انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 149 - 182 صافات

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 149 تا 182 سوره صافات

 فـاسـتـفـتـهم الربك البنات و لهم البنون (149)

 ام خلقنا الملائكة اناثا و هم شاهدون (150)

 الا انـهـم مـن افـكـهـم ليـقـولون (151)

 ولد اللّه و انـهـم لكـذبون (152)

 اصطفى البـنـات عـلى البـنـيـن (153)

 مـا لكـم كـيـف تحكمون (154)

 افلا تذكرون (155)

 ام لكم سلطان مبين (156)

 فاتوا بكتابكم ان كنتم صادقين (157)

 و جعلوا بينه و بين الجنة نسبا و لقـد عـلمـت الجـنـة انـهـم لمـحـضرون (158)

 سبحان اللّه عما يصفون (159)

 الا عباد اللّه المـخـلصـيـن (160)

 فـانـكـم و مـا تـعـبـدون (161)

 مـا انـتـم عليه بفاتنين (162)

 الا من هو صـال الجـحـيـم (163)

 و مـا منا الا له مقام معلوم (164)

 و انا لنحن الصافون (165)

 و انا لنـحـن المـسـبـحون (166)

 و ان كانوا ليقولون (167)

 لو ان عندنا ذكرا من الاولين (168)

 لكـنـا عـبـاد اللّه المـخـلصـين (169)

 فكفروا به فسوف يعلمون (170)

 و لقد سبقت كلمتنا لعـبـادنـا المرسلين (171)

 انهم لهم المنصورون (172)

 و ان جندنا لهم الغالبون (173)

 فـتـول عـنـهـم حـتـى حـيـن (174)

 و ابـصرهم فسوف يبصرون (175)

 افبعذابنا يستعجلون (176)

 فـاذا نـزل بـسـاحـتـهـم فـسـاء صـبـاح المـنـذريـن (177)

 و تـول عـنـهـم حـتى حين (178)

 و ابصر فسوف يبصرون (179)

 سبحان ربك رب العزة عما يصفون (180)

 و سلم على المرسلينن (181)

 و الحمد لله رب العالمين (182)

ترجمه آيات

از ايشان نظر بخواه آيا براى پروردگارت دختران و براى ايشان پسران است ؟ (149).

و آيا روزى كه ما ملائكه را ماده خلق مى كرديم ايشان شاهد و ناظر بودند (150).

آگاه باش كه اينان از بس در دروغگويى بى پروا هستند كه خواهند گفت (151).

خدا بچه آورده و حال آنكه دروغ گويند (152).

آيا خدا دختران را بر پسران برگزيده (153).

واى بر شما! اين چه حكمى است كه مى كنيد؟ (154).

و چرا متذكر نمى شويد (155).

يا آنكه راستى برهان روشنى داريد؟ (156).

اگـر كـتـابـى در ايـن باره بر شما نازل شده پس آن كتابتان را بياوريد اگر راست مى گوييد (157).

(دروغ ديـگـرشـان ايـن اسـت كـه ) بـيـن خـدا و جـن خـويـشـاونـدى قايل شدند با اينكه جن هم مى دانند كه روزى براى حساب احضار مى شوند (158).

منزه است خدا از اين وصفها كه برايش مى تراشند (159).

مگر اوصافى كه بندگان مخلص او براى او قائلند (160).

اين شما و اين خدايانتان هر چه مى خواهيد بكنيد (161).

شما هر كارى بكنيد نمى توانيد عليه خدا فتنه به پا كنيد (162).

و در آن فـتـنـه افـراد را گـمـراه سـازيـد مـگـر كـسـى را كـه خـودش دنبال جهنم مى گردد (163).

و هر يك از ما (فرشتگان ) مقام و پستى معين داريم (164).

همواره آماده به خدمت در صف ايستاده ايم (165).

دائما در حال تسبيح اوييم (166).

(بعد از شنيدن اين دليل از ملائكه ) به طور مسلم خواهند گفت (167).

اگر نزد ما هم كتابى از جنس كتب گذشتگان مى بود (168).

ما نيز از بندگان مخلص خدا بوديم (169).

(ولى ايـن هـم دروغ اسـت چـون مـشـرك نـزول كـتـاب از آسـمـان را محال مى داند) و به اين معنا كافر است و به زودى خواهند فهميد (170).

فرمان ما از سابق به نفع بندگان مرسل ما صادر شده (171).

كه ايشان تنها يارى خواهند شد (172).

و لشكر ما به تنهايى غالب خواهد گشت (173).

پس تو تا مدتى روى از ايشان برتاب (174).

ببين چه عكس العملهايى نشان مى دهند و به زودى ثمره رفتار خود را مى بينند (175).

آيا به عذاب ما شتاب مى كنند (176).

پس همين كه بر آنها احاطه كرد آن وقت مى فهمند كه چه روزگار بدى دارند (177).

تو تا چندى روى از ايشان برتاب (178).

و رفتارشان را زير نظر داشته باش به زودى خودشان هم خواهند ديد (179).

منزه است پروردگار تو كه رب العزه است از آنچه اينان درباره اش مى گويند (180).

و سلام بر فرستادگان (181).

و ستايش مخصوص خدا است كه پروردگار عالميان است (182).

بيان آيات

ردّ اعتقاد مشركين به دختر داشتن خدا و خويشاوندى بين او و جنّ

در سـابـق ايـن مـعـنا را بيان فرموده بود كه او رب و معبود حقيقى است، جمعى از بندگان مخلص چون انبياى گرامى، او را پرستيدند، و به حد خلوص رسيدند و بعضى ديگر به ربوبيت او كافر شدند، و خداوند بندگانش را نجات داده، و كافران را هلاك و به عذاب اليم مبتلا كرد.

ايـنـك در ايـن آيـات مـتـعـرض عقايد كفار شده كه درباره خدايان خود كه يا ملائكه و يا جن بـودنـد، چـه عـقـايـدى داشـتـنـد و چـگـونـه مـلائكـه را دخـتـران خـدا نـامـيـده و بـراى جـن قائل به نسبت و خويشاوندى با خدا شدند.

بـه طـور كـلى بت پرستان، كه يا برهمايى هستند، و يا بودايى، و يا صابئى، معتقد نبودند كه تمامى ملائكه دختر و زنند، بله بعضى از آنان اين اعتقاد را داشتند، ليكن آنچه از بـعـضـى از قـبايل عرب مانند وثنيهاى قبيله جهينه، سليم ، خزاعه، و بنى مليح حكايت شده، اين است كه: اينان قايل به انوثيت ملائكه بودند.

و امـا اعـتـقـاد بـه اينكه بين جن و خدا خويشاوندى هست و نسبت جن سرانجام به خدا منتهى مى شـود، فـى الجـمـله از تـمـامـى فـرقـه هـاى مـشـرك، نقل شده.

و كـوتـاه سخن اينكه: خداى تعالى در اين آيات به فساد عقيده، آنان اشاره نموده، سپس رسـول گـرامى خود را بشارت مى دهد به اينكه به زودى او را يارى مى كند و مشركين را تـهـديـد مـى كـنـد بـه ايـنـكه به عذاب مبتلايشان مى سازد و آنگاه سوره مورد بحث را با تـقـديـس و مـنزه بودن خدا از داشتن شريك و نيز با سلام بر همه رسولان، و حمد خدا كه رب العالمين است، ختم مى نمايد.

 

فاستفتهم الربك البنات و لهم البنون

خـداى سـبـحـان اعـتقاد مشركين را به اينكه ملائكه دختران خدايند باز نموده كه چه لوازمى دارد و آن لوازم ايـن اسـت كـه: ملائكه فرزندان خدا و دختر باشند و خدا اين دختران را به خـود اخـتـصاص داده باشد (و تنها او دختر بزايد) اما مردم همه پسر بزايند و هر چه پسر هـسـت مـخـصـوص مـردم بـاشـد و سـپـس ايـن لوازم را يـكـى پـس از ديـگـرى رد نـمـود سخن اول ايـشـان را كـه دخـتـران از آن خـدا و پـسران از آن ايشان باشند رد نموده، مى فرمايد: (از ايشان بپرس آيا براى پروردگار تو دختران باشد و براى خود آنان پسران ؟) و ايـن اسـتفهام استفهامى است انكارى، به انكار لازمه كلام، چون لازمه اين گفتار اين است كـه: مشركين از خدا بالاتر باشند، چون مشركين اين اعتقاد را هم داشته اند كه پسر بهتر از دختر است و مى خواستند كه از داشتن دختر منزه باشند، و به همين جهت دختران را زنده به گور مى كردند، تا نزاهتشان لكه دار نشود.

 

ام خلقنا الملائكة اناثا و هم شاهدون

كلمه (ام ) در اينجا منقطعه و به معناى بلكه است، نه به معناى (يا اين و يا آن ) و مـعـناى آيه اين است كه: بلكه از سؤ ال قبلى مهمتر اين است كه از ايشان بپرسى. آيا ما مـلائكـه را مـاده خلق كرده ايم، و آيا مشركين در روزى كه ما ملائكه را خلق مى كرديم آنجا حـاضـر بـودنـد و مـادگـى ملائكه را ديدند؟ يا اينكه نه تنها حاضر نبودند، بلكه چنين ادعـايـى هـم نمى توانند بكنند؟ علاوه بر اين اصولا نرى و مادگى، يك مسالهاى است كه جز از راه حس نمى توان اثباتش كرد و ملائكه براى مشركين محسوس نبودند و اين جمله رد ماده بودن ملائكه است.

 

الا انهم من افكهم ليقولون ولد اللّه و انهم لكاذبون

ايـن آيـه شريفه رد لازمه ديگر گفتار مشركين است و آن اثبات ولادت ملائكه از خداست، و ايـن سـخـن را صرف (افك ) مى شمارد، و (افك ) عبارت است از اينكه سخنى را به غـيـر آن وجـهـه اى كـه دارد بـرگـردانـى و وجـهـه حـق آن را بـه سـوى بـاطـل صـرف كـنى. و خلاصه خلقت ملائكه را كه براى كسى معلوم نيست چگونه بوده ؟ بـرگـردانـى و نـام ولادت بـر آن بـگـذارى، پـس مـشـركـيـن در ايـن سخن خود مرتكب افك شدهاند، و دروغى روشن گفته اند.

 

اصطفى البنات على البنين ما لكم كيف تحكمون افلا تذكرون

در ايـن آيـه، انـكـار انتخاب دختران بر پسران را تكرار كرده، تا شدت شناعت و زشتى ايـن سـخـن را افـاده كـنـد، يـك بـار فرموده: آيا خدا دختران را بر پسران ترجيح داده كه خودش تنها دختر بزايد و پسر زاييدن را به شما واگذار كند؟ و بار ديگر فرموده: آخر اين چه حكمى است كه مى كنند ؟ و بار سوم فرموده: راستى نمى خواهيد متذكر شويد؟

آنـگـاه ايـشـان را تـوبـيـخ نموده مى فرمايد: (ما لكم كيف تحكمون )؛ چون سخن ايشان حكمى است بدون دليل، و سپس دنبالش ‍ فرموده: (افلا تذكرون ) كه هم توبيخ است و هـم اشـاره اسـت بـه ايـنـكـه اين حرف صرف نظر از اينكه هيچ دليلى ندارد، بلكه بر خـلافـش دليـل هـسـت چـيـزى كـه هـسـت مـشـركـيـن مـتـذكـر آن دليـل نـمـى شـوند، اگر متذكر شوند مى فهمند كه ساحت خداى سبحان منزه از آن است كه مـتـجـزى شـود و جـزئى بـه نـام فـرزنـد از او جـدا گردد، و نيز منزه از آن است كه محتاج فـرزنـد شـود و در صـدد فـرزنـددار شـدن بـرآيـد. و ايـن گـونه احتجاجها در كلام خداى تعالى عليه مشركين مكرر آورده شده است.

در آيـه مـورد بحث التفاتى از غيبت (الا انهم من افكهم ليقولون )، به خطاب (ما لكم كيف تحكمون ) به كار رفته، در جمله اول مشركين را غايب حساب كرده و فرموده: ايشان از در افك خواهند گفت و در جمله دوم خطاب به مشركين فرموده: واى بر شما اين چه حكمى اسـت كـه مـى كـنـيـد و ايـن التـفـات براى آن است كه بر شدت خشم خدا دلالت كند، شدت خشمى كه باعث شده خدا شفاها با خود مشركين سخن گويد.

 

ام لكم سلطان مبين فاتوا بكتابكم ان كنتم صادقين

كلمه (ام ) در اين آيه نيز منقطعه و به معناى بلكه است و مراد از سلطان - به طورى كـه از سـيـاق بـرمـى آيـد - بـرهان و كتابى است كه از ناحيه خداى سبحان بر مشركين نـازل شده باشد، و در آن كتاب خدا به ايشان خبر داده باشد كه ملائكه دختران منند، چون وقـتـى عـقـل و حـس اجـازه چـنـيـن عـقـيـدهـاى را نـدهـد، بـاقـى مـى مـانـد دليـل نـقـلى و كـتابى كه از ناحيه خدا آن را اثبات كرده باشد پس اگر مدعاى مشركين حق است، بايد كتابى آسمانى ارائه دهند، تا مدعاى آنان را اثبات كند.

و اگر كلمه (كتاب ) را بر مشركين اضافه كرد، و فرمود: كتابتان به اين عنايت است كه فرض كرد مشركين كتابى داشته باشند كه بر مدعايشان دلالت كند.

رد اعتماد مشركين مبنى بر اينكه جن اولاد خداوند هستند

و جعلوا بينه و بين الجنة نسبا و لقد علمت الجنة انهم لمحضرون

قـرار دادن نـسبت بين خدا و جن، عبارت از همين عقيده مشركين است كه مى گويند: جن اولاد خدا هـسـتـنـد كه شرح مفصل اين عقيده آنان در تفسير سوره هود آنجا كه درباره بتپرستان بحث كرديم گذشت.

(و لقـد عـلمت الجنة انهم لمحضرون ) - يعنى خود جنيان مى دانند روزى براى حساب و يا عذاب حاضر خواهند شد. و اينكه گفتم. حساب يا عذاب، به خاطر اطلاق كلمه محضرون اسـت. و بـه هـر حـال جـنـيـان مى دانند كه خود مربوب خدا هستند، و خدا به زودى از ايشان حـسـاب مـى كـشـد و بر طبق اعمالشان جزا مى دهد. پس نسبتى كه بين جنيان و خدا هست نسبت مـربـوبـيـت و ربـوبـيـت اسـت، نـه نـسـبـت ولادت و كـسى كه خودش مربوب ديگرى است، شايستگى پرستش ندارد.

و از عجايب، سخن بعضى از مفسرين است كه گفته اند: مراد از كلمه (جنة ) طايفه اى از مـلائكـه اسـت كـه بـه اين اسم ناميده شده اند. و بنابراين بايد ضمير (انهم ) را به كفار برگردانيد، نه به كلمه (جنة )، و معنايش اين است كه: طايفه اى از ملائكه، كه نـامـشـان جـن است، مى دانند كه كفار براى عذاب حاضر مى شوند، و اين تفسيرى است كه هيچ شاهدى از قرآن كريم بر آن نيست، علاوه بر اين از سياق بعيد است.

تـوضـيـحـى دربـاره اسـتـثـنـاى عـبـاد مـخـلصـين در آيه: (سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين)

سبحان اللّه عما يصفون الا عباد اللّه المخلصين

ضـمـيـر در جـمـله (يـصـفـون ) - بـا در نـظـر گـرفـتـن ايـنـكـه ايـن آيـه مـتصل به آيه قبل است - به كفار نامبرده برمى گردد، و استثناى (الا) در آن استثناى منقطع است، و معناى آيه اين است كه: خدا از توصيفى كه كفار مى كنند منزه است، و يا خدا از آنـچـه كـه كـفـار دربـاره اش ‍ مـى گـويـنـد، و از اوصـافى كه برايش مى تراشند از قـبـيـل ولادت و نـسـبـت و شـركـت و امـثـال آن مـنـزه اسـت، ولى بـندگان مخلص خدا او را به اوصافى وصف مى كنند كه لايق ساحت قدس اوست و يا طورى وصف مى كنند كه لايق اوست.

و بـعضى از مفسرين گفته اند: (اين استثنا، استثناى منقطع از ضمير در (لمحضرون ) است ).

بـعـضـى ديـگر گفته اند: (استثناى از فاعل در (جعلوا) است و جمله هايى كه بين اين ضمير و مرجعش فاصله شده اند، جملات معترضه است. ولى اين دو وجه بعيد است ).

و در صـورتـى كـه ايـن دو آيـه را مـسـتـقـل در نـظـر بـگـيـريـم، هـمـچـنـان كـه مـسـتـقـل نـيـز هـسـتـنـد، معنايى وسيعتر و دقيقتر از آن معانى دارد، چون در اين صورت بايد ضـمـيـر در (يـصفون ) را به عموم مردم برگردانيم، و چون كلمه (يصفون ) مطلق اسـت، و شـامـل هـمـه گـونـه وصـف مـى شـود، آنـگـاه اگـر اسـتـثـنـا را هـم مـتصل بگيريم، معنا چنين مى شود: خداى تعالى منزه است از تمامى وصفهايى كه واصفان برايش مى كنند، مگر تنها بندگان مخلص خدا كه وصف آنان درست است.

و اينكه چرا خدا از وصف واصفان (جز وصف عباد مخلصين) منزه است

اما منزه بودن خدا از وصف همه واصفان، علتش اين است كه: واصفان خدا را با مفاهيمى كه نـزد خود آنان محدود است توصيف مى كنند، و خداوند غير محدود است ، (مثلا اگر مى گويند خـدا بـيـنـا اسـت، چـشـم هـم براى خدا اثبات مى كنند؛ چون بينايى در بين خود آنان مستلزم داشـتـن چـشـم اسـت، و مـعـلوم اسـت كـه وقـتـى چـشم اثبات شود، سر نيز اثبات مى شود و حـال آنـكـه بـيـنـايـى خـدا مـربـوط بـه چـشـم نـيـسـت ) و هـمـچـنـيـن هـيـچ يـك از اوصـاف او قـابـل تحديد نيست، و هيچ لفظى نمى تواند قالب تمام عيار اسماء و صفات او گردد، پس هر چيزى كه واصفان درباره خدا بگويند، خدا از آن بزرگتر است، و هر آنچه كه از خدا در توهم آدمى بگنجد، باز خدا غير از آن چيز است.

و امـا ايـنـكـه وصـف عباد مخلصين درباره خدا درست است، دليلش اين است كه: خداى عزّوجلّ بـنـدگانى دارد كه ايشان را براى خود خالص كرده، يعنى ديگر هيچ موجودى غير از خدا در اين افراد سهمى ندارد، و خود را به ايشان شناسانده، و غير خود را از ياد ايشان برده، در نـتـيـجـه تـنها خدا را مى شناسند و غير از خدا را فراموش مى كنند، و اگر غير از خدا، چـيـزى را هـم بشناسند به وسيله خدا مى شناسند، چنين مردمى اگر خدا را در نفسشان وصف كنند، به اوصافى وصف مى كنند كه لايق ساحت كبريايى اوست و اگر هم به زبان وصف كـنـنـد - هـر چـنـد الفـاظ قـاصـر و مـعـانـى آنـهـا مـحـدود بـاشـد - دنبال وصف خود اين اعتراف را مى كنند كه بيان بشر عاجز و قاصر است از اينكه قالب آن معانى باشد و زبان بشر الكن است از اينكه اسماء و صفات خدا را در قالب الفاظ حكايت كـند، همچنان كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كه سيد مخلصين است فرموده: (لا احـصـى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك ) كه بر خدا ثنا گفته و نقص ثنايش را اينگونه كامل كرده كه آنچه را كه خداوند در ثناى بر خودش اراده مى كند منظورش ميباشد - دقت بفرماييد.

بيان مفاد آيه: (فانكم و ما تعــبـدون مـا انـتـم عـليـه بـفـاتـنـيـن الا مـن هو صال الجحيم)

فـانـكـم و مـا تـعـبـدون مـا انـتـم عـليـه بـفـاتـنـيـن الا مـن هـو صال الجحيم

ايـن آيـه كه در آغازش حرف (فاء) قرار دارد، تفريع و نتيجه گيرى از حكم مستثنى و مـسـتـثـنـى منه و يا تنها از حكم مستثنى است و معنايش اين است كه: بعد از آنكه مسلم شد كه آنـچـه شما از اوصاف براى خدا تراشيده ايد، همه ضلالت است، - به خلاف بندگان مـخـلص خـدا كـه در وصـف كـردن خود دچار ضلالت نمى شوند - پس اين نتيجه عايد مى شـود كـه شـمـا بـا ايـن گـمـراهى خود نمى توانيد گمراه كنيد مگر مردم دوزخى را، يعنى آنهايى را كه با پاى خود راه دوزخ را طى مى كنند.

و آنـچـه از سـيـاق بـه روشـنى به چشم مى خورد، اين است كه: كلمه (ما) در جمله (ما تـعـبـدون ) مـوصـوله بـاشـد و مـراد از آن بـتها مى باشد و بس، و يا بتها و همه آلهه ضلالت و پيشوايان گمراهى از قبيل شيطانهاى جنى مى باشد.

و نيز ظاهر سياق اين است كه: كلمه (ما) در جمله (ما انتم ) نافيه است. و ضمير در (عـليه ) به خداى سبحان برمى گردد و ظرف (عليه ) متعلق است به (فاتنين ) و كـلمـه (فـاتـنـيـن ) جـمـع (فـاتـن ) اسـت كـه اسـم فـاعـل از (فـتـنـه ) بـه مـعـنـاى گـمـراه كـردن مـردم اسـت. و كلمه (صالى ) از ماده (صلو) اشتقاق يافته كه به معناى پيروى است، (وصالى جحيم ) به معناى دنباله رو جـهـنـم اسـت، بـه طـورى كـه هـر جـا راه جـهـنم را سراغ داشته باشد به آنجا برود و عـمل دوزخيان را مرتكب شود. و استثناء در آيه مفرغ است، (مستثنى منه آن در كلام نيامده )، و تـقـديـر كـلام چـنـيـن اسـت: (مـا انـتـم بـفـاتـنـيـن احـدا الا مـن هـو صال الجحيم ).

و مـعناى آيه اين است كه: شما و خدايان ضلالت كه مى پرستيد، هر چند دست به دست هم بدهيد نمى توانيد احدى را مفتون و گمراه كنيد، مگر تنها آن كسانى را كه خود راه جهنم را دنبال مى كنند.

بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه ما در اول مصدريه و يا موصوله است و جمله (فانكم و مـا تعبدون ) كلامى است تام و مستقل، از قبيل اينكه مى گويند: (انت و شأنك برو پى كـارت ) و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه: (شـمـا و آنـچـه مـى پـرسـتـيد) و يا شما و بت پـرسـتـيـتـان يـعـنـى بـرويـد پـى ايـن كارها كه داريد، آنگاه با جملهاى استينافى يعنى ابـتـدايـى فـرمـوده: (مـا انـتـم عـليـه بـفـاتـنـيـن و فـاتـنـيـن ) مـتـضـمـن مـعـنـاى حـمـل اسـت، و ضـمـير در (عليه ) در صورت مصدرى بودن (ما) به كلمه ما در (ما تـعـبدون ) برمى گردد، و در صورت موصوله بودن آن، به مضافى تقديرى برمى گـردد. و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه شـمـا نـمـى تـوانـيـد تـحـمـيـل كـنيد بر عبادت خود و يا بر بت پرستى خود مگر كسى را كه خودش پيرو جهنم است.

و بـعـضـى ديـگـر گفته اند: ممكن است كلمه (على ) به معناى (با) باشد، و ضمير بـه كـلمـه (مـا تـعـبدون ) و يا تنها به كلمه (ما) در صورتى كه موصوله باشد بـرگـردد و كـلمـه (فـاتـنـيـن ) هـمـان مـعـنـاى ظـاهـرى خـود را مـى دهـد، و مـتـضمن معناى تـحـمـيـل و حـمـل نـيـست، و معناى آيه اين است كه: شما نمى توانيد با عبادت خود و يا با عبادت بتهاى خود گمراه كنيد، مگر پيروان دوزخ را.

و همه اين سخنان وجوهى است نادرست و در حقيقت بدون جهت خود را به زحمت انداختن است. و در آيـه مـورد بـحـث التـفـات بـه كـار رفـتـه، و نـكته اين التفات عينا همان است كه: در التفات در آيات سابق ذكر كرديم.

ردّ و ابطال پـنـدار مـشـركـيـن دربـاره ايـنكه ملائكه دختران خدايند، با بيان موقف و موقعيت ملائكه در عالم خلقت و اعمال صادره از ايشان

و ما منا الا له مقام معلوم و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون

ايـن سـه آيـه - بـه طـورى كـه از سـيـاق بـرمـى آيـد - اعـتـراضـى اسـت از كـلام جـبـرئيـل و يـا كـلام او و يـارانـى كـه از فـرشـتـگـان وحى دارد، نظير حكايتى كه از خود جـبـرئيـل و يـارانـش نـقـل كـرده و فرموده: (و ما نتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك ).

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: (سـه آيـه مـورد بـحـث كـلام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است، كه خودش و مؤمنين را براى كفار توصيف مـى كـند، تا ايشان را توبيخى خوار كننده كرده باشد. و آيات مورد بحث متصلند به آيه (فاستفتهم) و تقدير كلام چنين است: از ايشان استفتاء كن و بعد از آنكه استفتاء كردى بـگـو: (هـيـچ يـك از مـا مـسـلمـان نـيـسـت مـگـر آنكه در قيامت جايگاه و مقامى معلوم و در خور اعمال خود دارد و به درستى ماييم كه در نماز به صف مى ايستيم و ماييم تسبيح كنندگان).

و ليكن اين وجه، وجه مناسبى نيست، و با سياق سازگارى ندارد.

ايـن آيـات سـه گـانـه در ايـن مـقـامـنـد كـه عـقـيـده مـشـركـيـن بـر الوهـيـت مـلائكـه را بـاطـل كـنـنـد، از ايـن طـريـق كـه بـا اعـتـراف خـود عـقـيـده كـفـار را باطل مى كنند، توضيح اينكه: مشركين اعتراف دارند به اينكه ملائكه خودشان مربوب و عبد خداى تعالى هستند، چيزى كه هست مى گويند:همين مربوبهاى خدا خود رب موجودات پايينتر از خويشند و در آن موجودات استقلال در تدبير و تصرف دارند و از تدبير عالم چيزى مربوط به خدا نيست، و مـلائكـه خـودشـان ايـن مـعـنـا را قـبـول نـدارنـد، يـعـنـى خـود را مستقل در تدبير عالم نمى دانند، هر چند كه واسطه و سبب متوسط بين خدا و خلق هستند. پس آنـچـه كـه در ايـن آيـات مـلائكـه از خـود نـفـى مـى كـنـنـد، هـمـان اسـتـقـلال در تـدبـيـر اسـت، نـه سـبـبيت به اذن خدا، پس اعتقاد مشركين به مربوب بودن ملائكه كافى است در ابطال اعتقاد ديگرشان، و آن اينكه ملائكه رب عالم باشند، همچنان كه آيه (بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ) هم از يك سو سببيت و وسـاطـت مـلائكـه را اثـبـات مـى كـنـد و هـم از سـوى ديـگـر استقلال آنان را انكار مى نمايد.

پـس اينكه فرمود: (و ما منا الا له مقام معلوم ) معنايش اين است كه: هر يك از ما مقامى معين و پـسـتـى مـشـخـص داريـم، كـه مـا را بـدان گـمـارده انـد و بـا گـمـارده شـدن ديـگـر اسـتـقـلال مـعـنى ندارد، چون شخص گمارده شده نمى تواند از خط مشيى كه برايش تعيين كـرده انـد تـجـاوز كند، ملائكه نيز مجعول (آفريده شده ) بر اين هستند كه خدا را در آنچه امر مى كند اطاعت نموده و او را بپرستند.

و اينكه فرمود: (و انا لنحن الصافون ) معنايش اين است كه: ما فرشتگان همواره نزد خدا در صف ايستاده منتظر اوامر او هستيم، تا اوامرى كه در تدبير عالم صادر مى كند، بر طـبـق خـواسـتـهـاش اجرا كنيم، همچنان كه از آيه (لا يعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يؤ مـرون ) نـيـز ايـن مـعـنـا استفاده مى شود. اين آن معنايى بود كه ما به كمك سياق از آيات مورد بحث استفاده كرديم. و چه بسا بعضى گفته اند كه: (مراد از اين جمله اين است كه: مـا مـلائكـه نـزد خدا به صف ايستاده ايم براى نماز). ولى اين خيلى از فهم دور است و شاهدى هم بر آن نيست.

و ايـنـكـه فـرمـود: (و انـا لنـحن المسبحون ) معنايش اين است كه: ما خدا را از آنچه لايق سـاحـت كـبـريـايـى او نـيـسـت تـنـزيـه مـى كـنـيـم، همچنان كه در جاى ديگر باز فرموده: (يسبحون الليل و النهار لا يفترون ).

پس اين آيات سه گانه موقف و موقعيت ملائكه در عالم خلقت را توصيف مى كنند و عملى كه مناسب خلقت آنان است بيان مى نمايند و آن عمل عبارت است از در صف ايستادن براى گرفتن اوامـر خـداى تعالى، و نيز منزه داشتن ساحت كبريايى خدا از شريك و از هر چيزى كه لايق به كمال ذات او نيست. ذاتى كه عقل و وهم بدان دست نمى يابد.

 

و ان كانوا ليقولون لو ان عندنا ذكرا من الاولين لكنا عباد اللّه المخلصين

در ايـن آيـه بـه سـيـاق قبلى بازگشت شده ضمير جمع در (كانوا) و در (يقولون ) بـه قـريـش و هـر قـومـى كه عقيده آنان را داشته باشند برمى گردد. و كلمه (ان ) در اول آيـه مـخـفـف (ان ) اسـت. و مـراد از ذكـر اوليـن كـتـابـى آسـمـانـى از جـنـس كتابهاى نازل بر اولين است.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه: اگـر نـزد مـا قـريش نيز كتابى آسمانى نظير كتب آسمانى نازل بر اقوام گذشته مى بود، ما نيز هدايت مى شديم و بندگان مخلص خدا مى بوديم و منظورشان از اين سخن اين است كه: از كفر خود عذر بخواهند و بگويند از ناحيه خدا حجتى بر ما تمام نشده.

و ايـن در حـقـيـقـت عذرى است بدتر از گناه، براى اينكه: مذهب وثنيت و بت پرستى مساله نـبـوت و رسـالت و نـزول كـتـابـى از آسـمـان را بـه كـلى محال مى داند.

 

فكفروا به فسوف يعلمون

(فا) در اول جمله - به اصطلاح ادبى - فاى فصيحه است و معناى جمله اين است كه: پـس مـا هـمـيـن قـرآن را بر آنان نازل كرديم، تا ديگر گله نكنند كه ما كتابى آسمانى نـداشـتـيـم، ولى بـه همين قرآن كفر ورزيدند و به آنچه گفتند وفا نكردند و به زودى خـواهند دانست كه وبال كفرشان چيست. و اين جمله اخير تهديدى از خداى تعالى به ايشان است.

مقصود از اينكه انبياء (عليهم السلام) منصور هستند و جند خدا غالبند

و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون

(كـلمـه ) خـداى تـعـالى بـراى ايشان، عبارت است از قضايى كه درباره آنان رانده و حـكمى كه كرده. و (سبقت كلمه ) يا به اين است كه عهد آن مقدم باشد و يا به اين است كـه بـه نفوذ و غلبه مقدم شود. و حرف (لام ) در جمله (لهم ) معناى منفعت را افاده مى كـنـد، مى فرمايد: ما قضايى حتمى درباره ايشان رانديم كه به طور يقين يارى شدگان باشند. و - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - اين معنا را با چند نوع تأكيد بيان كرده. يـكـى حرف (لام ) در ابتداى آيه، يكى كلمه (قد)، يكى كلمه (ان ) و يكى حرف (لام ) در (لهم ).

در اين آيه شريفه نصرت را مقيد نكرده كه انبيا (عليهم السلام) را در دنيا نصرت مى دهد و يـا در آخرت و يا به نحوى ديگر. بلكه در آيه ديگر نصرت را عموميت داده و فرموده: انا لننصر رسلنا و الّذين آمنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد.

پس رسولان خدا هم در حجت و دليل منصورند، براى اينكه راه حق را پيش گرفته اند و راه حق هرگز شكست نمى خورد، و هم بر دشمنان خود منصورند، يا به اينكه خدا ياريشان مى دهد تا دشمنان را زير دست كنند، و يا به اينكه از ايشان انتقام مى گيرند، چنانچه خداى تـعـالى فـرمـوده: (و مـا ارسـلنـا مـن قـبـلك الا رجـالا نـوحـى اليـهـم مـن اهـل القرى... حتى اذا استياس الرسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجى من نشاء و لا يرد باسنا عن القوم المجرمين ).

و هـم در آخـرت منصورند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: (يوم لا يخزى اللّه النبى و الّذين آمنوا معه ) - و در همين نزديكيها در سوره مؤمن بيانى در اين معنا گذشت.

 

و ان جندنا لهم الغالبون

كـلمـه (جـنـد) بـه مـعـنـاى مجتمعى است انبوه و متراكم و لشكر را هم به همين جهت جند مى خوانند. بنابراين، كلمه جند با كلمه (حزب ) قريب المعنا مى باشند و لذا مى بينيم در قـرآن كـريـم دربـاره آمـدن احـزاب يـك جـا تـعـبـيـر به (جند) نموده، مى فرمايد: (اذ جـاءتـكم جنود)، و در جايى ديگر در همين باره مى فرمايد: (و لما را المؤمنون الاحزاب ) و نيز در جايى ديگر فرموده: (و من يتول اللّه و رسوله و الّذين آمنوا فان حزب اللّه هم الغالبون ).

و مراد از (جندنا) جامعه اى است كه فرمانبردار امر خدا باشد و در راه خدا جهاد نمايد، و ايـن جـامعه عبارت است از گروه مؤمنان و يا انبياء به ضميمه مؤمنان، كه پيرو انبيايند، بـنـا بـر احـتـمـال دوم در ايـن كـلام تـعـمـيـم بـعـد از تـخـصيص به كار رفته، و به هر حـال پس مؤمنان مانند پيشوايان خود منصورند، همچنان كه در جاى ديگر خطاب به مؤمنان فـرمـوده: (و لا تـهـنـوا و لا تـحـزنـوا و انـتـم الاعـلون ان كنتم مؤمنين ) كه در گذشته تعدادى آيات كه بر اين معنا دلالت داشت، گذشت.

و ايـن حـكـم يعنى نصرت و غلبه حكمى است اجتماعى و منوط است بر تحقق عنوان و لا غير، يعنى اين نصرت و غلبه تنها نصيب انبيا و مؤمنين واقعى است، كه جند خدا هستند و به امر او عـمـل مـى كـنـند و در راه او جهاد مى كنند هر جامعه اى كه اين عناوين بر آن صادق باشد، يـعـنـى ايـمـان بـه خـدا داشـتـه بـاشـد، و بـه اوامـر خـدا عمل كند و در راه او جهاد نمايد منصور و غالب است، نه جامعه اى كه اين اسامى و عناوين را دارد و واقـعـيـت آنـهـا را نـدارد. پـس جامعه اى كه از ايمان جز اسم در آن نمانده باشد و از انـتـسـابـش بـه خـدا جـز سـخـنـى در آن نمانده باشد، نبايد اميد نصرت و غلبه را داشته باشد.

 

فتول عنهم حتى حين

ايـن جـمـله تـفـريـع بـر داسـتـان نـصـرت و غـلبـه اسـت، و در حـقـيـقـت وعـده اى اسـت بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) كـه بـه زودى نصرت و غلبه اش مى دهد و تهديدى است عليه مشركين و مخصوصا مشركين قريش.

و از ايـنـكـه نـخـست دستور مى دهد به اينكه آن جناب از مشركين اعراض كند و سپس با جمله حتى حين آن را موقت مى سازد، به دست مى آيد كه اين مدت خيلى طولانى نيست، و واقعيت هم همين طور بود، چون بعد از مدتى كوتاه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) از بين مشركين مهاجرت كرد، و سپس رؤ سا و بزرگان آنان را در جنگ بدر و غير آن نابود كرد.

 

و ابصرهم فسوف يبصرون

از ايـنـكـه در آغـاز، امـر به بينايى مى كند و سپس خبر مى دهد كه به زودى خواهند ديد، و سـپـس كـلام را بر اعراض فورى در آيه قبلى عطف مى كند، از نظر سياق استفاده مى شود كـه مـى خـواهـد بـفـرمـايـد: لجـبـازى و جـحـود ايـشـان را نـيـك بـنـگـر، و بـبـيـن در مقابل انذار و تخويف تو چه عكس العملى نشان مى دهند و چگونه انكار مى كنند و به زودى خواهند ديد سرانجام لجبازى و استكبارشان چيست.

 

افبعذابنا يستعجلون فاذا نزل بساحتهم فساء صباح المنذرين

اين آيه مشركين را در برابر عجله شان توبيخ مى كند كه مى گفتند: (متى هذا الوعد پس اين وعده عذابت چه شد)؟ و (متى هذا الفتح پس اين وعده فتح چه شد)؟ و نيز اعلام مى كـند به اينكه اين عذاب چيزى نيست كه در آن عجله شود؛ چون روزى بسيار سخت و صبحى بسيار شوم در پى دارد.

و نـزول عـذاب بـه ساحت آنان، كنايه است از نزول آن از همه طرف، به طورى كه عذاب ايـشـان را احـاطـه كـنـد. و مـعناى جمله (فساء صباح المنذرين ) اين است كه: در بين همه صـبـحـهـا صـبـح انـذار شـدگـان بسيار صبح بدى است و منظور از انذار شدگان مشركين قريشند.

 

و تول عنهم حتى حين و ابصر فسوف يبصرون

ايـن آيـه، تأكيد همان مضمون آيه قبلى است ؛ چون - بنا به گفته بعضى - تكرار مـضـمـون تـنـهـا بـه ايـن مـنـظـور بـوده. بـعـضـى ديـگـر احـتـمال داده اند: (منظور از جمله قبلى، تهديد به عذاب دنيا و از جمله مورد بحث، تهديد بـه عـذاب آخـرت باشد). و اين احتمال خالى از وجه نيست، چون در آيه مورد بحث براى جمله (ابصر) مفعولى ذكر نشده ؛ ولى در آيه قبلى ذكر شده و فرموده: (ابصرهم ) و حـذف آن در آيـه مـورد بـحـث اشـعـار بـر عـمـوميت دارد و مراد از (ابصار) ديدن كفر و فـسوقى است كه عموم مردم مرتكب آن بودند، و مناسب چنين كفرى تهديد به عذاب در قيامت است.

 

سبحان ربك رب العزة عما يصفون

ايـن آيـه، خـداى سـبـحـان را از آن اوصـافـى كـه مـشـركـيـن و مـخـالفـيـن دعـوت رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم) برايش ذكر كرده اند - و قبلا در همين سوره حـكـايـت شـد - مـنـزه مـى دارد، چـون كـلمـه سـبـحـان اضافه شده به كلمه (ربك ) مى فـرمـايـد: مـنـزه است آن پروردگارى كه تو او را عبادت مى كنى و به سوى او دعوت مى كنى. و نيز براى بار دوم كلمه (رب ) را بر عزت اضافه كرد تا بفهماند خدا مختص بـه عـزت اسـت پـس او مـقـامـى مـنيع دارد. كه منيع بودن مقامش على الاطلاق است، يعنى هيچ عـامـل ذلتـى نـمـى تـواند او را ذليل كند و هيچ غالبى نيست كه بر او غلبه نمايد و هيچ كـسـى نـمـى تـوانـد از تـخـت سلطنت او بگريزد، پس مشركين كه دشمنان حقند و به عذاب تهديد شده اند نمى توانند او را به ستوه بياورند.

 

و سلام على المرسلين

ايـن جـمـله، سـلام بـر هـمـه رسـولان خـداست، و مصونيت آنان را از هر عذاب و ناملايمى از ناحيه خدا اعلام مى دارد.

 

و الحمد لله رب العالمين

در تفسير سوره فاتحه معناى اين جمله و مطالب مربوط به آن گذشت.

بحث روايتى

(چند روايت در ذيل آيه: (و انا لنحن الصافون...))

در كـتـاب الدر المـنـثور آمده كه محمد بن نضر و ابن عساكر، از علاء بن سعيد، روايت كرده انـد كـه گـفـت: روزى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) بـه اهل مجلس خود فرمود: (اطت السماء و حق لها ان تئط) يعنى كمر آسمان از سنگينى خميد و حـق دارد كـه خـم شـود، چـون هيچ جاى پايى از آسمان نيست، مگر آنكه فرشته اى در آنجا قـرار دارد، كـه يـا در ركـوع اسـت و يـا در سجده، آنگاه اين آيه را قرائت فرمود: (و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ).

مؤلف: (اين معنا به غير از طريق نامبرده نيز از آن جناب روايت شده ).

و نـيـز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابـن مـردويـه از انـس روايـت كـرده كـه گـفـت: رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) چـنين بود كه هر وقت به نماز مى ايستاد مى فـرمـود: صف نماز را منظم كنيد، فلانى تو قدرى جلو بيا، و فلانى تو قدرى عقب برو، آنـگـاه مـى فـرمـود: اگر صفوف خود را منظم كنيد، و به خط مستقيم بايستيد خداى تعالى شـمـا را مـانـنـد مـلائكـه هـدايـت مـى كند، آنگاه اين آيه را تلاوت مى فرمود: (و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ).

و در نهج البلاغه است كه: امير المؤمنين (عليه السلام) در وصف ملائكه فرموده: ايشان صف بستگانى هستند كه هرگز از صف خود جدا نمى شوند و تسبيح گويانى هستند كه از تسبيح گفتن خسته نمى گردند.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -