آيات 59 تا 64 سوره اعراف
59- لقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال يقوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم
60- قال الملا من قومه انا لنريك فى ضلال مبين
61- قال يا قوم ليس بى ضلاله و لكنى رسول من رب العالمين
62- ابلغكم رسالات ربى و انصح لكم و اعلم من الله ما لا تعلمون
63- او عجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم على رجل منكم لينذركم و لتتقوا و لعلكم ترحمون
64- فكذبوه فانجيناه و الذين معه فى الفلك و اغرقنا الذين كذبوا باياتنا انهم كانوا قوما عمين
|
ترجمه آيات
به راستى نوح را به سوى قومش فرستاديم، وى گفت : اى قوم ! خداى يگانه را كه جز او خدايى براى شما نيست بپرستيد كه من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم (59)
بزرگان قوم او گفتند: ما تو را در ضلالتى آشكار مى بينيم (60)
گفت : اى قوم ! در من ضلالت نيست بلكه پيغمبرى از جانب پروردگار جهانيانم (61)
كه پيغامهاى پروردگار خويش را به شما مى رسانم، شما را نصيحت مى كنم و از خدا چيزها مى دانم كه شما نمى دانيد (62)
مگر در شگفتيد از اينكه مردى از خودتان را از ناحيه پروردگارتان تذكرى آمده باشد تا شما را بيم دهد؟ و در نتيجه مردمى پرهيزكار شده، شايد بدين وسيله رحمت ببينيد (63)
قوم نوح او را تكذيب كرده و او را با كسانى كه همراهش بودند كه در كشتى نشانده و كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده بودند غرق كرديم، چه آنان گروهى كوردل بودند (64)
بيان آيات مربوط به گفتگوى نوح عليه السلام با قوم خود و نجات يافتن او و غرق گشتن مكذبين آيات الهى
اين آيات با ذكر داستان نوح (عليه السلام ) و اينكه چگونه مردم را به توحيد و ترك شرك دعوت مى نمود، و قومش او را انكار نموده، بر شرك خود اصرار مى ورزيدند و اينكه چگونه خداوند طوفان را بر ايشان مسلط نمود و همه را تا به آخر هلاك ساخت و نوح و گروندگان به وى را نجات داد، تعقيب و دنباله آيات قبلى است كه آن نيز راجع به دعوت به توحيد و نهى از شرك به خداى سبحان و تكذيب آيات او بود، و به منظور تكميل همين بيان، داستان عده ديگرى از انبياء از قبيل هود، صالح، شعيب، لوط و موسى (عليهماالسلام ) را نيز ذكر مى فرمايد.
و لقد ارسلنا نوحا الى قومه...
|
نخست داستان نوح را ذكر فرموده، چون نوح (عليه السلام ) اولين پيغمبرى است كه تفصيل نهضت او در قرآن ذكر شده، و به زودى در تفسير سوره هود تفصيل داستان آنجناب خواهد آمد - ان شاء الله-.
لام در كلمه (لقد) براى قسم است، و به منظور تاءكيد مطلب آورده شده، چون روى سخن با مشركين بوده كه منكر نبوت هستند.
(فقال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ) - نوح (عليه السلام ) بخاطر اينكه به مردم بفهماند كه او خيرخواه آنان است و مى خواهد مراتب دلسوزى خود را نسبت به آنان برساند مى گويد: (يا قوم : اى قوم من )، آنگاه اولين پيشنهادى كه به آنان مى كند اين است كه بياييد به دين توحيد بگراييد، سپس با جمله (انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم ) آنان را انذار نموده، تهديد مى كند. و چون مقصودش از اين عذاب، عذاب روز قيامت است، پس در حقيقت در اين دو جمله دو تا از اصول دين را كه همان توحيد و معاد است به آنان گوشزد نموده، بعدا در جمله (يا قوم ليس بى ضلاله و لكنى رسول من رب العالمين ) به اصل سوم از اصول دين يعنى مساءله نبوت اشاره مى نمايد. علاوه بر اينكه در همان دعوت به دو اصل اولى نيز اشاره به مساءله نبوت هست، براى اينكه دعوت به يك نوع عبادت، انذار از يك نوع عذابى است كه قومش هيچگونه اطلاعى از آن نداشته اند، و معلوم است كه دارنده چنين دعوت هايى جز پيغمبرى نمى تواند باشد.
از جمله (او عجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم على رجل منكم لينذركم ) هم بر مى آيد كه قومش از شنيدن همان دو مطلب به مساءله نبوت كه اصل سومى است، نيز منتقل شده اند، چون مى فرمايد: از شنيدن آن دو دعوت بلكه از شنيدن اولين دعوت او نسبت به رسالت وى تعجب كرده اند.
قال الملا من قومه انا لنريك فى ضلال مبين
|
كلمه (ملا) به معناى اشراف و بزرگان قوم است، و اين طبقه از افراد اجتماع را از اين نظر ملا گفته اند كه هيبت آنان دلها، و زينت و جمال شان چشم ها را پر مى كند، و اگر با اين تاءكيد شديد نسبت ضلالت به او داده اند، براى اين است كه اين طبقه هرگز توقع نداشتند كه يكنفر پيدا شود و بر بت پرستى آنان اعتراض نموده، صريحا پيشنهاد ترك خدايان شان را كند و از اين عمل انذارشان نمايد، لذا وقتى با چنين كسى مواجه شده اند تعجب نموده، او را با تاءكيد هر چه تمامتر گمراه خوانده اند، اين هم كه گفته اند: ما به يقين تو را گمراه مى بينيم، مقصود از (ديدن ) حكم كردن است، يعنى به نظر چنين مى رسد كه تو سخت گمراهى.
قال يا قوم ليس بى ضلاله...
|
نوح (عليه السلام ) در جواب آنان گمراهى را از خود نفى نموده و در جمله (و لكنى رسول من رب العالمين ) خود را پيغمبرى مبعوث از طرف خداى سبحان معرفى مى كند، و اگر خدا را به وصف (رب العالمين ) ستوده، براى اين است كه نزاع بر سر ربوبيت بوده، آنان به غير از خدا براى هر شاءنى از شؤ ون عالم مانند آسمان و زمين و انسان و غير آن ارباب ديگرى داشتند، و آنجناب با ذكر اين وصف ربوبيت را منحصر به خداى تعالى نمود، و در اين جواب هيچ گونه تاءكيدى به كار نبرد- تا بفهماند مطلب يعنى رسالت وى و گمراه نبودنش آنقدر روشن است كه هيچ احتياجى به قسم يا تاءكيد ديگرى ندارد.
ابلغكم رسالات ربى و انصح لكم و اعلم من الله ما لا تعلمون
|
در اين چند جمله اوصاف خود را مى شمارد، نخست مى فرمايد: من از آنجايى كه رسولى از ناحيه پروردگار هستم، به مقتضاى رسالتم پيام هايى را به شما مى رسانم، و رسالت و پيغام را به صيغه جمع ذكر كرد تا بفهماند كه او تنها مبعوث به توحيد و معاد نشده، بلكه احكام بسيار ديگرى نيز آورده، چون نوح (عليه السلام ) از پيغمبران اولى العزم و صاحب كتاب و شريعت بوده است.
سپس مى فرمايد: من خيرخواه شمايم، و با شما نصيحت هايى دارم كه شما را به خداوند و اطاعت او نزديك و از استنكاف از پرستش او دور مى سازد. آنگاه مى فرمايد: و من چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد، و مقصودش از آن چيزها معارفى است كه خداوند از سنن جارى در عالم و از آغاز و انجام عالم به وى آموخته است، مانند وقايع قيامت، جزئيات مساءله ثواب و عقاب، اطاعت و معصيت بندگان، رضا و غضب و نعمت و عذابش.
پس اينكه بعضى گفته اند: دو جمله (ابلغكم...) و (انصح لكم ) دو صفت و جمله (اعلم...) حال از فاعل (انصح لكم ) است، صحيح نيست، بلكه همانطورى كه گفتيم اين سه جمله هر كدام براى غرض خاصى ذكر شده اند.
او عجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم...
|
اين جمله استفهامى است انكارى كه مى فهماند تعجب آنان از ادعاى رسالت و دعوت به دين حق بى جا و بى مورد بوده، و مقصود از (ذكر) همان معارف حق او است كه بشر را به ياد خدا مى اندازد. و كلمه (من ربكم ) متعلق است به (كائن ) تقديرى.
(لينذركم و لتتقوا و لعلكم ترحمون ) - اين سه جمله متعلق است به جمله (جاءكم ) و معناى آن اين است كه : اين ذكر (دين ) به اين جهت براى شما فرستاده شده تا رسول، شما را انذار نموده، به اين وسيله وظيفه خود را ادا نمايد، و شما نيز از خدا بترسيد، تا در نتيجه رحمت الهى شامل حالتان شود، چون تنها تقوا و ترس از خدا آدمى را نجات نمى دهد، بلكه بايد رحمت الهى هم دستگير بشود.
اين سه جمله از كلام نوح (عليه السلام )، مشتمل است بر اجمالى از معارف عالى الهى.
فكذبوه فانجيناه و الذين معه فى الفلك...
|
بنا به گفته راغب لفظ (فلك ) كه به معناى كشتى است هم در يك كشتى استعمال مى شود، و هم در كشتى هاى زياد، و به گفته صحاح اللغه هم معامله مذكر با آن مى شود و هم مونث. و دو كلمه (قوما عمين ) يكى وصف است و ديگرى موصوف، و (عمين ) جمع (عمى ) بر وزن (خشن )، صفتى است مشبه از ماده (عمى، يعمى ) فرق (عمى ) با (اعمى ) بطورى كه گفته اند اين است كه عمى تنها كسى را مى گويند كه بصيرت نداشته باشد، و اعمى به كسى اطلاق مى شود كه بصر (چشم ) نداشته باشد.
آيات 65 تا 72 سوره اعراف
65- و الى عاد اخاهم هودا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره افلا تتقون
66- قال الملا الذين كفروا من قومه انا لنريك فى سفاهه و انا لنظنك من الكاذبين
67- قال يقوم ليس بى سفاهه و لكنى رسول من رب العالمين
68- ابلغكم رسلت ربى و انا لكم ناصح امين
69- او عجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم على رجل منكم لينذركم و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح و زادكم فى الخلق بصطه فاذكروا الاء الله لعلكم تفلحون
70- قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما كان يعبد ءاباونا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين
71- قال قد وقع عليكم من ربكم رجس و غضب اتجاد لوننى فى اسماء سميتموها انتم و ءاباوكم ما نزل الله بها من سلطان فانتظروا انى معكم من المنتظرين
72- فانجيناه و الذين معه برحمه منا و قطعنا دابر الذين كذبوا باياتنا و ما كانوا مؤمنين
|
ترجمه آيات
و به سوى قوم عاد برادرشان هود را (فرستاديم )، گفت : اى قوم ! خداى يگانه را كه جز او خدايى نداريد بپرستيد، چرا پرهيزكارى نمى كنيد؟ (65)
بزرگان قومش كه كافر بودند، گفتند: ما تو را دستخوش سفاهت مى بينيم، و از دروغگويانت مى پنداريم (66)
گفت : اى قوم ! من دستخوش سفاهت نشده ام بلكه پيغمبرى از ناحيه پروردگار جهانيانم (67)
كه پيغام هاى پروردگار خويش به شما مى رسانم و براى شما خيرخواهى امينم (68)
مگر شگفت داريد كه شما را از پروردگارتان به وسيله مردى از خودتان تذكارى آمده باشد تا شما را بيم دهد؟ به ياد آريد آندم كه شما را از پس قوم نوح جانشين آنان كرد و جثه هاى شما را درشت آفريد، نعمت هاى خدا را به ياد آريد شايد رستگار شويد (69)
گفتند: مگر به سوى ما آمده اى تا خدا را به تنهايى بپرستيم و آنچه را پدران ما مى پرستيدند واگذاريم ؟ اگر راست مى گويى عذابى را كه از آن بيممان مى دهى بيار (70)
گفت : عذاب و غضب پروردگارتان بر شما وقوع يافت، چرا با من بر سر نام هايى كه شما و پدرانتان ساخته و روى يك مشت سنگ و چوب گذاشته ايد در حالى كه خداوند حجتى درباره آنها نازل نكرده، مجادله مى كنيد؟ منتظر باشيد كه من نيز با شما انتظار آن عذاب را مى برم (71)
پس او را با كسانى كه همراه وى بودند به رحمت خويش نجات داديم و نسل كسانى را كه آيه هاى ما را تكذيب كرده بودند، و مؤ من نبودند، قطع كرديم (72)
بيان آيات مربوط به محاجه هود عليه السلام با قوم خود
و الى عاد اخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا الله...
|
(اخ ) كه اصلش (اخو) است به معناى برادر است، حال يا برادر تكوينى يعنى آن كسى كه در ولادت از پدر يا مادر و يا هر دو با انسان شريك است، يا برادر رضاعى كه شرع او را برادر دانسته، و يا برادرخواندگى، كه بعضى از اجتماعات آن را معتبر شمرده اند، اين معناى اصلى كلمه مزبور است، و ليكن بطور استعاره به هر كسى كه با قومى يا شهرى، يا صنعتى و سجيه اى نسبت داشته باشد نيز برادر آن چيز اطلاق مى كنند مثلا مى گويند: (اخو بنى تميم برادر قبيله بنى تميم ) و يا (اخو يثرب برادر يثرب ) و يا (اخوالحياكه برادر پشم بافى ) و يا (اخوالكرم برادر كرامت ).
در آيه مورد بحث : (و الى عاد اخاهم هودا) برادر به همين معناى استعارى است. حرفهايى كه در پيرامون جمله (قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ) بايد زده شود همان حرفهايى است كه در ذيل همين جمله در داستان قبلى زده شد، تنها تفاوتى كه جمله مورد بحث با جمله مشابهش در داستان نوح (عليه السلام ) دارد اين است كه در آنجا داشت : (فقال...) و در اينجا دارد (قال ) و جاى اين هست كه كسى بپرسد چرا در آنجا حرف عطف (فاء) بر سر جمله در آمد و در اينجا در نيامد؟ جوابش همانطورى كه زمخشرى نيز در كشاف گفته اين است كه : در آيه مورد بحث سؤ الى در تقدير است،
گويا پس از آنكه فرمود: (و الى عاد اخاهم هودا و هود را فرستاديم به سوى قوم عاد) كسى پرسيده است : از كلام نوح با خبر شديم، اينك بفرما ببينيم هود به قوم چه گفت ؟ در جواب فرمود: (قال يا قوم...).
و اين سؤ ال و جواب در داستان نوح (عليه السلام ) تصور ندارد، براى اينكه داستان مزبور، اولين داستانى است كه در اين آيات ايراد شده است.
قال الملا الذين كفروا من قومه...
|
بطورى كه از داستان هود و قومش كه به زودى آن را نقل مى كنيم بر مى آيد عده اى از قوم وى ايمان داشته و از ترس سايرين ايمان خود را پنهان مى داشتند، بخلاف قوم نوح كه يا هيچ يك از آنها ايمان نداشتند، يا اگر داشتند ايمانشان را پنهان نمى كردند، و به داشتن ايمان، معروف و انگشت نما بوده اند، لذا در آيه مربوط به قوم نوح فرمود: (قال الملا من قومه همه بزرگان قومش گفتند...)، و ليكن در خصوص داستان هود فرمود: (قال الملا الذين كفروا من قومه گروهى كه از بزرگان قوم وى كه كافر بودند، گفتند...). زمخشرى نيز در وجه فرق بين اين دو تعبير همين معنا را ذكر كرده است.
(انا لنريك فى سفاهه و انا لنظنك من الكاذبين ) - قوم هود از آنجايى كه بر سنت بت پرستى خو كرده بودند، و بت ها در دلهايشان، مقدس و محترم بود، و با اين حال كسى جراءت نداشت سنت غلط آنان را مورد اعتراض قرار دهد لذا از كلام هود خيلى تعجب كرده، با تاءكيد هر چه بيشتر (يعنى با بكار بردن لام در (لنريك ) و استعمال لفظ (ان ) در (انا) و لام در (لنظنك ) ) اولا او را مردى سفيه و كم عقل، و راءى او را راءيى غلط خوانده، و ثانيا او را به ظن بسيار قوى از دروغگويان پنداشتند.
از لفظ (كاذبين ) و همچنين از لفظ (رسل ) كه در جمله (و تلك عاد جحدوا بايات ربهم و عصوا رسله ) بر مى آيد كه قوم هود غير از آنجناب، پيغمبران ديگرى را هم تكذيب و نافرمانى كرده اند.
جواب مؤدبانه هود عليه السلام به قومش كه او را سفيه خوانده بودند و اشاره به اينكه قوم هود داراى تمدن بوده اند
قال يا قوم ليس بى سفاهه...
|
حرفى كه در تفسير اين آيه بايد گفته شود، همان حرفى است كه در آيه مشابه آن در داستان نوح گفتيم، تنها چيزى كه در خصوص اين جمله بايد بگوييم اين است كه قوم هود بيشتر از قوم نوح بى شرمى و وقاحت كردند،
چه آنان نوح (عليه السلام ) را تنها مردى گمراه دانستند، واينان هود را مردى سفيه خواندند، و در عين حال هود (عليه السلام ) وقار نبوت را از دست نداد و ادبى را كه انبياء در دعوت الهى خود بايد رعايت كنند فراموش نفرمود، و با كمال ادب فرمود: (يا قوم ) و اين لحن، لحن كسى است كه نهايت درجه مهربانى و حرص بر نجات مردمش را دارد.
(ليس بى سفاهه و لكنى رسول من رب العالمين ) - و به طورى كه مى بينيد در رد تهمت سفاهت از خود و اثبات ادعاى رسالت خويش، هيچ تاكيدى به كار نبرد، براى اينكه اولا در مقابل مردمى لجوج، لجبازى و اصرار نكرده باشد، و در ثانى بفهماند كه ادعايش آنقدر روشن است كه هيچ احتياجى به تاءكيد ندارد.
ابلغكم رسالات ربى و انا لكم ناصح امين
|
يعنى من از جهت اينكه فرستاده اى هستم به سوى شما، كارى جز تبليغ پيام هاى پروردگارم ندارم، و از آنچه شما درباره ام مى پنداريد، بكلى منزه هستم. آرى، من در آنچه شما را به سوى آن مى خوانم حيله گر نبوده، نسبت به آن دين حقى كه به آن مبعوث شده ام، خائن نيستم، و چيزى از آن را زير و رو نكرده، جز تدين شما را به دين توحيد يعنى دينى كه نفع و خير شما در آن است چيز ديگرى نمى خواهم. و در برابر اينكه آنان او را دروغگو شمردند، خود را (امين ) ناميد.
او عجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم...
|
كلمه (بصطه ) همان (بسطه ) با سين است، و از آنجايى كه پهلوى (طا) كه از حروف اطباق است قرار گرفته، مبدل به (صاد) شده همچنانكه (صراط) را با اينكه اصلش (سراط) است، به همين خاطر با (صاد)مى نويسند. كلمه (آلاء) جمع : (اءلى )- به فتح همزه - و (الى ) - له كسر آن - له معناى نعمت است، همچنانكه (آناء) جمع (اءنى ) و (انى ) است.
هود (عليه السلام ) در اين جمله مانند نوح (عليه السلام ) تعجب قوم را بى مورد دانسته و از نعمتهاى الهى دو نعمت را كه بسيار روشن بوده، ذكر فرموده است، يكى اينكه خداوند آنان را پس از انقراض قوم نوح، خليفه خود قرار داده، و ديگر اينكه به آنها درشتى هيكل و نيروى بدنى فراوان ارزانى داشته است. از همين جا معلوم مى شود كه قوم هود، داراى تمدن بوده و تقدم بر ساير اقوام داشته، و قوه و قدرت بيشترى را دارا بودند. هود (عليه السلام ) بعد از ذكر اين دو نعمت اشاره به ساير نعمت هاى الهى نموده و فرموده : (فاذ كروا آلا الله لعلكم تفلحون...).
قالو اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما كان يعبد آباءنا...
|
قوم هود براى اينكه او را به نوعى از استهزاء ساكت كنند، مساءله تقليد از پدران را به رخ او كشيدند.
قال قد وقع عليكم من ربكم رحبس و غضب...
|
(رحبس) و (رجز) چيزى است كه اگر با چيزى ديگر برخورد بكند بايد از آن چيز صرفنظر نموده، آن را دور انداخت. مدفوع انسان را هم از همين جهت رحبس و رجز گفته اند، هود (عليه السلام ) نيز در اين كلام خود، عذاب را رحبس خوانده، چون طبعا انسان از عذاب تنفر داشته و شخص معذب خود را از اشخاص ايمن از عذاب دور مى سازد.
هود (عليه السلام ) در جواب قوم گفت : اين اصرارى كه شما در پرستش بت ها و تقليد كور كورانه از پدران خود مى ورزيد، باعث دورى شما از خدا و غضب خدا بر شما گشت، و سبب شد آن عذابى كه از در انكار مى گفتيد: چه وقت نازل مى شود؟ به همين زودى بر شما نازل گردد، پس منتظر آن باشيد و من هم با شما انتظار آن را دارم.
احتجاج هود عليه السلام با قوم خود و رد مسلك بت پرستى آنان
(اتجادلوننى فى اسماء سميتموها انتم و ابائكم ما نزل الله بها من سلطان ) - هود (عليه السلام ) در اين جملات استدلالى را كه قوم بر الوهيت بت ها مى كردند رد مى كند، چون قومش مى گفتند: پدران ما كه اين بت ها را مى پرستيدند از ما عاقل تر بودند، و ما ناگزير بايد از آنان پيروى كنيم، هود (عليه السلام ) در جواب مى فرمايد: پدران شما نيز مانند شما برهان و دليل صحيحى بر خدايى اين بت ها نداشتند، و مساءله خدا بودن آنها جز نامهايى كه شما بر آنها نهاده ايد چيز ديگرى نيست، اين شماييد كه به دست خود سنگ يا چوب هايى را تراشيده يكى را خداى ارزانى و فراوانى نعمت، و ديگرى را خداى جنگ و سومى را خداى دريا و يا خشكى خوانده ايد، جز نامگذارى شما ماءخذ ديگرى نداشته و خدايى آنها جز در اوهام شما مصداق ديگرى ندارد، و آيا با يك مشت اوهام كه اسم گذاريش به اختيار خود انسان است، مى خواهيد ادعاى مرا كه تواءم با دليل و برهان قطعى است جواب دهيد؟.
اين طرز بيان در استدلال بر بطلان مسلك بت پرستى در قرآن كريم فراوان به چشم مى خورد، و اين خود لطيف ترين بيان و برنده ترين حجتى است بر بطلان اين مسلك، زيرا هر صاحب ادعايى كه نتواند بر حقانيت ادعاى خود اقامه حجت و برهان كند، در حقيقت برگشت ادعايش به خيال و فرض نامگذارى مى شود، و از بديهى ترين جهالت ها است كه انسان در مقابل برهان لجاجت ورزيده به يك مشت موهومات و فرضيات اعتماد كند، و اين طرز بيان، تنها در مساءله پرستش جريان ندارد، بلكه اگر در آن دقت شود در هر چيزى كه انسان به آن اعتماد نمايد و آن را در قبال خداى تعالى موجودى مستقل پنداشته، در نتيجه به آن دلبستگى پيدا نمايد، آن را اطاعت كند و به سويش تقرب بجويد اين بيان جريان دارد.
لذا خداى تعالى اطاعت غير خود را نيز عبادت خوانده، مثلا درباره اطاعت از شيطان فرموده : (الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم ).
فانجيناه و الذين معه برحمه منا...
|
اينكه در اين آيه (رحمت ) نكره يعنى بدون اضافه ذكر شده و خلاصه نفرمود: (رحمتى ) براى اين است كه دلالت بر نوع مخصوصى از رحمت كند، و آن رحمتى است كه مخصوص به مؤ منين است و آن همانا نصرت و پيروزى بر دشمنان است، همچنانكه فرمود: (انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياه الدنيا و يوم يقوم الاشهاد) و نيز فرموده : (و كان حقا علينا نصر المؤ منين ).
(و قطعنا دابر الذين كذبوا باياتنا...) - (قطع دابر) كنايه از هلاكت و قطع نسل است، چون دابر هر چيزى به معناى دنباله آن است، حال چه دنباله از طرف گذشته، همچنانكه مى گويند: (امس الدابر) و يا از طرف آينده، مثل اينكه مى گويند: (دابر القوم ) و معلوم است كه هلاكت قومى باعث هلاكت دنباله و نسل آن قوم نيز هست. و ما - ان شاء الله -به زودى بحث مفصلى در پيرامون داستان هود (عليه السلام ) در سوره هود ايراد خواهيم نمود.
آيات 73 تا 79 سوره اعراف
73- و الى ثمود اخاهم صالحا قال ياقوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره قد جاءتكم بينه من ربكم هذه ناقه الله لكم آيه فذروها تاكل فى ارض الله و لا تمسوها بسوء فياخذكم عذاب اليم
74- و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد و بواكم فى الارض تتخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بيوتا فاذكروا آلاء الله و لا تعثوا فى الارض مفسدين
75- قال الملا الذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا لمن امن منهم اتعلمون ان صالحا مرسل من ربه قالوا انا بما ارسل به مؤمنون
76- قال الذين استكبروا انا بالذى امنتم به كافرون
77- فعقروا الناقه و عتوا عن امر ربهم و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين
78- فاخذتهم الرجفه فاصبحوا فى دارهم جاثمين
79- فتولى عنهم و قال ياقوم لقد ابلغتكم رساله ربى و نصحت لكم و لكن لا تحبون الناصحين
|
ترجمه آيات
و به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را(فرستاديم ) گفت : اى قوم ! خداى يگانه را كه جز او خدايى نداريد بپرستيد، كه شما را از پروردگارتان حجتى آمد، اين شتر خدا است كه معجزه اى براى شما است، بگذاريدش تا در زمين خدا چرا كند، و زنهار! به آن آسيب مرسانيد كه به عذابى دردناك دچار شويد (73)
به ياد آريد زمانى را كه خداوند پس از قوم عاد شما را جانشين آنان كرد و در اين سرزمين جايتان داد، و اينك در دشتهاى آن كوشك ها مى سازيد، و از كوه ها خانه ها مى تراشيد، به ياد آريد نعمت هاى خدا را و در اين سرزمين فساد نينگيزيد. (74)
بزرگان قومش كه گردنكشى كرده بودند به كسانى كه زبون به شمار مى رفتند، (يعنى ) به آنهايى كه مؤ من شده بودند گفتند: شما چه مى دانيد كه صالح پيغمبر پروردگار خويش است ؟ گفتند: ما به آيينى كه وى را به ابلاغ آن فرستاده اند مؤ منيم (75)
كسانى كه گردنكشى كرده بودند گفتند: ما آيينى را كه شما بدان گرويده ايد منكريم (76)
پس شتر را بكشتند و از فرمان پروردگار خويش سرپيچيدند، و گفتند: اى صالح اگر تو پيغمبرى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بيار (77)
پس دچار زلزله شده و در خانه هاى خويش بى جان شدند (78)
آنگاه صالح از آنان دور شد و گفت : اى قوم ! من پيغام پروردگار خويش را رسانيدم و به شما خيرخواهى كردم، ولى شما خيرخواهان را دوست نمى داريد (79)
بيان آيات مربوط به رسالت صالح (عليه السلام) و داستان ناقه
و الى ثمود اخاهم صالحا...
|
ثمود يكى از امت هاى قديمى عرب بوده كه در سرزمين يمن در احقاف مى زيسته اند، و خداوند متعال شخصى از خود آنان را به نام (صالح ) در ميانشان مبعوث نمود. صالح (عليه السلام ) قوم خود را كه مانند قوم نوح و هود مردمى بت پرست بودند به دين توحيد دعوت نمود و فرمود: (يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ).
(قد جاءتكم بينه من ربكم ) - يعنى براى شما شاهدى كه شهادتش قطعى است آمد.
(هذه ناقه الله لكم آيه ) - اين جمله بينه اى را كه در جمله قبل بود بيان مى كند و مقصود از (ناقه ) همان ماده شترى است كه خداوند آن را به عنوان معجزه براى نبوت صالح از شكم كوه بيرون آورد، و به همين عنايت بود كه آن را ناقه خدا ناميد.
(فذروها تاكل فى ارض الله...) - استعمال لفظ (فاء)، تفريع را مى رساند، و چنين مى فهماند كه چون ناقه مذكور، ناقه خدا است پس بگذاريد تا در زمين خدا بچرد. و اين تعبير يعنى به كار بردن لفظ (فاء) خالى از تشديد هم نيست، هم آن تفريع را مى رساند و هم زمينه را براى ذكر عذاب كه به مقتضاى آيه (و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ) حساب هر پيغمبرى را با امتش تصفيه مى كند، آماده مى سازد.
آيه شريفه، مخصوصا جمله (فى ارض الله ) بطور تلويح مى فهماند كه قوم صالح، از آزاد گذاشتن ناقه در چريدن و گردش كردن، اكراه داشتند و گويا اين معنا بر آنان گران مى آمده و نمى خواستند زير بار آن بروند، لذا توصيه كرده كه از آزادى آن جلوگيرى نكنند، و تهديد فرموده كه اگر آسيبى به آن رسانيده، يا آن را بكشند به عذاب دردناكى دچار مى شوند.
و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد...
|
صالح در اين جمله قوم خود را به تذكر و ياد آوردن نعمت هاى خدا دعوت مى كند، همچنانكه هود قوم عاد را به آن دعوت مى نمود. و از جمله نعمت هايى كه به ياد آنان مى آورد اين است كه خداوند آنان را جانشين قوم عاد و ساير امت هاى گذشت ه قرار داده و در زمين مكنتشان داده، و اينك قسمت هاى جلگه زمين و همچنين كوهستانى آن را اشغال نموده و در آن خانه و آبادى به وجود آورده اند، آنگاه تمامى نعمت ها را در جمله (فاذكروا آلاء الله ) خلاصه مى كند، و با به كار بردن لفظ (فاء) كه براى تفريع است، مغايرت آن را با جملات قبل مى رساند، و گويا پس از اينكه فرمود: نعمت هاى خدا را به ياد بياوريد، و تعدادى از آن نعمت ها را بر شمرد، براى بار دوم فرمود: با اين همه نعمت ها كه خداوند در دسترس شما قرار داده، جا دارد كه آن نعمت ها را به ياد بياوريد.
(و لا تعثوا فى الارض مفسدين ) - اين جمله عطف بر جمله (فاذكروا) و لازمه آن است، و ماده (عثى ) هم به معناى فساد تفسير شده، و هم به معناى اضطراب و مبالغه آمده است. راغب در مفردات مى گويد: (عيث و عثى ) با اينكه دو ماده هستند از جهت معنا به هم نزديك هستند، مانند (جذب و جبذ)، چيزى كه هست ماده (عيث ) بيشتر در فسادهايى گفته مى شود كه محسوس باشد، به خلاف ماده (عثى ) كه بيشتر در فسادهاى معنوى و غير حسى به كار برده مى شود، مانند آيه (و لا تعثوا فى الارض مفسدين ).
فقط مستضعفين از قوم صالح به وى ايمان آورده بودند
قال الملا الذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا لمن آمن منهم...
|
جمله (للذين استضعفوا) را با جمله (لمن آمن منهم ) تفسير كرد تا دلالت كند بر اينكه مستضعفين از قوم صالح، مؤ منين آن قوم بودند، و خلاصه، تنها مستضعفين به وى ايمان آورده بودند.
(فعقروا الناقه و عتوا عن امر ربهم...) - (عقر نخله ) به معناى بريدن آن از بيخ است، و (عقر ناقه ) به معناى نحر آن است، و به معناى بريدن دست و پاى آن نيز آمده.
و (عتو) به معناى تمرد و سرپيچى است. و در اين آيه از آنجايى كه با لفظ (عن ) متعدى شده، متضمن سرپيچى از روى استكبار است. معناى بقيه جملات اين دو آيه روشن است، و احتياج به توضيح ندارد.
فاخذتهم الرجفه فاصبحوا فى دارهم جاثمين...
|
(رجفه) به معناى لرزيدن و اضطراب شديد است، مانند زلزله در زمين و تلاطم در دريا. و (جثوم ) در انسان و پرندگان مانند به سينه در افتادن شتر است.
در آيات مورد بحث عذابى را كه قوم صالح با آن به هلاك ت رسيده اند، (رجفه ) خوانده و در آيه (67) سوره هود آن را (صيحه ) و در آيه (فاخذتهم صاعقه العذاب الهون ) آن را (صاعقه ) ناميده است. و اين بدان علت است كه نوعا صاعقه هاى آسمانى بدون صيحه و صداى هولناك و نيز بدون رجفه و زلزله نيست، چون معمولا اينگونه صاعقه ها باعث اهتزاز جو مى شود، و اهتزاز جوى نيز وقتى به زمين مى رسد باعث لرزيدن زمين شده، ايجاد زلزله مى كند. ممكن هم هست گفته شود وجه تسميه (صاعقه) به (رجفه ) اين است كه صاعقه باعث تكان خوردن دلها و لرزيدن اندام آدمى است.
اين آيه تنها دلالت دارد بر اينكه اين عذاب كه مقصود از آن استيصال و انقراض آن قوم بوده، اثر كفر و ظلمى بوده است كه نسبت به آيات خدا روا مى داشتند، و اما اينكه اين عذاب چگونه بوجود آمده، آيه شريفه متعرض آن نيست