انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 11 - 20 زمر

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 11 تا 20 سوره زمر

 قـل انـى امـرت ان اعـبـد اللّه مـخـلصـا له الديـن (11)

 و امـرت لان اكـون اول المـسـلمـيـن (12)

 قـل انـى اخـاف ان عـصـيـت ربـى عـذاب يـوم عـظـيـم (13)

 قـل اللّه اعـبـد مـخـلصـا له ديـنـى (14)

 فـاعـبـدوا مـا شـئتـم مـن دونـه قـل ان الخـاسرين الّذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيامة الا ذلك هو الخسران المبين (15)

 لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل ذلك يخوف اللّه به عباده يعباد فاتقون (16)

 و الّذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى اللّه لهم البشرى فبشر عباد (17)

 الّذين يـسـتـمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الّذين هدئهم اللّه و اولئك هم اولوا الالباب (18)

 افمن حق عليه كلمة العذاب افانت تنقذ من فى النار (19)

 لكن الّذين اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف مبنية تجرى من تحتها الانهار وعد اللّه لا يخلف اللّه الميعاد (20)

ترجمه آيات

بگو من مأمور شده ام كه خدا را بپرستم و دين را خالص براى او بدانم (11).

و نيز مأمورم كه اولين مسلمان باشم (12).

بگو من مى ترسم در صورت نافرمانى ام از امر خدا دچار عذاب روزى عظيم گردم (13).

بگو من تنها خدا را مى پرستم و دين خود را براى او خالص مى سازم (14).

شـمـا هـر چه مى خواهيد به جاى خدا بپرستيد بگو براستى زيانكاران واقعى آنهايند كه نـفـس خـود و خويشان خود را در روز قيامت باخته باشند، آگاه باشيد كه براستى خسران مبين همين است (15).

كـه از بـالاى سـر طبقاتى از آتش و در زير پا طبقاتى از آتش دارند اين است كه خداوند بندگان خود را با آن مى ترساند كه اى بندگان من از قهر من بپرهيزيد (16).

و كسانى كه اجتناب دارند از طاغوت از اينكه او را بپرستند و به سوى خدا باز ميگردند ايشان (نزد خدا) بشارت دارند. پس بندگان مرا بشارت ده (17).

هـمـانـهـايـى را كـه بـه هر سخنى گوش مى دهند پس بهترين آن را پيروى مى كنند، آنان هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنان هستند صاحبان خرد (18).

آيا كسى كه عذاب برايش حتمى شده آيا تو مى خواهى كسى را كه داخل آتش است نجات دهى ؟ (19).

ليـكـن كـسـانـى كـه از پـروردگـارشان مى ترسند غرفه هايى دارند كه مافوق آن نيز غرفه هايى است بنا شده كه از دامنه و چشم اندازش نهرها جارى است اين وعده خداست و خدا خلف وعده نمى كند (20).

بيان آيات

در ايـن آيـات بـه نـوعـى بـه آغـاز كـلام بـرگـشـت شـده، رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را دستور مى دهد به مردم ابلاغ كند كه اگر ايـشـان را بـه تـوحـيـد و اخـلاص ديـن براى خدا مى خواند، بدان جهت است كه او مأمور از طرف خداست، و نيز مأمور شده است كه خود او هم مانند سايرين به اين دعوت پاسخ مثبت دهـد، چـيـزى كـه هست اين فرق را با سايرين دارد كه او بايد اولين كس باشد به اسلام آوردن و تسليم در برابر آنچه به سويش دعوت مى كند، و خلاصه به چيزى دعوت كند كـه خـودش قـبـل از دعـوت ديـگـران بـه آن ايـمـان داشـتـه بـاشـد حال چه اينكه مردم دعوتش را بپذيرند و يا آن را رد كنند.

پـس ديـگـر مـردم چـشـم ايـن طـمـع را نـبـايـد داشـته باشند كه آن جناب بر خلاف دعوتش عـمـل كند و سيره اش مخالف دعوتش باشد، براى اينكه آن جناب دعوت پروردگار خود را قـبـلا پـذيـرفـتـه و اجـابـت كـرده، و او در ديـن خود استوار و ثابت قدم و از عصيان خداى تـعـالى تـرسـان اسـت، بـا چـنـيـن حـالى مـردم را دعوت مى كند، كفار را انذار و مؤمنين را بـشارت مى دهد. آنان را به عذابى كه خدا برايشان آماده كرده، و اينان را به نعيمى كه خدا برايشان تهيه كرده

بيــان جـمـله (امـرت لان اكون اول المسلمين) و اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيز پيشاپيش ديگران مكلف و مأمور به اسلام و عبادت مخلصانه است

قـل انـى امـرت ان اعـبـد اللّه مـخـلصـا له الديـن... اول المسلمين

ايـن آيـه بـه نـحـوى بـه اول سـوره بـرگـشـت كرده، كه مى فرمود: (انا انزلنا اليك الكـتاب بالحق فاعبد اللّه مخلصا له الدين ) و منظور از آن اين است كه كفار را به كلى از اينكه آن جناب انعطافى بخرج دهد ماءيوس كند تا ديگر طمعى به او نكنند و سخنى از تـرك دعـوت و سـازگـارى بـا شـرك ورزيـدن او بـه مـيـان نـيـاورنـد، و ايـن مـعـنـا در اول سوره (ص ) و نيز در آياتى ديگر خاطرنشان شده است.

پـس گـويا در آيه مورد بحث مى خواهد بفرمايد: به ايشان بگو آنچه من بر شما تلاوت كردم كه بايد خدا را بپرستم و دين خدا را خالص ‍ كنم، هر چند خطاب در آن متوجه من است، و ليـكـن بـايـد مـتوجه باشيد كه اين صرف دعوت نيست كه من فقط شنونده اى باشم و مأمور بـاشـم كـه خـطـاب خدا را به شما برسانم، و خودم هيچ وظيفه اى ديگر نداشته بـاشـم، بلكه من نيز مانند يك يك شما مأمورم او را عبادت نموده، دين را براى او خالص سـازم. بـاز تـكـليـف مـن بـه هـمـيـن جـا خـاتـمـه نـمـى يـابـد، بـلكـه مأمورم كـه قـبـل از هـمـه شـمـا در بـرابـر آنـچـه بـر مـن نـازل شـده تـسـليـم باشم، و به همين جهت قبل از همه شما من تسليم شده ام، و اينك بعد از تسليم شدن خودم به شما ابلاغ مى كنم. آرى من از پروردگارم مى ترسم و او را به اخلاص مى پرستم، و به او ايمان آورده ام، چه اينكه شما ايمان بياوريد و يا نياوريد. پس ديگر طمعى به من نداشته باشيد.

پس اينكه فرمود: (قل انى امرت ان اعبد اللّه مخلصا له الدين ) اشاره است به اينكه آن جناب در اطاعت دستور خدا به اخلاص در دين و داشتن دين خالص مانند ساير مردم است.

و جـمـله (و امـرت لان اكـون اول المـسـلمـيـن ) اشـاره اسـت بـه ايـنكه در امرى كه متوجه من شده زيادتى است بر امرى كه مـتـوجـه هـمـه شـده اسـت، و آن زيـادتـى عـبـارت از ايـن اسـت كـه خـطـاب، قـبـل از شـمـا مـتـوجـه مـن شـده، و غـرض از تـوجـه آن بـه مـن قبل از شما اين است كه من اولين كسى باشم كه تسليم اين امر شده ام و به آن ايمان آورده ام.

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: لام در جـمـله (لان اكـون ) لام تعليل است، و چنين معنا مى دهد: من به اين علت مأمور شده ام كه اولين مسلم هستم، بعضى ديـگـر گـفـتـه انـد: (لام ) زايـد اسـت، هـمـچـنـان كـه مـى بـيـنـيـم در آيـه (قل انى امرت ان اكون اول من سلم) حرف لام نيامده.

ولى بـرگـشـت هـر دو وجـه بـه يـك مـعنا است، براى اينكه اولين مسلمان بودن آن جناب، عـنوانى به اسلام او مى دهد، و همين عنوان هم مى تواند غايت امر به اسلام آوردن باشد، و هـم مـى تـوانـد مـتـعـلق امـر بـاشـد، و بـه آن امـر بـفـرمـايـد، مـثل اينكه هم صحيح است بگوييم (او را بزن براى اينكه ادب بشود) و هم صحيح است بـگـويـيـم (او را بـا زدن ادب كـن ). (كـه در ايـن مـثـال تاديب كه عنوان فعل است، در اولى غايت و علت واقع شده، و در دومى خود آن متعلق امر واقع شده است ).

در كشاف مى گويد در معناى اين آيه شريفه چند وجه است:

يكى اينكه (من اولين كسى باشم كه در عصر خودم و از بين قومم اسلام آورده باشم ) چـون آن جـنـاب اوليـن كـسـى بود كه با دين پدران خود مخالفت كرده، و نيز اولين كسى بوده كه بتها را رها كرده و نابود نموده است.

دوم اينكه (من اولين كسى از بين دعوت شدگان باشم كه اسلام آورده ).

سوم اينكه (من اولين كسى باشم كه خودش را به همان چيزى كه ديگران را دعوت كرده، دعـوت كـرده بـاشـد، تا هم در قولم و هم در فعلم مقتداى قومم باشم، و چون پادشاهان نـبـاشـم كـه مـردم را بـه چـيـزى دعـوت مـى كـنـنـد كـه خـود عـمـل نـمـى كـنند. و اين كه رفتارم، به گونه اى باشد كه با اوليت در اسلام سازگار باشد تا مردم را به سبب عمل كه همان اوليت است رهنمون شود.

و ليكن خواننده عزيز متوجه است كه از وجوه مزبور آنكه با سياق آيات سازگارتر است هـمـان وجـه سـوم اسـت، و آن هـمـان وجـهى است كه ما قبلا گفتيم و البته ساير وجوه هم از لوازم آن وجه است.

 

قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم

مراد از نافرمانى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) نسبت به پروردگارش ، به شهادت سياق اين است كه: با امر او به اين كه دين را براى خداى اخلاص نمايد مخالفت ورزد. و مـراد از (يـوم عـظـيـم ) روز قيامت است. و اين آيه در حقيقت به منزله زمينه چينى براى آيه بعدى است.

 

قل اللّه اعبد مخلصا له دينى فاعبدوا ما شئتم من دونه

اين آيه تصريح دارد به اينكه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) امر پروردگار خود را اطاعت و امتثال كرده، بر خلاف آيه قبلى كه همين معنا را به طور كنايه مى رساند.

در ايـن آيـه بـكـلى كـفـار را مـايـوس كـرده، و بـراى هـمـيشه از اينكه آن جناب در برابر خـواسـتـه هـايـشـان (كـه همان مخالفت با اوامر الهى است ) روى خوش نشان دهد، نوميدشان ساخته است.

و اگـر كـلمـه (اللّه ) را كـه از نـظـر تـركـيـب بـنـدى كـلام، مفعول كلمه (اعبد) است، و بايد بعد از آن آمده باشد، جلوتر آورده، براى اين است كه انـحـصـار را افـاده كـند، و بفهماند كه من تنها خدا را مى پرستم. و جمله (مخلصا له ) ديـنـى مـعـنـاى حـصـر را تأكيد مـى كند. و جمله (فاعبدوا ما شئتم من دونه ) امرى است تهديدى كه مى فهماند به غير خدا هر چه را بپرستيد سودى به حالتان نخواهد داشت و بالاخره عذاب و وبال اعراضتان از پرستش خدا با اخلاص، گريبانتان را خواهد گرفت. و ايـن مـعـنـا كـه از مـفـهـوم جـمـله مـزبـور اسـتـفـاده مـى شـود، صـريـح در ذيل آيه است كه مى فرمايد: (قل ان الخاسرين...).

مقصود از خسران نفس و اهل، و اينكه چنين زيانى (خسران مبين) است

قل ان الخاسرين الّذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيامة...

كلمه (خسر) و (خسران ) هر دو به معناى از دست دادن سرمايه است، يا همه اش و يا بعضى از آن. البته كلمه (خسران ) رساتر از كلمه (خسر) است، و (خسران نفس ) بـه معناى آن است كه آدمى نفس خود را در معرض هلاكت و بدبختى قرار دهد، به طورى كـه اسـتـعـداد كـمـالش از بـيـن بـرود و سـعـادت بـه كـلى از او فـوت شـود. (خـسـارت اهل ) هم به همين معنا است.

در ايـن آيـه شـريـفـه تعريضى است به مشركين، كه در جمله (فاعبدوا ما شئتم ) مورد خـطاب واقع شده اند، گويا فرموده، شما هر چه را بپرستيد بالاخره سرمايه نفس را از دسـت داده ايـد، بـه خـاطـر ايـنـكـه آن را بـا به كفر كشاندن به هلاكت رسانديد، و همچنين اهل و خويشاوندان خود را هلاك كرديد، چون شما آنان را وادار به كفر و شرك كرديد، و اين كفر و شرك همان خسران حقيقى است.

(الا ذلك هـو الخـسـران المـبـيـن ) - آگـاه بـاشيد كه خسران حقيقى هم همين است، براى ايـنـكـه خـسـرانـهـاى مـربـوط بـه امـور دنـيـا هـر چـه بـاشـد چـه مـال و چـه جـاه، نـاپـايـدار اسـت، بـه خـلاف خسران روز قيامت كه پايانى ندارد، دائم و جاودان است ؛ چون نه زايل مى شود و نه منقطع.

عـلاوه بـر اين، مال و يا جاه وقتى با خسران از دست رفت، جبرانش ممكن است، چه بسا مى شـود كـه مـثـل آن و يـا بـهـتـر از آن جـايگزين آن گردد، به خلاف خسران نفس، كه ديگر جبران نمى پذيرد.

البـتـه ايـن در صـورتـى اسـت كه مراد از (اهل ) خويشاوندان و نزديكان دنيايى انسان باشد.

چون بعضى گفته اند: مراد از (آن همسران و خدمتكارانى است كه خدا براى انسان مؤمن و متقى در بهشت آماده كرده ) و اين معنا بهتر و با مقام آيه مناسب تر است، چون خويشاوندى و هـر رابـطـه اجـتـماعى دنيا در روز قيامت از هم گسيخته مى شود، همچنان كه خداى تعالى خـبـر داده كـه (فـلا انـسـاب بـيـنـهـم يـومئذ) و نيز فرموده: (يوم لا تملك نفس لنفس شيئا) و آياتى ديگر غير از اينها.

و نيز مؤيد معناى دوم اين آيه است كه مى فرمايد: (فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا و ينقلب الى اهله مسرورا).

 

لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل...

كـلمـه (ظـلل ) جـمـع (ظله ) است و - به طورى كه گفته اند - به معناى ساترى اسـت در بـالاى سـر. و مـراد از ايـنـكه ساترى از آتش ‍ در بالاى سر و ساترى ديگر در زيـر پـا دارنـد، ايـن اسـت كـه آتش از همه جهات به ايشان احاطه دارد. و بقيه الفاظ آيه روشن است.

 

و الّذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى اللّه لهم البشرى

راغـب گـفـتـه: كـلمـه (طـاغـوت ) عـبارت است از هر متجاوز و از هر معبودى به غير خداى تعالى. و اين كلمه هم در يك نفر استعمال مى شود، و هم در جمع و ظاهرا مراد از آن در آيه شريفه بتها و هر معبود طاغى ديگرى است كه به جاى خدا پرستيده شود.

در آيه شريفه به صرف اجتناب از پرستش طاغوت اكتفا نشده، بلكه بر آن و (انابوا الى اللّه ) اضـافـه كـرده اسـت و اين اشاره بدان است كه صرف نفى خدايان ديگر هيچ فايده اى ندارد، آنچه فايده مى دهد اين است كه انسان بين نفى آن آلهه و اثبات اله واحد، جمع كند. هم خدا را بپرستد و هم غير او را نپرستد. اين است عبادت با اخلاص دين.

(لهـم البـشـرى ) - ايـن جـمـله، جـمـلهـاى اسـت انـشـايـى، كـه در عـيـن حال خبر واقع شده براى (الّذين اجتنبوا...).

 

فبشر عباد الّذين يستمعون القول فيتبعون احسنه...

مـقـتـضـاى ظـاهـر عبارت اين بود كه بفرمايد: (لهم البشرى فبشرهم ) و حاجت نبود كه كلمه عباد آورده شود،

و ليـكـن به منظور از آوردن آن اين بوده كه با اضافه شدن به ضمير متكلم آورده شود، تـا احـتـرامـى از آنـان بـه عـمـل آمـده بـاشـد، و هـم دنـبـالش بـا جـمـله:

 

الّذيـن يـسـتـمعون القول...

توصيف شوند.

مـفـاد جـمـله (الذيـن يـسـتـمـعـون القـول فـيـتـبعون احسنه ) كه در وصف بندگان خود فرموده است

و مراد از (قول ) به شهادت اينكه دنبالش مسأله (اتّباع ) آمده، آن قولى است كه ارتـبـاط و مـسـاسـى بـا عـمـل داشـتـه بـاشـد، پـس ‍ بـهـتـريـن قـول آن قـولى اسـت كـه آدمـى را بـهـتـر به حق برساند، و براى انسان خيرخواهانه تر بـاشـد. و انـسـان فـطـرتـا ايـن طـور اسـت كـه حـسـن و جـمال را دوست مى دارد و به سويش مجذوب مى شود، و معلوم است كه هر چه آن حسن بيشتر بـاشـد ايـن جـذبـه شـديـدتـر اسـت. و اگـر زشت و زيبا، هر دو را ببيند، به سوى زيبا مـتـمـايل مى شود، و اگر زيبا و زيباتر را ببيند به سوى زيباتر مى گرايد. و اما اگر به سوى زيباتر نرود، و باز به همان زيبا سرگرم شود معلوم مى شود كه سرگرمى اش به زيبا به خاطر زيبايى آن نبوده، چون اگر براى زيبايى آن بود با بيشتر شدن زيـبـايـى، بـايـد بـيـشـتـر مـجـذوب شـود، و زيـبـا را رهـا كـرده بـه طـرف زيـبـاتـر متمايل شود.

پـس ايـنـكـه آيـه شـريـفـه بـنـدگـان خـدا را توصيف فرموده به اينكه (پيرو بهترين قـولنـد) مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه مـطبوع و مفطور بر طلب حقند و به فطرت خود رشد و رسـيـدن بـه واقـع را طـالبـنـد. پـس هـر جـا امـرشـان دائر شـود بـيـن حـق و بـاطـل، بـيـن رشـد و گـمـراهـى، البـتـه حـق و رشـد را مـتـابـعـت مـى كـنـنـد و بـاطل و گمراهى را رها مى نمايند. و هر جا امرشان داير شود بين (حق ) و (احق ) - حقتر - و رشد و رشد بيشتر، البته حقتر و رشد بيشتر را انتخاب مى كنند.

پـس حـق و رشـد، مـطلوب بندگان خداست، و به همين جهت هر چه بشنوند به آن گوش مى دهـنـد و ايـن طـور نـيـسـت كـه متابعت هواى نفس كنند و هر سخنى را به صرف شنيدن بدون تفكر و تدبر رد كنند.

پـس جـمـله (الّذيـن يـسـتـمعون القول فيتبعون احسنه ) مفادش اين است كه: بندگان خدا طالب حق و رشدند، به هر سخنى كه گوش ‍ دهند بدين اميد گوش مى دهند كه در آن حقى بيابند و مى ترسند كه در اثر گوش ندادن به آن، حق از ايشان فوت شود.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (گوش دادن به حرف و پيروى كردن از بهترين آن ) گوش دادن به قرآن و غير قرآن، و پيروى كردن از قرآن است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد استماع اوامر خداى تعالى و پيروى كردن بهترين آنها است، مـثـلا در مـسـاله قـصـاص، خـدا هـم اجـازه قصاص به ايشان داده، و هم عفو، و ايشان عفو را پـيروى مى كنند. و نيز هم اجازه داده صدقه را آشكارا دهند و هم پنهانى، و ايشان پنهانى صدقه مى دهند.

ولى ايـن دو قـولى كـه از مـفـسـريـن نـقـل كـرديـم بـدون دليل عموم آيه را تخصيص ميزند.

(اولئك الّذيـن هـديـهـم اللّه ) - اين جمله اشاره است به اينكه صفت پيروى از بهترين قـول، خـود هـدايـتى است الهى، و اين هدايت - كه گفتيم عبارت است از طلب حق و آمادگى تـام بـراى پـيروى از آن هر جا كه يافت شود - هدايتى است اجمالى كه تمامى هدايتهاى تفصيلى و رسيدن به هر يك از معارف الهى بدان منتهى مى شود.

(و اولئك هـم اولوا الالبـاب ) - يعنى اينهايند تنها كسانى كه صاحب عقلند. و از اين جـمـله اسـتفاده مى شود كه عقل عبارت است از نيرويى كه با آن به سوى حق راه يافته مى شـود، و نـشان داشتن عقل پيروى از حق است. و در تفسير آيه (و من يرغب عن ملة ابراهيم الا مـن سـفـه نـفـسه ) كه از آن استفاده مى شود كه سفيه آن كسى است كه دين خدا را پيروى نكند، در نتيجه عاقل آن كسى است كه دين خدا را پيروى كند.

 

افمن حق عليه كلمة العذاب افانت تنقذ من فى النار

كـلمـه عـذاب براى هر كس كه كفر بورزد آن روز ثابت شد كه آدم به سوى زمين هبوط مى كـرد، در آن روز بـه او گـفـتند: (و الّذين كفروا و كذبوا بايتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ) و در اين معنا آيات ديگرى نيز هست.

مـقـتـضـاى سـيـاق ايـن است كه در آيه چيزى در تقدير گرفته شده باشد، چيزى كه جمله (افـانـت تنقذ من فى النار) بر آن دلالت كند، و تقدير كلام اين است كه: (اءفمن حق عـليـه كلمة العذاب ينجو منه آيا كسى كه كلمه عذاب بر او ثابت شده، از عذاب نجات مى يـابـد؟). و ايـن تـقـديـر بـهـتـر از آن اسـت كـه بگوييم تقديرش (افمن حق عليه كلمة العذاب خير ام من وجبت عليه الجنة آيا كسى كه كلمه عذاب بر او ثابت شده بهتر است، يا كسى كه بهشت بر او واجب گشته ) مى باشد.

بـعـضى از مفسرين گفته اند: (معنى جمله اين است كه آيا كسى كه وعيد خداى تعالى به عقاب بر او واجب گشته، آيا تو مى توانى او را از آتش خلاص كنى و با آوردن (من فى النار) اكتفا كرده، از اينكه ضمير (تنقذه ) را بياورد. و براى اينكه بيشتر شنونده را متوجه معنا كند، استفهام را تكرار كرده ).

بـعـضـى ديگر گفته اند: (تقدير آيه (اءفانت تنقذ من فى النار منهم ) است، يعنى آيـا تـو مـى توانى از ايشان آن كسانى را كه در آتشند نجات دهى ؟ چيزى كه هست ضمير (منهم ) از آن حذف شده ). و اين وجه از همه وجوه نامربوطتر است.

 

لكن الّذين اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف مبنية تجرى من تحتها الانهار

كلمه (غرف ) جمع (غرفه ) به معناى بالاخانه است. بعضى گفته اند: (اين جمله در مـقـابـل جـمـله (لهـم مـن فـوقـهـم ظـلل مـن النـار و مـن تـحـتـهـم ظلل ) كه درباره كفار است قرار دارد).

(وعـد اللّه ) - يـعـنـى خـداونـد بـه ايشان وعده داده اين وعده را. در نتيجه كلمه مزبور مفعول مطلق است كه به جاى فعل خود نشسته.

(لا يـخـلف اللّه المـيعاد) - اين جمله از سنت خداى تعالى در وعده هايش خبر مى دهد و در عين حال دلهاى بندگان خود را خرسند مى سازد.

بحث روايتى

(چند روايت درباره خسران نفس و اهل، اطاعت جباران، و...)

در تـفـسـيـر قـمـى در روايـت ابـى الجـارود، از امـام ابـى جـعفر (عليه السلام) آمده كه در ذيل جمله (قل ان الخاسرين خسروا انفسهم و اهليهم ) فرموده: يعنى در نفس خود و اهلشان مغبون شدند.

و در مجمع البيان در ذيل آيه (و الّذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى اللّه لهم البـشرى ) مى گويد: ابو بصير از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: شما (پيروان مكتب اهل بيت ) همانها هستيد. و هر كس جبارى را اطاعت كند گويا او را پرستيده.

مؤلف: اين روايت از باب تطبيق مصداق بر مفهوم عام است.

و در كـافـى اسـت كه بعضى از اصحاب ما بدون ذكر سند از هشام بن حكم روايت كرده اند كـه گـفـت: امـام ابـو الحـسـن مـوسى بن جعفر (عليه السلام) به من فرمود: اى هشام خداى تـبارك و تعالى اهل عقل و فهم را در كتاب خود بشارت داده و فرموده: (فبشر عباد الّذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الّذين هديهم اللّه و اولئك هم اولوا الالباب ).

و در الدر المنثور است كه: ابن جرير و ابن ابى حاتم از زيد بن اسلم روايت كرده اند كه در ذيـل آيـه (و الّذيـن اجـتـنبوا الطاغوت ان يعبدوها) گفته است: اين دو آيه درباره سه نـفـر كـه در جـاهـليـت مـيـگـفـتـه انـد (لا اله الا اللّه ) نـازل شـده، و آن سـه نـفـر عـبـارت بـودنـد از زيـد بـن عـمـرو بـن نفيل، و ابو ذر غفارى، و سلمان فارسى.

مؤلف: ايـن روايـت را صـاحـب مـجـمـع البـيـان از عـبـداللّه بـن زيـد نـقـل كرده و در الدر المنثور هم از ابن مردويه از ابن عمر آورده كه گفت: درباره سعيد بن زيـد و ابـو ذر و سـلمـان نازل شده. و نيز از جويبر از جابر بن عبد اللّه روايت كرده كه گـفـت: دربـاره مـردى از انـصـار نـازل شـده كـه وقـتـى آيـه (لهـا سـبـعـة ابـواب...) نـازل شـد هـفـت غـلام خود را آزاد كرد. ولى ظاهرا تمامى اين روايات از باب تطبيق داستان بر آيه مى باشد.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -