آيه و ترجمه
فبشرناه بغلام حليم (101)
فـلمـا بـلغ مـعـه السـعى قال يابنى إ نى أ رى فى المنام أ نى أ ذبحك فانظر ماذا ترى قال يا ابت افعل ما تؤ مر ستجدنى إ ن شاء الله من الصابرين (102)
فلما أ سلما و تله للجبين (103)
و ناديناه أ ن يا ابرهيم (104)
قد صدقت الرءيا إ نا كذلك نجزى المحسنين (105)
إ ن هذا لهو البلؤ ا المبين (106)
و فديناه بذبح عظيم (107)
و تركنا عليه فى الاخرين (108)
سلام على إ برهيم (109)
كذلك نجزى المحسنين (110)
|
ترجمه :
101 - ما او (ابراهيم ) را به نوجوانى بردبار و پر استقامت بشارت داديم .
102 - هـنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد گفت : فرزندم من در خواب ديدم كه بـايـد تـو را ذبـح كنم ! بنگر نظر تو چيست ؟ گفت : پدرم هر چه دستور دارى اجرا كن ، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت !
103 - هنگامى كه هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد ...
104 - او را ندا داديم كه اى ابراهيم !
105 - آنچه را در خواب ماموريت يافتى انجام دادى ، ما اينگونه نيكوكاران را جزا مى دهيم .
106 - اين مسلما امتحان مهم و آشكارى است .
107 - ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم .
108 - و نام نيك او را در امتهاى بعد باقى گذارديم .
109 - سلام بر ابراهيم باد!
110 - اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم .
تفسير:
ابراهيم در قربانگاه
در آيـات گـذشـتـه بـه ايـنـجـا رسـيـديـم كـه ابـراهـيـم بـعـد از اداى رسـالت خـويش در بابل از آنجا هجرت كرد، و نخستين تقاضايش از پروردگار اين بود كه فرزند صالحى به او عطا فرمايد، زيرا تا آن روز صاحب فرزندى نشده بود.
نـخـسـتين آيه مورد بحث سخن از اجابت اين دعاى ابراهيم به ميان آورده ، مى گويد: ما او را به نوجوانى حليم و بردبار و پر استقامت بشارت داديم (فبشرناه بغلام حليم ).
در واقع سه بشارت در اين جمله جمع شده است : بشارت تولد فرزندى
پسر، و بشارت رسيدن او به سنين نوجوانى ، و بشارت به صفت والاى حلم .
در تـفـسـيـر حـليـم گـفـتـه انـد كـسـى اسـت كـه در عـيـن تـوانـائى در هـيـچ كـارى قـبـل از وقـتـش شتاب نمى كند، و در كيفر مجرمان عجله اى به خرج نمى دهد. روحى بزرگ دارد و بر احساسات خويش مسلط است .
راغـب در مـفردات مى گويد: حلم به معنى خويشتندارى به هنگام هيجان غضب است ، و از آنجا كـه ايـن حـالت از عـقـل و خـرد نـاشـى مـى شـود گـاه بـه مـعـنـى عـقـل و خـرد نـيـز بـه كـار رفـتـه ، و گـر نـه مـعـنـى حـقـيـقـى حـلم هـمـان اسـت كـه در اول گفته شد، ضمنا از اين توصيف استفاده مى شود كه خداوند بشارت بقاى اين فرزند را تـا زمانى كه به سنى برسد كه قابل توصيف به حلم باشد داده است ، و چنانكه در آيات بعد خواهيم ديد او مقام حليم بودن خود را به هنگام ماجراى ذبح نشان داد، همانگونه كه ابراهيم نيز حليم بودن خود را در آن هنگام ، و هم در موقع آتش سوزى آشكار ساخت .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه واژه حـليـم پـانزده مرتبه در قرآن مجيد تكرار شده ، ووصفى است براى خـداونـد جـز در دو مـورد كه به صورت توصيفى براى ابراهيم و فرزندش در كلام خدا آمده است ، و در يك مورد توصيفى است براى شعيب از زبان ديگران .
واژه غـلام بـه عـقيده بعضى به هر كودكى قبل از رسيدن به سن جوانى گفته مى شود و بـعـضى آن را به كودكى كه از ده سال گذشته و هنوز به سن بلوغ نرسيده است اطلاق كرده اند.
از تـعـبـيـرات مـخـتـلفـى كـه در لغـت عـرب آمـده مـى تـوان اسـتـفـاده كـرد كـه غـلام حـد فـاصـل مـيـان طـفـل (كـودك ) و شـاب (جـوان ) اسـت كـه در زبـان فارسى از آن تعبير به نوجوان مى كنيم .
سـرانجام فرزند موعود ابراهيم طبق بشارت الهى متولد شد، و قلب پدر را كه در انتظار فرزندى صالح سالها چشم به راه بود روشن ساخت دوران طفوليت را پشت سر گذاشت و به سن نوجوانى رسيد.
در ايـنـجـا قـرآن مى گويد: هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد (فلما بلغ معه السعى ).
يـعـنـى بـه مـرحـله اى رسـيـد كـه مى توانست در مسائل مختلف زندگى همراه پدر تلاش و كوشش كند و او را يارى دهد.
بـعـضـى سعى را در اينجا به معنى عبادت و كار براى خدا دانسته اند، البته سعى مفهوم وسيعى دارد كه اين معنى را نيز شامل مى شود ولى منحصر به آن نيست ، و تعبير معه (با پدرش ) نشان مى دهد كه منظور معاونت پدر در امور زندگى است .
بـه هـر حـال بـه گـفته جمعى از مفسران ، فرزندش در آن وقت 13 ساله بود كه ابراهيم خـواب عـجـيب و شگفت انگيزى مى بيند كه بيانگر شروع يك آزمايش بزرگ ديگر در مورد ايـن پيامبر عظيم الشان است ، در خواب مى بيند كه از سوى خداوند به او دستور داده شد تا فرزند يگانه اش را با دست خود قربانى كند و سر ببرد.
ابراهيم وحشتزده از خواب بيدار شد، مى دانست كه خواب پيامبران واقعيت دارد و از وسوسه هاى شيطانى دور است ، اما با اين حال دو شب ديگر همان خواب تكرار شد كه تاكيدى بود بر لزوم اين امر و فوريت آن .
مـى گـويـنـد نـخـستين بار در شب ترويه (شب هشتم ماه ذى الحجه ) اين خواب را ديد، و در شبهاى عرفه و شب عيد قربان (نهم و دهم ذى الحجه ) خواب تكرار گرديد، لذا براى او كمترين شكى باقى نماند كه اين فرمان قطعى خدا است .
ابـراهيم كه بارها از كوره داغ امتحان الهى سرافراز بيرون آمده بود، اين بار نيز بايد دل بـه دريـا بـزنـد و سر بر فرمان حق بگذارد، و فرزندى را كه يك عمر در انتظارش بوده و اكنون نوجوانى برومند شده است با دست خود سر ببرد!
ولى بـايـد قـبـل از هـر چـيـز فـرزنـد را آمـاده ايـن كـار كـند، رو به سوى او كرد و گفت : فـرزنـدم مـن در خـواب ديـدم كـه بـايـد تـو را ذبـح كـنـم بـنـگـر نـظـر تـو چـيـسـت ؟! (قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى ).
فـرزنـدش كـه نسخه اى از وجود پدر ايثارگر بود و درس صبر و استقامت و ايمان را در هـمـيـن عـمر كوتاهش در مكتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روى طيب خاطر از اين فرمان الهـى اسـتـقـبال كرد، و با صراحت و قاطعيت گفت : پدرم هر دستورى به تو داده شده است اجرا كن (قال يا ابت افعل ما تؤ مر).
و از نـاحـيـه مـن فـكـر تـو راحـت بـاشـد كـه بـه خـواست خدا مرا از صابران خواهى يافت (ستجدنى ان شاء الله من الصابرين ).
اين تعبيرات پدر و پسر چقدر پر معنى است و چه ريزه كاريهائى در آن نهفته است ؟.
از يـكـسـو پدر با صراحت مساءله ذبح را با فرزند 13 ساله مطرح مى كند و از او نظر خـواهـى مـى كـنـد، بـراى او شـخـصـيـت مـسـتـقـل و آزادى اراده قـائل مـى شـود، او هـرگـز نـمـى خواهد فرزندش را بفريبد، و كوركورانه به اين ميدان بـزرگ امـتـحـان دعـوت كـنـد او مـى خـواهد فرزند نيز در اين پيكار بزرگ با نفس شركت جويد، و لذت تسليم و رضا را همچون پدر بچشد!
از سـوى ديـگر فرزند هم مى خواهد پدر در عزم و تصميمش راسخ باشد، نمى گويد مرا ذبـح كن ، بلكه مى گويد هر ماموريتى دارى انجام ده ، من تسليم امر و فرمان او هستم ، و مخصوصا پدر را با خطاب يا ابت ! (اى پدر!) مخاطب مى سازد،
تـا نشان دهد اين مساءله از عواطف فرزندى و پدرى سر سوزنى نمى كاهد كه فرمان خدا حاكم بر همه چيز است .
و از سـوى سوم مراتب ادب را در پيشگاه پروردگار به عالى ترين وجهى نگه مى دارد، هرگز به نيروى ايمان و اراده و تصميم خويش تكيه نمى كند، بلكه بر مشيت خدا و اراده او تكيه مى نمايد و با اين عبارت از او توفيق پايمردى و استقامت مى طلبد.
و بـه ايـن تـرتـيـب هـم پـدر و هـم پـسـر نـخستين مرحله اين آزمايش بزرگ را با پيروزى كامل مى گذرانند.
در ايـن مـيـان چـه ها گذشت ؟ قرآن از شرح آن خوددارى كرده ، و تنها روى نقاط حساس اين ماجراى عجيب انگشت مى گذارد.
بـعـضى نوشته اند: فرزند فداكار براى اينكه پدر را در انجام اين ماموريت كمك كند، و هـم از رنـج و انـدوه مـادر بـكـاهـد، هـنـگـامـى كه او را به قربانگاه در ميان كوههاى خشك و سوزان سرزمين منى آورد به پدر گفت : پدرم ريسمان را محكم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى دست و پا نزنم ، مى ترسم از پاداشم كاسته شود!
پـدر جـان كـارد را تـيز كن و با سرعت بر گلويم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو) آسانتر باشد!
پـدرم قـبـلا پـيـراهـنـم را از تن بيرون كن كه به خون آلوده نشود، چرا كه بيم دارم چون مادرم آنرا ببيند عنان صبر از كفش بيرون رود.
آنـگاه افزود سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعى نديدى پيراهنم را برايش ببر كه باعث تسلى خاطر و تسكين دردهاى او است ، چرا كه بوى فرزندش را از آن خواهد يافت ، و هر گاه دلتنگ شود آنرا در آغوش مى فشارد و سوز درونش را تخفيف خواهد داد.
لحـظـه هـاى حـسـاسى فرا رسيد، فرمان الهى بايد اجرا مى شد، ابراهيم كه مقام تسليم فرزند را ديد او را در آغوش كشيد، و گونه هايش را بوسه داد و هر دو در اين لحظه به گريه افتادند، گريه اى كه بيانگر عواطف و مقدمه شوق لقاى خدا بود.
قـرآن هـمين اندازه در عبارتى كوتاه و پر معنى مى گويد: هنگامى كه هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين فرزند را بر خاك نهاد ... (فلما اسلما و تله للجبين ).
بـاز قـرآن ايـنـجـا را بـه اخـتصار برگزار كرده و به شنونده اجازه مى دهد تا با امواج عواطفش قصه را همچنان دنبال كند.
بـعـضـى گـفـتـه انـد منظور از جمله تله للجبين اين بود كه پيشانى پسر را به پيشنهاد خـودش بر خاك نهاد، مبادا چشمش در صورت فرزند بيفتد و عواطف پدرى به هيجان در آيد و مانع اجراى فرمان خدا شود!
بـه هـر حـال ابـراهـيـم صـورت فرزند را بر خاك نهاد و كارد را به حركت در آورد و با سـرعـت و قدرت بر گلوى فرزند گذارد در حالى كه روحش در هيجان فرو رفته بود، و تنها عشق خدا بود كه او را در مسيرش بى ترديد پيش مى برد.
اما كارد برنده در گلوى لطيف فرزند كمترين اثرى نگذارد! ...
ابراهيم در حيرت فرو رفت بار ديگر كارد را به حركت در آورد ولى باز كارگر نيفتاد، آرى ابـراهـيـم خـليـل مـى گـويـد: بـبـر! امـا خـداونـد جليل فرمان مى دهد نبر! و كارد تنها گوش بر فرمان او دارد.
اينجا است كه قرآن با يك جمله كوتاه و پر معنى به همه انتظارها پايان داده ، مى گويد: در اين هنگام او را ندا داديم كه اى ابراهيم (و ناديناه ان يا ابراهيم ).
آنچه را در خواب ماموريت يافتى انجام دادى (قد صدقت الرؤ يا).
ما اينگونه نيكوكاران را جزا و پاداش مى دهيم (انا كذلك نجزى المحسنين ).
هـم بـه آنـها توفيق پيروزى در امتحان مى دهيم ، و هم نمى گذاريم فرزند دلبندشان از دسـت برود، آرى كسى كه سر تا پا تسليم فرمان ما است و نيكى را به حد اعلا رسانده جز اين پاداشى نخواهد داشت .
سپس مى افزايد: اين مسلما امتحان مهم و آشكارى است (ان هذا لهو البلاء المبين ).
ذبـح كـردن فرزند با دست خود، آنهم فرزندى برومند و لايق ، براى پدرى كه يك عمر در انـتـظـار چـنـيـن فـرزنـدى بـوده كـار سـاده و آسـانـى نـيـسـت ، چـگـونـه مـى تـوان دل از چـنـيـن فـرزنـدى بركند؟ و از آن بالاتر با نهايت تسليم و رضا بى آنكه خم به ابـرو آورد بـه امـتـثـال ايـن فـرمـان بـشتابد، و تمام مقدمات را تا آخرين مرحله انجام دهد، بطورى كه از نظر آمادگى هاى روانى و عملى چيزى فروگذار نكند؟
و از آن عجيب تر تسليم مطلق اين نوجوان در برابر اين فرمان بود، كه با آغوش باز و بـا اطـمـيـنـان خـاطـر بـه لطـف پـروردگـار و تـسـليـم در بـرابـر اراده او بـه استقبال ذبح شتافت .
لذا در بـعـضـى از روايـات آمـده اسـت هـنـگـامـى كـه ايـن كـار انـجـام گـرفـت جبرئيل
(از روى اعجاب ) صدا زد: الله اكبر الله اكبر!...
و فرزند ابراهيم صدا زد: لا اله الا الله ، و الله اكبر!...
و پدر قهرمان فداكار نيز گفت : الله اكبر و لله الحمد.
و اين شبيه تكبيراتى است كه ما روز عيد قربان مى گوئيم .
امـا بـراى ايـنـكـه برنامه ابراهيم ناتمام نماند، و در پيشگاه خدا قربانى كرده باشد و آرزوى ابـراهـيـم بـرآورده شـود، خـداونـد قـوچـى بـزرگ فـرسـتـاد تـا به جاى فرزند قـربانى كند و سنتى براى آيندگان در مراسم حج و سرزمين منى از خود بگذارد، چنانكه قرآن مى گويد: ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم (و فديناه بذبح عظيم ).
در ايـنـكـه عـظـمـت ايـن ذبح از چه نظر بوده از نظر جسمانى و ظاهرى ؟ و يا از جهت اينكه فـداى فـرزنـد ابـراهـيـم شد؟ و يا از نظر اينكه براى خدا و در راه خدا بود؟ و يا از اين نظر كه اين قربانى از سوى خدا براى ابراهيم فرستاده شد؟
مفسران گفتگوههاى فراوانى دارند، ولى هيچ مانعى ندارد كه تمام اين جهات در ذبح عظيم جمع ، و از ديدگاههاى مختلف داراى عظمت باشد.
يـكـى از نـشـانـه هـاى عـظـمـت ايـن ذبـح آن اسـت كـه بـا گـذشـت زمـان سـال بـه سـال وسـعـت بـيـشـتـرى يـافـتـه ، و الان در هـر سـال بـيـش از يـك ميليون به ياد آن ذبح عظيم ذبح مى كنند و خاطره اش را زنده نگه مى دارد.
فدينا از ماده فدا در اصل به معنى قرار دادن چيزى به عنوان بلاگردان و دفع ضرر از شخص يا چيز ديگر است لذا مالى را كه براى آزاد كردن اسير مى دهند فديه مى گويند، و نيز كفاره اى را كه بعضى از بيماران بجاى روزه مى دهند به اين نام ناميده مى شود.
در ايـنـكـه ايـن قـوچ بـزرگ چگونه به ابراهيم (عليه السلام ) داده شد بسيارى معتقدند جـبـرئيـل آورد، بـعـضـى نـيز گفته اند از دامنه كوههاى منى سرازير شد، هر چه بود به فرمان خدا و به اراده او بود.
نه تنها خداوند پيروزى ابراهيم را در اين امتحان بزرگ در آن روز ستود، بلكه خاطره آن را جـاويـدان سـاخـت ، چـنـانـكـه در آيـه بعد مى گويد: ما نام نيك ابراهيم را در امتهاى بعد باقى و برقرار ساختيم (و تركنا عليه فى الاخرين ).
او اسوه اى شد براى همه آيندگان ، و قدوه اى براى تمام پاكبازان و عاشقان دلداده كوى دوست ، و برنامه او را به صورت سنت حج در اعصار و قرون آينده تا پايان جهان جاودان نموديم او پدر پيامبران بزرگ ، او پدر امت اسلام و پيامبر اسلام بود.
سلام بر ابراهيم (آن بنده مخلص و پاكباز باد) (سلام على ابراهيم ).
آرى ، ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم ( كذلك نجزى المحسنين ).
پـاداشـى بـه عـظمت دنيا، پاداشى جاودان در سراسر زمان ، پاداشى درخور سلام و درود خداوند بزرگ !
جـالب تـوجـه اينكه جمله كذلك نجزى المحسنين يك بار اينجا ذكر شده ، و يك بار در چند آيه قبل ، اين تكرار حتما نكته اى دارد.
مـمـكـن اسـت دليـلش ايـن بـوده بـاشـد كـه در مـرحـله اول خداوند پيروزى ابراهيم را در امتحان بزرگش تصديق مى كند، و كارنامه قبولى او را امضا
مـى فـرمـايـد، اين خود جزا و پاداش بزرگى است ، و اين مهمترين مژده اى بود كه خداوند بـه ابـراهـيـم داد، سـپـس مـسـاءله فدا كردن ذبح عظيم و جاودان ماندن نام و سنت او و درود فـرسـتـادن خـدا بـر او را كـه سـه مـوهـبت بزرگ ديگر است مطرح كرده و آن را به عنوان پاداش نيكوكاران معرفى مى كند.
نكته ها:
1 - ذبيح الله كيست ؟
در ايـنكه كدام يك از فرزندان ابراهيم (اسماعيل يا اسحق ) به قربانگاه برده شد و لقب ذبـيـح الله يـافت ؟ در ميان مفسران سخت گفتگو است ، گروهى اسحاق را ذبيح مى دانند و جـمـعـى اسـمـاعـيـل را، نـظـر اول را بـسـيـارى از مـفـسـران اهل سنت و نظر دوم را مفسران شيعه برگزيده اند.
امـا آنـچـه بـا ظـواهـر آيـات مـخـتـلف قـرآن هـمـاهـنـگ اسـت ايـن اسـت كـه ذبـيـح اسماعيل بوده است ، زيرا:
اولا: در يـكـجـا مـى خـوانـيـم : و بـشـرناه باسحاق نبيا من الصالحين : ما او را بشارت به اسحاق داديم كه پيامبرى بود از صالحان (صافات 112).
ايـن تـعـبـيـر بـه خـوبى نشان مى دهد كه خداوند بشارت به تولد اسحاق را بعد از اين مـاجـرا و بـه خـاطر فداكاريهاى ابراهيم به او داد، بنابراين ماجراى ذبح مربوط به او نبود.
بعلاوه هنگامى كه خداوند نبوت كسى را بشارت مى دهد، مفهومش اين است كه زنده مى ماند، و اين با مساءله ذبح در كودكى سازگار نيست .
ثـانـيا: در آيه 71 سوره هود مى خوانيم : فبشرناه باسحق و من وراء اسحاق يعقوب : ما او را بـه تـولد اسـحاق بشارت داديم و نيز به تولد يعقوب بعد از اسحاق اين آيه نشان مى دهد كه ابراهيم مطمئن بود اسحاق مى ماند و فرزندى
همچون يعقوب از او به وجود مى آيد، بنابراين نوبتى براى ذبح باقى نخواهد ماند.
كسانى كه ذبيح را اسحاق مى دانند در حقيقت اين آيات را ناديده گرفته اند.
ثـالثـا: روايـات بـسـيـارى در مـنـابـع اسـلامـى آمـده اسـت كـه نـشـان مـى دهـد ذبـيـح اسماعيل بوده است به عنوان نمونه :
در حـديـث مـعـتـبـرى كـه از پـيامبر گرامى اسلام نقل شده مى خوانيم : انا ابن الذبيحين : من فـرزنـد دو ذبـيحم و منظور از دو ذبيح يكى پدرش عبدالله است كه عبدالمطلب جد پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نذر كرده بود او را براى خدا قربانى كند سپس يكصد شـتـر بـه فـرمـان خـدا فـداء او قـرار داد و داسـتـانـش مـشـهـور اسـت ، و ديـگـر اسماعيل بود، زيرا مسلم است كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از فرزندان اسماعيل است ، نه اسحاق .
در دعـائى كـه از عـلى (عـليـه السـلام ) از پيامبر گرامى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نـقـل شـده مـى خـوانـيـم : يـا مـن فـدا اسـمـاعـيـل من الذبح : اى كسى كه فدائى براى ذبح اسماعيل قرار دادى .
در احـاديـثـى كـه از امـام بـاقـر و امـام صـادق (عـليـهـمـاالسـلام ) نـقـل شـده مـى خـوانـيـم : هـنـگـامـى كـه سـؤ ال كـردنـد ذبـيـح كـه بـود فـرمـودنـد: اسماعيل .
در حـديـثـى كـه از امـام عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـليـهـم السـلام ) نـقـل شـده نـيـز مـى خـوانـيـم : لو عـلم الله عـزوجـل شـيـئا اكـرم مـن الضـان لفـدا بـه اسـمـاعـيـل : اگـر حـيـوانـى بـهـتـر از گـوسـفـنـد پـيـدا مـى شـد آنـرا فـديـه اسماعيل قرار مى داد.
خـلاصـه روايـات در ايـن زمـيـنـه بـسـيـار اسـت كـه اگـر بـخـواهـيـم هـمـه آنـهـا را نقل
كنيم سخن به درازا مى كشد.
در بـرابـر اين روايات فراوان كه هماهنگ با ظاهر آيات قرآن است روايت شاذى بر ذبيح بـودن اسـحـاق دلالت دارد كـه نـمـى تـوانـد مـقـابـله بـا روايـات گـروه اول كند، و نه با ظاهر آيات قرآن هماهنگ است .
از همه اينها گذشته اين مساءله مسلم است كودكى را كه ابراهيم او را با مادرش به فرمان خـدا بـه مـكـه آورد و در آنـجا رها نمود، و سپس خانه كعبه را با كمك او ساخت ، و طواف و سـعـى بـا او بـجـا آورد اسـمـاعـيـل بـود، و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه ذبـيـح نـيـز اسماعيل بوده است ، زيرا برنامه ذبح مكمل برنامه هاى فوق محسوب مى شده .
البته آنچه از كتب عهد عتيق (تورات كنونى ) بر مى آيد اين است كه ذبيح ، اسحاق بوده است .
و از ايـنجا چنين به نظر مى رسد كه بعضى از روايات غير معروف اسلامى كه اسحاق را ذبيح معرفى مى كند تحت تاءثير روايات اسرائيلى است و احتمالا از مجعولات يهود است ، يـهـود چـون از دودمـان اسـحـاق بـودنـد مايل بودند اين افتخار را براى خود ثبت كنند و از مسلمانان كه پيامبرشان زاده اسماعيل بود سلب كنند، هر چند از طريق انكار واقعيات باشد!
بـه هـر حـال آنچه براى ما از همه محكمتر است ظواهر آيات قرآن است كه به خوبى نشان مـى دهـد كـه ذبـيـح اسـمـاعـيـل بـوده اسـت گـر چـه بـراى مـا تـفـاوتى نمى كند كه ذبيح اسـمـاعـيـل باشد يا اسحاق هر دو فرزند ابراهيم و پيامبر بزرگ خدا بودند، هدف روشن شدن اين ماجراى تاريخى است .
2 - آيا ابراهيم مامور به ذبح فرزند بود؟
از سـؤ الات مـهـم ديـگرى كه در اين بحث براى مفسران مطرح است اين است كه آيا ابراهيم راستى مامور به ذبح فرزند بود، يا به مقدمات آن دستور داشت ؟
اگر مامور به ذبح بوده ، چگونه پيش از انجام آن ، اين حكم الهى نسخ شد؟ در حالى كه نـسـخ قـبـل از عـمـل جـايـز نـيـسـت ، و ايـن مـعـنـى در عـلم اصول فقه اثبات شده است .
و اگر مامور به مقدمات ذبح بوده است اين افتخار مهمى نخواهد بود.
و ايـنـكـه بـعـضـى گـفـتـه انـد اهـمـيـت مـسـاءله از ايـنـجـا نـاشـى مـى شـود كـه ابـراهـيـم احـتـمـال مـى داد بـعـد از انـجـام ايـن مـامـوريـت و فـراهـم كـردن مـقـدمـات دسـتـور بـه اصل ذبح داده شود، و امتحان بزرگ او همينجا بود مطلب جالبى به نظر نمى رسد.
بـه عـقـيـده مـا ايـن گـفـتگوها از اينجا ناشى مى شود كه ميان اوامر امتحانى و غير امتحانى فـرق نـگـذاشـتـه انـد، امـرى كـه بـه ابـراهيم شد يك امر امتحانى بود، مى دانيم در اوامر امـتـحـانـى اراده جـدى تعلق به اصل عمل نگرفته است ، بلكه هدف آن است كه روشن شود شخص مورد آزمايش تا چه اندازه آمادگى اطاعت فرمان دارد؟ و اين در جائى است كه شخص مورد آزمايش از اسرار پشت پرده آگاه نيست .
و بـه ايـن تـرتـيـب در ايـنـجـا نـسـخ واقـع نـشـده اسـت كـه در صـحـت آن قبل از عمل بحث و گفتگو شود.
و اگـر مـى بـيـنـيـم خـداونـد بـعـد از اين ماجرا به ابراهيم مى گويد: قد صدقت الرؤ يا: خوابى را كه ديده بودى تحقق بخشيدى به خاطر آن است كه آنچه در توان داشت در زمينه ذبـح فـرزنـد دلبـنـد انجام داد، و آمادگى روحى خود را در اين زمينه از هر جهت به ثبوت رسانيد و از عهده اين آزمايش به خوبى برآمد.
3 - چگونه خواب ابراهيم مى توانست حجت باشد؟
در مورد خواب و خواب ديدن سخن بسيار است كه ما شرح مبسوطى از آن را در تفسير سوره يوسف ذيل آيه 4 آورديم .
آنچه در اينجا لازم است به آن توجه شود اين است كه چگونه ابراهيم خواب را حجت دانست و آن را مـعـيـار عـمـل خـود قـرار داد؟ در پـاسـخ ايـن سـؤ ال گـاه گـفـته مى شود كه خوابهاى انبياء هرگز خواب شيطانى ، يا مولود فعاليت قوه واهمه نيست بلكه گوشه اى از برنامه نبوت و وحى آنها است .
و به تعبير ديگر ارتباط انبياء با مصدر وحى گاهى به صورت القاء به قلب است .
و گاه از طريق ديدن فرشته وحى .
و گاه از راه شنيدن امواج صوتى كه به فرمان خدا ايجاد شده .
و گاه از طريق خواب است .
و بـه اين ترتيب در خوابهاى آنها هيچگونه خطا و اشتباهى رخ نمى دهد، و آنچه در خواب مى بينند درست همانند چيزى است كه در بيدارى مى بينند.
و گـاه گـفـتـه مـى شـود كـه ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) در حـال بـيـدارى از طريق وحى آگاهى يافت كه بايد به خوابى كه در زمينه ذبح مى بيند عمل كند.
و گـاه گـفـتـه مـى شـود: قرائن مختلفى كه در اين خواب بود، و از جمله اينكه در سه شب مـتـوالى عـينا تكرار شد، براى او علم و يقين ايجاد كرد كه اين يك ماموريت الهى است و نه غير آن .
بـه هـر حـال هـمـه ايـن تـفـسـيرها ممكن است صحيح باشد و منافاتى با هم ندارد و مخالف ظواهر آيات نيز نمى باشد.
4 - وسوسه هاى شيطان در روح بزرگ ابراهيم اثر نگذاشت
از آنـجـا كـه امـتـحـان ابـراهـيـم يـكـى از بـزرگـتـريـن امـتـحـانـات در طول تاريخ بود، امتحانى كه هدفش اين بود قلب او را از مهر و عشق غير خدا تهى كند، و عشق الهى را در سراسر قلب او پرتوافكن سازد، طبق بعضى از روايات شيطان به دست و پـا افـتـاد، كـارى كـنـد كـه ابراهيم از اين ميدان پيروزمند بيرون نيايد، گاه به سراغ مادرش هاجر آمد، و به او گفت ميدانى ابراهيم چه در نظر دارد؟ مى خواهد فرزندش را امروز سر ببرد!
هـاجـر گـفـت : بـرو سـخـن مـحال مگو كه او مهربانتر از اين است كه فرزند خود را بكشد، اصولا مگر در دنيا انسانى پيدا مى شود كه فرزند خود را با دست خود ذبح كند؟
شيطان به وسوسه خود ادامه داد و گفت او مدعى است خدا دستورش داده .
هاجر گفت : اگر خدا دستورش داده پس بايد اطاعت كند و جز رضا و تسليم راهى نيست !!
گـاهـى بـه سـراغ فـرزنـد آمـد و بـه وسـوسـه او مشغول شد از آن هم نتيجه اى نگرفت ، چون اسماعيل را يك پارچه تسليم و رضا يافت .
سـرانـجـام بـه سراغ پدر آمد و به او گفت ابراهيم ! خوابى را كه ديدى خواب شيطانى است ! اطاعت شيطان مكن !
ابـراهـيـم كه در پرتو نور ايمان و نبوت او را شناخت بر او فرياد زد دور شو اى دشمن خدا.
در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت : ابـراهيم نخست به مشعرالحرام آمد تا پسر را قربانى كند، شـيـطـان بـه دنـبـال او شـتـافـت ، او بـه مـحـل جـمـره اولى آمـد شـيـطـان بـه دنبال او آمد، ابراهيم هفت سنگ به او پرتاب كرد، هنگامى كه به
جـمره دوم رسيد باز شيطان را مشاهده نمود هفت سنگ ديگر بر او انداخت ، تا به جمره عقبه آمد هفت سنگ ديگر بر او زد (و او را براى هميشه از خود مايوس ساخت ).
و ايـن نـشـان مى دهد كه وسوسه هاى شياطين در ميدانهاى بزرگ امتحان نه از يكسو كه از جـهات مختلف صورت مى گيرد، هر زمان به رنگى ، و از طريقى مردان خدا بايد ابراهيم وار شـياطين را در همه چهره ها بشناسند، و از هر طريق وارد شوند راه را بر آنها ببندند و سنگسارشان كنند، و چه درس بزرگى ؟!
5 - فلسفه تكبيرات در منى
مـى دانـيـم از دسـتـورهـائى كـه در مـورد عـيـد اضحى در روايات اسلامى آمده است تكبيرات مـخـصـوصـى اسـت كـه هـمـه مسلمانان ، چه آنها كه در مراسم حج شركت كرده اند و در منى هستند، و چه آنها كه در ساير نقاط مى باشند، بعد از نمازها مى گويند (منتهى كسانى كه در مـنـى باشند بعد از 15 نماز كه نخستين آن نماز ظهر روز عيد است و كسانى كه در غير منى باشند بعد از 10 نماز تكرار مى كنند) و صورت تكبيرات چنين است :
الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله ، و الله اكبر، الله اكبر، و لله الحمد، الله اكبر على مـا هـدانـا، و هـنـگـامـى كـه ايـن دسـتـور را بـا حـديـثـى كـه سـابـقـا نـقـل كـرديـم مـقـايـسـه مى كنيم مى بينيم در حقيقت اين تكبيرات مجموعه اى است از تكبيرات جبرئيل و اسماعيل و پدرش ابراهيم و چيزى افزون بر آن .
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر ايـن تـعـبـيـرات خـاطـره پـيـروزى ابـراهـيـم و اسماعيل را در آن ميدان بزرگ آزمايش در نظرها زنده مى كند، و به همه مسلمانان چه در منى و چه در غير منى الهام مى بخشد.
ضـمـنـا از روايات اسلامى معلوم مى شود كه نامگذارى سرزمين منى به اين اسم به خاطر آن اسـت كـه ابـراهـيـم هـنـگـامـى كـه بـه ايـن سـرزمـيـن رسـيـد و از عـهـده امـتـحـان بـرآمـد جـبـرئيـل بـه او گـفـت هـر چـه مى خواهى از پروردگارت بخواه ، او از خدا تمنى كرد كه دسـتـور دهـد بـه عـنـوان فداى فرزندش اسماعيل قوچى را ذبح كند، و اين تمناى او انجام شد.
6 - حج يك عبادت مهم انسان ساز
سـفر حج در حقيقت يك هجرت بزرگ است ، يك سفر الهى است ، يك ميدان گسترده خودسازى و جهاد اكبر است .
مراسم حج در واقع عبادتى را نشان مى دهد كه عميقا با خاطره مجاهدات ابراهيم و فرزندش اسـمـاعـيل و همسرش هاجر آميخته است ، و ما اگر در مطالعات در مورد اسرار حج از اين نكته غـفـلت كـنـيـم بـسـيـارى از مـراسـم آن بـه صـورت مـعـمـا در مـى آيـد، آرى كـليـد حل اين معما توجه به اين آميختگى عميق است .
هـنـگـامـى كـه در قربانگاه در سرزمين منى مى آئيم تعجب مى كنيم اين همه قربانى براى چيست ؟ اصولا مگر ذبح حيوان مى تواند حلقه اى از مجموعه يك عبادت باشد؟!
امـا هنگامى كه مساءله قربانى ابراهيم را به خاطر مى آوريم كه عزيزترين عزيزانش و شـيـريـن تـريـن ثمره عمرش را در اين ميدان در راه خدا ايثار كرد، و بعدا سنتى به عنوان قربانى در منى به وجود آمد، به فلسفه اين كار پى مى بريم .
قـربـانـى كـردن رمـز گـذشـت از هـمـه چيز در راه معبود است ، قربانى كردن مظهرى است بـراى تـهـى نـمـودن قـلب از غير ياد خدا، و هنگامى مى توان از اين مناسك بهره تربيتى كافى گرفت كه تمام صحنه ذبح اسماعيل و روحيات اين پدر
و پـسـر بـه هـنگام قربانى در نظر مجسم شود، و آن روحيات در وجود انسان پرتو افكن گردد.
هنگامى كه به سراغ جمرات (سه ستون سنگى مخصوصى كه حجاج در مراسم حج آنها را سـنـگباران مى كنند و در هر بار هفت سنگ با مراسم مخصوص به آنها مى زنند) اين معما در نـظـر ما خودنمائى مى كند كه پرتاب اينهمه سنگ به يك ستون بى روح چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ و چه مشكلى را حل مى كند؟ اما هنگامى كه به خاطر مى آوريم اينها ياد آور خاطره مبارزه ابراهيم قهرمان توحيد با وسوسه هاى شيطان است كه سه بار بر سر راه او ظـاهر شد و تصميم داشت او را در اين ميدان جهاد اكبر گرفتار سستى و ترديد كند، امـا هر زمان ابراهيم قهرمان او را با سنگ از خود دور ساخت ، محتواى اين مراسم روشنتر مى شود.
مـفـهـوم ايـن مـراسـم ايـن اسـت كـه هـمـه شـمـا نـيـز در طـول عـمـر در ميدان جهاد اكبر با وسوسه هاى شياطين روبرو هستيد، و تا آنها را سنگسار نكنيد و از خود نرانيد پيروز نخواهيد شد.
اگـر انـتـظـار داريد كه خداوند بزرگ همانگونه كه سلام بر ابراهيم فرستاده و مكتب و ياد او را جاودان نموده به شما نظر لطف و مرحمتى كند بايد خط او را تداوم بخشيد.
و يـا هـنـگـامـى كه به صفا و مروه مى آئيم و مى بينيم گروه گروه مردم از اين كوه كوچك به آن كوه كوچكتر مى روند، و از آنجا به اين باز مى گردند، و بى آنكه چيزى به دست آورده بـاشـند اين عمل را تكرار مى كنند، گاه مى دوند، و گاه راه مى روند، مسلما تعجب مى كنيم كه اين ديگر چه كارى است ، و چه مفهومى
مى تواند داشته باشد؟!
امـا هـنـگـامـى كه به عقب بر مى گرديم ، و داستان سعى و تلاش آن زن با ايمان هاجر را بـراى نـجـات جـان فرزند شيرخوارش اسماعيل در آن بيابان خشك و سوزان به خاطر مى آوريم كه چگونه بعد از اين سعى و تلاش خداوند او را به مقصدش رسانيد چشمه زمزم از زيـر پـاى نـوزادش جـوشـيدن گرفت ، ناگهان چرخ زمان به عقب بر مى گردد، پرده ها كـنـار مـى رود، و خـود را در آن لحـظـه در كنار هاجر مى بينيم ، و با او در سعى و تلاشش همگام مى شويم كه در راه خدا بى سعى و تلاش كسى به جائى نمى رسد!
و بـه آسـانى مى توان از آنچه گفتيم نتيجه گرفت كه حج را بايد با اين رموز تعليم داد، و خـاطـرات ابراهيم و فرزند و همسرش را گام به گام تجسم بخشيد، تا هم فلسفه آن درك شـود و هم اثرات عميق اخلاقى حج در نفوس حجاج پرتوافكن گردد، كه بدون آن آثار، قشرى بيش نيست .
آيه و ترجمه
إ نه من عبادنا المؤ منين (111)
و بشرناه بإ سحق نبيا من الصالحين (112)
و باركنا عليه و على إ سحق و من ذريتهما محسن و ظالم لنفسه مبين (113)
|
ترجمه :
111 - او (ابراهيم ) از بندگان با ايمان ما است .
112 - ما او را به اسحاق ، پيامبرى صالح ، بشارت داديم .
113 - ما به او و اسحاق بركت داديم ، و از دودمان آنها افرادى نيكوكار به وجود آمدند و افرادى كه آشكارا به خود ستم كردند.
تفسير:
ابراهيم بنده مؤ من خدا
سـه آيـه فـوق آخـريـن آيـاتـى اسـت كـه مـاجـراى ابـراهـيـم و فـرزنـدانـش را تـعـقـيـب و تكميل مى كند، و در حقيقت هم بيان دليلى است بر آنچه گذشت و هم نتيجه اى براى آن .
نخست مى گويد: او (ابراهيم ) از بندگان با ايمان ما است (انه من عبادنا المؤ منين ).
در حـقـيـقـت ايـن جـمـله دليـلى اسـت بـر آنـچـه گذشت و اين واقعيت را بيان مى كند كه اگر ابراهيم همه هستى و وجود خويش و حتى فرزند عزيزش را يكجا در طبق
اخلاص گذارد و فداى راه معبود خويش كرد به خاطر ايمان عميق و قويش بود.
آرى همه اينها از جلوه هاى ايمان است و ايمان چه جلوه هاى عجيبى دارد!
در ضـمـن ايـن تـعـبـير به ماجراى ابراهيم و فرزندش گسترش و تعميم مى دهد، و آنرا از صورت يك واقعه شخصى و خصوصى بيرون مى آورد، و نشان مى دهد هر كجا ايمان است ايـثـار و عـشق و فداكارى و گذشت است . ابراهيم همان را مى پسنديد كه خدا مى پسنديد و همان را مى خواست كه خدا مى خواست ، و هر مؤ منى مى تواند چنين باشد.
سپس به يكى ديگر از مواهب خدا به ابراهيم سخن مى گويد: مى فرمايد: ما او را بشارت داديـم به اسحاق ، كه مقدر بود پيامبر گردد و از صالحان شود (و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين ).
با توجه به آيه : فبشرناه بغلام حليم كه در آغاز اين ماجرا ذكر شده به خوبى روشن مـى شـود كـه ايـن دو بـشارت مربوط به دو فرزند است ، اگر بشارت اخير طبق صريح آيـه مـورد بـحـث مـربـوط بـه اسـحـاق اسـت پـس غلام حليم (نوجوان بردبار شكيبا) حتما اسـمـاعيل است ، و آنها كه اصرار دارند ذبيح را اسحاق بدانند هر دو آيه را اشاره به يك مـطـلب دانـسـتـه انـد بـا ايـن تـفـاوت كـه آيـه اول را بـيـان اصـل بـشـارت فـرزنـد مـى دانـنـد و آيـه دوم را بشارت به نبوت مى دانند ولى اين معنى بـسـيـار بـعـيـد است و آيات فوق به وضوح مى گويد كه اين دو بشارت مربوط به دو فرزند بوده است (دقت كنيد).
از ايـن گذشته بشارت نبوت نشان مى دهد كه اسحاق بايد زنده بماند و وظائف نبوت را انجام دهد، و اين با مساءله ذبح سازگار نيست .
جـالب ايـن اسـت كـه در ايـنـجـا بـار ديگر به عظمت مقام صالحان برخورد مى كنيم كه در توصيف اسحاق مى فرمايد مى بايست پيامبر شود و از صالحان
گردد و چه والاست مقام صالحان در پيشگاه خداوند بزرگ ؟
و در آخـريـن آيـه ، سـخـن از بـركـتـى در ميان است كه خدا به ابراهيم و فرزندش اسحاق ارزانى داشت ، مى فرمايد: ما به او و اسحاق بركت داديم (و باركنا عليه و على اسحاق ).
امـا بـركـت در چه چيز؟ توضيحى براى آن داده نشده ، و مى دانيم معمولا هنگامى كه فعلى بـه صـورت مـطـلق مى آيد و قيد و شرطى در آن نيست معنى عموم را مى رساند، بنابراين بركت در همه چيز را شامل مى شود، در عمر و زندگى ، در نسلهاى آينده ، در تاريخ و مكتب و در همه چيز.
اصولا بركت در اصل از برك (بر وزن درك ) به معنى سينه شتر است و هنگامى كه شتر سينه خود را بر زمين مى افكند همين ماده در مورد او به كار مى رود (برك البعير).
و تدريجا اين ماده در معنى ثبوت و دوام چيزى به كار رفته است ، بركه آب را نيز از آن جـهـت بـركـه گويند كه آب در آن ثابت است ، و مبارك را از اين نظر مبارك مى گويند كه خير آن باقى و برقرار است .
از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كـه آيـه مـورد بـحث اشاره به ثبوت و دوام نعمتهاى الهى بر ابـراهـيـم و اسـحـق (و خاندانشان ) مى باشد و يكى از بركاتى كه خداوند بر ابراهيم و اسحاق داد اين بود كه تمام انبياى بنى اسرائيل از دودمان اسحاق به وجود آمدند در حالى كه پيامبر بزرگ اسلام از دودمان اسماعيل است .
اما براى اينكه توهم نشود كه اين بركت در خاندان ابراهيم جنبه نسب و قبيله دارد بلكه در ارتـبـاط بـا مـذهـب و مـكـتـب و ايـمان است ، در آخر آيه مى افزايد: از دودمان اين دو، افرادى نيكوكار به وجود آمدند، و هم افرادى كه به خاطر عدم ايمان ، آشكارا به خود ستم كردند (من ذريتهما محسن و ظالم لنفسه مبين ).
مـحـسـن در ايـنـجـا بـه مـعـنـى مؤ من و مطيع فرمان خدا است ، و چه احسان و نيكوكارى از اين بـرتر تصور مى شود؟ و ظالم به معنى كافر و گنهكار است و تعبير به لنفسه اشاره به اين است كه كفر و گناه در درجه اول ظلم بر خويشتن است ، آنهم ظلمى واضح و آشكار.
و بـه ايـن تـرتـيـب آيـه فـوق به گروهى از يهود و نصارى كه افتخار مى كردند ما از فرزندان انبياء هستيم پاسخ مى گويد كه پيوند خويشاوندى به تنهائى افتخار نيست ، مگر اينكه در سايه پيوند فكرى و مكتبى قرار گيرد.
شـاهـد ايـن سـخـن حـديثى است كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نـقـل شـده كـه خـطـاب بـه بـنـى هـاشـم فـرمـود: لا يـاتينى الناس باعمالهم و تاتونى بانسابكم ! اى بنى هاشم نكند در روز قيامت مردم با اعمالشان به سراغ من بيايند و شما بـا انـسـاب و پـيـونـد خـويـشـاونـديـتـان ! (آنها پيوند مكتبى داشته باشند و شما پيوند جسمانى .
آيه و ترجمه
و لقد مننا على موسى و هرون (114)
و نجيناهما و قومهما من الكرب العظيم (115)
و نصرناهم فكانوا هم الغالبين (116)
و ءاتيناهما الكتاب المستبين (117)
و هديناهما الصرط المستقيم (118)
و تركنا عليهما فى الاخرين (119)
سلام على موسى و هرون (120)
إ نا كذلك نجزى المحسنين (121)
إ نهما من عبادنا المؤ منين (122)
|
ترجمه :
114 - ما به موسى و هارون نعمت بخشيديم .
115 - آنها و قومشان را از اندوه بزرگ نجات داديم .
116 - و آنها را يارى كرديم تا بر دشمنان خود پيروز شدند.
117 - ما به آنها كتاب (آسمانى ) داديم .
118 - آنها را به راه راست هدايت كرديم .
119 - و ذكر خير آنها را در اقوام بعد باقى گذارديم .
120 - سلام بر موسى و هارون .
121 - ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم .
122 - آنها از بندگان مؤ من ما بودند.
تفسير:
مواهب الهى بر موسى و هارون
در اين آيات به گوشه اى از الطاف الهى نسبت به موسى و برادرش هارون اشاره شده ، و بـحـثـهـائى هـمـاهـنگ با آنچه درباره نوح و ابراهيم در آيات پيشين گذشت آمده ، محتواى آيـات شـبـيـه بـه يكديگر، و الفاظ نيز از جهاتى هماهنگ است ، تا يك برنامه تربيتى منسجم را درباره مؤ منان پياده كند.
بـاز در ايـن آيـات از روش اجـمـال و تـفـصـيـل كـه روش قـرآن در نقل بسيارى از حوادث است استفاده شده :
نـخـسـت مى گويد: ما بر موسى و هارون منت گذارديم و آنها را مرهون نعمتهاى خود ساختيم (و لقد مننا على موسى و هارون ).
منت ، چنانكه قبلا هم گفته ايم ، در اصل از من بر معنى سنگى است كه با آن وزن مى شود، سـپـس بـه نـعـمـتـهـاى بـزرگ و سـنـگين اطلاق شده است كه اگر جنبه عملى داشته زيبا و پـسـنـديـده اسـت ، و اگـر بـا لفـظ و سـخـن بـاشـد زشـت و بـدنـما است ، گر چه منت در اسـتـعـمـالات روزمـره بـيـشـتـر بـه مـعـنـى دوم گـفته مى شود، و همين موضوع سبب تداعى نـامـطـلوبـى بـه هـنگام مطالعه آياتى همچون آيات مورد بحث مى شود، ولى بايد توجه داشـت مـنـت در لغـت و اسـتـعـمـالات قـرآن مـعـنـى گـسـتـرده اى دارد كـه مـفـهـوم اول (بخشيدن نعمتهاى سنگين ) را نيز شامل مى شود.
به هر حال خداوند در اين آيه به طور سربسته خبر از نعمتهاى پروزنى مى دهد كه به اين دو برادر ارزانى داشت ، و در آيات بعد هفت مورد از اين نعمتها
را شرح مى دهد كه هر كدام از ديگرى گرانقدرتر است .
در نـخـسـتـيـن مـرحـله مـى فـرمـايـد: مـا ايـن دو بـرادر و قوم آنها را از اندوه بزرگ رهائى بخشيديم (و نجيناهما و قومهما من الكرب العظيم ).
چـه انـدوهـى از ايـن بـزرگـتـر كـه بـنـى اسـرائيـل در چـنـگـال فـرعـونـيـان جبار و خونخوار گرفتار بودند؟ پسرانشان را سر مى بريدند، و زنانشان را به خدمتكارى و مردان را به بردگى و بيگارى وامى داشتند.
آرى از دسـت دادن حـريـت و آزادى و گـرفـتـارى در چـنگال سلطان بيرحمى كه نه بر صغير رحم مى كرد و نه بر كبير، و حتى نواميس قوم و مـلتـى را بـه بازيچه مى گرفت كرب عظيم و اندوه بزرگى بود، و اين نخستين منتى است كه خدا بر قوم بنى اسرائيل نهاد.
در مـرحـله دوم مـى فـرمـايـد: مـا آنـهـا (مـوسـى و هـارون و بـنـى اسـرائيـل ) را يـارى كـرديـم تـا آنـها بر دشمنان نيرومند خود پيروز شدند (و نصرناهم فكانوا هم الغالبين ).
در آن روز كـه لشـكـر خـونـخـوار فـرعـونى با قدرت و نيروى عظيم و در پيشاپيش آنها شخص فرعون به حركت درآمد، بنى اسرائيل قومى ضعيف و ناتوان و فاقد مردان جنگى و سـلاح كـافـى بودند، اما دست لطف خدا به يارى آنها آمد، فرعونيان را در ميان امواج دفن كـرد، و آنها را از غرقاب رهائى بخشيد و كاخها و ثروتها و باغها و گنجهاى فرعونيان را به آنها سپرد.
در سومين مرحله به مواهب معنوى كه خدا به اين قوم از بند رسته عنايت فرمود اشاره كرده ، مى گويد: ما به آن دو كتاب آشكار داديم (و آتيناهما الكتاب المستبين ).
آرى تـورات كـتـاب مـستبين يعنى كتاب روشنگر بود، و به تمام نيازمنديهاى دين و دنياى بـنـى اسـرائيـل در آن روز پـاسخ مى گفت ، همانگونه كه در آيه 44 سوره مائده نيز مى خـوانـيـم انـا انـزلنـا التـوراة فـيـهـا هـدى و نـور. مـا تـورات را نازل كرديم كه هم در آن هدايت بود و هم نور و روشنائى .
در مـرحـله چـهارم باز به يكى ديگر از مواهب معنوى - موهبت هدايت به صراط مستقيم - اشاره كرده ، مى گويد: ما آن دو را به راه راست هدايت نموديم (و هدينا هما الصراط المستقيم )
هـمـان راه راسـت و خـالى از هـر گـونه كجى و اعوجاج كه راه انبياء و اولياء است ، و خطر انحراف و گمراهى و سقوط در آن وجود ندارد.
جـالب ايـنـكـه : در سوره حمد كه در همه نمازها مى خوانيم وقتى كه از خدا تقاضاى هدايت بـه صـراط مـسـتـقـيـم مـى كـنـيـم مـى گـوئيـم : راه كـسـانـى كـه آنـان را مـشـمـول نـعـمـتـهـاى خـود قـرار دادى ، نه راه مغضوبين و گمراهان ، و اين همان راه انبياء و اولياست .
در پـنـجمين مرحله به سراغ تداوم مكتب و بقاى نام نيك آنها رفته ، مى گويد: ما ذكر خير آنـهـا را در اقـوام بـعـد باقى و برقرار ساختيم (تا به عنوان دو اسوه شناخته شوند، و مردم جهان از روش و تاريخ آنان الهام گيرند) (و تركنا عليهما فى الاخرين ).
ايـن هـمـان تـعـبيرى است كه در آيات گذشته درباره ابراهيم و نوح آمده بود، اصولا همه مردان خدا و رهروان بزرگ راه حق ، تاريخ و نامشان جاويدان است ، و بايد چنين باشد كه آنها متعلق به قوم و ملتى نيستند، بلكه تعلق به تمام جهان انسانيت دارند.
در ششمين مرحله سخن از سلام و درود خداوند بر موسى و هارون است مى فرمايد: سلام بر موسى و هارون (سلام على موسى و هارون ).
سلامى از ناحيه پروردگار بزرگ و مهربان .
سلامى كه رمز سلامت در دين و ايمان ، در اعتقاد و مكتب ، و در خط و مذهب است .
سلامى كه بيانگر نجات و امنيت از مجازات و عذاب اين جهان و آن جهان است .
و در هـفتمين و آخرين مرحله به جزا و پاداش بزرگ خود به آنها پرداخته ، مى گويد آرى ما اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم (انا كذلك نجزى المحسنين ).
اگر آنها به اين افتخارات نائل شدند بى دليل نبود، آنها محسن بودند، مؤ من و مخلص و فداكار و نيكوكار، و چنين كسانى بايد مشمول اين همه پاداش شوند.
قـابـل تـوجـه ايـنكه عين اين عبارت انا كذلك نجزى المحسنين در همين سوره در مورد نوح و ابراهيم موسى و هارون الياس آمده است .
و تـعـبـيـرى شـبيه آن در مورد يوسف (يوسف آيه 22) و گروهى ديگر از انبياء (انعام آيه 84) نـيـز بـه چـشـم مـى خورد، و همگى گواهى مى دهد كه براى بهره مند شدن از الطاف الهـى بـايـد نـخـسـت در زمـره مـحـسـنـيـن قـرار گـرفـت كـه بـه دنبال آن بركات الهى قطعى است (دقت كنيد).
سـرانـجـام در آخرين آيه مورد بحث به همان دليلى اشاره مى كند كه در داستان ابراهيم و نـوح قبل از آن آمد، مى گويد: آن هر دو (موسى و هارون ) از بندگان مؤ من ما بودند (انهما من عبادنا المؤ منين ).
ايـمـان اسـت كـه روح انـسـان را چـنـان روشـن و نـيـرومـنـد مى سازد كه به سراغ احسان و نـيـكـوكـارى و پـاكـى و تقوا مى رود، احسانى كه درهاى رحمت الهى را به روى انسان مى گشايد، و انواع نعمتهايش را بر انسان نازل مى كند.
آيه و ترجمه
و إ ن إ لياس لمن المرسلين (123)
إ ذ قال لقومه الا تتقون (124)
اتدعون بعلا و تذرون أ حسن الخالقين (125)
الله ربكم و رب ءابائكم الا ولين (126)
فكذبوه فإ نهم لمحضرون (127)
إ لا عباد الله المخلصين (128)
و تركنا عليه فى الاخرين (129)
سلام على ال ياسين (130)
إ نا كذلك نجزى المحسنين (131)
إ نه من عبادنا المؤ منين (132)
|
ترجمه :
123 - و الياس از رسولان ما بود.
124 - به خاطر بياور هنگامى كه به قومش گفت : آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟
125 - آيا بت بعل را مى خوانيد و بهترين خالقها را رها مى سازيد؟!
126 - خدائى كه پروردگار شما و پروردگار نياكان شما است .
127 - امـا آنـهـا او را تـكـذيـب كـردنـد ولى مـسـلمـا هـمـگـى در دادگـاه عدل الهى احضار مى شوند.
128 - مگر بندگان مخلص خدا.
129 - ما نام نيك او (الياس ) را در ميان امتهاى بعد برقرار ساختيم .
130 - سلام بر الياسين .
131 - ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم .
132 - او از بندگان مؤ من ما است .
تفسير:
پيامبر خدا الياس در برابر مشركان
چـهـارمـيـن سـرگـذشـتى كه از انبياء پيشين در اين سوره آمده است سرگذشت فشرده اى از الياس است مى فرمايد: الياس از رسولان خدا بود (و ان الياس لمن المرسلين ).
دربـاره اليـاس و خـصوصيات نسب و زندگى او بحثهائى است كه در نكات آخر اين آيات به خواست خدا خواهد آمد.
سـپس براى شرح اين اجمال به تفصيل پرداخته ، مى گويد: به خاطر بياور هنگامى كه بـه قـومـش هـشـدار داد و گـفـت : آيـا پـرهـيـزكـارى پـيـشـه نـمـى كـنـيـد؟ (اذ قال لقومه الا تتقون ).
تقواى الهى و پرهيز از شرك و بت پرستى ، از گناه و ظلم و فساد، و از آنچه انسانيت را به تباهى مى كشاند.
در آيـه بـعـد بـا صـراحـت بـيـشـتـرى از ايـن مـسـاءله سـخـن مـى گـويـد: آيـا بـت بـعـل را مـى خـوانـيـد و بـهـترين خالقها را رها مى سازيد؟! (اتدعون بعلا و تذرون احسن الخالقين ).
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كـه آنـهـا بـت مـعـروفـى بـه نـام بـعـل داشـتـنـد كـه در مـقـابـل آن سـجـده مـى كـردنـد، اليـاس آنـهـا را از ايـن عمل زشت باز داشت ، و به سوى آفريدگار بزرگ جهان و توحيد خالص دعوت كرد.
و از هـمـيـن جا است كه جمعى معتقدند مركز فعاليت الياس شهر بعلبك از شهرهاى شامات بود.
زيرا بعل نام آن بت مخصوص و بك به معنى شهر بود، و از تركيب اين دو با هم بعلبك به وجود آمد، گفته اند اين بت طلائى به قدرى بزرگ بود كه طولش به 20 ذراع مى رسيد! و چهار صورت داشت ، و خدمه او بالغ بر چهار صد نفر بود!.
ولى بـعـضـى بـعـل را اسـم بت معينى ندانسته بلكه به معنى مطلق بت گرفته اند ولى بعضى ديگر آن را به معنى رب و معبود مى دانند.
راغـب در مفردات مى گويد: بعل در اصل به معنى شوهر است اما عرب معبودهائى را كه به وسيله آن به خدا تقرب مى جستند بعل مى ناميد.
تعبير به بهترين خالق با اينكه آفريننده واقعى در عالم جز خدا نيست - ظاهرا اشاره به مصنوعاتى است كه انسان با تغيير شكل دادن به مواد طبيعى درست
مى كند، و از اين نظر خالق بر او اطلاق مى گردد، هر چند خالق مجازى است .
بـه هـر حـال اليـاس ايـن قـوم بت پرست را سخت نكوهش كرد، و ادامه داد: خدائى را رها مى كـنـيد كه پروردگار شما و پروردگار پدران پيشين شما است (الله ربكم و رب آبائكم الاولين ).
مـالك و مـربـى هـمـه شـمـا او بـوده و هـسـت ، هـر نـعـمـتـى داريـد از او اسـت ، و حل هر مشكلى با دست قدرت او ميسر است ، غير از او نه سرچشمه خير و بركتى وجود دارد و نه دفع كننده شر و آفتى .
گويا بت پرستان زمان الياس همانند عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـراى تـوجـيه كار خود تكيه بر سنت نياكان و پيشينيان مى كردند كه الياس در پاسخ آنها مى گويد: الله رب شما و رب پدران شما است .
تـعـبـيـر بـه رب (مـالك و مـربـى ) بـهـتـريـن محرك براى تفكر و انديشه است ، چرا كه مـهـمـتـرين مساءله در زندگى انسان اين است كه بداند از ناحيه چه كسى آفريده شده ؟ و امروز صاحب اختيار و مربى و ولى نعمت او كيست ؟
امـا ايـن قـوم خـيـره سـر و خـودخـواه گـوش بـه انـدرزهـاى مـستدل ، و هدايتهاى روشن اين پيامبر بزرگ الهى فرا ندادند، و به تكذيب او برخاستند (فكذبوه ).
خـداونـد هـم مـجـازات آنـهـا را در يـك جـمـله كـوتـاه بـيـان كـرده مى فرمايد: آنها در دادگاه عدل الهى ، و در عذاب دوزخ او احضار مى شوند (فانهم لمحضرون ).
و به كيفر اعمال زشت و شوم خود خواهند رسيد.
ولى ظاهرا گروه اندكى از پاكان نيكان و خالصان به الياس ايمان آوردند،
بـراى آنـكه حق آنها فراموش نگردد، بلافاصله مى فرمايد: مگر بندگان مخلص خدا (الا عباد الله المخلصين ).
در آيات اخير اين داستان همان مسائل چهارگانه اى را كه در سرگذشتهاى پيامبران ديگر (در مـورد مـوسى و هارون و ابراهيم و نوح ) آمده بود به خاطر اهميتى كه دارد تكرار شده است :
نـخـسـت مـى فرمايد: ما نام نيك الياس را در ميان امتهاى بعد جاودان ساختيم (و تركنا عليه فى الا آخرين ).
امتهاى ديگر زحمات اين انبياء بزرگ را كه در پاسدارى خط توحيد، و آبيارى بذر ايمان منتهاى تلاش و كوشش را به عمل آوردند، هرگز فراموش نخواهند كرد، و تا دنيا برقرار است ياد و مكتب اين بزرگمردان و فداكار زنده و جاويدان است .
در مرحله دوم مى افزايد: سلام و درود بر الياسين (سلام على الياسين ).
تـعـبـيـر بـه اليـاسـيـن بـه جـاى اليـاس يا به خاطر اين است كه الياسين لغتى در واژه اليـاس بـود، و هـر دو بـيـك مـعـنى است ، و يا اشاره به الياس و پيروان او است كه به صورت جمعى آمده است .
در مـرحـله سـوم مـى فـرمـايـد: مـا ايـنگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم (انا كذلك نجزى المحسنين ).
مـنـظـور نـيـكـوكـارى و احـسـان بـه مـعـنـى وسـيـع كـلمـه اسـت كـه عـمـل بـه تـمـام آئيـن و دسـتـورات او را شـامـل مـى شود، سپس مبارزه با هر گونه شرك و انحراف و گناه و فساد.
و در مـرحـله چـهارم ريشه اصلى همه اينها كه ايمان است طرح مى كند و مى گويد: مسلما او (الياس ) از بندگان مؤ من ماست (انه من عبادنا المؤ منين ).
ايـمـان و عـبـوديـت سـرچـشـمـه احـسـان و احـسـان عـامـل قـرار گرفتن در صف مخلصين است و مشمول سلام خدا شدن .
نكته ها:
1 - الياس كيست ؟
در ايـنـكـه اليـاس يـكى از پيامبران بزرگ خدا است ترديدى نيست ، و آيات مورد بحث با صراحت اين مساءله را بيان كرده ، آنجا كه مى گويد: ان الياس لمن المرسلين .
نـام ايـن پيامبر در دو آيه از قرآن مجيد آمده است : يكى در همين سوره صافات و ديگرى در سوره انعام همراه گروه ديگرى از پيامبران آنجا كه مى فرمايد: و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين (انعام 85).
ولى در اين كه الياس نام ديگر يكى از پيامبرانى است كه در قرآن نامشان آمده ، يا مستقلا نام پيغمبرى است ، و ويژگيهاى او كدام است ؟ مفسران نظرات گوناگونى دارند:
الف : بعضى معتقدند الياس همان ادريس است (زيرا ادريس ، ادراس نيز تلفظ شده ، و با تغيير مختصرى الياس شده است )
ب : اليـاس از پـيـامـبـران بـنـى اسـرائيـل است ، فرزند ياسين از نواده هاى هارون برادر موسى (عليه السلام ).
ج : اليـاس هـمـان خـضـر است ، در حالى كه بعضى ديگر معتقدند الياس از دوستان خضر اسـت ، و هر دو زنده اند، با اين تفاوت كه الياس ماموريتى در خشكى دارد، ولى خضر در جزائر و درياها، بعضى ديگر ماموريت الياس را در بيابانها و ماموريت خضر را در كوهها مى دانند، و براى هر دو عمر جاودان قائلند، بعضى نيز الياس را فرزند اليسع دانسته اند.
د: اليـاس هـمـان ايـليـا پـيـامـبـر بـنـى اسـرائيـل مـعـاصـر آجـاب پـادشـاه بـنـى اسرائيل بود كه خداوند او را براى تخويف و هدايت اين پادشاه جبار فرستاده .
بعضى او را نيز يحيى تعميد دهنده مسيح دانسته اند.
امـا آنـچـه بـا ظاهر آيات قرآن هماهنگ است اين است كه اين كلمه مستقلا نام يكى از پيامبران اسـت غـيـر از آنـهـا كـه نـامـشـان در قـرآن آمـده ، كـه براى هدايت يك قوم بت پرست ماءمور گـرديـد، و اكـثـريـت آن قوم به تكذيب او برخاستند، اما گروهى از مؤ منان مخلص به او گرويدند.
و به طورى كه قبلا هم اشاره كرديم بعضى با توجه به اينكه نام بت بزرگ اين قوم بـعـل بوده معتقدند كه اين پيامبر از سرزمين شامات برخاست ، و مركز فعاليت او را شهر بعلبك مى دانند كه امروز جزء لبنان است و در مرز سوريه قرار دارد.
بـه هـر حـال درباره اين پيامبر داستانهاى مختلفى در كتابها آمده است و چون مورد اعتماد و اطمينان نبود از نقل آن صرف نظر مى كنيم .
2 - الياسين كيانند؟
مفسران و مورخان در مورد الياسين نظرات متفاوتى دارند:
الف : بـعـضـى آن را لغـتـى در اليـاس مـى دانـنـد، يـعـنـى هـمـانـگـونـه كـه فـى المـثل ميكان و ميكائيل دو تعبير از آن فرشته مخصوص است و سينا و سينين هر دو نام براى سرزمين معروفى است ، الياس و الياسين نيز دو تعبير از اين پيغمبر بزرگ است .
ب : بـعضى ديگر آن را جمع مى دانند به اين ترتيب كه الياس با ياء نسبت همراه شده ، و الياسى شده ، و بعد با ياء و نون جمع بسته شده و الياسيين گرديده و پس از تخفيف اليـاسـيـن شده بنابراين مفهومش كليه كسانى است كه به الياس مربوط بودند و پيرو مكتب او شدند.
ج : آليـاسـيـن بـا الف مـمـدوده تـركـيـبـى اسـت از كـلمـه آل و يـاسـيـن يـاسـيـن طـبـق نـقـلى نـام پـدر اليـاس اسـت ، و طـبـق نـقـل ديـگـرى از نـامـهـاى پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) است ، بنابراين آل ياسين به معنى خاندان پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا خاندان ياسين پدر الياس مى باشد.
قـرائن روشـنـى در خـود قـرآن اسـت كـه هـمـان مـعـنـى اول را تـايـيد مى كند كه منظور از الياسين همان الياس است ، زيرا بعد از آيه سلام على الياسين به فاصله يك آيه مى گويد: انه من عبادنا المؤ منين (او از بندگان مؤ من ما بود) بـازگـشـت ضـمـير مفرد به الياسين دليل بر اين است كه او يك نفر بيشتر نبوده ، يعنى همان الياس .
دليـل ديـگـر ايـنـكـه ايـن آيـات چـهـارگانه اى كه در پايان ماجراى الياس بود عينا همان آيـاتـى اسـت كه در پايان داستان نوح و ابراهيم و موسى و هارون بود، و هنگامى كه اين آيـات را در كنار هم قرار مى دهيم مى بينيم سلامى كه از سوى خدا در اين آيات ذكر شده ، به همان پيامبرى است كه در صدر سخن آمده است (سلام على نوح فى العالمين - سلام على ابراهيم - سلام على موسى و هارون )
بنابراين در اينجا هم سلام على الياسين سلام بر الياس خواهد بود (دقت كنيد).
نـكـتـه اى كـه در ايـنـجـا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه در بسيارى از تفاسير حـديـثـى نـقـل شـده كـه سـنـد آن بـه ابـن عـبـاس بـرمـى گـردد و او مـى گويد: منظور از آل يـاسـيـن آل مـحـمـد (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) است چرا كه ياسين از اسماء پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
در مـعـانـى الاخـبـار صـدوق در بـابـى كـه بـراى تـفـسـيـر آل يـاسـيـن ذكـر كرده پنج حديث در همين زمينه نقل شده كه هيچكدام از آنها به ائمه اهلبيت - جـز يك حديث - منتهى نمى شود، و راوى آن حديث شخصى به نام كادح يا قادح است كه در كتب رجال خبرى از او نيست .
از آنـجـا كـه ايـن اخبار روى فرض اين است كه قرائت آيه فوق را به صورت سلام على آل يـاسـين بخوانيم ، و هماهنگى آيات را ناديده بگيريم ، و اسناد اين روايات نيز چنانكه ديديم قابل گفتگو است ، بهتر اين است كه از قضاوت درباره اين روايات خوددارى كنيم و علم آن را به اهلش بسپاريم .