انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 92 - 112 انبیاء

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 92 تا 112

ان هذه امتكم امه وحده و انا ربكم فاعبدون (92)

 و تقطعوا امرهم بينهم كل الينا راجعون (93)

 فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه و انا له كاتبون (94)

 و حرم على قريه اهلكناها انهم لا يرجعون (95)

 حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون (96)

 و اقترب الوعد الحق فاذا هى شخصه ابصر الذين كفروا يويلنا قد كنا فى غفله من هذا بل كنا ظالمين (97)

 انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم انتم لها وردون (98)

 لو كان هولاء آلهه ما وردوها و كل فيها خالدون (99)

 لهم فيها زفير و هم فيها لا يسمعون (100)

 ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون (101)

 لا يسمعون حسيسها و هم فى ما اشتهت انفسهم خالدون (102)

 لا يحزنهم الفزع الاكبر و تتلقئهم الملائكه هذا يومكم الذى كنتم توعدون (103)

 يوم نطوى السماء كطى السجل للكتاب كما بدانا اول خلق نعيده وعدا علينا انا كنا فاعلين (104)

 و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرئها عبادى الصالحون (105)

 ان فى هذا لبلغا لقوم عابدين (106)

 و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين (107)

 قل انما يوحى الى انما الهكم اله وحد فهل انتم مسلمون (108)

 فان تولوا فقل آذنتكم على سواء و ان ادرى اقريب ام بعيد ما توعدون (109)

 انه يعلم الجهر من القول و يعلم ما تكتمون (110)

 و ان ادرى لعله فتنه لكم و متع الى حين (111)

 قل رب احكم بالحق و ربنا الرحمن المستعان على ما تصقون (112)

ترجمه آيات

اين است آئين شما، آئينى واحد و من پروردگار شمايم پس تنها مرا بپرستيد (92)

و پاره پاره كردند دين خود را، همه به سوى ما باز مى گردند (93).

و هر كس اعمال شايسته كند و مؤمن باشد كوشش او بدون پاداش نماند و ما ثبت كننده مساعى او هستيم (94).

بر هر دهكده كه هلاكشان كرديم مقرر كرديم كه ديگر باز نگردند (95).

تا وقتى كه سد ياجوج و ماجوج گشوده شود و از هر تپه و بلندى سرازير گردند (96).

و وعده حق نزديك شود و ديدگان كسانى كه كافر بودند خيره ماند، كه اى واى بر ما كه از اين حال غافل بوديم بلكه ستمگر بوديم (97).

شما و آنچه به غير خدا مى پرستيد همه سوخت دوزخيد و به آن وارد خواهيد شد (98).

اگر اينان خدا بودند وارد جهنم نمى شدند اما همگى در آن جاودانند (99).

در آنجا ناله اى دارند و در آنجا چيزى نمى شنوند (100).

و كسانى كه درباره آنها از جانب ما قلم به نيكى رفته از جهنم دور شوند (101).

و حتى زمزمه آن را نشنوند و در آنچه دلهايشان بخواهد جاودانند (102).

وحشت بزرگ قيامت غمگينشان نكند و فرشتگان به استقبالشان آيند كه اين روزى است كه به شما وعده مى دادند (103).

روزى كه آسمانها را در هم پيچيم چون در هم پيچيدن طومار براى نوشتن، چنانكه خلقت را از اول پديد آورديم دوباره آن را اعاده كنيم كه كار ما چنين است (104).

در زبور از پى آن كتاب (تورات ) چنين نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته من به ميراث مى برند (105).

كه در اين براى گروه عبادت پيشه بلاغى هست (106).

و ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاده ايم (107).

بگو، حق اين است به من وحى مى رسد كه خداى من خداى يكتا است آيا شما مسلمان مى شويد؟ (108).

اگر پشت كردند بگو من شما (و غير شما را) يكسان آگاه كردم و من چه مى دانم آنچه به شما وعده داده اند نزديك است يا دور (109).

خدا سخن بلند و علنى شما و آنچه را كه پنهان مى داريد مى داند (110).

من چه مى دانم شايد تاءخير آن عذاب موعود به منظور آزمايش شما است و (يا) براى اين است كه تا مدتى كه مقد ر شده عمر خود را به پايان بريد (111).

گفت پروردگارا! به حق داورى كن و پروردگار ما، بسيار بخشنده است و درباره آنچه شما مى گوييد كمك از او مى خواهيم كه هر كس ‍ بايد از او كمك بخواهد (112).

بيان آيات

در اين آيات به مضمون اول سوره برگشت شده، زيرا در آن آيات بيان مى فرمود كه براى بشر معبودى است واحد،و آن معبود همان كسى است كه آسمانها و زمين را خلق فرموده، و لذا بايد او را از طريق نبوت، و پذيرفتن دعوت انبيا بپرستند، و با پرستش وى آماده حساب يوم الحساب شوند. و نبوت جز به يك دين دعوت نمى كند، و آن دين توحيد است، همچنانكه موسى، و قبل از او ابراهيم، و قبل از وى نوح، و همچنين انبيا قبل از نوح، و بعد از موسى - مانند ايوب، و ادريس و غير آن دو از پيامبرانى كه اساميشان و پاره اى از انعامهايى كه خدا به ايشان كرده و در قرآن كريم آمده - همه به آن دعوت مى كردند. پس، بشر امتى است واحده، و داراى ربى واحد، و آن خداى عز اسمه است. و دين واحد، و آن دين توحيد است كه در آن تنها خدا عبادت مى شود. دعوت الهى همين است و بس، و ليكن مردم اين دين واحد را قطعه قطعه كردند، و خدايانى به جاى خدا براى خود درست كردند، و اديانى غير از دين خدا تراشيدند، و به همين جهت اختلاف در ميان خود پديد آوردند، و هدف هايشان در دنيا و آخرت مختلف گ شت. اما در آخرت، بشرهاى صالح به زودى با شكر خدا از ايشان مواجه گشته و به هيچ ناملايمى بر نمى خورند و مدام در نعمت و كرامتند. و اما غير صالحان، در عذاب و عقابند. اين وضع آنان در آخرت، و اما در دنيا كه خداى عز و جل صالحان از ايشان را وعده داده كه زمين را به ارث به ايشان دهد، و خانه عاقبت را هم خاص ايشان كند. و طالحان و بدكاران را وعده داده كه به هلاكت رساند و نابود سازد، و سعيشان را بى نتيجه گذارد.

ان هذه امتكم امه واحدة و انا ربكم فاعبدون

كلمه (امة ) به معناى جماعتى است كه مقصد واحدى آنها را جمع كرده باشد. خطاب در آيه شريفه به طورى كه سياق به آن گواهى مى دهد خطابى است عمومى، كه تمامى افراد مكلف بشر را در بر مى گيرد. و مراد از امت در اينجا نوع انسان است، كه معلوم است نوع براى خود وحدتى دارد، و همه انسانها در آن نوع واحدند، و اگر اسم اشاره (هذه ) را مونث آورده به مناسبت تانيث خبر (ان ) است كه همان كلمه (امت ) مى باشد.

و معناى آيه اين است كه : اين نوع انسانى، امت شما بشر است، و اين هم واحد است، (همه در انسانيت يكى هستند)، پس امت واحده اى هستيد و من - اللّه واحد تعالى - پروردگار شما هستم، زيرا مالك و مدبر شمايم، پس تنها مرا بپرستيد، و نه ديگران را. و در جمله (امة واحدة ) اشاره به دليل خطاب (فاعبدون ) نموده، براى اينكه نوع انسانى وقتى نوعى واحد، و امتى واحده و داراى هدف و مقصدى واحد باشد و آن هدف هم عبارت باشد از سعادت حيات انسانى، ديگر ممكن نيست غير ربى واحد ارباب ديگرى داشته باشد، چون ربوبيت و الوهيت منصب تشريفى و قراردادى نيست، تا انسان به اختيار خود هر كه را و هر چه را خواست براى خود رب قرار دهد، بلكه ربوبيت و الوهيت به معناى مبدئيت تكوين و تدبير است، و چون همه انسانها از اولين و آخرينشان يك نوع و يك موجودند، و نظامى هم كه به منظور تدبير امورش در او جريان دارد نظامى است واحد و متصل و مربوط كه بعضى اجزاء را به بعضى ديگر متصل مى سازد، قهرا اين نوع واحد و نظام واحد را جز مالك و مدبرى واحد به وجود نياورده است، و ديگر معنا ندارد كه انسانها در امر ربوبيت با هم اختلاف كنند، و هر يك براى خود ربى اتخاذ كند غير رب آن ديگرى، و يا در عبادت راهى برود غير آن راهى كه ديگرى سلوك مى كند. پس انسان نوع واحد است و لازم است ربى واحد اتخاذ كند، و او ربى باشد كه حقيقت ربوبيت را واجد باشد، و او خداى عز اسمه است.

بعضى گفته اند: مراد از امت، دين است، و اشاره به كلمه (هذه ) به دين اسلام است كه دين همه انبيا بوده. و مراد از اينكه فرمود (امت واحده اى ) است اين است كه اجتماع انبيا و بلكه اجماعشان بر آن است. و معناى آيه اين است كه : ملت اسلام ملت شما است، كه واجب است حدود آن را حفظ كنيد، وملتى است كه همه انبيا (عليهم السلام) بر آن اتفاق دارند. ليكن اين معناى بعيدى است، زيرا استعمال امت در دين به فرضى كه جايز باشد، به نحو مجاز جايز است كه بدون قرينه نمى شود مرتكب آن شد. علاوه بر اين، با اينكه معناى حقيقى كلمه معناى روبراهى است، و ساير كلمات قرآنى از قبيل (و ما كان الناس الا امة واحدة فاختلفوا)، آن را تأييد مى كند - چون به طورى كه مى بينيد اين آيه اجمال آيه فوق و آيه بعدى اش را متضمن است - ديگر نه اجبارى داريم و نه احتياجى به اينكه مرتكب مجاز شويم، از اين هم كه بگذريم تعبير در جمله (و انا ربكم ) به (رب ) و نه به (اله ) بدون وجه مى ماند، زيرا اگر امت به معناى دين بود ممكن بود بفرمايد: (و انا الهكم ) به خلاف اينكه امت را به معناى جماعت بگيريم كه در اين صورت آوردن كلمه (رب ) به خاطر نكته اى خواهد بود و بنا بر آن معناى آيه اين مى شود كه : شما افراد بشر نوع واحدى هستيد و من مالك و مدبر امور شمايم، پس مرا بپرستيد تا مرا معبود خود گرفته باشيد. در اين آيه وجوه بسيارى ديگر آورده اند كه چون همگى از سياق آيه دور بود، از نقلش خوددارى كرديم ! اگر شما بخواهيد بدانها وقوف يابيد مى توانيد به كتب تفسيرى مفصل مراجعه كنيد.

و تقطعوا امرهم بينهم كل الينا راجعون

كلمه (تقطع ) به طورى كه در مجمع البيان گفته به معناى (تقطيع ) يعنى جدا كردن است بعضى ديگر گفته اند به همان معنايى است كه از لفظ متبادر مى شود و آن تفرق و اختلاف است. و كلمه (امرهم ) منصوب به نزع خافض (نياوردن حرف جر) است و تقدير آن (فتقطعوا فى امرهم ) مى باشد. بعضى ديگر گفته اند: كلمه (تقطعوا) معناى جعل و قرارداد را متضمن است و به همين جهت بدون حرف جر مفعول گرفته. و هر چه باشد جمله مذكور استعاره به كنايه است و مقصود از آن اين است كه مردم اين امر واحد را كه گفتيم همان دين توحيد است كه انبيا بدان دعوت كرده اند رها كرده با اينكه امرى واحد بود پاره پاره نموده و ميان خود تقسيمش كردند، هر طايفه اى يك قسمت آن را گرفته بقيه را رها كرد يكى وثنى مذهب شد، يكى يهود و يكى نصارى و ى كى مجوس و ديگرى صابئى، آن هم با همه اختلافاتى

كه در طوايف آنها هست. و اين خود نوعى سرزنش و مذمتى است از مردم به خاطر اختلافشان در دين و نافرمانى خدا در پرستش ‍ معبود يگانه.

و در جمله (كل الينا راجعون ) بيان مى كند كه اختلافشان در امر دين ناديده گرفته نمى شود بلكه همگى به سوى خدا بازگشت نموده بر طبق اختلافى كه در امر دين كردند سزا داده مى شوند. همچنانكه تفصيل در آيه (فمن يعمل من الصالحات...) نيز بدان اشاره دارد. و اگر جمله (كل الينا راجعون ) را بدون عطف آورده براى اين است كه اين جمله در واقع جوابى است از سؤالى تقديرى، گويى كسى پرسيده عاقبت اختلافشان در امر دين چه خواهد بود و چه نتيجه خواهد داد در پاسخ فرموده (همه به سوى ما بر مى گردند و طبق عملشان مجازاتشان مى كنيم ).

فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه و انا له كاتبون

اين آيه تفصيل حال اختلاف كنندگان است از نظر جزاى اخروى، و به زودى آيه اى خواهد آمد كه به منزله بيان و تفصيل جزاى دنيايى ايشان است كه در آن مى فرمايد: (و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرئها عبادى الصالحون ).

پس معناى اينكه فرمود: (فمن يعمل من الصالحات ) اين است كه از افراد بشر هر كس چيزى از اعمال صالح را به جاى آورد - البته عمل صالح را مقيد به ايمان كرد چون عمل بدون ايمان اثرى ندارد -.

و مراد از (ايمان ) به طورى كه از سياق و مخصوصا از آيه گذشته كه مى فرمود: (و انا ربكم فاعبدون ) برمى آيد قطعا ايمان به خدا است، چيزى كه هست ايمان به خدا جداى از ايمان به انبيايش نيست، آن هم همه آنان، بدون استثناء، زيرا فرموده : (ان الذين يكفرون باللّه و رسله، و يريدون ان يفرقوا بين اللّه و رسله و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض... اولئك هم الكافرون حقا).

(فلا كفران لسعيه ) - يعنى سعى ايشان مستور نمى ماند. (كفران ) در مقابل (شكر) است، و لذا از اين معنا در موضعى ديگر چنين تعبير آورده : (و كان سعيكم مشكورا).

و معناى اينكه فرمود: (و انا له كاتبون ) اين است كه ما اعمالشان را در صحيفه اعمال ثبت مى كنيم، ثبتى كه هرگز فراموش نشود. پس مقصود از اين كه فرمود: (فلا كفران لسعيه و انا له كاتبون ) اين است كه عمل صالحشان فراموش و كفران نمى شود.

اين آيه شريفه از آياتى است كه دلالت مى كند بر قبولى اعمال صالح، مشروط به اينكه تواءم با ايمان باشد، همچنان كه آيات حبط اعمال به خاطر كفر، آن را تأييد مى كند، و نيز د لالت مى كند بر اينكه مؤمنى كه بعضى از اعمال صالح را به جاى مى آورد اهل نجات است.

و حرام على قريه اهلكناها انهم لا يرجعون

آنچه از اين آيه با كمك سياق به ذهن تبادر مى كند، اين است كه مراد اين باشد: ما اهل هر قريه را كه هلاك كنيم ديگر زنده نمى شوند، و دوباره به دنيا بر نمى گردند تا آنچه كمبود دارند جبران كنند، و آنچه از عمر و زندگى از كف داده اند استيفا نمايند. و اين در حقيقت يك لنگه از دو لنگه تفصيلى است كه آيه (فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن...)، متضمن آن است. پس طرف ديگر از دو طرف تفصيل اين مى شود: هر كه مؤمن نباشد، هر چه عمل صالح به جاى آورد نوشته نمى شود، و سعيش مشكور نيست بلكه خائب و خاسر است، و سعيش در دنيا بى نتيجه است، و بعد از مردن هم ديگر راهى به تدارك آنچه كه از او فوت شده ندارد. چيزى كه هست، خداى تعالى در آيه مورد بحث به جاى فرد، مجتمع را مورد سخن قرار داده، و فرموده : (و حرام على قريه اهلكناها) و نفرموده : (و حرام على من اهلكناه حرام است بر كسى كه ما او را هلاك كرديم )، و اين بدان جهت است كه فساد فرد به طبع به فساد جامعه سرايت مى كند و به طغيان جامعه منتهى مى شود، و آنگاه ديگر عذاب بر آنان حتمى مى شود و همه هلاك مى گردند، همچنانكه در سوره اسرى فرموده : (و ان من قريه الا نحن مهلكوها قبل يوم القيمه او معذبوها عذابا شديدا).

البته به احتمال بعيدى مى توان گفت كه منظور از (اهلاك )، اهلاك به جرم گناهان باشد، به اين معنا كه در اثر گناه زياد استعداد سعادت و هدايت به كلى در آنان باطل گردد، همچنانكه در آيه (و ان يهلكون الا انفسهم و ما يشعرون ) بدان اشاره كرده است.

آنگاه بنابراين احتمال، آيه مورد بحث در معناى آيه (فان اللّه لا يهدى من يضل ) مى شود و معنايش اين است كه : بر مرد مى كه ما ايشان را به جرم گناهان بسيار محكوم به ضلالت كرديم، حرام است كه بار ديگر به توبه و به حال استقامت برگردند.

و معناى آيه اين است كه : آن قريه اى كه عمل صالح توام با ايمان انجام نداد و امرشان منجر به هلاكت شد، ديگر محال است كه دوباره زنده شود و مافات را تدارك نموده سعى خود را مشكور، و اعمال خود رامكتوب، و مقبول كند.

و اما اينكه فرمود: (انهم لا يرجعون ) با اينكه ظاهر كلام اقتضا داشت بفرمايد (انهم يرجعون ) حق مطلب اين است كه در اين تعبير مجاز عقلى به كار رفته، يعنى نتيجه تعلق فعل به چيزى در جاى خود متعلق قرار گرفته. به عبارت ديگر: آن وضعى كه متعلق فعل بعد از تعلق فعل بدان به خود مى گيرد، در جاى خود متعلق قرار گرفته، توضيح اينكه نتيجه تعلق حرمت به بازگشت (به سوى دنيا) اين است كه ديگر به دنيا بر نگردند، و اين نتيجه در جاى خود (رجوع ) كه متعلق حرمت است قرار گرفته.

اگر گفته شود كه : غرض از اين مجاز عقلى چه بوده. و چرا از اول نفرموده (و حرام على قريه اهلكناها انهم يرجعون - و حرام است بر قريه اى كه هلاكشان كرديم كه برگردند)؟. در جواب مى گوييم فايده اين مجاز اين است كه نفوذ فعل (حرمت ) را افاده كند. گويا فرموده : آن قدر حرمت نافذ و مؤ ثر بود كه به محضى كه متعلق به رجوع آنان شد، رجوعشان بدون هيچ فاصله مبدل به عدم رجوع شد.

و نظير اين مجاز عقلى در آيه (ما منعك الا تسجد اذا امرتك ) به كار رفته، چون در اين آيه (منع ) به سجده تعلق گرفته (نه عدم سجده ) ولى از آنجا كه اثرش در جلوگيرى از سجده شديد بوده، گويى كه سجده را عدم سجده كرد، و لذا عدم سجده كه نتيجه تعلق منع است در جاى خود سجده كه متعلق منع است قرار گرفته.

باز نظير آن در آيه (قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا)) به كار رفته، چون شرك نورزيدن متعلق حرمت قرار گرفته، با اينكه شرك ورزيدن حرام است، نه شرك نورزيدن، البته ما اين دو آيه را در جاى خود به وجه ديگرى نيز توجيه كرده ايم.

مفسرين ديگر آيه مورد بحث را به وجوهى ديگر توجيه كرده اند. يكى اينكه : كلمه (لا) زائده، و اصل جمله، (انهم يرجعون ) است.

دوم اينكه كلمه (حرام ) در آيه به معناى واجب است و معناى آيه اين است كه (واجب است بر اهل قريه اى كه هلاكشان كرديم اينكه برنگردند) آنگاه استدلال كرده اند به اينكه كلمه حرام به معناى واجب آمده مانند شعر خنساء كه مى گويد:

و ان حراما لا ارى الدهر باكيا _____ على شجوه الا بكيت على صخر

سوم اينكه متعلق حرمت حذف شده و جمله (انهم لا يرجعون ) متعلق آن نيست و تقدير كلام اين است كه (حرام است بر قريه اى كه هلاكشان كرديم - يعنى آنان را ك شته گناهان خود يافتيم - اينكه عملى از ايشان قبول شود براى اينكه ايشان به سوى توبه برنمى گردند).

چهارم اينكه مراد از (برنگشتن )، برنگشتن به سوى خدا در قيامت است نه بر نگشتن به دنيا، و معناى آيه به طورى كه لفظ آيه هم استقامتش محفوظ باشد اين است كه : (قريه اى كه ما به خاطر طغيان اهلش هلاك كرديم محال است كه به سوى ما براى مجازات برنگردند) ولى خواننده عزيز متوجه اشكال يك يك آنها مى باشد.

حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون

كلمه (حدب ) - با دو فتحه - به معناى زمين هاى بلندى است كه بين زمين هاى پست قرار گرفته باشد. و كلمه (ينسلون ) از (نسول ) به معناى بيرون جستن با سرعت است و از اين رو جستن گرگ را (نسلان ) گويند. سياق اقتضا دارد كه جمله (حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج...) نتيجه و غايت تفصيل مذكور در (فمن يعمل من الصالحات ) - تا آخر دو آيه باشد و نيز ضمير جمع در (ينسلون ) به ياءجوج و ماءجوج بر گردد. آنگاه معناى آيه اين مى شود كه : مدام امر به همين منوال جريان مى يابد - يعنى اعمال صالح مؤمنين را مى نويسيم و سعيشان را مشكور مى داريم و قراء ظالمه را هلاك نموده رجوعشان را بعد از هلاكت تحريم مى كنيم تا آن روزى كه راه بسته ياجوج و ماجوج و سدشان گشوده شود، يعنى ياجوج و ماجوج از بلنديهاى زمين با سرعت به سوى مردم بتازند و اين خود يكى از علامتهاى قيامت است همچنانكه آيه (فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء و كان

وعد ربى حقا و تركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض و نفخ فى الصور فجمعناهم جمعا) نيز بدان اشاره مى كند و ما به طور مفصل در معناى ياجوج و ماجوج و سدى كه بر آنان زده شد در تفسير سوره كهف بحث كرديم.

بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير جمع در كلمه (ينسلون ) به مردم بر مى گردد و مراد از (ينسلون ) بيرون شدنشان از قبور به سوى محشر است. ولى سياق ما قبل از جمله (حتى اذا فتحت...) و بعد از آن، كه مى فرمايد: (و اقترب الوعد الحق ) با اين معنا سازگار نيست. و همچنين خود جمله مورد بحث، از نظر اينكه حال است با آن درست در نمى آيد. علاوه بر اينكه (نسول : بيرون شدن ) از هر حدب (بلندى ) كه در جمله مورد بحث قرار گرفته، بر بيرون شدن از قبر صادق نيست، چون قبر جزو بلنديهاى زمين نيست، و به همين جهت گوينده و صاحب اين توجيه كه همان مجاهد معروف است كلمه (حدب ) را (جدث ) - با جيم و ثاى سه نقطه كه به معناى قبر است قرائت كرده.

و اقترب الوعد الحق فاذا هى شاخصه ابصار الذين كفروا...

منظور از (وعد حق ) قيامت است. و معناى (شخوص بصر) اين است كه چشم آن چنان خيره شود كه پلكش به هم نخورد - راغب اينطور معنا كرده. و اين حالت لازمه كمال اهتمام ناظر به آن چيزى است كه بدان خيره شده، اهتمامى كه ديگر نمى گذارد به چيزى ديگر مشغول شود، و اين حالت بيشتر در گرفتاريهاى ناگهانى براى آدمى پديد مى آيد.

(يا ويلنا قد كنا فى غفله من هذا) - اين جمله حكايت كلام كفار است كه در هنگام مشاهده قيامت كه ناگهان مى رسد به خود نفرين مى كنند، و ادعا مى كنند كه در غفلت از اين صحنه مى زيسته اند. گويى اول ادعا مى كنند كه ما را غافل كردند، و سپس اعتراف مى كنند به اينكه غفلت ناشى از ظلم خودشان بوده كه به كارهايى مشغول شدند كه آخرت را از يادشان مى برده و غافلشان مى ساخته لذا گفتند (بل كنا ظالمين ) نه، بلكه خود ما ستمكار بوديم.

انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهن م انتم لها واردون

كلمه (حصب ) به معناى آتش گيره است. و بعضى گفته اند: به معناى هيزم است. بعضى ديگر گفته اند: اصل اين كلمه به معناى هر چيزى است كه در آتش افكنده شود، پس معنايش اعم از آن دو است.

و از اينكه در جمله (و ما تعبدون من دون اللّه ) (ما) به كار برده كه براى غير ذوى العقول است و نفرموده (و من تعبدون )، با اينكه خداى تعالى در بيشتر موارد كلامش از بتها به الفاظى كه اختصاص به ذوى العقول دارد تعبير كرده - همچنانكه در آيه بعد فرموده (ماوردوها) - همانا بتها و تماثيل است نه معبودين از انبياء و صلحا و ملائكه، همچنانكه بعضى گفته اند. و جمله بعدى هم كه مى فرمايد: (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى...) آنرا تأييد - مى كند. در اين آيه از بتها با فعل (وردوا) ياد كرده است.

و ظاهرا آيات مورد بحث از خطابهاى روز قيامت به كفار است، كه در آنها حكم شده به اينكه بايد داخل آتش شوند، و در جهنم جاودانه بسر برند، نه اينكه خطابى، دنيايى باشد و از آينده كفار خبر دهد و بخواهد به اين وسيله بر بطلان عبادت بتها، و خدا گرفتن آنها استدلال كند.

حرف ( لام ) در (لها) يا براى تأكيد تعدى، و يا به معناى (الى ) است، و از ظاهر سياق برمى آيد كه خطاب مزبور هم شامل كفار مى شود و هم آلهه آنان، يعنى (شما و آلهه شما وارد جهنم خواهيد شد) يا (شما و الهه شما به سوى جهنم بر مى گرديد).

لو كان هولاء آلهه ما وردوها، و كل فيها خالدون

اين جمله اظهار حقيقت حال آلهه اى است كه مشر كين آنها را مى پرستيدند تا شفيع ايشان شوند. و جمله (و كل فيها خالدون ) يعنى همه شما و خدايانتان در جهنم جاويد هستيد.

لهم فيها زفير و هم فيها لا يسمعون

(زفير) صدايى است كه در اثر نفس كشيدن به داخل ايجاد مى شود، و به همين جهت در لغت آن را به صداى الاغ تفسير كرده اند. و اگر فرموده : صداى آنرا نمى شنوند، به خاطر اين است كه در دنيا صداى كلمه حق را نمى شنيدند. همچنانكه اگر در آخرت نمى بينند، سزاى اعراضشان از ديدن و نظر افكندن به آيات خدا است.

در اين آيه از خطاب به كفار عدول كرده، و خطاب را متوجه رسول خود نموده، تا به اين وسيله به ديگران بفهماند كه ايشان لايق خطاب نيستند. و بنابراين توجيه، ديگر ضماير جمعى كه در آن است تنها به كفار بر مى گردد، نه به كفار و آلهه، هر دو.

 

ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون

كلمه (حسنى) مونث كلمه (احسن) است، و وصفى است كه در جاى موصوف خود قرار گرفته، و تقدير آن (عدة الحسنى - وعده هاى نيك) و يا (موعدة الحسنى) مى باشد، كه عبارت است از نجات يا بهشت. و موعده به هر يك از اين دو در كلام خداى تعالى آمده، يكجا فرموده : (ثم ننجى الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا) و در جاى ديگر فرموده : (وعد اللّه المؤمنين و المؤمن ات جنات).

لا يسمعون حسيسها... توعدون

كلمه (حسيس ) به معناى صوتى است كه احساس شود. و كلمه (فزع اكبر) به معناى ترس بزرگ است كه خداى تعالى خبرداده چنين ترسى در هنگام نفخ صور وقوع پيدا مى كند، و فرموده : (يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الارض ).

و معناى اينكه فرمود: (تتلقيهم الملائكة ) اين است كه ملائكه ايشان را با بشارت استقبال مى كنند و مى گويند (هذا يومكم الذى كنتم توعدون - اين بود آن روزى كه وعده داده مى شديد).

يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب كما بدانا اول خلق نعيده...

در مفردات گفته : كلمه سجل به قول بعضى سنگى است كه در قديم بر آن مى نوشتند، ولى فعلا به هر چيزى كه بشود روى آن نوشت سجل گفته مى شود، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (كطى السجل للكتب ) يعنى مثل پيچيدن چيزى كه در آن چيزى نوشته شده باشد تا محفوظ بماند. و اين روشن ترين و ساده ترين معنايى است كه براى اين كلمه گفته شده است.

و بنابراين معنا، لفظ (للكتب ) مفعول كلمه (طى ) مى باشد، همچنانكه كلمه (سجل ) فاعل آن است. و مراد اين است كه سجل - كه همان صحيفه نوشته شده است - وقتى كه پيچيده مى شود نوشته هم پيچيده مى شود، يعنى الفاظ و يا معانيى كه خود نوعى تحقق و ثبوت دارد و به صورت خط و نقش در سجل نوشته شده، پيچيده مى شود، و با پيچيده شدنش ديگر چيزى از آنها ظاهر نمى ماند، همچنين آسمان با قدرت الهى روزى پيچيده مى شود، همچ نانكه فرموده : (و السموات مطويات بيمينه ) در نتيجه، غايب گشته چيزى از آن ظاهرنمى ماند، نه عينى، و نه اثرى. چيزى كه هست از داناى به غيب پنهان نمى شود هر چند كه از ديگران پنهان مى گردد، همچنانكه نوشته از سجل پنهان نيست هر چند كه از ديگران پنهان است.

پس طى و پيچيدن آسمان بر اين حساب به معناى برگشت آن به خزائن غيب است بعد از آنكه از خزائن نازل، و اندازه گيرى شده بود، همچنانكه درباره آن و تمامى موجودات فرموده : (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) و نيز به طور مطلق فرموده : (و الى اللّه المصير) و نيز فرموده : (ان الى ربك الرجعى ).

و شايد به خاطر اين معنا بوده كه بعضى گفته اند: جمله (كما بدانا اول خلق نعيده ) ناظر به رجوع تمامى موجودات به حالتى است كه قبلا يعنى قبل از آغاز خلقت داشته اند، و آن حالت اين بوده كه هيچ بوده اند، همچنانكه فرموده : (و قد خلقتك من قبل و لم تك شيئا) و نيز فرموده : (هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يك ن شيئا مذكورا) و اين معنا همان مطلبى است كه به ابن عباس ‍ نسبت مى دهند كه گفته معناى آيه اين است كه (هر چيزى نابود مى شود آن چنان كه قبل از خلقت بود). و اين قول هر چند با اتصال آيه به جمله (يوم نطوى السماء...) مناسبت دارد و براى آن جنبه تعليل دارد، و ليكن آنچه بيشتر به سياق آيات قبل مى خورد بيان اعاده به معناى ارجاع موجودات و ايجاد آنها بعد از فناء است، نه اعاده به

معناى افناء و برگرداندن به حالت قبل از وجود. پس ظاهر سياق آيات مى رساند كه مراد اين است كه ما خلق را مبعوث مى كنيم همان طورى كه قبلا ايجاد كرده بوديم. پس (كاف ) در (كما بدانا اول خلق نعيده ) كاف تشبيه و (ما) در آن مصدريه و (اول خلق ) مفعول (بدانا) است. و مراد اين است : ما خلايق را به همان آسانى بر مى گردانيم كه خلقشان كرديم بدون اينكه براى ما دشوارى داشته باشد.

و معناى اينكه فرمود: (وعدا علينا انا كنا فاعلين) اين است كه : ما به او وعده اى داديم كه وفايش بر ما واجب شده و ما آنچه وعده داده ايم عملى خواهيم نمود و اين است سنت ما.

ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرئها عبادى الصالحون

ظاهرا منظور از (زبور) آن كتابى است كه به حضرت داوود نازل شد چه در جاى ديگر نيز آن را به اين نام اسم برده و فرموده : (و آتينا داود زبورا). بعضى از مفسرين گفته اند مراد از آن قرآن است. بعضى ديگر گفته اند مراد از آن مطلق كتبى است كه بر انبياء نازل شده و يا بر انبياء بعد از موسى نازل شده. ولى هيچ دليلى بر آن وجوه نيست. بعضى از مفسرين گفته اند مراد از (ذكر) تورات است به دليل اينكه خداى تعالى آن را در دو جاى از اين سوره ذكر ناميده يكى در آيه (فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ) دوم درآيه (و ذكرا للمتقين ). و بعضى ديگر گفته اند منظور از (ذكر) قرآن است به دليل اينكه خداى عز و جل آن را در چند جاى از كلامش ذكر ناميده. و بنابراين قول، آن وقت بعد از قرآن بودن زبور با اينكه قبل از آن نازل شده عيبى ندارد چون مراد از بعديت، بعديت رتبى است نه زمانى. بعضى ديگر گفته اند مراد از آن لوح محفوظ است. ولى اين قول صحيح نيست.

(ان الارض يرئها عبادى الصالحون ) - (وراثت ) و (ارث ) به طورى كه راغب گفته به معناى انتقال مالى است به تو بدون اينكه معامله اى كرده باشى. و مراد از وراثت زمين اين است كه سلطنت بر منافع، از ديگران به صالحان منتقل شود و بركات زندگى در زمين مختص ايشان شود، و اين بركات يا دنيايى است كه برمى گردد به تمتع صالحان از حيات دنيوى كه در اين صورت خلاصه مفاد آيه اين مى شود كه : به زودى زمين از لوث شرك و گناه پاك گشته جامعه بشرى صالح كه خداى را بندگى كنند و به وى شرك نورزند در آن زندگى كنند همچنانكه آيه (وعد اللّه الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض... يعبدوننى لا يشركون بى شيئا) از آن خبر مى دهد. و يا اين بركات اخروى است كه عبارت است از مقامات قربى كه در دنيا براى خود كسب كردند چون اين مقامات هم، از بركات حيات زمينى است هر چند كه خودش از نعيم آخرت است همچنانكه آيه : (و قالوا الحمد لله الذى اورثنا الارض نتبوا من الجنه حيث نشاء) كه حكايت كلام اهل بهشت است و آيه (اولئك هم الوارثون الذين يرثون الفردوس ) بدان اشاره مى كنند.

از همينجا معلوم مى شود كه آيه مورد بحث خاص به يكى از دو وراثت هاى دنيايى و آخرتى نيست بلكه هر دو را شامل مى شود. و مفسرينى كه آن را به وراثت آخرتى اختصاص داده اند و به آياتى كه مناسب با آن وراثت است تمسك جسته و چه بسا گفته اند همين معنا متعينا مقصود است چون بعد از اعاده ديگر زمينى نيست تا صالحان آن را ارث ببرند، حرف درستى نزده اند، زيرا معلوم نيست كه آيه مورد بحث عطف بر آيه قبلى اش كه متعرض مسأله اعاده بوده شده باشد تا بگوييد بعد از اعاده ديگر زمينى باقى نمى ماند. و ممكن است عطف به اول آيات باشد كه مى فرمود: (فمن يعمل من الصالحات ) كه به زودى به آن اشاره خواهيم كرد.

آن مفسرينى هم كه آيه را به وراثت دنيايى اختصاص داده حمل بر دوره ظهور اسلام و يا دوران مهدى (عليه السلام) - كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در اخبار متواتره از آن خبر داده و شيعه و سنى آن ها را نقل كرده اند - نموده اند باز راه درستى نرفته اند زيرا روايات مذكور هر چند متواتر و مسلم است اما آيه را تخصيص نمى زند. كوتاه سخن، همانطورى كه گفتيم آيه شريفه مطلق است و شامل هر دو وراثت مى شود چيزى كه هست از نظر سياق آنچه كه عقل و اعتبار اقتضاء مى كند اين است كه آيه شريفه عطف بر همان جمله (فمن يعمل من لصالحات و هو مؤمن...) باشد چون آن آيه به تفصيل حال اهل اختلاف از نظر جزاى اخروى اشاره مى كرد و اين آيه به تفصيل حال آنان از نظر جزاى دنيوى اشاره مى كند، و در نتيجه حاصل كلام اين مى شود كه : ما بشر را به سوى دينى واحد دعوت كرديم ليكن ايشان دين را قطعه قطعه نموده در آن اختلاف كردندو مجازاتشان هم مختلف شد، اما در آخرت آنهايى كه ايمان آوردند سعيشان مشكور و عملشان مكتوب شد - و از كفار بر خلاف اين شد - و اما در دنيا، آنهايى كه ايمان آوردند زمين را به وراثت مالك شدند - به خلاف ديگران.

ان فى هذا لبلاغا لقوم عابدين

كلمه (بلاغ ) به معناى كافى بودن است، و نيز به معناى آن چيزى است كه آدمى به وسيله آن به آرزوى خويش مى رسد، و نيز به معناى خود بلوغ است. و به هر حال معناى آيه از ميان اين سه معنايى كه نقل كرديم روشن است. كلمه (هذا) اشاره به معارفى دارد كه در سوره بيان شده. و معناى آن اين است كه : آنچه در اين سوره بيان كرديم كه رب عالم واحد است و غير او ربى نيست و واجب است كه از طريق نبوت پرستش شود تا به اين وسيله آماده روز حساب گردند و اينكه جزاى مؤمنين چنين و چنان و جزاى كافران چنين و چنان است براى مردم عابد كافى است، البته در صورتى كه آنرا اخذ نموده و به آن عمل كنند كه در اين صورت به آرزوى خويش مى رسند.

و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين

يعنى تو رحمتى هستى كه به سوى همه جماعتهاى بشرى فرستاده شده اى. دليل بر اينكه گفتيم همه جماعتها، جمع با الف و لام است، علاوه بر اين كه مقتضاى رسالت هم همين است. و اما اينكه چطور رحمت براى همه اهل دنيا است ؟ جهتش اين است كه دينى آورده كه در اخذ به آن سعادت اهل دنيا در دنيا و آخرتشان تاءمين است. آرى آن جناب (صلى اللّه عليه و آله و سلم) رحمت براى اهل دنيا است از جهت آثار حسنه اى كه از قيام او به دعوت حقه اش در مجتمعات بشرى به راه افتاد كه اگر وضع زندگى بشر آن روز را قبل از اينكه آن جناب مبعوث شود در نظر بگيريم و با وضعى كه پس از قيام او به خود گرفت مقايسه كنيم كاملا روشن مى گردد.

قل انما يوحى الى انما الهكم اله واحد فهل انتم مسلمون

يعنى آنچه از دين به من وحى مى شود نيست مگر توحيد و معارف ديگرى كه متفرع بر توحيد و ممثل به آن است، چه معارف عقيدتى و چه اخلاقى و عملى، خلاصه هر چه به من وحى مى شود همه از فروعات دين تو حيد است. دليل بر اين معنايى كه ما براى آيه كرديم اين است كه حصر (انما) بر روى حصر (انما) آمده كه ظهورش در حصر حقيقى است.

فان تولوا فقل آذنتكم على سواء

كلمه (ايذان ) به طورى كه گفته اند از (اذن ) گرفته شده كه به معناى علم به اجازه است در كارى. آنگاه به طور مجاز در مطلق علم استعمال شده و از آن افعالى اشتقاق يافته و بسيارى از موارد متضمن معناى تهديد و انذار نيز مى شود.

و كلمه (على سواء) على الظاهر حال از مفعول (آذنتكم ) است، و معناى آن اين است كه : اگر از دعوت تو اعراض كردند، و از اينكه با قبولى دين توحيد تسليم خدا شوند روى گردانيدند، پس به ايشان بگو من به شما اعلام مى كنم كه شما از اين اعراض خود در خطر مى باشيد، چون شما در اينكه من اعلامتان كنم، و يا در خود خطر قرار گيريد مساوى هستيد، (و به عبارت ديگر: در اعلام كردن من همه مساوى هستيد، و يا در مخاطره بودن همه برابريد) بعضى از مفسرين گفته اند: مقصود اعلام به جنگ است. ولى اين معنا در سوره هاى مكى دور به نظر مى آيد.

و ان ادرى قريب ام بعيد ما توعدون انه يعلم الجهر من القول و يعلم ما تكتمون

اين آيه تتمه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، كلامى كه ماءمور شده آن را ابلاغ نمايد. و منظور از جمله (ما توعدون ) همان تهديد در جمله (آذنتكم على سواء) است. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نخست ماءمور شد ايشان را از خطرى كه در اعراض از اسلام هست هشدار دهد، و سپس ماءمور شد علم به دورى و نزديكى وقوع آن خطر را از خود نفى كند، و بى علمى خود را چنين تعليل كند كه علم به گفته هاى علنى ايشان كه همان طعن بر اسلام و استهزاء به آن است - و گفته هاى پنهانى آنان، منحصرا مخصوص به خداى تعالى است، و تنها او است كه عالم به حقيقت امر است. از اينجا به دست مى آيد كه منشا متوجه شدن عذاب به كفار آن طعنه هايى بوده است كه در ظاهر به اسلام مى زدند، و هم آن نقشه هايى كه پنهان مى داشتند، گويى كه فرموده : اگر اينان مستحق عذاب شدند به خاطر اظهاراتى است كه عليه اين دعوت الهى كردند، و آن نقشه هايى كه پنهان داشتند، پس ايشان را به آن عذاب تهديد كن، و ليكن از آنجايى كه تو اطلاعى از ظاهر و باطن آنان ندارى، و نمى دانى كه جرمشان چقدر استحقاق عذاب دارد، و آيا استحقاق عذاب نزديك دارند، يا دور، لذا چنين علمى را از خودت نفى كن، و آن را تنه

به خداى تعالى ارجاع ده. از اين بيان معلوم مى شود كه منظور از (جهر قول ) آن سخنانى است كه مشركين (عليه سلم) اظهار نموده و استهزايى است كه مى كردند، و مراد از آنچه پنهان مى داشته اند، نقشه هاى شومى بوده كه عليه اسلام در بين خود مطرح مى كردند.

و ان ادرى لعله فتنه لكم و متاع الى حين

اين جمله نيز تتمه كلامى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) ماءمور به گفتن آن شده است. ضمير در كلمه (لعله ) به طورى كه گفته اند كنايه از خبرى است كه در كلام نيامده، و بعيد هم نيست كه راجع به ايذان و اعلامى باشد كه ماءمور به آن شد. و معناى آن اين است كه : من نمى دانم، ممكن است اين اعلامى كه من ماءمور بدان شدم، يعنى مراد خداى تعالى از اينكه مرا ماءمور به اعلام خطر نموده، اين باشد كه شما را امتحان كند تا آنچه در باطن شما است بيرون كشيده ظاهرش سازد پس خدا مى خواهد شما را بيازمايد و تا مدتى مهلت و كام بدهد و به اصطلاح استد راجتان كند.

قال رب احكم بالحق و ربنا الرحمن المستعان على ما تصفون

ضمير در قال به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بر مى گردد و آيه شريفه كلام آن جناب را حكايت مى كند كه در دعوت مردم به حق چه گفت و چگونه مردم دعوتش را رد كردند و از او اعراض نمودند گويى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بعد از آنكه ايشان را دعوت نموده رسالت خودش را به ايشان ابلاغ كرد و ايشان دعوتش را انكار كردند و در انكارشان پافشارى نمودند روى از ايشان برگردانيده به درگاه پروردگارش متوجه شد و گفت : (رب احكم بالحق - خدايا به حق حكم كن ) و اگر حكم را مقيد به حق كرد (معنايش اين نيست كه خدا حكم به غير حق هم مى كند) بلكه اين قيد توضيحى است نه احترازى چون حكم خداى تعالى جز حق نمى تواند باشد پس كاءنه گفته (خدايا به حكم خودت كه حق است حكم كن ) يعنى حق را براى آنانكه به نفعشان است و عليه آنان كه بر ضررشان است اظهار فرما. آنگاه بار ديگر روى سخن را متوجه كفار نموده و فرموده است : (ربنا الرحمن لمستعان على ما تصفون - و پروردگار ما رحمان و عليه گفته هاى شما بهترين ياور است ) و گويى كه با اين جمله به علت اعراض خود از ايشان و روى به درگاه خدا نهادن و درخواست حكم به حق را بيان كردن اشاره مى كند. پس خداى سبحان رب او و رب همه ايشان است و او را سزد كه ميان مربوبين خود حكم كند و او كثير الرحمه است، يعنى سائلش و كسى را كه به سويش روى آورد نوميد نمى كند و او است كه حكم مى كند و كسى نيست كه حكمش را تأخير اندازد و او است كه با كلماتش حق را به كرسى نشانده باطل را باطل و نابود مى سازد.

پس خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نيز در اينكه عرضه داشت (رب احكم بالحق ) به ربى رجوع كرد كه رب او و رب مردم است و از او خواست تا به رحمتش حكم كند و از او استعانت جست تا عليه آنچه باطل است و ايشان آن را مى پرستند قيام نمايد و آن عبارت از اين بود كه دين باطل خود را به اوصافى كه در آن نبود وصف مى كردند و دين حق را به طعنه هايى كه از آن مبرا است مذمت مى كردند. از آنچه گذشت نكته هايى كه در آيه است - از آن جمله التفاتى كه از خطاب (قل ) به غيبت (قال) به كار رفته ونيز نكته اينكه اول از خداى تعالى تعبير به (ربى ) نمود و بار دوم به (ربنا) و نيز نكته اينكه چرا به دو وصف (رحمان ) و (مستعان ) توصيف نمود و همچنين ساير نكات آيه - رو شن گرديد.

بحث روايتى

در مجمع البيان در ذيل آيه (و حرام على قريه اهلكناها...) گفته كه : محمد بن مسلم از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: هر قريه اى را كه خداى عز و جل هلاك گرداند ديگر بر نمى گردند.

و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود، از امام ابى جعفر (عليه السلام) آمده كه فرمود: وقتى اين آيه، يعنى آيه (انكم و ما تعبدون حصب جهنم ) نازل شد، اهل مكه از شنيدن آن دچار وحشت زيادى شدند. پس عبد اللّه بن زبعرى وارد مكه شد، ديد كه كفار قريش همه درباره اين آيه گفتگو مى كنند، ابن زبعرى پرسيد: اين حرف محمد است ؟ گفتند: آرى. گفت : اگر خودش اعتراف به آن كند من با او مخاصمه مى كنم. پس او و محمد را يكجاملاقات دادند، ابن زبعرى پرسيد: آيا اين جمله اى كه قرائت كردى درباره ما و خدايان ما تنها است، يا درباره همه امتهاى بت پرست، و خدايان ايشان است ؟ فرمود: بلكه درباره شما و خدايانتان و همه امتها و خدايانشان، است، الا آن كسانى كه خدا خودش استثناء كرده. ابن زبعرى گفت : قسم به خدا الان تو را مجاب خواهم كرد، مگر تو نبودى كه درباره عيسى ثناى

خير مى كردى ؟ با اينكه مى دانى نصارى عيسى و مادرش را مى پرستند؟ و طايفه اى از مردم ملائكه را پرستش مى كنند، آيا آن مردم و معبودهايشان در آتش نيستند؟ و اگر هستند پس عيسى هم در آتش است، ملائكه هم در آتش هستند؟ و اين مناقض با ثنايى است كه درباره عيسى مى كردى ؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: نه، عيسى و ملائكه در آتش نيستند، پس قريش جنجال كرده، خنده سر دادند، و گفتند: ابن زبعرى خوب مجابت كرد. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: گفته مرا نفهميديد و بيهوده جنجال مى كنيد، مگر من نگفتم الا آن كسانى كه خدا خودش استثناء كرده، و مقصودم اين كلام خدا بود كه مى فرمايد: (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون لا يسمعون حسيسها و هم فيما اشتهت انفسهم خالدون ).

مولف : اين حديث از طرق اهل سنت نيز روايت شده ليكن در طريق اهل سنت متن روايت تشويش دارد، به خلاف روايت بالا كه متنش سالم تر و متين تر است، و آن اين است كه ابن عباس گفت : وقتى آيه شريفه (انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم انتم لها واردون ) نازل شد، بر اهل مكه گران آمد، چون گفتند محمد خدايان ما را ناسزا گفت. ابن زبعرى به ايشان گفت : من به خاطر كمك به شما با او مخاصمه مى كنم، او را بخوانيد. پس مردم رفتند و با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نزد زبعرى شدند. ابن زبعرى گفت : اى محمد! اين كلام تو مخصوص خدايان ما است و يا عموم كسانى كه به جاى خدا معبود شده اند؟ فرمود: براى همه كسانى است كه معبود شده اند. ابن زبعرى گفت : به رب اين خانه (كعبه ) الان مجابت مى كنم، مگر تو نبودى كه مى گفتى عيسى بنده صالح خدا و عزيز بنده صالح خدا است و ملائكه بندگان صالحند؟ فرمود چرا من گفتم. گفت : در حالى كه نصارى مسيح، و يهود عزيز، و بنو مليح ملائكه را مى پرستند و تو در اين آيه ات گفتى همه هيزم جهنمند.

مردم مكه از خوشحالى جنجال كردند، پس اين آيه نازل شد: (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى ) - يعنى عزيز و عيسى و ملائكه -(اولئك عنها مبعدون )، و نيز اين آيه نازل شد: (و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون ) يعنى و چون عيسى بن مريم را مثل مى زنيم مردمت از آن جلوگيرى مى كنند.

اشكالى كه در متن اين روايت است : اولا اسم عزيز در آن برده شده و حال آنكه اين آيات در مكه نازل شده. و در آيات مكى نامى از عزيز نيست نام او در آيات مدنى ذكر شده و آن هم در سوره توبه كه در مدينه نازل شده.

و ثانيا اينكه داشت يهود عزيز را مى پرستند صحيح نيست زيرا يهود عزيز را نمى پرستد بلكه او را پسر خدا مى داند آن هم از باب تشريف و احترام همچنان كه خودشان را هم فرزندان و دوستان خدا ناميدند و قرآن آن را حكايت نموده مى فرمايد:(نحن ابناء اللّه و احباوه ) يعنى ما (يهوديان ) فرزندان و دوستان خداييم.

و ثالثادر اين حديث داشت كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) اعتراف كرد به اينكه آيه (انكم و ما تعبدون ) عام است و عيسى و ملائكه را شامل مى شود آنگاه ابن زبعرى به عيسى و عزيز و ملائكه نقض كرده پس آيه مورد بحث نازل شد و اين حرف صحيح نيست، زيرا مستلزم آن است كه خداى حكيم و پيغمبر حكيم بيان حكم را از وقت حاجت تاءخير انداخته باشند و تاءخير بيان از وقت حاجت بيشتر مايه تهمت است. و رابعا از اين جهت كه حديث مشتمل بر اين است كه آيه : (و لما ضرب ابن مريم مثلا) در اين قضيه نازل شده و حال آنكه مضمون آن كمترين ارتباطى با قضيه ندارد.

و نظير اين روايت روايت ديگرى است كه بين اهل سنت شايع است كه ابن زبعرى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) اعتراض كرد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) به او گفت : اى پسر! تو چقدر به لغت قوم خود و زبان پدر و مادريت جاهلى ؟ من كه نگفتم (انكم و من تعبدون من دون اللّه...) من گفتم : (انكم و ما تعبدون ) و ما براى غير ذوى العقول است و شامل عيسى نمى شود، زيرا در اين روايت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نس بت داده كه فرموده : (من كه نگفتم )، (من گفتم ) و حال آنكه شأن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) اجل از اين است كه آيات قرآنى را كلام خودش بداند. از حافظ ابن حجرهم نقل شده كه گفته است : اين حديث اصلى ندارد و در هيچ يك از كتب حديث ديده نشده نه با سند و نه بى سند.

باز نظير آن دو حديث در ضعف، حديث ديگرى است كه در آن آمده : ابن زبعرى پرسيد آيا تو چنين گفته اى ؟ فرمود: بله گفت، پس به رب كعبه سوگند همين الان مجابت مى كنم، آيا نبود كه يهود عزيز، و نصارى مسيح، و بنو مليح ملائكه را مى پرستيدند؟ حضرت فرمود: نه. ايشان شيطان را مى پرستيدند، كه ايشان را بدان كار وادار كرد، اينجا بود كه آيه (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى ) نازل شد....

و ضعف آن بدين جهت است كه حجتى كه در حديث به آن جناب نسبت داده شده نفعش براى ابن زبعرى بيشتر از ضررش است، چون در آن حجت همچنانكه عزيز و عيسى و ملائكه را از شمول آيه بيرون مى كند، آلهه از سنگ و چوب را هم بيرون مى كند، چون بت ها هم مانند آن سه نامبرده خبرى از عبادت پرستندگان خود ندارند، و راضى هم نيستند، چون شعور ندارند تا راضى باشند. پس آيه مختص به شياطين مى شود، و حال آنكه اين حرف خلاف آن چيزى است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نسبت داده شده كه آن جناب فرموده : آيه شريفه شامل بتها مى شود.

باز نظير آن دو در ضعف، روايتى است كه در الدر المنثور آمده كه بزار از ابن عباس روايت كرده كه گفت : آيه (انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم انتم لها واردون ) نازل شد و سپس آيه (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون ) آن را نسخ كرد.

دليل ضعف اين روايت اين است كه اين دو آيه در يك سوره قرار دارند و معنا ندارد كه آيه اى بلافاصله نسخ شود. علاوه بر اين كه اگر برخوردى هم باشد تخصيص است نه نسخ.

و در امالى صدوق از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) روايت آورده كه در ضمن حديثى به على (عليه السلام) فرموده : تو و شيعيانت كنار حوض هستيد، و دوستانتان را آب مى دهيد، و دشمنان را از آن منع مى كنيد، شما ايمنان در روز فزع اكبريد، شما در زير سايه عرش هستيد، مردم همه در فزعند، و شما فزعى نداريد، مردم همه اندوهناكند، و شما اندوهى نداريد، درباره شما بود كه آيه (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون ) نازل شد، و درباره شما بود كه آيه (لا يحزنهم الفزع الاكبر و تتلقيهم الملائكه هذا يومكم الذى كنتم توعدون ) نازل گرديد.

مؤلف: معناى نزول آيه درباره على و شيعيانش اين است كه آيه شريفه درباره ايشان هم جريان دارد، و يا اين است كه على و شيعيانش ‍ نيز داخل در مصاديق اين آيه هستند. و روايات بسيارى درباره جماعتى از مؤمنين وارد شده كه اين دو آيه را مخصوصا دومى را درباره آنان جريان مى دهد، مانند كسانى كه براى خدا قرآن مى خوانند، و كسانى كه بر مردمى براى رضاى خدا با قرآن امامت مى كنند و مردمى كه براى خدا اذان بگويند، و مملوكى كه حق خدا و حق مولاى خود اداء كند - صاحب مجمع البيان اين روايت را از ابى سعيد خدرى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نقل كرده - و نيز كسانى كه براى خدا به يكديگر محبت مى ورزند، و كسانى كه در دلهاى شب مخفيانه به سوى خدا قدم بر مى دارند، و مهاجرينى كه در راه خدا هجرت مى كنند كه روايت اولى را الدر المنثوراز ابى الدرداء و دومى را از ابى امامه، و سومى را از خدرى، و هر سه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) روايت كرده اند. در احاديث ائمه اهل بيت (عليهم السلام) نيز خلق كثيرى از جمله مصاديق اين آيه شمرده شده اند.

و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد از على (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل جمله (كطى السجل ) فرموده : نام فرشته است.

مؤلف: الدر المنثور اين مضمون را از ابن ابى حاتم و ابن عساكر، از امام باقر (عليه السلام) نيز در حديثى روايت كرده است.

و در تفسير قمى است كه امام در ذيل جمله (يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب ) فرمود: (سجل ) نام فرشته اى است كه نامه هاى اعمال را مى پيچد. و معناى پيچيدن آن اين است كه نابودش مى كند و به صورت دود در مى آيد، و زمين را به صورت آتش در مى آورد.

و در نهج البلاغه در وصف اموات آمده كه : از پشت زمين به زير زمين، و از وسعت روى آن به تنگى زير آن، و از نزد اهل و عيال، به غربت، و از نور به ظلمت رفتند. رفتند در حالى كه پا برهنه و عريان بودند، از دنيا تنها اعمال با ايشان آمد، و به زندگى دائم و خانه هميشگى منتقل شدند، همچنانكه خداى سبحان فرموده : (كما بدانا اول خلق نعيده، وعدا علينا انا كنا فاعلين ).

مؤلف: استشهاد به امام (عليه السلام) به اين آيه شريفه با هر دو معنايى كه براى (اعاده ) كرديم قابل انطباق است، و آن دو معنا يكى اعاده خلق به صورت قبل از خلقت بود، و يكى اعاده به معناى زنده كردن بعد از مردن آن طورى كه قبل از مردن بودند. و اين دو معنا در بيان آيه گذشت.

و در مجمع البيان گفته كه : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمود شما در روز قيامت پا برهنه و عريان با بدنى ناتوان و لاغر و رنجور، محشور مى شويد، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (كما بدانا اول خلق نعيده وعدا علينا انا كنا فاعلين ).

مؤلف: نظير اين روايت در كتاب نور الثقلين از كتاب دوربستى، به سند خود از ابن عباس از آن جناب آمده.

و در تفسير قمى در ذيل (و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر) فرموده : كتابهاى آسمانى همه ذكراند. و در ذيل آيه (ان الارض ‍ يرئها عبادى الصالحون ) فرمودند: درباره قائم و اصحاب او است. و نيز فرمودند: زبور مشتمل بر پيشگوييها و حمد و تمجيد و دعا بوده است.

مؤلف: روايات در باب مهدى (عليه السلام) و ظهور او و پر كردنش زمين را از عدل بعد از پر شدنش از ظلم و جور - چه از طرق عامه و چه از طرق خاصه و چه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و چه از ائمه هدى (عليهم السلام) - آنقدر زياد است كه به حد تواتر رسيده، و اگر كسى بخواهد به آنها وقوف يابد، بايد به كتابهايى كه مظنه اين بحث در آنها مى رود مراجعه كند، و چنين كتابهايى در بين عامه و خاصه زياد است.

و در الدر المنثور است كه بيهقى در كتاب دلائل، از ابى هريره روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: من رحمتى هستم كه خدابر بشر هديه داده است.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -