انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 1 - 12 صـافـات

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 1 تا 11

 بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

 و الصافات صفا (1)

 فالزّاجرات زجرا (2)

 فالتاليات ذكرا (3)

 ان الهكم لوحد (4)

 رب السموت و الارض و ما بينهما و رب المشرق (5)

 انا زيّنّا السماء الدنيا بزينه الكواكب (6)

 و حفظا من كل شيطان مارد (7)

 لا يسمعون الى الملا الاعلى و يقذفون من كل جانب (8)

 دحورا و لهم عذاب واصب (9)

 الا من خطف الخطفه فاتبعه شهاب ثاقب (10)

 فاستفتهم اهم اشدّ خلقا ام من خلقنا انا خلقناهم من طين لازب (11)

ترجمه آيات

به نام خداوند بخشنده مهربان سوگند به صف كشندگان (از ملائكه ) كه صف آرايى كرده اند (1).

قسم به (ملائكه ) راننده ابر و باران (2).

و قسم به ملائكه اى كه قرآن را بر پيامبر تلاوت مى كنند (3).

كه خداى شما هر آينه يكتاست (4).

اوست پروردگار آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است و او است پروردگار مشرقها (5).

همانا ماييم كه آسما ن دنيا را با زينت ستارگان آراستيم (6).

تا هم زينت آن باشد و هم آسمان را از هر شيطان سركشى حفظ كند (7).

تا شيطانها نتوانند به آنچه در سكان آسمان مى گذرد گوش فرا دهند و اگر خواستند گوش دهند از هر طرف رانده شوند (8).

و در نتيجه از آسمان دور شوند و براى ايشان است عذابى واجب (9).

آرى شيطانها نمى توانند به سخنان فرشتگان گوش فرا دهند مگر آنهايى كه كلام ملائكه را بربايند كه آنها نيز بلافاصله هدف شهاب ثاقب قرار مى گيرند (10).

حال از مشركين بپرس آيا ايشان از حيث خلقت سخت تر و مهم ترند يا آنچه از آسمان و زمين و مخلوقات بين آن دو كه ما خلق كرده ايم با اينكه ما انسانها را از گلى چسبنده آفريديم ؟ (11).

بيان آيات

در اين سوره بر مسأله توحيد احتجاج شده، و مشركين مخالف توحيد را تهديد نموده و مؤمنين خالص را بشارت مى دهد و سرانجام كار هر يك از دو طايفه را بيان مى كند. سپس نام عده اى از بندگان مؤمن خود را كه بر آنان منت نهاده و وعده داده كه بر دشمنانشان غالب و پيروز كند، ذكر مى كند و در خاتمه سوره بيانى ايراد مى فرمايد كه به منزله خلاصه گيرى از غرض سوره است، يعنى تنزيه خدا. و سلام بر بندگان مرسل و حمد خداى تعالى در برابر رفتار نيكى كه با ايشان كرده. و اين سوره به شهادت سياقش در مكه نازل شده.

و الصافات صفا فالزاجرات زجرا فالتاليات ذكرا

كلمه (صافّات ) - به طورى كه گفته شده - جمع (صافه ) است و (صافه ) نيز جمع (صاف ) - با تشديد - است، و مراد از اين كلمه جماعتى است كه: افراد آن در صفى منظم قرار داشته باشند. و كلمه (زاجرات ) از (زجر) است كه به معناى آن است كه: كسى را با تهديد به مذمت و يا كتك، از كارى و يا راهى منصرف كنى. و كلمه (تاليات ) از ماده (تلاوت ) است كه به معناى خواندن است.

وجوه مختلف درباره مراد از سه طايفه: (صافات)، (زاجرات) و (تاليات) كه خداوند بدانها سوگند ياد كرده است

خـداى تـعـالى به اين سه طايفه، يعنى (صافات )، (زاجرات ) و (تاليات ) سوگند خورده، حال بايد ديد منظور از اين سه طايفه كيانند؟

كلمات مفسرين در اين باره مختلف است. مثلا درباره (صافات )

بـعضى گفته اند: (مراد از آن ملائكه است كه در آسمان خود را به صف درمى آورند همان طور كه انسانها در زمين براى نماز صف مى بندند).

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: (مـنـظـور مـلائكـه اسـت كـه وقـتـى مـى خـواهـنـد بـه زمـيـن نـازل شـونـد بـال خـود را چـون بال عقاب باز نگه مى دارند و بر هم نمى زنند و منتظر فرا رسيدن امر خداى تعالى هستند).

بـعـضـى ديـگـر گـفته اند: (منظور جماعتى از مؤمنين است كه در نماز و جهاد به صف مى ايستند).

و اما درباره (زاجرات )

بعضى گفته اند: (مراد از آن ملائكه است كه بندگان را از معاصى زجر و نهى مى كنند، و خداى سبحان آن را به صورت الهام و خطور قلبى به قلب ايشان راه مى دهد، همانطور كه وسوسه هاى شيطان وارد قلب مى شود).

بعضى ديگر گفته اند: مراد فرشتگان مؤ كل بر ابرهايند كه آنها را زجر مى دهند و به هر جا كه خدا بخواهد مى رانند.

بـعـضـى هم گفته اند: (مراد آياتى است از قرآن كه در آنها از كارهاى زشت زجر و نهى شده ).

بعضى هم گفته اند: (مراد مؤمنين هستند كه صداى خود را در هنگام تلاوت قرآن بلند مى كنند و به اين وسيله مردم را از منهيات زجر و نهى مى كنند).

و اما درباره (تاليات ).

بعضى گفته اند: (مراد از آن، ملائكه اى هستند كه وحى را بر پيامبران مى خواندند).

و بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: (مـراد از آن فرشتگانند كه ك تابى را مى خوانند كه خداى تعالى حوادث عالم را در آن نوشته ).

بيان اينكه مراد، سه طائفه از ملائكه كه مـأمـور نزول وحى بوده اند مى باشد

و بعضى ديگر گفته اند: (جماعت قاريان قرآنند كه آن را در نماز مى خوانند).

و مـا احتمال مى دهيم - و خدا داناتر است - كه مراد از هر سه طايفه (صافات و زاجرات و تـاليـات ) سـه طـايـفـه از مـلائكـه بـاشـنـد كـه مأمور نـازل كـردن وحـى بـودنـد و راه ايـن كار را از مداخله شيطانه ا ايمن مى كردند و آن را به پيغمبران و يا خصوص پيامبر اسلام محمّد (صلى اللّه عليه وآله و سلم) مى رساندند

و ايـن مـعـنـا از آيـه عـالم (الغـيـب فـلا يـظـهـر عـلى غـيـبـه احـدا الا مـن ارتـضـى مـن رسـول فـانـه يـسـلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم ) نيز استفاده مى شود.

و بـنـابـر احـتـمـال مـزبور، معناى آيات مورد بحث اين مى شود كه: سوگند مى خورم به فرشتگانى كه در سر راه وحى صف بسته اند، و سپس به فرشتگانى كه شيطانها را از اينكه در كار وحى مداخله كنند زجر مى دهند و سپس به فرشتگانى كه وحى را بر پيغمبر مـى خوانند. و همانطور كه گفتيم - مراد از اين وحى يا عموم وحى هايى است كه به عموم پـيـامـبـران مى شده، و يا خصوص قرآن است كه به پيامبر اسلام وحى مى شده، و مؤيد احـتـمـال دوم ايـن اسـت كه: از آن تعبير فرموده به تلاوت ذكر، چون در قرآن كريم كلمه ذكر اصطلاحى است براى قرآن.

مؤيد اين احتمال اين است كه: آيات مربوط به راندن شياطين به وسيله شهابها، بعد از آيات مورد بحث قرار گرفته، و نيز دنبال آن مى فرمايد: (فاستفتهم اهم اشد خلقا ام من خـلقـنـا از ايـشـان نـظـريـه بخواه آيا خلقت ايشان مهم تر است، يا خلقت مخلوقاتى كه ما آفريده ايم...) كه باز در جاى خودش اين تأييد را توضيح مى دهيم.

و اگـر گـفـتـه شـود: قـرآن كـريـم نـزول وحـى را تـنـهـا بـه جـبـرئيـل نـسـبـت داده و فـرمـوده: (مـن كـان عـدوا لجـبريل فانه نزله على قلبك ) و نيز فرموده: (نزل به الروح الامين على قلبك ).

سه طايفه مذكور اعوان جبرئيل در نزول وحى اند مى باشد

در پـاسـخ مـى گوييم منافاتى با احتمال ما ندارد، براى اينكه ملائكه (صافات ) و (زاجـرات ) و (تاليات ) اعوان جبرئيلند. پس اگر بگوييم اين سه طايفه وحى را نازل مى كنند، باز در حقيقت جبرئيل نازل كرده، همچنان كه خود قرآن در جاى ديگر فرموده: (فى صحف مكرمه مرفوعه مطهرة بايدى سفرة كرام بررة ) و نيز از همان فرشتگان حـكـايـت مـى كند كه گفتند: (و ما نتنزل الا بامر ربك ) پس معلوم مى شود متصدى آوردن وحى يك نفر نيست، و نيز گفتند: (و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ).

و ايـنـكـه يـك جـا وحـى را تنها به جبرئيل نسبت مى دهد و در مواردى ديگر به جماعاتى از مـلائكـه، منافات ندارد و نظير اين است كه: يك جا قبض ارواح را به خصوص ملك الموت نـسـبـت مـى دهـد و مـى فـرمـايـد: (قـل يـتـوفـيـكـم مـلك المـوت الّذى وكل بكم ) و در جايى ديگر به فرشتگانى فرستاده از ناحيه خودش نسبت مى دهد و مى فرمايد: (حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا) و اين بدان جهت است كه اينان اعوان ملك الموت و ملك الموت رئيس ايشان است.

سؤ ال ديگر ى كه ممكن است براى خواننده پيش بيايد، اين است كه: چرا كلمات مخصوص بـه زنـان را دربـاره مـلائكـه استعمال كرده و فرموده: (صافات ) و (زاجرات ) و (تـاليـات ) و نـفـرمـوده: (صافون ) و (زاجرون ) و (تالون ) و شايد همين تعبير دليل باشد بر اينكه مراد از اين سه كلمه، ملائكه نباشند.

در جواب مى گوييم: اين تعبير ضررى به احتمال ما نمى زند، براى اينكه: وقتى سخن از جـمـاعـتـى بـه مـيـان آيـد، جـايـز اسـت كـه لفـظ مـؤ نـث را دربـاره آنـان اسـتـعـمال كرد، چون كلمه جماعت مؤ نث است و (صافات ) و (زاجرات ) و (تاليات ) به اعتبار لفظ جماعت، مؤ نث آمده، و مؤ نث لفظى است.

از اول قـرآن تـا ايـنـجـا هـيچ سوره اى با سوگند آغاز نشده بود و سوره صافات اولين سـوره اى اسـت كه با سوگند آغاز مى شود و خداى سبحان در كلام مجيدش به بسيارى از مـخـلوقـات خود سوگند ياد كرده، از قبيل آسمان، زمين، خورشيد، ماه ، ستاره، شب، روز، مـلائكـه، مـردم، شهرها، و ميوه ها، و اين نيست مگر به خاطر شرافتى كه در آنها هست و آن شـرافـت ايـن اسـت كـه: مـخـلوق خـدايـنـد و خـدا قيوم آنها است كه خود منبع و سرچشمه همه شرافت ها و ارزشها است.

ان الاهكم لواحد

خـطـاب در ايـن جمله به عموم مردم است. و سوگندهاى مزبور به خاطر همين جمله است. مى خواهد بفرمايد به آنچه ذكر شد سوگند كه معبود شما انسانها يكى است و اين كلامى است كه دليل خود را همراه دارد، كه توضيح آن خواهد آمد.

رب السموات و الارض و ما بينهما و رب المشارق

ايـن جـمـله يـا خبر دوم است براى كلمه (ان ) و معنايش اين است كه: (به درستى معبود شما يكى است و معبود شما پروردگار آسمانها و زمين است )، و يا خبر است براى مبتدايى حـذف شـده، و تـقـديـرش (هـو رب السـمـوات ) اسـت، و يـا اصـلا خـبـر نـيـسـت بـلكه بدل است از كلمه (واحد).

توضيح اينكه سوگند به صافات، زاجرات و تاليات، مـتـضـمـن استدلال براى (ان الهكم لواحد) است

تـوضـيـح ايـنـكـه گـفـتـيـم آيـه شـريـفـه كـلامـى اسـت كـه دليـل خـود را هـمـراه دارد ايـن اسـت كـه: خـود اوصـاف (صـافـات ) و (زاجـرات ) و (تـاليـات ) اشـعـار دارنـد بر اينكه (اله ) همه يكى است، همچنان كه خصوصيت و چـگـونـگـى سوگند نيز اشعار دارد بر اينكه آن معبود واحد رب آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو است.

پـس گـويـا فـرمـوده: بـه درسـتـى (اله ) شـمـا يـكـى اسـت، بـه دليل اينكه ملاك در الوهيت (اله ) و معبود به حق بودن او اين است كه: او رب و مدبر امر عالم باشد كه خود شما هم به اين مطلب اعتراف داريد و خدا هم رب و مدبر آسمانها و زمين و مـوجودات بين آن دو است، كه در همه آنها دخل و تصرف مى كند. پس معبود به حق در همه عالم اوست. و چگونه نباشد؟ با اينكه او براى اينكه وحى خود را به پيامبرش برساند، در آ سمانها تصرف مى كند، و در ساكنان آسمان حكم مى راند و ملائكه (صافات ) در بين آسمان و زمين كه محل رخنه شيطانهاست، صف مى بندند و آنها را از مداخله در كار وحى منع مى كنند، و اين خود تصرف اوست در بين آسمان و زمين و هم در شيطانها.

و آن فـرشـتـگـان، وحـى را بـر پـيـغـمـبـر وى تـلاوت مـى كـنـنـد، و ايـن تـلاوت، خـود تـكـمـيـل مـردم و تـربـيـت آنـان اسـت حـالا چه تصديق بكنند و چه تكذيب. پس در وحى به تـنـهـايـى هم تصرف در عالم آسمانها است، و هم تصرف در زمين و موجودات بين آن دو، و چـون چـنـيـن اسـت، پـس خـدا به تنهايى رب تمامى عالم و مدبر امور آن است، و در نتيجه معبود واحد هم اوست.

و مـنـظـور از كـلمـه (مـشـارق ) نـقـطـه هـايـى از افـق هـايـى اسـت كـه خـورشـيـد در فـصـول چـهـارگـانـه از آن نـقـطـه هـا طـلوع مـى كـنـد، البـتـه احـتـمـال ايـن مـعـنـى هـسـت كه مراد از (مشارق ) مشرقهاى خصوص خورشيد نباشد، بلكه مـشـرقـهـاى مطلق ستارگان و يا مطلق مشارق باشد. و اگر نامى از مغربها نياورد و تنها مـشـرقـها را نام برد، به خاطر مناسبتى بود كه مشرق با طلوع وحى از آسمان به وسيله مـلائكـه داشـت، هـمـچنان كه در جاى ديگر وحى را به طلوع تشبيه كرده، و فرموده: (و لقد راه بالا فق المبين ) و نيز فرموده: (و هو بالافق الاعلى ).

بـيـان آيـات راجـع بـه تـزيـيـن آسـمـان دنـيـا بـه زيـور كـواكـب و حـفـظ آن از شياطين مارد و...

انا زينا السماء الدنيا بزينه الكواكب

مراد از (زينت ) هر چيزى است كه به وسيله آن چيز ديگرى را آرايش دهند و زيبا سازند. و كـلمـه (كـواكب ) عطف بيان و يا بدل از زينت است. و در كلام خداى سبحان مساله زينت دادن آسـمـان دنـيـا بـه وسـيـله سـتارگان مكرر آمده، از آن جمله فرموده: (و زينا السماء الدنـيـا بـمـصـابيح ) و نيز فرموده: (و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح ) و نيز فرموده: (اولم ينظروا الى السماء فوقهم كيف بنيناها و زيناها).

و اين آيات خالى از اين ظهور نيستند كه: آسمان دنيا يكى از آسمانهاى هفتگانه اى است كه قرآ ن كريم نام برده و مراد از آن همان فضايى است كه ستارگان بالاى زمين در آن فضا قرار دارند، هر چند كه بعضى از مفسرين اين آيات را طورى توجيه و معنا كرده اند كه با فرضيه هاى هيات قديم موافق درآيد و بعضى ديگر آن را طورى توجيه كرده اند كه با فرضيه هاى هيات جديد منطبق شود.

و حفظا من كل شيطان مارد

مـراد از (شيطان ) افراد شرير از جن است و مراد از (مارد) فرد خبيثى است كه عارى از خـيـر بـاشـد. و كلمه (حفظا) مفعول مطلق براى فعلى است كه حذف شده و تقدير آن (حفظناها حفظا) است.

لا يسمعون الى الملا الاعلى و يقذفون من كل جانب

كلمه (يسمعون ) در اصل (يتسمعون ) بوده و (تسمع ) به معناى گوش دادن است. و ايـنكه فرمود: شيطانهاى خبيث نمى توانند به آنچه در ملا اعلى مى گذرد گوش دهند، كـنـايـه است از اينكه آنها از نزديكى بدانجا ممنوع هستند، و به همين عنايت است كه عبارت مـذكـور صـفـت هـمـه شـيـطـانـهـا شـده، و اگر اين معناى كنايه اى مراد نباشد و معناى تحت اللفظى منظور باشد و بخواهد بفرمايد: شيطانها به آنچه در ملا اعلى مى گذرد گوش نـمـى دهند، ديگر معنا ندارد دنبالش بفرمايد: و از هر طرف تيرباران مى شوند. پس به خاطر همين جمله بايد بگوييم: عبارت قبلى كنايه است، و صريح آن مراد نيست.

كلمه (ملا) به معناى (اشراف ) از هر قوم است، آنهايى كه چشم ها را پر مى كنند، و (مـلا اعلى ) همان ملائكه مكرمى هستند كه شيطانها مى خواهند به گفتگوى ايشان گوش دهـنـد، و آنـهـا سـكـنـه آسـمـانـهـاى بـالا را تـشـكـيـل مـى دهـنـد، بـه دليل اين آيه كه مى فرمايد: (لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا).

و مـقـصـود شـيـطـانـهـا از گوش دادن به ملا اعلى اين است كه: بر اخبار غيبى كه از عالم ارضـى پوشيده است اطلاع پيدا كنند، مانند حوادثى كه بعدها در زمين رخ مى دهد و اسرار پنهانى كه آيه (و ما تنزلت به الشياطين و ما ينبغى لهم و ما يسطيعون انهم عن السمع لمـعـزولون ) بـدان اشاره دارد، و همچنين آيه (و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شـديدا و شهبا و انا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الان يجد له شهابا رصدا) و كـلمـه (قـذف ) در جـمـله (و يـقذفون من كل جانب ) به معناى تيراندازى است. و كلمه (جانب ) به معناى جهت و ناحيه است.

دحورا و لهم عذاب واصب

كـلمـه (دحور) به معناى طرد و راندن، و هم به معناى دفع است، و اين كلمه مصدر است بـه مـعـنـاى مـفـعـول كـه چـون حال واقع شده منصوب شده است. و اين كلمه مصدر به معنى مـفـعـول اسـت يـعـنـى ايـن شـيـطـانـهـا مـدحـور و رانـده شـده درگـاه خـدايـنـد مـمـكـن هـم هـسـت مفعول له و يا مفعول مطلق باشد. و كلمه (واصب ) به معناى واجب و لازم است.

الا من خطف الخطفه فاتبعه شهاب ثاقب

كلمه (خطفة ) به معناى قاپيدن و چيزى را دزدكى ربودن است. و كلمه (شهاب ) به مـعـنـاى سـتـارگـانى است كه در فضا به سرعت حركت مى كنند و نابود مى شوند و كلمه (ثاقب ) از (ثقوب ) است كه به معناى فرو رفتن و نفوذ چيزى در چيز ديگراست. و (شـهـاب ) را از ايـن بابت (ثاقب ) ناميده اند كه از هدف خطا نمى رود و همواره به هدف مى خورد.

و مـراد از (خـطـفه ) اين است كه: شيطانى دزدكى خود را به صدارس ملائكه برساند تـا حـرفـهـاى آنـان را گـوش دهـد. و در جـاى ديـگـر از ايـن عـمـل بـه (اسـتـراق سـمـع ) تعبير كرده، و فرموده: (الا من استرق السمع ف اتبعه شـهـاب مـبـيـن ) و ايـن اسـتـثـنـاء اسـتـثـنـاى از ضـمـيـر فاعل در جمله (لا يسمعون ) است.

و بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: جـايز است آن را استثنايى منقطع، و نامربوط به ما قبل بگيريم.

و مـعـناى آيات پنجگانه مورد بحث اين است كه: ما آسمان دنيا يعنى نزديك ترين آسمانها بـه شـمـا - و يا پايين ترين آسمانها - را با زينتى بياراستيم، و آن همان ستارگان بـود كـه در آسـمـان قـرار داديـم، و آن آسـمـان را از هر شيطانى خبيث و عارى از خير حفظ كـرديـم، و حـتـى از ايـنكه سخنان ساكنين آسمان را بشنوند منعشان نمود يم، تا از اخبار غـيـبـى كـه ساكنان ملا اعلى بين خود گفتگو مى كنند اطلاع نيابند، و به همين منظور از هر طـرف تـيـربـاران مـى شـونـد در حـالى كـه مـطرود و رانده هستند و عذابى واجب دارند كه هرگز از ايشان جدا شدنى نيست.

پـس كـسـى از جـن نـمـى تـوانـد بـه اخـبـار غـيـبـى كـه در آسـمـان دنـيـا بـيـن ملائكه رد و بـدل مـى شـود، اطـلاع يابد مگر آنكه از راه اختلاس و قاچاق چيزى از آن اخبار را به دست بـيـاورد كه در اين صورت مورد تعقيب (شهاب ثاقب ) واقع مى شود، تير شهابى كه هرگز از هدف خطا نمى رود.

گـفـتـارى در مـعـنـاى شـهـاب (در ذيـل آيـه: (الا مـن خـطـف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب ))

مفسرين براى اينكه مسأله (استراق سمع ) شيطانها در آسمان را تصوير كنند، و نيز تصوير كنند كه چگونه در اين هنگام به سوى شيطانها با شهاب ها تيراندازى مى شود بر اساس ظواهر آيات و روايات كه به ذهن مى رسد توجيهاتى ذكر كرده اند كه همه بر ايـن اسـاس استوار است كه آسمان عبارت است از: افلاكى كه محيط به زمين هستند، و جماعت هـايـى از مـلائكه در آن افلاك منزل دارند، و آن افلاك در و ديوارى دارند كه هيچ چيز نمى تواند وارد آن شود، مگر چيرهايى كه از خود آسمان باشد و اينكه در آسمان اول، جماعتى از فرشتگان هستند كه شهابها به دست گرفته و در كمين شـيطانها نشسته اند كه هر وقت نزديك بيايند تا اخبار غيبى آسمان را استراق سمع كنند، بـا آن شهابها به سوى آنها تيراندازى كنند و دورشان سازند، و اين معانى همه از ظاهر آيات و اخبار ابتداء به ذهن مى رسد.

و ليـكـن امـروز بـطـلان ايـن حـرفـهـا بـه خوبى روشن شده، و عيان گشته، و در نتيجه بطلان همه آن وجوهى هم كه در تفسير (شهب ) ذكر كرده اند، - كه وجوه بسيار زيادى هـم هستند - و در تفاسير مفصل و طولانى از قبيل تفسير كبير فخر رازى، و روح المعانى آلوسى و غير آن دو نقل شده، باطل مى شود.

نـاگـزيـر بـايد توجيه ديگرى كرد كه مخالف با علوم امروزى و مشاهداتى كه بشر از وضـع آسـمـانـهـا دارد نـبـوده بـاشـد. و آن تـوجـيـه بـه احتمال ما - و خدا داناتر است - اين است كه: اين بياناتى كه در كلام خداى تعالى ديده مـى شـود، ا ز بـاب مثالهايى است كه به منظور تصوير حقايق خارج از حس زده شده، تا آنـچـه خـارج از حـس اسـت بـه صـورت مـحـسـوسات در افهام بگنجد، همچنان كه خود خداى تعالى در كلام مجيدش فرموده: (و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ) و ايـنـگـونـه مـثـلهـا در كـلام خـداى تـعـالى بـسـيـار اسـت، از قـبـيـل عـرش، كرسى، لوح و كتاب، كه هم در گذشته به آنها اشاره شد، و هم در آينده به بعضى از آنها اشاره خواهد رفت.

بـنـابـرايـن اسـاس، مـراد از آسـمـانـى كـه مـلائكـه در آن مـنـزل دارنـد، عـالمـى مـلكـوتى خواهد بود كه افقى عالى تر از افق عالم ملك و محسوس ‍ دارد، هـمان طور كه آسمان محسوس ما با اجرامى كه در آن هست عالى تر و بلندتر از زمين ماست.

و مـراد از نـزديك شدن شيطانها به آسمان، و استراق سمع، و به دنبالش هدف شهابها قـرار گـرفـتن، اين است كه: شيطانها مى خواهند به عالم فرشتگان نزديك شوند، و از اسـرار خـلقـت و حـوادث آيـنـده سـر درآورنـد. و ملائكه هم ايشان را با نورى از ملكوت كه شيطانها تاب تحمل آن را ندارند، دور مى سازند.

و يـا مـراد ايـن اسـت كـه: شيطانها خود را به حق نزديك مى كنند، تا آن را با تلبيس ها و نـيـرنـگـهـاى خـود بـه صـورت بـاطـل جـلوه دهـنـد، و يـا بـاطـل را بـا تلبيس و نيرنگ به صورت حق درآورند، و ملائكه رشته هاى ايشان را پنبه مـى كـنـنـد، و حق صريح را هويدا مى سازند، تا همه به تلبيس آنها پى برده، حق را حق ببينند، و باطل را باطل.

و ايـن كـه خـداى سـبـحـان داسـتـان استراق سمع شياطين و هدف شهاب قرار گرفتنشان را دنـبـال سـوگـند به ملائكه وحى و حافظان آن از مداخله شيطانها ذكر كرده، تا اندازه اى گفتار ما را تأييد مى كند - و خدا داناتر است -.

فاستفتهم اهم اشد خلقا ام من خلقنا انا خلقناهم من طين لازب

كـلمـه (لازب ) به معناى دو چيز به هم چسبيده است ، به طورى كه هر يك ملازم ديگرى شده باشد. و در مجمع البيان گفته: (لازب ) و (لازم ) به يك معنى است.

و مـراد از جـمـله (مـن خـلقنا) يا ملائكه اى است كه در آيات قبلى به آنان اشاره كرد كه حـافـظ وحـى و تيراندازان شهابهايند، و يا مخلوقات عظيم ديگرى غير از انسان است، از قـبـيـل آسـمانها، زمين و ملائكه، و اگر درباره آنها با ضمير (هم ) كه مخصوص عقلاء اسـت تـعبير كرد و فرمود: (آيا خلقت ايشان بزرگتر است، يا كسى كه ما خلق كرده ايم ) و نفرمود: (چيزى كه ما خلق كرده ايم ) بدان جهت است كه در بين نامبردگان ملائكه هـم مـنـظور بودند، و ملائكه داراى عقلند، جانب آنان را غلبه داده و از همه آسمانها و زمين و ملائكه تعبير كرده به (كسى كه ما خلقش كرده ايم ).

و مـعـنـاى آيـه اين ا ست كه: وقتى خداى سبحان رب آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو و مـلائكـه بود،تو اى رسول گراميم، از ايشان نظرخواهى كن و بپرس آيا خلقت ايشان مهم تـر و بـزرگ تـر اسـت، يا خلقت غير ايشان از موجودات ديگرى كه ما خلق كرده ايم، آن وقـت مـتـوجـه خـواهند شد كه خلقت آنان ضعيف تر و ناچيزتر از خلقت موجودات ديگر است، بـرا ى ايـنـكـه خـلقـت ايـشـان از يـك گـل چـسـبـنـده بـود و مـعـلوم اسـت كـه ايـن گل چسبنده ناچيز نمى تواند ما را عاجز سازد.

بحث روايتى

(چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته)

در تفسير قمى در ذيل جمله (و الصافات صفا) آمده كه منظور ملائكه و انبيايند.

و در هـمـان كـتـاب از پدرش و از يعقوب بن يزيد، از ابن ابى عمير، از بعضى از راويان شـيعه، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود امير المؤمنين (عليه السلام) فرموده: اين ستارگان كه در آسمان است، شهرهايى است مانند شهرهايى كه در زمين است...

باز در همان كتاب در روايت ابى الجارود، از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده: (عذاب واصب ) يعنى عذاب دائم و دردناك كه دردش تا دلها مى رسد.

و بـاز در هـمـان كـتـاب از رسـول اللّه (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) نقل كرده كه در د استان معراج فرمود: پس جبرئيل بالا رفت و من نيز با او بالا رفتم، تا رسـيـدم بـه آسـمـان دنـيـا، بـر روى آن آسـمـان فـرشـتـه اى ديـدم كـه او را اسماعيل مى گفتند، و او همان صاحب خطفه است كه خداى عزّوجلّ درباره اش فرموده: (الا من خـطـف الخـطـفـه فـاتـبعه شهاب ثاقب ) و زير فرمان آن هفتاد هزار فرشته اند كه زير فرمان هر فرشته هفتاد هزار فرشته ديگرند...

مؤلف: اينگونه روايات در اين باب بسيار زياد است كه: ما بعضى از آنها را در تفسير آيـه (الا مـن اسـتـرق السـمـع فـاتـبـعـه شـهـاب مـبـيـن ) نقل كرديم و بعضى ديگر از آنها را ان شاءاللّه تعالى در تفسير دو سوره ملك و جن ايراد خواهيم كرد.

در نهج البلاغه است كه: خداى تعالى از تمامى روى زمين، چه زمين سخت، و چه سهلش، چه زمين صالح و چه شوره زارش، خاكى برگرفت و آن را با آب درآميخت، تا وقتى كه خالص گشت، و آنگاه آن را با شبنمى تر كرد، تا چسبنده شد.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -