انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 14 - 22 مجادله

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 14 تا 22 سوره مجادله

الم تـرالى الذيـن تـولوا قـومـا غـضـب اللّه عـليـهـم ما هم منكم و لا منهم و يحلفون على الكـذب و هـم يـعـلمـون (14)

اعـد اللّه لهـم عـذابـا شـديدا انهم ساء ما كانوا يعملون (15)

اتـخـذوا ايمانهم جنه فصدوا عن سبيل اللّه فلهم عذاب مهين (16)

لن تغنى عنهم امولهم و لا اولدهـم مـن اللّه شـيـا اولئك اصـحـاب النـار هـم فـيـهـا خلدون (17)

يوم يبعثهم اللّه جميعا فـيـحـلفـون له كـمـا يـحلفون لكم و يحسبون انهم على شى ء الا انهم هم الكذبون (18)

اسـتحوذ عليهم الشيطان فانسئهم ذكر اللّه اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخـسـرون (19)

ان الذين يحادون اللّه و رسوله اولئك فى الاذلين (20)

كتب اللّه لاغلبن انـا و رسـلى ان اللّه قوى عزيز(21)

لا تجد قوما يومنون باللّه و اليوم الاخر يوادون من حـاد اللّه و رسـوله و لو كـانـوا ابـاءهـم او ابـناءهم او اخونهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قـلوبـهـم الايـمـن و ايـدهـم بـروح منه و يد خلهم جنات تجرى من تحتها الانهر خالدين فيها رضـى اللّه عـنـهـم و رضـوا عـنـه اولئك حزب اللّه الا ان حزب اللّه هم المفلحون (22)

ترجمه آيات

آيا نديدى مردمى را كه روى از حق گرداندند و خدا بر آنان نه از شمايند و نه از ايشان سوگند به دروغ مى خودند با اينكه مى دانند(14).

خـداى تـعـالى براى آنان عذابى سخت آماده كرده چون اعمالى را كه انجام مى دهند بد است (15).

سـوگـنـدهاى خود را سپر قرار داده از راه خدا جلوگيرى كردند به همين عذابى خوار كننده دارند (16).

مـالهـا و فرزندان (به اندازه خردلى ) از خدا بى نيازشان نمى كند ايشان ياران دوزخ و در آن جاودانند (17).

روزى كه خدا همگيشان را مبعوث مى كند براى او هم سوگند مى خورند همانطور كه براى شما سوگند مى خوردند و گمان مى كنند كه تكيه گاهى محكم دارند آگاه باشيد كه آنان دروغگويند (18).

شـيـطـان بـر آنـان مـسـلط شـده ياد خدا را از دلهايشان برده اينان حزب شيطانند آگاه كه حزب شيطان زيانكارند (19).

بـه طـور قـطـع كـسـانـى كـه بـا خـدا و رسـولش مـخـالفـت و دشـمـنـى مـى كـنند در زمره خوارترينند (20).

خـداى تعالى چنين تقدير كرده كه من و رسولانم سرانجام غالبيم، آرى خدا قوى و عزيز است (21).

هـيـچ قـومـى نـخـواهـى يـافـت كـه ايـمـان بـه خـدا و روز جـزاء داشـتـه بـاشـد و در عـيـن حـال بـا كـسـانـى كـه بـا خـدا و رسـولش دشـمنى مى كنند دوستى كند هر چند دشمن خدا و رسـول پـدران و يـا فـرزندان و يا برادر انشان و يا قوم و قبيله شان باشد، براى اين كـه خـداونـد در دلهـايـشـان ايـمـان را نوشته و به روحى از خودش تأييدشان كرده و در جناتى كه نهرها در زير درختانش جارى است داخلشان مى كند تا جاودانه در آن باشند خدا از ايشان راضى شد و ايشان از خدا راضى شدند اينان حزب خدايند، آگاه ! تنها حزب خدا رستگارند (22).

بيان آيات

ايـن آيـات سرگذشت دسته اى از منافقين را ذكر مى كند كه با يهوديان دوستى و مودت و بـا خـدا و رسـولش دشـمنى داشتند، و ايشان را خاطر همين انحراف مذمت نموده، به عذاب و شـقاوت تهديد مى كند، تهديدى بسيار شديد. و در آخر به عنوان حكمى قطعى و كلى مى فـرمـايد: ايمان به خدا و روز جزا نمى گذارد انسانى با دشمنان خدا و رسولش دوستى كـنـد، حال اين دشمنان هر كه مى خواهند باشند. و سپس مؤمنين را مدح مى كند به اين كه از دشـمـنـان ديـن بـيـزارنـد، و ايـشان را وعده ايمان مى دهد، ايمانى مستقر در روح و جانشان، ايمانى از ناحيه خدا و نيز وعده بهشت و رضوان مى دهد.

بيان وصف و حال منافقان : تولى يهود: سوگند دروغ ياد كردن و....

الم تر الى الذين تولوا قوما غضب اللّه عليهم...

مـنظور از قومى كه خدا بر آنان غضب فرموده و منافقين آنان را دوست مى دارند يهود است، دربـاره شـان فـرمـوده : (مـن لعـنـه اللّه و غـضـب عـليـه و جعل منهم القرده و الخنازير و عبد الطاغوت ).

(مـا هـم مـنـكم و لا منهم ) - ضمير (هم ) به منافقين و ضمير در (منهم ) به يهود بر مى گردد، مى خواهد بفرمايد: اين منافقين به خاطر تحير و سرگردانيشان بين كفر و ايـمـان وقـتـى به شما مى رسند اظهار مسلمانى، و وقتى به يهود مى رسند اظهار دوستى مـى كنند، اينان نه از شما مسلمانان هستند و نه از يهود: (مذبذبين بين ذلك لاالى هولاء و لا الى هولاء).

و ايـن صـفت منافقين بر حسب ظاهر حالشان است، و گرنه واقعيت حالشان اين است كه ملحق بـه يـهـودند، چون خداى تعالى در جاى ديگر فرموده : (و من يتولهم منكم فانه منهم ) بـنـابـر ايـن منافاتى ميان (ما هم منكم و لا منهم ) با جمله (فانه منهم ) نيست، اولى بر حسب ظاهر حالشان است، و دومى بر حسب واقعيتشان.

بعضى از مفسرين احتمال داده اند ضمير (هم ) به قوم برگردد، و منظور از قوم، يهود بـاشـد، و ضـمـيـر در (مـنـهـم ) بـه مـوصـول (الذيـن ) بـرگـردد، و مـراد از مـوصـول منافقين باشد كه در اين صورت معنا چنين مى شود: آيا نمى بينى كسانى را كه دوستدار يهود شدند، با اين كه يهود از شما نيستند، چون شما مؤمنيد، و از خود منافقين هم نـيستند، بلكه اجنبى و بيزار از هر دو طائفه اند، و اين تعبير نوعى مذمت است، ولى معناى بعيدى است.

(و يـحـلفـون عـلى الكـذب و هـم يـعـلمـون ) - يعنى براى شما به دروغ سوگند مى خـورنـد كـه از شـمـايـنـد، و مثل شما ايمان دارند، با اين كه خودشان خوب مى دانند كه در سوگندشان دروغ مى گويند.

اعد اللّه لهم عذابا شديدا انهم ساء ما كانوا يعملون

كـلمـه (اعـداد) كـه مـصـدر فعل (اعد) است به معناى تهيه كردن است. و جمله (انهم سـاء...) تعليل اعداد است. و در جمله (كانوا يعملون ) دلالتى هست بر اين كه منافقين در اين عمل خود مداومت و استمرار داشته اند.

و مـعـنـاى آيه اين است كه : خداى تعالى براى آنان عذابى سخت تهيه ديده، به علت اين كه در عمل زشت خود مداومت دارند.

(اتخذوا ايمانهم جنه فصدوا عن سبيل اللّه فلهم عذاب مهين )

كـلمه (ايمان ) - به فتح همزه - (جمع يمين ) - سوگند است. و كلمه (جنة ) - به ضم جيم - به معناى پرده و پوششى است كه با آن خود را از شر حفظ مى كنند، سـپـر را هـم بـه هـمـيـن جـهـت (جـنـه ) مـى نـامـنـد. و كـلمه (مهين ) - ضم ميم - اسم فاعل از مصدر اهانت و به معناى اذلال و خوار نمودن است.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كه : منافقين سوگندهاى خود را پرده و پوشش خود كردند تا به وسيله آن، تهمت و سوءظن را از خود دفع كنند. هر جا عملى از آنان سر زد كه مؤمنين را در عـقـايـدشـان بـه شـك و تـرديـد انـداخـته آنان را مثل خود از راه خدا كه همان اسلام منصرف سـازد، و بـا سوگندهاى دروغ خود را تبرئه مى كردند، و به همين جهت عذابى خوار كننده دارند.

لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من اللّه شيئا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون

يـعـنـى آن انگيره اى كه وادارشان مى كرد چنين وضعى به خود بگيرند متاع زندگى دنيا اسـت كـه هـمـان امـوال و اولاد اسـت، و ليكن با در نظر داشتن عذاب جاودانه اى كه دارند، و خداى تعالى آن را بر ايشان معين فرموده، و اين كه چقدر احتياج به خلاصى از آن دارند، آن مـتاع دنيا به هيچ وجه نمى تواند در خلاصى آنان موثر باشد، پس تا دير نشده به خدا ايمان بياورند، و او را بپرستند.

يوم يبعثهم اللّه جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم على شى ء...

كـلمه (يوم ) ظرف است براى مضمون جمله (اعد اللّه لهم عذابا شديدا)، و يا براى مضمون جمله (اولئك اصحاب النار). و معناى جمله (فيحلفون له كما يحلفون لكم ) اين است كه : در روز قيامت هم براى خدا سوگند خواهند خورد، همان طور در دنيا براى شما سوگند مى خورند.

و مـا در تـفـسير آيه شريفه (ثم لم تكن فتنتهم الا انقالوا و اللّه ربنا ما كنا مشركين ) گفتيم كه سوگند دروغ خوردنشان در روز قيامت با اين كه آن روز روز كشف حقايق است، از ايـن بـاب اسـت كـه مـلكـات آنان در آن روز كشف مى شود، و مسأله دروغگويى در دلهاى آنـان مـلكـه شـده، در دنـيـا بـه دروغ عـادت كـرده بـودند، هميشه بنا را براين داشتند كه بـاطـل را سـرپـوشى براى حق كنند، و آن را با سوگند دروغين به صورت حق جلوه دهند. پـس ‍ مـنافقين هم مانند هر صاحب ملكه اى ديگر آن طور كه زندگى مى كنند مى ميرند، و آن طور كه مى ميرند زنده مى شوند.

و يـكـى از هـمان دروغهايشان اين است كه در آن روز درخواست برگشتن به دنيا مى كنند، و يـا از خـدا مـى خـواهـنـد از آتش در آيند. و يكى ديگر گفتگوهايى است كه در آتش دارند، و امـثال اينها همه مظاهر دروغگوييهاى ايشان است كه قرآن آنها را بيان كرده است، و هيچ يك از آنـهـا با وضع قيامت سازگار نيست، چون قيامت عالم مشاهده حقايق است، روز جزاء است، نه روز عمل، و در چنين روزى جاى اين حرفها نيست، و ليكن همانطور كه گفتيم اين سخنان از ملكات آنان تراوش مى كند.

و اما اين كه فرمود: (و هم يحسبون انهم على شى ء) معنايش اين است كه : گمان مى كنند بـر وضـعى استوارند كه در آن وضع مى توانند براى هميشه حق را بپوشانند، و از بر مـلا شـدن دروغ خـود جـلوگـيـرى بـه عـمـل آورنـد، و بـا انـكـار و دروغـگـويـى و امثال اينها دروغ خود را حفظ كنند.

بـنـابـرايـن، ممكن است جمله مذكور قيدى باشد براى جمله (كما يحلفون لكم ) كه در اين فرض اشاره اى خواهد بود به وضعى كه در دنيا داشتند، و گمان مى كردند سوگند دروغـشان سودى براى آنان دارد، و شما را راضى مى كن د. و جمله (الا انهم هم الكاذبون ) قـضـاء و داورى خدا در حق آنان است، مى فرمايد: خداى تعالى درباره آنان چنين داورى كـرده كـه ايـشـان دروغگويند، و نبايد به هذيانها يشان توجه كرد و به سوگندهايشان اعتناء نمود.

مـمـكـن هـم هـسـت قـيـدى بـاشـد بـراى جـمـله (فـيـحـلفـون له ) كـه در ايـن فـرض از قـبـيـل ظـهـور مـلكـات در قـيـامـت خـواهـد بـود كـه بـيـانـش ‍ در چـنـد سـطـر قبل در معناى سوگند خوردن منافقين گذشت. آن وقت جمله (الا انهم هم الكاذبون ) داورى خداى تعالى به دروغگويى آنان در روز قيامت و يا در دنيا و آخرت مى شود.

اسـتحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر اللّه اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون

كلمه (استحواذ) به معناى استيلاء و غلبه است. و بقيه الفاظ آيه روشن است.

ان الذين يحادون اللّه و رسوله اولئك فى الاذلين

ايـن آيـه مضمون آيه قبلى را كه مى فرمود (منافقين از حزب شيطان و از زيانكارانند) تعليل مى كند، مى فرمايد: به اين علت خاسرينند كه با مخالفت و لجبازى خود با خدا و رسولش دشمنى مى كنند، و دشمنان خدا و رسول در زمره خوارترين خلق خدايند.

بـعـضـى از مفسرين گفته اند: علت اين كه تعبير (اذلين ) آورد، اين بوده كه به طور كـلى ذلت يـكى از دو متخاصم به مقدار عزت طرف ديگر است، و وقتى يك طرف متخاصم خداى عزوجل است، كه همه عزتها از او است،براى طرف ديگر كه دشمن او چيزى نمى ماند مگر ذلت.

كتب اللّه لاغلبن انا و رسلى ان اللّه قوى عزيز

منظور از كتابت خدا قضايى است كه مى راند.

جنبه هاى مختلف غلبه خدا و رسولان او (كتب الله لاغلبن انا و رسلى)

و ظـاهـر اطـلاق غـلبـه و بـدون قـيـد آوردنـش ايـن اسـت كـه خـدا از هر جهت غالب باشد، هم ازاسـتـدلال و هـم از جـهـت تـا يـيـد غـيـبـى، و هـم ازطـبـيـعـت ايـمـان بـه خـدا و رسول.

اما از حيث استدلال، براى اين كه درك حق و خضوع در برابر آن فطرى انسان است، اگر حـق را بـرايـش بـيـان كـنـنـد، و مخصوصا از راهى كه با آن راه مانوس است روشن سازند، بدون درنگ آن را مى فهمد، و وقتى فهميد فطرتش به آن اعتراف مى كند، و ضميرش ‍ در بـرابـر آن خاضع مى گردد، هر چند كه عملا خاضع نشود، و پيروى از هوى و هوس و يا هر مانع ديگر از خضوع عمليش مانع شود.

و امـا غـلبـه از حـيـث تأييد غـيـبـى، و بـه نـفـع حـق و بـه ضـرر باطل قضاء راندن، بهترين نمونه اش انواع عذابهايى است كه خداى تعالى بر سر امت هاى گذشته كه دعوت انبياء را تكذيب كردند آورد، مانند قوم نوح همه را غرق كرد، و قوم هـود كـه زنـده زنـده در زيـر سـنـگ و خـاك دفـنـشـان نـمـود، و قوم صالح و لوط و شعيب و آل فـرعـون و ديـگران كه هر يك را به عذابى دچار فرمود. و در كلام مجيدش درباره همين نـوع تأييد فرموده : (ثم ارسلنا رسلنا تترى كلما جاء امه رسولها كذبوه فاتبعنا بـعـضـهـم بـعـضـا و جـعـلنـاهـم احـاديـث فـبـعـدا لقـوم لا يـومـنون ) و سنت الهى به همين منوال جريان يافته آيه زير آن را به طور اجمال خاطرنشان ساخته،

مـى فـرمـايد: (و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ).

و امـا غـلبـه از حـيـث طـبـيـعـتـى كـه ايـمـان بـه خـدا و رسـول دارد، دليـلش ايـن اسـت كـه ايـمـان مؤمن به طور مطلق و بدون هيچ قيدى او را به دفاع از حق و قيام در برابر باطل دعوت مى كند، چنين كسى معتقد است كه اگر كشته شود رسـتـگـار مـى گـردد، و اگر هم بكشد رستگار مى شود، و ثبات و مقاومت او در دفاع از حق مـقـيـد بـه هيچ قيدى، و محدود به هيچ حدى نيست، خلاف كسى كه اگر از حق دفاع مى كند نه بدان جهت است كه حق است، بلكه بدان جهت است كه هدفى از اهداف دنيايى او را تاءمين مـى كـنـد، چـنـيـن كـسـى در حـقـيـقـت از خـودش ‍ دفـاع كـرده، و بـه هـمـيـن دليل اگر ببيند كه مشرف به هلاكت شده، و يا نزديك است گرفتار خطرى شود، پا به فـرار مـى گـذارد. پـس دفـاع او از حـق شـرط و حدى دارد، و آن شرط سلامتى نفس و آن حد تـاءمين منافع خودش است، و اين واضح است كه عزيمت بى قيد و شرط، بر چنين عزيمتى مـقـيـد و مشروط، غالب مى شود. يكى از شواهدش جنگهاى پيامبر اسلام است كه مسلمانان در عـيـن نـداشـتـن عـده و عده همواره غلبه مى كردند، و جنگها جز به پيشرفت مسلمانان خاتمه نمى يافت.

و ايـن غـلبـه و فـتـوحـات اسـلامـى مـتـوقـف نـشـد، و جـمـعـيـت مـسـلمـيـن بـه تـفـرقـه مبدل نگشت، مگر وقتى كه نياتشان فاسد، و سيرت تقوا و اخلاصشان در گسترش دين حق، بـه قـدرت طـلبـى و گـسـتـرش و تـوسعه مملكت (و در نتيجه حكمرانى بر انسان هايى بيشتر، و به دست آوردن اموال زيادتر) مبدل شد، در نتيجه آن فتوحات متوقف گرديد. آرى، خـداى تـعـالى هـرگـز نعمتى را كه به مردمى داده تغيير نمى دهد، مگر وقتى كه مردمى نـيـاتـشـان را تـغـيـيـر دهـنـد، و خـداى تـعـالى در آن روزى كـه ديـن مـسـلمـانـان را تكميل نمود و از شر دشمنان ايمنشان ساخت، با آنان شرط كرد كـه تـنـهـا از او بـتـرسـنـد، و فـرمود: (اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخـشـون ) و در مـسـلم بـودن ايـن غـلبـه كـافـى اسـت كـه در آيـه 139، در سـوره آل عـمـران مؤمنين را خطاب نموده مى فرمايد: (و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين ).

هرگـز دوسـتـى بـا دشـمـنـان خـدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) با داشتن ايمان قابل جمع نيست

لا تـجـد قـومـا يـومـنـون بـاللّه و اليوم الاخر يوادون من حاد اللّه و رسوله و لو كانوا ابائهم و ابنائهم او اخوانهم او عشيرتهم...

در ايـن آيـه شـريفه يافتن قومى با چنين صفتى را نفى نموده، مى فرمايد: چنين مؤمنينى نـخـواهـى يـافـت. وكـنـايه است از اينكه ايمان راستين به خدا و روز جزا با چنين صفاتى نـمـى سـازد آن كـس كه واقعا به خدا و رسول و روز جزا ايمان دارد، ممكن نيست با دشمنان خـدا دوسـتـى كـنـد، هـر چـنـد كه همه قسم سبب و انگيزه دوستى در آنان وجود داشته باشد، مثل اين كه پدرش يا پسرش يا برادرش باشد، و يا قرابتى ديگر داشته باشد، براى اين كه اين چنين دوستى با ايمان به خدا منافات دارد.

پـس روشـن گـرديـد كـه جمله (و لو كانوا ابائهم...) مطلق اسباب مودت اشاره دارد. و اگر تنها مودت ناشى از قرابت را ذكر كرد، به خاطر آن است كه مودت خويشاوندى قوى تـريـن مـحـبـت، و هـم بـا ثـبـات تـريـن آن اسـت و زوالش از دل به آسانى صورت نمى گيرد.

(اولئك كـتـب فـى قلوبهم الايمان ) - كلمه (اولئك ) اشاره به مردمى است كه به خـاطـر ايـمـانـى كـه بـه خـدا و روز جـزا دارنـد بـا دشـمنان خدا هر چند پدر و يا پسر يا بـرادرشـان بـاشـد دوسـتـى نـمـى كـنـنـد. و (كـتـابـت ) بـه مـعـنـاى اثـبـات غـيـر قابل زوال است. و ضمير در (كتب ) به خداى تعالى برمى گردد. و اين آيه تصريح و نص در اين است كه چنين كسانى مؤمنين حقيقى هستند.

مراد از تأييد مؤمنين به روحى از او

(و ايـدهـم بـروح مـنـه ) - كـلمـه (تـايـيـد) بـه مـعـنـاى تـقـويـت اسـت. و ضـمـيـر فـاعـل در جـمـله (ايـدهـم ) بـه (اللّه ) برمى گردد، و همچنين ضمير در (منه ). و كلمه (من ) ابتدائيه است. و معناى جمله اين است كه : خداى تعالى اين گونه انسان ها را بـه روحـى از خـود تـقـويـت نـمـود. و بعضى گفته اند: ضمير به ايمان برمى گردد، و معناى جمله اين است كه : خداى تعالى آنان را به روحى از جنس ايمان تقويت كرد و دلهايشان را با آن روح زنده ساخت. اين معنا هم عيبى ندارد.

بـعـضـى هـم گـفـتـه اند: مراد از (روح ) جبرئيل است. و بعضى گفته اند: قرآن است. بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد حـجـت و بـرهـان اسـت. و هـمـه ايـن اقوال وجوهى ضعيف كه از جهت لفظ آيه شاهدى ندارد.

نـكـتـه اى كه در اينجا هست اين است كه (روح ) به طورى كه از معناى آن به ذهن تبادر مـى كـنـد عـبارت است از مبداء حيات، كه قدرت و شعور از آن ناشى مى شود. بنابر اين، اگر عبارت (و ايدهم بروح منه ) را بر ظاهرش باقى بگذاريم، اين معنا را افاده مى كند كه در مؤمنين به غير از روح بشريت كه در مؤمن و كافر هست، روحى ديگر وجود دارد كـه از آن حياتى ديگر ناشى مى شود، و قدرتى و شعورى جديد مى آورد، و به همين معنا اسـت كه آيه (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظـلمـات ليـس بـخـارج منها) به آن اشاره نموده. و نيز آيه شريفه زير به آن اشاره نموده، مى فرمايد: (من عمل صالحا من ذكر او انثى و هوفلنحيينه حيوة طيبه ).

و بيان اينكه مؤمنان علاوه بر حيات طبيعى از حيات طيبه برخوردارند

و حيات طيبى كه در آيه است ملازم با اثر طيب است. اثر حيات - كه قدرت و شعور است - در زندگى طيب، طيب خواهد بود، و وقتى قدرت و شعور طيب شد، آثارى كه متفرع بر آن است يعنى اعمالى كه از صاحب چنين حياتى سر مى زند، همه طيب و صالح خواهد بود، و ايـن قـدرت و شـعـور طـيـب، هـمـان اسـت كه در آيه سوره انعام چند سطر پيش گذشت از آن تعبير به نور كرد، و همچنين آيه (يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه و امنوا برسوله يوتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به ).

و ايـن حـيات، زندگى خاصى است كريم كه آثارى خاص و ملازم با سعادت ابدى انسان دارد. حـيـاتـى است وراء حياتى كه مشترك بين مؤمن و كافر است، و آثارش هم مشترك بين هر دو طايفه است.

پـس ايـن زنـدگـى مـبـدئى خـاص دارد، و آن روح ايـمانى است كه آيه شريفه آن را روحى سواى روح مشترك بين مؤمن و كافر مى داند.

و بـراسـاس ديـگـر اجـبـارى نـداريـم وجـهى را كه در اين باب ذكر كرده اند، بپذيريم و بـگـويـيم : مراد از روح نورانيت قلب است - كه همان نور علم باشد - كه به وسيله آن آرامش و اطمينان حاصل مى شود، و اگر اين نور قلب را روح خوانده تسميه اى است مجازى، از بـاب مـجـاز مـرسـل. چون همين آرامش قلبى است كه مايه حيات طيب و ابدى است. و يا از بـاب اسـتـعـاره اسـت چـون نور قلب همواره ملازم با وجوهى از علم است، كه بر قلب آدمى افـاضـه مـى شـود. و مـعـروف اسـت كـه مـى گـويـنـد: عـلم مـايـه حـيـات قـلب، و جـهـل، مـرگ قلب است. پس علم شبيه روحى است كه به جسمى بى جان افاضه مى شود، تا زنده گردد. اين بود آن وجهى كه گفتيم در معناى روح ذكر كرده اند.

(و يـدخـلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها) - اين جمله وعده جميلى است كه به مؤمنين واقعى داده، و در آن اوصاف حيات طيبه آخرت ايشان را ذكر نموده است.

(رضى اللّه عنهم و رضوا عنه ) - اين جمله استينافى و ابتدايى است، مى خواهد جمله قبلى را تعليل نموده، بفرمايد: به اين علت خدا ايشان را به چنان بهشتى كه گفته شد در مـى آورد كـه از ايـشـان راضـى بـوده اسـت، و رضـايـت خـدا عـبـارت است از رحمت او كه مخصوص افرادى است كه در ايمانشان به خدا خالص باشند. ايشان هم از خدا راضى ند، براى اين كه با رسيدن به آن زندگى طيب و آن بهشت، شادمان و خرسند مى گردند.

(اولئك حـزب اللّه الا ان حـزب اللّه هـم المفلحون ) - اين جمله تشريف و بزرگداشتى اسـت از هـمـان افـراد مـخـلص، مـى فـرمـايـد: ايـنـها كه داراى ايمانى خالصند حزب خداى تعالايند، همچنان كه آن منافقين كه در ظاهر اظهار اسلام مى كنند، و در باطن كفار و دشمنان خدا را دوست مى دارند، حزب شيطانند، اينها رستگارند همچنان كه آنها زيانكارند.

در جـمـله (الا ان حـزب اللّه ) با اين كه كلمه (حزب اللّه ) قبلا ذكر شده بود، و مى توانست بفرمايد (الا انهم هم المفلحون ) دوباره اسم ظاهر حزب اللّه را به جاى ضمير ذكر كرد، تا كلام جنبه مثلى معروف بخود بگيرد.

بحث روايتى

روايـاتى درباره نزول آيه : (كتب الله لاغلبن انا و رسلى) حب و بغض فى الله و روح ايمان

در مـجـمـع البـيان در تفسير آيه (كتب اللّه لاغلبن انا و رسلى ) مى گويد: روايت شده كـه مـسلمانان وقتى ديدند كه خداى تعالى فتوحاتى نصيبشان كرد، به يكديگر گفتند: بـه زودى خـدا روم و فـارس را هـم بـرايـمـان فـتـح خـواهـد نـمـود. مـنـافـقـيـن گفتند: شما خيال كرده ايد كه روم و فارس مانند ديگر شهرهايى است كه بر آنها غلبه يافت ه ايد؟ و خداى تعالى در پاسخشان اين آيه را نازل كرد.

مؤلف: ظاهرا اين حديث از باب تطبيق آيه بر داستان مذكور مى باشد، نه اين كه آيه در خـصـوص داسـتـان نـازل شده باشد. و نظائر اين تطبيق در ميان احاديث مربوط به شأن نـزول بـسـيـار اسـت، و از هـمـيـن بـاب است كه در روايات آمده آيه شريفه (لا تجد قوما يـومـنـون بـاللّه و اليـوم الاخـر) دربـاره ابـى عـبـيـده بـن جـراح نازل شده، كه پدرش را در جنگ بدر كشت. و در بعضى از روايات آمده كه در شأن پدر ابـوبـكـر نـازل شده كه وقتى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) ناسزا گفت پـسـرش ابـوبـكـر چـنان بر سرش كوبيد كه به زمين افتاد، و آيه نامبرده در شأن وى نـازل شـد. و در بعضى ديگر آمده كه : در شأن عبدالرحمان بن ثابت بن قيس بن شماس نـازل شـده كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) اجازه خواست به زيارت دايى اش كـه از مـشـركـيـن بـود بـرود، و حـضـرت اجـازه اش داد. هـمـيـن كـه بـرگـشـت و رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله و سلم) وارد شد حضرت و مسلمانانى كه در اطراف آن جناب بودند اين آيه را برايش ‍ خواندند.

ليـكـن هيچ يك از اين روايات با سياق و مضمون آيات مورد بحث نمى سازد، براى اين كه آيـه مـورد بحث جداى از ساير آيات قبل و بعدش نيست، و اتصالى روشن به آنها دارد. و در الدر المنثور است كه طيالسى و ابن ابى شيبه از براء بن عازب، روايت كرده اند كه گـفـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: محكم ترين و مورد اعتمادترين دستاويرهاى ايمان، حب در راه خدا، و بغض در راه خدا است.

و در كـافـى به سند خود از ابان بن تغلب از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: هيچ مومنى نيست مگردر باطن قلبش دو گوش هست، در يـكى از آن دو شيطان وساوس خود را بر او مى خواند، و در يكى ديگر فرشته خدا مى خواند، و خداى تعالى بنده مومنش را به وسيله فرشته تأييد مى كند، و اين همان است كه قرآن مى فرمايد: (و ايدهم بروح منه ). مؤلف: معناى اين حديث اين نيست بگويد روح بـه مـعـنـاى فرشته است، بلكه مى خواهد بفرمايد فرشته همواره با روح است، و با آن كـار مـى كـنـد، هـمـچـنـان كـه قـرآن هـم فـرمـوده خـدا هـمـواره فـرشـتـه را بـا روح نازل مى كند: (ينزل الملائكه بالروح من امره ).

و در هـمـان كـتـاب بـه سـنـد خـود از ابـن بكير روايت كرده كه گفت : به امام باقر (عليه السلام) عرضه داشتم : معناى اين كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرموده : (اگـر مـردى زنـا كـنـد روح ايـمان از او قهر مى كند و جدا مى شود) چيست ؟ فرمود: اين كـلام نـاظـر بـه هـمان كلام خداى تعالى است كه مى فرمايد: (و ايدهم بروح منه ) اين روح خدايى است كه از مرد زناكار جدا مى شود.

بـاز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه مـحـمـد بـن سـنـان از ابـى خـديـجـه روايـت كـرده كه گفت : داخـل شـدم بـر ابـى الحسن (عليه السلام) به من فرمود: خداى تعالى مؤمن را به روحى تأييد مـى كند كه همواره در هر عمل نيكى كه مى كند و تقوايى كه به خرج مى دهد به سـراغـش مى آيد، و هر وقت عمل زشتى مرتكب شود و يا تجاوزى بكند، از او غايب مى شود. پـس روح خـدا در هـنگام عمل خير مؤمن از خوشحالى به اهتزاز در مى آيد، و در هنگام گناه و عـمـل زشـتـش بـه زمـين فرو مى رود. حال كه چنين است اى بندگان خدا قدر نعمت هاى خدا را بـدانيد، و دل خود را اصلاح كنيد تا يقين شما زياد گشته، سود نفيس و پر قيمت ببريد، خـدا رحـمـت كـنـد شـخـصـى را كـه تـصـميم بر عمل خيرى بگيرد، و آن را انجام دهد، و چون تصميم بر عمل زشتى مى گيرد از آن صرفنظر كند. آنگاه فرمود: ما روح را با اطاعت خدا و عمل براى او كمك و تأييد مى كنيم.

مراد از روحى كه خداوند مؤمن را بوسيله آن تأييد مى كند

مؤلف: از آنچه در ذيل آيه گذشت روشن شد كه اين روح يكى ازمراتب روح انسانى است كـه تـنـهـا مؤمن آن هـم بـعـد از آنـكـه ايـمـان خـود را بـه حـد كمال رسانيد به آن مرتبه مى رسد و ديـگـر از آن جدا نمى شود، همانطور كه روح نباتى و حيوانى و انسانى كه بين مؤمن و كـافر مشترك است، از مراتب روح آدمى است، و هرگز از آن جدا نمى گردد. چيزى هست اين مـرتـبـه از روح بـعد از آنكه در نفس پيدا شد، گاهى همچنان در نفس باقى مى ماند، و رو بـه رشـد مـى گـذارد، و در نـفس هيئتى و صورتى خوب پديد مى آورد. و گاهى دچار هيئت زشـتـى مـى شـود، هـيـئتـى كـه در اثر گناه پيدا شده، و با آن معارضه مى كند، و پس از تـوبه يا عوامل ديگر از شر آن خلاصى يافته، موانع ناسازگارش از بين مى رود، تا آنكه خودش ‍ در نفس مستقر گشته، آن صورت نيكو در نفس رسوخ يابد، و ديگر دستخوش زوال و دگـرگـونـگـى نـشود. با اين بيان روشن مى شود كه مراد امام (عليه السلام) از (روحـى كـه بـه سراغش مى آيد) و اين كه فرمود: (اين روح همواره با او هست ) است صورت آن روح در نفس پيدا مى شود، چون اين صورت است كه گاهى در اثر برخورد با صـورتـى زشـت از بـيـن مـى رود، نـه اصـل روح. و نـيـز روشـن شد كه مرادش از اين كه فـرمـود: (در زمـيـن فرو مى رود) اين است كه بطور كنايه بفهماند آن صورت خوب از بـيـن مى رود. و همچنين است مرادش در روايت قبلى كه مى فرمود: (روح ايمان از او جدا مى شود).


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -