انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 29 - 42 قصص

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 29 تا 42

 فلما قضى موسى الاجل و سار باهله آنس من جانب الطور نارا قال لاهله امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بخبر او جذوه من النار لعلكم تصطلون (29)

 فلما اتيها نودى من شطى الواد الاءيمن فى البقعة المباركه من الشجره ان يا موسى انى انا الله رب العالمين (30)

 و ان الق عصاك فلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب يا موسى اقبل و لا تخف انك من الامنين (31)

 اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء و اضمم اليك جناحك من الرهب فذانك برهانان من ربك الى فرعون و ملائه انهم كانوا قوما فاسقين (32)

 قال رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان يقتلون (33)

 و اخى هرون هو افصح منى لسانا فارسله معى ردءا يصدقنى انى اخاف ان يكذبون (34)

 قال سنشد عضدك باخيك و نجعل لكما سلطانا لا يصلون اليكما بايتنا انتما و من اتبعكما الغالبون (35)

 فلما جاءهم موسى باياتنا بينات قالوا ما هذا الا سحر مفترى و ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين (36)

 و قال موسى ربى اعلم بمن جاء بالهدى من عنده و من تكون له عاقبه الدار انه لا يفلح الظالمون (37)

 و قال فرعون يايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى فاوقد لى ياهامان على الطين فاجعل لى صرحا لعلى اطلع الى اله موسى و انى لاظنه من الكاذبين (38)

 و استكبر هو و جنوده فى الارض بغير الحق و ظنوا انهم الينا لا يرجعون (39)

 فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم فانظر كيف كان عاقبه الظالمين (40)

 و جعلناهم ائمه يدعون الى النار و يوم القيمه لا ينصرون (41)

 و اتبعناهم فى هذه الدنيا لعنه و يوم القيمه هم من المقبوحين (42)

ترجمه آيات

پس چون موسى مدت را بسر رسانيد، همسر خود را برداشت و به راه افتاد، در راه از سمت طور آتشى از دور ديد به خانواده اش ‍ گفت : من از دور آتشى احساس مى كنم شما در اينجا باشيد تا شايد از كنار آن آتش خبرى كسب نموده و يا از خود آتش پاره اى بياورم تا شايد خود را گرم كنيد (29).

ولى همين كه نزديك آتش رسيد صدايى از كرانه رود از طرف راست از درختى كه در قطعه زمينى مبارك واقع بود برخاست كه اى موسى به درستى من خداى رب العالمينم (30).

و اين نيز بگفت كه عصايت بينداز، همين كه موسى عصا را ديد كه به سرعت و شدت به حركت آمد كه گويا در جست و خيز مار سبك بالى است، پشت كرد و بگريخت به طورى كه ديگر به پشت سر خود نگاه نكرد، خطاب رسيد اى موسى بيا و مترس تو از ايمنانى (31).

دست خود در گريبان ببر و بيرون آور در حالى كه سفيد و درخشنده است بدون اينكه درخشندگى اش از بدى باشد و دست بر قلب خود نه تا از ترس آرام گيرد، اين دو معجزه از پروردگار تو به سوى فرعون و مردم او است، كه آنان از دير باز مردمى فاسق بودند (32).

موسى گفت پروردگارا من از آنان كسى را كشته ام لذا مى ترسم مرا بكشند (33).

و برادرم هارون از من فصيح تر است او را هم با من و به كمك من بفرست تا مرا تصديق كند كه مى ترسم مرا تكذيب كنند (34).

گفت به زودى بازويت را به وسيله برادرت قوى مى كنم و به شما سلطنت و قدرتى مى دهم و به خاطر معجزات من به شما نرسند، آرى شما و پيروانتان غالبيد (35).

پس چون موسى با معجزات روشن ما به سوى فرعونيان آمد گفتند: اين جز سحرى كه به خدا بسته است چيز ديگرى نيست، و ما از نياكان خود چنين چيزى نشنيده ايم (36).

موسى گفت : پروردگار من به كسى كه به هدايت كردن از ناحيه او آمده داناتر است، و بهتر مى داند كه خانه آخرت براى چه كسى است چون ستمگران رستگار نمى شوند (37).

فرعون گفت اى بزرگان قوم من غير از خودم معبودى براى شما نمى شناسم، اى هامان برايم بر گل آتش برافروز و آجر بساز و برجى درست كن باشد كه از معبود موسى اطلاعى بيابم و من او را از دروغگويان مى دانم (38).

فرعون و لشكريانش در زمين بدون حق سركشى كردند و پنداشتند كه به سوى ما برنمى گردند (39).

پس ما او و لشكريانش را گرفتيم و در دريا ريختيم پس بنگر كه عاقبت ستمگران چگونه بود (40).

ما آنان را پيشوايانى كرديم كه مردم را به سوى آتش دعوت مى كردند و روز قيامت از آن مردم ياورى نخواهند يافت (41).

بعد از رفتنشان هم در دنيا لعنت و در قيامت زشت رويى نصيبشان كرديم (42).

بيان آيات

رواياتى در ذيل آيات راجع به داستان ورود موسى (عليه السلام) به مدين و ملاقات با شعيب (عليه السلام) گشتن و...

اين آيات فصل ديگرى از داستان موسى (عليه السلام) است، كه در آن، اجمالى از حركت آن جناب با خانواده اش از مدين به طرف مصر، و مبعوث شدنش به رسالت به سوى فرعون و قوم او، براى نجات دادن بنى اسرائيل، و تكذيب آنان رسالت وى را، و سرانجام غرق شدنشان را در دريا آورده، تا آنكه در آخر داستانش منتهى مى شود به نزول تورات، كه گويا منظور از بيان قصه همين قسمت آخر است.

فلما قضى موسى الاجل و سار باهله آنس من جانب الطور نارا...

مراد از (قضاء اجل) به سر بردن مدت مقرر است، كه مراد از آن در آيه اين است كه : موسى آن مدتى را كه قرار گذاشت براى شعيب خدمت كند، به سر رسانيد، كه در روايت گذشته ديديم فرمودند مدت طولانى تر را به سر رسانيد. و كلمه (آنس ) از مصدر (ايناس ) است، كه به معناى ديدن و به چشم خوردن چيزى است و كلمه (جذوة من النار) به معناى پاره اى از آتش است، و كلمه (تصطلون ) از مصدر (اصطلاء) است، كه به معناى گرم شدن به آتش است.

سياق آيه شهادت مى دهد كه اين جريان در شب واقع شده، و گويا شبى بسيار سرد بوده، و نيز برمى آيد كه موسى (عليه السلام) و همراهانش راه را گم كرده بودند، در چنين شرايطى موسى (عليه السلام) از طرف طور كه در آن نزديكى ها بوده آتشى به چشمش ‍ مى خورد، به اهل خود دستور مى دهد همانجا بمانند، تا او برود به طرف آنچه به چشمش خورده، شايد در آنجا انسانى ببيند، و از او بپرسد راه كجا است، و يا آنكه پاره اى آتش گرفته بياورد، تا با آن گرم شوند، در سوره (طه ) به جاى اين عبارت كه : (لعلى آتيكم منها بخبر شايد از آنجا خبرى از راه برايتان بياورم ).

عبارت (لعلى آتيكم منها بقبس، او اجد على النار هدى شايد از آن برايتان پاره اى بياورم و يا بر كنار آتش راهنمايى شوم ) آمده و اين تعبير بهترين دليل است بر اينكه اين كاروان در آن شب راه را گم كرده بودند.

و همچنين اينكه به اهلش خطاب مى كند كه : (اينجا باشيد...)، شاهد است بر اينكه غير از همسرش كس ديگرى هم با او بوده، و لذا تعبير به جمع آورده (باشيد)، و اگر تنها همسرش با او بود مى گفت : (تو اينجا بباش ). و در تورات در سفر خروج، اصحاح چهارم، آيه 20، آمده كه موسى در اين سفر همسرش و فرزندانش را همراه داشته...

فلما اتيها نودى من شاطى ء الواد الايمن فى البقعه المباركه من الشجره ...

در مفردات در معناى كلمه (شاطى ء) گفته : (شاطى ء الوادى ) معنايش كنار وادى است، و نيز همو گفته : كلمه (وادى ) در اصل به معناى محلى است كه سيلاب از آنجا مى گذرد، و به همين اعتبار شكاف ميان دو كوه را نيز وادى مى گويند، و جمع اين كلمه (اوديه ) مى آيد، و كلمه (بقعه ) به معناى قطعه اى از زمين است كه به شكل زمينهاى اطرافش نبوده باشد.

و مراد از كلمه (ايمن ) جانب راست است، در مقابل (ايسر) كه به معناى سمت چپ است، و مقصود در اينجا ايمن و سمت راست وادى است، و به آنچه بعضى گفته اند: (ايمن از يمن در مقابل شومى است ) نبايد اعتناء كرد.

و (بقعه مباركه ) قطعه و نقطه مخصوصى است از (كناره سمت راست وادى ) كه در آن درختى قرار داشته كه نداى يا موسى از آن درخت برخاسته، و مبارك بودنش به همين خاطر است، كه نداى الهى و تكلم او با موسى در آن جا واقع شد، و از اين راه شرافتى يافت، و موسى به خاطر همين شرافت و قداست مأمور شد كفش خود را بكند، همچنانكه فرمود: (فاخلع نعليك انك بالوادى المقدس طوى ).

توضيحى در مورد تكلم خداى تعالى با موسى (عليه السلام) در طور سينا از وراى حجاب (شجرة)

اين آيه شريفه بدون ترديد دلالت دارد بر اينكه درخت مزبور به وجهى مبداء آن نداء و آن گفتگو بوده، چيزى كه هست اين نيز مسلم است كه درخت سخن نگفته، بلكه سخن سخن خدا و قائم به او بوده، نه قائم به درخت، همان طور كه كلام ما آدميان قائم است به خود متكلم، پس در حقيقت درخت حجابى بود كه خداى تعالى از وراى آن با موسى سخن گفت، البته اين احتجاب به معنايى بوده كه لايق ساحت قدس او باشد، احتجابى كه با احاطه او بر هر چيز منافات نداشته باشد، همچنان كه آيه (و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء)، نيز سخن گفتن خدا با يك فرد بشر را منحصر كرده به طريق وحى، يا از پشت حجاب.

و از همين جا ضعف اين تفسير كه بعضى گفته اند: (درخت محل كلام بوده، چون كلام از مقوله عرض است، و محتاج است به محلى كه قائم بدان باشد) روشن مى گردد.

و همچنين اينكه بعضى ديگر گفته اند: اين نحوه تكلمى كه خدا با موسى كرد عالى ترين مرتبه تماس خدا با انبياء (عليهم السلام) است، چون بدون واسطه با وى سخن گفته، و موسى بدون واسطه سخن او را شنيده وجه فساد اين تفسير اين است كه : در اين جريان نيز سخن گفتن خداى تعالى بدون واسطه نبوده، چون گفتيم كلام خدا از ماوراى حجاب بود، و حجاب در اين تكلم درخت بود، كه واسطه شد ميان موسى (عليه السلام) و خداى تعالى، و ظاهر آيه شورى اين بود كه تكلم كردن خدا با خلق خود به يكى از سه نحو است، يكى به وسيله رسول و مبلغ، دوم از وراى حجاب، سوم كه عاليترين مراحل تكلم است تكلم بدون واسطه و بدون حجاب است.

(ان يا موسى انى انا الله رب العالمين ) كلمه (اءن ) در اين جمله تفسيريه است، و در آن از ذات متعالى كه نامش الله است خبر مى دهد، و او را به وصف وحدانيت و يكتايى در ربوبيت توصيف مى كند، و شرك را به همه انواعش به طور مطلق از او نفى مى كند، به اين بيان كه وقتى او را به ربوبيت براى همه عالميان ستود، و با در نظر گرفتن اينكه (رب ) به معناى مالك و مدبر مى باشد، و مستحق است كه مملوك هايش او را پرستش كنند، ديگر چيزى از عالميان را باقى نگذاشته كه مربوب غير او باشد، در نتيجه ديگر ربى غير از او باقى نمانده، و معبودى سواى او نيست.

پس در آيه شريفه اجمال آن مطالبى است كه در سوره طه تفصيلش آمده، و اين ندايى كه در آيه مورد بحث به طور اجمال به معارف سه گانه توحيد و نبوت و معاد اشاره مى كند، در آنجا آنها را از يكديگر جدا كرده، درباره توحيد فرموده : (اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى )، و درباره نبوت فرموده : (و اقم الصلوه لذكرى ) و درباره معاد فرموده : (ان الساعه آتيه...).

و ان الق عصاك فلما راها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب

تفسير اين جمله در سوره نمل گذشت.

 

يا موسى اقبل و لا تخف انك من الامنين

در اين آيه، جمله (قيل له بدو گفته شد) حذف شده، و تقدير آيه چنين است : (و قيل له يا موسى اقبل و لا تخف انك من الامنين و بدو گفته شد اى موسى پيش برو و مترس كه تو از ايمنانى ) و در اين خطاب به او امنيت مى دهد، و با اين جمله معناى آيه شريفه (يا موسى لا تخف انى لا يخاف لدى المرسلون ) روشن مى شود، كه معنايش اين است كه : موسى تو فرستاده و مرسلى، و رسولان نزد من ايمنند، نه اينكه مفاد آن عتاب و توبيخ باشد.

اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء

مراد از (سلوك دست در گريبان ) فرو بردن دست در آن است، و مراد از (سوء) به طورى كه گفته شده - مرض پيسى است.

و ظاهرا در اينكه بيرون آوردن دست از گريبان را مقيد كرد به قيد (من غير سوء بدون پيسى ) تعريض باشد به تورات كه در سفر خروج، اصحاح چهارم، آيه ششم، مى گويد: (سپس رب بدو اين را هم گفت، كه دست خود به گريبانت فرو كن، موسى دست خود را در گريبان كرد و سپس بيرون آورد، ديد كه ناگهان دستش مانند برف از برص سفيد شده ).

و اضمم اليك جناحك من الرهب...

كلمه (رهب ) به فتحه راء و سكون هاء - و همچنين (رهب ) - به دو فتحه - و نيز (رهب ) - به ضمه راء و سكون هاء - همه به معناى ترس است. و كلمه (جناح ) به قول بعضى - به معناى دست، و - به قول بعضى ديگر - به معناى بازو است.

وجوه مختلف در معناى جمله: (واضمم اليك جناحك من الرهب...) در خطاب خداوند به موسى (عليه السلام)

بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از اينكه فرمود: (جناحت را از ترس به خودت ضم كن ) اين است كه : هر وقت، در هنگام مشاهده اژدها شدن عصا، دچار ترس شدى، دست خود را بر سينه خود بچسبان ).

بعضى ديگر گفته اند: (معنايش اين است كه : دستهاى خود را جمع كن، چون موسى (عليه السلام) وقتى ديد كه عصا اژدها شد، دستهاى خود را از ترس به طرف جلو باز كرد اين جمله مى فرمايد: دستهايت را جمع كن، و آن را از ترس باز مكن ؛ براى اينكه تو از ضرر آن ايمنى ).

ليكن اين دو وجه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد وقتى صحيح است كه جمله (اضمم...) تتمه جمله (اقبل و لا تخف انك من الامنين ) بوده باشد، و حال آنكه اين نظم با فاصله شدن جمله (اسلك يدك فى جيبك...)، در ميان دو جمله، آنهم بدون واو عطف، نمى سازد.

بعضى ديگر گفته اند: (اين جمله كنايه است از امر به عزم بر آنچه خدا از او خواسته، و تحريك او بر اينكه در ابلاغ رسالت خدا جديت به خرج دهد، تا ترس در بعضى احوال، او را از انجام مأموريتش باز ندارد.

و از نظر ما بعيد نيست كه مراد از آن اين باشد كه : خواسته است آن جناب سيماى خشوع و تواضع را به خود بگيرد، چون عادت مردم متكبر و خودپسند اين است كه همواره بازوها را از پهلو جدا مى دارند كه گويا در حال خميازه اند، در نتيجه جمله مورد بحث به عنايتى در معناى جمله و (اخفض جناحك للمؤمنين ) خواهد بود، كه رسول گرامى (صلى الله اليه و آله و سلم) را دستور مى دهد براى مؤمنين تواضع كند.

قال رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان يقتلون

در اين جمله به داستان مرد قبطى كه به دست آن جناب كشته شد اشاره نموده، و اظهار مى دارد مى ترسم مرا به جرم قتل نفس و به عنوان قصاص بكشند.

و اخى هرون هو افصح منى لسانا فارسله معى ردءا يصدقنى انى اخاف ان يكذبون

در مجمع البيان گفته : (وقتى گفته مى شود (فلانى ردء فلانى ) است، معنايش اين است كه : او را يارى و پشتيبانى مى كند).

سبب درخواست موسى (ع) از خداوند كه هارون را به يارى اش بفرستد

جمله (انى اخاف ان يكذبون ) تعليل درخواستى است كه كرده، و آن اين بود كه : برادرم هارون را با من بفرست، و از سياق برمى آيد كه آن جناب از اين ترس داشته كه فرعونيان تكذيبش كنند، و او خشمگين شود، و نتواند حجت خود را بيان نمايد، چون در حال خشم لكنتى كه در زبانش بوده، بيشتر مى شده، نه اينكه معنايش اين است كه : هارون را با من بفرست تا مرا تكذيب نكنند، زيرا آنهايى كه وى را تكذيب مى كردند باك نداشتند از اين كه هارون را هم همراه او تكذيب كنند، كسى كه بخواهد زير بار موسى نرود و او را تكذيب كند هارون هم با او باشد باز تكذيب خواهد كرد.

دليل بر گفتار ما در معناى جمله، آيه (قال رب انى اخاف ان يكذبون و يضيق صدرى و لا ينطلق لسانى فارسل الى هرون ) است، كه سخن موسى (عليه السلام) را در همين مورد حكايت مى كند.

بنابراين ما حصل معناى آيه مورد بحث اين مى شود كه برادرم هارون فصيح تر از من است، و زبانى گوياتر از من دارد، پس او را به ياريم بفرست، تا صدق مرا در مدعايم تصديق كند، و وقتى مردم با من مخاصمه مى كنند، قانعشان سازد، زيرا من مى ترسم تكذيبم كنند، آن وقت ديگر نتوانم صدق مدعايم را برايشان روشن سازم.

قال سنشد عضدك باخيك و نجعل لكما سلطانا فلا يصلون اليكما باياتنا انتما و من اتبعكما الغالبون

اينكه فرمود: بازويت را به وسيله برادرت محكم مى كنم، كنايه است از اينكه : تو را به وسيله او تقويت خواهم كرد، و همچنين عدم وصول فرعونيان به آن دو، كنايه است از اينكه آنان قدرت و تسلط بر كشتن شما نخواهند يافت، گويا آن دو بزرگوار را در يك طرف و فرعونيان را در طرف ديگر دو گروه فرض كرده، كه با هم مسابقه دارند، آنگاه فرموده : گروه فرعونيان به شما نمى رسند، تا چه رسد به اينكه از شما سبقت گيرند.

و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى فرمود: به زودى تو را به وسيله برادرت هارون تقويت و يارى خواهيم كرد، و براى شما تسلط و اقتدار و غلبه اى برايشان قرار خواهيم داد، تا به سبب آياتى كه ما شما دو نفر را به وسيله آن غلبه مى دهيم، نتوانند بر شما مسلط شوند، آنگاه همين غلبه دادن آن دو بزرگوار را بر فرعونيان بيان نموده، و فرموده : (انتما و من اتبعكما الغالبون شما و هر كس كه شما دو نفر را پيروى كند غالب خواهيد بود). و اين بيان را آورد تا بفهماند كه نه تنها آن دو تن غالبند، بلكه پيروان ايشان نيز غالب خواهند بود.

از اين بيان روشن مى شود كه : كلمه (سلطان ) به معناى قهر و غلبه است ولى بعضى از مفسرين گفته اند: به معناى حجت و برهان است، يعنى ما براى شما دو نفر حجت و برهان قرار مى دهيم، و اگر سلطان به اين معنا باشد بهتر آن است كه بگوييم جمله (باياتنا) متعلق است به (غالبون ) نه به جمله (فلا يصلون اليكما) (توضيح اينكه : بنا بر وجه اول معنا اين مى شود كه : فرعونيان به سبب آيات و معجزات ما بر شما غلبه نمى كنند و بنابر وجه دوم اين مى شود كه : شما به سبب حجت و برهان ما غالب خواهيد بود). البته در معناى آيه شريفه وجوه ديگرى نيز ذكر كرده اند، كه چون فايده اى در تعرض آنها نديديم از نقل آنها خوددارى نموديم.

سخن فرعونيان در تكذيب موسى (عليه السلام) و جواب آن حضرت بدانان

فلما جاءهم موسى باياتنا بينات قالوا ما هذا الا سحر مفترى...

يعنى وقتى موسى نزد فرعونيان آمد، گفتند: اين سحرى است موصوف به مفترى، و (مفترى ) صيغه اسم مفعول است، و به معناى مجعول و من درآوردى است، ممكن هم هست بگوييم مفترى مصدر ميمى است، كه سحر به عنوان مبالغه موصوف به آن شده، توضيح اينكه : وقتى بخواهيم مثلا در اتصاف شخصى به عدالت مبالغه كنيم، كه جرثومه عدالت است، مى گوييم اصلا خود عدالت است، در اينجا نيز فرعونيان گفته اند: اين سحر از بس خلاف واقع است كه گويا عين جعل كردن است، نه اينكه مجعول باشد.

اشاره (هذا) در جمله (ما هذا الا سحر مفترى ) اشاره است به معجزاتى كه آن جناب آورد، يعنى اينها جز سحرى من درآوردى نيست، چشم بندى يى است كه خودش درست كرده، و به دروغ به خدا نسبت مى دهد.

و اما اشاره (هذا) در جمله (ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين ) اشاره است به دعوتى كه آورده، كه معجزات مزبور را حجت و دليل بر آن قرار داده، و اما احتمال اينكه مراد از اين اشاره هم همان معجزات بوده باشد، احتمال صحيحى نيست، چون با تكرار اسم اشاره نمى سازد، علاوه بر اين فرعونيان وقتى معجزات آن جناب را ديدند، بنا بر حكايت قرآن گفتند: (فلناتينك بسحر مثله گفتند ما نيز نظير آن را خواهيم آورد) و حال آنكه در پاسخ موسى گفتند: (ما چنين چيزى در پدران گذشته خود سراغ نداشته، و از آنان نشنيده ايم ). پس معلوم مى شود مراد از (هذا اين ) در اين جمله دعوت موسى (عليه السلام) است، نه معجزات وى، از اين هم كه بگذريم در مقابل معجزات موسى (عليه السلام) معنا ندارد كه بگويند: ما سابقه نظير اين را نداريم، چون سابقه نداشتن از امثال آن معجزات پاسخگوى آن معجزات، و رد دعوت آن جناب نمى شود.

پس معناى آيه اين است كه : آنچه موسى آورده دينى است نوظهور، كه از پدران گذشته و قديمى ما برايمان نقل نشده، كه در عصرى از اعصار به آن معتقد بوده باشند، و با اين معنا، جمله (ربى اعلم بمن جاء بالهدى...)، كه در آيه بعدى است، نيز تناسب دارد.

و قال موسى ربى اعلم بمن جاء بالهدى من عنده و من تكون له عاقبه الدار...

مقتضاى سياق اين است كه : اين آيه پاسخى باشد از موسى (عليه السلام) از كلام فرعونيان كه در رد دعوت موسى گفتند: (و ما سمعنا بهذا فى ابائنا الاولين ) و اساس اين جواب بر تحدى و اتمام حجت از راه تعجيز است، گويا مى فرمايد: پروردگار من - كه همان رب العالمين است و خلقت و امر به دست او است - از شما داناتر است، به كسى كه هدايتى مى آورد، و كسى كه موفق به دار آخرت مى شود، و همين پروردگار است كه مرا به عنوان رسول فرستاده تا هدايت برايتان بياورم، - هدايتى كه همان دين توحيد است -، و مرا وعده داده كه هر كس به دينم بگرود دار عاقبت داشته باشد، و دليل بر اين ادعايم آيات بيناتى است كه از ناحيه خود به من داده است.

پس منظورش از عبارت (كسى كه هدايتى آورده ) خودش است، و مراد از (هدى ) دعوت دينى است كه آورده.

و مراد از (عاقبه الدار) در جمله (و من تكون له عاقبه الدار)، يا بهشت است كه همان خانه آخرت است كه افراد سعيد در آنجا منزل مى كنند، همچنان كه قرآن كريم از زبان ايشان حكايت كرده و گفته : (و اورثنا الارض نتبوا من الجنه حيث نشاء) و يا آنكه مراد از (عاقبه الدار) سرنوشت خوب دنيا است، همچنان كه در آيه 128 سوره اعراف (عاقبه الدار) به همين معنا است، مى فرمايد: (قال موسى لقومه استعينوا بالله و اصبروا ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبه للمتقين موسى به قوم خود گفت : به خدا استعانت كنيد، و خويشتن دار باشيد، كه خدا زمين را به هر كس بخواهد ارث مى دهد، و سرانجام نيك از آن پرهيزكاران است ) و يا آنكه مراد از (عاقبه الدار) اعم از دار دنيا و دار آخرت است، كه به نظر ما از اين سه احتمال سومى بهتر از آن دو، و سپس دومى بهتر از اولى است، همچنان كه تعليل (انه لا يفلح الظالمون ) هم مؤ يد آن است.

و در اينكه گفت : (انه لا يفلح الظالمون چون ستمكاران رستگار نمى شوند)، تعريض به فرعون و قومش است و در آن (عاقبه الدار) را از ايشان نفى كرده ؛ براى اينكه آنان اساس سنت حيات را بر ظلم بنا نهادند، كه معلوم است در چنين نظامى از عدالت اجتماعى خبرى نيست، و چنين نظامى بر خلاف فطرت انسانى است، كه جزئى از نظام كون است، در نتيجه بر خلاف نظام آفرينش ‍ نيز هست (و نظام آفرينش چنين نظام و اجتماعى را نابود خواهد كرد، پس چنين مردمى رستگار نمى شوند).

بعضى از مفسرين گفته اند: (وجه اينكه جمله (و قال موسى ربى اعلم ...) را عطف كرده بر جمله (ما هذا الا سحر مفترى...)، كه سخن فرعونيان است، صرفا اين است كه : خواسته يك سخن از آنان و يك سخن از موسى نقل كند، تا شنونده بين اين دو سخن مقايسه كند، و صحيح آن دو را از فاسدش تميز دهد). ليكن اگر خواننده محترم دقت كرده باشد ما سخن موسى را عطف بر سخن كفار نگرفتيم، بلكه گفتيم كه كلام موسى رد گفتار كفار است، و اين وجه با سياق موافق تر است.

و قال فرعون يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى...

در اين جمله فرعون به موسى كنايه مى زند، كه براى مردم دعوت به حق آورده، و آن دعوت را با معجزاتى تأييد كرده، مى خواهد بگويد: حقيقت و صحت آنچه تو به سوى آن دعوت مى كنى براى ما ثابت نشده، و همچنين خوارق عاداتى كه آوردى براى ما ثابت نشده كه از طرف خداى تعالى باشد، و اصلا من معبودى غير از خودم براى مردم سراغ ندارم.

پس اينكه گفت : (من معبودى غير از خودم براى شما سراغ ندارم )، مطلب را در سياق و عبارتى حق به جانب آورده، تا در دل مردم جا باز كند، و مورد قبول قرار گيرد، همچنان كه ظاهر قول ديگرى از وى كه در جاى ديگر حكايت شده همين است، مى گويد: (ما اريكم الا ما ارى و ما اهديكم الا سبيل الرشاد).

پس حاصل معنا اين است كه : فرعون براى بزرگان قوم خود چنين اظهار كرد كه از آيات و معجزات موسى و دعوت او برايش روشن نشده كه معبودى در عالم هست، كه رب همه عالميان باشد، و اصلا اطلاع از معبودى غير از خودش در عالم ندارد، آنگاه به هامان دستور مى دهد كه برجى بسازد، بلكه از بالاى آن از (اله و معبود موسى ) اطلاعى پيدا كند.

با اين بيان روشن مى شود كه جمله (ما علمت لكم من اله غيرى ) از قبيل قصر قلب است (يعنى آنچه را كه موسى منحصر در خدا مى كرد او منحصر در خود كرد)، موسى الوهيت را تنها براى خدا اثبات مى كرد، و از غير خدا نفى مى نمود، فرعون درست به عكس، الوهيت را براى خود اثبات، و از خداى تعالى نفى مى كرد، و اما ساير الهه كه او و قومش آنها را مى پرستيدند، آيه متعرض آنها نيست.

(فاوقدلى يا هامان على الطين فاجعل لى صرحا) - يعنى اى هامان آتش بيفروز بر گل، و مراد از اين عبارت اين است كه : خشت خام را در آتش بپز و آجر بساز. كلمه (صرح ) به معناى برجى بلند است، كه از همه جا پيدا باشد، و اين نام از فعل (صرح الشى ء) گرفته شده، كه به معناى اين است كه چيزى ظاهر شد، بنابراين در جمله مورد بحث دستور داده آجر بسازد، و قصرى بلند برايش بسازد.

مقصود فرعون از اينكه به (هامان) گفت : برايم برجى بساز (لعلى اطلع الى اله موسى)

(لعلى اطلع الى اله موسى ) در اين جمله (اله ) را نسبت به موسى داده، و گفته اله موسى، به اين عنايت كه خود او آن را نمى شناسد، و اين موسى است كه مردم را به سوى او مى خواند، و اين كلام از باب قرار دادن نتيجه در جاى مقدمه است، و تقدير كلام چنين است : (اجعل لى صرحا اصعد الى اعلى درجاته، فانظر الى السماء لعلى اطلع الى اله موسى برايم برجى بساز، تا بر آخرين پله آن بالا روم، و به آسمانها نظر كنم، شايد از اله موسى اطلاعى يابم ) و گويا او خيال مى كرده كه خداى تعالى جسمى است كه در بعضى از طبقات جو يا افلاك منزل دارد، لذا اظهار اميد مى كند كه اگر چنين برجى برايش درست كنند از بالاى آن به خداى تعالى اشراف و اطلاع پيدا كند، ممكن هم هست كه او چنين خيالى نمى كرده بلكه مى خواسته مطلب را بر مردم مشتبه نموده و گمراهشان سازد.

و نيز ممكن است مرادش اين بوده باشد كه برايش رصد خانه اى بسازند، تا ستارگان را رصدبندى نموده، از اوضاع كواكب استنباط كند، آيا رسولى مبعوث شده تا با رسالت موسى تطبيق كند يا نه، و يا آنچه موسى ادعا مى كند حق است يا نه ؟ مؤ يد اين احتمال گفتار ديگر اوست كه قرآن كريم در جاى ديگر آن را چنين حكايت فرموده : (يا هامان ابن لى صرحا لعلى ابلغ الاسباب، اسباب السموات فاطلع الى اله موسى، و انى لاظنه كاذبا).

(و انى لاظنه من الكاذبين ) - در اين جا از مطلبى كه قبلا گفته بود كه من معبودى غير از خودم سراغ ندارم، ترقى نموده، مى گويد: نه تنها نسبت به اله ديگر غير از خودم جهل دارم، بلكه از اين طرف گمان به عدم چنين معبودى دارم، و گمان دارم كه موسى دروغ مى گويد، و اين مدعا را براى تلبيس و گمراه كردن مردم كرده.

و اگر گفته شود در آيه مورد بحث فرعون، موسى (عليه السلام) را دروغگو خوانده، با اينكه در اين آيه سخنى از موسى حكايت نشده، پس چرا فرعون گفته : او دروغگو است، پاسخ اين آن است كه موسى اين را گفته بود، ليكن قرآن كريم سخن او را در سوره اسرى، آيه 102 حكايت فرموده، كه گفته بود: (لقد علمت ما انزل هولاء الا رب السموات و الارض تو خودت يقين دارى كه اين آيات را جز رب آسمانها و زمين كسى نازل نكرده ).

بعضى از مفسرين در توجيه جمله (ما علمت لكم من اله غيرى ) گفته اند: (از قبيل نفى معلوم به نفى علم است ) و اين گونه تعبير در جايى مى آيد كه اگر حقيقتى وجود مى داشت حتما همه مى فهميدند، در چنين مواردى گفته مى شود كه من چنين چيزى نمى دانم، يعنى چنين چيزى نيست، و نظير اين تعبير در آيه (قل اتنبون الله بما لا يعلم فى السموات و لا فى الارض ) است و ليكن اين توجيه با ذيل آيه سازگار نيست ؛ چون فرعون دنبال اين جمله مى گويد: برايم برجى بساز، تا بلكه از اله موسى اطلاعى پيدا كنم.

و استكبر هو و جنوده فى الارض بغير الحق و ظنوا انهم الينا لا يرجعون

يعنى حالشان حال كسى است كه برنگشتن به سوى ما در نظرش رجحان دارد، چون در سويداى دل يقين به رجوع داشتند، همچنان كه خداى تعالى درباره شان فرموده : (و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا معاد را انكار كردند در حالى كه دلهايشان به آن يقين داشت، و اين انكارشان از ظلم و گردنكشى بود).

فاخذناه و جنوده...

كلمه (نبذ) به معناى طرح و دور انداختن است، و كلمه (يم ) به معناى دريا است، و بقيه الفاظ آيه روشن است، چيزى كه هست بايد نكته اى كه در آن است از نظر دور نداشت، و آن لحن توهين آميز به فرعون و لشكريان او، و هول انگيزى عذابى است كه بر سر آنان آورد.

مراد از اينكه فرمود: فرعونيان را پيشوايانى كه به سوى آتش مى خوانند قرار داديم...

 

و جعلناهم ائمه يدعون الى النار و يوم القيمه لا ينصرون

معناى دعوت به آتش، دعوت به كارهايى است كه مستوجب آتش است، و آن كارها عبارت است از: كفر و گناهان گوناگون، چون اينها است كه قيامتشان را به صورت آتشى تصوير مى كند، كه در آن معذب خواهند شد، ممكن هم هست مراد از كلمه (نار) همان كارهاى مستوجب آتش باشد، كه به طور مجاز و از باب اطلاق مسبب و اراده سبب، آتش ناميده شده.

و معناى پيشوا كردن آنان براى دعوت به آتش اين است كه : ايشان را پيشقدم در كفر و گناه كرد، در نتيجه ديگران به ايشان اقتداء كرده، و به آنان پيوستند، و اگر بپرسى كه چرا خداوند ايشان را پيشواى كفر كرد؟ و آيا اين كار به عدالت خدا برخوردى ندارد؟ در پاسخ مى گوييم : وقتى برخورد دارد كه اين اضلال خدا ابتدايى باشد، يعنى خود آنان قبلا كارى نكرده باشند كه مستوجب اين اضلال باشند، و اما اگر اين اضلال به عنوان مجازات كفر و جحودى باشد كه آنان قبل از ديگران مرتكب شدند، به عدالت خدا برخورد ندارد.

بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از پيشوا كردن آنان براى دعوت به آتش صرف نامگذارى است، مانند نامگذارى در آيه (و جعلوا الملائكه الذين هم عباد الرحمن اناثا).

و اين تفسير صحيح نيست ؛ براى اينكه با معناى آيه بعد به طورى كه خواهيد ديد نمى سازد، چون مى فرمايد: در آخرت لعنت ديگران نيز به ايشان مى رسد.

پس معلوم مى شود كه صرف نامگذارى نيست، بلكه آنان واقعا پيشواى ضلالت بوده اند، علاوه بر اين در آن آيه ديگر هم كه مفسر نامبرده بدان استشهاد كرد، مسلم نيست كه كلمه (جعل ) به معناى نامگذارى باشد. و اينكه فرمود: (و يوم القيمه لا ينصرون )، معنايش اين است كه : شفاعت هيچ ناصرى به ايشان نخواهد رسيد.

و اتبعناهم فى هذه الدنيا لعنه و يوم القيمه هم من المقبوحين

اين آيه شريفه بيان مى كند لازمه آن وصفى را كه در آيه قبلى براى فرعونيان ذكر كرده بود، مى فرمايد: چون پيشوايان بودند، و ديگران در كفر و گناهان پيرو ايشان بودند لذا همواره در ضلالت و كفر و گناه از ايشان الهام مى گرفتند، و پيروى آنان مى كردند، و بهمين جهت همانند وزر و گناه پيروان نيز به گردن ايشان است، پس مادام كه كفر و گناه بعد از آنان ادامه يابد، لعن خدا به ايشان نيز ادامه مى يابد.

پس در حقيقت آيه شريفه در معناى آيه (و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم )، و آيه (و نكتب ما قدموا و آثارهم ) است، و اگر در آيه مورد بحث كلمه (لعن ) را نكره آورده براى اين است كه دلالت كند بر اهميت و استمرار آن.

و همچنين از آنجا كه در روز قيامت به نصرت هيچ ناصرى نمى رسند،ناگزير حالتى خواهند داشت كه دلهاى اهل محشر از آنها متنفر و منزجر خواهد بود، و مردم از ايشان خواهند گريخت، و احدى نزديك ايشان نمى شود، و اين همان معناى قبح و زشت رويى است، كه خداى تعالى در كلام مجيدش درباره اشخاصى كه منظر آنان قبيح است در مواردى بسيار اشاره فرموده است.

بحث روايتى (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته مربوط به موسى (عليه السلام) و دعوت او)

در مجمع البيان آمده كه : واحدى به سند خود از ابن عباس روايت كرده كه گفت : شخصى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيد: كداميك از دو مدت را موسى براى شعيب به سر رسانيد؟ فرمود مدت دورتر و بيشتر را.

مؤلف: در معناى اين حديث روايتى را هم به سند خود از ابى ذر از آن جناب آورده .

و در الدر المنثور است كه : ابن مردويه، از مقسم، روايت كرده كه گفت : من حسن بن على بن ابى طالب (رضى الله عنه ) را ديدم، و از او پرسيدم : موسى كدام يك از دو مدت را براى شعيب انجام داد رسانيد؟ اولى را يا دومى را؟ فرمود: دومى را.

و در مجمع البيان است كه : ابو بصير از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: بعد از آنكه موسى مدت را به سربرد خانواده اش ‍ را برداشت تا به طرف خانه رود، راه را گم كرد، و آتشى ديد، به اهل بيتش گفت : اينجا باشيد كه من آتشى مى بينم.

و از كتاب طب الائمه به سند خود از جابر جعفى از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: مقصود از كلمه (من غير سوء)، در آيه (و ادخل يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء) بدون مرض برص است.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (فرددناه الى امه...) از راوى نقل كرده كه گفت : به امام ابى جعفر (عليه السلام) عرضه داشتم : موسى چند روز از مادرش غايب شد؟ تا خداى عزوجل دوباره او را به وى برگردانيد؟ فرمود: سه روز.

مى گويد: پس عرضه داشتم آيا هارون برادر پدرى و مادرى موسى (عليه السلام) بود؟ فرمود: بله، مگر نشنيدى كلام خداى عز و جل را كه مى فرمايد: (اى پسر مادرم ريشم و سرم را مگير)، پرسيدم : كدام يك بزرگتر بودند؟ فرمود: هارون، پرسيدم : وحى به هر دو نازل مى شد؟ فرمود: وحى به موسى مى شد و موسى به هارون وحى مى كرد.

پرسيدم : بفرماييد ببينم آيا حكومت در بنى اسرائيل و منصب قضاوت و امر و نهى به هر دو واگذار بود؟ فرمود: موسى با پروردگارش ‍ مناجات مى كرد، و آنچه به سويش وحى مى شد مى نوشت، و با آن علم، در بنى اسرائيل قضاوت مى كرد، و چون براى مناجات غايب مى شد هارون خليفه و جانشين او مى شد. پرسيدم : كدام يك زودتر از دنيا رفتند؟ فرمود: هارون قبل از موسى، و هر دو در (تيه ) در گذشتند. پرسيدم : آيا موسى فرزندى هم داشت ؟ فرمود: نه، ذريه ال عمران از هارون شد.

مؤلف: اشكالى به اين روايت متوجه است اين است كه : ذيلش با رواياتى ديگر كه دلالت بر فرزند داشتن آن جناب دارد، نمى سازد، همچنان كه از تورات نيز برمى آيد كه آن حضرت فرزند داشته.

و در تفسير جوامع الجامع در ذيل جمله (و استكبر هو و جنوده ) از معصوم (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: يكى از پيامها كه موسى (عليه السلام) از پروردگارش حكايت كرده اين است كه فرمود: كبريا و عظمت جامه من است (تنها شايسته من است ) و هر كس ‍ بخواهد در يكى از آن دو با من منازعه كند، در آتشش مى افكنم .

و در كافى به سند خود از طلحه بن زيد، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: ائمه در كتاب خدا دو قسمند. يكى پيشوايان هدايت، كه درباره شان فرمود: (و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا) يعنى قرار داديم ايشان را امامانى كه به امر ما هدايت مى كنند، نه به امر مردم، بلكه امر خدا را بر امر خود و حكم خدا را بر حكم خود مقدم مى دارند، قسم دوم پيشوايان ضلالت، كه درباره شان فرمود: (و جعلناهم ائمه يدعون الى النار) ايشان را قرار داديم پيشوايانى كه مردم را به سوى آتش مى خوانند، امر خود را قبل از حكم خدا، و مقدم بر آن مى دانند، و بر طبق هوى و هوسها، بر خلاف آنچه در كتاب خداى عز و جل هست، عمل مى كنند.

گفتارى پيرامون داستانهاى موسى (عليه السلام) و هارون - در چندفصل

1- مقام موسى نزد خدا و پايه عبوديت او

موسى (عليه السلام) يكى از پنج پيغمبر اولواالعزم است، كه آنان سادات انبياء بودند، و كتاب و شريعت داشتند، و خداى تعالى در آيه شريفه (و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم، و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم و اخذنا منهم ميثاقا غليظا) و آيه (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا، و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ) كه راجع به شريعت هاى آسمانى، و انبياى داراى شريعت است، آنجناب را در زمره آنان بر شمرده است. و خدا بر او و بر برادرش منت نهاده و فرموده : (و لقد مننا على موسى و هرون )، و نيز بر آن دو بزرگوار سلام كرده، فرموده : (سلام على موسى و هرون ) و نيز او را به بهترين مدح و ثنا ستوده، و فرموده : (و اذكر فى الكتاب موسى، انه كان مخلصا، و كان رسولا نبيا، و ناديناه من جانب الطور الايمن، و قربناه نجيا) و نيز فرموده : (و كان عند الله وجيها) و نيز فرموده : (و كلم الله موسى تكليما).

و نيز آن جناب را در سوره انعام، و در چند جاى ديگر، در زمره انبياء ذكركرده، و در آيه هاى 84 - 88 سوره انبياء او و ساير انبياء را ستوده، به اينكه ايشان پيامبرانى نيكوكار و صالح بودند، كه خدا بر عالميان اجتباء و برتريشان داده بود، و به سوى صراط مستقيم هدايتشان كرده بود.

و در سوره مريم در آيه 58 ايشان را چنين ستوده كه اينان از كسانى هستند كه خدا بر آنان انعام كرده است، در نتيجه صفات زير براى موسى جمع شده است : اخلاص، تقريب، وجاهت، احسان، صلاحيت، تفضيل، اجتباء، هدايت و انعام، كه در مورد مناسب با آنها، هر يك از اين صفات در اين كتاب مورد بحث قرار گرفته، و همچنين پيرامون معناى نبوت و رسالت و تكليم گفتگو شده است.

و اما كتابى كه بر آن جناب نازل شده قرآن كريم آن را (تورات ) معرفى نموده و در سوره احقاف، آيه 12 آن را به دو وصف امام و رحمت توصيف نموده، در سوره انبياء آيه 48 آن را (فرقان ) و (ضياء) خوانده، در سوره مائده آيه 44 آن را هدى و نور خوانده و در سوره اعراف، آيه 145 فرموده : (و كتبنا له فى الالواح من كل شى ء موعظه و تفصيلا لكل شى ء برايش در الواح از هر چيزى موعظه اى، و نيز براى هر چيزى تفصيلى نوشتيم.

چيزى كه هست خداى تعالى در چند جاى قرآن كريم كه او را به اوصاف مزبور ستوده، فرموده كه : بنى اسرائيل تورات را تحريف كردند، و در آن اختلاف نمودند، تاريخ هم مؤيد گفتار قرآن است، براى اينكه به طورى كه در جلد سوم اين كتاب، در ذيل قصص ‍ مسيح (عليه السلام) گذشت خاطرنشان كرديم كه بعد از آنكه بخت نصر فلسطين را فتح كرد و هيكل (معبد يهود) را ويران ساخت، و تورات را سوزانيد، و در سال پانصد و هشتاد و هشت قبل از ميلاد، يهود را از فلسطين به سوى بابل كوچ داد، در سال پانصد و سى و هشت قبل از مسيح، يعنى پنجاه سال بعد، كورش پادشاه، بابل را فتح نمود و به يهود اجازه داد تا به سرزمين خود، فلسطين بروند، و در آنجا (عزراى كاهن ) تورات را برايشان از بر نوشت پس تورات اصلى منقرض شده و آنچه در دست است محفوظات (عزراء) است.

2- آنچه از سرگذشت موسى كه در قرآن آمده است

نام آن جناب از هر پيغمبرى ديگر در قرآن كريم بيشتر آمده، و به طورى كه شمرده اند نامش در صد و شصت و شش جاى قرآن كريم ذكر شده، و در سى و شش سوره از سوره هاى قرآن به گوشه هايى از داستانهايش، يا به طور اجمال و يا به تفصيل اشاره شده و در بين انبياء (عليهم السلام) به كثرت معجزه اختصاص يافته، كه قرآن كريم بسيارى از معجزات باهره وى را ذكر كرده، مانند اژدها شدن عصاى او، نور دادن دستش، ايجاد طوفان، مسلط كردن ملخ، شپش، قورباغه و خون بر مردم، شكافتن دريا، نازل كردن من و نيز سلوى، و جوشاندن دوازده چشمه از يك سنگ با زدن عصا، زنده كردن مردگان، و بلند كردن كوه طور بالاى سر مردم، و غير اينها.

همانطور كه گفتيم در كلام خداى تعالى گوشه هايى از داستانهاى آن جناب آمده، و ليكن تمامى جزئيات و دقائق آنها را ذكر نفرموده، بلكه به چند فصل از آنها كه ذكرش در هدايت، و ارشاد خلق اهميت داشته، اكتفا كرده، و اين داءب و روش قرآن كريم در اشاره به داستانهاى همه انبياء و امت ها است كه از هر داستان آنچه كه ذكرش مايه عبرت و هدايت خلق است ذكر مى كند.

و از داستان هاى موسى آنچه كه ذكرش اهميت دارد كه گفتيم كلياتش در قرآن آمده اين است كه : آن جناب در مصر در خانه مردى اسرائيلى به دنيا آمد، و در روزهايى به دنيا آمد كه فرعونيان به دستور فرعون پسر بچه هاى بنى اسرائيل را سر مى بريدند، و مادر موسى (به دستور خداى تعالى ) او را در صندوقى نهاده، به دريا انداخت، فرعون او را از دريا گرفت، و به مادرش برگردانيد تا شيرش ‍ دهد، و تربيتش نمايد و از آن روز در خانه فرعون نشو و نما كرد.

آن گاه به سن بلوغ رسيده و مردى قبطى را مى كشد، و از مصر به سوى مدين فرار مى كند، چون ترس اين را داشته كه فرعونيان به قصاص آن مرد قبطى به قتلش برسانند.

سپس مدتى مقرر كه همان ده سال باشد، در مدين پيش شعيب مكث نموده و خدمت كرد، و با يكى از دختران او ازدواج نمود.

و پس از به سر رساندن آن مدت مقرر به اتفاق اهل بيتش از مدين بيرون آمده، در بين راه آنجا كه كوه طور واقع است، از طرف آن كوه آتشى مى بيند، و چون راه را گم كرده بودند، و آن شب هم شبى بسيار تاريك بوده، به اميد اينكه كنار آن آتش كسى را ببيند، و راه را از او بپرسد، و هم آتشى برداشته با خود بياورد، به خانواده اش مى گويد: شما اينجا باشيد تا من بروم پاره اى آتش برايتان بياورم، و يا كنار آتش راهنمايى ببينم، و از او از راه بپرسم، ولى همين كه نزديك مى شود خداى تعالى از كنار سمت راست آن بيابان كه از نظر شكل با زمينهاى اطراف فرق داشته، از طرف درختى كه آن جا بوده، ندايش مى دهد، و با او سخن مى گويد، و او را به رسالت خود برمى گزيند، و معجزه عصا و يد بيضا به او مى دهد، كه دو تا از نه معجزه هاى او است، و به عنوان رسالت به سوى فرعون و قومش ‍ گسيل مى دارد، تا بنى اسرائيل را نجات دهد.

موسى نزد فرعون مى آيد، و او را به سوى كلمه حق و دين توحيد مى خواند، و نيز به او پيشنهاد مى كند كه بنى اسرائيل را همراه او روانه كند، و دست از شكنجه و كشتارشان بردارد، و به منظور اينكه بفهماند رسول خداست، معجزه عصا و يد بيضا را به او نشان مى دهد، فرعون از قبول گفته او امتناع مى ورزد، و در مقام برمى آيد با سحر ساحران با معجزه او معارضه كند، و حقا سحرى عظيم نشان دادند، اژدها و مارهاى بسيار به راه انداختند، ولى همين كه موسى عصاى خو د را بيفكند، تمامى آن سحرها را برچيد و خورد، و دوباره به صورت عصا برگشت ساحران كه فهميدند عصاى موسى از سنخ سحر و جادوى ايشان نيست، همه به سجده افتادند و گفتند: ما به رب العالمين ايمان آورديم، به آن كسى كه رب موسى و هارون است، ولى فرعون همچنان بر انكار دعوت وى اصرار ورزيد، و ساحران را تهديد كرد، وايمان نياورد.

موسى (عليه السلام) هم همچنان به دعوت خود پافشارى مى كرد، او و درباريانش را به دين توحيد همى مى خواند، و معجزه ها مى آورد، يك بار آنها را دچار طوفان ساخت، يك بار ملخ و شپش و قورباغه و خون را بر آنان مسلط كرد، آياتى مفصل آورد، ولى ايشان بر استكبار خود پافشارى كردند، به هر يك از گرفتاريها كه موسى به عنوان معجزه برايشان مى آورد، مبتلا مى شدند، مى گفتند: اى موسى پروردگار خودت را بخوان و از آن عهدى كه به تو داده كه اگر ايمان بياوريم اين بلا را از ما بگرداند استفاده كن، كه اگر اين بلا را بگردانى به طور قطع ايمان مى آوريم، و بنى اسرائيل را با تو مى فرستيم ولى همين كه خدا در مدت مقرر بلا را از ايشان برطرف مى كرد، دوباره عهد خود را مى شكستند، و به كفر خود ادامه مى دادند.

ناگزير خداى تعالى دستورش مى دهد تا بنى اسرائيل را در يك شب معين بسيج نموده از مصر بيرون ببرد موسى و بنى اسرائيل از مصر بيرون شدند و شبانه به راه افتادند، تا به كنار دريا رسيدند، فرعون چون از جريان آگهى يافت، از دنبال سر، ايشان را تعقيب كرد و همين كه دو فريق يكديگر را از دور ديدند، اصحاب موسى به وى گفتند: دشمن دارد به ما مى رسد موسى گفت : حاشا، پروردگار من با من است، و به زودى مرا راهنمايى مى كند در همين حال به وى وحى مى شود كه با عصايش به دريا بزند همين كه زد، دريا شكافته شد، و بنى اسرائيل از دريا گذشتند فرعون و لشكريانش نيز وارد دريا شدند، همين كه آخرين نفرشان وارد شد، خداوند آب را از دو طرف به هم زد، و همه شان را غرق كرد.

بعد از آنكه خداوند بنى اسرائيل را از شر فرعون و لشكرش نجات داد و موسى (عليه السلام) ايشان را به طرف بيابانى برد كه هيچ آب و علفى نداشت، در آنجا خداوند آنان را اكرام كرد و (من ) و (سلوى )، (كه اولى گوشتى بريان و دومى چيزى به شكل ترنجبين بود) بر آنان نازل كرد، تا غذايشان باشد، و براى سيراب شدنشان موسى به امر خداوند عصا را به سنگى كه همراه داشت زد، دوازده چشمه از آن جوشيد هر يك از تيره هاى بنى اسرائيل چشمه خود را مى شناخت و از آن چشمه مى نوشيدند، و از آن من و سلوى مى خوردند، و براى رهايى از گرماى آفتاب، ابر بر سر آنان سايه مى افكند.

آنگاه در همان بيابان خداى تعالى با موسى مواعده كرد كه چهل شبانه روز به كوه طور برود، تا تورات بر او نازل شود. موسى (عليه السلام) از بنى اسرائيل هفتاد نفر را انتخاب كرد، تا تكلم كردن خدا با وى را بشنوند، (و به ديگران شهادت دهند) ولى آن هفتاد نفر با اينكه شنيدند مع ذلك گفتند: ما ايمان نمى آوريم تا آنكه خدا را آشكارا ببينيم، خداى تعالى (جلوه اى به كوه كرد، كوه متلاشى شد)، ايشان از آن صاعقه مردند، و دوباره به دعاى موسى زنده شدند، و بعد از آنكه ميقات تمام شد خداى تعالى تورات را بر او نازل كرد آنگاه به او خبر داد كه بنى اسرائيل بعد از بيرون شدنش گوساله پرست شدند، و سامرى گمراهشان كرد.

موسى (عليه السلام) بين قوم برگشت، در حالى كه بسيار خشمگين و متاءسف بود، گوساله را آتش زد و خاكسترش را به دريا ريخت، و سامرى را طرد كرد، و فرمود: برو كه در زندگى هميشه بگويى : (لا مساس نزديكم نشويد)، اما مردم را دستور داد تا توبه كنند، و به همين منظور شمشير در يكدگر به كار بزنند، و يكدگر را بكشند، تا شايد توبه شان قبول شود و قبول شد دوباره از پذيرفتن احكام تورات كه همان شريعت موسى بود سرباز زدند، و خداى تعالى كوه طور را بلند كرد، و در بالاى سر آنان نگه داشت، (كه اگر ايمان نياوريد بر سرتان مى كوبم ).

سپس بنى اسرائيل از خوردن (من ) و (سلوى ) به تنگ آمده، و درخواست كردند كه پروردگار خود را بخواند از زمين گياهانى برايشان بروياند، و از سبزى، خيار، سير، عدس، و پياز آن برخوردارشان كند خداى تعالى دستورشان داد براى رسيدن به اين هدف داخل سر زمين مقدس شويد، كه خداوند بر شما واجب كرده در آنجا به سر بريد. بنى اسرائيل زير بار نرفتند، و خداى تعالى آن سرزمين را بر آنان حرام كرد، و به سرگردانى مبتلاشان ساخت، در نتيجه مدت چهل سال در بيابانى سرگردان شدند.

و باز يكى از داستانهاى آن جناب سرگذشت رفتنش با آن جوان به مجمع البحرين براى ديدار بنده صالح خدا، و رفاقتش با آن عبد صالح است، كه در سوره كهف آمده است.

3 - مقام هارون نزد خدا و پايه عبوديت او

خداى تعالى در سوره صافات آن جناب را در منت هايش، و در دادن كتاب، و هدايت به سوى صراط مستقيم، و در داشتن تسليم، و بودنش از محسنين، و از بندگان مؤمنين به خدا، با موسى (عليه السلام) شريك دانسته، و او را از مرسلان دانسته، و از انبيايش معرفى كرده، و او را از كسانى دانسته كه بر آنان انعام فرموده، و او را با ساير انبياء در صفات جميل آنان از قبيل احسان، صلاح، فضل، اجتباء و هدايت شريك قرار داده و يكجا ذكر كرده.

و در آيه (و اجعل لى وزيرا من اهلى، هرون اخى، اشدد به ازرى، و اشركه فى امرى، كى نسبحك كثيرا، و نذكرك كثيرا انك كنت بنا بصيرا) موسى (عليه السلام) در مناجات شب طور دعا كرده و از خدا خواسته كه هارون را وزير او قرار دهد، و پشتش را به وى محكم نموده و او را شريك او قرار دهد، تا خدا را بسيار تسبيح كنند، و بسيار ذكر گويند، هم طراز موسى دانسته.

و آن جناب در تمامى مواقف ملازم برادرش بوده، و در عموم كارها با او شركت مى كرده، و او را در رسيدنش به مقاصد يارى مى كرد.

و در قرآن كريم هيچ مسأله اى كه مختص به آن جناب باشد، نيامده مگر همان جانشينى او براى برادرش، در آن چهل روزى كه به ميقات رفته بود، (و قال لاخيه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين ) كه به برادر خود هارون گفت : خليفه من باش در قومم، و اصلاح كن، و راه مفسدان را پيروى مكن، و وقتى از ميقات برگشت، در حالى كه خشمناك و متاءسف بود كه چرا گوساله پرست شدند، الواح تورات را بيفكند، و سر برادر را بگرفت و به طرف خود بكشيد، هارون گفت اى پسر مادر! مردم مرا ضعيف كردند، (و گوش به سخنم ندادند)، و نزديك بود مرا بكشند، پس پيش روى دشمنان مرا شرمنده و سرافكنده مكن، و مرا جزو اين مردم ستمگر قرار مده، موسى گفت : پروردگارا مرا و برادرم را بيامرز، و ما را در رحمت خود داخل كن، كه تو ارحم الراحمينى.

4 - داستان موسى (عليه السلام) در تورات عصر حاضر

داستانهاى موسى (عليه السلام) در ماسواى سفر اول از تورات كه پنج سفر است آمده، جزئيات تاريخ او از حين تولد تا روز وفات، و آنچه از شرايع و احكام به وى نازل شده، همه اش در آن چهار سفر ديگر، يعنى سفر خروج، سفر لاويان، سفر عدد، و سفر تثنيه آمده است.

چيزى كه هست ما بين آنچه كه تورات آورده، با آنچه كه در قرآن آمده در امورى كه كم هم نيست اختلاف هست.

و يكى از مهم ترين موارد اختلاف اين است كه : تورات مى گويد: نداى موسى و سخن گفتن خدا از درخت با وى در سرزمين مدين، قبل از حركت دادن خانواده اش به طرف مصر بوده، و خلاصه در همان ايامى بوده كه براى شعيب گوسفند مى چرانيده مى گويد: در همان ايام كه مشغول شبانى وى بوده، گوسفند را به ماوراى دشت برده، و به كوه خدا حوريب رسيد، و در آنجا ملائكه خدا برايش ‍ ظاهر شدند، و آتشى را وسط درخت خارى برايش نمودار كردند، آنگاه خدا با وى سخن گفت، و آنچه مى خواست در ميان نهاد، و او را براى نجات دادن بنى اسرائيل نزد فرعون فرستاد.

يكى ديگر از موارد اختلاف مهم اين است كه : آن فرعونى كه موسى به سوى وى فرستاده شد، غير از آن فرعونى بوده كه موسى را در دامن خود پروريد، و موسى از شر او گريخت، تا به عنوان قصاص از خون مرد قبطى كه به دست وى كشته شده بود، به قتل نرسد.

يكى ديگر اين است كه : تورات سخنى از ايمان آوردن ساحران به ميان نياورده، كه وقتى عصاهاى خود را افكندند، و به صورت مارها درآوردند، و عصاى موسى همه آنها را بلعيد، چه كردند، و چه گفتند، بلكه مى گويد كه ساحران همچنان نزد فرعون بودند، و با موسى معارضه كردند، و در مقابل دو معجزه موسى، يعنى معجزه خون و قورباغه، سحر خود را به كار زدند.

يكى ديگر اين است كه : تورات مى گويد: آن كسى كه براى بنى اسرائيل گوساله درست كرد، و بنى اسرائيل آن را پرستيدند، خود هارون، برادر موسى بود، براى اينكه وقتى بنى اسرائيل ديدند كه موسى از مراجعت از كوه طور دير كرد، همه نزد وى جمع شدند، و بدو گفتند براى ما معبودى درست كن، تا پيشاپيش ما راه برود، براى اينكه اين مرد (موسى ) كه ما را از سرزمين مصر بيرون كرد، نيامد، و نفهميديم چه شد؟ هارون به ايشان گفت : پس هر چه گوشواره به گوش زنان و پسران و دختران خود داريد برايم بياوريد.

تمامى بنى اسرائيل گوشواره هايى كه به گوش داشتند بياوردند، هارون همه را گرفت و با از ميل قالبى درست كرد، و طلاها را آب كرده در آن قالب ريخت، و به صورت گوساله اى درآورد، و گفت : اين است معبود شما، اى بنى اسرائيل، كه شما را از مصر بيرون كرد.

در اينجا لازم است به خواننده عزيز تذكر دهم كه اگر آيات قرآنى را در اين قسمتها از داستان موسى (عليه السلام) به دقت زير نظر و مطالعه قرار بدهد، خواهد ديد كه لحن آنها تعريض و كنايه زدن به تورات است.

البته غير از موارد اختلافى كه ذكر شد، اختلافهاى جزئى بسيارى ديگر نيز هست، مانند اينكه در داستان كشتن قبطى، مى گويد: دو طرف دعوا در روز دوم اسرائيلى بودند و مانند اينكه مى گويد: آن كسى كه در روز مسابقه عصا را انداخت، و عصا همه سحر ساحران را بلعيد، هارون بود كه به دستور موسى آن را انداخت و نيز تورات داستان انتخاب هفتاد نفر را براى ميقات، و نزول صاعقه، و زنده شدنشان بعد از مردن را اصلا نياورده.

و نيز در تورات، اصحاح سى و دوم از سفر خروج آمده كه : الواحى كه موسى (عليه السلام) از مراجعت از كوه با خود آورد و به زمين انداخت، دو تا تخته سنگ بود، كه نامشان لوح شهادت بود، و همچنين از اين قبيل اختلافها زياد است.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -