انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 21 - 31 کهف

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


و كـذلك أ عـثـرنـا عـليـهـم ليـعلموا أ ن وعد الله حق و أ ن الساعة لا ريب فيها إ ذ يتنازعون بـيـنـهـم أ مـرهـم فـقـالوا ابـنـوا عـليـهـم بـنـيـانـا ربـهـم أ عـلم بـهـم قال الذين غلبوا على أ مرهم لنتخذن عليهم مسجدا (21)
سـيـقـولون ثـلثـة رابعهم كلبهم و يقولون خمسة سادسهم كلبهم رجما بالغيب و يقولون سـبـعـة و ثـامـنـهـم كـلبـهـم قـل ربـى أ عـلم بـعـدتـهـم مـا يـعـلمـهـم إ لا قليل فلا تمار فيهم إ لا مراء ظهرا و لا تستفت فيهم منهم أ حدا (22)
و لا تقولن لشى ء إ نى فاعل ذلك غدا (23)
إ لا أ ن يشاء الله و اذكر ربك إ ذا نسيت و قل عسى أ ن يهدين ربى لا قرب من هذا ارشدا (24)

 


ترجمه :

21 - و ايـنـچنين مردم را متوجه حال آنها كرديم تا بدانند وعده (رستاخيز) خداوند حق است و در پـايـان جـهـان و قـيـام قـيـامت شكى نيست ، در آن هنگام كه ميان خود در اين باره نزاع مى كردند: گروهى مى گفتند بنائى بر آن بسازيد (تا براى هميشه از نظر پنهان شوند و از آنـهـا سـخـن نـگـوئيـد كه ) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است (ولى آنها كه از رازشان آگاهى يافتند و آنرا دليلى بر رستاخيز ديدند) گفتند ما مسجدى در كنار (مدفن ) آنها مى سازيم (تا خاطره آنها فراموش نشود).
22 - گروهى خواهند گفت آنها سه نفر بودند كه چهارمينشان سگ آنها بود، و گروهى مى گـويـنـد پـنـج نـفـر بـودنـد كـه شـشـمـيـن آنـهـا سـگشان بود - همه اينها سخنانى بدون دليـل اسـت - و گـروهـى مـى گـويـنـد آنها هفت نفر بودند و هشتمينشان سگ آنها بود، بگو پـروردگـار مـن از تـعـداد آنـهـا آگـاهـتـر اسـت جـز گـروه كـمـى تـعداد آنها را نمى دانند، بـنـابـرايـن در بـاره آنـهـا جـز بـا دليـل سـخـن مـگـوى و از هـيـچـكـس پـيـرامـون آنـهـا سؤ ال منما.
23 - و هرگز نگو من فردا كارى انجام مى دهم .
24 - مـگـر ايـنـكـه خـدا بـخواهد، و هر گاه فراموش كردى (جبران نما) و پروردگارت را بخاطر بياور، و بگو اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند.
تفسير:
پايان ماجراى اصحاب كهف
بـه زودى داسـتـان هـجـرت اين گروه از مردان با شخصيت در آن محيط، در همه جا پيچيد، و شـاه جـبـار سخت برآشفت ، نكند هجرت يا فرار آنها مقدمه اى براى بيدارى و آگاهى مردم گـردد، و يـا به مناطق دور و نزديك بروند، و به تبليغ آئين توحيد و مبارزه با شرك و بتپرستى بپردازند.
لذا دسـتـور داد مـامـوران مـخـصـوص هـمـه جا به جستجوى آنها بپردازند، و اگر رد پائى يافتند آنان را تا دستگيريشان تعقيب كنند، و آنها را به مجازات برساند.
امـا هـر چه بيشتر جستند كمتر يافتند، و اين خود معمائى براى مردم محيط و نقطه عطفى در سـازمـان فكر آنها شد، و شايد همين امر كه گروهى از برترين مقامات مملكتى پشتپا بر همه مقامات مادى بزنند و انواع خطرات را پذيرا گردند سرچشمه بيدارى و آگاهى براى گروهى از مردم شد.
ولى بـه هـر حـال داستان اسرارآميز اين گروه در تاريخشان ثبت گرديد، و از نسلى به نـسـل ديـگـر انـتـقـال يـافـت ، و صـدهـا سـال بـر ايـن منوال گذشت ...
اكنون به سراغ مامور خريد غذا برويم و ببينيم بر سر او چه آمد، او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب بازماند، شكل ساختمانها به كلى دگرگون شده ، قيافه ها همه ناشناس ، لبـاسـهـا طـرز جـديدى پيدا كرده و حتى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض ‍ شده اسـت ويـرانـه هـاى ديـروز تـبـديـل بـه قـصـرهـا و قـصـرهـاى ديـروز بـه ويـرانـه هـا مبدل گرديده !
شـايـد در يـك لحـظـه كوتاه فكر كرد هنوز خواب است و آنچه مى بيند رؤ يا است چشمهاى خود را بهم مى مالد اما متوجه مى شود آنچه را مى بيند عين واقعيتى عجيب و باورناكردنى .
او هـنـوز فـكـر مـى كـنـد خـوابـشـان در غـار يك روز يا يك نيمه روز بوده است پس اينهمه دگرگونى چرا؟ اينهمه تغييرات در يك روز چگونه امكان پذير است .
از سوى ديگر قيافه او براى مردم نيز عجيب و نامانوس است ، لباس او، طرز سخن گفتن او، و چـهـره و سـيـماى او، همه براى آنها تازه است ، و شايد اين وضع نظر عده اى را به سوى او جلب كرد و به دنبالش روان شدند.
تـعـجـب او هـنـگامى به نهايت رسيد كه دست در جيب كرد تا بهاى غذائى را كه خريده بود بـپـردازد، فـروشـنـده چـشـمـش بـه سـكـهـاى افـتـاد كـه بـه 300 سـال قـبـل و بـيشتر تعلق داشت ، و شايد نام دقيانوس شاه جبار آن زمان بر آن نقش بود، هنگامى كه توضيح خواست ، او در جواب گفت تازگى اين سكه را به دست آورده ام !
كـم كم از قرائن احوال بر مردم مسلم شد كه اين مرد يكى از گروهى است كه نامشان را در تـاريـخ 300 سـال قـبـل خـوانـده انـد و در بـسـيـارى از محافل سرگذشت اسرارآميزشان مطرح بوده است .
و خود او نيز متوجه شد كه در چه خواب عميق و طولانى او و يارانش فرو رفته بودند.
اين مساله مثل بمب در شهر صدا كرد، و زبان به زبان در همه جا پيچيد.
بـعـضى از مؤ رخان مى نويسند در آن ايام زمامدار صالح و موحدى بر آنها حكومت مى كرد، ولى هـضـم مـسـاله مـعـاد جـسـمـانـى و زنـده شـدن مردگان بعد از مرگ براى مردم آن محيط مـشـكـل بـود جـمـعـى از آنـهـا نمى توانستند باور كنند كه انسان بعد از مردن به زندگى بـازمـى گـردد، اما ماجراى خواب اصحاب كهف دليل دندانشكنى شد براى آنها كه طرفدار معاد جسمانى بودند.
و لذا قرآن در نخستين آيه مى گويد:
هـمـانـگـونـه كه آنها را به خواب فرو برديم از آن خواب عميق و طولانى بيدار كرديم و مـردم را مـتـوجه حالشان نموديم ، تا بدانند وعده رستاخيز خداوند حق است (و كذلك اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعد الله حق ).
و در پايان جهان و قيام قيامت شكى نيست (و ان الساعة لا ريب فيها).
چـرا كـه ايـن خـواب طـولانـى كـه صـدهـا سـال بـه طول انجاميد بى شباهت به مرگ نبود و بيدار شدنشان همچون رستاخيز، بلكه ميتوان گفت ايـن خـواب و بـيـدارى از پارهاى جهات از مردن و بازگشتن به حيات ، عجيبتر بود، زيرا صدها سال بر آنها گذشت در حالى كه بدنشان نپوسيد، در حالى كه نه غذائى خوردند و نـه آبـى نـوشـيـدنـد، در ايـن مـدت طـولانـى چـگـونـه زنـده مـانـدنـد؟ آيـا ايـن دليـل بـر قـدرت خـدا بـر هـر چـيـز و هر كار نيست ؟ حيات بعد از مرگ با توجه به چنين صحنهاى مسلما امكان پذير است .
بـعـضى از مؤ رخان نوشته اند كه مامور خريد غذا به سرعت به غار بازگشت و دوستان خـود را از مـاجـرا آگـاه سـاخـت ، هـمـگى در تعجب عميق فرو رفتند، و از آنجا كه احساس مى كردند همه فرزندان و برادران و دوستان را از دست داده اند، و هيچكس از ياران سابق آنها زنده نمانده تحمل اين زندگى براى آنها سخت و ناگوار بود، از خدا خواستند كه چشم از اين جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنين شد.
آنها چشم از جهان پوشيدند و جسدهاى آنها در غار مانده بود كه مردم به سراغشان آمدند.
در اينجا نزاع و كشمكش بين طرفداران مساله معاد جسمانى و مخالفان آنها در گرفت .
مـخـالفـان سـعـى داشـتـنـد كـه مـسـاله خـواب و بـيـدارى اصـحـاب كهف به زودى به دست فـرامـوشـى سـپـرده شـود، و ايـن دليـل دندانشكن را از دست موافقان بگيرند، لذا پيشنهاد كـردنـد در غـار گـرفـتـه شـود، تا براى هميشه از نظر مردم پنهان گردند (اذ يتنازعون بينهم امرهم فقالوا ابنوا عليهم بنيانا).
و براى خاموش كردن مردم مى گفتند زياد از آنها سخن نگوئيد، آنها سرنوشت اسرارآميزى داشتند كه پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است (ربهم اعلم بهم ).
بنابراين داستان آنها را رها كنيد و به حال خودشان واگذاريد
در حالى كه مؤ منان راستين كه از اين امر آگاهى يافته بودند و آن را سند زنده اى براى اثـبـات رسـتـاخـيـز به مفهوم حقيقيش ‍ مى دانستند، سعى داشتند اين داستان هرگز فراموش نـشـود، و لذا گـفـتـنـد: ما در كنار مدفن آنها مسجد و معبدى مى سازيم تا مردم ياد آنها را از خـاطـره هـا هـرگـز نـبـرنـد بـه عـلاوه از روح پـاك آنـهـا اسـتـمـداد طـلبـنـد (قال الذين غلبوا على امرهم لنتخذن عليهم مسجدا).
در تفسير آيه فوق احتمالات متعدد ديگرى داده اند كه به هنگام ذكر نكته ها به بعضى از آنها اشاره خواهيم كرد.
آيـه بـعـد بـه پـاره اى از اخـتلافات اشاره مى كند كه در ميان مردم در زمينه اصحاب كهف وجود دارد، از جمله : در باره تعداد آنها مى گويد:
گـروهـى از مـردم خـواهند گفت آنها سه نفر بودند كه چهارمينشان سگشان بود (سيقولون ثلاثة رابعهم كلبهم ).
و گـروهـى مـى گـويـنـد پـنـج نـفر بودند كه ششمين آنها سگ آنها بود (و يقولون خمسة سادسهم كلبهم ).
همه اينها سخنانى بدون دليل و تير در تاريكى است . (رجما بالغيب ).
و گـروهـى مـى گـويند آنها هفت نفر بودند و هشتمين آنها سگ آنها بود (و يقولون سبعة و ثامنهم كلبهم ).
بـگـو پـروردگـار مـن از تـعـداد آنـهـا آگـاهـتـر اسـت (قل ربى اعلم بعدتهم ).
تـنـهـا گـروه كـمـى تـعـداد آنـهـا را مـى دانـنـد (مـا يـعـلمـهـم الا قليل ).
گـر چـه در جـمـله هـاى فـوق قـرآن بـا صـراحـت تـعـداد آنها را بيان نكرده است ، ولى از اشـاراتـى كـه در آيـه وجـود دارد مـى تـوان فـهـمـيـد كـه قـول سـوم هـمـان قـول صـحـيـح و مـطـابـق واقـع اسـت ، چـرا كـه بـه دنبال قول اول و دوم كلمه رجما بالغيب (تير در تاريكى ) كه اشاره به بى اساس بودن آنـهـا اسـت آمـده ، ولى در مـورد قـول سـوم نـه تنها چنين تعبيرى نيست ، بلكه تعبير بگو پـروردگـارم از تـعـداد آنـهـا آگاهتر است و همچنين تعداد آنها را تنها گروه كمى مى دانند ذكـر شـده اسـت كـه ايـن خـود دليـلى اسـت بـر تـايـيـد ايـن قـول و در هـر حـال در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كـنـد در مـورد آنـهـا بـحـث مـكـن جـز بـحـث مستدل و توأ م با دليل و منطق (فلا تمار فيهم الا مراء ظاهرا) .
مـراء بـطـورى كـه راغـب در مـفـردات مـى گـويـد - در اصل از مريت الناقة يعنى پستان شتر را بدست گرفتم براى دوشيدن گرفته شده است ، سپس به بحث و گفتگو پيرامون چيزى كه مورد شك و ترديد است اطلاق گرديده .
و بـسـيـار مـى شـود كـه در گـفـتـگـوهـاى لجـاجـت آمـيـز و دفـاع از باطل به كار مى رود، ولى ريشه اصلى آن محدود به اين معنى نيست ، بلكه هر نوع بحث و گـفـتـگـو را در بـاره هـر مـطـلبـى كـه مـحـل تـرديـد اسـت شامل مى شود
ظاهر به معنى غالب و مسلط و پيروز است .
بنابر اين جمله (فلا تمار فيهم الا مراء ظاهرا) مفهومش اين است كه آنچنان با آنها منطقى و مستدل سخن بگو كه برترى منطق تو آشكار گردد.
اين احتمال را نيز بعضى در تفسير آيه گفته اند كه بطور خصوصى با مخالفان لجوج بـحـث و گـفـتـگـو نكن چرا كه هر چه بگوئى تحريفش مى كنند، بلكه آشكارا و در حضور مردم گفتگو كن ، تا نتوانند حقيقت را تحريف يا انكار نمايند
ولى تـفـسـيـر اول صـحـيـحـتـر بـه نـظـر مـيـرسـد، بـه هـر حـال مـفـهـوم سـخـن اين است كه تو بايد به اتكاء وحى الهى با آنها سخن بگوئى زيرا مـحـكـمـتـريـن دليـل در ايـن زمـيـنـه هـمين دليل است ، و بنا بر اين از احدى از آنها كه بدون دليـل سـخـن مـى گـويـنـد در بـاره تـعـداد اصـحـاب كـهـف سـؤ ال نكن (و لا تستفت فيهم منهم احدا).
آيه بعد يك دستور كلى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دهد كه هرگز نگو مـن فـلان كـار را فـردا انـجـام مـى دهـم (و لا تـقـولن لشـى ء انـى فاعل ذلك غدا).
مگر اينكه خدا بخواهد (الا ان يشاء الله )
يعنى در رابطه با اخبار آينده و تصميم بر انجام كارها، حتما جمله انشاء الله
را اضافه كن ، چرا كه اولا تو هرگز مستقل در تصميمگيرى نيستى و اگر خدا نخواهد هيچ كـس تـوانـائى بـر هـيـچـكـار را نـدارد، بنا بر اين براى اينكه ثابت كنى نيروى تو از نيروى لا يزال او است و قدرتت وابسته به قدرت او جمله انشاء الله (اگر خدا بخواهد) را حتما به سخنت اضافه كن .
ثـانـيـا: خـبـر دادن قـطـعـى بـراى انـسـان كـه قـدرتـش مـحـدود اسـت و احتمال ظهور موانع مختلف مى رود صحيح و منطقى نيست ، و چه بسا دروغ از آب در آيد، مگر اينكه با جمله انشاء الله همراه باشد.
بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمال ديگرى در تفسير آيه فوق گفته اند و آن اينكه منظور نفى استقلال انسان در كارها است مفهوم آيه چنين است : تو نمى توانى بگوئى من فلان كار را فردا انجام خواهم داد مگر خدا بخواهد.
البـتـه لازمـه ايـن سـخـن آن اسـت كـه اگـر جـمـله انـشـاء الله را بـيـفـزائيـم سـخـن كـامـل خـواهـد بـود، امـا ايـن لازمـه جـمـله اسـت نـه مـتـن آنـچـنـانـكـه در تـفـسـيـر اول گفته شد.
شـان نـزولى را كـه در مـورد آيـات فـوق نـقـل كـرديـم تـفـسـيـر اول را تـايـيد مى كند، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بدون ذكر انشاء الله بـه كـسـانـى كـه پـيـرامـون اصـحـاب كـهـف و مـانـنـد آن سـؤ ال كرده بودند قول توضيح و جواب داد، به همين جهت مدتى وحى الهى به تاخير افتاد، تـا بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين زمينه هشدار داده شود و سرمشقى براى همه مردم باشد
سـپـس در تـعـقـيـب اين جمله ، قرآن مى گويد هنگامى كه ياد خدا را فراموش كردى بعد كه متوجه شدى پروردگارت را بخاطر بياور (و اذكر ربك
اذا نسيت ).
اشـاره به اينكه اگر بخاطر فراموشى جمله انشاء الله را به سخنانى كه از آينده خبر مـى دهـى نـيـفـزائى هـر مـوقـع بـيـادت آمد فورا جبران كن و بگو انشاء الله ، كه اين كار گذشته را جبران خواهد كرد.
و بـگـو امـيـدوارم كـه پـروردگـارم مـرا بـه راهـى روشـنـتـر از ايـن هـدايـت كـنـد (و قل عسى ان يهدين ربى لاقرب من هذا رشدا).
نكته ها:
1 - رجما بالغيب
رجم در اصل به معنى سنگ يا پراندن سنگ است ، سپس به هر نوع تيراندازى اطلاق شده اسـت ، و گـاه بـه مـعـنـى كـنـائى مـتـهـم سـاخـتـن يـا قـضـاوت بـه ظـن و گـمـان استعمال مى شود. و كلمه (بالغيب ) تاكيدى بر اين معنا است ، يعنى غائبانه قضاوت بى ماخذ در باره چيزى كردن .
ايـن تـعـبير شبيه همان چيزى است كه در فارسى ميگوئيم تير در تاريكى انداختن از آنجا كـه انـداخـتـن تـير در تاريكى غالبا به هدف اصابت نمى كند اين نوع قضاوتها غالبا درست از آب در نمى آيد.
2 - واو در جمله و ثامنهم كلبهم
در آيات فوق جمله رابعهم كلبهم و سادسهم كلبهم هر دو بدون واو آمده است در حالى كه جـمـله و ثـامـنـهم كلبهم با واو شروع مى شود، از آنجا كه تمام تعبيرات قرآن حتما داراى نكتهاى است مفسران در معنى اين واو سخن فراوان گفته اند.
شايد بهترين تفسير اين باشد كه اين واو اشاره به آخرين سخن و
آخـريـن حـرف اسـت ، چـنـانـكـه در ادبـيـات امـروز نـيـز اخـيـرا ايـن تـعـبـيـر مـعـمول شده كه هنگام برشمردن چيزى ، تمام افراد آن بحث را بدون واو ذكر مى كنند، اما آخـريـن آنـهـا حـتـمـا بـا واو خواهد بود، مثلا مى گوئيم زيد، عمر، حسن و محمد آمدند اين واو اشاره به پايان كلام و بيان آخرين مصداق و موضوع است .
ايـن سـخـن از مـفسر معروف ابن عباس نقل شده و بعضى از مفسران ديگر آنرا تاييد كرده و ضـمـنـا خـواسـته است از همين كلمه واو تاييدى براى اينكه عدد واقعى اصحاب كهف عدد هفت بـوده است استفاده كند، زيرا قرآن پس از بيان گفته هاى بى اساس ‍ ديگران ، عدد حقيقى آنها را در پايان بيان كرده است .
بـعـضـى ديـگـر از مـفـسـران مـانـنـد فـخـر رازى و قـرطـبـى تـفسير ديگرى براى اين واو نـقـل كـرده انـد كـه خـلاصـه اش چـنـيـن اسـت : عـدد هـفـت نـزد عـرب بـه عـنـوان يـك عـدد كـامـل شـمـرده مـى شـود، بـه هـمـيـن جـهت تا هفت را بدون واو مى آورند، اما همينكه از اين عدد گـذشتند واو كه دليل آغاز كلام و استيناف است مى آورند، لذا در اصطلاح ادباء عرب به واو ثمانيه معروف شده است
در آيـات قـرآن نـيـز غـالبـا بـه اين مطلب برخورد مى كنيم كه مثلا در سوره توبه آيه 112 هـنـگامى كه صفات مجاهدان فى سبيل الله را مى شمرد هفت صفت را بدون واو ذكر مى كـنـد ولى بـه صفت هشتم كه مى رسد مى گويد: و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله .
و در آيـه 5 سـوره تـحـريـم در وصف زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از ذكر هفت صفت هشتمين را با واو آورده مى گويد ثيبات و ابكارا.
و در سـوره زمـر در آيـه 71 هـنـگامى كه سخن از درهاى جهنم مى گويد مى فرمايد فتحت أ بـوابها (درهاى آن گشوده مى شود) اما در دو آيه بعد هنگامى كه سخن از درهاى بهشت به مـيـان مـى آيـد مـى فـرمـايد: و فتحت أ بوابها آيا اين بخاطر آن نيست كه درهاى جهنم هفت و درهاى بهشت هشت است ؟
البـتـه شـايـد ايـن يـك قـانـون كـلى نـبـاشـد، ولى در غـالب مـوارد چـنـيـن است ، و به هر حال نشان مى دهد كه حتى وجود يك واو در قرآن حساب شده و براى بيان واقعيتى است .
3 - مسجد در كنار آرامگاه
ظـاهـر تعبير قرآن اين است كه اصحاب كهف سرانجام بدرود حيات گفتند و به خاك سپرده شدند، و كلمه عليهم شاهد اين مدعا است ، سپس علاقه مندان به آنها تصميم گرفتند معبدى در كنار آرامگاه آنان بسازند، قرآن اين موضوع را در آيات فوق با لحن موافقى آورده است و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه سـاخـتـن معبد به احترام قبور بزرگان دين نه تنها حرام نيست - آنچنان كه وهابيها مى پندارند - بلكه كار خوب و شايسته اى است .
اصـولا بـنـاهـاى يادبود كه خاطره افراد برجسته و با شخصيت را زنده مى دارد هميشه در مـيـان مردم جهان بوده و هست ، و يك نوع قدردانى از گذشتگان ، و تشويق براى آيندگان در آن كار نهفته است ، اسلام نه تنها از اين كار نهى نكرده بلكه آنرا مجاز شمرده است .
وجود اينگونه بناها يك سند تاريخى بر وجود اين شخصيتها و برنامه و تاريخشان است ، بـه هـمـيـن دليـل پـيامبران و شخصيتهائى كه قبر آنها متروك مانده تاريخ آنها نيز مورد ترديد و استفهام قرار گرفته است .
ايـن نـيـز واضـح اسـت كـه ايـن گـونه بناها كمترين منافاتى با مسئله توحيد و اختصاص پرستش به الله ندارد، زيرا احترام ، مطلبى است ، و عبادت و پرستش مطلبى ديگر.
البته اين موضوع . بحث فراوانى دارد كه اينجا جاى آن نيست .
4 - همه چيز با اتكاء بر مشيت خدا
آوردن جـمـله ان شـاء الله بـه هنگام بيان تصميم هاى مربوط به آينده ، نه تنها يك نوع ادب در پـيـشـگاه خدا است ، بلكه بيان اين حقيقت مهم نيز هست كه ما چيزى از خود نداريم هر چـه هـسـت از نـاحـيـه او اسـت ، مـستقل بالذات خدا است ، و ما همه متكى باو هستيم ، تا اراده او نـبـاشـد اگـر تيغهاى عالم از جا حركت كنند حتى يك رگ را نخواهند بريد، و اگر اراده او بـاشـد هـمـه چـيـز بـه سـرعـت تـحـقـق مـى يـابـد و حـتـى شـيـشـه را در بغل سنگ نگه مى دارد.
اين در حقيقت همان مفهوم توحيد افعالى است كه در عين وجود اختيار و آزادى اراده انسان ، وجود هر چيز و هر كار را به مشيت خدا وابسته مى كند.
اين تعبير با افزايش دادن توجه ما را به خدا در كارها، به ما نيرو و قدرت مى بخشد ، و هم دعوت به پاكى و صحت عمل مى كند.
از پـارهـاى از روايـات استفاده مى شود كه اگر كسى سخنى را در ارتباط با آينده بدون انشاء الله بگويد خدا او را به خودش ‍ واميگذارد و از زير چتر حمايتش بيرون مى برد.
در حـديـثـى از امـام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم : امام دستور داده بود نامهاى بنويسند، هـنـگـامـى كـه نـامـه پـايـان يـافت و به خدمتش ‍ دادند ملاحظه كرد، انشاء الله در آن نبود، فـرمـود: كـيـف رجـوتـم ان يـتـم هـذا و ليـس فـيـه اسـتـثـنـاء، انـظـروا كـل مـوضـع لا يكون فيه استثناء فاستثنوا فيه شما چگونه امى دوار بوديد كه اين نامه (يـا ايـن كار) به پايان برسد در حالى كه انشاء الله در آن نيست ، نگاه كنيد در هر جاى آن نيست بگذاريد.
5- پاسخ به يك سؤ ال
در آيات فوق خوانديم خداوند به پيامبرش مى گويد هنگامى كه خدا را فراموش كردى و بعد متذكر شدى ياد او كن
اشاره به اينكه اگر تكيه بر مشيت او با جمله انشاء الله ، نكردى هر گاه به خاطرت آمد جبران نما.
در احـاديـث مـتـعـددى كـه در تـفـسـيـر آيـه فـوق از اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) نـقـل شـده نـيـز روى ايـن مـسـاله تـاكـيـد گـرديـده اسـت كـه حـتـى پـس ‍ از گـذشـتـن يكسال نيز به خاطرتان آمد كه انشاء الله نگفته ايد گذشته را جبران نمائيد

اكـنـون ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كه نسيان مگر براى پيامبر ممكن است در حالى كه اگر نـسـيـان بـه فـكـر او راه يـابـد مـردم بـه گـفـتـار و اعـمـال او اعـتـمـاد كـامـل نـمـى تـوانـنـد داشـتـه بـاشـنـد، و هـمـيـن اسـت دليل معصوم بودن پيامبران و امامان از خطا و نسيان حتى در موضوعات .
امـا با توجه به اينكه در بسيارى از آيات قرآن ديده ايم روى سخن به پيامبران است اما مـقـصـود و مـنـظـور تـوده مـردم هـسـتـنـد، پـاسـخ ايـن سـؤ ال روشـن مـى شود، و طبق ضرب المثل عرب از باب اياك اعنى و اسمعى يا جاره است يعنى روى سخنم با تو است اى كسى كه نزد من هستى اما همسايه ، تو بشنو.
بـعـضـى از مـفـسـران بـزرگ پـاسـخ ديـگـرى بـه ايـن سـؤ ال گفته اند كه ما ذيل آيه سوره انعام آورده ايم (تفسير نمونه جلد 5 صفحه 289)
آيه و ترجمه


 


و لبثوا فى كهفهم ثلثمائة سنين و ازدادوا تسعا (25)
قـل الله اعـلم بـمـا لبـثـوا له غـيب السموات و الارض ابصر به و اسمع ما لهم من دونه من ولى و لا يشرك فى حكمه احدا (26)
و اتل ما اوحى اليك من كتاب ربك لا مبدل لكلماته و لن تجد من دونه ملتحدا (27)

 


ترجمه :

25 - آنـهـا در غـار خـود سـيـصـد سـال درنـگ كـردنـد، و نـه سال نيز بر آن افزودند.
26 - بـگـو خـداوند از مدت توقفشان آگاهتر است ، غيب آسمانها و زمين از آن او است راستى چـه بـيـنـا و چـه شنوا است ؟ آنها هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند، و هيچكس در حكم او شريك نيست .
27 - آنـچـه بـتـو از كـتـاب پـروردگـارت وحـى شـده تـلاوت كـن ، هـيچ چيز سخنان او را دگرگون نمى سازد، و ملجا و پناهگاهى جز او نمى يابى !.
تفسير:
خواب اصحاب كهف
از قـرائن مـوجـود در آيات گذشته اجمالا بدست آمد كه خواب اصحاب كهف يك خواب بسيار طـولانـى بـود، اين موضوع حس ‍ كنجكاوى هر شنونده اى را برمى انگيزد و مى خواهد دقيقا بـدانـد آنـهـا چند سال در اين خواب طولانى بوده اند؟ در آخرين آيات اين داستان كه آيات مورد بحث است شنونده را از ترديد بيرون
مى آورد و مى گويد:
(آنـهـا در غـار خـود سـيـصـد سـال درنـگ كـردنـد و نـه سال نيز بر آن افزودند)! (و لبثوا فى كهفهم ثلاث ماءة سنين و ازدادوا تسعا).
بـنـابـرايـن مـجـمـوع مـدت تـوقـف و خـواب آنـهـا در غـار سـيـصـد و نـه سال بود.
جـمـعـى مـعـتـقـدنـد ايـن تـعـبـيـر كـه بـجـاى 309 سـال ، فـرمـوده اسـت 300 سـال و نـه سـال بر آن افزودند، اشاره به تفاوت سالهاى شمسى و قمرى است چرا كه آنـهـا بـه حـسـاب سـالهاى شمسى سيصد سال توقف كردند، و با محاسبه سالهاى قمرى سـيـصـد و نـه سـال ، و اين از لطائف تعبير است كه با يك تعبير جزئى در عبارت واقعيت ديگرى را كه نياز به شرح دارد بازگو كنند.
سـپـس بـراى ايـنـكه به گفتگوهاى مختلف مردم در اين باره پايان دهد مى گويد: (بگو خداوند از مدت توقف آنها آگاهتر است ) (قل الله اعلم بما لبثوا).
چـرا كـه (غـيـب آسـمـانـهـا و زمـيـن از آن او اسـت )، و او از هـر كـس بـه حال آنها آگاهتر مى باشد (له غيب السماوات و الارض ).
كـسـى كـه از پـنـهان و آشكار، در مجموعه جهان هستى با خبر است چگونه ممكن است از مدت توقف اصحاب كهف آگاه نباشد.
(راستى او چه بينا و چه شنوا است ) (ابصر به و اسمع ).
(بـه همين دليل ساكنان آسمانها و زمين هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند) (مالهم من دونه من ولى ).
در ايـنـكـه ضـمـيـر (مـالهـم ) به چه كسانى برمى گردد در ميان مفسران گفتگو است ، جمعى معتقدند كه اشاره به ساكنان زمين و آسمان است ، ولى بعضى ديگر آنرا اشاره به (اصـحـاب كـهـف ) مـى دانـند، يعنى اصحاب كهف ولى و سرپرستى جز خدا نداشتند، او بود كه در اين ماجرا همه جا با آنها بود و از آنان حمايت مى كرد.
ولى بـا تـوجـه بـه جـمـله قـبـل از آن كـه از غـيـب آسـمـانـها و زمين سخن مى گويد تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.
و در پايان آيه اضافه مى كند (و هيچكس در حكم خداوند شريك نيست ) (و لا يشرك فى حكمه اءحدا).
در حقيقت اين تاءكيدى است بر ولايت مطلقه خداوند كه نه شخص ديگرى بر جهانيان ولايت دارد، و نـه كـسـى شـريـك در ولايـت او اسـت ، يـعـنـى نـه بالاستقلال و نه مشتركا شخص ديگرى در ولايت جهان نفوذ ندارد.
در آخـريـن آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده و مى گويد: (آنـچـه بـه تـو از كـتـاب پـروردگـارت وحـى شـده تـلاوت كـن ) (و اتل ما اوحى اليك من كتاب ربك ).
و اعتنا به گفته هاى اين و آن كه آميخته به دروغ و خرافات و مطالب بى اساس است مكن ، تكيه گاه بحث تو در اين امور تنها بايد وحى الهى باشد.
چـرا كـه هـيـچ چيز سخنان او را دگرگون نمى كند و (در گفتار (و معلومات ) او تغيير و تبديل راه ندارد) (لا مبدل لكلماته ).
كـلام و عـلم او هـمچون علم و كلام بندگان نيست كه هر روز بر اثر كشف و آگاهى تازه اى دستخوش تغيير و تبديل شود، و به همين جهت صددرصد نتوان بر آن اعتماد نمود.
روى همين جهات (هيچ ملجاء و پناهگاهى جز او نمى يابى ) (و لن تجد من دونه ملتحدا).
(مـلتحد) از ماده (لحد) (بر وزن مهد) به معنى حفره اى است كه از وسط به يكى از دو طـرف مـايـل شـده بـاشـد (هـمـانـنـد لحـدى كـه بـراى قـبـر مـى سـازند) و به همين جهت (مـلتـحـد) بـه جـائى گـفـتـه مـى شـود كـه انـسـان تمايل به آن پيدا مى كند، و سپس به معنى (ملجاء و پناهگاه ) آمده است .
شايان توجه اينكه دو آيه اخير از چندين راه ، احاطه علمى خداوند را به همه موجودات عالم بيان كرده است :
- نـخـسـت مـى گـويـد: غـيـب آسـمـانـهـا و زمـيـن از آن او اسـت ، و بـه هـمـيـن دليل او از همه آنها آگاه است .
- سپس اضافه مى كند: او چه بينا و چه شنوا است ؟!
- باز مى گويد: تنها ولى و سرپرست او است ، و او از همه آگاهتر است .
- و نيز اضافه مى كند: هيچكس در حكم او شركت ندارد تا علم و دانش او محدود شود.
- سـپـس مى فرمايد: در علم و كلام او تغيير و تبديلى پيدا نمى شود تا از ارزش و ثبات آن بكاهد.
- و در آخرين جمله مى گويد: تنها پناهگاه در عالم او است ، و طبعا او از
تمام پناهندگان خويش آگاهى دارد.
نكته ها:
1 - داستان اصحاب كهف در احاديث اسلامى
دربـاره اصـحـاب كهف روايات فراوانى در منابع اسلامى ديده مى شود كه بعضا از نظر اسـنـاد قـابـل اعـتـمـاد نمى باشند، و به همين دليل در ميان بعضى از آنها تضاد و اختلاف وجود دارد.
از مـيان روايات ، روايتى كه على بن ابراهيم قمى در تفسيرش آورده از نظر متن و مضمون و هماهنگى با آيات قرآن بهتر به نظر مى رسد كه خلاصه اش چنين است :
امـام صـادق (عـليـه السـلام ) در مـورد (اصحاب كهف و رقيم ) چنين فرمود: آنها در زمان پـادشـاه جبار و گردنكشى بودند كه اهل كشور خود را به پرستش بتها دعوت مى كرد، و هـر كـس دعـوت او را اجابت نمى نمود به قتل مى رساند، اين گروه (اصحاب كهف ) جمعيتى بـا ايـمان بودند كه پرستش خداوند بزرگ مى كردند (ولى ايمان خود را از دستگاه شاه جبار مكتوم مى داشتند).
شـاه جـبـار مـاءمـورانـى بـر دروازه پـايتخت گماشته بود و هر كس مى خواست بيرون رود مجبور بود بر بتانى كه در آنجا قرار داشت سجده كند.
اين گروه با ايمان هر طور بود - به عنوان صيد كردن - از شهر بيرون آمدند (و تصميم داشتند به شهر خود كه محيط بسيار آلوده اى بود ديگر باز نگردند).
در مـسـيـر خود به چوپانى برخورد كردند كه او را دعوت به خداوند يگانه نمودند و او نپذيرفت ، ولى عجيب اينكه سگ چوپان به دنبال آنها به راه افتاد،
و هرگز از آنان جدا نشد آنها كه از آئين بت پرستى فرار كرده بودند در پايان روز به غـارى رسـيـدنـد، و تصميم گرفتند مقدارى در غار استراحت كنند، خداوند خواب را بر آنها چيره كرد، همانگونه كه در قرآن مى فرمايد (سالها آنها را در خواب فرو برديم ).
آنـهـا آن قـدر خـوابـيـدند كه آن شاه جبار مرد، و مردم شهر نيز يكى پس از ديگرى از دنيا رفتند، و زمان ديگر و جمعيت ديگرى جاى آنها را گرفتند.
اصـحـاب كـهـف پس از اين خواب طولانى بيدار شدند و از يكديگر درباره مقدار خواب خود سئوال كردند، نگاهى به خورشيد كردند ديدند بالا آمده گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز خوابيده ايم !.
سـپـس به يك نفر از خودشان ماموريت دادند و گفتند اين سكه نقره را بگير و به صورت نـاشناس داخل شهر شو، و براى ما غذائى تهيه كن ، اما مواظب باش تو را نشناسند، زيرا اگـر از وضـع مـا آگـاه شـونـد يـا مـا را بـه قـتـل مـى رسـانند و يا به آئين خود باز مى گردانند.
آن مـرد وارد شـهـر شـد امـا منظره شهر را بر خلاف آنچه بخاطر داشت مشاهده كرده و جمعيت غير از آن جمعيتى بودند كه او مى شناخت ، اصولا لغت آنها را درست نمى فهميد، همانگونه كـه آنها نيز زبان او را درست درك نمى كردند، به او گفتند تو كيستى و از كجا مى آئى ؟!
او سـرانـجـام پـرده از روى اسرارش برداشت ، پادشاه آن شهر (كه در آن زمان خداپرست بـود) بـا يـارانش همراه آن مرد به سوى غار حركت كردند، هنگامى كه به در غار رسيدند بـه درون نـگـاه مى كردند، بعضى مى گفتند اينها سه نفر بيشتر نيستند كه چهارمين سگ آنـهـا اسـت ، بعضى مى گفتند پنج نفرند كه ششمين سگ آنهاست ، و بعضى مى گفتند هفت نفرند كه هشتمين سگ آنها است .
در اين حال خداوند آنها را در حجابى از رعب قرار داده بود به گونه اى
كـه هـيچيك جرات داخل شدن در غار را، جز همان فردى كه از آنها بود، نداشتند، هنگامى كه رفيقشان وارد غار شد آنها را وحشت زده ديد، زيرا گمان مى كردند كه جمعيت حاضر بر در غـار يـاران (دقـيـانوس ) پادشاه جبار بت پرست هستند، ولى او آنها را از ماجراى خواب طولانيشان آگاه ساخت ، و به آنها گفت خداوند آنانرا آيتى براى مردم قرار داده است .
آنـهـا خـوشـحـال شـدنـد، و اشـك شـادى فـرو ريـخـتـنـد و از خـدا خـواسـتـنـد كـه آنـهـا را بـه حال سابق بازگرداند.
امـا پـادشـاه آن زمان گفت سزاوار است كه ما در اينجا مسجدى بسازيم ، زيرا آنها گروهى باايمان بودند.
در ايـنـجـا امـام اضافه فرمود كه آنها در هر سال دو بار پهلو به پهلو مى شدند و سگ آنها بر در غار دست خود را بر زمين گسترده (و مراقب ) بود)
در حـديث ديگرى از على (عليه السلام ) شرح مبسوطى درباره اصحاب كهف مى خوانيم كه خـلاصـه اش چـنـيـن اسـت : (آنـهـا در آغـاز شـش نفر بودند كه دقيانوس آنانرا به عنوان وزراى خود انتخاب كرده بود، و هر سال يك روز را براى آنها عيد مى گرفت .
در يكى از سالها در حالى كه روز عيد بود، فرماندهان بزرگ لشگر در طرف راست ، و مـشـاوران مـخـصـوص در طـرف چپ او قرار داشتند، يكى از فرماندهان به او آگاهى داد كه لشـگـر ايـران وارد مرزها شده است ، او آنچنان از شنيدن اين خبر غم انگيز، ناراحت شد كه بـر خـود لرزيـد و تـاج از سـرش فـرو افـتاد، يكى از اين وزيران كه (تمليخا) نام داشت در دل گفت اين مرد گمان مى كند خدا است ، اگر چنين است پس چرا اين چنين غم زده شد به علاوه او تمام صفات بشرى را دارد؟!
وزراى شـش گـانـه او هـر روز در مـنزل يكى جمع مى شدند، و آن روز نوبت (تمليخا) بود.
او غـذاى خـوبـى بـراى دوسـتـان تـهـيـه ديـد، ولى بـا ايـن حال پريشان به نظر مى رسيد (و دست به سوى غذا دراز نمى كرد، دوستان از او جوياى حال شدند) او گفت مطلبى در دل من افتاده كه مرا از غذا و آب و خواب انداخته است ، آنها از ماجرا سئوال كردند.
او گفت : من در اين آسمان بلند پايه كه بدون ستون برپا است و كسى كه خورشيد و ماه را بـه صـورت دو نـشـانـه روشـن در آن به حركت واداشته ، و آن كس كه صفحه آن را با سـتـارگـان زينت بخشيده ، بسيار انديشه و مطالعه كردم ، سپس به اين زمين نگاه كردم و بـا خـود گـفـتـم چـه كسى آن را از آب بيرون آورد و گسترده ساخت ؟ و چه كسى اضطراب آنـرا بـا كـوه ها آرامش بخشيد؟ سپس در حال خودم به انديشه فرو رفتم ، و با خود گفتم چـه كسى مرا از حالت جنينى به بيرون رحم مادر فرستاد؟ چه كسى به من از پستان مادر شير گوارا بخشيد و تغذيه نمود؟ و بالاخره چه كسى مرا پرورش داد؟.
از مـجـمـوع ايـن مسائل فهميدم كه همه اينها سازنده و آفريدگار و مدبرى دارد كه او حتما غير از (دقيانوس ) است ، هم او مالك الملوك است و حاكم بر آسمانها.
هـنـگـامـى كـه اين سخنانرا با صراحت و خلوص ادا كرد، آنچه از دلش برخاسته بود بر دل يـاران نـشـسـت ، نـاگـهـان همگى بر پاى او افتادند و بوسه زدند و گفتند: الله به وسيله تو ما را از ضلالت به هدايت دعوت كرد اكنون بگو چه كنيم ؟!.
(تـمـليـخـا) بـرخـاست مقدارى خرما از باغستانى كه داشت به سه هزار درهم فروخت و پولها را برداشت ، و بر اسبها سوار شدند، و از شهر بيرون راندند.
هـنـگـامـى كه سه ميل راه رفتند (تمليخا) به آنها گفت : برادران ! پادشاهى و وزارت گذشت ، راه خدا را با اين اسبهاى گران قيمت نمى توان پيمود، پياده شويد تا پياده اين راه را طى كنيم ، شايد خداوند گشايشى در كار فرو بسته ما كند.
آنـهـا اسـبـهـا را رهـا كـردنـد، و پـياده به راه افتادند، هفت فرسخ در آن روز با سرعت راه رفتند، اما پاهاى آنها مجروح شد، و خون از آن مى چكيد!.
چـوپـانـى بـه اسـتـقبال آنان آمد، گفتند اى چوپان آيا جرعه شير يا آب دارى ما را ميهمان كنى ؟ چوپان گفت آنچه دوست داريد دارم ، ولى من چهره هاى شما را چهره شاهان مى بينم ! اينجا چرا؟ من فكر مى كنم ، شما از دقيانوس پادشاه فرار كرده ايد.
گـفـتـند: اى چوپان ! حقيقت اين است كه ما نمى توانيم دروغ بگوئيم ، ولى آيا اگر راست بگوئيم دردسرى براى ما نمى آفرينى ؟ سپس سرگذشت خود را شرح دادند.
چـوپـان خـود را بـر دسـت و پـاى آنـهـا افـكـنـد و بـوسـيـد و گـفـت : بـرادران ! آنـچه در دل شـمـا افـتـاده ، در دل مـن هـم افـتـاده اسـت ولى اجـازه دهـيـد گـوسفندان را به صاحبانش بـرسـانـم ، و به شما ملحق شوم ، آنها قدرى توقف كردند تا او گوسفندان را رسانيد و بازگشت در حالى كه سگ او همراهش بود...
ايـن جـوانـان نگاه به سگ كردند بعضى گفتند ترس اين هست كه او با سر و صداى خود راز ما را فاش كند، اما هر قدر خواستند او را از خود دور كنند حاضر نشد، گوئى مى گفت بگذاريد من شما را از دشمنان محافظت كنم ، (من هم رهرو اين راهم !...).
ايـن هـفـت نـفـر بـه راه خـود ادامـه دادنـد در حـالى كـه سـگ بـه دنـبـال آنـهـا روان بود تا از كوهى بالا رفتند و در كنار غارى قرار گرفتند، بر در غار چشمه ها و درختان ميوه اى يافتند، از آن خوردند و سيراب شدند، تاريكى شب فرا رسيد
آنـهـا بـه غـار پـنـاه بـردند، و سگ بر در غار دستهاى خود را گشود و مراقب بود، در اين حال خداوند به فرشته مرگ دستور قبض ‍ ارواح آنها داد) (و خواب عميقى شبيه مرگ بر آنها مسلط شد).
در مـورد دقـيـانـوس بـعـضـى از مـفـسـران چـنـيـن مـى گـويـنـد: او امـپـراطـور روم بـود و از سـال 249 تـا 251 مـيلادى حكومت كرد، سخت دشمن مسيحيان بود، و ايشانرا آزار و شكنجه مى داد، پيش از اينكه دولت روم دين عيسى را بپذيرد.
2 - كهف در كجا بوده است ؟
در اينكه اصحاب كهف در كدام منطقه از روى زمين زندگى مى كردند و اين غار در كجا قرار داشته ؟ در ميان دانشمندان و مفسران گفتگو بسيار است .
گـر چـه پـيـدا كـردن دقـيـق مـحـل ايـن مـاجـرا تـاثـيـر زيـادى در اصل داستان و نكات تربيتى آن و اهميت تاريخيش نمى گذارد و اين تنها ماجرائى نيست كه ما اصل داستانش را شناخته ايم ولى از پاره اى از جزئياتش اطلاع كافى نداريم ، اما مسلما دانستن محل اين حادثه مى تواند كمك به فهم بيشتر خصوصيات آن كند.
بـه هـر حـال در مـيـان احـتـمـالات و اقـوالى كـه در ايـن زمـيـنـه وجـود دارد دو قول صحيحتر به نظر مى رسد:
نـخـسـت ايـنـكه اين حادثه در شهر (افسوس ) واقع شده و اين غار در نزديكى آن قرار داشته است .
ويرانه هاى اين شهر هم اكنون در نزديكى (ازمير) در (تركيه ) به چشم مى خورد، و در كنار قريه (اياصولوك ) در كوه (ينايرداغ ) هم اكنون غارى ديده مى شود كه فاصله چندانى از (افسوس ) ندارد.
ايـن غار، غار وسيعى است كه مى گويند آثار صدها قبر در آن بچشم مى خورد و به عقيده بسيارى ، غار اصحاب كهف همين است .
بـطـورى كـه اربـاب اطـلاع نـقـل كـرده انـد دهـانـه ايـن غـار بـه سـوى شـمـال شـرقـى است ، و همين سبب شده كه بعضى از مفسران بزرگ در اصالت آن ترديد كـنـنـد، در حالى كه اين وضع مويد اصالت آن است ، زيرا قرار گرفتن آفتاب به هنگام طـلوع در سـمـت راسـت غـار و در هـنـگـام غروب در سمت چپ ، مفهومش آن است كه دهانه غار به سوى شمال و يا اندكى متمايل به شمال شرقى باشد.
عـدم وجـود مـسجد و معبدى در حال حاضر در كنار آن دليلى بر نفى اصالت آن نيز نخواهد بود، چه اينكه ممكن است با گذشتن حدود 17 قرن آثار آن معبد از بين رفته باشد.
دومـيـن غار، غارى است كه در نزديكى پايتخت (اردن ) يعنى شهر (عمان ) واقع شده است ، در نزديكى روستائى بنام (رجيب ).
در بالاى اين غار آثار صومعه اى ديده مى شود كه طبق پاره اى از قرائن مربوط به قرن پـنـجـم مـيـلادى اسـت كـه بـعـد از غـلبـه مـسـلمـيـن بـر آنـجـا تبديل به مسجد شده و محراب و ماءذنه دارد.
3 - جـنـبـه هـاى آمـوزنـده اين داستان - اين ماجراى عجيب تاريخى كه قرآن آنرا خالى از هر گـونه خرافه و مطالب بى اساس و ساختگى آورده است ، مانند همه داستانهاى قرآن مملو از نكات سازنده ى تربيتى است كه در لابلاى تفسير آيات به آنها اشاره شد، ولى لازم مـى دانـيـم در ايـنـجـا نـيز به عنوان جمعبندى به آنها اشاره كنيم تا به هدف اصلى قرآن نزديكتر شويم .
الف : نـخـسـتـيـن درس ايـن داسـتـان همان شكستن سد تقليد و جدا شدن از همرنگى با محيط فاسد است ، جوانمردان اصحاب كهف همانگونه كه ديديم
استقلال فكرى خود را در برابر اكثريت گمراه محيط از دست ندادند، و همين امر سبب نجات و رستگاريشان شد،
اصـولا انـسـان بـايـد (سـازنـده محيط) باشد نه (سازش كار با محيط) و به عكس آنـچـه سـسـت عنصران فاقد شخصيت مى گويند (خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو) افراد باايمان و صاحبان افكار مستقل مى گويند (همرنگ جماعت شدنت رسوائى است !)
ب : (هجرت ) از محيطهاى آلوده درس ديگرى از اين ماجراى عبرت انگيز است ، آنها خانه هـاى شـاهـانـه و مرفه و مملو از نعمتهاى مادى را رها كردند و به انواع محروميتها در غارى كـه فاقد همه چيز بود تن در دادند، تا ايمان خود را حفظ كنند و تقويت دستگاه ظلم و جور و كفر و شرك ننمايند.
ج : (تـقـيه ) به معنى سازنده اش درس ديگر اين داستان است ، آنها اصرار داشتند كه وضـعـشـان بـراى مـردم شـهـر روشـن نـشـود و هـمچنان در پرده اسرار بماند، مبادا بيهوده جـانـشـان را از دسـت دهـنـد، و يا به اجبار آنها را به همان محيط فاسد بازگردانند، و مى دانيم تقيه چيزى جز اين نيست كه انسان موضع واقعى خود را در جائى كه افشاگرى بى نـتـيـجـه است مكتوم دارد تا نيروى خود را براى موقع مبارزه و ضربه زدن بر دشمن حفظ كند.
د: عـدم تـفاوت در ميان انسانها در مسير الله و قرار گرفتن (وزير) در كنار (چوپان ) و حتى سگ پاسبانى كه راه آنها را مى سپرد، درس ديگرى در اين
زمينه است ، تا روشن شود امتيازات دنياى مادى ، و مقامات مختلف آن كمترين تاثيرى در جدا كـردن صـفوف رهروان راه حق ندارد كه راه حق راه توحيد است و راه توحيد راه يگانگى همه انسانها است .
ه‍: امدادهاى شگفت آور الهى به هنگام بروز بحرانها نتيجه ديگرى است كه به ما مى آموزد، ديـديـم كـه چـگـونه خداوند اصحاب كهف را براى نجات از آن شرائط نامطلوب اجتماعى ، سـالهـا در خـواب عميق فرو برد، و در زمان مساعدى از خواب بيدار كرد، زمانى كه از آنها بـه عـنوان جمعى از قهرمانان راه توحيد قدردانى كردند، و نيز ديديم در اين مدت چگونه بـدنـهاى آنها را از گزند حوادث حفظ كرد، و رعب و وحشت را سپرى براى محافظت آنها در مقابل مهاجمين قرار داد.
و: آنها در اين داستان درس (پاكى تغذيه ) حتى در سختترين شرائط را به ما آموختند، چـرا كـه غـذاى جـسـم انسان اثر عميقى در روح و فكر و قلب انسان دارد، و آلوده شدن به غذاى حرام و ناپاك انسان را از راه خدا و تقوى دور مى سازد.
ز: لزوم تـكيه بر مشيت خدا، و استمداد از لطف او، و گفتن (انشاء الله ) در خبرهائى كه از آينده مى دهيم ، درس ديگرى بود كه در ضمن اين داستان آموختيم .
ح : ديـديـم كـه قـرآن از آنها به عنوان (جوانمردان ) (فتية ) ياد مى كند، در حالى كه طـبـق بـعـضـى از روايـات آنـهـا از نـظـر سـن ، جـوان نـبـودنـد، و اگـر قـبـول كـنـيـم كـه آنـهـا در آغـاز وزيران شاه جبار بودند نيز مى توان پذيرفت كه سن و سـالى داشـتـنـد، ايـن نـشـان مـى دهـد كـه مـنـطـق قـرآن در مـورد جـوانـى هـمـان رعـايـت اصول جوانمردى ، يعنى پاكى ، گذشت ، شهامت و رشادت است .
ط: لزوم بحث منطقى در برخورد با مخالفان درس آموزنده ديگر اين داستان است ، چرا كه آنها به هنگامى كه مى خواستند آئين شرك آلود محيطشان
را مورد انتقاد قرار دهند به دلائل منطقى متوسل مى شدند كه نمونه هائى از آن را در آيات 15 و 16 همين سوره خوانديم .
اصـولا اساس كار همه پيامبران و رهبران الهى در برخورد با مخالفان بحث آزاد و منطقى بـوده ، و تـوسـل بـه زور، آنهم براى خاموش ‍ كردن آتش فتنه منحصر به مواردى بوده كه بحث منطقى موثر نمى افتاد، يا مانع بحثهاى منطقى مى شدند.
ى : بـالاخـره مـسـاله امـكـان مـعـاد جـسـمانى و بازگشت انسانها به زندگى مجدد به هنگام رستاخيز: آخرين و دهمين درسى است كه اين ماجرا به ما مى دهد كه شرح آنرا در مباحث آينده به طور مبسوط مطالعه خواهيم كرد.
نـمـى گـوئيم نكات آموزنده اين داستان منحصر به اينها است ، ولى حتى يكى از اين (ده درس آمـوزنـده ) بـراى نـقـل چـنين داستانى كافى به نظر مى رسد تا چه رسد به همه آنها.
بـه هـر حـال ، هـدف سـرگـرمـى و داسـتـان سـرائى نـيـسـت ، هدف ساختن انسانهاى مقاوم ، بـاايـمـان ، آگـاه و شـجـاع اسـت ، كـه يـكـى از طـرق آن نـشـان دادن الگـوهـاى اصيل در طول تاريخ پرماجراى بشرى است .
آيا داستان اصحاب كهف علمى است ؟
سرگذشت اصحاب كهف مسلما در هيچيك از كتب آسمانى پيشين نبوده است (اعم از كتب اصلى و كـتـب تـحـريـف يـافـتـه كـنـونـى ) و نـبـايـد هـم بـاشـد، زيـرا طـبـق نقل تاريخ ، اين حادثه مربوط به قرون بعد از ظهور مسيح (عليه السلام ) است .
ايـن جـريـان مربوط به زمان (دكيوس ) (كه معرب آن (دقيانوس ) است ) مى باشد، كه در عصر او مسيحيان تحت شكنجه سختى قرار داشتند.
و بـه گـفته مورخان اروپائى اين حادثه ميان سالهاى 49 تا 251 ميلادى روى داده است ، اين مورخان مدت خواب آنها را 157 سال مى دانند، و آنها را
بـه عـنـوان (هـفـت تـن خـفـتـگـان افسوس ) مى شناسند در حالى كه در ميان ما به عنوان (اصحاب كهف ) شناخته مى شوند.
اكـنـون بـبـينيم (افسوس ) كجاست و نخستين دانشمندانى كه در زمينه داستان اين خفتگان كتاب نوشته اند چه كسانى ، و در چه قرنى بوده اند:
(افـسـوس ) يـا (افـسـس ) (بـه ضـم الف و سـيـن ) يكى از شهرهاى آسياى صغير (تـركـيه كنونى كه قسمتى از روم شرقى قديم است ) بوده و در نزديكى رود كاستر در حـدود 40 مـيـلى جـنـوب شـرقـى (ازمـيـر) قرار داشته كه پايتخت پادشاه (الونى ) محسوب مى شده است .
(افـسـوس ) بـخـاطـر مـعـبد معروف و بتخانه (ارطاميس ) كه از عجائب هفتگانه جهان بوده نيز معروفيت جهانى دارد.
مى گويند داستان اصحاب كهف براى نخستين بار در قرن پنجم ميلادى به وسيله يكى از دانـشـمـنـدان مـسـيحى بنام (ژاك ) كه خليفه كليساى سوريه بود در رساله اى كه به زبـان سـريـانـى نـوشـتـه اسـت تـشـريـح گـرديـد، سـپـس شـخـص ديـگـرى بـه نـام (گـوگـويـوس ) آن رسـاله را بـه لاتـيـنـى تـرجـمـه نـمـود و نـام (جـلال شهداء) را بر آن گذاشت و اين خود مى رساند كه اين حادثه يكى دو قرن پيش از ظـهـور اسـلام در مـيـان مـسـيـحـيـان شـهـرت داشـتـه ، و مـورد تـوجـه محافل كليسائى بوده است .
البـتـه همانطور كه اشاره شد پاره اى از مشخصات آن - از جمله مقدار مدت خواب آنها - با آنـچـه در مـنـابـع اسـلامـى آمـده تـفـاوت دارد زيـرا قـرآن صريحا مدت خواب آنها را 309 سال ذكر كرده است .
از طرفى طبق نقل (ياقوت حموى ) در كتاب (معجم البلدان ) (جلد
دوم صـفـحـه 806) و (ابـن خرداد) به در كتاب (المسالك و الممالك ) (صفحه 106 تا 110) (و ابوريحان بيرونى ) در كتاب (الاثار الباقيه ) (صفحه 290) جمعى از جـهـانـگـردان قـديـم در شهر (آبس ) غارى يافته اند كه در آن چندين جسد خشك شده وجود داشته است ، و احتمال مى دهند كه اين موضوع مربوط به همين داستان باشد.
از لحـن آيـات قـرآن در سـوره كهف ، و شاءن نزولهائى كه در اين زمينه در منابع اسلامى بـراى آيـات مزبور وارد شده ، استفاده مى شود كه حادثه مزبور در ميان دانشمندان يهود نـيـز بـعـنـوان يك حادثه تاريخى مشهور بوده است : و به اين ترتيب مسلم مى گردد كه ماجراى اين خواب طولانى در منابع تاريخى اقوام مختلف آمده است .
در مـورد خـواب طـولانـى خـفـتـگـان شـهـر افـسـوس (اصـحـاب كـهـف ) كـه سـاليـان درازى بطول انجاميده ممكن است افرادى ترديد كنند و آنرا با موازين علمى سازگار ندانند و لذا آنرا در رديف (اسطوره ها و افسانه ها) فرض كنند زيرا:
اولا: چـنـين عمر طولانى چند صد ساله براى افراد بيدار بعيد است تا چه رسد به افراد خواب !
ثانيا: اگر قبول كنيم كه در بيدارى چنين عمرى امكان پذير است براى كسى كه در خواب بـاشـد امـكـان ندارد، زيرا مشكل غذا و آب پيش مى آيد كه چگونه ممكن است انسانى در چنان مـدتـى بـدون غـذا و آب زنده بماند، و اگر براى هر روز فرضا يك كيلو غذا و يك ليتر آب در نـظر بگيريم براى عمر اصحاب كهف بيش از يكصد تن غذا و يكصد هزار ليتر آب لازم است كه ذخيره كردن آن در خود بدن معنى ندارد.
ثـالثـا: اگـر از هـمـه ايـنـهـا صـرف نـظـر كـنـيـم بـاز ايـن اشكال پيش مى آيد كه
مـانـدن بـدن در شـرايـط يـكنواخت ، براى چنان مدت طولانى ، به ارگانيزم آن صدمه مى زند. ضايعات فراوانى بار خواهد آورد.
ايـن ايـرادهـا مـمـكـن اسـت در بـدو نـظـر بـن بـسـتـهـا و مـوانـع غـيـر قابل عبورى بر سر راه اين مساله مجسم كند، در حالى كه چنين نيست زيرا:
اولا: مـسـاله عـمـر دراز مـدت ، يـك مـسـاله غـيـر عـلمـى نـيـسـت ، چـه ايـنـكـه مـى دانـيـم طول عمر هيچ موجود زنده اى - از نظر علمى - ميزان ثابت و معينى ندارد كه با فرا رسيدن آن مرگ حتمى باشد.
به عبارت ديگر درست است كه نيروهاى جسمى انسان هر چه باشد بالاخره محدود و پايان پـذيـر اسـت ، امـا ايـن سـخـن بـه آن مـعـنى نيست كه بدن يك انسان ، يا موجود زنده ديگر، تـوانـائى زيـست بيشتر از مقدار عادى را ندارد، و مثلا همانطور كه در طبيعت هنگامى كه آب بـه يـكـصـد درجـه حرارت رسيد مى جوشد و در درجه صفر يخ مى زند، انسان هم كه به يـكـصـد و يـا يـكـصـد و پنجاه سال رسيد قلب او الزاما متوقف مى گردد و مرگ او فرا مى رسد.
بـلكـه مـيـزان طـول عـمـر مـوجـودات زنده بستگى زيادى با وضع زندگى آنها دارد و با تـغـيـيـر شـرايـط كاملا تغيير پذير است گواه زنده اين سخن اين است كه از يك طرف مى بـيـنـيـم هـيچيك از دانشمندان جهان ميزان معينى براى عمر انسان تعيين نكرده اند، و از سوى ديـگر توانسته اند در آزمايشگاه ها گاهى طول عمر بعضى از موجودات زنده را به دو يا چند برابر، و گاهى به 12 برابر و بيشتر برسانند، و حتى امروز به ما اميدوارى مى دهـنـد كـه در آيـنـده بـا پيدا شدن (روشهاى نوين عملى ) عمر انسان به چندين برابر فـعـلى افـزايـش خـواهـد يـافـت ، ايـن دربـاره اصـل مـسـاله طول عمر.
ثـانيا: در مورد آب و غذا در اين خواب طولانى اگر خواب عادى و معمولى باشد، مى توان حـق را بـه ايـراد كـنـنـده داد كـه ايـن مـوضـوع بـا اصـول عـلمـى سـازگـار نـيست ، زيرا سوخت و ساز بدن به هنگام خوابهاى گر چه عادى كـمـى از حـال بيدارى كمتر است ولى رويهمرفته براى سالهاى متمادى بسيار زياد خواهد بود،
امـا بايد توجه داشت كه خوابهائى در جهان طبيعت وجود دارد كه مصرف غذاى بدن در آنها بسيار ناچيز است مانند زمستانخوابى
زمستانخوابى :
بـسـيـارى از جانداران هستند كه در سرتاسر زمستان در خواب فرو مى روند و باصطلاح علمى (زمستان خوابى ) دارند.
در ايـن نـوع خـوابـهـا فـعـاليـتـهـاى حـياتى تقريبا متوقف مى گردد، و تنها شعله بسيار ضـعـيـفـى از آن روشـن اسـت ، (قـلب ) تـقـريـبـا از ضـربـان مـى افتد و يا به تعبير صـحـيـحـتـر ضـربـان آن بـقـدرى خـفـيـف مـى شـود كـه ابـدا قابل احساس نيست .
در اين گونه موارد، بدن را مى توان به كوره هاى عظيم تشبيه كرد كه به هنگام خاموش كردن آنها (شمعكى ) از آن در حال اشتعال است ، واضح است كه مقدار خوراكى را كه آن كوره در يك روز از مواد نفتى (مثلا) مى طلبد تا شعله هاى عظيم خود را به آسمان بفرستد ممكن است خوراك دهها يا صدها سال آن در حال اشـتـعـال شـمـعـك بـسـيـار كـوچـك بـاشـد (البـتـه ايـن بـسـتـگـى بـه شـعـله هـاى عـظـيـم حال بيدارى كوره ، و حال شمعك آن دارد).
دانشمندان در مورد زمستانخوابى بعضى از جانداران چنين مى گويند:
(اگـر وزغـى را كه در حال زمستانخوابى است از جايش بيرون آوريم ، به نظر مرده مى رسـد، در شـشهاى او هوا نيست ، ضربان قلبش چنان ضعيف است كه نمى توان به آن پى بـرد، در ميان حيوانات خونسرد كه زمستانخوابى دارند بسيارى از پروانه ها و حشرات و حـلزونهاى خاكى و خزندگان را مى توان نام برد. بعضى از پستانداران (خونگرم ) نيز زمـسـتانخوابى دارند، در دوران زمستانخوابى ، فعاليتهاى حياتى بسيار كند مى شود، و چربى ذخيره بدن آنها به تدريج مصرف مى گردد).
مـنـظـور ايـن اسـت كـه يـك نـوع خـواب داريـم كـه در آن نـيـاز بـه غـذا، فـوق العـاده تـقليل پيدا مى كند و فعاليتهاى حياتى نزديك به صفر مى رسد، و اتفاقا همين موضوع كـمـك بـه جلوگيرى از فرسودگى اعضا و طول عمر اين گونه جانداران مى كند. اصولا زمـسـتـانـخـوابـى بـراى ايـن حـيـوانـات كـه احـتـمـالا قـادر بـر تحصيل غذاى خود در زمستان نيستند فرصت بسيار گرانبهائى است .
نمونه ديگر: دفن مرتاضان
در مورد مرتاضان نيز ديده شده است كه بعضى از آنها را در برابر چشمان حيرتزده عده اى از افـراد ديـربـاور، در تـابوت گذارده و گاهى براى مدت يك هفته در زير خاك دفن كـرده انـد، و پـس از تمام شدن مدت مزبور بيرون آورده و ماساژ و تنفس مصنوعى داده اند تا كم كم به حال عادى بازگردد.
مساله نياز به غذا در اين مدت اگر مهم نباشد: مساله نياز به اكسيژن هوا بسيار مهم است . زيرا مى دانيم حساسيت سلولهاى مغز مخصوصا در برابر اكسيژن . و نيازشان به اين ماده حـياتى به قدرى زياد است كه اگر چند دقيقه از آن محروم بمانند ضايع مى شوند. حالا چـطـور اسـت كـه جـنـاب مـرتـاض كـمـبـود اكـسـيـژن را مـثـلا بـراى مـدتى در حدود يك هفته تحمل مى كند؟
پـاسـخ ايـن سـئوال بـا تـوجـه بـه تـوضـيـحـى كـه داديـم چـنـدان مـشـكـل نـيـسـت ، در ايـن مـدت فـعـاليـت حـياتى بدن مرتاض (تقريبا) متوقف مى گردد، بـنـابـرايـن نـيـاز سـلولهـا بـه اكـسـيـژن و مـصـرف آن فـوق العـاده تـقـليل مى يابد، بطورى كه در اين مدت همان هواى محفظه تابوت براى تغذيه يك هفته سلولهاى تن او كافى است !.
منجمد ساختن بدن انسان زنده
در مـورد مـنـجـمـد سـاخـتن بدن جانداران و حتى بدن انسان (براى طولانى ساختن عمر آنها) امـروز تـئوريـهـا و بـحـثـهـاى فـراوانـى وجـود دارد كـه قـسـمـتـى از آن جـامـه عمل به خود پوشيده است .
طـبـق اين تئوريها، ممكن است با قرار دادن بدن انسان يا حيوانى در سرماى زير صفر طبق روش خاصى حيات و زندگى او را متوقف ساخت ، بدون اينكه واقعا بميرد، و پس از مدتى كـه لازم بـاشـد او را در حـرارت مـنـاسـبـى قـرار دهـنـد و دوبـاره بـه حال عادى بازگردد!.
بـراى مـسـافـرتـهـاى فـضـائى بـه كـرات دور دسـت كـه احـتـمـالا صـدهـا يـا هـزاران سـال طـول مـى كـشـد طـرحـهـائى پـيـشـنـهـاد شـده كـه يكى از آنها همين طرح است كه بدن فضانورد را در محفظه خاصى قرار دهند، و آنرا منجمد سازند، و پس از ساليان دراز به هـنـگـام نـزديـك شدن به كرات مورد نظر، با يك سيستم خودكار، حرارت عادى به محفظه برگردد، و آنها بحال عادى در آيند، بدون آنكه در حقيقت عمرى تلف كرده باشند!
در يـكـى از مـجـلات عـلمـى ايـن خبر انتشار يافت كه در سالهاى اخير كتابى درباره منجمد ساختن بدن انسان بخاطر يك عمر طولانى به قلم (رابرت نيلسون ) منتشر شده كه در جهان دانش انعكاس وسيع و دامنه دارى داشته است .
در مـقـاله اى كـه در مـجـله مـزبور در اين زمينه تنظيم شده بود تصريح شده كه اخيرا يك رشـته خاص علمى ، در ميان رشته هاى علوم نيز به همين عنوان به وجود آمده است . در مقاله مزبور چنين مى خوانيم :
(زنـدگـى جاويدان در طول تاريخ همواره از روياهاى طلائى و ديرينه انسان بوده ، اما اكـنـون ايـن رويـا بـه حـقـيقت پيوسته است ، و اين امر مديون پيشرفتهاى شگفت انگيز علم نـوينى است كه (كريونيك ) نام دارد) (علمى كه انسان را به عوالم يخبندان مى برد و از او هـمـچـون بدن منجمد شده اى نگهدارى مى كند، به اميد روزى كه دانشمندان او را به زندگى دوباره بازگردانند).
آيا اين منطق باور كردنى است ؟ بسيارى از دانشمندان برجسته و ممتاز، از جهات ديگر به اين مساله مى انديشند و نشرياتى چون (لايف ) و (اسكواير)
و همچنين روزنامه هاى سراسر جهان شديدا به بحث درباره اين مهم پرداخته اند، و از همه مهمتر اينكه برنامه اى هم اكنون (در اين زمينه ) در دست اجرا است .
چندى قبل نيز در جرائد اعلام شده بود كه در ميان يخهاى قطبى كه به گواهى قشرهاى آن ، مربوط به چند هزار سال قبل بوده ، ماهى منجمدى پيدا شد كه پس از قرار دادن آن در آب ملايم زندگى را از سر گرفت !! و در مقابل ديدگان حيرت زده ناظران شروع به حركت كرد!.
روشـن اسـت كـه حـتـى در حـال انـجـمـاد دسـتـگـاهـهـاى حـيـاتـى هـمـانـنـد حال مرگ بطور كامل متوقف نمى گردند، زيرا در آن صورت بازگشت به حيات ممكن نبوده بلكه فوق العاده كند مى شود.
از مجموع اين گفتگوها نتيجه مى گيريم كه متوقف ساختن يا كند كردن فوق العاده حيات ، امـكـان پـذيـر اسـت ، و مطالعات مختلف علمى ، امكان آن را از جهات گوناگون تاييد كرده است .
و در ايـن حـال مـصـرف غذاى بدن تقريبا به صفر مى رسد، و ذخيره ناچيز موجود در بدن مى تواند براى زندگى بطى ء آن در سالهاى دراز كافى باشد.
اشتباه نشود هرگز نمى خواهيم جنبه اعجاز خواب اصحاب كهف را با اين سخنان انكار كنيم بلكه مى خواهيم آنرا از نظر علمى به ذهن نزديك نمائيم .
زيـرا مـسـلما خواب اصحاب كهف يك خواب عادى و معمولى ، مانند خوابهاى شبانه ، ما نبوده اسـت ، خـوابـى بـوده كـه جـنـبه استثنائى داشته است ، بنابراين جاى تعجب نيست كه آنها (بـه اراده خـداونـد) در خـواب طـولانـى فـرو رونـد، نـه گـرفـتـار كمبود غذا شوند و نه ارگانيزم بدن آنها صدمه ببيند!
جالب اينكه از آيات سوره كهف درباره سرگذشت آنها برمى آيد كه طرز
خواب آنها با خوابهاى معمولى فرق بسيار داشته است :
و تـحـسـبـهم ايقاظا و هم رقود ... لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا (آيه 18 ).
(آنـهـا چـنـان بـه نـظـر مـى رسيدند كه گويا بيدارند (چشمشان باز بود) اگر آنها را مـشـاهـده مـى كـردى از وحشت فرار مى نمودى و ترس سراسر وجود تو را فرا مى گرفت ).
ايـن آيـه گـواه بر آن است كه آنها يك خواب عادى نداشته اند، بلكه خوابى شبيه حالت يك مرده - با چشم گشوده ! - داشته اند.
بـعـلاوه قـرآن مـى گـويـد: (نور آفتاب بدرون غار آنها نمى تابيد) و با توجه به ايـنـكـه غار آنها احتمالا در يكى از ارتفاعات آسياى صغير در منطقه سردى بوده ، شرايط استثنائى خواب آنها واضحتر مى شود، از سوى ديگر قرآن مى گويد:
(و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال ) (كهف آيه 18)
(مـا آنـهـا را بـه سـوى راسـت و چـپ بـرمى گردانيديم ) و اين نشان مى دهد كه آنها در حـال يـكـنـواخـتـى كـامـل نـبـوده اند، و عوامل مرموزى كه هنوز براى ما ناشناخته مانده است ! (احـتـمـالا در هر سال يكبار) آنها را به سمت راست و چپ مى گردانده است تا به ارگانيزم بدن آنها صدمه اى وارد نشود.
اكـنـون كه اين بحث علمى به قدر كافى روشن شد نتيجه گيرى از آن ، در بحث معاد نياز به گفتگوى زيادى ندارد، زيرا بيدار شدن پس از آن خواب طولانى بى شباهت به زنده شدن پس از مرگ نيست و امكان و تحقق معاد را به ذهن نزديك مى كند.
آيه و ترجمه


و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تـريـد زيـنـة الحـيـوة الدنـيـا و لا تـطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هوئه و كان امره فرطا (28)
و قـل الحق من ربكم فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سـرادقـهـا و ان يـسـتـغـيـثـوا يـغـاثـوا بـمـاء كالمهل يشوى الوجوه بئس الشراب و ساءت مرتفقا (29)
ان الذين امنوا و عملوا الصالحات انا لا نضيع اجر من احسن عملا (30)
اولئك لهـم جـنـات عـدن تـجـرى مـن تـحـتهم الانهار يحلون فيها من اساور من ذهب و يلبسون ثيابا خضرا من سندس و استبرق متكين فيها على الارائك نعم الثواب و حسنت مرتفقا (31)

 


ترجمه :

28 - بـا كـسـانـى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها ذات او را مـى طـلبند، هرگز چشمهاى خود را، بخاطر زينتهاى دنيا، از آنها برمگير، و از كسانى كه قـلبـشـان را از يـاد خـود غـافـل سـاخـتـيم اطاعت مكن ، همانها كه پيروى هواى نفس كردند، و كارهايشان افراطى است .
29 - بـگـو ايـن حـق اسـت از سـوى پـروردگارتان ، هر كس مى خواهد ايمان بياورد (و اين حـقـيقت را پذيرا شود) و هر كس مى خواهد كافر گردد، ما براى ستمگران آتشى آماده كرده ايـم كـه سـراپـرده اش آنـها را از هر سو احاطه كرده است ، و اگر تقاضاى آب كنند آبى بـراى آنـهـا مـى آورنـد هـمـچـون فـلز گـداخـتـه كـه صـورتـها را بريان مى كند، چه بد نوشيدنى است و چه بد محل اجتماعى ؟!
30 - مسلما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد.
31 - آنـهـا كـسـانـى هستند كه بهشت جاودان از آنشان است ، باغهائى از بهشت كه نهرها از زيـر درخـتـان و قـصـرهـايـش جـارى اسـت ، در آنـجـا بـا دسـتـبندهائى از طلا آراسته اند، و لبـاسـهاى (فاخرى ) به رنگ سبز از حرير نازك و ضخيم در بر مى كنند، در حالى كه بر تختها تكيه كرده اند، چه پاداش خوبى و چه جمع نيكوئى ؟!
شاءن نزول :
مفسران در شان نزول بخشى از آيات فوق چنين نوشته اند: جمعى از ثروتمندان مستكبر و اشراف از خود راضى عرب به حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند، و در حـالى كـه اشـاره بـه مـردان با ايمانى همچون سلمان ، ابوذر، صهيب ، و خباب و مانند آنها
مى كردند گفتند: اى محمد اگر تو در صدر مجلس بنشينى ، و اين گونه افراد كه بوى آنـها مشام انسان را آزار مى دهد، و لباسهاى خشن و پشمينه در تن دارند، از خود دور سازى (و خلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف و شخصيتها! بشود) ما نزد تو خواهيم آمد، در مـجـلست خواهيم نشست و از سخنانت بهره مى گيريم ولى چكنيم كه با وجود اين گروه جاى ما نيست !
در ايـن هـنگام آيات فوق نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد كـه هـرگـز تـسـليـم ايـن سـخنان فريبنده تو خالى نشود و همواره در دوران زندگى با افـراد بـاايـمـان و پـاكدلى چون سلمانها و ابوذرها باشد هر چند دستشان از ثروت دنيا تهى و لباسشان پشمينه است .
و بـه دنـبـال نـزول آيـات پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به جستجوى اين گروه بـرخـاست (گويا با شنيدن اين سخن ناراحت شدند و به گوشه اى از مسجد رفتند و به عـبـادت پـروردگـار پـرداخـتـنـد) سـرانـجام آنها را در آخر مسجد در حالى كه به ذكر خدا مـشـغول بودند، يافت ، فرمود: حمد خدا را كه نمردم تا اينكه او چنين دستورى بمن داد كه بـا امـثـال شـمـا بـاشـم ، (آرى زنـدگى با شما، و مرگ هم با شما خوش است )! (معكم المحيا و معكم الممات )!
تفسير:
پاكدلان پابرهنه !
از جـمـله درسـهـائى كـه داسـتـان اصحاب كهف به ما آموخت اين بود كه معيار ارزش انسانها پـسـت و مـقـام ظـاهرى و ثروتشان نيست ، بلكه آنجا كه راه خدا است وزير و چوپان در يك صـفـنـد، آيـات مـورد بـحث نيز در حقيقت همين مساله مهم را تعقيب مى كند و به پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن دسـتـور مـى دهـد: (بـا كـسـانـى بـاش كـه صبحگاهان و عصرگاهان پروردگار خود را مى خوانند و تنها ذات پاك او را مى طلبند)
(و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوة و العشى يريدون وجهه ).
تعبير به (و اصبر نفسك ) (خود را شكيبا دار) اشاره به اين واقعيت است كه پيغمبر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ناحيه دشمنان مستكبر و اشراف آلوده در فشار بود كه گـروه مـؤ مـنان فقير را از خود براند، لذا خداوند دستور مى دهد كه در برابر اين فشار فزاينده ، صبر و استقامت پيشه كن ، و هرگز تسليم آنها مشو.
تـعـبـيـر بـه (صـبـح و شـام ) اشـاره بـه ايـن اسـت كـه در هـمـه حال و تمام عمر به ياد خدا هستند.
و تـعـبـيـر بـه (يـريـدون وجـهـه ) (ذات او را مـى طـلبـنـد) دليـل بـر اخـلاص آنـهـا اسـت ، و اشاره به اينكه آنها از خداوند خود او را مى خواهند، حتى بـخـاطـر بـهـشـت (هـر چـنـد نـعمتهايش بزرگ و پرارزش است ) و بخاطر ترس از دوزخ و مجازاتهايش (هر چند عذابهايش دردناك است ) بندگى خدا نمى كنند، بلكه فقط به خاطر ذات پـاك او، او را مـى پـرسـتـنـد كـه (مـا از تـو، به غير از تو، نداريم تمنا)! و اين بالاترين درجه اطاعت و بندگى و عشق و ايمان به خدا است .
سـپـس بـه عـنـوان تـاكـيد ادامه مى دهد (هرگز چشمهاى خود را از اين گروه باايمان ، اما ظـاهـرا فقير، برمگير، و به خاطر زينتهاى دنيا به اين مستكبران از خدا بيخبر، ديده ميفكن ) (و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا).
باز براى تاءكيد فزونتر اضافه مى كند: (و از آنها كه قلبشان را از ياد
خود غافل ساختيم اطاعت مكن ) (و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا).
(از آنها كه پيروى هواى نفس كردند) (و اتبع هواه ).
(و هـمـانها كه همه كارهايشان افراطى است و خارج از رويه و تواءم با اسرافكارى ) (و كان امره فرطا).
جالب اينكه قرآن صفات اين دو گروه را در مقابل يكديگر چيده است :
مؤ منان راستين اما تهيدست ، قلبى مملو از عشق خدا دارند، هميشه به ياد او هستند، و او را مى طلبند.
اما ثروتمندان مستكبر به كلى از ياد خدا غافلند، و جز هواى نفس چيزى نمى طلبند، و همه چيز آنها از حد اعتدال بيرون و در مسير افراط و اسراف است .
اهـمـيـت موضوع فوق بقدرى است كه قرآن در آيه بعد با صراحت به پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چنين مى گويد: (بگو اين برنامه من است و اين حقيقتى است از سوى پـروردگـارتـان ، هـر كس مى خواهد ايمان بياورد و اين حقيقت را پذيرا شود، و هر كس مى خواهد كافر گردد) (و قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر).
امـا بـدانـيـد ايـن ظـالمـان دنـيـاپـرست كه با زندگى مرفه و زرق و برق و زينتهايشان لبخند تمسخر به لباس پشمينه سلمانها و بوذرها مى زنند عاقبت شوم و تاريكى دارند چـرا كـه : (مـا براى اين ستمگران آتشى فراهم كرده ايم كه سراپرده اش آنها را از هر سو احاطه كرده است ) (انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سرادقها).
آرى آنـهـا در ايـن زنـدگـى دنـيا هر گاه تشنه مى شدند صدا مى زدند، و خدمتكاران انواع نوشابه ها را در برابرشان حاضر مى كردند (ولى در جهنم
هـنگامى كه تقاضاى آب مى كنند آبى براى آنها مى آورند همچون فلز گداخته ! كه اگر نـزديـك صـورت شـود صـورتـهـا را بـريـان مـى كـنـد)! (و ان يـسـتـغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوى الوجوه ).
(چه بد نوشيدنى است )؟! (بئس الشراب )!
(و دوزخ چه بد جايگاه محل اجتماعى است )؟! (و سائت مرتفقا).
فـكـر كـنـيـد آبـى كـه اگـر نـزديك صورت شود حرارتش صورت را بريان مى كند آيا قـابـل خـوردن اسـت ؟ ايـن بـه خـاطر آنست كه در دنيا انواع نوشابه هاى گوارا و خنك مى نوشيدند، در حالى كه آتش به دل محرومان و مستضعفان مى زدند، اين همان آتش است كه در اينجا بدين صورت تجسم يافته است !.
عـجـيـب ايـنـكـه قـرآن در ايـنـجـا بـراى ثـروتـمـنـدان ، ظـالم و دنـيـاپرستان بى ايمان ، تـشـريـفـاتـى در جـهـنـم هـمـانـنـد تـشـريـفـات ايـن جـهـان قـائل شـده اسـت ولى بـا ايـن تـفـاوت كـه در دنـيـا (سـرادق ) يـعـنـى خـيـمه هاى بلند ((سـرادق ) در اصـل از كـلمـه فارسى سراپرده گرفته شده است ) و اشرافى دارند كـه فـقـيـران را در آن راهـى نيست و محل عيش و نوش و باده گسارى است ولى در آنجا خيمه هاى عظيمشان (از شعله هاى آتش سوزان دوزخ است )!
در ايـنـجـا در سراپرده هايشان انواع مشروبات وجود دارد، همين كه ساقى را صدا مى كنند جـامـهـائى از شـرابـهاى رنگارنگ پيش روى آنها حاضر مى نمايند، در دوزخ نيز ساقى و آورنده نوشيدنى دارند، اما چه آبى ؟ آبى همچون
فلز گداخته ! آبى به داغى اشك سوزان يتيمان و آه آتشين مستمندان ! آرى هر چه آنجا است تجسمى است از آنچه اينجا است ! (پناه بر خدا).
و از آنجا كه روش قرآن يك روش آموزنده تطبيقى است پس از بيان اوصاف و همچنين كيفر دنـيـاپـرستان خودخواه ، به بيان حال مؤ منان راستين و پاداشهاى فوق العاده ارزنده آنها مى پردازد نخست : به صورت مختصر و بعد نسبتا مشروح و چنين مى گويد:
(آنـهـا كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كـرد) كـم بـاشـد يـا زيـاد، كـلى بـاشـد يـا جـزئى ، از هـر كـس ، در هـر سـن و سال ، و در هر شرايط (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات انا لا نضيع اجر من احسن عملا).
(آنان كسانى هستند كه بهشتهاى جاويدان از آن آنها است ) (اولئك لهم جنات عدن ).
(باغهائى از بهشت كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است ) (تجرى من تحتهم الانهار).
(آنها با دستبندهائى از طلا آراسته اند) (يحلون فيها من اساور من ذهب ).
(و لبـاسـهـاى فـاخـرى بـه رنـگ سـبـز از حـريـر نـازك و ضخيم در بر مى كنند) (و يلبسون ثيابا خضرا من سندس و استبرق ).
(در حالى كه بر تختها و كرسيها تكيه زده اند) (متكئين فيها على
الارائك ).
(وه ! چه پاداش خوبى است )؟ (نعم الثواب ).
(و چه جمع نيكوئى از دوستان )؟! (و حسنت مرتفقا).
نكته ها:
1 - روح طبقاتى مشكل بزرگ جامعه ها
نه تنها آيات فوق ، با تقسيم جامعه به دو گروه اشراف و فقراء مبارزه مى كند، بلكه در بـسـيارى از آيات قرآن كه قبلا از آن گذشته ايم و يا بعدا به آن مى رسيم روى اين مطلب تاكيد شده است .
اصـولا جـامعه اى كه گروهى از آن (كه طبعا اقليتى خواهند بود) مرفه ترين زندگى را داشـتـه باشند، در ناز و نعمت غوطه ور، و در اسراف و تبذير غرق باشند، و به موازات آن آلوده انـواع مـفـاسـد گـردنـد، در حـالى كـه گـروه ديـگـرى كـه اكـثـريـت را تـشـكيل مى دهند از ابتدائى ترين و ساده ترين وسيله زندگى انسانى محروم باشند چنين جامعه اى نه جامعه اى است كه اسلام آن را بپسندد و نه رنگ جامعه انسانى دارد.
چـنـيـن مـجـتـمعى هرگز روى آرامش نخواهد ديد، ظلم و ستم ، خفقان و سلب آزادى ، استعمار و اسـتـكـبـار، حـتما بر آن سايه خواهد انداخت ، جنگهاى خونين غالبا از جامعه هائى كه داراى چنين بافتى هستند برخاسته ، و ناآراميها در چنين جوامعى هرگز پايان نمى گيرد.
اصولا چرا اينهمه مواهب الهى بى دليل در اختيار يك عده معدود قرار گيرد و اكثريت در ميان انواع محروميتها، درد و رنجها، گرسنگى و بيماريها دست و پا بزنند.
چنين جامعه اى قطعا مملو از كينه و دشمنى و حسادت و كبر و غرور و ظلم و ستم و خودكامگى و استكبار، و هر گونه عوامل تباهى است ، و اگر مى بينيم همه پيامبران بزرگ مخصوصا پـيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با چنين نظامى شديدا مبارزه پيگير و مستمر داشته ، به همين دليل است .
در اين گونه جوامع اشرافى جلسات اشراف ، هميشه از مجالس تهيدستان جدا بوده است ، مـحـله هـاى آنـهـا جـدا، مـراكـز تـفريح و اجتماع آنها جدا (اگر فقراء مركز تفريحى داشته باشند) آداب و رسومشان كاملا متفاوت ، و حتى قبرستانهايشان هم از هم جدا بوده است !.
ايـن جـدائى كـه بر خلاف روح بشريت ، و روح تمام قوانين آسمانى است ، براى هيچ مرد الهـى قـابل تحمل نبوده و نيست در جامعه جاهلى عرب اين وضع به شدت حكومت مى كرد تا آنـجـا كـه گاهى بزرگترين عيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را اين مى دانستند كه سلمانها و ابوذرهاى پابرهنه و تهيدست (اما با دلهائى مملو از ايمان و عشق به خدا و شهامت و ايثار) دور او را گرفته اند

در جامعه جاهلى زمان نوح (عليه السلام ) نيز اشراف بت پرست به نوح همين ايراد را مى كـردنـد كـه چـرا بـه تـعـبـيـر آنـهـا (اراذل )! از تـو پـيـروى كـرده انـد؟ (اراذل بـمـعـنـى پـسـتـها! چرا كه اين كوردلان مقياس بزرگى و پستى را درهم و دينار مى پنداشتند) (فقال الملا الذين كفروا من قومه ما نراك الا بشرا مثلنا و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا - هود آيه 27).
و ديـديـم كـه چـگـونـه گـروهـى از ايـن خـودپـرسـتـان بـى ايمان حتى از نشستن در كنار تهيدستان با ايمان ، و لو براى چند لحظه ، ابا داشتند، و نيز در تاريخ
اسـلام خـوانـده ايـم كه چگونه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با كنار زدن گروه اول و مـيـدان دادن بـه گـروه دوم جـامـعـه اى سـاخت به معنى واقعى كلمه ، (توحيدى )، جـامـعـه اى كـه اسـتـعـدادهـاى نـهفته در آن شكوفا گشت و ملاك ارزش و شخصيت ، نبوغها و ارزشـهـاى انـسـانـى و تـقـوا و دانـش و ايـمـان و جـهـاد و عمل صالح بود.
و امـروز هـم تـا كوشش براى ساختن چنين جامعه اى نكنيم ، و با الگو گرفتن از برنامه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فكر طبقاتى را از طريق تعليم و تربيت و تـنـظـيـم قـوانـيـن صـحيح و اجراى دقيق آنها از مغزها بيرون نكنيم - هر چند استكبار جهانى نپسندد و با آن به مخالفت برخيزد - جامعه سالم و انسانى هرگز نخواهيم داشت .
2 - مقايسه زندگى اين جهان و آن جهان
بـارهـا گـفـتـه ايـم تـجـسـم اعـمـال يـكـى از مـهـمـتـريـن مـسـائل مـربـوط بـه رسـتاخيز است ، بايد بدانيم آنچه در آن جهان است بازتاب وسيع و گـسـتـرده و تكامل يافته اى از اين جهان است ، اعمال ، افكار، روشهاى اجتماعى ما و خوهاى مختلف اخلاقى در آن جهان تجسم مى يابند، و هميشه با ما خواهند بود.
آيات فوق ترسيم زنده اى از همين حقيقت است ، ثروتمندان ستم پيشه و انحصارگرى كه در اين جهان در سراپرده ها تكيه مى كردند و سرمست از باده ها بودند و سعى داشتند همه چـيـزشان از مؤ منان تهيدست جدا باشد در آنجا هم (سرادق ) و سراپرده اى دارند اما از آتش سوزان ! چرا كه ظلم در حقيقت آتش سوزانى است كه خرمن زندگى و اميد مستضعفان را محترق مى كند.
در آنجا هم نوشابه هائى دارند كه تجسمى است از باطن شراب دنيا و نوشابه هائى كه از خـون دل مـردم محروم فراهم شده است ، نوشابه اى كه به اين ظالمان در آن جهان هديه مى شود نه تنها امعاء و احشاء را مى سوزاند بلكه همچون
فـلز گـداخـتـه اسـت كـه پيش از نوشيدن ، هنگامى كه به دهان و صورت نزديك مى شود چهرهاشان را برشته مى كند!
امـا بـه عـكـس ، آنـهـا كـه بـراى حـفـظ پـاكـى و رعـايـت اصـول عـدالت پـشـت پـا بـه ايـن مـواهـب زدنـد و بـه زنـدگـى سـاده اى قـنـاعت كردند، و مـحـرومـيـتـهـاى ايـن دنـيـا را بـراى اجـراى اصـول عـدالت بـخـاطـر خـدا تـحمل نمودند، در آنجا باغهائى از بهشت با نهرهائى از آب جارى ، و بهترين لباسها و زيـنـتـهـا، و شوق انگيزترين جلسات در انتظارشان خواهد بود، و اين تجسمى است از نيت پاك آنها كه مواهب را براى همه بندگان خدا مى خواستند.
3 - رابطه هواپرستى و غفلت از خدا
روح آدمـى را يـا خـدا پـر مـى كـنـد و يـا هـوا، كـه جـمـع ميان اين دو ممكن نيست ، هواپرستى سـرچـشـمـه غـفـلت از خـدا و خـلق خـدا اسـت ، هـواپـرسـتـى عامل بيگانگى از همه اصول اخلاقى است ، و بالاخره هواپرستى انسان را در خويشتن فرو مى برد، و از همه حقايق جهان دور مى سازد.
يـك انـسـان هـواپـرسـت جـز به اشباع شهوات خويش نمى انديشد آگاهى ، گذشت ، ايثار فداكارى و معنويت براى او مفهومى ندارد.
رابـطـه اين دو با هم در آيات فوق بخوبى بازگو شده است ، آنجا كه مى گويد: (و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا)
در ايـنـجـا نخست غفلت از خدا مطرح است و به دنبال آن پيروى از هوا، و جالب اينكه نتيجه آن افراطكارى آنهم به طور مطلق ذكر شده است .
چـرا هـواپـرست هميشه گرفتار افراط است ، شايد يك دليلش اين باشد كه طبع آدمى در لذتهاى مادى هميشه رو به افزون طلبى مى رود كسى كه ديروز از فلان مقدار مواد مخدر نشئه مى شد امروز با آن مقدار نشئه نمى شود، و بايد
تدريجا بر مقدار آن بيفزايد، كسى كه ديروز يك قصر مجهز چند هزار مترى او را سير مى كـرد امـروز بـراى او يـك امـر عادى است ، و به همين ترتيب در همه شاخه هاى هوا و هوس ، دائما رو به افراط گام برمى دارند تا خود را هلاك و نابود كنند.
4 - لباسهاى زينتى در جهان ديگر
اين سؤ ال ممكن است براى بسيارى پيدا شود كه خداوند در قرآن مجيد از زرق و برق دنيا نكوهش كرده ، ولى وعده اين گونه چيزها را به مؤ منان در آن جهان مى دهد، زينت آلات طلا، پارچه هاى ابريشمين ، نازك ، ضخيم ، اريكه ها و تختهاى زيبا و مانند آن .
در پـاسـخ ايـن سؤ ال قبلا توجه به اين نكته را لازم مى دانيم كه ما هرگز مانند توجيه گـرانـى كـه هـمه اين الفاظ را كنايه از مفاهيم معنوى مى دانند اين گونه آيات را تفسير نـمـى كـنـيـم ، چـرا كـه از خـود قـرآن آمـوخـتـه ايـم كـه مـعاد هم جنبه (روحانى ) دارد هم (جسمانى ) و به اين ترتيب لذات آن جهان بايد در هر دو بخش باشد كه البته بدون شك لذات روحانيش قابل مقايسه با لذات جسمانى نيست .
ولى در عـين حال اين حقيقت را نمى توان كتمان كرد كه ما از نعمتهاى آن جهان شبحى از دور مى بينيم ، و سخنانى به اشاره مى شنويم ، چرا كه آن جهان نسبت به اين عالم همچون اين دنـيا است نسبت به شكم مادر و حالت جنينى ، همانگونه كه (مادر) اگر بتواند رابطه اى بـا جـنـيـن خـود بـرقـرار كـند جز با اشارات نمى تواند زيبائيهاى اين دنيا را: آفتاب درخشان ، ماه تابان ، چشمه سارها، باغها و گلها و مانند آنرا براى كودكى كه در شكم او اسـت بـيـان كـند، چرا كه الفاظ كافى براى بيان اين مفاهيم كه كودكش بتواند آنرا درك كند در اختيار ندارد، همچنين نعمتهاى مادى و معنوى قيامت را براى ما محاصره شدگان در رحم دنيا بازگو كردن آنهم بطور كامل ممكن نيست .
بـا روشـن شـدن ايـن مـقـدمـه بـه سـراغ پـاسـخ سـؤ ال مـى رويـم : اگـر خدا زندگى پر زرق و برق اين جهان را نكوهش كرده به خاطر آنست كه محدوديت اين جهان سبب مى شود فراهم كردن چنان زندگانى با انواع ظلم و ستم توام باشد، و بهره گيرى از آن با غفلت و بى خبرى .
تـبـعـيـضـهائى كه از اين رهگذر پيدا مى شود مايه كينه ها، حسادتها، عداوتها و سرانجام خونريزيها و جنگها است .
امـا در آن جـهـان كـه هـمـه چـيـزش گـسـتـرده اسـت نـه تحصيل اين زينتها مشكل ايجاد مى كند، نه سبب تبعيض و محروميت كسى مى شود، نه كينه و نـفـرتـى بـرمـى انـگـيـزد، و نـه در آن مـحـيـط مـمـلو از مـعـنـويـت انـسـان را از خـدا غـافـل مـى سازد، نه نياز به زحمت حفظ و حراست دارد، و نه در رقبا ايجاد حسادت مى كند، نه مايه كبر و غرور است و نه موجب فاصله گرفتن از خلق خدا و خدا.
چـرا بـهـشـتـيـان از چنين مواهبى محروم باشند كه لذتى است جسمانى در كنار مواهب بزرگ معنوى بدون هيچ واكنش نامطلوب .
5 - نزديك شدن به ثروتمندان به خاطر ثروتشان
نـكـتـه ديـگـرى كـه آيـات فـوق بـه ما مى آموزد اين است كه ما نبايد از ارشاد و هدايت اين گـروه و آن گـروه بـه خاطر آنكه ثروتمندند. يا زندگى مرفهى دارند پرهيز كنيم ، و بـه اصـطـلاح قـلم سـرخـى دور آنـها بكشيم ، بلكه آنچه مذموم است آنست كه ما به خاطر بهره گيرى از دنياى مادى آنها به سراغ آنها برويم و به گفته قرآن مصداق (تريد زيـنـة الحـيـاة الدنـيـا) بـاشـيـم ، اما اگر هدف هدايت و ارشاد آنها و حتى بهره گيرى از امـكـانـاتـشـان براى فعاليتهاى مثبت و ارزنده اجتماعى باشد تماس با آنها نه تنها مذموم نيست بلكه لازم و واجب است


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -