آيات 34 تا 59 سوره دخان
ان هـولاء ليـقولون (34)
ان هى الا موتتنا الاولى و ما نحن بمنشرين (35)
فاتوا بابائنا ان كـنتم صادقين (36)
اهم خير ام قوم تبع و الذين من قبلهم اهلكناهم انهم كانوا مجرمين (37)
و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لا عبين (38)
ما خلقناهما الا بالحق و لكن اكثرهم لا يـعلمون (39)
ان يوم الفصل ميقاتهم اجمعين (40)
يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم يـنـصـرون (41)
الا مـن رحم اللّه انه هو العزيز الرّحيم (42)
ان شجرة الزقوم (43)
طعام الاثـيم (44)
كالمهل يغلى فى البطون (45)
كغلى الحميم (46)
خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم (47)
ثم صبوا فوق راسه من عذاب الحميم (48)
ذق انك انت العزيز الكريم (49)
ان هـذا مـا كـنـتـم بـه تـمـتـرون (50)
ان المـتـقين فى مقام امين (51)
فى جنات و عيون (52)
يـلبـسون من سندس و استبرق متقابلين (53)
كذلك و زوجناهم بحور عين (54)
يدعون فيها بكل فكهه امنين (55)
لا يذوقون فيها الموت الا الموته الاولى و وقيهم عذاب الجحيم (56)
فـضـلا من ربك ذلك هو الفوز العظيم (57)
فانما يسرناه بلسانك لعلهم يتذكرون (58)
فارتقب انهم مرتقبون (59)
|
ترجمه آيات
اين مشركين خواهند گفت (34).
مرگى بجز همين مرگ اول نداريم و ما مبعوث شدنى نيستيم (35).
اگر هستيم و شما راست مى گوييد پدران گذشته ما را زنده كنيد (36).
آيـا آنـهـا بـهـتـر بـودنـد يـا قـوم تـبـع پـادشـاه يـمـن و كـسـانـى كـه قبل از آنان بودند. ما همه را هلاك كرديم چون مردمى مجرم بودند (37).
آرى ما آسمانها و زمين و ما بين آن دو را به بازى نيافريديم (38).
نيافريديم شان مگر به حق و ليكن بيشتر مردم نمى دانند (39).
به يقين كه روز فصل ميعاد همه آنان است (40).
روزى كـه هـيـچ دوستى هيچ بارى از دوست خود نمى كشد و به هيچ وجه يارى نمى شوند (41).
مگر كسى كه خدايش رحم كند كه او عزيز و رحيم است (42).
به يقين درخت زقوم (43).
طعام گنه دوستان است (44).
مانند سرب آب شده كه در شكم غليان كند (45).
آنهم غليانى چون آب جوش (46).
بگيريد او را و وسط دوزخ بكشيد (47).
و سپس از عذاب جوشان بر سرش بريزيد (48).
(و به وى بگوييد) بچش كه تو همان نازپرورده گردن كشى هستى (49).
براستى اين همان است كه عمرى در باره آن در شك بوديد (50).
براستى مردم با تقوى در مقامى امين هستند (51).
در بهشت ها و چشمه سارها (52).
جامه هاى نازك و كلفت از ابريشم به تن كرده روبروى هم مى نشينند (53).
آرى اين چنين - و علاوه بر اين از حور عين به ازدواجشان درمى آوريم (54).
هر ميوه اى كه بخواهند با كمال امنيت طلب مى كنند (55).
در بـهـشـت، ديـگـر طـعـم مـرگ را نـمـى چـشـنـد مـرگـشـان هـمـان مـرگ اول بود و خدا از عذاب دوزخ حفظشان مى كند (56). اين فضلى است از ناحيه پروردگارت و رستگارى عظيم هم همين است (57).
ما درك آن را به زبان تو ساده كرديم تا شايد متذكر شوند (58).
پس منتظرش باش كه ايشان نيز منتظرند (59).
بيان آيات
بـعـد از آنـكـه كـفـار را بـه عذاب دنيوى و سپس به عذاب اخروى انذار و تهديد كرد و در عـذاب دنـيـوى بـه مـاجـراى قـوم فـرعـون تمثل جست كه موسى از طرف پروردگارش به رسـالت بـه سـويـشـان گـسـيل شد، و مردم او را تكذيب كردند، و در نتيجه غرق گشته و مـنـقرض شدند، اينك در اين آيات به عذاب اخروى آنان پرداخته، و انكار معاد را از ايشان حكايت مى كند كه معتقد بودند به اينكه بعد از مرگ اولى ديگر حياتى نيست، و آنگاه بر اثبات معاد احتجاج مى كند و برهان اقامه مى نمايد، و سپس به پاره اى از عذابهاى آخرت كـه بـه زودى مـجـرمين بدان مبتلا مى شوند و نيز به پاره اى از نعمت هاى دائمى كه متقين بـه آن مـى رسـند اشاره مى كند، و در اينجاست كه سوره با تذكر همان مطلبى كه با آن آغـاز شـده بـود يـعـنـى نـزول كـتـاب بـه مـنـظـور تذكر خلق و دستور به انتظار كشيدن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خاتمه مى يابد.
ان هولاء ليقولون ان هى الا موتتنا الاولى و ما نحن بمنشرين
|
در ايـن آيـه بـه آغـاز كـلام كه مى فرمود: (بل هم فى شك يلعبون ) بازگشت شده. و اشاره (هولاء) اشاره به قريش و ساير اعراب وثنى مسلك و منكرين معاد است. و اين كه گـفـتـنـد: (ان هـى الا موتتنا الاولى ) منظورشان از آن اين است كه بعد از مرگ زندگى ديـگـرى نـيـسـت، و مـعـلوم اسـت كه لازمه نبودن زندگى بعد از مردن نبودن معاد است، به دليـل ايـنـكه بعد از آنكه گفتند چيزى ماوراى مرگ اولمان نيست اضافه كردند (و ما نحن بمنشرين ) يعنى ما مبعوث نخواهيم گرديد، همچنان كه در كشاف گفته : وقتى گفته مى شود (انشر اللّه الموتى و نشرهم ) معنايش اين است كه خداوند مردگان را مبعوث كرد.
توضيح ايـن جـمـله مـنكران معاد كه گفتند: (ان هى الا موتتنا الاولى) و چند وجه درمعناى آن
پس اينكه گفتند: (ان هى الا موتتنا الاولى ) ضمير (هى ) در آن ضمير عاقبت و نهايت اسـت، و معنايش اين است كه عاقبت امر ما و نهايت وجود و حيات ما نيست مگر همان مرگ اولمان كه با آن مرگ نابود مى شويم، و ديگر بعد از آن ابدا حياتى نخواهيم داشت.
و در ايـنـكـه چـرا در آيه شريفه (موت ) را مقيد به كلمه (اولى ) كرده، بعضى از مـفـسـريـن چـنـيـن تـوجـيـه كـرده انـد كـه قـيـد مـزبـور احترازى نيست، يعنى نمى خواهد در مـقـابـل موتهاى ديگر موت اول را اثبات، و بقيه را نفى كند، چون هيچ ملازمه اى بين موت اول و مـوت ديـگـر يـا بـيـن مـوت اول و مـوت دوم نـيـسـت، چـون مـمـكـن اسـت مـوت اول باشد، و اين موت، دومى نداشته باشد و در مقابلش موت ديگرى نباشد.
در ايـن بـيـن وجـه ديـگـرى هـسـت كـه آن را زمـخـشـرى در كـشـاف آورده، مـى گـويـد: حال اگر بگويى نزاع بين دين توحيد و كيش وثنيت بر سر حيات دوم يعنى حيات بعد از مـرگ بـود، نـه در بـاره مـرگ دوم، تـا آنـهـا بـگـويـنـد غـيـر از مـرگ اول ديـگـر چـيـزى نـيـسـت، بـا ايـنـكـه بـايـد گـفـتـه بـاشـنـد غـيـر از حـيـات اول حياتى ديگر نيست، و ما بعد از حيات اول ديگر مبعوث نمى شويم، همچنان كه در جاى ديـگر قرآن مرام آنها را همينطور حكايت كرده و فرموده : (ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين ).
خلاصه اشكال و پاسخ آن
و خـلاصـه اشكال اين شد كه معناى (موتتنا الاولى ) چيست، مگر بحث در اين بود كه ما مرگ ديگرى هم داريم، تا بگويند: نه همان مرگ اولى است و لا غير؟
در پـاسـخ مـى گـويـم : - و اللّه الموفق للصواب - معنايش اين است كه همانطور كه قـبـلا مـرگـى داشـتـيـد و بـه دنـبال آن حياتى باز هم مرگى در پى داريد و به دنبالش حياتى، همچنان كه در آيه (و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ) به اين معنا اسـت مـشـركين هم كه منكر معادند گفته اند: نه غير از مرگ اولى چيزى نيست. و منظورشان ايـن اسـت كـه مـرگـى كـه دنـبـالش حـياتى باشد غير از همان مرگ اولى كه به دنبالش زندگى دنيا قرار دارد نيست، ديگر چنين مرگى در پى نداريم، مرگى كه در پى داريم مرگى است كه دنبالش حيات نيست، در نتيجه اين آيه همان مطلبى را بيان مى كند كه آيه : (ان هى الا حياتنا الدنيا) آن را بيان مى كرد. اين بود گفتار زمخشرى در كشاف.
مـمـكن هم هست ما آيه را به وجه سومى توجيه كنيم، و بگوييم : اين گفتار مشركين بعد از شنيدن آيه (قالوا ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين...) بوده كه در تفسير آن گفتيم كه مـنـظـور از امـاتـه اول، مـرگ بـعـد از زندگى دنيا است، و مراد از اماته دوم مرگ بعد از زندگى برزخ است، و مشركين با اين كلام خود: (ان هى الا موتتنا الاولى ) مرگ دوم را كـه مـسـتـلزم زنـدگى بعد از مرگ و در برزخ است نفى كردند، چون مرگ آدمى را انعدام و بطلان ذات او مى پنداشتند.
و مـمـكن است آن را به وجه چهارمى توجيه كرد، و گفت : قيد (اولى ) به حكايت بر مى گـردد، نـه بـه مـطـلب حـكـايـت شـده، و تنها سخن كفار اين بوده باشد كه : (ان هى الا مـوتـتـنا). و بنابر اين معناى كلام اين مى شود: مشركين حيات بعد از موت را انكار و نفى مـى كـنـنـد: و مى گويند: (ان هى الا موتتنا) و منظورشان از كلمه (موتتنا) همين مردن اولى از آن دو مرگى است كه ما در آيه (قالوا ربنا امتنا اثنتين...) ذكر كرديم.
و اين وجوه چهارگانه از نظر نزديكى و دورى از ذهن مختلفند، از همه آنها نزديك تر وجه سوم، و سپس چهارم و آنگاه اول است.
فاتوا بابائنا ان كنتم صادقين
|
ايـن جـمـله تـتـمـه كـلام مـشـركـيـن مـنـكـر مـعـاد اسـت، و خـطـابـشـان در آن بـه رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مؤمنين است كه مسأله معاد و احياء مردگان را به رخ آنان مى كشيدند. و مشركين در اين جمله از گفتار خود، آن را رد نموده، گفته اند كه (اگر راست مى گويد پدران ما را بياوريد) يعنى پدران گذشته ما را با دعاى خود و يـا بـا هـر وسـيـله كـه در دسـت داريد زنده كنيد تا بدانيم كه در ادعاى خود كه اموات به زودى زنده مى شوند و مرگ عبارت از انعدام نيست راست مى گوييد.
اهم خير ام قوم تبع و الذين من قبلهم اهلكناهم انهم كانوا مجرمين
|
اين آيه شريفه تهديدى است به كفار مشرك كه خدا هلاكشان خواهد كرد، همانطور كه قوم تبع و اقوام قبل از ايشان را هلاك كرد.
(تبع ) كه در اين آيه شريفه نامش آمده، يكى از پادشاهان حمير است كه در يمن حكومت مـى كـردنـد، و بـه طـورى كـه نـقـل كـرده انـد نـامـش (اسـعـد ابـو كـرب ) و بـه قـول بـعضى ديگر (سعد ابو كرب ) بوده، و به زودى پاره اى از داستانش در بحث روايتى خواهد آمد. و در آيه شريفه نوعى اشاره هست به اينكه خود تبع هلاك نگشته است.
و مـا خـلقـنـا السـمـوات و الارض و مـا بـيـنـهما لا عبين ما خلقناهما الا بالحق و لكن اكثرهم لا يعلمون
|
ضـمـيـر تثنيه در كلمه (بينهما) به جنس سماوات و ارض برمى گردد، نه به الفاظ آنـهـا، چـون اگـر بـه الفـاظ آنـهـا كه جمع است برمى گشت، بايد ضمير را هم جمع مى آورد، و مى فرمود: (بينها).
و حـرف (بـاء) در كـلمـه (بـالحـق ) بـاء مـلابست است، و جمله را چنين معنا مى دهد: ما آسمانها و زمين و بين آن دو را نيافريديم، مگر در حالى كه متلبس به حق بودند. بعضى از مـفـسرين احتمال داده اند كه باء براى سببيت باشد، و معنا چنين باشد: ما آنها را به هيچ وسـيـله و سـبـبـى از اسـبـاب نيافريديم، مگر به سبب حق كه همان ايمان و اطاعت و بعث و جزاء است.
ولى دورى اين احتمال از ذهن براى خواننده عزيز پوشيده نيست.
اثبات معاد با بيان اينكه خلقت آسمان ها و زمين به حق بوده
و مـضـمون اين دو آيه شريفه يك حجت برهانى است بر ثبوت معاد، به اين بيان كه اگر فـرض كـنـيـم مـاوراى ايـن عـالم عـالم ديـگـرى ثـابـت و دائم نـبـاشد، بلكه خداى تعالى لايـزال مـوجـوداتـى خـلق كـند، و در آخر معدوم نموده ، باز دست به خلقت موجوداتى ديگر بزند، باز همانها را معدوم كند اين را زنده كند، و سپس بميراند، و يكى ديگر را زنده كند، و هـمـيـنـطـور الى اءلابد اين عمل را تكرار نمايد، در كارش بازيگر و كارش عبث و بيهوده خـواهـد بـود، و بـازى عـبـث بـر خـدا مـحـال اسـت، پـس عـمـل او هـر چـه بـاشـد حـق اسـت، و غـرض صـحـيـحـى بـه دنبال دارد. در مورد بحث هم ناگزيريم قبول كنيم كه در ماوراى اين عالم عالم ديگرى هست، عـالمـى بـاقـى و دائمـى كـه تـمـامـى مـوجـودات بـدانـجـا مـنـتـقـل مـى شـونـد، و آنـچـه كـه در ايـن دنـيـاى فـانـى و نـاپـايـدار هست مقدمه است براى انتقال به آن عالم و آن عالم عبارت است از همان زندگى آخرت.
و مـا در بـاره ايـن بـرهـان در تفسير آيه 16 از سوره انبياء و آيه 27 از سوره (ص ) بحث مفصل كرده ايم، بدانجا مراجعه شود.
و جمله (و لكن اكثرهم لا يعلمون ) توبيخ كفار است به نادانى.
ان يوم الفصل ميقاتهم اجمعين
|
اين آيه شريفه خصوصيات و صفات آن روز را كه برهان قبلى اثباتش مى كرد بيان مى كـنـد، و مـى فرمايد در روز قيامت تمامى مردم از اولين و آخرين براى رب العالمين بپا مى خيزند.
و اگر آن را (يوم الفصل ) خوانده، بدين جهت است كه خداى تعالى در آن روز بين حق و باطل جدايى مى افكند، و محق را از مبطل، و متقى را از مجرم جدا مى كند. ممكن هم هست از اين جهت باشد كه آن روز روز قضاء فصل الهى است.
(ميقاتهم اجمعين ) - يعنى روز فصل روز ميقات همه آنان است. ممكن هم هست منظور از همه، تمامى مردم نباشد، بلكه تمامى نامبردگان در سابق، يعنى قوم تبع و قوم فرعون و قريش و ديگران باشد.
يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون
|
اين آيه شريفه (يوم الفصل ) را بيان مى كند. و كلمه (مولى ) به معناى كسى است كـه حـق دارد در امـور ديـگرى تصرف كند، و هم به آن كسى كه وى نسبت به او ولايت دارد اطـلاق مـى شـود، و كـلمـه (مـولى ) ى اولى در آيـه شـريـفـه بـه مـعـنـاى اول و دومى به معناى دوم است.
معنا و وجه اينكه در قيامت اغناء و نصرت نخواهد بود و مقصود از استثناء (الا من رحم الله...)
و آيـه شريفه نخست اين معنا را نفى مى كند كه در آن روز كسى به درد كس ديگر بخورد. و در ثـانى خبر مى دهد از اينكه در آن روز كفار يارى نخواهند شد. و فرق بين اين دو معنا ايـن اسـت كـه بـه درد خـوردن و اغـنـاء (بـى نياز كردن ) در امورى است كه بى نياز كننده خودش به تنهايى و مستقلا آن امر را عهده دار شود، و براى ديگرى و عوض او انجامش دهد، و ديـگـرى هـيـچ دخـالتـى در آن كـار نـداشـتـه بـاشـد، ولى نـصـرت در جـائى اسـتـعـمـال مـى شـود كـه هم ناصر دخالت داشته باشد و هم منصور، چيزى كه هست دخالت مـنـصـور بـه تـنـهـايـى بـراى انـجـام آن كـار كـافـى نـبـاشـد، و بـا نـصـرت نـاصـر تكميل گردد.
وجه اينكه هم اغناء را نفى مى كند و هم نصرت را، اين است كه اينگونه كمك ها همه در دنيا مؤثر واقـع مـى شوند، و اسباب پيشرفت كار به شمار مى آيد، و روز قيامت روزى است كـه تمامى سبب هاى دنيوى از كار مى افتد، همچنان كه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده : (و تقطعت بهم الاسباب ) و نيز فرموده : (فزيلنا بينهم ).
الا من رحم اللّه انه هو العزيز الرّحيم
|
ايـن اسـتـثـنـاء از ضـمـيـر جمع در (لا ينصرون ) است، يعنى از بين همه مردم كه گفتيم يارى نمى شوند، تنها كسانى استثناء شده اند كه مورد ترحم خدا واقع شده باشند. پس مـى تـوان گـفـت : ايـن آيـه شـريـفـه يـكـى از ادله شـفـاعـت در قـيـامـت اسـت كـه تفصيل كيفيت دلالتش در بحث شفاعت در جلد اول اين كتاب گذشت.
البـتـه ايـن در صـورتـى اسـت كـه ضـمير در (لا ينصرون ) به عموم مردم برگردد، همچنان كه ظاهرش هم همين است، و اما اگر تنها به كفار برگردد - آن چنان كه بعضى احـتـمالش را داده اند - آن وقت استثناء مذكور منقطع و بدون مستثنامنه خواهد بود، و معنايش ايـن مـى شـود كـه : كفار يارى نمى شوند، و ليكن كسى كه مورد رحمت خداى تعالى قرار گـيرد كه همان متقيانند، يارى مى شوند، چون آنان بى نيازند از مولائى كه به دردشان بخورد، و از ناصرى كه ياريشان دهد.
و امـا ايـن احـتـمـال كـه بـعـضـى داده انـد كـه اسـتـثـنـاء مـتـصـل اسـت و مـسـتـثـنـا منه لفظ مولى باشد، فسادش از بيان گذشته ما روشن گرديد، براى اينكه در معناى كلمه اغناء گفتيم كه در مواردى تحقق مى يابد كه دست خود انسان از تـمـامـى سـبـبـهـاى نـجـات قـطـع شـده بـاشـد، و آن وقت ديگرى آدمى را نجات دهد. در اين حـال اسـت كـه مـى گـويـيم : فلانى بى نياز از ما شد، و كسى كه مولائى ندارد كه بى نـيـاز از او بـاشـد ديـگر استثناء پذير نيست، و كسى كه به حكم (و لا هم ينصرون ) نـاصـرى نـدارد نـيـز اسـتثناء پذير نيست، چون گفتيم كه نصرت عبارت است از ضميمه شدن عاملى از خارج به عاملى از ناحيه خود انسان، تا كارى از پيش برده شود. و در آيه مـورد بـحـث كـسـى مـمـكـن اسـت يـارى شـود و شـفـيـع آدمـى گـردد كه از ناحيه خود آدمى هم عـامل نجاتى - كه عبارت است از دين پسنديده - وجود داشته باشد كه بيان مفصلش در بحث شفاعت گذشت. بله اين احتمال را مى توان با مضمون روايت شحام كه به زودى خواهد آمد توجيه نمود.
(انه هو العزيز الرّحيم ) - يعنى او غالبى است كه هرگز مغلوب چيزى نمى شود، و چـيـزى نـيـسـت كـه بـر او غـالب آيـد تـا بـتـوانـد از عـذاب هـر كـس كـه بخواهد عذاب كند جلوگيرش شود، و يا از افاضه خير بر كسى كه بخواهد بر او ترحم كند و به او خير برساند، مانع آيد. اين نكته هم از نظر خواننده پوشيده نيست كه بين اين دو اسم از اسماء خـداى تـعـالى تـنـاسـبـى با مضامين آيات وجود دارد كه شايد در نامهاى ديگر، آن تناسب نباشد.
ان شجره الزقوم طعام الاثيم
|
در سـابـق در تـفـسـيـر سـوره صـافـات در معناى (شجره زقوم ) سخن رفت . و اما كلمه (اثـيـم ) به معناى كسى است كه در اثر تكرار يك گناه و يا گناهان بسيار روحيه اى عـصـيـانـگـر و گـنـاه دوسـت پـيـدا كـرده بـاشـد، و ايـن آيـه تـا هـشـت آيـه بـعـدش حال اهل آتش را بيان مى كند.
كالمهل يغلى فى البطون كغلى الحميم
|
كلمه (مهل ) به معناى مذاب مس، قلع و ديگر فلزات مى باشد. و كلمه (غلى ) و كلمه (غليان ) هر دو به معناى جوشيدن است. و كلمه (حميم ) به معناى آب بسيار داغ است و كـلمـه (كـالمـهل ) خبر دوم براى (ان ) است، همچنان كه جمله (طعام الاثيم ) خبر اول آن است. و جمله (يغلى فى البطون كغلى الحميم ) خبر سوم آن است، و معناى آيه روشـن مـى بـاشـد، (مـى فـرمـايـد: شـجـره زقـوم سـه خـصـيـصـه دارد، اول اينكه طعام گناه دوستان است، و دوم اينكه چون سرب و يا مس مذاب است، و سوم اينكه در درون شكمها چون آب جوش غليان مى كند).
خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم
|
كـلمـه (اعـتـلوا) جـمع امر حاضر از مصدر (عتل ) است، كه به معناى كشيدن به عنف و بـه زور اسـت، و (سـواء الجـحـيم ) به معناى وسط دوزخ است. و خطاب (بگيريد او را) بـه مـلائكـه اى اسـت كه موكل بر آتشند. و معناى آيه اين است كه : ما به ملائكه مى گـويـيـم ايـن گـنه پيشه را بگيريد، و به عنف به سوى وسط دوزخ بكشيد، تا آتش از هـمـه جـهـات بـر او احـاطـه يـابد. همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و ان جهنم لمحيطه بالكافرين ).
ثم صبوا فوق راسه من عذاب الحميم
|
گـويـا مـراد از (عـذاب ) وسـيله عذاب است، و اضافه (عذاب ) به كلمه (حميم ) اضـافـه بـيـانـيـه اسـت، و مـعناى آيه اين است كه : سپس از بالاى سرش آن مايع مذاب و جوشانى كه وسيله عذاب او است بر سرش بريزيد.
ايـن جـمـله خـطـابـى اسـت بـه گـنـاه پـيـشـه اى كـه در حـال چـشـيـدن عـذاب هـاى پى در پى است. و اگر او را عزيز و كريم خواند، با اينكه در نـهـايـت ذلت و پـسـتى و ملامت است در حقيقت نوعى استهزاء به او است تا عذابش شديدتر گـردد. چـون ايـنـگـونـه افـراد در دنـيـا بـراى خـود عـزت و كـرامـتـى قائل هستند و به هيچ وجه حاضر نيستند از آن عزت و كرامت موهوم دست بردارند، همچنان كه از آيه (و ما اظن الساعه قائمه و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ) كه حكايت گفتار همين گونه مردم است، اين پندار به خوبى به چشم مى خورد.
كـلمـه (تـمـتـرون ) جـمـع مـضـارع حـاضر از مصدر (امتراء) است كه به معناى شك و ترديد است، و اين آيه شريفه هم تتمه گفتار ملائكه به گناه پيشگان است، كه در آن، عـذاب آنـهـا را تأكيد و خـطاكارى و لغزش آنها در دنيا را اعلام مى دارد، چون در دنيا در چـيـزى شك و ترديد كردند كه امروز آن را با تمام وجود خود لمس مى كنند، و به همين جهت از تحمل عذاب تعبير كرد به چشيدن، چون وقتى بخواهند بگويند درك من نسبت به آن درد و يا آن لذت دركى تام و تمام بود، مى گويند من آن درد را چشيدم، يا من آن لذت را چشيدم.
مـمـكـن هـم هـسـت آيـه شـريـفـه استيناف و كلامى نو از خداى تعالى باشد، كه بعد از ذكر حـال كـفـار در قيامت ايشان را با آن مخاطب مى سازد. و چه بسا جمله (كنتم به تمترون ) مـؤيـد ايـن احـتـمـال بـاشـد، براى اينكه خطاب هاى سابق همه به صورت مفرد بود و در خصوص اين آيه خطاب به صيغه جمع است.
كلمه (مقام ) به معناى محل قيام، يعنى محل ثبوت و پابرجايى هر چيز است، و به همين جهت محل اقامت را نيز مقام گفته اند. و كلمه (امين ) صفتى است از (امن ) يعنى نرسيدن مـكروه. و معناى جمله اين است كه : پرهيزكاران - در روز قيامت - در محلى امن از هر مكروه و از مطلق ناملايمات ثابت و مستقر مى باشند.
بـا ايـن بيان روشن مى شود كه نسبت دادن (امن ) به (مقام ) و گفتن (مقام امين ) از بـاب مـجاز در نسبت است، چون گفتيم امين صفت صاحب مقام است و در ظاهر به خود مقام نسبت داده شده است.
ايـن جـمـله بـيـانـى اسـت بـراى جـمـله (فـى مـقام امين ). و اگر (عيون چشمه ها) را هم مـنـزلگـاهـى بـراى اهـل بـهـشـت مـعـرفـى نـمـوده، بـه اعـتـبـار ايـن اسـت كـه اهـل بـهـشـت در مـجـاورت چـشـمه ها قرار دارند، و نيز بدين جهت است كه چشمه ها هم در همان بـهـشـت هـا واقـعـنـد، و اگـر جـنـات را جـمـع آورده، بـا ايـنـكـه ظـرف و مـحـل زندگى هر كس يك جنت است، به اين اعتبار است كه بهشت ها داراى انواعى هستند. و يا براى اين بوده كه براى هر فرد از متقين به تنهايى يك بهشت و يا چند بهشت است.
يلبسون من سندس و استبرق متقابلين
|
كلمه (سندس ) به معناى پارچه نازكى است كه از ابريشم بافته شده باشد، و كلمه (اسـتـبـرق ) پـارچـه ضـخـيـم ابـريـشـمـى اسـت ، و هـر دو كـلمـه در اصل فارسى بوده، و به زبان عرب داخل شده است.
(مـتـقـابـليـن ) - يـعـنـى روبـروى هـمـنـد تـا بـا هـم انـس داشـتـه بـاشـنـد، چـون نزد اهل بهشت هيچ ناملايمى نيست، زيرا فرمود: در مقامى امين قرار دارند.
يـعـنـى بـه هـمـيـن مـنـوال اسـت كـه وصـف كـرديـم، و مـراد از تـزويـج اهـل بـهـشت با حوريان اين است كه قرين حوريان هستند، چون اين تزويج به معناى ازدواج اصطلاحى نيست، بلكه از زوج به معناى قرين است، كه معناى اصلى لغوى آن است.
و كلمه (حور) جمع حوراء است، كه به معناى زنى است كه سفيدى چشمش بسيار سفيد، و سـيـاهـى آن نـيز بسيار سياه باشد، و يا به معناى زنى است كه داراى چشمانى سياه چون چشم آهو باشد. و كلمه (عين ) جمع كلمه (عيناء) يعنى درشت چشم است و از ظاهر كلام خـداى تـعـالى بـرمـى آيـد، كـه حـور العـيـن غـيـر زنـان دنـيـايـنـد، كـه آنـان نـيـز داخل بهشت مى شوند.
يدعون فيها بكل فاكهه آمنين
|
يعنى تمام اقسام ميوه ها را مى طلبند، و مى خورند، در حالى كه از ضرر آنها ايمنند.
تـوضـيـح مـراد از ايـنـكـه فـرمـود اهـل بـهـشت جز مرگ نخستين مرگى نمى چشند و جواب از اشكالى درباره استثناء (الا الموته الاولى)
لا يذوقون فيها الموت الا الموته الاولى و وقيهم عذاب الجحيم
|
يـعنى غير از مرگ اول ديگر مرگى نمى چشند، و در بهشت خلد به حياتى ابدى كه ديگر دستخوش مرگ نمى شود زنده اند.
بـعـضـى از مـفـسـريـن در ايـن آيـه اشـكـال كـرده انـد، بـه ايـنـكـه اسـتـثـنـاء مـرگ اول از جـمـله در بـهـشـت مـرگـى نـمـى چـشـنـد مـگـر مـرگ اول را، چـنـيـن مـى رسـانـد كه در بهشت يك مرگ مى چشند، در حالى كه قطعا خلاف اين معنا منظور است.
و بـه بـيـانـى روشـن تـر ايـنـكـه : مـنـظـور از مـرگ اول مـسـلمـا مـرگ در دنـيـا اسـت كـه نـسـبـت بـه اهـل بـهـشـت پـيـشـامـد گـذشـتـه اى است، و مـحـال اسـت كـه انـسـان در آيـنـده اش يـعنى در بهشت متصف و متلبس به چيزى باشد كه در گـذشـتـه واقـع شـده، و گـذشـتـه اسـت، و بـا ايـن حـال چـه مـعـنـا دارد كـه در آيه بفرمايد: (در آينده يعنى در بهشت نمى چشند مگر مرگ در گذشته را)؟.
البته در اينجا اشكال ديگرى نيز هست كه مفسرين متعرض آن نشده اند، و آن اين است كه در سابق در تفسير آيه : (ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين ) گفتيم كه بين زندگى دنيا و قـيـامـت، دو بـار مـرگ اتـفـاق مـى افـتـد، يـكـى مـرگ در دنـيـا بـراى انـتـقـال از دنـيـا بـه بـرزخ و يـكـى هـم مـرگ در بـرزخ بـراى انـتـقـال از آن بـه زنـدگـى آخـرت. و ظـاهـرا مـراد از مـرگ اول در آيـه مـورد بـحـث، مـرگ دنـيـا اسـت كـه آدمـى را بـه بـرزخ مـنـتـقـل مـى كـنـد، حال اشكال اين است كه بر فرض كه استثناء موته الاولى را به وجهى اصـلاح كـرديـم، مـرگ دومـى چرا استثناء نشده ؟ و چه فرقى است بين آن دو كه بفرمايد داخـل بـهـشـت نـمـى شـونـد، مـگـر بـعـد از چـشـيـدن مـرگ اول، و حال آنكه بايد بفرمايد مگر بعد از چشيدن دو مرگ.
بـعـضـى از مـفـسـريـن از اشـكـال اول پاسخ داده اند به اينكه استثناء (الا الموته الاولى ) استثناء منقطع، و بى ربط به ما قبل است، و معناى (لكن ) را مى دهد، و معناى آيه چنين است كه : (در بهشت مرگى نـمـى چـشـنـد، ليـكـن مـرگ هـمـان بـود كـه در دنـيـا چـشـيـدنـد و از دنـيـا بـه عـالم بـرزخ مـنـتـقـل شـدنـد) پـس عـمـوم جـمـله (در بـهـشـت مـرگـى نـمـى چـشـنـد) بـه حال خود باقى است.
و بـه فـرضـى هـم كه استثناء منقطع نباشد مى توان كلمه (الا) را به معناى (سواى ) و جـمـله : (الا المـوتـه الاولى ) را بـدل از كـلمـه (الموت ) دانست، آن وقت اصلا اسـتـثـنـايـى در بـيـن نـمـى آيـد، و مـعـنـاى آيـه ايـن مـى شـود: (در بـهـشـت سـواى مـرگ اول چـيـزى از مـرگ نـمـى چـشـنـد، و امـا مـرگ اول را چـشـيـدنـد، و ديـگـر محال است همان را بچشند).
بعضى ديگر جوابهاى ديگرى داده اند كه قابل اعتناء نيست. و خواننده گرامى خود توجه دارد كـه ايـن دو پـاسـخـى هـم كـه نـقـل كـرديـم ايـن اشـكـال را كـه چـرا كـلمـه (اولى ) را بـه مـيان آورد جواب نمى دهد، و ما در تفسير آيه شـريـفـه (ان هـى الا مـوتـتـنـا الاولى وجـوهـى ) در پـاسـخ ايـن سـؤ ال آورديم.
پاسخ از اشكال دوم
و امـا از اشـكـال دوم مـمـكـن اسـت هـمـان جـواب دوم از اشـكـال قبلى را داد، و گفت كه كلمه (الا) به معناى (سواى ) است، چون گفتيم آدمى داراى دو مـرگ اسـت، يـكـى مـرگ اول كـه آدمـى را از دنـيـا بـه بـرزخ نـقـل مـى دهـد، و دوم مـرگى كه آدمى را از برزخ به آخرت مى برد. و وقتى كلمه (الا) بـه مـعـنـاى (سـواى ) بـاشـد، و مـجـمـوعـا جـمـله (الا المـوتـه الاولى ) بدل از كلمه (الموت ) باشد، آيه شريفه در اين سياق و اين مقام خواهد بود كه غير از مـرگ اول را - يـعـنـى مـرگ دوم را كه همان مرگ برزخى است - نفى كند، و بفرمايد در بـهـشـت آخـرت اصلا مرگى نيست ؛ نه مرگ اول و دنياى، براى اينكه آن را چشيدند، و نه غـيـر آن كـه مـرگ بـرزخ بـاشـد. بـا اين بيان علت تقييد موت به (اولى ) روشن مى شود.
(و وقـيـهـم عذاب الجحيم ) - كلمه (وقيهم ) مفرد ماضى از مصدر (وقايت ) است، كـه بـه مـعناى حفظ هر چيز است از اينكه چيز ديگرى آن را اذيت كند و به آن ضرر بزند. پس معناى جمله اين است كه : خداوند ايشان را از عذاب دوزخ حفظ مى كند. در اين آيه شريفه بعد از آنكه مردن را از بهشتيان نفى كرد، و به عبارتى ديگر فرمود كه (بهشتيان به وسيله مرگ از آن عالم به عالمى ديگر منتقل نمى شوند) اينك در آخر آيه مى فرمايد: از حـالت تـنـعـم و سـعـادت در بـهـشـت، بـه حـالت شـقـاوت و عـذاب در جـهـنـم نـيـز مـنـتـقـل نـمـى گـردنـد تـا هـر دو قـسـم انـتـقـال را تـكـمـيـل كـرده بـاشـد، هـم انتقال مكانى را و هم انتقال حالى را.
فضلا من ربك ذلك هو الفوز العظيم
|
ايـن جـمـله، جـمـله اى اسـت حـاليـه از كـرامـت و نـعـمـتـى كه قبلا ذكر شده بود. ممكن هم هست مـفـعـول مـطـلق و يـا مـفـعـول له بـاشـد. در هـر صـورت چـه حـال بـاشـد و چـه مفعول مطلق، و چه مفعول له اين معنا را افاده مى كند كه آن كرامت و نعمت كه گفته شد فضلى است از ناحيه خدا، نه اينكه بندگان خدا از او چنين چيزى را طلب كار بـاشـنـد، و آنـچـنان مستحق آن باشند كه خدا بر خود لازم و واجب بداند كه آن بهشت را به عنوان پاداش به ايشان بدهد، براى اينكه خدا مالك است، مالكى غير مملوك، و هيچ چيزى و هيچ موجودى مالك حقى كه آن را از خدا طلب كند نيست تا خدا را محكوم به دادن آن حق كند، بلكه داستان نعمت بهشت تنها وعده اى است كه خدا به بندگان صالحش داده، و اين خود او اسـت كـه فـرمـوده خـدا خـلف وعـده نـمـى كـنـد. و مـا در بـحـث هـاى گـذشـتـه بـحـث مفصل اين معنا را گذرانديم.
كـلمـه (فوز) به معناى ظفر يافتن به مقصود است، و اگر بهشت را پيروزى و فوزى عـظـيـم خـوانـده، بـديـن جـهـت اسـت كـه آخـريـن سـعـادتـى اسـت كـه آدمـى بـدان نائل مى شود.
فانما يسرناه بلسانك لعلهم يتذكرون
|
مـضـمـون ايـن آيـه بـه خـاطـر حـرف (فـاء) كـه در اول آن در آمـده، نـتـيـجـه و فـرع هـمـه مـطـالب گـذشـتـه - از اول سوره تا اينجا - مى باشد، و در حقيقت اين مضمون خلاصه و نتيجه گيرى از همه آن مـطـالب اسـت. كـلمـه (يـسـرنـا) صـيـغـه مـتـكـلم مـع الغـيـر، از فـعـل مـاضـى از مـصـدر (تـيـسـيـر) اسـت، و (تـيـسـيـر) كـه مـصـدر بـاب تفعيل است به معناى آسان كردن است، و ضمير در (يسرناه ) به كتاب برمى گردد. و خـطـاب در (بلسانك ) به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است، كه لسانش عربى است.
مى فرمايد: ما فهم قرآن را با زبان و بيان خود تو كه زبانى عربى است آسان كرديم تـا شـايد ايشان - يعنى قوم تو - متذكر شوند. در نتيجه آيه مورد بحث قريب المعنى با آيه (انا جعلناه قرانا عربيالعلكم تعقلون ) مى باشد.
ولى بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از تـيـسـيـر كـتـاب بـه لسـان رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم )، ايـن اسـت كـه بـا اينكه آن جناب امى و درس نـاخـوانـده بـود، قـرآن را بـر زبـانـش جـارى سـاخت تا آيت و معجزه اى بر صدق نبوتش باشد. ولى اين معنا از سياق قبلى كه گفتيم خلاصه مطالب سوره است بعيد است.
گويا اين جمله نيز - بخاطر حرف فايى كه با آن ابتداء شده - متفرع بر همان چيزى اسـت كـه آيـه قبلى متفرع بر آن بود. و حاصل معنا چنين است : ما قرآن را به وسيله عربيت آسـان كـرديـم بـه اين اميد كه مردم متذكر شوند، ولى متذكر نشدند، بلكه همچنان در شك خـود سـرگـرم بـازى هـسـتـند، و منتظر عذابى هستند كه براى تكذيب كنندگان مفرى از آن نيست، پس منتظر آن عذاب باش، همچنان كه خود آنان منتظرش هستند.
و ايـنـكـه آنـان را مـنـتظر خوانده، از باب استهزاء به ايشان است. يكى از حرف هاى بى ربـطـى كـه در تـفـسـيـر ايـن آيـه گفته اند اين است كه : اين آيه نسخ شده، چون دستور متباركه با كفار را مى دهد، و آيه جهاد آن را نسخ كرده است .
بحث روايتى
(رواياتى درباره (تبع)، شفاعت و...)
در مـجـمـع البـيـان در ذيـل آيـه (اهـم خـيـر ام قـوم تـبـع ) مـى گـويـد: سـهل بن ساعد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده كه فرموده : تبع را ناسزا مگوييد، چون او اسلام آورده بود.
مؤلف: ايـن مـعـنا در الدر المنثور هم از ابن عباس، و نيز از ابن عساكر، از عطاء بن ابى رباح، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت شده.
و نيز در همان كتاب آمده كه : وليد بن صبيح از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فـرمـود: تـبـع بـه اوس و خـزرج گـفـت شـمـا در ايـن سـرزمـيـن منزل كنيد تا شايد ظهور اين پيامبر را درك كنيد، من نيز اگر درك كنم به خدمتش درمى آيم و با او خروج مى كنم.
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـونـعـيـم - در كـتـاب دلائل - از عـبـداللّه بـن سـلام روايـت كـرده كـه گـفـت : تبع از دنيا نرفت تا آنكه نبوت رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را تصديق كرد، چون يهوديان (كه از شام به مـديـنـه آمده بودند، و بدانجا مهاجرت كرده بودند، تا ظهور آن جناب را درك كنند) جريان نبوت آن جناب را به وى گفته بودند.
مؤلف: اخـبـار در داستان تبع بسيار زياد است، و در بعضى از آنها آمده : او اولين كسى بود كه براى كعبه پوششى درست كرد.
و در كافى به سند خود از زيد شحام روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) در شـب جـمـعه اى كه در خدمتش به راهى مى رفتيم به من فرمود: امشب شب جمعه است، قرآنى بـخـوان. مـن ايـن آيـه را خـوانـدم : (ان يـوم الفصل ميقاتهم اجمعين يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون الا من رحم اللّه ). حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: به خدا سوگند استثناء شدگان ماييم كه به درد مردم مى خوريم.
مؤلف: اين روايت به مسأله شفاعت اشاره مى كند و معلوم است كه مستثنا منه را مولاى اولى گرفته است.
و در تفسير قمى آمده كه : قرآن سپس فرموده (ان شجره الزقوم طعام الاثيم ) و اين آيه در بـاره ابـوجـهـل بـن هـشـام نـازل شـده. و امـام در بـاره جـمـله (كـالمـهل ) فرموده : يعنى مس ذوب شده. (يغلى فى البطون كغلى الحميم ) يعنى مانند آيى كه در نهايت درجه جوشش و غليان است.
مؤلف: از طـرق اهـل سـنـت نيز رواياتى رسيده كه مؤيد اين معنا است كه آيه شريفه در باره ابوجهل نازل شده است.