجاوز به حقوق ديگران، يكديگر را يارى و حمايت نموديد و در جامعه، هرج و مرج و تفرقه و خونريزى را رواج داديد. با حمايت شما، حاكمان ظالم جرأت قتل و تبعيد پيدا كردند و عجيب اينكه شما به حكم تورات، اگر در اين درگيرىها اسيرى داشته باشيد با پرداخت فديه آزادش مىنماييد، در حالى كه حكم تورات را در تحريم قتل و تبعيد، گوش نمىدهيد. حاضريد همديگر را به دست خود بكشيد، ولى حاضر نيستيد اسير يكديگر باشيد! اگر اسارت توهين است، كشتن از آن بدتر است، و اگر فديه دادن و آزاد كردن اسيران، فرمان تورات است، نهى از قتل و تبعيد هم فرمان خداوند است! آرى، شما تسليم فرمان خداوند نيستيد، بلكه آيات الهى را هر جا مطابق ميل و سليقهى خودتان باشد مىپذيريد وهر كجا نباشد، زير بار نمىرويد.
اين آيه نسبت به خطر التقاط، هشدار مىدهد كه چگونه افرادى بخشى از دين را مىپذيرند و قسمت ديگر آنرا رها مىكنند. مسلمانانى كه به احكام فردى عمل مىكنند، ولى نسبت به مسائل اجتماعى بىتفاوتند، بايد در انتظار خوارى و ذلّت دنيا و عذاب قيامت باشند. اى بسا! كسانى كه شرايط و احكام نماز و روزه را مراعات مىكنند، ولى در شرايط و وظايف حاكم و حكومت، متعهّد نيستند.
پيامها:
1- قرآن، كشتنِ ديگران را، به كشتن نفسِ خود تعبير كرده است تا بگويد ديگركشى، خودكشى است و افراد يك جامعه همچون اعضاى يك پيكرند.
«تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ»
2- يارى رسانى وهمكارى در گناه وتجاوز، ممنوع است. «1» «تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ»
______________________________
(1). در احاديث آمده است: اگر كسى ستمگر را در ظلم و ستم راهنمايى و كمك كند، در دوزخقرين «هامان» وزير فرعون خواهد بود. و حتّى آماده كردن دوات و قلم براى ستمگر، جايز نيست. امام كاظم عليه السلام خطاب به يكى از مسلمانان بزرگوار فرمود: كرايه دادن شتر به دستگاه هارون الرشيد هر چند براى سفر حج باشد، جايز نيست. تفسير اطيبالبيان.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 154
3- علامت ايمان، عمل است و اگر كسى به دستورات دين عمل نكند، گويا ايمان ندارد. «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ» قرآن، به جاى انتقاد از اينكه چرا بعضى دستورات را عمل مىكنيد و بعضى را رها مىكنيد، فرموده است:
چرا به بعضى ايمان مىآوريد و به بعضى كفر مىورزيد.
4- نشانهى ايمان واقعى، عمل به دستوراتى است كه برخلاف سليقههاى شخصى انسان باشد وگرنه انجام دستوراتِ مطابق ميل انسان، نشانى از ميزان ايمان واقعى ندارد. «تَقْتُلُونَ، تُفادُوهُمْ» (در كشتن يكديگر به تورات كارى نداريد، ولى در آزاد سازى اسيران اهل ايمان مىشويد!)
5- كفر به بعضى از آيات، در واقع كفر به تمام احكام است. و به همين جهت جزاى كسانى كه به قسمتى از آيات عمل نكنند، خوارى دنيا و عذاب قيامت خواهد بود. «خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ... يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ»
سوره البقرة، آيه 86
«86» أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ
آنها كسانى هستند كه زندگى دنيا را به بهاى (از دستدادن) آخرت خريدهاند، پس در مجازات آنان تخفيفى داده نمىشود و آنها يارى نخواهند شد.
نكتهها:
اين آيه ريشهى پيمانشكنىها، قتلِنفسها و عملنكردن به برخى آيات را چنين بيان مىكند: آنها دنبال زندگى دنيوى هستند وتنها به قوانينى كه منافعشان را تأمين كند، پاىبند هستند وبه هر قانونى كه ضررى به منافع دنيوى آنان بزند بىاعتنايند. پس عذاب الهى براى اين رفاه طلبان دنياپرست، تخفيف ندارد و بر خلاف خيال و گمانشان كه ادّعا مىكنند؛ يا اصلًا عذاب نخواهند شد و يا چند روزى بيشتر مجازات نمىبينند، آنان نيز مثل همهى مجرمان، در برابر اعمال خود مسئولند.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 155
پيامها:
1- انسان، آزاد است و حقّ انتخاب دارد. تمام آياتى كه مىفرمايد: انسان دنيا را خريد و آخرت را فروخت، دليل اين هستند كه انسان مجبور نيست، بلكه اختيار دارد و خود با فكر و مقايسه، مىسنجد و انتخاب مىكند. «اشْتَرَوُا»
2- همه در برابر قانون الهى يكسان هستند. «فَلا يُخَفَّفُ» اينكه بنىاسرائيل خود را نژادِ برتر، فرزند ومحبوب خدا مىدانند، گمان و وهمى بيش نيست. قهر الهى براى هيچ انسان و نژادى كه در مسير لجاجت و كفر است، استثنا برنمىدارد.
3- دنياطلبى، يكى از انگيزههاى قتل مىباشد. «تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ ... اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا»
سوره البقرة، آيه 87
«87» وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ
و همانا ما به موسى كتاب (تورات) داديم و از پس او پيامبرانى پشت سر يكديگر فرستاديم و به عيسىبن مريم (معجزات و) دلايل روشن بخشيديم و او را با روح القدس، تأئيد ويارى نموديم. پس چرا هرگاه پيامبرى چيزى (از احكام و دستورات) بر خلاف هواى نفس شما آورد، در برابر او تكبّر ورزيديد. (و به جاى ايمان آوردن به او) جمعى را تكذيب و جمعى را به قتل رسانديد؟!
نكتهها:
اين آيه از استمرار لطف خداوند براى هدايت مردم سخن مىگويد كه پس از موسى عليه السلام پيامبرانى چون داوود، سليمان، يوشع، زكريّا و يحيى- عليهمالسلام آمدند و بعد از آن بزرگواران، خداوند حضرت عيسى عليه السلام را با دلايل روشن فرستاد كه از سوى روح القدس «1»
______________________________
(1). از آيهى 102 سورهى نحل معلوم مىشود كه روحالقدس همان جبرئيل است.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 156
يارى و تأييد مىشد، ولى بنىاسرائيل راه استكبار و گردنكشى را پيش گرفتند و بجاى پذيرشِ هدايت الهى، به تكذيب و قتل انبيا دست زدند.
نقل تاريخ انبيا، يك نوع تسلّى براى پيامبر اسلام ومؤمنان است كه تحمّل رنجها براى آنان آسان شود.
پيامها:
1- تعليم و تربيت، تعطيل بردار نيست. «قَفَّيْنا» فرستادن پيامبران يكى پس از ديگرى، نشانهى جريان هدايت در طول تاريخ است.
2- فرشتگان، به اولياى خدا يارى مىرسانند. «أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»
3- انبيا بايد به سراغ مردم بروند. «جاءَكُمُ الرَّسُولُ»
4- هدايت، با هوا و هوس سازگار نيست. «لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ»
5- كسىكه تسليم حقّ نباشد، مستكبر است. «لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ»
6- هوا پرستى، انسان را تا پيامبركشى پيش مىبرد. «فَرِيقاً تَقْتُلُونَ»
7- انبيا براى تحقّق اهداف خويش، تا پاى جان مقاومت مىكردند. «فَرِيقاً تَقْتُلُونَ»
سوره البقرة، آيه 88
«88» وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا ما يُؤْمِنُونَ
وآنها (به پيامبران) گفتند: دلهاى ما در غلاف است (و ما از گفتههاى شما چيزى نمىفهميم.) چنين نيست، بلكه خداوند به سبب كفرشان از رحمت خود دور ساخته (و به همين دليل چيزى درك نمىكنند)، پس اندكى ايمان مىآورند.
نكتهها:
ظاهراً اين جواب استهزا آميز، شعار همه مشركان و سركشان، در برابر پيامبران بوده است.
چنانكه در جواب حضرت شعيب مىگفتند: «يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ» «1» ما حرف تو را نمىفهميم. و يا در برابر آيات قرآن مىگفتند: «قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ» «2» دلهاى ما در پرده و پوشش است.
______________________________
(1). هود، 91.
(2). فصّلت، 5.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 157
پيامها:
1- مقدّمات بدبختى، بدست خود انسان است. اگر گروهى مورد لعنت وقهر الهى قرار مىگيرند، به خاطر كفر ولجاجت خودشان است. «لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ»
سوره البقرة، آيه 89
«89» وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ
و چون از طرف خداوند، آنان را كتابى (قرآن) آمد كه مؤيّد آن نشانههايى است كه نزد آنهاست و پيش از اين به خود نويد مىدادند (كه با كمك كتاب وپيامبر جديد) بر دشمنان پيروز گردند، اما چون آنچه (از كتاب و پيامبر كه از قبل) شناخته بودند، نزد آنان آمد به او كافر شدند، پس لعنت خدا بر كافران باد.
نكتهها:
اين آيه، صحنهى ديگرى از لجاجتها و هواپرستىهاى يهود را مطرح مىكند كه آنها بر اساس بشارتهاى تورات، منتظر ظهور پيامبر بودند و حتّى به همديگر نويد پيروزى مىدادند و به فرموده امام صادق عليه السلام يكى از دلايل اقامت آنها در مدينه اين بود كه آنها مىدانستند آن شهر، محلّ هجرت پيامبر است وبه همين سبب از پيش در آنجا سكنى گزيده بودند، ولى بعد از ظهور پيامبر اسلام، با آنكه نشانههاى وى را موافق با آنچه در تورات بود يافتند، كفر ورزيدند. «1»
پيامها:
1- اديان الهى، يكديگر را تصديق مىكنند، نه آنكه در برابر هم باشند. «مصدقا»
2- به هر استقبالى نبايد تكيه كرد. با آنكه يهوديان در انتظار پيامبر صلى الله عليه و آله ساليانى در
______________________________
(1). تفسير نورالثقلين.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 158
مدينه سكنى گزيدند، ولى در عمل كفر ورزيدند. «1» «كانُوا مِنْ قَبْلُ ... كَفَرُوا بِهِ»
3- شناخت حقّ و علم به آن كافى نيست. چه بسا افرادى كه حقّ را فهميدند، ولى به خاطر لجاجت كافر شدند. «فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا»
سوره البقرة، آيه 90
«90» بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ
چه بد است آنچه كه خويشتن را به آن بفروختند كه از روى حسد، به آياتى كه خدا فرستاده بود كافر شدند (و گفتند:) كه چرا خداوند از فضل خويش بر هر كس از بندگانش كه بخواهد، (آياتش را) نازل مىكند. پس به قهر پى درپى الهى گرفتار شدند وبراى كافران، مجازاتى خوار كننده است.
نكتهها:
در اين آيه، علّت كفر يهوديان به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بيان شده است. آنها حسادت مىورزيدند كه چرا بر يكى از افراد بنىاسرائيل، وحى نازل نشده است. و اين حسادت و كفرورزى، بهاى بدى بود كه خود را بدان فروختند.
پيامها:
1- معيار ارزش دين مردم، به انگيزههاى آنان است. «بِئْسَمَا اشْتَرَوْا ... بَغْياً»
2- گاهى حسد، مايهى كفر است. بنىاسرائيل آرزو داشتند پيامبر موعود از نژاد آنان باشد و چون به آرزوى خود نرسيدند، حسادت ورزيده و كافر شدند.
«بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ»
3- پيامبرى، فضل الهى است. «مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ»
______________________________
(1). به عشق و انتظار خود مغرور نباشيد. ممكن است در مرحلهى عمل، حالات انسان عوض شود. خداى ناكرده امروز دعاى ندبه بخواند، ولى فردا ...
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 159
4- نارضايتى انسان، تأثيرى در الطاف حكيمانه خداوند ندارد. خدا بهتر مىداند كه رسالت خود را به عهده چه كسى بگذارد. «مَنْ يَشاءُ»
5- بدترين معاملات آن است كه انسان هستى خود را بدهد و غضب الهى را بخرد. «بِئْسَمَا اشْتَرَوْا ... غَضَبٍ، عَذابٌ مُهِينٌ»
سوره البقرة، آيه 91
«91» وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ
و هنگامى كه به آنها گفته شود به آنچه خداوند نازل كرده ايمان آوريد، گويند: ما تنها به چيزى ايمان مىآوريم كه بر (پيامبر) خودمان نازل شده باشد و به غير آن كافر مىشوند، در حالى كه آن (قرآن) حقّ است و آنچه را (از تورات) با ايشان است، تصديق مىكند. بگو: اگر (به آياتى كه بر خودتان نازل شده) مؤمن بوديد پس چرا پيامبران خدا را پيش از اين به قتل مىرسانديد؟!
پيامها:
1- پيامبر اسلام، مأمور دعوت همهى امّتها به اسلام بوده است. «قِيلَ لَهُمْ»*
2- يكى از عوامل كفر كفّار، نژادپرستى وتعصّبات قومى است. «نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ»
3- ملاك ايمان، حقّانيّت آيين است نه نژاد. «وَ هُوَ الْحَقُّ»
4- قرآن، سراسر حقّ است. «أَنْزَلَ اللَّهُ ... وَ هُوَ الْحَقُّ»
5- چون يهوديان زمان پيامبر به رفتار نياكان خود راضى بودند، خداوند نسبت قتل انبيا را به آنان داده است. «فَلِمَ تَقْتُلُونَ»
6- دروغگو، رسواست. «فَلِمَ تَقْتُلُونَ ... إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»
(اگر به انبيايى كه از بنىاسرائيل است ايمان آوردهايد، پس چرا پيامبرانى همچون حضرت يحيى و زكريا را كه از بنىاسرائيل بودند، شهيد كرديد؟!)
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 160
سوره البقرة، آيه 92
«92» وَ لَقَدْ جاءَكُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ
وهمانا موسى (آن همه) معجزات براى شما آورد، ولى شما پس از (غياب) او گوساله را (به خدايى) گرفتيد، در حالى كه ستمكار بوديد.
نكتهها:
شاهد زندهى ديگر بر اينكه شما عرب بودن محمد صلى الله عليه و آله را فقط بهانه قرار دادهايد تا به او ايمان نياوريد، اين است كه با آنكه حضرت موسى عليه السلام برجسته ترين پيامبر از نژاد شما بود و آن همه دلايل روشن و معجزات براى شما آورد، ولى همين كه چند شبى براى مناجات وگرفتن تورات به كوه طور رفت، به سراغ گوسالهپرستى رفتيد و تمام زحمات موسى عليه السلام را بر باد داده و بر خويشتن ستم كرديد.
پيامها:
1- ذكر سوابق، زمينه را براى قضاوت درست فراهم مىكند. «اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ»
2- بازگشت به شرك وجاهليّت، ظلمى به خود ونسلهاى بعد است. «أَنْتُمْ ظالِمُونَ»
سوره البقرة، آيه 93
«93» وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ
و (ياد كنيد) آنگاه كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بر فراز شما بالا برديم (وگفتيم:) دستوراتى كه به شما دادهايم، محكم بگيريد و گوش دهيد (و عمل كنيد. امّا آنان) گفتند: شنيديم و نافرمانى كرديم، و به سبب كفرشان به (پرستش) گوساله دلباختند. بگو اگر ادّعاى ايمان داريد، (بدانيد كه) ايمانتان شما را به بد چيزى فرمان مىدهد.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 161
نكتهها:
آخرين حرف يهوديان اين بود كه اگر پيامبرى از بنىاسرائيل نباشد، به او ايمان نمىآوريم و تنها كتابى را كه بر خودمان نازل شده باشد، قبول داريم.
قرآن چند نمونه از دروغهاى آنها را بيان مىكند: نمونه اوّل در آيه قبل بود كه فرمود: شما اگر در اين ادّعا راستگو هستيد، پس چرا به موسى پشت كرده و به سراغ گوساله پرستى رفتيد؟! نمونه دوّم همين آيه است كه مىفرمايد: از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سر شما قرار داديم و گفتيم: با كمال قدرت قوانين آسمانى تورات را بگيريد و گوش داده و عمل كنيد، امّا شما گفتيد: ما قوانين را مىشنويم، ولى عمل نمىكنيم. حال اگر به قرآن و پيامبر اسلام ايمان نمىآوريد به اين بهانه كه محمد صلى الله عليه و آله از ما نيست و قرآن بر بنىاسرائيل نازل نشده است، پس چرا با موسى و تورات او آنچنان برخورد كرديد؟!
قرآن راز عدم اعتقاد آنان را چنين بيان مىكند: آنها به خاطر كفرشان، دلهايشان از علاقه به گوساله سيراب شده و جايى براى تفكّر و ايمان نمانده بود.
اگر بنىاسرائيل در ادّعايشان صادق هستند كه هر چه بر ما نازل شود به آن ايمان مىآوريم، پس اين جنايت را كه در پروندهى آنان هست، چگونه توجيه مىكنند؟ آيا گوساله پرستى، پيامبركشى و پيمانشكنى، جزو ايمان است؟!
پيامها:
1- ميثاق گرفتن، يكى از عوامل و انگيزههاى عمل است. «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ»
2- حفظ دستآوردهاى انقلاب الهى، هر چند به قيمت تهديد باشد، لازم است.
«رَفَعْنا فَوْقَكُمُ»
3- انجام احكام و دستورات الهى، نيازمند قدرت، جدّيّت، عشق و تصميم است و با شوخى و تشريفات، سازگارى ندارد. ديندارى، با ضعف و مسامحه و سازشكارى سازگار نيست. «خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ»
4- عشق و علاقهى مُفرِط، خطرناك است. اگر دل انسان از علاقه به چيزى پر
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 162
شود، حاضر نمىشود حقايق را بپذيرد. «1» «أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ»
5- رفتار، بهترين بيانگر افكار و عقايد انسان است. «بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمانُكُمْ»
سوره البقرة، آيه 94
«94» قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ
بگو: اگر سراى آخرت در نزد خداوند مخصوص شماست، نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد، اگر راست مىگوييد.
نكتهها:
بنىاسرائيل، ادّعاهاى دروغين و خيال پردازىهاى فراوانى داشتند، از جمله:
* ما فرزندان و محبوبان خدا هستيم. «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» «2»
* كسى وارد بهشت نمىشود مگر آنكه يهودى باشد. «لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً» «3»
* آتش دوزخ، جز چند روزى به ما اصابت نمىكند. «لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً» «4»
اين آيه، همهى اين بافتههاى خيالى وموهومات فكرى آنها را ردّ كرده و مىفرمايد: اگر اين ادّعاهاى شما درست باشد و به اين حرفها ايمان داشته باشيد، ديگر نبايد از مرگ بترسيد واز آن فرار كنيد، بلكه بايد آرزوى مرگ كنيد تا به بهشت وارد شود!
اولياى خدا، نه تنها از مرگ نمىترسند، بلكه اشتياق به مرگ نيز دارند. همان گونه كه امام على عليه السلام مىفرمايد: «واللَّه لابن ابىطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه» «5» به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ، از علاقه طفل شيرخوار به سينه مادرش بيشتر است.
آرى، بايد بگونهاى زندگى كنيم كه هر لحظه آماده مرگ باشيم. «6»
______________________________
(1). چنانكه گفتهاند: «حب الشئ يعمى و يصم» دوستدارى چيزى، انسان را كور وكر مىكند. يعنى انسان ديگر حاضر نيست عيبهاى آنرا ببيند ويا بشنود.
(2). مائده، 18.
(3). بقره، 111.
(4). بقره، 80.
(5). نهجالبلاغه، خطبه 5.
(6). مرگ، همانند سفر است. راننده در صورتى از سفر مىترسد كه يا راه را نمىشناسد، يا بنزين ندارد يا تخلّف نموده است، يا جنس قاچاق حمل مىكند و يا در مقصد، محل سكونت ندارد. در حالى كه مؤمن واقعى، راه را مىداند؛ «إِلَيْهِ الْمَصِيرُ»* سوخت بين راه دارد؛ «عَمِلَ صالِحاً»* تخلّفاتش را با توبه جبران كرده است، جنس قاچاق يعنى عمل خلاف ندارد و محل سكونتش را نيز مىداند؛ «جَنَّةُ الْمَأْوى» و لذا نمىترسد.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 163
پيامها:
1- در برابر خيالات و موهومات، با صراحت برخورد كنيد. «قُلْ»
2- دامنهى انحصار ونژادپرستى، تا قيامت كشيده مىشود! «إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً ...»
3- وجدان، بهترين قاضى است. «إِنْ كانَتْ ... فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ»
4- آمادگى براى مرگ، نشانهى ايمان واقعى و صادقانه است. «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ»
سوره البقرة، آيه 95
«95» وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ
ولى آنها هرگز به سبب آنچه از پيش فرستادهاند، آرزوى مرگ نكنند و خداوند به حال ستمگران، آگاه است.
نكتهها:
نترسيدن از مرگ، نشانهى صدق ويقين است. وقتى مرگ از راه مىرسد شوخىها، تعارفات و خيالات مىگريزند، تنها انسان مىماند و اعمال او. در لحظهى مرگ، انسان باور مىكند كه متاع دنيا كم است و آخرت بهتر وباقى است. در لحظه مرگ، انسان باور مىكند كه دنيا غنچهاى است كه براى هيچكس شكفته نمىشود و دوستان دنيوى مگسانند دور شيرينى. انسان اگر به مرتبه يقين برسد، هرچه به مرگ نزديكتر مىشود، احساس قرب ووصول به لقا وديدار الهى مىكند. به همين دليل حضرت على عليه السلام وقتى ضربهى شمشير را بر فرق خود احساس كرد فرمود: «فُزتُ و ربّ الكعبة» قسم به پروردگار كعبه رستگار شدم.
امام حسين عليه السلام در كربلا هر چه به زمان شهادت نزديك مىشد، صورتش برافروخته و شكوفاتر مىگرديد، و وقتى در شب آخر از يارانش پرسيدند: مرگ نزد شما چگونه است؟
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 164
جملاتى را در جواب عرضه داشتند كه نشان دهندهى يقين آنان به حقّانيّت راهشان بود، آنها مرگ را شيرين مىدانستند و حتّى برخى از آنان در همان شب آخر با يكديگر مزاح مىكردند.
پيامها:
1- ترس از مرگ، در واقع ترس از كيفر كارهاى خودماست. «بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ»
2- مدّعيان دروغگو و متوقّعان نابجا، ظالمند. «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ»*
3- خودتان مىدانيد كه چه كردهايد، خداوند نيز كه از آنها با خبر است، پس اين همه ادّعا براى چه؟! «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ»
سوره البقرة، آيه 96
«96» وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ
(اى پيامبر) هر آينه يهود را حريصترين مردم، حتّى (حريصتر) از مشركان، بر زندگى (اين دنيا و اندوختن ثروت) خواهى يافت، (تا آنجا كه) هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند، در حالى كه (اگر) اين عمر طولانى به آنان داده شود، آنان را از عذاب خداوند باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بيناست.
پيامها:
1- عمر طولانى مهم نيست، قرب به خداوند و بركت عمر ونجات از آتش، ارزش دارد. «1» «لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ»
______________________________
(1). در تفسير فخر رازى دعايى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمودند: اگر زندگى براى من نيكوست، مرا زنده نگهدار و اگر مرگ بهتر است، بميران. امام سجاد عليه السلام نيز در دعاى مكارم الاخلاق از خداوند چنين مسئلت مىكند: «الهى عمرنى ما كان عمرى بذلةفى طاعتك، فاذا كان عمرى مرتعا للشيطان فاقبضنى ...» خداوندا اگر عمر من وسيله خدمت در راه اطاعت تو باشد، عمر مرا طولانى كن، ولى اگر عمر من چراگاه شيطان خواهد بود، آن را قطع نما.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 165
2- يهوديان، حريصترين و دنياگراترين مردم هستند. «أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ»
3- يهوديان مىخواهند زنده بمانند گرچه به هر نحو زندگى پست باشد. «أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ» (كلمه «حياة» نكره و نشانهى هر نوع زندگى است.)
4- دروغگو، كم حافظه است. يهوديان از يك سو بهشت را مخصوص خود مىدانند، «لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً» واز سوى ديگر مىخواهند هميشه در دنيا زنده بمانند. «يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ» «1»
سوره البقرة، آيه 97
«97» قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ
(يهود مىگويند: چون فرشتهاى كه وحى بر تو نازل مىكند جبرئيل است و ما با جبرئيل دشمن هستيم، به تو ايمان نمىآوريم) بگو: هركه دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خداست.) چرا كه او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل كرده است، (قرآنى) كه كتب آسمانى پيشين را تصديق مىكند ومايهى هدايت و بشارت براى مؤمنان است.
نكتهها:
در شأن نزول آيه آمده است: وقتى پيامبر اسلام به مدينه آمدند، روزى ابن صوريا (يكى از علماى يهود) با جمعى از يهوديان فدك، نزد پيامبر آمده و سؤالاتى كردند. حضرت همهى سؤالات آنها را جواب داده وهر نشانهاى كه خواستند بيان كردند. آخرين سؤالشان اين بود كه نام فرشته وحى تو چيست؟ حضرت فرمودند: جبرئيل. آنها گفتند: اگر ميكائيل بود ما به تو ايمان مىآورديم، چون جبرئيل، دستورات مشكلى مثل جهاد مىآورد، ولى دستورات ميكائيل ساده و راحت است!
______________________________
(1). تفسير راهنما.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 166
پيامها:
1- دامنهى خيالپردازى و لجاجت انسان تا آنجا گسترده مىشود كه به جهان فرشتگان نيز سرايت مىكند. «1» «عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ»
2- حمايت ودفاع از پاكانى كه مورد تهمت قرار گيرند، لازم است. «نَزَّلَهُ ... بِإِذْنِ اللَّهِ» خداوند ضمن محكوم كردن تصورات بنىاسرائيل، از جبرئيل تجليل كرده كه بدون اذن ما كارى نمىكند ودر رسالت خود، امين ورابط بين ما وپيامبر است.
3- جبرئيل كتابى آورد كه تورات شما را تصديق مىكند، پس چرا با او دشمن هستيد؟! «نَزَّلَهُ ... مُصَدِّقاً»
سوره البقرة، آيه 98
«98» مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ
هركه دشمن خدا و فرشتگان و پيامبران او و جبرئيل و ميكائيل باشد (كافر است و بداند كه) خداوند دشمن كافران است.
پيامها:
1- ايمان و تولّى، نسبت به همهى مقدّسات لازم است. «لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ»
2- دشمنى با انبيا واوليا، كفر ودشمنى با خداوند است. «فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ»
3- همه فرشتگان، در يك مرتبه و سطح نيستند. «مَلائِكَتِهِ ... جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ» (از ميان فرشتگان، تنها از جبرئيل و ميكائيل نام برده شدهاست.)
______________________________
(1). انسان لجوج، حتّى فرشتگان را متهم مىكند. فرشتگانى كه خداوند آنها را معصوم مىداند و درباره آنان مىفرمايد: «لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ» آنها هرگز فرمان خداوند را نافرمانى نمىكنند. (تحريم، 6) آنان دليل دشمنى با جبرئيل را آوردن دستورات سنگين و دليل دوستى ميكائيل را آوردن دستورات سبك مىدانند. درست مانند كودك بازيگوشى كه معلّم رياضى را بد و معلّم ورزش را خوب مىپندارد با آنكه هر دو در جهت تعليم و تربيت فعاليّت مىكنند.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 167
سوره البقرة، آيه 99
«99» وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ
همانا آيات (و نشانههاى) روشنى به سوى تو فرستاديم و جز فاسقان كسى به آنها كفر نمىورزد.
نكتهها:
انسان با پيروى از هوسها و ارتكاب گناه، از مدار حقّ خارج شده و به سوى كفر تمايل پيدا مىكند. قرآن مىفرمايد: سرانجام كسانى كه مرتكب گناه مىشوند- اگر توبه و جبران نكنند- تكذيب و كفر است. «1»
ابنصوريا كه داستانش در دو آيه قبل آمد، بعد از آنكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سؤالات او را پاسخ داد، بهانهاى نداشت جز اينكه بگويد: چون جبرئيل بر تو وحى مىآورد نه ميكائيل، ما به تو ايمان نمىآوريم. ولى از آنجا كه جوابش با آيه قبل داده شد، براى اغفال مردم عوام يهودى گفت: او دليل روشنى به ما ارائه نكرد.
آيه نازل شد كه مبادا بهانهجويى علمايى همچون ابنصوريا تو را ناراحت كند، مردم بدانند كه بنىاسرائيل بهانه مىگيرند وگرنه ما آيات ودلايل روشن ومحكمى فرستادهايم تا كسى در نبوّت تو ترديدى نداشته باشد وبا اين دلايل، تنها كسانى كفر مىورزند كه فاسق باشند و به خاطر هوسها وگناهان زياد، از مدار حقّ بيرون رفته باشند.
پيامها:
1- در برابر تضعيف ناحقّ، بايد تقويت بجا صورت بگيرد. چون علماى يهود، پيامبر اسلام را به ناحقّ تضعيف كرده و گفتند دليل روشنى ندارد، خداوند آن حضرت را تقويت فرمود. «أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ»
2- فسق و گناه زمينهى كفر است. «ما يَكْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ»
______________________________
(1). «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ ...» روم، 10.