آيه و ترجمه
قال فرعون ءامنتم به قبل أ ن ءاذن لكم إ ن هذا لمكر مكرتموه فى المدينة لتخرجوا منها أ هلها فسوف تعلمون (123)
لا قطعن أ يديكم و أ رجلكم من خلف ثم لا صلبنكم أ جمعين (124)
قالوا إ نا إ لى ربنا منقلبون (125)
و ما تنقم منا إ لا أ ن ءامنا بايت ربنا لما جاءتنا ربنا أ فرغ علينا صبرا و توفنا مسلمين (126)
|
ترجمه :
123 - فرعون گفت آيا به او ايمان آورديد پيش از آنكه به شما اجازه دهم ، حتما اين توطئهاى است كه در اين شهر (و ديار) چيده ايد تا اهلش را از آن بيرون كنيد ولى به زودى خواهيد دانست !
124 - سوگند مى خورم كه دستها و پاهاى شما را به طور مخالف (دست راست با پاى چپ يا دست چپ با پاى راست ) قطع ميكنم سپس همگى شما را به دار مى آويزم .
125 - (ساحران گفتند (مهم نيست ) ما به سوى پروردگارمان باز ميگرديم .
126 - تنها ايراد تو، به ما اين است كه ما به آيات پروردگار خويش - هنگامى كه براى ما آمد - ايمان آورده ايم ، بار الها! پيمانه صبر (و استقامت ) را تا آخر بر ما بريز و ما را مسلمان بميران (و تا پايان عمر با اخلاص و ايمان بدار).
تفسير :
تهديدهاى بيهوده
هنگامى كه ضربه تازهاى با پيروزى موسى (عليه السلام ) بر ساحران و ايمان
آنها به موسى (عليه السلام ) بر اركان قدرت فرعون فرود آمد، فرعون بسيار متوحش و دستپاچه شد، زيرا ميبيند اگر عكس العمل شديدى در برابر اين صحنه نشان ندهد، همه يا بيشتر مردم به موسى ايمان خواهند آورد، و ديگر مسلط شدن بر اوضاع غير ممكن خواهد بود، لذا بلافاصله دست به دو ابتكار زد:
نخست اتهامى كه شايد عوامپسند هم بود، به ساحران بست ، سپس با شديدترين تهديد آنها را مورد حمله قرار دادولى بر خلاف انتظار فرعون ساحران آنچنان مقاومتى در برابر اين دو صحنه از خود نشان دادند كه فرعون و دستگاه او را در شگفتى فرو بردند، و نقشه هاى آنها خنثى گشت و به اين ترتيب ضربه سومى بر - پايه هاى قدرت لرزان او فرود آمد، كه در آيات مورد بحث اين صحنه بطور جالبى ترسيم شده است :
نخست ميگويد: فرعون به ساحران گفت آيا پيش از اينكه به شما اجازه دهم به او (موسى ) ايمان آورديد؟! (قال فرعون آمنتم به قبل ان آذن لكم ).
و گويا با تعبير به (به او) نظر دارد موسى (عليه السلام ) را فوق العاده تحقير كند، و با جمله قبل ان آذن لكم شايد ميخواهد اظهار دارد كه من هم حقيقتجو و حقيقت طلبم ، اگر در كار موسى (عليه السلام ) واقعيتى وجود داشت ، خودم به مردم اجازه ميدادم ايمان بياورند، ولى اين عجله شما نشان داد كه نه تنها حقيقتى در كار نيست بلكه يكنوع توطئه و تبانى بر ضد مردم مصر در جريان است !
بهر حال جمله بالا نشان مى دهد كه فرعون جبار كه جنون قدرتطلبى همه وجود او را فرا گرفته بود، ميخواست ادعا كند كه نه تنها مردم مصر، حق ندارند بدون اجازه او عملى انجام دهند، يا سخنى بگويند، بلكه بدون فرمان و اذن او حق انديشيدن و فكر كردن و ايمان آوردن را نيز ندارند.
و اين بالاترين نوع استعمار است كه ملتى آنچنان برده و اسير گردند كه
حتى حق فكر كردن و انديشيدن و ايمان قلبى به كسى يا مكتبى را نداشته باشند.
اين همان برنامه اى است كه در استعمار نو نيز دنبال ميشود، يعنى استعمارگران تنها به استعمار اقتصادى و سياسى ، و اجتماعى قناعت نمى كنند، بلكه مى كوشند كه ريشههاى كار خود را با استعمار فكرى تقويت نمايند.
در كشورهاى كمونيستى با مرزهاى بسته و ديوارهاى به اصطلاح آهنين و سانسور شديدى كه بر همه چيز مخصوصا بر دستگاههاى فرهنگى حكومت مى كند مظاهر استعمار فكرى به وضوح ديده مى شود.
ولى در كشورهاى سرمايه دارى غرب كه بعضى گمان ميكنند، حد اقل استعمارى از نظر فكر و انديشه وجود ندارد و هر كس مى تواند آزادانه تفكر كند و بينديشد و انتخاب نمايد اين موضوع به شكل ديگرى انجام مى شود، زيرا سرمايه داران بزرگ با تسلط كامل بر مطبوعات مهم ، راديوها، تلويزيونها و به طور كلى وسائل ارتباط جمعى مقاصد و افكار خويش را در لباس آزادى فكر بر - مردم تحميل مى كنند، و با شستشوى مداوم مغزى مردم آنها را به سوئى كه ميخواهند مى كشانند و اين بلاى بزرگى است براى دنياى معاصر.
سپس فرعون اضافه كرد اين نقشه اى است كه شما در اين شهر كشيده ايد تا بوسيله آن اهل آن را بيرون كنيد (ان هذا لمكر مكرتموه فى المدينة لتخرجوا منها اهلها).
با توجه به آيه 71 سوره طه كه ميگويد انه لكبيركم الذى علمكم السحر:
موسى استاد بزرگ شما است كه به شما سحر آموخته است روشن مى شود كه منظور فرعون اين است كه شما يك تبانى توطئه حساب شده از مدتها پيش براى تسلط بر اوضاع مصر و گرفتن زمام قدرت به دست داشته ايد، نه اينكه تنها در اين چند روز كه شايد موسى با ساحران ملاقات مقدماتى داشته است ، ترتيب چنين برنامهاى را داده ايد.
و از اينجا روشن مى شود كه منظور از مدينه ، مجموع كشور مصر است و به اصطلاح الف و لام به معنى الف و لام جنس مى باشد و منظور از لتخرجوا منها اهلها تسلط موسى (عليه السلام ) و بنى اسرائيل بر اوضاع مصر و بيرون كردن اطرافيان فرعون از همه مقامات حساس و يا تبعيد عده اى از آنها به نقاط دوردست است ، آيه 110 همين سوره كه تفسير آن گذشت نيز شاهد بر اين مدعا است .
و در هر صورت اين تهمت به قدرى بى اساس و رسوا بود كه جز عوام الناس و افراد كاملا بى اطلاع نميتوانستند آن را بپذيرند، زيرا موسى (عليه السلام ) در محيط مصر حضور نداشت و هيچكس او را با ساحران نديده بود و اگر استاد معروف آنها باشد بايد همه جا مشهور گردد و بسيارى از مردم او را بشناسند، و اينها مطالبى نبود كه بتوان آنها را به اين آسانى مكتوم داشت ، زيرا تبانى با يك يا چند نفر بطور مخفيانه امكان دارد اما با هزاران نفر ساحران مصر، كه در شهرهاى پراكنده و مختلف زندگى داشتند آنهم يك چنين تبانى مهمى ، عملا امكانپذير نبود.
سپس فرعون به طور سربسته اما شديد و محكم آنها را تهديد كرد و گفت : اما بزودى خواهيد فهميد! (فسوف تعلمون ).
در آيه بعد تهديد سربستهاى را كه در جمله قبل به آن اشاره شد بطور وضوح بيان مى كند و ميگويد: سوگند ياد ميكنم كه دستها و پاهاى شما را بطور مخالف (دست راست و پاى چپ و دست چپ و پاى راست را) قطع ميكنم سپس همگى شما را به دار خواهم آويخت (لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ثم لاصلبنكم اجمعين ).
در حقيقت منظور اين بوده است كه آنها را با زجر و شكنجه به قتل برساند
و صحنه بسيار هولناك و عبرت انگيزى براى همگان به وجود آورد، زيرا بريدن دست و پا و سپس به دار آويختن سبب ميشد كه در انظار مردم خون از بدنشان فواره بزند و آنها نيز بر فراز دار دست و پا زنند تا زمانى كه مرگشان فرا رسد.
(توجه داشته باشيد كه دار زدن در آن زمان به صورت امروز نبود كه طناب را به گردن افراد بياويزند بلكه به زير شانه هاى آنها قرار ميدادند تا بزودى نميرند).
و شايد بريدن دست و پاها بطور مخالف براى اين بوده است كه اين كار سبب ميشده ديرتر بميرند و زجر و شكنجه بيشتر ببينند.
قابل توجه اينكه برنامهاى را كه فرعون در اينجا براى مبارزه با ساحرانى كه به موسى (عليه السلام ) ايمان آورده بودند در پيش گرفت ، يك برنامه عمومى در مبارزات ناجوانمردانه جباران با طرفداران حق است كه از يكسو از حربه تهمت استفاده ميكنند، تا موقعيت حق طلبان را در افكار عمومى تضعيف كنند و از سوى ديگر تكيه بر زور و قدرت و تهديد به قتل و نابودى مينمايند تا اراده آنها را درهم بشكنند، ولى همانطور كه در دنباله داستان موسى ميخوانيم هيچيك از اين دو حربه در طرفداران راستين حق كارگر نگرديد و نبايد كارگر شود.
ساحران در برابر هيچيك از دو حربه فرعون از ميدان در نرفتند، يكدل و يكجان در پاسخ او چنين گفتند: ما به سوى پروردگار خود بازميگرديم (قالوا انا الى ربنا منقلبون ).
يعنى اگر آخرين تهديد تو عملى بشود، سرانجامش اين است كه ما در راه خدا و در طريق استقامت و پايمردى در دفاع از آئين او، شربت شهادت خواهيم نوشيد، و اين نه تنها به ما زيانى نميرساند و از ما چيزى نمى كاهد، بلكه سعادت و افتخار بزرگى براى ما محسوب مى شود.
سپس براى اينكه پاسخى به تهمت فرعون داده باشند و حقيقت امر را بر انبوه مردمى كه تماشاچى اين صحنه بودند، روشن سازند و بيگناهى خويش را ثابت كنند، چنين گفتند: تنها ايرادى كه تو به ما دارى اين است كه ما به آيات پروردگار خود، هنگامى كه به سراغ ما آمد، ايمان آورده ايم (و ما تنقم منا الا ان آمنا بايات ربنا لما جاءتنا).
يعنى ما نه اخلالگريم و نه توطئه و تبانى خاصى بر ضد تو كرده ايم ، و نه محرك ما بر ايمان به موسى (عليه السلام ) اين بوده است كه زمام قدرت را بدست بگيريم و نه مردم اين كشور را از سرزمين خود بيرون كنيم و خودت نيز ميدانى كه ما اين كاره نيستيم ، بلكه ما هنگامى كه حق را ديديم و نشانه هاى آن را بخوبى شناختيم به نداى پروردگار خود پاسخ گفتيم و ايمان آورديم و تنها گناه ما در نظر تو همين است و بس !
در حقيقت آنها با جمله نخست به فرعون نشان دادند كه هرگز از تهديد او نمى هراسند و با شهامت به استقبال همه حوادث حتى مرگ و شهادت ميشتابند و با جمله دوم به اتهاماتى كه فرعون بر آنها وارد كرده بود، با صراحت پاسخ گفتند.
جمله تنقم از ماده نقمت (بر وزن نعمت ) در اصل به معنى انكار كردن چيزى است به زبان ، يا بوسيله عمل و مجازات نمودن ، بنابراين آيه بالا هم ممكن است به اين معنى باشد كه تنها ايراد تو بر ما اين است كه ايمان آورده ايم ، و يا به اين معنى باشد كه مجازاتى را كه ميخواهى انجام دهى به خاطر ايمان ما است .
سپس روى از فرعون برتافتند و متوجه درگاه پروردگار شدند و از او تقاضاى صبر و استقامت كردند، زيرا ميدانستند بدون حمايت و يارى او، توانائى مقابله با اين تهديدهاى سنگين را ندارند، لذا گفتند: پروردگارا پيمانه صبر
را بر ما فرو ريز و ما را با اخلاص و با ايمان تا پايان عمر بدار (ربنا افرغ علينا صبرا و توفنا مسلمين ).
و جالب اينكه آنها با جمله افرغ علينا صبرا چنين اظهار داشتند كه چون خطر به آخرين درجه رسيده است تو نيز آخرين درجه صبر و استقامت را به ما مرحمت كن (زيرا افرغ از ماده افراغ به معنى ريختن ماده سيالى از ظرف است بطورى كه ظرف از آن خالى شود).
استقامت در سايه آگاهى
ممكن است در نخستين برخورد با ماجراى ساحران زمان موسى (عليه السلام ) كه در پايان ، مؤ منان راستينى از كار در آمدند، انسان در شگفتى فرو رود كه مگر ممكن است در مدتى به اين كوتاهى چنين انقلاب و تحولى در فكر و روح انسانى پيدا شود كه از صف مخالف كاملا بريده و در صف موافق گام بگذارد، و آنچنان سر سختانه از عقيده تازه خود دفاع كند كه به تمام موقعيت و زندگى خويش پشت پا زند و شربت شهادت را شجاعانه و با چهره اى خندان تا آخرين جرعه بنوشد؟!
ولى اگر به اين نكته توجه كنيم كه آنها با سوابق زيادى كه در علم سحر داشتند به خوبى به عظمت معجزه موسى (عليه السلام ) و حقانيت او پى بردند و از روى آگاهى كامل در اين ميدان گام گذاشتند، اين آگاهى سرچشمه عشق سوزانى شد كه تمام وجود آنها را در برگرفت ، عشقى كه هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناسد و ما فوق همه خواسته هاى انسان است .
آنها به خوبى مى دانستند در چه راهى گام گذاشته اند؟ و براى چه ميجنگند؟ و با چه كسى مبارزه ميكنند؟ و چه آينده درخشانى به دنبال اين مبارزه در پيش دارند؟
آرى اگر ايمان با آگاهى كامل توأ م گردد از چنين عشقى سر برمى آورد كه اينگونه فداكاريها در راه آن شگفت انگيز نيست .
به همين جهت مى بينيم آنها با صراحت و شجاعت (چنانكه در آيه 72 سوره طه آمده است ) گفتند: سوگند به همان كس كه ما را آفريده ما هرگز ترا بر دلائل روشنى كه از طرف پروردگار به ما رسيده است ، مقدم نخواهيم داشت ، تو هر چه ميخواهى بكن اما بدان كه دائره قدرتت محدود به همين زندگى دنيا است !.
و سرانجام چنانكه در روايات و تواريخ آمده است ، آنقدر در اين راه ايستادگى به خرج دادند كه فرعون تهديد خود را عملى ساخت ، و بدن هاى مثله شده آنانرا در كنار رود نيل بر شاخه هاى درختان بلند نخل آويزان نمود، و نام پرافتخار آنها در دفتر آزاد مردان جهان ثبت شد، و به گفته مفسر بزرگ مرحوم طبرسى كانوا اول النهار كفارا سحرة و آخر النهار شهداء بررة : صبحگاهان كافر بودند و ساحر، شامگاهان شهيدان نيكوكار راه خدا!
ولى بايد توجه داشت كه چنين انقلاب و تحول و استقامتى جز در پناه امدادهاى الهى ممكن نيست ، و مسلما آنها كه در مسير حق گام مى گذارند، چنين امدادهائى به سراغ آنها خواهد شتافت .
آيه و ترجمه
و قال الملا من قوم فرعون اتذر موسى و قومه ليفسدوا فى الا رض و يذرك و ءالهتك قال سنقتل أ بناءهم و نستحى نساءهم و إ نا فوقهم قهرون (127)
قال موسى لقومه استعينوا بالله و اصبروا إ ن الا رض لله يورثها من يشاء من عباده و العقبة للمتقين (128)
قالوا أ وذينا من قبل أ ن تأ تينا و من بعد ما جئتنا قال عسى ربكم أ ن يهلك عدوكم و يستخلفكم فى الا رض فينظر كيف تعملون (129)
|
ترجمه :
127 - اشراف قوم فرعون (به او) گفتند: آيا موسى و قومش را رها ميكنى كه در زمين فساد كنند و تو و خدايانت را رها سازند، گفت به زودى پسرانشان را ميكشيم و دخترانشان را زنده نگه ميداريم (تا خدمت ما كنند) و ما بر آنها كاملا مسلط هستيم .
128 - موسى به قوم خود گفت از خدا يارى جوئيد و استقامت پيشه كنيد كه زمين از آن خدا است و آنرا به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) واگذار مى كند و سرانجام (نيك ) براى پرهيزكاران است .
129 - گفتند: پيش از آنكه به سوى ما بيائى آزار ديديم و (هم اكنون پس از آمدنت نيز آزار مى بينيم (كى اين آزارها سر خواهد آمد؟ گفت اميد است پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند و شما را در زمين جانشين (آنها) سازد و بنگرد چگونه عمل مى كنيد؟
تفسير :
در اين آيات صحنه ديگرى را از گفتگوى فرعون و اطرافيانش پيرامون وضع موسى (عليه السلام ) بيان مى كند، و از قرائنى كه در خود آيه است ، چنين برمى آيد كه محتواى اين آيات مربوط به مدتى پس از جريان مبارزه موسى با ساحران است .
در نخستين آيه ميگويد جمعيت اشراف و اطرافيان فرعون به عنوان اعتراض به او گفتند، آيا موسى و بنى اسرائيل را به حال خود رها ميكنى كه در زمين فساد كنند، و تو و خدايانت را رها سازند؟! (و قال الملا من قوم فرعون أ تذر موسى و قومه ليفسدوا فى الارض و يذرك و الهتك ).
از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه فرعون بعد از شكست در برابر موسى مدتى او و بنى اسرائيل را آزاد گذارد (البته آزادى نسبى ) و آنها نيز بيكار ننشستند و به تبليغ آئين موسى (عليه السلام ) پرداختند تا آنجا كه قوم فرعون از نفوذ و پيشرفت آنها بيمناك شدند، و نزد فرعون آمدند و او را تشويق به شدت عمل در برابر موسى و بنى اسرائيل كردند.
آيا اين دوران آزادى نسبى بخاطر ترس و وحشتى بود كه در دل فرعون از معجزه كوبنده موسى (عليه السلام ) به وجود آمد؟ و يا اختلافى بود كه ميان مردم مصر و حتى قبطيان درباره موسى (عليه السلام ) و آئين او پيدا شده بود، و جمعى به او تمايل پيدا كرده بودند، و فرعون مشاهده ميكرد، نميتواند در چنين شرائطى دست به كار شود و شدت عمل به خرج دهد؟
هر دو احتمال به ذهن فرعون نزديك است و ممكن است هر دو توأ ما چنين اثرى در فكر فرعون گذارده باشد.
به هر حال فرعون با اخطار اطرافيان ، تشويق به شدت عمل در برابر بنى اسرائيل شد و در پاسخ هواخواهانش چنين گفت : بزودى پسران آنها را به قتل مى رسانيم و نابود ميكنيم و زنانشان را (براى خدمت ) زنده ميگذاريم ، و ما بر آنها تسلط كامل داريم (قال سنقتل ابنائهم و نستحيى نسائهم و انا فوقهم قاهرون )
در اينكه منظور او الهتك (خدايان تو چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، آنچه با ظاهر آيه موافقتر است اين است كه فرعون هم براى خود بتها و معبودها و خدايانى داشت ، اگر چه با توجه به آيه 4 سوره نازعات انا ربكم الاعلى و آيه 38 سوره قصص ما علمت لكم من الله غيرى معلوم مى شود كه مردم مصر بزرگترين خدايشان فرعون بود و يا حد اقل او خود را بزرگ ترين معبود مصر ميدانست و معبودى براى آنها در رديف خودش قائل بود، اما با اين حال او براى خويش معبودهائى انتخاب كرده بود كه آنها را پرستش ميكرد.
نكته ديگر اينكه فرعون در اينجا دست به يك مبارزه ريشه دار و عميق ميزند و تصميم بر كارى ميگيرد كه در آينده به كلى قدرت بنى اسرائيل را درهم بشكند و آن اينكه مردان جنگى و مبارز را با كشتن فرزندان بنى اسرائيل ريشه كن سازد و تنها زنان و دختران را براى كنيزى و خدمتكارى باقى بگذارد، و اين آئين هر استعمار نو و كهنه اى است ، كه افراد مثبت و فعال را از ميان برميدارند، و يا روح مردانگى و شهامت را با وسائل گوناگون در آنها ميكشند و افراد غير فعال را زنده نگه ميدارند.
البته اين احتمال نيز هست كه فرعون ميخواسته است اين سخن به گوش بنى اسرائيل برسد و از دو جهت روحيه آنها درهم شكسته شود، يكى از نظر كشته شدن پسران و مردان آينده و ديگرى از نظر اينكه نواميسشان به چنگال دشمن خواهد افتاد.
و در هر حال با جمله انا فوقهم قاهرون ميخواهد وحشت و اضطراب را از دل پيروان خود بردارد و به آنها اطلاع دهد كه كاملا بر اوضاع مسلط است !
سئوال - در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اينكه چرا فرعون تصميم بر قتل موسى نگرفت و تنها نقشه نابود كردن فرزندان بنى اسرائيل را كشيد؟!
پاسخ - از آيات سوره مؤ من به خوبى استفاده مى شود كه فرعون در آغاز، تصميم بر قتل موسى داشت ولى اندرزهاى توأ م با تهديد مؤ من آل فرعون و اينكه اقدام به قتل موسى ممكن است خطرناك واقع شود و او براستى از طرف خدا باشد و آنچه را از مجازاتهاى الهى ميگويد، انجام پذيرد، به قدر كافى در فكر و روح فرعون اثر گذاشت .
به علاوه بعد از جريان پيروزى موسى بر ساحران اين خبر در همه جا منعكس گرديد، و در مورد طرفدارى و مخالفت با موسى (عليه السلام ) در ميان مردم مصر اختلاف افتاد شايد فرعون از اين بيم داشت كه اگر بخواهد تصميم حادى بر ضد موسى (عليه السلام ) بگيرد با واكنش شديدى كه از طرف مردمى كه تحت تاثير او واقع شده اند روبرو گردد، به اين جهات از تصميم بر قتل موسى (عليه السلام ) منصرف گرديد.
آيه بعد در حقيقت ، نقشه و برنامه اى است كه موسى (عليه السلام ) به بنى اسرائيل براى مقابله با تهديدهاى فرعون ، پيشنهاد مى كند، و شرائط پيروزى به دشمن را در آن تشريح مى نمايد، و به آنها گوشزد مى كند كه اگر سه برنامه را عملى كنند قطعا به دشمن پيروز خواهند شد نخست اينكه تكيه گاهشان تنها خدا باشد و از او يارى بطلبند (قال موسى لقومه استعينوا بالله )
ديگر اينكه به آنها ميگويد: استقامت و پايدارى پيشه كنيد و از
تهديدها و حملات دشمن نهراسيد و از ميدان بيرون نرويد (و اصبرواو)
براى تاكيد مطلب و ذكر دليل ، به آنها گوشزد مى كند كه سراسر زمين از آن خدا است و مالك و فرمانرواى مطلق او است ، و به هر كس از بندگانش بخواهد آنرا منتقل ميسازد (ان الارض الله يورثها من يشاء من عباده )
و آخرين شرط اين است كه تقوا را پيشه كنيد، زيرا عاقبت پيروزمندانه از آن پرهيزكاران است (و العاقبة للمتقين )
اين سه شرط كه يكى از آنها در زمينه عقيده (استعانت جستن از خدا) و ديگرى در زمينه اخلاق (صبر و استقامت ) و ديگرى در زمينه عمل (تقوى و پرهيزكارى ) تنها شرط پيروزى قوم بنى اسرائيل به دشمن نبود، بلكه هر قوم و ملتى بخواهند بر دشمنانشان پيروز شوند، بدون داشتن اين برنامه سه مادهاى امكان ندارد، افراد بى ايمان و مردم سست و ترسو، و ملتهاى آلوده و تبهكار، اگر هم پيروز گردند، موقتى و ناپايدار خواهد بود.
قابل توجه اينكه اين سه شرط هر كدام فرع بر ديگرى است ، پرهيزكارى بدون استقامت در برابر شهوات و زرق و برق جهان ماده ممكن نيست همان طور كه صبر و استقامت نيز بدون ايمان به خدا، بقاء و دوام ندارد
و در آخرين آيه مورد بحث شكوه و گله هاى بنى اسرائيل را از مشكلاتى كه بعد از قيام موسى (عليه السلام ) با آن دست به گريبان بودند منعكس ميسازد و ميگويد: آنها به موسى گفتند: پيش از آنكه تو بيائى ما را آزار ميدادند، اكنون هم كه آمده اى باز آزارها همچنان ادامه دارد پس كى گشايشى در كار پيدا ميشود؟ (قالوا اوذينا من قبل ان تاتينا و من بعد ما جئتنا) گويا بنى اسرائيل مثل بسيارى از ما مردم انتظار داشتند كه با قيام موسى (عليه السلام ) يكشبه همه كارها روبراه شود، فرعون از بين برود، فرعونيان نابود شوند و كشور پهناور
مصر با تمام ذخائرش در اختيار بنى اسرائيل قرار گيرد، همه اينها از طريق اعجاز، صورت گيرد و گردى هم به صورت بنى اسرائيل ننشيند
ولى موسى (عليه السلام ) به آنها فهماند با اينكه سرانجام پيروز خواهند شد، اما راه درازى در پيش دارند، و اين پيروزى طبق سنت الهى در سايه استقامت و كوشش و تلاش بدست خواهد آمد، همانطور كه آيه مورد بحث ميگويد: موسى گفت اميد است پروردگار شما دشمنتان را نابود كند و شما را جانشينان آنها در زمين قرار دهد (قال عسى ربكم ان يهلك عدوكم و يستخلفكم فى الارض ).
ذكر كلمه عسى (شايد و اميد است ) همانند كلمه لعل كه در بسيارى از آيات قرآن آمده است ، در حقيقت اشاره به اين است كه اين پيروزى و موفقيت ، شرائطى دارد كه بدون آن شرائط، به آن نخواهيد رسيد (شرح بيشتر در اين باره را در ذيل آيه 84 سوره نساء جلد چهارم صفحه 35 مطالعه فرمائيد).
و در پايان آيه ميفرمايد: خداوند اين نعمتها را به شما خواهد داد و آزادى از دست رفته را به شما برمى گرداند، تا ببيند چگونه عمل خواهيد كرد (فينظر كيف تعملون ).
يعنى پس از پيروزى ، دوران آزمايش شما شروع خواهد شد، آزمايش ملتى فاقد همه چيز كه در پرتو هدايت الهى همه چيز را پيدا كرده است . اين تعبير ضمنا اشعارى به اين دارد كه در آينده از بوته اين آزمايش خوب بيرون نخواهيد آمد، و شما هم به هنگام قدرت يافتن همچون ديگران دست به ظلم و فساد خواهيد زد.
در روايتى كه در كتاب كافى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده چنين ميخوانيم : قال وجدنا فى كتاب على صلوات الله عليه ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين انا و اهلبيتى الذين اورثنا الله الارض و نحن المتقون .
(در كتاب على (عليه السلام ) چنين يافتيم كه پس از تلاوت آيه ان الارض لله يورثها ... فرمود: من و اهلبيتم همان كسانى هستيم كه خداوند زمين را به ما منتقل ساخته و مائيم پرهيزگاران .)
اشاره به اينكه حكمى كه در اين آيه ذكر شده است ، يك حكم و يك قانون عمومى است و هم اكنون نيز زمين در واقع از آن پرهيزگاران است .
آيه و ترجمه
و لقد أ خذنا ءال فرعون بالسنين و نقص من الثمرت لعلهم يذكرون (130)
فإ ذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و إ ن تصبهم سيئة يطيروا بموسى و من معه أ لا إ نما طئرهم عند الله و لكن أ كثرهم لا يعلمون (131)
|
ترجمه :
130 - و ما نزديكان فرعون (و قوم او) را به خشكسالى و كمبود ميوه ها گرفتار كرديم شايد متذكر گردند.
131 - اما (آنها نه تنها پند نگرفتند بلكه هنگامى كه نيكى (و نعمت ) به آنها مى رسيد مى گفتند به خاطر خود ماست ! ولى موقعى كه بدى (و بلا) به آنها مى رسيد مى گفتند از شومى موسى و كسان او است ! بگو سرچشمه همه اين فالهاى بد نزد خدا است (و شما را به خاطر اعمال بدتان كيفر مى دهد) اما اكثر آنها نمى دانند .
تفسير :
مجازاتهاى بيدار كننده
همانطور كه در تفسير آيه 94 از همين سوره گذشت ، يك قانون كلى الهى در مورد تمام پيامبران اين بوده است ، كه به هنگامى كه با مخالفتها روبرو مى شدند
خداوند براى تنبه و بيدارى اقوام سركش ، آنها را گرفتار مشكلات و ناراحتيها مى ساخته تا در خود احساس نياز كنند، و فطرت توحيد كه به هنگام رفاه و آسايش زير پوشش غفلت قرار مى گيرد، آشكار گردد و به ضعف و ناتوانى خويش پى ببرند و متوجه مبدا قادر و توانائى كه تمام نعمتها از ناحيه او است بشوند.
در نخستين آيه مورد بحث ، اشاره به همين مطلب در مورد پيروان فرعون مى كند و مى گويد: (ما آل فرعون را به قحطى و خشكسالى و كمبود ميوهها گرفتار ساختيم ، شايد متذكر گردند و بيدار شوند) (و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون ).
(سنين ) جمع (سنة ) به معنى سال است ، ولى معمولا هنگامى كه با كلمه (اخذ) (گرفتن ) به كار مى رود، به معنى گرفتار قحطى و خشكسالى شدن مى آيد، بنابراين اخذه السنة (سال او را گرفت ) يعنى گرفتار خشكسالى شد، و شايد علت آن اين باشد كه سالهاى قحطى در برابر سالهاى عادى و معمولى كم است ، بنابراين اگر منظور از سال ، سالهاى عادى باشد، چيز تازهاى نيست ، و از آن معلوم مى شود كه منظور سالهاى فوق العاده يعنى قحطى است .
كلمه (آل ) در اصل ، (اهل ) بوده و سپس به اصطلاح (قلب شده ) و به اين صورت درآمده است ، و اهل به معنى نزديكان و خاصان انسان است ، اعم از اينكه بستگان نزديك او باشند و يا همفكران و همگامان و اطرافيان .
با اينكه خشكسالى و قحطى ، دامان همه فرعونيان را گرفت ولى در آيه فوق ، تنها سخن از نزديكان و خاصان او به ميان آمده است ، اشاره به اينكه آنچه مهم است اين است كه آنها بيدار شوند زيرا نبض ساير مردم به دست آنها است ، آنها هستند كه مى توانند ديگران را گمراه سازند و يا به راه آورند، و به همين جهت تنها سخن از آنان به ميان آمده ، اگر چه ديگران هم گرفتار همين عواقب بودند.
اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه خشكسالى براى مصر بلاى بزرگى محسوب مى شد، زيرا مصر يك كشور كاملا كشاورزى بود و خشكسالى همه طبقات آن را تحت فشار شديد قرار مى داد، ولى مسلما آل فرعون كه صاحبان اصلى زمينها و منافع آن بودند بيش از همه زيان مى ديدند.
ضمنا از آيه فوق معلوم مى شود كه خشكسالى ، چند سال ادامه يافت زيرا كلمه (سنين ) جمع است ، به خصوص اينكه نقص من الثمرات (كمبود ميوهها) نيز به آن اضافه شده ، زيرا خشكساليهاى موقت ممكن است در درختان كمتر اثر بگذارد، اما هنگامى كه طولانى گردد، درختان را نيز از بين مى برد، اين احتمال نيز وجود دارد كه علاوه بر خشكسالى ، آفتى ميوه هاى آنها را فرا گرفته باشد.
جمله لعلهم يذكرون گويا اشاره به اين نكته است كه توجه به حقيقت توحيد در روح آدمى از آغاز وجود دارد، سپس به خاطر تربيتهاى نادرست و يا مستى نعمت آنرا فراموش مى كند، اما به هنگام گرفتارى در چنگال مشكلات مجددا يادآور مى شود و ماده تذكر كه به مفهوم يادآورى است ، مناسب همين معنى مى باشد.
قابل توجه اينكه در ذيل آيه 94 جمله لعلهم يضرعون (شايد در پيشگاه خدا خضوع كنند و تسليم شوند) آمده ، كه در واقع يكى مقدمه ديگرى مى باشد، زيرا نخست ، انسان (متذكر) مى شود و بعد در مقام خضوع و تسليم و يا تقاضا از پروردگار برمى آيد.
اما به جاى اينكه آل فرعون از اين درسهاى الهى پند بگيرند، و از خواب خرگوشى بيدار شوند، از اين موقعيت سوء استفاده كرده و جريان
حوادث را به ميل خود تفسير مى كردند، هنگامى كه اوضاع بر وفق مراد آنها بود، و در آرامش و راحتى بودند مى گفتند، اين وضع به خاطر نيكى و پاكى و لياقت ما است !. در حقيقت شايسته چنين موقعيتى بوده ايم (فاذا جائتهم الحسنة قالوا لنا هذه )
(اما هنگامى كه گرفتار ناراحتى و مشكلى مى شدند، فورا به موسى (عليه السلام ) و كسانى كه با او بودند مى بستند و مى گفتند: اين از شر قدم اينها است !) (و ان تصبهم سيئة يطيروا بموسى و من معه ).
(يطيروا) از ماده تطير به معنى (فال بد زدن ) است ، و ريشه اصلى آن كلمه (طير) به معنى (پرنده ) مى باشد، و از آنجا كه عرب فال بد را غالبا به - وسيله پرندگان مى زد، گاهى صدا كردن كلاغ را به فال بد مى گرفت و گاهى پريدن پرندهاى را از دست چپ نشانه تيرهروزى مى پنداشت ) كلمه (تطير) به معنى فال بد زدن بطور مطلق آمده است .
ولى قرآن در پاسخ آنها مى گويد: بدانيد كه سرچشمه شوميها و ناراحتى هائى كه دامان آنها را مى گرفت ، از ناحيه پروردگار بوده و خدا مى خواسته است كه آنها را گرفتار نتيجه شوم اعمالشان بكند، ولى اكثر آنها نمى دانند (الا انما طائرهم عند الله و لكن اكثرهم لا يعلمون )
قابل توجه اينكه اين طرز تفكر، مخصوص به فرعونيان نبود، هم اكنون در ميان اقوام خودخواه و گمراه نيز اين موضوع به وضوح ديده مى شود كه براى قلب حقائق و گمراه ساختن وجدان خويش يا ديگران ، هر زمان پيروزى نصيبشان شود آنرا مرهون لياقت و كاردانى خويش مى دانند، هر چند لياقت آنها كمترين اثرى در آن پيروزى نداشته باشد، و به عكس هر بدبختى دامنشان را مى گيرد فورا به بيگانگان و دستهاى مرموز و يا آشكار دشمن نسبت مى دهند هر چند خودشان عامل اصلى بدبختى بوده باشند.
قرآن مجيد مى گويد: دشمنان پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز در برابر او چنين منطقى داشتند (سوره نساء آيه 78) و در جاى ديگر مى گويد انسانهاى منحرف اين چنين هستند (سوره فصلت آيه 50) و اين در حقيقت يكى از مظاهر بارز روح خودخواهى و لجاجت است
فال نيك و بد
شايد هميشه در ميان انسانها و اقوام مختلف ، فال نيك و بد رواج داشته است ، امورى را به فال نيك مى گرفتند و دليل بر پيروزى و پيشرفت كار مى دانستند، و امورى را به فال بد مى گرفتند و دليل بر شكست و ناكامى و عدم پيروزى مى پنداشتند، در حالى كه هيچگونه رابطه منطقى در ميان پيروزى و شكست با اينگونه امور وجود نداشت و مخصوصا در قسمت فال بد، غالبا جنبه خرافى و نامعقول داشته و دارد.
اين دو گرچه اثر طبيعى ندارند، ولى بدون ترديد اثر روانى مى توانند داشته باشند، فال نيك غالبا مايه اميدوارى و حركت است ولى (فال بد) موجب ياس و نوميدى و سستى و ناتوانى است .
شايد به خاطر همين موضوع است كه در روايات اسلامى از فال نيك نهى نشده ، اما فال بد به شدت محكوم گرديده است ، در حديث معروفى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده : تفالوا بالخير تجدوه : (كارها را به فال نيك بگيريد (و اميدوار باشيد) تا به آن برسيد) جنبه اثباتى اين موضوع منعكس است و در حالات خود پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيشوايان اسلام (عليهم الاسلام ) نيز ديده مى شود كه گاهى مسائلى را به فال نيك مى گرفتند، مثلا در جريان برخورد مسلمانان با كفار مكه در سرزمين
(حديبية ) مى خوانيم هنگامى كه (سهيل بن عمرو) به عنوان نماينده كفار مكه به سراغ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از نام او آگاه گرديد، فرمود: قد سهل عليكم و امركم : (يعنى از نام (سهيل ) من تفال مى زنم كه كار بر شما سهل و آسان مى گردد.
دانشمند معروف (دميرى ) كه از نويسندگان قرن هشتم هجرى است ، در يكى از نوشته هاى خود اشاره به همين مطلب كرده و مى گويد اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فال نيك را دوست ميداشت به خاطر آن بود كه انسان هر گاه اميدوار به فضل پروردگار باشد در راه خير گام برمى دارد و هنگامى كه اميد خود را از پروردگار قطع كند، در راه شر خواهد افتاد و فال بد زدن مايه سوء ظن و موجب انتظار بلا و بدبختى كشيدن است .
اما در مورد فال بد كه عرب آنرا تطير و طيره مى نامد، در روايات اسلامى - همانطور كه گفتيم - شديدا مذمت شده ، همانطور كه در قرآن مجيد نيز كرارا به آن اشاره گرديده و محكوم شده است از جمله در حديثى مى خوانيم كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: الطيرة شرك (فال بد زدن (و آنرا مؤ ثر در سرنوشت آدمى دانستن ) يك نوع شرك به خدا است )
و نيز مى خوانيم : كه اگر فال بد اثرى داشته باشد همان اثر روانى است ، امام صادق فرمودالطيرة على ما تجعلها ان هونتها تهونت و ان شددتها تشددت و ان لم تجعلها شيئا لم تكن شيئا:(فال بد اثرش به همان اندازه است كه آنرا مى پذيرى ، اگر آن را سبك بگيرى كم اثر خواهد بود و اگر
آنرا محكم بگيرى پر اثر، و اگر به آن اعتنا نكنى ، هيچ اثرى نخواهد داشت .)
در اخبار اسلامى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است كه راه مبارزه با فال بد بى اعتنائى است ، از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود: ثلاث لا يسلم منها احد الطيرة و الحسد و الظن قيل فما نصنع قال : اذا تطيرت فامض و اذا حسدت فلا تبغ و اذا ظننت فلا تحقق : (سه چيز است كه هيچكس از آن سالم نمى ماند (و وسوسه هاى آن در درون قلب غالب اشخاص پيدا مى شود) فال بد و حسد و سوء ظن است ، عرض كردند پس چكنيم ؟ فرمود: هنگامى كه فال بد زدى اعتنا مكن و بگذر و هنگامى كه حسد در دلت پيدا شد عملا كارى بر طبق آن انجام مده و هنگامى كه سوء ظن پيدا كردى آنرا ناديده بگير. عجيب اين است كه موضوع فال نيك و بد حتى در كشورهاى پيشرفته صنعتى و در ميان افراد به اصطلاح روشنفكر و حتى نوابغ معروف وجود داشته و دارد، از جمله در ميان غربيها رد شدن از زير نردبان و افتادن نمكدان و هديه دادن چاقو به شدت به فال بد گرفته مى شود؟
البته وجود فال نيك همانطور كه گفتيم مساله مهمى نيست بلكه غالبا اثر مثبت دارد، ولى با عوامل فال بد هميشه بايد مبارزه كرد و آنها را از افكار دور ساخت و بهترين راه براى مبارزه با آن تقويت روح توكل و اعتماد بر خدا در دلها است ، همانطور كه در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است .
آيه و ترجمه
و قالوا مهما تأ تنا به من ءاية لتسحرنا بها فما نحن لك بمؤ منين (132)
فأ رسلنا عليهم الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم ءايت مفصلت فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين (133)
|
ترجمه :
132 - و گفتند هر زمان آيتى براى ما بياورى كه سحرمان كنى ما به تو ايمان نمى آوريم !
133 - سپس (بلاها را پشت سرهم بر آنها نازل كرديم ) طوفان و ملخ و آفت گياهى و قورباغه ها و خون را كه نشانه هائى از هم جدا بودند بر آنها فرستاديم (ولى باز بيدار نشدند) و تكبر ورزيدند و جمعيت گنهكارى بودند.
تفسير :
بلاهاى پيدرپى و رنگارنگ
در اين آيات ، اشاره به مرحله ديگرى از درسهاى بيدار كنندهاى كه خدا به قوم فرعون داد، شده است هنگامى كه مرحله اول يعنى خشكسالى و زيانهاى مالى در آنها، اثر بيدار كننده نگذاشت ، نوبت مرحله دوم كه مجازاتهاى سخت تر و شديدتر بود فرا رسيد، و خداوند آنها را به بلاهاى پيدرپى و كوبنده كه به طور متناوب نازل مى شد، گرفتار ساخت ، اما متاسفانه باز هم بيدار نشدند!
در نخستين آيه مورد بحث به عنوان مقدمه اى براى نزول اين بلاها مى گويد: آنها همچنان در انكار دعوت موسى (عليه السلام )، مقاومت به خرج دادند، و (گفتند هر گاه آيتى براى ما بياورى كه بخواهى ما را با آن سحر كنى ، ما به تو ايمان نخواهيم آورد) (و قالوا مهما تاتنا به من آية لتسحرنا بها فما نحن لك بمؤ منين )
تعبير به آيه ، شايد به عنوان تمسخر بوده ، زيرا موسى (عليه السلام )، معجزات خود را به عنوان آيات و نشانه هاى خدا معرفى مى نمود، ولى آنها به عنوان سحر، آن را تفسير مى كردند.
لحن آيات و قرائن چنين نشان مى دهد كه دستگاه تبليغاتى فرعون كه مسلما با تناسب آن زمان ، مجهزترين دستگاه تبليغاتى بود، و نظام حاكم مصر، كاملا از آن بهره بردارى مى كرد، در همه جا بسيج شده بود، كه تهمت سحر را به عنوان يك شعار عمومى بر ضد موسى (عليه السلام ) پخش كند، زيرا هيچ وصلهاى مناسبتر از آن براى معجزات موسى (عليه السلام ) نيافته بودند، تا بدينوسيله جلو نفوذ او را در قلوب مردم بگيرند.
ولى از آنجا كه خداوند بدون اتمام حجت كافى ، هيچ جمعيتى را كيفر نمى دهد در آيه بعد مى فرمايد كه ما چندين بلا بر آنها نازل كرديم شايد بيدار شوند.
نخست طوفان را بر آنها فرستاديم (فارسلنا عليهم الطوفان )
(طوفان ) از ماده (طوف ) (بر وزن خوف ) به معنى موجود گردنده و طواف كننده است ، سپس به هر حادثهاى كه انسان را احاطه كند، طوفان گفته شده ، ولى در لغت عرب ، بيشتر به سيلابها و امواج گردنده و كوبندهاى گفته مى شود كه خانه ها را ويران مى كند و درختان را از ريشه برمى كند (اگر چه در زبان فارسى امروز، طوفان بيشتر به بادهاى شديد و كوبنده اطلاق مى گردد)
سپس ملخ را بر زراعتها و درختان آنها، مسلط ساخت (و الجراد)
در روايات وارد شده است آنچنان ملخ به جان درختان و زراعتها افتاد كه همه را از شاخ و برگ خالى كرد، حتى بدن آنها را نيز آزار مى داد آنچنان كه داد و فرياد آنها بلند شده بود.
هر بار كه بلائى فرا مى رسيد، دست به دامن موسى (عليه السلام ) مى زدند، تا از خدا بخواهد رفع بلا كند، بعد از طوفان و ملخ خوارگى نيز همين تقاضا را كردند، و موسى (عليه السلام ) پذيرفت و بلا برطرف شد، ولى باز دست از لجاجت خويش برنداشتند .
بار سوم (قمل ) را بر آنها مسلط ساخت (و القمل ). در اينكه منظور از قمل چيست ؟ ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر اين
است كه يكنوع آفت نباتى بوده كه به غلات آنها افتاد، و همه را فاسد كرد.
هنگامى كه امواج اين بلا فرو نشست و باز ايمان نياوردند، بار ديگر خداوند، نسل قورباغه را آنچنان افزايش داد كه به صورت يك بلا زندگى آنها را فرا گرفت (و الضفادع )
همه جا قورباغه هاى بزرگ و كوچك حتى در خانه ها و اطاقها و سفره ها و ظروف غذا مزاحم آنان بودند، آنچنان كه دنيا بر آنان تنگ شد ولى باز در برابر حق زانو نزدند و تسليم نشدند.
در اين هنگام خداوند خون را بر آنها مسلط ساخت (و الدم ) بعضى گفتهاند بيمارى رعاف (خون دماغ شدن ) به صورت يك بيمارى عمومى درآمد و همگى گرفتار آن شدند، ولى بيشتر روات و مفسران گفته اند رودخانه عظيم نيل به رنگ خون درآمد، آنچنان كه براى هيچ مصرفى قابل استفاده نبود!
و در پايان مى فرمايد: (اين آيات و معجزات آشكار و نشانه هاى حقانيت موسى را به آنها نشان داديم ، اما آنها در برابر آن تكبر ورزيدند و از قبول حق سرباز زدند و جمعيت مجرم و گنه كارى بودند) (آيات مفصلات فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين )
در بعضى از روايات مى خوانيم كه هر كدام از اين بلاها، در يكسال واقع مى شد يعنى يكسال طوفان و سيلاب ، سال ديگر ملخ خوارگى ، و سال بعد آفات نباتى و همچنين ، ولى در بعضى ديگر از روايات مى خوانيم كه ميان هر يك از اينها با ديگرى يك ماه بيشتر فاصله نبود، ولى در هر حال شك نيست كه در فواصل مختلف و جدا از
يكديگر (چنانكه قرآن مى گويد مفصلات ) صورت گرفت ، تا مهلت كافى براى تفكر و تنبه و بيدارى داشته باشند.
قابل توجه اينكه در روايات مى خوانيم كه اين بلاها تنها دامان فرعونيان را مى گرفت و بنى اسرائيل از آن بركنار بودند، شك نيست كه اين يكنوع اعجاز بوده ، اما قسمتى از آن را مى توان با توجه به نكته زير توجيه علمى نمود، زيرا مى دانيم در كشورى با مشخصات مصر، بهترين نقطه زيبا و مورد توجه همان دو طرف شط عظيم نيل بوده است كه در اختيار فرعونيان و قبطيها قرار داشت ، قصرهاى زيبا و خانههاى مجلل و باغهاى خرم و مزارع آباد را در همين منطقه مى ساختند و طبعا به بنى اسرائيل كه بردگان آنها بودند از زمينهاى دور افتاده و بيابانها و نقاط كم آب ، سهمى مى رسيد.
طبيعى است هنگامى كه طوفان و سيلاب برخاست ، از همه نزديكتر به كام خطر دو طرف شط عظيم نيل بوده و همچنين قورباغه ها از شط برخاستند و اثر خونابه شدن شط قبل از همه در خانه هاى فرعونيان نمايان شد، و اما ملخ و آفات نباتى نيز در درجه اول متوجه نقاط سرسبزتر و پربركتتر مى شود.
آنچه در آيات فوق گفته شد، در تورات كنونى ، نيز آمده است ، ولى تفاوتهاى قابل ملاحظهاى با محتويات قرآن دارد (به سفر خروج فصل هفتم تا دهم تورات مراجعه كنيد).
آيه و ترجمه
و لما وقع عليهم الرجز قالوا يموسى ادع لنا ربك بما عهد عندك لئن كشفت عنا الرجز لنؤ منن لك و لنرسلن معك بنى إ سرءيل (134)
فلما كشفنا عنهم الرجز إ لى أ جل هم بلغوه إ ذا هم ينكثون (135)
فانتقمنا منهم فأ غرقنهم فى اليم بأ نهم كذبوا بايتنا و كانوا عنها غفلين (136)
|
ترجمه :
134 - هنگامى كه بلا بر آنها مسلط مى شد مى گفتند: اى موسى از خدايت براى ما بخواه به عهدى كه با تو كرده رفتار كند، اگر اين بلا را از ما مرتفع سازى قطعا به تو ايمان مى آوريم و بنى اسرائيل را با تو خواهيم فرستاد.
135 - اما هنگامى كه بلا را پس از مدت معينى كه به آن مى رسيدند از آنها برمى داشتيم پيمان خويش را مى شكستند!
136 - سرانجام ما از آنها انتقام گرفتيم و آنها را در دريا غرق كرديم زيرا آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند .
تفسير :
پيمانشكنيهاى مكرر
در اين آيات واكنشى را كه فرعونيان در برابر بلاهاى آموزنده و بيدار كننده پروردگار نشان دادند، بيان شده است ، و از مجموع آنها استفاده مى شود كه آنان هنگامى كه در چنگال بلا گرفتار مى شدند - همانند همه تبهكاران - موقتا از خواب
غفلت بيدار مى گشتند، و به دست و پا مى افتادند و از موسى (عليه السلام ) مى خواستند كه دست به دعا بردارد و نجات آنها را از خدا بخواهد اما همين كه طوفان بلا و امواج حوادث فرو مى نشست ، همه چيز را فراموش كرده به حال اول باز مى گشتند.
(در آيه نخست مى خوانيم هنگامى كه بلا بر آنها مسلط ميشد، مى گفتند اى موسى ، براى ما از خدايت بخواه تا به عهدى كه با تو كرده است وفا كند، و دعايت را در حق ما مستجاب نمايد) (و لما وقع عليهم الرجز قالوا يا موسى ادع لنا ربك بما عهد عندك ).
اگر تو اين بلا را از ما برطرف سازى ، سوگند ياد مى كنيم كه قطعا هم خودمان به تو ايمان خواهيم آورد و هم بنى اسرائيل را آزاد ساخته و با تو مى فرستيم (لئن كشفت عنا الرجز لنؤ منن لك و لنرسلن معك بنى اسرائيل ).
(رجز) در معانى زيادى به كار رفته است (بلاهاى سخت ، طاعون ، بت و بت پرستى ، وسوسه شيطان ، و برف يا تگرگ سخت ).
ولى همه اينها مصداقهاى مختلفى است از مفهومى كه ريشه اصلى آن را تشكيل مى دهد، زيرا ريشه اصلى آن به طورى كه راغب در كتاب مفردات گفته ، همان اضطراب است و به گفته (طبرسى ) در (مجمع البيان ) مفهوم اصليش انحراف از حق مى باشد، بنابراين اگر به مجازات و كيفر و بلا (رجز) گفته مى شود، براى اين است كه بر اثر انحراف از حق و ارتكاب گناه ، دامان انسان را ميگيرد، همچنين بت پرستى يكنوع انحراف از حق و اضطراب در عقيده است ، و نيز به همين جهت عربها به يكنوع بيمارى كه به شتر دست مى دهد و سبب لرزش پاى او مى گردد، تا آنجا كه مجبور است گامها را كوتاه بردارد، گاهى راه برود و گاهى توقف كند (رجز) (بر وزن مرض ) مى گويند، و اينكه ملاحظه مى كنيم به اشعار جنگى ، رجز اطلاق مى شود آن نيز به خاطر آن است كه داراى مقطعه اى كوتاه و نزديك
به هم مى باشد.
به هر حال منظور از رجز در آيات فوق ، ظاهرا همان مجازاتهاى بيدار كننده پنجگانهاى است كه در آيات قبل به آن اشاره شد، اگر چه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اشاره به بلاهاى ديگرى باشد كه خداوند بر آنها نازل كرد، كه در آيات گذشته به آن اشاره نشده است ، از جمله بلاى طاعون و يا برف و تگرگ شديد و مرگبار كه در تورات نيز به قسمت اخير اشاره شده است .
در مورد جمله (بما عهد عندك ) و اينكه منظور از آن عهد الهى كه نزد موسى بوده چيست مفسران گفتگو كرده اند، آنچه نزديكتر به نظر ميرسد اين است كه منظور از آن وعدهاى است كه خدا به موسى داده بود كه اگر دعا كند، دعايش به اجابت مى رسد، ولى اين احتمال را نيز داده اند كه منظور از عهد همان عهد نبوت است و با باء قسم مى باشد يعنى (ترا به حق مقام نبوتى كه دارى سوگند مى دهيم ) كه براى برطرف شدن اين حوادث دردناك دعا كن .
در آيه بعد، اشاره به پيمانشكنى آنها كرده ، و مى گويد: (هنگامى كه بلا را پس از مدت تعيين شدهاى از آنها برمى داشتيم ، پيمان خود را مى شكستند نه خودشان ايمان مى آوردند و نه بنى اسرائيل را از زنجير اسارت رها مى ساختند (فلما كشفنا عنهم الرجز الى اجل هم بالغوه اذا هم ينكثون )
جمله (الى اجل هم بالغوه ) اشاره به اين است كه موسى ، براى آنها مدتى تعيين مى كرد، و مى گفت در فلان وقت ، اين بلا برطرف خواهد شد، براى اينكه كاملا روشن شود اين دگرگونى تصادفى نبوده ، بلكه به بركت درخواست او از خدا بوده است .
جمله (اذا هم ينكثون ) با توجه به اينكه (ينكثون ) فعل مضارع است و دليل بر استمرار مى باشد نشان مى دهد كه آنها مكرر با موسى پيمان مى بستند سپس آنرا مى شكستند، بطورى كه پيمان شكنى جزء برنامه آنها شده بود.
آخرين آيه ، سرانجام اين همه خيره سرى و سركشى و پيمانشكنى را در دو جمله كوتاه بيان مى كند، نخست به صورت سربسته مى گويد: ما از آنها انتقام گرفتيم (فانتقمنا منهم )
سپس اين انتقام را شرح مى دهد و مى گويد آنها را در دريا غرق كرديم زيرا آنها آيات ما را تكذيب كردند، و از آن غافل بودند (فاغرقناهم فى اليم بانهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين )
نه اينكه براستى غافل بودند، زيرا بارها با وسائل مختلف موسى (عليه السلام ) به آنها گوشزد كرده بود، بلكه عملا همچون غافلان بيخبر كمترين توجهى به آيات خدا نداشتند. شك نيست كه منظور از انتقام الهى اين نيست كه خداوند همانند اشخاص
كينه توز به مقابله برخيزد و در برابر اعمال ديگران واكنش نشان دهد بلكه منظور از انتقام الهى آن است كه جمعيت فاسد و غير قابل اصلاح را كه در نظام آفرينش حق حيات ندارند، نابود سازند، و انتقام در لغت عرب چنانكه سابقا هم گفته ايم به معنى مجازات و كيفر دادن است ، نه آنچنانكه در فارسى امروز از آن فهميده مى شود.
آيه و ترجمه
و أ ورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشرق الا رض و مغربها التى بركنا فيها و تمت كلمت ربك الحسنى على بنى إ سرءيل بما صبروا و دمرنا ما كان يصنع فرعون و قومه و ما كانوا يعرشون (137)
|
ترجمه :
137 - و مشرقها و مغربهاى پربركت زمين را به آن قوم تضعيف شده (زير زنجير ظلم و ستم ) واگذار كرديم و وعده نيك پروردگارت بر بنى اسرائيل ، بخاطر صبر و استقامتى كه نشان دادند، تحقق يافت و آنچه فرعونيان (از كاخهاى مجلل مى ساختند، و آنچه از باغات داربستدار فراهم ساخته بودند درهم كوبيديم !
تفسير :
سرانجام دردناك قوم فرعون
پس از نابودى قوم فرعون و درهم شكستن قدرت آنها، بنى اسرائيل كه ساليان دراز در زنجير اسارت و بردگى به سر مى بردند، وارث سرزمينهاى پهناور آنها شدند، آيه فوق به همين معنى اشاره كرده ، مى گويد: (مشرقها و مغربهاى پر بركت زمين را در اختيار جمعيت مستضعف و استعمار شده قرار داديم ) (و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها التى
باركنا فيها)
همانطور كه سابقا هم اشاره كرده ايم (ارث ) در لغت به معنى مالى است كه بدون تجارت و معامله از كسى به كسى مى رسد، اعم از اينكه از مردگان باشد يا از زندگان .
(يستضعفون ) كه از ماده استضعاف گرفته شده معادل كلمه استعمار است كه در عصر و زمان ما به كار مى رود و مفهوم آن اين است كه قومى ستم پيشه جمعيتى را تضعيف كنند تا بتوانند از آنها در مسير مقاصدشان بهره كشى نمايند، منتها اين تفاوت را با كلمه استعمار دارد، كه استعمار ظاهرش به معنى آباد ساختن است و باطنش به معنى ويرانگرى ، ولى استضعاف ظاهر و باطنش هر دو يكى است !. و تعبير به كانوا يستضعفون اشاره به اين است كه فرعونيان به طور مداوم آنها را در ضعف و ناتوانى نگه مى داشتند، ضعف و ناتوانى فكرى ، و اخلاقى و اقتصادى از هر نظر و در تمام جهات .
و تعبير به مشارق الارض و مغاربها (مشرقها و مغربهاى زمين ) اشاره به سرزمينهاى وسيع و پهناورى است كه در اختيار فرعونيان بود، زيرا سرزمينهاى كوچك ، مشرقها و مغربهاى مختلف و به تعبير ديگر افقهاى متعدد ندارد، اما يك سرزمين پهناور، حتما اختلاف افق و مشرقها و مغربها، به خاطر خاصيت كرويت زمين ، خواهد داشت ، به همين دليل است كه ما اين تعبير را كنايه از وسعت سرزمين فراعنه گرفتيم .
و جمله (باركنا فيها) اشاره به آبادى فوق العاده اين منطقه ، يعنى مصر و شام است ، كه هم در آن زمان و هم در اين زمان از مناطق پر بركت دنيا محسوب ، و بطورى كه بعضى از مفسران نوشته اند در آن روز كشور فراعنه بقدرى وسعت داشت كه سرزمين شامات را هم در بر مى گرفت .
بنابراين منظور حكومت بر تمام كره زمين نبوده است ، زيرا اين موضوع
مسلما بر خلاف تاريخ است ، بلكه منظور حكومت بنى اسرائيل بر سراسر سرزمين فراعنه مى باشد.
سپس مى گويد: وعده نيك پروردگار تو در زمينه پيروزى بنى اسرائيل - به خاطر صبر و استقامتى كه نشان دادند - تحقق يافت (و تمت كلمة ربك الحسنى على بنى اسرائيل بما صبروا).
و اين همان وعدهاى است كه در آيات قبل (آيه 128 و 129 همين سوره ) به آن اشاره شده است .
گرچه در اين آيه تنها سخن از بنى اسرائيل و سرانجام استقامت آنها در برابر فرعونيان به ميان آمده ولى بطورى كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود، اين موضوع اختصاص به قوم و ملتى ندارد، بلكه هر جمعيت مستضعفى بپاخيزند و براى آزادى خود از چنگال اسارت و استعمار كوشش كنند و در اين راه استقامت و پايمردى نشان دهند سرانجام پيروز خواهند شد، و سرزمينهائى كه بوسيله ظالمان و ستمگران اشغال شده است آزاد مى گردد.
و در پايان آيه اضافه مى كند كه ما قصرهاى زيباى فرعون و فرعونيان و كاخهاى مجلل و بناهاى پر زرق و برق و جالب آنها و همچنان باغات پرشكوهشان را نابود ساختيم (و دمرنا ما كان يصنع فرعون و قومه و ما كانوا يعرشون ).
صنع آنچنانكه (راغب ) در كتاب مفردات گفته (غالبا) به معنى كارهاى جالب مى آيد، و در آيه فوق به معنى معماريهاى زيبا و چشمگير عصر فرعونيان آمده است .
و ما يعرشون در اصل به معنى درختان و باغهائى است كه بوسيله نصب داربستها برپا ميشوند و منظره زيبا و پرشكوهى دارند.
دمرنا از ماده (تدمير) به معنى هلاك كردن و نابود ساختن است .
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه نابودى اين كاخها و آن باغها اولا با
چه وسيله بوده ؟ و ثانيا چه ضرورتى داشته است ؟
در پاسخ مى گوئيم :بعيد نيست زلزله ها و سيلابهاى جديدى اين وضع را ايجاد كرده باشد و ضرورت آن از اينجا روشن مى شود كه تمام فرعونيان در دريا غرق نشدند بلكه خود فرعون و جمعى از خاصان و لشكريان او كه در تعقيب موسى (عليه السلام ) بودند از ميان رفتند، و مسلما اگر قدرت مالى و اقتصادى باقيماندگان كه تعداد نفوس آنها در سراسر مصر بسيار زياد بود بر جا مى ماند باز توانائى اين را داشتند كه بنى اسرائيل را درهم بكوبند و يا لااقل مزاحمتهاى بزرگى براى آنها فراهم سازند، اما تهى شدن دست آنها از اين وسائل سبب شد كه براى هميشه به طغيانگرى آنها خاتمه داده شود.
آيه و ترجمه
و جوزنا ببنى إ سرءيل البحر فأ توا على قوم يعكفون على أ صنام لهم قالوا يموسى اجعل لنا إ لها كما لهم ءالهة قال إ نكم قوم تجهلون (138)
إ ن هؤ لاء متبر ما هم فيه و بطل ما كانوا يعملون (139)
قال أ غير الله أ بغيكم إ لها و هو فضلكم على العلمين (140)
و إ ذ أ نجينكم من ءال فرعون يسومونكم سوء العذاب يقتلون أ بناءكم و يستحيون نساءكم و فى ذلكم بلاء من ربكم عظيم (141)
|
ترجمه :
138 - و بنى اسرائيل را از دريا (سالم ) عبور داديم در مسير خود به جمعيتى رسيدند كه اطراف بتهايشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند (در اين هنگام بنى اسرائيل ) به موسى گفتند توهم براى ما معبودى قرار ده همانگونه كه آنها معبودان (و خدايان دارند! گفت : شما جمعيتى جاهل و نادان هستيد.
139 - اينها (را كه مى بينيد) سرانجام كارشان نابودى است و آنچه انجام مى دهند باطل (و بيهوده ) است .
140 - (سپس ) گفت آيا غير از خداوند معبودى براى شما بطلبم ، خدائى كه شما را بر جهانيان (و مردم عصرتان ) برترى داد
141 - بخاطر بياوريد زمانى را كه از (چنگال ) كسان فرعون نجاتتان بخشيديم آنها كه مرتبا شما را شكنجه مى دادند، پسرانتان را ميكشتند و زنانتان را (براى خدمتكارى ) زنده مى گذاشتند و در اين آزمايش بزرگى از ناحيه خدا براى شما بود.
تفسير :
پيشنهاد بتسازى به موسى
در اين آيات به قسمت حساس ديگرى از سرگذشت بنى اسرائيل كه به دنبال پيروزى آنها بر فرعونيان واقع شد، اشاره شده است ، و آن مساله توجه آنها به بت پرستى است كه نخستين جوانه آن در اين آيات ، مورد بحث قرار گرفته ، و نتيجه نهائى آن بطور مفصل در سوره طه از آيه 86 تا 97 و بطور مختصر در آيه 148 به بعد از همين سوره آمده است .
در واقع ، با پايان گرفتن جريان فرعون گرفتارى بزرگ داخلى موسى ، يعنى درگيرى او با جهال بنى اسرائيل و افراد سركش و لجوج آغاز گرديد، و به طورى كه خواهيم گفت اين گرفتارى براى موسى (عليه السلام ) به درجات ، سختتر و سنگين تر و طاقت فرساتر از درگيرى با فرعون و فرعونيان بود! و همين است خاصيت درگيريهاى داخلى .
در آيه نخست مى گويد: ما بنى اسرائيل را از دريا (رود عظيم نيل ) عبور داديم (و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر).
اما در مسير خود به قومى برخورد كردند كه با خضوع و تواضع ، اطراف بتهاى خود را گرفته بودند (فاتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم ).
(عاكف ) از ماده عكوف به معنى توجه به چيزى و ملازمت آميخته با احترام به آن مى باشد.
افراد جاهل و بيخبر آنچنان تحت تاثير اين صحنه قرار گرفتند كه بلافاصله نزد موسى آمدند و گفتند براى ما هم معبودى قرار بده همانطور كه آنها معبودان دارند! (قالوا يا موسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة ).
موسى (عليه السلام ) از اين پيشنهاد جاهلانه و نابخردانه ، بسيار ناراحت شد، به آنها
رو كرد و گفت : (شما جمعيت جاهل و بى خبرى هستيد! (قال انكم قوم تجهلون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - از اين آيه به خوبى استفاده مى شود، كه سرچشمه بت پرستى ، جهل و نادانى بشر است ، از يكطرف جهل او نسبت به خداوند و عدم شناسائى ذات پاك او و اينكه هيچگونه شبيه و نظير و مانند براى او تصور نمى شود.
از سوى ديگر جهل انسان نسبت به علل اصلى حوادث جهان كه گاهى سبب حوادث را به يك سلسله علل خيالى و خرافى از جمله بت ، نسبت دهد.
از سوى سوم جهل انسان به جهان ماوراء طبيعت و كوتاهى فكر او تا آنجا كه جز مسائل حسى را نمى بيند و باور نمى كند، اين نادانيها دست به دست هم داده و در طول تاريخ ، سرچشمه بت پرستى شده اند و گر نه چگونه يك انسان آگاه و فهميده ، آگاه به خدا و صفات او، آگاه از علل حوادث ، آگاه از جهان طبيعت و ماوراء طبيعت ، ممكن است قطعه سنگى را فى المثل از كوه جدا كند، قسمتى از آن را در ساختمان منزل ، و يا پله هاى خانه مصرف كند، و قسمت ديگرى را معبودى بسازد، و در برابر آن سجده نمايد و مقدرات خويش را به دست او بسپارد؟!
جالب اينكه در گفتار موسى (عليه السلام ) در آيه فوق مى خوانيم كه به آنها مى گويد شما جمعيتى هستيد كه در جهالت به طور مستمر غوطه وريد (چون تجهلون فعل مضارع است و غالبا دلالت بر استمرار مى كند) به خصوص اينكه متعلق جهل ، در آن بيان نشده و اين خود دليل بر عموميت و توسعه آن مى باشد.
از همه جالبتر اينكه بنى اسرائيل ، با جمله اجعل لنا الها (معبودى براى ما قرار بده ) نشان دادند كه ممكن است چيزى كه هرگز منشا اثرى نبوده ، نه
زيانى داشته و نه سودى دارد، با انتخاب و قرارداد و گذاردن نام بت و معبود بر آن ، ناگهان سرچشمه آثارى گردد، پرستش آن انسان را به خدا نزديك كند، و بى احترامى به آن دور، عبادتش سرچشمه خير و بركت ، و تحقيرش منشا ضرر و زيان گردد، و اين نهايت جهل و بى خبرى است .
درست است كه منظور بنى اسرائيل اين نبوده براى ما معبودى بساز كه خالق جهان باشد، بلكه منظورشان اين بوده معبودى بساز كه با پرستش آن به خدا نزديك شويم و مايه خير و بركت گردد، ولى آيا با يك نامگذارى و يا مجسمه سازى ، ممكن است يك موجود بى روح و بى خاصيت ، ناگهان سرچشمه اين خواص و آثار گردد؟ آيا چيزى جز خرافه و جهل و خيالات واهى و پندارهاى بى اساس مى تواند چنين كارى را توجيه كند؟!
2 - شك نيست كه بنى اسرائيل قبل از مشاهده اين گروه بت پرستان زمينه فكرى مساعدى بر اثر زندگى مداوم در ميان مصريان بت پرست براى اين موضوع داشتند، ولى مشاهده اين صحنه تازه گويا جرقه اى شد كه زمينه هاى قبلى ، خود را نشان دهند، اما در هر حال اين جريان نشان مى دهد كه انسان تا چه اندازه ، تحت تاثير محيط قرار دارد، محيط است كه مى تواند او را به خداپرستى سوق دهد، و محيط است كه مى تواند او را به بت پرستى بكشاند، محيط است كه منشا انواع مفاسد و بدبختيها و يا سرچشمه صلاح و پاكى مى گردد (اگر چه انتخاب خود او نيز عامل نهائى است ) و به همين جهت اصلاح محيط در اسلام فوق العاده مورد توجه قرار دارد.
3 - موضوع ديگرى كه از آيه به خوبى استفاده مى شود اين است كه در ميان بنى اسرائيل به راستى افراد ناسپاس فراوانى بودند، با آنكه آنهمه معجزات موسى را مشاهده كردند و آن همه مواهب الهى شامل حالشان شده بود، چيزى از نابودى دشمن سرسختشان فرعون در ميان امواج نگذشته بود، و آنها به لطف پروردگار از دريا گذشتند، اما ناگهان همه اين مسائل را به دست فراموشى سپرده ، از موسى تقاضاى بتسازى كردند!.
در نهج البلاغه مى خوانيم يكى از يهوديان در حضور على (عليه السلام ) به مسلمانان ايراد كرد و گفت : شما هنوز پيامبرتان را به خاك نسپرده بوديد كه اختلاف كرديد؟
على (عليه السلام ) اين پاسخ دندانشكن را در جواب يهودى فرمود انما اختلفنا عنه لا فيه و لكنكم ما جفت ارجلكم من البحر حتى قلتم لنبيكم اجعل لنا الها كما لهم آلهة فقال انكم قوم تجهلون : (ما درباره دستورات و سخنانى كه از پيامبرمان رسيده اختلاف كرده ايم ، نه درباره خود پيامبر و نبوتش (تا چه رسد به الوهيت پروردگار) ولى شما پايتان از آب دريا خشك نشده بود كه به پيامبرتان پيشنهاد كرديد، براى ما معبودى قرار بده آنچنان كه اين بتپرستان معبودانى دارند، و او در جواب به شما گفت : شما جمعيتى هستيد كه در جهل غوطه وريد)!
در آيه بعد مى خوانيم كه موسى (عليه السلام ) براى تكميل سخن خود به بنى اسرائيل گفت : (اين جمعيت بت پرست را كه مى بينيد، كارشان به هلاكت مى انجامد و عملشان باطل و بى اساس است ) (ان هؤ لاء متبر ما هم فيه و باطل ما كانوا يعملون ).
يعنى هم عملشان بيهوده و رنجهايشان بى نتيجه است و هم سرانجام يك قوم
بت پرست و مشرك ، به هلاكت و نابودى مى كشد (زيرا (متبر) از ماده (تبار) به معنى هلاكت است ). و باز براى تاكيد اضافه كرد آيا معبودى غير از خدا براى شما انتخاب كنم ؟ همان خدائى كه شما را بر جهانيان (مردم عصر خود) برترى داد (قال أ غير الله ابغيكم الها و هو فضلكم على العالمين ).
يعنى اگر انگيزه پرستش خدا، حس شكرگزارى باشد، همه نعمتهاى شما از ناحيه خدا است و اگر انگيزه پرستش و عبوديت ، منشا اثر بودن باشد، باز آن هم مربوط به خدا است ، بنابراين به هر حسابى باشد جز خداوند قادر منان شايسته پرستش نيست .
در آيه بعد خداوند يكى از نعمتهاى بزرگ خود را به بنى اسرائيل ، ياد آور مى شود، تا با توجه به اين نعمت بزرگ حس شكرگزارى در آنها تحريك گردد، و بدانند شايسته پرستش و خضوع و عبادت ، تنها ذات پاك او است ، و هيچ دليلى ندارد كه در مقابل بتهائى كه كمترين سود و زيانى ندارند، سر تعظيم فرود آورند.
نخست مى گويد: (به خاطر بياوريد هنگامى كه شما را از چنگال آل فرعون نجات داديم آنها مرتبا شما را شكنجه مى دادند و مجازات مى كردند (و اذ انجيناكم من آل فرعون يسومونكم سوء العذاب )
(يسومون ) از ماده (سوم ) و اصل آن چنانكه راغب در مفردات مى گويد دنبال چيزى رفتن است و به طورى كه از قاموس استفاده مى شود يك نوع معنى استمرار و ادامه نيز در آن افتاده ، بنابراين معنى يسومونكم سوء العذاب
اين است كه آنها به طور مستمر به دنبال مجازاتهاى دردناك و شكنجه دادن شما بودند.
سپس - همانطور كه روش قرآن در بيان تفصيلى مطالب پس از بيان اجمالى آنها است - اين عذاب و شكنجه مستمر را چنين شرح مى دهد كه آنها پسران شما را به قتل مى رسانيدند، و زنان و دخترانتان را (براى خدمتگزارى و بردگى ) زنده نگه مى داشتند (يقتلون ابنائكم و يستحيون نسائكم ).
و در اين آزمايش بزرگى از ناحيه خداوند براى شما بود (و فى ذلكم بلاء من ربكم عظيم ).
ظاهر آيات قبل و بعد نشان مى دهد كه اين جمله را موسى (عليه السلام ) از طرف خداوند براى بنى اسرائيل كه پس از عبور از درياى نيل به هوس بت پرستى افتادند بيان كرده است .
اگر چه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه مخاطب اين آيه يهوديان عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده باشند، زيرا تفسير اول احتياج به تقدير دارد و اينكه آيه در اصل قال موسى قال ربكم ...: (موسى گفت پروردگار شما چنين گفته است )... بوده است و اين بر خلاف ظاهر است .
ولى با توجه به اينكه اگر روى سخن در اين آيه به يهوديان معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد ارتباط آيات قبل و بعد به كلى بريده مى شود، اين آيه به صورت جمله معترضهاى درمى آيد، تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.
(ضمنا بايد توجه داشت كه نظير اين آيه با تفاوت بسيار كمى در سوره بقره آيه 49 گذشت ، براى توضيح بيشتر به جلد اول صفحه 165 تا 167 مراجعه فرمائيد).
آيه و ترجمه
و وعدنا موسى ثلثين ليلة و أ تممنها بعشر فتم ميقت ربه أ ربعين ليلة و قال موسى لا خيه هرون اخلفنى فى قومى و أ صلح و لا تتبع سبيل المفسدين (142)
|
ترجمه :
142 - و ما به موسى سى شب وعده گذارديم سپس آنرا با ده شب (ديگر) تكميل نموديم به اين ترتيب ميعاد پروردگارش (با او) چهل شب تمام شد و موسى به برادرش هارون گفت جانشين من در ميان قوم من باش و (آنها را) اصلاح كن و از روش مفسدان پيروى منما.
تفسير :
وعده گاه بزرگ
در اين آيه اشاره به يكى ديگر از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل و درگيرى موسى با آنها شده است و آن جريان رفتن موسى به ميعادگاه پروردگار و گرفتن احكام تورات از طريق وحى و تكلم با خدا و آوردن جمعى از بزرگان بنى اسرائيل به ميعادگاه براى مشاهده اين جريان و اثبات اينكه هرگز خداوند را با چشم نمى توان ديد مى باشد، كه به دنبال آن داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل و انحراف از مسير توحيد و آن غوغاى عجيب سامرى ذكر شده است .
نخست مى گويد: (ما به موسى (عليه السلام ) سى شب (يك ماه تمام ) مواعده كرديم ، سپس با ده روز ديگر آن را كامل ساختيم ، و وعده خدا با او در چهل شب پايان يافت ) (و واعدنا موسى ثلثين ليلة و اتممناها بعشر فتم ميقات ربه اربعين ليلة ).
(ميقات ) از ماده وقت به معنى وقتى است كه براى انجام كارى تعيين
شده است ، و معمولا بر زمان اطلاق مى شود، اما گاهى به مكانى كه بايد كارى در آن انجام پذيرد، گفته مى شود، مانند (ميقات حج ) يعنى مكانى كه هيچكس بدون احرام نمى تواند از آنجا بگذرد.
سپس چنين نقل كه (موسى به برادرش هارون گفت : در ميان قوم من جانشين من باش و در راه اصلاح آنها بكوش و هيچگاه از طريق مفسدان پيروى مكن ) (و قال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين ).
در اينجا به چند موضوع بايد توجه داشت
1 - نخستين سؤ الى كه در مورد آيه فوق پيش مى آيد اين است كه چرا وعده چهل روز يكجا بيان نشده بلكه نخست مى فرمايد سى روز، سپس ده روز به عنوان متمم بر آن مى افزايد در حالى كه در آيه 151 بقره اين چهل روز به صورت واحد، ذكر شده است ؟
مفسران درباره اين تفكيك ، تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند، ولى آنچه بيشتر به نظر ميرسد و با روايات اهلبيت (عليهم الاسلام ) نيز سازگار است اين است كه گرچه در متن واقع ، بنا بر چهل روز بوده اما خداوند براى آزمودن بنى اسرائيل نخست موسى (عليه السلام ) را براى يك مواعده سى روزه دعوت نمود سپس آن را تمديد كرد، تا منافقان بنى اسرائيل صفوف خود را مشخص سازند.
از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: هنگامى كه موسى (عليه السلام ) به وعدهگاه الهى رفت با قوم خويش قرار گذاشته بود غيبت او سى روز بيشتر طول نكشد، اما هنگامى كه خداوند ده روز بر آن افزود، بنى اسرائيل گفتند: موسى (عليه السلام ) تخلف كرده است ، و به دنبال آن دست به كارهائى كه مى دانيم زدند (و
گوساله پرستى كردند).
در اينكه اين چهل روز، موافق چه ايامى از ماه هاى اسلامى بوده ، از بعضى روايات استفاده مى شود از آغاز ذيقعده شروع ، و به دهم ذيحجه (عيد قربان ) ختم گرديده است ، اگر مى بينيم تعبير به چهل شب (اربعين ليله ) در قرآن شده است نه چهل روز، ظاهرا به خاطر اين است كه مناجات موسى (عليه السلام ) و گفتگويش با پروردگار بيشتر در شب انجام مى شده است .
2 - سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه مگر هارون پيامبر نبود كه موسى (عليه السلام ) او را به جانشينى خود و رهبرى و امامت بنى اسرائيل منصوب كرد؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه مقام نبوت چيزى است و مقام امامت چيز ديگر، هارون پيامبر بود ولى عهده دار مقام رهبرى همه جانبه بنى اسرائيل نبود، بلكه مقام امامت و رهبرى همه جانبه مخصوص موسى (عليه السلام ) بود، اما به هنگامى كه مى خواست براى مدتى از قوم خود جدا شود، برادرش را به عنوان امام و پيشوا انتخاب كرد.
و از اينجا روشن مى شود كه مقام امامت مقامى برتر از مقام نبوت است (شرح بيشتر درباره اين موضوع را در سرگذشت ابراهيم ذيل آيه 124 سوره بقره جلد اول صفحه 311 بيان كرديم ).
3 - باز سؤ ال ديگرى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه چگونه موسى (عليه السلام ) به برادر خود گفت : در اصلاح قوم بكوشد و از پيروى راه مفسدان
خوددارى كند با اينكه هارون ، پيامبر بود و معصوم و هرگز پيرو طريق مفسدان نبود.
در پاسخ مى گوئيم : اين در حقيقت يكنوع تاكيد براى توجه دادن برادر به اهميت موقعيت خود در ميان بنى اسرائيل مى باشد و شايد اين موضوع را نيز مى خواست براى بنى اسرائيل روشن سازد، كه در برابر اندرزها و نصايح و رهبريهاى خردمندانه هارون ، تسليم باشند و امر و نهى و اندرز او را بر خود سنگين نشمرند، و دليل بر كوچكى خود ندانند، همانطور كه هارون با آن مقام برجستهاش در برابر نصيحت و اندرز موسى (عليه السلام ) كاملا تسليم بود.
يك ميقات يا چند ميقات
4 - چهارمين سؤ الى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه آيا موسى (عليه السلام ) تنها يك اربعين به ميقات رفت و در همين اربعين بود كه احكام تورات و شريعت آسمانى خود را از طريق وحى دريافت داشت و نيز در همين اربعين بود كه جمعى از بزرگان بنى اسرائيل را به عنوان نماينده همه قوم با خود برد، تا شاهد نزول احكام تورات باشند و نيز به آنها بفهماند كه خداوند به هيچوجه با چشم مشاهده نميشود؟ و يا اينكه اربعينهاى متعددى بوده ؟ در يكى تنها براى گرفتن احكام و در ديگرى همراه بزرگان بنى اسرائيل و احتمالا اربعين ديگرى براى مقاصدى غير از اينها با خداوند ميعاد داشته است (چنانكه از سفر خروج تورات كنونى از باب 19 تا 24 نيز چنين استفاده مى شود).
باز در اينجا در ميان مفسران گفتگو است ، ولى آنچه با توجه به آيه مورد بحث و آيات قبل و بعد آن ، بيشتر به ذهن مى رسد، اين است كه همه مربوط به يك واقعه است ، زيرا گذشته از اينكه تعبير آيه بعد و لما جاء موسى لميقاتنا
(هنگامى كه موسى به ميقات آمد) كاملا متناسب با وحدت اين دو جريان است ، آيه 145 همين سوره به خوبى نشان مى دهد كه جريان الواح تورات و دريافت احكام اين شريعت نيز در همين سفر بوده است .
تنها چيزى كه ممكن است دليل بر تعدد ميعادهاى موسى با بنى اسرائيل گرفته شود، آيه 155 همين سوره است (و اختار موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا ...) كه به خواست خدا بزودى ضمن بيان تفسير آن ، عدم منافاتش را روشن خواهيم ساخت .
5 - حديث منزله
بسيارى از مفسران اهل تسنن و شيعه در ذيل آيه مورد بحث اشاره به حديث معروف منزله كرده اند، با اين تفاوت كه مفسران شيعه آن را به عنوان يكى از اسناد زنده خلافت بلا فصل على (عليه السلام ) گرفته ، ولى بعضى از مفسران اهل تسنن ضمن عدم قبول آن ، تاخت و تاز بيرحمانه و تعصب آميزى به شيعه دارند.
براى روشن شدن اين بحث ، نخست لازم است اسناد و متن اين حديث را بطور فشرده بياوريم ، و سپس درباره دلالت آن ، و بعد در مورد حملاتى كه آن دسته از مفسران به ما دارند بحث و بررسى كنيم :
اسناد حديث منزله
1 - عده زيادى از صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره جريان جنگ تبوك چنين نقل كرده اند: ان رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خرج الى تبوك و استخلف عليا فقال ا تخلفنى فى الصبيان و النساء قال ا لا ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى
الا انه ليس نبى بعدى : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سوى تبوك حركت كرد و على (عليه السلام ) را به جاى خود قرار داد، على (عليه السلام ) عرض كرد آيا مرا در ميان كودكان و زنان ميگذارى (و اجازه نمى دهى با تو به ميدان جهاد بيايم ) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى (عليه السلام ) باشى جز اينكه پيامبرى بعد از من نخواهد بود عبارت بالا در معتبرترين كتب حديث اهل تسنن يعنى صحيح بخارى نيز از سعد بن ابى وقاص نقل شده است .
در صحيح مسلم كه آن هم از كتب درجه اول آنان محسوب مى شود در باب فضائل الصحابه همين حديث از سعد نقل شده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى : تو نسبت به من ، به منزله هارون از موسى هستى جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست در اين حديث كه صحيح مسلم نقل كرده مطلب به صورت كلى اعلام شده و اشاره به جنگ تبوك ديده نميشود.
و نيز در همان كتاب كمى پس از ذكر حديث به گونه كلى گفتار پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در جنگ تبوك ، همانند صحيح بخارى جداگانه آورده است .
در سنن ابن ماجه نيز عين اين مطلب آمده است .
در سنن ترمذى مطلبى بر اين اضافه دارد كه معاويه روزى به سعد گفت چرا ناسزا به ابو تراب (يعنى على (عليه السلام ) نميگوئى ؟! گفت : من سه مطلب را به خاطر دارم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره على (عليه السلام ) فرمود، هنگامى كه به ياد اين سه مطلب ميافتم نميتوانم به او ناسزا بگويم ، سپس يكى از اين سه مطلب را جريان
جنگ تبوك و جملهاى را كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حق على (عليه السلام ) فرمود، ذكر مى كند. در كتاب مسند احمد در حدود ده مورد اشاره به اين حديث شده است كه گاهى در آن از جنگ تبوك سخن به ميان آمده و گاهى بدون ذكر جنگ تبوك اين جمله بطور كلى بيان گرديده است .
در يكى از اين موارد نقل مى كند كه ابن عباس نشسته بود جمعى نزد او آمدند و به او گفتند يا به همراه ما بيا و يا اين عده اى كه در مجلس نشسته اند از مجلس بروند (ما با تو سخنى داريم ) ابن عباس گفت : من با شما مى آيم ، تا آنجا كه ميگويد: ابن عباس داستان جنگ تبوك و گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نقل كرد و در آخر آن اضافه نمود: انه لا ينبغى ان اذهب الا و انت خليفتى : شايسته نيست كه من بروم مگر اينكه تو جانشين من باشى .
در كتاب خصائص نسائى نيز عين اين حديث آمده است و همچنين در كتاب مستدرك حاكم و تاريخ الخلفاء سيوطى و صواعق المحرقه ابن حجر و سيره ابن هشام و سيره حلبى و كتب بسيار ديگر.
و ميدانيم اين كتب از كتابهاى معروف و درجه اول اهل تسنن است .
قابل توجه اينكه حديث فوق را تنها سعد بن ابى وقاص از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل نكرده است بلكه عده اى از صحابه كه تعداد آنها بيش از بيست نفر است آنرا نقل كرده اند: از جمله جابر بن عبد الله و ابو سعيد خدرى و اسماء بنت عميس و ابن عباس و ام سلمه و عبد الله بن مسعود و انس بن مالك و زيد بن ارقم و ابو ايوب و جالبتر اينكه معاويه و عمر بن خطاب نيز اين حديث را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده اند.
محب الدين طبرى در ذخائر العقبى نقل مى كند كه مردى نزد معاويه آمد و سؤ الى از او كرد، معاويه در پاسخ گفت : اين مساله را از على (عليه السلام ) بپرس او بهتر ميداند، مرد گفت اى امير مؤ منان ! (منظورش معاويه بود) جواب تو در اين باره از جواب على (عليه السلام ) نزد من خوشتر است ، معاويه گفت : سخن بدى گفتى و سپس گفت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حق على (عليه السلام ) اين جمله را فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ، سپس افزود هنگامى كه عمر مطلبى برايش مشكل ميشد از على (عليه السلام ) مى پرسيد.
ابو بكر بغدادى در تاريخ بغداد از عمر بن خطاب چنين نقل مى كند: مردى را ديد كه به على ناسزا ميگويد، عمر گفت : من گمان ميكنم مرد منافقى باشى !، براى اينكه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم ميفرمود: انما على منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى .
حديث منزله در هفت مورد
نكته ديگر اينكه بر خلاف آنچه بعضى تصور ميكنند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين
سخن را تنها در جنگ تبوك نفرموده ، بلكه در چندين مورد ديگر نيز اين جمله از او شنيده شده است ، از جمله اينكه :
1 - در يوم المؤ اخاة اول يعنى در نخستين مرتبه كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مكه ميان يارانش پيمان برادرى بست ، على (عليه السلام ) را براى اين پيمان براى خودش انتخاب نمود و فرمود: انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى .
2 - در يوم المؤ اخاة ثانيه يعنى روز ديگرى كه در مدينه ميان مهاجر و انصار پيمان برادرى برقرار ساخت باز در اينجا على (عليه السلام ) را به عنوان برادرى خود انتخاب نمود و اين جمله را به او فرمود: و انت منى بمنزلة هارون من موسى غير انه لا نبى بعدى و انت اخى و وارثى .
3 - ام سليم كه از زنان با شخصيت و از دعوت كنندگان به سوى اسلام بود و پدر و برادرش در ميدان جهاد در خدمت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شربت شهادت نوشيدند، و به خاطر اينكه شوهرش ، دعوت اسلام را نپذيرفت از او جدا شد، گهگاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى ديدنش به خانه او مى آمد (و او را تسلى ميداد) روزى به او فرمود: اى ام سليم ان عليا لحمه من لحمى و دمه من دمى و هى منى بمنزلة هارون من موسى على گوشتش از گوشت من و خونش از خون من و او نسبت به
من همانند هارون است نسبت به موسى .
4 - ابن عباس ميگويد: روزى عمر بن خطاب گفت : نام على را به بدى نبريد زيرا من از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سه جمله درباره او شنيدم كه اگر يكى از آنها را ميداشتم از آنچه آفتاب بر آن ميتابد نزد من محبوبتر بود، من و ابوبكر و ابو عبيده و جمعى از اصحاب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد او بوديم و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تكيه بر على كرده بود، دست بر شانه او زد سپس فرمود: انت يا على اول المؤ منين ايمانا و اولهم اسلاما ثم قال انت منى بمنزلة هارون من موسى : اى على تو نخستين مردى هستى كه به خدا ايمان آوردى و نخستين كسى هستى كه اسلام را پذيرفتى ، تو نسبت به من همانند هارون به موسى هستى .
5 - نسائى در كتاب خصائص نقل مى كند كه على (عليه السلام ) و جعفر و زيد درباره سرپرستى فرزند حمزه با هم گفتگو داشتند و هر كدام ميخواست ، اين خدمت به او سپرده شود، در اين موقع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى
6 - در آن روز كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد درهاى خانه هائى كه به مسجد (منظور مسجد پيامبر است ) گشوده ميشد، بسته شود و تنها در خانه على (عليه السلام ) را باز گذارد، جابر بن عبد الله نقل مى كند كه به على (عليه السلام ) فرمود: انه يحل لك من المسجد ما يحل لى و انك منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى
بعدى : آنچه از مسجد براى من مجاز است براى تو نيز مجاز است زيرا تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى .
موارد ششگانه بالا كه غير از جريان غزوه تبوك است ، همه را از كتب معروف اهل تسنن آورديم و گرنه در رواياتى كه از طرق شيعه وارد شده ، موارد ديگرى نيز از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه اين جمله را فرمود.
از مجموع اينها به خوبى استفاده مى شود كه حديث منزله ، موضوعى نبوده است كه اختصاص به داستان تبوك داشته باشد بلكه يك فرمان عمومى درباره على (عليه السلام ) براى هميشه بوده است .
و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند آمدى تصور كرده اند كه اين حديث متضمن حكم خاصى در مورد جانشينى على (عليه السلام ) در غزوه تبوك بوده است و ربطى به ساير موارد ندارد، به كلى بى اساس است ، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مناسبتهاى مختلف و در جريانهاى گوناگون اين جمله را تكرار فرموده و اين نشان مى دهد كه يك حكم عمومى است .
محتواى حديث منزله
اگر با بينظرى حديث فوق را بررسى كنيم و از پيشداوريهاى تعصب آميز و بهانه جوئيها، خود را بركنار داريم ، از اين حديث استفاده ميكنيم كه على (عليه السلام ) تمام مناصبى را كه هارون نسبت به موسى (عليه السلام ) و در ميان بنى اسرائيل داشت - به جز نبوت - داشته است ، زيرا لفظ حديث عام است و استثناء جمله الا انه لا نبى بعدى نيز اين عموميت را تاكيد مى كند، و هيچگونه قيد و شرطى در
حديث وجود ندارد، كه آن را تخصيص بزند، بنابراين امور زير را از حديث ميتوان استفاده كرد:
1 - على (عليه السلام ) بالاترين و افضل امت بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، همانگونه كه هارون چنين مقامى را داشت .
2 - على (عليه السلام ) وزير پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و معاون خاص و پشتيبان او و شريك در برنامه رهبرى او بود، زيرا قرآن همه اين مناصب را براى هارون ثابت كرده است آنجا كه از زبان موسى ميگويد:
و اجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى ، اشدد به ازرى و اشركه فى امرى (سوره طه آيه 29 تا 32): وزيرى از خاندانم براى من قرار ده ، هارون برادرم را، نيروى مرا به او افزايش ده ، و او را در برنامه من شريك ساز.
3 - على (عليه السلام ) علاوه بر برادرى عمومى اسلامى مقام خاص اخوت و برادرى اختصاصى و معنوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دارا بود.
4 - على جانشين و خليفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود و با وجود او هيچكس ديگر چنين شايستگى را نداشت .
پرسشها پيرامون حديث منزله
جمعى از متعصبان ايرادهائى به حديث فوق دارند كه قسمتى از آن به قدرى سست است كه به راستى شايسته طرح نيست تنها با شنيدن بعضى از اينگونه ايرادات بايد اظهار تاسف كرد كه چرا پيشداوريهاى حساب نشده به عده اى اجازه نميدهد حقايق روشن را بپذيرند، ولى قسمتى از آنها كه قابل طرح و گفتگو است ذيلا از نظر ميگذرانيم :
ايراد اول - اين حديث تنها يك حكم محدود و خصوصى را بيان ميكند، زيرا در غزوه تبوك وارد شده آنهم به هنگامى كه على (عليه السلام ) از ماندن در مدينه در ميان زنان و كودكان ناراحت بود و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى دلدارى او اين جمله را بيان كرد، بنابراين منظور اين بوده كه تنها تو بر اين گروه زنان و كودكان حكومت و رهبرى دارى !!
پاسخ اين ايراد از بحثهاى گذشته به خوبى روشن شد كه بر خلاف تصور اين ايراد كنندگان حديث مزبور، در يك واقعه و تنها در واقعه تبوك صادر نشده بلكه در موارد متعددى ، به عنوان يك قانون كلى ذكر شده است كه ما هفت مورد آنرا با ذكر اسنادش از كتب دانشمندان اهل تسنن در بحثهاى گذشته آورديم .
از اين گذشته ماندن على (عليه السلام ) در مدينه يك كار ساده به منظور نگهدارى زنان و كودكان نبود، بلكه اگر هدف اين بود از بسيارى از افراد ديگر اين كار ساخته بود و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بزرگترين قهرمان شجاع سپاهش را براى هدف كوچكى آن هم در زمانى كه به مبارزه يك امپراطورى بزرگ (امپراطورى روم شرقى ) ميرفت نميگذاشت ، پيدا است هدف اين بوده كه در غيبت طولانى او دشمنان فراوانى كه در اطراف مدينه بودند و منافقانى كه در خود مدينه وجود داشتند از فرصت براى درهم كوبيدن مدينه ، كانون اسلام ، استفاده نكنند، تنها كسى كه ميتوانست اين مركز حساس را حفظ و نگهدارى كند، على (عليه السلام ) بود.
ايراد دوم - ميدانيم - و در تواريخ مشهور آمده است - كه هارون در زمان خود موسى (عليه السلام ) از دنيا رفت ، بنابراين تشبيه به هارون ، اثبات نميكند كه على (عليه السلام ) بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جانشين او باشد.
شايد اين مهمترين ايرادى است كه به اين حديث شده است ، ولى جمله
الا انه لا نبى بعدى پاسخ اين ايراد را به خوبى مى دهد، زيرا اگر گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه ميگويد تو به منزله هارون نسبت به من هستى ، مخصوص به زمان حيات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، جمله الا انه لا نبى بعدى هيچ لزومى نداشت ، زيرا وقتى سخن مخصوص به زمان حيات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد، درباره بعد از او سخن گفتن كاملا نامناسب است (و به اصطلاح اين استثناء جنبه منقطع پيدا مى كند كه بر خلاف ظاهر كلام ميباشد)
بنابراين وجود اين استثناء به خوبى نشان مى دهد كه گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ناظر به زمان بعد از مرگ او نيز بوده است منتها براى اينكه اشتباه نشود و كسانى على (عليه السلام ) را به نبوت بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر نگزينند، ميفرمايد: تو همه اين مقامها را دارى ولى بعد از من پيامبر نخواهى بود، بنابراين مفهوم كلام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين مى شود كه تو تمام مقامات هارون را دارى ، نه تنها در حيات من ، بعد از وفات من هم اين مقامات ادامه خواهد يافت (جز مقام نبوت ).
و به اين ترتيب روشن مى شود كه تشبيه على (عليه السلام ) به هارون از نظر مقامات است نه از نظر مدت ادامه اين مقامات ، هارون نيز اگر زنده ميماند مسلما هم مقام جانشينى موسى را داشت و هم مقام نبوت را.
و با توجه به اينكه هارون طبق صريح قرآن هم مقام وزارت و معاونت موسى (عليه السلام ) را داشت و هم شريك در رهبرى (تحت نظر موسى بود، و هم پيامبر بود، تمام اين مقامات بجز نبوت براى على (عليه السلام ) ثابت ميگردد، حتى بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به گواهى جمله الا انه لا نبى بعدى .
ايراد سوم - ايراد ديگرى كه در اين زمينه شده است اين است كه لازمه استدلال به اين حديث آن است كه على حتى در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منصب ولايت و رهبرى امت را داشته است ، در حالى كه دو امام و دو رهبر در عصر واحد ممكن نيست ؟
ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين ايراد نيز معلوم مى شود و آن اينكه بدون شك هارون نيز در عصر موسى (عليه السلام ) مقام رهبرى بنى اسرائيل را داشت ، ولى نه يك رهبر مستقل بلكه رهبرى كه زير نظر موسى (عليه السلام ) انجام وظيفه ميكرد، على (عليه السلام ) نيز در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معاون او در مساله رهبرى امت اسلام بود و بنابراين بعد از وفات او رهبر مستقل محسوب خواهد گشت .
در هر حال حديث منزله كه از نظر اسناد از محكمترين روايات اسلامى است كه در كتب تمام گروههاى مسلمين بدون استثنا آمده است از نظر دلالت نيز براى اهل انصاف در زمينه افضليت على (عليه السلام ) نسبت به تمام امت و همچنين جانشينى بلا فصل او نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روشن است ، ولى عجيب اين است كه بعضى نه تنها دلالت حديث را بر خلافت نپذيرفتند، بلكه گفته اند كمترين فضيلتى را نيز براى على (عليه السلام ) ثابت نمى نمايد و اين براستى حيرت آور است ؟!!
آيه و ترجمه
و لما جاء موسى لميقتنا و كلمه ربه قال رب أ رنى أ نظر إ ليك قال لن ترئنى و لكن انظر إ لى الجبل فإ ن استقر مكانه فسوف ترئنى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا فلما أ فاق قال سبحنك تبت إ ليك و أ نا أ ول المؤ منين (143)
|
ترجمه :
143 - و هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، عرض كرد پروردگارا خودت را به من نشان ده تا تو را ببينم ! گفت : هرگز مرا نخواهى ديد، ولى به كوه بنگر اگر در جاى خود ثابت ماند مرا خواهى ديد، اما هنگامى كه پروردگارش جلوه بر كوه كرد آنرا همسان زمين قرار داد و موسى مدهوش به زمين افتاد، موقعى كه به هوش آمد عرض كرد: خداوندا منزهى تو (از اينكه قابل مشاهده باشى ) من به سوى تو بازگشتم و من نخستين مؤ منانم .
تفسير :
تقاضاى مشاهده پروردگار
در اين آيات و آيات بعد صحنه عبرتانگيز ديگرى از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل نشان داده شده است ، و آن اينكه جمعى از بنى اسرائيل با اصرار و تاكيد از موسى (عليه السلام ) خواستند كه خدا را مشاهده كنند و اگر او را مشاهده نكنند، هرگز ايمان نخواهند آورد، موسى (عليه السلام ) از ميان آنها هفتاد نفر را انتخاب كرد و همراه خود به ميعادگاه پروردگار برد، در آنجا تقاضاى آنها را به درگاه اله
عرضه داشت ، پاسخى شنيد كه همه چيز را براى بنى اسرائيل در اين زمينه روشن كرد، قسمتى از اين ماجرا در سوره بقره آيه 55 و 56، و قسمتى از آن در سوره نساء آيه 153، و قسمت ديگرى در آيات مورد بحث و قسمتى هم در آيه 155 همين سوره بيان شده است .
در آيات مورد بحث ، نخست ميگويد: هنگامى كه موسى (عليه السلام ) به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، عرض كرد: پروردگارا خود را به من نشان ده تا به تو بنگرم (و لما جاء موسى لميقاتنا و كلمه ربه قال رب ارنى انظر اليك ).
ولى به زودى اين پاسخ را از پيشگاه پروردگار شنيد كه هرگز مرا نخواهى ديد (قال لن ترانى ).
ولى به كوه بنگر، اگر بجاى خود ايستاد مرا خواهى ديد! (و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى ).
هنگامى كه خداوند بر كوه جلوه كرد آنرا محو و نابود و همسان با زمين نمود! (فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا).
موسى (عليه السلام ) از مشاهده اين صحنه هولانگيز چنان وحشت زده شده كه مدهوش به روى زمين افتاد (و خر موسى صعقا).
و هنگامى كه به هوش آمد، عرضه داشت پروردگارا منزهى تو، من به سوى تو باز ميگردم و توبه ميكنم و من نخستين مؤ منانم (فلما افاق قال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤ منين ).
نكته ها
در اين آيه چند نكته است كه بايد مورد توجه قرار گيرد:
1 - چرا موسى تقاضاى رؤ يت كرد؟
نخستين سؤ الى كه پيش مى آيد اين است ، موسى (عليه السلام ) كه پيامبر بزرگ و اولوا العزم پروردگار بود و به خوبى ميدانست ، خداوند نه جسم است و نه مكان دارد و نه قابل مشاهده و رؤ يت است چگونه چنين درخواستى كه حتى در شان افراد عادى نيست از پروردگار كرد؟
گرچه مفسران پاسخهاى مختلفى گفته اند، ولى روشنترين جواب اين است كه موسى (عليه السلام ) اين تقاضا را از زبان قوم كرد، زيرا جمعى از جاهلان بنى اسرائيل اصرار داشتند كه بايد خدا را ببينند تا ايمان آورند (آيه 153 نساء گواه بر اين مطلب است ) و او از طرف خدا ماموريت پيدا كرد كه اين تقاضا را مطرح كند تا همگان پاسخ كافى بشنوند، در حديثى كه در كتاب عيون اخبار الرضا (عليه السلام ) از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نقل شده است نيز به اين موضوع تصريح شده است .
از قرائن روشنى كه اين تفسير را تاييد مى كند اين است كه در همين سوره آيه 155 ميخوانيم كه موسى (عليه السلام ) پس از اين ماجرا عرض كرد: اتهلكنا بما فعل السفهاء منا: آيا ما را به خاطر عملى كه سفيهان ما انجام دادند، به هلاكت ميرسانى ؟ از اين جمله روشن مى شود كه نه تنها موسى چنين تقاضائى را نداشت بلكه شايد هفتاد نفرى هم كه با او به ميعادگاه رفته بودند چنين منطقى نداشتند، آنها تنها افراد دانشمند و نمايندگان بنى اسرائيل بودند، تا مشاهدات خود را براى توده جاهل و بيخبر كه پيشنهاد مشاهده پروردگار داشتند بيان كنند.
2 - آيا مشاهده خدا امكانپذير است !
در آيه فوق ميخوانيم كه خداوند به موسى (عليه السلام ) ميگويد به كوه بنگر اگر در جاى خود باقى ماند مرا خواهى ديد آيا مفهوم اين سخن اين است كه براستى خداوند قابل مشاهده است ؟
پاسخ اين است كه اين تعبير در حقيقت كنايه از محال بودن چنين موضوعى است ، همانند جمله حتى يلج الجمل فى سم الخياط (كافران در بهشت نميروند مگر آنكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد) و از آنجا كه معلوم بوده كوه در برابر جلوه خداوند محال است پايدار بماند، چنين تعبيرى ذكر شده است .
3 - منظور از جلوه خدا چيست ؟
مفسران در اينجا گفتگوى بسيار كرده اند، ولى آنچه از مجموع آيات به نظر ميرسد اين است كه خداوند، پرتوى از يكى از مخلوقات خود را بر كوه ظاهر ساخت (و آشكار شدن آثار او به منزله آشكار شدن خود او است ) آيا اين مخلوق يكى از آيات عظيم الهى بوده كه براى ما ناشناخته مانده ؟ و يا نمونه اى از نيروى عظيم اتم و يا امواج مرموز و تكاندهنده يا صاعقه اى عظيم و وحشتناك كه كه بر كوه زد و برقى خيره كننده و صدائى مهيب و وحشتناك و نيروئى عظيم از آن برخاست ، آنچنان كه كوه به كلى از هم پاشيد.
گويا خداوند با اين كار ميخواست دو چيز را به موسى (عليه السلام ) و بنى اسرائيل نشان دهد:
نخست اينكه آنها قادر نيستند، پديده كوچكى از پديده هاى عظيم جهان خلقت را مشاهده كنند، با اين حال چگونه تقاضاى مشاهده پروردگار و خالق را ميكنند.
ديگر اينكه همانطور كه اين آيت عظيم الهى با اينكه مخلوقى بيش نبود خودش قابل مشاهده نبود بلكه آثارش يعنى لرزه عظيم ، و صداى مهيب او شنيده ميشد، اما اصل آن يعنى آن امواج مرموز يا نيروى عظيم ، نه با چشم ديده ميشد و نه با حواس ديگر قابل درك بود، با اين حال آيا هيچكس در وجود چنين آيتى ميتوانست ترديد كند و بگويد چون خودش را نميبينم و تنها آثارش را ميبينم نميتوانم به آن ايمان بياورم ؟ جائى كه درباره يك مخلوق چنين قضاوت كنيم درباره خداوند بزرگ چگونه ميتوانيم بگوئيم چون قابل مشاهده نيست به او ايمان نمى آوريم با اينكه آثارش همه جا را پر كرده است .
احتمال ديگرى در زمينه تفسير آيه داده شده است و آن اينكه موسى (عليه السلام ) براستى براى خودش تقاضاى مشاهده كرد ولى منظور او مشاهده با چشم نبود كه لازمه آن جسميت بوده باشد و با مقام موسى (عليه السلام ) سازگار نباشد، بلكه منظور يك نوع ادراك و مشاهده باطنى بوده است ، يك شهود كامل روحى و فكرى ، زيرا بسيار مى شود كه كلمه رؤ يت در اين معنى به كار ميرود، مثلا ميگوئيم : من در خودمان اين قدرت را ميبينم كه اين كار را انجام دهيم در حالى كه قدرت ، چيز قابل مشاهده اى نيست ، بلكه منظور اين است ما به وضوح اين حالت را در خودمان مى يابيم .
موسى (عليه السلام ) ميخواست به چنين مقامى از شهود و معرفت برسد، در حالى كه رسيدن به چنين مقامى در دنيا ممكن نيست ، اگر چه در آخرت كه عالم شهود و عالم بروز است ، امكان دارد.
ولى خداوند در پاسخ موسى (عليه السلام ) گفت : چنين رؤ يتى هرگز براى تو ممكن نيست و براى اثبات مطلب ، جلوه اى بر كوه كرد و كوه از هم متلاشى شد، و بالاخره موسى (عليه السلام ) از اين درخواست توبه نمود.
ولى اين تفسير از جهاتى بر خلاف ظاهر آيه مورد بحث است ، و لازمه آن ارتكاب مجاز از چند جهت ميباشد به علاوه با بعضى از روايات كه در تفسير آيه نيز وارد شده ، سازگار نيست ، و حق همان تفسير اول است .
4 - موسى (عليه السلام ) از چه چيز توبه كرد؟
آخرين سؤ الى كه در اين باره ، مطرح مى شود اين است كه موسى (عليه السلام ) چرا پس از بهوش آمدن عرضه داشت تبت اليك در حالى كه كار خلافى انجام نداده بود چه اينكه اگر اين درخواست را از طرف بنى اسرائيل كرده عملى بر طبق ماموريت بوده است و انجام وظيفه نموده ، و اگر براى خودش به منظور شهود باطنى سوال كرده ، اين هم كار خلافى محسوب نميشود ولى از دو جهت ميتوان اين سؤ ال را پاسخ گفت ، نخست اينكه موسى (عليه السلام )
به عنوان نمايندگى از بنى اسرائيل چنين درخواستى را كرد و باز در همين مقام و به همين صورت نمايندگى ، تقاضاى توبه و اظهار ايمان نمود.
ديگر اينكه موسى (عليه السلام ) اگر چه ماموريت داشت كه تقاضاى بنى اسرائيل را مطرح كند، ولى به هنگامى كه جريان تجلى پروردگار پيش آمد و حقيقت امر آشكار شد، مدت اين ماموريت پايان يافته بود، در اين موقع بايد به حالت نخست ، يعنى قبل از ماموريت بازگردد، و ايمان خويش را ابراز دارد تا اشتباهى براى كسى باقى نماند و آن را به صورت توبه و با جمله انى تبت اليك و انا اول المؤ منين بيان فرمود.
5 - خداوند به هيچوجه قابل رؤ يت نيست
اين آيه از آياتى است كه به خوبى گواهى مى دهد كه به هيچ وجه خدا را نمى توان ديد زيرا كلمه لن طبق مشهور در ميان ادباء براى نفى ابد است ، بنابراين جمله لن ترانى مفهومش چنين مى شود كه نه در اين جهان و نه در جهان ديگر مرا نخواهى ديد.
و اگر (فرضا) كسى در اين موضوع ترديد كند كه لن براى نفى ابد است ، باز اطلاق آيه و اينكه نفى رؤ يت بدون هيچ قيد و شرطى ذكر شده ، دليل بر اين است كه در هيچ زمان و در هيچ شرائطى خداوند قابل رؤ يت نيست .
دلائل عقلى نيز ما را به همين حقيقت رهنمون ميگردد، زيرا رؤ يت مخصوص اجسام است ، بنابراين اگر در روايات اسلامى يا آيات قرآن تعبير لقاى پروردگار آمده است ، منظور همان مشاهده با چشم دل و ديده خرد است زيرا قرينه عقلى و نقلى بهترين شاهد براى اين موضوع ميباشد (در ذيل آيه 102 سوره انعام نيز در اين زمينه بحثهاى ديگرى داشتيم )