آيات 7 تا 13 سوره مجادله
الم تـران اللّه يـعـلم مـا فـى السـمـوت و مـا فى الارض ما يكون من نجوى ثلثة الا هو رابـعـهـم و لا خـمـسـة الا هـو سـادسـهم ولا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم اين ما كانوا ثم يـنـبـئهـم بـمـا عـمـلوا يـوم القـيـمة ان اللّه بكل شى ء عليم (7)
الم تر الى الذين نهوا عن النـجـوى ثـم يـعـودون لمـا نـهـوا عـنـه و يـتـنـاجـون بـالاثـم و العـدون و مـعـصـيـت الرسـول و اذا جـاوك حيوك بما لم يحيك به اللّه و يقولون فى انفسهم لو لا يعذبنا اللّه بـمـا نـقـول حـسـبـهـم جـهـنـم يصلونها فبئس المصير(8)
يا ايها الذين امنوا اذا تناجيتم فلا تتناجوا بالاثم و العدون و معصيت الرسول و تناجوا بالبر و التقوى و اتقوا اللّه الذى اليـه تـحـشرون (9)
انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين امنوا و ليس بضارهم شيا الا بـاذن اللّه و عـلى اللّه فـليـتـوكـل المـومـنـون (10)
يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا اذا قـيـل لكـم تـفـسـحـوا فـى المـجـلس فـافـسـحـوا يـفـسـح اللّه لكـم و اذا قـيـل انـشـزوا فانشزوا يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات و اللّه بما تـعـمـلون خـبـيـر(11)
يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا اذا نـاجـيـتـم الرسـول فـقدموا بين يدى نجوئكم صدقه ذلك خير لكم و اطهر فان لم تجدوا فان اللّه غـفور رحيم (12)
ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى نجوئكم صدقات فاذ لم تفعلوا و تاب اللّه عـليـكـم فـاقـيموا الصلوه و اتوا الزكوة و اطيعوا اللّه و رسوله و الله خبير بما تعلمون (13)
|
ترجمه آيات
مـگر نمى دانى كه خدا آنچه را كه در آسمان ها و زمين مى داند. هيچ نجواى سه نفرى نيست مـگـر آنـكـه او چـهـارمـيشان است وهيچ پنج نفرى نيست مگر اين كه او ششمى آنها است و هيچ كـمـتـر و بـيـشترى نيست مگر اين كه او با ايشان است هر جا كه باشند. آنگاه در روز قيامت ايشان خبر مى دهدكه چه كردند، چون خدا به هر چيزى دانا است (7).
آيا نديدى كسانى را كه از نجوى نهى شدند و باز بدانچه نهى شدند برگشتند و به گناه و دشمنى و نافرمانى رسول نجوى كردند و چون نزدت مى آيند تحيتى به تو مى دهـنـد كـه خـداى تـعـالى آن طـور تـحـيـتـى بـه تـو نـداده و در دل خـود و يـا نـزد هـمفكران خود اظهار دلواپسى مى كنند كه نكند خدا جرم آنچه مى گوييم عـذابـمـان كـنـد، ايـشـان را مـگـر هـمـان جـهـنـم چـاره كـنـد و در آن خـواهـنـد افـتـاد و چـه بـد محل بازگشتى است (8).
هـان ! اى كـسـانـى ايـمـان آورده ايد وقتى با يكديگر نجوى مى كنيد به گناه و دشمنى و نـافـرمـانـى رسـول نـجـوى مكنيد بلكه به احسان و تقوا نجوى كنيد و از خدايى كه به سويش محشور مى شويد بترسيد (9).
نـجـوى تـنـهـا و تـنها از ناحيه شيطان است تا كسانى كه ايمان آورده اند اندوهگين شوند ولى هـيـچ ضـررى بـه ايـشـان نـمـى زنـد مـگـر بـه اذن خـدا و مؤمنـيـن بـايـد بـر خـدا توكل كنند (10).
هـان ! اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى به شما گفته مى شود در مجالس به يكديگر جـا بـده يـد جـا دهـيـد تـا خـدا هم جاى شما را در بهشت وسعت دهد، و وقتى هم گفته مى شود بـرخـى زيـد تـا شخص محترمى بنشيند برخيزيد خداى تعالى مؤمنين را به يك درجه، و علم داده شدگان را به چند درجه برترى داده و خدا بدانچه مى كنيد با خبر است (11).
اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد وقـتـى بـا رسـول نـجـوى مـى كـنـيـد قـبـلا صـدقـه بـدهيد اين براى شما بهتر و به پاكى نزديكتر است، حال اگر نداشتيد خدا آمرزگار رحيم است (12).
گـويـا از دادن صـدقـه قـبـل از هـر نـوبـت نـجـوى دريـغ داشـتـيـد حـال صـدقـه نمى دهيد و خدا هم از نافرمانيتان گذشت پس به نماز و زكات و اطاعت خدا و رسول بپردازيد و خدا از آنچه مى كنيد با خبر است (13).
بيان آيات
اين آيات راجع به نجوى و پاره اى آ داب مجالست است.
الم تران اللّه يعلم ما فى السموات و ما فى الارض
|
استفهام در اين آيه انكارى است. و منظور از رويت، علم يقينى است، كه بر اساس استعاره آن را رويـت خـوانـده. و ايـن جـمـله مـقـدمـه اى اسـت كـه مـضـمـون جـمـلات بـعـدى را تـعـليـل مـى كـنـد. و حـاصـل مـجـمـوع آيـه ايـن اسـت كـه : اگـر گـفـتـيـم اهـل نجوى هر چند نفر باشند خدا هم يك نفر است با ايشان، براى اين است كه خدا آنچه را در آسمان ها و زمين است مى داند.
مـقـصـود از چـهـارمـى بـودن خـدا بـراى سـه نـجوى كننده و ششمى بودن او براى پنج نجوى كننده
مـا يـكون من نجوى ثلثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم...
|
كلمه (نجوى ) مـصـدر و بـه مـعـنـاى (تـنـاجـى ) يـعـنـى با يكديگر بيخ گوشى سخن گفتن است. و ضـمـيـرهـاى مـفـرد در آيه همه خداى سبحان برمى گردد. و مراد از دو جمله (رابعهم ) و (سادسهم ) كسى است كه با شركت خود عدد سه را چهار و عدد پنج راشش مى سازد. مى فـرمـايـد: اگـر اهـل نـجـوى سـه نـفر باشند چهارميشان خدا است، و اگر پنج نفر باشند شـشـمـى آنـهـا خـدا اسـت، چـون خـدا با ايشان و عالم به اسرار ايشان است. همان طور كه گفتيم در اول آيه مسأله آگاهى خدا را ذكر كرد، و فرمود: (الم تر ان اللّه يعلم...)، و در آخـر آيـه بـراى بـار دوم مـى فـرمـايـد: (ان اللّه بكل شى ء عليم ).
(و لا ادنى من ذلك و لا اكثر) - يعنى و نه كمتر از اينها و نه بيشتر. با آوردن اين دو كـلمـه اطـلاقـى بـه كـلام داد كـه شـامـل تـمـامـى اعـداد اهـل نـجـوى بـگـردد. امـا كـلمـه (ادنـى ) شـامـل كـمـتـر از سـه نـفـر يـعـنـى دو نـفـر و شـامـل كـمـتـر از پـنـج نـفـر يـعـنـى چـهـار نـفـر مـى شـود. و امـا كـلمـه (اكـثـر) شامل عدد شش و بالاتر مى شود.
و از لطف سياق اين آيه آن است كه با آوردن عدد سه، چهار، پنج، و شش، ترتيب اعداد را رعـايت كرده، بدون اينكه يكى از آنها را تكرار كرده باشد، چون ممكن بود بفرمايد: هيچ نجواى سه نفرى نى ست مگر آنكه خدا چهارمى آنان است، و هيچ نجواى چهار نفرى نيست، مـگـر آنكه او پنجمى آنان است، و هيچ نجواى پنج نفرى نيست، مگر آنكه او ششمى ايشان است.
(الا هـو معهم اين ما كانوا) - منظور از (با ايشان بودن خدا) با ايشان بودن از حيث عـلم و آگـاهـى بـه سـخـنانى است كه بيخ گوش يكديگر مى گويند، مى فرمايد: خداى تعالى در اين نجوى شريك ايشان است.
بـا ايـن بـيـان روشـن مـى شـود كـه مـنـظـور از چـهـارم بـودن خـدا بـراى سـه نـفـر اهـل نجوى و ششم بودن براى پنج نفر اهل نجوى همين است كه : خدا با ايشان است در علم، و مشترك با آنان است در اطلاع بر سخنان سرى آنها، نه اين كه خداى تعالى عدد سه نفر آنان را به صورت يك انسانى مجسد چهار نفر كند، زيرا خداى سبحان منزه از جسميت و برى از ماديت است.
تـوضـيح اين كه : مقتضاى وحدت سياق اين است كه : منظور از دو استثناى (الا هو رابعهم ) و (الا هـو سـادسـهـم ) يـك چـيـز بـاشـد، و در هـر دو بـخواهد بفهماند چيزى بر خدا پـوشـيده نيست. پس در حقيقت برگشت معناى اين دو استثناء به يك استثناء است، و آن (الا هـو مـعـهـم ) اسـت. و ايـن مـعـيـت يـا مـعـيـت عـلمـى اسـت، و مـعـنـايـش اين است كه : خدا در هر حـال مـشـارك ايـشـان اسـت در آگـاهـى. و يا معيت وجودى است، و معنايش اين است كه : هر جا قـومـى فـرض شـود مـشـغـول نـجـوى هستند، خداى تعالى همانجا هست، و شنوا و داناى به سخنان ايشان است.
و مـنـظـور از جمله (اين ما كانوا) اين است كه مطلب را از نظر مكان عموميت دهد، و بفهماند وقـتـى مـعيت خدا با اهل نجوى معيت علمى است، نه نزديكى جسمانى، ديگر تفاوت نمى كند كه آن مكان نزديك باشد يا دور. پس هيچ مكانى از خداى سبحان خالى نيست، در عين اين كه او در مكان نمى گنجد.
از آنچه گذشت اين معنا هم روشن مى شود كه مفاد آيه مورد بحث - يعنى چهارمى بودن خدا بـراى سـه نـفـر اهـل نـجـوى، و شـشـمـى بـودنـش بـراى پـنـج نـفـر اهـل نـجـوى - مـنافاتى با آيه شريفه (لقد كفر الذين قالوا ان اللّه ثالث ثلثة ) كـه مـى فـرمايد: (آنها كه معتقدند خدا سومى سه خدا است كافر شدند) ندارد، چون در ذيـل ايـن آيه مفصلا بيان كرديم كه منظور صاحبان اين عقيده اين بوده كه خدا واحدى عددى كـه بـا انـضـمـام دو خـداى ديـگـر مـى شـونـد سـه خـدا، و حـال آنـكـه وحـدت خـدا عـددى نـيـسـت، او احـدى الذات اسـت، و مـحـال اسـت چـيزى غير او با او فرض شود تا دوم او باشد. پس مراد از چهارمى بودن خدا بـراى سـه نـفر اهل نجوى و ششمى بودنش براى پنج نفر، همين است كه گفتيم : او عالم بـه سـخـنـان سـرى ايـشـان اسـت. آنـچـه از نـظـر آنـان سـرى شـمرده مى شود براى خدا عـزوجـل مـكـشـوف و ظـاهـر اسـت. مـنـظـور ايـن اسـت، نـه ايـن كـه خـدا مـانـنـد اهـل نـجـوى وجـودى مـحـدود دارد، وجـودى كه دومى و سومى هم برايش فرض مى شود، تا بـپـرسـى چـرا در آيـه سـوره مـائده گـويـندگان به اين خدا ثالث ثلاثة است را كافر خـوانـده، و آنـگـاه خـودش را در ايـن آيـه چـهـارمـى سـه نـفـر اهل نجوى، و ششمى پنج نفر آنان معرفى كرده است.
(ثـم يـنـبـئهـم بـمـا عـمـلوا يـوم القـيـمـه ) - يـعـنـى روز قـيـامـت اهل نجوى را به حقيقت هر عملى كه كرده اند - كه يكى از آنها نجوى است - خبر مى دهد.
(ان اللّه بـكـل شى ء عليم ) - اين جمله، جمله قبلى را تعليل مى كند، و نيز علم خدا را به آنچه كه در آسمان ها و زمين است - كه در اول آيه مورد بحث بود - تأكيد مى نمايد. و نيز تأكيد مى كند كه چگونه خدا با اهل نجوى است.
ايـن آيـه مـى تـوانـد در عـيـن تـايـيـد و تأكيد مـطـالب قـبـل تـمـهـيـد و زمـيـنـه چـيـنـى بـراى آيـات بـعـد هـم بـاشـد، و ذيل آن كه لحنى شديد دارد بى ارتباط با آيات بعد كه در مقام مذمت وتهديد است نباشد.
مذمت و تـوبـيـخ مـنـافـقـان و بيمار دلانى كه با وجود نهى شدن از نجوى، باز هم نجوى مى كردند
الم تر الى الذين نهوا عن النجوى ثم يعودون لما نهوا عنه...
|
سـيـاق آيـات دلالت دارد بـر ايـن كـه در بين جمعى از منافقين و بيماردلان از مؤمنين نجوى كـردن عـليـه رسول خد(ص) و مؤمنين حقيقى شايع شده بوده، و سخنان بيخ گوشيشان پـيـرامـون گناه و دشمنى و نافرمانى از آن جناب بوده تا به اين وسيله مؤمنين واقعى را آزار دهـنـد، و آنـهـا را مـحـزون كـنـنـد، و گـويـا بـر ايـن عـمـل اصـرار هـم مـى ورزيـدنـد، حـتـى از نـهـى خـدا هـم مـنـتـهـى نـشـدنـد، لذا ايـن آيـات نازل شد.
بـنـابـرايـن، آيـه مـورد بـحـث مـذمت و توبيخ غيابى از ايشان است، و در آن روى سخن را مـتـوجـه رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) كرد، و مستقيما با خود آنان سخن نگفت، تـا بـيشتر تحقيرشان كرده باشد و بفهماند اهل نجوى لياقت آن را ندارند كه به شرف هـمـكلاسى و خطاب خدا مشرف شوند، و امرشان هم آنقدر اهميت ندارد كه خداى تعالى خاطر آن روى سخن با ايشان كند.
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : آيـا نـديـدى چـگـونـه آنـهـا كه از نجوى نهى شدند دوباره عـمـل نكوهيده خود را تكرار كردند، و همچنان مؤمنين را محزون مى كنند. و در اين كه فرمود: (يـعـودون - بـرمى گردند) و به صيغه مضارع تعبير آورد براى اين است كه استم رار را بـرسـانـد، و اگـر بـا ايـن ممكن بود بفرمايد (يعودون اليها) دوباره از نجوى تعبير به موصول و صله آورد، براى اين است كه به علّت مذمت و توبيخ خود اشاره كرده بـاشـد، و بـفـهـمـانـد اگـر ايشان را مذمت مى كنم به خاطر اين است كه عملى را تكرار مى كننداز آن نهى شده بودند.
(يـتـنـاجـون بـالاثم و العدوان و معصيت الرسول ) - مقابله اى كه در اين آيه شريفه بـيـن اثـم و عـدوان و مـعـصـيت رسول واقع شده مى فهماند كه منظور از (اثم ) آن قسم اعـمـالى اسـت كـه اثـر سـوء دارد، ولى اثر سوئش از مرتكب آن به ديگران تجاوز نمى كند، نظير ميگسارى و قمار و بى نمازى كه صرفا مربوط به حق الله است. و منظور از كلمه (عدوان ) آن اعمال زشتى است كه ضررش دامن گير ديگران مى شود،
و گناهان مربوط به حق الناس است كه مردم از آن متضرر و متاذى مى شوند. و اين دو قسم هـر دو از مـوارد مـعـصـيـت اللّه اسـت. و سـومـى كـه مـعـصـيـت الرسـول بـاشد عبارت است از اعمالى كه مخالفت با خدا نيست، اعمالى كه از نظر شرع جائز است، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) از طرف خداى تعالى درباره آنها نـه امـرى فـرمـوده و نـه نهيى كرده، ليكن از طرف خودش و به منظور تامين مصالح امت دسـتـورى صـادر فـرمـوده، مـانـنـد نـجـوايـى مـشـتـمـل بـر مـعـصـيـت خـدا نـيـسـت، ليـكـن رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) ولى امت است، و از خود امت اختياراتش در امور مربوط به امت بيشتر است، دستور داده كه از آن اجتناب ورزند.
بـنـابـرايـن، نـجـوى دو قـسـم مـى تـوانـد بـاشـد، يـكـى اصـل ايـن عـمل، صرفنظر از اين كه معصيت خدا باشد يا نباشد، كه آيه شريفه (الذين نـهـوا عـن النـجوى ثم يعودون لما نهوا عنه ) مرتكبين آن را مذمت و توبيخ مى كرد، و مى فـرمـود كـه مـسـلمـيـن از ايـن عـمـل نـهـى شـده انـد. و دوم آن نـجـوايـى كـه مـشـتـمـل بـر انـواعـى از گـناهان باشد كه آيه مورد بحث از آن نهى و مرتكبين آن را مذمت و تـوبـيخ مى كند، و اين مرتكبين عبارتند از منافقين و بيماردلان از مؤمنين كه بسيار نجوى مى كردند، و با اين عمل خود مؤمنين را ناراحت واندوهگين مى ساختند.
بعضى از مفسرين گفته اند: منافقين با يهوديان نجوى و رازگويى مى كردند، و با اين عمل خود مؤمنين را اندوهگين، و ايجاد دلهره و فزع مى نمودند، و در تصميم هاى آنان وهن و سـسـتـى ايـجـاد مـى كـردنـد. امـا بـه نـظر ما اين نظريه درست نيست، براى اين ظاهر آيه (الذين نهوا عن النجوى...)، اين است كه منظور مسلمين هستند، كه از نجوى نهى شده اند.
تحيت مغرضانه منافقين بر پيامبر صلى الله عليه و آله
(و اذا جـاوك حـيوك بما لم يحيك به اللّه ) - يعنى و چون نزد تو مى آيند درودى به تو مى فرستند كه خدا آنطور درودى به تو نفرستاده، چون درود و تحيت خدا سلام است، كـه تـحـيـتـى اسـت مـبـارك و طـيـب، ولى آنـهـا (يـهـوديـان ) سـلام نـمى كردند، وقتى نزد رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) مى آمدند مى گفتند (السام عليك ) و كلمه (سـام ) بـه معناى مرگ است، و طورى وانمود مى كردند كه گفته اند: (السلام عليك ) - ايـن نـظـريه جمعى از مفسرين است. ولى با ظاهر آيه خيلى سازگار نيست، براى ايـن ضـمـيـر (اذا جاوك ) و (حيوك ) به موصولى برمى گردد كه در جمله (الذين نـهـوا عـن النـجـوى ) است، و خواننده توجه فرمود كه اين جمله به روشنى نمى تواند شامل يهود باشد.
(و يـقـولون فـى انـفـسـهـم لو لا يـعـذبـنـا اللّه بـمـا نـقـول ) - ايـن جـمـله عـطـف اسـت بـر جـمـله (حـيـوك )، و مـمـكـن اسـت حـال بـاشـد. و از ظـاهـر آن بـرمـى آيد كه اين گفتار، گفتار زبانى ايشان نبوده، بلكه حـديـث نـفـس بـوده كـه در دل بـا خـود مى گفتند، و اين جمله تحريك است به صورت طعنه (مثل اين كه به كسى كه تهديدت مى كند مى گويى همين حالا بزن چرا نمى زنى ؟). پس ايـن سـخـن از مـنـافـقين انكار رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بر اساس كـنـايه است، و معنايش اين است كه : اينان به تو تحيتى مى دهند كه خدا چنان تحيتى به تو نفرستاده، و در دل با خود مى گويند كه : تو پيامبر خدا نيستى ، اگر بودى ايشان را به خاطر آن تحيت عذاب مى كردى.
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفته اند: مراد از جمله (و يقولون فى انفسهم ) اين نيست كه در دل با خود مى گفتند، بلكه اين است كه در بين خود و براى يكديگر مى گفتند، و اين معنا كمى از سياق آيه به دور است.
(لو لا يعذبنا اللّه بما نقول ) - خداى تعالى اين احتجاج منافقين را با جمله (حسبهم جـهـنـم يـصـلونها فبئس المصير) پاسخ داده، مى فرمايد: منافقين در اين كه عذاب خدا را انـكـار كـردنـد اشتباه كردند، و طور قطع به آن عذابى كه به آن تهديد شده اند خواهند رسـيـد، و آن عـذاب جـهـنم است كه داخلش خواهند شد، و حرارتش را خواهند چشيد، و همين جهنم براى عذابشان بس است .
گـويـا هـمـيـن مـنـافـقـيـن و بـيـمـاردلان بـودند كه بعد از آنكه از مناهى و گناهان خدا دست بـرنـداشـتـنـد آيـه سـوره احـزاب دربـاره شـان نـازل شـد مـى فـرمـايـد: (لئن لم ينته المـنـافـقـون و الذيـن فـى قـلوبـهـم مـرض و المـرجفون فى المدينه لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الاملعونين اين ما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا).
يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا اذا تـنـاجـيـتـم فـلا تـتـنـاجـوا بـالاثـم و العـدوان و مـعـصـيـت الرسول...
|
سـيـاق آيـات خـالى از ايـن دلالت نـيـسـت كـه آيـه شـريـفـه در مـقـام تـخـفـيـف و رخـصـت نـازل شـده، و در آن خـطـاب را مـتـوجـه مؤمنين واقعى كرده، مى فرمايد: شما مى توانيد نجوى كنيد،
بـه شـرطـى كـه نـجـوايـتـان تـوام بـا اثـم و عـدوان و مـعـصـيـت رسـول نـباشد، بلكه تناجى به بر و تقوا باشد. منظور از بر تمامى كارهاى خير است كـه در مـقـابـل كـلمه (عدوان ) قرار گرفته، و منظور از (تقوى ) آن عملى است كه (اثـم ) نـبـاشـد. آنـگـاه مـطـلب را بـا امـر بـه مـطلق تقوا و تهديد از قيامت نموده، مى فرمايد: (و اتقوا الله الذى اليه تحشرون ).
انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين امنوا و ليس بضارهم شيئا الا باذن اللّه...
|
مراد از (نجوى ) - به طورى كه از سياق استفاده مى شود - نجوايى است كه آن روز در بـيـن مـنـافـقين و بيماردلان جريان داشته، نجوايى كه از ناحيه شيطان بوده. به اين مـعـنـا كه شيطان عمل را در دلهايشان جلوه داده بود و تشويقشان كرده بود كه با يكديگر نـجـوى كـنـنـد تـا مـسـلمـانـان را انـدوهـگـيـن و پـريـشـان خـاطـر كـنـنـد، تـا خيال كنند مى خواهد بلايى بر سرشان بيايد.
خـداى سـبـحـان بـعـد از آنكه نجوى را با آن شرايط براى مؤمنين تجويز كرد، مؤمنين را دلگـرم و خـاطـر جـمع كرد كه اين توطئه ها نمى تواند به شما گزندى برساند، مگر بـه اذن خـدا، چـون زمـام امـور هـمـه بـه دسـت خـدا اسـت، پـس بـر خـدا تـؤ كـل كـنـيـد، و از ضـرر نـجواى منافقين اندوهگين نشويد كه خدا تصريح كرده به اين كه : (و مـن يـتـوكـل عـلى اللّه فـهـو حـسـبـه ) و وعـده داده كـه هـر كـس بـر او تـؤ كـل كـنـد خـدا بـرايـش كـافـى اسـت، و بـا ايـن وعـده وادارشـان مـى كـنـد بـر تـؤ كل و مى فرمايد: كه تؤ كل از لوازم ايمان مؤمن است، اگر به خدا ايمان دارند بايد بر او تـؤ كـل كنند كه او ايشان را كفايت خواهد كرد. اين بود معناى (و ليس بضارهم شيئا الا باذن الله و على اللّه فليتوكل المومنون ).
بيان يكى از آداب معاشرت خطاب به مؤمنين
يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا اذا قـيـل لكـم تـفـسـحـوا فـى ال مجالس فافسحوا يفسح اللّه لكم...
|
مـصدر (تفسح ) به معناى فراخى است. همچنين كلمه - فسح ). و كلمه (مجالس ) جمع (مجلس ) است كه به معناى مكان جلوس است. و منظور (از فراخى دادن در مجالس ) اين است كه آدمى خود را جمع و جور كند تا جاى آن ديگرى فراخ شود، و (فسحت دادن خدا به چنين كس ) به اين معنا است كه جاى او را در بهشت وسعت دهد.
ايـن آيـه شـريـفـه ادبـى از آداب مـعـاشـرت را بـيان مى كند، و از سياق آن برمى آيد كه قـبل ازدستور وقتى اصحاب در مجلس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) حاضر مى شدند، بـه صـورتـى مـى نـشـسـتـند كه جا براى سايرين نمى گذاشتند، و واردين جايى براى نـشـسـتن نمى يافتند كه آيه شريفه ايشان را ادب آموخت. البته اين دستور اختصاص به مـجـلس رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) ندارد، هر چند آيه شريفه در آن مورد نازل شده، ليكن دستور عمومى است.
و مـعـناى آيه اين است كه : اى كسانى ايمان آورده ايد وقتى به شما گفته مى شود جمع و جـور بـنـشـينيد و جا بدهيد تا ديگران هم بتوانند بنشينند، وسعت بدهيد تا خدا هم در بهشت به شما وسعت دهد.
(و اذا قـيل انشزوا فانشزوا) - اين جمله متضمن يك ادب ديگر است. كلمه (نشوز) - بـه طـورى كـه گفته اند - به معناى بلند شدن از سر چيزى و برگشتن از آن است، و نـشوز از مجلس به اين است آدمى از مجلس برخيزد تا ديگرى بنشيند، و بدين وسيله او را تواضع و احترام كرده باشد.
و مـعـنـاى جـمـله ايـن است كه : اگر به شما پيشنهاد مى شود كه از جاى خود برخيزيد تا ديگرى كه افضل و عالم تر و باتقواتر از شما است بنشيند، بپذيريد و جاى خود را به او بدهيد.
تجليل از علماء امت
(يـرفـع اللّه الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات ) - در اين معنا هيچ ترديدى نيست كه لازمه ترفيع خدا درجه بنده اى از بندگانش را باعث زيادتر شدن قرب او خداى تـعـالى اسـت، و ايـن خـود قرينه و شاهدى است عقلى بر اين كه مراد از اينهايى كه موهبت عـلمـشـان داده اند، علمايى از مؤمنين است. بنابر اين، آيه شريفه دلالت مى كند بركه مؤمنـيـن دو طـايـفه هستند، يكى آنهايى كه تنها مومنند، دوم آنهايى كه هم مومنند و هم عالم، و طـايـفـه دوم بـر طـايـفـه اول بـرتـرى دارنـد، هـمـچـنـان كـه در جـاى ديـگـر فـرمـوده : (هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ).
بـا ايـن بـيان روشن گرديد كه مسأله بالا بردن درجاتى كه در آيه شريفه مورد بحث آمـده، مـخـصـوص علماى از مؤمنين است. آنها هستند كه كلمه (رفع درجات ) در موردشان صـادق اسـت، و امـا بـقيه مؤمنين ارتقائشان به چند درجه نيست، بلكه تنها به يك درجه اسـت. بـنـابـر اين، تقدير آيه شريفه چنين است : (يرفع اللّه الذين امنوا منكم درجه و يـرفـع الذيـن اوتـوا العلم منكم درجات ) و در آيه شريفه تعظيم و احترامى از علماى امت شـده كـه بـر هـيچ كس پوشيده نيست. و جمله (و اللّه بما تعلمون خبير) مضمون آيه را تاكيد مى كند.
وجـوب دادن صـدقـه بـر تـوانـگران قبل از نجوى با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، علت و حكمت آن ، و سپس توبيخ شدن اين حكم)
يا ايها الذين امنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقه...
|
مـنـظـور از جـمـله (وقـتـى بـا رسـول نـجـوى مـى كـنـيـد)، (وقـتـى مـى خـواهـيـد بـا رسول نجوى كنيد) است. مى فرمايد: هر وقت خواستيد با آن جناب گفتگوى سرى بكنيد، قبل از آن صدقه اى بدهيد.
(ذلك خـيـر لكـم و اطـهـر) - ايـن جـمـله عـلّت تـشـريـع صـدقـه قـبـل از نـجـوى را بـيـان مـى كـنـد، نـظـيـر جـمـله (و ان تـصـومـوا خـيـر لكـم ) مـطـالب قـبـل خـود را تعليل مى كند. و در اين كه منظور از جمله مورد بحث خير بودن و اءطهر بودن بـراى نـفـوس و قـلوب است، هيچ شكى نيست، و شايد وجهش اين باشد كه ثروتمندان از مـسـلمين زياد با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نجوى مى كردند، و مى خواستند اين را براى خود نوعى امتياز و تقرب به رسول به حساب آورده، در برابر فقراء خود را از خـصـيـصـيـن رسـول وانـمـود كـنـنـد، در نتيجه فقراء از اين بابت ناراحت مى شدند، و دلهـايـشان مى شكست، لذا خداى تعالى به آنها دستور داد هر وقت خواستند با آن جناب در گـوشـى سـخـن بـگـويـنـد، قـبـلا بـه فـقـراء صـدقـه دهـنـد، كـه ايـن عـمـل بـاعـث مى شود اولا دلها به هم نزديك شود و ثانيا حس رحمت و شفقت و مودت و پيوند دلها بيشتر گشته، كينه ها و خشم هاى درونى زدوده گردد.
در كلمه (ذلك ) التفاتى به كار رفته، چون قبلا خطاب به عموم مؤمنين بو د، و در ايـن كـلمـه خـطـاب را مـتـوجـه شـخص رسول (صلى اللّه عليه و آله و سلم) كرد، و با اين تـغـيـيـر لحـن، تـجـليلى لطيف از آن جناب نمود، چون حكم صدق مربوط به نجواى با آن جناب بود، و اگر التفات را متوجه آن حضرت كند، افاده عنايت بيشترى نسبت به آن جناب مى كند.
(فـان لم تـجـدوا فان اللّه غفور رحيم ) - يعنى اگر چيزى نيافتيد كه آن را صدقه دهـيـد، در اين صورت تكليف صدقه قبل از نجوى ساقط مى شود، و خداى تعالى به شما رخـصـت مـى دهـد كـه بـا آن جـنـاب نـجوى كنيد، و از شما عفو كرد كه او غفور و رحيم است. بنابر اين بيان، جمله (فان اللّه غفور رحيم ) از باب به كار بردن سبب در جاى مسبب است، (زيرا مسبب كه بايد در آيه ذكر مى شد اين بود كه بفرمايد: (فان لم تجدوا عفى اللّه عـنـكـم و غـفـر لكـم و رحـمـكم ) ولى مسبب را ذكر نكرد، سبب را كه همان غفور و رحيم بودن خدا است ذكر نمود).
در اين آيه شريفه دلالتى هست براين كه تكليف دادن صدقه مخصوص توانگران است و بـى نـوايـان مـكـلف بـدان نـيـستند، همچنان كه همين معنا قرينه است بر اين كه منظور از وجوب در (فقدموا) وجوب صدقه بر توانگران است.
نسخ حكم وجوب صدقه قبل از نجوى در آيـه قبل
ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى نجويكم صدقات...
|
ايـن آيـه شـريـفـه حـكـم صـدقـه در آيه قبلى را نسخ كرده، و در ضمن عتاب شديدى به اصـحـاب رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله و سلم) و مؤمنين فرموده كه به خاطرن دادن صـدقـه بـه كـلى از نـجـواى بـا رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم) صرفنظر كـردنـد، و بـه جـز عـلى بـن ابـى طالب احدى صدقه نداد و نجوى نكرد، و تنها آن جناب بـود كـه ده نـوبـت صـدقـه داد و نـجـوى كـرد. و بـه هـمـيـن جـهـت ايـن آيـه نازل شد، و حكم صدقه را نسخ كرد.
كـلمـه (اشـفـاق ) بـه مـعـنـاى تـرس اسـت، و جـمـله (ان تـقـدمـوا) مـفـعـول ايـن كـلمـه است، و معناى آيه اين است كه : آيا ترسيديد صدقه دهيد كه نجوى را تـعـطـيـل كـرديـد؟ احتمال هم دارد كه مفعول كلمه مذكور حذف شده و تقدير كلام (ءاشفقتم الفقر...) باشد، يعنى آيا از فقر ترسيديد كه به خاطر صدقه ندادن نجوى نكرديد. بـعضى از مفسرين گفته اند: اگر كلمه صدقه را به صيغه جمع آورد و فرمود صدقات براى اين است كه ترس صحابه از يكبار صدقه دادن نبود، چون يكبار صدقه دادن كسى را فقير نمى كند، بلكه ترسشان از دادن صدقات بسيار براى نجواهاى بسيار بوده.
(فـاذ لم تـفـعـلوا و تـاب اللّه عـليـكـم فـاقـيـموا الصلوه و اتوا الزكوه...) - يعنى حـال كه از عمل بدانچه مكلف شديد سر باز زديد، و خدا هم از اين سرپيچيتان صرفنظر نـمـوده، بـه عـفـو و مـغـفـرت خـود بـه شـمـا رجـوع نمود، اينك رجوع او را غنيمت شمرده در امتثال ساير تكاليفش چون نماز و روزه كوشش كنيد.
بنابراين، جمله (و تاب اللّه عليكم ) دلالتى بر اين معنا هم دارد كه ترك نجوى به خاطر ندادن صدقه گناه بوده، چيزى كه هست خداى تعالى ايشان را آمرزيده.
و در اين كه جمله (فاقيموا الصلوة ) را با آوردن حرف فاء بر سرش، متفرع كرد بر جـمـله (فـاذ لم تـفـعـلوا...) دلالتـى اسـت بـر ايـن كـه حـكـم وجـوب صـدقـه قبل از نجوى نسخ شده.
و در جـمـله (و اطـيـعـوا اللّه و رسـوله ) دلالتـى هست بر عموميت حكم اطاعت نسبت به اين تكليف و ساير تكاليف، و اين كه اطاعت به طور مطلق واجب است . و در جمله (و اللّه خبير بـمـا تـعـمـلون ) نـوعـى تـشـديـد هـسـت كـه حـكـم وجـوب اطـاعـت خـدا و رسول را تأكيد مى كند.
بحث روايتى
روايـاتـى در ذيـل آيـات مربوط به نجوى، تحيت مغرضانه منافقين بر پيامبر (ص)، و رفع درجات علماء
در مـجـمـع البـيـان آمده كه : حمزه و رويس روايت كرده اند كه : يعقوب آيه را به صورت (يـنـتـجـون ) و بـقـيه قاريان به صورت (يتناجون ) قرائت كرده اند. شاهد قرائت حمزه كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، كه درباره على (عليه السلام) در پـاسـخ كسانى كه پرسيدند: چرا با على تناجى مى كنى و با ما نمى كنى ؟ فرمود: (مـا انـا انـتـجـيـتـه، بـل اللّه انتجاه ) من به دستور خود با او نجوى نكردم، بلكه خدا دستور داد نجوى كنم.
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه احمد، عبد بن حميد، بزار، ابن منذر، طبرانى، ابن مردويه، و بـيـهقى در - كتاب شعب الايمان - به سندى خوب از ابن عمر روايت آورده اند كه گفت : يهوديان همواره به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مى گفتند: (سام عليك ) و مـنـظـورشـان نـاسـزاگـويـى بـه آن جـنـاب بـود، آنـگـاه در دل و در بـيـن خـودشـان اظـهـار نگرانى مى كر دند كه نكند خدا خاطر اينگونه سلام كردن عـذابـمان كند. در اين زمينه بود كه آيه شريفه (و اذا جاوك حيوك بما لم يحيك به اللّه ) نازل شد.
و در هـمـان كـتـاب اسـت كـه عبدالرزاق، ابن ابى حاتم، و ابن مردويه از ابن عباس روايت كـرده كـه دربـاره آيـه مـذكـور گـفـتـه اسـت : مـنـافـقـيـن وقـتـى بـه رسـول خـدا مـى رسـيـدنـد، مـى گـفـتـنـد (سـام عـليـك ) و بـديـن جـهـت آيـه نازل شد.
مؤلف: روايـت بـه بـاور كـردن، نـزديـك تـر از روايـت قـبـلى اسـت، بـراى ايـن كه در تفسيرش گفتيم اين آيات آن طور كه بايد شامل يهود نمى تواند باشد. و در روايت قمى كـه در تـفـسـيـر خـود آورده آمـده كه به جاى (السلام عليك ) صبح ها مى گفتند (انعم صـبـاحـا) و بـعـد از ظـهـرهـا مـى گـفـتـنـد (انـعـم مـسـائا) و ايـن تـحـيـت مـشـركـيـن و اهل جاهليت بود.
و در مجمع البيان در تفسير آيه (يرفع اللّه الذين امنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات ) گـفـتـه اسـت : در حـديـث ايـن مـعـنـا هم آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: عالم يك درجه بر شهيد برترى دارد، و شهيد يك درجه بر عابد، و نبى يك درجه بـر عـالم. و بـرترى قرآن بر ساير گفتارها نظير برترى خدا بر ساير مخلوقاتش است.
و بـرترى عالم بر ساير مردم نظير برترى من بر پست ترين آنان است. اين روايت را جابر بن عبداللّه از آن جناب نقل كرده.
مؤلف: ولى ذيل روايت خالى از اشكال نيست، براى اين كه ظاهر جمله (اءدناهم - پست ترين آنان ) اين است كه ضمير به كلمه (ناس - مردم ) برگردد، و ظاهر برگشتن ايـن اسـت كـه روايـت خـواسـتـه بـراى مـردم مـراتـبـى قائل شود، بعضى در بلندترين مرتبه ، و بعضى در مرتبه اى متوسط، و بعضى پست، و بـعـضى پست تر، و وقتى برترى عالم بر ساير مردم - با فرض اين كه در بين آنان دارندگان بلندترين مرتبه نيز هست - نظير برترى پيغمبر بر پست ترين مردم بـاشـد، نـتـيـجـه اش ايـن مـى شـود كـه عـالم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) افـضـل بـاشـد، بـراى ايـن كـه بـه حـكـم ايـن حـديـث رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) از پـسـت تـريـن مـردم افـضل است، و عالم از همه مردم چه پست ترين و چه بلند مرتبه ترين آنان. و اين قطعا درست نيست.
مگر آنكه بگوييم : منظور از كلمه (ادنى ) پست ترين نيست، بلكه نزديك ترين است، نزديك ترين مردم به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) كه قهرا همان علماء خواهند بود، همچنان كه از جمله (و پيغمبر از عالم يك درجه برترى دارد) نيز همين معنا استفاده مـى شـود، در نـتـيجه مفاد روايت مى شود كه : فضل عالم بر سائر مردم نظير برترى من است بر نزديكترين مردم به من، كه همان عالم باشد.
چند روايت حــاكـى از ايـنـكـه امـيرالمؤمنين (عليه السلام) تنها كسى بود كه به حـكـم صـدقـه دادن قـبـل از نـجـوى بـا پـيـامـبـر (ص) عمل نمود
و در الدر المـنـثـور اسـت كه سعيد بن منصور، ابن راهويه، ابن ابى شيبه ، عبد بن حميد، ابـن مـنذر، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - از على بـن ابـى طـالب روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : در كـتـاب خـدا آيـه اى اسـت كـه احـدى قـبل از من و بعد از من به آن آ يه عمل نكرده، و نمى كند، و آن آيه (يا ايها الذين امنوا اذا نـاجـيـتـم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقه ) است، كه من يك دينار داشتم، آن را بـه ده درهـم فـروخـتـم، هـر بـار كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نجوى كـردم قـبـل از نـجـوى يك درهم صدقه دادم، و بعد از آن آيه نسخ شد، پس احدى به جز من بـه آن عـمـل نـكـرد، و آيـه شـريـفه (ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى نجويكم صدقات...) نازل شد، و حكم صدقه را نسخ كرد.
و در تفسير قمى به اسنادى كه به ابى بصير دارد از حضرت ابى جعفر (عليه السلام) روايـت كـرده كـه گـفـت : مـن از آن جـنـاب از كـلام خـداى عـزوجـل پـرسـيـدم، كـه مـى فـرمـايـد: (اذا نـاجـيـتـم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقه ) فرمود: على بن ابى طالب (عليه السلام) تـنـهـا كـسى بود كه قبل از نجوى صدقه داد، و پس از آن به وسيله (ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى نجويكم صدقات ) نسخ شد.
مؤلف: در اين معنا روايات ديگرى نيز از طرق شيعه و سنى وارد شده است.