حسن صبّاح ، بنیانگذار دولت اسماعیلیه در ایران و نیز بانى دعوت مستقل اسماعیلیه نزارى. درباره آغاز زندگى و دوره جوانى او اطلاعات کمى وجود دارد. اینکه حسن صباح و خواجه نظامالملک و عمر خیام در کودکى باهم در مکتبى در نیشابور به تحصیل مشغول بودند ، افسانه است و سند تاریخى ندارد. مؤلفى مجهول وقایع دوران حکمرانى حسن صباح، اولین خداوند الموت* و رهبر اسماعیلیان ایران (که آنان وى را سیّدنا خطاب می کردند)، را در کتابى به نام سرگذشت سیّدنا جمع کرده بود که در واقع آغاز یک سنّت تاریخنگارى در دوره الموت از تاریخ اسماعیلیان نزارى ایران نیز بوده است. قسمت اول این کتاب احتمالاً به قلم خود حسن صباح است. سرگذشت سیّدنا به جانمانده است، اما گروهى از مورخان ایرانى دوره ایلخانى (عطاملک جوینى و رشیدالدین فضلاللّه و عبداللّهبن على کاشانى) از آن استفاده کرده و قسمتهایى از آن را در بخش مربوط به حسن صباح، در تواریخ اسماعیلیه خود نقل کردهاند. کتابهاى این سه مورخ، مهمترین منابع موجود درباره حسن صباحاند .
حسن صباح در حدود سال ۴۴۵ در قم، در خانوادهاى از شیعیان امامى، به دنیا آمد. پدرش، علی بن محمدبن جعفر صبّاح حِمیَرى، اصلش از کوفه بود ولى ادعا می کرد که نسبش حمیرى یَمنى است. او که از کوفه به قم مهاجرت کرده بود، به شهر رى نقل مکان کرد که مرکز مهم دیگرى براى تعالیم شیعه و فعالیتهاى داعیان اسماعیلى بود. حسن در رى به عنوان شیعه دوازده امامى تعلیم و تربیت یافت، اما در هفده سالگى از طریق یکى از داعیان اسماعیلى، به نام امیره ضَراب، با تعالیم اسماعیلیه آشنایى پیدا کرد. سپس از داعى دیگرى، بهنام ابونصر سراج، اطلاعات بیشترى کسب کرد و سرانجام به مذهب اسماعیلى گروید و نسبت به امام اسماعیلى زمان، یعنى خلیفه فاطمى، مستنصرباللّه، سوگند عهد به جاى آورد. اندکى بعد در ۴۶۴، حسن صباح توجه ابنعطّاش (رهبر اسماعیلیانِ سرزمینهاى سلجوقى) را، که به رى آمده بود، جلب کرد. ابنعطّاش که متوجه استعداد و کفایت او شده بود، در سلسله مراتب دعوت اسماعیلیه، مقامى به وى داد. در ۴۶۷، حسن صباح همراه ابنعطّاش به اصفهان (مرکز مخفى دعوت اسماعیلیه ایران) رفت و در ۴۶۹، به توصیه او، عازم قاهره، پایتخت فاطمیان، شد تا در آنجا تعلیم بیشترى ببیند. وى در صفر ۴۷۱ به قاهره وارد شد. در آن زمان، بدرالجمالى*، امیر جیوش و وزیر فاطمیان، به عنوان داعی الدعاة، جانشین مؤیَّد فی الدین* شیرازى شده بود. درباره اقامت سه ساله حسن در مصر اطلاعات چندانى در دست نیست. وى ابتدا در قاهره و سپس در اسکندریه به سر برد و مستنصرباللّه را ندید. به نظر میرسد که حسن در مصر با بدرالجمالى درگیرى پیدا کرد و از قاهره به اسکندریه، که پایگاه مخالفان بدرالجمالى بود، رفت (رجوع کنید به جوینى، ج ۳، ص ۱۸۷ـ۱۹۱؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص۹۷ـ ۱۰۳؛ کاشانى، ص ۱۳۳ـ۱۳۷؛ حافظابرو، ص ۱۹۱ـ۱۹۳). بنابر قول منابع نزارى که مورخان ایرانى نقل کردهاند، منازعه حسن با بدرالجمالى بر سر جانشینى مستنصر باللّه بود و اینکه حسن حمایت خود را از ولیعهد او، یعنى نزار، اظهار کرده بود (رجوع کنید به جوینى، ج ۳، ص ۱۹۰ـ۱۹۱؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص ۱۰۱ـ ۱۰۲؛ کاشانى، ص ۱۳۷؛ حافظ ابرو، ص ۱۹۳). طبق روایت دیگرى (رجوع کنید به ابناثیر، ج ۱۰، ص ۲۳۷؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص ۷۷؛ کاشانى، ص ۱۱۴؛ مقریزى، ج ۲، ص ۳۲۳، ج ۳، ص ۱۵)، مستنصرباللّه شخصاً به حسن گفته بود که جانشین وى نزار خواهد بود. در هر صورت، حسن سرانجام از مصر اخراج شد و در ذیحجه ۴۷۳ به اصفهان بازگشت (جوینى، ج ۳، ص ۱۹۱؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص ۱۰۳).
به نظر می رسد که حسن در سالهاى اقامت در مصر چیزهایى فرا گرفت که بعداً از آنها در تدوین سیاست انقلابى خود استفاده کرد. وى بهخوبى می دانست که دولت فاطمیان رو به زوال است و امکانات لازم را براى کمک به اسماعیلیان ایران، در مبارزاتشان با سلجوقیان ترک، ندارد. حسن، پس از بازگشت به ایران، نُه سال بهعنوان داعى اسماعیلى، در ایران سفر کرد و در همین دوره، سیاست انقلابى خود را طرح نمود و قدرت نظامى سلجوقیان را در مناطق گوناگون ارزیابى کرد (رجوع کنید به خراسانى فدائى، ص ۸۹ـ۹۰). تا حدود ۴۸۰، او توجه خود را به ایالات سواحل دریاى مازندران، بهخصوص به منطقه کوهستانى دیلم*، معطوف کرده بود. این منطقه از قدیم پناهگاهى براى علویان و شیعیان به شمار می آمد و از مراکز قدرت سلجوقیان در مرکز و مغرب ایران، دور بود. علاوه بر این، دعوت اسماعیلیه در دیلم، که عمدتاً سنگر شیعیان زیدى بود، تا حدودى اشاعه پیدا کرده بود. در این زمان، حسن صباح براى شورش برضد سلجوقیان نقشه می کشید و در جستجوى محل مناسبى بود که بتواند پایگاه عملیاتى خود را در آنجا مستقر کند. به این منظور، سرانجام قلعه الموت را در منطقه رودبار انتخاب کرد.
در آن زمان، دعوت اسماعیلى ایران کماکان تحت رهبرى عبدالملکبن عطّاش بود، ولى حسن که سرانجام داعى دیلم شده بود، سیاست مستقلى در پیش گرفت و به تحکیم دعوت در شمال ایران پرداخت (دفترى، ۱۳۷۵، ص ۳۸۵ـ۳۸۶). حسن براى به دست آوردن الموت، که در آن هنگام در دست عُمال سلجوقیان بود، شمارى از داعیان زیردست خود را به آن ناحیه فرستاد تا اهالى آنجا را به کیش اسماعیلى درآورند. در همان حال، وى اسماعیلیان را از جاهاى دیگر فراخواند و در الموت مستقر ساخت. حسن صباح در رجب ۴۸۳ مخفیانه وارد قلعه الموت شد. وى تا مدتى هویت خود را پنهان میکرد و به عنوان معلمى به نام دهخدا، به کودکان محافظان قلعه درس می داد و بسیارى از محافظان نیز به کیش اسماعیلى در آمدند. چون پیروان حسن در داخل و خارج قلعه الموت به تعداد لازم رسیدند، قلعه به آسانى در اواخر پاییز ۴۸۳ به دست او افتاد (رجوع کنید به جوینى، ج ۳، ص ۱۹۱ـ۱۹۵؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص ۱۰۳ـ ۱۰۵). تسخیر قلعه الموت سرآغاز مرحله قیام مسلحانه اسماعیلیان ایران برضد سلجوقیان بود و ضمنآ تأسیس آنچه را که بعداً به دولت مستقل اسماعیلیه نزارى مشهور شد، نوید می داد.
حسن صباح براى قیام خود برضد سلجوقیان، مجموعه پیچیدهاى از انگیزههاى مذهبى ـ سیاسى داشت. وى که شیعه اسماعیلى بود، با سیاستهاى ضد شیعىِ سلجوقیان ــ که به مثابه حامیان جدید اهلسنّت، سوگند خورده بودند دولت اسماعیلى فاطمیان را براندازندــ اصولاً مخالف بود و از ظلم عمال ملکشاه سلجوقى و نظامالملک وزیر شکایت داشت (رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، ص ۱۱۲؛ کاشانى، ص ۱۴۸). حسن صباح بلافاصله پس از استقرار در الموت، به اصلاح و توسعه استحکامات و انبارهاى آذوقه آنجا پرداخت، به طورى که از لحاظ دفاعى و مایحتاج، الموت را چنان قلعه تسخیرناپذیرى کرد که می توانست در برابر محاصرههاى طولانى مقاومت کند؛ امتحانى که در سالهاى بعد بارها در آن موفق شد. سپس حسن نفوذ خود را در سراسر رودبار و نواحى مجاور آن در دیلم گسترش داد، مردم بیشترى را به مذهب اسماعیلى درآورد و قلعههاى دیگرى را تسخیر کرد یا ساخت. او در الموت کتابخانه مهمى ایجاد کرد که مجموعه کتابها و ادوات علمى آن تا هنگام حمله مغول و تخریب الموت در ۶۵۴، گسترش یافت. دیرى نگذشت که قواى سلجوقى محلى، به سرکردگى امیر یورنتاش، که نواحى الموت در اقطاع او بود، به الموت حمله کردند و از این زمان اسماعیلیان ایران وارد منازعات نظامى طولانى مدتى با سلجوقیان شدند (رجوع کنید به جوینى، ج ۳، ص ۱۹۹ـ۲۰۴، ۲۱۴؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص ۱۰۷ـ۱۰۹؛ کاشانى، ص ۱۴۳ـ۱۴۵؛ هیلن براند، ص ۲۰۵ـ۲۲۰).
در ۴۸۴ حسن، یکى از داعیان به نام حسین قائنى را به قهستان (کوهستان)، در جنوبشرقى خراسان، گسیل داشت تا در آنجا براى جنبش کمک فراهم آورد. مردم قهستان، که تحت حکومت امیر سلجوقى بودند، بلافاصله و به طور گسترده به قیام عمومى برضد سلجوقیان دست زدند و چند شهر عمده (مانند قائن، طبس، تون و زوزن) را گرفتند. بدین ترتیب، اسماعیلیان در قهستان هم، مانند رودبار، موفق به تثبیت استقلال خود از سلجوقیان شدند و آن منطقه، دومین سرزمین عمده اسماعیلیان ایران شد که آن را رهبرى اداره می کرد که از الموت منصوب می شد و او را مُحتَشَم می نامیدند. حسن صباح در آن هنگام در رودبار و قهستان دولت مستقلى براى اسماعیلیان ایران تشکیل داده و با سلطه سلجوقیان به مبارزه برخاسته بود (رجوع کنید به جوینى، همانجا؛ منهاج سراج، ج ۲، ص ۱۸۳ـ۱۸۵؛ رشیدالدین فضلاللّه؛ کاشانى؛ هیلنبراند، همانجاها). در ۴۸۵، ملکشاه به صلاحدید نظامالملک، لشکریانى به جنگ اسماعیلیان در رودبار و قهستان فرستاد اما این عملیات، با مرگ ملکشاه و نظامالملک در همان سال، نافرجام ماند. با این اتفاق و رقابت پسران ملکشاه براى جانشینى، حسن فرصت مناسبى براى تحکیم و بسط موقعیت خود یافت. اسماعیلیان قلعه گردکوه و قلعههاى دیگرى را در اطراف دامغان و قسمتهاى شرقى کوههاى البرز (در منطقه قومس)، و چند قلعه را در ناحیه اَرَّجان، منطقه مرزى بین ایالات خوزستان و فارس، تصاحب کردند. رهبر اسماعیلیه اَرَّجان ابوحَمزَه نام داشت که، مانند حسن صباح، چند سالى را براى تکمیل معلومات اسماعیلى خود در مصر گذرانده بود. در رودبار نیز اسماعیلیان قلعههاى بیشترى را گرفتند که از همه مهمتر لَمَسَر/ لَنبَسر در ناحیه علیاى شاهرود و در مغرب الموت بود (رجوع کنید به ابناثیر، ج۱۰، ص ۳۱۹؛ جوینى، ج ۳، ص ۲۰۷ـ۲۰۸؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص ۱۱۶ـ۱۱۹؛ کاشانى، ص ۱۴۵ـ۱۴۶، ۱۵۱ـ۱۵۵، ۱۵۸). کیابزرگ امید*، جانشین بعدى حسن، لَمسر را در ۴۸۹ (رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، ص ۱۱۵ـ۱۱۶؛ کاشانى، ص ۱۵۰ـ۱۵۱)، یا به قول جوینى (ج ۳، ص ۲۰۸ـ۲۰۹) در ۴۹۵، تسخیر کرد و حکمران آن بود تا زمانى که به الموت احضار گردید تا جانشین حسن شود.
اسماعیلیان توجه خود را به نواحى نزدیکتر به مقرّ سلجوقیان در اصفهان نیز معطوف کرده بودند. در این منطقه، رهبرى اسماعیلیه با احمد، فرزند عبدالملکبن عطّاش، بود و وى با تصاحب قلعه شاه دز/ دژ در ۴۹۴، پیروزى مهمى در حومه اصفهان کسب کرد، به طورى که حدود سى هزار نفر را در ناحیه اصفهان به کیش اسماعیلى درآورد (رجوع کنید به ظهیرى نیشابورى، ص۴۰؛ راوندى، ص ۱۵۴ـ۱۵۷؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص ۱۲۰؛ کاشانى، ص ۱۵۶).
قیام اسماعیلیان ایران، با توجه به مسائلى از جمله ساختار قدرتِ حکومت سلجوقى، روشهاى مبارزه خاصى پیدا کرد. حسن صباح از ابتدا به ماهیت غیرمتمرکز بودن حکومت سلجوقى واقف بود و بهخوبى میدانست که پس از ملکشاه دیگر سلطان قدرتمندى نیست که لازم باشد وى را با سپاهى بزرگ براندازد. قدرت سیاسى و نظامى سلجوقیان عمدتاً میان امیران بسیارى تقسیم شده بود که هر یک از آنان ناحیهاى را بهاقطاع در اختیار داشتند (رجوع کنید به ابناثیر، ج۱۰، ص ۲۱۱، ۳۱۷ـ۳۱۹؛ ظهیرى نیشابورى، ص۳۰ـ۳۳). بنابراین، حسن صباح کوشید تا ناحیه به ناحیه، از طریق قلعههاى نفوذناپذیر بسیار بر سلجوقیان غلبه کند. فرماندهان این قلعهها دستورهاى کلى خود را از الموت میگرفتند ولى در محل خود، آزادى عمل داشتند. اتخاذ سیاست کشتن اشخاص مهمِ نظامى و سیاسى ـ مذهبى نیز واکنشى به غیرمتمرکز بودن قدرت سلجوقیان بود. حسن صباح در این امر به روشى متوسل شده بود که قبلا و در همان زمان نیز گروههاى مختلف، از جمله غُلات و خوارج و خود سلجوقیان، به کار گرفته بودند، اما این سیاست به گونهاى اغراقآمیز به اسماعیلیه ایران و شام انتساب پیدا کرد و به همین دلیل، هر قتل مهمى که در دوره الموت در سرزمینهاى مرکزى دنیاى اسلام رخ میداد، به فداییان اسماعیلى نسبت داده می شد (رجوع کنید به هاجسن، ص۷۷ـ۸۹،۱۱۰ـ ۱۱۵؛ لوئیس، ص۱۲۵ـ۱۴۰).
در همان حال که قیام اسماعیلیان ایران به رهبرى حسن صباح گسترش می یافت، مستنصرباللّه (خلیفه فاطمى و امام اسماعیلى) در ۴۸۷ در قاهره درگذشت و نزاع بر سرجانشینى او اسماعیلیه را به دو شاخه نزارى و مُستعلوى (رجوع کنید به مستعلویه*) تقسیم کرد. چند سالى بود که حسن صباح سیاست انقلابى مستقلى اتخاذ کرده و رهبرى اسماعیلیان سرزمینهاى سلجوقى را نیز برعهده گرفته بود. وى در مورد جانشینى مستنصرباللّه، از دعوى و حقوق نزار حمایت کرد. نزار ولیعهد مستنصر بود ولى وزیر قدرتمند فاطمى، افضل، او را از حقوق جانشینى محروم کرده بود. نزار در ۴۸۸ به قتل رسید (رجوع کنید به ابناثیر، ج۱۰، ص ۲۳۷ـ۲۳۸؛ حافظابرو، ص ۱۶۳ـ۱۶۴). حسن صباح بلافاصله مناسبات خود را با دولت فاطمى و دستگاه مرکزى دعوت اسماعیلیه در قاهره، که اینک در خدمت دعوت مستعلوى درآمده بود، قطع کرد و بدین ترتیب، مستعلى را که بر تخت فاطمى نشانده شده بود، به عنوان جانشین مستنصرباللّه در امامت نشناخت. با این تصمیم، حسن صباح دعوت مستقل نزاریه را بنیان نهاد ولى در حیات خودش هیچگاه نام جانشین نزار را در امامت فاش نساخت. از این به بعد، اسماعیلیان ایران با نام نزاریه نیز شهرت پیدا کردند. در این زمان، اسماعیلیان نزارى، امامى در دسترس نداشتند و مانند دوره پیش از فاطمى، بار دیگر دوره سَتر (دوره غیبت امامشان) را تجربه میکردند. در چنین وضعى، حجت نماینده تامالاختیار امام بود. نزاریان در این دوره سَتر، حسن صباح را به عنوان حجت امام غایبشان پذیرفتند. حسن نیز، که ظهور قریبالوقوع امام را پیشگویى می کرد، خود را حجت او می دانست (هفت باب بابا سیدنا، ص ۲۱ـ۲۲؛ دفترى، ۱۳۷۵ش، ص ۴۰۰ـ۴۰۳). تا حدود هفتاد سال بعد از مرگ نزار، روى سکههایى که در الموت ضرب می شد، نام او حک می گردید و به ذریه وى، بدون آنکه اسمى از آنها ذکر شود، دعا و سلام فرستاده می شد (رجوع کنید به مایلز، ص ۱۵۵ـ۱۵۸).
بیرون از جماعت اسماعیلیه ایران، با شروع فعالیتهاى انقلابى حسن صباح، این احساس به وجود آمده بود که اسماعیلیه ایران دعوت جدیدى در قیاس با دعوت قدیم اسماعیلیان دوره فاطمى آغاز کردهاند. حال آنکه در دعوت جدید عقاید تازهاى تبلیغ نمی شد، بلکه آن اساساً مبین عقیدهاى کهن بود که در بین اسماعیلیه نیز سابقهاى طولانى داشت، یعنى تعلیم یا آموزش موثق از طریق معلمى صادق، که در آن زمان به صورت تازهاى عرضه می شد. این عقیده به حسن صباح که متکلمى دانشمند و به سنّتهاى فلسفى نیز آگاه بود، نسبت داده شده است. او این نظریه را به صورت جدّى در رسالهاى کلامى، به فارسى، به نام چهار فصل (فصول اربعه) از نو بیان کرد. این رساله باقی نمانده است، اما مورخان ایرانى آن را دیده و شرح کردهاند (رجوع کنید به جوینى، ج ۳، ص ۱۹۵ـ۱۹۹؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص۱۰۶ـ۱۰۷؛ کاشانى، ص۱۴۲ـ۱۴۳؛ خراسانى فدائى، ص۹۶ـ ۹۹). شهرستانى نیز، که از معاصران حسن صباح و با اصول عقاید اسماعیلیه آشنا بود، قسمتهایى از این رساله را نقل کرده است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۹۵ـ۱۹۸).
حسن صباح در این رساله، نظریه شیعى تعلیم را، ضمن چهار قضیه، از نو شرح داده که در آن مبنایى منطقى براى تبیین مرجعیت یک معلم صادق به عنوان راهنماى روحانى افراد بشر، به جاى علماى متعدد اهلسنّت، بنیان نهاده است که بنابر آن، این معلم صادق شخصى غیر از امام اسماعیلى زمان نمی توانست باشد. اشاعه این عقیده واکنش دستگاه اهل سنّت و خلافت عباسى را برانگیخت و در این میان، غزالى از طرف خلیفه عباسى، مستظهر، مأموریت یافت که رساله جامعى در رد باطنیه* (اسماعیلیه) بنویسد (رجوع کنید به غزالى، ص ۳ـ۵). او در رسالهاى که اندک زمانى قبل از ۴۸۸ نوشت و بعداً به المستظهرى شهرت یافت، عقیده تعلیم را رد کرد. در هر صورت، از این به بعد، اسماعیلیه ایران به تعلیمیه نیز شهرت یافت. این امر نشاندهنده اهمیت عقیده تعلیم نزد آنان بود. در واقع، عقیده تعلیم با تأکید بر مرجعیت تعلیم مستقلانه هر امام در زمان خودش، عقیده بنیادى نزاریان دوره الموت شد (دفترى، ۱۳۷۵ش، ص ۲۵۴، ۴۲۵).
در دوره سلطنت برکیارق*، اسماعیلیه ایران همچنان رو به گسترش بود و تا نزدیکى اصفهان، پایتخت سلجوقیان، نیز اشاعه پیدا کرد. در چنین اوضاعى، برکیارق در مغرب ایران و سلطان سنجر در مشرق کشور از قدرت روزافزون اسماعیلیه هراسان شده بودند. آنان در ۴۹۴ به توافق رسیدند که هر یک در قلمرو خود بهنحوى مؤثرتر با اسماعیلیان به مقابله بپردازد ولى تا مرگ برکیارق در سال ۴۹۸، حسن صباح توانسته بود فعالیتهاى خود را با گسیل داشتن داعیان ایرانى، در شام نیز بسط دهد (رجوع کنید به ابنقلانسى، ص ۱۵۱ـ۱۵۶؛ ابناثیر، ج۱۰، ص ۳۱۴، ۳۲۴؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص۱۲۰ـ۱۲۲؛ کاشانى، ص ۱۵۶ـ ۱۵۸).
سلطان محمدبن ملکشاه سلجوقى، جانشین برکیارق، قاطعانهتر برضد اسماعیلیه اقدام کرد. وى لشکرهاى عظیمى به مقابله با الموت گسیل داشت و شخصآ نیز با سپاهیانش قلعه شاه دز را محاصره کرد و عاقبت آنجا را در سال ۵۰۰ از اسماعیلیه گرفت و به نفوذ آنان در منطقه اصفهان پایان داد (رجوع کنید به ابنقلانسى، ص ۲۴۴ـ۲۵۰؛ جوینى، ص ۲۱۱ـ۲۱۳؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص ۱۲۴ـ۱۳۲؛ کاشانى، ص ۱۵۶ـ۱۵۷، ۱۶۰ـ۱۶۷). با مرگ سلطان محمدبن ملکشاه در ۵۱۱، سلجوقیان بار دیگر بر سر جانشینى سلطان دچار منازعات داخلى شدند و این به نزاریان ایران فرصت داد تا حدودى شکستهاى قبلى خود را جبران نمایند. تا سالهاى پایان عمر حسن صباح، قیام ضد سلجوقىِ اسماعیلیان ایران قوّت اولیه خود را از دست داده بود. از طرفى، لشکرکشیهاى طولانى سلجوقیان براى راندن اسماعیلیه از قلاعشان بدون نتیجه مانده بود و اسماعیلیان ایران توانسته بودند قلعههاى زیادى را همچنان در رودبار و قومس و قهستان حفظ کنند. بنابراین، اینک مرحله جدیدى آغاز شده بود که می توان آن را دوران وقفه نامید (رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، ص ۱۳۱ـ۱۳۲؛ دفترى، ۱۳۷۵ش، ص ۴۱۸ـ۴۱۹).
حسن صباح که متکلم، فیلسوف و منجم بود، در مدیریت و تدابیر سیاسى و جنگى نیز تبحر داشت. وى زندگى زاهدانهاى داشت و شیوه زندگى او سرمشق دیگر نزاریان شده بود. وى بیش از سى سال در الموت مانده بود و گفته شده است که هرگز از آن بیرون نیامد و همیشه در حجره کوچک خود ماند و خود را وقف مطالعه کتاب و انشاى تعالیم دعوت اسماعیلیه نزارى و اداره امور دولت اسماعیلى کرد. وى در مراعات دستورهاى شریعت بسیار دقیق بود و با دوست و دشمن یکسان سختگیرى میکرد. حسن صباح دو پسر داشت و هر دو را سیاست کرد، یکى را به جرم نوشیدن شراب و دیگرى را به اتهام دخالت در قتل داعى حسین قائنى که بعداً معلوم شد اتهامى باطل بوده است (رجوع کنید به جوینى، ج ۳، ص ۲۰۹ـ۲۱۰). حسن در رهبرى، صفاتى استثنائى داشت و بهرغم شکستهاى مختلف هیچ وقت ایثارگرى و هدفهاى خود را از دست نداد و توانست دولت و دعوت نزاریه را بنیان گذارد و آنها را در سالهاى اولیه پرآشوب رهبرى کند.
حسن صباح چون پایان عمرش را نزدیک دید، کیابزرگ امید را از لَمسر فراخواند و او را داعى دیلم و جانشین خود در الموت کرد. حسن صباح در پى بیمارى کوتاهى، در ربیعالآخر ۵۱۸ درگذشت. او را در نزدیکى قلعه الموت به خاک سپردند. مقبره او، که بعداً کیابزرگ امید و دیگر رهبران نزاریه ایران نیز در آنجا دفن شدند، تا هنگامى که به دست مغولان ویران گشت، زیارتگاه اسماعیلیان نزارى بود (رجوع کنید به ابناثیر، ج۱۰، ص ۶۲۵؛ جوینى، ج ۳، ص ۲۱۵ـ۲۱۶؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص ۱۳۳ـ ۱۳۴؛ کاشانى، ص ۱۶۸).
منابع : ابناثیر؛ ابنقلانسى، تاریخ دمشق، چاپ سهیل زکار، دمشق ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ جوینى؛ عبداللّهبن لطفاللّه حافظابرو، مجمع التواریخ السلطانیه، چاپ محمد مدرسیزنجانى، تهران ۱۳۶۴ش؛ محمدبن زینالعابدین خراسانى فدائى، کتاب تاریخ اسمعیلیه، یا، هدایت المؤمنین الطالبین، چاپ آلکساندر سمیونوف، ]تهران[ ۱۳۶۲ش؛ خواندمیر؛ فرهاد دفترى، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهاى، تهران ۱۳۷۵ش؛ محمدبن على راوندى، راحةالصدور و آیةالسرور، چاپ محمد اقبال، لندن ۱۹۲۱؛ رشیدالدین فضلاللّه، جامعالتواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، چاپ محمدتقى دانشپژوه و محمد مدرسیزنجانى، تهران ۱۳۵۶ش؛ محمدبن عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل، چاپ عبدالعزیز محمد وکیل، قاهره ۱۳۸۷/۱۹۶۸؛ ظهیرالدین ظهیرى نیشابورى، سلجوقنامه، تهران ۱۳۳۲ش؛ محمدبن محمد غزالى ، فضائح الباطنیة، چاپ عبدالرحمان بدوى، قاهره ۱۳۸۳/۱۹۶۴؛ عبداللّهبن على کاشانى، زبدة التواریخ: بخش فاطمیان و نزاریان، چاپ محمدتقى دانشپژوه، تهران ۱۳۶۶ش؛ احمدبن على مقریزى، اتّعاظ الحنفا باخبار الائمة الفاطمیین الخلفا، ج ۲، چاپ محمد حلمى محمد احمد، قاهره ۱۴۱۶/۱۹۹۶، ج ۳، چاپ محمد حلمى محمد احمد، قاهره ۱۳۹۳/۱۹۷۳؛ عثمانبن محمد منهاج سراج، طبقات ناصرى، یا، تاریخ ایران و اسلام، چاپ عبدالحى حبیبى، تهران ۱۳۶۳ش؛ میرخواند؛ هفت باب بابا سیدنا، در دو رساله مختصر در حقیقت مذهب اسمعیلیه، یعنى هفت باب بابا سیدنا، و مطلوب المؤمنین، چاپ و. ایوانوف، بمبئى ۱۹۳۳؛
Farhad Daftary, “Hasan-i Sabbah and the origins of the Nizari Isma`ili movement” in Mediaeval Isma`ili history and thought, ed. Farhad Daftary, Cambridge 1996; idem, The Isma`ilis: their history and doctrines, Cambridge 1992; idem, “Persian historiography of the early Nizari Isma`ilis”, Iran: journal of the British Institute of Persian studies, XXX (1992); Carole Hillenbrand, “The power struggle between the Saljuqs and the Isma`ilis of Alamut, 487-518/1094-1124: the Saljuq perspective”, in Mediaeval Isma`ili history and thought, ibid; M.G.S. Hodgson, The order of assassins, The Hague 1955; Bernard Lewis, The assassins: a radical sect in Islam, London 1967; G.C. Miles, “Coins of the assassins of Alamut”, Orientalia Lovaniensia periodica, 3 (1972)