انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 1 - 20 کهف

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


الحمدلله الذى انزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا (1)
قـيـمـا ليـنـذر بـاسـا شـديـدا مـن لدنه و يبشر المومنين الذين يعملون الصلحت ان لهم اجرا حسنا (2)
ماكثين فيه ابدا (3)
و ينذر الذين قالوا اتخذ الله ولدا (4)
ما لهم به من علم و لا لابائهم كبرت كلمة تخرج من افواههم ان يقولون الا كذبا (5)


ترجمه :

به نام خداوند بخشنده بخشايگر
1 - حـمـد مـخـصـوص خـدائى اسـت كـه ايـن كـتاب (آسمانى ) را بر بنده (برگزيده اش ) نازل كرد و هيچگونه كژى در آن قرار ندارد.
2 - كتابى كه ثابت و مستقيم و نگاهبان كتب ديگر است ، تا (بدكاران را) از عذاب شديد او بترساند، و مؤ منان را كه عمل صالح انجام مى دهند بشارت دهد كه پاداش نيكوئى براى آنهاست .
3 - (همان بهشت برين كه ) جاودانه در آن خواهند ماند.
4 - و (نيز) آنها را كه گفتند خداوند فرزندى (براى خود) انتخاب كرده انذار كند.
5 - نـه آنها (هرگز) به اين سخن يقين دارند و نه پدرانشان ، سخن بزرگى از دهانشان خارج مى شود، آنها مسلما دروغ مى گويند.
تفسير:
آغاز با نام خدا و قرآن
سوره كهف همچون بعضى ديگر از سوره هاى قرآن با حمد و ستايش خداوند آغاز شده است ، و از آنجا كه حمد و ستايش ‍ بخاطر كار يا صفت مهم و شايسته اى است در اينجا ستايش را در بـرابـر نـزول قـرآن كـه خـالى از هـر گـونه اعوجاج و كژى است بيان مى كند، و مى گويد:
(حـمـد خـدائيـرا كـه ايـن كـتـاب آسـمـانـى را بـر بـنـده اش نـازل كـرد، و هـيـچـگـونـه اعـوجـاج و كـژى در آن قـرار نـداد) (الحـمـد لله الذى انزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا).
(كـتـابـى كـه ثـابـت و پـابـرجـا، مـعـتـدل و مـستقيم ، و هم برپا دارنده جامعه انسانى و پاسدار ساير كتب آسمانى است ) (قيما).
(تا بدكاران و تيره دلان را از عذاب شديدى كه از ناحيه خدا است بترساند)
(لينذر باءسا شديدا من لدنه ).
و مؤ منان راستين را كه پيوسته عمل صالح انجام مى دهند بشارت دهد كه پاداش بزرگ و نيكوئى در انتظار آنها است (و يبشر المؤ منين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا حسنا).
اجر و پاداشى كه جاودانى است و تا ابد در آن خواهند ماند (ماكثين فيه ابدا).
سـپـس بـيكى از انحرافات عمومى مخالفان ، اعم از نصارا و يهود و مشركان ، اشاره كرده مى گويد: ديگر از هدفهاى اين كتاب آسمانى آن است كه پيامبر بوسيله آن كسانى را كه براى خدا فرزند قائل شدند انذار كند (و ينذر الذين قالوا اتخذ الله ولدا).
هـم مـسـيـحيان را بخاطر اعتقاد به اينكه مسيح فرزند خدا است ، و هم يهود را بخاطر اعتقاد بـه فـرزنـدى عزير و هم مشركان را بخاطر اينكه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند هشدار دهد.
سـپـس به يك اصل اساسى براى ابطال اينگونه ادعاهاى پوچ و بى اساس پرداخته مى گـويد: آنها هيچگونه علم و يقين به اين سخن ندارند، و اگر از پدرانشان تقليد مى كنند آنها نيز چنين بودند (ما لهم به من علم و لا لابائهم ) اما سخن بسيار بزرگ و وحشتناكى از دهان آنها خارج ميشود. (كبرت كلمة تخرج من افواههم ).
خدا و جسم بودن ؟ خدا و فرزند داشتن ؟ خدا و نيازهاى مادى ؟ و بالاخره خدا و محدود بودن ؟ چه سخنان وحشتناكى ؟! ...
آرى اينها فقط دروغ مى گويند (ان يقولون الا كذبا)
نكته ها:
1 - آغاز سوره با حمد خدا.
پـنـج سـوره از سـوره هـاى قـرآن بـا الحـمد لله شروع شده ، و در اين پنج سوره پس از سـتـايـش خـداونـد مـسـئله آفـريـنـش آسمانها و زمين (يا مالكيت آسمانها و زمين ) و يا تربيت جـهـانـيـان آمـده اسـت ، جـز در سـوره مـورد بـحـث كـه نـزول قـرآن بـر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در دنبال اين ستايش قرار گرفته است .
در حـقيقت در آن چهار سوره (سوره انعام - سبا - فاطر - حمد) سخن از كتاب تكوين به ميان آمـده ولى در سـوره كـهف كه مورد بحث است سخن از كتاب تدوين است ، و مى دانيم هر يك از ايـن دو كـتـاب يـعـنـى قرآن و جهان آفرينش مكمل ديگرى است ، و اين تعبير نيز بيانگر آن است كه قرآن وزنى دارد همچون وزن مجموعه آفرينش و نعمتى است همسان نعمت جهان هستى ! و اصـولا مـسـاله تربيت جهانيان كه در جمله الحمد لله رب العالمين آمده است بدون بهره گيرى از اين كتاب بزرگ آسمانى ممكن نيست .
2 - كتابى پابرجا و مستقيم و نگاهبان
قـيـم (بـر وزن سـيـد) از مـاده قـيـام گـرفـته شده و در اينجا به معنى پابرجا و ثابت و اسـتـوار اسـت ، و عـلاوه بـر آن بـرپـادارنـده و حـافظ و پاسدار كتب ديگر است . و در عين حال معنى اعتدال و استقامت و خالى بودن از هر گونه اعوجاج و كژى را نيز مى رساند.
اين كلمه كه به عنوان وصفى براى قرآن ، بعد از توصيف به عدم اعوجاج
در آيـات فـوق آمـده اسـت هـم تـاكـيـدى اسـت بـر اسـتـقـامـت و اعـتـدال قـرآن و خـالى بـودن از هـر گونه ضد و نقيض ، و هم اشاره اى است به جاودانى بودن اين كتاب بزرگ آسمانى و هم الگو بودن براى حفظ اصالتها و اصلاح كژيها و پاسدارى از احكام خداوند و عدالت و فضيلت بشر.
ايـن صـفـت (قـيـم ) در واقـع اشـتـقـاقـى است از صفت قيوميت پروردگار كه به مقتضاى آن خـداونـد حـافـظ و نـگـاهبان همه موجودات و اشياء جهان است ، ما به تو قائم چو تو قائم بذات !
قرآن كه كلام خدا است نيز همين حال را دارد.
قابل توجه اينكه توصيف به قيم در آيات قرآن كرارا در مورد آئين اسلام آمده است و حتى بـه پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داده شده است كه خود را هماهنگ با دين قيم و صاف و مستقيم سازد (فاقم وجهك للدين القيم ) (آيه 43 روم ).
آنچه در بالا در تفسير قيم گفته شد معنى جامعى است كه تفسيرهاى مختلفى را كه مفسران گـفته اند همه را در برمى گيرد: چه اينكه بعضى آنرا به معنى كتابى كه هرگز نسخ نـمـيـشـود تـفـسـيـر كـرده انـد، و بـعـضـى به معنى حافظ كتب پيشين ، و بعضى به معنى بـرپادارنده امور دين ، و بعضى به معنى كتابى كه در آن اختلاف و تناقض نيست ، ولى همه اين معانى در آن مفهوم جامع كه گفتيم جمع است .
بـعـضـى از مفسران جمله لم يجعل له عوجا را به معنى فصاحت الفاظ قرآن دانسته اند، در حـالى كـه قـيـمـا را بـه مـعـنـى بـلاغـت و اسـتـقـامـت مـحـتـواى آن گـرفـتـه انـد ولى دليـل روشـنى بر اين تفاوت در دست نيست ، و بيشتر به نظر مى رسد كه اين دو، تاكيد يـكـديـگـر بـاشـد، بـا ايـن تفاوت كه قيم مفهوم گسترده ترى دارد يعنى علاوه بر مفهوم استقامت ذاتى مفهوم پاسدارى و اصلاح و نگهدارى
ديگران را نيز دربرمى گيرد.
3 - در آيـات فـوق پـس از ذكـر مـسـئله انذار بطور وسيع و مطلق ، انذار نسبت به كسانى بـيـان شـده كـه مـخـصـوصـا بـراى خـدا فـرزندى قائل شده اند، اين نشان مى دهد كه اين انحراف اهميت خاصى دارد.
ايـن انـحـراف اعـتـقادى همان طورى كه در بالا گفتيم مخصوص مسيحيان نيست بلكه يهود و مـشـركـان هـم در آن شـريـك بـودنـد، و تـقـريـبـا يـك اعـتـقـاد عـمـومـى در مـحـيـط نـزول قـرآن بـه شـمـار مـى رفت ، و مى دانيم چنين عقدهاى روح توحيد را بكلى از ميان مى بـرد، خـدا را در سـرحـد مـوجـودات مادى و جسمانى قرار مى دهد، و داراى عواطف و احساسات بـشـرى ، و بـراى او شـبـيـه و شـريك قائل مى شود، و او را نيازمند مى شمرد، و به همين دليل مخصوصا روى اين مطلب انگشت گذارده شده است .
در سـوره يـونـس آيـه 68 مـيـخـوانـيـم قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه هو الغنى آنها گفتند خداوند براى خود فرزندى انتخاب كرده در حالى كه او غنى و بى - نياز است .
و در سـوره مـريـم آيه 88 تا 91 ميخوانيم : و قالوا اتخذ الرحمن ولدا لقد جئتم شيئا ادا، تـكـاد السـمـوات يـتـفـطـرن مـنـه و تـنـشـق الارض ‍ و تـخـر الجـبـال هـدا ان دعـوا للرحـمـن ولدا: آنـهـا گـفـتند خداوند فرزندى انتخاب كرده است ، شما سخنى بسيار ناموزون و سخت و سنگين آورده ايد. نزديك است آسمانها از هم بشكافد و زمين پـاره شـود و كـوهـهـا فـرو ريـزنـد، چـرا كـه بـراى خـدا فـرزنـدى قائل شده اند .
اين تعبير فوق العاده شديد دليل بر آن است كه عواقب شوم اين اعتقاد ناموزون
بـسـيـار وسـيـع و گـسـتـرده مى باشد، و در واقع چنين است چرا كه نتيجه آن خدا را از اوج عظمتش فرود آوردن و در سرحد موجودات پست مادى قرار دادن است .
4 - ادعـاى بدون دليل - بررسى اعتقادات انحرافى نشان مى دهد كه غالب آنها از ادعاهاى بـى دليل سرچشمه گرفته كه گاهى به صورت يك شعار كاذب از ناحيه كسى ابراز مـيـشـد و ديـگـران دنـبـال آنـرا مـى گـرفـتـنـد، و يـا به صورت سنت نياكان از نسلى به نـسـل ديـگـر انـتـقـال مـى يـافـت ، قـرآن ضـمـنـا بـه مـا مـى آمـوزد كـه در هـمـه حال از ادعاهاى بى دليل جدا به پرهيزيم از هر كس و مربوط به هر كس باشد.
در آيـات فـوق خـداونـد چـنين كارى را بزرگ و وحشتناك شمرده ، و آن را سرچشمه كذب و دروغ معرفى كرده است .
ايـن اصـلى اسـت كـه اگـر مـسـلمـانـان در هـمـه زنـدگـى خود از آن پيروى كنند يعنى بى دليـل چـيـزى نگويند، بى دليل چيزى نپذيرند، و اعتنائى به شايعات و ادعاهاى عارى از دليل نكنند بسيارى از نابسامانيهاشان سامان مى يابد.
5 - عـمـل صـالح يـك بـرنـامه مستمر - در آيات فوق هنگامى كه سخن از مؤ منان مى گويد عـمـل صـالح را بـه عـنـوان يـك بـرنـامـه مـسـتـمـر آنـهـا بـيـان مى كند، زيرا جمله يعملون الصـالحـات فـعـل مـضـارع اسـت و مـى دانـيـم فـعـل مـضـارع دليل بر استمرار است .
در حـقـيـقـت بـايـد چـنـيـن بـاشـد، زيـرا انـجام يك يا چند كار خير ممكن است تصادفا يا به عـلل خـاصـى از هـر كـس صـورت گـيـرد، و هـرگـز دليل بر ايمان راستين
نـيـسـت ، آنـچـه دليـل ايـمـان راسـتـيـن اسـت اسـتـمـرار در عمل صالح است .
6 - آخـريـن سـخـن در ايـنـجـا ايـنـكـه قـرآن در آيـات فـوق وقـتـى مـى خـواهـد نـزول ايـن كـتاب آسمانى را بيان كند مى گويد شكر خدائى را كه اين كتاب را بر بنده اش نـازل كـرد و اين دليل بر آن است كه تعبير به بنده پرافتخارترين و باشكوهترين توصيفى است كه ممكن است از يك انسان شود، انسانى كه راستى بنده خدا باشد، همه چيز خود را متعلق به او بداند، چشم بر امر و گوش بر فرمانش ‍ دارد، به غير او نينديشد و جز راه او را نرود، و افتخارش اين باشد كه بنده پاكباز او است .
آيه و ترجمه


فلعلك باخع نفسك على ءاثارهم إ ن لم يؤ منوا بهذا الحديث أ سفا (6)
إ نا جعلنا ما على الا رض زينة لها لنبلوهم أ يهم أ حسن عملا (7)
و إ نا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا (8)

 


ترجمه :

6 - گـوئى مـى خـواهـى خـود را از غـم و انـدوه بـخـاطـر اعمال آنها هلاك كنى ، اگر آنها به اين گفتار ايمان نياورند.
7 - مـا آنـچـه را روى زمـيـن اسـت زينت آن قرار داديم ، تا آنها را بيازمائيم كدامينشان بهتر عمل مى كنند؟
8 - (ولى ايـن زرق و بـرقـهـا پـايـدار نـيـسـت و مـا (سرانجام ) قشر روى زمين را خاك بى گياهى قرار مى دهيم .
تفسير:
غصه مخور جهان ميدان آزمايش است
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته سخن از رسالت و رهبرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـود، در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث بـه يـكـى از مـهمترين شرائط رهبرى كه همان دلسـوزى نـسـبـت به امت است اشاره كرده مى گويد: گوئى تو مى خواهى جان خود را بر بـاد دهـى و خـويـشـتـن را از شدت اندوه هلاك كنى كه چرا آنها به اين كتاب آسمانى ايمان نمى آورند؟ (فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا)
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - بـاخـع از مـاده بخع (بر وزن نخل ) به معنى هلاك كردن خويشتن از شدت غم و اندوه و به تعبير ديگر دقمرگ نمودن است .
2 - كلمه اسفا كه شدت غم و اندوه را ميرساند تاكيدى است بر اين موضوع .
3 - آثـار جمع اثر در اصل به معنى جاى پا است ، ولى به هر علامتى از چيزى باقى مى ماند اثر گفته مى شود.
انـتـخاب اين تعبير در آيات فوق ، اشاره به نكته لطيفى است و آن اينكه گاهى انسان از جـائى مـى رود، چـون مـاجـرا تـازه اسـت آثـار او بـاقـى مـى مـانـد ولى هـنـگـامـى كـه طـول كـشيد، آثار هم محو مى شود، يعنى تو آنقدر از عدم ايمان آنها ناراحتى كه حتى پيش از محو شدن آثار آنها مى خواهى خود را از غصه هلاك كنى .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از آثار، اعمال و رفتار آنها بوده باشد.
4 - تعبير به حديث در مورد قرآن ، اشاره به نوآوريهاى اين كتاب بزرگ آسمانى است ، يعنى آنها حداقل اين مقدار به خود زحمت نمى دادند كه اين كتاب تازه را با محتواى جديدى كـه داشـت مـورد بـررسى قرار دهند، و اين دليل بر نهايت بيخبرى است كه انسان از كنار چنين موضوع مهم تازهاى بى تفاوت بگذرد.
5 - دلسوزى فوق العاده رهبران الهى
از آيات قرآن و تواريخ به خوبى استفاده مى شود كه رهبران الهى بيش از آنچه تصور شود از گمراهى مردم رنج مى بردند، به ايمان آنها عشق مى ورزيدند، از اينكه مى ديدند تـشـنـه كـامـانـى در كـنـار چـشـمه آب زلال نشسته اند و از تشنگى فرياد مى كشند ناراحت بودند اشك مى ريختند، دعا مى كردند، شب و روز تلاش و كوشش
داشـتند، در نهان و آشكار تبليغ مى كردند، در خلوت و اجتماع فرياد مى زدند، و از اينكه مردم راه روشن و راست را گذارده ، به بيراهه مى رفتند غصه مى خوردند، غصهاى جانكاه كه گاهى آنها را تا سرحد مرگ پيش مى برد!
و راسـتـى تـا چـنـيـن نـبـاشـد رهبرى در مفهوم عميقش پياده نخواهد شد! گاه اين حالت اندوه بـقدرى شديد مى شد كه جان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خطر مى افتاد و خدا او را دلدارى مى داد.
در سـوره شـعـراء آيـه 3 و 4 مـى خـوانـيـم لعـلك بـاخـع نـفـسـك الا يـكونوا مؤ منين ان نشا نـنـزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين : گوئى ميخواهى خود را هلاك كنى كه چرا اينها ايمان نمى آورند، غم مخور ما آنها را آزاد قرار داده ايم و اگر بخواهيم آيهاى از آسمان فرو مى فرستيم كه گردنهايشان بى اختيار در برابر آن فرود آيد.
آيـه بـعـد تـرسـيـمـى از وضـع ايـن جـهـان بـه عـنـوان يك ميدان آزمايش براى انسانها، و توضيحى براى خط سير انسان در اين مسير است .
نـخـسـت مـى گـويـد: ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم (انا جعلنا ما على الارض زينة لها).
جـهـانـى پـر زرق و بـرق سـاخـتـيـم كـه هـر گـوشـهـاى از آن دل مى برد، ديدگانرا به خود مشغول مى دارد، و انگيزههاى مختلف را در درون آدمى بيدار مـى كـنـد، تـا در كـشـاكـش ايـن انـگـيزهها و درخشش اين زرق و برقها و چهرههاى دلانگيز و دلربا، انسان بر كرسى آزمايش قرار گيرد و ميزان قدرت ايمان و نيروى اراده و معنويت و فضيلت خود را به نمايش بگذارد.
لذا بـلافـاصـله اضـافـه مـى كـنـد تـا آنـهـا را بـيـازمـائيـم كـدامـيـنـشـان بـهـتـر عمل مى كنند؟ (لنبلوهم ايهم احسن عملا) .
بـعـضى از مفسرين خواسته اند مفهوم ما على الارض را محدود به علماء و يا خصوص مردان كـنـند و بگويند زينت زمين اينها هستند، در صورتى كه اين كلمه مفهوم وسيعى دارد كه همه موجودات روى زمين را شامل مى شود.
جالب اينكه تعبير به احسن عملا شده ، نه اكثر عملا، اشاره به اينكه آنچه در پيشگاه خدا ارزش دارد حسن عمل و كيفيت عالى آن است ، نه فزونى و كثرت و كميت و تعداد آن .
بـه هـر حـال ايـن هشدارى است به همه انسانها و همه مسلمانها كه در اين ميدان آزمايش الهى فريب زرق و برقها را نخورند. و بجاى آنكه به اين مظاهر فريبنده دلبستگى پيدا كنند به حسن عمل بينديشند.
سپس مى گويد: اينها پايدار نيست و سرانجام محو و نابود خواهد شد، ما همه آنچه را روى زمـيـن اسـت از مـيـان خـواهـيـم بـرد و صـفحه زمين را، خاك بى گياهى قرار خواهيم داد (و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا).
صـعـيـد از مـاده صـعـود در ايـنجا به معنى صفحه روى زمين است ، صفحه اى كه در آن خاك كاملا نمايان باشد.
و جرز به معنى زمينى است كه گياهى در آن نمى رويد گوئى گياهان خود را مى خورد، و بـه تـعـبـيـر ديگر جرز به سرزمينى گفته مى شود كه بخاطر خشكسالى و كمى باران تمام گياهانش از ميان بروند
آرى ايـن مـنـظـره زيبا و دلانگيزى را كه در فصل بهار در دامان صحرا و كوهسار مى بينيم گـلهـا مـى خندند، گياهان مى رقصند، برگها نجوا مى كنند، و جويبارها زمزمه شادى سر داده انـد، امـا بـه هـمـيـن حـال بـاقى نمى ماند فصل خزان فرا مى رسد، شاخهها عريان مى شوند، جويبارها خاموش ، غنچه ها مى خشكند،
برگها پژمرده مى شوند و آواى حيات بخاموشى مى گرايد.
زندگى پر زرق و برق انسانها نيز همين گونه است ، اين كاخهاى سر به آسمان كشيده ، ايـن لبـاسـهـاى رنگارنگ ، اين نعمتهاى گوناگون ، اين انسانهاى آماده به خدمت ، و اين پستها و مقامها و مانند آن نيز جاودانى نيستند، روزى فرا مى رسد كه جز يك قبرستان خشك و خاموش از اين جامعه ها بيش باقى نمى ماند و اين درس بزرگ عبرتى است .
آيه و ترجمه


أ م حسبت أ ن أ صحاب الكهف و الرقيم كانوا من ءاياتنا عجبا (9)
إ ذ أ وى الفتية إ لى الكهف فقالوا ربنا ءاتنا من لدنك رحمة و هيئ لنا من أ مرنا رشدا (10)
فضربنا على ءاذانهم فى الكهف سنين عددا (11)
ثم بعثناهم لنعلم أ ى الحزبين أ حصى لما لبثوا أ مدا (12)

 


ترجمه :

9 - آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟!
10 - زمـانـى را بـخـاطـر بـيـاور كـه ايـن گـروه جـوانـان بـه غـار پناه بردند، و گفتند پروردگارا ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن ، و راه نجاتى براى ما فراهم ساز!.
11 - مـا (پـرده خـواب را) بـر گـوشـشان زديم و سالها در خواب فرو رفتند. 12 - سپس آنـهـا را بـرانگيختيم تا آشكار گردد كداميك از آن دو گروه بهتر مدت خواب خود را حساب كرده اند.
شان نزول :
مـفـسـران بـراى آيـات فـوق شان نزولى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است : جمعى از سـران قـريـش ، دو نـفـر از ياران خود را براى تحقيق در باره دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) به سوى دانشمندان يهود در مدينه فرستادند، تا ببينند آيا در كتب پيشين چيزى در اين زمينه يافت مى شود؟
آنها به مدينه آمدند و با علماى يهود تماس گرفتند و گفتار قريش را بازگو كردند.
عـلمـاء يـهـود به آنها گفتند شما سه مساله را از محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سؤ ال كـنـيـد، اگـر هـمـه را پـاسـخ كـافـى گـفت پيامبرى است از سوى خدا (و طبق بعضى از روايـات اگـر دو سـؤ ال از آنـرا پـاسـخ كـافـى و يـك سـؤ ال را سـربـسـته جواب داد پيامبر است ) و گرنه مرد كذابى است كه شما هر تصميمى در باره او مى توانيد بگيريد.
نـخـسـت از او سؤ ال كنيد داستان آن گروهى از جوانان كه در گذشته دور، از قوم خود جدا شدند چه بود؟ زيرا آنها سرگذشت عجيبى داشتند!
و نيز از او سؤ ال كنيد مردى كه زمين را طواف كرد و به شرق و غرب جهان رسيد كه بود و داستانش چه بود؟.
و نيز سؤ ال كنيد حقيقت روح چيست ؟.
آنـهـا حـركـت كردند و به مكه بازگشتند و سران قريش را ملاقات كردند و گفتند ما معيار سنجش صدق و كذب محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را پيدا كرديم ، سپس سرگذشت خود را بازگو كردند، بعد خدمت پيامبر رسيدند و سؤ الات خود را مطرح كردند.
پيامبر فرمود فردا به شما پاسخ خواهم گفت - ولى انشاء الله نفرمود - پانزده شبانه روز گـذشـت كـه وحـى از نـاحـيـه خـدا بـر پـيـامـبـر نـازل نـشـد، و جـبـرئيـل بـه سـراغـش نـيـامـد، هـمـيـن امـر مـوجـب شـد كـه اهـل مـكه شايعاتى بسازند و مطالب ناموزونى نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بگويند.
ايـن امـر بـر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) گـران آمـد، ولى سـرانـجـام جـبـرئيـل فـرا رسـيـد و سـوره كـهـف را از سـوى خـداوند آورد كه در آن داستان آن گروه از جوانان و همچنين آن مرد دنياگرد بود، بعلاوه آيه يسئلونك عن الروح ... را نيز بر پيامبر نازل كرد
پيامبر به جبرئيل فرمود چرا اينقدر تاخير كردى ؟ گفت من جز به فرمان
پروردگارت نازل نمى شوم ، اجازه نداشتم ! (لازم به تذكر است كه دو بخش از پاسخ سـؤ الات سـه گـانـه در ايـن سـوره آمـده امـا آيـه مـربـوط بـه روح ، در سـوره بـنـى اسـرائيـل گـذشـت ، و ايـن مـطـلب در قـرآن كـم نـظـيـر نـيـسـت كـه آيـهـاى بـه مـنـاسـبـتـى نـازل شـود و آنـرا بـه دسـتـور پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در لابلاى سوره خاصى جاى دهند).
تفسير:
آغاز ماجراى اصحاب كهف
در آيـات گـذشـته ترسيمى از زندگى اين جهان ، و چگونگى اين ميدان آزمايش انسانها و مـسـيـر زنـدگـى آنـان ، از نـظـر گـذشـت ، از آنـجـا كـه قـرآن مـسـائل كلى حساس را غالبا در ضمن مثال و يا مثالها و يا نمونه هائى از تاريخ گذشته مـجـسـم مـى سازد، در اينجا نيز نخست به بيان داستان اصحاب كهف پرداخته و از آنها به عنوان يك الگو و اسوه ياد مى كند.
گـروهـى از جوانان با هوش و با ايمان كه در يك زندگى پر زرق و برق در ميان انواع نـاز و نـعـمت به سر مى بردند، براى حفظ عقيده خود و مبارزه با طاغوت عصر خويش به هـمـه ايـنها پشتپا زدند، و به غارى از كوه كه از همه چيز تهى بود پناه بردند، و از اين راه استقامت و پايمردى خود را در راه ايمان نشان دادند.
جـالب ايـنـكـه قـرآن در ايـنـجـا بـا بـه كـار گـرفـتـن يـكـى از اصـول فـن فـصـاحـت و بـلاغـت نـخـسـت سـرگـذشـت ايـن گـروه را بـطـور اجـمـال ، بـراى آمـادگـى ذهـن شـنـونـدگـان ضـمـن چـهـار آيـه نقل كرده ، سپس به تفصيل آن در ضمن چهارده آيه مى پردازد
نخست مى گويد: آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟! (ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا).
مـا آيـات عـجـيـبـتـرى در آسـمـان و زمـيـن داريـم كـه هـر يك از آنها نمونه اى است از عظمت و بـزرگـى آفـريـنـش ، و نيز در زندگى تو اسرار عجيبى وجود دارد كه هر يك نشانه اى است از حقانيت دعوتت ، و همچنين در اين كتاب بزرگ آسمانى تو آيات عجيب فراوان است ، و مسلما داستان اصحاب كهف از آنها شگفتانگيزتر نيست .
ايـنـكـه نـام ايـن گروه ، اصحاب كهف (ياران غار) گذارده شده به خاطر همان است كه آنها براى نجات جان خود به غارى پناهنده شدند چنانكه در شرح حالاتشان خواهد آمد.
و امـا رقـيـم در اصـل از مـاده رقـم بـه مـعـنـى نـوشتن است و به عقيده غالب مفسران اين نام ديگرى است ، براى اصحاب كهف ، چرا كه سرانجام نام آنها را بر لوحهاى نوشته و بر در غار نصب كردند.
بعضى نيز آن را نام كوهى مى دانند كه غار در آن واقع شده بود.
و بعضى آنرا نام سرزمينى مى دانند كه آن كوه در آن بوده .
و بـعـضـى نـام شـهـر و ديـارى كـه اصـحـاب كـهـف از آن بـيـرون آمـدنـد، ولى مـعـنـى اول صحيحتر به نظر مى رسد.
اما اينكه بعضى احتمال داده اند اصحاب رقيم گروه ديگرى غير از اصحاب كهف بوده اند، و در بـعـضـى از اخبار داستانى براى آنها نقل شده است با ظاهر آيه هماهنگ نيست ، چرا كه ظـاهر آيه فوق اين است كه اصحاب كهف و رقيم يك گروه بودند و لذا بعد از ذكر اين دو عـنـوان تـنها به بيان داستان اصحاب كهف مى پردازد و مطلقا سخنى از غير آنها به ميان نمى آورد، و اين خود دليل وحدت است .
در روايـات مـعـرفـى كـه در تـفـسـيـر نـورالثـقـليـن در ذيل اين آيه پيرامون سه نفر كه در غارى گرفتار شدند ذكر شده ، كه هر يك خدا را به عـمل خالصى كه انجام داده بودند خواندند و از آن تنگنا رهائى يافتند بهيچ وجه سخنى از عنوان اصحاب رقيم در آن نيست ، هر چند در بعضى از كتب تفسير اين عنوان آمده است .
بـه هـر حـال تـرديـد نـبـايـد كـرد كـه ايـن دو (اصـحـاب كهف و رقيم ) اشاره به يك گروه است و شان نزول آيات نيز اين حقيقت را تاييد مى كند.
سپس مى گويد: به خاطر بياور زمانى را كه اين گروه جوانان به غار پناه بردند (اذ أ وى الفتية الى الكهف ).
دسـتـشان از همه جا كوتاه شده ، رو به درگاه خدا آوردند: و عرض كردند پروردگارا! ما را از رحـمـتـت بـهـره مند كن (فقالوا ربنا آتنا من لدنك رحمة ) و راه نجاتى براى ما فراهم ساز (و هيى ء لنا من امرنا رشدا).
راهـى كـه ما را از اين تنگنا برهاند، به رضايت و خشنودى تو نزديك سازد، راهى كه در آن خير و سعادت و انجام وظيفه بوده باشد.
مـا دعاى آنها را به اجابت رسانديم ، پرده هاى خواب را بر گوش آنها افكنديم و سالها در غار به خواب فرو رفتند (فضربنا على آذانهم فى الكهف سنين عددا).
سپس آنها را برانگيختيم و بيدار نموديم ، تا ببينيم كدام گروه از آنان مدت خواب خود را بهتر حساب كرده اند (ثم بعثناهم لنعلم اى الحزبين احصى لما لبثوا امدا).
نكته ها:
1 - جـمـله اوى الفـتية از ماده ماوى گرفته شده كه به معنى جايگاه امن و امان است ، اشاره بـه ايـنـكـه ايـن جـوانـان فـرارى از محيط فاسد هنگامى كه به غار رسيدند احساس آرامش كردند

2 - فتية جمع فتى در اصل به معنى جوان نوخاسته و شاداب است ، ولى گاهى به افراد صـاحـب سـن و سالى كه روحى جوان و شاداب دارند نيز گفته مى شود، و معمولا اين كلمه بـا يـك نـوع مـدح بـخـاطـر صـفـات جـوانـمـردى و مـقـاومـت و شـهـامـت و تـسـليـم در مقابل حق همراه است .
شـاهـد ايـن سـخـن حـديـثـى اسـت كـه از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده اسـت : امـام (عـليـه السلام ) از يكى از ياران خود پرسيد فتى به چه كسى مى گـويـنـد؟ او در پـاسـخ عـرضـكـرد: فـتـى را بـه جوان مى گوئيم ، امام (عليه السلام ) فـرمود: اما علمت ان اصحاب الكهف كانوا كلهم كهولا، فسماهم الله فتية بايمانهم : آيا تو نـمى دانى كه اصحاب كهف همگى كامل مرد بودند، اما خدا از آنها به عنوان فتيه نام برده چون ايمان به پروردگار داشتند.
سپس اضافه فرمود من آمن بالله و اتقى فهو الفتى : هر كس به خدا ايمان داشته باشد و تقوا پيشه كند جوانمرد است .
نـظـيـر هـمـيـن حـديـث در روضـه كـافـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نقل شده است .
3 - تعبير به من لدنك رحمة (رحمتى از ناحيه خودت ) اشاره به اين است كه آنها وقتى به غـار پـنـاه بـردنـد دسـت خـود را از هـمـه جـا كـوتـاه مـى ديـدنـد و تـمـام اسـبـاب و وسائل ظاهرى در برابرشان از كار افتاده بود و تنها به رحمت خدا اميدوار بودند.
4 - جمله ضربنا على آذانهم (پرده بر گوش آنها زديم ) در لغت عرب
كنايه ظريفى است از خواباندن گوئى پرده و حجابى بر گوش شخص افكنده مى شود تا سخنى را نشنود و اين پرده همان پرده خواب است .
بـه هـمـيـن دليـل خواب حقيقى ، خوابى است كه گوشه اى انسان را از كار بيندازد، و نيز به همين دليل هنگامى كه كسى را مى خواهند بيدار كنند غالبا از طريق صدا زدن و نفوذ در شنوائى او بيدارش مى كنند.
5 - تـعـبـيـر بـه سنين عددا (سالهاى متعدد) اشاره به آن است كه خواب آنان ساليان دراز به طول انجاميد چنانكه شرح آن در تفسير آيات آينده به خواست خدا خواهد آمد.
6 - تـعبير به بعثناهم در مورد بيدار شدن آنها، شايد به اين جهت است كه خواب آنها به قـدرى طولانى شد كه همچون مرگ بود، و بيدارى آنها همچون رستاخيز و زندگى پس از مرگ .
7 - جمله لنعلم (تا بدانيم ...) مفهومش اين نيست كه خداوند مى خواسته در اينجا علم تازهاى كسب كند، اين تعبير در قرآن فراوان است و منظور از آن تحقق معلوم الهى است يعنى ما آنها را از خـواب بـيـدار كـرديـم تا اين معنى تحقق يابد كه آنها در باره ميزان خوابشان از هم سؤ ال كنند.
8 - تعبير به اى الحزبين اشاره به چيزى است كه در تفسير آيات آينده خواهد آمد كه آنها پـس از بيدار شدن در باره مقدار خواب خود اختلاف كردند، بعضى آنرا يكروز، و بعضى يك نيمه روز مى دانستند، در حالى كه ساليان دراز خوابيده بودند.
و اما اينكه بعضى گفته اند اين تعبير شاهد بر آن است كه اصحاب رقيم غير از اصحاب كهف بودند سخن بسيار بعيدى است كه از توضيح بيشتر در باره آن بى نياز هستيم .
آيه و ترجمه


 


نحن نقص عليك نبأ هم بالحق إ نهم فتية ءامنوا بربهم و زدناهم هدى (13)
و ربطنا على قلوبهم إ ذ قاموا فقالوا ربنا رب السموت و الا رض لن ندعوا من دونه إ لها لقد قلنا إ ذا شططا (14)
هـؤ لاء قـومـنا اتخذوا من دونه ءالهة لو لا يأ تون عليهم بسلطان بين فمن أ ظلم ممن افترى على الله كذبا (15)
و إ ذ اعـتـزلتموهم و ما يعبدون إ لا الله فأ وا إ لى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيئ لكم من أ مركم مرفقا (16)

 


ترجمه :

13 - مـا داسـتـان آنها را به حق براى تو بازگو مى كنيم ، آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان افزوديم .
14 - مـا دلهـاى آنـهـا را مـحـكـم سـاختيم در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ما پـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـيـن اسـت ، هرگز غير او معبودى را نمى پرستيم كه اگر چنين گوئيم سخنى به گزاف گفته ايم .
15 - ايـن قـوم مـا مـعـبـودهـائى جـز خـدا انـتـخـاب كـرده انـد، چـرا آنـهـا دليل آشكارى بر اين معبودان نمى آورند؟! چه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ ببندد؟!
16 - و هـنـگـامـى كـه از آنـهـا و آنـچـه را جـز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد به غار پـنـاهـنـده شـويـد، كـه پـروردگـارتـان (سايه ) رحمتش ‍ را بر شما مى گستراند، و راه آسايش و نجات به رويتان مى گشايد.
تفسير:
سرگذشت مشروح اصحاب كهف
چـنـانـكـه گـفـتـيـم بـعد از بيان اجمالى اين داستان قرآن مجيد به شرح تفصيلى آن ضمن چـهـارده آيـه پرداخته و سخن را در اين زمينه چنين آغاز مى كند: ما داستان آنها را آنچنان كه بوده است براى تو بازگو مى كنيم (نحن نقص عليك نباهم بالحق ).
گفتارى كه خالى از هر گونه خرافه ، و مطالب بى اساس ، و سخنان نادرست باشد.
آنـهـا جـوانـانـى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايت آنها افزوديم (انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدى ).
فتية همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم جمع فتى به معنى جوان شاداب است اما از آنجا كـه در سـن جـوانـى بـدن نيرومند و احساسات پرجوش و عواطف پرخروش است ، و از نظر جـنـبـه هـاى روحـى قلب جوان آماده پذيرش نور حق و كانون محبت و سخاوت و عفو و گذشت است بسيار مى شود كه اين كلمه (فتى و فتوت ) به معنى مجموعه اين صفات به كار مى رود هـر چـنـد در سـن و سـالهـاى بـالا باشد، همانگونه كه از كلمه جوانمردى و فتوت در فارسى امروز نيز اين مفاهيم را مى فهميم .
از آيات قرآن بطور اشاره و از تواريخ به صورت مشروح اين حقيقت استفاده
مـى شـود كـه اصـحاب كهف در محيط و زمانى مى زيستند كه بتپرستى و كفر آنها را احاطه كـرده بـود و يـك حـكـومـت جـبـار و سـتـمـگـر كـه مـعـمـولا حـافـظ و پـاسـدار شرك و كفر و جهل و غارتگرى و جنايت است بر سر آنها سايه شوم افكنده بود.
امـا ايـن گـروه از جـوانمردان كه از هوش و صداقت كافى برخوردار بودند سرانجام به فـسـاد ايـن آئيـن پـى بـردنـد و تـصـمـيـم بر قيام گرفتند و در صورت عدم توانائى ، مهاجرت كردن از آن محيط آلوده .
لذا قرآن به دنبال بحث گذشته مى گويد: ما دلهاى آنها را محكم ساختيم ، در آن هنگام كه قـيام كردند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است (و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السماوات و الارض .
ما هرگز غير از او معبودى را نمى پرستيم (لن ندعوا من دونه الها).
اگر چنين بگوئيم و كسى را جز او معبود بدانيم سخنى گزاف و دور از حق گفته ايم (لقد قلنا اذا شططا).
از جـمـله ربـطـنـا عـلى قـلوبـهـم اسـتـفـاده مـى شـود كـه نـخـسـت فـكـر تـوحـيـد در دل آنـها پيدا شد ولى توانائى بر اظهار آن را نداشتند، اما خداوند دلهاى آنها را استحكام بخشيد و به آنها قدرت و شهامت داد تا بپاخيزند و آشكارا نداى توحيد سر دهند.
آيا نخستين بار در برابر پادشاه جبار زمان دقيانوس چنين اظهارى را كردند، و يا در ميان توده مردم ، و يا هر دو و يا خودشان در ميان خود؟ درست روشن نيست ، ولى ظاهر تعبير به قاموا اين است كه اين سخن را در ميان مردم يا در برابر سلطان ظالم گفته اند.
شـطـط (بـر وزن وسـط) بـه مـعـنـى خـارج شـدن از حـد، و افـراط در دورى است ، لذا به سخنانى كه بسيار دور از حق است ، شطط گفته مى شود، و اگر
بـه حـاشـيه نهرهاى بزرگ شط مى گويند به خاطر آنست كه از آب فاصله زياد دارد و ديوارهاى آن بلند است .
در واقـع ايـن جـوانـمـردان بـا ايـمـان بـراى اثـبـات تـوحـيـد و نـفـى (آله ه ) بـه دليـل روشـنـى دسـت زدنـد، و آن ايـنـكـه مـا بـه وضـوح مـى بـيـنـيـم كـه اين آسمان و زمين پـروردگـارى دارد كـه وجـود نـظـام آفـريـنش دليل بر هستى او است ، ما هم بخشى از اين مـجـموعه هستى مى باشيم ، بنابر اين پروردگار ما نيز همان پروردگار آسمانها و زمين است .
سـپـس به دليل ديگرى نيز توسل جستند و آن اينكه : اين قوم ما معبودهائى جز خدا انتخاب كرده اند (هؤ لاء قومنا اتخذوا من دونه الهة ).
آخـر مـگـر اعـتـقـاد بـدون دليـل و بـرهـان مـمـكـن اسـت ؟ چـرا آنـهـا دليل آشكارى براى الوهيت آنها نمى آورند؟ (لو لا ياتون عليهم بسلطان بين .
آيا پندار و خيال ، يا تقليد كوركورانه مى تواند دليلى بر چنين اعتقادى باشد؟ اين چه ظلم فاحش و انحراف بزرگى است .
چه كسى ظالمتر است از آنكس كه به خدا دروغ ببندد (فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا).
ايـن افـتـرا هـم سـتـمـى اسـت بـر خـويـشـتـن ، چـرا كـه انـسـان سـرنـوشت خود را به دست عـوامـل بـدبـختى و سقوط سپرده ، و هم ظلمى است بر جامعه اى كه اين نغمه در آن سر مى دهد و به انحراف مى كشاند، و هم ظلمى است به ساحت قدس پروردگار و اهانتى است به مقام بزرگ او
ايـن جـوانـمـردان مـوحـد تـا آنـجـا كه در توان داشتند براى زدودن زنگار شرك از دلها، و نشاندن نهال توحيد در قلبها، تلاش و كوشش ‍ كردند، اما آنقدر
غـوغـاى بت و بتپرستى در آن محيط بلند بود و خفقان ظلم و بيدادگرى شاه جبار، نفسهاى مردان خدا را در سينه ها حبس كرده بود كه نغمه هاى توحيدى آنها در گلويشان گم شد.
ناچار براى نجات خويشتن و يافتن محيطى آماده تر تصميم به هجرت گرفتند، و لذا در مـيـان خـود بـه مـشـورت پـرداختند كه به كجا بروند، و به كدام سو حركت نمايند؟ و با يكديگر چنين گفتند:
هنگامى كه از اين قوم بتپرست و آنچه را جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد، و حساب خـود را از آنـهـا جـدا نـموديد، به غار پناهنده شويد (و اذ اعتزلتموهم و ما يعبدون الا الله فاووا الى الكهف ).
تا پروردگار شما رحمتش را بر شما بگستراند و راهى به سوى آرامش و آسايش و نجات از اين مشكل به رويتان بگشايد (ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيى ء لكم من امركم مرفقا).
يهيى ء از ماده تهيه به معنى آماده ساختن است .
و مـرفق به معنى چيزى است كه وسيله لطف و راحتى و رفق باشد، بنا بر اين مجموع جمله يهيى ء لكم من امركم مرفقا يعنى خداوند، وسيله لطف و راحتى شما را فراهم مى سازد.
بـعـيـد نـيـست نشر رحمت كه در جمله اول آمده است اشاره به الطاف معنوى خداوند باشد، در حالى كه جمله دوم به جنبه هاى جسمانى و نجات و آرامش مادى اشاره مى كند.
نكته ها:
1 - جوانمردى و ايمان - هميشه روح توحيد با يك سلسله صفات عالى انسانى همراه است ، هـم از آنـهـا سـرچـشـمـه مـى گـيـرد و هـم در آنـهـا تـاثـيـر مـتـقـابل دارد، به همين دليل در اين داستان اصحاب كهف مى خوانيم آنها جوانمردانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند.
و بـاز روى هـمـيـن جـهـت بـعـضـى از دانـشـمـنـدان گـفتهاند: رأ س الفتوة الايمان سرچشمه جوانمردى ايمان است .
و بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند الفتوة بذل الندى و كف الاذى و ترك الشكوى : جوانمردى بخشش و سخاوت است و خوددارى از آزار ديگران و ترك شكايت از حوادث و مشكلات .
بـعـضـى ديـگـر فـتـوت را چـنـيـن تـفـسـيـر كـرده انـد: هـى اجـتـنـاب المـحـارم و اسـتـعـمـال المـكـارم : جـوانـمـردى پـرهـيـز از گـنـاهـان و بـه كـار گـرفـتـن فضائل انسانى است .
2 - ايـمـان و امـدادهاى الهى - در چند مورد از آيات فوق اين حقيقت به خوبى منعكس است كه اگـر انـسـان گـامـهـاى نـخستين را در راه الله بردارد، و براى او به پاخيزد، كمك و امداد الهـى بـه سـراغ او مـى شـتـابـد، در يك جا مى گويد: آنها جوانمردانى بودند كه ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم .
در مورد ديگر مى گويد: ما دلهاى آنها را محكم ساختيم و نيرو و توان بخشيديم .
و در پـايـان آيـات نـيـز خـوانـديـم كـه آنـها در انتظار نشر رحمت الهى و يافتن راه نجات بودند.
آيـات ديـگـر قـرآن نـيـز ايـن حـقيقت را به روشنى تاييد مى كند مگر نه اين است كه اگر انـسـان بـراى خـدا مـجـاهـده كـنـد خـدا او را به راه حق هدايت مى نمايد؟ (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا) (سوره عنكبوت آخرين آيه ).
و نـيـز در سـوره مـحـمـد آيـه 17 مـيخوانيم : و الذين اهتدوا زادهم هدى : آنها كه راه هدايت را پوئيدند خدا بر هدايتشان مى افزايد
مـى دانـيـم راه حـق راهـى اسـت بـا مـوانـع بـسـيـار و دشـواريهاى فراوان كه اگر لطف خدا شامل حال انسان نشود پيمودن آن تا وصول به مقصد كار مشكلى است .
ايـن را هـم مـى دانـيم كه لطف خداوند بالاتر از آن است كه بنده حقجو و حق طلبش را در اين مسير تك و تنها بگذارد.
3 - پـنـاهـگـاهى به نام غار - الف و لام در كلمه الكهف شايد اشاره به اين باشد كه آنها غـار مـعـينى را در نقطه دور دستى در نظر گرفته بودند كه اگر تبليغات توحيديشان به ثمر نرسد براى نجات خود از آن محيط آلوده و تاريك به آن غار پناه برند.
كهف كلمه پر مفهومى است كه همان بازگشت به ابتدائى ترين نوع زندگى بشر را به خـاطر مى آورد، محيطى كه در آن نور و روشنائى نيست ، و شبهاى تاريك و سردش يادآور دردهـاى جـانـكاه انسانهاى محروم است ، نه از زرق و برق دنياى مادى در آن خبرى است ، نه از بستر نرم و زندگى مرفه !.
مـخـصـوصـا بـا تـوجـه بـه آنـچـه در تـواريـخ نـقـل شـده كـه اصـحـاب كـهـف وزيران و صـاحـبـمـنصبان بزرگ شاه بودند كه بر ضد او و آئينش ‍ قيام كردند روشن مى شود كه گذشتن از آن زندگى پرناز و نعمت و ترجيح غارنشينى بر آن تا چه حد شهامت و گذشت و همت و وسعت روح ميخواهد؟!.
ولى در آن غار تاريك و سرد و خاموش ، و احيانا خطرناك از نظر حمله حيوانات
موذى ، يك دنيا نور و صفا و توحيد و معنويت بود.
خـطـوط رحـمـت الهى بر ديوار چنين غارى نقش بسته ، و آثار لطف پروردگار در فضايش مـوج مـيـزد، خبرى از بتهاى رنگارنگ مسخره در آن نبوده ، و دامنه طوفان ظلم جباران به آن كشيده نمى شد.
انـسـان را از آن فـضـاى مـحـدود و خـفـقـان بـار مـحـيـط جهل و جنايت رهائى مى بخشيد و در فراخناى انديشه آزاد غوطه ور مى ساخت .
آرى ايـن جـوانـمردان موحد آن دنياى آلوده را كه با تمام وسعتش زندان جانكاهى بود ترك گـفـتـنـد، و بـه غـار خـشـك و تـاريـكى كه ابعادش همچون فضائى بيكران مى نمود روى آوردند.
درسـت همچون يوسف پاكدامن كه هر چه به او اصرار كردند اگر تسليم هوسهاى سركش هـمـسـر زيـبـاى عـزيـز مـصـر نـشوى ، زندان تاريك و وحشتناك در انتظار تو است ، او بر استقامتش افزود، و سرانجام اين جمله عجيب را به پيشگاه خداوند عرضه داشت : رب السجن احـب الى مـمـا يـدعوننى اليه و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن : پروردگارا! زندان با آنهمه دردهاى جانكاهش نزد من از اين آلودگى كه مرا به آن دعوت مى كنند، محبوبتر است ، و اگـر وسـوسـه هـاى آنـها را از من دفع نكنى من در دام آنها گرفتار خواهم شد! (يوسف - 32).
آيه و ترجمه


و تـرى الشـمـس إ ذا طـلعـت تـزور عـن كـهـفـهـم ذات اليـمـيـن و إ ذا غـربـت تـقـرضـهـم ذات الشـمـال و هـم فـى فـجـوة مـنـه ذلك مـن ءايـات الله مـن يـهـد الله فـهـو المـهـتـد و مـن يضلل فلن تجد له وليا مرشدا (17)
و تـحـسـبـهـم أ يـقـاظـا و هـم رقـود و نـقـلبـهـم ذات اليـمـيـن و ذات الشـمـال و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد لواطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا (18)

 


ترجمه :

17 - خـورشـيـد را مـى ديـدى كـه بـه هـنـگـام طـلوع بـه ظـرف راسـت (غـار) آنـهـا مـتـمـايـل مـى گـردد، و بـه هـنـگـام غـروب بـطـرف چـپ ، و آنـهـا در محل وسيعى از غار قرار داشتند، اين از آيات خدا است ، هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافته واقعى او است ، و هر كس را گمراه كند ولى و راهنمائى هرگز براى او نخواهى يافت .
18 - (اگـر بـه آنـهـا نگاه مى كردى ) مى پنداشتى بيدارند، در حالى كه در خواب فرو رفـته بودند، و ما آنها را به سمت راست و چپ مى گردانديم (تا بدنشان سالم بماند) و سـگ آنـهـا دسـتـهـاى خـود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهبانى مى كرد) اگر به آنها نگاه مى كردى فرار مى نمودى ، و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد
تفسير:
موقعيت دقيق اصحاب كهف
در دو آيه فوق قرآن به ريزه كاريهاى مربوط به زندگى عجيب اصحاب كهف در آن غار پرداخته و آنچنان دقيق و ظريف ، جزئيات آن را فاش مى كند كه گوئى انسان در برابر غـار نـشسته و خفتگان غار را با چشم خود تماشا مى كند در اين دو آيه به شش ‍ خصوصيت اشاره شده است :
1 - دهانه غار رو به شمال گشوده ميشد و چون در نيمكره شمالى زمين قطعا بوده است نور آفتاب به درون آن مستقيما نمى تابيد چنانكه قرآن مى گويد: اگر به خورشيد نگاه مى كـردى مـى ديـدى كـه به هنگام طلوع ، در طرف راست غار آنها قرار مى گيرد، و به هنگام غـروب در طـرف چـپ (و تـرى الشـمـس اذا طـلعـت تـزاور عـن كـهـفـهـم ذات اليمين و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال )
و به اين ترتيب نور مستقيم آفتاب كه تداوم آن ممكن است موجب پوسيدگى و فرسودگى شود به بدن آنها نمى تابيد، ولى نور غير مستقيم بقدر كافى وجود داشت .
تـعـبـيـر به تزاور كه به معنى تمايل پيدا كردن است اين نكته را دربردارد كه گوئى خورشيد ماموريت داشت از سمت راست غار بگذرد و همچنين تعبير تقرض كه معنى قطع كردن و بـريـدن دارد، نـيـز مـفـهـوم مـامـوريـت را در بـر دارد، و از اين گذشته تزاور كه از ماده زيـارت اسـت تـوأ م بـا آغازگرى است كه مناسب طلوع آفتاب مى باشد، و تقرض قطع و پايان را كه در مفهوم غروب نهفته است نيز مشخص مى كند.
بـودن دهـانـه غـار بـه سوى شمال سبب ميشد كه بادهاى ملايم و لطيفى كه معمولا از سمت شمال ميوزد به آسانى در درون غار وارد شود و در همه زواياى آن روح تازهاى بدمد.
2 - آنها در يك محل وسيع از غار قرار داشتند (و هم فى فجوة منه ).
اشـاره به اينكه دهانه غار كه معمولا تنگ است جايگاه آنها نبود، بلكه قسمتهاى وسط غار را انتخاب كرده بودند كه هم از چشم بينندگان دور بود، و هم از تابش مستقيم آفتاب .
در ايـنجا قرآن رشته سخن را قطع مى كند، و به يك نتيجه گيرى معنوى مى پردازد، چرا كه ذكر همه اين داستانها براى همين منظور است .
مى گويد: اين از آيات خدا است ، هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافته واقعى او است ، و هر كـس را گـمـراه نـمـايد سرپرست و راهنمائى هرگز براى او نخواهى يافت (ذلك من آيات الله من يهد الله فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليا مرشدا)
آرى آنـهـا كـه در راه خـدا گـام بـگذارند و براى او به جهاد برخيزند در هر قدمى آنانرا مـشـمـول لطـف خـود مـى سـازد، نـه فـقـط در اسـاس ‍ كـار، كـه در جـزئيـات هـم لطـفـش شامل حال آنها است .
3 - خـواب آنـهـا يـك خـواب عـادى و مـعـمـولى نـبـود، اگـر بـه آنـهـا نـگـاه مـى كـردى ، خـيال مى كردى آنها بيدارند، در حالى كه در خواب فرو رفته بودند! (و تحسبهم ايقاظا و هم رقود).
و ايـن نشان مى دهد كه چشمان آنها كاملا باز بوده است ، درست همانند يك انسان بيدار، اين حالت استثنائى شايد براى آن بوده كه حيوانات موذى به آنان نزديك نشوند چرا كه از انسان بيدار مى ترسند، و يا به خاطر اينكه منظره رعبانگيزى پيدا كنند كه هيچ انسانى جرات ننمايد به آنها نزديك شود، و اين خود يك سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد.
4 - بـراى ايـنـكه بر اثر گذشت ساليان دراز از اين خواب طولانى اندام آنها نپوسد: ما آنها را به سمت راست و چپ ميگردانديم (و نقلبهم
ذات اليمين و ذات الشمال ).
تـا خـون بـدنـشـان در يـكـجـا مـتـمركز نشود، و فشار و سنگينى در يك زمان طولانى روى عضلاتى كه بر زمين قرار داشتند اثر زيانبار نگذارد.
5 - در ايـن مـيـان سـگـى كـه هـمـراه آنـهـا بود بر دهانه غار دستها را گشوده و به حالت نگهبانى خوابيده بود (و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد).
وصـيـد چـنـانـكـه راغـب در كـتـاب مـفـردات مـى گـويـد: در اصـل بـه مـعـنـى اطـاق و انـبـارى اسـت كـه در كـوهـسـتـان بـراى ذخـيـره اموال ايجاد مى كنند، و در اينجا به معنى دهانه غار است .
با اينكه در آيات قرآن تاكنون سخنى از سگ اصحاب كهف نبوده ولى قرآن مخصوصا در ذكـر داسـتـانـهـا گـاه تـعـبـيـراتـى مـى كـنـد كـه از آن مـسـائل ديگرى نيز روشن مى شود، از جمله بيان حالت سگ اصحاب كهف در اينجا نشان مى دهـد كـه آنـهـا سـگـى نـيـز بـه هـمراه داشتند كه پابپاى آنها راه ميرفت و گوئى مراقب و نگاهبانشان بود.
در ايـنـكـه ايـن سـگ از كجا با آنها همراهى كرد، آيا سگ صيد آنها بود، و يا سگ چوپانى بـود كه در وسط راه به او برخوردند، و هنگامى كه چوپان آنها را شناخت حيوانات را رو بـه سـوى آبـادى روانـه كـرد و خـود كـه جـويـاى حـقـيـقـت و طالب ديدار يار بود با اين پاكبازان همراه شد، سگ نيز دست از دامنشان برنداشت و براه خود ادامه داد.
آيـا مـفـهـوم ايـن سـخن آن نيست كه در راه رسيدن به حق همه عاشقان اين راه مى توانند گام بـگـذارند، و درهاى كوى دوست به روى كسى بسته نيست ، از وزيران توبهكار شاه جبار گرفته ، تا مرد چوپان ، و حتى سگش ؟!
مـگـر نـه اين است كه قرآن مى گويد تمام ذرات موجودات در زمين و آسمان و همه درختان و جـنـبـنـدگـان ذكـر خـدا مـى گـويـنـد، عـشـق او را در سـر و مـهـر او را بـه دل دارند (آيه 44 سوره اسراء).
6 - مـنـظـره آنـها چنان رعبانگيز بود كه اگر به آنها نگاه مى كردى فرار مى نمودى . و سـر تـا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد (لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا).
ايـن اوليـن و آخـريـن بار نيست كه خداوند به وسيله رعب و ترس يك سپر حفاظتى به دور بـنـدگـان بـا ايـمـانـش ايـجـاد مـى كـنـد، در آيـات سـوره آل عـمـران آيـه 151 نـيز به صحنهاى از همين امر برخورد مى كنيم كه خداوند مى گويد: سـنـلقـى فـى قـلوب الذين كفروا الرعب : ما به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنيم .
در دعـاى نـدبـه نـيز در باره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم ثم نـصـرتـه بـالرعـب : خـداونـدا تـو پـيـامـبـرت را بـوسـيـله رعـب و وحـشـتـى كـه در دل دشمنانش افكندى يارى نمودى .
اما اينكه اين رعب و وحشت كه از مشاهده اصحاب كهف سراسر وجود بيننده را پر مى كرد به خـاطـر ظـاهـر جـسـمـانى آنها بود، يا يك نيروى مرموز معنوى در اين زمينه كار مى كرد؟ در آيـات قـرآن سـخـنـى از آن نيامده ، هر چند مفسران بحثهائى دارند كه چون دليلى بر آنها نبود از ذكر آنها صرف نظر مى كنيم .
ضـمـنـا جمله و لملئت منهم رعبا (سر تا پاى وجود تو از ترس پر ميشد) در حقيقت علت است بـراى جـمـله لوليـت مـنـهـم فـرارا (اگـر آنـها را مى ديدى فرار مى كردى ) يعنى به اين دليـل فـرار مى كردى كه ترس و وحشت قلب تو را احاطه مى كرد، بلكه گوئى از قلب كـه كانون اصلى آنست نيز سر برآورده ، به تمام ذرات وجود نفوذ مى كرد و همه را مملو از وحشت مى ساخت به هر حال هنگامى كه اراده خدا به چيزى تعلق گيرد از ساده ترين راه ، مهمترين نتيجه را پديد مى آورد .
آيه و ترجمه


و كذلك بعثنهم ليتساءلوا بينهم قال قائل منهم كم لبثتم قالوا لبثنا يوما أ و بعض يوم قـالوا ربـكـم أ عـلم بـمـا لبثتم فابعثوا أ حدكم بورقكم هذه إ لى المدينة فلينظر أ يها أ زكى طعاما فليأ تكم برزق منه و ليتلطف و لا يشعرن بكم أ حدا (19)
إ نهم إ ن يظهروا عليكم يرجموكم أ و يعيدوكم فى ملتهم و لن تفلحوا إ ذا أ بدا (20)

 


ترجمه :

19 - هـمـيـنـگـونـه مـا آنـهـا را (از خـواب ) بـرانـگـيـخـتـيـم تـا از يـكـديـگـر سـؤ ال كـنـنـد، يـكـى از آنها گفت چه مدت خوابيديد؟ آنها گفتند يكروز يا بخشى از يكروز (و چـون درسـت نـتـوانـسـتـند مدت خوابشان را بدانند) گفتند پروردگارتان از مدت خوابتان آگـاهـتـر اسـت ، اكـنـون يـك نـفر را با اين سكهاى كه داريد به شهر بفرستيد تا بنگرد كـدامـيـن نـفـر از آنـها غذاى پاكترى دارند، از آن مقدارى براى روزى شما بياورد، اما بايد نهايت دقت را به خرج دهد و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد.
20 - چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند سنگسارتان مى كنند، يا به آئين خويش شما را باز مى گردانند، و در آن صورت هرگز روى رستگارى را نخواهيد ديد!
تفسير:
بيدارى بعد از يك خواب طولانى
بـه خـواست خدا در آيات آينده مى خوانيم كه خواب اصحاب كهف آنقدر طولانى شد كه به 309 سـال بـالغ گـرديـد، و بـه ايـن تـرتـيب خوابى بود شبيه به مرگ ، و بيداريش همانند رستاخيز، لذا در آيات مورد بحث قرآن مى گويد: و اينگونه آنها را برانگيختيم (و كذلك بعثناهم ).
يـعـنـى هـمـانگونه كه قادر بوديم آنها را در چنين خواب طولانى فرو بريم قادر بوديم آنها را به بيدارى باز گردانيم
مـا آنـهـا را از خـواب بـرانـگـيـخـتـيـم : تـا از يـكـديـگـر سـؤ ال كـنـنـد، يـكـى از آنـهـا پـرسـيـد فـكـر مـى كنيد چه مدت خوابيده ايد؟ (ليتسائلوا بينهم قال قائل منهم كم لبثتم ).
آنها گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز (قالوا لبثنا يوما او بعض يوم ).
ايـن تـرديـد شـايـد به خاطر آن بوده است كه طبق گفته جمعى از مفسران آنها در آغاز روز وارد غـار شـدنـد و بـه خـواب فرو رفتند و در پايان روز بيدار شدند، همين سبب شد كه اول چـنـيـن فـكـر كنند كه يك روز خوابيده اند همين كه منظره آفتاب را ديدند بخشى از يك روز را مطرح كردند.
ولى سـرانـجـام چون نتوانستند دقيقا بدانند مدت خوابشان چقدر بوده : گفتند پروردگار شما از مدت خوابتان آگاهتر است (قالوا ربكم اعلم بما لبثتم ).
جـمـعـى گـفـتـه انـد گوينده اين سخن بزرگترين آنها كه تمليخا نام داشت بوده است ، و تـعـبـيـر بـه صـيـغـه جـمـع قـالوا (گـفـتـنـد) در ايـنـگـونـه مـوارد معمول است .
و شـايـد ايـن سـخـن بـه خـاطـر آن بـود كـه از وضع قيافه و موها و ناخنها و همچنين طرز لباسهايشان در شك فرو رفتند كه نكند اين يك خواب غير عادى باشد.
ولى به هر حال سخت احساس گرسنگى و نياز به غذا مى كردند چون ذخيره هاى بدن آنها تـمـام شـده بـود، لذا نـخستين پيشنهادشان اين بود: سكه نقرهاى را كه با خود داريد به دسـت يـكـى از نـفـرات خـود بـدهـيـد و او را بـه شـهـر بـفـرستيد، تا برود و ببيند كدامين فـروشـنـده غـذاى پـاكترى دارد، به مقدار روزى و نياز از آن براى شما بياورد (فابعثوا احدكم بورقكم هذه الى المدينة فلينظر ايها ازكى طعاما فلياتكم برزق منه ).
امـا بـايـد نـهايت دقت را به خرج دهد، و هيچكس را از وضع شما آگاه نسازد (و ليتلطف و لا يشعرن بكم احدا).
چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند و بر شما دست يابند يا سنگسارتان مى كنند يـا بـه آئين خويش (آئين بت پرستى ) باز مى گردانند (انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم او يعيدوكم فى ملتهم ).
و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهيد ديد (و لن تفلحوا اذا ابدا).
نكته ها:
1 - پاكترين طعام - جالب اينكه در اين داستان مى خوانيم كه اصحاب
كهف بعد از بيدارى با اينكه قاعدتا بسيار گرسنه بودند و ذخيره بدن آنها در اين مدت طـولانـى مـصـرف شـده بود، ولى باز به كسى كه مامور خريد غذا مى شود توصيه مى كـنـنـد هـر غـذائى را نـخـرد، بـلكـه بـنگرد در ميان فروشندگان كدامين نفر غذايش از همه پاكتر است آنرا انتخاب كند
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد اين سخن ناظر به حيوانات ذبح شده است زيرا آنها مى دانـسـتـنـد در آن شـهـر افرادى هستند كه گوشتهاى آلوده و احيانا مردار مى فروشند، و يا بعضى از آنها كسب و كارشان اصولا آلوده به حرام بوده ، آنها توصيه مى كنند از خريد طعام از چنين اشخاصى پرهيز شود.
ولى ظـاهـرا ايـن جـمـله مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه هـر گـونـه پـاكـى ظـاهـرى و بـاطنى را شـامل مى شود، و اين توصيهاى است به همه رهروان راه حق كه نه تنها به غذاى روحانى بـيـنديشند، بلكه مراقب پاكى غذاى جسمانيشان نيز باشند، پاك از هر گونه آلودگى ، حـتـى در بـحـرانـيـتـريـن لحـظـات زنـدگـى نـيـز ايـن اصل را فراموش نكنند.
امـروز بـسـيارى از مردم جهان به اهميت اين دستور در يك قسمت پى برده اند، وسعى دارند غـذاى آنـهـا از هـر نوع آلودگى ظاهرى به دور باشد، غذاها را در ظرفهاى سرپوشيده و دور از دستهاى آلوده ، و گرد و غبار نگهدارى مى كنند، البته اين كار بسيار خوبى است ، ولى بـه ايـن مـقـدار نبايد قناعت كرد، بلكه بايد غذاها از آلودگى به حرام ، ربا، غش و تقلب و هر گونه آلودگى باطنى نيز پاك باشد.
در روايـات اسـلامـى تـاكـيـد فـراوانـى روى غـذاى حلال و تاثير آن در استجابت دعا و صفاى قلب شده است .
در روايـتـى مـيـخـوانـيـم كسى خدمت پيامبر آمد عرض كرد احب ان يستجاب دعائى : دوست دارم دعاى من به اجابت برسد.
پيامبر فرمود: طهر ماكلك و لا تدخل بطنك الحرام : غذاى خود
را پاك كن و غذاى حرام در معده خود وارد منما.
2 - تـقـيـه سـازنـده - از تعبيرات آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه اصحاب كهف اصـرار داشـتـنـد در آن مـحـيـط كـسـى از جـايـگـاه آنـهـا آگـاه نـشود، مبادا آنها را مجبور به قـبـول آئيـن بـتـپـرسـتـى كـنـنـد، و يـا بـه بـدتـريـن وضـعـى آنـهـا را بـه قـتل برسانند يعنى سنگسارشان كنند، آنها مى خواستند ناشناخته بمانند تا از اين طريق بـتـوانـنـد نـيـروى خـود را بـراى مـبـارزات آيـنـده ، و يـا لااقل براى حفظ ايمان خويش نگهدارند.
ايـن خـود يـكـى از اقسام تقيه سازنده است ، زيرا حقيقت تقيه اين است كه انسان از به هدر دادن نـيروها جلوگيرى كند و با پوشاندن خويش يا عقيده خويش موجوديت خود را حفظ كند، تا در موقع لزوم بتواند به مبارزات مؤ ثر خود ادامه دهد.
بـديـهـى اسـت آنـجا كه اخفاى عقيده باعث شكست هدف و برنامه ها است در اينجا تقيه ممنوع است ، بايد همه چيز را آشكار كرد و لو بلغ ما بلغ (هر آنچه باداباد!).
3 - كانون قرآن لطف است
جـمـله و ليـتـلطـف كه طبق مشهور درست نقطه وسط قرآن مجيد از نظر شماره كلمات است خود داراى لطف خاص و معنى بسيار لطيفى است ، زيرا از ماده لطف و لطافت گرفته شده كه در ايـنـجـا بـه مـعـنـى دقـت و ظرافت به خرج دادن است ، يعنى مامور تهيه غذا آنچنان برود و بازگردد كه هيچكس از ماجراى آنها
آگاه نشود.
بـعـضـى از مـفسران گفته اند منظور لطافت در خريدن غذا است به گونه اى كه در معامله سختگيرى نكند، و نزاع و جنجالى به راه نيندازد، و جنس بهترين را انتخاب كند.
و ايـن خـود لطـفـى اسـت كـه جـمـله وسـط قـرآن را لطـف و تـلطـف تشكيل مى دهد


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -