انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیاتر 36 - 48 توبه

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


إ ن عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتب الله يوم خلق السموت و الا رض منها اءربعة حرم ذلك الدين القيم فلا تظلموا فيهن اءنفسكم و قتلوا المشركين كافة كما يقتلونكم كافة و اعلموا اءن الله مع المتقين (36)
إ نما النسى ء زيادة فى الكفر يضل به الذين كفروا يحلونه عاما و يحرمونه عاما ليواطوا عدة ما حرم الله فيحلوا ما حرم الله زين لهم سوء اءعملهم و الله لا يهدى القوم الكفرين (37)

 


ترجمه :

36- تعداد ماهها نزد خداوند در كتاب (آفرينش ) الهى از آن روز كه آسمانها و زمين را آفريده دوازده ماه است كه از آن چهار ماه ، ماه حرام است (و جنگ در آن ممنوع مى باشد) اين آئين ثابت و پابرجا (ى الهى ) است ، بنابر اين در اين ماهها به خود ستم مكنيد (و از هر گونه خونريزى بپرهيزيد) و با مشركان (به هنگام نبرد) دسته جمعى پيكار كنيد همانگونه كه آنها دسته جمعى با شما پيكار مى كنند و بدانيد خداوند با پرهيزكاران است .
37- نسى ء (جابجا كردن و تاخير ماههاى حرام ) افزايشى در كفر (مشركان ) است كه بواسطه آن كافران گمراه مى شوند، يك سال آنرا حلال و سال ديگر آنرا تحريم مى كنند تا مطابق تعداد ماههائى كه خداوند تحريم كرده بشود (و عدد چهار به پندارشان تكميل گردد) و از اين راه آنچه را كه خدا حرام كرده حلال بشمرند، اعمال زشتشان در نظرشان زيبا جلوه داده شده و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى كند.
تفسير
آتش بس اجبارى
از آنجا كه در اين سوره بحثهاى مشروحى پيرامون جنگ با مشركان آمده است در دو آيه مورد بحث اشاره به يكى ديگر از مقررات جنگ و جهاد اسلامى شده و آن احترام به ماههاى حرام است .
نخست مى گويد: (تعداد ماهها در نزد خدا در كتاب آفرينش از آن روز كه آسمان و زمين را آفريد دوازده ماه است ) (ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض ) تعبير به (كتاب الله ) ممكن است اشاره به قرآن مجيد يا سائر كتب آسمانى باشد، ولى با توجه به جمله (يوم خلق السموات و الارض ) مناسبتر اين است كه به معنى كتاب آفرينش و جهان هستى باشد، و به هر حال از آن روز كه نظام منظومه شمسى به شكل كنونى صورت گرفت سال و ماه وجود داشت ، سال عبارت از يك دوره كامل گردش زمين به دور خورشيد، و ماه عبارت از يك دوره كامل گردش كره ماه به دور كره زمين است كه در هر سال 12 بار تكرار مى شود

اين در حقيقت يك تقويم پر ارزش طبيعى و غير قابل تغيير است كه به زندگى همه انسانها يك نظام طبيعى مى بخشد و محاسبات تاريخى آنها را به دقت تنظيم مى كند، و اين يكى از نعمتهاى بزرگ خدا براى بشر محسوب مى شود، آنچنان كه در آيه 189 سوره (بقره ) (يسئلونك عن الاهلة قل هى مواقيت للناس و الحج ) مشروحا بحث كرده ايم .
سپس اضافه مى كند: (از اين دوازده ماه چهار ماه ، ماه حرام است ) كه هر گونه جنگ و نبرد در آن حرام است (منها اربعة حرم ).
بعضى از مفسران تحريم جنگ در اين چهار ماه را از زمان (ابراهيم خليل ) مى دانند كه در عصر جاهليت عرب نيز به عنوان يك سنت به قوت خود باقى بود، هر چند آنها طبق اميال و هوسهاى خود گاهى جاى اين ماهها را تغيير مى دادند، ولى در اسلام همواره ثابت و لا يتغير است كه سه ماه آن پشت سر هم (ذى القعده ) و (ذى الحجه ) و (محرم ) و يك ماه جدا است و آن ماه رجب است و به قول عربها سه ماه (سرد) (يعنى پشت سر هم ) و يك ماه (فرد) است .
ذكر اين نكته لازم است كه تحريم جنگ در اين ماهها در صورتى است كه جنگ از ناحيه دشمن به مسلمانان تحميل نشود، اما در اين صورت بدون شك مسلمانان بايد بپاخيزند و دست روى دست نگذارند، زيرا احترام ماه حرام از ناحيه آنان نقض نشده بلكه از ناحيه دشمن نقض گرديده است (چنانكه شرح آن ذيل آيه 194 سوره بقره گذشت ).
بعد براى تاءكيد مى گويد: (اين آئين ثابت و پا بر جا و تغييرناپذير است نه رسم نادرستى كه در ميان عرب بود كه با ميل و هوس ‍ خويش آنها را جابجا مى كردند (ذلك الدين القيم ).
از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه تحريم جنگ در اين چهار ماه علاوه بر آئين ابراهيم در آئين يهود و مسيح و سائر آئينهاى آسمانى نيز بوده است و جمله ذلك الدين القيم ممكن است اشاره به اين نكته نيز بوده باشد، يعنى از نخست در همه آئينها به صورت يك قانون ثابت وجود داشته است .
سپس مى گويد: (در اين چهار ماه به خود ستم روا مداريد با شكستن احترام آنها خويش را گرفتار كيفرهاى دنيا و مجازاتهاى آخرت نسازيد) (فلا تظلموا فيهن انفسكم ).
ولى از آنجا كه ممكن بود تحريم جهاد در اين چهار ماه وسيله اى براى
استفاده دشمنان بشود و آنها را در حمله كردن به مسلمين جسور كند در جمله بعد اضافه مى كند: (با مشركان بطور دسته جمعى پيكار كنيد همانگونه كه آنها متفقا با شما مى جنگند) (و قاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة ).
يعنى با اينكه آنها مشركند و بت پرست و شرك سرچشمه پراكندگى است ولى با اين حال در يك صف واحد با شما مى جنگند، شما كه موحديد و يكتا پرست و توحيد آئين اتحاد و يگانگى است سزاوارتر هستيد كه وحدت كلمه را برابر دشمن حفظ كنيد و در يك صف همچون يك ديوار آهنين در مقابل دشمنان بايستيد.
سرانجام مى گويد: (و بدانيد اگر پرهيزگار باشيد و اصول تعليمات اسلام را دقيقا اجراء كنيد خداوند پيروزى شما را تضمين مى كند زيرا خدا با پرهيزگاران است ) (و اعلموا ان الله مع المتقين ).
در دومين آيه مورد بحث اشاره به يك سنت غلط جاهلى يعنى مسئله نسى ء (تغيير دادن جاى ماههاى حرام ) كرده مى گويد: (تغيير دادن ماههاى حرام كفرى است كه بر كفر آنها افزوده مى شود) (انما النسى ء زيادة فى الكفر) (و با اين عمل افراد بى ايمان در گمراهى بيشتر قرار مى گيرند) (يضل به الذين كفروا).
(آنها در يك سال ماهى را هلال مى شمرند، و سال ديگر همان ماه را تحريم مى كنند تا به گمان خود آنرا با تعداد ماههائى كه خدا تعيين كرده تطبيق دهند) يعنى هر گاه يكى از ماههاى حرام را حذف مى كنند ماه ديگرى را به جاى آن مى گذارند تا عدد چهار ماه تكميل شود! (يحلونه عاما و يحرمونه عاما ليواطؤ ا عدة ما حرم الله ).
در حالى كه با اين عمل زشت و مسخره فلسفة تحريم ماههاى حرام را به
كلى از ميان مى بردند و حكم خدا را بازيچه هوسهاى خويش مى ساختند، و عجب اينكه از اين كار خود بسيار خشنود و راضى هم بودند، زيرا اعمال زشتشان در نظرشان جلوه كرده بود (زين لهم سوء اعمالهم ).
آنها با وسوسه هاى شيطانى چنانكه خواهد آمد ماههاى حرام را دگرگون مى ساختند و عجب اينكه آن را يك نوع تدبير زندگى و معيشت و يا پيشرفت كار در زمينه جنگها و آمادگى جنگى مى پنداشتند، و مى گفتند فاصله زياد آتش بس ورزيدگى جنگى را كم مى كند بايد آتشى بپا كرد!.
خدا نيز آن مردمى را كه شايستگى هدايت ندارند به حال خود رها مى كند و دست از هدايتشان مى كشد زيرا خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند (و الله لا يهدى القوم الكافرين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1- فلسفه ماههاى حرام
تحريم جنگ در اين چهار ماه يكى از طرق پايان دادن به جنگهاى طويل المدة ، و وسيله اى براى دعوت به صلح و آرامش بود، زيرا هنگامى كه جنگجويان چهار ماه از سال اسلحه را به زمين بگذارند و صداى چكاچك شمشيرها يا صفير گلوله ها خاموش ‍ شود و مجالى براى تفكر و انديشه به وجود آيد احتمال پايان يافتن جنگ بسيار زياد است .
هميشه ادامه يك كار با شروع مجدد آن پس از خاموشى تفاوت دارد و دومى به مراتب مشكلتر است ، فراموش نمى كنيم كه در دوران جنگهاى بيست ساله ويتنام چه اندازه زحمت مى كشيدند تا يك آتش بس بيست و چهار ساعته در آغاز
سال نو مسيحى يا مانند آن به وجود آورند، ولى اسلام براى پيروان خود در هر سال يك آتش بس چهارماهه اعلام مى دارد و اين خود نشانه روح صلح طلبى اسلام است .
ولى همانگونه كه گفتيم اگر دشمن بخواهد از اين قانون اسلامى سوء استفاده كند و حريم ماههاى حرام را بشكند اجازه مقابله به مثل به مسلمانان داده شده است .
2- مفهوم و فلسفه (نسى ء) در جاهليت
(نسى ء) بر وزن (كثير) از ماده (نساء) به معنى تاخير انداختن است (و خود اين كلمه مى تواند اسم مصدر يا مصدر باشد) و به داد و ستدهائى كه پرداخت پول آن به تاخير مى افتد (نسيه ) گفته مى شود.
در زمان جاهليت عرب گاهى يكى از ماههاى حرام را تاخير مى انداختند يعنى مثلا به جاى ماه محرم ماه صفر را انتخاب مى كردند و تشريفات آن بدينگونه بود كه يكى از سران قبيله (بنى كنانة ) در مراسم حج در سرزمين (منى ) در يك اجتماع نسبتا بزرگ پس از تقاضاى مردم اين جمله را بر زبان جارى مى كرد و مى گفت : (من ماه محرم را امسال به تاخير انداختم و ماه صفر را به جاى آن انتخاب كردم )!
و از ابن عباس نقل شده اول كسى كه اين سنت را بر قرار ساخت (عمرو ابن لحى ) بود و بعضى گفته اند (قلمس ) مردى از بنى كنانه بود.
فلسفه اين كار در نظر آنها به عقيده بعضى اين بوده است كه گاهى تحمل سه ماه حرام پشت سر هم (ذى القعده ، ذى الحجه ، و محرم ) مشكل بوده و آن را به پندار خود مايه تضعيف روح جنگجوئى و ركود كار سربازان مى شمردند، زيرا عرب در جاهليت علاقه عجيبى به غارتگرى و خونريزى و جنگ داشت ، و اصولا
(جنگ و غارت ) جزئى از زندگى او را تشكيل مى داد، و تحمل سه ماه آتش بس پى در پى براى آنها طاقت فرسا بود، لذا كوشش مى كردند لااقل ماه محرم را از اين سه ماه جدا كنند.
اين احتمال نيز داده شده است كه گاهى به خاطر افتادن ذى الحجه در تابستان مسئله حج بر آنها دشوار مى شد و مى دانيم حج و مراسم آن براى عرب جاهلى تنها مسئله عبادت نبود بلكه اين مراسم بزرگ كه از زمان ابراهيم (عليه السلام ) به ياد مانده بود كنگره عظيمى محسوب مى شد كه مايه رونق تجارت و اقتصاد آنها بود و فوائد گوناگونى از اين اجتماع نصيب آنها مى شد، لذا جاى ماه ذى الحجة را به ميل خود تغيير داده ، و ماه ديگرى را كه هوا در آن ماه ، آمادگى بيشترى داشت بجايش قرار مى دادند، و ممكن است هر دو فلسفه صحيح باشد.
اما به هر صورت اين عمل سبب مى شد كه آتش جنگها همچنان فروزان بماند، و فلسفه ماههاى حرام پايمال شود، و مراسم حج بازيچه دست اين و آن و وسيله اى براى منافع مادى آنها گردد.
قرآن اين كار را زيادى در كفر شمرده ، زيرا علاوه بر شرك و كفر اعتقادى كه داشتند با زير پا گذاشتن اين دستور مرتكب (كفر عملى )هم مى شدند، به خصوص اينكه با اين كار دو عمل حرام انجام مى دادند يكى اينكه حرام خدا را حلال كرده بودند، و ديگرى اينكه حلال خدا را حرام نموده بودند.
3- وحدت كلمه در برابر دشمن
قرآن در آيات فوق دستور مى دهد كه به هنگام مبارزه با دشمن ، مسلمانان متفقا و در صف واحد با آنها پيكار كنند، و از اين دستور استفاده مى شود كه حتى مبارزات سياسى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى خود را در برابر آنان هماهنگ سازند، و تنها در سايه چنين وحدتى كه از روح توحيد اسلام سرچشمه مى گيرد
توانائى بر پيروزى در مقابل دشمن دارند، اين همان دستورى است كه مدتها است به دست فراموشى سپرده شده و يكى از علل انحطاط مسلمين محسوب مى شود.
4- چگونه اعمال زشت در نظر زيبا جلوه مى كند؟
وجدان انسان در حالى كه دست نخورده باشد به خوبى نيك و بد را تشخيص مى دهد اما هنگامى كه دانسته قدم در جاده گناه و خلافكارى بگذارد فروغ وجدان كمرنگ و كمرنگتر مى شود و كار به جائى مى رسد كه زشتى و قبح گناه تدريجا از ميان مى رود.
هر گاه باز ادامه به اين كار دهد كم كم اعمال زشت در نظرش زيبا، و زيبا، زشت جلوه مى كند! و اين همان چيزى است كه در آيات فوق و آيات ديگر قرآن به آن اشاره شده .
گاهى (تزيين اعمال زشت ) به شيطان نسبت داده شده است ، مانند آيه 63 سوره (نحل ) (فزين لهم الشيطان اعمالهم ) و گاهى به صورت فعل مجهول مانند آيه فوق ذكر شده است كه فاعل آن ممكن است وسوسه هاى شيطان و يا نفس سركش بوده باشد،
و گاهى به (شركاء) (يعنى بتها) مانند آيه 137 سوره (انعام )، و حتى گاهى به خداوند نسبت داده شده است ، مانند آيه 4 سوره (نمل ) (ان الذين لا يؤ منون بالاخرة زينا لهم اعمالهم ): (كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال زشتشان را در نظرشان زيبا جلوه مى دهيم ).
بارها گفته ايم كه نسبت دادن اينگونه امور به خداوند به خاطر آن است كه اينها خاصيت عمل خود انسان محسوب مى شود، و خواص همه اشياء به دست خدا است و مسبب الاسباب او است ، و نيز گفته ايم اين گونه نسبتها هيچگونه مخالفتى با مسئله اختيار و آزادى اراده انسان ندارد.
آيه و ترجمه


 


ياءيها الذين اءمنوا ما لكم إ ذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم إ لى الا رض اءرضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة فما متع الحيوة الدنيا فى الاخرة إ لا قليل (38)
إ لا تنفروا يعذبكم عذابا اءليما و يستبدل قوما غيركم و لا تضروه شيا و الله على كل شى ء قدير (39)

 


ترجمه :

38- اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد سنگينى بر زمين مى كنيد (و سستى به خرج مى دهيد) آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد! با اينكه متاع زندگى دنيا در برابر آخرت چيز كمى بيش نيست !.
39- اگر (به سوى ميدان جهاد) حركت نكنيد شما را مجازات دردناكى مى كند و گروه ديگرى غير از شما را بجاى شما قرار مى دهد، و هيچ زيانى به او نمى رسانيد، و خداوند بر هر چيزى توانا است .
شاءن نزول
از (ابن عباس ) و ديگران نقل شده كه آيات فوق درباره جنگ (تبوك ) نازل گرديده است ، در آن هنگام كه پيامبر از (طائف ) به سوى (مدينه ) بازگشت كرد و مردم را آماده پيكار با (روميان ) نمود.
در روايات اسلام آمده است كه پيامبر معمولا مقاصد جنگى و هدفهاى نهائى خود را قبل از شروع جنگ براى مسلمانان روشن نمى ساخت تا اسرار
نظامى اسلام به دست دشمنان نيفتد، ولى در مورد (تبوك ) چون مسئله شكل ديگرى داشت قبلا با صراحت اعلام نمود كه ما به مبارزه با (روميان ) مى رويم زيرا مبارزه با امپراطورى روم شرقى همانند جنگ با مشركان مكه و يا يهود خيبر كار ساده اى نبود، و مى بايست مسلمانان براى اين درگيرى بزرگ كاملا آماده شوند و خود سازى كنند.
به علاوه فاصله ميان مدينه و سرزمين روميان بسيار زياد بود، و از همه گذشته فصل تابستان و گرما و برداشت محصول غلات و ميوه ها بود.
همه اين امور دست به دست هم داده و رفتن به سوى ميدان جنگ را فوق العاده بر مسلمانان مشكل مى ساخت ، تا آنجا كه بعضى در اجابت دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ترديد و دودلى نشان مى دادند!.
آيات فوق نازل شد و با لحنى قاطع و كوبنده به مسلمانان هشدار داد و اعلام خطر كرد و آنها را آماده اين نبرد بزرگ ساخت .
تفسير
باز هم حركت به سوى ميدان جهاد
همانگونه كه در شاءن نزول گفتيم آيات فوق ناظر به جريان جنگ (تبوك ) است .
(تبوك )، منطقه اى است ميان مدينه و شام كه الان مرز كشور (عربستان سعودى ) محسوب مى شود، و در آن روز نزديك سرزمين امپراطورى روم شرقى كه بر شامات تسلط داشت محسوب مى شد.
اين واقعه در سال نهم هجرى يعنى حدود يك سال بعد از جريان فتح مكه روى داد، و از آنجا كه درگيرى و مقابله در اين ميدان با يكى از ابرقدرتهاى جهان آن روز بود نه با يك گروه كوچك يا بزرگ عرب ، جمعى از مسلمانان از حضور در اين ميدان وحشت داشتند، و لذا زمينه براى سمپاشى و وسوسه هاى منافقان كاملا آماده بود، آنها نيز براى تضعيف روحيه مؤ منان از هيچ چيز فروگذار نمى كردند.
فصل چيدن ميوه ها و برداشت محصول فرا رسيده بود و براى مردمى كه يك زندگى محدود كشاورزى و دامدارى دارند اين روزها ايام سرنوشت محسوب مى شود چرا كه رفاه يك سال آنها به آن بستگى دارد.
بعد مسافت ، گرمى هوا نيز چنانكه گفتيم به اين عوامل باز دارنده كمك مى كرد.
در اينجا وحى آسمانى به يارى مردم شتافت و آيات قرآن پشت سر يكديگر نازل شد و در برابر اين عوامل منفى قرار گرفت .
در نخستين آيه مورد بحث قرآن با شدت هر چه تمامتر مردم را به جهاد دعوت مى كند، گاهى به زبان تشويق ، و گاهى به زبان ملامت و سرزنش ، و گاهى به زبان تهديد، با آنها سخن مى گويد و از هر درى براى آماده ساختن آنها وارد مى شود.
نخست مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود در راه خدا و به سوى ميدان جهاد حركت كنيد سستى و سنگينى به خرج مى دهيد)؟ (يا ايها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض ).
(اثاقلتم ) از ماده (ثقل ) به معنى سنگينى است ، و جمله (اثاقلتم الى الارض ) كنايه از تمايل به ماندن در وطن و حركت نكردن به سوى ميدان جهاد است ،
و يا كنايه از تمايل به جهان ماده و چسبيدن به زرق و برق دنيا است ، و در هر صورت اين وضع گروهى از مسلمانان ضعيف الايمان بود نه همه آنها و نه مسلمانان راستين و عاشقان جهاد در راه خدا.
سپس با سخن ملامت آميزى مى گويد: آيا به اين زندگى دنيا، اين زندگى پست و زودگذر و ناپايدار، بجاى زندگى وسيع و جاويدان آخرت راضى شديد؟ (ا رضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة ).
(با اين كه فوائد و متاع زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت يك امر ناچيز بيش نيست ) (فما متاع الحيوة الدنيا فى الاخرة الا قليل ).
چگونه يك انسان عاقل تن به چنين مبادله زيانبارى ممكن است بدهد؟ و چگونه متاع فوق العاده گرانبها را به خاطر دستيابى به يك متاع ناچيز و كم ارزش از دست مى دهد؟
سپس مسئله را از لحن ملامت آميز بالاتر برده و شكل يك تهديد جدى به خود مى گيرد و مى گويد: (اگر شما به سوى ميدان جنگ حركت نكنيد خداوند به عذاب دردناكى مجازاتتان خواهد كرد) (الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما).
و اگر گمان مى كنيد با كنار رفتن شما و پشت كردنتان به ميدان جهاد چرخ پيشرفت اسلام از كار مى افتد و فروغ آئين خدا به خاموشى مى گرايد سخت در اشتباهيد زيرا: (خداوند گروهى غير از شما از افراد با ايمان و مصمم و مطيع فرمان خود را به جاى شما قرار خواهد داد) (و يستبدل قوما غيركم )
گروهى كه از هر نظر مغاير شما هستند نه تنها شخصيتشان بلكه ايمان و اراده و شهامت و فرمانبرداريشان غير از شما است .
(و از اين رهگذر هيچ گونه زيانى نمى توانيد به خداوند و آئين پاك او وارد كنيد) (و لا تضروه شيئا).
اين يك واقعيت است ، نه يك گفتگوى خيالى يا آرزوى دور و دراز، چرا كه (خداوند بر هر چيز توانا است ) و هر گاه اراده پيروزى آئين پاكش را كند بدون گفتگو جامه عمل به آن خواهد پوشيد (و الله على كل شى ء قدير)
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1- در دو آيه فوق در حقيقت از هفت طريق روى مسئله جهاد تاءكيد شده است ، (نخست ) از طريق خطاب به افراد با ايمان .(دوم ) از طريق امر به حركت به ميدان جهاد. (سوم ) به وسيله تعبير فى (سبيل الله )، (چهارم ) استفهام انكارى درباره تبديل دنيا به آخرت . (پنجم ) تهديد به عذاب اليم . (ششم ) تهديد به اينكه شما را از صحنه خارج مى كند و ديگران را به جاى شما مى گذارد و (هفتم ) از طريق توجه به قدرت بى پايان خدا و اينكه سستيهاى شما هيچگونه زيانى به پيشرفت كارها نمى رساند بلكه هر زيانى باشد دامنگير خود شما مى شود.
2- از آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه دلبستگى مجاهدان به زندگى دنيا آنها را در امر جهاد سست مى كند. مجاهدان راستين بايد مردمى پارسا و زاهد پيشه و بى اعتنا به زرق و برقها باشند، امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) در ضمن دعائى كه براى مرزبانان كشورهاى اسلامى مى كند چنين مى گويد: (و انسهم عند لقائهم العدو ذكر دنياهم الخداعة و امح عن قلوبهم خطرات المال الفتون ): (بارالها! فكر اين دنياى فريبنده را به هنگامى كه آنها در برابر دشمنان قرار مى گيرند از نظرشان دور فرما، و اهميت اموال فتنه انگيز و دلربا را از صفحه قلوبشان محو نما) (تا با دلى لبريز از عشق تو براى تو پيكار كنند).
و براستى اگر شناخت درستى از وضع دنيا و آخرت و چگونگى اين دو زندگى داشته باشيم مى دانيم كه اين يكى در مقابل آن به قدرى محدود و ناچيز است كه به حساب نمى آيد در حديثى كه از پيامبر در اين زمينه نقل شده است مى خوانيم : و الله ما الدنيا فى الاخرة الا لما يجعل احدكم اصبعه فى اليم ثم يرفعها فلينظر بم ترجع : (به خدا سوگند دنيا در برابر آخرت مثل اين است كه يكى از شما انگشت خود را در دريا بزند و سپس بردارد و بنگرد چه مقدار از آب دريا را با آن برداشته است )؟!
3- در اين كه منظور از گروهى كه خداوند در آيات فوق به آنها اشاره كرده چه اشخاصى هستند بعضى از مفسران گفته اند: (ايرانيان ) و بعضى گفته اند منظور مردم يمن مى باشند كه هر كدام با شهامتهاى فوق العاده خود در پيشرفت اسلام سهم بسيار بزرگى داشتند، و بعضى اشاره به كسانى مى دانند كه بعد از نزول اين آيات اسلام را پذيرفتند و از جان و دل در راه آن فداكارى به خرج دادند.
آيه و ترجمه


إ لا تنصروه فقد نصره الله إ ذ اءخرجه الذين كفروا ثانى اثنين إ ذ هما فى الغار إ ذ يقول لصحبه لا تحزن إ ن الله معنا فاءنزل الله سكينته عليه و اءيده بجنود لم تروها و جعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا و الله عزيز حكيم (40)
 


ترجمه :

40- اگر او را يارى نكنيد خداوند (او را يارى خواهد كرد همانگونه كه در مشكلترين ساعات او را تنها نگذارد) آن هنگام كه كافران او را (از مكه ) بيرون كردند در حالى كه دومين نفر بود (و يكنفر همراه او بيش نبود) در آن هنگام كه آندو در غار بودند و او به همسفر خود مى گفت غم مخور خدا با ماست ! در اين موقع خداوند سكينه (و آرامش ) خود را بر او فرستاد و با لشكرهائى كه مشاهده نمى كرديد او را تقويت نمود و گفتار (و هدف ) كافران را پائين قرار داد (و آنها را با شكست مواجه ساخت ) و سخن خدا (و آئين او) بالا (و پيروز) است و خداوند عزيز و حكيم است .
تفسير
خداوند پيامبرش را در حساسترين لحظات تنها نگذارد.
در آيات گذشته همانگونه كه گفته شد روى مساءله جهاد در برابر دشمن از چند راه تاءكيد شده بود، از جمله اين كه گمان نكنيد اگر شما خود را از جهاد و يارى پيامبر كنار بكشيد كار او و اسلام زمين مى ماند.
آيه مورد بحث اين موضوع را تعقيب كرده ، مى گويد: (اگر او را يارى
نكنيد خدائى كه در سختترين حالات و پيچيده ترين شرائط او را به شكل معجز آسائى يارى كرد قادر است باز از او حمايت كند) (الا تنصروه فقد نصره الله )
و آن زمانى بود كه مشركان مكه توطئه خطرناكى براى نابود كردن پيامبر چيده بودند و همانگونه كه در ذيل آيه 30 سوره انفال شرح آن گذشت تصميم نهائى پس از مقدمات مفصلى بر اين قرار گرفت كه عده زيادى شمشير زن از قبائل مختلف عرب خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را شبانه در حلقه محاصره قرار دهند و صبحگاهان دسته جمعى به او حمله كنند و او را در بسترش از دم شمشيرها بگذرانند.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه به فرمان خدا از اين جريان آگاه شده بود آماده بيرون رفتن از مكه و هجرت به (مدينه ) شد، اما نخست براى اين كه كفار قريش به او دست نيابند به (غار ثور) كه در جنوب مكه قرار داشت و در جهت مخالف جاده مدينه بود پناه برد در اين سفر ابوبكر نيز همراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود.
دشمنان كوشش فراوانى براى يافتن پيامبر كردند ولى مايوس و نوميد بازگشتند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پس از سه شبانه روز توقف در غار و اطمينان از بازگشت دشمن ، شبانه از بيراهه به سوى مدينه حركت كرد، و بعد از چندين شبانه روز سالم به مدينه رسيد و فصل نوينى در تاريخ اسلام آغاز شد.
آيه فوق اشاره به يكى از حساسترين لحظات اين سفر تاريخى كرده مى گويد (خداوند پيامبرش را يارى كرد، در آن هنگام كه كافران او را بيرون كردند) (اذ اخرجه الذين كفروا).
البته قصد كفار بيرون كردن او از (مكه ) نبود، بلكه تصميم به كشتن او
داشتند، ولى چون نتيجه كارشان بيرون رفتن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مكه شد اين نسبت به آنها داده شده است .
سپس مى گويد: اين در حالى بود كه او دومين نفر بود (ثانى اثنين ) اشاره به اينكه جز يك نفر همراه او نبود و اين نهايت تنهائى او را در اين سفر پر خطر نشان مى دهد و همسفر او ابوبكر بود.
(به هنگامى كه دو نفر به غار، يعنى (غار ثور) پناه بردند) (اذ هما فى الغار).
در آن موقع ترس و وحشت ، يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلدارى داد (و گفت : غم مخور خدا با ما است ) (اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا).
(در اين هنگام خداوند روح آرامش و اطمينان را كه در لحظات حساس و پر خطر بر پيامبرش نازل مى كرد بر او فرستاد) (فانزل الله سكينته عليه ).
(و او را با لشكرهائى كه نميتوانستيد آنها را مشاهده كنيد، يارى كرد) (و ايده بجنود لم تروها).
اين نيروهاى غيبى ممكن است اشاره به فرشتگانى باشد كه حافظ پيامبر در اين سفر پر خوف و خطر بودند، و يا آنها كه در ميدان جنگ (بدر) و (حنين ) و مانند آن به يارى او شتافتند.
(و سرانجام برنامه و هدف و مكتب كفار را پائين قرار داد و برنامه و گفتار الهى در بالا قرار گرفت ) (و جعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا)
اشاره به اينكه توطئه هاى آنها در هم شكست ، آئين خرافيشان در هم پيچيده
شد، و نور خدا همه جا آشكار گشت و پيروزى در تمام جهات نصيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام شد.
چرا چنين نشود در حالى كه (خداوند هم قادر است و هم حكيم و دانا)، با حكمتش راههاى پيروزى را به پيامبرش نشان مى دهد و با قدرتش او را يارى مى كند (و الله عزيز حكيم ).
داستان يار غار
ماجراى مصاحبت (ابوبكر) با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين سفر و اشارات سر بسته اى كه در آيه فوق به اين موضوع شده در ميان مفسران شيعه و اهل تسنن بحثهاى مختلفى برانگيخته است .
بعضى راه افراط را پوئيده اند و بعضى راه تفريط را، (فخر رازى ) در تفسير خود با تعصب خاصى كوشش كرده كه دوازده فضيلت ! براى (ابوبكر) از آيه فوق استنباط كند و براى تكثير عدد، آسمان و ريسمان را به هم بافته ، به طورى كه پرداختن به شرح آن شايد مصداق اتلاف وقت باشد.
بعضى ديگر نيز اصرار دارند كه مذمتهاى متعددى از آيه استفاده مى شود.
نخست بايد ديد كه آيا كلمه (صاحب ) دليل بر فضيلت است ؟ ظاهرا چنين نيست زيرا از نظر لغت (صاحب ) به معنى (همنشين ) و (همسفر) به طور مطلق است ، اعم از اينكه اين همنشين و همسفر شخص خوبى باشد يا بدى ، چنانكه در آيه 37 سوره (كهف ) در داستان آن دو نفر كه يكى با ايمان و خداپرست و ديگرى بى ايمان و مشرك بود مى خوانيم : قال له صاحبه و هو يحاوره ا كفرت بالذى خلقك من تراب : (رفيقش به او گفت : آيا به خدائى كه تو را از خاك آفريده كافر شدى )؟
بعضى نيز اصرار دارند كه ضمير (عليه ) در جمله (فانزل الله سكينته عليه ) به (ابوبكر) باز مى گردد، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نياز به سكينه و آرامش نداشت ، بنابراين نزول سكينه و آرامش براى همسفر او (ابوبكر) بود.
در حالى كه با توجه به جمله بعد كه مى گويد: (و ايده بجنود لم تروها): (او را با لشكرى نامرئى يارى كرد و با توجه به اتحاد مرجع ضميرها روشن مى شود كه ضمير (عليه ) نيز به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر مى گردد، و اين اشتباه است كه ما تصور كنيم سكينه مربوط به موارد حزن و اندوه است ، بلكه در قرآن كرارا مى خوانيم كه سكينه بر شخص پيامبر نازل گشت هنگامى كه در شرائط سخت و مشكلى قرار داشت ، از جمله در آيه 26 همين سوره در جريان جنگ حنين مى خوانيم : (ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين ) (خداوند سكينه و آرامش را در آن شرائط سخت بر پيامبرش و بر مؤ منان نازل كرد و نيز در آيه 26 سوره (فتح ) مى خوانيم : (فانزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين ) در حالى كه در جمله هاى قبل در اين دو آيه هيچگونه سخنى از حزن و اندوه به ميان نيامده است بلكه سخن از پيچيدگى اوضاع به ميان آمده .
در هر حال آيات قرآن نشان مى دهد كه نزول سكينه به هنگام مشكلات سخت صورت مى گرفته و بدون شك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در (غار ثور) لحظات سختى را مى گذراند.
و عجيبتر اينكه بعضى گفته اند جمله (ايده بجنود لم تروها) به (ابوبكر) باز مى گردد!!
در حالى كه تمام بحث اين آيه بر محور يارى خداوند نسبت به پيامبر دور ميزند و قرآن مى خواهد روشن كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها نيست و اگر ياريش نكنيد خدا ياريش خواهد كرد چگونه كسى را كه تمام بحث بر محور او دور ميزند رها ساخته ، و به سراغ كسى مى روند كه به عنوان تبعى از او بحث شده
است اين سخن نشان مى دهد كه تعصبها مانع از آن شده كه حتى به معنى آيه توجه شود.
آيه و ترجمه


انفروا خفافا و ثقالا و جهدوا باءمولكم و اءنفسكم فى سبيل الله ذلكم خير لكم إ ن كنتم تعلمون (41)
لو كان عرضا قريبا و سفرا قاصدا لاتبعوك و لكن بعدت عليهم الشقة و سيحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معكم يهلكون اءنفسهم و الله يعلم إ نهم لكذبون (42)

 


ترجمه :

41- (همگى به سوى ميدان جهاد) حركت كنيد، چه سبكبار باشيد چه سنگين بار، و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد نمائيد، اين بنفع شماست اگر بدانيد.
42- (اما گروهى از آنها چنانند كه ) اگر غنائمى نزديك (و در دسترس ) و سفرى سهل و آسان باشد (به طمع دنيا) از تو پيروى مى كنند، ولى (اكنون كه براى ميدان تبوك ) راه بر آنها دور (و پر مشقت ) است (سرباز ميزنند) و به زودى سوگند ياد مى كنند كه اگر توانائى داشتيم همراه شما حركت مى كرديم (ولى آنها با اين اعمال و اين دروغها در واقع ) خود را هلاك مى كنند و خداوند مى داند آنها دروغگو هستند.
تفسير
تنپروران طماع
گفتيم جنگ تبوك يك وضع استثنائى داشت ، و تواءم با مقدماتى كاملا
مشكل و پيچيده بود، به همين جهت عده اى از افراد ضعيف الايمان و يا منافق از شركت در اين ميدان تعلل مى ورزيدند، در آيات گذشته خداوند گروهى از مؤ منان را سرزنش كرد كه چرا به هنگام صدور فرمان جهاد، سنگينى به خرج مى دهند؟ و فرمود دستور جهاد به سود خود شما است و گرنه خدا مى تواند به جاى افراد بى اراده و تن پرور مردمى شجاع و با ايمان و مصمم قرار دهد، بلكه حتى بدون آنهم قادر است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خود را حفظ كند آنچنانكه در داستان (غار ثور) و (ليلة المبيت ) حفظ نمود.
عجب اينكه چند تار عنكبوت كه بر دهانه غار تنيده شده بود سبب انحراف فكر دشمنان لجوج و سركش شد و از در غار بازگشتند و پيامبر خدا سالم ماند، جائى كه خداوند با چند تار عنكبوت مى تواند مسير تاريخ بشر را دگرگون سازد چه نيازى به كمك اين و آن دارد تا بخواهند ناز كند، در حقيقت همه اين دستورات براى تكامل و پيشرفت خود آنها است نه براى رفع نيازمندى خداوند.
به دنبال اين سخن بار ديگر مؤ منان را دعوت همه جانبه به سوى جهاد مى كند و مسامحه كنندگان را مورد سرزنش قرار مى دهد.
نخست مى گويد: (همگى به سوى ميدان جهاد حركت كنيد خواه سبكبار باشيد يا سنگين بار) (انفروا خفافا و ثقالا).
(خفاف ) جمع (خفيف ) و (ثقال ) جمع (ثقيل ) و اين دو كلمه مفهوم جامعى دارد كه همه حالات انسان را شامل مى شود، يعنى اعم از اينكه جوان باشيد يا پير، مجرد باشيد يا متاهل ، كم عائله باشيد يا پرعائله ، غنى باشيد يا فقير، بدون گرفتارى باشيد يا گرفتار، زراعت و باغ و تجارت داشته باشيد يا نه ، در هر صورت و در هر حال و در هر موقعيت بر شما لازم است هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد همگى اين دعوت آزاديبخش را اجابت كنيد و از هر كار ديگرى چشم
بپوشيد و سلاح به دست گرفته به سوى ميدان نبرد حركت كنيد.
و اينكه بعضى از مفسران اين دو كلمه را تنها به يكى از معانى فوق محدود ساخته اند هيچگونه دليلى ندارد، بلكه هر كدام از آنها يكى از مصداقهاى اين مفهوم وسيع است .
سپس اضافه مى كند: (در راه خدا با اموال و جانها جهاد كنيد) (و جاهدوا باموالكم و انفسكم ).
يعنى جهادى همه جانبه و فراگير، چرا كه در برابر دشمن نيرومندى كه از ابر قدرتهاى آن زمان محسوب مى شد قرار داشتند، و بدون آن پيروزى ممكن نبود.
اما براى اينكه باز اشتباه براى كسى پيدا نشود كه اين فداكاريها به سود خداوند است مى گويد: (اين به نفع شما است اگر بدانيد) (ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ).
يعنى اگر بدانيد كه جهاد كليد سر بلندى و عزت و بر طرف كننده ضعف و ذلت است .
اگر بدانيد كه هيچ ملتى بدون جهاد در جهان به آزادى واقعى و عدالت نخواهد رسيد.
و اگر بدانيد كه راه رسيدن به رضاى خدا و سعادت جاويدان و انواع نعمتها و مواهب الهى در اين نهضت مقدس عمومى و فداكارى همه جانبه است !
سپس بحث را متوجه افراد سست و تنبل و ضعيف الايمان كه براى سرباز زدن از حضور در اين ميدان بزرگ به انواع بهانه ها متشبث مى شدند كرده ، و با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى گويد: (اگر غنيمتى آماده و سفرى نزديك بود به خاطر رسيدن به متاع دنيا به زودى دعوت تو را اجابت مى كردند) و براى نشستن بر سر
چنين سفره آمادهاى مى دويدند (لو كان عرضا قريبا و سفرا قاصدا لاتبعوك ).
(لكن اكنون كه راه بر آنها دور است سستى مى ورزند و بهانه مى آورند) (و لكن بعدت عليهم الشقة ).
عجب اينكه تنها به عذر و بهانه قناعت نمى كنند بلكه (به زودى نزد تو مى آيند و قسم ياد مى كنند كه اگر ما قدرت داشتيم با شما خارج مى شديم ) (و سيحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معكم ).
و اگر مى بينيد ما به اين ميدان نمى آئيم بر اثر ناتوانى و گرفتارى و عدم قدرت است .
(آنها با اين اعمال و اين دروغها در واقع خود را هلاك مى كنند) (يهلكون انفسهم ).
(ولى خداوند مى داند آنها دروغ مى گويند) (و الله يعلم انهم لكاذبون ) كاملا قدرت دارند اما چون سفره چرب و نرمى نيست و برنامه شاق و پردرد سرى در پيش است به قسمتهاى دروغ متشبث مى شوند.
اين موضوع منحصر به جنگ (تبوك ) و زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبود، در هر جامعه اى گروهى (تنبل ) يا (منافق و طماع و فرصت طلب ) وجود دارند كه هميشه منتظرند لحظات پيروزى و نتيجه گيرى فرا رسد آنگاه خود را در صف اول جابزنند، فرياد بكشند، گريبان چاك كنند و خود را از نخستين مجاهد و برترين مبارز و دلسوزترين افراد معرفى كنند تا بدون زحمت از ثمرات پيروزى ديگران بهره گيرند!.
ولى همين گروه مجاهد سينه چاك و مبارز دلسوز به هنگام پيش آمدن حوادث مشكل هر كدام به سوئى فرار مى كنند و براى توجيه فرار خود عذرها و بهانه ها مى تراشند يكى بيمار شده ، ديگرى فرزندش در بستر بيمارى افتاده ، سومى خانوادهاش گرفتار وضع حمل است ، چهارمى چشمش ديد كافى ندارد، پنجمى مشغول تهيه مقدمات است و همچنين !...
ولى بر افراد بيدار و رهبران روشن لازم است كه اين گروه را از آغاز شناسائى كنند و اگر قابل اصلاح نيستند از صفوف خود برانند!.
آيه و ترجمه


عفا الله عنك لم اءذنت لهم حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكذبين (43)
لا يستذنك الذين يؤ منون بالله و اليوم الاخر اءن يجهدوا بأ مولهم و اءنفسهم و الله عليم بالمتقين (44)
إ نما يستذنك الذين لا يؤ منون بالله و اليوم الاخر و ارتابت قلوبهم فهم فى ريبهم يترددون (45)

 


ترجمه :

43- خداوند تو را بخشيد چرا به آنها اجازه دادى پيش از آنكه كسانى كه راست گفتند براى تو روشن شوند و دروغگويان را بشناسى ؟!
44- آنها كه ايمان بخدا و روز جزا دارند هيچگاه از تو اجازه براى جهاد (در راه خدا) با اموال و جانهايشان نمى گيرند، و خداوند پرهيزكاران را مى شناسد.
45- تنها كسانى از تو اجازه مى گيرند كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند و دلهايشان آميخته با شك و ترديد است ، لذا آنها در ترديد خود سر گردانند.
تفسير
سعى كن منافقان را بشناسى
از آيات فوق استفاده مى شود كه گروهى از منافقان نزد پيامبر آمدند و پس از بيان عذرهاى گوناگون و حتى سوگند خوردن ، اجازه خواستند كه آنها را از شركت در ميدان (تبوك ) معذور دارد، و پيامبر به اين عده اجازه داد.
خداوند در نخستين آيه مورد بحث پيامبرش را مورد عتاب قرار مى دهد و مى گويد: (خداوند تو را بخشيد، چرا به آنها اجازه دادى كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند)؟! (عفا الله عنك لم اذنت لهم ).
(چرا نگذاشتى آنها كه راست مى گويند از آنها كه دروغ مى گويند شناخته شوند) و به ماهيت آنها پى برى ؟ (حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين ).
در اينكه عتاب و سرزنش فوق كه تواءم با اعلام عفو پروردگار است دليل بر آن است كه اجازه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كار خلافى بوده ، يا تنها ترك اولى بوده ، و يا هيچكدام ، در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى آنچنان تند رفته اند، و حتى جسورانه و بى ادبانه نسبت به مقام مقدس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفته اند كه آيه فوق را دليل بر امكان صدور گناه و معصيت از او دانسته اند، و لا اقل ادبى را كه خداوند بزرگ در اين تعبير نسبت به پيامبرش ‍ رعايت كرده كه نخست سخن از (عفو) مى گويد و بد (مؤ اخذه ) مى كند رعايت نكرده اند و به گمراهى عجيبى افتاده اند.
انصاف اين است كه در اين آيه هيچگونه دليلى بر صدور گناهى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وجود ندارد، حتى در ظاهر آيه ، زيرا همه قرائن نشان مى دهد چه پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها اجازه مى داد و چه اجازه نمى داد اين گروه منافق در ميدان (تبوك ) شركت نمى جستند، و به فرض كه شركت مى كردند نه تنها گرهى از كار مسلمانان نمى گشودند بلكه مشكلى بر مشكلات مى افزودند، چنانكه در چند آيه بعد مى خوانيم : (لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا): (اگر آنها با شما حركت مى كردند جز شر و فساد و سعايت و سخن چينى و ايجاد نفاق كار ديگرى انجام نمى دادند)!
بنابراين هيچگونه مصلحتى از مسلمانان با اذن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فوت نشد، تنها چيزى كه در اين ميان وجود داشت اين بود كه اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها اجازه نمى داد مشت آنها زودتر باز مى شد و مردم به ماهيتشان زودتر آشنا مى شدند ولى اين موضوع چنان نبود كه از دست رفتن آن موجب ارتكاب گناهى باشد، شايد فقط بتوان نام ترك اولى بر آن گذارد به اين معنى كه اذن دادن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آن شرائط و در برابر سوگندها و اصرارهاى منافقين هر چند كار بدى نبود اما ترك اذن از آنهم بهتر بود تا اين گروه زودتر شناخته شوند.
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه : عتاب و خطاب مزبور جنبه كنائى داشته و حتى ترك اولى نيز در كار نباشد، بلكه منظور بيان روح منافقگرى منافقان با يك بيان لطيف و كنايه آميز بوده است .
اين موضوع را با ذكر مثالى ميتوان روشن ساخت فرض كنيد ستمگرى مى خواهد به صورت فرزند شما سيلى بزند، يكى از دوستانتان دست او را مى گيرد شما نه تنها از اين كار ناراحت نمى شويد بلكه خوشحال نيز خواهيد شد، اما براى اثبات زشتى باطن طرف به صورت عتاب آميز به دوستتان مى گوئيد: (چرا نگذاشتى سيلى بزند تا همه مردم اين سنگدل منافق را بشناسند)؟! و هدفتان از اين بيان تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست كه در لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است .
مطلب ديگرى كه در تفسير آيه باقى مى ماند اين است كه مگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منافقان را نمى شناخت كه خداوند مى گويد: مى خواستى به آنها اذن ندهى تا وضع آنها بر تو روشن گردد.
(پاسخ ) اين سؤ ال اين است كه (اولا) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از طريق علم عادى به وضع اين گروه آشنائى نداشت و علم غيب براى قضاوت درباره موضوعات كافى نيست ، بلكه بايد از طريق مدارك عادى وضع آنها روشن گردد، و ثانيا هدف تنها اين نبوده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بداند بلكه ممكن است هدف اين بوده كه همه مسلمانان آگاه شوند، هر چند روى سخن به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
سپس به شرح يكى از نشانه هاى مؤ منان و منافقان پرداخته مى گويد: (آنها كه ايمان به خدا و سراى ديگر دارند هيچگاه از تو اجازه براى عدم شركت در جهاد با اموال و جانها، نمى خواهند) (لا يستاذنك الذين يؤ منون بالله و اليوم الاخر اءن يجاهدوا باموالهم و انفسهم ).
بلكه هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد بدون تعلل و سستى به دنبال آن مى شتابند و همان ايمان به خدا و مسئوليتهايشان در برابر او، و ايمان به دادگاه رستاخيز آنان را به اين راه دعوت مى كند و راه عذرتراشى و بهانه جوئى را به رويشان مى بندد.
(خداوند به خوبى افراد پرهيزكار را مى شناسد و از نيت و اعمال آنها كاملا آگاه است ) (و الله عليم بالمتقين ).
سپس مى گويد: (تنها كسانى از تو اجازه براى عدم شركت در ميدان جهاد مى طلبند كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند) (انما يستاذنك الذين
لا يؤ منون بالله و اليوم الاخر):
سپس براى تاءكيد عدم ايمان آنها مى گويد : (آنها كسانى هستند كه دلهايشان مضطرب و آميخته با شك و ترديد است ) ! (و ارتابت قلوبهم ).
(به همين دليل در اين شك و ترديد گاهى قدم به پيش مى گذارند و گاهى باز مى گردند و پيوسته در حيرت و سرگردانى به سر مى برند ) و به همين جهت منتظر پيدا كردن بهانه و كسب اجازه از پيامبرند (فهم فى ريبهم يترددون )
گرچه صفات فوق به شكل فعل مضارع ذكر شده است ولى منظور از آن بيان صفات و حال منافقان و مؤ منان است و ماضى و حال و مضارع در آن تفاوت نمى كند.
به هر حال مؤ منان در پرتو ايمانشان تصميم و اراده اى محكم و خلل ناپذير دارند راه را به روشنى ديده اند، مقصدشان معلوم ، و هدفشان مشخص است ، به همين دليل با عزمى راسخ و بدون ترديد و دودلى با گامهائى استوار به پيش مى روند.
اما منافقان چون هدفشان تاريك و نامشخص است گرفتار حيرت و سرگردانى هستند و هميشه به دنبال بهانه اى براى فرار از زير بار مسئوليتها مى گردند.
اين دو نشانه مخصوص (مؤ منان ) و (منافقان ) صدر اسلام و ميدان جنگ (تبوك ) نبود بلكه هم امروز نيز (مؤ منان راستين ) را از (مدعيان دروغين ) با اين دو صفت ميتوان شناخت ، مؤ من ، شجاع و مصمم است و منافق بزدل و ترسو و متحير و عذرتراش !
آيه و ترجمه


و لو اءرادوا الخروج لا عدوا له عدة و لكن كره الله انبعاثهم فثبطهم و قيل اقعدوا مع القعدين (46)
لو خرجوا فيكم ما زادوكم إ لا خبالا و لا وضعوا خللكم يبغونكم الفتنة و فيكم سمعون لهم و الله عليم بالظلمين (47)
لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلبوا لك الا مور حتى جاء الحق و ظهر اءمر الله و هم كرهون (48)

 


ترجمه :

46- اگر آنها (راست ميگفتند و) مى خواستند (به سوى ميدان جهاد) خارج شوند وسيله اى براى آن فراهم مى ساختند، ولى خدا از حركت آنها كراهت داشت لذا (توفيقش را از آنان سلب كرد و) آنها را (از اين كار) باز داشت ، و به آنها گفته شد با قاعدين (كودكان و پيران و بيماران ) بنشينيد.
47- اگر همراه شما (به سوى ميدان جهاد) خارج مى شدند چيزى جز اضطراب و ترديد به شما نمى افزودند و به سرعت در بين شما به فتنه انگيزى (و ايجاد تفرقه و نفاق ) مى پرداختند و در ميان شما افرادى (سست و ضعيف ) هستند كه بسيار از آنها پذيرا مى باشند، و خداوند از ظالمان با خبر است .
48- آنها پيش از اين (نيز) اقدام به فتنه انگيزى كردند و كارها را براى تو دگرگون ساختند (و بهم ريختند) تا زمانى كه حق فرا رسيد و فرمان خدا آشكار گشت (و پيروز شديد) در حالى كه آنها كراهت داشتند.
تفسير
عدمشان به ز وجود!
در نخستين آيات فوق يكى ديگر از نشانه هاى كذب و دروغ آنها را بيان كرده و در حقيقت بحثى را كه در آيات قبل گذشت و فرمود و الله يعلم انهم لكاذبون تكميل مى كند و مى گويد: (اينها اگر راست مى گويند و آماده شركت در جهادند و تنها منتظر اذن تواند ميبايست همه وسائل جهاد را از سلاح و مركب و هر چه در توان دارند فراهم ساخته باشند) در حالى كه هيچگونه آمادگى در آنها ديده نمى شود (و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عدة ).
(اينها افراد تاريكدل و بى ايمانى هستند كه خدا از شركت آنها در ميدان پر افتخار جهاد كراهت دارد لذا توفيق خود را از آنها سلب كرده و آنان را از حركت باز داشته است ) (و لكن كره الله انبعاثهم فثبطهم ).
در اينكه گوينده اين سخن كيست ؟ آيا خداوند يا پيامبر است ؟ و يا نفس و باطن خودشان است ؟
در ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر اين است كه يك فرمان تكوينى است كه از باطن تاريك و آلوده آنها برخاسته و مقتضاى عقيده فاسد و اعمال زشت آنها است و بسيار ديده مى شود كه مقتضاى حال را به صورت امر يا نهى بيرون مى آورند از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود كه هر عمل و نيتى اقتضائى دارد كه خواه ناخواه دامان انسان را مى گيرد، و همه كس شايستگى و لياقت آن را ندارند كه در كارهاى بزرگ و راه خدا گام بردارند، اين توفيق را خداوند نصيب كسانى مى كند كه پاكى نيت و آمادگى و اخلاص در آنان سراغ دارد.
در آيه بعد به اين واقعيت اشاره مى كند كه عدم شركت اينگونه افراد در ميدان جهاد نه تنها جاى تاءسف نيست بلكه شايد جاى خوشحالى باشد، زيرا آنها نه فقط مشكلى را نمى گشايند بلكه با آن روح نفاق و بى ايمانى و انحراف اخلاقى سر چشمه مشكلات تازه اى خواهند شد.
در حقيقت به مسلمانان يك درس بزرگ مى دهد كه هيچگاه در فكر افزودن سياهى لشكر و كميت و تعداد نباشند، بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص و با ايمان را انتخاب كنند هر چند نفراتشان كم باشد، اين درسى بود براى ديروز مسلمانان ، و براى امروز و براى فردا.
نخست مى گويد: (اگر آنها همراه شما به سوى ميدان جهاد (تبوك ) حركت مى كردند نخستين اثر شومشان اين بود كه چيزى جز ترديد و اضطراب بر شما نمى افزودند) (لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا).
(خبال ) به معنى اضطراب و ترديد و (خبل ) (بر وزن اجل ) به معنى (جنون ) و (خبل ) (بر وزن طبل ) به معنى (فاسد شدن اعضاء) است .
بنابراين حضور آنها با آن روحيه فاسد و تواءم با ترديد و نفاق و بزدلى اثرى جز ايجاد ترديد و شك و توليد فساد در ميان سپاه اسلام ندارد.
بعلاوه (آنها با سرعت كوشش مى كنند در ميان نفرات لشكر نفوذ كنند و به ايجاد نفاق و تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى اتحاد بپردازند) (و لاوضعوا خلالكم يبغونكم الفتنة )
سپس به مسلمانان اخطار مى كند كه مراقب باشيد (افراد ضعيف الايمانى در گوشه و كنار جمعيت شما وجود دارند كه زود تحت تاءثير سخنان اين گروه
منافق قرار مى گيرند) (و فيكم سماعون لهم ).
(سماع ) به معنى كسى است كه حال پذيرش و شنوائى او زياد است و بدون مطالعه و دقت هر سخنى را باور مى كند.
بنابراين وظيفه مسلمانان قوى الايمان آن است كه مراقب اين گروه ضعيف باشند مبادا طعمه منافقان گرگ صفت شوند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه (سماع ) به معنى جاسوس و سخن چنين بوده باشد يعنى در ميان شما پارهاى از افراد هستند كه براى گروه منافقان جاسوسى مى كنند.
و در پايان آيه مى گويد: (خداوند همه ستمگران را مى شناسد آنها كه آشكارا و آنها كه پنهانى ستم به خويش يا به جامعه مى كنند از ديدگاه علم او مخفى نيستند (و الله عليم بالظالمين ).
در آيه بعد به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هشدار ميدهد كه اين اولين بار نيست كه اين گروه منافق به سمپاشى و تخريب مشغول مى شوند بايد به خاطر بياورى كه آنها در گذشته نيز مرتكب چنين كارهائى شدند، و الان نيز از هر فرصتى براى نيل به مقصود خود استفاده مى كنند، و چنين مى گويد اين گروه منافقين قبلا هم مى خواستند ميان شما تفرقه و پراكندگى ايجاد كنند (لقد ابتغوا الفتنة من قبل ).
و اين اشاره به داستان جنگ احد است كه عبد الله بن ابى و يارانش از نيمه راه باز گشتند و دست از يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برداشتند، و يا اشاره به سائر مواردى است كه توطئه بر ضد شخص پيامبر و يا افراد مسلمين چيدند كه تاريخ اسلام آنها را ثبت كرده است .
آنها كارها را براى تو دگرگون ساختند، نقشه ها كشيدند تا اوضاع
مسلمانان را بهم بريزند و آنها را از جهاد باز دارند و اطراف تو خالى شود (و قلبوا لك الامور).
اما هيچيك از اين توطئه ها و تلاشها به جائى نرسيد ، و همه نقش بر آب شد و تيرشان به سنگ خورد سرانجام فتح و پيروزى فرا رسيد و حق آشكار گشت (حتى جاء الحق و ظهر امر الله ).
در حالى كه آنها از پيشرفت و پيروزى تو ناراحت بودند (و هم كارهون ).
اما خواست و اراده بندگان در برابر اراده و مشيت پروردگار كمترين اثرى نميتواند داشته باشد، خدا مى خواست تو را پيروز كند و آئينت را به سراسر جهان برساند و موانع را هر چه باشد از سر راه بردارد و بالاخره اين كار را كرد

اما موضوع مهم اين است كه بدانيم آنچه در آيات فوق بيان شده همانند مطالب ديگر قرآن اختصاصى به عصر و زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نداشته ، در هر جامعهاى گروهى منافق هميشه وجود دارند كه سعى مى كنند در لحظات حساس و سرنوشت ساز با سمپاشى و سخنچينى افكار مردم را به هم بريزند، روح وحدت را از بين ببرند، و تخم شك و ترديد را در افكار بپاشند، اما اگر جامعه بيدار باشد مسلما با يارى پروردگار كه وعده پيروزى به دوستانش داده است همه نقشه هاى آنها خنثى مى شود و توطئه هايشان در نطفه خفه مى گردد، به شرط اينكه مخلصانه جهاد كنند و با هوشيارى و دقت مراقب اين دشمنان داخلى باشند.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -