آيه و ترجمه
اءم حسبتم اءن تتركوا و لما يعلم الله الذين جهدوا منكم و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤ منين وليجة و الله خبير بما تعملون (16)
|
ترجمه :
16- آيا گمان كرديد كه (به حال خود) رها مى شويد در حالى كه هنوز آنها كه از شما جهاد كردند و غير از خدا و رسولش را محرم اسرار خويش انتخاب ننمودند (از ديگران ) مشخص نشده اند (بايد آزمون شويد و صفوف از هم جدا شود) و خداوند به آنچه عمل مى كنيد آگاه است .
تفسير
در اين آيه مسلمانان را از طريق ديگرى تشويق به جهاد كرده متوجه مسئوليت سنگين خود در اين قسمت مى كند كه نبايد تصور كنيد ، تنها با ادعاى ايمان همه چيز درست خواهد شد، بلكه صدق نيت و درستى گفتار، و واقعيت ايمان شما در مبارزه با دشمنان ، آن هم يك مبارزه خالصانه و دور از هر گونه نفاق ، روشن مى شود.
نخست مى گويد: آيا گمان كرديد شما را به حال خودتان رها مى سازند؟ و در ميدان آزمايش قرار نخواهيد گرفت ، در حالى كه هنوز مجاهدين شما، و هم چنين كسانى كه جز خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان محرم اسرارى براى خود انتخاب نكرده اند، مشخص نشده اند؟ (ام حسبتم ان تتركوا و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤ منين
وليجة )
(وليجة ) از ماده (ولوج ) به معنى (دخول ) است ، و به كسى گفته مى شود كه محرم اسرار و گرداننده كارهاى انسان مى باشد، و معنى آن تقريبا با معنى (بطانة ) يكسان است .
در حقيقت جمله فوق دو مطلب را به مسلمانان گوشزد مى كند، و آن اينكه تنها با اظهار ايمان كارها سامان نمى يابد، و شخصيت اشخاص روشن نمى شود، بلكه با دو وسيله آزمايش ، مردم آزمون مى شوند:
نخست جهاد در راه خدا، و براى محو آثار شرك و بت پرستى و دوم ترك هر گونه رابطه و همكارى با منافقان و دشمنان ، كه اولى دشمنان خارجى را بيرون مى راند و دومى دشمنان داخلى را.
جمله (لما يعلم الله ) (در حالى كه خدا هنوز ندانسته ) كه نظير آن در ساير آيات قرآن نيز ديده مى شود، در واقع به معنى هنوز تحقق نيافته است (به تعبير ديگر نفى علم به معنى نفى معلوم است و اين گونه تعبير معمولا در موارد تاءكيد به كار مى رود) و گرنه خداوند طبق دلايل عقلى و صريح آيات فراوانى از قرآن از همه چيز آگاه بوده و خواهد بود.
اين آيه در حقيقت شبيه نخستين آيه سوره عنكبوت است ، آنجا كه مى گويد: (احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون ) (آيا مردم گمان مى كنند كه آنها را به حال خود رها مى سازند و آزمايش نمى شوند؟).
و همانگونه كه در تفسير سوره آل عمران گفتيم آزمايش هاى الهى براى كشف امر مجهولى نيست ، بلكه به معنى پرورش و به منظور شكوفان كردن
استعدادها و آشكار ساختن اسرار درون افراد است .
و در پايان آيه به عنوان اخطار و تاءكيد مى فرمايد: (خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است ) (و الله خبير بما تعملون ).
مبادا كسانى چنين تصور كنند، كه خدا از ارتباطهاى مخفيانه آنها با منافقين و دشمنان بى خبر است بلكه به خوبى همه را مى داند و بر طبق آن با بندگان خود رفتار خواهد كرد.
از طرز بيان آيه چنين بر مى آيد كه در ميان مسلمانان آن روز افرادى تازه به محيط اسلام گام گذارده بودند، و آمادگى روحى براى جهاد نداشتند، اين سخن درباره آنها است ، و گر نه مجاهدان راستين وضع خود را بارها در ميدانهاى جهاد تا آن روز روشن ساخته بودند.
آيه و ترجمه
ما كان للمشركين اءن يعمروا مسجد الله شهدين على اءنفسهم بالكفر اءولئك حبطت اءعملهم و فى النار هم خلدون (17)
إ نما يعمر مسجد الله من ءامن بالله و اليوم الاخر و اءقام الصلوة و ءاتى الزكوة و لم يخش إ لا الله فعسى اءولئك اءن يكونوا من المهتدين (18)
|
ترجمه :
17- مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند در حالى كه به كفر خويش گواهى مى دهند آنها اعمالشان نابود (و بى ارزش ) شده و در آتش جاودانه خواهند ماند.
18- مساجد الهى را تنها كسى آباد مى كند كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده و نماز را بر پا دارد و زكوة را بپردازد و از چيزى جز خدا نترسد، ممكن است چنين گروهى هدايت يابند.
تفسير
عمران مسجد در صلاحيت همه كس نيست
از جمله موضوعاتى كه بعد از لغو پيمان مشركان و حكم جهاد با آنان ممكن بود براى بعضى مطرح گردد، اين بود كه چرا ما اين گروه عظيم را از خود برانيم و اجازه ندهيم به مسجد الحرام براى مراسم حج قدم بگذارند، در حالى كه شركت آنان در اين مراسم از هر نظر مايه آبادى است ، هم آبادى بناء مسجد الحرام از طريق كمكهاى مهمى كه آنها به اين كار مى كردند، و هم آبادى معنوى از نظر افزايش جمعيت در اطراف خانه خدا!.
آيات فوق به اين گونه افكار واهى و بى اساس پاسخ مى گويد، و در نخستين آيه تصريح مى كند:
(مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند ، با اينكه صريحا به كفر خود گواهى مى دهند) (ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين على انفسهم بالكفر).
گواهى آنها بر كفر خودشان هم از لابلاى سخنانشان آشكار است ، و هم از لابلاى اعمالشان و حتى طرز عبادت و مراسم حجشان نيز گواه اين موضوع است .
سپس به دليل و فلسفه اين حكم اشاره كرده مى گويد: (اينها به خاطر نداشتن ايمان ، اعمالشان نابود مى شود و بر باد مى رود، و در پيشگاه خدا كمترين وزن و قيمتى ندارد) (اولئك حبطت اعمالهم ).
و به همين دليل (آنها جاودانه در آتش دوزخ باقى مى مانند) (و فى النار هم خالدون ).
با اين حال نه كوشش هايشان براى عمران و آبادى مسجد الحرام يا مانند
آن ارزشى دارد، و نه انبوه اجتماعشان در اطراف خانه كعبه .
خداوند پاك و منزه است ، و خانه او نيز بايد پاك و پاكيزه باشد و دستهاى آلودگان از خانه خدا و مساجد بايد به كلى قطع گردد.
در آيه بعد براى تكميل اين سخن شرايط آباد كنندگان مساجد و كانونهاى پرستش و عبادت را ذكر مى كند، و براى آنها پنج شرط مهم بيان مى دارد و مى گويد:
(تنها كسانى مساجد خدا را آباد مى سازند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند) (انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الاخر)
اين اشاره به شرط اول و دوم است ، كه جنبه اعتقادى و زير بنائى دارد و تا آن نباشد هيچ عمل پاك و شايسته و خالصى از انسان سر نمى زند، بلكه اگر ظاهرا هم شايسته باشد، در باطن آلوده به انواع غرض هاى ناپاك خواهد بود.
بعد به شرطهاى سوم و چهارم اشاره كرده ، و مى گويد: (و نماز را بر پا دارد و زكات را بدهد) (و اقام الصلوة و آتى الزكوة ).
يعنى ايمانش به خدا و روز رستاخيز تنها در مرحله ادعا نباشد، بلكه با اعمال پاكش آن را تاييد كند، هم پيوندش با خدا محكم باشد و نماز را به درستى انجام دهد، و هم پيوندش با خلق خدا، و زكوة را بپردازد.
سرانجام به آخرين شرط اشاره كرده ، و مى گويد و جز از خدا نترسد. (و لم يخش الا الله ).
قلبش مملو از عشق به خدا است و تنها احساس مسئوليت در برابر فرمان او مى كند، بندگان ضعيف را كوچكتر از آن مى شمرد كه بتوانند در سرنوشت او و جامعه او و آينده او و پيروزى و پيشرفت او و بالاخره در آبادى كانون عبادت او، تاءثيرى داشته باشند.
و در پايان اضافه مى كند اين گروه كه داراى چنين صفاتى هستند ممكن است هدايت شوند و به هدف خود برسند و در عمران و آبادى مساجد خدا بكوشند و از نتايج بزرگ آن بهره مند شوند (فعسى اولئك ان يكونوا من المهتدين ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
نكته ها
1- منظور از عمران چيست ؟
آيا آباد ساختن مساجد به معنى آبادى ساختمان و تاءسيسات آن است ، يا به معنى اجتماع و شركت در آن ؟ بعضى از مفسران تنها يكى از اين دو قسمت را در تفسير عمران مساجد در آيه فوق انتخاب كرده اند در حالى كه مفهوم اين كلمه يك مفهوم وسيع است ، و همه اين امور را شامل مى شود.
مشركان و بت پرستان نه حق شركت در مساجد دارند، و نه تعمير و بناى ساختمان آنها و همه اين امور بايد به دست مسلمانان انجام پذيرد.
ضمنا از اين آيات استفاده مى شود كه مسلمانان نبايد هدايا و كمكهاى مشركان بلكه تمام فرق غير اسلامى را براى ساختمان مساجد خود بپذيرند، زيرا آيه اول گرچه تنها سخن از مشركان مى گويد، ولى آيه دوم كه با كلمه انما شروع شده ، عمران مساجد را مخصوص مسلمانان مى سازد.
و از اينجا روشن مى شود كه متوليان و پاسداران مساجد نيز بايد از ميان پاكترين افراد انتخاب شوند، نه اينكه افراد نا پاك و آلوده به خاطر مال و ثروتشان ، و يا به خاطر مقام يا نفوذ اجتماعيشان آن چنان كه در بسيارى از نقاط متاءسفانه رايج شده بر اين مراكز عبادت و اجتماعات اسلامى گمارده شوند. بلكه تمام دستهاى نا پاك را از تمام اين مراكز مقدس بايد كوتاه ساخت .
و از آن روز كه گروهى از زمامداران جبار و يا ثروتمندان آلوده و گنهكار دست به ساختمان مساجد و مراكز اسلامى زدند، روح و معنويت و برنامه هاى سازنده
آنها مسخ شد، و همين است كه مى بينيم بسيارى از اين گونه مساجد شكل مسجد ضرار را به خود گرفته است !.
2- عمل خالص تنها از ايمان سرچشمه مى گيرد.
ممكن است بعضى چنين فكر كنند كه چه مانعى دارد، از سرمايه هاى غير مسلمانان براى عمران و آبادى اين مراكز استفاده كنيم ؟
اما آنها كه چنين مى گويند توجه به اين نكته اساسى ندارند كه اسلام همه جا عمل صالح را ميوه درخت ايمان مى شمرد، عمل هميشه پرتوى از نيات و عقايد آدمى است ، و هميشه شكل و رنگ آنرا به خود مى گيرد. نيتهاى ناپاك ممكن نيست عمل پاكى به وجود آورد، و محصول مفيدى از خود نشان دهد، چه اينكه عمل باز تاب نيت است .
3- پاسداران شجاع
جمله (لم يخش الا الله ) (جز از خدا نترسند) نشان مى دهد كه عمران و آبادى و نگاهدارى مساجد جز در سايه شهامت و شجاعت ممكن نيست ، هنگامى اين مراكز مقدس اسلامى به صورت كانونهاى انسان سازى و كلاسهاى عالى تربيت در مى آيد، كه بنيانگزاران و پاسدارانى شجاع داشته باشد، آنها كه از هيچ كس جز خدا نترسند، و تحت تاءثير هيچ مقام و قدرتى قرار نگيرند، و برنامه اى جز برنامه هاى الهى در آن پياده نكنند.
4- آيا تنها مسجد الحرام منظور است ؟
بعضى از مفسران آيات فوق را مخصوص (مسجد الحرام ) دانسته اند، در
حالى كه الفاظ آيه عام است ، و هيچ گونه دليلى بر اين تخصيص نيست ، هر چند (مسجد الحرام ) كه بزرگترين مسجد اسلامى است در رديف اول قرار گرفته ، و در آن روز كه آيات نازل شد، بيشتر آن مسجد در نظر بود، ولى اين دليل تخصيص مفهوم آيات نمى شود.
5- اهميت بناى مساجد
درباره اهميت بناى مسجد احاديث فراوانى از طرق اهل بيت و اهل سنت رسيده است كه اهميت فوق العاده اين كار را نشان مى دهد.
از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده كه فرمود: (من بنى مسجدا و لو كمفحص قطاة بنى الله له بيتا فى الجنة ): كسى كه مسجدى بنا كند هر چند به اندازه لانه مرغى بوده باشد، خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا خواهد ساخت ).
و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده : (من اسرج فى مسجد سراجا لم تزل الملائكة و حملة العرش يستغفرون له مادام فى ذلك المسجد ضوئه ).
(كسى كه چراغى در مسجدى برافروزد فرشتگان و حاملان عرش الهى مادام كه نور آن چراغ در مسجد مى تابد براى او استغفار مى كنند.)
ولى امروز آنچه بيشتر اهميت دارد، عمران و آبادى معنوى مساجد است ، و به تعبير ديگر بيش از آنچه به ساختن مسجد اهميت مى دهيم بايد به ساختن افرادى كه اهل مسجد و پاسداران مسجد و حافظان آنند اهميت بدهيم .
مسجد بايد كانونى باشد براى هر گونه حركت جنبش و سازنده اسلامى در زمينه آگاهى و بيدارى مردم ، و پاكسازى محيط، و آماده ساختن مسلمانان
براى دفاع از ميراثهاى اسلام !.
مخصوصا بايد توجه داشت ، مسجد مركزى براى جوانان با ايمان گردد، نه اينكه تنها مركز بازنشستگان و از كار افتادگان شود. مسجد بايد كانونى براى فعالترين قشرهاى اجتماع باشد، نه مركز افراد بيكاره و بى حال و خواب آلوده ها!.
آيه و ترجمه
اءجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن ءامن بالله و اليوم الاخر و جهد فى سبيل الله لا يستون عند الله و الله لا يهدى القوم الظلمين (19)
الذين ءامنوا و هاجروا و جهدوا فى سبيل الله بأ مولهم و اءنفسهم اءعظم درجة عند الله و اءولئك هم الفائزون (20)
يبشرهم ربهم برحمة منه و رضون و جنت لهم فيها نعيم مقيم (21)
خلدين فيها اءبدا إ ن الله عنده اءجر عظيم (22)
|
ترجمه :
19- آيا سيراب كردن حجاج و آباد ساختن مسجد الحرام را همانند (عمل ) كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده و در راه او جهاد كرده است ، (اين هر دو) هرگز نزد خدا مساوى نيستند، و خداوند گروه ظالمان را هدايت نمى كند.
20- آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و با اموال و جانهايشان در راه خدا جهاد نمودند مقامشان نزد خدا برتر است و آنها به موهبت عظيم رسيده اند.
21- پروردگار، آنها را به رحمتى از ناحيه خويش و خشنودى و باغهاى بهشتى كه در آن نعمتهاى جاودانه دارند بشارت مى دهد.
22- همواره و تا ابد در اين باغها (و در لابلاى اين نعمتها) خواهند بود زيرا نزد خداوند پاداش غظيم است .
شاءن نزول :
در شاءن نزول آيات فوق روايات مختلفى در كتب اهل سنت و شيعه نقل شده است ، كه از ميان آنها آنچه صحيحتر بنظر مى رسد، ذيلا مى آوريم .
دانشمند معروف اهل سنت حاكم (ابوالقاسم حسكانى ) از (بريدة ) نقل مى كند كه (شيبه ) و (عباس ) هر كدام بر ديگرى افتخار مى كردند و در اين باره مشغول به سخن بودند كه على (عليه السلام ) از كنار آنها گذشت ، و پرسيد به چه چيز افتخار مى كنيد؟ (عباس ) گفت امتيازى به من داده شده كه احدى ندارد، و آن مساءله آب دادن به حجاج خانه خدا است .
(شيبه ) گفت من تعمير كننده مسجد الحرام (و كليد دار خانه كعبه ) هستم على (عليه السلام ) گفت : با اينكه از شما حيا مى كنم بايد بگويم كه با اين سن كم افتخارى دارم كه شما نداريد، آنها پرسيدند كدام افتخار؟!.
فرمود: من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان به خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورديد.
(عباس ) خشمناك برخاست و دامنكشان به سراغ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد (و به عنوان شكايت ) گفت : آيا نمى بينى على چگونه با من سخن مى گويد؟
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: على را صدا كنيد، هنگامى كه به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد فرمود چرا اين گونه با عمويت (عباس ) سخن گفتى ؟.
على (عليه السلام ) عرض كرد اى رسول خدا! اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقتى بوده است ، در برابر گفتار حق هر كس مى خواهد ناراحت شود، و هر كس مى خواهد خشنود!
جبرئيل نازل شد و گفت اى محمد! پروردگارت به تو سلام مى فرستد، و مى گويد اين آيات را بر آنها بخوان (اجعلتم سقاية الحاج و...)
(آيا سيراب كردن حجاج و عمران مسجد الحرام را هم چون ايمان به خدا و روز رستاخيز و جهاد در راه او قرار داديد، هرگز مساوى نيستند.)
همين روايت ، به همين مضمون ، يا با تفاوت كمى ، در كتابهاى فراوانى از اهل سنت نقل شده ، مانند تفسير (طبرى ) و (ثعلبى )، اصحاب النزول واحدى )، (تفسير خازن بغدادى )، (معالم التنزيل ) علامه بغوى ، (مناقب ابن مغازلى )، (جامع الاصول ) ابن اثير، (تفسير فخر رازى ) و كتابهاى ديگر.
بهر حال حديث فوق از احاديث معروف و مشهورى است كه حتى افراد متعصب به آن اعتراف كرده اند و ما پس از اتمام تفسير اين آيات باز در اين باره سخن خواهيم گفت .
تفسير
مقياس افتخار و فضيلت
با اينكه آيات شاءن نزول خاص دارد در عين حال مكمل بحث آيات گذشته است و نظير آن در قرآن فراوان مى باشد.
در نخستين آيه مى گويد: آيا سيراب كردن حاجيان خانه خدا و عمران مسجدالحرام را همانند كار كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد و در راه خدا جهاد كرده است اين دو هيچگاه در نزد خدا يكسان نيستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند) (اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر و جاهد فى سبيل الله لا يستوون عند الله
و الله لا يهدى القوم الظالمين ).
(سقاية ) هم مصدر است به معنى آب دادن و هم به معنى (وسيله ) و (پيمانه ) اى است كه با آن آب مى دهند (همانگونه كه در آيه 70 سوره يوسف آمده است ) و هم به معنى ظرف بزرگ يا حوضى است كه آب در آن مى ريزند، در مسجد الحرام در ميان چشمه زمزم و خانه كعبه محلى وجود دارد كه به نام سقاية العباس معروف است ، گويا در آنجا ظرف بزرگى مى گذاردند كه حاجيان از آن آب بر مى داشتند.
از تواريخ چنين بر مى آيد كه قبل از اسلام منصب (سقاية الحاج ) در رديف منصب كليد دارى خانه كعبه و از مهمترين مناصب محسوب مى شد.
ضرورت و نياز شديد حجاج در ايام حج به آب آن هم در آن سرزمين خشك و سوزان و كم آب كه غالب ايام سال هوا گرم است به اين موضوع (سقايت حاج ) اهميت خاصى مى داد، و كسى كه سرپرست اين مقام بود، از موقعيت ويژه اى طبعا برخوردار مى شد چرا كه خدمت او به حجاج يك خدمت حياتى به شمار مى رفت .
هم چنين (كليددارى ) و عمران و آبادى مسجد الحرام كه مقدسترين و بزرگترين كانون مذهبى حتى در زمان جاهليت محسوب مى شد، احترام فوق االعاده اى براى شخص يا اشخاصى كه متصدى آن بودند، بر مى انگيخت .
با همه اينها قرآن مجيد مى گويد ايمان بخدا و جهاد در راه او از تمام اين كارها برتر و بالاتر است !
در آيه بعد به عنوان تاءكيد و توضيح مى فرمايد كسانى كه ايمان آوردند، و هجرت نمودند، و در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند، اينها در پيشگاه خداوند مقامى برتر و بزرگتر دارند (الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا
فى سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عند الله ).
(و اينها به افتخار بزرگى نائل شده اند). (و اولئك هم الفائزون )
در آيه بعد مى گويد خداوند سه موهبت بزرگ در برابر اين سه كار مهم (ايمان ، هجرت و جهاد) به آنها مى بخشد:
1- (آنها را به رحمت گسترده خود بشارت مى دهد و از آن بهره مند مى سازد) (يبشرهم ربهم برحمة منه ).
2- (آنها را از رضامندى و خشنودى خويش بهره مند مى كند) (و رضوان ).
3- (باغهائى از بهشت در اختيار آنها مى گذارد كه نعمتهايش دائمى و هميشگى است .) (و جنات لهم فيها نعيم مقيم ).
در آيه بعد براى تاءكيد بيشتر اضافه مى كند (جاودانه در آنها تا ابد خواهند ماند) (خالدين فيها ابدا).
(زيرا نزد خداوند پاداشهاى عظيم است ) كه در برابر اعمال بندگان به آنها مى بخشد (ان الله عنده اجر عظيم ).
در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت
1- تحريف تاريخ :
همانگونه كه در شاءن نزول آيات فوق خوانديم ، مطابق روايتى كه در بسيارى از معروفترين كتب اهل سنت نقل شده ، اين آيات در مورد على (عليه السلام ) و
بيان فضائل او نازل شده هر چند مفهوم آن عام و گسترده است (و بارها گفته ايم شاءن نزولها مفاهيم آيات را محدود نمى سازد).
ولى از آنجا كه بعضى از مفسران اهل سنت تمايل ندارند فضائل چشمگيرى براى على (عليه السلام ) اثبات شود با اينكه او را چهارمين پيشواى بزرگ خود مى دانند، اما مثل اينكه از اين مى ترسند كه اگر در برابر مداركى كه امتيازات فوق العاده على (عليه السلام ) را اثبات مى كند، تسليم شوند، ممكن است جمعيت شيعه در برابر آنها بپاخيزند و آنها را در تنگنا قرار دهند، كه چرا ديگران را بر على (عليه السلام ) مقدم داشتيد از اين رو بسيار مى شود كه از واقعيتهاى تاريخى چشم مى پوشند، و تا آنجا كه بتوانند به ايراد در اين گونه احاديث از نظر سند مى پردازند، و اگر جاى دستاندازى در سند پيدا نكنند، سعى مى كنند به گونه اى دلالت آن را مخدوش سازند، اين گونه تعصبها متاءسفانه حتى در عصر ما ادامه دارد و حتى بعضى از دانشمندان روشنفكر آنان از اين بر كنار نمانده اند.
فراموش نمى كنم در گفتگوئى كه با يكى از دانشمندان اهل سنت داشتم ، هنگامى كه سخن از اينگونه احاديث به ميان آمد جمله عجيبى اظهار داشت ، او مى گفت به عقيده من ، شيعه مى تواند تمام اصول و فروع مكتب خويش را از منابع و مدارك و كتابهاى ما اثبات كند، چون به قدر كافى احاديثى كه به نفع مكتب شيعه باشد، در كتب ما وجود دارد!
ولى براى اينكه خود را از همه اين منابع و مدارك يكباره راحت كند، گفت به عقيده من پيشينيان ما افراد خوشباورى بودند و تمام احاديثى را كه شنيده اند در كتب خود آورده اند، و ما نمى توانيم آنچه را آنها نوشته اند به سادگى بپذيريم ! (البته سخنش شامل كتب صحاح و مسانيد معتبر و درجه اول آنان نيز مى شد!).
به او گفتم روش محققانه اين نيست ، كه انسان مكتبى را قبلا روى يك
سلسله وراثتها بپذيرد و بعد هر حديثى با آن موافق باشد صحيح و هر حديثى با آن تطبيق نكند از آثار خوش باورى پيشينيان بداند هر چند حديث معتبرى باشد چه خوب است به جاى اين طرز فكر راه ديگرى انتخاب كنيد، قبلا خود را از هر گونه عقيده موروثى خالى سازيد، سپس در برابر مدارك منطقى بنشينيد، آنگاه انتخاب عقيده كنيد!.
خوب ملاحظه مى فرمائيد چرا و به چه علت احاديث مشهور و معروفى كه از مقام والاى على (عليه السلام ) خبر مى دهد، و برترى او را بر ديگران اثبات مى كند، اين چنين مورد بى مهرى بلكه مورد تهاجم رگبارهاى ايرادات قرار گرفته ، و گاهى نيز به دست فراموشى سپرده مى شود و اصلا سخنى از آن به ميان نمى آيد، گوئى اصلا اين همه احاديث وجود خارجى ندارند!!
با توجه به آنچه در بالا گفتيم به گفتارى از مفسر معروف نويسنده (المنار) مى پردازيم :
او در شاءن نزول آيات فوق روايت معروف بالا را به كلى كنار گذارده و روايت ديگرى كه با محتواى آيات اصلا منطبق نيست ، و بايد آن را به عنوان يك حديث مخالف قرآن كنار زد، معتبر دانسته است ، و آن حديثى است كه از نعمان بن بشير نقل شده كه مى گويد: كنار منبر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان جمعى از صحابه نشسته بودم ، يكى از آنها گفت من بعد از اسلام عملى را بالاتر از اين نمى دانم كه حاجيان خانه خدا را سيراب كنم ، ديگرى گفت عمران مسجد الحرام از هر عملى بالاتر است ، سومى گفت جهاد در راه خدا از آنچه گفتيد بهتر مى باشد، عمر آنها را از گفتگو كردن نهى كرد، و گفت صداى خود را كنار منبر رسول خدا بلند نكنيد و آن روز، روز جمعه بود ولى هنگامى كه نماز جمعه را خواندم نزد رسول خدا مى روم و از او درباره مساءله اى كه اختلاف كرديد سؤ ال مى كنم (بعد
از نماز نزد رسول خدا رفت و سؤ ال كرد) در اين موقع آيات فوق نازل شد.
در حالى كه اين روايت از جهات مختلفى با آيات مورد بحث ناسازگار است ، و ميدانيم هر روايتى كه مخالف قرآن بوده باشد بايد آن را دور افكند، زيرا:
اولا در آيات فوق مقايسه ميان (جهاد) و (سقاية الحاج ) و (عمران ) مسجد الحرام نشده است بلكه در يكسوى مقايسه (سقايت حاج ) و (عمران ) مسجد الحرام قرار گرفته ، و در سوى ديگر (ايمان به خدا و روز رستاخيز و جهاد) و اين نشان مى دهد كه افرادى آن اعمال را كه در دوران جاهليت انجام داده بودند با ايمان و جهاد مقايسه مى كردند، كه قرآن صريحا مى گويد اين دو برابر نيستند، نه مقايسه (جهاد) با (عمران مسجدالحرام ) و (سقاية الحاج ) (دقت كنيد).
ثانيا: جمله (و الله لا يهدى القوم الظالمين ) نشان مى دهد كه اعمال گروه اول تواءم با ظلم بوده است ، و اين در صورتى است كه در حال شرك واقع شده باشد، چه اينكه قرآن مى گويد: (ان الشرك لظلم عظيم ). اگر مقايسه ميان (ايمان ) و (سقايت حاج تواءم با ايمان و جهاد) بوده باشد جمله (و الله لا يهدى القوم الظالمين ) مفهومى نخواهد داشت .
ثالثا: آيه دوم مورد بحث كه مى گويد آن كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند و جهاد نمودند مقام والاترى دارند، مفهومش اين است از كسانى كه ايمان و هجرت و جهاد نداشتند، برترند ، و اين با حديث نعمان سازش ندارد، زيرا گفتگو كنندگان طبق آن حديث همه از مؤ منان بودند و شايد در مهاجرت و جهاد شركت داشتند.
رابعا: در آيات گذشته سخن از اقدام مشركان به عمران مساجد بود (ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله ) و آيات مورد بحث كه به دنبال آن قرار دارد، همان موضوع را تعقيب مى كند، و اين نشان مى دهد كه عمران مسجد الحرام و سقايت حاج در حال شرك موضوع بحث اين آيات است و اين چيزى است كه با روايت نعمان تطبيق نمى كند.
و تنها مطلبى كه ممكن است در برابر اين استدلالات گفته شود، اين است كه تعبير به (اعظم درجة ) نشان مى دهد كه هر دو طرف (مقايسه ) عمل خوبى هستند، اگر چه يكى از ديگرى برتر بوده است .
ولى جواب اين سخن روشن است ، زيرا افعل تفضيل (صفت تفضيلى ) غالبا در مواردى به كار مى رود كه يك طرف مقايسه واجد فضيلت است ، و طرف ديگر صفر مى باشد، مثلا بسيار شده است كه مى گويند (دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن است )، مفهوم اين سخن آن (نيست كه هرگز به مقصد نرسيدن و تصادف كردن و نابودى ) چيز خوبى است ، ولى (دير رسيدن ) از آن بهتر است ، و يا اينكه در قرآن مى خوانيم (و الصلح خير) (سوره نساء 128): (صلح از جنگ بهتر است ) معنى اين جمله آن نيست كه جنگ چيز خوبى است ، و يا اينكه مى خوانيم (و لعبد مؤ من خير من مشرك ) (سوره بقره آيه 221): (بنده با ايمان از بت پرست بهتر است ) آيا بت پرست خير و فضيلتى دارد؟ و در همين سوره توبه آيه 108 مى خوانيم : (لمسجداسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه ): (مسجدى كه اساس آن از روز نخست بر پايه تقوى گذارده شده است (از مسجد ضرار همان مسجدى كه منافقان براى ايجاد تفرقه ساخته بودند) براى عبادت شايسته تر است .
با اينكه مى دانيم عبادت در مسجد ضرار هيچ گونه شايستگى ندارد و نظير اين تعبيرات در قرآن و كلمات عرب و ساير زبانها فراوان است .
از مجموع آنچه گفته شد، نتيجه مى گيريم كه روايت (نعمان بن بشير) چون بر خلاف محتواى قرآن است بايد كنار گذارده شود، و آنچه با ظاهر آيات مى سازد همان حديث مشهورى است كه در آغاز بحث تحت عنوان نزول بيان كرديم ، و اين فضيلتى است براى پيشواى بزرگ اسلام على (عليه السلام ).
خداوند همه ما را به پيروى از حق و پيروى از اينگونه پيشوايان ثابت قدم بدارد، و چشم و گوش باز و فكر دور از تعصب و عنايت كند.
2- از آيات فوق استفاده مى شود كه مقام (رضوان ) كه از بزرگترين مواهب و مقاماتى است كه خداوند به مؤ منان و مجاهدان مى بخشد، چيزى است غير از باغهاى بهشت و نعمتهاى جاويدانش و غير از رحمت گسترده پروردگار (شرح اين موضوع به خواست خدا در ذيل آيه 72 همين سوره در تفسير جمله (و رضوان من الله اكبر) خواهد آمد).
آيه و ترجمه
ياءيها الذين ءامنوا لا تتخذوا ءاباءكم و إ خونكم اءولياء إ ن استحبوا الكفر على الايمن و من يتولهم منكم فاءولئك هم الظلمون (23)
قل إ ن كان ءاباؤ كم و اءبناؤ كم و إ خونكم و اءزوجكم و عشيرتكم و اءمول اقترفتموها و تجرة تخشون كسادها و مسكن ترضونها اءحب إ ليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى يأ تى الله بأ مره و الله لا يهدى القوم الفسقين (24)
|
ترجمه :
23- اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر گاه پدران و برادران شما كفر را بر ايمان ترجيح دهند آنها را ولى (و يار و ياور و تكيه گاه ) خود قرار ندهيد و كسانى كه آنها را ولى خود قرار دهند ستمگرند.
24- بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما و اموالى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كساد شدنش بيم داريد و مساكن مورد علاقه شما، در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است در انتظار اين باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند و خداوند جمعيت نا فرمانبردار را هدايت نمى كند.
تفسير
همه چيز فداى هدف و براى خدا
آخرين وسوسه و بهانه اى كه ممكن بود براى گروهى از مسلمانان در برابر دستور پيكار با بت پرستان پيدا شود و طبق بعضى از تفاسير پيدا شد اين بود كه آنها فكر مى كردند كه از يك سو در ميان مشركان و بت پرستان ، خويشاوندان و بستگان نزديك آنها وجود دارند، گاهى پدر مسلمان شده و پسر در شرك باقى مانده ، گاهى به عكس پسران راه توحيد را پيش گرفته اند و پدران همچنان در تاريكى شرك باقى مانده اند، و همچنين در مورد برادران و همسران و عشيره و قبيله ، اگر بنا شود با همه مشركان پيكار كنند بايد از خويشاوندان و قبيله خود چشم بپوشند!.
از سوى ديگر سرمايه ها و تجارت آنان تا حد زيادى در دست مشركان بود، با آمد و شد آنها به مكه آنرا رونق مى بخشيدند.
و از سوى سوم خانه هاى مرفه و نسبتا آبادى در مكه داشتند كه در صورت درگيرى با مشركان ممكن بود به ويرانى بكشد، و يا با تعطيل مراسم حج از طرف مشركان از ارزش و استفاده بيفتد.
آيات فوق ناظر به حال اينگونه اشخاص است ، و با بيان قاطعى به آنها پاسخ صريح مى دهد، نخست مى گويد:
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد پدران و برادران خود را در صورتى كه كفر را بر ايمان مقدم دارند يار و ياور و متحد و ولى خود قرار ندهيد) (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا آبائكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر على الايمان )
پس به عنوان تاءكيد اضافه مى كند: (كسانى كه از شما آنها را به يارى و دوستى برگزينند ستمكارانند). (و من يتولهم منكم فاولئك هم الظالمون ).
چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان با پيوند دوستى با بيگانگان و دشمنان حق ، هم به خويشتن ستم كند و هم به جامعهاى كه تعلق به آن دارد، و هم به فرستاده خدا!.
در آيه بعد به خاطر اهميت فوق العاده موضوع ، همين مطلب با شرح و تاءكيد و تهديد بيشترى بيان مى شود، روى سخن را به پيامبر كرده ، مى فرمايد:
(به آنها بگو اگر پدران ، و فرزندان ، و برادران ، و همسران ، و عشيره و قبيله شما، و اموال و سرمايه هائى كه جمع آورى كرده ايد، و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و مساكن مرفهى كه در مورد رضايت و علاقه شما است ، در نظرتان محبوبتر از خدا و پيامبر او و جهاد در راهش مى باشد، در انتظار باشيد كه مجازات و كيفر شديدى از ناحيه خدا بر شما نازل گردد) (قل ان كان آبائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياتى الله بامره ).
و از آنجا كه ترجيح اين امور بر رضاى خدا و جهاد يك نوع نافرمانبردارى و فسق آشكار است و دلباختگان زرق و برق زندگى مادى شايستگى هدايت الهى را ندارند در پايان آيه اضافه مى كند: خداوند گروه فاسقان را هدايت نمى كند (و الله لا يهدى القوم الفاسقين )
در تفسير على بن ابراهيم قمى چنين نقل شده : (لما اذن امير المؤ منين ان لا يدخل المسجد الحرام مشرك بعد ذلك جزعت قريش جزعا شديدا و قالوا
ذهبت تجارتنا، و ضاعت عيالنا، و خربت دورنا، فانزل الله فى ذلك قل (يا محمد) ان كان آبائكم ....).
: هنگامى كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) (در مراسم حج ) اعلام كرد كه بعد از اين هيچ مشركى حق ورود به مسجد الحرام را ندارد فرياد (مؤ منان ) قريش برخاست و گفتند تجارت ما از ميان رفت ، خانواده هاى ما ضايع شد، و خانه هايمان ويران گشت ، آيات فوق نازل شد (و به آنها پاسخ گفت ).)
در آيات بالا خطوط اصلى ايمان راستين از ايمان آلوده به شرك و نفاق ترسيم شده است و حد فاصل ميان مؤ منان واقعى و افراد ضعيف الايمان مشخص گرديده و با صراحت مى گويد كه اگر سرمايه هاى هشتگانه زندگى مادى كه چهار قسمت آن مربوط به نزديكترين خويشاوندان (پدران و فرزندان و برادران و همسران )، و يك قسمت مربوط به گروه اجتماعى و عشيره و قبيله است ، و قسمت ديگرى مربوط به سرمايه ها و اندوخته ها، و قسمتى مربوط به رونق تجارت و كسب و كار، و سرانجام قسمتى به خانه هاى مرفه ارتباط دارد، در نظر انسان پرارزشتر و گرانبهاتر از خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و جهاد و اطاعت فرمان او است تا آنجا كه حاضر نيست آنها را فداى دين كند، معلوم مى شود ايمان واقعى و كامل تحقق نيافته است .
آن روز حقيقت و روح ايمان با تمام ارزشهايش تجلى مى كند كه در مورد چنين فداكارى و گذشت ترديد نداشته باشد.
بعلاوه آنها كه آماده چنين گذشتى نيستند در واقع به خويش و جامعه خويش ستم مى كنند، و حتى از آنچه مى ترسند در آن خواهند افتاد، زيرا ملتى كه در گذرگاه هاى تاريخ و لحظات سرنوشت آماده چنين فداكاريهائى نباشند دير يا زود مواجه با شكست مى شود و همان خويشاوندان و اموال و سرمايه هائى كه به خاطر دلبستگى به آن از جهاد چشم پوشيده است به خطر مى افتند و در
چنگال دشمن نيست و نابود خواهند شد.
در اينجا بدو نكته بايد توجه كرد:
1- آنچه در آيات فوق مى خوانيم مفهومش بريدن پيوندهاى دوستى و محبت با خويشاوندان و ناديده گرفتن سرمايه هاى اقتصادى و سوق دادن به ترك عواطف انسانى نيست ، بلكه منظور اين است كه بر سر دوراهيها نبايد عشق زن و فرزند و مال و مقام و خانه و خانواده مانع از اجراى حكم خدا و گرايش به جهاد گردد و انسان را از هدف مقدسش باز دارد.
لذا اگر انسان بر سر دو راهى نباشد رعايت هر دو بر او لازم است .
در آيه 15 سوره لقمان درباره پدران و مادران بتپرست مى خوانيم : (و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا): (اگر آنها به تو اصرار دارند كه چيزى را كه شريك خدا نمى دانى براى او شريك قرار دهى هرگز از آنها اطاعت مكن ولى در زندگى دنيا با آنها به نيكى رفتار كن .
2- جمله (فتربصوا حتى ياتى الله بامره ) يك تفسير آن همان است كه در بالا گفتيم يعنى تهديدى است از ناحيه خداوند به كسانى كه منافع مادى خويش را بر رضاى خدا مقدم مى شمرند و چون اين تهديد به صورت سر بسته بيان شده اثر آن بيشتر و وحشت انگيزتر است ، و درست به اين مى ماند كه انسان به كسى كه زير دست او است مى گويد اگر از انجام وظيفه ات خوددارى كردى من هم كار خود را خواهم كرد.
احتمال ديگرى در تفسير اين جمله نيز وجود دارد و آن اينكه : خداوند مى گويد (اگر شما حاضر به چنين فداكارى نباشيد خداوند فرمان فتح و پيروزى
پيامبرش را از راهى كه مى داند خواهد داد، و به طريقى كه خودش اراده كرده او را يارى مى دهد همانند آنچه در آيه 54 سوره مائده مى خوانيم : (يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه ...)
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد كسى كه از شما از دين خود مرتد شود زيانى به خدا نمى رساند، زيرا خداوند به زودى گروهى را بر مى انگيزد كه هم او آنها را دوست مى دارد و هم آنها خدا را).
گذشته و امروز در گرو اين دستور است :
3- ممكن است كسانى چنين فكر كنند، آنچه در آيات بالا آمده مخصوص مسلمانان نخستين است و متعلق به تاريخ گذشته ، ولى اين اشتباه بزرگى است ، اين آيات نه تنها ديروز بلكه امروز و فرداى مسلمانان را در برمى گيرد.
اگر آنها داراى ايمان محكم و آمادگى براى جهاد و فداكارى و در صورت لزوم هجرت نباشند، و منافع مادى خويش را بر رضاى خدا مقدم بشمرند، و به خاطر دلبستگيهاى زياد به زن و فرزند و مال و ثروت و تجملات زندگى از فداكارى مضايقه كنند، آينده آنها تاريك است ، نه تنها آينده ، امروز هم در خطر خواهند بود، و همه ميراثهاى گذشته و افتخاراتشان از ميان خواهد رفت ، منابع حياتيشان به دست ديگران خواهد افتاد، و زندگى براى آنان مفهومى نخواهد داشت ، كه (زندگى ايمان است و جهاد در سايه ايمان !)
آيات فوق به عنوان يك شعار بايد به تمام فرزندان و جوانان مسلمانان تعليم گردد، و روح فداكارى و سلحشورى و ايمان در آنها زنده شود، و بتوانند ميراثهاى خود را پاسدارى كنند.
آيه و ترجمه
لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة و يوم حنين إ ذ اءعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيا و ضاقت عليكم الا رض بما رحبت ثم وليتم مدبرين (25)
ثم اءنزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين و اءنزل جنودا لم تروها و عذب الذين كفروا و ذلك جزاء الكفرين (26)
ثم يتوب الله من بعد ذلك على من يشاء و الله غفور رحيم (27)
|
ترجمه :
25- خداوند شما را در ميدانهاى زيادى يارى كرد (و بر دشمن پيروز شديد) و در روز حنين (نيز يارى نمود) در آن هنگام كه فزونى جمعيتتان شما را به اعجاب آورده بود، ولى هيچ مشكلى را براى شما حل نكرد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت (به دشمن ) كرده فرار نموديد.
26- سپس خداوند سكينه خود را بر رسولش و بر مؤ منان نازل كرد، و لشكرهائى فرستاد كه شما نمى ديديد و كافران را مجازات كرد و اين است جزاى كافران !
27- سپس خداوند پس از اين توبه هر كس را بخواهد (و شايسته ببيند) مى پذيرد و خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير
انبوه جمعيت به تنهائى كارى نمى كند
در آيات گذشته ديديم كه خداوند مسلمانان را دعوت به فداكارى همه جانبه در مسير جهاد و برانداختن ريشه شرك و بت پرستى مى كند، و به آنها كه عشق
زن و فرزند، اقوام و خويشاوندان ، و مال و ثروت آنچنان روحشان را فرا گرفته كه حاضر به فداكارى و جهاد نيستند، شديدا اخطار مى كند.
به دنبال آن ، در آيات مورد بحث ، به مساءله مهمى اشاره مى كند كه هر رهبرى در لحظات حساس بايد پيروان خود را به آن متوجه سازد، و آن اينكه :
اگر عشق مال و فرزند گروهى از افراد ضعيف الايمان را از جهاد بزرگى كه با مشركان در پيش داشتند باز دارد، نبايد گروه مؤ منان راستين از اين موضوع نگرانى به خود راه دهند، براى اينكه خداوند نه در آن روزهائى كه نفراتشان كم بود (مانند ميدان جنگ بدر) آنها را تنها گذارد، و نه در آن روز كه جمعيتشان چشم پر كن بود (مانند ميدان جنگ حنين )، انبوه جمعيت دردى را از آنها دوا كرد، بلكه در هر حال يارى خدا و مددهاى او بود كه باعث پيروزيشان شد.
لذا در آيه نخست مى گويد (خداوند شما را در موارد بسيارى يارى كرد) (لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة )
(مواطن ) جمع (موطن ) به معنى محلى است كه انسان براى اقامت دائمى يا موقت انتخاب مى كند. ولى يكى از معانى آن ميدان هاى جنگ مى باشد به تناسب اينكه جنگجويان مدتى كوتاه يا طولانى در آن اقامت مى كنند.
سپس اضافه مى كند (و در روز (حنين ) شما را يارى نمود، در آن روز كه فزونى جمعيتتان مايه اعجاب شما بود) (و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم ).
تعداد لشكر اسلام را در اين جنگ دوازده هزار نفر، و بعضى ده هزار يا هشت هزار نوشته اند، ولى روايات مشهور و صحيح دوازده هزار را تاييد مى كنند، كه در هيچيك از جنگهاى اسلامى تا آن روز اين عدد سابقه نداشت ، آنچنان كه بعضى از مسلمانان مغرورانه گفتند: (لن نغلب اليوم )! (هيچگاه با اين همه جمعيت امروز شكست نخواهيم خورد).
اما چنانكه در شرح غزوه (حنين ) به خواست خدا خواهيم گفت ، اين انبوه جمعيت كه گروهى از آنها از افراد تازه مسلمان و ساخته نشده بودند، موجب فرار لشكر و شكست ابتدائى شد، ولى سرانجام لطف خدا آنها را نجات داد.
اين شكست ابتدائى چنان بود كه قرآن اضافه مى كند: (زمين با آنهمه وسعتش بر شما تنگ شد) (و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ).
(سپس پشت به دشمن كرده و فرار نموديد) (ثم وليتم مدبرين ).
در اين موقع كه سپاه اسلام در اطراف سرزمين حنين پراكنده شده بود، و جز گروه كمى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باقى نمانده بودند، و پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاطر فرار آنها شديدا نگران و ناراحت بود، (خداوند آرامش و اطمينان خويش را بر پيامبرش و بر مؤ منان فرستاد) (ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين ).
(و هم چنين لشكريانى كه شما نمى ديديد، براى تقويت و ياريتان فرو فرستاد) (و انزل جنودا لم تروها).
همانگونه كه در ذيل آيات مربوط به (غزوه بدر) گفتيم نزول اين ارتش نامرئى الهى براى تحكيم و تقويت روح مسلمانان و ايجاد نيروى ثبات و استقامت در جان و دل آنان بود، نه اينكه فرشتگان و نيروهاى غيبى در جنگ شركت كرده باشند.
و در پايان نتيجه نهائى جنگ حنين را چنين بيان مى كند: (خداوند افراد بى ايمان و بت پرست را كيفر داد) (گروهى كشته و گروهى اسير و جمعى پا به فرار گذاردند آنچنان كه از دسترس ارتش اسلام خارج شدند) (و عذب
الذين كفروا).
(و اين است كيفر افراد بى ايمان )! (و ذلك جزاء الكافرين ).
ولى با اين حال درهاى توبه و بازگشت را به روى اسيران و فرار كنندگان از كفار باز گذارد كه اگر مايل باشند به سوى خدا باز گردند و آئين حق را بپذيرند، لذا در آخرين آيه مورد بحث مى گويد: (سپس خداوند بعد از اين جريان توبه هر كس را بخواهد (و او را شايسته و آماده براى توبه واقعى بداند) مى پذيرد) (ثم يتوب الله من بعد ذلك على من يشاء).
جمله (يتوب ) كه با فعل مضارع ذكر شده و دلالت بر استمرار دارد مفهومش اين است كه درهاى توبه و بازگشت همچنان به روى آنها باز و گشوده است .
(چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است هيچگاه درهاى توبه را به روى كسى نمى بندد، و از رحمت گسترده خود كسى را نوميد نمى سازد (و الله غفور رحيم ).
اكنون كه تفسير آيات به طور فشرده روشن شد، بايد به نكات مهمى كه در لابلاى همين بحث وجود دارد، توجه كرد:
1- (غزوه عبرت انگيز حنين )
(حنين ) سرزمينى است در نزديكى شهر طائف و چون اين غزوه در آنجا واقع شد به نام غزوه حنين معروف شده ، و در قرآن از آن تعبير به (يوم حنين ) شده است نام ديگر آن غزوه (اوطاس ) و غزوه (هوازن ) است (اوطاس نام
سرزمينى در همان حدود، و هوازن نام يكى از قبائلى است كه در آن جنگ با مسلمانان درگير بودند).
اين (غزوه ) از آنجا شروع شد كه بنا بگفته (ابن اثير) در كامل طايفه بزرگ (هوازن ) هنگامى كه از فتح مكه با خبر شدند رئيسشان (مالك بن عوف ) آنها را جمع كرد و به آنها گفت ممكن است (محمد) بعد از فتح مكه به جنگ با آنها برخيزد، و آنها گفتند پيش از آنكه او با ما نبرد كند صلاح در اين است كه ما پيش دستى كنيم .
هنگامى كه اين خبر به گوش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد به مسلمانان دستور داد آماده حركت به سوى سرزمين هوازن شوند.
گرچه درباره جريان اين جنگ و كليات آن در ميان مورخان تقريبا اختلافى نيست ولى در جزئيات آن روايات گوناگونى ديده مى شود كه كاملا متفق نيستند و ما آنچه را ذيلا به طور فشرده مى آوريم طبق روايتى است كه مرحوم طبرسى در (مجمع البيان ) آورده است .
در آخر ماه رمضان يا در ماه شوال سنه هشتم هجرت بود كه رؤ ساى طايفه هوازن نزد مالك بن عوف جمع شدند و اموال و فرزندان و زنان خود را بهمراه آوردند تا به هنگام درگيرى با مسلمانان هيچكس فكر فرار در سر نپروراند و به اين ترتيب وارد سرزمين (اوطاس ) شدند.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرچم بزرگ لشكر را بست و به دست على (عليه السلام ) داد و تمام كسانى كه براى فتح مكه پرچمدار بخشى از لشكر اسلام بودند بدستور پيامبر با همان پرچم به سوى ميدان حنين حركت كردند. پيامبر مطلع شد كه (صفوان ابن امية ) مقدار زيادى زره در اختيار دارد به نزد او فرستاد و يك صد زره به عنوان عاريت از او خواست ، (صفوان ) سؤ ال كرد براستى عاريه است يا غصب ؟ پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: عاريه اى است كه ما آنرا تضمين مى كنيم و سالم بر مى گردانيم صفوان يكصد زره به عنوان عاريت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داد، و خود شخصا با حضرت حركت كرد.
دو هزار نفر از مسلمانانى كه در فتح مكه اسلام را پذيرفته بودند به اضافه ده هزار نفر سربازان اسلام كه همراه پيامبر براى فتح مكه آمده بودند كه مجموعا دوازده هزار نفر مى شدند براى ميدان جنگ حركت كردند.
(مالك بن عوف ) كه مرد پر جرئت و با شهامتى بود به قبيله خود دستور داد غلافهاى شمشير را بشكنند و در شكافه اى كوه و دره هاى اطراف ، و لابلاى درختان ، بر سر راه سپاه اسلام كمين كنند، و به هنگامى كه در تاريكى اول صبح مسلمانان به آنجا رسيدند يكباره به آنان حمله ور شوند و لشكر را در هم بكوبند.
او اضافه كرد: محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مردان جنگى هنوز روبرو نشده است تا طعم شكست را بچشد!.
هنگامى كه پيامبر نماز صبح را با ياران خواند فرمان داد به طرف سرزمين (حنين ) سرازير شدند، در اين موقع بود كه ناگهان لشكر (هوازن ) از هر سو مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار دادند گروهى كه در مقدمه لشكر قرار داشتند (و در ميان آنها تازه مسلمانان مكه بودند) فرار كردند، و اين امر سبب شد كه باقيمانده لشكر به وحشت بيفتند و فرار كنند.
خداوند در اينجا آنها را با دشمنان به حال خود واگذارد و موقتا دست از حمايت آنها برداشت زيرا به جمعيت انبوه خود مغرور بودند، و آثار شكست در آنان آشكار گشت .
اما على (عليه السلام ) كه پرچمدار لشكر بود با عده كمى در برابر دشمن ايستادند و همچنان به پيكار ادامه دادند.
(در اين هنگام پيامبر در قلب سپاه قرار داشت ). و عباس عموى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و چند نفر ديگر از بنى هاشم كه مجموعا از نه نفر تجاوز نمى كردند و دهمين آنها (ايمن ) فرزند (ام ايمن ) بود اطراف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را گرفتند.
مقدمه سپاه به هنگام فرار و عقب نشينى از كنار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گذشت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عباس كه صداى بلند و رسائى داشت دستور داد فورا از تپه اى كه در آن نزديكى بود بالا رود و به مسلمانان فرياد زند (يا معشر المهاجرين و الانصار يا اصحاب سورة البقرة يا اهل بيعت الشجرة الى اين تفرون هذا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )).
(اى گروه مهاجران و انصار! و اى ياران سوره بقره ! و اى اهل بيعت شجره ! به كجا فرار مى كنيد؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين جا است !).
هنگامى كه مسلمانان صداى عباس را شنيدند باز گشتند و گفتند (لبيك ، لبيك ) مخصوصا انصار در اين بازگشت پيش قدم بودند، و حمله سختى از هر جانب به سپاه دشمن كردند، و با يارى پروردگار به پيشروى ادامه دادند، آنچنان كه طايفه (هوازن ) به طرز وحشتناكى به هر سو پراكنده شدند و پيوسته مسلمانان آنها را تعقيب مى كردند.
حدود يكصد نفر از سپاه دشمن كشته شد و اموالشان به غنيمت به دست مسلمانان افتاد و گروهى نيز اسير شدند).
و در پايان اين نقل تاريخى مى خوانيم كه پس از پايان جنگ نمايندگان قبيله هوازن خدمت پيامبر آمدند و اسلام را پذيرفتند و پيامبر محبت زياد به آنها كرد و حتى (مالك بن عوف ) رئيس و بزرگ آنها اسلام را پذيرفت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اموال و اسيرانش را به او بر گرداند، و رياست مسلمانان قبيله اش را به او واگذار كرد.
در حقيقت عامل مهم شكست مسلمانان در آغاز كار علاوه بر غرورى كه به خاطر كثرت جمعيت پيدا كردند وجود دو هزار نفر از افراد تازه مسلمان بود كه طبعا جمعى از منافقان ، و عده اى براى كسب غنائم جنگى و گروهى بى هدف در ميان آنها وجود داشتند، و فرار آنها در بقيه نيز اثر گذاشت .
و عامل پيروزى نهائى ، ايستادگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و على (عليه السلام ) و گروه اندكى از ياران و يادآورى خاطره پيمانه اى پيشين و ايمان به خدا و توجه به حمايت خاص او بود.
2- چه كسانى فرار كردند؟
شك نيست كه در اين ميدان اكثريت قريب به اتفاق در آغاز كار فرار كردند، و باقيمانده را طبق روايت فوق ده نفر، و بعضى حتى چهار نفر، و بعضى حداكثر حدود يكصد نفر نوشته اند.
و از آنجا كه طبق بعضى از روايات مشهور خلفاى نخستين نيز در جمع فرار كنندگان بودند، بعضى از مفسران اهل سنت سعى دارند كه اين فرار را يك امر طبيعى معرفى كنند.
نويسنده (المنار) در اينجا مى گويد: (به هنگامى كه رگبار تيرهاى دشمن متوجه مسلمين شد، گروهى كه از مكه به سپاه اسلام ملحق شده بودند، و در ميان آنها منافقان و افراد ضعيف الايمان و جستجوگران غنيمت قرار داشتند فرار كردند، و پشت به ميدان نمودند، باقيمانده لشكر (طبعا) مضطرب و پريشان شد، آنها نيز طبق (عادت ) و نه از روى ترس ! پا به فرار گذاشتند، و اين يك امر طبيعى است ، كه به هنگام فرار كردن يك گروه بقيه بدون توجه متزلزل مى شوند بنابر اين فرار آنها به معنى ترك يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و رها كردن
او در دست كفار نبود، كه مستحق غضب و خشم خداوند شوند)!
ما شرحى براى اين سخن ذكر نمى كنيم و داورى آن را به خوانندگان واگذار مى كنيم .
ذكر اين جمله نيز لازم است كه در (صحيح بخارى ) معتبرترين منابع اهل سنت ، هنگامى كه سخن از هزيمت و فرار مسلمين در اين ميدان به ميان آورده ، چنين نقل مى كند:
(فاذا عمر بن الخطاب فى الناس ، و قلت ما شاءن الناس ، قال امر الله ، ثم تراجع الناس الى رسول الله ...):
(ناگهان عمر بن خطاب در ميان مردم بود گفتم مردم چه كردند؟ گفت : قضاى الهى بود!، سپس مردم به سوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند).
(ولى اگر پيشداورى ها را كنار بگذاريم و قرآن را مورد توجه قرار دهيم مى بينيم كه گروه بندى در ميان فرار كنندگان قائل نشده است ، بلكه همه را يكسان مذمت مى كند، كه پا به فرار گذاشتند).
نمى دانيم چه تفاوتى بين جمله (ثم وليتم مدبرين ) كه در آيات فوق خوانديم ، و جمله ديگرى كه در آيه 16 سوره انفال گذشت مى باشد آنجا كه مى گويد: (و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الى فئة فقد باء بغضب من الله ):
(هر كس پشت به دشمن كند، به غضب پروردگار گرفتار خواهد شد، مگر كسى كه به منظور حمله به دشمن و يا پيوستن به گروهى از سربازان تغيير مكان دهد).
بنابر اين اگر اين دو آيه را در كنار هم قرار دهيم ثابت مى شود كه مسلمانان در آن روز مگر گروه كمى مرتكب خطاى بزرگى شدند، منتها بعدا
توبه كردند و بازگشتند.
3- ايمان و آرامش
(سكينة ) در اصل از ماده (سكون ) به معنى يك نوع حالت آرامش و اطمينان است ، كه هر گونه شك و دودلى و ترس و وحشت را از انسان دور مى سازد، و او را در برابر حوادث سخت و پيچيده ثابت قدم مى گرداند، (سكينه ) با ايمان رابطه نزديكى دارد، يعنى زائيده ايمان است ، افراد با ايمان هنگامى كه به ياد قدرت بى پايان خداوند مى افتند و لطف و مرحمت او را در نظر مى آورند ، موجى از اميد در دلشان پيدا مى شود، و اينكه مى بينيم در بعضى از روايات (سكينه ) به ايمان تفسير شده و در بعضى ديگر به يك نسيم بهشتى در شكل و صورت انسان همه بازگشت به همين معنى مى كند.
در قرآن مجيد سوره فتح آيه 4 مى خوانيم : (هو الذى انزل السكينة فى قلوب المؤ منين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم ): (او كسى است كه سكينه را در دلهاى مؤ منان فرو فرستاد، تا ايمانى بر ايمان آنها افزوده شود.
و در هر حال اين حالت فوق العاده روانى ، موهبتى است الهى و آسمانى كه در پرتو آن ، انسان مشكل ترين حوادث را در خود هضم مى كند، و يك دنيا آرامش و ثبات قدم در درون خويش احساس مى نمايد.
جالب توجه اينكه قرآن در آيات مورد بحث نمى گويد: (ثم انزل الله سكينة على رسوله و عليكم ) با اينكه تمام جمله هاى پيش از آن به صورت خطاب و با ضمير (كم ) ذكر شده است ، بلكه مى گويد (على المؤ منين )،
اشاره به اينكه منافقان و آنها كه طالبان دنيا در ميدان جهاد بودند سهمى از اين (سكينه ) و آرامش نداشتند، و تنها اين موهبت نصيب افراد با ايمان مى شود.
و در روايات مى خوانيم : اين نسيم بهشتى با انبياء و پيامبران خدا بوده است به همين دليل در حوادثى كه هر كس در برابر آن كنترل خويش را از دست مى دهد آنها روحى آرام و عزمى راسخ ، و اراده اى آهنين ، و تزلزل ناپذير داشتند.
نزول (سكينه ) بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميدان (حنين ) همانگونه كه گفتيم براى رفع اضطرابى بود كه از فرار كردن جمعيت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست داده بود، و گر نه او در اين صحنه چون كوه ثابت و پا بر جا بود، و هم چنين على (عليه السلام ) و گروه كوچكى از مسلمانان !
4 در آيات فوق اشاره به نصرت خداوند نسبت به مسلمانان در (مواطن كثيرة ) (ميدانهاى بسيار) شده است .
درباره تعداد جنگهائى كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شخصا در آن مبارزه كرد، يا با مسلمانان بود اما شخصا جنگ نكرد، و هم چنين ميدانهائى كه سپاه اسلام در مقابل دشمنان قرار گرفت ، ولى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آن حضور نداشت ، در ميان مورخان گفتگو بسيار است ، ولى از بعضى از روايات كه از طرق اهل بيت به ما رسيده استفاده مى شود كه عدد آنها به هشتاد مى رسيد.
در كتاب (كافى ) نقل شده كه يكى از خلفاى عباسى نذر كرده بود كه اگر از مسموميت نجات يابد، مال كثيرى به فقرا بدهد، هنگامى كه بهبودى يافت ، فقهائى كه اطراف او بودند درباره مبلغ آن اختلاف كردند و هيچكدام مدرك روشنى نداشتند، سرانجام از امام نهم (حضرت محمد بن على النقى (عليه السلام )
سؤ ال كرد، فرمود (كثير) (هشتاد) است ، وقتى از علت آن سؤ ال كردند حضرت به آيه فوق اشاره كرد و فرمود ما تعداد ميدانهاى نبرد اسلام و كفر را كه در آن مسلمانان پيروز شدند برشمرديم ، عدد آن هشتاد بود.
5- نكته اى كه توجه به آن امروز براى مسلمانان نهايت لزوم را دارد، اين است كه از حوادثى چون حادثه (حنين ) تجربه بيندوزند، و بدانند كثرت نفرات و جمعيت انبوهشان هرگز نبايد مايه غرورشان گردد، از جمعيت انبوه به تنهائى كارى ساخته نيست ، مساءله مهم وجود افراد ساخته شده و مؤ من و مصمم است ، هر چند گروه كوچكى باشند، همانگونه كه يك گروه كوچك سرنوشت جنگ (حنين ) را تغيير داد، بعد از آنكه انبوه جمعيت تا آزموده و ساخته نشده مايه هزيمت و شكست شده بودند.
مهم اين است كه افراد آنچنان با روح ايمان و استقامت و فداكارى پرورش يابند كه دلهايشان مركز سكينه الهى گردد، و در برابر سختترين طوفانهاى زندگى چون كوه پا بر جا و آرام بايستند.
آيه و ترجمه
ياءيها الذين ءامنوا إ نما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا و إ ن خفتم عيلة فسوف يغنيكم الله من فضله إ ن شاء إ ن الله عليم حكيم (28)
|
ترجمه :
28- اى كسانى كه ايمان آورده ايد مشركان ناپاكند لذا نبايد پس از امسال نزديك مسجد الحرام شوند و اگر از فقر مى ترسيد خداوند شما را از فضلش ، هر گاه بخواهد، بى نياز مى سازد خداوند دانا و حكيم است .
تفسير
مشركان حق ورود به مسجد الحرام را ندارند
گفتيم يكى از فرمانهاى چهارگانه اى كه على (عليه السلام ) در مراسم حج سال نهم هجرت ، به مردم مكه ابلاغ كرد اين بود كه از سال آينده هيچ يك از مشركان حق ورود به مسجد الحرام و طواف خانه كعبه را ندارد، آيه فوق اشاره به اين موضوع و فلسفه آن است .
نخست مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد مشركان آلوده و ناپاكند، بنابر اين نبايد بعد از امسال نزديك مسجد الحرام شوند) (يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا).
آيا اين آيه دليل بر نجس بودن مشركان به همان مفهوم فقهى است يا نه ؟ در ميان فقهاء و مفسران گفتگو است ، و براى تحقيق معنى آيه لازم است روى كلمه (نجس ) قبلا بررسى شود.
(نجس ) بر وزن (هوس ) معنى مصدرى دارد، و به عنوان تاءكيد و مبالغه به معنى وصفى نيز به كار مى رود.
(راغب ) در كتاب (مفردات ) درباره معنى اين كلمه مى گويد: (نجاست و نجس ) به معنى هر گونه پليدى است و آن بر دو گونه است ، يك نوع پليدى حسى ، و ديگرى پليدى باطنى است .
و (طبرسى ) در (مجمع البيان ) مى گويد: به هر چيزى كه طبع انسان از
آن متنفر است (نجس ) گفته مى شود.
به همين دليل اين واژه در موارد زيادى به كار مى رود كه مفهوم آن يعنى نجاست و آلودگى ظاهرى وجود ندارد، مثلا دردهائى را كه دير درمان مى پذيرد، عرب نجس مى گويد، اشخاص پست و شرور با اين كلمه توصيف مى شوند، پيرى و فرسودگى بدن را نيز نجس مى نامند.
و از اينجا روشن مى شود كه با توجه به آيه فوق به تنهائى نمى توان قضاوت كرد كه اطلاق كلمه (نجس ) بر مشركان به اين خاطر است كه جسم آنها آلوده است ، همانند آلوده بودن خون و بول و شراب و يا اينكه به خاطر عقيده بت پرستى يك نوع آلودگى درونى دارند. و به اين ترتيب براى اثبات نجاست كفار به اين آيه نميتوان استدلال كرد، بلكه بايد دلائل ديگرى را جستجو كنيم .
سپس در پاسخ افراد كوته بينى كه اظهار مى داشتند اگر پاى مشركان از مسجد الحرام قطع شود، كسب و كار و تجارت ما از رونق مى افتد، و فقير و بيچاره خواهيم شد، مى گويد: (و اگر از فقر و احتياج مى ترسيد، به زودى خداوند اگر بخواهد از فضلش شما را بى نياز مى سازد) (و ان خفتم عيلة فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء)
همانگونه كه به عالى ترين وجهى بى نياز ساخت ، و با گسترش اسلام در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سيل زائران خانه خدا به سوى مكه به حركت در آمد، و اين موضوع تا به امروز ادامه دارد، و مكه كه از نظر جغرافيائى در مناسبترين شرايط قرار دارد، و در ميان يك مشت كوههاى خشك و سنگلاخهاى بى آب و علف است ، به صورت يك شهر بسيار آباد و يك كانون مهم داد و ستد و تجارت درآمده است .
و در پايان آيه اضافه مى كند: (خداوند عليم و حكيم است ) (ان الله عليم حكيم ).
و هر دستورى مى دهد بر طبق حكمت است و از نتايج آينده آن كاملا آگاه
و با خبر مى باشد.
آيه و ترجمه
قتلوا الذين لا يؤ منون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اءوتوا الكتب حتى يعطوا الجزية عن يد و هم صغرون (29)
|
ترجمه :
29- با كسانى از اهل كتاب كه ايمان به خدا، و نه به روز جزا دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مى شمرند، و نه آئين حق را مى پذيرند، پيكار كنيد، تا زمانى كه جزيه را به دست خود با خضوع و تسليم بپردازند.
تفسير
وظيفه ما در برابر اهل كتاب
در آيات گذشته سخن از وظيفه مسلمانان در برابر (بت پرستان ) بود، آيه مورد بحث و آيات آينده تكليف مسلمين را با (اهل كتاب ) روشن مى سازد.
در اين آيات در حقيقت اسلام براى آنها يك سلسله احكام حد وسط ميان (مسلمين ) و (مشركين ) قائل شده است ، زيرا اهل كتاب از نظر پيروى از يك دين آسمانى شباهتى با مسلمانان دارند، ولى از جهتى نيز شبيه به مشركان هستند، به همين دليل اجازه كشتن آنها را نمى دهد در حالى كه اين اجازه را درباره بت پرستانى كه مقاومت به خرج مى دادند، مى داد، زيرا برنامه ، برنامه ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كره زمين بوده است .
ولى در صورتى اجازه كنار آمدن با اهل كتاب را مى دهد كه آنها حاضر
شوند به صورت يك اقليت سالم مذهبى با مسلمانان زندگى مسالمت آميز داشته باشند، اسلام را محترم بشمرند و دست به تحريكات بر ضد مسلمانان و تبليغات مخالف اسلام نزنند، و يكى ديگر از نشانه هاى تسليم آنها در برابر اين نوع همزيستى مسالمت آميز آن است كه (جزيه ) را كه يك نوع ماليات سرانه است ، بپذيرند و هر ساله مبلغى مختصر كه حدود و شرايط آن در بحثهاى آينده به خواست خدا مشخص خواهد شد، تحت اين عنوان به حكومت اسلامى بپردازند.
در غير اين صورت اجازه مبارزه و پيكار با آنها را صادر مى كند، دليل اين شدت عمل را در لابلاى سه جمله در آيه مورد بحث روشن مى سازد.
نخست مى گويد: (با كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارند، پيكار كنيد) (قاتلوا الذين لا يؤ منون بالله و لا باليوم الاخر)
اما چگونه اهل كتاب مانند يهود و نصارى ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند، با اينكه به ظاهر مى بينيم هم خدا را قبول دارند و هم معاد را، اين به خاطر آن است كه ايمان آنان آميخته به خرافات و مطالب بى اساس است .
اما در مورد ايمان به مبداء و حقيقت توحيد (اولا) گروهى از يهود همانطور كه در آيات بعد خواهد آمد عزيز را فرزند خدا مى دانستند، و مسيحيان عموما، ايمان به الوهيت مسيح و تثليث (خدايان سه گانه ) دارند.
ثانيا همانگونه كه در آيات آينده نيز اشاره شده آنها گرفتار شرك در عبادت بودند، و عملا دانشمندان و پيشوايان مذهبى خود را مى پرستيدند، بخشش گناه را كه مخصوص خدا است از آنها مى خواستند، و احكام الهى را كه آنان تحريف كرده بودند به رسميت مى شناختند.
و اما ايمان آنها به معاد، يك ايمان تحريف يافته است ، زيرا معاد را چنانكه از سخنان آنها استفاده مى شود، منحصر به معاد روحانى مى دانند. بنابر اين هم ايمانشان به مبداء مخدوش است و هم به معاد.
سپس به دومين صفت آنها اشاره مى كند كه آنها در برابر محرمات الهى تسليم نيستند، و آنچه را كه خدا و پيامبرش تحريم كرده ، حرام نمى شمرند (و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله ).
ممكن است منظور از رسول او موسى (عليه السلام ) و مسيح (عليه السلام ) باشد، زيرا آنها به محرمات آئين خود نيز عملا وفادار نيستند، و بسيارى از اعمالى كه در آئين موسى (عليه السلام ) يا مسيح (عليه السلام ) تحريم شده است مرتكب مى شوند، نه تنها مرتكب مى شوند، گاهى حكم به حلال بودن آن نيز مى كنند!.
و ممكن است منظور از رسوله پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد، يعنى اين كه فرمان جهاد در برابر آنها داده شده است به خاطر آن است كه آنها در برابر آنچه خداوند به وسيله پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تحريم كرده تسليم نيستند، و مرتكب همه گونه گناه مى شوند.
اين احتمال نزديكتر به نظر مى رسد و شاهد آن آيه 33 همين سوره است كه به زودى تفسير آن خواهد آمد، آنجا كه مى گويد: (هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ) او كسى است كه پيامبرش را با هدايت دين حق فرستاد).
به علاوه كلمه رسوله هنگامى كه در قرآن به طور مطلق گفته مى شود منظور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است . و از اين گذشته اگر منظور پيامبر خودشان بود بايد به صورت (مفرد) نگويد بلكه به صورت (تثنيه ) يا (جمع ) بگويد براى خود رسول يا رسولانى داشته اند، همانگونه كه در آيه 13 سوره يونس آمده است (و جائتهم رسلهم بالبينات ).
يعنى (پيامبران آنها دلايل روشن براى آنان آورده اند) (نظير اين تعبير در آيات ديگرى از قرآن نيز ديده مى شود).
ممكن است گفته شود در اين صورت آيه از قبيل توضيح واضحات خواهد بود، زيرا بديهى است كه غير مسلمانان همه محرمات آئين اسلام را قبول ندارند.
ولى بايد توجه داشت كه منظور از بيان اين صفات بيان علت مجاز بودن جهاد در برابر آنها است يعنى به اين دليل جهاد با آنان جايز است كه محرمات اسلامى را نپذيرفته و آلوده گناهان زيادى هستند، اگر مقاومت كنند و از صورت يك اقليت سالم خارج شوند مى توان با آنها مبارزه كرد.
بالاخره به سومين صفت آنها اشاره كرده ، مى گويد: آنها به طور كلى آئين حق را قبول ندارند) (و لا يدينون دين الحق ).
باز در مورد اين جمله دو احتمال گذشته وجود دارد، ولى ظاهر اين است كه منظور از (دين حق ) همان آئين اسلام است كه در چند آيه بعد به آن اشاره شده است .
ذكر اين جمله بعد از ذكر عدم اعتقاد آنها به محرمات اسلامى ، از قبيل ذكر عام بعد از خاص است ، يعنى نخست به آلوده بودن آنها به بسيارى از محرمات اشاره مى كند، زيرا اين آلودگى مخصوصا چشمگير است : آلودگى به شراب ، رباخوارى ، خوردن گوشت خوك ، و ارتكاب بسيارى از بيبند و باريهاى جنسى كه روز به روز در ميان آنها بيشتر و گسترده تر مى شود.
سپس مى گويد اصولا اينها در برابر آئين حق تسليم نيستند يعنى اديان آنها از مسير اصلى منحرف شده بسيارى از حقايق را به دست فراموشى سپرده اند و انبوهى از خرافات را به جاى آن نشانيده اند، به همين دليل يا بايد انقلاب تكاملى اسلام را بپذيرند و دنياى فكرى مذهبى خود را نوسازى كنند، و يا حد اقل به صورت يك اقليت سالم در كنار مسلمانها قرار گيرند، و شرائط زندگى مسالمت آميز را بپذيرند.
پس از ذكر اين اوصاف سه گانه كه در حقيقت مجوز مبارزه با آنها است مى گويد: (اين حكم درباره آنها است كه اهل كتابند) (من الذين اوتوا الكتاب ).
كلمه (من ) به اصطلاح در اينجا (بيانيه ) است نه (تبعيضيه ) و به تعبير ديگر
قرآن مى گويد همه پيروان كتب آسمانى پيشين (متاءسفانه ) گرفتار اين انحرافات مذهبى شده اند و اين حكم درباره همه آنها است .
بعد تفاوتى را كه آنها با مشركان و بت پرستان دارند در ضمن يك جمله بيان كرده و مى گويد اين مبارزه تا زمانى خواهد بود كه جزيه را بپردازند در حالى كه تسليم باشند (حتى يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون ).
(جزية ) از ماده (جزاء) به معنى مالى است كه از غير مسلمانان كه در پناه حكومت اسلامى قرار مى گيرند گرفته مى شود و اين نامگذارى به خاطر آن است كه آن را به عنوان جزاء در برابر حفظ مال و جانشان به حكومت اسلامى مى پردازند. (اين مطلبى است كه از سخنان راغب در كتاب مفردات استفاده مى شود)
(صاغر) از ماده (صغر) (بر وزن پسر) به معنى كسى است كه به كوچكى راضى شود و منظور از آن در آيه فوق آن است كه پرداختن جزيه بايد به عنوان خضوع در برابر آئين اسلام و قرآن بوده باشد، و به تعبير ديگر نشانه اى براى همزيستى مسالمت آميز و قبول موقعيت يك اقليت سالم و محترم در برابر اكثريت حاكم بوده باشد.
و اينكه بعضى از مفسران آنرا به عنوان تحقير و توهين و اهانت و سخريه اهل كتاب كرده اند، نه از مفهوم لغوى كلمه استفاده مى شود و نه با روح تعليمات اسلام سازگار است و نه با ساير دستوراتى كه درباره طرز رفتار با اقليتهاى مذهبى به ما رسيده است تطبيق مى كند.
نكته قابل توجه ديگر اينكه در آيه فوق گر چه در ميان شرائط (ذمه ) تنها (جزيه ) مطرح شده است ، ولى تعبير به (هم صاغرون ) يك اشاره اجمالى به ساير شرائط ذمه است ، زيرا از آن استفاده مى شود كه آنها فى المثل در محيط اسلامى دست به تبليغات بر ضد مسلمانها نزنند، با دشمنان آنها همكارى نكنند،
و در راه پيشرفتهايشان سد و مانعى ايجاد ننمايند، زيرا اين امور با روح خضوع و تسليم و همكارى سازگار نيست .
جزيه چيست ؟
(جزيه ) يك نوع ماليات سرانه اسلامى است كه به افراد تعلق مى گيرد، نه بر اموال و اراضى ، و به تعبير ديگر ماليات سرانه سالانه است .
بعضى معتقدند كه ريشه اصلى آن غير عربى است و از (كزيت ) كلمه فارسى باستانى كه به معنى مالياتى است كه براى تقويت ارتش اخذ مى شود، گرفته شده ولى بسيارى معتقدند كه اين لغت يك لغت عربى خالص است ، و همانگونه كه سابقا نقل كرديم از ماده جزاء گرفته شده ، به مناسبت اينكه ، ماليات مزبور جزاى امنيتى است كه حكومت اسلامى براى اقليتهاى مذهبى فراهم مى سازد.
(جزيه ) قبل از اسلام هم بوده است ، بعضى معتقدند نخستين كسى كه جزيه گرفت انوشيروان پادشاه ساسانى بود، ولى اگر اين مطلب را مسلم ندانيم ، حد اقل انوشيروان كسى بود كه از ملت خود جزيه مى گرفت ، و از همه كسانى كه بيش از بيست سال و كمتر از پنجاه سال داشتند و از كاركنان حكومت نبودند، از هر نفر به تفاوت 12 يا 8 يا 6 يا 4 درهم ماليات سرانه اخذ مى كرد. فلسفه اصلى اين ماليات را چنين نوشته اند كه دفاع از موجوديت و استقلال و امنيت يك كشور وظيفه همه افراد آن كشور است ، بنابر اين هر گاه جمعى عملا براى انجام اين وظيفه قيام كنند، و عده اى ديگر به خاطر اشتغال به كسب و كار نتوانند در صف سربازان قرار گيرند وظيفه گروه دوم اين است كه هزينه جنگجويان و حافظان امنيت را به صورت يك ماليات سرانه در سال بپردازند.
قرائنى در دست داريم كه اين فلسفه را در مورد جزيه چه قبل از دوران اسلام و چه در دوران اسلامى تاييد مى كند.
گروه سنى جزيه دهندگان در عصر انوشيروان كه هم اكنون نقل كرديم (ما بين بيست تا پنجاه سال ) گواه روشنى بر اين مطلب است ، زيرا اين گروه سنى در حقيقت مربوط به كسانى بوده است كه قدرت حمل اسلحه و شركت در حفظ امنيت و استقلال كشور را داشته اند، ولى به خاطر اشتغال به كسب و كار بجاى آن جزيه مى پرداختند.
گواه ديگر اينكه در اسلام جزيه بر مسلمانان لازم نيست ، زيرا جهاد بر همه واجب است و به هنگام لزوم همگى بايد در ميدان نبرد در برابر دشمن حاضر شوند، اما چون اقليتهاى مذهبى از شركت در جهاد معافند بجاى آن بايد جزيه بپردازند، تا از اين طريق در حفظ امنيت كشور اسلامى كه در آن آسوده زندگى مى كنند سهمى داشته باشند.
و نيز معاف بودن كودكان اقليتهاى مذهبى و هم چنين زنان ، پير مردان و نابينايانشان از حكم جزيه دليل ديگرى بر اين موضوع است .
از آنچه گفته شد روشن مى شود كه جزيه تنها يك نوع كمك مالى است ، كه از طرف اهل كتاب در برابر مسئوليتى كه مسلمانان به منظور تاءمين امنيت جان و مال آنها به عهده مى گيرند، پرداخت مى گردد.
بنابر اين آنها كه جزيه را يك نوع حق تسخير به حساب آورده اند، توجه به روح و فلسفه آن نداشته اند، آنها به اين حقيقت توجه نكرده اند كه اهل كتاب هنگامى كه به صورت اهل ذمه در آيند حكومت اسلامى موظف است آنان را از هر گونه تعرض و آزارى مصونيت بدهد. و با توجه به اينكه آنها در برابر پرداخت جزيه علاوه بر استفاده از مصونيت و امنيت هيچ گونه تعهدى از نظر شركت در ميدان جنگ و كليه امور دفاعى و امنيتى بر عهده ندارند، روشن مى شود كه مسئوليت آنها در برابر حكومت اسلامى به مراتب از مسلمانان كمتر است .
يعنى آنها با پرداخت مبلغ ناچيزى در سال از تمام مزاياى حكومت اسلامى استفاده مى كنند، و با مسلمانان برابر مى شوند، در حالى كه در متن حوادث و در برابر خطرات قرار ندارند.
از جمله دلايل روشنى كه اين فلسفه را تاءييد مى كند، اين است كه در عهدنامه هائى كه در دوران حكومت اسلامى ميان مسلمانان و اهل كتاب در زمينه جزيه منعقد مى شد، به اين موضوع تصريح گرديده است ، كه اهل كتاب موظفند جزيه بپردازند، و در برابر، مسلمانان موظفند امنيت آنها را تامين كنند، و حتى اگر دشمنانى از خارج به مقابله و آزار آنها برخيزند، حكومت اسلامى از آنها دفاع خواهد كرد.
اين عهد نامه ها فراوان است كه به عنوان نمونه يكى را ذيلا مى آوريم ، و آن عهدنامه اى است كه (خالد بن وليد) با مسيحيان اطراف (فرات ) منعقد كرد.
متن عهدنامه چنين است :
(هذا كتاب من خالد بن وليد لصلوبا ابن نسطونا و قومه ، انى عاهدتكم على الجزية و المنعة ، فلك الذمة و المنعة ، و ما منعناكم فلنا الجزية و الا فلا، كتب سنة اثنتى عشرة فى صفر).
(اين نامه اى است از (خالد بن وليد) به (صلوبا) (بزرگ مسيحيان ) و جمعيتش ، من با شما پيمان مى بندم بر جزيه و دفاع ، و در برابر آن شما در حمايت ما قرار داريد و ما دام كه ما از شما حمايت مى كنيم ، حق گرفتن جزيه داريم ، و الا حقى نخواهيم داشت ، اين عهدنامه در سال دوازده هجرى در ماه صفر نوشته شد).
جالب اينكه مى خوانيم هر گاه در حمايت از آنها كوتاهى مى شد، جزيه را
به آنها باز مى گرداندند، و يا اصلا از آنها نمى گرفتند!
توجه به اين نكته نيز لازم است ، كه جزيه اندازه مشخصى ندارد، و ميزان آن بستگى به توانائى جزيه دهندگان دارد، ولى آنچه از تواريخ اسلامى به دست مى آيد اين است كه غالبا مبلغ مختصرى در اين زمينه قرار داده مى شد. و اين مبلغ گاهى در حدود يك دينار در سال بيشتر نبود، و حتى گاهى در عهدنامه ها قيد مى شد كه جزيه دهندگان موظفند به مقدار توانائيشان جزيه بپردازند.
از مجموع آنچه گفته شد ايرادهاى گوناگون و سمپاشى هائى كه در زمينه اين حكم اسلامى مى شود، از ميان خواهد رفت ، و ثابت مى شود كه اين يك حكم عادلانه و منطقى است .