انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 43 - 55 قمر

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 43 تا 55 سوره قمر

اكفاركم خير من اولئكم ام لكم براءة فى الزبر(43)

ام يقولون نحن جميع منتصر(44)

سـيـهـزم الجـمـع و يـولون الدبـر(45)

بـل السـاعـة مـوعـدهم و الساعة ادهى و امر(46)

ان المجرمين فى ضلال و سعر(47)

يوم يسحبون فى النار على وجوههم ذوقوا مس سقر(48)

انا كل شى ء خلقنه بقدر(49)

و ما امرنا الا وحدة كلمح بالبصر(50)

و لقد اهلكنا اشياعكم فـهـل مـن مـدكـر(51)

و كـل شـى ء فـعـلوه فـى الزبـر(52)

و كـل صـغـيـر و كـبـيـر مـسـتطر(53)

ان المتقين فى جنات و نهر(54)

فى مقعد صدق عند مليك مقتدر(55)

ترجمه آيات

آيـا فـكـر مـى كـنـيـد كـفـار شـمـا بـهتر از آن كفارند (و به همين جهت گرفتار آن جزا نمى شوند)؟ و يا راستى در كتب آسمانى برائتى براى شما آمده ؟ (43).

و يـا نـه بـلكـه مى گويند چون در كفر خود اتحاد داريم، از هر كس بخواهد عذابمان كند انتقام مى گيريم (44).

(ولى بـدانـيـد كـه ) اين جمع متحد به زودى در جنگى شكست مى خورند و پا به فرار مى گذارند (اين شكست دنيايى كه چيزى نيست ) (45).

بلكه قيامت موعدشان است، و قيامت بلايى بس عظيم تر و تلختر(46).

بـه درستى مجرمين از موطن سعادت يعنى از بهشت گمراه و در آتش افروخته در روزى كه به سوى آتش با رخساره ها كشيده مى شوند، (و به آنها گفته مى شود) بچشيد حرارت دوزخ را (48).

كه ما هر چيزى را با اندازه گيرى قبلى آفريديم (49).

و امر ما تنها يكى، آن هم به سرعت چشم گرداندن است (50).

و با اين كه ما امثال شما را هلاك كرديم باز هم كسى نيست كه متذكر شود (51).

بدانند كه آنچه كرده اند در نامه ها ضبط است (52).

و هر كوچك و بزرگى در آن نوشته شده (53).

به درستى مردم با تقوا در بهشت ها و در وسعتند (54).

در جايگاهى كه همه قرب و نعمت و سرور و بقا است، قرب مالكى مقتدر (55).

بيان آيات

ايـن آيـات بـه منزله نتيجه گيرى از مطالب و اخبار عبرت انگيزى است جلوتر آن را مكرر ذكـر كـرده بـود، و آن اخبار نخست راجع به قيامت بود، و بار دوم راجع به داستان امت هاى هالك بود، پس در حقيقت اين آيات در درجه اول انعطافى به اخبار امت هاى هالكه دارد، و در نـتـيـجـه خـطـابـى اسـت به قوم ر سول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم)، كه كفار شما بهتر از كفار امت هاى طاغى و جبار گذشته نيستند، و همان طور كه خداى تعالى آنها را به ذلت بـارتـريـن وجـه هـلاك كـرد، اينان را نيز هلاك مى كند، و كفار شما برائتى از آتش ‍ دوزخ نـدارنـد، و چـنـيـن مـدركى برايشان نوشته نشده، تا با كفار امت هاى گذشته فرق داشـتـه بـاشـنـد، عده و عده شأن هم در جلوگيرى از عقاب خدا سودى به حالشان نخواهد داشت.

و در درجـه دوم بـه اخبار مربوط به قيامت كه در سابق گذشت انعطاف دارد، مى فرمايد: اگـر هـمـچـنـان مـرتـكب جرم شوند، و دعوت تو را تكذيب كنند، بلاى قيامتشان عظيم تر و تـلخ ‌تـر خـواهد بود، و در آخر اشاره اى منزلگاه متقين در آن روز نموده، سوره را ختم مى كند.

اكفاركم خير من اولئكم ام لكم براءة فى الزبر

مقصود از خطاب در (اكفاركم خير...)

ظـاهـرا خـطـاب در ايـن آيـه بـه قـوم رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، چه مـسـلمـانـشـان و چـه كـفـارشان، چون كفار را به ايشان نسبت داده فرموده : (آيا كفار شما بـهـتـرنـد...)، و مـنـظـور از بـهـتـرى، بـهـتـرى در وضـع دنـيـا و زخارف زندگى آن از مـال و فـرزنـدان اسـت ، مـمـكـن هـم هـسـت مـنـظـور بـهـتـرى از حيث اخلاق عمومى و اجتماعى از قبيل سخاوت و

شـجـاعت و شفقت بر ضعفا باشد و اشاره با كلمه (اولئكم ) به اقوامى است اخبارشان ذكـر شـده ، يـعـنـى قـوم نـوح و عـاد و ثـمـود و قـوم لوط و آل فرعون. و استفهام در آيه انكارى است.

و مـعـنـاى آيـه چنين است : آنهايى كه از شما كفر مى ورزند بهتر از اين امت ها كه به عذاب خدا هلاك شدند نيستند، تا آنان مشمول عذاب بشوند، و اينان نشوند.

و مـمـكـن است خطاب در جمله (اكفاركم ) به عموم مسلمانان و كفار نباشد، بلكه تنها به كفار باشد، به اين عنايت كه كفار، قوم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بودند، و مـعـلوم اسـت كـه كفار در ميان كفار بودند، چون خود آنان بوده اند، و از اين جهت فرموده : كفار شما.

و ظـاهـرا جـمـله (ام لكـم بـراءة فـى الزبـر) نـيـز ايـن است كه : خطاب در آن به عموم مـسلمانان و كفار باشد، و كلمه (زبر) جمع زبور است، و زبور به معناى كتاب است. ولى بـعـضـى هـا گـفـتـه انـد: مـراد از زبـر كـتابهاى آسمانى است، كه بر انبيا (عليهم السلم) نازل شد.

و معناى آيه اين است كه : نه، آنطور نمى پرسيم، بلكه مى پرسيم آيا در كتب آسمانى از ناحيه خدا سندى نوشته شده كه شما ايمن از عذاب و باز خواست هستيد هر چند كه كافر باشيد و هر جرمى را مرتكب شويد؟!

ام يقولن نحن جميع منتصر

كـلمـه (جـمـيـع ) به معناى مجموع است، و مراد از آن يكى شدن مجتمع آنان از حيث اراده و عمل است، و كلمه (انتصار) به معناى انتقام، و يا به معناى يارى كردن يكديگر است، هـمـچـنان كه در قرآن آنجا كه گفتگوى مردم در قيامت راحكايت مى كند فرموده : (ما لكم لا تناصرون ).

و معناى آيه اين است كه : نه، بلكه مى پرسيم آيا كفار مى گويند ما مردمى هستيم مجتمع و مـتـحـد كـه از هر كسى كه بخواهد به ما صدمه اى وارد آورد انتقام مى گيريم ؟ و يا اين است كه ما يكديگر را يارى مى كنيم و شكست نمى خوريم ؟

سيهزم الجمع و يولون الدبر

الف و لام در كـلمـه (الجمع ) الف و لام عهد ذكرى است، مى فهماند گفتار درباره همان جمعى است كه قبلا ذكر شده بود، و الف و لام در كلمه (الدبر) الف و لام جنس است،

و معناى (تولى دبر) پشت به جنگ كردن و عقبگرد كردن است، و معناى آيه اين است كه : هـمـيـن جـمـعـيـتـى كـه به آن مى بالند به زودى شكست خورده و عقبگرد مى كنند و پا به فرار مى گذارند.

و در اين آيه از شكست كفار و تفرق جمعيت آنان پيشگويى مى كند، و دلالت دارد بر اين كه ايـن شـكـسـت و مـغلوبيت ايشان در جنگى واقع خواهد شد كه خو دشان به راه مى اندازند، و هـمـيـن طـور هـم شـد، يـعـنـى جـنـگ بـدر پـيـش آمـده و كفار شكست خوردند، و اين خود يكى از پيشگوييهاى قرآن كريم است.

بل الساعه موعدهم و الساعة ادهى و امر

كـلمـه (ادهـى ) اسم تفضيل از دهاء است، و (دهاء) عبارت است از بلاى عظيم و سختى كـه راهـى براى نجات از آن نباشد، پس ‍ (ادهى ) به معناى بلايى عظيم تر، و همچنين كلمه (امر) اسم تفضيل از مرارت (تلخى ) است، كه ضد حلاوت (شيرينى ) است، و در آيـه شـريفه از تهديد به شكست و عذاب دنيوى اعراض شده، تهديدشان مى كند به اين كه به زودى در قيامت بلايى عظيم تر و تلخ ‌تر از شكست به سرشان خواهد آمد، و قبلا هم در آغاز خبرهاى تهديد آميز مسأله قيامت ذكر شده بود، و گفتار در اين جمله ترقى او را مى رساند.

و مـعـنـاى آيه اين است كه : تمامى عقوبت آنان در شكست و عذاب دنيوى خلاصه نمى شود، بـلكـه عـقـوبتى كه در قيامت دارند و قبلا هم بدان اشاره كرده بوديم كه موعد ايشان است عظيم تر از هر داهيه و عذاب، و تلختر از هر تلخى ديگر است.

ان المجرمين فى ضلال و سعر

كلمه (سعر) جمع سعير است، و (سعير) به معناى آتش شعله ور است، و در اين آيه مـطـلب آيـه قـبـل تـعـليـل شـده، و در نتيجه معناى مجموع دو آيه چنين مى شود: علت اين كه گـفـتـيـم قـيـامـت بـلايـى عـظيم تر و تلخ ‌تراين كه ايشان مجرمند، و مجرمين از نظر موطن سعادت يعنى بهشت در ضلالتند، و در عوض در آتشى شعله ور قرار دارند.

يوم يسحبون فى النار على وجوههم ذوقوا مس سقر

كلمه (سحب ) كه مصدر فعل مـجـهـول (يـسـحـبون ) است به معناى اين است انسانى را با صورت روى زمين بكشند، و كـلمـه (يـوم ) ظـرفـى بـراى جـمـله (فى ضلال وسعر)، و كلمه (سقر) يكى از اسـامـى است، و (مس كردن سقر) به اين است كه : سقر با حرارت و عذابش به ايشان برسد.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كه : اين كه گفتيم مجرمين از نظر رسيدن به منزلگاه سعادت در ضلالتند و در عـوض راه آتـش را در پـيـش دارنـد، ايـن جـريـان در روزى صـورت مـى گـيرد كه با صـورت در آتـش كشيده مى شوند، و آن وقت به ايشان گفته مى شود: بچشيد آنچه را كه جهنم با حرارت و عذابش به شما مى دهد.

انا كل شى ء خلقناه بقدر

كـلمـه (كـل شـى ء) - بـا فـتـحـه لام - مـنـصـوب بـه فـعـل مـقـدر اسـت، فـعـلى كـه جمله (خلقناه ) بر آن دلالت مى كند، و تقدير كلام (انا خـلقنا كل شى ء خلقناه ) است، و جمله (بقدر) متعلق است به جمله (خلقناه )، و باء آن مصاحبت را مى رساند.

و مـعـناى آيه اين است كه : ما هر چيزى را با مصاحبت قدر (توام با اندازه گيرى ) خلق كرديم.

وجه اينكـه در تـعـليـل مـعـذب سـاخـتـن مـجـرمـين فرمود: ما هر چيز را به (قدر) آفريديم

و قـدر هـر چـيـز عبارت است از مقدار و حد و هندسه اى كه از آن تجاوز نمى كند، نه از جهت زيـادى و نـه از جـهـت كمى، و نه از هيچ جهت ديگر، خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: (و ان مـن شـى ء الا عـنـدنـا خـزائنـه و مـا نـنـزله الا بقدر) معلوم پس براى هر چيزى در خلقتش حدى است محدود، كه از آن تجاوز نمى كند، و در هستيش صراطى است كشيده شده كه از آن تخطى نمى كند، و تنها در آن راه سلوك مى نمايد.

و آيـه مـورد بـحـث در مـقـام تـعـليـل عـذاب مـجـرمـيـن در قـيـامـت اسـت كـه دو آيـه قـبـل از آن سـخـن مـى گفت، گويا شخصى پرسيده : چرا كيفر مجرمين ضلالت و سعير در قـيـامـت و چـشـيـدن مس سقر، شد؟ در پاسخ فرموده : براى اين ما هر چيزى را به قدر خلق كـرده ايـم، و حـاصـلش ايـن اسـت كه : براى هر چيزى قدرى است، و يكى از قدرها كه در انـسـان مـعين شده اين است كه خداى سبحان او را نوعى كثير الافراد خلق كرده، طورى خلق كرده كه با ازدواج و تناسل، افرادش زياد شود، و نيز مجبور باشد در زندگى دنيائيش اجتماعى زندگى كند، و از زندگى دنياى ناپايدارش براى آخرت پايدارش زاد و توشه جـمـع كـنـد، و نـيـز يـكـى ديـگـر از قـدرها اين است كه در هر عصرى رسولى سوى ايشان بـفـرسـتـد، و بـه سـوى سـعـادت دنـيـا و آخـرت دعـوتـشـان كـنـد، هـر كـس دعـوت آن رسـول را بـپـذيـرد رسـتـگـار گـردد و سـعـادتـمـنـد شـود، و داخـل بـهـشت و در جوار پروردگارش قرار گيرد، و هر كس آن را رد كند و مرتكب جرم شود در ضلالت و آتش قرار گيرد و ايـن اشتباه است كه بعضى پنداشته اند كه : به اين نحو جواب دادن مصادره به مطلوب (و عـيـن ادعـا را دليـل قـرار دادن ) اسـت، كـه در قـواعـد اسـتـدلال مـمـنـوع اسـت، بـيـان ايـن مـصـادره چـنـيـن اسـت كـه سـوال از ايـن كـه چـرا خـداوند ايشان را خاطر جرائمشان با آتش كيفر مى دهد؟ كه در حقيقت سـوال از عـلت چـنـيـن تـقـديـر اسـت، در مـعـنـا ايـن اسـت كـه سـوال شده باشد: چرا خداوند مجازات با آتش را براى مجرمين تقدير كرد؟ و معناى جواب عين همين سوال است، چون مى فرمايد: خدا آتش را براى مجازات مجرمين مقدر كرده.

و يـا مـعـنـاى سـوال ايـن اسـت كـه : چـرا خـدا مـجـرمـيـن را داخـل آتـش مـى كـنـد؟ و مـعـنـاى جـواب ايـن اسـت كـه : بـراى ايـن كـه خـدا آنـان را داخـل آتـش مـى كـنـد، و ايـن هـمـان مـصـادره و عـيـن مـدعـا را دليل و عين سوال را جواب قرار دادن است.

اعمال ما تابع قواعد كلى و ضوابط عمـومـى مـنـتـزع از خـارج اسـت ولى اعمال خداوند علتى جز مشيت او ندارد

و بيان خطا بودن اين پندار اين است كه : بين كارهاى ما و كارهاى خداى تعالى فرق هست، مـا در كـارهـاى خـود تـابـع اصـول و قوانين كليه اى هستيم كه از عالم خارج و وجود عينى مـوجـودات انـتـزاع شـده، و ايـن قـوانـيـن حـاكـم بـر مـا هـسـتـنـد، و اراده و افـعـال مـا را محكوم خود دارند، اما وقتى به علّت گرسنگى، غذا و به علّت تشنگى، آب مـى خـوريـم، مـنـظـورمـان از خـوردن سـير شدن، و از نوشيدن سيراب شدن است چون اين قـانـون كـلى را از خـارج گـرفـتـه ايم، غذا خوردن انسان را سير مى كند، و آب نوشيدن سـيـرابـى در پـى دارد، و وقـتـى هـم بـپرسيم چرا مى خورى جواب همين خواهد بود كه مى خواهم سير شوم.

و كوتاه سخن اين كه : افعال ما تابع قواعدى كلى و ضوابطى عمومى است، كه از وجود خـارجـى انـتـزاع مـى شـود، و امـا افـعـال خـداى تـعـالى ايـنـطـور نـيـسـت، بـلكـه فـعـل او عـيـن وجـود عـيـنـى خـارجـى اسـت، و اصـول و ضـوابـط كـلى عـقـلى از فعل او گرفته مى شود، و بعد از فعل او است.

و خـلاصـه بـعـد از آنـكـه خـدا عـالمـى آفـريـد، و نظامى در آن جارى ساخت، ما از آن نظام قـوانـيـنـى كـلى اتـخـاذ مـى كـنـيـم، پـس قـوانـيـن مـا بـعـد از فـعـل خـدا و مـحـكـوم بـه حـكـم خـدا اسـت، نـه ايـن كـه آن ضـوابـط و قـوانـيـن حـاكـم بـر فـعـل خـدا، و جـلوتـر از آن بـاشـد، و بـه هـمـيـن جـهـت اسـت كـه فـرمـوده : (لا يـسـئل عـمـا يـفـعـل وهـم يـسـئلون ) و نـيـز فـرمـوده : (ان اللّه يفعل ما يشاء) و نيز فرموده : (الحق من ربك ).

بـنـابـرايـن ديگر نبايد در فعل خدا چون و چرا كرد، به اين معنا كه خارجى آن را پرسش كـرد، چـون غـيـر از خود خدا علّت ديگرى براى كار او نيست، تا آن علت، وى را در كارش مـسـاعـدت كـنـد، و نـه بـه اين معنا كه از اصلى كلى و عقلى جستجو كرده پرسيد: مصحح و مـجـوز فـعـل خـدا چـيـسـت ؟ چـون گـفـتـيـم : اصـول عـقـلى مـنـتـزع از فعل او است نه جلوتر از فعل او.

سـه گـونـه تـعـليـل افعال خدا در آيات قرآن

بـله، در كـلام خـود خـداى سـبـحـان فـعـل خـدا بـه يـكـى از سـه وجـه تعليل شده :

اول : به غايت و نتيجه اى كه از فعل او عايد خلق مى شود، و فوايدى كه خلق از آن بهره مـنـد مـى گـردد، نـه خـود او، ليـكـن ايـن قـسـم تـعـليـل در حـقـيـقـت تـعـليـل اصـل فـعـل اسـت، نـه تـعـليـل فـعـل خـدا، خـلاصـه عـلّت فـعـل را بـيان مى كند، نه علت اين كه چرا خدا چنين كرد، بلكه مى خواهد بيان كند كه اين فـعـل هـم يـكـى از حـلقـه هـاى زنـجـيـر عـلل و مـعـلول اسـت، و حـلقـه دوم ايـن فـعـل فـلان خاصيت است، همچنان كه فرموده : (و لتجدن اقربهم موده للذين امنوا الذين قـالوا انـا نـصـارى ذلك بـان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لا يستكبرون ) و نيز فرموده : (و ضربت عليهم الذله و المسكنه... ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون ).

دوم : بـه يـكـى از اسـمـا و صـفـات خـدا كـه مـنـاسـب بـا آن فـعـل اسـت تـعـليـل كـرده، مـانـنـد تـعـليـل هـاى بـسـيـار كـه در كـلامـش بـه مـثـل (ان اللّه غـفـور رحـيـم و هـو العـزيـز الحـكـيـم ) و(هـو اللطـيـف الخـبـيـر) و امثال اين اسماء به كار برده و تعليل فعل خدا به اسماء در قرآن كريم شايع است، كه اگـر در مـوارد آنـهـا خـوب دقـت كـنـى خـواهـى ديـد كـه در حـقـيـقـت صـفـت جـزئى در فـعـل، فـعـل جـزئى را بـه صـفـت عـمـومـى فـعـل خـدا تـعـليـل مـى كـنـد، و اسـمـى از اسـمـاى خـداى تـعـالى وجـه خـاص در فـعل جزئى را به وجه عام در آن تعليل مى نمايد، و اين جريان در آيه (و كاين من دابه لا تـحـمـل رزقها اللّه يرزقها و اياكم و هو السميع العليم ) روشنى به چشم مى خورد، چـون بـر آوردن حـاجـت جنبندگان و به غذا و رزق را كه به زبان حاجت در خواست مى كنند تـعـليـل مى كند اين كه خدا شنواى دانا است، يعنى او هر چيزى را خلق كرده در خواست هاى هـمـه مخلوقات براى او شنيده شده و احوال آنها دانسته شده است، و اين شنوايى و دانايى دو صفت از صفات عمومى فعل خدا است.

و باز نظيرش آيه (فتلقى ادم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم ) است كـه مـى بـينيد توبه آدم را تعليل كرده به اين كه خدا به طور كلى تواب و رحيم است، يعنى صفت فعل او توبه و رحمت است.

سـوم : بـه فـعـل عـمـومـيـش، و بـرگـشـت ايـن قـسـم تـعـليـل هـا بـه همان وجه دوم است، مانند آيه مورد بحث كه ضلالت دنيايى مجرمينو آتش ‍ دوزخـشـان را تـعـليـل مـى كـنـد بـه يك مسأله عمومى، و آن اين است كه : به طور كلى هر چـيـزى را بـا انـدازه گـيـرى آفـريـده، مـى فـرمـايـد: (ان المـجـرمـيـن فـى ضـلال و سعر... انا كل شى ء خلقناه بقدر)، چون قدر كه در هر چيز عبارت ازاست محدود بـه حـدى بـاشـد كـه در مـسـيـر هـسـتـيـش از آن تـجـاوز نـكـنـد، فـعـل عـمـومـى خـداى تـعـالى اسـت، هـيـچ يـك از مـوجـودات خـالى از ايـن فـعـل و از ايـن نـظـام نـيـسـت، پـس تـعـليـل عـذاب بـه قـدر، تـعـليـل فـعـل خـاص خـداسـت بـه فـعـل عـام او، و در حـقـيـقت بيان كننده اين معنا است كه اين فـعـل خـاص مـن مـصـداقـى از مـصـاديـق فـعـل عـام ما، يعنى قدر است، آرى همان طور تمامى موجودات را با قدر خود آفريده، درباره انسان نيز چنين تقديرى كرده،اگر دعوت نبوت را رد كند روز قيامت معذب گشته داخل آتش شود.

و نيز مانند آيه شريفه (و ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا) كه ورود در جهنم را تـعـليـل مـى كـنـد به قضا، كه خود فعل عام خداى تعالى است ، و ورود در جهنم يكى از مصاديق آن است.

پـس روشـن شـد كـه آنـچـه در كـلام خـداى تـعـالى تـعـليـل ديـده مـى شـود تـعـليـل فـعـلى از افـعـال خـدا اسـت بـه فـعـل ديـگـر خـدا كـه عـمـومـى تـر از آن اسـت، تـعـليـل فـعـل خـاصـى اسـت بـه صـفتى عام، و خلاصه و به عبارتى ديگر علتى را كه مى آورد عـلّت در مـقـام اثـبات است، نه در مقام ثبوت، بنابر اين اشكالى كه كردند وارد نيست، و تـعـليـل تـقـدير آتش براى مجرمين به تقدير آتش براى مجرمين مصادره نيست، و به هيچ وجه از باب اتحاد مدعا و دليل نمى باشد.

بيان مراد از اينكه فرمود: امر ما يكى است چون چشم بر هم زدن

و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر

در مـجمع البيان مى گويد: كلمه (لمح ) به معناى نظر كردن فورى و به عجله است، كه آن را (خطف البصر) نيز مى گويند.

و مراد از كلمه (امر) همان معناى فرمودن است، كه مقابلش كلمه نهى است، چيزى كه هست همين فرمودن دو جور است : يكى تشريعى (مانند او امرى كه بزرگتران به كوچكتران مى كـنـنـد)، و يكى هم تكوينى، كه عبارت است از اراده وجود يافتن چيزى كه خداى تعالى در جـاى ديـگـر دربـاره اش فـرمـوده : (انـمـا امـره اذا اراد شـيـئا ان يقول له كن فيكون ) پس امر خدا عبارت است از كلمه (كن )، و شايد به همين اعتبار كه امر او كلمه كن است صفت آن را در آيه مورد بحث مونث آورده، فرموده : (واحدة ).

آنـچـه كـه سـياق كلام افاده مى كند كه امر خدا واحد است منظور اين است كه : امر او تكرار نـمـى خواهد به اين معنا كه وقتى تحقق و هستى چيزى را اراده كند هست شدن آن چيز احتياجى بـه ايـن كـه بـار ديـگـر و بار ديگر امر را تكرار كند ندارد، بلكه همينكه يك بار كلمه (كـن ) را القـاء كـنـد مـتعلق آن هست مى شود، آن هم به فوريت، مانند نگاه كردن بدون تـانـى و درنگ، و معلوم است وقتى به فوريت محقق مى شود ديگر احتياجى به تكرار امر نيست.

و اگـر مـحـقـق شـدن مـتـعـلق امر به فوريت را تشبيه به (لمح بصر) كرده براى اين نـبـوده كـه بـفـهماند زمان تاثير امر كوتاه، و نظير كوتاهى لمح بصر است، بلكه مى خـواهـد بفهماند تاثير امر اصلا احتياج به زمان هر چند كوتاه ندارد، آرى تشبيه به لمح بـصـر در كـلام كـنـايـه از همين بيزمانى است، پس امر خداى تعالى كه همان ايجاد و اراده وجـود است احتياجى نه به زمان دارد و نه مكان ، و نه به حركت، و چگونه ممكن است محتاج به اينگونه امور باشد با اين كه زمان و مكان و حركت همه به وسيله همان امر موجود شده اند.

و آيـه شريفه هر چند بر حسب مودايش فى نفسه حقيقتى عمومى در مسأله خلقت موجودات را افـاده نـمـوده، مـى فـهـمـانـد هـسـتـى مـوجـودات از آنـكـه فـعـل خـدا اسـت چـون لمـح بـصر فورى است، هر چند كه از حيث اين وجود موجودى زمانى و تـدريـجـى اسـت، و كـم كـم بـه وجـود مى آيد، الا اين كه بر حسب وقوع اين آيه در سياق تهديد كفار به عذاب روز قيامت، بايد گفت :

نـاظـر به آمدن قيامت است، مى خواهد بفرمايد: براى قيام قيامت يك امر او كافى است، به محض اين كه امر كند خلايق همه دوباره موجود مى شوند، و بعث و نشور محقق مى گردد، پس ايـن آيـه شـريـفـه مـتـمـم هـمـان حـجـتـى كـه بـا جـمـله (انـا كل شى ء خلقناه بقدر) اقامه كرده بود.

در نـتـيـجـه مـفـاد آيـه اولى اين مى شود كه : عذاب كفار به آتش بر وفق حكمت است، و از نظر اراده الهى به هيچ وجه تغيير پذير نيست، چون اين نيز يكى از مصاديق قدر است.

و مـفـاد آيـه مـورد بـحـث ايـن اسـت كه : تحقق قيامت كه كفار در آن معذب مى شوند، و يا به عـبـارتـى بـه كـرسـى نـشستن اراده الهى و تحقق متعلق اراده او در اين باره هيچ هزينه اى بـراى خـداى سـبحان ندارد، چون در اين جريان همين مقدار كافى است كه خدا يكبار امر كند، آرى امر او چون لمح به بصر است.

و لقد اهلكنا اشياعكم فهل من مدكر

كـلمـه (اشـيـاع ) جـمـع شيعه است، و مراد از آن - به طورى كه گفته اند - اشباه و امـثال در كفر و تكذيب انبياء از امت هاى گذشته است، و مراد ازآيه و دو آيه بعدش تأكيد حـجـت سـابـق اسـت، كـه بـر ايـن مـعـنـا اقـامـه كـرده بـود عـذاب خـدا بـه طـور قـطـع شامل ايشان مى شود.

و حـاصل معناى آيه اين است كه : آن انذارى كه شما را از عذاب دنيا و آخرت كرديم صرف خـبـرى نـبود كه به شما داده باشيم، و از اين باب نبود با شما حرفى زده باشيم، اين امـثـال و هـم مـسـلكـان شـما از امت گذشته اند كه اين انذار در آنان شروع شد، و ما هلاكشان كـرديـم، و به عذاب دنيائيشان مبتلا ساختيم، و به زودى عذاب آخرت را خواهند ديد، چون اعـمـالشـان همه نوشته شده و در نامه هاى محفوظ نزد ما ضبط گرديده، زودى بر طبق آن نوشته ها به حسابشان مى رسيم، و به آنچه كرده اند جزاشان مى دهيم.

و كل شى ء فعلوه فى الزبر و كل صغير و كبير مستطر

كلمه (زبر) به معناى نامه هاى اعمال است، و تفسير آن به لوح محفوظ بسيار سخيف و بـى مـهـنـا اسـت، و مـراد از (صـغـيـر) و (كـبـيـر) اعمال صغير و كبير است از سياق آيه همين است فاده مى شود.

اشاره به جايگاه متقين در روز قيامت

ان المتقين فى جنات و نهر

يعنى پرهيزكاران در بهشت هايى عظيم الشان و وصف ناپذير و نهرى چنين قرار دارند.

بعضى گفته اند: مراد از (نهر) جنس نهر است.

و بعضى ديگر گفته اند: نهر به معناى سعه و فراخى است.

فى مقعد صدق عند مليك مقتدر

كـلمـه (مقعد) به معناى مجلس است، و (مليك ) - به طورى كه گفته اند - صيغه مـبـالغـه از مـلك است، نه اين كه از ملك به كسره لام باشد، و كسره مذكور را اشباع كرده بـاشـنـد از اشـبـاع آن يـايـى پـديـد آمـده باشد، و كلمه (مقتدر) به معناى قادرى عظيم القدره است، كه همان خداى سبحان است.

و مـراد از كلمه (صدق ) راستى عمل و ايمان متقين، (و يا به عبارتى ديگر راستگويى مـتـقـيـن در عـمـل و در ادعـاى ايـمان است )، بنابر اين اضافه شدن كلمه (مقعد) بر كلمه (صـدق ) از ايـن بـابـت اسـت كـه مـيـان مـجـلس آنـان و صـدق عـمـل و ايـمانشان رابطه اى هست، ممكن هم هست مراد از صدق اين باشد كه مقام متقين و هر چه در آن مـقـام دارند صدقى است خالص و نياميخته با كذب، حضورى است نياميخته با غيبت، قـربـى اسـت كـه بعدى با آن نيست، نعمتى است كه نقمت با آن نيست، و سرورى است كه غـمـى با آن نمى باشد، و بقايى است كه فنايى با آن نيست. ممكن هم هست مراد از صدق، صـدق هـمـيـن خـبـر بـاشـد، چـون جـمـله در مـقـام بـشـارت دادن و وعـده جميل به متقين است، مى فرمايد: اين وعده ها كه داديم مجلسى است صدق و تخلف ناپذير.

و بـنـابـر ايـن در آيـه شـريـفه نوعى مقابله ميان مشخصات عاقبت متقين و مجرمين شده است، زيـرا مـجـرمين را به عذاب آخرت و ضلالت دنيامى كرد، و آنگاه چنين تقريرش نمود كه : ايـن عـذاب يـكى از مصاديق قدر است، و به همين جهت تخلف نمى پذيرد، و از سوى ديگر مـتـقـين را ثواب و حضور نزد پروردگارشان خداى مليك مقتدر وعده مى داد، و آنگاه اينطور تقريرش مى كرد كه : اين وعده و اين مجلس، مجلس صدقى است كه دروغ در آن نيست.

بحث روايتى

(رواياتى درباره قدر و اينكه قدريه - منكران قدر - مجوس اين امتند و...)

در كمال الدين به سند خود از على بن سالم از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه گفت :

از حـضـرتـش پـرسـيـدم : آيـا افـسـون مـى تـواند چيزى از قدر را دفع كند؟ فرمود: خود افسون نيز از قدر است.

و فـر مـود: قـدريـه، مـجـوس ايـن امـتـند، همان كسانى هستند كه خواستند خدا را به عدالت بستايند، او را از سلطنتش عزل كردند (و قدرتش را محدود ساختند)، درباره همينها بود كه آيـه (يـوم يـسـحـبـون فـى النـار عـلى وجـوهـهـم ذوقـوا مـس سـقـر انـا كل شى ء خلقناه بقدر) نازل گرديد.

مؤلف: منظور از (قدريه ) كسانى هستند كه منكر قدرند، و اين مسلك معتزله است، كه قائل به تفويضند (مى گويند خدا بعد از خلقت ديگر دخالتى در امور عالم ندارد)، و اين كـه فـرمـود: قـدريـه، مـجـوس ايـن امـتـنـد بـديـن جـهـت اسـت كـه قدريه مى گويند: خالق افـعـال اخـتـيـارى انـسـانـهـا خـود انـسـانـهـايـنـد، و خدا خالق چيزهاى ديگر است، در نتيجه قائل به دو اله شدند، همان طور كه مجوس قائل به دو اله بودند، يكى خالق خير و يكى هم خالق شر.

و اين كه فرمود: (خواستند خدا را به عدالت بستايند او را از سلطنتش خارج كردند)، از ايـن نـظـر بـود كـه قـدريـه بـراى فـرار از جبر كه منافات با عدالت دارد و به منظور اثـبـات عـدالت خدا سلطنت او را نسبت به اعمال اختيارى بندگان سلب كردند و گفتند: هيچ رابطه اى ميان افعال بندگان و خدا وجود ندارد.

و ايـن كـه فـرمـود: (آيـه مـذكـور دربـاره آنان نازل شده...) منظور اين بوده كه آيات مـذكـور نـسـبـت بـه ايـن قـوم هـم صـادق اسـت، نـه ايـن كـه آيـات دربـاره ايـشـان نازل شده باشد، و ايشان مورد نزول آنند، براى اين كه در تفسير آن توجه فرموديد كه گـفـتـيـم بـيـان آيه از نظر سياق بيانى است عمومى، البته در اين باره كه آيات مذكور دربـاره قـدريـه نـازل شـده بـه جز روايت بالا رواياتى ديگر نيز هست، كه از امام ابى جـعـفـر بـاقـر و امـام صـادق (عليه السلام) و نـيـز از طـرق اهـل سـنـت روايـاتـى در ايـن مـعـنـا از ابـن عـبـاس و ابـن عـمـر و مـحـمـد بـن كـعـب و ديـگـران نقل شده.

و در الدر المـنـثـور اسـت كـه احـمـد از حـذيـفـه بـن يـمـان روايـت كـرده كـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: براى هر امتى مجوسى و مجوس اين امت كسانى هستند كه مى گويند قدرى در كار نيست....

مؤلف: ايـن روايـت را صـاحب ثواب الاعمال به سند خود از امام صادق (عليه السلام) از آباى گرامى اش از على (عليه السلام) روايت كرده ولى عـبارت آن چنين است : براى هر امتى مجوسى است، و مجوس امت كسانيند كه مى گويند قدرى در كار نيست.

و نيز در همان كتاب است كه : ابن مردويه به سندى كه از ابن عباس روايتش كرده آمده كه گـفـت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: منظور از كلمه (نهر) فضا و وسعت است، نه نهر آب.

و نـيـز در هـمـان كـتاب آمده كه ابو نعيم از جابر روايت كرده كه گفت : روزى در وقتى كه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) در مـسـجـد مـديـنـه (نـشسته ) بود بعضى از اصحابش سخن از بهشت به ميان آوردند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: اى ابـا دجـانـه مـگـر مـتـوجه نشده اى كه هر كس ما را دوست بدارد و با محبت ما آزمايش شده بـاشد خداى تعالى او را با ما محشور خواهد كرد؟ آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: (فى مقعد صدق عند مليك مقتدر).

و در كـتـاب روح المـعـانى در ذيل جمله (فى مقعد صدق...) گفته : جعفر صادق (رضى اللّه عـنه ) در اين باره فرموده : معناى اين كه خداى تعالى در اين آيه مكان و مجلس را با كـلمـه (صـدق ) سـتـوده ايـن اسـت كـه : در آن مـجـلس بـه جـز اهل صدق كسى نخواهد نشست.

گفتارى پيرامون قدر

(و اينكه مقصود از آن هندسه و حد وجودى هر چيز است)

(قـدر) كـه عـبـارت اسـت از هـنـدسه و حد وجودى هر چيز، از كلماتى است ذكرش در كلام خـداى تـعـالى مـكـرر آمـده، و غـالبـا در آيـاتـى آمده كه سخن از خلقت دارد، از آن جمله آيه شريفه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) است كه ترجمه اش در خـلال هـمـيـن فـصـل گـذشـت، و از ظـاهـر آن بـر مـى آيـد كـه قدر، امرى است كه جز با انزال از خزائن موجود نزد خداى تعالى صورت نمى گيرد، و اما خود خزائن كه ناگزير از ابـداع خـداى تـعـالى اسـت مـحـكـوم بـه قـدر نـيـسـت، چـون گـفـتـيـم تـقـديـر مـلازم با انـزال (هـر چـيزى كه از خزانه غيب خدا نازل و در خور عالم ماده مى گردد بعد از تقدير و اندازه گيرى نازل مى شود)، و نازل شدن عبارت است از همان درخور گشتن براى عالم ماده و مشهود، به شهادت اينكه تعبير به انزال، همواره درباره موجودات طبيعى و مادى بكار مى رود، مثلا مى فرمايد: (و انزلنا الحديد) و يا مى فرمايد: (و انزل لكم من الانعام ثمانيه ازواج ).

مـويـد ايـن مـعـنـا روايـاتـى اسـت كـه كـلمـه قـدر را بـه طول و عرض و ساير حدود و خصوصيات طبيعى و جسمانى تفسير كرده، مانند روايتى كه صاحب محاسن از پدرش از يونس از ابى الحسن الرضا (عليه السلام) آورده، فرمود: هيچ حـادثـه اى رخ نمى دهد مگر آنچه خدا خواسته باشد و اراده كرده باشد، و تقدير نموده، قـضـايـش را رانـده بـاشـد. عـرضـه داشـتـم : پـس مـعـنـاى خـواسـت چـيست ؟ فرمود: ابتداى فعل است. عرضه داشتم : پس معناى (اراده كرد) چيست ؟ فرمود: پايدارى بر همان مشيت و ادامـه فـعـل اسـت. پـرسـيـدم : پـس مـعـنـاى (تـقـديـر كـرد) كدام است ؟ فرمود: يعنى طول و عرض آن را معين و اندازه گيرى كرد. پرسيدم : معناى قضا چيست ؟ فرمود: وقتى خدا قضايى براند آن را امضا كرده و اين آن مرحله اى است ديگر برگشت ندارد.

و اين معنا را از پدرش از ابن ابى عمير از محمد بن اسحاق از حضرت رضا (عليه السلام) در خبرى مفصل آورده، و در آن آمده كه فرمود: هيچ مى دانى قدر چيست ؟ عرضه داشت : نه، فـرمـود: قـدر بـه مـعـنـاى هـنـدسـه هـر چـيـز، يـعـنـى طول و عرض و بقاء (و فناء) آن است (تا آخر خبر).

و از ايـنـجـاسـت كـه مـعـلوم مـى شـود مـراد از جـمـله (كـل شـى ء) در آيـه (و خـلق كـل شـى ء فـقـدره تـقـديـرا و آيـه انـا كـل شـى ء خـلقـنـاه بـقـدر)، و آيـه (و كـل شـى ء عـنـده بـمـقـدار)، و آيـه (الذى اعـطـى كـل شى ء خلقه ثم هدى ) تنها موجودات عالم مشهود است، موجودات طبيعى كه تحت خلقت و تـركـيـب قـرار مـى گـيـرنـد، (و امـا مـوجـودات بـسـيـطـه كه از ابعاضى مركب نشده اند مشمول اين گونه آيات نيستند).

مـمـكـن هـم هـست بگوييم : تقدير دو مرحله دارد، يك مرحله از آن تمامى موجودات عالم طبيعت و مـاوراى طـبـيـعـت و خلاصه ما سوى اللّه را شامل مى شود، و اين تقدير در اين مرحله عبارت اسـت از تـحـديـد اصـل وجـود حـد امـكـان و حـاجـت، و مـعـلوم اسـت كـه ايـن تـقـديـر شـامـل تمامى ممكنات مى شود، و تنها موجودى كه حد امكان و حاجت ندارد خداى سبحان است، كـه واجـب الوجـود و غـنـى بـالذات است، و هستيش از چهار چوب حد بيرون است، همچنان كه خودش فرمود: (و كان اللّه بكل شى ء محيطا).

يك مرحله ديگر تقدير مخصوص به عالم مشهود ما است، كه تقدير درمرحله عبارت است از تـحـديـد وجـود اشـياى موجود در آن، هم از حيث وجودش و هم از حيث آثار وجودش و هم از حيث خـصـوصـيـات هـسـتـيـش، بـدان جـهـت كه هستى و آثار هستيش با امور خاصه از ذاتش يعنى عـلل و شـرايـط ارتـبـاط دارد، و بـه خـاطـر اخـتـلاف هـمـيـن عـلل و شـرايـط هستى و احوال او نيز مختلف مى شود، پس هر موجود كه در اين عالم فرض كـنـيـم و در نـظـر بـگـيـريـم بـه وسـيـله قـالب هـايـى از داخـل و خـارج قـالب گـيـرى و تـحـديـد شـده، عـرض، طـول، شـكـل، قـيـافـه و سـايـر احـوال و افـعـالش مـطـابـق و مـنـاسـب آن علل و شرايط و آن قالب هاى خارجى مى باشد.

قدر غير قضائى است كه قطعى و غير قابل برگشت مى باشد

پـس تـقـدير الهى موجودات عالم ما را كه عالم مشهود است به سوى آنچه در مسير وجودش بـرايـش تـقدير و قالب گيرى كرده هدايت مى كند، همچنان فرمود: (الذى خلق فسوى و الذى قـدر فـهدى ) يعنى آنچه را خلق كرده به سوى آنچه كه برايش مقدر نموده هدايت فـرمـود، و سـپـس هـمـيـن تـقـديـر و هـدايـت را بـا امـضـاى قـضـا تـمـام و تـكـمـيـل كـرد، و در مـعـنـاى همين تقدير و هدايت آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: (من نـطـفـه خـلقـه فـقـدره ثـم السـبـيـل يـسـره كـه بـا جـمـله ثـم السـبـيـل يـسـره ) اشـاره مـى كـنـد بـه ايـن كـه تـقـديـر مـنـافـاتـى بـا اخـتيارى بودن افعال اختيارى ندارد.

و ايـن نـوع از قـدر فـى نـفسه غير قضايى است كه عبارت است : حكم قطعى خداى تعالى به وجود يافتن چيزى، همان حكمى كه در آيه (و اللّه يحكم لا معقب لحكمه ) آن را خاطر نشان مى سازد، چـون بـسـيـار مـى شـود كـه خـدا چـيـزى را تـقـديـر مـى كـنـد ولى دنـبـال تـقـديـر قـضـايـش را نـمـى رانـد، مـانـنـد قـدرى كـه بـعـضـى از عـلل و شـرايـط خـارج آن را اقـتـضـا داشـتـه، ولى بـه خـاطـر مـزاحـمـت مـانعى، آن اقتضا بـاطـل مـى شـود، و يـا سببى ديگر و يا اقتضايى ديگر جاى سبب قبلى را مى گيرد، چون خـود خـداى تعالى فرموده : (يمحوا الله ما يشاء و يثبت ) و نيز فرموده : (ما ننسخ من ايـه او نـنسها نات بخير منها او مثلها)، و چه بسا چيزى مقدر بشود و قضاى آن نيز رانده شـده بـاشـد، مـثـل ايـن كـه از جـمـيـع جـهـات يـعـنـى هـم از جـهـت وجـود علل و شرايط، و هم از جهت نبودن موانع تقدير شده باشد كه در اين صورت آن چيز محقق مى شود.

و بـه هـمـيـن نـكـتـه اشـاره مـى كـند اين جمله كه در روايت محاسن آمده بود فرمود: (و چون قـضـايـى بـرانـد آن را امـضـا مى كند، و چنين قضايى برگشت ندارد)، و نزديك به اين عبارت عبارتى است كه در عده اى از اخبار قضا و قدر آمده كه قدر ممكن است تخلف كند، اما براى قضا برگشتى نيست.

و از عـلى (عليه السلام) به طرق مختلف و از آن جمله در كتاب توحيد سند صدوق از ابن نـبـاتـه روايـت آمـده كـه : روزى امـيـرالمؤمنين از كنار ديوارى مشرف به خرابى به كنار ديـوارى ديـگـر رفـت، شـخـصـى از آن جناب پرسيد: يا اميرالمؤمنين آيا از قضاى خدا مى گريزى ؟ فرمود: آرى از قضاى خدا سوى قدر خداى تعالى مى گريزم.

و بـحـث عـقـلى نـيـز مـسـائلى را كـه گـفـتـيـم تأييد مـى كـنـد، بـراى ايـن كـه امـورى عـلل مـركـب دارند يعنى فاعل و ماده و شرايط و معدات و موانع دارند، قطعا براى هر يك از ايـنـهـاتـاثـيـرى در آن امـر هـست، تاثيرى هم سنخ خودش، تاثير شرط هم سنخ خودش، تـاثـيـر فـاعل همين طور، و تاثير ماده همين طور، پس مجموع اين تاثيرها در حقيقت قالب و چارچوبى است كه امور در آنها قالب گيرى مى شود،

در روزى كـه بـه سوى آتش با رخساره ها كشيده مى شوند، و هر امرى و هر موجودى هيئت و خـصـوصـيـات قـالب خـود را دارد، و ايـن همان قدر است، و اما علّت تامه كه عبارت است از وجـود تمامى آنها، يعنى وجود و اجتماع فاعل و ماده و شرط و معد و نبودن مانع، وقتى محقق شد آن وقت معلول خود ضرورت وجود مى دهد، و اين همان قضايى است كه برگشت ندارد، و مـا در تـفـسير آيات اول سوره اسراء گفتارى درباره قضاء داشتيم، كه مطالعه آن براى بهتر فهميدن بحث اينجا خالى از فايده نيست، پس بدانجا نيز مراجعه كنيد.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -