امام با توجه به تعاليم عاليه اسلامي معتقد بودند كه اگر جامعه اي و ملتي مسئله مرگ را براي خود حل كرد و به اين باور رسيد كه مرگ پايان زندگي نيست بلكه مرگ شرافتمندانه توأم با شهادت آغاز زندگي نوين و درخشان تري مي باشد از برخورد با دشمن نه تنها هراس نداشته بلكه در مقابل اين سلاح، دشمن را عاجز و ناتوان ساخته و نهايتاً سر تسليم فرود خواهد آورد.
بلاترديد در تمام نهضتها و قيامهاي سياسي ـ اجتماعي مردم در معناي كلي و عام آن بعنوان موضوع اصلي اين نهضتها مورد توجه و عنايت خاص بوده اند.
در بررسي انقلابها مطالعه دو ركن اساسي انقلاب(رهبري و مردم) و تعامل اين دو ركن از اهميت خاصي برخوردار است. همين امر باعث شده است نظريه هاي انقلاب را از لحاظ اهميتي كه براي هريك از اين دو محور قائل هستند به دو دسته تقسيم كنند.
۱) مكاتب مردم محور
بلاترديد در تمام نهضتها و قيامهاي سياسي ـ اجتماعي مردم در معناي كلي و عام آن بعنوان موضوع اصلي اين نهضتها مورد توجه و عنايت خاص بوده اند. مردم يا بعنوان كساني كه نهضت در خدمت و براي نجات آنها طرح ريزي شده و يا اينكه از آنان ياري و همكاري طلب شده است اهميت ويژه اي دارند يا اينكه خود به عنوان بازيگران اصلي در بسياري از تحولات سياسي ـ اجتماعي نقش ايفا كرده اند.
به استثناي كودتاهاي نظامي كه توسط عده معدودي صورت مي گيرد در بقيه تحولات سياسي ـ اجتماعي نقش مردم به صورت بارز و آشكاري مشاهده مي گردد. انقلاب نيز كه خود از تكامل يافته ترين انواع تحولات سياسي ـ اجتماعي مي باشد بدون حضور و مشاركت مردم معنا و مفهومي نداشته و در حقيقت يكي از اركان سه گانه انقلاب[1] حضور فعالانه مردم در صحنه تحولات انقلابي مي باشد. لذا برخي مكاتب عامل اصلي پيروزي انقلاب را مردم مي دانند و معتقدند مردم نقش اساسي دراين پيروزي خواهند داشت.
البته تعريف روشن و دقيقي از كلمه مردم تاكنون نشده است و هريك از مكاتب با توجه به گروه فعال و مؤثر در تحولات سياسي ـ اجتماعي براي خود تعريف و برداشت خاصي از مردم دارند. ماركسيستها تنها طبقه كارگر و آنهم كارگر آگاه و يا بعبارت ديگر پرولتاريا را بعنوان طبقه مولد و انقلابي مطرح مي كنند و ليبرالها به طبقه متوسط و روشنفكر جامعه اميد بسته و آنها را بعنوان نماينده و پيشرو در هر جامعه اي مؤثر در تحولات سياسي ـ اجتماعي بويژه انقلابها دانسته وبر روشنفكران و حركتهاي روشنفكري و احزاب تكيه مي كنند. در انقلاب فرانسه نقش طبقه اشراف و نهايتاً بورژواها انكارناپذير است[2] در انقلاب كوبا تكيه اساسي بر نظاميان و گروههاي چريكي بوده است، انقلاب چين با تكيه بر نيروي دهقانان و كشاورزان به پيروزي رسيد ودر ديگر انقلابها هم مي توان با كمي دقت محور و محرك اصلي را شناسائي كرد. اما با كمي دقت متوجه مي شويم آنچه در تمامي مكاتب معاصر جهان بعنوان «مردم» خوانده مي شود تنها بخشي از مردم را تشكيل مي دهند و نيروي محرك يا صاحب انقلاب به تمام اقشار جامعه اطلاق نمي گردد.
۲) مكاتب رهبر محور
برخي مكاتب پيروزي يا شكست انقلاب را تنها مرهون رهبر و يا رهبران آن دانسته و معتقدند اين نقش و قابليتهاي رهبري است كه باعث بسيج و مشاركت توده ها در انقلاب مي شود. اكثر اين مكاتب براي رهبر يك اقتدار كاريزمايي قائل هستند و انقلاب را قائم به شخص رهبر مي پندارند.
از جمله اساسي ترين تئوريها در زمينه اقتدار كاريزمايي نظريه ماكس وبر مي باشد كه معتقد است:
در سياست كه خصيصه آن سلطه است، سه نوع سلطه در ارتباط با سه نوع رفتار قابل تشخيص است. عقلاني، سنتي و كاريزماتيك. اين تقسيم بندي براساس خصلت ويژه انگيزشي است كه اطاعت از آن سرچشمه مي گيرد. سلطه عقلاني مبتني بر اعتقاد به قانوني بودن دستورها و قانوني بودن عناوين كساني است كه اعمال سلطه مي كنند كه سلطه مبتني بر اعتقاد به خصلت مقدس سنتهاي كهن و مشروعيت كساني است كه مأمور اعمال اقتدارند. سلطه كاريزماتيك مبتني بر فداكاري غيرعادي نسبت به كسي است كه تقدس يا نيروي قهرمانانه شخصي او و نظم ملهم از آن توجيه كننده آن است. هم عقلانيت و هم كاريزما مي توانند باعث تحول انقلابي عليه سنت شوند با اين تفاوت كه نيروي عقلانيت نخست باعث تغيير محيط اجتماعي و بعد دگرگوني جهان بيني مردم مي شود ولي كاريزما، نخست زندگي دروني فرد را متحول مي سازد.
با وجودي كه وبر همه سلطه هاي كاريزماتيك را انقلابي نمي داند و همه انقلابها را نيز كاريزماتيك تلقي نمي كند، از نظر او بسياري از انقلابهاي جديد خصلت كاريزماتيك داشته اند. سلطه كاريزماتيك رايج ترين وسيله براي سرنگون كردن رژيمهاي سنتي و قانوني تلقي مي شود و در نتيجه داراي قدرت انقلابي است. سلطه كاريزماتيك بر مبناي خصلتهاي استثنايي است كه رهبر واجد آن است يا پيروان و فدائيان به وي نسبت مي دهند. در اين سلطه، اصل اعتقادي است كه پيروان به ويژگي خارق العاده شخص كاريزماتيك دارند.
كاريزما رابطه اي دروني ميان پيرو و رهبر است و رهبري كاريزمايي تنها به صورت جنبش كاريزمايي آشكار مي شود، اقتدار كاريزمايي مبناي عقلاني يا سنتي ندارد بلكه مبتني بر رابطه اي احساسي و عاطفي است. در اقتدار كاريزمايي سياستي وجود دارد كه براساس آن مخاطبان شخصيت كاريزمايي وظيفه دارند كه او را به عنوان رهبر بي چون و چراي خود بپذيرند. رهبر كاريزماتيك موجب تغيير مسير عادي جهات سياسي مي شود و با طرح معناي جديدي از امور، مشروعيت اقتدار موجود را زير سئوال مي برد و با نفي گذشته به نيرويي انقلابي تبديل مي شود. كاريزما نيازمند تحرك و جنبشي دايمي است اين نوع اقتدار، در دوره هاي فشار و اضطرار رواني، فيزيكي، اقتصادي، اخلاقي، مذهبي و سياسي پيدا مي شود. نارضايتي اجتماعي ـ سياسي با ظهور شخصيتي مقارن مي شود كه خود را حامل رسالتي نوين مي داند. توان ايجاد رابطه اي عاطفي با توده ها را دارد و داراي ويژگيهاي خارق العاده است، يا پيروان تصور مي كنند كه او چنين ويژگيهايي دارد، نتيجه آن ايجاد تحولات اجتماعي و فكري است.[3]
با توجه به آنچه گفته شد در بررسي انقلاب اسلامي و با توجه به اينكه بنا به اعتراف اكثر محققين و ناظران از مردمي ترين و در واقع مردمي ترين انقلابها بوده است[4] و از طرف ديگر نقش رهبري امام خميني نيز در اين انقلاب غيرقابل انكار است و همانطور كه حضرت آيت الله خامنه اي مطرح كردند «اين انقلاب بي نام خميني درهيچ جاي جهان شناخته شده نيست». فلذا آگاهي از چگونگي رابطه مردم و رهبري حائز اهميت مي باشد. براي پاسخ دادن به اينكه چرا عليرغم مردمي بودن تحولات سياسي ـ اجتماعي ايران در گذشته مانند نهضت مشروطيت و ملي شدن صنعت نفت سرانجام اين تحولات به ناكامي كشيده شد و مردم از صحنه خارج شدند اما در انقلاب اسلامي عليرغم همه حمايتهاي جهاني از رژيم شاه مردم توانستند بدون دست بردن به اسلحه قدرت عظيم پادشاهي را سرنگون نموده بلكه بمدت بيست و پنج سال در قبال همه توطئه ها و بحرانهاي عظيم همچنان و بصورتي استوار حضور خود را در صحنه حفظ كنند. در اينجا بايد ضمن شناخت چگونگي ارتباط امام و مردم، برداشت امام از نحوه مشاركت و حضور مردم و برخوردهاي او با مردم مورد بررسي و كنكاش قرار گيرد.
با مروري گذرا بر سير مبارزات و حركتهاي انقلاب اسلامي و همچنين مروري بر نوشته هاي محققين رهبري امام خميني را در اين انقلاب به سه صورت ودر سه نقش مي توان مشاهده و مورد بررسي و غور قرار داد:
۱) امام بعنوان رهبر كاريزماتيك
همانگونه كه قبلاً عنوان شد بنا به نظر ماكس وبر در اكثر انقلابهاي موفق حركت انقلابي قائم به تصميمات يك فرد كه داراي قدرت كاريزماتيك است مي باشد كه اين تصميمات بيشتر براساس رابطه اي مبتني بر عشق و احساسات به مرحله اجرا درمي آيد. در نتيجه نوع و چگونگي اين تصميمات تنها معطوف به ويژگيهاي شخصيتي رهبر است. اما همانطور كه مشخص است حتي اگر تصميمها غير منطقي هم باشند چون اساس رابطه بر احساسات استوار است اين تصميمات از طرف مردم با شور و اشتياق پيروي مي شود بدون آنكه پيروان اين قبيل تصميمات نياز به كنكاش فكري براي ارزيابي دقيق و عميق آن در خود احساس كنند.
اين نوع رهبريها در اكثر انقلابهاي معاصر نيز به چشم مي خورد بعنوان مثال در جريان انقلاب چين به رهبري مائو عقب نشيني كه به راهپيمايي دراز معروف است به دستور وي شروع مي شود كه «در طي آن از صد هزار نفر افراد ستون اصلي ارتش مائو بيش از پنجاه هزار نفر در جريان اين راهپيمايي به هلاكت رسيدند».[5] اين در حالي است كه به گفته يكي از پيروان مائو «هدف اين اقدام تنها به منظور فرار از مقابل نيروهاي چيانكاي چك نبود زيرا بعد از شش ماه كه فصل زمستان آغازگرديد ارتش كومين تانك كه فراريان را بشدت تعقيب مي نمود از فشار خود كاست ولي مائوتسه تنگ عقيده داشت كه اين عقب نشيني تا آنجا كه كمونيستها به منطقه امن و دورافتاده اي برسند ادامه داده شود و نقشه او اين بود كه در آن ناحيه دوردست تشكيلات صحيحي براي حزب كمونيست و نيروهاي طرفدار خود به وجود آورد».[6]
با توجه به مطالعاتي كه تاكنون در زمينه انقلاب اسلامي كه تاكنون در زمينه انقلاب اسلامي بعمل آمده است بسياري از انديشمندان بر نقش كاريزماتيك امام در پيروزي انقلاب تأكيد داشته اند كه از آن جمله مي توان به مقاله «ارزيابي نظريه كاريزما در تطبيق با واقعيت انقلاب اسلامي» اشاره كرد كه نويسنده معتقد مي باشد «بي شك اگر بتوان مصداقي براي نظريه كاريزماي وبر، در جهان معاصر سراغ گرفت رهبري امام خميني در انقلاب اسلامي ايران، برجسته ترين مورد آن خواهد بود. از همين روست كه نظريه وبر بويژه پس از انقلاب اسلامي ايران و تحولات سياسي ـ فرهنگي متعاقب آن با نوعي اقبال مجدد مواجه شده است و بخش مهمي از كوششهاي نظري براي تبيين اين رخداد، مستقيم و غيرمستقيم، متأثر از دستاوردهاي انديشه وبر است».[7]
ترديدي نيست كه امام داراي بارزترين ويژگيهاي كاريزمايي بود و عشق و علاقه اي كه مردم به او داشتند براحتي از شيفتگي توده هاي مردم نسبت به ايشان قابل مشاهده است نمونه هايي از اين علاقمندي در مراسم استقبال از امام هنگام ورود به ايران يا هنگام سخنرانيهاي ايشان و حتي پس از رحلتشان در مراسم تشييع جنازه مشاهده مي گردد. اما با تأمل بيشتر متوجه مي شويم كه رابطه امام و مردم قبل از آنكه رابطه اي بر مبناي سلطه و قدرت كاريزمايي حضرت امام باشد رابطه اي براساس منطق و عقلگرايي بوده ا ست. در طول دوران رهبري امام هيچ دستوري از طرف ايشان صادر نشده مگر مقدمات لازم براي آمادگي ذهني مردم فراهم شده و دلايل اتخاذ آن تصميم به صراحت و با بياني گويا براي مردم شرح داده شده باشد و جالب تر اينكه حتي در مواردي كه اقشار فراواني از مردم نظر ديگري غير از نظر امام داشتند با اينكه يك تصريح و تأكيد يا يك دستور امام بر انجام نظر ايشان كفايت مي كرد معذلك تا زمانيكه مردم توجيه نشده و به باور مطلوبي نرسيده بودند، امام نه فقط سكوت اختيار مي كرد بلكه اجازه مي داد نظر مردم اعمال شده و منتظر مي ماند تا در عمل درستي يا نادرستي نظرش به اثبات برسد. و لازم به ذكر است اين در شرايطي بود كه با عشق و علاقه وافري كه مردم به امام داشتند هر دستوري كه مي دادند براي آنان مطاع بود. به اين ترتيب مي توان نتيجه گرفت كه عليرغم وجود همه ويژگيهاي يك رهبر كاريزما در حضرت امام و با وجود علاقه فوق العاده توده هاي مردم به ايشان رابطه رهبري و مردم در انقلاب اسلامي مبتني بر اقتدار كاريزماتيك نبوده يا به بياني روشنتر امام اين اقتدار را وسيله استيلاء و سلطه خود بر مردم يا پيروي و تقليد كوركورانه آنها از خود قرار نمي داد.
۲) امام به عنوان مرجع تقليد
از آنجا كه در مكتب تشيع باب اجتهاد همچنان مفتوح مانده و اين خود نه تنها موجب رشد و شكوفايي فقه شيعه شده بلكه مسئله اجتهاد و تقليد در مكتب تشيع را از دو جهت اهميت و اعتباري خاص بخشيده است. يكي از آن جهت كه فقها در امور مربوط به مسائل شرعي خبره و آگاهند و نسبت به مسائل با عدالت اسلامي عمل مي كنند و ديگري پيروي متعبدانه همراه با انتخابي آگاهانه است. لذا شيعيان يا بايد خود مجتهدي عادل و آگاه به تمام مسائل فقهي و علوم مربوطه بوده و يا از مجتهدي جامع الشرايط كه به مرجع تقليد مشهور و صاحب رساله عمليه مي باشد تقليد كنند. طبيعي است كه بخاطر عدم دسترسي همه مردم در نقاط مختلف به مراجع تقليد، روحانيان نقش رابط و منتقل كننده افكار و نظريات آنها را داشته و بدون آنكه سلسله مراتبي خاص به وجود آورند بعنوان واسطه ميان رهبران بزرگ مذهبي و مردم نقش مهمي را برعهده مي گيرند. نظرات و فتاوي مراجع را براي مردم در مساجد و منابر بازگو كرده و متقابلاً مسائل و مشكلات مردم را به رهبران مذهبي منتقل مي كنند.
با توجه به مراتب فوق روحانيان شيعه توانسته اند با كسب قدرت ويژه نقش حساس و مهمي در حركتهاي سياسي ـ اجتماعي خصوصاً در يك قرن اخير ايفا كنند. و هر زمان كه با قدرت سياسي حاكم به مبارزه پرداخته بر قدرت سياسي حاكم فائق شده اند.[8]
همانطور كه در تاريخ ايران مشاهده مي شود نقش مراجع تقليد در شكل گيري و پيروزي نهضتها بسيار حائز اهميت بوده و از آنجا كه فتاوي مراجع همانند حكم پيامبر اكرم و اطاعت از آن واجب است لذا مراجع مي توانند در بحرانهاي سياسي با صدور فتوا مردم را به عرصه سياست كشانده و در جهت نيل به اهداف انقلاب از حمايت و اطاعت مردم استفاده كنند و اين همان قدرتي است كه به وسيله آن ميرزاي شيرازي با صدور فتواي تحريم تنباكو توانست يك قرارداد بين المللي را كه مغاير با منافع و مصالح ملي كشور مي دانست براحتي و بدون خونريزي و آشوب فسخ كند همچنانكه در گذشته هاي نسبتاً دورتر مراجع تقليد با صدور حكم جهاد عليه روسيه تزاري توانستند سياستمداران داخلي و خارجي را به تغيير مواضع خود ناچار سازند. و به اين ترتيب قدرت فائقه و مذهبي مراجع تقليد شيعه موجب شده است هر زمان ضرورت اقتضا كند با گسيل مردم، از آن در رهگذر پيشرفت مقاصد ملي و مذهبي مردم استفاده كنند و اين حداقل مشابهت فراواني با همان قدرت و سلطه اي دارد كه ماكس وبر از آن بعنوان سلطه و اقتدار سنتي ياد مي كند.
با وصف آنكه روحاني بودن آيه الله كاشاني، مرحوم مدرس و بسياري ديگر از روحانيان از جمله شيخ فضل الله نوري و بهبهاني و ... در نهضتهايي همچون نهضت مشروطه و ملي شدن صنعت نفت و ... به حضور مردم در صحنه تحولات اجتماعي كمك شاياني مي كرد اما از آنجا كه هيچكدام از اين رهبران در جايگاه مرجع تقليد نبودند نتوانستند از اقتدار مرجعيت در پيشبرد اهداف سياسي ـ اجتماعي خود كاملاً بهره برند. «مردم براساس اعتقاد به امامت و تداوم آن در شكل نظام ولايت فقيه، رهبري فقيه جامع الشرايط را مبين از يك ايدئولوگ پذيرا هستند و قدرت و نفوذ معنوي فقيه در حد مرجع تقليد به معني حكومت بر دلها است و اطاعت در كليه شئون زندگي براين اساس است كه فتواي او همان حكم خداست و پيروي از ولي فقيه اطاعت از فرمان امام و در نهايت اطاعت رسول خدا است كه قرآن صريحاً مي گويد: «و من يطع الرسول فقد اطاع ا...».[9]
اطلاق حجت بر فقيه عادل كه در متون ٍ اسلامي آمده، اين اعتقاد و باور را ايجاد مي كند كه اين قدرت فراتر از اطاعت از قدرتهاي مادي است. اين قدرت تا حدي عميق و كارا است كه بعضي از انديشمندان يكي از اصلي ترين دلايل پيروزي انقلاب اسلامي را همانا مرجعيت امام خميني ذكر كرده اند. منجمله در مقاله اي تحت عنوان «نهاد مرجعيت در دوران نهضت و نظام» اين چنين مطرح مي گردد كه «امام دو بعد داشتند از يك سو مرجع تقليد بوده و از سوي ديگر مصلحي مبارز و آزاديخواه و در يك كلام«مرجع مصلح» راز موفقيت امام نيز در همين نكته نهفته است. نفوذ و اعتبار امام برپايه مبناي تقليد بوده و زبان رهبري ايشان نيز «زبان تكليف» كه مردم با اين مبنا و اين زبان انس ديرينه داشته اند.»[10]
در بررسي زندگي سياسي حضرت امام و دوران بيست و پنج ساله رهبري انقلاب اسلامي ملاحظه مي گردد كه عليرغم برخورداري ايشان از موقعيت مرجعيت و اينكه هر فتوايي را كه صادر مي كردند بي چون و چرا توسط مقلدين ايشان اطاعت مي شد بطوريكه در مورد سلمان رشدي كه يك مسئله خارجي نسبت به كشور ما محسوب مي شد فتوا صادر نمودند و ملاحظه گرديد كه همين فتوا چه تبعات عظيم بين المللي را دربرداشت و براي كشورهاي غربي به صورت يك معضل اساسي درآمد معذلك ايشان در تمام دوران مبارزات و رهبري انقلاب تنها در موارد بسيار معدودي از چنين موقعيت و اختياراتي استفاده كردند البته غير از مواردي كه تفكرات عرضه شده را شديداً بازدارنده دانسته و يا مغاير با اصول و موازين اسلامي تشخيص مي دادند. و در همين رهگذر در آغاز مبارزات خود در سال ۱۳۴۱ تقيه را كه يك اصل پذيرفته شده شيعه بود تحريم كرده و با اين عبارت كه «تقيه حرام است و اظهار حقايق واجب». مانع و رادع مهمي را كه بر سر راه مبارزه مسلمانان متدين و معتقد بود برطرف نمودند.[11]
در اوج مبارزات ملت در سالهاي ۵۶ و۵۷ و عليرغم تمايلي كه انقلابيون به جهاد مسلحانه داشتند امام از صدور هر حكمي مبني بر وجوب جهاد و مقابله مسلحانه عليه رژيم شاه و حاميان آن خودداري ورزيدند. و حتي در طول دوران جنگ تحميلي با آنكه مي توانستند با صدور يك فتوا قاطبه مردم را به حضور در جبهه ملزم و متعهد كنند ترجيح دادند مردم با آگاهي و بصورت داوطلبانه در جبهه هاي جنگ حضور يابند. با اين ترتيب مي توان نتيجه گرفت با آنكه امام از اختيارات فوق العاده مرجعيت برخوردار بودند معهذا از اين توان براي پيشبرد اهداف رهبري انقلاب استفاده چنداني نكرده بلكه آنچه مردم را به حضور در صحنه تشويق مي كرد، نوعي ديگر از رابطه بين رهبري و مردم كه كمتر به آن توجه شده و از آنچه تا به حال به آن اشاره شد و مبتني بر رابطه اي صرفاً عاشقانه و تعبدي كوركورانه بود كاملاً متفاوت است و بطور كلي همچنانكه متعاقباً توضيح داده خواهد شد امام براي تداوم و گستردگي هرچه بيشتر انقلاب بر شيوه ديگري تكيه داشت كه هم در نوع خود و هم در نهضتها و مبارزات انقلابي كاملاً استثنايي و بي بديل بوده است.
۳) امام بعنوان مرشد و آگاهي دهنده
با مطالعه در زندگي امام و رابطه او با مردم در دورانهاي قبل و بعد از انقلاب به اين نكته مهم برمي خوريم كه امام در بيشتر مواقع نه فقط بعنوان يك رهبر كاريزما و نه تنها بعنوان يك مرجع تقليد بلكه بعنوان يك معلم و مرشد نيز عمل مي كرده است. وي در وادي تعليم و تربيت هم از لحاظ عملي و هم در وادي نظري، استادي نمونه بود. او با روشهاي تربيتي خويش موفق شد جامعه اي را كه سالها بلكه در دو سه قرن اخير در خمودي و ضعف و جهالت بسر برده و به نوعي بي تفاوتي سوق داده شده بود پيشگام نهضت بزرگ ديني ساخته و تحولي عظيم در آن بوجود آورد.
حضرت امام در برخورد با مردم بر نقش زيربنايي فرهنگ تأكيد مكرر داشت و مي فرمود: «فرهنگ مبدأ همه خوشبختي هاي ملت است... آنچيزي كه ملتها را مي سازد فرهنگ صحيح است.» و براي آموزش اين فرهنگ صحيح به مردم روشهاي خاصي داشت كه به آنها اشاره مي كنيم.
● شناخت عميق نسبت به توده مردم
امام با شناخت عميقي كه از متن توده هاي جامعه ايران داشت بنحو فوق العاده موفقيت آميزي آنها را در جهت خواسته ها و اهداف خود به حركت درآورد. بعنوان مثال توده هايي كه بخاطر اعتقادات عميق مذهبي خود و پايبندي به مراسم سنتي در بزرگداشت ايام سوگواري بويژه ايام محرم بصورتي بالقوه آماده فداكاري و خيزش در جهت اعتقادات خود بودند، آنها كه سالها بلكه قرنها نسل اندر نسل از مظلوميت امام حسين(ع) شكوه و ناله كرده و بر سر و سينه خود زدند و يزيد را لعن و نفرين كردند و آرزو مي كردند كه در زمان قيام امام حسين زنده بودند تا با ايثار جان و مال و فرزندان خود مراتب ارادت و محبت خود را به اهل بيت به اثبات مي رساندند. امام آنها را در مساجد، تكايا و حسينيه ها يافته و با ارشادات و تعاليم خود به آنها فهماند كه اگرچه قرنها از زمان قيام حسيني مي گذرد ولي امروز هم مي توان مصاديق آنرا مشاهده كرد. او به آنها نشان داد كه حسين زمان و يزيد زمان چه كساني هستند و او به مردم آموخت كه امروزه هزارها هزار مشت گره خورده با يكديگر را بايد بر سر و صورت و اندام يزيد زمان يعني پهلوي بكوبند و او بود كه با درايت خاص خود انرژي عظيمي را كه سالها در دل توده ها عقده شده بود آزاد كرده و در خدمت انقلاب اسلامي قرار داد.
اين در حقيقت چيزي بود كه در گذشته هم ليبرالها و هم ماركسيست ها از آن غافل بوده و يا درك درستي از آن نداشتند و حتي زمانيكه ليبرالها شناخت محدودي از اين امر پيدا كردند چون قادر به بسيج اين نيروي عظيم نبودند بصورت تاكتيكي با روحانيت كنار آمده و لكن زمانيكه قدرت گرفتند آنها را كنار زدند. غافل از آنكه با اين اقدام حمايت توده ها را هم از دست مي دهند.
امام حتي در برخورد با ساختار نظام حكومت معتقد بودند بدنه نظام از متن همين جامعه برخاسته و با ساير اقشار جامعه تفاوتي ندارند و تنها تفاوت آنها در نوع اشتغال و احياناً درجه آگاهي آنها مي باشد. لذا با آگاهي دادن به همين اقشار جامعه موفق شد ساختار نظام حاكم را از قاعده هرم سست و متزلزل نموده و آنرا شكست دهد و در واقع با استفاده از همين شيوه استثنايي توانست در اواخر حكومت پهلوي به ناگهان يك اعتصاب همگاني و تقريباً بي بديل در كليه ادارات و وزارتخانه ها و بويژه در صنعت نفت يعني شريان حياتي تأمين اقتصادي رژيم ايجاد نموده در نتيجه نظام حاكم را فلج كند.
با بررسي تحولات دوران انقلاب و همچنين دوران حيات سياسي امام و مطالعه سخنرانيها و وقايع تاريخي مي توان چند اصل مهم را در برداشت امام از نحوه مشاركت مردم دريافت كه به آنها مي پردازيم.
● تقسيم بندي مردم از ديدگاه امام
همانطور كه اشاره شد در اغلب مكاتبي كه انقلاب را ثمره تلاش مردم مي دانند و نقش عمده را در انقلاب به عهده مردم مي گذارند، تنها بر بخشي از مردم تأكيد و تكيه دارند كه از ديدگاه آنها نقش فعال و مؤثر در پيشبرد انقلاب را برعهده داشته ودر نتيجه اين طرز تفكر ضرورتاً تمام مردم يك كشور را در انقلاب دخيل ندانسته و در عمل آنها را محرك و صاحب انقلاب نمي دانند و اما اينكه امام نيز مانند رهبران ساير انقلابهاي جهان به تقسيم بندي مردم قائل بوده و يا همه مردم را صاحب انقلاب مي داند و يا اگر به تقسيم بندي قائل است معيار اين تقسيم بندي چگونه مي باشد سئوالي است كه با غور در آثار امام و برخوردهاي ايشان با اقشار مختلف جامعه معين مي گردد.
۱) تقسيم بندي ارزشي
مهمترين تقسيم بندي كه در آثار امام مشاهده مي گردد تقسيم بندي ارزشي است بدين معنا كه امام جامعه را به دو دسته مستضعف و مستكبر تقسيم مي كند.
مستكبرين در ديدگاه امام كساني هستند كه به نحوي خواهان ايجاد سلطه مادي، اقتصادي، فرهنگي و يا سياسي بوده و به بهره كشي از اقشار محروم جامعه مي پردازند و اين تنها دسته اي مي باشد كه امام آنها را از مردم مستثني مي كند و در قطب مخالف و دشمن قرار مي دهد. در ديدگاه امام«سلامت و صلح جهان بسته به انقراض مستكبرين است و تا اين سلطه طلبان بي فرهنگ در زمين هستند مستضعفين به ارث خود كه خداي تعالي به آنها عنايت فرموده نمي رسند.»[12]
«آن روز مبارك است برما كه سلطه جهانخواران بر ملت مظلوم ما و بر ساير ملتهاي مستضعف شكسته شود و تمام سرنوشت خودشان را بدست خودشان بگيرند.»[13]
به همين خاطر هميشه مي دانند كه مسئولين كشور، مستضعفين را فراموش نكنند.
«خدا نياورد آن روزي را كه سياست ما و سياست مسئولين كشور با پشت كردن به دفاع از محرومين در رو آوردن به حمايت از سرمايه دارها گردد و اغنيا و ثروتمندان از اعتبار و عنايت بيشتري برخوردار شوند. معاذالله كه اين با سيره و روش انبياء و اميرالمؤمنين و ائمه معصومين عليهم السلام سازگار نيست دامن حرمت و پاك روحانيت از آن منزه است تا ابد هم بايد منزه باشد و اين از افتخارات و بركات كشور و انقلاب و روحانيت است كه به حمايت از پابرهنگان برخاسته است و شعار دفاع از حقوق مستضعفان را زنده كرده است».[14]
متقابلاً مستضعفين از ديدگاه امام كساني هستند كه مورد ظلم و استثمار ـ اعم از فرهنگي، سياسي يا اقتصادي ـ واقع شده اند و از آنجا كه اسلام دين عدالت و حامي مستضعفين است با آن همنوا هستند و ارزشهاي آنرا درك كرده و بدان معتقدند.
امام پيروزي انقلاب را بطور عمده مديون فداكاري و از خودگذشتگي اين قشر عظيم از جامعه مي داند و معتقد است كه با آگاهي دادن و آموزش اين دسته از مردم مي توان نيروي عظيمي را كه بصورت بالقوه در ايشان موجود است به صورت بالفعل درآورد. لذا همواره به نقش مستضعفين در انقلاب اشاره مي كند جملاتي از قبيل كه مي فرمايد:
«ما مجدداً مي گوئيم يك موي سر اين كوخ نشينان و شهيد دادگان به همه كاخ و كاخ نشينان جهان شرف و برتري دارد».[15] و يا «تمام اديان آسماني از بين توده ها برخاسته اند و با كمك مستضعفين بر مستكبرين حمله برده است. مستضعفين بر تمام اديان حق دارند مستضعفين به اسلام حق دارند نهضت ما هم با مستضعفين پيش رفت».[16]
«تنها آنهايي تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيده باشند، فقرا و متدينين بي بضاعت گردانندگان و برپادارندگان واقعي انقلاب ها هستند.»[17]
«همين محرومين به مملكت خدمت كردند و قيام كردند و با دست همين طبقه اين نهضت به اين جا رسيد ـ اينها بودند كه توانستند اين قدرت شيطاني را بشكنند و اين سد را خرد كنند.»[18]
«آن چيزي كه روحانيون هرگز نبايد از آن عدول كنند و نبايد با تبليغات ديگران از ميدان به در روند حمايت از محرومين و پابرهنه ها است. چرا كه هركسي از آن عدول كند از عدالت اجتماعي اسلام عدول كرده است.»[19]
« اين پائين شهريها و اين پابرهنه ها به اصطلاح شما اينها ولي نعمت ما هستند.»[20]
با توجه به مطالب فوق و از آنجا كه اكثريت مردم جامعه بلكه جهان را مستضعفين تشكيل مي دهند امام به استثناي مستكبرين كه عموماً از ميان سرمايه داران و مرفهين بي درد هستند هيچيك از گروهها و اقشار را ناديده نگرفته و مستثني نمي كند و در نتيجه ميتوان گفت از نظر امـام تمامي افراد جامعه جزء نيروي بالقوه انقلاب اسلامي ايران بشمار مي روند محدود به طبقه يا قشر خاصي نيست. امام در عين حال كه به ملتها و قوميتهاي مختلف بها مي داد و آنها را نيز بخشي از توده هاي مستضعف مي دانست كه بايد دست بدست يكديگر و برعليه ظلم و سلطه استكبار و عوامل استكبار قيام كنند با پديده ملي گرايي يا ناسيوناليسم و قوميت گرايي بهمين دليل شديداً مقابله مي كرد و آنرا دست آورد وترفند عوامل سلطه مي دانست كه موجب تفرقه و تشتت جوامع اسلامي و مستضعفين گرديده اند تا زمينه ساز تداوم سلطه استكبار باشند. ايشان در اين زمينه اظهار مي دارند:
«نقشه قدرتهاي بزرگ و وابستگان آنها در كشورهاي اسلامي اين است كه اين قشرهاي مسلم را كه خداي تبارك و تعالي بين آنها اخوت ايجاد كرده است و مؤمنان را بنام اخوه ياد فرموده است از هم جدا كنند و به اسم ملت ترك، ملت كرد، ملت عرب، ملت فارس، جدا از هم كنند بلكه با هم دشمن كنند و اين درست برخلاف مسير اسلام است و مسير قرآن كريم».[21]
وي عليرغم اينكه خود مرجع شيعيان بود و در اعتقادشان مستحكم و پابرجا، و اهل تسامح و تساهل نبود. معهذا روي وحدت شيعه و سني تكيه اساسي داشت و عواملي را كه موجب نفاق و تفرقه مي شد تا آنجا كه به اساس اعتقادات شيعه لطمه نزند از سر راه برمي داشت، ايجاد هفته وحدت، دفاع از مسلمانان سراسر جهان منجمله مسلمانان فلسطين از جمله اين تلاشها بود. امام حتي، اقليتهاي مذهبي را ناديده نگرفته و به آنها اطمينان مي دهد كه در جامعه اسلامي آنها از آزادي بيشتري براي انجام تعاليم مذهبي خود بهره مند خواهند شد.
نكته جالب اينكه حتي رهبران مذهبي ـ سياسي در گذشته به اين نيروي عظيم و شگرف توجه كافي مبذول نداشته و حركتهاي سياسي ـ اجتماعي خـود را برپايه هاي ديگري بجز حركت توده ها قرار داده بودند و عملاً هم با شكست مواجه شدند. سيدجمال الدين اسدآبادي وحدت جهان اسلام را در ارشاد و نصيحت پادشاهان و حكام بلاد اسلامي و ايجاد اتحاد ميان آنها مي ديد. رهبران نهضت مشروطه به قشر روشنفكر غرب زده اميد بسته بودند و آيت الله كاشاني نيز تنها متكايش بازاريان و طبقه متوسط و بازهم روشنفكران بودند و تاريخ نشان داد كه همه آنها در رسيدن به هدف متعالي خود ناكام و ناموفق ماندند.
قيام اصلاح طلبانه امام و پيامهاي او تنها به جامعه ايران و ديگر جوامع اسلامي محدود نمي شد او معتقد بود كه فطرت تمامي انسانها براساس گرايش به توحيد و خير و حقيقت جوئي و عدالت خواهي سرشته شده است و اگر آگاهيهاي عمومي افزايش يابد و شيطان نفس اماره و شياطين بيروني مهار و تضعيف شوند آحاد جامعه بشري راه خداجويي و زيستن در محيطي آكنده از عدالت و صلح را پيشه خواهند كرد. از اينرو امام خميني در اغلب پيامهاي خويش مستضعفين و ملتهاي دربند جهان سوم را به قيام عليه مستكبران فرا مي خواند و در روزهاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي آشكارا ايده تشكيل حزب جهاني مستضعفين را مطرح مي نمايد.
«مستضعفين همه بلاد همه ممالك بايد حق خودشان را با مشت محكم بگيرند، منتظر نباشند كه آنها حق آنها را بدهند مستكبرين حق كسي را نخواهند داد.»[22]
۲) تقسيم بندي كاربردي
همانطور كه گفته شد امام خميني جامعه را متشكل از مردم محرومي مي دانست كه بايد به آنها در گرفتن حقشان كمك كرد و تقسيم بندي را اعم از مليت، مذهب و ... براي اين قشر مستضعف قائل نبود. اما براي آنكه تمامي مردم را به اين خودآگاهي و وحدت برساند كه بايد براي گرفتن حق خود قيام كنند و با توجه به حرفه و تخصص و يا جنسيت خود جايگاه و نقش خود را در نهضت بيابند جامعه را براساس كاركردشان به اقشار مختلف تقسيم بندي كرده و با هر قشر خاص به زبان خودش صحبت مي نمود تا همگي اقشار جامعه راه چگونه سهيم شدن خود را در انقلاب بيابند. اين بينش امام موجب مي شد كه اقشار مختلف جامعه جايگاه جديدي در پيروزي و پيشبرد اهداف انقلاب براي خود يافته و در نتيجه براي تحقق آرمانهاي انقلاب تمامي سعي و تلاش خود را بنمايند. در اينجا به گوشه اي از اين شيوه برخورد با اقشار مختلف جامعه مي پردازيم.
▪ كارگران و كشاورزان
امام گرچه از كارگران و كشاورزان بعنوان گروه مولد اصلي در جامعه با احترام و قدرداني ياد مي كند و آنها را ولي نعمت جامعه مي داند ولي در عين حال و برخلاف تز ماركسيستها حاكميت برجامعه را تنها حق آنها ندانسته و در سخنانشان به نقش كارگران اين چنين اشاره مي كنند:
«كشاورزان و كارگران اساس استقلال كشورند. همانطور كه سرحدات را قواي مسلح نگهداري مي كنند شما متن كشور را از وابستگي حفظ مي كنيد آنها مجاهد في سبيل الله هستند و شما هم مجاهد في سبيل الله هستيد.»[23]
امام در بياناتشان خطاب به اين دو قشر اظهار مي دارند شما بايد به حرفه خود نه تنها بعنوان يك شغل و حرفه درآمدزا براي خود و خانواده بلكه خدمتگذار و تأمين كننده نيازهاي جامعه و بالاتر از آن بعنوان گروهها و قشري كه با تلاش و كوشش خود بندهاي وابستگي به اجانب را قطع نموده و استقلال و عدم وابستگي براي كشور تأمين مي نمايند، نگاه كنيد.
▪ بازاريان
برخلاف ماركسيستها كه به اين طبقه از جامعه با بدبيني نگاه كرده آنها را بعنوان بورژواهاي كمپرادور نفي مي كنند. امام تنها بازارياني را نفي مي كند كه وابسته به همان طبقه مستكبرين هستند و همه جا بازاريان مؤمن و متعهد را ياور انقلاب معرفي كرده مي گويد.
«تجار و كسبه كسب صحيح كنند، گرانفروشي نكنند، از قراري كه گفته مي شود اشخاصي خيلي گرانفروشي و بي انصافي مي كنند مي دانند اينها كه ملت ما الان بسياري از آنها ضعيف هستند بسياري از آنها در اين قضايا ضرر بردند بسياري از آنها از پا درآمدند. اگر بنا باشد كه كاسبها باز گرانفروشي راه بيندازند و بي انصافي بكنند ممكنست كه اينها صدمه بخورند من خواهش مي كنم از تمام اقشار ملت كه انصاف را نصب العين خودشان قرار بدهند رضاي خدا را نصب العين خودشان قرار بدهند.»[24]
▪ زنان
امام زنان را كه نيمي از جامعه را تشكيل داده و تا اين زمان در جوامع اسلامي به آنها كم توجهي شده و از آنها انتظاري جز خانه داري و بچه داري نمي رفت به ناگهان به ميدان كشاند و به آنها شخصيتي مضاعف داد. امام براي زنان دو رسالت اجتماعي قائل شد، اول آنكه خود بعنوان نيمي از نيروي خلاق جامعه وارد ميدان مبارزه گرديده و دوش به دوش مردان در تظاهرات، اعتصابات، و هم فعاليتهاي سياسي مشاركت داشته باشند و علاوه بر آن بعنوان نيروي محركه مردان در ترغيب و تشويق شوهران و فرزندان و برادران خود نقش فعالي داشته باشند و بدينسان ملاحظه مي گردد كه چه احترام فوق العاده اي براي مادران و همسران شهدا قائل است.
«در اين نهضت زنان حق بيشتري از مردان دارند زنان مردان شجاع را در دامان خود بزرگ مي كنند و قرآن كريم انسان ساز است و زنان نيز انسان ساز. اگر زنان شجاع و انسان ساز از ملتها گرفته شوند ملتها به شكست و انحطاط كشيده مي شوند ـ قوانين اسلام همه به صلاح زن و مرد است. زن بايد در مقدرات اساسي مملكت دخالت كند. شما همانگونه كه در نهضتها نقش اساسي داشته ايد و سهيم بوده ايد. اكنون هم باز بايد در پيروزي سهيم باشيد و فراموش نكنيد كه هر موقع كه اقتضاء كند نهضت كنيد و قيام كنيد مملكت از خود شماست ان شاء الله شما بايد مملكت را بسازيد.»[25]
▪ دانشگاهيان و روشنفكران و روحانيون
امام رهبري واقعي جامعه را از آن ملت و توده هاي آگاه و محروم مي داند و در اين راستا نقشي كه براي علما و روشنفكران و روحانيون جامعه قائل است معلمي و آموزش و تعليم و آگاهي دادن به مردم است نه نمايندگي و وكالت از طرف مردم. لذا بسيار بر وحدت حوزه و دانشگاه تأكيد داشته و نسبت به دانشگاهي كه متأثر از تعاليم فكري غرب و جدا از حوزه و معارف اسلامي باشد نگران بود و انقلاب فرهنگي را هم در همين راستا برنامه ريزي كرد.
«بايد همه بهم دست بدهيم و شما آقايان محترم مردم مردم را موعظه كنيد و مردم همه با هم دست بهم بدهند و اين ويرانه را بسازند.»[26]
«چه دانشگاه شما و چه دانشگاه روحانيون، اين دو قشر هستند كه تربيت امت به عهده اين دو قشر است اين دو قشر از همه قشرها عملشان شريفتر و از همه قشرها مسئوليتشان بيشتر است عمل شريف براي اينكه مركز انسان درست كردن است، دانشگاه بايد مركز درست كردن انسان باشد چه دانشگاه روحاني و چه دانشگاه شما و اين يك امري بوده است كه انبيا عليهم السلام مأمور بر همين امر بوده اند كه انسان درست كنند.»[27]
«شما دانشگاهي ها كوشش كنيد كه انسان درست كنيد اگر انسان درست كرديد مملكت خودتان را نجات مي دهيد. اگر انسان متعهد درست كرديد انسان امين، انسان معتقد به يك عالم ديگر، انسان معتقد به خدا، مؤمن به خدا، اگر اين انسان در دانشگاههاي شما و ما تربيت شد مملكتتان را نجات مي دهد.»[28]
▪ نيروهاي مسلح
عليرغم آنكه قبل از پيروزي انقلاب نيروهاي مسلح جزئي از نظام ضد مردمي تلقي و مأموريت سركوب انقلاب را برعهده داشت و عموماً با آنها بعنوان ابزار اصلي قدرت دشمن برخورد مي گردد. معذلك امام حتي همان قبل از انقلاب نيز با طرح اين مسئله كه نيروهاي مسلح برادران ما بوده و مقابله با آنها به معناي ايجاد و تشديد نوعي برادركشي است از مردم خواست كه در مقابل گلوله به سربازان گل تقديم نموده! و از طرفي با فراهم نمودن زمينه و آگاهي لازم فرمان صادر كرد كه سربازان، پادگانها را تخليه و به مردم بپيوندند. اين امر آنچنان مؤثر و مفيد بود كه نه تنها فرماندهان بدون فرمانبر شدند بلكه در مواردي نيز سربازان دست به شورش زده و عليه فرماندهان خود قيام كردند. بعبارت ديگر به جاي مقابله مسلحانه با سربازان قلبهاي آنها را تسخير كرد.
جالب توجه آنكه بعد از پيروزي انقلاب و سقوط رژيم پهلوي وعليرغم اينكه بخاطر كشتارهاي صورت گرفته توسط نيروهاي مسلح، مردم نسبت به آنها خوش بين نبودند و براساس همين زمينه مساعد گروهكها پيشنهاد انحلال ارتش و ايجاد ارتش خلقي را مي كردند امام با تكيه بر همان منطق نه تنها اجازه انحلال نيروهاي مسلح را نداد بلكه سريعاً در جهت احياء و بازسازي آنها كه در خدمت نظام انقلابي قرار گرفته بودند همت گماشتند و زمينه آشتي ملي والحاق قلبي و روحي نيروهاي مسلح را به مردم انقلابي فراهم آوردند. معذلك نسبت به كساني كه به كشتار مردم دست زده يا مرتكب خيانهاي ديگري شده بودند از طريق دادگاههاي انقلاب با آنها برخورد نمودند.
«و من بايد يك نصيحت به ارتش بكنم و يك تشكر از يكي از اركان ارتش يك قشرهايي از ارتش. اما نصيحتي كه مي كنم اين است كه مي خواهيم شما مستقل باشيد...»[29]
«اگر چنانچه ارتش، دولت، به وظايف ارتشي خودشان، به وظايف دولتي خودشان، به وظايف اسلامي عمل كنند محيط در يك كشور محيط محبت مي شود، محيط آرامش روحي مي شود و اين هم براي ملت مفيد است و هم براي دولت و هم براي ارتش.»[30]
● بينش امام نسبت به حكومت ودولتمردان
در بينش امام حكومت اسلامي صرفنظر از تفاوتهاي ظاهري در هدفها و آرمانها، از نظر تشكيلات و اركان نيزتفاوتهاي اساسي با نظامهاي سياسي معاصر دارد در اين نظريه اكثريت تنها بر مدار حق، مشروعيت مي يابد و به تبع آن وجوب اعمال ولايت منوط به فراهم بودن شرايط آن و از آن جمله پذيرش عمومي مردم است كه در جريان انتخاب طبيعي مستقيم و يا از طريق انتخاب خبرگان منتخب ملت جلوه گر مي شود. بنابراين پيوند رهبري با مردم به طور طبيعي، پيوندي اعتقادي بنيادي و عميق است و به همين سبب بود كه امام يكي از مردمي ترين نوع حكومتها را پايه ريزي و رهبري كرد. در اين حكومت برخلاف همه نظامهاي سياسي موجود جهان مردم پس از تعيين رهبري و برگزاري انتخابات از خود سلب مسئوليت نكرده و به خود وانهاده نمي شوند بلكه حضور آنان در صحنه اداره جامعه ا سلامي و مشاركت در سرنوشت نظام اسلامي بعنوان يك تكليف شرعي تضمين مي شود.
از نظر امام حكومت اسلامي پايه اش بر عشق و اعتماد متقابل مردم و رهبري صالح و عادل است ولذا مي فرمود:
«اگر فقيهي يك مورد ديكتاتوري بكند از ولايت مي افتد.»[31]
«رهبر و رهبري در اديان آسماني و اسلامي بزرگ چيزي نيست كه خود به خود ارزش داشته باشد و انسان را خداي ناخواسته به غرور و بزرگ انديشي وادارد.»[32]
و با چنين برداشتي بود كه مي فرمود:
«اگر به من بگوييد خدمتگزار بهتر از اين است كه بگوييد رهبر، رهبري مطرح نيست. خدمتگزاري مطرح است. اسلام ما را موظف كرده است كه خدمت بكنيم.»[33]
«من با مردم ايران برادر هستم و خود را خادم و سرباز آنان مي دانم.»[34]
امام خطاب به دولتهايي كه خود را فرمانفرما و برتر از مردم مي دانستند مي فرمود:
«دولت در حكومت اسلامي در خدمت ملت است بايد خدمتگزار ملت باشد.»[35]
«آگاهي مردم و مشاركت و نظارت و همگامي آنها با حكومت منتخب خودشان. خود بزرگترين ضمانت حفظ امنيت در جامعه مي باشد.»[36]
تفاوت اين نظريه در باب حكومت و امنيت ملي و اجتماعي با نظريه اي كه در دمكراتيك ترين نظامهاي سياسي، دولت و حكومت را تنها در پهنه «قدرت» و ابزار و لوازم آن تعريف مي كند و بر همين مبنا مهمترين ركن امنيت اجتماعي را در قوه قهريه مي داند، آشكار است.
امام مي فرمايد:
«يك قدرت بزرگ وقتي پايگاه ملي ندارد اين قدرت نمي تواند بايستد.»[37]
● ايجاد خودآگاهي و خودباوري
امام برخلاف نظريه پردازان غربي اعم از ليبرالها و ماركسيستها كه معتقد هستند از آنجا كه توده ها نا آگاه هستند طبقه روشنفكر و نخبه بايد به نمايندگي آنها و در قالب احزاب مهار آنها را بدست گرفته و در جهت آنچه كه بعنوان سعادت و تعالي ايشان تشخيص مي دهند آنها را هدايت نمايند، معتقد بود رسالت رهبران جامعه اين است كه با آموزش كافي، توده هاي مردم را از شرايط حاكم و حقوق و تكاليف آنها آگاه نموده و در نتيجه اين باور را در آنها به وجود آورند كه آنها نه تنها مي توانند خود سرنوشت خود را به دست گيرند بلكه مكلف نيز هستند كه با قيام خود حق خويش را از ظالمين بازستانند.
بهمين جهت امام در رهبري جامعه اسلامي بيش از آنكه به هدايت و نمايندگي اعتقاد داشته و به آن بپردازد و نيز با وجود مشروعيت و مقبوليتي كه داشت جلوتر از مردم حركت نمي كرد بلكه مهمترين رسالتي كه براي خود قائل بود ارشاد و تعليم و آگاهي دادن لازم به مردم بود تا خود تصميم بگيرند و خود حركت كنند. امام قبل از آنكه معتقد به تحولات سياسي در مردم باشد معتقد به تحول فرهنگي در آنها بود. براين اساس امام اصولاً نهضت خويش را از آغاز براساس آيه شريفه ”ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما به انفسهم“ قرار داده و بر تقدم انقلاب فرهنگي تكيه داشت و از طرف ديگر دست زدن به انقلاب و تحولات اجتماعي بوسيله مردم را ضرورتي اجتناب ناپذير دانسته و معتقد بود كه مبارزات حزبي و پارلماني نتيجه اي نداشته و حتي مبارزات مسلحانه بدون پشتوانه مردمي در شرايطي كه آمادگي لازم در توده هاي جامعه فراهم نشده است بي ثمر و بيفايده خواهد بود.
در حاليكه در مكاتب ليبراليسم و ماركسيسم براي توده هاي مردم نقشي جز تبعيت ديده نشده و رهبران آنها خود را قيم و وكيل مردم دانسته و معتقد بوده و هستند آنچه را خود به عنوان مصلحت و منافع توده ها مي بينند حتي اگر توده ها به آن رضايت ندهند بايد به مرحله اجرا درآيد. بعنوان مثال اگرچه ماركس از حزب كمونيست بعنوان حزبي فراگير ياد مي كند و پروسه آگاهي كارگران را براي رسيدن به مرحله انقلاب لازم مي شمارد درعين حال اين رسالت را برعهده تاريخ مي گذارد ولي لنين از حزب كمونيست بعنوان حزب طبقه نخبگان و جانشين طبقه پرولتاريا ياد مي كند كه مي بايد برنامه هاي خود در تحقق عدالت اجتماعي را حتي از طريق ديكتاتوري حزبي بمرحله اجرا درآورد. در غرب نيز وجود احزاب سياسي نه براي آموزش و آگاهي تأسيس مي گردد بلكه در جهت سوق دادن توده هاي مردم به سمتي كه خود بعنوان تنها راه سعادت آنها تشخيص مي دهند بوجود مي آيد و مردم را با تبليغات خود آنگونه هدايت مي كنند كه براساس خواسته آنها قدم برداشته و بعبارت ديگر بجاي ايشان احزاب تصميم بگيرند و راه ديگري براي آنها باقي نمي گذارند. تاكنون ملاحظه نشده است كه حزبي برنامه خود را براساس آموزش و افزايش آگاهي جامعه و فراهم كردن زمينه اي قرار دهد كه مردم خود با اختيار و رغبت تصميم بگيرند.
در حاليكه احترام به رأي و خواسته مردم در نظام رهبري حضرت امام جايگاه فوق العاده اي داشت ايشان آنچنان به اصل آموزش پايبند بود كه حتي در حساسترين مسئله نيز حاضر به اعمال نظر شخصي خود نبود هرچند كه چنين دخالتي به دليل محبوبيت و مقبوليت ايشان نزد مردم و مسئولين نظام عادي بوده و نه فقط مشكلي را بوجود نمي آورد بلكه مورد قبول و اجرا صميمانه آنها نيز قرار مي گرفت. اين نكته جالب در بررسي سيره سياسي امام و در برخورد با مردم به اثبات مي رسد كه ايشان هرگز تلاش نمي كرد مطابق تشخيص و نظر خود مردم را بدون آنكه آمادگي پذيرش داشته باشند به سمت معيني سوق دهد بلكه به خواست آنها تا حدي كه خطري جدي و بنيادين براي اسلام وانقلاب بوجود نمي آورد احترام مي گذاشت. در عين حال با بيانات و پيامهاي خود تلاش مي كرد كه آگاهي لازم را در مردم بوجود آورده تا زمينه پذيرش حقيقت را داشته باشند. براي مثال اسناد و مدارك و خاطرات كسانيكه از نزديك با ايشان در تماس بودند نشان مي دهد كه در انتخابات دوره اول رياست جمهوري عليرغم اقباليكه نيروهاي انقلاب از بني صدر كرده بودند ايشان با انتخاب وي موافق نبوده و به او رأي نيز ندادند. معهذا به خواست مردم احترام گذارده و رياست جمهوري او را تنفيذ كرده و در عين حال در پيامهاي خود آگاهي لازم را به مردم مي دادند و آنگاه زمانيكه رأي دهندگان به بني صدر واقعاً پي به ماهيت او برده و از رهگذر تظاهرات و راه پيمائي ها عدم اعتماد خود را به وي ابراز يا به بياني روشنتر رأي خود را پس گرفتند امام نيز مخالفت خود را علني كرده نسبت به عزل وي از فرماندهي كل قوا اقدام و نهايتاً نمايندگان مجلس شوراي اسلامي بر عزل بني صدر از رياست جمهوري رأي دادند.
يا آن زمان كه شوراي انقلاب مهندس بازرگان را براي نخست وزيري پيشنهاد كرد عليرغم اينكه امام او را مناسب تشخيص نمي داد حكم نخست وزيري ويارا صادر كرد. و از مردم خواست كه دولت نامبرده را مورد تأييد قرار دهند و همچنين آن زمان كه مجلس خبرگان رهبري نظر مساعد و موافق با انتخاب آيت الله منتظري بعنوان جانشين حضرتش را داشتند امام با اين خواسته ها عليرغم عدم توافق خود نه تنها مخالفت نشان نداد بلكه تا آنجا كه مقدورش بود با خواست مردم همراهي كرد در حاليكه بعدها معلوم گرديد كه اولاً حضرت امام با هرسه انتخاب مخالف بوده ثانياً مخالفت ايشان با هر سه انتخاب موجه نيز بوده است.[38] و تنها خط قرمز امام تخطي نسبت به ارزشهاي اسلامي بود كه در مقابل آنها فوق العاده حساسيت داشت و معمولاً در اين موارد بدون تأمل و تحمل برخورد مي كرد. زمانيكه جبهه ملي با لايحه قصاص مخالفت نمود در اعلام ارتداد آن ترديدي نكرد و زمانيكه از راديو شنيد كه به ساحت مقدس حضرت فاطمه(س) اهانت شده است فوراً دستور رسيدگي و برخورد را صادر كرد و با اعلام ارتداد و مهدورالدم بودن سلمان رشدي لحظه اي به آثار و تبعات سياسي و بين المللي آن توجه نكرد.
همانطور كه مشخص است مكتب تربيتي امام با آنچه كه تحت عناوين جامعه شناسي و انسان شناسي در دانشگاههاي جهان سوم و ممالك اسلامي تدريس مي شود هيچ سنخيتي ندارد. اساس نهضت امام بر روش انبياء استوار بود. اين روش در عصر حاضر فراموش شده بود و آنچه كه اكنون به نام علوم انساني مطرح است تعريف انسان و روابط انساني در مقوله هاي مختلف ليبراليسم، سوسياليسم و يا اومانيسم مي باشد كه آن نيز خود برآيند عصر رنسانس و نتيجه خود فراموشي و پذيرش اصالت و حاكميت ماشين بر انسان است. در حاليكه شيوه تربيت امام براساس بازگشت انسان به خويشتن خويش و قرار گرفتن در مسير الهي بود امري كه به توده هاي جامعه آنچنان قدرت و شجاعتي مي دهد كه هيچ قدرتي قادر به مقابله با آن نيست.
● تحقير و ناچيز شمردن دشمن
يكي از ابزار مهم و رواني براي ايجاد رعب و وحشت در دل ملتها القاء قدرقدرتي دشمن و تسخير ناپذير بودن قلاع و استحكامات آنها است. بعد از جنگ جهاني دوم و اختراع و انحصار سلاحهاي هسته اي در دست ابرقدرتها بويژه آمريكا اين ذهنيت در ملتهاي جهان سوم ايجاد شده بود كه نه تنها با قدرتهاي بزرگ داراي سلاح اتمي نمي توان مقابله نمود بلكه براي ادامه بقاء و حيات چاره اي جز تكيه بر آنها نمي باشد. دوران جنگ سرد و قانونمندي حاكم بر آن داراي چنين خصيصه اي بود و از طرف ملتها و دولتهاي كوچك و ضعيف هم پذيرفته شده بود. بارها اتفاق افتاد كه به محض حركت ناوگانهاي آمريكا به طرف يك منطقه از جهان دولتهاي كوچك منطقه اي در مقابل خواستهاي آنها تسليم و از خواستها و مواضع خود عدول مي كردند.
امام از آنجا كه به نيروي لايزال ملت براساس باورها و اعتقادات الهي خود اطمينان قلبي داشت اين قانونمندي را زير سئوال برده زمانيكه مي گويد:
«آمريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند.»[39]
يا
«ما آمريكا را زير پاي خود مي گذاريم.»[40]
ترس و دلهره را از دل توده هاي مردم خارج و آنها را به سمت اين باور سوق داده كه عظمت سلاح هاي هسته اي و زرادخانه هاي عظيم، معيار قدرت يك كشور نيست بلكه بالاتر از آن عزم ملتهاست كه ميتواند بر آن فائق آيد.
«ابرقدرتها محتاج به شما (كشورهاي اسلامي) هستند اگر يك روز از سلاح خود استفاده كنيد آنها مطيع شما مي شوند مع الاسف هم ذخاير ما را مي برند و هم حكومتها اطاعت از آنها مي كنند.»[41]
«آمريكا كه سيلي خورده است از شما، آمريكايي كه دل بسته بود به ايران و نفت ايران و ذخاير ايران، اين آمريكا را بيرونش كرديد.»[42]
● تكيه بر سلاح ايثار و شهادت
امام با توجه به تعاليم عاليه اسلامي معتقد بودند كه اگر جامعه اي و ملتي مسئله مرگ را براي خود حل كرد و به اين باور رسيد كه مرگ پايان زندگي نيست بلكه مرگ شرافتمندانه توأم با شهادت آغاز زندگي نوين و درخشان تري مي باشد از برخورد با دشمن نه تنها هراس نداشته بلكه در مقابل اين سلاح، دشمن را عاجز و ناتوان ساخته و نهايتاً سر تسليم فرود خواهد آورد.
و بدين ترتيب و با اين شيوه بود كه امام عليرغم برخورداري از قدرت فوق العاده كاريزماتيك و عليرغم برخورداري از اختيارات و قدرت مرجعيت راه طولاني و سخت ارشاد و آگاهي دادن را انتخاب كرده و با اين شيوه توانست ملتي را آنچنان تربيت كند كه خود امام گونه حركت نموده و قدرتي را ايجاد كند كه اساس و ركن اصلي ثبات و اقتدار نظام جمهوري اسلامي گردد. اينك نيز كه بيش از يك دهه از رحلت جانسوز ايشان مي گذرد اين ملت همچنان و به همان شيوه در صحنه انقلاب حضور داشته و از آنجا كه شامه اي قوي نيز پيدا كرده است بمحض احساس خطر براي انقلاب و نظام اسلامي حاكم فوراً به صحنه آمده و شعله نفاق و الحاد را خاموش مي كند.
[1] براي مطالعه بيشتر در اين زمينه به كتاب تحليلي بر انقلاب اسلامي بقلم نگارنده، انتشارات اميركبير،چاپ هفتم، صفحات ۱۰۸ ـ ۱۰۰ مراجعه فرمائيد.
[2] براي مطالعه بيشتر در اين رابطه به كتاب انقلاب اسلامي در مقايسه با انقلابهاي فرانسه و روسيه بقلم نگارنده، چاپ دوم، صفحات ۱۱۹ ـ۱۰۹ مراجعه فرمائيد.
[3] انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن، مجموعه مقالات، جلد اول، ناشر نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها، صفحات ۴۵ ـ ۴۴.
[4].Theda seocopel, Renter State and Shia Islam in the Iranian Revolution. Theory& Socity ۱۹۸۲ . ۱۱No.۳: ۲۶۵-۳۰۴
[5] زردهاي سرخ، نوشته هانري ماركانت، ترجمه هوشنگ منتصري، صفحه ۲۷۲.
[7] مقاله ارزيابي كاريزما در تطبيق با واقعيت انقلاب اسلامي ايران، نوشته علي محمد حاضري مجموعه مقالات دومين كنگره بين المللي امام خميني و احياء تفكر ديني، جلد سوم.
[8] تحليلي بر انقلاب اسلامي، نوشته نگارنده، صفحه ۱۰۶.
[9] ريشه هاي انقلاب اسلامي، تأليف عباسعلي عميد زنجاني، صفحه ۲۵.
[10] انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن، مجموعه مقالات، جلد دوم، مقاله نهاد مرجعيت در دوران نهضت و نظام، نوشته آقاي هدايت جليلي.
[11] صحيفه امام، جلد اول، صفحه ۱۷.
[12] آئين انقلاب اسلامي: گزيده اي از انديشه و آراء امام خميني، ناشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني۱۳۷۷، تأليف حميد انصاري، صفحه ۱۸۸.
[13] همان منبع، صفحه ۱۸۸.
[14] صحيفه امام، جلد ۲۰، صفحه ۲۴.
[15] صحيفه امام، جلد ۲۰، پيام برائت از مشركين به تاريخ ۶/۵/۶۶، ص۲۴.
[16] صحيفه امام، جلد ۷، صفحه ۳۲.
[17] صحيفه امام، جلد ۲۱، صفحه ۸۶.
[18] همان منبع، جلد ۷، صفحه ۴۷.
[19] همان منبع، جلد ۲۱، صفحه ۹۹.
[20] همان منبع، جلد ۱۶، صفحات ۲۵ـ ۱۹.
[21] انصاري، صفحه ۱۸۷، آئين انقلاب اسلامي، گزيده اي از انديشه و آراء امام خميني، ناشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ۱۳۷۳.
[22] صحيفه امام، جلد ۱۲، صفحه ۱۴۳.
[23] صحيفه امام، جلد ۱۴، صفحه ۳۲۹.
[24] سخنراني امام در جمع پاسداران و اقشار مختلف مردم ۲۸/۱۲/۵۷.
[25] صحيفه امام، جلد ۶، صفحه ۳۰۱.
[26] بيانات امام خميني در جمع روحانيت غرب تهران ۱۱/۱۲/۵۷.
[27] صحيفه امام، جلد ۸ ، صفحه ۶۱.
[28] صحيفه امام، جلد۸ ، صفحه ۶۷.
[29] صحيفه امام، جلد ۶ ، صفحه ۱۷.
[30] صحيفه امام، جلد ۸ ، صفحه ۸۶.
[31] صحيفه امام، جلد۹، سخنراني امام در جمع انجمن اسلامي به تاريخ ۳۰/۶/۵۸.
[32] صحيفه امام، جلد ۱۸ ، صفحه؟ .
[33] صحيقه امام، جلد۱۰، صفحه۴۶۳.
[34] صحيفه امام، جلد ۵، صفحه ۳۵۴.
[35] صحيفه امام، جلد ۶، صفحه ۴۶۳.
[36] صحيفه امام، جلد۴، صفحه ۲۴۸.
[37] صحيفه امام، جلد ۷، صفحه ۵۱۱.
[38] رجوع شود به نامه ۶/۱/۱۳۶۸ حضرت امام به آيت الله منتظري.
[39] صحيفه امام، جلد ۱۰، صفحه ۵۱۶.
[40] صحيفه امام، جلد ۱۷، سخنراني به تاريخ ۲۱/۱/۶۲.
[41] سخنراني در جمع نمايندگان سازمانهاي آزاديبخش جهان ۲۰/۱۰/۵۸، ج۱۲، ص۱۱۱.
[42] سخنراني در جمع فرماندهان سپاه پاسداران و روزنامه اطلاعات ۲۸/۵/۶۰، صحيفه امام، جلد ۱۵، ص۱۱۵.