انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 78 - 91 انبیاء

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 78 تا 91

 و داوود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم و كنا لحكمهم شاهدين (78)

 ففهمناها سليمان و كلا آتينا حكما و علما و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير و كنا فاعلين (79)

 و علمناه صنعه لبوس لكم لتحصنكم من باسكم فهل انتم شاكرون (80)

 و لسليمان الريح عاصفه تجرى بامره الى الارض التى باركنا فيها و كنا بكل شى ء عالمين (81)

 و من الشياطين من يغوصون له و يعملون عملا دون ذلك و كنا لهم حافظين (82)

 و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين (83)

 فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر و آتينه اهله و مثلهم معهم رحمه من عندنا و ذكرى للعابدين (84)

 و اسمعيل و ادريس و ذا الكفل كل من الصابرين (85)

 و ادخلانهم فى رحمتنا انهم من الصالحين (86)

 و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين (87)

 فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين (88)

 و زكريا اذ نادى ربه رب لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين (89)

 فاستجبنا له و وهبنا له يحيى و اصلحنا له زوجه انهم كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين (90)

 و التى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلناها و ابنها آيه للعالمين (91)

ترجمه آيات

و داوود و سليمان را به ياد آر آن لحظه كه در كار زراعتى كه گوسفندان قوم شبانه در آن چريدند داورى مى كردند و ما گواه داورى كردنشان بوديم (78).

و حكم حق را به سليمان فهمانديم و هر دو را فرزانگى و دانش داده بوديم و كوه ها را رام داوود كرديم كه (با او ) تسبيح مى گفتند و پرندگان را نيز. آرى ما اين چنين كرديم (79).

و به سود شما ساختن زره را بدو تعليم داديم تا در جنگ شما را حفظ كند، آيا سپاس (اين نعمت ها) مى داريد؟ (80).

باد سركش را براى سليمان رام كرديم در نتيجه به فرمان وى به سرزمينى كه در آن بركت نهاده بوديم روان بود و ما به همه چيز داناييم (81).

و از ديوها افرادى را براى وى رام كرديم كه برايش غواصى و كارهايى غير آن كنند و ما نگهبانشان بوديم (82).

و ايوب را ياد آر آن زمان كه پروردگارش را ندا داد كه به محنت دچارم و تو از هر رحيمى رحيم ترى (83).

پس ما اجابتش كرديم و محنتى را كه داشت بر طرف ساخته كسانش را باز داديم در حالى كه به اضافه كسانش كسان ديگرى نظير آنان، با آنها بودند (يعنى اگر مثلا دو تا از فرزندانش هلاك شدند آن دو را با دو فرزند ديگر به او داديم ) و اين رحمتى از ناحيه ما و اندرزى براى همه پرستشگران است (84).

و اسماعيل و ادريس و ذو الكفل را ياد آر كه همه از صابران بودند (85).

كه آنان را مشمول رحمت خود كرديم چون از شايستگان بودند (86).

و ذو النون را ياد كن آن دم كه خشمناك برفت و گمان كرد بر او سخت نمى گيريم، پس از ظلمات ندا داد كه پروردگارا! خدايى جز تو نيست، تسبيح تو گويم كه من از ستمگران بودم (87).

پس اجابتش كرديم و از تنگنا نجاتش داديم و مؤمنان را نيز چنين نجات مى دهيم (88).

و زكريا را ياد كن آن دم كه پروردگار خويش را ندا داد، پروردگارا! مرا تنها مگذار كه تو از همه بازماندگان بهترى (89).

پس اجابتش كرديم و يحيى را به او بخشيديم و همسرش را براى او شايسته كرديم چون آنان به كارهاى نيك همى شتافتند و ما را با اميد و بيم همى خواندند و در قبال ما فروتن و خاشع بودند (90).

و آن زن را به ياد آر كه عفت خويش نگه داشت و از روح خويش در او دميديم و او را با پسرش براى جهانيان عبرتى قرار داديم (91).

بيان آيات

اين آيات شرح حال جمعى ديگر از انبيا را ذكر كرده، و آنها عبارتند از داوود، سليمان، ايوب، اسماعيل، ادريس، ذو الكفل، ذو النون، زكريا، يحيى و عيسى. و در آن رعايت ترتيب زمانى، و انتقال از لا حق به سابق را نكرده است - همچنانكه در آيات قبلى هم رعايت نكرده بود - و در اين ميان به پاره اى از نعمتهاى بزرگى كه به بعضى از آنان انعام فرموده بود اشاره نموده، و نسبت به بعضى ديگرشان تنها به ذكر نامشان اكتفا نموده است.

 

و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم... حكما و علما

كلمه (حرث ) به معناى زراعت است، البته به معناى باغ انگور نيز هست. و كلمه (نفش )، به معناى چراندن حيوانات در شب است. و در مجمع البيان گفته : (نفش ) - به فتح فاء، و هم به سكون آن - اين است كه شتران و گوسفندان را در شب رها كنند تا بدون چوپان بچرند.

و در معناى جمله (و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه )، از سياق استفاده مى شود كه درباره يك داستان است، و واقعه اى بوده كه ميان دو نفر رخ داده، و به شكايت و مرافعه نزد داوود آمده اند، چون داوود (عليه السلام) در بنى اسرائيل سمت پادشاهى داشته، و خدا او را در زمين خليفه كرده بود: (يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق ) و اگر هم سليمان در اين قضيه مداخله اى داشته حتما به اذن پدرش، و به خاطر يك علتى بوده كه ممكن است آن علت اين بوده كه به اجتماع بفهماند فرزندش لياقت جانشينى او را دارد، و گرنه معلوم است كه در يك واقعه معنا ندارد دو حاكم حكم كنند، و حكم هر يك هم مستقل از ديگرى باشد.

از اينجا معلوم مى شود كه مقصود از اينكه فرمود: (اذ يحكمان )، معناى مطابقى كلمه نيست، بلكه معنايش اين است كه درباره آن پيشامد مشورت مى كردند، و يا مناظره و بحث مى نمودند، نه اينكه هر دو حكم صادر مى كردند.

و اينكه فرمود: (اذ يحكمان ) كه حكايت حال گذشته است، اين وجه را كاملا تأييد مى كند، چون مى رساند كه حكم كردنشان تدريجى بوده، و در زمان بعد نيز ادامه داشته و طورى بوده كه وقتى تمام مى شده يك حكم صدور مى يافته، و گرنه جا داشت بفرمايد: (اذ حكما).

و نيز مؤيد آن، جمله (و كنا لحكمهم شاهدين ) است، چون ظاهر آن اين است كه ضمير جمع در (حكمهم ) به انبيا برگردد، و در كلام خداى تعالى مكرر آمده كه خدا به انبيا حكم داده.

بعضى از مفسرين ضمير مزبور را به داوود و سليمان، و صاحبان دعوا برگردانده اند، و اين صحيح نيست، چون به هيچ وجه نمى شود نسبت حكم را به صاحبان دعوا داد. پس صحيح همين است كه حكم، حكم واحدى است، و آن هم حكم انبيا است، و آن حكم ظاهرا اين است كه صاحب گوسفند نسبت به مالى كه گوسفندانش از صاحب زرع تلف كرده اند ضامن است.

و اين حكم واحدى بوده، كه آن دو در كيفيت اجراى آن اختلاف داشته اند، و گرنه اگر اختلافشان در اصل حكم بوده، و بر حسب فرض سليمان و داوود دو حكم مختلف كرده اند، به يكى از دو صورت تصور دارد. يا اينكه حكم هر دو حكم واقعى بوده، و يكى ديگرى را نسخ كرده، كه لابد حكم سليمان ناسخ، و حكم داوود كه پيامبر قبل از او بوده منسوخ بوده، چون قرآن هم مى فرمايد: (ففهمناها سليمان ). و يا اينكه هر دو حكم اجتهادى خود آنان بوده، نه حكم واقعى الهى، بلكه هر دو نسبت به حكم واقعى الهى جاهل بوده اند، و آنچه به نظرشان رسيده حكمى ظنى بوده، و خداى تعالى اجتهاد سليمان را تصديق و آن را حكم خود دانسته است.

اگر اولى بوده باشد - كه حكم سليمان ناسخ حكم داوود بوده - هيچ شكى نيست كه ظاهر جملات آيه با آن مساعدت ندارد، زيرا دو حكم كه يكى ناسخ ديگرى باشد متباين با هم خواهند بود، و در اين صورت بايد مى فرمود: (و كنا لحكمهما شاهدين - و ما به حكم آن و حكم اين شاهد بوديم ) تا تعدد و تباين را برساند، نه اينكه بفرمايد (وكنا لحكمهم ) چون اين عبارت وحدت حكم را مى رساند. علاوه بر اين شاهد بودن خدا بر حكم آن دو، مى فهماند كه هر دو از خطا مصون بوده اند،

و اگر داوود به حكم منسوخ حكم كرده باشد در خطا بوده است، و با جمله بعدى هم كه مى فرمايد: (و ما به هر يك از آنان حكم و علم داده بوديم ) نمى سازد، چون اين آيه دلالت مى كند بر تأييد، و ظاهر در مدح است.

و اما احتمال دومى كه هيچ يك عالم به حكم واقعى الهى نبوده باشند، و آنچه حكم كرده اند حكمى بوده كه به اجتهاد خود رانده اند، احتمالى است بعيدتر از احتمال اول، براى اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (ففهمناها سليمان ) يعنى علم به حكم اللّه واقعى را به سليمان هم آموختيم، و اين تعبير با حكم اجتهادى كه ظنى بيش نيست نمى سازد. بعلاوه، با اينكه فرمود: (و به هر يك حكم و علم داديم ) نيز سازگار نيست، چون اين تعبير به ما مى فهماند كه حكم داوود هم حكمى علمى بوده، نه حكمى ظنى. و اگر جمله مذكور شامل حكم داوود، در اين واقعه نمى شد، جا نداشت اين جمله را در اينجا ايراد فرمايد.

مضافا بر اينكه خواننده محترم فهميد، كه گفتيم جمله (و كنا لحكمهم شاهدين ) اشعار، و بلكه دلالت دارد بر اينكه حكم، حكم واحدى بوده و مصون از خطا. با اين حال ديگر جز اين باقى نمى ماند كه حكم سليمان و داوود حكم واحدى بوده، كه در كيفيت اجرايش اختلاف شده، و حكم سليمان سبك تر و سازگارتر بوده است.

در روايات شيعه و اهل سنت هم همين معنا تأييد شده، و خلاصه آنچه در روايات آمده اين است كه : داوود حكم كرد به نفع صاحب زراعت و عليه صاحب گوسفندان، به اينكه بايد گوسفندان رابه غرامت به صاحب زرع بدهد، و سليمان حكم كرد به اينكه چون گوسفندان منافع زمين را تلف كرده اند، صاحب گوسفند بايد منافع آن گوسفندان، يعنى شير و پشم و متاع آنها را تا آخر سال به صاحب زراعت بدهد.

بعيد هم نيست كه حكم مسأله اين بوده كه صاحب گوسفند آنچه را كه از زراعت تلف شده ضامن است، و اين ضمان از نظر قيمت با قيمت گوسفندان برابرى مى كرده، لذا داوود حكم كرده كه خود رقبه گوسفندان را به غرامت بدهد و سليمان حكم آسانترى داده و آن اين بوده كه صاحب زراعت به جاى استيفاى منافع زمينش كه نمى تواند بكند، آن منافع را از گوسفندان طرف بگيرد، و آن نيز از نظر قيمت تقريبا با حكم داوود برابر است، براى اينكه منفعت يكساله يك گوسفند را اگر در نظر بگيريم، تقريبا برابر با قيمت خود آن گوسفند خواهد بود.

پس اينكه فرمود: (و داود و سليمان ) تقديرش : (اذكر داود و سليمان ) است يعنى : به ياد آر سليمان و داوود را. زمانى كه درباره زراعت حكم كردند، زمانى كه گوسفندان

مردمى شبانه در آن بيفتادند و تباهش كردند، و ما همواره شاهد حكم انبيا بوده ايم.

بعضى از مفسرين گفته اند (ضمير جمع در آيه، به داوود و سليمان، و محكوم له بر مى گردد) و خواننده محترم متوجه اشكال آن شد.

بعضى ديگر گفته اند: به داوود و سليمان بر مى گردد، براى اينكه دو نفر هم جمع اند، و ضمير جمع به دو نفر نيز بر مى گردد. ولى اين حرف صحيح نيست.

(شاهدين )، يعنى ما همواره حاضر و ناظر حكم انبيا بوده ايم، مى بينيم و مى شنويم، و ايشان را به سوى صواب مى كشانيم. (ففهمناها)، يعنى حكومت و داورى را ما به سليمان ياد داديم. (و كلا) و هر يك از داوود و سليمان را حكم و علم داديم.

بعضى گفته اند: تقدير صدر آيه اين است كه : (آتينا داود و سليمان حكما و علما اذ يحكمان...).

و سخرنا مع داود الجبال يسبحن معه و الطير و كنا فاعلين

كلمه (تسخير) به معناى رام كردن چيزى است به طورى كه آنچه مى كند مطابق خواست مسخر كننده باشد. البته اين معنا غير اجبار و اكراه و قسر است، براى اينكه در فاعل اجبارى آنچه مى كند خارج از مقتضاى اختيار و طبع او است، به خلاف فاعل مسخر شده كه آنچه مى كند به مقتضاى طبع و اختيار خودش است، مانند هيزم و آتش كه مسخر آدمى است، ولى نمى توان گفت آدمى هيزم را به سوختن مجبور و مكره ساخته است و همچنين عمل اجير و مزدور، كه آنچه براى موجر مى كند به اختيار خود مى كند، چيزى كه هست به خاطر عقد اجاره مسخر موجر شده است، نه مجبور است، و نه مكره.

از همينجا روشن مى شود كه معناى تسخير كوهها، و مرغان با داوود كه با او تسبيح مى كنند، اين است كه كوهها و مرغان كه خود فى نفسه تسبيح دارند، تسبيحشان هماهنگ با تسبيح داوود باشد.

پس اينكه فرمود: (يسبحن معه ) بيان جمله (و سخرنا مع داود) است. و كلمه (طير) عطف بر جبال است. و جمله (و كنا فاعلين ) در اينجا اين معنا را مى دهد كه اين گونه مواهب و عنايات از سنت هاى ديرينه ما است، و امرى نو ظهور و بى سابقه نيست.

و علمناه صنعه لبوس لكم لتحصنكم من باسكم فهل انتم شاكرون

در مجمع البيان گفته است : كلمه (لبوس ) اسم براى همه انواع سلاح است، و عرب به همه اقسام اسلحه لبوس مى گويد - تا آنجا كه گفته است : بعضى گفته اند مقصود از آن در اينجا زره است. راغب نيز در مفردات در ذيل جمله (صنعه لبوس لكم ) گفته مقصود از آن زره است.

و كلمه (باس ) به معناى جنگهاى خونين و سخت است، و گويا مراد از آن در آيه شريفه سختى و شدت فرود آمدن اسلحه دشمن بر بدن است. و ضمير در (علمناه ) به داوود بر مى گردد، همچنانكه در جاى ديگر درباره آن جناب فرموده : (والنا له الحديد - آهن را برايش نرم كرديم ). و معناى آيه اين است كه : ما صنعت زره سازى را به داوود تعليم داديم تا براى شما زره بسازد و شما با آن وسيله از شدت فرود آمدن اسلحه بر بدن خود جلوگيرى كنيد. جمله (فهل انتم شاكرون ) تقرير و تحريك بر شكر است.

و لسليمان الريح عاصفه تجرى بامره...

اين جمله عطف است بر جمله (لداود)، يعنى ما باد را هم براى سليمان مسخر كرديم، بادهاى تند را، كه به دستور او به سوى سرزمينى كه ما مباركش كرديم جريان مى يافت - و مقصود از آن، سرزمين شام است كه سليمان در آنجا زندگى مى كرد - و ما به هر چيزى عالميم.

و اگر فرمود (باد را در وقتى كه تند مى وزيد مسخر او كرديم، با اينكه در وقت آرامى اش هم مسخر او بود - به شهادت اينكه فرموده : (رخاء حيث اصاب ) - از اين باب است كه مسخر بودن باد در حالت تندى، عجيب تر و دلالتش بر قدرت خداى تعالى بيشتر است.

بعضى گفته اند: اگر در اين آيه شريفه تنها جريان باد به سوى سرزمين شام را به امر سليمان دانست، و اسمى از جريان باد به امر او از شام به جاى ديگر را ذكر نكرد، براى اين است كه هر چند هر دو منتى است از خدا، ولى جريان باد به سوى كشور سليمان، به امر سليمان، منتى روشن تر است. اين بود كلام آن مفسر. و ممكن است مقصود از جريان باد به امر سليمان به سوى سرزمين شام از اين باب بوده كه به فرمان او باد از هر جاى دنيا كه بوده به شام مى آمده، تا آن جناب را به هر جا كه مى خواسته ببرد، نه اينكه تنها در شام جريان يابد، به اين معنا كه سليمان را بعد از آنكه به دوش گرفته بوده به شام برگرداند. و بنابراين، آيه شريفه هم شامل بيرون شدن از شام مى شود و هم شامل برگشتن به شام.

و من الشياطين من يغوصون له و يعملون عملا دون ذلك و كنا لهم حافظين

منظور از (غوص ) بيرون آوردن لوء لوء، و ساير منافع دريا است. و منظور از اينكه فرمود (عمل هاى كمترى هم مى كردند) همان اعمالى است كه خودش بيان نموده و فرموده : (يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات ) و مقصود از اينكه فرمود: (و ما شيطانها را حفظ مى كرديم ) اين است كه آنها را در خدمت وى حفظ، و از فرار كردن، و يا از انجام فرمانش سر بر تافتن، و يا كار او را تباه كردن، جلوگيرى مى كرديم. و معناى آيه روشن است و به زودى داستان داوود و سليمان (عليهمالسلام) در سوره سبا - ان شاء اللّه - خواهد آمد.

و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين

كلمه (ضر) - به ضم ضاد - به معناى خصوص بلاهايى است كه مستقيما به جان آدمى مى رسد، مانند مرض، و لاغرى، و امثال آن. و كلمه (ضر) - به فتح ضاد - همه انواع بلاها را شامل مى شود.

ايوب (عليه السلام) مورد هجوم انواع بلا ها قرار گرفت، اموالش همه از دست برفت، و اولادش همه مردند. مرض شديدى بر بدنش ‍ مسلط شد و مدتها او را رنج مى داد تا آنكه دست به دعا بلند كرد و حال خود را به درگاه او شكايت كرد. خداى تعالى دعايش را مستجاب نمود و از مرض نجاتش داد و اموال و اولادش را با چيزى اضافه تر به او برگردانيد. در آيه بعدى در اين باره مى فرمايد: (فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر) يعنى او را از مرضش نجات و بهبودى داديم. (و آتيناه اهله و مثلهم معهم ) يعنى آنچه از اولادش مردند به اضافه مثل آن به او برگردانديم. (رحمه من عندنا و ذكرى للعابدين ) تا هم به او رحمتى كرده باشيم و هم بندگان عابد ما متذكر شوند و بدانند كه خداى تعالى اولياى خود را به منظور آزمايش مبتلا مى كند آنگاه اجرشان مى دهد و اجر نيكوكاران را ضايع نمى سازد.

و به زودى داستان ايوب در سوره (ص ) ان شاء اللّه خواهد آمد.

و اسمعيل و ادريس و ذا الكفل...

اما ادريس داستانش در سوره مريم گذشت و اما اسماعيل به زودى داستانش در سوره صافات مى آيد و قصه ذوالكفل هم در سوره (ص) خواهد آمد.

و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه...

كلمه (نون ) به معناى ماهى است و ذوالنون (صاحب ماهى ) يونس پيغمبر فرزند متى است كه صاحب داستان ماهى است و از طرف پروردگار مبعوث بر اهل نينوى شد و ايشان را دعوت كرد ولى ايمان نياوردند پس نفرينشان كرد و از خدا خواست تا عذابشان كند همين كه نشانه هاى عذاب نمودار شد توبه كردند و ايمان آوردند. پس خدا عذاب را از ايشان برداشت و يونس از ميانشان بيرون شد و خداوند صحنه اى به وجود آورد كه در نتيجه يونس به شكم يك ماهى بزرگ فرو رفت و در آنجا زندانى شد تا آنكه خدا آن بليه را از او برداشته دو باره به سوى قومش فرستاد.

(و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ) - يعنى به ياد آر ذوالنون را آن زمان كه با خشم از قومش بيرون رفت و پنداشت كه ما بر او تنگ نمى گيريم (نقدر عليه ) بطورى كه گفته اند به معناى تنگ گرفتن است.

ممكن هم هست جمله (اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ) در مورد تمثيل وارد شده باشد و معنايش اين باشد كه : رفتن او و جدائى اش از قومش مانند رفتن كسى بود كه از مولايش قهر كرده باشد و پنداشته باشد كه مولايش بر او دست نمى يابد و او مى تواند با دور شدن از چنگ وى بگريزد و مولايش نمى تواند او را سياست كند. اين احتمال از اين نظر قوى نيست كه پيامبرى چون يونس ‍ شانش اجل از اين است كه حقيقتا و واقعا از مولايش قهر كند و به راستى بپندارد كه خدا بر او قادر نيست و او مى تواند با سفر كردن از مولايش بگريزد چون انبياى گرامى خدا ساحتشان منزه از چنين پندارها است، و به عصمت خدا معصوم از خطا هستند.

پس همانطور كه گفتيم آيه شريفه از باب تمثيل است نه حكايت يك واقعيت خارجى. در جمله (فنادى فى الظلمات...) ايجاز به حذف به كار رفته يعنى جزئياتى كه خواننده خود مى داند چيست از وسط افتاده، و تقدير كلام اين است كه : (پس خداى تعالى او را گرفتار ماهى كرد، و ماهى او را بلعيد پس در شكم ماهى پروردگار خود را بخواند). و ظاهرا مراد از ظلمات - به طورى كه ديگران هم گفته اند - ظلمت دريا، و ظلمت شكم ماهى، و ظلمت شب است.

(ان لا اله الا انت سبحانك ) - در اين جمله يونس (عليه السلام) از آنچه كه عملش نمايش مى داد بيزارى مى جويد، چون عمل او كه راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خدا سپرد و رفت بدون اينكه از ناحيه خدا دستورى داشته باشد، - گر چه او چنين قصدى نداشت - اين معنا را ممثل مى كرد كه غير از خدا مرجع ديگرى هست كه بتوان به او پناه برد. و چون عملش بيانگر چنين معنايى بود از اين معنا بيزارى جست و عرضه داشت (لا اله الا انت - جز تو معبودى نيست ) و نيز چون اين معنا را ممثل مى كرد كه ممكن است به كارهاى او اعتراض نمايد، و بر او خشم گيرد، و نيز اين تصور را به وجود مى آورد كه ممكن است كسى از تحت قدرت خدا بيرون شود، لذا براى عذرخواهى از آن گفت : (سبحانك ).

(انى كنت من الظالمين ) - در اين جمله به ظلم خود اعتراف كرد، چون عملى آورده كه ظلم را ممثل مى كرد، هر چند كه فى نفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصيت نداشت، چيزى كه هست خداى تعالى در اين پيشامد پيغمبرش را تاءديب و تربيت كرد تا با گامى پاك و مبراى از تمثيل ظلم، (تا چه رسد به خود ظلم ) شايسته قدم نهادن به بساط قرب گردد.

فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين

يونس (عليه السلام) هر چند كه تصريح به خواسته خود نكرد، و تنها به مسأله توحيد و تنزيه خدا، و اعتراف به ظلم خود اكتفا كرد، ليكن با اين كلماتش حال درونى خود را، و موقفى را كه در آن قرار گرفته بيان داشت، كه در معنا درخواست نجات و عاقبت را مى رساند، خدا هم درخواست او را اجابت نموده، از اندوه و غمى كه به وى روى آورده بود نجاتش بداد.

جمله (و كذلك ننجى المؤمنين ) وعده به نجات دادن هر مؤمن مبتلاى به اندوه است، البته مؤمنى كه مانند يونس رو به درگاه وى آورد، و او را چون وى ندا كند، و به زودى در سوره صافات داستان آن جناب خواهد آمد - ان شاء الله.

و زكريا اذ نادى ربه رب لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين

اين آيه عطف است بر آنچه آيه قبلش عطف بر آن بود. يعنى : و به ياد آر زكريا را در آن زمان كه پروردگارش را ندا كرد، و از او درخواست فرزندى نمود. و اينكه گفت : (خدايا مرا تنها مگذار) بيان نداى او است، و منظور از (تنها گذاشتن ) اين است كه فرزندى نداشته باشد كه از او ارث ببرد. و جمله (و انت خير الوارثين ) ثنا و حمد خداى تعالى است كه لفظش آن را افاده مى كند و مقامى كه اين كلمات را گفته تنزيه خدا را مى رساند، چون وقتى گفت (خدايا مرا تنها مگذار) خود كنايه از طلب وارث است و چون خداى سبحان وارث حقيقى است كه همه عالم را ارث مى برد لذا براى اينكه خدا را از داشتن شريك در وراثت تنزيه كرده باشد اضافه كرد كه (تو بهترين وارثانى ).

 

فاستجبنا له و وهبنا له يحيى و اصلحنا له زوجه...

ظاهر كلام مى رساند كه منظور از اصلاح همسرش اين باشد كه او را شايسته براى فرزنددار شدن كرده بعد از آنكه مدتها اين شايستگى را نداشت و زنى عقيم و نازا بود. همچنان كه خودش در دعايش به اين نكته تصريح كرده و گفته بود: (و كانت امرءتى عاقرا).

(انهم كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين ) - از ظاهر سياق چنين بر مى آيد كه ضمير جمع به خاندان زكريا برگردد و گويا تعليلى است براى جمله مقدرى كه از سابقه كلام فهميده مى شود و تقدير كلام نظير اين است كه فرموده باشد: اگر ما به ايشان انعام كرديم بدين جهت بوده كه آنها به سوى خيرات مى شتافتند.

كلمه (رغب ) و (رهب ) دو مصدرند مانند (رغبت ) و (رهبت ) كه يكى به معناى طمع و ديگرى به معناى ترس است و از نظر تركيب بندى جمله هر دو تميزند، البته در صورتى كه به معناى مصدرى باقى مانده باشند و اما اگر به معناى فاعل يعنى راغب و راهب باشند در آن صورت حال خواهند بود. و كلمه (خشوع ) به معناى تاءثر قلب از مشاهده عظمت و كبريا است.

و معناى آيه اين است كه : ما برايشان انعام كرديم چونكه آنها به سوى خيرات مى شتافتند و ما را به خاطر رغبت در رحمت و يا به خاطر ثواب، و رهبت از غضب و يا عقاب مى خواندند، و يا در حال رغبت و رهبت مى خواندند و دلهايشان در برابر ما خضوع داشت.

داستان زكريا و يحيى در اوايل سوره مريم گذشت.

و التى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلناها و ابنها آيه للعالمين

منظور از (آن زن كه فرجش را حصن كرد) مريم دختر عمران است. اين جمله مدح او به داشتن عفت و صيانت است و نيز تبرئه او از تهمتى است كه يهود به وى نسبت دادند.

(فنفخنا فيها من روحنا) - ضمير به مريم بر مى گردد. و (نفخ روح ) در مريم كنايه است از اينكه ولادت فرزندش عيسى مستند به جريان عادى نيست كه مانند ساير فرزندان نطفه اى باشد، كه پس از طى دوره اى روح در آن دميده شده باشد. و وقتى نطفه اى نباشد ديگر جز اين باقى نمى ماند كه تنها نفخ روح باشد و اين نفخ روح همان كلمه الهى است كه در سوره آل عمران فرموده : (ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون ) و معنايش اين است كه مثل آن دو يكى است و در اينكه از خلق شدن از نطفه بى نيازند مثل همند.

(و جعلناها و ابنها آيه للعالمين ) - در اين جمله عيسى و مادرش يك آيت به شمار آمده اند، چون منظور از آيت در اينجا تولد اينطورى است و اين آيت قائم به هر دو است و چون مريم در اقامه اين آيت مقدم بر عيسى است لذا اول نام مريم را برده فرموده : (ما او و فرزندش را) و نفرموده (ما فرزندش را و خودش ) را آيت قرار داديم و همين افتخار براى مريم بس است كه در قرآن نامش در زمره و در رديف انبيا (عليهم السلام) آمده و حال آنكه خودش از انبيا نبوده است.

بحث روايتى

در كتاب (من لا يحضره الفقيه ) آمده كه جميل بن دراج از زراره از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل آيه (و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم ) فرمود: آن دو بزرگوار با هم مباحثه كردند و خدا فهم مسأله را نصيب سليمان كرد.

مؤلف: در بيان معناى آيه مطلبى گذشت كه معناى اين حديث را روشن مى كند.

و در كافى به سند خود از حسين بن سعيد از بعضى از اصحاب اماميه از معلى ابى عثمان از ابى بصير روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) معناى آيه (و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم ) را پرسيدم فرمود: (نفش - به زراعت زدن گوسفندان) جز در شب نيست و صاحب زراعت بايد زرع خود را در روز محافظت كند نه شب همچنانكه صاحب حيوان بايد حيوان خود را در شب حفظ كند نه در روز چون در روز چوپانان آنها را مى چرانند و سير مى كنند پس اگر در روز زرع كسى را فاسد كند چيزى بر او نيست زيرا صاحب زرع بايد زراعت خود را حفظ كند و صاحب حيوان بايد حيوان خود را در شب ضبط كند چون صاحب زرع زراعتش را رها مى كند پس اگر در شب چيزى از زراعت مردم را فاسد كرد ضامن است و لذا در آيه كلمه (نفش ) به كار رفته.

داوود در اين مسأله حكم كرده بود به اينكه صاحب زراعت همه گوسفندان را به غرامت بگيرد، ولى سليمان (عليه السلام) حكم كرد به اينكه شير و پشم يك سال گوسفند از آن وى باشد.

مؤلف: در كتاب (من لا يحضره الفقيه ) اين روايت به سند صدوق از ابى بصير از آن جناب نيز نقل شده، ولى در اين روايت آمده كه داوود حكمى كرد كه همه انبيا قبل از او به آن حكم مى كردند، ولى خداوند به سليمان وحى كرد كه از اين به بعد هر گوسفندى كه به زراعت كسى لطمه بزند صاحب زرع بيش از آنچه كه از شكم گوسفند بيرون مى آيد حقى ندارد، و از آن پس سنت بر همين قرار گرفت. و مقصود از اينكه فرمود: (و كلا آتينا حكما و علما - به هر يك حكمى و علمى داديم ) نيز همين است، پس هر دو به حكم خدا حكم كرده بودند.

و در تفسير قمى به سند خود از ابى بصير، از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه در حديثى فرمود: زراعت مورد بحث در آيه، زراعت انگور بوده، كه گوسفندان آن را چريدند، آنگاه حكم سليمان را ذكر كرده، سپس فرمود: حكم داوود هم چنين بوده، چيزى كه هست خواست به بنى اسرائيل بفهماند كه سليمان وصى بعد از او است، و گرنه با هم اختلافى در حكم نداشتند، زيرا اگر اختلاف مى داشتند مى فرمود: (و كنا لحكمهما شاهدين - و ما به حكم آن دو شاهد بوديم ).

و در مجمع البيان گفته : در حكم مورد آيه اختلاف شده، كه چه بوده ؟ بعضى گفته اند: باغ انگورى بوده كه تازه خوشه هايش نمودار شده، و لذا داوود به نفع صاحب باغ حكم كرد، و سليمان عرضه داشت اى پيغمبر خدا! حكمت را تغيير ده، و آسان تر كن، پرسيد آسان تر چيست ؟ گفت : باغ را به صاحب گوسفند بده، تا هر چه ميوه داد مال او باشد، و باغ را به صورت اولش به صاحبش برگرداند، و گوسفند را به صاحب باغ بسپار تا از منافعش استفاده نموده، همين كه باغش به او برگشت گوسفندان را به صاحبش برگرداند. اين معنا از امام ابى جعفر و امام صادق (عليه السلام) هم روايت شده است.

مؤلف: در اينكه زراعت مزبور باغ انگور بوده، از طرق اهل سنت از عبد اللّه بن مسعود نيز روايت شده و البته در اين ميان روايات ديگرى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) وجود دارد كه قريب المضمون است با آنچه ما آورديم. و همان بيانى كه ما در معناى آيه آورديم، در توضيح مضامين روايات كافى است.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (و لسليمان الريح عاصفه ) فرموده : باد از هر سو به سرزمين شام و بيت المقدس - كه خدا بركتش ‍ داده بود - مى ورزيد.

و نيز در همان كتاب به سند خود از عبد اللّه بن بكير، و ديگران از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه در ذيل آيه (و آتيناه اهله و مثلهم معهم ) فرمود: يعنى خداوند همان فرزندان وى را كه مرده بودند زنده كرد، چه آنهايى كه قبل از بليه مرده بودند، و چه آنها كه در حال بليه از دنيا رفته بودند.

و نيز در آن كتاب و در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام) آمده كه در ذيل آيه (و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا) فرمود: غضب وى از اعمال مردمش بود (فظن ان لن نقدر عليه ) فرمود: يونس پنداشت خدا او را به خاطر غضبش عقاب نمى كند.

و در عيون به سند خود از ابى الصلت هروى روايت كرده كه حضرت رضا (عليه السلام) در گفتگويى كه با ماءمون بر سر عصمت انبيا داشت فرمود: اما اينكه درباره يونس فرموده (و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ) اين (ظن ) به معناى يقين است، يعنى يونس اطمينان داشت كه خداوند رزق او را تنگ نمى گيرد، مگر نشنيده اى كلام خداى را كه فرموده : (و اما اذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه يعنى رزق ) او را تنگ مى گيرد، چون اگر كسى خيال كند كه خدا بر او قدرت ندارد كافر است، (و انبيا منزه از كفرند).

و در تهذيب به سند خود از زيات، از مردى از كرام، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: چهار چيز براى چهار چيز است - تا آنجا كه فرمود - و چهارم براى هم و غم آيه (لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ) است، زيرا خداى سبحان خودش فرموده : (فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين - چون يونس آن دعا را كرد ما مستجابش كرديم، و از غم و اندوه نجاتش داديم )، و همچنين مؤمنين را نجات مى دهيم ).

مؤلف: اين معنا در كتاب خصال بدون ذكر سند روايت شده است.

و در الدر المنثور است كه ابن جرير از سعد روايت كرده كه گفت : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) شنيدم كه فرمود: آن اسم از اسامى خدا كه اگر كسى او را با آن بخواند اجابتش مى كند، و هر چه بخواهد مى دهد، همان اسمى است كه يونس فرزند متى خواند. عرضه داشتم يا رسول اللّه ! آن اسم مخصوص يونس بود، يا براى همه مسلمين ؟ فرمود مخصوص يونس و مؤمنين است كه اگر خداى را با آن بخوانند مستجاب مى كند. مگر نشنيده اى كه خداى تعالى مى فرمايد: (و كذلك ننجى المؤمنين ) پس ايمان شرطى است كه خدا آن را در دعاى دعا كننده شرط كرده است.

و در تفسير قمى در ذيل جمله (و اصلحنا له زوجه ) فرموده : همسرش حيض نمى شد، و از آن پس شد.

و در كتاب معانى الاخبار به سندى كه به على بن جعفر دارد از برادرش موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: (رغبت ) آن است كه آدمى كف دست و صورت خود را به آسمان كند، و (رهبت ) آن است كه پشت هر دو دست را به طرف صورت كرده تا برابر صورت بلند كنى.

مؤلف: نظير اين روايت در كافى به سندى كه دارد از ابى اسحاق از امام صادق (عليه السلام) آمده، و عبارت آن چنين است : (رغبت ) آن است كه كف دست ها را به طرف آسمان بلند كنى، و (رهبت ) آن است كه پشت دستها را به طرف آسمان بلند كنى.

و در تفسير قمى روايت كرده كه در ذيل جمله (يد عوننا رغبا و رهبا) فرمود: يعنى راغبين و راهبين. و در ذيل جمله (التى احصنت فرجها) فرمود: مريم آنچنان عفيف بود كه احدى او را نديد. و در ذيل (جمله فنفخنا فيها من روحنا) فرمود: روح مخلوق خدا است، يعنى روحى از امرمان.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -