جنگ خندق ( احزاب)
ازحوادث مهم سال پنجم هجرتکه به قول معروف در ماه شوال آن سال اتفاق افتادجنگ خندق بود،که با توجه به کثرت سپاه و تجهیز لشکریان قریش،و محاصره طولانی و نبودن آذوقه کافی در شهر مدینه،ودشواری وضع اقتصادی،کارشکنیهای داخلی که از ناحیه یهود بنی قریظه و منافقین میشد وبه سختی مسلمانان راتهدید میکرد،برای پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم و پیروان آن بزرگوار یکی ازسختترین جنگها و دشوارترین درگیریهایی بود که با دشمن داشتند و مانند گذشته به کمک ویاری خدای تعالی و ایمان و فداکاری و استقامت،بر همه این مشکلات پیروزشده و همه دشمنان را مغلوب ساختند و از این کارزار سخت و دشوار نیز فاتح وسربلند و پیروزبیرون آمدند.
فضیلتی از سلمان
سلمان با اینکه طبق روایاتیکه در شرح حال او گذشت عمری طولانی داشت،مردی نیرومند و کارگر خوبی بود که در هر روزبه اندازه چند نفر کار میکرد و ازاین رو میان مهاجر و انصار درباره او اختلاف افتاد و هر دسته او را از خودمیدانستند،مهاجرین میگفتند:سلمان از ماست و انصارمیگفتند:از ماست؟رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم که چنان دیدفرمود: «السلمان منا اهل ا لبیت»، سلمان از ما خانداناست.
برکت غذای جابر
داستان برکت غذای جابر را محدثین شیعه و سنی و اهل تاریخ مختلف نقل کردهاند واجمال داستان که در مجمع البیان طبرسی و صحیح بخاری و کتابهای دیگر آمده این است که جابر گوید :روزی از آن روزها که مسلمانان به کار حفر خندق مشغول بودند به سراغ رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم رفتم و آن حضرت را در مسجدی که در آن نزدیک بود مشاهده کردم که ردای خود را زیر سر گذارده و به پشت خوابیده و برای آنکه گرسنگی در او اثرنکند و خالی بودن شکم او مانع از کار حفر خندق نشود سنگی به شکم خود بسته است جابرگوید:آن وضع را که دیدم به فکر افتادم تا غذایی تهیه کرده و آن حضرت را به خانه ببرم،از این رو به خانه رفتم و بزغالهای را که در منزل داشتم و ازنظر اندام متوسط بود ـنه چاق و نهلاغرـ ذبح کردم و از زنم پرسیدم:چه درخانه داری؟گفت:یک صاع جو،بدوگفتم:این بزغاله را بپز و جو را نیز آرد کن و نانی بپز تا من امشب رسول خداصلی الله علیه و اله وسلم را بخانه بیاورم.زن قبول کرد و من کنار خندق آمدم و دوباره پس از ساعتی از آن حضرتاجازه گرفته بازگشتم و دیدم بزغاله پخته شده و چند قرص نان نیز پخته است.به نزد رسولخداصلی الله علیه و اله وسلم رفتم و چون شام شد و مردم دست از کار کشیده و خواستند به خانههای خود برونداز آن حضرت دعوت کردم تا شام را در خانه ما صرف کند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید:چه در خانهداری؟من جریان بزغاله و یک صاع جو را عرض کردم.حضرت دستور داد جار بزنند تا همه افرادی که در حفر خندق کار میکردندشام را در خانه جابر صرفکنند.و در نقل دیگری است که خودآن حضرت فریاد برداشت: «یا اهل الخندق ان جابراصنع لکم شوربا فحی هلاکم» [ای اهل خندق جابر برایشما شوربایی ساخته همگی بیایید] جابرگوید:خدا میداند درآن وقت چه بر من گذشت و با خود گفتم:«انا لله و اناالیه راجعون»،زیرا میدیدم آنگروه بسیار(که طبق مشهور بیش از هفتصد نفربودند)همگی به راه افتادند و به فکر فرورفتم که چگونه از آن اندک غذامیخواهند بخورند و سیر شوند،از این رو بسرعت خود رابه خانه رسانده به همسرم گفتم:ای زن! رسوا شدم،رسول خدا با همه مردم به خانه مامیآیند!زن گفت:آیا پیغمبر از توپرسید چه در خانه داری؟گفتم:آری همسرم گفت:پس ناراحت نباشخدا و رسول او به جریان داناتر هستند و براستی زن همین یک جمله اندوه بزرگی رااز دل من دور کرد،و بخوبی مرا دلداری داد.دراین وقت پیغمبر وارد شدو یکسره به سوی مطبخ آمد و سر دیگ و تنور رفت ودستور داد پارچهای روی دیگ وپارچهای نیز روی تنور نان انداختند و خود ایستاد و فرمان داد مسلمانان ده نفر ده نفر بیایند و برای هر دسته مقداری نان از زیر پارچه از تنور بیرون میآورد و با دستخود در کاسههای بزرگی که تهیه شد،ترید میکرد.سپس به دست خود ملاقه را میگرفت و سردیگ میآمدو آبگوشت روی نانها میریخت و قدری گوشت هم روی آن میگذارد و به نها میداد و در هر بار پارچهای را که روی دیگ و تنور بود دوباره روی آن میانداختو بدین ترتیب همه آن جمعیت بسیار را سیر کرد و پس از همه ما نیزبا خود او غذاخوردیم و به همسایهها نیز دادیم.ودر نقل دیگری است کهگوید:خانه ما هم تنگ بود و حضرت با دست خود به دیوارهای اطراف اشاره میکرد و آنهابه عقب میرفت و همه مردم را در خانه بدین ترتیب جای داد.
کشته شدن عمرو بن عبدود به دست امیرالمؤمنین علی علیه السلام
به هر اندازه که کار برمسلمانان سخت بود و با گذشت شبها و روزها مشکلترمیشد به همان اندازه برای احزاب ولشکر دشمن نیز توقف بی نتیجه در آن سرزمین بخصوص که آن ایام با فصل زمستان و سرمایسخت مدینه هم مصادف شدهبود بسیار کار سخت و طاقت فرسایی بود و بزرگان سپاه قریش واحزاب دیگر ازاینکه با این همه تهیه وسایل جنگی و پیمودن این راه طولانی به خاطروجود آن خندقی که پیش بینی آن را نکرده بودند نمیتوانستند کاری انجام دهندبسیار رنجمیبردند فقط گاهگاهی از آن سوی خندق تیرهایی به سوی مسلمانان پرتاب میکردند که ازاین طرف نیز بدون پاسخ نمیماند و مسلمانان نیز پاسخشان را با تیر میدادند،و گاهی حملههای شبانه از طرف ایشان صورت میگرفت که از طرف پاسداران مسلمان کهدر برابرراههای خندق پاسداری میکردند بخوبی دفع میشد.برای پهلوانان و سلحشورانیمانند عمرو بن عبدود و عکرمة بن ابی جهل که به همراه این سپاه گران به مدینه آمده بودند تا انتقام کشتگان بدر و احد را ازسربازان جانباز اسلام بگیرند و در طول راهمیان مکه و مدینه ویرانی یثرب ونابودی کامل اسلام و پیروان این آیین مقدس را در سرپرورانده بودند،بسیاردشوار و ننگین بود که بدون هیچ گونه زد و خورد و کشت و کشتار وکارزاری به مکه باز گردند.برای سران سپاه و بزرگانی چون ابو سفیان نیز که بمنظور جبران ننگ غیبت در بدرصغری تصمیم به شکست قطعی جنگجویان مدینه گرفته بودند،بازگشت به این صورت موجب رسوایی و ننگ بیشتری میشد،ازاین رو در یکی از روزها با هم مشورت کردند و تصمیم گرفتند به هر ترتیب شده راهی پیداکنند و از خندق عبور کرده به این سو بیایند و با مسلمانان جنگ کنند،گروههای مختلف به سرداری عمرو بنعاص،خالد بن ولید،ابو سفیان،ضرار بن خطاب و دیگران برای این کارتعیین شدند ولی هر بار با شکست رو به رو شده و نتوانستند کاری از پیشببرند،تاسرانجام روزی عمرو بن عبدود با چند تن دیگر از سران جنگ مانند ضرار بن خطاب و هبیرة بن ابی وهب و نوفل بن عبد الله و عکرمة و دیگران بر اسبان خود سوار شده ولباس جنگ پوشیدند و اطراف خندق را گردش کرده و بالاخره تنگنایی پیدا کردند که عرضش کمتر از جاهای دیگر بود،و بر اسبان خود رکابزده و به هر ترتیبی بود خود را به اینسوی خندق رساندند و اسبان را به جولان در آورده شروع به تاخت و تاز کردند،و برای جنگ مبارز و هماوردطلبیدند.هیچیک از آنان درشجاعت،شهرت عمرو بن عبدود را نداشت و سالخوردهتر و باتجربهتر از وی در جنگهانبود،و بلکه به گفته اهل تاریخ در آن روزگار هیچ شجاعی در میان عرب شهرت عمرو بنعبدود را نداشت،و او را«فارسیلیل»مینامیدند و با هزار سوار او را برابرمیدانستند،و از این رو مسلمانان نیز تنها از جنگ با او واهمه داشتند و گرنه همراهاناو چندان ابهتی برای آنها نداشت.عمروبن عبدود که توانسته بود خود را به این سوی خندقبرساند و آرزوی خود را که جنگ در میدان باز با مسلمانان باشد برآورده سازد،با نخوت وغروری خاصاسب خود را به جولان در آورده و مبارز طلبید دنباله ماجرا را راویان بهدو گونه نقل کردهاند،در برخی از روایات است که چون علی علیه السلام دید اینان خود را به اینسوی خندق رساندهاند با چند تن از مسلمانان به میدان آمده و خود را به آن تنگنایی کهعمرو بن عبدود و همراهانش از آن آمده بودند رساند و راه بازگشت را بر آنها بست و درنتیجه عمرو ناچار به جنگ گردید و مبارز طلبید و علی علیه السلام به جنگ او آمد و او را به قتلرسانید ـبه شرحی که ذیلا خواهید خواند.- و در روایات زیادی که درسیره حلبیه و کتابهای دیگر نقل شده چنین است که چون عمرو مبارز طلبید کسی جرأت جنگبا او نکرد جز علی علیه السلام که برخاست و از رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم اجازه گرفت تا بهجنگ او برود اما پیغمبر به اودستور داد بنشیند،برای بار دوم عمرو بن عبدود مبارزطلبید و به عنوان سرزنش و استهزاء مسلمانان فریاد زد: «این جنتکم التی تزعمون انمن قتل منکم دخلها»؟[کجاست آن بهشتی که شمامیپندارید هر کس از شما کشته شود داخل آن بهشت شود؟ علی علیه السلام دوباره از جا برخاستو از رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم اجازه خواست به جنگ او برود و پیغمبر باز هم به او اجازه نداد وفرمود:بنشین که او عمرو بن عبدود است؟عمرو در این بار رجزیخواند به صورت تعرض و ایراد و در حقیقت اندرزیتوأم با توبیخ و ملامت بود و رجز این بود که گفت:
و لقد بححت من النداءبجمعکم هل من مبارز
و وقفت اذجبن الشجاع مواقف القرن المناجز
انی کذلک لمازل متسرعا نحو الهزاهز
ان الشجاعة فی الفتی و الجود من خیرالغرائز
یعنی صدای من گرفت از بسکه فریاد زدم آیا مبارزی هست و در جایی که دل شجاعان بلرزد یعنی جایگاه هماوردان سختنیرو ایستادهام و من پیوسته به سوی جنگهای سخت که پشت مردان را میلرزاند شتاب میکنم!به راستی که شجاعت وسخاوت در جوانمرد بهترین خصلتهاست
این بار نیزعلی علیه السلام برخاست و دیگری جرأت این کار را نکرد و به تعبیر تواریخ مسلمانان چنان بودندکه«کأن علی رؤسهم الطیر»گویا بر سر آنها پرنده قرارداشت کنایه از اینکه هیچ حرکتیکه نشان دهنده عکس العملی از طرف آنان باشد دیده نمیشد.علی علیه السلام اجازه خواست به جنگ او برود،پیغمبر فرمود:او عمرواست؟علی علیه السلام عرض کرد:اگر چه عمرو باشدرسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم که چنان دید رخصت جنگ بدو داده فرمود:پیش بیا!و چون علی علیه السلام پیش رفت حضرت زره خود را بر او پوشانیدو دستار خویش بر سر او بست و شمشیر مخصوص خود را به دست او داد آن گاه بدو فرمود:پیشبرو،و چون به سوی میدان حرکت کرد رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم دست به دعا برداشت و درباره او دعا کردهگفت:« اللهم احفظه من بین یدیهو من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوق رأسه و من تحت قدمیه»خدایا او را از پیش رو و از پشت سر و از راست و چپ و از بالای سر و پایین پایش محافظت و نگهداری کن.]و در روایت دیگری استکه وقتی علی دور شد،پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:« لقد برز الایمان کله الیالشرک کله»براستی همه ایمان با همه شرک رو به رو شد! و به هر صورت علی علیه السلام بسرعت خود را به عمرو رسانده پاسخ رجز او را این گونه داد:
لا تعجلن فقد اتاک مجیبصوتک غیر عاجز
ذونیة و بصیرة و الصدق منجی کل فائز
انی لارجوان أقیم علیکنائحة الجنائز
من ضربة نجلاء یبقی صوتها عند الهزاهز
شتاب مکن که پاسخ دهندهفریادت(و خفه کنندهات)آمد با عزمی(آهنین)وبینشی(کامل)و صدق و راستی هر رستگاری رانجات بخش است و من با این عقیده به میدان تو آمدهام که نوحه نوحهگران مرگ را برایتو برپا کنم(و تو رااز پای در آورم)با ضربتی سخت(که در جنگهاآوازهاش به یادگار بماند.
عمرو که باور نمیکرد کسی به این زودی و آسانی حاضر شودبه میدان بیاید و به مبارزه او حاضر شود با تعجب پرسید:توکیستی؟فرمود:من علی بن ابیطالب هستم،عمرو گفت:ای برادرزاده خوب بود عموهایت که از توبزرگتر هستند به جنگ منمیآمدند؟زیرا من خوش ندارم خون تو را بریزم!و درحدیث دیگری است که گفت:من با پدرتابو طالب رفیق بودهام!علی علیه السلام فرمود: «لکنی و الله احب أن أقتل کمادمت آبیا للحق»
تا وقتی که تو از حق روگردان باشی دوست دارم خون تو را بریزم.
دراینجا بود که عمرو بنعبدود به غیرت آمد و خشمناک به علی علیه السلام حمله کرد،علی علیه السلام بدو فرمود :تو در جاهلیت با خودعهد کرده بودی و به لات و عزی سوگند یاد کرده بودی که هر کس سه چیز از تو بخواهد یکیاز آن سه چیز و یاهر سه را بپذیری؟عمرو گفت:آری،علی علیه السلام فرمود:پس یکی از سه پیشنهادمرا بپذیر:
نخست آنکه به وحدانیت خدای یکتا و نبوت پیغمبر گواهی دهی و تسلیم پروردگار جهانیان گردی .
عمرو گفت:ای برادر زادهاین حرف را نزن و خواهش دیگری بکن!علی علیه السلام فرمود:اما اگر آن رابپذیری برای تو بهتر است. سپس ادامه داده فرمود:
دیگرآنکه از راهی که آمدهای باز گردی(و از جنگ با مسلمانان صرفنظرکنی).
عمرو گفت:این هم ممکن نیست و زنان قریش برای همیشه به هم بازگو کنند(و گویند عمرو از ترس جنگ گریخت علی علیه السلام فرمود:
پیشنهادسوم آناست که از اسب پیاده شوی و با من جنگ کنی.
عمرو خندید و گفت :ولی من گمان نمیکردماحدی از اعراب مرا به این کار دعوت کند(و مرا به جنگ با خودبخواند).
این را گفت و ازاسب پیاده شد و اسب را پی کرده به علی حمله کرد،و شمشیری به جانب سر آن حضرت حواله نمود که علی علیه السلام سپر کشید و آن ضربت را ردکرد و با این حال شمشیر عمرو سپر را شکافت وجلوی سر علی علیه السلام را نیز زخمدارکرد اما علی علیه السلام در همان حال مهلتش نداده و شمشیر را ازپشت سر حواله گردن عمرو کرد و چنان ضربتی زد که گردنش را قطع نمود و او را بر زمینانداخت.ودر روایت حذیفه است که علی علیه السلام شمشیر را حواله پاهای عمرو کرد و هر دوپای اورا از بیخ قطع نمود و او بر زمین افتاد و علی علیه السلام روی سینهاش نشست،عمرو باناراحتی گفت:«لقد جلست منی مجلساعظیما»[براستی که بر جای بزرگی نشستهای.]سپس از علی درخواست نمود که پس از کشتن اوجامه از تنش بیرون نیاورد،حضرت در جوابش فرمود:این برای من کار سهلی است،و پس ازآنکه سرش رابرید تکبیر گفت:رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم فرمود:به خدا علی او راکشت.نخستین کسی که خود را به علی رسانید تا به او تبریک بگوید:عمر بن الخطاب بود که در میان گرد و غبار آمد و دیدعلی علیه السلام شمشیرش را با زرهعمرو پاک میکند،عمربا عجله بازگشت و خبر قتل عمرو را به پیغمبر رسانید و به دنبال او نیزعلی علیه السلام با چهرهای باز و شکفته سر رسید و سر عمرو را پیش پیغمبر گذارد،وچونعمر از او پرسید:چرا زره او را که در عرب مانند ندارد بیرون نیاوردهای؟فرمود:من شرم کردم او را برهنه سازم ودر نقل دیگری است که جابرگوید:من در آن وقت به همراه علی علیه السلام رفتم تا جنگ وکارزار آن دو را تماشا کنم و چون به یکدیگر حمله کردند غباری بلند شد که دیگر کسی آن دو را نمیدید و در میان آن غبارناگاه صدای تکبیر علی علیه السلام بلندشد و همه دانستند که عمرو به دست علی علیه السلام به قتل رسیده وکشته شده است.
|