معروف آن است که رسولخدا«صلي الله عليه وآله وسلم »در آنشب در خانه ام هانى دختر ابیطالب بود و از آنجا بمعراج رفت...
داستان معراج درروایات
معروف آن است که رسولخدا«صلي الله عليه وآله وسلم »در آنش بدر خانه ام هانى دختر ابیطالب بود و از آنجا بمعراج رفت،و مجموع مدتىکه آنحضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصى و آسمانهارفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشیدبطورى که صبحآنشب را در همانخانه بود،و در تفسیر عیاشى است که امامصادق(عليه السلام)فرمود:رسولخدا «صلي الله عليه واله وسلم» نماز عشاء و نماز صبح را درمکه خواند،یعنى اسراء ومعراج در این فاصله اتفاق افتاد،و درروایات به اختلاف عبارت از رسولخدا«صلي الله عليه واله وسلم» و ائمه معصومین روایتشده که فرمودند:
جبرئیل در آنشب بر آنحضرت نازل شد ومرکبى را که نامش«براق» بود براى او آورد و رسول خدا«صلي الله عليه واله وسلم» بر آنسوارشده و بسوى بیت المقدس حرکت کرد،و در راه در چند نقطهایستاد و نماز گذارد،یکى در مدینه و هجرتگاهى که سالهاىبعد رسولخدا«صلي الله عليه واله وسلم» بدانجا هجرت فرمود،و یکى هممسجدکوفه،و دیگر در طور سیناء،و بیت اللحم-زادگاه حضرتعیسى(عليه السلام)-و سپس وارد مسجداقصى شد و در آنجا نماز گذاردهو از آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق روایاتى که صدوق(ره)و دیگران نقل کردهاند ازجمله جاهائى را که آن آنحضرت در هنگام سیر بر بالاى زمینمشاهده فرمود سرزمین قم بود که بصورت بقعهاى میدرخشید وچون از جبرئیل نام آن نقطه راپرسید پاسخ داد:اینجا سرزمین قماست که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجاگرد می آیند و انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.
و نیز در روایات آمده که در آنشب دنیابصورت زنى زیبا وآرایش کرده خود را بر آنحضرت عرضه کرد ولى رسول خدا«صلي الله عليه واله وسلم» بدو توجهى نکرده از وى در گذشت.
سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجاآدم ابو البشر را دید،آنگاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان برآنحضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند،و بر طبق روایتىکه على بن ابراهیم درتفسیر خود از امام صادق(عليه السلام)روایت کردهرسولخدا«صلي الله عليه واله وسلم» فرمود: فرشتهاى را در آنجا دیدمکه بزرگتر از اوندیده بودم و(بر خلاف دیگران)چهرهاى در هم و خشمناکداشت و ماننددیگران تبریک گفت ولى خنده بر لب نداشت وچون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت:این مالک،خازن دوزخاست و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا وگنهکاران افزوده میشود،بر او سلام کردم و پس از اینکه جوابسلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را بمن نشاندهد و چون سر پوش را برداشت لهیبى از آن برخاست که فضا رافرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت،پس از وىخواستم آنرا به حال خود برگرداند.
و بر طبق همین روایت در آنجا ملک الموت را نیز مشاهدهکرد که لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگوئى که باآنحضرت داشت عرضکرد:همگى دنیا در دست من همچوندرهم(و سکهاى)است که در دست مردى باشد وآنرا پشت و روکند،و هیچ خانهاى نیست جز آنکه من در هر روز پنجبار بدانسرکشىمیکنم و چون بر مردهاى گریه مىکنند بدانهامىگویم:گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پساز آن نیز بارها میآیم تا آنکه یکى از شما باقى نماند،در اینجابودکه رسولخدا«صلي الله عليه واله وسلم» فرمود:براستى که مرگ بالاترین مصیبت وسختترین حادثه است،و جبرئیلدر پاسخ گفت:حوادث پساز مرگ سختتر از آن است.
و سپس فرمود:
و از آنجا بگروهى گذشتم که پیش روىآنها ظرفهائى ازگوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را مىخوردند و پاکرامی گذاردند،از جبرئیل پرسیدم:اینها کیانند؟گفت:افرادى از امت توهستند که مال حراممیخورند و مال حلال را وا می گذارند و مردمىرا دیدم که لبانى چون لبان شتران داشتندو گوشتهاى پهلوشان راچیده و در دهانشان میگذاردند،پرسیدم:اینها کیانند؟گفت: اینهاکسانى هستند که از مردمان عیبجوئى مىکنند.و مردماندیگرى را دیدم که سرشان را باسنگ میکوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخداد:اینان کسانى هستند که نماز شامگاه وعشاءرا نمیخوانده و میخفتند،و مردمى را دیدم که آتش در دهانشانمیریختند و ازنشیمنگاهشان بیرون مىآمد و چون وضع آنها راپرسیدم،گفت:اینان کسانى هستند که اموال یتیمان را به ستممیخورند،و گروهى را دیدم که شکمهاى بزرگى داشتند ونمىتوانستند ازجا برخیزند گفتم:اى جبرئیل اینها کیانند؟ گفت:کسانى هستند که ربا میخورند،و زنانىرا دیدم که برسينه هايشان آویزانند،پرسیدم:اینها چه زنانى هستند؟گفت: زنانزناکارى هستندکه فرزندان دیگران را بشوهران خود منسوبمیدارند،و سپس بفرشتگانى برخوردم که تمام اجزاء بدنشانتسبیح خدا میکرد
و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و درآنجا دو مرد را شبیهبیکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم: اینان کیانند؟گفت:هر دوپسرخاله یکدیگر یحیى و عیسى علیهما السلام هستند،بر آنها سلامکردم و پاسخ داده تهنیتودرود به من گفتند،و فرشتگان زیادىرا که به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجامشاهده کردم.
و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتیم ودر آنجا مرد زیبائى راکه زیبائى او نسبتبه دیگران همچون ماه شب چهارده نسبتبستارگان دیگر بود مشاهده کردم و چون نامش را پرسیدم جبرئیلگفت:این برادرتیوسف است،بر او سلام کردم و پاسخ داد وتهنیت و تبریک گفت،و فرشتگان بسیارى را نیزدر آنجا دیدم.
از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتیم ومردى را دیدم و چون ازجبرئیل پرسیدم گفت:او ادریس است که خدا ویرا به اینجاآورده،براو سلام کرده پاسخ داد و براى من آمرزش خواست، وفرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاىپیشین مشاهده کردم وهمگى براى من و امت من مژده خیر دادند.
سپس بآسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردىرا بسن کهولتدیدم که دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدمکیست؟جبرئیل گفت:هارون بن عمران است،بر او سلامکردم و پاسخ داد،و فرشتگان بسیارى را مانندآسمانهاى دیگرمشاهده کردم.
آنگاه به آسمان ششم بالا رفتیم و درآنجا مردى گندمگون وبلند قامت را دیدم که مىگفت: بنى اسرائیل پندارندمنگرامىترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از مننزد خدا گرامىتراست،و چون از جبرئیل پرسیدم:کیست؟ گفت:برادرت موسى بن عمران است،بر او سلام کردم جوابداد و همانند آسمانهاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوعدیدم.
سپس بآسمان هفتم رفتیم و در آنجابفرشتهاى برخورد نکردمجز آنکه گفت:اى محمد حجامت کن و به امتخود نیزسفارش حجامترا بکن،و در آنجا مردى را که موى سر وصورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بوددیدم و جبرئیلگفت:او پدرت ابراهیم است،بر او سلام کرده جواب داد وتهنیت و تبریک گفت،و مانند فرشتگانى را که در آسمانهاىپیشین دیده بودم در آنجا دیدم،و سپس دریاهائى از نور که ازدرخشندگى چشم را خیره میکرد،و دریاهائى از ظلمت وتاریکى،ودریاهائى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناکشدم جبرئیل گفت:این قسمتى از مخلوقات خدا است.
و در حدیثى است که فرمود:چون به حجابهاى نور رسیدمجبرئیل از حرکت ایستاد و بمن گفت:برو!
و در حدیث دیگرى فرمود:از آنجا به سدرة المنتهى رسیدم ودر آنجا جبرئیل ایستاد و مراتنها گذارده گفت:برو!گفتم:اىجبرئیل در چنین جائى مرا تنها مىگذارى و از من مفارقتمیکنى؟گفتاى محمد اینجا آخرین نقطهاى است که صعود به آنراخداى عز و جل براى من مقرر فرمودهو اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم میسوزد،آنگاه با من وداعکرده و من پیش رفتم تا آنگاهکه در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت واز ظلمتبهنور وارد مىکرد تا جائیکه خداى تعالى میخواست مرا متوقفکند و نگهداردآنگاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.
و در اینکه آن سخنانى که خدا بآنحضرتوحى کرده چه بودهاست در روایات بطور مختلف نقل شده و قرآن کریم بطور اجمالوسربسته میگوید«فاوحى الى عبده ما اوحى»- پس وحى کرد بهبندهاش آنچه را وحى کرد-واز اینرو برخى گفتهاند:مصلحتنیست در اینباره بحثشود زیرا اگر مصلحتبود خداىتعالىخود میفرمود،و بعضى هم گفتهاند:اگر روایت و دلیل معتبرىاز معصوم وارد شد وآنرا نقل کرد،مانعى در اظهار و نقل آننیست.
و در تفسیر على بن ابراهیم آمده که آنوحى مربوط بمسئلهجانشینى و خلافت على بن ابیطالب(عليه السلام)و ذکر برخى از فضائلآنحضرت بوده،و در حدیث دیگر است که آن وحى سه چیز بود:1- وجوب نماز2- خواتیم سوره بقره 3- آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غیر از شرک، و در حدیث کتاب بصائر استکه خداوندنامهاى بهشتیان و دوزخیان را باو داد.
و بهر صورت رسولخدا«صلي الله عليه واله وسلم» فرمود:پس ازاتمام مناجات باخداى تعالى باز گشتم و از همان دریاهاى نور و ظلمت گذشتهدر سدرةالمنتهى بجبرئیل رسیدم و بهمراه او باز گشتم.
روایت دیگرى در این باره
درباره چیزهائیکه رسولخدا«صلي الله عليه واله وسلم» آنشب درآسمانها وبهشت و دوزخ و بلکه روى زمین مشاهده کرد روایات زیاد دیگرى نیز بطورپراکنده وارد شده که ما ذیلا قسمتى از آنها راانتخاب کرده و براى شما نقل مىکنیم:
در احادیث زیادى که از طریق شیعه واهل سنت از ابنعباس و دیگران نقل شده آمده است که رسولخدا«صلي الله عليه واله وسلم» صورتعلى بن ابیطالبرا در آسمانها مشاهده کرد و یا فرشتهاى رابصورت آنحضرت دید و چون از جبرئیل پرسیددر جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتیاق دیدار على(عليه السلام)را داشتند خداىتعالى این فرشته را بصورت آنحضرت خلق فرمود و هر زمان که ما فرشتگان مشتاق دیدار على بن ابیطالب میشویم به دیدن اینفرشته میآئیم.
و در حدیث نیز آمده که صورت ائمهمعصومین پس ازعلى(عليه السلام)را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف درسمت راست عرش مشاهده کرد و چون پرسید گفتند:اینهاحجتهاى الهى پس از تو در روى زمین هستند.
و در حدیث دیگرى است که رسولخدا«صلي الله عليه واله وسلم» گوید:ابراهیم خلیل در آنشب فرمودند:-اى محمد امتخود را از جانب منسلام برسان و بآنها بگو:بهشت آبش گوارا و خاکش پاک وپاکیزه و دشتهاى بسیارى خالى از درختدارد و با ذکر جمله«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و لاحول و لا قوة الا بالله» درختى در آن دشتها غرس میگردد،امتخود را دستور دادهتادرخت در آن زمینها زیاد غرس کنند.
شیخ طوسى(ره)در امالى از امامصادق(عليه السلام)ازرسولخدا«صلي الله عليه واله وسلم» روایت کرده که فرمود:در شب معراج چونداخل بهشتشدم قصرى ازیاقوت سرخ دیدم که از شدتدرخشندگى و نورى که داشت درون آن از بیرون دیده میشد ودوقبه از در و زبر جد داشت از جبرئیل پرسیدم:این قصر ازکیست؟گفت:از آن کسى که سخن پاکو پاکیزه گوید،و روزه را ادامه دهد(و پیوسته گیرد)و اطعام طعام کند،و در شبهنگامى که مردم در خوابند تهجد-و نماز شب-انجام دهد، على(عليه السلام) گوید: من به آنحضرت عرضکردم:آیادر میان امتشما کسى هست که طاقت اینکار را داشته باشد؟فرمود:هیچمیدانى سخن پاک گفتن چیست؟عرضکردم:خدا و پیغمبرداناترند فرمود:کسى که بگوید:«سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا اللهو الله اکبر»هیچ میدانى ادامه روزه چگونه است؟گفتم:خداورسولش داناترند،فرمود:ماه صبر-یعنى ماه رمضان-را روزه گیردو هیچ روز آنرا افطارنکند،و هیچ دانى اطعام طعام چیست؟ گفتم:خدا و رسولش داناترند،فرمود:کسى که براىعیال ونانخواران-خود(از راه مشروع)خوراکى تهیه کند که آبروىایشان را از مردم حفظ کند،و هیچ میدانى تهجد در شب که مردمخوابند چیست؟ عرضکردم:خدا و رسولش داناترند،فرمود: کسى که نخوابد تا نماز عشاء خود را بخواند-در آنوقتى که یهود ونصارى و مشرکین میخوابند.
این حدیث را نیز که متضمن فضیلتى ازخدیجه-بانوىبزرگوار اسلام-میباشد بشنوید:
عیاشى در تفسیر خود از ابو سعید خدرىروایت کرده کهرسولخدا«صلي الله عليه واله وسلم» فرمود:در آن شبى که جبرئیل مرا بمعراج برد چون بازگشتیم بدو گفتم:اى جبرئیل آیا حاجتى دارى؟گفت: حاجت من آن است که خدیجه را از جانب خداىتعالى و ازطرف من سلام برسانى و رسولخدا«صلي الله عليه واله وسلم» چون خدیجه را دیدارکرد سلام خداوند وجبرئیل را بخدیجه رسانید و او در جوابگفت:
«ان الله هو السلام و منه السلام والیه السلام و على جبرئیل السلام»
خبر دادن رسولخدا«صلي الله عليه واله وسلم» از کاروان قریش
ابن هشام در سیره در ذیل حدیث معراجاز ام هانى روایتکرده که گوید:رسول خدا«صلي الله عليه واله وسلم» آنشب را در خانه من بود و نمازعشاء راخواند و بخفت،ما هم با او بخواب رفتیم، نزدیکیهاىصبح بود که ما را بیدار کرد ونماز صبح را خوانده ما هم با اونماز گزاردیم آنگاه رو به من کرده فرمود:اى ام هانى من امشب چنانچه دیدید نماز عشاء را با شما در این سرزمین خواندم سپسبه بیت المقدس رفته و چند نماز هم در آنجا خواندم و چنانچهمشاهده میکنید نماز صبح را دوباره دراینجا خواندم.
این سخن را فرموده برخاست که برود من دست انداخته دامنش را گرفتم بطورى که جامهاش پس رفت و بدو گفتم:اىرسول خدا اینسخن را که براى ما گفتى براى دیگران مگو کهتو را تکذیب کرده ومىآزارند،فرمود:بخدا!براى آنها نیز خواهمگفت!
ام هانى گوید:من به کنیزک خود که ازاهل حبشه بود گفتم: بدنبال رسول خدا«صلي الله عليه واله وسلم» برو ببین کارش با مردم بکجا میانجامدوگفتگوى آنها را براى من باز گوى.
کنیزک رفت و باز گشته گفت:چون رسولخدا«صلي الله عليه واله وسلم» داستانخود را براى مردم تعریف کرد با تعجب پرسیدند:نشانه صدقگفتار توچیست و ما از کجا بدانیم تو راست میگوئى؟فرمود: نشانهاش فلان کاروان است که من هنگام رفتن بشام در فلانجادیدم و شترانشان از صداى حرکتبراق رم کرده یکى از آنهافرارکرد و من جاى آنرا به ایشان نشان دادم و هنگام بازگشت نیز درمنزل ضجنان(25 میلىمکه)بفلان کاروان برخوردم که همگىخواب بودند و ظرف آبى بالاى سر خود گذارده بودندو روى آنرا باسرپوش پوشانده بودند و کاروان مزبور هم اکنون از دره تنعیم وارد مکه خواهند شد،و نشانهاش آن است که پیشاپیش آنهاشترى خاکسترى رنگ است و دو لنگه بارروى آن شتر است کهیک لنگه آن سیاه مىباشد.
و چون مردم این سخنان را شنیدند بسوىدره تنعیم رفته وکاروان را با همان نشانیها که فرموده بود مشاهده کردند که ازدرهتنعیم وارد شد و چون آن کاروان دیگر بمکه آمد و داستان رمکردن شتران و گم شدن آنشتر را از آنها جویا شدند همه راتصدیق کردند.
محدثین شیعه رضوان الله علیهم نیزبهمین مضمون-با مختصراختلافى-روایاتى نقل کردهاند و در پایان برخى از آنهاچنیناست که چون صدق گفتار آنحضرت معلوم شد و راهى براىتکذیب و استهزاء باقى نماندآخرین حرفشان این بود که گفتند: -این هم سحرى دیگر از محمد!
پىنوشتها:
رسولي محلاتي، درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام، ج3،
تاریخ تهیه مطلب: 1389/6/6