انهار
انهار
مطالب خواندنی

داستانی خواندنی

بزرگ نمایی کوچک نمایی
داستان حكيم‌ هيدجي‌ و مرگ‌ اختياري‌ مرد عامي‌
مي‌گويند مرحوم‌ هيدجي‌ منكر مرگ‌ اختياري‌ بوده‌ است‌ و خلع‌ و لبس‌ اختياري‌ را محال‌ ميدانسته‌، و اين‌ درجه‌ و كمال‌ را براي‌ مردم‌ ممتنع‌ مي‌پنداشته‌ است‌، و در بحث‌ با شاگردان‌ خود جدّاً انكار مي‌نموده‌ و ردّ مي‌كرده‌ است‌.
يك‌ شب‌ در حجرۀ خود بعد از بجا آوردن‌ فريضۀ عشاء رو به‌ قبله‌ مشغول‌ تعقيب‌ بوده‌ است‌ كه‌ ناگهان‌ پيرمردي‌ دهاتي‌ وارد شده‌، سلام‌ كرد و عصايش‌ را در گوشه‌اي‌ نهاد و گفت‌: جناب‌ آخوند! تو چكار داري‌ به‌ اين‌ كارها ؟ هيدجي‌ گفت‌: چه‌ كارها ؟ پيرمرد گفت‌: مرگ‌ اختياري‌ و انكار آن‌؛ اين‌ حرفها به‌ شما چه‌ مربوط‌ است‌ ؟
هيدجي‌ گفت‌: اين‌ وظيفۀ ماست‌، بحث‌ و نقد و تحليل‌ كار ماست‌. درس‌ مي‌دهيم‌، مطالعات‌ داريم‌، روي‌ اين‌ كارها زحمت‌ كشيده‌ايم‌؛ سر خود نمي‌گوئيم‌!
پيرمرد گفت‌: مرگ‌ اختياري‌ را قبول‌ نداري‌ ؟! هيدجي‌ گفت‌: نه‌.
پيرمرد در مقابل‌ ديدگان‌ او پاي‌ خود را به‌ قبله‌ كشيده‌ و به‌ پشت‌ خوابيد و گفت‌: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ'جِعُونَ و از دنيا رحلت‌ كرد، و گوئي‌ هزار سال‌ است‌ كه‌ مرده‌ است‌.
حكيم‌ هيدجي‌ مضطرب‌ شد. خدايا اين‌ بلا بود كه‌ امشب‌ بر ما وارد شد؟ حكومت‌ ما را چه‌ ميكند؟ مي‌گويند مردي‌ را در حجره‌  برديد، غريب‌ بود و او را كشتيد و سمّ داديد يا خفه‌ كرديد.
بيخودانه‌ دويدم‌ و طلاّب‌ را خبر كردم‌، آنها به‌ حجره‌ آمدند و همه‌ متحيّر و از اين‌ حادثه‌ نگران‌ شدند. بالاخره‌ بنا شد خادم‌ مدرسه‌ تابوتي‌ بياورد و شبانه‌ او را به‌ فضاي‌ شبستان‌ مدرسه‌ ببرند تا فردا براي‌ تجهيزات‌ او و استشهادات‌ آماده‌ شويم‌، كه‌ ناگاه‌ پيرمرد از جا برخاست‌ و نشست‌ و گفت‌: بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ، و سپس‌ رو به‌ هيدجي‌ كرده‌ و لبخندي‌ زد و گفت‌: حالا باور كردي‌ ؟ هيدجي‌ گفت‌: آري‌ باور كردم‌، به‌ خدا باور كردم‌؛ امّا تو امشب‌ پدر مرا درآوردي‌، جان‌ مرا گرفتي‌!
پيرمرد گفت‌: آقاجان‌! تنها به‌ درس‌ خواندن‌ نيست‌؛ عبادت‌ نيمه‌ شب‌ هم‌ لازم‌ دارد، تعبّد هم‌ مي‌خواهد، چه‌ مي‌خواهد، چه‌ مي‌خواهد... فقط‌ تنها بخوانيد و بنويسيد و بگوئيد و بس‌، مطلب‌ به‌ اين‌ تمام‌ مي‌شود؟!
از همان‌ شب‌ حكيم‌ هيدجي‌ رويّۀ خود را تغيير مي‌دهد، نيمي‌ از ساعات‌ خود را براي‌ مطالعه‌ كردن‌ و نوشتن‌ و تدريس‌ كردن‌ قرار مي‌دهد و نيمي‌ را براي‌ تفكّر و ذكر و عبادت‌ خداي‌ جلّ و عزّ. شبها از بستر خواب‌ پهلو تهي‌ مي‌كند و خلاصۀ امر به‌ جائي‌ ميرسد كه‌ بايد برسد. دلش‌ به‌ نور خدا منوّر و سِرّش‌ از غير او منزّه‌، و در هر حال‌ انس‌ و الفت‌ با خداي‌ خود داشته‌ است‌. و از ديوان‌ شعر فارسي‌ و تركي‌ او مي‌توان‌ حالات‌ او را دريافت‌. حاشيه‌اي‌ بر شرح‌ منظومۀ سبزواري‌ دارد كه‌ بسيار مفيد است‌.
در آخر ديوانش‌ وصيّت‌نامۀ او را طبع‌ نموده‌اند. بسيار شيرين‌ و جالب‌ است‌. پس‌ از حمد خدا و شهادت‌ و تقسيم‌ اثاثيّه‌ و كتابهاي‌ خود مي‌گويد: «از رفقا تقاضا دارم‌ وقتي‌ مُردم‌ عمامۀ مرا روي‌ عماري‌ نگذارند، هاي‌ و هوي‌ لازم‌ نيست‌، و براي‌ مجلس‌ ختم‌ من‌ موي‌ دماغ‌ كسي‌ نشوند زيرا كه‌ عمر من‌ ختم‌ شده‌ است‌ و عمل‌ من‌ خاتمه‌ يافته‌ است‌. دوستان‌ من‌ خوش‌ باشند زيرا من‌ از زندان‌ طبيعت‌ خلاص‌ و به‌ سوي‌ مطلوب‌ خود ميروم‌ و عمر جاودان‌ مي‌يابم‌. و اگر دوستان‌ از مفارقت‌ ناراحتند إن‌ شاء الله‌ خواهند آمد و همديگر را در آنجا زيارت‌ مي‌كنيم‌. دوست‌ داشتم‌ پولي‌ داشتم‌ و به‌ رفقا مي‌دادم‌ كه‌ در شب‌ رحلت‌ من‌ مجلس‌ سوري‌ تهيّه‌ كرده‌ و سروري‌ فراهم‌ آورند، زيرا كه‌ آن‌ شب‌، شب‌ وصال‌ من‌ است‌.
مرحوم‌ رفيق‌ شفيق‌ آقاي‌ سيّد مهدي‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌ به‌ من‌ وعدۀ ميهماني‌ و ضيافت‌ داده‌ إن‌ شاء الله‌ به‌ وعدۀ خود وفا خواهد نمود.»
تمام‌ طلاّب‌ مدرسۀ منيريّه‌ ميگفته‌اند كه‌: مرحوم‌ هيدجي‌ هنگام‌ شب‌ همۀ طلاّب‌ را جمع‌ كرد و نصيحت‌ و اندرز مي‌داد و به‌ اخلاق‌ دعوت‌ مي‌نمود، و بسيار شوخي‌ و خنده‌ مي‌نمود، و ما در تعجّب‌ بوديم‌ كه‌ اين‌ مرد كه‌ شبها پيوسته‌ در عبادت‌ بود چرا امشب‌ اين‌ قدر مزاح‌ مي‌كند و به‌ عبارات‌ نصيحت‌ ما را مشغول‌ ميدارد؛ و ابداً از حقيقت‌ امر خبر نداشتيم‌.
هيدجي‌ نماز صبح‌ خود را در اوّل‌ فجر صادق‌ خواند و سپس‌ در حجرۀ خود آرميد. پس‌ از ساعتي‌ حجره‌ را باز كردند ديدند رو به‌ قبله‌ خوابيده‌ و رحلت‌ نموده‌ است‌. رحمة‌ الله‌ عليه‌.

  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

 




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -