انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 144 - 160 اعراف

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


قال يموسى إ نى اصطفيتك على الناس برسلتى و بكلمى فخذ ما ءاتيتك و كن من الشكرين (144)
و كتبنا له فى الا لواح من كل شى ء موعظة و تفصيلا لكل شى ء فخذها بقوة و أ مر قومك يأ خذوا بأ حسنها سأ وريكم دار الفسقين (145)

 


ترجمه :
144 - (خداوند) گفت : اى موسى من تو را بر مردم با رسالتهاى خويش و با سخن گفتنم (با تو) برگزيدم پس آنچه را به تو داده ام بگير و از شكرگزاران باش .
145 - و براى او در الواح اندرزى از هر موضوعى نوشتيم و بيانى از هر چيز كرديم پس آن را با جديت بگير و به قوم خود بگو به نيكوترين آنها عمل كنند (و آنها كه به مخالفت برخيزند كيفرشان دوزخ است ) و به زودى (اين ) دار فاسقان را به شما نشان خواهيم داد.
تفسير :
الواح تورات
سرانجام در آن ميعادگاه بزرگ ، خداوند، شرايع و قوانين آئين خود را بر موسى (عليه السلام ) نازل كرد.
نخست به او فرمود: اى موسى ! من ترا بر مردم برگزيدم ، و رسالات خود را به تو دادم ، و ترا به موهبت سخن گفتن با خودم نائل كردم (قال
موسى انى اصفيتك على الناس برسالاتى و بكلامى ).
اكنون كه چنين است آنچه را به تو دستور داده ام بگير و در برابر اين همه موهبت ، از شكرگزاران باش (فخذ ما آتيتك و كن من الشاكرين ).
آيا از اين آيه استفاده مى شود كه تكلم با خدا از امتيازات مخصوص موسى (عليه السلام ) در ميان پيامبران بود؟ يعنى تو را از ميان پيامبران براى اين كار برگزيدم ؟. حق اين است كه آيه فوق در صدد اثبات چنين مطلبى نيست ، بلكه به قرينه ذكر رسالات ، كه همه پيامبران دارا بودند، هدف آيه بيان دو امتياز بزرگ موسى (عليه السلام ) بر توده مردم است ، يكى دريافت رسالات خدا، و ديگرى گفتگوى با پروردگار كه هر دو مقام رهبرى او را در ميان امت خويش تثبيت ميكرد.
سپس اضافه ميكند كه در الواحى كه بر موسى (عليه السلام ) نازل كرديم ، از هر موضوعى پند و اندرز كافى و شرح و بيان مسائل مورد نياز در امور دين و دنيا و فرد و اجتماع براى او نوشتيم (و كتبنا له فى الالواح من كل شى ء موعظة و تفصيلا لكل شى ء).
سپس به او دستور داديم كه با نهايت جديت و قوت اراده اين فرمانها را برگير (فخذها بقوة ).
و به قوم خود نيز فرمان ده كه بهترين آنها را انتخاب كنند (و أ مر قومك ياخذوا باحسنها).
و نيز به آنها اخطار كن كه مخالفت با اين فرمانها و فرار از زير بار مسئوليتها و وظائف ، نتيجه دردناكى دارد، و پايانش دوزخ است و به زودى جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهيم داد (ساريكم دار الفاسقين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - ظاهر آيه اين است كه خداوندالواحى بر موسى (عليه السلام ) نازل كرد كه شرايع و قوانين تورات در آن نوشته شده بود، نه اينكه الواحى در دست موسى (عليه السلام ) بود و فرمان خدا اين دستورات در آن منعكس گرديد، اما اينكه اين الواح چگونه بوده ؟ و از چه جنس و ماده اى ؟ در قرآن ، بحثى از آن به ميان نيامده ، تنها كلمه الواح به طور سربسته آمده است ، و اين كلمه جمع لوح است ، كه در اصل از ماده لاح يلوح به معنى ظاهر شدن و درخشيدن گرفته شده و چون با نوشتن بر روى يك صفحه ، مطالب آشكار مى گردد و مى درخشد، به صفحه اى كه بر آن چيزى مى نويسند لوح مى گويند ولى در روايات و گفتار مفسران احتمالات گوناگونى پيرامون كيفيت و جنس اين لوح آمده است ، كه چون هيچكدام جنبه قطعى نداشت از ذكر آنها خوددارى شد.
2 - از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه خداوند با موسى (عليه السلام ) سخن گفت ، سخن گفتن خدا با موسى (عليه السلام ) از اين طريق بوده است كه امواج صوتى را در فضا يا اجسام مى آفريد، گاهى اين امواج صوتى از لابلاى شجره وادى ايمن ، و گاهى در كوه طور به گوش موسى ميرسيد، و اينكه بعضى از افرادى كه جمود بر الفاظ دارند پنداشته اند اينگونه آيات دليل بر تجسم خدا است ، بسيار بى اساس است .
البته شك نيست كه اين كلام چنان بوده است كه موسى (عليه السلام ) با شنيدن آن ، شك نداشت كه از طرف خداوند و براى سخن گفتن با او است ، اين علم براى موسى (عليه السلام ) يا از طريق وحى و الهام حاصل شده بود و يا از قرائن ديگر.
3 - از تعبير من كل شى ء موعظة چنين استفاده مى شود كه همه مواعظ و اندرزها و مسائل لازم در الواح موسى (عليه السلام ) نبود، زيرا ميگويد از هر چيزى ، اندرزى براى او نوشتيم ، و اين به خاطر آن است كه آئين موسى (عليه السلام ) آخرين آئين و شخص ‍ موسى (عليه السلام ) خاتم انبياء نبود، و مسلما در آن زمان به مقدار استعداد مردم ، احكام الهى نازل گشت ، ولى هنگامى كه مردم جهان به آخرين مرحله از تعليمات انبياء رسيدند، آخرين دستور كه شامل همه نيازمنديهاى مادى و معنوى مردم بود نازل گرديد.
و از اينجا روشن ميشود اينكه در بعضى از روايات در زمينه ترجيح مقام على (عليه السلام ) بر مقام موسى (عليه السلام ) آمده است كه على (عليه السلام ) آگاه به همه قرآن بود و در قرآن بيان همه چيز آمده است (نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء) در حالى كه در تورات بخشى از اين مسائل آمده ، طبق همين مطلب است .
4 - اينكه در آيه بالا ميخوانيم بهترين اين دستورات را بگيرند نه به اين معنى است كه در ميان آنها، بد و خوب بوده است و آنها وظيفه داشته اند خوبها را بگيرند و بدها را رها كنند، و يا خوب و خوبتر داشته ، و موظف بوده اند تنها خوبترها را انتخاب نمايند، بلكه گاهى كلمه افعل تفضيل به معنى صفت مشبهه مى آيد و آيه مورد بحث ظاهرا از اين قبيل است ، يعنى احسن به معنى حسن است ، اشاره به اينكه جميع اين دستورات حسن است و نيك .
اين احتمال نيز در آيه فوق وجود دارد كه و
افعل تفضيل بوده باشد، اشاره به اينكه در ميان اين دستورات ، امورى مجاز شمرده شده است (همانند قصاص ) و امورى از آن بهتر معرفى شده (همانند عفو و گذشت ) يعنى به پيروانت بگو كه تا ميتوانند آنچه بهتر است انتخاب كنند، فى المثل عفو را بر قصاص (جز در موارد خاص ) ترجيح دهند.
5 - در مورد جمله ساريكم دار الفاسقين (بزودى خانه فاسقان را به شما نشان مى دهم ) ظاهر اين است كه منظور از آن ، دوزخ ميباشد، كه قرارگاه كسانى است كه از اطاعت فرمان خدا و انجام وظائف خويش خارج شده اند.
اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه منظور اين است كه اگر با اين دستورات مخالفت كنيد به همان سرنوشتى گرفتار خواهيد شد كه قوم فرعون و فاسقان و گنهكاران ديگر، به آن گرفتار شده اند، و سرزمين شما تبديل به دار فاسقان خواهد شد.
آيه و ترجمه


سأ صرف عن ءايتى الذين يتكبرون فى الا رض بغير الحق و إ ن يروا كل ءاية لا يؤ منوا بها و إ ن يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و إ ن يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بأ نهم كذبوا بايتنا و كانوا عنها غفلين (146)
و الذين كذبوا بايتنا و لقاء الاخرة حبطت أ عملهم هل يجزون إ لا ما كانوا يعملون (147)

 


ترجمه :
146 - به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبر ميورزند از ايمان به آيات خود منصرف ميسازيم (بطورى كه ) اگر هر آيه و نشانه اى را ببينند به آن ايمان نمى آورند و اگر راه هدايت را ببينند راه خود انتخاب نمى كنند و اگر طريق گمراهى را ببينند راه خود انتخاب ميكنند (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند.
147 - و كسانى كه آيات ما و لقاى رستاخيز را تكذيب (و انكار) كنند اعمالشان نابود ميگردد آيا جز آنچه را عمل كرده اند پاداش داده ميشوند.
تفسير :
سرنوشت متكبران بحثى كه در اين دو آيه آمده است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيات گذشته در زمينه سرنوشت فرعون و فرعونيان و سركشان بنى اسرائيل است ، خداوند در اين آيات اين حقيقت را بيان مى كند كه اگر فرعونيان و يا سركشان
بنى اسرائيل با مشاهده آنهمه معجزات و شنيدن آن همه آيات الهى به راه نيامدند به خاطر آن است كه ما افراد متكبر و خودخواه را كه در برابر حق جبهه گيرى ميكنند - به جرم اعمالشان - از قبول حق باز ميداريم و به تعبير ديگر اصرار و ادامه به سركشى و تكذيب آيات الهى آنچنان در فكر و روح انسان اثر ميگذارد كه به صورت موجودى انعطاف ناپذير و غير قابل نفوذ در برابر حق درمى آيد.
لذا نخست مى فرمايد: بزودى كسانى را كه در زمين ، به غير حق تكبر ورزيدند از آيات خود، منصرف مى سازيم (ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق ).
و از اينجا روشن مى شود كه آيه فوق ، هيچگونه منافاتى با دلائل عقلى ندارد كه براى توجيه آن ، همانند بسيارى از مفسران ، مرتكب خلاف ظاهر شويم ، اين يك سنت الهى است كه نسبت به آنها كه لجاجت و سركشى را به آخرين حد ميرسانند، توفيق هر گونه هدايت و راهيابى را سلب مى كند، و به تعبير ديگر: اين خاصيت اعمال زشت خود آنها است كه با توجه به انتساب همه اسباب به خدا كه مسبب الاسباب نهائى است به او نسبت داده شده است .
اين موضوع نه موجب جبر است و نه محذور ديگر، تا بخواهيم دست به توجيه آيه بزنيم .
ضمنا بايد توجه داشت كه ذكر بغير الحق بعد از تكبر به عنوان تاكيد است ، زيرا هميشه تكبر و خود برتربينى و تحقير بندگان خدا، بدون حق است اين تعبير همانند آيه 61 از سوره بقره ميباشد آنجا كه ميگويد: و يقتلون النبيين بغير الحق (آنها كه پيامبران را بناحق ميكشند).
بخصوص اينكه با كلمه فى الارض همراه است ، كه به معنى سركشى و طغيان در روى زمين مى آيد، و مسلما چنين عملى ، هميشه به غير حق است .
سپس به سه قسمت از صفات اين گونه افراد متكبر و سركش و چگونگى
سلب توفيق حقپذيرى از آنها اشاره كرده ميفرمايد:
آنها اگر تمام آيات و نشانه هاى الهى را ببينند، ايمان نمى آورند! (و ان يروا كل آيه لا يؤ منوا بها).
و نيز اگر راه راست و طريق درست را مشاهده كنند، انتخاب نخواهند كرد (و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا).
و به عكس اگر راه منحرف و نادرست را ببينند، راه خود انتخاب ميكنند (و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا).
بعد از ذكر اين صفات سه گانه كه همگى حكايت از انعطاف ناپذيريشان در برابر حق ميباشد، اشاره به دليل آن كرده ميگويد: اينها همه به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند (ذلك بانهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين ).
شك نيست كه تنها با يك يا چند مرتبه ، تكذيب آيات الهى ، انسان استحقاق چنان سلب توفيقى پيدا نخواهد كرد، و راه توبه و بازگشت ، هنوز به روى او باز است ، ولى بدون شك ادامه و اصرار در اين راه ، او را به جائى ميرساند كه حس تشخيص نيك و بد و راه راست و منحرف (رشد و غى ) از او سلب ميگردد.
آيه بعد كيفر چنين اشخاصى را بيان كرده ميگويد: آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و لقاى رستاخيز را منكر شوند اعمالشان به كلى حبط و نابود ميگردد (و الذين كذبوا باياتنا و لقاء الاخرة حبطت اعمالهم
حبط به معنى باطل و بيخاصيت نمودن عمل است ، يعنى اين گونه افراد حتى اگر كار خيرى انجام دهند، نتيجه اى براى آنها نخواهد داشت (توضيح
بيشتر درباره اين موضوع را در ذيل آيه 217 سوره بقره بيان كرده ايم ).
و در پايان آيه چنين اضافه مى كند، اين سرنوشت براى آنها، جنبه انتقامى ندارد، اين نتيجه اعمال خود آنها است ، بلكه عين اعمال آنها است كه در برابرشان مجسم شده ، آيا آنها جز اعمالى را كه انجام مى دادند، جزا داده ميشوند؟ (هل يجزون الا ما كانوا يعملون ).
اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه دليل بر تجسم اعمال ، و حضور خود اعمال نيك و بد در قيامت مى باشد.
آيه و ترجمه


و اتخذ قوم موسى من بعده من حليهم عجلا جسدا له خوار أ لم يروا أ نه لا يكلمهم و لا يهديهم سبيلا اتخذوه و كانوا ظلمين (148)
و لما سقط فى أ يديهم و رأ وا أ نهم قد ضلوا قالوا لئن لم يرحمنا ربنا و يغفر لنا لنكونن من الخسرين (149)

 


ترجمه :
148 - قوم موسى بعد از (رفتن ) او (به ميعادگاه خداوند) از زيور آلات خود گوساله اى ساختند، جسد بيروحى بود كه صداى گاو داشت ! آيا آنها نمى ديدند كه با آنان سخن نميگويد و به راه (راست ) هدايتشان نميكند، آنرا (خداى خود انتخاب كردند و ظالم بودند.
149 - و هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد و ديدند گمراه شده اند گفتند اگر پروردگار ما، به ما رحم نكند و ما را نيامرزد به طور قطع از زيانكاران خواهيم بود.
تفسير :
آغاز گوساله پرستى يهود
در اين آيات ، يكى از حوادث اسفناك و در عين حال تعجب آورى كه بعد از رفتن موسى (عليه السلام ) به ميقات در ميان بنى اسرائيل رخ داد، بازگو شده است و آن جريان گوساله پرستى آنها است كه به دست شخصى به نام سامرى و با استفاده از زيورآلات بنى اسرائيل ، انجام گرفت .
اهميت اين داستان به اندازهاى است كه قرآن در چهار سوره به آن اشاره كرده است ، در سوره بقره آيه 51 و 54 و 92 و 93 و در نساء آيه 153 و در اعراف آيات مورد بحث ، و در طه آيه 88 به بعد.
البته اين حادثه ، همانند ساير پديده هاى اجتماعى بدون زمينه و بدون مقدمه نبوده است ، زيرا از يكسو بنى اسرائيل ساليان دراز در مصر شاهد گاوپرستى يا گوساله پرستى مصريان بودند، و از سوى ديگر به هنگامى كه از رود نيل عبور كردند صحنه بت پرستى (گاوپرستى ) قومى كه در آن سوى نيل زندگى ميكردند، توجه آنها را جلب كرد، و چنانكه در آيات قبل گذشت ، از موسى (عليه السلام ) تقاضاى بتى همانند آنها كردند، كه موسى شديدا آنانرا ملامت و سرزنش كرد.
تمديد ميقات موسى (عليه السلام ) از سى شب به چهل شب ، نيز سبب شد كه شايعه مرگ موسى (عليه السلام ) آنچنان كه در بعضى از تفاسير آمده بوسيله بعضى از منافقان ، در ميان بنى اسرائيل نشر شود.
جهل و نادانى بسيارى از اين جمعيت و مهارت و زبردستى سامرى در پياده كردن نقشه خود نيز به اين موضوعات كمك كرد و مجموعا سبب شد در مدت
كوتاهى اكثريت بنى اسرائيل به بت پرستى روى آورند و غوغائى اطراف گوساله به راه اندازند.
در آيه فوق ، نخست چنين ميگويد: قوم موسى (عليه السلام ) بعد از رفتن او به ميقات ، از زينت آلات خود گوساله اى كه تنها جسد بيجانى بود با صداى مخصوص گاو براى خود انتخاب كردند (و اتخذ قوم موسى من بعده من حليهم عجلا جسدا له خوار).
با اين كه اين كار از سامرى سرزد (چنانكه آيات سوره طه گواهى مى دهد) ولى اين عمل به قوم موسى (عليه السلام ) نسبت داده شده است ، به خاطر اينكه عده زيادى از آنها سامرى را در اين كار يارى كردند، و در واقع شريك جرم او بودند، و عده بيشترى به عمل او راضى شدند
گرچه ظاهر آيه در بدو نظر اين است كه همه قوم موسى (عليه السلام ) در اين كار شركت داشتند، ولى با توجه به آيه 159 همين سوره كه ميگويد و من قوم موسى امة يهدون بالحق و به يعدلون (از قوم موسى ، جمعيتى بودند كه به سوى حق هدايت ميكردند، و به آن توجه داشتند) استفاده مى شود كه منظور از آيه مورد بحث همه آنها نيست ، بلكه اكثريت عظيمى از آنها، اين راه را تعقيب كردند، به گواهى آيات آينده كه ناتوانى هارون را از مقابله با آنها منعكس ساخته است .
چگونه گوساله طلائى صدا كرد
كلمه خوار به معنى صداى مخصوصى است كه از گاو يا گوساله برميخيزد، جمعى از مفسران معتقدند كه سامرى با اطلاعاتى كه داشت ، لوله هاى مخصوصى در درون سينه گوساله طلائى كار گذاشته بود كه هواى
فشرده از آن خارج ميشد و از دهان گوساله ، صدائى شبيه صداى گاو بيرون مى آمد!
بعضى ديگر مى گويند: گوساله را آنچنان در مسير باد گذارده بود كه بر اثر وزش باد به دهان او كه به شكل مخصوصى ساخته شده بود، صدائى به گوش ميرسيد.
اما اينكه جمعى از مفسران گفته اند گوساله سامرى به خاطر مقدارى خاك كه از زير پاى جبرئيل برداشت و در آن ريخته بود، به صورت گوساله زنده اى درآمد و صداى طبيعى سرداد، شاهدى در آيات قرآن ندارد، چنانكه به خواست خدا در تفسير آيات سوره طه خواهد آمد، و كلمه جسدا گواه بر اين است كه حيوان زنده اى نبود، زيرا در تمام مواردى كه اين كلمه در قرآن به كار رفته است به معنى جسم بيجان آمده است .
از همه اينها گذشته ، بعيد به نظر ميرسد كه خداوند چنين قدرتى به مرد منافقى همچون سامرى بدهد كه بتواند كارى همانند معجزه موسى (عليه السلام ) انجام دهد و جسم بيجانى را جاندار سازد، كارى كه براى توده مردم مسلما گمراه كننده است و دلائل بطلان آن در نظرشان روشن نيست ، ولى اگر گوساله به شكل يك مجسمه طلائى بوده باشد دلائل بطلان آن روشن است و تنها وسيله اى براى آزمايش افراد بوده باشد، نه چيز ديگر.
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه سامرى از آنجا كه ميدانست قوم موسى (عليه السلام ) سالها در محروميت به سر ميبردند و به علاوه روح ماديگرى چنانكه در بسيارى از نسلهاى امروز آنها نيز مى بينيم بر آنها غلبه داشت و براى زر و زيور احترام خاصى قائل بودند، لذا او گوساله خود را از طلا ساخت ، تا توجه شيفتگان و بردگان را به سوى آن جلب كند.
اما اينكه : اين ملت فقير و محروم در آن روز آنهمه زر و زيورها را از كجا آورده بودند؟ در روايات چنين آمده كه زنان بنى اسرائيل براى بزرگداشت يكى از اعياد خود، مقدار قابل ملاحظه اى از زيورآلات فرعونيان را به عاريت گرفته بودند و اين جريان مقارن غرق و نابودى آنها واقع شد، و زيورآلات مزبور در دست بنى اسرائيل باقى ماند.
سپس قرآن به عنوان سرزنش آنها ميگويد: آيا اينها نمى ديدند كه آن گوساله با آنان سخن نمى گويد و راهنمائيشان نميكند؟! (الم يروا انه لا يكلمهم و لا يهديهم سبيلا).
يعنى يك معبود واقعى حداقل بايد نيك و بد را بفهمد و توانائى بر راهنمائى و هدايت پيروان خود داشته باشد، با عبادت كنندگان خويش ، سخن بگويد و آنها را به راه راست هدايت كند و طريقه عبادت را به آنها بياموزد.
اصولا چگونه عقل انسان اجازه مى دهد كه معبود بيجانى را كه ساخته و پرداخته خود او است ، بپرستد، حتى اگر فرضا آن زيورآلات تبديل به گوساله واقعى هم شده باشد به هيچوجه شايسته پرستش نيست ، گوساله اى كه هيچ نمى فهمد و در نفهمى ضرب المثل است .
آنها در حقيقت به خودشان ظلم و ستم كردند، لذا در پايان آيه ميفرمايد: گوساله را معبود خود انتخاب كردند و ظالم و ستمگر بودند (اتخذوه و كانوا ظالمين ).
ولى با مراجعت موسى و روشن شدن مسائل ، بنى اسرائيل به اشتباه خود پى بردند، از كار خود نادم و پشيمان گشتند و از خدا تقاضاى عفو و بخشش
كردند و گفتند: اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نبخشد به طور مسلم از زيانكاران خواهيم بود (و لما سقط فى ايديهم و رأ وا انهم قد ضلوا قالوا لئن لم يرحمنا ربنا و يغفر لنا لنكونن من الخاسرين ).
جمله و لما سقط فى ايديهم (به معنى هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد، يا هنگامى كه نتيجه شوم اعمالشان به دستشان افتاد، و يا هنگامى كه چاره از دست آنها ساقط شد) در ادبيات عرب كنايه از ندامت و پشيمانى است ، زيرا هنگامى كه واقعيات به دست انسان بيفتد و از حقيقت امر آگاه گردد، و يا به نتائج نامطلوب برسد، و يا راه چاره بر او بسته شود طبعا پشيمان خواهد شد، بنابراين پشيمانى از لوازم مفهوم اين جمله است .
به هر حال بنى اسرائيل از كرده خويش پشيمان گشتند ولى مطلب به همينجا خاتمه نيافت ، چنانكه در آيات بعد خواهيم خواند.
آيه و ترجمه


و لما رجع موسى الى قومه غضبن اءسفا قال بئسما خلفتمونى من بعدى اءعجلتم امر ربكم و اءلقى الاءلواح و اءخذ براءس اءخيه يجره اليه قال ابن اءم ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تشمت بى الاءعداء و لا تجعلنى مع القوم الظلمين(150)
قال رب اغفرلى و لاءخى و اءدخلنا فى رحمتك و اءنت اءرحم الرحمين (151)

 


ترجمه :
150 - و هنگامى كه موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت گفت پس از من بد جانشينانى برايم بوديد (و آئين مرا ضايع كرديد) آيا در فرمان پروردگارتان (و تمديد مدت ميعاد او در قضاوت ) عجله نموديد؟! سپس الواح را افكند و سر برادر خود را گرفت (و با عصبانيت ) به سوى خود كشيد، او گفت : فرزند مادرم ! اين گروه مرا در فشار گذاردند و نزديك بود مرا به قتل برسانند بنابراين كارى نكن كه دشمنان مرا شماتت كنند و مرا با گروه ستمكاران قرار مده .
151 - (موسى ) گفت پروردگارا! من و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت خود داخل كن و تو مهربانترين مهربانانى .
تفسير :
عكس العمل شديد در برابر گوساله پرستان
در اين دو آيه ماجراى درگيرى موسى (عليه السلام ) با گوساله پرستان به هنگام بازگشت از ميعادگاه ، كه در آيه گذشته تنها اشاره اى به آن شده بود تشريح
گرديده ، و عكس العمل شديد موسى (عليه السلام ) كه براى بيدار ساختن اين جمعيت انجام داد، منعكس گرديده است .
نخست مى گويد: (هنگامى كه موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت و صحنه زننده و نفرت انگيز گوساله پرستى را مشاهده نمود، به آنها گفت بد جانشينانى براى من بوديد و آئين مرا ضايع كرديد). (و لما رجع موسى الى قومه غضبان اسفا قال بئسما خلفتمونى من بعدى ).
اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه موسى (عليه السلام ) به هنگام بازگشت از ميعادگاه پروردگار و قبل از آنكه با بنى اسرائيل روبرو بشود، خشمناك و اندوهگين بود، و اين به خاطر آن است كه خداوند در ميعادگاه ، جريان را به موسى (عليه السلام ) گفته بود كه من قوم تو را بعد از تو آزمودم ، و سامرى آنها را گمراه ساخت (قال فانا قد فتنا قومك من بعدك فاضلهم السامرى ) (سوره طه آيه 85).
سپس موسى (عليه السلام ) به آنها گفت : (آيا در فرمان پروردگار خود، عجله نموديد) (اءعجلتم امر ربكم ).
گرچه مفسران در تفسير اين جمله ، سخن بسيار گفته اند و احتمالات گوناگون داده اند، ولى ظاهر آيات نشان مى دهد كه منظور اين است كه شما در برابر فرمان خدا به نسبت تمديد مدت سى شب به چهل شب ، عجله به خرج
داديد و در قضاوت شتاب نموديد، نيامدن مرا دليل بر مرگ و يا خلف وعده گرفتيد، در حالى كه لازم بود حداقل كمى تامل كنيد تا چند روزى بگذرد و حقيقت امر روشن گردد.
در اين هنگام كه موسى در برابر لحظاتى بحرانى و طوفانى از زندگى بنى اسرائيل قرار گرفته بود، سر تا پايش از شدت خشم برافروخته و اندوه عميقى بر روح او سنگينى مى كرد، و شديدا نگران آينده بنى اسرائيل بود، زيرا تخريب و فساد كار آسانى است ، و گاه از دست يك نفر خرابيهاى بزرگى ساخته است ، ولى اصلاح و ترميم كار مشكلى است .
مخصوصا در ميان يك ملت نادان و لجوج و متعصب ، اگر نغمه مخالفى سر داده شود، برچيدن آثار شوم آن به اين آسانى ممكن نيست .
موسى (عليه السلام ) در اينجا بايد خشم شديد خود را آشكار سازد و دست به بالاترين عكس العمل ها بزند آنچنان كه افكار تخدير شده بنى اسرائيل را به هم بريزد و انقلابى در آن جامعه منحرف شده از حق ايجاد كند، در غير اين صورت بازگشت آنها به آسانى ممكن نيست .
قرآن عكس العمل شديد موسى (عليه السلام ) را در برابر اين صحنه و در اين لحظات بحرانى و طوفانى چنين بازگو مى كند (موسى بى درنگ الواح تورات را از دست خود بيفكند و به سراغ برادرش هارون رفت و سر و ريش او را گرفت و به سوى خود كشيد)! (و القى الالواح و اخذ براءس اخيه يجره اليه ).
چنانكه از آيات ديگر قرآن مخصوصا سوره طه استفاده مى شود علاوه بر اينها شديدا هارون را مورد سرزنش و ملامت قرار داد و بر او بانگ زد كه آيا در حفظ عقائد جامعه بنى اسرائيل كوتاهى كردى و با فرمان من مخالفت نمودى ؟
در حقيقت اين واكنش از يكسو روشنگر حال درونى موسى (عليه السلام ) و التهاب و بى قرارى و ناراحتى شديد او در برابر بت پرستى و انحراف آنها بود، و از سوى ديگر وسيله مؤ ثرى براى تكان دادن مغزهاى خفته بنى اسرائيل و توجه دادن آنها به زشتى فوق العاده اعمالشان .
بنابراين اگر فرضا انداختن الواح تورات در اينجا زنندگى داشته باشد و حمله به سوى برادر كار صحيحى به نظر نرسد. اما با توجه به اين حقيقت كه بدون ابزار اين واكنش شديد، و عكس العمل پرهيجان ، هيچگاه بنى اسرائيل به اهميت و عمق خطاى خويش پى نمى بردند و ممكن بود آثار بت پرستى در اعماق ذهنشان باقى بماند، اين كار نه تنها نكوهيده نبود بلكه واجب و لازم محسوب مى گرديد.
و از اينجا روشن مى شود كه ما هيچ نيازى به توجيهاتى كه بعضى از مفسران براى سازش دادن واكنش موسى (عليه السلام ) با مقام عصمت انبياء ذكر كرده اند نمى بينيم .
زيرا مى توان گفت در اينجا موسى (عليه السلام ) به قدرى ناراحت شد كه در هيچ لحظه از تاريخ بنى اسرائيل چنين ناراحتى و خشم شديدى براى او رخ نداد، چون خود را در برابر بدترين صحنه ها يعنى انحراف از خداپرستى به سوى گوساله پرستى مى ديد و تمام آثار را در خطر مشاهده مى كرد.
بنابراين انداختن الواح و مؤ اخذه شديد برادر در چنين لحظه اى كاملا طبيعى بود.
اين واكنش شديد و اظهار خشم اثر تربيتى فوق العاده اى در بنى اسرائيل گذارد، و صحنه را به كلى منقلب ساخت ، در حالى كه اگر موسى (عليه السلام ) مى خواست با كلمات نرم و ملايم آنها را اندرز دهد شايد كمتر سخنان او را مى پذيرفتند.
سپس قرآن مى گويد: هارون براى برانگيختن عواطف موسى (عليه السلام ) و بيان بى گناهى خود گفت : (فرزند مادرم ! اين جمعيت نادان مرا در ضعف و اقليت
قرار دادند آنچنان كه نزديك بود مرا به قتل برسانند بنابراين من بى گناهم بى گناه ، كارى نكن كه دشمنان به شماتت من برخيزند و مرا در رديف اين جمعيت ظالم و ستمگر قرار مده ) (قال ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تشمت بى الاعداء و لا تجعلنى مع القوم الظالمين ).
تعبير به (ابن ام ) در اين آيه و يا (يا ابن ام ) در آيه 94 سوره طه (فرزند مادرم ) با اينكه موسى و هارون از يك پدر و مادر بودند، به خاطر تحريك عواطف موسى (عليه السلام ) در اين حال بوده است ، سرانجام اين جريان اثر خود را گذارد و بنى اسرائيل به زودى متوجه زشتى اعمال خويش شدند و تقاضاى توبه كردند.
آتش خشم موسى كمى فرو نشست و به درگاه پروردگار متوجه شد و عرض كرد (پروردگارا من و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت بى پايانت داخل كن ، تو مهربانترين مهربانانى ) (قال رب اغفرلى و لاخى و ادخلنا فى رحمتك و انت ارحم الراحمين ).
تقاضاى بخشش و آمرزش براى خود و برادرش نه به خاطر آن است كه گناهى از آنها سرزده بلكه يكنوع خضوع به درگاه پروردگار و بازگشت به سوى او و ابراز تنفر از اعمال زشت بت پرستان و همچنين سرمشقى است براى همگان تا فكر كنند جائى كه موسى و برادرش كه انحرافى پيدا نكرده بودند چنين تقاضائى از پيشگاه خدا كنند، ديگران بايد حساب خود را برسند و سرمشق بگيرند و رو به درگاه پروردگار آورده ، از گناهان خود تقاضاى عفو و بخشش كنند، و چنانكه دو آيه قبل نشان مى دهد بنى اسرائيل نيز چنين كردند.
مقايسه اى ميان تواريخ قرآن و تورات كنونى
همانطور كه از آيات فوق و آيات سوره طه استفاده مى شود، گوساله اى را
بنى اسرائيل ساخته نه هارون ، و طبق آيات سوره طه ، شخصى از ميان بنى اسرائيل بنام سامرى اقدام به چنين كارى كرد، اما هارون برادر و معاون و ياور موسى از پاى ننشست و حداكثر تلاش و كوشش را بكار برد، آنچنان كه نزديك بود او را به قتل برسانند.
ولى عجيب اين است كه تورات كنونى گوساله سازى و دعوت به بت پرستى را به هارون ، برادر و جانشين و وزير موسى (عليه السلام ) نسبت مى دهد! در فصل 32 از سفر خروج تورات چنين مى خوانيم :
(و هنگام ديدن قوم كه موسى از فرود آمدن از كوه درنگ مى نمايد، آن قوم نزد هارون جمع آمده وى را گفتند كه برخيز و از براى ما خدايانى بساز كه در پيشاپيش ما بروند، زيرا كه اين موسى مردى كه ما را از ملك مصر بيرون آورد نمى دانيم كه وى را چه واقع شد - و هارون به ايشان گفت : گوشواره هاى زرينى كه در گوشهاى زنان و پسران و دختران شمايند، بيرون كرده نزد من بياوريد - پس تمامى قوم گوشواره هاى زرينى كه در گوشهاى ايشان بودند بيرون كرده به هارون آوردند - و آنها را از دست ايشان گرفته ، آنرا به آلت حكاكى تصوير نموده ، از آن گوساله اى ريخته شده ساخت و گفتند كه اى اسرائيل اينانند خدايان تو كه تو را از زمين مصر بيرون آوردند ...).
و به دنبال آن مراسمى را كه هارون براى قربانى كردن در برابر اين بت تعيين كرده بود بيان مى كند!
و سپس ضمن شرح مفصلى اشاره به بازگشت موسى (عليه السلام ) و خشمناك شدن او و انداختن الواح تورات كرده مى گويد:
(و موسى به هارون گفت كه اين قوم به تو چه كردند كه به اين گناه عظيم ايشانرا مرتكب گردانيدى ؟!
- و هارون گفت كه غضب آقايم افروخته نشود كه اين قوم را مى دانى كه
مايل به بدى هستند...)!
آنچه در بالا گفته شد قسمتى از داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل در تورات كنونى با عين عبارت بود، در حالى كه خود تورات اشاره به مقام برجسته هارون در فصول ديگر كرده از جمله تصريح مى كند بعضى از معجزات موسى (عليه السلام ) به دست هارون آشكار گشت (فصل هشتم از سفر خروج تورات ).
و هارون را به عنوان پيغمبر از طرف موسى (عليه السلام ) معرفى مى كند (فصل هشتم از سفر خروج ).
و در هر صورت براى هارون كه رسما جانشين موسى (عليه السلام ) بود و عارف به معارف شريعت او، مقام والائى قائل است ، اما خرافه را ببينيد كه او را بت ساز و عامل بت پرستى معرفى نموده و حتى در برابر اعتراض موسى (عليه السلام ) به هارون عذر بدتر از گناه از او نقل كرده است كه چون اين قوم مايل به بدى بودند من هم به بدى تشويقشان كردم ! در حالى كه قرآن دامان اين دو رهبر را از هر گونه آلودگى به شرك و بت پرستى پاك مى داند.
تنها در اينجا نيست كه تاريخ قرآن مظهر پاكى انبياء و پيامبران ، و تاريخ تورات كنونى مملو از انواع اهانتها و خرافات نسبت به ساحت قدس آنها است و به عقيده ما يكى از طرق شناسائى اصالت قرآن و تحريف تورات و انجيل كنونى همين بررسى و مقايسه ميان تواريخى است كه در اين كتب پيرامون زندگى انبياء آمده است .
آيه و ترجمه


ان الذين اتخذوا العجل سينالهم غضب من ربهم و ذلة فى الحيوة الدنيا و كذلك نجزى المفترين(152)
و الذين عملوا السيات ثم تابوا من بعدها و ءامنوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم (153)
و لما سكت عن موسى الغضب اءخذ الاءلواح و فى نسختها هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون(154)

 


ترجمه :
152 - آنها كه گوساله را (معبود خود) انتخاب كردند به زودى خشم پروردگار و ذلت در زندگى دنيا به آنها مى رسد، و اينچنين كسانى را كه (بر خدا) افترا مى بندند كيفر مى دهيم .
153 - و آنها كه گناه كنند و بعد از آن توبه نمايند و ايمان آورند (اميد عفو او را دارند زيرا) پروردگار تو در پى آن آمرزنده و مهربان است .
154 - و هنگامى كه خشم موسى فرو نشست الواح (تورات ) را برگرفت و در نوشته هاى آن هدايت و رحمت براى آنها كه از پروردگار خويش مى ترسند (و از مخالفت فرمانش بيم دارند) وجود داشت .
تفسير
همانطور كه گفتيم واكنش شديد موسى (عليه السلام ) سرانجام كار خود را كرد، و گوساله پرستان بنى اسرائيل كه اكثريت قوم را تشكيل مى دادند از كار خود پشيمان شدند، اين پشيمانى در چند آيه قبل نيز (آيه 149) منعكس است ، ولى
براى اينكه تصور نشود تنها اين ندامت و پشيمانى براى توبه آنها از چنين گناه عظيمى كافى بوده است ، قرآن چنين اضافه مى كند:
(كسانى كه گوساله را معبود خود انتخاب كردند به زودى خشم پروردگار و ذلت در زندگى اين جهان به آنها خواهد رسيد) (ان الذين اتخذوا العجل سينالهم غضب من ربهم و ذلة فى الحيوة الدنيا).
و نيز براى اينكه تصور نشود اين قانون اختصاصى به آنها دارد، اضافه مى كند همه كسانى را كه افترا (بر خدا) مى بندند اين چنين كيفر مى دهيم (و كذلك نجزى المفترين ).
تعبير به (اتخذوا) اشاره به اين است كه (بت ) هيچگونه واقعيتى ندارد، تنها انتخاب و قرارداد مردم بت پرست است كه به آن شخصيت و ارزش موهومى مى دهد و لذا كلمه (عجل ) را پشت سر اين جمله مى آورد، يعنى آن گوساله پس از انتخاب براى پرستش باز همان گوساله بود!
اما در اينكه اين (غضب ) و (ذلت ) چه بوده است ؟ قرآن در آيه فوق صريحا چيزى ذكر نكرده ، و تنها با اشاره سربسته اى گذشته است ، ولى ممكن است اشاره به بدبختيها و گرفتاريها و مشكلاتى بوده باشد كه بعد از اين ماجرا و قبل از حكومت در بيت المقدس ، دامان اسرائيليان را گرفت .
يا اشاره به ماموريت عجيب كشتار يكديگر باشد كه به عنوان كيفر و مجازات در برابر چنين گناه سنگينى به آنها داده شد كه شرح آن در جلد اول همين تفسير صفحه 172 گذشت .
در اينجا ممكن است اين سؤ ال پيش بيايد كه ما شنيده ايم با ندامت و پشيمانى حقيقت توبه تحقق مى يابد، چگونه بنى اسرائيل كه از كار خود پشيمان شدند مشمول عفو خدا واقع نشدند؟!
پاسخ اين سؤ ال اين است كه ما هيچ دليلى نداريم كه پشيمانى به تنهائى در
همه جا كافى بوده باشد، درست است كه ندامت يكى از اركان توبه است ، ولى يكى از اركان نه همه اركان .
گناه بت پرستى و سجده در برابر گوساله آن هم در آن مقياس وسيع و گسترده ، آن هم در آن مدت كوتاه ، آن هم براى ملتى كه آنهمه معجزات ديده بودند گناهى نبود كه به اين آسانى بخشوده شود و مثلا با گفتن يك استغفر الله همه چيز پايان يابد.
بلكه بايد اين ملت غضب پروردگار را ببيند و طعم ذلت را در اين زندگى بچشد و شلاق كيفر كسانى را كه به خدا افترا مى بندند به پيكر خود احساس كند تا بار ديگر به اين آسانى و سادگى به فكر چنين گناه عظيمى نيفتد.
در آيه بعد اين موضوع را تكميل كرده و به صورت يك قانون كلى چنين مى گويد: (اما آنها كه اعمال بدى انجام دهند، سپس توبه كنند (و شرائط توبه همگى انجام گيرد) و ايمان خود را به خدا تجديد نمايند و از هر گونه شرك و نافرمانى باز گردند، پروردگار تو بعد از آن ، آنها را مى بخشد، او بخشنده و مهربان است ) (و الذين عملوا السيئات ثم تابوا من بعدها و آمنوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ).
پاسخ به دو سؤ ال :
1 - آيا دو آيه فوق ، جمله معترضه است كه در وسط داستان بنى اسرائيل به عنوان تذكرى به پيامبر اسلام و مسلمانان نازل شده است و يا پيام خداوند به موسى (عليه السلام ) بعد از ماجراى گوساله پرستى است .
بعضى از مفسران احتمال اول و بعضى احتمال دوم را پذيرفته اند، آنها كه احتمال اول را پذيرفته اند، به جمله ان ربك من بعدها لغفور رحيم : (پروردگار
تو بعد از توبه آمرزنده مهربان است ) استدلال كرده اند زيرا جمله بر صورت خطاب به پيامبر اسلام است ، و آنها كه احتمال دوم را پذيرفته اند، به جمله سينالهم غضب (به زودى خشم خدا دامنشان را خواهد گرفت ) كه به صورت فعل مضارع آمده تمسك جسته اند.
ولى ظاهر آيات نشان مى دهد كه اينها قسمتى از خطاب خداوند به موسى (عليه السلام ) به دنبال ماجراى گوساله پرستى است ، و فعل مضارع (سينالهم ) گواه خوبى براى اين موضوع است ، در حالى كه هيچ مانعى ندارد (ان ربك ) خطاب به موسى (عليه السلام ) باشد.
2 - چرا ايمان در آيه فوق پس از توبه آمده است ، با اينكه تا ايمان نباشد، توبه تحقق نمى پذيرد؟!
پاسخ اين سؤ ال نيز از اينجا روشن مى شود كه پايه هاى ايمان به هنگام گناه ، متزلزل مى گردد و يكنوع سستى پيدا مى كند، تا آنجا كه در روايات اسلامى مى خوانيم : (شرابخوار به هنگامى كه شراب مى خورد ايمان ندارد، و زناكار نيز به هنگام زنا ايمان ندارد!) يعنى ايمان فروغ خود را از دست مى دهد و كم نور و تاريك و كم اثر مى شود.
اما هنگامى كه توبه انجام گرفت بار ديگر فروغ اصلى را پيدا خواهد كرد آنچنان كه گوئى ايمان بار ديگر تجديد شده است .
ضمنا از اينكه در آيات فوق ، تنها روى ذلت در حيات دنيا تكيه شده ، چنين استفاده مى شود كه پس از ندامت و پشيمانى از جريان بت پرستى و چشيدن مجازاتهاى اين جهان ، توبه بنى اسرائيل از اين گناه پذيرفته شد آنچنان كه كيفر آنها را در آخرت از بين برد، اگر چه بار گناهان ديگرشان كه از آن توبه نكردند همچنان بر دوش آنها سنگينى مى كند.
آخرين آيه مورد بحث ، مى گويد: (هنگامى كه آتش خشم موسى فرو نشست (و آن نتيجه اى را كه انتظار داشت گرفت ) موسى دست كرد و الواح تورات را از زمين برداشت ، الواحى كه نوشته هاى آن سراسر هدايت و رحمت بود، اما هدايت و رحمت براى كسانى كه احساس مسئوليت مى كردند و از خدا مى ترسيدند و در برابر فرمانش تسليم بودند) (و لما سكت عن موسى الغضب اخذ الالواح و فى نسختها هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون ).
آيه و ترجمه


و اختار موسى قومه سبعين رجلا لميقتنا فلما اءخذتهم الرجفة قال رب لو شئت اءهلكتهم من قبل و ايى اءتهلكنا بما فعل السفهاء منا ان هى الا فتنتك تضل بها من تشاء و تهدى من تشاء اءنت ولينا فاغفرلنا و ارحمنا و اءنت خير الغفرين(155)
و اكتب لنا فى هذه الدنيا حسنة و فى الاخرة انا هدنا اليك قال عذابى اءصيب به من اءشاء و رحمتى وسعت كل شى ء فساءكتبها للذين يتقون و يؤ تون الزكوة و الذين هم بايتنا يؤ منون (156)

 


ترجمه :
155 - و موسى از قوم خود هفتاد تن از مردان را براى ميعادگاه ما برگزيد، و هنگامى كه زمين لرزه آنها را فرا گرفت (و هلاك شدند) گفت : پروردگارا! اگر مى خواستى مى توانستى آنها و مرا پيش از اين نيز هلاك كنى ، آيا ما را به آنچه سفيهانمان انجام داده اند (مجازات و) هلاك مى سازى ، اين جز آزمايش تو چيز ديگر نيست كه هر كس را بخواهى (و مستحق بدانى ) گمراه مى سازى و هر كس را بخواهى (و شايسته ببينى هدايت مى كنى ، تو ولى مائى ، ما را بيامرز و بر ما رحم كن و تو بهترين آمرزندگانى .
156 - و براى ما در اين دنيا و سراى ديگر نيكى مقرر دار، چه اينكه ما به سوى تو بازگشت كرده ايم ، (خداوند در برابر اين تقاضا به موسى ) گفت : مجازاتم را به هر كس بخواهم مى رسانم و رحمتم همه چيز را فرا گرفته و آنرا براى آنها كه پرهيزكارند و زكات را مى پردازند و آنها كه به آيات ما ايمان مى آورند، مقرر خواهم داشت .
تفسير :
نمايندگان بنى اسرائيل در ميعاد گاه خدا
در آيات فوق بار ديگر قرآن به جريان رفتن موسى (عليه السلام ) به ميعادگاه (طور) با جمعى از بنى اسرائيل بازگشت نموده و قسمت ديگرى از همان حادثه را بازگو مى كند:
در اينكه موسى (عليه السلام ) يك ميقات و ميعاد با پروردگار داشته يا بيشتر در ميان مفسران گفتگو است و هر كدام براى اثبات مقصود خود شواهدى از آيات قرآن ذكر كرده اند.
ولى همانطور كه ما در ذيل آيه 142 همين سوره يادآور شديم از مجموع قرائن موجود در آيات قرآن ، و روايات ، بيشتر چنين به نظر مى رسد كه موسى (عليه السلام ) تنها يك ميقات داشته ، آنهم به اتفاق جمعى از بنى اسرائيل بوده است .
در همين ميقات بود كه خداوند الواح تورات را نازل كرد و با موسى (عليه السلام ) سخن گفت و نيز در همين ميقات بود كه بنى اسرائيل به موسى (عليه السلام ) پيشنهاد كردند از خدا بخواهد خود را نشان دهد، و نيز در همينجا بود كه صاعقه يا زلزله اى در گرفت و موسى (عليه السلام ) بيهوش شد و بنى اسرائيل بر زمين افتادند، و در حديثى كه على بن ابراهيم (ع ) در تفسير خود نقل كرده نيز به اين موضوع تصريح شده است .
گر چه ممكن است طرز قرار گرفتن آيات اين سوره در نظر بعضى توليد اشكال كند كه چگونه خداوند نخست ، اشاره به ميعاد موسى (عليه السلام ) كرده ، سپس داستان گوساله پرستى را ذكر مى كند، بار ديگر به موضوع ميعاد باز مى گردد،
آيا اين طرز سخن با فصاحت و بلاغتى كه در قرآن وجود دارد، سازگار است ؟!. ولى با توجه به اينكه قرآن يك كتاب تاريخى نيست كه تسلسل حوادث را حفظ كند، بلكه يك كتاب هدايت و انسانسازى و تربيت است و در چنين كتابى گاه اهميت موضوع ايجاب مى كند كه ادامه بحث يك حادثه را موقتا رها كند و به بحث لازم ديگرى بپردازد و باز به ذكر حادثه اول ادامه دهد.
بنابراين هيچ لزومى ندارد كه ما آيه مورد بحث را اشاره به دنباله بحث گوساله پرستى بدانيم و بگوئيم موسى (عليه السلام ) بار ديگر بنى اسرائيل را بعد از اين ماجرا براى عذرخواهى و توبه به كوه طور برد آنچنان كه بعضى از مفسران گفته اند زيرا اين احتمال گذشته از جهات ديگر از اين نظر كه به هلاكت اين گروه كه براى عذرخواهى رفته اند انجاميده ، بعيد به نظر مى رسد، آيا ممكن است خداوند عده اى را كه بنمايندگى قوم خود براى عذرخواهى به پيشگاه او رفته اند در همانجا هلاك كند؟!
به هر حال در آيات فوق نخست مى گويد: (موسى (عليه السلام ) هفتاد نفر از قوم خود را براى ميعاد ما انتخاب كرد) (و اختار موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا).
ولى بنى اسرائيل چون كلام خدا را شنيدند، از موسى (عليه السلام ) تقاضا كردند از او بخواهد خود را نشان دهد (در اين هنگام زلزله عظيمى در گرفت ، و جمعيت هلاك شدند و موسى (عليه السلام ) مدهوش بر زمين افتاد، هنگامى كه به هوش آمد عرض كرد: پروردگارا! اگر تو مى خواستى مى توانستى آنها و مرا پيش از اين هلاك كنى ) يعنى من چگونه پاسخ قوم را بگويم كه بر نمايندگان آنها چنين گذشته است (فلما اخذتهم الرجفة قال رب لو شئت اهلكتهم من قبل و اياى ).

سپس گفت : پروردگارا اين درخواست نابجا تنها كار جمعى از سفهاى ما بود
(آيا ما را به خاطر كار آنها هلاك مى كنى ؟) (اتهلكنا بما فعل السفهاء منا).
بعضى از مفسران وجود كلمه رجفه (لرزه ) را در اين آيه و وجود كلمه صاعقه در آيه 55 سوره بقره كه مربوط به تقاضاى رويت پروردگار است دليل بر تفاوت اين دو ميقات گرفته اند، ولى چنانكه سابقا هم گفته ايم ، صاعقه در بسيارى از اوقات با لرزه شديد همراه است ، زيرا بر اثر برخورد الكتريسته هاى مثبت و منفى كه اولى در ابر و دومى در زمين است ، جرقه عظيمى به وجود مى آيد كه كوهها و زمينها را به لرزه در مى آورد و گاهى از هم متلاشى مى كند، در داستان صالح (ع ) نيز در مورد بلائى كه بر اين جمعيت گنهكار نازل شد، گاهى تعبير به (صاعقه ) شده (سوره فصلت آيه 17) و گاهى به (رجفة ) (سوره اعراف آيه 78).
و نيز بعضى از مفسران تعبير بما فعل السفهاء منا (به كارى كه سفهاى ما كرده اند) را دليل بر اين گرفته اند كه مجازات در اينجا به خاطر عملى بوده كه از بنى اسرائيل سرزده (همانند گوساله پرستى ) نه بخاطر سخنى كه در مورد تقاضاى رؤ يت خدا داشتند.
پاسخ اين سخن نيز روشن است ، زيرا سخن نيز يكى از افعال انسان است ، و اطلاق (فعل ) بر (سخن ) چيز تازه و غير معمولى نيست ، مثلا هنگامى كه مى گوئيم خداوند در قيامت به همه كارهاى ما پاداش و كيفر مى دهد، مسلما اين تعبير، سخنان ما را نيز در بر خواهد گرفت .
سپس موسى (عليه السلام ) به دنبال اين تضرع و تقاضا از پيشگاه خدا عرضه مى دارد: (پروردگارا مى دانيم اين آزمايش تو بود كه هر كه را بخواهى (و مستحق ببينى ) با آن گمراه مى كنى و هر كس را بخواهى (و شايسته بدانى ) هدايت مى نمائى ) (ان هى الا فتنتك ).
در اينجا نيز مفسران در زمينه معنى (فتنه ) سخن بسيار دارند، ولى با توجه
به اينكه (فتنه ) در قرآن مجيد مكرر به معنى آزمايش و امتحان آمده است ، چنانكه در آيه 28 سوره انفال انما اموالكم و اولادكم فتنه : (سرمايه ها و فرزندان شما وسيله آزمايش شما هستند) (و همچنين آيه 2 سوره عنكبوت و آيه 126 سوره توبه ) مفهوم آيه مورد بحث چندان پيچيده نيست .
زيرا بدون شك بنى اسرائيل در اين صحنه با آزمايش شديدى روبرو شدند، و خداوند به آنها نشان داد كه اين تقاضا (تقاضاى رؤ يت او) يك تقاضاى بى مورد و نابجا و محال است .
و در پايان آيه موسى (عليه السلام ) عرض مى كند: (بار الها تنها تو ولى و سرپرست مائى ، ما را ببخش و مشمول رحمت خود قرار ده ، تو بهترين آمرزندگانى ) (انت ولينا فاغفر لنا و ارحمنا و انت خير الغافرين ).
از مجموع آيات و روايات استفاده مى شود كه سرانجام هلاك شدگان بار ديگر زندگى را از سر گرفتند و به اتفاق موسى (عليه السلام ) به سوى بنى اسرائيل بازگشتند، و آنچه را ديده بودند براى آنها بازگو نمودند و به تبليغ و ارشاد آن مردم بيخبر پرداختند.
در آيه بعد دنباله تقاضاى موسى (عليه السلام ) از پروردگار و تكميل مساله توبه كه در آيات قبل به آن اشاره شد چنين آمده است ، موسى مى گويد:
(خداوندا در اين جهان و در سراى ديگر نيكى براى ما مقرر بدار) (و اكتب لنا فى هذه الدنيا حسنة و فى الاخرة ).
(حسنة ) به معنى هر گونه نيكى و زيبائى و خوبى است ، بنابراين همه نعمتها و همچنين توفيق عمل صالح و آمرزش و بهشت و هر گونه سعادت را شامل مى شود، و دليلى ندارد - همانند بعضى از مفسران - آنرا مخصوص به يك قسمت از اين مواهب بدانيم .
سپس دليل اين تقاضا را چنين بيان مى كند: (ما به سوى تو بازگشت كرده ايم و از سخنانى كه سفيهان ما گفته اند كه شايسته مقام با عظمت تو نبود، پوزش طلبيده ايم ) (انا هدنا اليك ).
(هدنا) از ماده هود (بر وزن صوت ) به معنى بازگشت تواءم با نرمى و آرامش است و به طورى كه بعضى از لغويين گفته اند، هم بازگشت از خير به شر را شامل مى شود و هم از شر به خير را ولى در بسيارى از موارد به معنى توبه و بازگشت به اطاعت فرمان خدا آمده است .
راغب در كتاب مفردات از بعضى نقل مى كند: (كه نامگذارى (قوم يهود) به اين نام ، بخاطر همين سخنى است كه با خدا داشتند و در واقع اين نام يكنوع مدح و ستايش از آنها بوده و زنده كننده خاطره بازگشت آنها به سوى خدا، سپس معنى اصلى فراموش شده و به عنوان نامى روى اين قوم و ملت باقى مانده است ).
ولى با توجه به اينكه بعضى ديگر از لغويين معنى آن را هر گونه بازگشت از شر به خير و يا از خير به شر ذكر كرده اند، مى توان گفت اين كلمه چندان متضمن مدح نيست بلكه ممكن است حكايت از نوسان روحى و ناپايدارى اخلاقى اين جمعيت كند.
بعضى ديگر از مفسران گفته اند علت نامگذارى اين قوم به (يهود) ارتباطى با اين سخن ندارد بلكه در اصل از ماده (يهوذا) كه نام يكى از فرزندان يعقوب است گرفته شده و سپس ذال تبديل به دال گرديده و يهودا شده و منسوب به آن يهودى مى باشد.
سرانجام خداوند دعاى موسى (عليه السلام ) را به اجابت مى رساند و توبه او را
مى پذيرد، ولى نه بدون قيد و شرط، بلكه با شرائطى كه در ذيل آيه آمده است ، مى گويد:
(خداوند فرمود عذاب و كيفرم را به هر كس بخواهم (و مستحق ببينم ) مى رسانم ) (قال عذابى اصيب به من اشاء).
بارها گفته ايم كه (مشيت ) در اينگونه موارد بلكه در همه موارد به معنى خواست مطلق و بدون قيد و شرط نيست ، بلكه خواست تواءم با حكمت و شايستگى ها و لياقتها است و به اين ترتيب پاسخ هر گونه اشكالى در اين زمينه روشن مى شود.
سپس اضافه مى كند: (اما رحمت من همه چيز را در بر گرفته است ) (و رحمتى وسعت كل شى ).
اين رحمت واسعه پروردگار ممكن است اشاره به نعمتها و بركات دنيوى باشد كه همگان را در برگرفته و بر و فاجر و نيك و بد از آن بهره مى برند.
و نيز مى تواند اشاره به همه رحمت هاى مادى و معنوى باشد زيرا نعمتهاى معنوى اختصاص به قوم و جمعيتى ندارد، هر چند شرائطى دارد كه بدون آن ، شامل كسى نمى شود، و به تعبير ديگر درهاى رحمت الهى به روى همگان گشوده است و اين خود مردمند كه بايد تصميم بگيرند و از اين در وارد شوند و اگر كسانى شرائط ورود در آن را فراهم نسازند دليل بر تقصير خود آنها است ، نه محدود بودن رحمت خدا (تفسير دوم با مفهوم آيه و جمله هاى كه بعد مى آيد سازگارتر و مناسبتر است ).
ولى براى اينكه كسانى خيال نكنند پذيرش توبه و يا وسعت رحمت پروردگار و عموميت آن ، بى قيد و شرط و بدون حساب و كتاب است ، در پايان آيه اضافه مى كند (من بزودى رحمتم را براى كسانى كه سه كار را انجام مى دهند مى نويسم ، آنها كه تقوا پيشه مى كنند، و آنها كه زكات مى پردازند، و آنها كه به آيات ما ايمان مى آورند) (فساءكتبها للذين يتقون و يوتون الزكاة
و الذين هم بآياتنا يؤ منون )
(تقوا) اشاره به پرهيز از هر گونه گناه و آلودگى است .
و زكات به معنى وسيع كلمه و طبق حديث معروف لكل شى زكاة : (براى همه نعمتها و مواهب الهى ، زكاتى هست ) تمام اعمال نيك را شامل مى شود.
و جمله و الذين هم بآياتنا يومنون ، ايمان به مقدسات را فرا مى گيرد.
و به اين ترتيب آيه مشتمل بر يك برنامه كامل و جامع است .
و اگر زكات را به معنى خصوص زكات مال تفسير كنيم ، ذكر آن از ميان ساير وظائف الهى به خاطر اهميتى است كه در عدالت اجتماعى دارد.
در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده است كه حضرت مشغول نماز بود، شنيد مرد عربى مى گويد: اللهم ارحمنى و محمدا و لا ترحم معنا احدا (خداوندا تنها من و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مشمول رحمت قرار بده و هيچكس ديگر را در اين رحمت وارد مكن )! هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سلام نماز را داد رو به او كرده فرمود: لقد تحجرت واسعا! يعنى (موضوع نامحدود و وسيعى را محدود ساختى و جنبه اختصاصى به آن دادى )! اشاره به اينكه رحمت بى پايان خدا به هيچ صورت نمى تواند محدود به من و تو باشد.
آيه و ترجمه


 


الذين يتبعون الرسول النبى الاءمى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورئة و الانجيل ياءمرهم بالمعروف و ينهئهم عن المنكر و يحل لهم الطيبت و يحرم عليهم الخبئث و يضع عنهم اصرهم و الاءغلل التى كانت عليهم فالذين ءامنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى اءنزل معه اولئك هم المفلحون(157)
 


ترجمه :
157 - آنها كه از فرستاده (خدا) پيامبر (امى ) پيروى مى كنند كسى كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است مى يابند و آنها را به معروف دستور مى دهد و از منكر باز مى دارد، پاكيزه ها را براى آنها حلال مى شمرد، ناپاكها را تحريم مى كند، و بارهاى سنگين و زنجيرهائى را كه بر آنها بود (از دوش و گردنشان بر مى دارد آنها كه به او ايمان آوردند و حمايتش كردند و ياريش نمودند و از نورى كه با او نازل شده پيروى كردند آنان رستگارانند.
تفسير :
از چنين پيامبرى پيروى كنيد
اين آيه در حقيقت ، مكمل آيه گذشته درباره صفات كسانى است كه مشمول رحمت واسعه پروردگار هستند، يعنى پس از ذكر صفات سه گانه تقوى و اداء زكات و ايمان به آيات پروردگار، در اين آيه صفات ديگرى به عنوان توضيح براى آنها ذكر مى كند و آن پيروى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، زيرا ايمان به خدا از ايمان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيروى از مكتبش ‍ جدائى ناپذير است ، همچنين
تقوا و زكات نيز بدون پيروى از رهبرى او تكميل نمى شود.
لذا مى گويد: (كسانى مشمول اين رحمت مى شوند كه از فرستاده پروردگار پيروى كنند) (الذين يتبعون الرسول ).
سپس براى اين رسول ، شش صفت علاوه بر مقام رسالت بيان مى كند:
1 - او پيامبر خدا است (النبى ).
نبى به كسى گفته مى شود كه پيام خدا را بيان مى كند و به او، وحى نازل مى شود - هر چند مامور به دعوت و تبليغ نباشد - اما رسول كسى است كه علاوه بر مقام نبوت ، مامور به دعوت و تبليغ به سوى آئين خدا و ايستادگى در اين مسير مى باشد.
در حقيقت رسالت مقامى است بالاتر از نبوت ، بنابراين در معنى رسالت ، نبوت هم افتاده است ، ولى چون آيه در مقام تشريح و توضيح و تفصيل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، آن دو را مستقلا ذكر كرده . در واقع آنچه به طور سربسته در مفهوم رسول افتاده ، به صورت مستقل و روشن به عنوان تجزيه و تحليل صفات او ذكر شده است .
2 - پيامبرى كه درس نخوانده و از ميان توده جمعيت برخاسته ، از سرزمين مكه ام القرى ، كانون اصلى توحيد طلوع كرده است (الامى ).
درباره مفهوم (امى ) كه از ماده (ام ) بمعنى مادر يا (امت ) به معنى جمعيت گرفته شده است در ميان مفسران گفتگو است ، جمعى آنرا به معنى درس نخوانده مى دانند، يعنى به همان حالتى كه از مادر متولد شده باقى مانده و مكتب استادى را نديده است ، و بعضى آن را به معنى كسى كه از ميان امت و توده مردم برخاسته ، نه از ميان اشراف ، و مترفين و جباران ، و بعضى به مناسبت اينكه مكه را (ام القرى ) مى گويند اين كلمه را مرادف (مكى ) دانسته اند.
روايات اسلامى كه در منابع مختلف حديث وارد شده نيز بعضى آنرا
به معنى درس نخوانده و بعضى آنرا به معنى مكى تفسير كرده اند.
ولى هيچ مانعى ندارد كه كلمه (امى ) اشاره به هر سه مفهوم بوده باشد و بارها گفته ايم كه استعمال يك لفظ در چند معنى ، هيچگونه مانعى ندارد، و در ادبيات عرب شواهد فراوانى براى اين موضوع وجود دارد. (درباره امى بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از تكميل تفسير اين آيه مشروحا بحث خواهيم كرد).
3 - (پيامبرى كه صفات و علامات و نشانه ها و دلائل حقانيت او را در كتب آسمانى پيشين (تورات و انجيل مشاهده مى كنند) (الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل ).
در زمينه وجود بشارات مختلف در كتب عهدين (تورات و انجيل ) حتى تورات و انجيل تحريف يافته كنونى نيز پس از تكميل تفسير اين آيه بحث جداگانه خواهيم داشت .
4 - (پيامبرى كه محتواى دعوت او با فرمان عقل كاملا سازگار است ، به نيكى ها و آنچه خرد آن را مى شناسد و نزدش معروف است ، دعوت مى كند، و از بديها و زشتيها و آنچه خرد ناشناس مى شمرد، نهى مى نمايد) (ياءمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر).
5 - محتواى دعوت او با فطرت سليم هم آهنگ است ، (طيبات و آنچه را طبع سليم مى پسندد، براى آنها حلال مى شمرد، و آنچه خبيث و تنفرآميز مى باشد بر آنها تحريم مى كند) (و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث ).
6 - او بسان مدعيان دروغين نبوت و رسالت كه هدفشان به زنجير كشيدن توده هاى مردم و استعمار و استثمار آنها است ، نيست ، نه تنها بندى بر آنها نمى گذارد، بلكه (بارها را از دوش آنان بر مى دارد، و غل و زنجيرهائى را كه
بر دست و پا و گردنشان سنگينى مى كرد، مى شكند) (و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم )(1).
و چون اين صفات ششگانه به ضميمه مقام رسالت كه مجموعا هفت صفت مى شود، رويهمرفته نشانه روشن و دليل آشكارى بر صدق دعوت او است اضافه مى كند: (كسانى كه به او ايمان بياورند و مقامش را بزرگ بشمرند و او را در ابلاغ رسالتش يارى كنند، و از نور آشكارى كه با او نازل شده يعنى قرآن مجيد پيروى كنند بدون شك چنين افرادى رستگارانند) (فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ).
(عزروه ) از ماده (تعزير) به معنى حمايت و يارى كردن آميخته با احترام و بزرگداشت است ، و بعضى گفته اند كه اصل آن به معنى ، (منع و جلوگيرى ) است ، اگر جلوگيرى از دشمن باشد، مفهوم آن يارى كردن است ، و اگر جلوگيرى از گناه باشد، مفهوم آن مجازات و تنبيه است ، و لذا به مجازاتهاى خفيف تعزير مى گويند.
قابل توجه اينكه در آيه فوق به جاى (انزل اليه ) (انزل معه ) (با او نازل گرديد) آمده است ، در حالى كه مى دانيم شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزولى از آسمان نداشت ، ولى چون نبوت و رسالت او همراه قرآن از طرف خدا نازل شد، تعبير به (معه ) شده است .
نكته ها
در اينجا به چند موضوع مهم بايد توجه داشت :
1 - پنج دليل براى نبوت در يك آيه
در هيچيك از آيات قرآن دلائل حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همانند آيه فوق يكجا بيان نشده است ، اگر درست در صفات هفتگانه اى كه خداوند در اين آيه براى پيامبرش ذكر كرده دقت كنيم ، پنج دليل روشن براى اثبات نبوت او خواهيم يافت .
نخست اينكه او (امى ) بود و درس نخوانده ، اما با اينحال كتابى آورد كه نه تنها سرنوشت مردم حجاز را دگرگون ساخت ، بلكه نقطه بازگشت مهمى در تاريخ بشريت بود، حتى آنها كه او را به نبوت نپذيرفته اند در عظمت كتاب و تعليماتش ترديد ندارند، آيا از يك انسان درس نخوانده ، و مكتب نديده ، و پرورش يافته يك محيط جهل و بربريت روى حسابهاى عادى ممكن است چنين كارى انجام پذيرد؟.
دوم اينكه دلائل نبوت او با تعبيرات مختلف در كتب آسمانى پيشين وجود دارد آنچنانكه انسان را به حقانيت او مطمئن مى سازد، بشاراتى در آنها آمده است كه تنها بر او تطبيق مى گردد.
سوم اينكه محتويات دعوت او با عقل و خرد سازگار است ، زيرا دعوت به معروف و نهى از منكرات و زشتيها مى كند، و اين موضوع با مطالعه تعليماتش به خوبى روشن است .
چهارم محتويات دعوت او با طبع سليم و فطرت هماهنگ است .
پنجم اگر او از طرف خدا نبود، حتما به خاطر منافع خويش دست به چنين كارى مى زد و در اين صورت نه تنها نبايد غل و زنجيرها را از مردم بگشايد بلكه بايد آنها را همچنان در جهل و بيخبرى نگهدارد تا بهتر بتواند آنها را استثمار كند، در حالى كه مى بينيم او زنجيرهاى گران را از دست و پاى بشريت گشود:
زنجير جهل و نادانى از طريق دعوت پيگير و مستمر به علم و دانش .
زنجير بت پرستى و خرافات از راه دعوت به توحيد.
زنجير انواع تبعيضات و زندگى طبقاتى از طريق دعوت به اخوت دينى و برادرى اسلامى ، و مساوات در برابر قانون .
و زنجيرهاى ديگر، هر يك از اينها به تنهائى دليلى است بر حقانيت دعوت او و مجموع آنها دليلى روشنتر.
2 - چگونه پيامبر امى بود؟
درباره مفهوم (امى ) همانطور كه در بالا گفته شد، سه احتمال معروف وجود دارد، نخست اينكه به معنى درس نخوانده است ، دوم اينكه به معنى كسى است كه در سرزمين مكه تولد يافته و از مكه برخاسته است ، سوم به معنى كسى است كه از ميان امت و توده مردم قيام كرده است ، ولى معروفتر از همه تفسير اول است كه با موارد استعمال اين كلمه نيز سازگارتر مى باشد، و همانگونه كه گفتيم ممكن است هر سه معنى با هم مراد باشد.
در اينكه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مكتب نرفت و خط ننوشت ، در ميان مورخان بحثى نيست و قرآن نيز صريحا در آيه 48 سوره عنكبوت درباره وضع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از بعثت مى گويد و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون : (پيش از اين نه كتابى مى خواندى و نه با دست خود چيزى مى نوشتى تا موجب ترديد دشمنانى كه مى خواهند سخنان ترا ابطال كنند گردد).
اصولا در محيط حجاز به اندازهاى باسواد كم بود كه افراد باسواد كاملا معروف و شناخته شده بودند، در مكه كه مركز حجاز محسوب مى شد تعداد كسانى كه از مردان مى توانستند بخوانند و بنويسند از 17 نفر تجاوز نمى كرد
و از زنان تنها يك زن بود كه سواد خواندن و نوشتن داشت .
مسلما در چنين محيطى اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد معلمى خواندن و نوشتن را آموخته بود كاملا معروف و مشهور مى شد. و به فرض اينكه نبوتش را نپذيريم او چگونه مى توانست با صراحت در كتاب خويش اين موضوع را نفى كند؟ آيا مردم به او اعتراض نمى كردند كه درس خواندن تو مسلم است ، اين قرينه روشنى بر امى بودن او است .
و در هر حال وجود اين صفت در پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تاكيدى در زمينه نبوت او بود تا هر گونه احتمالى جز ارتباط به خداوند و جهان ماوراء طبيعت در زمينه دعوت او منتفى گردد.
اين در مورد دوران قبل از نبوت و اما پس از بعثت نيز در هيچيك از تواريخ نقل نشده است كه او خواندن و نوشتن را از كسى فرا گرفته باشد، بنابراين به همان حال امى بودن تا پايان عمر باقى ماند.
ولى اشتباه بزرگى كه بايد در اينجا از آن اجتناب كرد اين است كه درس نخواندن غير از بى سواد بودن است و كسانى كه كلمه (امى ) را به معنى (بى سواد) تفسير مى كنند، گويا توجه به اين تفاوت ندارند.
هيچ مانعى ندارد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به تعليم الهى ، خواندن - يا - خواندن و نوشتن را بداند، بى آنكه نزد انسانى فرا گرفته باشد، زيرا چنين اطلاعى بدون ترديد از كمالات انسانى است و مكمل مقام نبوت است .
شاهد اين سخن آن است كه در رواياتى كه از امامان اهلبيت (عليهم السلام ) نقل شده مى خوانيم : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى توانست بخواند و يا هم توانائى خواندن داشت و هم توانائى نوشتن .
اما براى اينكه جائى براى كوچكترين ترديد براى دعوت او نماند از اين توانائى استفاده نمى كرد.
و اينكه بعضى گفته اند توانائى بر خواندن و نوشتن ، كمالى محسوب نمى شود، بلكه اين دو علم كليدى براى رسيدن به كمالات علمى هستند نه علم واقعى و كمال حقيقى پاسخش در خودش نهفته است ، زيرا آگاهى از وسيله كمالات خود نيز كمالى است روشن .
ممكن است گفته شود در دو روايت كه از ائمه اهلبيت (عليه مالسلام ) نقل شده ، صريحا تفسير (امى ) به درس نخوانده ، نفى گرديده است ، و تنها به معنى كسى كه به (ام القرى ) (مكه ) منسوب است تفسير شده .
در پاسخ مى گوئيم يكى از اين دو روايت به اصطلاح (مرفوعه ) است و سند آن فاقد ارزش ، و روايت دوم از (جعفر بن محمد صوفى ) نقل شده كه از نظر علم رجال شخص مجهولى است .
و اما اينكه بعضى تصور كرده اند كه آيه دوم سوره جمعه يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و آيات ديگرى كه به اين مضمون است دليل بر آن است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرآن را از روى نوشته بر مردم مى خواند كاملا اشتباه است ، زيرا تلاوت هم به خواندن از روى نوشته گفته مى شود و هم به خواندن از حفظ، كسانى كه قرآن يا اشعار يا ادعيه را از حفظ مى خوانند، تعبير به تلاوت در مورد آنها بسيار فراوان است . از مجموع آنچه گفتيم چنين نتيجه مى گيريم كه :
1 - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به طور قطع ، نزد كسى خواندن و نوشتن را فرا نگرفته بود، و به اين ترتيب يكى از صفات او اين است كه نزد استادى درس نخوانده است .
2 - هيچگونه دليل معتبرى در دست نداريم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از نبوت يا بعد از آن عملا چيزى را خوانده يا نوشته باشد.
3 - اين موضوع منافاتى با آن ندارد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به تعليم پروردگار قادر بر خواندن يا نوشتن بوده باشد.
بشارت ظهور پيامبر در كتب عهدين
گرچه شواهد قطعى تاريخى و همچنين محتويات كتب مقدسه يهود و نصارى (تورات و اناجيل ) نشان كه اينها كتابهاى آسمانى نازل شده بر موسى و عيسى (عليهماالسلام ) نيستند و دست تحريف به سوى آنها دراز شده است بلكه بعضى از ميان رفته اند و آنچه امروز به نام كتب مقدسه در ميان آنها است مخلوطى است از زائيده هاى افكار بشرى و قسمتى از تعليماتى كه بر موسى (عليه السلام ) و عيسى (عليه السلام ) نازل گرديده و در دست شاگردان بوده .
بنابراين اگر جملههائى كه صراحت كامل درباره بشارت ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشته باشد در آنها ديده نشود جاى تعجب نخواهد بود.
ولى با اين حال در همين كتب تحريف يافته عباراتى ديده مى شود كه اشاره قابل ملاحظهاى به ظهور اين پيامبر بزرگ دارد كه جمعى از دانشمندان ما آنها را در كتابها يا مقاله هائى كه در اين موضوع نگاشته اند جمع آورى نموده ، و چون ذكر آنهمه بشارات و بحث و گفتگو پيرامون دلالت آنها بطول مى انجامد ما تنها به چند قسمت به عنوان نمونه اشاره مى كنيم .
1 - در تورات سفر تكوين فصل 17 شماره 17 تا 20 چنين مى خوانيم : (و ابراهيم به خدا گفت كه اى كاش اسماعيل در حضور تو زندگى نمايد ... و در
حق اسماعيل (دعاى ) ترا شنيدم اينك به او بركت دادم و او را بارور گردانيده به غايت زياد خواهم نمود و دوازده سرور توليد خواهد نمود و او را امت عظيمى خواهم نمود).
2 - در سفر پيدايش باب 49 شماره 10 مى خوانيم :
(عصاى سلطنت از يهودا و فرمانفرمائى از پيش پايش نهضت خواهد نمود تا وقتى كه (شيلوه ) بيايد كه به او امتها جمع خواهد شد.)
قابل توجه اينكه يكى از معانى شيلوه - طبق تصريح مسترها كس در كتاب قاموس مقدس - فرستادن مى باشد و با كلمه (رسول ) يا رسول الله موافق است .
3 - در انجيل يوحنا باب 14 شماره 15 و 16 چنين مى خوانيم : (اگر شما مرا دوست داريد احكام مرا نگاه داريد و من از پدر خواهم خواست و او تسلى دهنده ديگر به شما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهد ماند).
4 - و در همان انجيل يوحنا باب 15 شماره 26 مى خوانيم : (و چون آن تسلى دهنده بيايد كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد يعنى روح راستى كه از طرف پدر مى آيد او درباره من شهادت خواهد داد.)
5 - و نيز در همان انجيل يوحنا باب 16 شماره 7 به بعد مى خوانيم : (ليكن به شما راست مى گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر من نروم آن تسلى دهنده به نزد شما نخواهد آمد اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد ... اما چون او يعنى روح راستى بيايد او شما را به تمامى راستى ارشاد خواهد نمود، زيرا كه او از پيش خود سخن نخواهد گفت بلكه هر آنچه مى شنود خواهد گفت و شما را به آينده خبر خواهد داد.)
نكته شايان توجه اينكه : در اناجيل فارسى در جمله هاى بالا كه از انجيل يوحنا است كلمه (تسلى دهنده ) آمده ، ولى در انجيل عربى چاپ لندن (مطبعه ويليام وطس - سال 1857) به جاى آن (فارقليطا) ذكر شده است .
آيه و ترجمه


قل يأ يها الناس إ نى رسول الله إ ليكم جميعا الذى له ملك السموت و الا رض لا إ له إ لا هو يحى و يميت فامنوا بالله و رسوله النبى الا مى الذى يؤ من بالله و كلمته و اتبعوه لعلكم تهتدون (158)
 


ترجمه :
158 - بگو: اى مردم ! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم ، همان خدائى كه حكومت آسمانها و زمين از آن او است ، معبودى جز او نيست ، زنده مى كند و مى ميراند پس ايمان بياوريد به خدا و فرستاده اش ، آن پيامبر درس نخوانده اى كه ايمان به خدا و كلماتش ‍ دارد و از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد.
تفسير :
دعوت جهانى پيامبر
در حديثى از امام مجتبى چنين مى خوانيم : عده اى از يهود نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و گفتند: اى محمد توئى كه گمان مى برى فرستاده خدائى و همانند موسى (عليه السلام ) بر تو وحى فرستاده مى شود؟!
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كمى سكوت كرد، سپس فرمود: آرى منم سيد فرزندان آدم و به اين افتخار نمى كنم ، من خاتم پيامبران و پيشواى پرهيزكاران و فرستاده پروردگار جهانيانم
آنها سؤ ال كردند به سوى چه كسى ؟ به سوى عرب يا عجم يا ما؟
(خداوند آيه فوق را نازل كرد، و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به تمام جهانيان با صراحت در ضمن آن شرح داد).
ولى با اين حال پيوند و ارتباط آيه با آيه قبل در زمينه صفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دعوت به پيروى از آئين او جاى انكار نيست .
نخست به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد: (بگو اى مردم من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم ) (قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا).
اين آيه همانند آيات بسيارى ديگر از قرآن مجيد، دليل روشنى بر جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
در آيه 28 سوره سبا نيز مى خوانيم و ما ارسلناك الا كافة للناس : ترا جز به سوى همه مردم نفرستاديم .
و در آيه 19 سوره انعام مى خوانيم : و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ : (اين قرآن به من وحى شده تا شما و تمام كسانى را كه قرآن به آنها مى رسد انذار كنم ).
و در آغاز سوره فرقان مى خوانيم : تبارك الذى انزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا: (پاينده و برقرار است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش فرستاد كه جهانيان را از مسئوليتهايشان بيم دهد).
اينها نمونه آياتى است كه گواه جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و در اين باره باز هم به خواست پروردگار ذيل آيه 7 سوره شورى بحث خواهيم كرد، و در ذيل آيه 92 سوره انعام نيز بحث نسبتا مشروحى در اين زمينه داشتيم سپس خدائى را كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سوى او دعوت مى كند با سه صفت معرفى مى كند:
(خداوندى كه حكومت آسمانها و زمينها از آن او است ) (الذى له ملك السماوات و الارض ).
(خداوندى كه معبودى شايسته پرستش جز او وجود ندارد) (لا اله الا هو).
(خداوندى كه زنده مى كند و مى ميراند و نظام حيات و مرگ به فرمان او است ) (يحيى و يميت ).
و به اين ترتيب ، الوهيت غير خالق آسمان و زمين ، و هر گونه بت ، و همچنين تثليث مسيحيت را نفى مى كند، و نيز قدرت پروردگار را بر رسالت جهانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و توانائى او را بر امر معاد تاكيد مى كند.
و در پايان از همه مردم جهان دعوت مى كند كه (به خدا و فرستاده او پيامبر درس نخوانده و قيام كننده از ميان توده هاى جمعيت ايمان بياورند) (فامنوا بالله و رسوله النبى الامى ).
(پيامبرى كه تنها ديگران را دعوت به اين حقايق نمى كند، بلكه در درجه اول خودش به آنچه مى گويد، يعنى به خدا و سخنان او ايمان دارد (الذى يؤ من بالله و كلماته ).
نه تنها آياتى را كه بر خودش نازل شده مى پذيرد، بلكه تمام كتب راستين انبياء پيشين را نيز مى پذيرد.
ايمان او به آئينش كه از خلال اعمال و رفتارش آشكار است ، خود دليل روشنى بر حقانيت او است ، زيرا عمل يك گوينده ، نشان مى دهد كه تا چه اندازه به گفته خود مؤ من است ، و ايمان او به گفتارش يكى از نشانه هاى صدق و راستگوئى او است تمام تاريخ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اين حقيقت گواهى مى دهد، كه او بيش از همه به تعليمات خويش و آيات قرآن پايبند بود و ايمان داشت .
آرى (از چنين پيامبرى بايد پيروى كنيد، تا نور هدايت در قلب شما بتابد و در مسير سعادت قرار گيريد (و اتبعوه لعلكم تهتدون ).
اشاره به اينكه ايمان به تنهائى كافى نيست ، بلكه در صورتى مفيد خواهد بود كه با پيروى عملى تكميل گردد.
جالب توجه اينكه آيه فوق در مكه نازل شده است كه در آن روز پيروان اسلام ، در اقليت شديدى قرار داشتند، آنچنان كه شايد كمتر كسى احتمال مى داد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حتى بر مكه مسلط شود، تا چه رسد به جزيره عرب و يا قسمت مهم دنيا.
بنابراين كسانى كه فكر مى كنند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخست مدعى رسالت بر مكه بود و هنگامى كه آئينش بالا گرفت به فكر تسلط بر حجاز افتاد و سپس در فكر كشورهاى ديگر فرو رفت و نامه به سلاطين دنيا نوشت و اعلام جهانى بودن آئينش ‍ را كرد پاسخ همه آنها را آيه فوق كه در مكه نازل شده است مى دهد، و مى گويد: او از آغاز كار دعوت جهانى خود را آشكار ساخت .
آيه و ترجمه


و من قوم موسى اءمة يهدون بالحق و به يعدلون (159)
و قطعنهم اثنتى عشرة اءسباطا اءمما و اءوحينا إ لى موسى إ ذ استسقئه قومه اءنِ اضرِب بعصاك الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة عينا قد علم كل اءناس مشربهم و ظللنا عليهم الغمم و اءنزلنا عليهم المن و السلوى كلوا من طيبت ما رزقنكم و ما ظلمونا و لكن كانوا اءنفسهم يظلمون (160)

 


ترجمه :
159 - و از قوم موسى گروهى به سوى حق هدايت مى كنند و حاكم به حق و عدالتند.
160 - و آنها را به دوازده گروه كه هر يك شاخهاى (از دودمان اسرائيل ) بودند تقسيم كرديم و هنگامى كه موسى تقاضاى آب (براى قوم تشنه كامش در بيابان ) كرد به او وحى فرستاديم كه عصاى خود را بر سنگ بزن ناگهان دوازده چشمه از آن بيرون ريخت آنچنان كه هر گروه چشمه خود را مى شناختند و ابر را بر سر آنها سايبان ساختيم و بر آنها من و سلوى فرستاديم (و به از آنان گفتيم ) از روزيهاى پاكيزه كه به شما داده ايم بخوريد (و سپاس خدا را بجا آوريد ولى آنها نافرمانى و ستم كردند) اما به ما ستم نكردند لكن به خودشان ستم نمودند.
تفسير
گوشهاى از نعمتهاى خدا به بنى اسرائيل
در آيات فوق باز سخن پيرامون بنى اسرائيل و سرنوشت و رويدادهاى تاريخ آنها است .
در آيه نخست اشاره به واقعيتى مى كند كه شبيه آن را در قرآن ديده ايم
واقعيتى كه حكايت از روح حق طلبى قرآن دارد، و آن احترام به موقعيت اقليتهاى صالح است يعنى : چنان نبود كه بنى اسرائيل يكپارچه فاسد و مفسد باشند و اين نژاد عموما مردمى گمراه و سركش معرفى شوند بلكه در برابر اكثريت مفسده جو، اقليتى وجود داشتند صالح و ناهماهنگ با كارهاى اكثريت ، قرآن براى اين اقليت صالح اهميت خاصى قائل شده است و مى گويد: از قوم موسى (عليه السلام ) گروهى هستند كه دعوت به سوى حق مى كنند و حاكم به حق و عدالتند (و من قوم موسى امة يهدون بالحق و به يعدلون ).
اين آيه ممكن است اشاره به گروه كوچكى باشد كه تسليم در برابر سامرى و دعوت او نشدند و همه جا حامى و طرفدار مكتب موسى (عليه السلام ) بودند و يا گروههاى صالح ديگرى كه بعد از موسى (عليه السلام ) بروى كار آمدند.
ولى اين معنى با ظاهر آيه چندان سازگار نيست ، زيرا (يهدون ) و (يعدلون ) فعل مضارع است و حداقل حكايت از زمان حال يعنى عصر نزول قرآن مى كند و وجود چنين گروهى را در آن زمان اثبات مى نمايد، مگر اينكه كلمه (كان ) در تقدير بگيريم ، تا آيه اشاره به زمان گذشته بوده باشد و مى دانيم تقدير گرفتن بدون وجود قرينه خلاف ظاهر است .
و نيز مى تواند ناظر به اقليتى از يهود كه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى زيستند بوده باشد همانها كه تدريجا و پس از مطالعه كافى روى دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سرانجام اسلام را پذيرفتند و در جمع مسلمانان راستين و حاميان مخلص ‍ در آمدند، اين تفسير با ظاهر آيه و فعل مضارع كه در آن به كار رفته است هماهنگتر است .
و اينكه در پارهاى از روايات شيعه و اهل سنت وارد شده كه اين آيه اشاره به گروه كوچكى است از بنى اسرائيل كه در ماوارء چين زندگى دارند، زندگى عادلانه و تواءم با تقوا و خداشناسى و خداپرستى ، علاوه بر اينكه با آنچه از وضع جهان آگاهيم سازگار نيست و تواريخ موجود اين موضوع را تاييد نمى كند،
احاديث مزبور از حيث سند معتبر نمى باشد، و نمى توان به عنوان يك حديث صحيح طبق قواعد علم رجال روى آنها تكيه كرد.
در آيه بعد اشاره به چند قسمت از نعمتهاى خدا بر بنى اسرائيل مى كند. نخست مى گويد: (ما آنها را به دوازده گروه تقسيم كرديم ) (تا نظمى عادلانه و دور از برخوردهاى خشونت آميز در ميانشان حكومت كند) (و قطعناهم اثنتى عشرة اسباطا امما).
روشن است هنگامى كه يك ملت داراى تقسيم بنديهاى صحيح و منظم بوده باشد، و هر بخش و يا هر گروه تحت رهبرى رهبر لايقى قرار گيرد، اداره آنها آسانتر و رعايت عدالت در ميانشان سهلتر خواهد بود، و به همين دليل تمام كشورهاى جهان مى كوشند از اين اصل پيروى كنند.
كلمه (اسباط) جمع (سبط) بر وزن ثبت و همچنين بر وزن سفت ) در اصل به معنى توسعه و گسترش چيزى به آسانى و راحتى است ، سپس به فرزندان - مخصوصا نوه ها- و شاخه هاى يك فاميل ، سبط و اسباط گفته شده است .
در اينجا منظور از اسباط همان تيره هاى بنى اسرائيل است كه هر كدام از يكى از فرزندان يعقوب (عليه السلام ) منشعب شده بودند.
نعمت ديگر اينكه هنگامى كه بنى اسرائيل در بيابان سوزان ، به سوى بيت المقدس در حركت بودند و گرفتار عطش سوزان و تشنگى خطرناكى شدند، و از موسى (عليه السلام ) تقاضاى آب كردند، (به او وحى فرستاديم كه عصايت را بر سنگ بزن و او چنين كرد، ناگهان دوازده چشمه از سنگ جوشيد) (و اوحينا الى موسى اذا ستسقاه قومه ان اضرب بعصاك الحجر فانبجست منه اثنتى عشرة عينا).
و آنچنان اين چشمه ها در ميان آنها تقسيم شد كه هر كدام به خوبى چشمه خود را مى شناختند (قد علم كل اناس مشربهم ).
از اين جمله استفاده مى شود كه اين دوازده چشمه كه از آن صخره عظيم جوشيد نشانه ها و تفاوتهائى داشته است ، آنچنان كه هر كدام از اسباط بنى اسرائيل چشمه خود را مى شناختند و اين خود سبب مى شد كه اختلافى در ميان آنها بروز نكند و نظم و انضباط حكمفرما گردد و آسانتر سيراب شوند.
نعمت ديگر اينكه در آن بيابان سوزان كه پناهگاهى وجود نداشت ، ابر را بر سر آنها سايه افكن ساختيم (و ظللنا عليهم الغمام ).
بالاخره چهارمين نعمت اين بود كه من و سلوى را به عنوان دو غذاى لذيذ و نيرو بخش بر آنها فرستاديم (و انزلنا عليهم المن و السلوى ).
درباره (من ) و (سلوى ) اين دو غذاى مطبوع و مفيد كه خداوند به بنى اسرائيل در آن بيابان ارزانى داشت ، مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند كه ما در جلد اول همين تفسير ذيل آيه 57 سوره بقره بيان كرديم و گفتيم بعيد نيست كه (من ) يكنوع عسل طبيعى بوده كه در دل كوههاى مجاور وجود داشته و يا شيره هاى مخصوص نباتى بوده كه در درختانى كه در گوشه و كنار آن بيابان مى روئيده ظاهر مى شده است ، و (سلوى ) يكنوع پرنده حلال گوشت شبيه به - كبوتر بوده است .
و به آنها گفتيم از غذاهاى پاكيزهاى كه در اختيار شما گذارده ايم بخوريد (و فرمان خدا را به كار بنديد) (كلوا من طيبات من رزقناكم ).
اما آنها خوردند و كفران و ناسپاسى كردند، آنها (به ما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم روا داشتند (و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون )
بايد توجه داشت كه مضمون اين آيه با تفاوت مختصرى ، در سوره بقره آيات 57 و 60 آمده است منتهى در آنجا به جاى (انبجست )، (انفجرت ). آمده است ، و به عقيده جمعى از مفسران تفاوت اين دو عبارت در اين است كه
كه (انفجرت ) به معنى (بيرون ريختن آب با فشار و كثرت ) است ، ولى (انبجست ) به معنى (بيرون ريختن آب بطور مختصر و كم ) است ، و اين تفاوت شايد اشاره به آن است كه چشمه هاى آب ناگهانى از آن صخره عظيم بيرون نريخت تا مايه وحشت گردد، و توانائى كنترل آن را نداشته باشند بلكه نخست به آرامى بيرون ريخت و سپس گسترش پيدا كرد و به حد وفور رسيد.
بعضى ديگر از مفسران معتقدند كه اين دو كلمه هر دو به يك مفهوم است .


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -