انهار
انهار
مطالب خواندنی

زندگینامه و داستانهای خواندنی

بزرگ نمایی کوچک نمایی
آیةالله سید ابوالحسن اصفهانى در سال 1284 قمری در یکى از روستاهاى اصفهان {مدیسه} به دنیا آمد، وی پس از گذراندن دروس ابتدایى در زادگاهش، به حوزه اصفهان رفت و در نهایت تنگدستى به فراگیرى علوم دینى و تدریس همّت گماشت، در 24 سالگى راهى نجف شد و از محضر میرزاى شیرازى، میرزا حبیب‌الله رشتى، محمد کاظم یزدى و آخوند خراسانى و ... بهره‌مند شد. 10 سال آخر حیات ایشان، هم‌زمان با مرجعیت عامه و زعامت دینى شیعیان بود، از مهم‌ترین آثار این عالم دینی «وسیلة النجاة» و «انیس المقلدین» است، همچنین آیات عظام سید محسن حکیم، سید محمد هادى میلانى، سید محمود شاهرودى، سردار کابلى، علامه طباطبایى، سید عبدالله شیرازى، میرزا هاشم آملى و ... از جمله شاگردان آیت‌الله اصفهانی هستند.
این عالم ربانى سرانجام پس از 81 سال عمر پر برکت در روز نهم ذی‌الحجه در سال 1365 هجری قمری دارفانی را وداع گفت، پیکر شریف ایشان در صحن مطهر امیرالمؤمنین(ع) کنار قبر فرزند شهیدش سید محمد حسن و آرامگاه آیت‌الله خراسانى به خاک آرام گرفت.
آیت‌الله اصفهانی از طرف امام زمان(عج) اجازه تصرف در سهم امام را داشت
نقل است که آیت‌الله بهجت (از شاگردان آیت‌الله اصفهانی) گفته است: آقا سید ابوالحسن اصفهانی(ره) برای یکی از علماء سنّی مجلس فاتحه اقامه کرد، شخصی به ایشان اعتراض می‎کند که چرا از سهم امام این گونه مجالس را برگزار می‌کنید؟ ایشان به شخص معترض ورقه سبزی را نشان داده بود که بنابر نقل، به خطّ و امضای حضرت غایب(عج) بود و ایشان هم یقین کرده بود که ورقه از جانب حضرت است که به مرحوم سید اجازه داده بود که سهم امام را در آنچه موجب اعتلای مذهب حق است صرف کند.
ماجرای تشرف عالم یمنی به محضر امام زمان(عج) و شیعه شدن آن توسط آیت‌الله اصفهانی
از نکات بارز زندگانی این مجاهد خستگی‌ناپذیر تشرف بی‌ واسطه ایشان به فیض ملاقات امام زمان(عج) بود.
یکی از علمای زیدیّه به نام سید بحرالعلوم یمنی وجود حضرت ولی عصر(عج) انکار می‌کرد و با علما و مراجع شیعه آن روز مکاتبه می‌کرد و برای اثبات وجود و حیات آن حضرت برهان می‌خواست، علمای بزرگوار از کتب اخبار و تواریخ عامه و خاصه اقامه دلیل می‌کردند؛ ولی وی قانع نمی‌شد و می‌ گفت: من هم این کتب را دیده‌ام تا اینکه برای آیت‌الله اصفهانی نامه نوشت و جواب قاطعی خواست. مرحوم آیت‌الله شیخ محمد شریف رازی در کتاب «گنجینه دانشمندان» درباره این ماجرا چنین می‌نویسد:
روزی یک پستچی آمد و یک پاکت نامه به دست سید ابوالحسن داد، ایشان نامه را باز کردند و در داخل آن دو ورقه بود یک ورقه اشعار شخصی سنی در ردّ اعتقاد به وجود حضرت مهدی(عج) بود که برای صاحب نامه فرستاده بود و ورقه دیگر نامه‌ای بود که نویسنده آن درباره اعتقاد شیعه به مهدی(عج) از مرحوم سید دلیل و استدلال خواسته بود. مرحوم سید نامه را خواندند و خندیدند. سپس آن نامه را به صدای بلند خواندند. نامه از طرف بحرالعلوم یمنی بود و دلیلی برای وجود امام زمان درخواست کرده بود. مرحوم سید ابوالحسن همان وقت جواب نامه او را نوشتند و در ضمن نوشتند: «شما به نجف مشرف شوید تا من امام زمان(عج) را به شما نشان بدهم»! نامه را مهر کردند و به دامادشان سید جواد اشکوری دادند و فرمودند: ببر در پست بینداز. دو ماه از این قضیه گذشت، شبی بعد از این که سید ابوالحسن در صحن امیرالمؤمنین(ع) نماز مغرب و عشاء را خواندند، یکی از شیوخ عرب به نام شیخ عبدالصّاحب آمد و به ایشان گفت: «بحر العلوم یمنی به نجف آمده است و در محله فلان جا منزل کرده است»، سید ابوالحسن فرمودند: «باید همین حالا به دیدنش برویم»، ایشان همراه با عده‌ای از علما برای دیدن بحرالعلوم حرکت کردند. دامادهایشان و پسرشان سید علی هم همراهشان بودند، ما هم رفتیم، بالاخره وقتی رسیدیم و تعارف به عمل آمد، بحرالعلوم یمنی شروع به صحبت در آن زمینه کرد، سید ابوالحسن فرمود: الآن وقت صحبت کردن نیست، چون من عجله دارم، فردا شب برای شام به منزل ما بیایید تا آنجا با هم صحبت کنیم. سپس مرحوم سید برخاست و همه با هم به منزل بازگشتیم. فردا شب، بحرالعلوم با پسرش سید ابراهیم به منزل سید ابوالحسن آمدند، پس از صرف شام، سید خادمشان را صدا زدند و فرمودند: مشهدی حسین! چراغ را روشن کن، می‌خواهیم بیرون برویم. مشهدی حسین چراغ را روشن کرد و آورد، در این هنگام سید ابوالحسن و بحرالعلوم یمنی و فرزندش سید ابراهیم و مشهدی حسین آماده بیرون رفتن شدند. ما هم خواستیم همراه آنان برویم، اما ایشان فرمودند: «نه هیچ کدامتان نیایید». هر چهار نفر آنها بیرون رفتند و چون تا برگشتن آن‌ها زمان زیاد گذشت، ما آن شب نفهمیدیم که کجا رفتند. فردا صبح از سید ابراهیم پسر بحرالعلوم یمنی سؤال کردیم: دیشب کجا رفتید؟ سید ابراهیم خندید و با خوشحالی گفت: «الحمدلله استبصرنا ببرکة الامام السید ابوالحسن»؛ ما به برکت امام سید ابوالحسن شیعه شدیم! گفتیم: کجا رفتید؟ گفت: «رحنا بالوادی مقام الحجة»؛ در وادی السّلام به مقام حجت(عج) رفتیم.
وقتی به اطراف مقام رسیدیم، سید ابوالحسن چراغ را از خادمشان گرفتند و گفتند: اینجا بنشین تا ما بر گردیم، مشهدی حسین همان جا نشست و ما سه نفر وارد مقام شدیم، وقتی در فضای مقام داخل شدیم، سید چراغ را زمین گذاشتند و کنار چاه رفتند و وضو گرفتند و داخل مقام شدند و ما بیرون مقام قدم می‌زدیم، سپس سید ابوالحسن مشغول نماز شدند. پدرم چون معتقد به مذهب شیعه نبود، لبخند می‌زد و می‌خندید. ناگهان صدای صحبت کردن بلند شد، پدرم با تعجب به من گفت: کسی اینجا نبوده است! آقا با چه کسی صحبت می‌کند؟! دو سه دقیقه صدای صحبت‌ها را می‌شنیدیم، اما تشخیص نمی‌دادیم که صحبت درباره چیست، هیچ یک از مطالب مشخص نبود. ناگهان سید صدازد: «بحرالعلوم ! داخل شو»، پدرم داخل شد، من هم خواستم به داخل مقام بروم اما سید فرمود: «نه تو نیا!»، باز به قدر چهار - پنج دقیقه صدای صحبت می‌شنیدم، اما صحبت‌ها را تشخیص نمی‌دادم، ناگهان یک نوری که از آفتاب روشن‌تر بود، در مقام حجت تابش کرد و صیحه پدرم به صدای عجیبی بلند شد. یک صیحه زد و صدایش خاموش شد. سپس سید ابوالحسن صدازد: سید ابراهیم! بیا پدرت حالش به هم خورده است. آب به صورتش بزن و شانه‌هایش را بمال، آب به صورتش زدم و شانه‌هایش را مالیدم، پدرم چشم‌هایش را باز کرد و با صدای بلند گریه می‌کرد. بی‌اختیار از جا بلند شد و روی قدم‌های سید ابوالحسن افتاد و پاهای سید را می‌بوسید و دور سیّد طواف می‌کرد و می‌گفت: «یا بن رسول الله! یابن رسول الله! یابن رسول الله! التوبة! التوبة! التوبة»!
پس از آن سید ابوالحسن، مذهب شیعه را به او تعلیم دادند و او شیعه شد و من هم شیعه شدم، به هر حال این قضیه گذشت و بحرالعلوم هم به یمن بازگشت، چهار ماه بعد زوّار یمنی به نجف آمدند و پول‌های زیادی برای سید ابوالحسن آوردند، به همراه نامه‌ای که سید بحرالعلوم توسط زوّار به حضور سید فرستاده بود و و از او تشکر و قدردانی کرده بود و نوشته بود: «از برکت عنایت و هدایت شما تا کنون دو هزار و اندی از مقلّدین من شیعه دوازده امامی شده‌اند».

 


آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی و آیت‌الله عبدالله بهبهانی
مرجعي كه سفير انگليس را شرمنده كرد
پس از پايان جنگ دوّم جهاني‌، يكي از عناصر معتمد به نام «حاج مهدي بهبهاني»، از سوي دولت وقت‌ِ عراق و نخست وزير (نوري سعيد) به محضر مرجع بزرگ شیعیان، «آيت‌الله سید ابوالحسن اصفهاني‌» رسيد و ضمن صحبت گفت : سفيركبيرانگلیس، قصد شرفيابي و تقديم پيام دولت‌ِ متبوع خويش را به حضرتعالي دارد!
آیت الله اصفهانی،حاضر به این ديدار نشدند، اما با اصرار فراوان اطرافیان فرمودند: به يك شرط او را مي‌پذيرم‌! و آن اينكه : ديدار و گفتگو، عَلَني و در حضورِ عموم باشد!...پس از چندی ، روزِ ملاقات فرا رسيد و سفير انگلیس‌، با نخست وزير عراق و گروهي از وزرأ با اسكورت و تشريفات‌ِ بسيار، به بيت‌ِ «آیت الله العظمی اصفهانی» وارد شدند و از سوي ديگر هم أنبوهي از شخصيّتهاي مختلف كه از سوي آن مرجع بزرگ، دعوت شده بودند گرد آمدند!
پس از جلوس حضرت آیت الله اصفهانی، سفير بريتانيا كه در كنار ایشان نشسته بود، بعد از عرض سلام و اظهار ارادت و تقديم پيام دولت متبوع خويش‌، گفت : عاليجناب‌! دولت انگلستان نذر كرده بود! كه اگر بر آلمان نازي پيروز گردد، صدهزار دينار! خدمت‌ِ شما ـ به عنوان پيشواي جهان تشيّع ـ تقديم دارد، تا در هر موردي كه خود شايسته مي‌دانيد، هزينه كنيد!
آیت الله اصفهانی فرمود : مانعي ندارد!
سفير، بي‌درنگ كيف خود را گشود و يك قطعه چك صدهزار ديناري تقديم نمود و مرجع بزرگ شیعیان هم آن را دريافت كرد و زيرِ تشك‌ِ خود نهاد! این پذيرش چك‌، به وسيلة آن مرجع شيعه‌، برخی از علمأ، تجّار و شخصيتهاي‌ِ حاضر در جلسه را نگران و رنجیده ساخت.
أمّا طولي نكشيد كه ديدند «حضرت آیت الله» به سفير انگلیس و همراهان فرمودند : ما مي‌دانيم كه در اين جنگ‌، بسياري از مردم‌ اروپا، آواره و از هستي ساقط شدند. از طرف ما به دولت متبوع خود بگوئيد: سيّدأبوالحسن‌، به نمايندگي از مسلمانان‌، وجه‌ِ ناقابلي‌، به منظور كمك به آسيب ديدگان‌ِ جنگ‌، تقديم مي‌دارد و از كمي‌ِ وجه معذرت مي‌خواهد! چرا كه خود مي‌دانيد ما نیز در شرايط مشابهي هستيم‌.
آنگاه‌، چك سفير بريتانيا را از زيرِ تشك درآورد و يك قطعه چك صدهزار ديناري‌! نيز از خود، روي آن گذاشته و به سفير بريتانيا داد!!
با اين تدبيرِ دقیق و عزت نفس آیت الله اصفهانی، سفير انگليس‌، شرمنده و رنگ‌ِ چهره‌اش تغيير كرد و بلافاصله اجازة مرخّصي خواسته و با بوسيدن‌ِ دست آن مرجع بزرگ، از بيت ايشان خارج شدند!پس از لحظاتي نوري سعيد (نخست وزير عراق‌) به خدمت‌ِ «آیت الله اصفهانی» برگشت و خود را بر قَدَمهاي‌ِ  ایشان انداخت‌! وگفت :
اي پيشواي عظيم‌القدر! قربانت گردم‌! نمايندة انگليس بعد از ترك‌ِ محضر جنابعالي‌، از هوشياري و درايت‌ِ شما شوکه شده و گفت: ما مي‌خواستيم‌، شيعيان را استعمار كنيم و آنان را بخريم‌! أمّا پيشواي‌ِ شما، ما را خريد! و پرچم‌ِ اسلام را در بريتانيا بر زمين كوبيد!!
بعد از رفتن‌ِ «نوري سعيد» برخی حاضران در مجلس‌، از «آیت الله اصفهانی» پرسيدند :
اگر آن وجهي كه به سفير انگليس تقديم كرديد، به مصرف حوزة علميّه مي‌رسيد، بهتر نبود؟!
و آن بزرگوار در جواب فرمود :
سهم امام(ع) ‌بايد در ترويج اسلام و مذهب صرف گردد، به نظر من يكي از مواردي كه مي‌توانستيم بهترين بهره‌برداري را در ترويج اسلام بنمائيم‌، همين مورد بود.
در مقطع حساس کنونی هم، یکی از ابزارهای مهم مستکبران دنیا، قراردادن امکانات و ابزار مادی برای در اختیار گرفتن مذاهب و پیشوایان آن، در راستای منافع خودشان می باشد.
در همین راستا، استفاده از ابزارهای ماهواره ای لندن و واشنگتن برای تبلیغ تشیع، توسط برخی منسوبان به جریان نورانی شیعه، نتیجه ای جز حرکت در راستای منافع بیگانگان و ایجاد اختلاف میان مذاهب اسلامی ندارد.
از سوی دیگر، کسانی هم که در جایگاه مسئول، بدلیل ترس از تحریم و یا فشارهای اقتصادی، حاضرند عزت تشیع و کشور ایران را خدشه دار کرده و با بیگانگان معامله کنند، بویی از حقایق این مکتب نورانی و بهره ای از عزت و اقتدار یک ایرانی سربلند نبرده اند.

 
ماجراي شهادت فرزند سيد ابوالحسن
شهادت فرزند، آموزه ها و عبرت ها
شهادت
به گزارش خبركشون :از مهمترین صفات و اخلاق «مرحوم سیّد» سعه صدر، حلم و بردباری در برابر مشکلات و جفا و بدی‌های دیگران بود.
نمونه بارز این صفت در حادثه جانگداز شهادت «مرحوم شهید سیّد حسن» فرزند ارشد و عزیزش (در صفت نماز جماعت واقع در صحن امیرالمومنین‌علیه‌السلام) ظاهر گردید.  فردی به نام شیخ علی قمی به دستور استعمارگران و نوکران بیگانگان ، بین نماز مغرب و عشاء، با چاقو به فرزند عالم و مجتهد آیت الله اصفهانی سید حسن موسوی اصفهانی حمله می‏کند که منجر به شهادت وی می‏شود. در این قضیه، دست آقا سید محمّد پیغمبری، عموی حضرت آیت الله خامنه‏ای، به خاطر ممانعت و جلوگیری از قتل، زخمی می‏شود.
 مرحوم «حاج‌آقا حسین آیت‌الله‌زاده اصفهانی» پسر کوچک «مرحوم سیّد» راجع به صفات برادر ارشدشان (مرحوم شیهد سیّد حسن) نقل می‌کردند:
او از هر جهت ممتاز بود! علم، تقوا، معنویّت، استعداد!
بطور مسلّم اگر او زنده می‌ماند، پس از پدر به مقام مرجعیّت شیعه رسیده و نوبت به دیگران نمی‌رسید!!
آیت‌الله حاج سیّد جوا میرسجّادی (نوه دختری مرحوم سیّد) نقل فرمودند:
آقای سیّد محمّد پیغمبر با مرحوم شهید «سیّد حسن» خیلی دوست بودند و در نماز جماعت کنار هم می‌نشستند.
سید محمّد پیغمبر می‌گفت: من در حال خواندن «نماز غفیله» بودم و سیّد حسن نماز غفلیه را خوانده و نشسته بود.
در بین نماز دیدم شخصی عبا به سر، نزدیک شد به سیّد حسن، گویا می‌خواهد در گوش او چیزی بگوید.
ناگاه صدای سیّد حسن را شنیدم که گفت: آخ وای!!
من فهمیدم این شخص ضربه‌ای به سیّد حسن زد!
در حال نماز عبای او را گرفتم که فرار نکند!
او هم با چاقویی که در دستش بود ضربه‌ای به دستم زد و انگشتان دستم را مجروح کرد! او را رها کردم و او هم فرار کرد و رفت!
صف جماعت شلوغ شد و «مرحوم سیّد» متوجّه همهمه و شلوغی شدند.
به ایشان گفتند: چیزی نیست برای «سیّدحسن» پیش آمدی شده و ایشان را به بیمارستان بردند.
شما نماز عشاء را بخوانید.
ایشان هم نماز عشاء را خوانده و به سمت منزل رفتند.
«مرحوم سیّد» با جمعیّت بسیار زیادی که در اطراف منزل ایشان و پشت بام‌‌ها! تجمّع کرده بودند با سرو صدا و گریه مواجه می‌شود!
«سیّد حسن» بواسطه ضربه شدید چاقو در همان صحن شهید شده بود!
امّا هنوز «آقا» خبر نداشتند!
«مرحوم سیّد» مات و مبهوت، همین‌طور به جمعیّت نگاه می‌کرد، متعجّب و متحیّر بود!
اطرافیان مانده بودند، که چه کسی و چگونه خبر شهادت را به «سیّد» بدهند؟!
قرار شد، به آقا شیخ جواد جواهری (نوه پسری مرحوم صاحب جواهر «ره») که از علماء بود (و در سفر تبعیدی سیّد به قم از نجف آمد به قم و مرحوم سیّد را به نجف آورد) بگویند که او این خبر را در همان شب واقعه به «سیّد» بدهد و آقا را از تحیّر در آورد تا راحت شود.
زن‌ها (حتّی مادر سیّد حسن) هم از قتل و شهادت، خبر نداشتند!
به «مرحوم جواهری» خبر دادند. ایشان آمد.
جمعیّت را کنار زدند «آقا شیخ جواد جواهری» از پلّه‌ها بالا آمد، روبروی آقا ایستاد در حالی که به عصا تکیه داده بود، خطاب کرد به مرحوم سیّد (که نشسته بود) گفت:
آقای سیّد ابوالحسن اصفهانی! خدا، یک بلایی به شما داده و می‌خواهد شما را امتحان کند!
همین را گفت و خداحافظی کرد و رفت.
«آقا» از جریان با خبر شد، شروع کرد به گریه کردن!
با گریه آقا، تمام جمعیّت یک باره صیحه زدند و شروع به گریه و زاری نمودند!
آقا فرمود: آرام باشید زن‌ها خوابیده‌اند آنها نفهمند!بگذارید امشب استراحت کنند! فردا خبر بدهید!
فردای همان شب، تشییع جنازه سیّد حسن (با شکوه و عظمت زیاد) صورت گرفت.
پس از این حادثه غم‏انگیز، برخورد با متانت و وقار و شکیبایی حضرت آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی با این حادثه بسیار عبرت آموز است.
نکات جالب توجّه در ماجرای شهادت فرزند سید ابوالحسن آن است که ایشان در آن شرایط نیز از اهتمام به امور طلّاب غافل نماندند.
ایشان در تشییع جنازه، هنگام نماز، به مرحوم نائینی تعارف کردند اقامه نماز کنند و با اینکه اشک از دیدگانشان می‏ریخت، ولی تغییری در حالاتشان از نظر روحی مشاهده نمی شد. همچنین با طرز مشی خردمندانه ایشان از بروز هر گونه فتنه و سوء استفاده ای جلوگیری به عمل آمد. چون سال پیش از این حادثه، در اربعین حسینی، بین هیأت های سینه زنی که از نجف به کربلا رفته بودند، با اهالی آن جا درگیری‏های پیش آمده بود و چند نفری هم از بین رفته بودند، به طور حتم اگر بعد از کشته شدن آقا زاده آقا سید ابوالحسن اصفهانی، دسته‏ها و هیأت های سینه زنی به کربلا می‏رفتند دوباره فتنه‏ای دیگر به وقوع می‏پیوست. آقا سید مرتضی خلخالی، از اعاظم نجف، می‏گفت: «چند شب قبل از حادثه قتل فرزند آقا سید ابوالحسن اصفهانی، در خواب دیدم: خدمت آقا سید ابوالحسن رسیدم و به ایشان عرض کردم: آقا! امسال، اربعین کجا برویم؟
ایشان در تشییع جنازه، هنگام نماز، به مرحوم نائینی تعارف کردند اقامه نماز کنند و با اینکه اشک از دیدگانشان می‏ریخت، ولی تغییری در حالاتشان از نظر روحی مشاهده نمی شد.
ایشان در خواب به من فرمود: به زیارت من بیایید! » وقتی قضیه کشته شدن فرزند آقا سید ابوالحسن اصفهانی پیش آمد، چون مقارن با اربعین حسینی بود، آن سال، نه تنها نجفی ها به کربلا نرفتند بلکه هیأت های اطراف هم، برای عرض تسلیت، خدمت سید ابوالحسن آمدند. بدین ترتیب هم فتنه‏ای پیش نیامد و هم خواب آقای خلخالی تعبیر شد. از دیگر نکات جالب توجّه در ماجرای شهادت فرزند سید ابوالحسن آن است که ایشان در آن شرایط نیز از اهتمام به امور طلّاب غافل نماندند. از آیت الله سید محمد باقر شهیدی (از شاگردان سیّد) نقل است که: کرایه خانه ام عقب افتاده بود و جریان را با سیّد در میان گذاشتم. فردای آن روز فرزند سیّد را به شهادت رساندند. مأیوس شدم و با خود گفتم گرفتاری های سیّد مانع می شود که به فکر ما باشد. امّا در روز تشییع جنازه سیّد به طرف من آمد و وجهی جهت پرداخت کرایه در اختیارم گذاشت.
میراث آخوند خراساني در دستان آقا سيد ابوالحسن اصفهاني
پیش از این در یکی دو یادداشت دیگر در همین مجله، بر این نکته تأکید کردم که درک رابطه استادی و شاگردی میان افراد، به عنوان یک اصل، کمک شایسته ای برای فهم بهتر مسائل فکری و درک رویدادهای جاری اندیشه‌ای در جامعه ما به ما می‌کند. در اینجا می‌خواهم اندکی از رابطه میان آخوند خراسانی و آقا سید ابوالحسن اصفهانی (1325ش) بنویسم. طبعا باید اندکی به عقب برگردیم.
يكي از آثار داستان مشروطه خواهي، ایجاد اختلاف و انشعاب گسترده اما موقت در حوزه کهن نجف بود، آن هم ميان دو كاظم. يكي محمد كاظم خراساني (م 1329ق) و ديگري سيد محمد كاظم يزدي. نخستين آن دو، جانبدار مشروطه بود و تا زماني كه به خاطر مسائل پس از مشروطه دوم در برخی از جنبه های آن ترديد نكرد، يكپارچه از آن حمايت مي كرد، اما دومي محتاط بود؛ ضمن آن كه موضعگيري صريح نمي كرد، اما حسّ عمومي چنين بود كه ميانه اي با مشروطه ندارد.

 

1- مرحوم آیةالله العظمی بروجردی   2- مرحوم کمپانی  3- مرحوم آخوند خراسانی
 

 
رهبری اين دو كاظم، سبب پدید آمدن دو گرايش به عنوان مستبد و مشروطه خواه در نجف شد. آثار اين اختلاف براي حوزه نجف بسيار سنگين بود و تا سالها ادامه داشت. اين در حالي بود كه هر دوی آن بزرگواران از بزرگترين مجتهدان عصر اخير شيعه بوده و علاوه بر آثار علمي، و برجسته تر از همه «كفايه» و «عروه الوثقي» که اهل فهم بر اهمیت آن دو کتاب واقف هستند، هر كدام صدها شاگرد تربيت كردند.
ماجراي سياسي شدن حوزه نجف، بلكه به عبارتي حوزه سامرا، از تحريم تنباكو شروع شده بود. عقيده بر آن است كه در آن ماجرا، مكتب خاصي به نام مكتب سامرا شكل گرفت و آثارش بعدها در تربيت شماري از روحانيون سياسي ظاهر شد. براي مثال در شيراز آقا عبدالحسين لاري متعلق به مكتب سامرا دانسته شده است. چنان كه شيخ فضل الله نوري (م 1327ق) نيز متعلق به همين مكتب است. میرزای نائيني (م 1355ق) هم از تربيت شدگان مكتب سامرا بود. نائيني به جز اين كه خيلي مشروطه خواه بود و رساله «تنبيه الامه» را نوشت، در پشت صحنه موضعگیری مراجع ثلاث نجف در حمايت آن هم از قيام تبريز و مشروطه، نقش مهمي داشت. ظن قوی بر آن است که وی بيانيه هاي علماي ثلاث مشروطه خواه «خراساني، مازندراني و ميرزا حسين» را مي‌نوشت، هرچند در نجف كسان ديگري هم بودند كه چنين قدرتي داشتند.
به هر روي ميراث مكتب سامرا به نجف رسيد و در مشروطه ظاهر شد، اما به دليل اختلاف نظرهايي كه در باره ماهیت و لوازم مشروطه پيش آمد، و در قالب اصطلاح سازي هاي جديد كه ناشي از گفتمان حاكم بر مشروطه بود، گروهي به عنوان مشروطه خواه و گروهي به عنوان مستبد معروف شدند. اين ماجرا تا به نهايت رفت. به اين معنا كه آخوند خراساني و عده اي ديگر جانبداري كردند و سيد محمد كاظم، جانب احتياط را گرفت. اكثريت در قالب یک موج آن هم در پیروی از استاد با گروه مشروطه خواه بود. اقليت نيز با سيد كاظم يزدي بود كه به مرور و با شكست جريان مشروطه خواهي و فرونشستن موج، و به خصوص بعد از فوت آخوند، و بعد هم قیام عراق علیه انگلیسی ها، دوباره برآمد و مرجعيتش گل كرد و تا حدودي اعاده حيثيت شد. هرچند در اذهان برخی از مورخان مشروطه خواه، آن سابقه ماند و جسارت ها به وی ادامه یافت.
در اين دسته بندي ها، گروهي از علما و فضلاي برجسته نجف، به دليل آن كه قريب دو دهه در درس مرحوم آخوند شركت كرده بودند، و نيز علائق خاص خودشان، در كنار آخوند قرار گرفتند. از نظر آخوند که مشروطه دوم را حاصل زحماتش می دید، وضعیت مطلوبی نداشت. در این باره اسناد به اندازه کافی هست. آنچه دوباره نجف را به حرکت آورد اولتيماتوم روسها در اواخر سال 1329 بود که بار ديگر اين جناح را در نجف متحد كرد. همه بسيج شدند تا به سوی ایران حرکت کنند! اما مرگ ناگهاني آخوند همه رشته ها را پنبه كرد.
جعفر خلیلی (برادر عباس خلیلی) در هکذا عرفتهم (1/100) نوشته است که بعد از درگذشت آخوند، آل آخوند با تمام وجود از آقا سید ابوالحسن اصفهانی حمایت می‌کردند که از شاگردان معروف و برجسته مرحوم آخوند در طول هفده سال بود. آن زمان آقا سید ابوالحسن یک امام جماعت و استادی مانند بسیاری دیگری در حوزه نجف بود. به نوشته وی، آقا سید ابوالحسن حتی کمکی را که آقا سید محمد کاظم یزدی برایش فرستاد قبول نکرد، شاید از آن روی که تصور نشود از کسی که با استادش درگیر بوده، پولی دریافت کرده است. اعتماد مرحوم آخوند به آقا سید ابوالحسن آن اندازه بود که وی را کاندیدای نمایندگی مراجع در مجلس شورای ملی کرده بود تا ناظر بر مصوبات باشد و اصل طراز اول را اجرا کند.
سيد ابوالحسن هفده سال در درس مرحوم آخوند شركت كرده بود و همه دانش فقهي و اصولي خود را مديون او بود. بنابرين طبيعي بود كه در حزب وي قرار داشته باشد.
آقا سید ابوالحسن تا سالها پس از آن به بیت آخوند رفت و آمد داشت و گاه ساعاتی در بیت مرحوم ایشان می‌نشست. حتی روز تشییع جنازه فرزندش سید حسن، بعد از اقامه نماز بر او باز به خانه آخوند رفت و بدون آن که لحظه ای گریه و اظهار ناراحتی کند ساعتی نشست و سپس به خانه آمد. (هکذا عرفتهم: 1 / 111).
سيد ابوالحسن اصفهاني كه سالها بعد مرجع تقليد عام شد، و حتي مرجعيتش از مرحوم آخوند هم فراگيرتر بود، در كنار افرادی چون میرزای نائيني و ميرزا مهدي فرزند آخوند و شماري ديگر قرار داشت و در وقايع مربوط به مقابله با تهديد روسيه، در هيئت منتخبه علما در كاظميه قرار داشت. سيد محمدتقي شيرازي هم كه در سامرا بود در حمايت از اين جمع به كاظميه آمد.
پس از درگذشت آخوند در آخرين روزهاي سال 1329، به تدريج مرجعيت عام در اختيار سيد محمد كاظم يزدي و بعد از وي در اختيار محمدتقي شيرازي بود. پديد آمدن مسائل جديد به خصوص در ارتباط با انگليس و اشغال عراق، تا اندازه اي ماجراي مشروطه را به فراموشي سپرد. تاريخ هم نشان داد كه برخلاف اتهامي كه به سيد محمد كاظم يزدي مي زدند، وقتي پاي منافع اسلام و شيعه در ميان باشد (در جريان اشغال عراق توسط انگليسي ها در آغاز جنگ جهاني در سال 1914/1332) او مرد ميدان است. در این باره اسناد به اندازه کافی هست و کتاب پرحجم آقای کامل سلمان الجبوری - از مورخان برجسته معاصر عراق – در باره مرحوم آقا سید محمد کاظم یزدی شاهدی بر این مدعاست. به هر روي پس از درگذشت مرحوم یزدی در 28 رجب سال 1337 (1919)، آیت الله ميرزاي شيرازي كوچك رهبري انقلاب را در دست گرفت و با درگذشت وي شيخ الشريعه اصفهانی به صحنه آمد كه البته چيزي به دست نيامد.
آنچه که در ارتباط با مرجعيت اهميت داشت، اين بود كه ميرزاي شيرازي كوچك احتياطات خود را به سيد ابوالحسن ارجاع داد. گفته اند که میرزا خیلی اهل احتیاط بود، یعنی در مسائل زیادی احتیاط می کرد و همین امر سبب شده بود که مقلدین وی در زحمت باشند. بنابر این وقتی احتیاطات را به آقا سید ابوالحسن ارجاع می داد معنایش آن بود که مراجعین به آقا سید فراوان خواهند بود. کم کم نماز جماعت سید هم شلوغ و شلوغ تر شد.
اين زمان دو مرجع عمده از عجم ها در نجف بود: نخست میرزای نائيني و ديگري آقا سيد ابوالحسن اصفهاني. از عربها نیز مرحم شیخ محمد حسین کاشف الغطاء شهرت داشت. گفته اند که مردم داري اصفهاني او را از نائيني و شيخ محمد حسين كاشف الغطاء پيش انداخت. به علاوه آقا سید ابوالحسن اهل «فنر» نبود. این فنر چراغی بود که جلوی علما می گرفتند و نشانه ای برای عظمت و بزرگی بود! آقا سید ابوالحسن اهل این مسائل نبود و همین تواضع او را بزرگتر می کرد.
نائيني و اصفهاني هر دو درگير تحولات عراق شدند، اما نه آن اندازه كه مشكل مهمي پديد آيد. آنان با تحریم انتخابات عراق، مجبور به ترک عراق شدند، اما به زودی برگشتند. اوضاع در ایران هم عوض شد و با بسته شدن دروازه هاي ايران به روي نجف در دوره رضاشاه، محدوديت هاي بيشتري براي مرجعيت پيش آمد. در این وقت درس و آقایی آقا سید ابوالحسن گرفت و کم کم مرجعیت او فراگیر شد و بعد از درگذشت میرزا نائینی در سال 1355 (1315ش) مرجعیت آقا سید ابوالحسن عمومی شد.
این زمان داستانهای مشروطه فراموش شده بود، اما يك مشكل ديگر هم مطرح شد و آن موضعگيري نسبت به اظهارات مرحوم سيد محسن امين در لبنان و شام، بحث قمه زني و مسائلي بود كه به عنوان عزاداري هاي نامشروع مطرح شد. نائيني از قمه زني دفاع كرد، اما سيد ابوالحسن در كنار اصلاح طلبان شام قرار گرفت. در اين وقت بار ديگر جنگ در نجف آغاز شد. اين بار، دعواي مشروطه و مستبد جاي خود را به يزيدي و حسيني داد. آنها که مخالف قمه زنی بودند، یزیدی شدند.
اين كه چرا نائيني از قمه زني دفاع كرد، با آنچه از وي در مشروطه خواهي مي شناسيم، ناسازگار مي نمايد. اما شايد پاسخ آن در توبه اش از آن وقايع و نگارش تنبيه الامه باشد كه روايتي بسيار نيرومند است و ترديد در آن سودي ندارد. به هر حال، برداشت او از ادله، او را به این فتوا رسانده بود.
اما آقا سيد ابوالحسن رويه خود را كه از اول هم با احتياط آغاز كرده بود، حفظ كرد و در اينجا خود واقعی‌اش را نشان داد. او با شجاعت از مرحوم سيد محسن امين جانبداري كرد و به مخالفت ها وقعي نگذاشت. اما در عين حال با احتياط پيش رفت.
آيا ممكن است بگوييم سابقه او در جريان مشروطه، ايستادگي محتاطانه اش در كنار آخوند و طبعا ارتباطش با افكار و انديشه هاي جديد سبب شد تا در اين نقطه نيز چنين موضعي اتخاذ كند؟
باید تأکید کنم که سيد ابوالحسن در همين ماجرا نيز جانب احتياط را رها نكرد و به گونه اي پاسخ پرسشهاي مربوط به كيفيت عزاداري را مي داد كه در عين آن كه همراهي با موضع اصلاح طلبان داشت، اما چندان بوي مخالفت با ديگران هم از آن در نمي آمد.
این ماجرا یک دهه وقت نجف را گرفت و اخیرا خانمی با نام سابرینا کتابی در این باره به زبان فرانسه نوشته که به عربی هم ترجمه شده و بخش مهمی از آن در باره همین داستان است.
در اين زمينه دهها كتاب و رساله در نجف نوشته شد كه يكي از معروف ترين آنها التنزيه سيد محسن امين و كتاب نصرت المظلوم از حسن مظفر (یا در واقع شيخ عبدالحسين حلي) بود. الانوار الحسینیه و الشعائر الاسلامیه از ديگر آثاري بود كه در اين زمينه نوشته شد. التنزیه همان است که جلال آل احمد تحت عنوان عزاداری های نامشروع در سال 1322 ترجمه و چاپ کرد. سال 71 آقای یاحسینی تجدید چاپ کرد و اخیرا آقای خسروشاهی با مقاله دیگر جلال با عنوان اسرائیل فرزند نامشروع امپریالیسم توسط روزنامه اطلاعات چاپ کرده است.
در باره پرسش بالا و این که آیا این موضعگیری آقا سید ابوالحسن ارتباطی با عصر همراهی او با مشروطه و مرحوم آخوند دارد یا نه، بدون شك پاسخ بايد تا حدودي مثبت باشد. هرچه بود او جرأت كرد و خودزني با قمه يا شمشير را محرم و غير شرعي دانست. اين مطلبي است كه جعفر الخليلي در هكذا عرفتهم از رساله فارسي آقا سيد ابوالحسن نقل كرده است (ج 1 ص 207). اهميت اين موضعگيري درست در شهر نجف كه همه خطبا و مراجعي چون نائيني عليه سيد محسن امين وارد ميدان شده بودند، آشكار مي شود. خليلي همانجا گوشه اي از اين جو سنگين نجف را بر ضد سيد محسن بيان كرده است. او تأكيد مي كند كه اين اقدام آقا سيد ابوالحسن او را از رسيدن به نقطه اوج مرجعيت در آن زمان دور كرد. آگاهيم كه مرجعيت عام و مطلق وي پس از درگذشت مرحوم نائيني در سال 1355 بود و طي ده سال بعد از آن بود كه آقا سيد ابوالحسن به مرجعيت مطلق دست يافت. خلیلی از کارهایی که سید صالح حلی علیه آقا سید ابوالحسن کرد، سخن گفته و این که در خطابه های غرای خود مرتب به او طعنه می زد (1 / 108). کارهای هجاآمیز این سید صالح سبب شد که آقا سید ابوالحسن هم او را تفسیق کرد و گوش دادن به خطاب های او را تحریم نمود. شگفت آن که سخن سید ابوالحسن اثر کرد و سید صالح با آن زبان گرم و نرمی که داشت از سکه افتاد که افتاد.
به هر روي ادامه اين داستان يعني نگاه عقلي تري آقا سيد بوالحسن در ابعاد ديگري از زندگي ايشان نيز ديده مي شود. او نخستين مرجعي است كه اجازه داد از سهم امام براي چاپ مجله استفاده شود. این مربوط به مجله الاسلام از محسن فقیه شیرازی بود.
اين اقدام مي تواند نوعي پيشگامي را در افكار سيد ابوالحسن نشان دهد. آن موقع نشریاتی مانند الفجر الصادق و الهاتف و غیره در نجف و بغداد چاپ می شد و سید نیز آنها را مطالعه می کرد. بنابرین از اهمیت آنها واقف بود.
ارتباط سيد ابوالحسن با مرحوم سيد ابوالحسن علوي طالقاني پدر آيت الله طالقاني كه روحاني سروشنفكري در تهران بود، و مطالبي كه گهگاه از زبان آيت الله طالقاني در اين باره گفته شده، حكايت از راه آمدن مرحوم سيد ابوالحسن با جناح هاي مختلف فكري دارد.
به نظر می رسد اين خطي است كه مي توان آن را دنبال كرد و بر اساس آنچه در آغاز گفتیم، بايد ريشه برخي از اين مواضع را در ميان شاگردان، ناشي از مواضع استادان دانست.
خلیلی از بحث تکفیر معروف رصافی در بغداد توسط علمای سنی یاد کرده و این که آنان به نجف هم آمدند تا فتوای تکفیر او را از آقا سید ابوالحسن بگیرند. اما سید وقتی مقاله رصافی را در باب وحدت وجود خواند گفت با این حرفها کسی تکفیر نمی شود. خیلی های دیگر هم چنین عقیده ای داشته اند و تکفیر نشده اند. (هکذا عرفتهم: 1 / 106). این رصافی روشنفکر بسیار جری بود که از بغداد به استانبول رفت و متجدد شد. کتاب المسألة العراقیه و شخصیة المحمدیة او از کتابهایی است که با همین دیدگاه ها نوشته شده است.

  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -