انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 21 - 38 احزاب

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


لقد كان لكم فى رسول الله اءسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا (21)
و لما را المؤ منون الا حزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما (22)
من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا (23)
ليجزى الله الصادقين بصدقهم و يعذب المنافقين ان شاء اءو يتوب عليهم ان الله كان غفورا رحيما (24)
و رد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا و كفى الله المؤ منين القتال و كان الله قويا عزيزا (25)

 


ترجمه :

21 - براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكوئى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند، و خدا را بسيار ياد مى كنند.
22 - هنگامى كه مؤ منان ، لشكر احزاب را ديدند، گفتند: اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده و خدا و رسولش ‍ راست گفته اند، و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنها چيزى نيفزود.
23 - در ميان مؤ منان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده اند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود نداده اند.
24 - هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هرگاه بخواهد عذاب كند يا (اگر توبه كنند) توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است .
25 - خدا احزاب كافر را با دلى مملو از خشم باز گرداند بى آنكه نتيجه اى از كار خود گرفته باشند، و خداوند در اين ميدان مؤ منان را از جنگ بى نياز ساخت ، (و پيروزى را نصيبشان كرد) و خدا قوى و شكست ناپذير است !.
تفسير:
نقش مؤ منان راستين در جنگ احزاب
تاكنون از گروههاى مختلف و برنامه هاى آنها در غزوه احزاب سخن به ميان آمده از جمله افراد ضعيف الايمان ، منافقين ، سران كفر و نفاق ، و باز دارندگان از جهاد.
قرآن مجيد در پايان اين سخن از (مؤ منان راستين )، و روحيه عالى و پايمردى و استقامت و ساير ويژگيهاى آنان در اين جهاد بزرگ ، سخن مى گويد.
و مقدمه اين بحث را از شخص پيامبر اسلام كه پيشوا و بزرگ و اسوه آنان بود شروع مى كند، مى گويد: (براى شما در زندگى رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و عملكرد
او (در ميدان احزاب ) سرمشق نيكوئى بود براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند) (لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا).
بهترين الگو براى شما نه تنها در اين ميدان كه در تمام زندگى ، شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، روحيات عالى او، استقامت و شكيبائى او، هوشيارى و درايت و اخلاص و توجه به خدا و تسلط او بر حوادث ، و زانو نزدن در برابر سختيها و مشكلات ، هر كدام مى تواند الگو و سرمشقى براى همه مسلمين باشد.
اين ناخداى بزرگ به هنگامى كه سفينه اش گرفتار سختترين طوفانها، مى شود كمترين ضعف و سستى و دستپاچگى به خود راه نمى دهد، او هم ناخدا است هم لنگر مطمئن اين كشتى ، هم چراغ هدايت است ، و هم مايه آرامش و راحت روح و جان سرنشينان .
همراه ديگر مؤ منان ، كلنگ به دست مى گيرد، خندق مى كند، با بيل جمع آورى كرده و با ظرف از خندق بيرون مى برد، براى حفظ روحيه و خونسردى يارانش با آنها مزاح مى كند، و براى گرم كردن دل و جان آنها را به خواندن اشعار حماسى تشويق مى نمايد، مرتبا آنان را به ياد خدا مى اندازد و به آينده درخشان و فتوحات بزرگ نويد مى دهد.
از توطئه منافقان بر حذر ميدارد و هوشيارى لازم را به آنها مى دهد.
از آرايش جنگى صحيح و انتخاب بهترين روشهاى نظامى لحظهاى غافل نمى ماند، و در عين حال از راههاى مختلف براى ايجاد شكاف در ميان صفوف دشمن از پاى نمى نشيند.
آرى او بهترين مقتدا و اسوه مؤ منان در اين ميدان و در همه ميدانها است .
(اسوة ) (بر وزن عروه ) در اصل به معنى آن حالتى است كه انسان
به هنگام پيروى از ديگرى به خود مى گيرد و به تعبير ديگرى همان تاسى كردن و اقتدا نمودن است ، بنابر اين معنى مصدرى دارد، نه معنى وصفى ، و جمله لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة مفهومش اين است كه براى شما در پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تاسى و پيروى خوبى است ، مى توانيد با اقتدا كردن به او خطوط خود را اصلاح و در مسير (صراط مستقيم ) قرار گيريد.
جالب اينكه : قرآن در آيه فوق اين اسوه حسنه را مخصوص كسانى مى داند كه داراى سه ويژگى هستند، اميد به الله و اميد به روز قيامت دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.
در حقيقت ايمان به مبدء و معاد انگيزه اين حركت است ، و ذكر خداوند تداوم بخش آن ، زيرا بدون شك كسى كه از چنين ايمانى قلبش سرشار نباشد، قادر به قدم گذاشتن در جاى قدمهاى پيامبر نيست و در ادامه اين راه نيز اگر پيوسته ذكر خدا نكند و شياطين را از خود نراند، قادر به ادامه تاسى و اقتدا نخواهد بود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه على (عليه السلام ) با آن شهامت و شجاعتش در همه ميدانهاى جنگ كه يك نمونه زنده آن غزوه احزاب است و بعد اشاره خواهد شد در سخنى كه در نهج البلاغه از آنحضرت نقل مى فرمايد كنا اذا احمر الباس اتقينا برسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فلم يكن احد منا اقرب الى العدو منه : (هر گاه آتش جنگ ، سخت شعله ور مى شد ما به رسول الله پناه مى برديم و هيچيك از ما به دشمن نزديكتر از او نبود).
بعد از ذكر اين مقدمه به بيان حال مؤ منان راستين پرداخته چنين مى گويد: (هنگامى كه مؤ منان ، لشگريان احزاب را ديدند، نه تنها تزلزلى به دل راه ندادند
بلكه گفتند اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده ، و طلايه آن آشكار گشته ، و خدا و رسولش راست گفته اند، و اين ماجرا جز بر ايمان و تسليم آنها چيزى نيفزود (و لما راء المؤ منون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما).
اين كدام وعده بود كه خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وعده داده بود؟
بعضى گفته اند اين اشاره به سخنى است كه قبلا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفته بود كه به زودى قبائل عرب و دشمنان مختلف شما دست به دست هم مى دهند و به سراغ شما مى آيند، اما بدانيد سرانجام پيروزى با شما است .
مؤ منان هنگامى كه هجوم (احزاب ) را مشاهده كردند يقين پيدا كردند كه اين همان وعده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است گفتند: اكنون كه قسمت اول وعده به وقوع پيوسته قسمت دوم يعنى پيروزى نيز مسلما به دنبال آن است ، لذا بر ايمان و تسليمشان افزود.
ديگر اينكه خداوند در سوره بقره آيه 214 به مسلمانان فرموده بود كه آيا گمان مى كنيد به سادگى وارد بهشت خواهيد شد بى آنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان براى شما رخ دهد؟ همانها كه گرفتار ناراحتيهاى شديد شدند و آنچنان عرصه به آنان تنگ شد كه گفتند: يارى خدا كجا است )؟
خلاصه اينكه به آنها گفته شده بود كه شما در بوته هاى آزمايش سختى آزموده خواهيد شد، و آنها با مشاهده احزاب متوجه صدق گفتار خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شدند و بر ايمانشان افزود.
البته اين دو تفسير با هم منافاتى ندارد، مخصوصا با توجه به اينكه يكى در اصل وعده خدا و ديگرى وعده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و اين دو در آيه مورد بحث با هم آمده ، جمع ميان اين دو كاملا مناسب به نظر مى رسد.
آيه بعد اشاره به گروه خاصى از مؤ منان است كه در تاسى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از همه پيشگامتر بودند، و بر سر عهد و پيمانشان با خدا يعنى فدا كارى تا آخرين نفس و آخرين قطره خون ايستادند، مى فرمايد:
(در ميان مؤ منان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بسته اند ايستاده اند، بعضى از آنها به عهد خود وفا كرده ، جان را به جان آفرين تسليم نمودند و در ميدان جهاد شربت شهادت نوشيدند، و بعضى نيز در انتظارند) (من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر).
(و هيچگونه تغيير و تبديل در عهد و پيمان خود ندادند و كمترين انحراف و تزلزلى در كار خود پيدا نكردند) (و ما بدلوا تبديلا).
به عكس منافقان و يا مؤ منان ضعيف الايمان كه طوفان حوادث آنها را به اين طرف و آن طرف مى افكند، و هر روز فكر شوم و تازه اى در مغز ناتوان خود مى پروراندند، اينان همچون كوه ، ثابت و استوار ايستادند، و اثبات كردند عهدى كه با او بستند هرگز گسستنى نيست )!
واژه (نحب ) (بر وزن عهد) به معنى عهد و نذر و پيمان است ، و گاه به معنى مرگ و يا خطر و يا سرعت سير و يا گريه با صداى بلند نيز آمده .
در ميان مفسران گفتگو است كه اين آيه به چه افرادى ناظر است ؟.
دانشمند معروف اهل سنت ، (حاكم ابو القاسم حسكانى ) با سند از على (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: فينا نزلت (رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ،) فانا و الله المنتظر و ما بدلت تبديلا!: (آيه رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه در باره ما نازل شده است ، و من به خدا همان كسى هستم كه انتظار (شهادت ) را مى كشم ، (و قبلا مردانى از ما همچون حمزه سيد الشهدا (عليه السلام ) شربت شهادت
نوشيدند) و من هرگز در روش خود تغيير نداده ، بر سر پيمانم ايستاده ام ). بعضى ديگر گفته اند: جمله (من قضى نحبه ) اشاره به شهيدان بدر و احد است ، و جمله (و منهم من ينتظر) اشاره به مسلمانان راستين ديگرى است كه در انتظار پيروزى يا شهادت بودند.
از (انس بن مالك ) نيز نقل شده كه عمويش (انس بن نضر) در روز جنگ بدر حاضر نبود، بعدا كه آگاه شد، در حالى كه جنگ پايان يافته بود تاسف خورد كه چرا در اين جهاد شركت نداشت ، با خدا عهد و پيمان بست كه اگر نبرد ديگرى رخ دهد در آن شركت جويد و تا پاى جان بايستد، لذا در جنگ احد شركت كرد و به هنگامى كه گروهى فرار كردند او فرار نكرد، آنقدر مقاومت نمود كه مجروح شد سپس به افتخار شهادت نائل گشت .
و از ابن عباس نقل شده كه گفت : جمله (منهم من قضى نحبه ) اشاره به حمزة بن عبدالمطلب و بقيه شهيدان احد و انس بن نضر و ياران او است .
در ميان اين تفسيرها هيچ منافاتى نيست ، چرا آيه مفهوم وسيعى دارد كه همه شهداى اسلام را كه قبل از ماجراى جنگ (احزاب ) شربت شهادت نوشيده بودند شامل مى شود، و منتظران نيز تمام كسانى بودند كه در انتظار پيروزى و شهادت به سر مى بردند، و افرادى همچون (حمزه سيد الشهدا) (عليه السلام ) و (على ) (عليه السلام ) در راءس اين دو گروه قرار داشتند.
لذا در تفسير (صافى ) چنين آمده است : ان اصحاب الحسين بكربلا كانوا كل من اراد الخروج ودع الحسين (عليه السلام ) و قال : السلام عليك يا بن
رسول الله ! فيجيبه : و عليك السلام و نحن خلفك ، و يقرء فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر): (ياران امام حسين (عليه السلام ) در كربلا هر كدام كه مى خواستند به ميدان بروند با امام (عليه السلام ) وداع مى كردند و مى گفتند سلام بر تو اى پسر رسولخدا (سلام وداع ) امام (عليه السلام ) نيز به آنها پاسخ مى گفت و سپس اين آيه را تلاوت مى فرمود: فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر.
از كتب مقاتل استفاده مى شود كه امام حسين (عليه السلام ) اين آيه را بر كنار جنازه شهيدان ديگرى همچون (مسلم بن عوسجه ) و به هنگامى كه خبر شهادت (عبد الله بن يقطر) به او رسيد نيز تلاوت فرمود.
و از اينجا روشن مى شود كه آيه چنان مفهوم وسيعى دارد كه تمام مؤ منان راستين را در هر عصر و هر زمان شامل مى شود، چه آنها كه جامه شهادت در راه خدا بر تن پوشيدند و چه آنها كه بدون هيچگونه تزلزل بر سر عهد و پيمان با خداى خويش ايستادند و آماده جهاد و شهادت بودند.
آيه بعد نتيجه و هدف نهائى عملكردهاى مؤ منان و منافقان را در يك جمله كوتاه چنين بازگو مى كند: (هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هر گاه بخواهد عذاب كند و يا (اگر توبه كنند) ببخشد و توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است ) (ليجزى الله الصادقين بصدقهم و يعذب المنافقين ان شاء او يتوب عليهم ان الله كان غفورا رحيما).
نه صدق و راستى و وفادارى مؤ منان مخلص بدون پاداش مى ماند، و نه سستيها و كارشكنيهاى منافقان بدون كيفر.
منتها براى اينكه راه بازگشت حتى به روى اين منافقان لجوج بسته نشود با جمله (او يتوب عليهم ) درهاى توبه را به روى آنها مى گشايد و خود را با اوصاف (غفور و رحيم ) توصيف مى كند تا انگيزه حركت به سوى ايمان و صدق و راستى و عمل به تعهدات الهى را در آنها زنده كند.
از آنجا كه اين جمله به عنوان نتيجه اى براى كارهاى زشت منافقان ذكر شده بعضى از بزرگان مفسرين چنين استفاده كرده اند كه گاه ممكن است يك گناه بزرگ در دلهاى آماده منشا حركت و انقلاب و بازگشت به سوى حق و حقيقت شود و شرى باشد كه سرآغاز خيرى گردد!.
آخرين آيه مورد بحث كه آخرين سخن را در باره جنگ احزاب مى گويد و به اين بحث خاتمه مى دهد در عباراتى كوتاه جمع بندى روشنى از اين ماجرا كرده در جمله اول مى گويد: (خداوند كافران را در حالى كه از خشم و غضب لبريز بودند و اندوهى عظيم بر قلبشان سايه افكنده بود باز گرداند در حالى كه به هيچيك از نتائجى كه در نظر داشتند نرسيدند) (و رد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا).
(غيظ) به معنى (خشم ) و گاه به معنى (غم ) آمده است ، و در اينجا آميزه اى از هر دو مى باشد، لشكريان احزاب كه آخرين تلاش و كوشش خود را براى پيروزى بر ارتش اسلام به كار گرفته بودند و ناكام ماندند، غمگين و خشمگين به سرزمينهاى خود بازگشتند.
منظور از (خير) در اينجا، پيروزى در جنگ است ، البته پيروزى لشكر كفر، هرگز خير نبود، بلكه شر بود، اما قرآن كه از دريچه فكر آنها سخن مى گويد از آن تعبير به خير كرده اشاره به اينكه آنها به هيچ نوع پيروزى در اين
ميدان نائل نشدند.
بعضى نيز گفته اند منظور از خير در اينجا (مال ) است ، چرا كه اين كلمه در بعضى از موارد ديگر نيز به مال اطلاق شده است (از جمله در آيه وصيت آيه 180 سوره بقره (ان ترك خيرا الوصية للوالدين ).
چه اينكه يكى از انگيزه هاى اصلى لشكر كفر رسيدن به غنائم مدينه و غارت اين سرزمين بود، اصولا در عصر جاهليت ، مهمترين انگيزه جنگ ، همين انگيزه بود.
ولى ما هيچ دليلى بر محدود كردن مفهوم خير به مال در اينجا نداريم بلكه هر نوع پيروزى را كه آنها در نظر داشتند شامل مى شود، مال هم يكى از آنها بود كه از همه محروم ماندند.
در جمله بعد مى افزايد: (خداوند در اين ميدان مؤ منان را از جنگ بى نياز ساخت ) (و كفى الله المؤ منين القتال ).
آنچنان عواملى فراهم كرد كه بى آنكه احتياج به درگيرى وسيع و گسترده اى باشد و مؤ منان متحمل خسارات و ضايعات زيادى شوند جنگ پايان گرفت ، زيرا از يكسو طوفان شديد و سردى اوضاع مشركان را به هم ريخت ، و از سوى ديگر رعب و ترس و وحشت را كه آن هم از لشكرهاى نامرئى خدا است بر قلب آنها افكند، و از سوى سوم ضربه اى كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) بر پيكر بزرگترين قهرمان دشمن عمرو بن عبد ود وارد ساخت و او را به ديار عدم فرستاد، سبب فرو ريختن پايه هاى اميد آنها شد، دست و پاى خود را جمع كردند و محاصره مدينه را شكستند و ناكام به قبائل خود باز گشتند. و در آخرين جمله مى فرمايد: (خداوند قوى و شكست ناپذير است ) (و كان الله قويا عزيزا).
ممكن است كسانى (قوى ) باشند اما (عزيز) و شكست ناپذير نباشند يعنى شخص
قويترى بر آنان پيروز شود، ولى تنها (قوى شكست ناپذير) در عالم خدا است كه قوت و قدرتش بى انتها است ، هم او بود كه در چنين ميدان بسيار سخت و خطرناكى آنچنان پيروزى نصيب مؤ منان كرد كه حتى نياز به درگيرى و دادن تلفات هم پيدا نكردند!
نكته ها:
1 - نكات مهمى از جنگ احزاب
الف - جنگ احزاب چنانكه از نامش پيدا است نبردى بود كه در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى كوبيدن اسلام جوان متحد شده بودند.
جنگ احزاب آخرين تلاش ، آخرين تير تركش كفر، و آخرين قدرتنمائى شرك بود، به همين دليل هنگامى كه بزرگترين قهرمان دشمن يعنى (عمرو بن عبدود) در برابر افسر رشيد جهان اسلام (امير المؤ منين على بن ابى طالب ) (عليه السلام ) قرار گرفت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: برز الايمان كله الى الشرك كله : (تمام ايمان در برابر تمام كفر قرار گرفت ).
چرا كه پيروزى يكى از اين دو نفر بر ديگرى پيروزى كفر بر ايمان يا ايمان بر كفر بود، و به تعبير ديگر كارزارى بود سرنوشتساز كه آينده اسلام و شرك را مشخص مى كرد به همين دليل بعد از ناكامى دشمنان در اين پيكار عظيم ، ديگر كمر راست نكردند و ابتكار عمل بعد از اين ، هميشه در دست مسلمانان بود.
ستاره اقبال دشمن رو به افول گذاشت و پايه هاى قدرت آنها در هم شكست
و لذا در حديثى مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از پايان جنگ احزاب فرمود: الان نغز و هم و لا يغزوننا: (اكنون ديگر ما با آنها مى جنگيم و آنها قدرت جنگ نخواهند داشت ).
ب - بعضى از مورخان نفرات سپاه كفر را بيش از ده هزار نفر نوشته اند، مقريزى در الامتاع مى گويد تنها قريش با چهار هزار سرباز و سيصد راءس اسب و هزار و پانصد شتر بر لب خندق اردو زد قبيله بنى سليم با هفتصد نفر در منطقه مرالظهران به آنها پيوستند، قبيله بنى فزاره با هزار نفر، و قبائل بنى اشجع و بنى مره هر كدام با چهارصد نفر، و قبائل ديگر هر كدام نفراتى فرستادند كه مجموع آنها از ده هزار تن تجاوز مى كردند.
در حالى كه عده مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى كرد، آنها دامنه كوه سلع كه نقطه مرتفعى بود (در كنار مدينه ) را اردوگاه اصلى خود انتخاب كرده بودند كه بر خندق مشرف بود و مى توانستند بوسيله تيراندازان خود عبور و مرور از خندق را كنترل كنند.
به هر حال لشكر كفر، مسلمانان را از هر سو محاصره كردند و اين محاصره به روايتى بيست روز و به روايت ديگر 25 روز و مطابق بعضى از روايات حدود يكماه به طول انجاميد.
و با اينكه دشمن از جهات مختلفى نسبت به مسلمانان برترى داشت ، سر انجام چنانكه گفتيم ناكام به ديار خود باز گشتند.
ج - مساءله حفر خندق چنانكه مى دانيم به مشورت سلمان فارسى صورت
گرفت اين مساله كه به عنوان يك وسيله دفاعى در كشور ايران در آن روز معمول بود تا آن وقت در جزيره عربستان سابقه نداشت و پديده تازه اى محسوب مى شد و ايجاد آن در اطراف مدينه ، هم از لحاظ نظامى حائز اهميت بود و هم از نظر تضعيف روحيه دشمن و تقويت روانى مسلمين .
از مشخصات خندق ، اطلاعات دقيقى ، در دست نيست ، مورخان نوشته اند پهناى آن بقدرى بود كه سواران دشمن نتوانند از آن با پرش بگذرند، عمق آن نيز حتما به اندازه اى بوده كه اگر كسى وارد آن مى شد به آسانى نمى توانست از طرف مقابل بيرون آيد.
بعلاوه تسلط تيراندازان اسلام بر منطقه خندق به آنها امكان مى داد كه اگر كسى قصد عبور داشت او را در همان وسط خندق هدف قرار دهند.
و اما از نظر طول بعضى با توجه به اين روايت معروف كه پيغمبر هر ده نفر را مامور حفر چهل ذراع (حدود 20 متر) از خندق كرده بود و با توجه به اينكه مطابق مشهور عدد لشكر اسلام بالغ بر سه هزار نفر بود، طول مجموع آن را به دوازده هزار ذراع (6 هزار متر) تخمين زده اند.
و بايد اعتراف كرد كه با وسائل بسيار ابتدائى آن روز حفر چنين خندقى بسيار طاقت فرسا بوده است ، بخصوص اينكه مسلمانان از نظر آذوقه و وسائل ديگر نيز سخت در مضيقه بودند.
مسلما حفر خندق مدت قابل توجهى به طول انجاميد و اين نشان مى دهد كه لشكر اسلام با هوشيارى كامل قبل از آنكه دشمن هجوم آورد پيش بينى هاى لازم را كرده بود به گونه اى كه سه روز قبل از رسيدن لشكر كفر به مدينه كار حفر خندق پايان يافته بود.
د - ميدان بزرگ آزمايش
جنگ احزاب ، محك آزمون عجيبى بود، براى همه مسلمانان و آنها كه دعوى اسلام داشتند، و همچنين كسانى كه گاه ادعاى بى طرفى مى كردند و در باطن با دشمنان اسلام سر و سر داشتند و همكارى مى كردند.
موضع گروههاى سه گانه (مؤ منان راستين ، مؤ منان ضعيف و منافقان ) در عملكردهاى آنها كاملا مشخص شد، و ارزشهاى اسلامى كاملا آشكار گشت .
هر يك از اين گروههاى سه گانه در كوره داغ جنگ احزاب ، سره و ناسره بودن خود را نشان دادند.
طوفان حادثه بقدرى تند بود كه هيچكس نمى توانست آنچه را در دل دارد پنهان كند، و مطالبى كه شايد ساليان دراز در شرائط عادى براى كشف آن وقت لازم بود در مدتى كمتر از يكماه به ظهور و بروز پيوست !
اين نكته نيز قابل توجه است كه شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مقاومت و ايستادگى سرسختانه خود و حفظ خونسردى و توكل بر خدا و اعتماد به نفس ، و همچنين مواسات و همكارى با مسلمانان در حفر خندق و تحمل مشكلات جنگ ، نيز عملا ثابت كرد كه به آنچه در تعليماتش قبلا آورده است ، كاملا مؤ من و وفادار مى باشد. و آنچه را به مردم مى گويد قبل از هر كس خود عمل مى كند.
ه‍ - پيكار تاريخى على (عليه السلام ) با عمرو بن عبدود
از فرازهاى حساس و تاريخى اين جنگ ، مقابله ع با قهرمان بزرگ لشگر دشمن ، عمرو بن عبدود است .
در تواريخ آمده است كه لشگر احزاب زورمندترين دلاوران عرب را به همكارى در اين جنگ دعوت كرده بود، از ميان آنها پنج نفر از همه مشهورتر بودند: (عمرو بن عبدود) و (عكرمة ابن ابى جهل ) و (هبيره ) و (نوفل ) و (ضرار).
آنها در يكى از روزهاى جنگ ، براى نبرد تن به تن آماده شدند، لباس رزم در بر پوشيدند و از نقطه باريكى از خندق كه از تير رس ‍ سپاهيان اسلام نسبتا دور بود با اسب خود، به جانب ديگر خندق پرش كردند، و در برابر لشكر اسلام حاضر شدند كه از ميان اينها عمرو بن عبدود از همه نام آورتر بود.
او كه مغزش از غرور خاصى لبريز بود، و سابقه زيادى در جنگ داشت جلو آمد و مبارز طلبيد، صداى خود را بلند كرد و نعره بر آورد.
طنين فرياد (هل من مبارز) او در ميدان احزاب پيچيد، و چون كسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد جسورتر گشت ، و عقائد مسلمين را به سخريه كشيد و گفت : شما كه ميگوئيد كشتگانتان در بهشت هستند و مقتولين ما در دوزخ ، آيا يكى از شما نيست كه من او را به بهشت بفرستم يا او مرا به دوزخ اعزام كند؟!
و در اينجا اشعار معروفش را خواند.

و لقد بححت عن النداء

بجمعكم هل من مبارز!

و وقفت اذ جبن المشجع

موقف البطل المناجز!

ان السماحة و الشجاعة

فى الفتى خير الغرائز!

(بسكه فرياد كشيدم - در ميان جمعيت شما و مبارز طلبيدم صدايم گرفت !
من هم اكنون در جائى ايستاده ام كه شبه قهرمانان از ايستادن در موقف قهرمانان جنگجو ترس دارند!
آرى بزرگوارى و شجاعت در جوانمردان بهترين غرائز است )!0
در اينجا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمان داد يك نفر برخيزد و شر اين مرد را از سر مسلمانان كم كند، اما هيچكس جز على بن ابى طالب (عليه السلام ) آماده اين جنگ نشد.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود، اين عمرو بن عبدود است ، على (عليه السلام ) عرض كرد
من آماده ام هر چند عمرو باشد.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود: نزديك بيا، عمامه بر سرش پيچيد و شمشير مخصوصش ذو الفقار را به او بخشيد، و براى او دعا كرد: اللهم احفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوقه و من تحته : (خداوندا! او را از پيش رو و پشت سر و از راست و چپ ، و از بالا و پائين حفظ كن ).
على (عليه السلام ) به سرعت به وسط ميدان آمد، در حالى كه اين اشعار را در پاسخ اشعار عمرو مى خواند:

لا تعجلن فقد اتاك

مجيب صوتك غير عاجز!

ذو نية و بصيرة

و الصدق منجى كل فائز

انى لارجوان اقيم

عليك نائحة الجنائز!

من ضربة نجلاء يبقى

صوتها بعد الهزاهز:

(شتاب مكن كه پاسخگوى نيرومند دعوت تو فرا رسيد!
آنكس كه نيتى پاك و بصيرتى شايسته و صداقتى كه نجات بخش هر انسان پيروز است دارد.
من اميدوارم كه فرياد نوحهگران را بر كنار جنازه تو بلند كنم .
از ضربه آشكارى كه صداى آن بعد از ميدانهاى جنگ باقى مى ماند و در همه جا مى پيچد)! و در اينجا بود كه پيامبر جمله معروف : (برز الايمان كله الى الشرك كله ) را فرمود.
امير مؤ منان على (عليه السلام ) نخست او را دعوت به اسلام كرد، او نپذيرفت ، سپس دعوت به ترك ميدان نمود، از آن هم ابا كرد و اين را براى خود ننگ و عار دانست ، سومين پيشنهادش اين بود از مركب پياده شود و جنگ تن به تن به صورت پياده انجام گيرد.
عمرو خشمگين شد و گفت : من باور نمى كردم كسى از عرب چنين پيشنهادى به من كند، از اسب پياده شد و با شمشير خود ضربه اى بر سر على (عليه السلام ) فرود آورد، اما امير مؤ منان (عليه السلام ) با چابكى مخصوص بوسيله سپر آن را دفع كرد، ولى شمشير از سپر گذشت و سر على (عليه السلام ) را آزرده ساخت .
در اينجا على (عليه السلام ) از روش خاصى استفاده نمود، فرمود: تو مرد قهرمان عرب هستى و من با تو جنگ تن به تن دارم ، اينها كه پشت سر تو هستند براى چه آمده اند، و تا عمرو نگاهى به پشت سر كرد، على (عليه السلام ) شمشير را در ساق پاى او جاى داد، اينجا بود كه قامت رشيد (عمرو) به روى زمين در غلطيد، گرد و غبارى سخت فضاى معركه را فرا گرفته بوده ، جمعى از منافقان فكر مى كردند على (عليه السلام ) به دست عمرو كشته شد اما هنگامى كه صداى تكبير را شنيدند پيروزى على (عليه السلام ) مسجل گشت . ناگهان على (عليه السلام ) را ديدند در حالى كه خون از سرش مى چكيد آرام آرام به سوى لشگر گاه باز مى گردد و لبخند پيروزى بر لب دارد، و پيكر (عمرو) بى سر در گوشه اى از ميدان افتاده بود.
كشته شدن قهرمان معروف عرب ضربه غير قابل جبرانى بر لشكر احزاب و اميد و آرزوهاى آنان وارد ساخت ، ضربه اى بود كه روحيه آنان را سخت تضعيف كرد و آنها را از پيروزى مايوس ساخت ، و به همين دليل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در باره آن فرمود: لو وزن اليوم عملك بعمل جميع امة محمد لرجح عملك على عملهم و ذاك انه لم يبق بيت من المشركين الا و قد دخل ذل بقتل عمرو و لم يبق بيت من المسلمين الا و قد دخل عز بقتل عمرو!: (اگر اين كار تو را امروز با اعمال جميع امت محمد مقايسه كنند بر آنها برترى خواهد داشت چرا كه با كشته شدن عمرو خانه اى از خانه هاى مشركان نماند مگر اينكه ذلتى در آن داخل شد، و خانه اى از خانه هاى مسلمين نماند مگر اينكه عزتى در آن وارد گشت )!.
دانشمند معروف اهل سنت حاكم نيشابورى همين سخن را منتها با تعبير ديگرى آورده است : لمبارزة على بن ابى طالب لعمرو بن عبد ود يوم الخندق افضل من اعمال امتى الى يوم القيامة .
فلسفه اين سخن پيدا است چرا كه در آن روز اسلام و قرآن ظاهرا بر لب پرتگاه قرار گرفته بود، و بحرانيترين لحظات خود را مى پيمود، كسى كه با فداكارى خود بيشترين فداكارى را بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين ميدان نشان داد، اسلام را از خطر حفظ كرد و تداوم آن را تا روز قيامت تضمين نمود و اسلام از بركت فداكارى او ريشه گرفت و شاخ و برگ بر سر جهانيان گسترد، بنابر اين عبادت همگان مرهون او است .
بعضى نوشته اند كه مشركان كسى را خدمت پيامبر فرستادند تا جنازه (عمرو) را به ده هزار درهم خريدارى كند (شايد تصور مى كردند مسلمانان با بدن عمرو همان خواهند كرد كه سنگدلان در جنگ احد با پيكر حمزه كردند) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود جنازه او براى شما، ما هرگز بهائى در برابر مردگان نخواهيم گرفت !
اين نكته نيز قابل توجه است كه وقتى خواهر عمرو بر كنار كشته برادر رسيد و زره گرانقيمت او را ديد كه على (عليه السلام ) از تن او بيرون نياورده است گفت : ما قتله الا كفو كريم : (من اعتراف مى كنم كه هماورد و كشنده او مرد بزرگوارى بوده است )!.
و - اقدامات نظامى و سياسى پيامبر در اين ميدان
عوامل پيروزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان در ميدان احزاب ، علاوه بر تاييد الهى به وسيله باد و طوفان شديدى كه دستگاه احزاب را به هم ريخت ، و نيز علاوه بر لشگريان نامرئى پروردگار، مجموعه اى از عوامل مختلف ، از روشهاى نظامى ، سياسى ، و عامل مهم اعتقادى و ايمانى بود:
1 - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با قبول پيشنهاد حفر خندق ، عامل تازه اى را در جنگهاى عرب كه تا آن زمان وجود نداشت وارد كرد كه در تقويت روحيه سپاه اسلام و تضعيف سپاه كفر بسيار مؤ ثر بود.
2 - مواضع حساب شده لشكر اسلام و تاكتيكهاى نظامى مناسب ، عامل مؤ ثرى براى عدم نفوذ دشمن به داخل مدينه بود.
3 - كشته شدن (عمرو بن عبدود) به دست قهرمان بزرگ اسلام على بن ابى طالب (عليه السلام )، و فرو ريختن اميدهاى لشكر احزاب با مرگ وى ، عامل ديگرى بود.
4 - ايمان به پروردگار و توكل بر ذات پاك او كه بذر آن در دلهاى مسلمانان بوسيله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )افشانده شده بود و مرتبا در طول جنگ وسيله تلاوت آيات قرآن و سخنان دلنشين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آبيارى مى شد، نيز يك عامل بزرگ محسوب مى گرديد.
5 - روش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، روح بزرگ و اعتماد به نفس او به مسلمانان ، قوت قلب و آرامش مى بخشيد.
6 - افزون بر اينها داستان (نعيم بن مسعود) يك عامل مؤ ثر براى ايجاد تفرقه در ميان لشكر احزاب و تضعيف آنان شد.
ز - داستان نعيم بن مسعود و نفاق افكنى در لشكر دشمن !
(نعيم ) كه تازه مسلمان شده بود و قبيله اش طايفه (غطفان ) از اسلام او آگاه نبودند خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد و عرض كرد هر دستورى به من بدهيد براى پيروزى نهائى به كار مى بندم .
فرمود: مثل تو در ميان ما يك نفر بيش نيست ، اگر مى توانى در ميان لشكر دشمن اختلافى بيفكن كه (جنگ مجموعه اى از نقشه هاى پنهانى است ).
نعيم بن مسعود طرح جالبى ريخت ، به سراغ يهود (بنى قريظه ) آمد كه در جاهليت با آنها دوستى داشت ، گفت : شما بنى قريظه مى دانيد كه من نسبت به شما علاقمندم !
گفتند راست مى گوئى ، ما هرگز تو را متهم نمى كنيم .
گفت : طايفه (قريش ) و (غطفان ) مثل شما نيستند، اين شهر، شهر شما است ، اموال و فرزندان و زنان شما در اينجا هستند، و شما هرگز قادر نيستيد از اينجا نقل مكان كنيد.
(قريش ) و طايفه (غطفان ) براى جنگ با محمد و يارانش آمده اند و شما از آنها حمايت كرده ايد، در حالى كه شهرشان جاى ديگر است ، و اموال و زنانشان در غير اين منطقه ، آنها اگر فرصتى دست دهد، غارتى مى كنند و با خود مى برند، و اگر مشكلى پيش ‍ آيد به شهرشان باز مى گردند و شما در اين شهر مى مانيد و محمد، و مسلما به تنهائى قادر به مقابله با او نيستيد، شما دست به اسلحه نبريد تا از قريش و غطفان وثيقه اى بگيريد، گروهى از اشراف خود را به شما بسپارند كه گروگان باشند تا در جنگ ، كوتاهى نكنند.
يهود (بنى قريظه ) اين پيشنهاد را پسنديدند.
نعيم مخفيانه به سراغ قريش آمد به (ابو سفيان ) و گروهى از رجال قريش گفت :
شما مراتب دوستى من را نسبت به خود به خوبى مى دانيد، مطلبى به گوش من رسيده است كه خود را مديون به ابلاغ آن مى دانم ، تا مراتب خير خواهى را انجام داده باشم ، اما خواهشم اين است كه از من نقل نكنيد!.
گفتند: مطمئن باش !
گفت : آيا مى دانيد جماعت يهود، از ماجراى شما با محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پشيمان شده اند، و رسولى نزد او فرستاده اند كه ما از كار خود پشيمانيم ، آيا كافى است كه ما گروهى از اشراف قبيله قريش و غطفان را براى تو گروگان بگيريم ، دست بسته به تو بسپاريم تا گردن آنها را بزنى ، سپس در كنار تو خواهيم بود تا آنها را ريشه كن كنيم ، محمد نيز با اين پيشنهاد موافقت كرده است ، بنابر اين اگر يهود به سراغ شما بفرستند و گروگانهائى بخواهند، حتى يكنفر هم به آنها ندهيد كه خطر جدى است !.
سپس به سراغ طايفه (غطفان ) كه طايفه خود او بودند آمد، گفت : شما اصل و نسب مرا به خوبى مى دانيد، من به شما عشق مى ورزم و فكر نمى كنم كمترين ترديدى در خلوص نيت من داشته باشيد.
گفتند: راست مى گوئى ، حتما چنين است !
گفت : سخنى دارم به شما مى گويم اما از من نشنيده باشيد!
گفتند: مطمئن باش ، حتما چنين خواهد بود، چه خبر؟
(نعيم ) همان مطلبى را كه براى قريش گفته بود دائر به پشيمانى يهود و تصميم بر گروگانگيرى مو به مو براى آنها شرح داد و آنها را از عاقبت اين كار بر حذر داشت .
اتفاقا شب شنبه اى بود. (از ماه شوال سال 5 هجرى ) كه ابو سفيان و سران غطفان گروهى را نزد يهود بنى قريظه فرستادند و گفتند: حيوانات ما در اينجا دارند تلف مى شوند، و اينجا براى ما جاى توقف نيست ، فردا صبح حمله را بايد
آغاز كنيم ، تا كار يكسره شود.
يهود در پاسخ گفتند: فردا شنبه است ، و ما دست به هيچكارى نمى زنيم ، بعلاوه ما از اين بيم داريم كه اگر جنگ به شما فشار آورده به شهرهاى خود باز گرديد و ما را در اينجا تنها بگذاريد، شرط همكارى ما آنست كه گروهى را به عنوان گروگان به دست ما بسپاريد.
هنگامى كه اين خبر به طايفه قريش و غطفان رسيد گفتند: به خدا سوگند معلوم مى شود نعيم بن مسعود راست مى گفت ، خبرى در كار است !.
رسولانى به سوى يهود فرستادند و گفتند به خدا حتى يكنفر را هم به شما نخواهيم داد و اگر مايل به جنگ هستيد، بسم الله !
بنو قريظه هنگامى كه از اين خبر آگاه شدند گفتند كه راستى نعيم بن مسعود چه حرف حقى زد؟ اينها قصد جنگ ندارند، حيله اى در كار است ، مى خواهند غارتى كنند و به شهرهاى خود باز گردند و شما را در برابر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها بگذارند، سپس پيام دادند كه حرف همان است كه گفتيم ، به خدا تا گروگان نسپاريد، جنگ نخواهيم كرد، قريش و غطفان هم بر سر حرف خود اصرار ورزيدند و در ميان آنها اختلاف افتاد، و در همان ايام بود كه شبانه طوفان سرد زمستانى در گرفت آنچنان كه خيمه هاى آنها را بهم ريخت ، و ديگها را از اجاق به روى زمين افكند.
اين عوامل دست به دست هم داد و همگى دست و پا را جمع كردند و فرار را بر قرار ترجيح دادند، به گونه اى كه حتى يكنفر از آنها در ميدان جنگ باقى نماند.
ح - داستان حذيفه
در بسيارى از تواريخ آمده است (حذيفه يمانى ) مى گويد: ما در روز جنگ خندق آنقدر گرسنگى و خستگى و وحشت ديديم كه خدا مى داند، شبى از شبها (بعد از آنكه در ميان لشكر احزاب اختلاف افتاد) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: آيا كسى از شما هست كه مخفيانه به لشكرگاه دشمن برود، و خبرى از آنان بياورد، تا رفيق من در بهشت باشد.
حذيفه مى گويد: به خدا سوگند هيچكس به خاطر شدت وحشت و خستگى و گرسنگى از جا برنخاست .
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين ديد مرا صدا زد، من خدمتش آمدم فرمود: برو، خبر اين گروه را براى من بياور، ولى هيچ كار ديگرى در آنجا انجام مده تا بازگردى .
من آمدم در حالى كه طوفان سختى مى وزيد و اين لشكر الهى آنها را در هم مى كوبيد، خيمه ها در برابر تند باد فرو مى ريخت ، و آتشها در بيابان پراكنده مى شد، و ظرفهاى غذا واژگون مى گشت ، ناگهان شبح ابو سفيان را ديدم كه در ميان آن ظلمت و تاريكى فرياد مى زند اى قريش هر كدام دقت كند كنار دستى خود را بشناسد، بيگانه اى در اينجا نباشد، من پيشدستى كردم و به كسى كه در كنارم بود گفتم : تو كيستى ؟ گفت : من فلانى هستم ، گفتم بسيار خوب .
سپس ابو سفيان گفت : به خدا سوگند اينجا جاى توقف نيست ، شترها و اسبهاى ما از دست رفتند، يهود بنى قريظه پيمان خود را شكستند، و اين باد و طوفان چيزى براى ما نگذاشت .
سپس با سرعت به سراغ مركب خود رفت و آن را از زمين بلند كرد تا سوار شود بقدرى شتابزده بود كه مركب روى سه پاى خود ايستاد هنوز عقال از پاى ديگرش نگشوده بود من فكر كردم با يك تير حساب او را برسم تير را بچله
كمان گذاردم ، همين كه خواستم رها كنم ، به ياد سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) افتادم كه فرمود: دست از پا خطا مكن و برگرد، و تنها خبر براى من بياور، من باز گشتم و ماجرا را عرض كردم .
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: (اللهم انت منزل الكتاب ، سريع الحساب ، اهزم الاحزاب اللهم اهزمهم و زلزلهم ) خداوندا تو نازل كننده كتابى ، و سريع الحسابى ، خودت احزاب را نابود كن ، خداوندا آنها را نابود و متزلزل فرماى .
ط - پيامدهاى جنگ احزاب
جنگ احزاب نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود و توازن نظامى و سياسى را براى هميشه به نفع مسلمانان بهم زد، به طور خلاصه مى توان پيامدهاى پربار اين جنگ را در چند جمله بيان كرد:
الف - ناكام ماندن آخرين تلاش دشمن و در هم شكسته شدن برترين قدرت نهائى آنها.
ب - رو شدن دست منافقين و افشاگرى كامل در مورد اين دشمنان خطرناك داخلى .
ج - جبران خاطره دردناك شكست احد.
د - ورزيدگى مسلمانان ، و افزايش هيبت آنان در قلوب دشمنان .
ه - بالا رفتن سطح روحيه و معنويت مسلمين به خاطر معجزات بزرگى كه در آن ميدان مشاهده كردند.
و - تثبيت موقعيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در داخل و خارج مدينه .
ز - فراهم شدن زمينه براى تصفيه مدينه از شر يهود بنى قريظه .
2 - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (اسوه ) و (قدوه ) بود
مى دانيم انتخاب فرستادگان خدا از ميان انسانها به خاطر آنست كه بتوانند سرمشق عملى براى امتها باشند، چرا كه مهمترين و مؤ ثرترين بخش تبليغ و دعوت انبياء، دعوتهاى عملى آنها است ، و به همين دليل دانشمندان اسلام ، معصوم بودن را شرط قطعى مقام نبوت دانسته اند، و يكى از براهين آن ، همين است كه آنها بايد (اسوه ناس ) و (قدوه خلق ) باشند
قابل توجه اينكه تاسى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آيات مورد بحث آمده به صورت مطلق ذكر شده كه تاسى در همه زمينه ها را شامل مى شود، هر چند شان نزول آن جنگ احزاب است ، و مى دانيم شان نزولها هرگز، مفاهيم آيات را محدود به خود نمى كند.
و لذا در احاديث اسلامى مى بينيم كه در مساله تاسى ، (مهمترين ) و (ساده ترين ) مسائل مطرح شده است .
در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : ان الصبر على ولاة الامر مقروض لقول الله عز و جل لنبيه (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرسل ، و ايجابه مثل ذلك على اوليائه و اهل طاعته ، لقوله لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة : (صبر و شكيبائى بر حاكمان اسلامى واجب است ، چرا كه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد شكيبائى كن آنچنان كه پيامبران اولوا العزم شكيبائى كردند، و همين معنى را بر دوستان و اهل طاعتش با دستور به تاسى جستن به پيامبر واجب فرموده است .
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه نماز عشا را مى خواند، آب وضو و مسواكش را بالاى سرش مى گذاشت و سر آن را مى پوشانيد... سپس كيفيت نماز شب خواندن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
را بيان مى فرمايد و در آخر آن مى گويد لقد كان فى رسول الله اسوة حسنة
و به راستى اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زندگى ما، اسوه باشد، در ايمان و توكلش ، در اخلاص و شجاعتش ، در نظم و نظافتش ، و در زهد و تقوايش ، به كلى برنامه هاى زندگى ما دگرگون خواهد شد و نور و روشنائى سراسر زندگى ما را فرا خواهد گرفت
امروز بر همه مسلمانان ، مخصوصا جوانان با ايمان و پرجوش فرض است كه سيره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مو به مو بخوانند و به خاطر بسپارند و او را در همه چيز قدوه و اسوه خود سازند، كه مهمترين وسيله سعادت و كليد فتح و پيروزى همين است .
3 - بسيار ياد خدا كنيد
توصيه به ياد كردن خداوند و مخصوصا (ذكر كثير) كرارا در آيات قرآن وارد شده است ، و در اخبار اسلامى نيز اهميت فراوان به آن داده شده ، تا آنجا كه در حديثى از ابوذر مى خوانيم كه مى گويد: وارد مسجد شدم و به حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدم ... به من فرمود: عليك بتلاوة كتاب الله و ذكر الله كثيرا فانه ذكر لك فى السماء و نور لك فى الارض !: (بر تو باد كه قرآن را تلاوت كنى و خدا را بسيار ياد نمائى كه اين سبب مى شود كه در آسمانها (فرشتگان ) ياد تو كنند و نورى است براى تو در زمين ).
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) چنين آمده : اذا ذكر العبد ربه فى اليوم ماة مرة كان ذلك كثيرا: (هنگامى كه انسان خدا را در روز يكصد
بار ياد كند، اين ذكر كثير محسوب مى شود).
و نيز در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه به يارانش فرمود: الا اخبركم بخير اعمالكم و از كاها عند مليككم ، و ارفعها فى درجاتكم و خير لكم من الدينار و الدرهم ، و خير لكم من ان تلقوا عدوكم فتقتلونهم و يقتلونكم ؟ قالوا: بلى يا رسول الله ! قال : ذكر الله كثيرا: (آيا بهترين اعمال و پاكيزهترين كارهاى شما را نزد پروردگار به شما بگويم ؟، عملى كه برترين درجه شما است ، و بهتر از دينار و درهم ، و حتى بهتر از جهاد و شهادت در راه خدا است ؟ عرض كردند: آرى ، فرمود: خدا را بسيار ياد كردن ).
ولى هرگز نبايد تصور كرد كه منظور از ذكر پروردگار با اين همه فضيلت تنها ذكر زبانى است ، بلكه در روايات اسلامى تصريح شده كه منظور علاوه بر اين ذكر قلبى و عملى است ، يعنى هنگامى كه انسان در برابر كار حرامى قرار مى گيرد به ياد خدا بيفتد و آن را ترك گويد.
هدف اين است كه خدا در تمام زندگى انسان حضور داشته باشد و نور پروردگار تمام زندگى او را فرا گيرد، همواره به او بينديشد و فرمان او را نصب العين سازد.
مجالس ذكر مجالسى نيست كه گروهى بيخبر گرد هم آيند و به عيش و نوش پردازند و در ضمن مشتى اذكار اختراعى عنوان كنند و بدعتهائى را رواج دهند و اگر در حديث مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: بادروا الى رياض الجنة ؟: (به سوى باغهاى بهشت بشتابيد).
ياران عرض كردند: و ما رياض الجنة ؟: (باغهاى بهشت چيست )؟
فرمود (حلق الذكر) مجالس ذكر است .
منظور جلساتى است كه در آن علوم اسلامى احيا شود و بحثهاى آموزنده و تربيت كننده مطرح گردد، انسانها در آن ساخته شوند و گنهكاران پاك گردند و به راه خدا آيند
آيه و ترجمه


و اءنزل الذين ظهروهم من اءهل الكتب من صياصيهم و قذف فى قلوبهم الرعب فريقا تقتلون و تاءسرون فريقا (26)
و اءورثكم اءرضهم و ديرهم و اءمولهم و اءرضا لم تطوها و كان الله على كل شى ء قديرا (27)

 


ترجمه :

26 - خداوند گروهى از اهل كتاب را كه از آنها (مشركان عرب ) حمايت كردند از قلعه هاى محكمشان پائين كشيد، و در دلهاى آنها رعب افكند (كارشان به جائى رسيد كه ) گروهى را به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى كرديد.
27 - و زمينها و خانه هايشان را در اختيار شما گذاشت و (همچنين ) زمينى را كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد و خداوند بر هر چيزى قادر است .
تفسير:
غزوه بنى قريظه يك پيروزى بزرگ ديگر
در مدينه سه طايفه معروف از يهود زندگى مى كردند: (بنى قريظه )، (بنى النضير) و (بنى قينقاع )
هر سه گروه با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيمان بسته بودند كه با دشمنان او همكارى و به نفع آنها جاسوسى نكنند، و با مسلمانان همزيستى مسالمت آميز داشته باشند ولى طايفه (بنى قينقاع ) در سال دوم هجرت و طايفه (بنى نضير) در سال چهارم
هجرت ، هر كدام به بهانهاى پيمان خود را شكستند و به مبارزه روياروى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست زدند، سرانجام مقاومت آنها در هم شكست و از مدينه بيرون رانده شدند.
بنى قينقاع به سوى (اذرعات ) شام رفتند، و (بنى نضير)، قسمتى به سوى (خيبر) و بخشى به سوى (شام ) رانده شدند.

بنابر اين در سال پنجم هجرت كه غزوه (احزاب ) رخ داد، تنها طايفه (بنى قريظه ) در مدينه باقى مانده بودند، و همانگونه كه در تفسير آيات هفده گانه جنگ احزاب گفتيم آنها در اين ميدان پيمان خود را شكستند، به مشركان عرب پيوستند و به روى مسلمانان شمشير كشيدند.
پس از پايان غزوه احزاب و عقب نشينى رسواى قريش و غطفان و ساير قبائل عرب از مدينه ، طبق روايات اسلامى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به منزل بازگشت و لباس جنگ از تن در آورد و به شستشوى خويشتن مشغول شد، در اين هنگام جبرئيل به فرمان خدا بر او وارد شد، و گفت : چرا سلاح بر زمين گذاردى ؟ فرشتگان آماده پيكارند، هم اكنون بايد به سوى (بنى قريظه ) حركت كنى ، و كار آنها يكسره شود.
به راستى هيچ فرصتى براى رسيدن به حساب بنى قريظه بهتر از اين فرصت نبود، مسلمانان گرم پيروزى ، و بنى قريظه ، گرفتار وحشت شديد شكست ، و دوستان آنها از طوائف عرب خسته و كوفته و با روحيه اى بسيار ضعيف در حال هزيمت به شهر و ديار خود بودند و كسى نبود كه از آنها حمايت كند.
به هر حال منادى از طرف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صدا زد كه پيش از خواندن نماز عصر به سوى بنى قريظه حركت كنيد، مسلمانان به سرعت آماده جنگ شدند و تازه آفتاب غروب كرده بود كه قلعه هاى محكم بنى قريظه را در حلقه
محاصره خود در آوردند.
بيست و پنج روز اين محاصره به طول انجاميد و بعدا چنانكه در نكته ها خواهد آمد، همگى تسليم شدند، گروهى به قتل رسيدند و پيروزى بزرگ ديگرى بر پيروزى مسلمانان افزوده شده و سرزمين مدينه براى هميشه از لوث وجود اين اقوام منافق و دشمنان سرسخت لجوج پاك گرديد.
آيات مورد بحث اشاره فشرده و دقيقى به اين ماجرا است و همانگونه كه گفتيم اين آيات ، بعد از حصول پيروزى نازل شد، و خاطره اين ماجرا را به صورت يك نعمت و موهبت بزرگ الهى شرح داد.
نخست مى فرمايد: (خداوند گروهى از اهل كتاب را كه از مشركان عرب حمايت كردند از قلعه هاى محكمشان پائين كشيد) (و انزل الذين ظاهر و هم من اهل الكتاب من صياصيهم ).
(صياصى ) جمع (صيصيه ) به معنى قلعه هاى محكم است سپس به هر وسيله دفاعى نيز اطلاق شده است ، مانند شاخ گاو و شاخكى كه در پاى خروس است .
اينجا روشن مى شود كه يهود قلعه هاى خود را در كنار مدينه در نقطه مرتفعى ساخته بودند و بر فراز برجهاى آنها به دفاع از خويشتن مشغول مى شدند. (تعبير به انزل (پائين آورد) نيز ناظر به همين معنى است ).
سپس مى افزايد: (خداوند در دلهاى آنها ترس و رعب افكند) (و قذف فى قلوبهم الرعب ).
و سرانجام كارشان به جائى رسيد كه (گروهى را به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى كرديد) (فريقا تقتلون و تاسرون فريقا).
و (زمينها و خانه ها و اموال آنها را در اختيار شما گذارد) (و اورثكم
ارضهم و ديارهم ).
اين چند جمله فشرده اى از تمام نتائج غزوه (بنى قريظه ) است كه گروهى از اين خيانتكاران به دست مسلمانان كشته شدند، و گروهى به اسارت در آمدند و غنائم فراوانى از جمله زمينها و خانه و اموالشان به مسلمانان رسيد.
تعبير به (ارث ) از اين غنائم به خاطر آنست كه مسلمانان زحمت چندانى براى آن نكشيدند، و به آسانى آنهمه غنيمت كه نتيجه ساليان دراز ظلم و بيدادگرى يهود و استثمار آنها در مدينه بود به دست مسلمين افتاد.
و در پايان آيه مى فرمايد: (همچنين زمينى در اختيار شما قرار داد كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد) (و ارضا لم تطؤ ها).
(و خداوند بر هر چيزى قادر و توانا است ) (و كان الله على كل شى ء قديرا).
در اينكه منظور از (ارضا لم تطؤ ها) كدام سرزمين است ؟ در ميان مفسران گفتگو است :
بعضى آن را اشاره به سرزمين (خيبر) دانسته اند كه بعدا به دست مسلمانان فتح شد.
بعضى اشاره به سرزمين مكه .
بعضى آن را سرزمين روم و ايران مى دانند.
و بعضى آن را اشاره به تمام سرزمينهائى مى دانند
كه از آن روز به بعد تا روز قيامت در قلمرو مسلمين قرار گرفت .
ولى هيچيك از اين احتمالات با ظاهر آيه سازگار نيست ، چرا كه آيه به قرينه فعل ماضى كه در آن آمده (اورثكم ) شاهد بر اين است كه اين زمين در همين ماجراى جنگ بنى قريظه به تصرف مسلمين در آمد، بعلاوه سرزمين مكه كه يكى از تفاسير است سرزمينى نبود كه مسلمانان در آن گام ننهاده باشند در حالى
كه قرآن مى گويد: زمينى را در اختيارتان گذارد كه در آن گام ننهاده بوديد، ظاهرا اين جمله اشاره به باغات و اراضى مخصوصى است كه در اختيار (بنى قريظه ) بود و احدى حق ورود به آن را نداشت ، چرا كه يهود در حفظ و انحصار اموال خود سخت مى كوشيدند.
و اگر از ماضى بودن اين فتح و پيروزى صرف نظر كنيم ، تناسب بيشترى با سرزمين (خيبر) دارد كه به فاصله نه چندان زيادى از طايفه يهود گرفته شد و در اختيار مسلمين قرار گرفت (جنگ خيبر در سال هفتم هجرت واقع شد).
نكته ها:
1 - ريشه اصلى غزوه (بنى قريظه )
قرآن مجيد گواه بر اين است كه عامل اصلى اين جنگ همان پشتيبانى يهود بنى قريظه از مشركان عرب در جنگ احزاب بود (زيرا مى فرمايد: الذين ظاهروهم ... كسانى كه از آنها پشتيبانى كردند...).
علاوه بر اين اصولا يهود در مدينه ستون پنجمى براى دشمنان اسلام محسوب مى شدند، در تبليغات ضد اسلامى كوشا بودند، و هر فرصت مناسبى را كه براى ضربه زدن به مسلمين پيش مى آمد غنيمت مى شمردند.
همانگونه كه گفتيم از طوائف سه گانه يهود (بنى قينقاع و بنى نضير و بنى قريظه ) تنها گروه سوم به هنگام جنگ احزاب باقى مانده بودند، و گروه اول و دوم به ترتيب در سالهاى دو و چهار هجرى بر اثر پيمانشكنى ، محكوم و از مدينه رانده شدند، و مى بايست اين گروه سوم كه از همه آشكارتر به پيمانشكنى و پيوستن به دشمنان اسلام دست زدند به كيفر اعمال ناجوانمردانه خود برسند و كيفر جنايات خود را بينند.
2 - ماجراى غزوه بنى قريظه
گفتيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بلافاصله بعد از پايان جنگ احزاب ، مامور شد حساب يهود بنى قريظه را روشن سازد، مى نويسند: آنچنان مسلمانان براى حضور در منطقه دژهاى بنى قريظه عجله كردند كه حتى بعضى از نماز عصرشان غافل شدند و بناچار آن را بعدا قضا كردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور محاصره دژهاى آنها را صادر كرد، بيست و پنج روز محاصره به طول كشيد، خداوند رعب و وحشت شديدى - همانگونه كه قرآن مى گويد - به دلهاى آنها افكند.
(كعب بن اسد) كه از سران يهود بود، گفت : من يقين دارم كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ما را رها نخواهد كرد، تا با ما پيكار كند، من به شما يكى از سه پيشنهاد را مى كنم هر كدام را خواستيد برگزينيد:
پيشنهاد اولم اين است كه دست در دست اين مرد بگذاريم و به او ايمان بياوريم و پيروى كنيم ، زيرا براى شما ثابت شده است كه او پيامبر خدا است ، و نشانه هاى او را در كتب خود مى يابيد در اين صورت جان و مال و فرزندان و زنان شما محفوظ خواهد بود.
گفتند: ما هرگز دست از حكم تورات بر نخواهيم داشت و چيزى به جاى آن نخواهيم پذيرفت .
گفت : اكنون كه اين پيشنهاد را نپذيرفتيد بيائيد و كودكان و زنان خود را با دست خود به قتل برسانيد تا فكر ما از ناحيه آنها راحت شود! سپس شمشير بر كشيد و با محمد و يارانش بجنگيم ، تا ببينيم خدا چه مى خواهد؟ اگر كشته شديم از ناحيه زن و فرزند نگرانى نداريم ، و اگر پيروز شويم زن و فرزند بسيار است !
گفتند ما اين بيچارهها را با دست خود بقتل برسانيم ؟! بعد از اينها زندگى
براى ما ارزش ندارد.
(كعب بن اسد) گفت حال كه اين را هم نپذيرفتيد امشب شب شنبه است محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يارانش گمان مى كنند امشب حمله اى نخواهيم كرد بيائيم و آنها را غافلگير كنيم ، شايد پيروز شويم .
گفتند اين كار را هم نخواهيم كرد ما هرگز احترام شنبه را ضايع نمى كنيم .
(كعب ) گفت هيچ يك از شما از آن روزى كه از مادر متولد شده حتى يك شب آدم عاقلى نبوده است !
بعد از اين ماجرا آنها از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقاضا كردند (ابو لبابه ) را نزد آنان فرستد تا با او مشورت كنند.
هنگامى كه (ابو لبابه ) نزد آنان آمد زنان و بچه هاى يهود در مقابل او به گريه افتادند، او تحت تاثير قرار گرفت ، مردان گفتند: صلاح مى دانى ما تسليم حكم محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شويم ؟ ابو لبابه گفت آرى ولى در همين حال اشاره به گلوى خود كرد، يعنى همه شما را خواهد كشت !
(ابو لبابه ) مى گويد همين كه از آنجا حركت كردم به خيانت خود متوجه شدم به سوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيامد مستقيما به مسجد رفت و خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست و گفت از جاى خود حركت نمى كنم تا خداوند توبه مرا بپذيرد.
سرانجام خداوند گناه او را بخاطر صداقتش بخشيد و آيه (و آخرون اعترفوا بذنوبهم ...) در اين باره نازل شد (سوره توبه آيه 102).
سرانجام يهود بنى قريظه ناچار بدون قيد و شرط تسليم شدند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود آيا راضى هستيد هر چه سعد بن معاذ در باره شما حكم كند اجرا نمايم ؟ (آنها راضى شدند).
(سعد بن معاذ) گفت : اكنون موقعى رسيده كه سعد بدون در نظر گرفتن ملامت ملامت كنندگان حكم خدا را بيان كند.
سعد هنگامى كه از يهود مجددا اقرار گرفت كه هر چه او حكم كند خواهند پذيرفت چشم خود را بر هم نهاد و رو به سوى آن طرف كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايستاده بود كرد عرض كرد شما هم حكم مرا مى پذيريد؟ فرمود: آرى ، گفت : من مى گويم آنها كه آماده جنگ با مسلمانان بودند (مردان بنى قريظه ) بايد كشته شوند، و فرزندان و زنانشان اسير و اموالشان تقسيم گردد، اما گروهى از آنان اسلام را پذيرفتند و نجات يافتند.
3 - پيامدهاى غزوه بنى قريظه
پيروزى بر اين گروه ستمگر و لجوج نتائج پر بارى براى مسلمانان داشت از جمله :
الف - پاك شدن جبهه داخلى مدينه و آسوده شدن خاطر مسلمانان از جاسوسهاى يهود.
ب - فرو ريختن پايگاه مشركان عرب در مدينه و قطع اميد آنان از شورشى از درون .
ج - تقويت بنيه مالى مسلمين بوسيله غنائم اين جنگ .
د - هموار شدن راه پيروزيهاى آينده ، مخصوصا فتح خيبر!
ه - تثبيت موقعيت حكومت اسلامى در نظر دوست و دشمن در داخل و خارج مدينه .
4 - تعبيرات پر معنى آيات
از جمله تعبيراتى كه در آيات فوق به چشم مى خورد اين است كه در مورد كشته شدگان اين جنگ مى گويد (فريقا تقتلون ) يعنى (فريقا) را مقدم بر (تقتلون ) مى دارد در حالى كه در مورد اسيران (فريقا) را از فعل آن يعنى (تاسرون ) مؤ خر داشته است ، بعضى از مفسران در تفسير آن گفته اند اين به خاطر آن است كه در مساله كشته شدگان ، تكيه بيشتر روى اشخاص است چرا كه سران بزرگ آنها در اين گروه بودند، ولى در مورد اسارت ، افراد سرشناسى نبودند كه روى آنها تكيه كند، بعلاوه اين تقديم و تاخير، سبب شده كه قتل و اسر (كشتن و اسارت ) كه دو عامل پيروزى بر دشمن است در كنار هم قرار گيرند و تناسب در ميان آنها رعايت شود.
و نيز در نخستين آيه مورد بحث ، پائين آوردن يهود را از قلعه هايشان ، قبل از جمله (قذف فى قلوبهم الرعب ) (خداوند در دلهاى آنها رعب وحشت افكند) ذكر كرده است ، در حالى كه ترتيب طبيعى بر خلاف اين است ، يعنى نخست ايجاد رعب مى شود سپس ‍ پائين آمدن از آن قلعه هاى محكم ، اين به خاطر آنست كه آنچه به حال مسلمانان مهم و شادى بخش بوده و هدف اصلى را تشكيل داده است ، در هم شكستن قلعه هاى بسيار مستحكم آنها بوده است .
تعبير به (اورثكم ارضهم و ديارهم ) نيز بيانگر اين حقيقت است كه شما بى آنكه زحمت چندانى براى اين جنگ متحمل شويد خداوند زمينها و خانه ها و اموال آنان را در اختيارتان قرار داد.
و بالاخره تكيه بر قدرت خداوند در آخرين آيه (و كان الله على كل شى ء قديرا) اشاره به اين است كه او يك روز وسيله باد و طوفان و لشكر نامرئى ، احزاب را شكست داد و روز ديگر با لشكر رعب و وحشت ، حاميان آنها يعنى يهود بنى قريظه را در هم شكست .
آيه و ترجمه


 


يا اءيها النبى قل لا زوجك ان كنتن تردن الحيوة الدنيا و زينتها فتعالين اءمتعكن و اءسرحكن سراحا جميلا (28)
و ان كنتن تردن الله و رسوله و الدار الاخرة فان الله اءعد للمحسنت منكن اءجرا عظيما (29)
ينساء النبى من ياءت منكن بفاحشة مبينة يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك على الله يسيرا (30)
و من يقنت منكن لله و رسوله و تعمل صالحا نؤ تها اءجرها مرتين و اءعتدنا لها رزقا كريما (31)

 


ترجمه :

28 - اى پيامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مى خواهيد بيائيد هديه اى به شما دهم و شما را به طرز نيكوئى رها سازم !
29 - و اگر شما خدا و پيامبرش و سراى آخرت را طالب هستيد خداوند براى نيكوكاران شما پاداش عظيم آماده ساخته است .
30 - اى همسران پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود عذاب او دو چندان خواهد بود، و اين براى خدا آسان است .
31 - و هر كس از شما براى خدا و پيامبرش خضوع كند، و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهيم ساخت ، و روزى پر ارزشى براى او فراهم ساخته ايم .
شان نزول :
مفسران شان نزولهاى متعددى براى آيات فوق ذكر كرده اند كه از نظر نتيجه چندان تفاوتى با هم ندارند.
از اين شان نزولها استفاده مى شود كه همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از پاره اى از غزوات كه غنائم سرشارى در اختيار مسلمين قرار گرفت تقاضاهاى مختلفى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مورد افزايش نفقه يا لوازم گوناگون زندگى داشتند، طبق نقل بعضى از تفاسير، (ام سلمه ) از (پيامبر) (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كنيز خدمتگزارى تقاضا كرد و (ميمونه ) حله اى خواست ، و (زينب ) بنت جحش پارچه مخصوص يمنى و (حفصه ) جامه مصرى ، (جويريه ) لباس ‍ مخصوص خواست ، و (سوده ) گليم خيبرى ! خلاصه هر كدام درخواستى نمودند.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه مى دانست تسليم شدن در برابر اينگونه درخواستها كه معمولا پايانى ندارد چه عواقبى براى (بيت نبوت ) در بر خواهد داشت ، از انجام اين خواسته ها سر باز زد و يك ماه تمام از آنها كناره گيرى نمود، تا اينكه آيات فوق نازل شد و با لحن قاطع و در عين حال تواءم با راءفت و رحمت به آنها هشدار داد كه اگر زندگى پر زرق و برق دنيا مى خواهيد مى توانيد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جدا شويد و به هر كجا مى خواهيد برويد، و اگر به خدا و رسول خدا و روز جزا دل بسته ايد و به زندگى ساده و افتخار آميز خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قانع هستيد بمانيد و از پاداشهاى (صلى الله عليه و آله ) بزرگ پروردگار برخوردار شويد.
به اين ترتيب پاسخ محكم و قاطعى به همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه دامنه توقع را گسترده بودند داد و آنها را ميان (ماندن ) و (جدا شدن ) از او مخير ساخت !.
تفسير:
يا سعادت جاودان يا زرق و برق دنيا!
فراموش نكرده ايد كه در آيات نخست اين سوره خداوند تاج افتخارى بر سر زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زده و آنها را به عنوان (ام المؤ منين ) (مادر مؤ منان ) معرفى نموده ، بديهى است هميشه مقامات حساس و افتخار آفرين ، وظائف سنگينى نيز همراه دارد، چگونه زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى توانند ام المؤ منين باشند ولى فكر و قلبشان در گرو زرق و برق دنيا باشد؟ و چنين پندارند كه اگر غنائمى نصيب مسلمانان شده است همچون همسران پادشاهان بهترين قسمتهاى غنائم را به خود اختصاص ‍ دهند، و چيزى كه با جانبازى و خونهاى پاك شهيدان به دست آمده تحويل آنان گردد، در حالى كه در گوشه و كنار افرادى ، در نهايت عسرت زندگى مى كنند.
از اين گذشته نه تنها پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مقتضاى آيات پيشين (اسوه ) مردم است كه خانواده او نيز بايد اسوه خانواده ها، و زنانش مقتداى زنان با ايمان تا دامنه قيامت گردد.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پادشاه نيست كه حرمسرائى داشته باشد پر زرق و برق ، و زنانش غرق جواهرات گرانقيمت و وسائل تجملاتى باشند.
شايد هنوز گروهى از مسلمانان مكه كه به عنوان مهاجر به مدينه آمده بودند بر صفه (همان سكوى مخصوصى كه در كنار مسجد پيغمبر قرار داشت ) شب را تا به صبح مى گذراندند، و خانه و كاشانه اى در آن شهر نداشتند، در چنين
شرائطى هرگز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه نخواهد داد زنانش چنين توقعاتى داشته باشند.
از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه حتى بعضى از آنان خشونت سخن را با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آن حد رساندند كه گفتند: لعلك تظن ان طلقتنا لا نجد زوجا من قومنا غيرك : (تو گمان مى كنى كه اگر ما را طلاق دهى همسرى غير از تو در ميان قوم و قبيله خود نخواهيم يافت )؟!.
اينجا است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به فرمان خدا مامور مى شود با قاطعيت تمام با اين مساله برخورد كند و براى هميشه وضع خود را با آنها روشن سازد.
به هر حال نخستين آيه از آيات فوق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مخاطب ساخته مى گويد:
(اى پيامبر به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا را مى خواهيد، و طالب زينت آن هستيد، بيائيد هديه اى به شما دهم ، و شما را به طرز نيكوئى رها كنم ، بى آنكه خصومت و مشاجره اى در كار باشد) (يا ايها النبى قل لازواجك ان كنتن تردن الحياة الدنيا و زينتها فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا).
(امتعكن ) از ماده (متعه ) است ، و چنانكه در آيه 236 سوره بقره گفته ايم منظور از آن هديه اى است كه با شؤ ون زن متناسب باشد
در اينجا منظور اين است كه مقدار مناسبى بر مهر بيفزايد و يا اگر مهريه اى تعيين نشده هديه شايسته اى به آنها بدهد به طورى كه راضى و خشنود گردند، و جدائى آنها در محيط دوستانه انجام پذيرد.
(سراح ) در اصل از ماده (سرح ) (بر وزن شرح ) به معنى گياه و درختى است كه برگ و ميوه دارد، و سرحت الابل يعنى شتر را رها كردم تا از گياهان
و برگ درختان بهره گيرند، سپس به معنى وسيعتر، به معنى هر گونه رها كردن هر چيز و هر شخص اطلاق شده ، و گاه به عنوان كنايه از طلاق دادن نيز مى آيد (تسريح الشعر) به شانه زدن مو گفته مى شود كه در آن نيز معنى رهائى افتاده است .
به هر حال منظور از (سراح جميل ) در آيه مورد بحث رها كردن زنان تواءم با نيكى و خوبى و بدون نزاع و قهر است .
در اينجا مفسران و فقهاى اسلامى بحث مشروحى دارند كه آيا منظور از اين سخن در آيه فوق اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زنان خود را مخير ميان ماندن و جدا شدن كرد و اگر آنها جدائى را انتخاب مى كردند، خود طلاق محسوب مى شد و نيازى به اجراى صيغه طلاق نداشت ؟ يا اينكه منظور اين بوده كه آنها يكى از دو راه را انتخاب كنند، اگر جدائى را انتخاب مى كردند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اقدام به اجراى صيغه طلاق مى فرمود، و گرنه به حال خود باقى مى ماندند.
البته آيه فوق دلالتى بر هيچيك از اين دو امر ندارد، و اينكه بعضى تصور كرده اند آيه گواه بر تخيير زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و اين حكم را از مختصات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شمرده اند زيرا در حق ساير مردم جارى نمى شود، درست به نظر نمى رسد.
بلكه جمع ميان آيه فوق و آيات طلاق ، ايجاب مى كند كه منظور جدا شدن از طريق طلاق است .
به هر حال اين مساله در ميان فقهاى شيعه و اهل سنت مورد گفتگو است هر چند قول دوم يعنى جدا شدن از طريق طلاق نزديكتر به ظواهر آيات مى باشد بعلاوه تعبير (اسرحكن ) (من شما را رها سازم ) ظهور در اين دارد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اقدام به جدا ساختن آنها مى فرمود، به خصوص اينكه ماده (تسريح ) به معنى طلاق در جاى ديگر از قرآن مجيد به كار رفته است (سوره بقره آيه 229).
در آيه بعد مى افزايد: اما اگر شما خدا و پيامبرش را مى خواهيد و سراى آخرت را، و به زندگى ساده از نظر مادى و احيانا محروميتها قانع هستيد، خداوند براى نيكوكاران شما پاداش عظيم آماده ساخته است (و ان كنتن تردن الله و رسوله و الدار الاخرة فان الله اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما).
در حقيقت در اين چند جمله ، تمام پايه هاى ايمان و برنامه هاى مؤ من ، جمع است ، از يكسو ايمان و اعتقاد به خدا و پيامبر و روز قيامت و طالب اين اصول بودن و از سوى ديگر در برنامه هاى عملى نيز در صف نيكوكاران و محسنين و محسنات قرار گرفتن ، بنابر اين تنها اظهار عشق و علاقه به خدا و سراى ديگر و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كافى نيست ، برنامه هاى عملى نيز بايد هماهنگ با آن باشد.
و به اين ترتيب خداوند تكليف همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را كه بايد الگو و اسوه زنان با ايمان باشند براى هميشه روشن ساخت ، داشتن زهد و پارسائى و بى اعتنائى به زرق و برق و تجملات دنيا، و توجه خاص به ايمان و عمل صالح و معنويت ، اگر چنين هستند بمانند و مشمول افتخار بزرگ همسرى رسول خدا باشند، و گرنه راه خود را در پيش گيرند و از او جدا شوند! گر چه مخاطب در اين سخنان همسران پيامبرند، ولى محتواى آيات و نتيجه آن ، همگان را شامل مى شود، مخصوصا كسانى كه در مقام رهبرى خلق و پيشوائى و تاسى مردم قرار گرفته اند، آنها هميشه بر سر دو راهى قرار دارند، يا استفاده از موقعيت ظاهرى خويش ‍ براى رسيدن به زندگى مرفه مادى و يا تن در دادن به محروميتها براى نيل به رضاى خدا و هدايت خلق
سپس در آيه بعد به بيان موقعيت زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر كارهاى نيك و بد، و همچنين مقام ممتاز و مسئوليت سنگين آنها، با عباراتى روشن پرداخته مى گويد: اى زنان پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و معصيت فاحشى انجام
دهد عذاب او دو چندان خواهد بود، و اين براى خدا آسان است ! (يا نساء النبى من يات منكن بفاحشة مبينة يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك على الله يسيرا).
شما در خانه وحى و مركز نبوت زندگى مى كنيد، آگاهى شما در زمينه مسائل اسلامى با توجه به تماس دائم با پيامبر خدا از توده مردم بيشتر است ، به علاوه ديگران به شما نگاه مى كنند و اعمالتان سرمشقى است براى آنها، بنابر اين گناهتان در پيشگاه خدا عظيمتر است چرا كه هم ثواب و هم عذاب بر طبق معرفت و ميزان آگاهى ، و همچنين تاثير آن در محيط داده مى شود، شما هم سهم بيشترى از آگاهى داريد و هم موقعيت حساسترى از نظر تاثير گذاردن روى جامعه .
از همه اينها گذشته اعمال خلاف شما از يك سو پيامبر را آزرده خاطر مى سازد و از سوى ديگر به حيثيت او لطمه مى زند، و اين خود گناه ديگرى محسوب مى شود و مستوجب عذاب ديگرى است .
منظور از فاحشه مبينه گناهان آشكار است و مى دانيم مفاسد گناهانى كه از افراد با شخصيت سر مى زند بيشتر در زمانى خواهد بود كه آشكارا باشد.
در مورد ضعف و مضاعف سخنى داريم كه در بحث نكات خواهد آمد.
اما اينكه مى فرمايد اين كار بر خدا آسان است اشاره به اين است كه هرگز گمان نكنيد كه مجازات كردن شما براى خداوند مشكلى دارد، و ارتباطتان با پيامبر اسلام مانع از آن خواهد بود، آنگونه كه در ميان مردم معمول است كه گناهان دوستان و نزديكان خود را ناديده يا كم اهميت مى گيرند، نه چنين نيست اين حكم با قاطعيت در مورد شما اجرا خواهد شد.
اما در نقطه مقابل نيز و هر كس از شما در برابر خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
خضوع و اطاعت كند و عمل صالحى بجا آورد پاداش او را دو چندان خواهيم داد، و روزى پر ارزشى را براى او فراهم ساخته ايم (و من يقنت منكن لله و رسوله و تعمل صالحا نؤ تها اجرها مرتين و اعتدنا لها رزقا كريما).
يقنت از ماده قنوت به معنى اطاعت تواءم با خضوع و ادب است و قرآن با اين تعبير به آنها گوشزد مى كند كه هم مطيع فرمان خدا و پيامبر باشند و هم شرط ادب را كاملا رعايت كنند.
در اينجا باز به اين نكته بر خورد مى كنيم كه تنها ادعاى ايمان و اطاعت كافى نيست بلكه بايد به مقتضاى و تعمل صالحا آثار آن در عمل نيز هويدا گردد.
رزق كريم معنى گسترده اى دارد كه تمام مواهب معنوى و مادى را در بر مى گيرد، و تفسير آن به بهشت به خاطر آن است كه بهشت كانون همه اين مواهب است .
نكته :
چرا گناه و ثواب افراد با شخصيت ، مضاعف است ؟
گفتيم گر چه آيات فوق پيرامون همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن مى گويد كه اگر اطاعت خدا كنند پاداشى مضاعف دارند، و اگر گناه آشكارى مرتكب شوند كيفر مضاعف خواهند داشت ، ولى از آنجا كه ملاك و معيار اصلى همان داشتن مقام و شخصيت و موقعيت اجتماعى است ، اين حكم در باره افراد ديگر كه موقعيتى در جامعه دارند نيز صادق است .
اين گونه افراد تنها متعلق به خويشتن نيستند بلكه وجود آنها داراى دو بعد است ، بعدى تعلق به خودشان دارد، و بعدى تعلق به جامعه ، و برنامه زندگى آنها مى تواند جمعى را هدايت يا عده اى را گمراه كند، بنابر اين اعمال
آنها دو اثر دارد، يك اثر فردى و ديگر اثر اجتماعى ، و از اين لحاظ هر يك داراى پاداش و كيفرى است .
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد! هفتاد گناه جاهل بخشوده مى شود پيش از آنكه يك گناه از عالم بخشوده شود!.
از اين گذشته همواره رابطه نزديكى ميان سطح علم و معرفت با پاداش و كيفر است ، همانگونه كه در بعضى از احاديث اسلامى مى خوانيم : ان الثواب على قدر العقل : پاداش به اندازه عقل و آگاهى انسان است .
و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) آمده است انما يداق الله العباد فى الحساب يوم القيامة على قدر ما آتاهم من العقول فى الدنيا: خداوند در روز قيامت در حساب بندگان به اندازه عقلى كه به آنها در دنيا داده دقت و سختگيرى مى كند.
حتى در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه : توبه عالم در بعضى از مراحل پذيرفته نخواهد شد، سپس به اين آيه شريفه استناد، فرمود، انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة : توبه تنها براى كسانى است كه از روى جهل و نادانى كار بدى انجام مى دهند (سوره نساء آيه 17).
و از اينجا روشن مى شود كه ممكن است مفهوم مضاعف يا مرتين در اينجا افزايش ثواب و عقاب باشد، گاه دو برابر و گاه بيشتر، درست همانند اعدادى كه جنبه تكثير دارد بخصوص اينكه راغب در مفردات در معنى
ضعف مى گويد: ضاعفته ضممت اليه مثله فصاعدا: آن را مضاعف ساختم يعنى همانندش و يا بيشتر و چند برابر آن افزودم (دقت كنيد)
روايتى كه در بالا درباره تفاوت گناه عالم و جاهل تا هفتاد برابر ذكر كرديم گواه ديگرى بر اين مدعا است .
اصولا سلسله مراتب اشخاص و تفاوت آن بر اثر موقعيت اجتماعى و الگو و اسوه بودن نيز ايجاب مى كند كه پاداش و كيفر الهى نيز به همين نسبت باشد.
اين بحث را با حديثى از امام سجاد على بن الحسين (عليهم السلام ) پايان مى دهيم : كسى به امام عرض كرد: انكم اهلبيت مغفور لكم : شما خانوادهاى هستيد كه خداوند شما را مشمول آمرزش خود قرار داده .
امام در غضب شد و فرمود: نحن احرى ان يجرى فينا ما اجرى الله فى ازواج النبى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) من ان نكون كما تقول ، انا نرى لمحسننا ضعفين من الاجر و لمسيئنا ضعفين من العذاب ، ثم قرء الايتين : ما سزاوارتريم كه آنچه را خدا درباره همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جارى كرده در مورد ما جارى شود، نه چنانكه تو مى گوئى ، ما براى نيكوكارانمان دو پاداش ، و براى بدكارانمان دو كيفر و عذاب قائل هستيم ، سپس دو آيه فوق را به عنوان شاهد تلاوت فرمود.
آيه و ترجمه


يانساء النبى لستن كاءحد من النساء إ ن اتقيتن فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض و قلن قولا معروفا (32)
و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية الا ولى و اءقمن الصلوة و ءاتين الزكوة واءطعن الله و رسوله إ نما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اءهل البيت و يطهركم تطهيرا (33)
و اذكرن ما يتلى فى بيوتكن من ءايت الله و الحكمة إ ن الله كان لطيفا خبيرا (34)

 


ترجمه :

32 - اى همسران پيامبر! شما همچون يكى از زنان معمولى نيستيد اگر تقوى پيشه كنيد، بنابر اين به گونه اى هوس انگيز سخن نگوئيد كه بيماردلان در شما طمع كنند و سخن شايسته بگوئيد
33 - و در خانه هاى خود بمانيد و همچون جاهليت نخستين (در ميان مردم ) ظاهر نشويد،
و نماز را بر پا داريد و زكاة را ادا كنيد، و خدا و رسولش را اطاعت نمائيد خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهلبيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.
34 - و آنچه را در خانه هاى شما از آيات خداوند و حكمت دانش خوانده مى شود ياد كنيد، خداوند لطيف و خبير است .
تفسير:
همسران پيامبر بايد چنين باشند!
در آيات گذشته سخن از موقعيت و مسئوليت سنگين همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، در آيات مورد بحث اين موضوع همچنان ادامه مى يابد و طى آياتى هفت دستور مهم به همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دهد.
نخست در مقدمه كوتاهى مى فرمايد: اى همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شما همچون يكى از زنان عادى نيستيد اگر تقوا پيشه كنيد (يا نساء النبى لستن كاحد من النساء ان اتقيتن ).
شما به خاطر انتسابتان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از يك سو، و قرار گرفتنتان در كانون وحى و شنيدن آيات قرآن و تعليمات اسلام از سوى ديگر داراى موقعيت خاصى هستيد كه مى توانيد سرمشقى براى همه زنان باشيد، چه در مسير تقوا و چه در مسير گناه .
بنابر اين موقعيت خود را درك كنيد و مسئوليت سنگين خويش را به فراموشى نسپاريد و بدانيد كه اگر تقوا پيشه كنيد در پيشگاه خدا مقام بسيار ممتازى خواهيد داشت .
و به دنبال اين مقدمه كه طرف را براى پذيرش مسئوليتها آماده مى سازد و به آنها شخصيت مى دهد نخستين دستور در زمينه عفت صادر مى كند و مخصوصا به سراغ يك نكته باريك ميرود تا مسائل ديگر در اين رابطه خود بخود روشن
گردد، ميفرمايد بنابر اين به گونهاى هوسانگيز سخن نگوئيد كه بيماردلان در شما طمع كنند (فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض ).
بلكه به هنگام سخن گفتن ، جدى و خشك و بطور معمولى سخن بگوئيد، نه همچون زنان كم شخصيت كه سعى دارند با تعبيرات تحريك كننده كه گاه توام با ادا و اطوار مخصوصى است كه افراد شهوت ران را به فكر گناه مى افكند سخن بگوئيد.
تعبير به الذى فى قلبه مرض (كسى كه در دل او بيمارى است ) تعبير بسيار گويا و رسائى است از اين حقيقت كه غريزه جنسى در حد تعادل و مشروع عين سلامت است ، اما هنگامى كه از اين حد بگذرد نوعى بيمارى خواهد بود تا آنجا كه گاه به سر حد جنون مى رسد كه از آن تعبير به جنون جنسى مى كنند و امروز دانشمندان انواع و اقسامى از اين بيمارى روانى را كه بر اثر طغيان اين غريزه و تن در دادن به انواع آلودگيهاى جنسى و محيطهاى كثيف به وجود مى آيد در كتب خود شرح داده اند.
در پايان آيه دومين دستور را به اين گونه شرح مى دهد: شما بايد به صورت شايسته اى كه مورد رضاى خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و توام با حق و عدالت باشد سخن بگوئيد (و قلن قولا معروفا).
در حقيقت جمله لا تخضعن بالقول اشاره به كيفيت سخن گفتن دارد و جمله قلن قولا معروفا اشاره به محتواى سخن .
البته قول معروف (گفتار نيك و شايسته ) معنى وسيعى دارد كه علاوه بر آنچه گفته شد، هر گونه گفتار باطل و بيهوده و گناه آلود و مخالف حق را نفى مى كند.
ضمنا جمله اخير مى تواند، توضيحى براى جمله نخست باشد، مبادا كسى تصور كند كه بايد برخورد زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مردان بيگانه موذيانه يا دور از ادب
باشد، بلكه بايد بر خورد شايسته و مؤ دبانه و در عين حال بدون هيچگونه جنبه هاى تحريك آميز داشته باشد.
سپس سومين دستور را كه آن در زمينه رعايت عفت است چنين بيان مى كند: شما در خانه هاى خود بمانيد و همچون جاهليت نخستين در ميان جمعيت ظاهر نشويد و اندام و وسائل زينت خود را در معرض تماشاى ديگران قرار ندهيد (و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى ).
قرن از ماده وقار به معنى سنگينى است ، و كنايه از قرار گرفتن در خانه ها است ، بعضى نيز احتمال داده اند كه از ماده قرار بوده باشد كه از نظر نتيجه تفاوت چندانى با معنى اول نخواهد داشت .
تبرج به معنى آشكار شدن در برابر مردم است ، و از ماده برج گرفته شده كه در برابر ديدگان همه ظاهر است .
اما اينكه منظور از جاهليت اولى چيست ؟ ظاهرا همان جاهليتى است كه مقارن عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده ، و به طورى كه در تواريخ آمده در آن موقع زنان حجاب درستى نداشتند، و دنباله روسريهاى خود را به پشت سر مى انداختند به طورى كه گلو و قسمتى از سينه و گردنبند و گوشواره هاى آنها نمايان بود، و به اين ترتيب قرآن همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از اين گونه اعمال باز مى دارد.
بدون شك اين يك حكم عام است ، و تكيه آيات بر زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان تاكيد بيشتر است ، درست مثل اينكه به شخص دانشمندى بگوئيم تو كه دانشمندى دروغ مگو، مفهومش اين نيست كه دروغ گفتن براى ديگران مجاز است ، بلكه
منظور اين است كه يك مرد عالم بايد به صورت مؤ كدتر و جديترى از اين كار پرهيز كند.
به هر حال اين تعبير نشان مى دهد كه جاهليت ديگرى همچون جاهليت عرب در پيش است كه ما امروز در عصر خود آثار اين پيشگوئى قرآن در دنياى متمدن مادى را مى بينيم ، ولى مفسران پيشين نظر به اينكه چنين امرى را پيش بينى نمى كردند، براى تفسير اين كلمه به زحمت افتاده بودند لذا جاهليت اولى را به فاصله ميان آدم و نوح ، و يا فاصله ميان عصر داود و سليمان كه زنان با پيراهنهاى بدننما بيرون مى آمدند، تفسير كرده اند، تا جاهليت قبل از اسلام را جاهليت ثانيه بدانند!.
ولى چنانكه گفتيم نيازى به اين سخنان نيست ، بلكه ظاهر اين است جاهليت اولى همان جاهليت قبل از اسلام است كه در جاى ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده است (سوره آل عمران آيه 143 و سوره مائده آيه 50 و سوره فتح آيه 26) و جاهليت ثانيه ، جاهليتى است كه بعدا پيدا خواهد شد (همچون عصر ما) شرح بيشتر اين موضوع را در بحث نكات خواهيم داد.
بالاخره دستور چهارم و پنجم و ششم را به اين صورت بيان مى فرمايد: شما زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نماز را بر پا داريد، زكات را ادا كنيد، و خدا و رسولش را اطاعت نمائيد (و اقمن الصلوة و آتين الزكوة و اطعن الله و رسوله ).
اگر در ميان عبادات روى نماز و زكات ، تكيه مى كند به خاطر آنست كه نماز مهمترين راه ارتباط و پيوند با خالق است ، و زكات هم در عين اينكه عبادت بزرگى است پيوند محكمى با خلق خدا محسوب مى شود.
و اما جمله اطعن الله و رسوله يك حكم كلى است كه تمام برنامه هاى الهى را فرا مى گيرد.
اين دستورات سه گانه نيز نشان مى دهد كه احكام فوق مخصوص به زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست ، بلكه براى همگان است هر چند در مورد آنان تاكيد بيشترى دارد.
در پايان آيه مى افزايد: خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهلبيت (عليهم السلام ) دور كند و كاملا شما را پاك سازد (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا).
تعبير به انما كه معمولا براى حصر است ، دليل بر اين است كه اين موهبت ويژه خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
جمله يريد اشاره به اراده تكوينى پروردگار است ، و گرنه اراده تشريعى ، و به تعبير ديگر لزوم پاك نگاهداشتن خويش ، انحصارى به خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ندارد، و همه مردم بدون استثناء به حكم شرع موظفند از هر گونه گناه و پليدى پاك باشند.
ممكن است گفته شود اراده تكوينى موجب يكنوع جبر است ، ولى با توجه به بحثهائى كه در مساله معصوم بودن انبياء و امامان داشته ايم پاسخ اين سخن روشن مى شود و در اينجا بطور خلاصه مى توان گفت : معصومان داراى يكنوع شايستگى اكتسابى از طريق اعمال خويشند، و يكنوع لياقت ذاتى و موهبتى از سوى پروردگار، تا بتوانند الگو و اسوه مردم بوده باشند.
به تعبير ديگر معصومان به خاطر تاييدات الهى و اعمال پاك خويش ، چنان هستند كه در عين داشتن قدرت و اختيار براى گناه كردن به سراغ گناه نمى روند درست همانگونه كه هيچ فرد عاقلى حاضر نيست ، قطعه آتشى را بر دارد و به دهان خويش بگذارد با اينكه نه اجبارى در اين كار است و نه اكراهى ، اين حالتى است كه از درون وجود خود انسان بر اثر آگاهيها و مبادى فطرى و طبيعى مى جوشد، بى آنكه جبر و اجبارى در كار باشد.
واژه رجس به معنى شى ء ناپاك است خواه ناپاك از نظر طبع آدمى باشد يا به حكم عقل يا شرع و يا همه اينها.
و اينكه : در بعضى از كلمات رجس به معنى گناه يا شرك يا بخل و حسد و يا اعتقاد باطل و مانند آن تفسير شده ، در حقيقت بيان مصداقهائى از آن است ، و گرنه مفهوم اين كلمه مفهومى عام و فراگير است ، و همه انواع پليديها را به حكم اينكه الف و لام در اينجا به اصطلاح الف و لام جنس است شامل مى شودتطهير به معنى پاك ساختن و در حقيقت تاكيدى است بر مساله اذهاب رجس و نفى پليديها، و ذكر آن به صورت مفعول مطلق در اينجا نيز تاكيد ديگرى بر اين معنى محسوب مى شود.
و اما تعبير اهل البيت به اتفاق همه علماى اسلام و مفسران ، اشاره به اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و اين چيزى است كه از ظاهر خود آيه نيز فهميده مى شود، چرا كه بيت گرچه به صورت مطلق در اينجا ذكر شد، اما به قرينه آيات قبل و بعد، منظور از آن ، بيت و خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
اما اينكه مقصود از اهل بيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اينجا چه اشخاصى مى باشد؟ در ميان مفسران گفتگو است بعضى آن را مخصوص همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دانسته اند، و آيات قبل و بعد را كه در باره ازواج رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن مى گويد،
قرينه اين معنى شمرده اند.
ولى با توجه به يك مطلب ، اين عقيده نفى مى شود و آن اينكه ضميرهائى كه در آيات قبل و بعد آمده عموما به صورت ضمير جمع مؤ نث است ، در حالى كه ضمائر اين قسمت از آيه (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا) همه به صورت جمع مذكر است ، و اين نشان مى دهد معنى ديگرى در نظر بوده است .
لذا بعضى ديگر از مفسران از اين مرحله گام فراتر نهاده و آيه را شامل همه خاندان پيامبر اعم از مردان و همسران او دانسته اند.
از سوى ديگر روايات بسيار زيادى كه در منابع اهل سنت و شيعه وارد شده معنى دوم يعنى شمول همه خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نيز نفى مى كند و مى گويد: مخاطب در آيه فوق منحصرا پنج نفرند: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، على (عليه السلام ) و فاطمه (عليهاالسلام ) و حسن (عليه السلام ) و حسين (عليه السلام ).
با وجود اين نصوص فراوان كه قرينه روشنى بر تفسير مفهوم آيه است تنها تفسير قابل قبول براى اين آيه همان معنى سوم يعنى اختصاص به خمسه طيبه است .
تنها سؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه چگونه در لابلاى بحث از وظايف زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مطلبى گفته شده است كه شامل زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى شود.
پاسخ اين سؤ ال را مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در مجمع البيان چنين مى گويد: اين اولين بار نيست كه در آيات قرآن به آياتى برخورد مى كنيم كه در كنار هم قرار دارند و اما از موضوعات مختلفى سخن مى گويند، قرآن پر است از اين گونه بحثها، همچنين در كلام فصحاى عرب و اشعار آنان نيز نمونه هاى فراوانى براى اين موضوع موجود است .
مفسر بزرگ نويسنده الميزان پاسخ ديگرى بر آن افزوده كه خلاصه اش چنين است : ما هيچ دليلى در دست نداريم كه جمله انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ... همراه اين آيات نازل شده است ، بلكه از روايات به خوبى استفاده مى شود كه اين قسمت جداگانه نازل گرديده امام به هنگام جمع آورى آيات قرآن در عصر پيامبر يا بعد از آن در كنار اين آيات قرار داده شده است .
پاسخ سومى كه مى توان از سؤ ال داد اين است كه قرآن مى خواهد به همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بگويد: شما در ميان خانواده اى قرار داريد كه گروهى از آنان معصومند، كسى كه در زير سايه درخت عصمت و در كانون معصومان قرار گرفته سزاوار است كه بيش از ديگران مراقب خود باشد و فراموش نكنيد كه انتساب او به خانواده اى كه پنج معصوم پاك در آن است مسؤ ليتهاى سنگينى براى او ايجاد مى كند، و خدا و خلق خدا انتظارات فراوانى از او دارند.
در بحث نكات به خواست خدا از روايات اهل سنت و شيعه كه در تفسير اين آيه وارد شده است مشروحا سخن خواهيم گفت .
در آخرين آيه مورد بحث ، هفتمين و آخرين وظيفه همسران پيامبر بيان شده است ، و هشدارى است به همه آنان براى استفاده كردن از بهترين فرصتى كه در اختيار آنان براى آگاهى بر حقايق اسلام قرار گرفته ، مى فرمايد: آنچه را در خانه هاى شما از آيات خداوند و حكمت و دانش خوانده مى شود، ياد كنيد و خود را در پرتو آن بسازيد كه بهترين فرصت را در اختيار داريد (و اذكرن ما يتلى فى بيوتكن من آيات الله و الحكمة ).
شما در خاستگاه وحى قرار گرفته ايد و در مركز و كانون نور قرآن ، حتى اگر در خانه نشسته ايد مى توانيد از آياتى كه در فضاى خانه شما از زبان مبارك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طنينافكن است به طور شايسته از تعليمات اسلام و سخنان
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بهره مند شويد كه هر نفسش درسى است و هر سخنش برنامه اى !
در اينكه ميان آيات الله و حكمت چه فرقى است ؟ بعضى از مفسران گفته اند، هر دو اشاره به قرآن است منتهى تعبير به آيات جنبه اعجاز آن را بيان مى كند و تعبير به حكمت محتواى عميق و دانشى را كه در آن نهفته است باز مى گويد.
بعضى ديگر گفته اند: آيات الله اشاره به آيات قرآن است و حكمت اشاره به سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اندرزهاى حكيمانه او.
گر چه هر دو تفسير، مناسب مقام و الفاظ آيه است ، اما تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد، چرا كه تعبير به تلاوت با آيات الهى مناسبتر است ، بعلاوه در آيات متعددى از قرآن ، تعبير نزول در مورد آيات و حكمت ، هر دو آمده است ، مانند آيه 231 بقره و ما انزل عليكم من الكتاب و الحكمة شبيه همين تعبير در آيه 113 سوره نساء نيز آمده است .
سرانجام در پايان آيه مى فرمايد: خداوند لطيف و خبير است (ان الله كان لطيفا خبيرا).
اشاره به اينكه او از دقيقترين و باريكترين مسائل با خبر و آگاه است ، و نيات شما را به خوبى مى داند، و از اسرار درون سينه هاى شما با خبر است .
اين در صورتى است كه لطيف را به معنى كسى كه از دقايق آگاه است تفسير كنيم ، و اگر به معنى صاحب لطف تفسير شود اشاره به اين است كه خداوند هم نسبت به شما همسران پيامبر، لطف و رحمت دارد، و هم از اعمالتان خبير و آگاه است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه تكيه بر عنوان لطيف به خاطر اعجاز آيات قرآن و تكيه بر خبير به خاطر محتواى حكمت آميز آن باشد، در عين حال اين معانى هم با هم منافات ندارند و قابل جمعند.
نكته ها:
1 - آيه تطهير، برهان روشن عصمت است
بعضى از مفسران رجس را در آيه فوق ، تنها اشاره به شرك و يا گناهان كبيره زشت همچون زنا دانسته اند، در حالى كه هيچ دليلى بر اين محدوديت در دست نيست ، بلكه اطلاق الرجس (با توجه به اينكه الف و لام آن الف و لام جنس است ) هر گونه پليدى و گناه را شامل مى شود، چرا كه گناهان همه رجسند، و لذا اين كلمه در قرآن به شرك ، مشروبات الكلى قمار نفاق گوشتهاى حرام و ناپاك و مانند آن اطلاق شده است (حج - 30 - مائده 90 - توبه - 125 - انعام - 145).
و با توجه به اينكه اراده الهى تخلف ناپذير است ، و جمله انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس دليل بر اراده حتمى او مى باشد، مخصوصا با توجه به كلمه انما كه براى حصر و تاكيد است روشن مى شود كه اراده قطعى خداوند بر اين قرار گرفته كه اهلبيت از هر گونه رجس و پليدى و گناه پاك باشند، و اين همان مقام عصمت است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه منظور از اراده الهى در اين آيه دستورات و احكام او در مورد حلال و حرام نيست ، چرا كه اين دستورات شامل همگان مى شود و اختصاص به اهل بيت ندارد بنابر اين با مفهوم كلمه انما سازگار نمى باشد.
پس اين اراده مستمر اشاره به يك نوع امداد الهى است كه اهل بيت را بر عصمت و ادامه آن يارى مى دهد و در عين حال منافات با آزادى اراده و اختيار ندارد (چنانكه قبلا شرح داديم ).
در حقيقت مفهوم آيه همان چيزى است كه در زيارت جامعه نيز آمده است عصمكم الله من الذلل و آمنكم من الفتن ، و طهركم من الدنس ،
و اذهب عنكم الرجس ، و طهركم تطهيرا:
خداوند شما را از لغزشها حفظ كرد و از فتنه انحرافات در امان داشت ، و از آلودگيها پاك ساخت و پليدى را از شما دور كرد، و كاملا تطهير نمود.
با اين توضيح در دلالت آيه فوق بر مقام عصمت اهل بيت نبايد ترديد كرد.
2 - آيه تطهير در باره چه كسانى است ؟
گفتيم اين آيه گرچه در لابلاى آيات مربوط به همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده اما تغيير سياق آن (تبديل ضميرهاى جمع مؤ نث به جمع مذكر) دليل بر اين است كه اين آيه محتوائى جداى از آن آيات دارد.
به همين دليل حتى كسانى كه آيه را مخصوص به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام ) ندانسته اند معنى وسيعى براى آن قائل شده اند كه هم اين بزرگواران را شامل مى شود و هم همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را.
ولى روايات فراوانى در دست داريم كه نشان مى دهد آيه مخصوص اين بزرگواران است ، و همسران در اين معنى داخل نيستند هر چند از احترام متناسب برخوردارند. اينك بخشى از آن روايات را ذيلا از نظر مى گذرانيم :
الف : رواياتى كه از خود همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده و مى گويد: هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن از اين آيه شريفه مى گفت ، ما از او سؤ ال كرديم كه جزء آن هستيم فرمود: شما خوبيد اما مشمول اين آيه نيستيد!
از آن جمله روايتى است كه ثعلبى در تفسير خود از ام سلمه نقل كرده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در خانه خود بود كه فاطمه (عليهاالسلام ) پارچه حريرى نزد آن حضرت آورد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: همسر و دو فرزندانت حسن و حسين را صدا
كن ، آنها را آورد، سپس غذا خوردند بعد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عبائى بر آنها افكند و گفت : اللهم هؤ لاء اهلبيتى و عترتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا: خداوندا اينها خاندان منند، پليدى را از آنها دور كن ، و از هر آلودگى پاكشان گردان و در اينجا آيه انما يريد الله نازل شد... من گفتم آيا من هم با شما هستم اى رسولخدا!، فرمود: انك الى خير تو بر خير و نيكى هستى (اما در زمره اين گروه نيستى ).

و نيز ثعلبى خود از عايشه چنين نقل مى كند: هنگامى كه از او در باره جنگ جمل و دخالت او در آن جنگ ويرانگر سؤ ال كردند (با تاسف ) گفت : اين يك تقدير الهى بود!، و هنگامى كه درباره على (عليه السلام ) از او سؤ ال كردند چنين گفت : تسئلنى عن احب الناس ‍ كان الى رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و زوج احب الناس ، كان الى رسول الله لقد راءيت عليا و فاطمة و حسنا و حسينا عليهم السلام و جمع رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بثوب عليهم ثم قال : اللهم هؤ لاء اهلبيتى و حامتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، قالت : فقلت يا رسول الله ! انا من اهلك قال تنحى فانك الى خير!: آيا از من در باره كسى سؤ ال ميكنى كه محبوبترين مردم نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودو از كسى ميپرسى كه همسر محبوبترين مردم نزد رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، من با چشم خود، على و فاطمه و حسن و حسين را ديدم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را در زير لباسى جمع كرده بود و فرمود: خداوندا! اينها خاندان منند و حاميان من ، رجس را از آنها ببر و از آلودگيها پاكشان فرما، من عرض كردم اى رسول خدا آيا من هم از آنها هستم ؟ فرمود: دور باش ، تو بر خير و نيكى هستى (اما جزء اين جمع نمى باشى ).
اين گونه روايات با صراحت مى گويد كه همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جزء عنوان اهلبيت در اين آيه نيستند.
ب : روايات بسيار فراوانى در مورد حديث كساء به طور اجمال وارد شده كه از همه آنها استفاده مى شود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، على و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند - و يا به خدمت او آمدند - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عبائى بر آنها افكند، و گفت : خداوندا! اينها خاندان منند، رجس و آلودگى را از آنها دور كن ، در اين هنگام آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس نازل گرديد.
دانشمند معروف حاكم حسكانى نيشابورى در شواهد التنزيل اين روايات را به طرق متعدد از راويان مختلفى گرد آورى كرده است .
در اينجا اين سؤ ال جلب توجه مى كند كه هدف از جمع كردن آنها در زير كساء چه بوده ؟
گويا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خواسته است كاملا آنها را مشخص كند و بگويد آيه فوق ، تنها درباره اين گروه است ، مبادا كسى مخاطب را در اين آيه تمام بيوتات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه كسانى كه جزء خاندان او هستند بداند.
حتى در بعضى از روايات آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سه بار اين جمله را تكرار كرد: خداوندا اهلبيت من اينها هستند پليدى را از آنها دور كن (اللهم هؤ لاء اهلبيتى و خاصتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا).
ج : در روايات فراوان ديگرى مى خوانيم : بعد از نزول آيه فوق ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مدت شش ماه ، هنگامى كه براى نماز صبح از كنار خانه فاطمه (سلام الله عليها)
مى گذشت صدا مى زد: الصلوة يا اهل البيت ! انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا: هنگام نماز است اى اهل بيت !خداوند مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك سازد.
اين حديث را حاكم حسكانى از انس بن مالك نقل كرده است .
در روايت ديگرى كه از ابو سعيد خدرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده مى خوانيم : پيامبر اين برنامه را تا هشت يا نه ماه ادامه داد!.
حديث فوق را ابن عباس نيز از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده است .
اين نكته قابل توجه است كه تكرار اين مساله در مدت شش يا هشت يا نه ماه به طور مداوم در كنار خانه فاطمه (عليهاالسلام ) براى اين است كه مطلب را كاملا مشخص كند تا در آينده ترديدى براى هيچكس باقى نماند كه اين آيه تنها در شان اين گروه نازل شده است به خصوص اينكه تنها خانه اى كه در ورودى آن در مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باز مى شد، بعد از آنكه دستور داد درهاى خانه هاى ديگران به سوى مسجد بسته شود در خانه فاطمه بود و طبعا هميشه جمعى از مردم به هنگام نماز اين سخن را در آنجا از پيامبر مى شنيدند (دقت كنيد).
با اينحال جاى تعجب است كه بعضى از مفسران اصرار دارند كه آيه مفهوم عامى دارد و همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز در آن وارد هستند، هر چند اكثريت علماى اسلام اعم از شيعه و اهل سنت آن را محدود به اين پنج تن مى دانند.
قابل توجه اينكه عايشه همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه طبق گواهى روايات اسلامى در بازگو كردن فضائل خود و ريزهكاريهاى ارتباطش با پيامبر چيزى فروگذار نمى كرد اگر اين آيه شامل او مى شد قطعا در لابلاى سخنانش
به مناسبتهائى از آن سخن مى گفت در حالى كه هرگز چنين چيزى از او نقل نشده است .
د: روايات متعددى از ابو سعيد خدرى صحابى معروف نقل شده كه با صراحت گواهى مى دهد اين آيه تنها در باره همان پنج تن نازل شده است (نزلت فى خمسة : فى رسول الله و على و فاطمه و الحسن و الحسين (عليهم السلام ).
اين روايات به قدرى زياد است كه بعضى از محققين آن را متواتر مى دانند.
از مجموع آنچه گفتيم چنين نتيجه مى گيريم كه منابع و راويان احاديثى كه دلالت بر انحصار آيه به پنج تن مى كند به قدرى زياد است كه جاى ترديد در آن باقى نمى گذارد تا آنجا كه در شرح احقاق الحق بيش از هفتاد منبع از منابع معروف اهل سنت گرد آورى شده ، و منابع شيعه در اين زمينه از هزار هم مى گذرد
نويسنده كتاب شواهد التنزيل كه از علماى معروف برادران اهل سنت است بيش از 130 حديث در اين زمينه نقل كرده است .
از همه اينها گذشته پاره اى از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در طول زندگى خود به كارهائى دست زدند كه هرگز با مقام معصوم بودن سازگار نيست ، مانند ماجراى جنگ جمل كه قيامى بود بر ضد امام وقت كه سبب خونريزى فراوانى گرديد و به گفته بعضى از مورخان تعداد كشتگان اين جنگ به هفده هزار نفر بالغ مى شد.
بدون شك اين ماجرا به هيچوجه قابل توجيه نيست و حتى مى بينيم كه خود عايشه نيز بعد از اين حادثه ، اظهار ندامت مى كند كه نمونه اى از آن
در بحثهاى پيشين گذشت .
عيبجوئى كردن عايشه از خديجه كه از بزرگترين و فداكارترين و با فضيلت ترين زنان اسلام است در تاريخ اسلام مشهور است ، اين سخن به قدرى بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ناگوار آمد كه از شدت غضب مو بر تنش راست شد و فرمود: به خدا سوگند كه هرگز همسرى بهتر از او نداشتم ، او زمانى ايمان آورد كه مردم كافر بودند و زمانى اموالش را در اختيار من گذاشت كه مردم همه از من بريده بودند!.
3 - آيا اراده الهى در اينجا تكوينى است يا تشريعى ؟
در لابلاى تفسير آيه ، اشارهاى به اين موضوع داشتيم كه اراده در جمله انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ، اراده تكوينى است نه تشريعى .
براى توضيح بيشتر بايد ياد آور شويم كه منظور از اراده تشريعى همان اوامر و نواهى الهى است ، فى المثل خداوند از ما نماز و روزه و حج و جهاد خواسته ، اين اراده تشريعى است .
معلوم است كه اراده تشريعى به افعال ما تعلق مى گيرد نه افعال خداوند، در حالى كه در آيه فوق ، متعلق اراده افعال خدا است ، مى گويد: خدا اراده كرده است كه پليدى را از شما ببرد، بنابر اين چنين اراده اى بايد تكوينى باشد، و مربوط به خواست خداوند در عالم تكوين .
افزون بر اين ، مساله اراده تشريعى نسبت به پاكى و تقوا، انحصار به اهلبيت (عليهم السلام ) ندارد چرا كه خدا به همه دستور داده است پاك باشند و با تقوا، و اين مزيتى براى آنها نخواهد بود، زيرا همه مكلفان مشمول اين فرمانند.
به هر حال اين موضوع يعنى اراده تشريعى نه تنها با ظاهر آيه سازگار نيست كه با احاديث گذشته به هيچوجه تناسبى ندارد، زيرا همه اين احاديث سخن از يك مزيت والا و ارزش مهم ويژه مى كند كه مخصوص اهلبيت (عليهم السلام ) است .
اين نيز مسلم است كه رجس در اينجا به معنى پليدى ظاهرى نمى باشد، بلكه اشاره به پليديهاى باطنى است و اطلاق اين كلمه ، هر گونه انحصار و محدوديت را در شرك و كفر و اعمال منافى عفت و مانند آن نفى مى كند، و همه گناهان و آلودگيهاى عقيدتى و اخلاقى و عملى را شامل مى شود.
نكته ديگرى كه بايد به دقت متوجه آن بود اين است كه اراده تكوينى كه به معنى خلقت و آفرينش است در اينجا به معنى مقتضى است نه علت تامه ، تا موجب جبر و سلب اختيار گردد.
توضيح اينكه : مقام عصمت به معنى يك حالت تقواى الهى است كه به امداد پروردگار در پيامبران و امامان ايجاد مى شود اما با وجود اين حالت ، چنان نيست كه آنها نتوانند گناه كنند بلكه قدرت اين كار را دارند، و با اختيار خود از گناه چشم مى پوشند.
درست همانند يك طبيب بسيار آگاه كه هرگز يك ماده بسيار سمى را كه خطرات جدى آن را مى داند هرگز نمى خورد با اينكه قدرت بر اين كار دارد، اما آگاهيها و مبادى فكرى و روحى او سبب مى شود كه با ميل و اراده خود از اين كار چشم بپوشد.
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه اين تقواى الهى موهبت ويژه اى است كه به پيغمبران داده شد نه به ديگران ، ولى بايد توجه داشت كه خداوند اين امتياز را به خاطر مسئوليت سنگين رهبرى به آنها داده بنابر اين امتيازى است كه بهره آن عايد همگان مى شود و اين عين عدالت است ، درست مانند امتياز خاصى است كه خداوند به پردههاى ظريف و بسيار حساس چشم داده كه تمام بدن
از آن بهره مى گيرد.
از اين گذشته به همان نسبت كه پيامبران امتياز دارند و مشمول مواهب الهى هستند مسئوليتشان نيز سنگين است و يك ترك اولاى آنها معادل يك گناه بزرگ افراد عادى است ، و اين مشخص كننده خط عدالت است .
نتيجه اينكه : اين اراده يك اراده تكوينى است در سر حد يك مقتضى (نه علت تامه ) و در عين حال نه موجب جبر است و نه سلب مزيت و افتخار.
4 - جاهليت قرن بيستم !
همانگونه كه اشاره شد جمعى از مفسران در تفسير الجاهلية الاولى در آيات مورد بحث گرفتار شك و ترديد شدند گوئى نتوانستند باور كنند كه بعد از ظهور اسلام نوعى ديگر جاهليت در جهان پا به عرصه وجود خواهد گذاشت كه جاهليت عرب قبل از اسلام در مقابل آن موضوع كم اهميتى خواهد بود.
ولى امروز اين امر براى ما كه شاهد مظاهر جاهليت وحشتناك قرن بيستم هستيم كاملا حل شده است ، و بايد آن را به حساب يكى از پيشگوئيهاى اعجاز آميز قرآن مجيد گذارد.
اگر عرب در عصر جاهليت اولى ، جنگ و غارتگرى داشت ، و فى المثل چندين بار بازار عكاظ صحنه خونريزيهاى احمقانه گرديد كه چند تن كشته شدند، در جاهليت عصر ما جنگهاى جهانى رخ مى دهد كه گاه بيست مليون نفر در آن قربانى و بيش از آن مجروح و ناقص الخلقه مى شوند!
اگر در جاهليت عرب زنان ، تبرج به زينت مى كردند، و روسريهاى خود را كنار مى زدند به گونهاى كه مقدارى از سينه و گلو و گردنبند و گوشواره آنها نمايان ميگشت ، در عصر ما كلوپهائى تشكيل مى شود بنام كلوپ برهنگان (كه نمونه آن در انگلستان معروف است ) كه با نهايت معذرت افراد در آن برهنه
مادرزاد مى شوند، رسوائيهاى پلاژهاى كنار دريا و استخرها و حتى معابر عمومى نگفتنى است .
اگر در جاهليت عرب ، زنان آلوده ذوات الاعلام بودند كه پرچم بر در خانه خود مى زدند تا افراد را به سوى خود دعوت كنند!، در جاهليت قرن ما افرادى هستند كه در روزنامه هاى مخصوص مطالبى را در اين زمينه مطرح مى كنند كه قلم از ذكر آن جدا شرم دارد، و جاهليت عرب بر آن صد شرف دارد.
خلاصه چه گوئيم از وضع مفاسدى كه در تمدن مادى ماشينى منهاى ايمان عصر ما وجود دارد كه ناگفتنش بهتر است ، و نبايد اين تفسير را با آن آلوده كرد. آنچه گفتيم فقط مشتى از خروار براى نشان دادن زندگى كسانى بود كه از خدا فاصله مى گيرند، و با داشتن هزاران دانشگاه و مراكز علمى و دانشمندان معروف ، در منجلاب فساد غوطه ور شوند، و حتى گاهى همين مراكز علمى و دانشمندانشان در اختيار همان فجايع و مفاسد قرار مى گيرند.
آيه و ترجمه


 


إ ن المسلمين و المسلمات و المؤ منين و المؤ منات و القنتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و الصبارين و الصابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدقين و المتصدقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذاكرين الله كثيرا و الذاكرات اءعد الله لهم مغفرة و اءجرا عظيما (35)
 


ترجمه :

35 - مردان مسلمان و زنان مسلمان ، مردان با ايمان و زنان با ايمان ، مردان مطيع فرمان خدا و زنانى كه از فرمان خدا اطاعت مى كنند، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع ، مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده ، مردان روزه دار و زنانى كه روزه مى دارند، مردانى كه دامان خود را از آلودگى به بيعفتى حفظ مى كنند و زنانى كه پاكدامنند، و مردانى كه بسيار به ياد خدا هستند و زنانى كه بسيار ياد خدا مى كنند، خداوند براى همه آنها مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است
شان نزول :
جمعى از مفسران گفته اند هنگامى كه اسماء بنت عميس همسر جعفر بن ابى طالب با شوهرش از حبشه بازگشت به ديدن همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، يكى از نخستين سؤ الاتى كه مطرح كرد اين بود: آيا چيزى از آيات قرآن در باره زنان نازل شده است ؟ آنها در پاسخ گفتند: نه !. اسماء به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، عرض كرد: اى رسول خدا جنس زن گرفتار خسران و زيان است !، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: چرا؟ عرض كرد: به خاطر اينكه در اسلام و قرآن فضيلتى درباره آنها همانند مردان نيامده است .
اينجا بود كه آيه فوق نازل شد (و به آنها اطمينان داد كه زن و مرد در پيشگاه خدا از نظر قرب و منزلت يكسانند، مهم آنست كه از نظر اعتقاد و عمل و اخلاق اسلامى واجد فضيلت باشند).
تفسير:
شخصيت و ارزش مقام زن در اسلام
به دنبال بحثهائى كه در باره وظائف همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آيات گذشته ذكر شد در آيه مورد بحث ، سخنى جامع و پر محتوى در باره همه زنان و مردان و صفات بر جسته آنها بيان شده است ، و ضمن بر شمردن ده وصف از اوصاف اعتقادى و اخلاقى و عملى آنان ، پاداش عظيم آنها را در پايان آيه بر شمرده است .
بخشى از اين اوصاف دهگانه از مراحل ايمان سخن مى گويد (اقرار به زبان ، تصديق به قلب و جنان ، و عمل به اركان ). قسمت ديگرى پيرامون كنترل زبان و شكم و شهوت جنسى كه سه عامل سرنوشت ساز در زندگى و اخلاق انسانها مى باشد بحث مى كند.
و در بخش ديگرى از مساءله حمايت از محرومان و ايستادگى در برابر حوادث سخت و سنگين يعنى صبر كه ريشه ايمان است و سرانجام از عامل تداوم اين صفات يعنى ذكر پروردگار سخن به ميان مى آورد
مى گويد: مردان مسلمان و زنان مسلمان (ان المسلمين و المسلمات ).
و مردان مؤ من و زنان مؤ منه (و المؤ منين و المؤ منات ).
و مردانى كه مطيع فرمان خدا هستند و زنانى كه از فرمان حق اطاعت مى كنند (و القانتين و القانتات ).
گرچه بعضى از مفسران ، اسلام و ايمان را در آيه فوق به يك معنى گرفته اند، ولى پيدا است كه اين تكرار نشان مى دهد منظور از آنها دو چيز متفاوت است ، و اشاره به همان مطلبى است كه در آيه 14 سوره حجرات آمده : قالت الاعراب آمنا قل لم تؤ منوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم :
اعراب گفتند ما ايمان آورده ايم ، بگو: هنوز ايمان نياورده ايد، بلكه بگوئيد اسلام آورده ايم ، و ايمان هنوز در اعماق قلب شما نفوذ نكرده است !
اشاره به اينكه اسلام همان اقرار به زبان است كه انسان را در صف مسلمين قرار مى دهد، و مشمول احكام آنها مى كند، ولى ايمان تصديق به قلب و دل است .
در روايات اسلامى نيز به همين تفاوت اشاره شده است .
در روايتى چنين مى خوانيم : يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) درباره اسلام و ايمان از آن حضرت سؤ ال كرد و پرسيد آيا اينها با هم مختلفند؟ امام در پاسخ فرمود: آرى ، ايمان با اسلام همراه است ، اما اسلام ممكن است همراه ايمان نباشد.
او توضيح بيشتر خواست امام (عليه السلام ) فرمود: الاسلام شهادة ان لا اله الا الله و التصديق برسول الله صلى عليه و آله و سلم ، به حقنت الدماء، و عليه جرت المناكح و المواريث ، و على ظاهره جماعة الناس ، و الايمان الهدى
و ما يثبت فى القلوب من صفة الاسلام ، و ما ظهر من العمل به : اسلام شهادت به توحيد و تصديق به رسالت پيامبر است ، هر كس ‍ اقرار به اين دو كند جانش (در پناه حكومت اسلامى ) محفوظ خواهد بود، و ازدواج مسلمانان با او جايز، و مى تواند از مسلمين ارث ببرد، و گروهى از مردم مشمول همين ظاهر اسلامند، اما ايمان نور هدايت و حقيقتى است كه در دل از وصف اسلام جاى مى گيرد، و اعمالى است كه به دنبال آن مى آيد.
قانت از ماده قنوت چنانكه قبلا هم گفته ايم به معنى اطاعت تواءم با خضوع است ، اطاعتى كه از ايمان و اعتقاد سر زند، و اين اشاره به جنبه هاى عملى و آثار ايمان مى باشد.
سپس به يكى ديگر از مهمترين صفات مؤ منان راستين ، يعنى حفظ زبان پرداخته مى گويد: و مردان راستگو و زنان راستگو (و الصادقين و الصادقات ).
از روايات اسلامى استفاده مى شود كه استقامت و درستى ايمان انسان به استقامت و درستى زبان او است : لا يستقيم ايمان امرء حتى يستقيم قلبه ، و لا يستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه : ايمان انسان به درستى نمى گرايد تا قلبش درست شود، و قلبش درست نمى شود تا زبانش درست شود!.
و از آنجا كه ريشه ايمان ، صبر و شكيبائى در مقابل مشكلات است ، و نقش آن در معنويات انسان همچون نقش سر است در برابر تن ، پنجمين وصف آنها را اين گونه بازگو مى كند: و مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا (و الصابرين و الصابرات ).
از طرفى مى دانيم يكى از بدترين آفات اخلاقى ، كبر و غرور و حب جاه است ،
و نقطه مقابل آن خشوع ، لذا در ششمين توصيف مى فرمايد: و مردان با خشوع و زنان با خشوع (و الخاشعين و الخاشعات ).
گذشته از حب جاه ، حب مال ، نيز آفت بزرگى است ، و اسارت در چنگال آن ، اسارتى است دردناك ، و نقطه مقابل آن انفاق و كمك كردن به نيازمندان است لذا در هفتمين توصيف مى گويد: و مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده (و المتصدقين و المتصدقات ).
گفتيم سه چيز است كه اگر انسان از شر آن در امان بماند از بسيارى از شرور و آفات اخلاقى در امان است ، زبان و شكم و شهوت جنسى ، به قسمت اول در چهارمين توصيف اشاره شداما به قسمت دوم و سوم در هشتمين و نهمين وصف مؤ منان راستين اشاره كرده مى گويد: و مردانى كه روزه ميدارند و زنانى كه روزه مى دارند (و الصائمين و الصائمات ).
و مردانى كه دامان خود را از آلودگى به بيعفتى حفظ مى كنند، و زنانى كه عفيف و پاكند (و الحافظين فروجهم و الحافظات ).
سرانجام به دهمين و آخرين صفت كه تداوم تمام اوصاف پيشين بستگى به آن دارد پرداخته مى گويد: و مردانى كه بسيار به ياد خدا هستند، و زنانى كه بسيار ياد خدا مى كنند (و الذاكرين الله كثيرا و الذاكرات ).
آرى آنها با ياد خدا در هر حال و در هر شرايط، پرده هاى غفلت و بيخبرى را از قلب خود كنار مى زنند، وسوسه ها و همزات شياطين را دور مى سازند و اگر لغزشى از آنان سر زده ، فورا در مقام جبران بر مى آيند تا از صراط مستقيم الهى فاصله نگيرند.
در اينكه منظور از ذكر كثير چيست ؟ در روايات اسلامى و كلمات مفسرين ، تفسيرهاى گوناگونى ذكر شده كه ظاهرا همه از قبيل ذكر مصداق است و مفهوم وسيع اين كلمه شامل همه آنها مى شود.
از جمله در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : اذا ايقظ الرجل اهله من الليل فتوضا و صليا كتبا من الذاكرين الله كثيرا و الذاكرات : هنگامى كه مرد همسرش را شبانگاه بيدار كند و هر دو وضو بگيرند و نماز (شب ) بخوانند از مردان و زنانى خواهند بود كه بسيار ياد خدا مى كنند.
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : هر كس تسبيح فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) را در شب بگويد مشمول اين آيه است .
بعضى از مفسران گفته اند: ذكر كثير آن است كه در حال قيام و قعود به هنگامى كه به بستر مى رود ياد خدا كند.
اما به هر حال ذكر نشانه فكر است ، و فكر مقدمه عمل ، هدف هرگز ذكر خالى از فكر و عمل نيست .
در پايان آيه ، پاداش بزرگ اين گروه از مردان و زنانى را كه داراى ويژگيهاى دهگانه فوق هستند چنين بيان مى كند: خداوند براى آنها مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است (اعد الله لهم مغفرة و اجرا عظيما).
نخست با آب مغفرت گناهان آنها را كه موجب آلودگى روح و جان آنها است مى شويد، سپس پاداش عظيمى كه عظمتش را جز او كسى نمى داند در اختيارشان مى نهد، در واقع يكى از اين دو جنبه نفى ناملايمات دارد و ديگر جلب ملايمات .
تعبير به اجرا خود دليل بر عظمت آن است ، و توصيف آن با وصف عظيم تاكيدى بر اين عظمت است ، و مطلق بودن اين عظمت ، دليل ديگرى است بر وسعت دامنه آن ، بديهى است چيزى را كه خداوند بزرگ ، بزرگ بشمرد فوق العاده عظمت دارد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله اعد (آماده كرده است ) با فعل
ماضى ، بيانى است براى قطعى بودن اين اجر و پاداش و عدم وجود تخلف ، و يا اشارهاى به اينكه بهشت و نعمتهايش از هم اكنون براى مؤ منان آماده است .
نكته :
مساوات مرد و زن در پيشگاه خدا
گاه بعضى چنين تصور مى كنند كه اسلام كفه سنگين شخصيت را براى مردان قرار داده ، و زنان در برنامه اسلام چندان جائى ندارند، شايد منشاء اشتباه آنها پارهاى از تفاوتهاى حقوقى است كه هر كدام دليل و فلسفه خاصى دارد.
ولى بدون شك قطع نظر از اين گونه تفاوتها كه ارتباط با موقعيت اجتماعى و شرائط طبيعى آنها دارد هيچگونه فرقى از نظر جنبه هاى انسانى و مقامات معنوى ميان زن و مرد در برنامه هاى اسلام وجود ندارد.
آيه فوق دليل روشنى براى اين واقعيت است زيرا به هنگام بيان ويژگيهاى مؤ منان و اساسيترين مسائل اعتقادى و اخلاقى و عملى ، زن و مرد را در كنار يكديگر همچون دو كفه يك ترازو قرار مى دهد، و براى هر دو پاداشى يكسان بدون كمترين تفاوت قائل مى شود.
به تعبير ديگر تفاوت جسمى مرد و زن را همچون تفاوت روحى آنها نمى توان انكار كرد و بديهى است كه اين تفاوت براى ادامه نظام جامعه انسانى ضرورى است و آثار و پيامدهائى در بعضى از قوانين حقوقى زن و مرد ايجاد مى كند، ولى اسلام هرگز شخصيت انسانى زن را - همچون جمعى از روحانيين مسيحى در قرون پيشين - زير سؤ ال نمى برد كه آيا زن واقعا انسان است و آيا روح انسانى دارد يا نه ؟!، نه تنها زير سؤ ال نمى برد بلكه هيچگونه تفاوتى از نظر روح انسانى در ميان اين دو قائل نيست ، لذا در سوره نحل آيه 95 مى خوانيم : من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حياة طيبه و لنجزينهم آجرهم باحسن ما كانوا يعملون :
هر كس عمل صالح كند، خواه مرد باشد خواه زن ، در حالى كه ايمان داشته باشد ما او را زنده مى كنيم و حيات پاكيزه اى به او مى بخشيم و پاداش وى را به بهترين اعمالى كه انجام مى داده مى دهيم .
اسلام براى زن همان استقلال اقتصادى را قائل شده كه براى مرد (بر خلاف بسيارى از قوانين دنياى گذشته و حتى امروز كه براى زن مطلقا استقلال اقتصادى قائل نيستند.
به همين دليل در علم رجال اسلامى ، به بخش خاصى مربوط به زنان
دانشمندى كه در صف روات و فقهاء بودند برخورد مى كنيم كه از آنها بعنوان شخصيتهائى فراموش ناشدنى ياد كرده است
اگر به تاريخ عرب قبل از اسلام باز گرديم و وضع زنان را در آن جامعه بررسى كنيم كه چگونه از ابتدائيترين حقوق انسانى محروم بودند، و حتى گاهى حق حيات براى آنها قائل نمى شدند و پس از تولد آنها را زنده بگور مى كردند، و نيز اگر به وضع زن در دنياى امروز كه به صورت عروسك بلا اراده اى در دست گروهى از انسان نماهاى مدعى تمدن در آمده بنگريم تصديق خواهيم كرد كه اسلام چه خدمت بزرگى به جنس زن كرده و چه حق عظيمى بر آنها دارد؟!.
آيه و ترجمه


و ما كان لمؤ من و لا مؤ منة إ ذا قضى الله و رسوله اءمرا اءن يكون لهم الخيرة من اءمرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضللا مبينا (36)
و إ ذ تقول للذى اءنعم الله عليه و اءنعمت عليه اءمسك عليك زوجك و اتق الله و تخفى فى نفسك ما الله مبديه و تخشى الناس و الله اءحق اءن تخشه فلما قضى زيد منها وطرا زوجناكها لكيلا يكون على المؤ منين حرج فى اءزواج اءدعيائهم إ ذا قضوا منهن وطراو كان اءمر الله مفعولا (37)
ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنة الله فى الذين خلوا من قبل و كان اءمر الله قدرا مقدورا (38)

 


ترجمه :

36 - هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند اختيارى از خود (در برابر فرمان خدا) داشته باشد، و هر كس نافرمانى خدا و رسولش را كند به گمراهى آشكارى گرفتار شده است .
37 - به خاطر بياور زمانى را كه به كسى كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به او نعمت داده بودى ميگفتى همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهيز (و پيوسته اين امر را تكرار مى نمودى ) و تو در دل چيزى را پنهان مى داشتى كه خداوند آن را آشكار مى كند، و از مردم مى ترسيدى در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى ، هنگامى كه زيد از همسرش جدا شد ما او را به همسرى تو در آورديم تا مشكلى براى مؤ منان در ازدواج با همسران پسرخوانده هاى آنها هنگامى كه از آنان طلاق گيرند نباشد، و فرمان خدا انجام شدنى است .
38 - هيچگونه جرمى بر پيامبر در آنچه خدا بر او واجب كرده است نيست ، اين سنت الهى در مورد كسانى كه پيش از اين بوده اند نيز جارى بوده است و فرمان خدا روى حساب و برنامه دقيقى است .
شان نزول :
آيات فوق - به گفته غالب مفسران و مورخان اسلامى در مورد داستان ازدواج زينب بنت جحش (دختر عمه پيامبر گرامى اسلام ) با زيد بن حارثه برده آزاد شده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است .
ماجرا از اين قرار بود كه : قبل زمان بعثت و بعد از آن كه خديجه با پيامبر خريدارى نمود كه بعدا آن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخشيد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را آزاد فرمود، و چون طائفهاش او را از خود راندند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نام فرزند خود بر او نهاد و به اصطلاح او را
تبنى كرد.
بعد از ظهور اسلام زيد مسلمانى مخلص و پيشتاز شد، و موقعيت ممتازى در اسلام پيدا كرد، و چنانكه ميدانيم سرانجام يكى از فرماندهان لشكر اسلام در جنگ موته شد كه در همان جنگ شربت شهادت نوشيد.
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم گرفت براى زيد همسرى برگزيند از زينب بنت جحش كه دختر اميه دختر عبد المطلب (دختر عمهاش ) بود براى او خواستگارى نمود زينب نخست چنين تصور مى كرد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميخواهد او را براى خود انتخاب كند، خوشحال شد و رضايت دادولى بعدا كه فهميد خواستگارى از او براى زيد است ، سخت ناراحت شد و سر باز زد، برادرش كه عبد الله نام داشت او نيز با اين امر به سختى مخالفت نمود.
در اينجا بود كه نخستين آيه از آيات مورد بحث نازل شد و به امثال زينب و عبد الله هشدار داد كه آنها نمى توانند هنگامى كه خدا و پيامبرش كارى را لازم مى دانند مخالفت كنند، آنها كه اين مساله را شنيدند در برابر فرمان خدا تسليم شدند (البته چنانكه خواهيم ديد اين ازدواج ، ازدواج ساده اى نبود و مقدمه اى بود براى شكستن يك سنت غلط جاهلى ، زيرا در عصر جاهليت هيچ زن با شخصيت و سرشناسى حاضر نبود با برده اى ازدواج كند، هر چند داراى ارزشهاى والاى انسانى باشد).
اما اين ازدواج ديرى نپائيد و بر اثر ناسازگاريهاى اخلاقى ميان طرفين ، منجر به طلاق شد، هر چند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اصرار داشت كه اين طلاق رخ ندهد اما رخ داد
سپس پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى جبران اين شكست زينب در ازدواج ، او را به فرمان خدا به همسرى خود برگزيد، و اين قضيه در اينجا خاتمه يافت ، ولى گفتگوهاى ديگرى در ميان مردم پديد آمد كه قرآن با بعضى از آيات مورد بحث
آنها را بر چيد كه شرح آن به خواست خدا خواهد آمد.
تفسير:
سنت شكنى بزرگ
مى دانيم روح اسلام تسليم است ، آنهم تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان خدا اين معنى در آيات مختلفى از قرآن با عبارات گوناگون منعكس شده است ، از جمله در آيه فوق است كه مى فرمايد: هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش ‍ مطلبى را لازم بدانند اختيارى از خود در برابر فرمان خدا داشته باشند (و ما كان لمؤ من و لا مؤ منة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امر هم ).
آنها بايد اراده خود را تابع اراده حق كنند، همانگونه كه سر تا پاى وجودشان وابسته به او است .
قضى در اينجا به معنى قضاى تشريعى و قانون و فرمان و داورى است و بديهى است كه نه خدا نيازى به اطاعت و تسليم مردم دارد و نه پيامبر چشمداشتى ، در حقيقت مصالح خود آنها است كه گاهى بر اثر محدود بودن آگاهيشان از آن با خبر نمى شوند ولى خدا ميداند و به پيامبرش دستور مى دهد.
اين درست به آن مى ماند كه يك طبيب ماهر به بيمار مى گويد در صورتى به درمان تو مى پردازم كه در برابر دستوراتم تسليم محض ‍ شوى ، و از خود اراده اى نداشته باشى ، اين نهايت دلسوزى طبيب را نسبت به بيمار نشان مى دهد و خدا از چنين طبيبى برتر و بالاتر است .
لذا در پايان آيه به همين نكته اشاره كرده مى فرمايد: كسى كه نافرمانى خدا و پيامبرش را كند گرفتار گمراهى آشكارى شده است (و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا).
راه سعادت گم مى كند و به بيراهه و بدبختى كشيده مى شود، چرا كه فرمان خداوند عالم ، مهربان و فرستاده او را كه ضامن خير و سعادت او است ناديده گرفته و چه ضلالتى از اين آشكارتر؟!
سپس به داستان معروف زيد و همسرش زينب كه يكى از مسائل حساس زندگانى پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و ارتباط با مساله همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آيات پيشين گذشت دارد پرداخته چنين مى گويد: به خاطر بياور زمانى را كه به كسى كه خداوند به او نعمت داده بود، و تو نيز به او نعمت بخشيده بودى مى گفتى همسرت را نگاهدار و از خدا بپرهيز (و اذ تقول للذى انعم الله عليه و انعمت عليه امسك عليك زوجك و اتق الله ).
منظور از نعمت خداوند همان نعمت هدايت و ايمان است كه نصيب زيد بن حارثه كرده بود، و نعمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين بود كه وى را آزاد كرد و همچون فرزند خويش گراميش داشت .
از اين آيه استفاده مى شود كه ميان زيد و زينب ، مشاجره اى در گرفته بود و اين مشاجره ادامه يافت و در آستانه جدائى و طلاق قرار گرفت ، و با توجه به جمله تقول كه فعل مضارع است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا و مستمرا او را نصيحت مى كرد و از جدائى و طلاق باز مى داشت .
آيا اين مشاجره به خاطر عدم توافق وضع اجتماعى زينب با زيد بود كه او از يك قبيله سرشناس و اين يك برده آزاد شده بود؟
يا به خاطر پارهاى از خشونتهاى اخلاقى زيد؟
و يا هيچكدام ؟ بلكه توافق روحى و اخلاقى در ميان آن دو نبود، چرا كه گاه ممكن است دو نفر خوب باشند، ولى از نظر فكر و سليقه اختلافاتى داشته باشند كه نتوانند به زندگى مشترك با هم ادامه دهند.
به هر حال تا اينجا مساله پيچيده اى نيست ، بعد مى افزايد: تو در دل چيزى را پنهان ميداشتى كه خداوند آن را آشكار مى كند، و از مردم مى ترسيدى در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى ! (و تخفى فى نفسك و الله مبديه و تخشى الناس و الله احق ان تخشاه ).
مفسران در اينجا سخنان فراوانى گفته اند و ناشى گرى بعضى از آنان در تعبيرات ، بهانه هائى به دست دشمنان داده است ، در حالى كه از قرائنى كه در خود آيه و شان نزول آيات و تاريخ وجود دارد، مفهوم اين آيه مطلب پيچيدهاى نيست زيرا:
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در نظر داشت ، كه اگر كار صلح ميان دو همسر به انجام نرسد و كارشان به طلاق و جدائى بيانجامد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى جبران اين شكست كه دامنگير دختر عمه اش زينب شده كه حتى برده اى آزاد شده او را طلاق داده ، وى را به همسرى خود برگزيند، ولى از اين بيم داشت كه از دو جهت مردم به او خرده گيرند و مخالفان پيرامون آن جنجال بر پا كنند.
نخست اينكه : زيد پسر خوانده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، و مطابق يك سنت جاهلى پسر خوانده ، تمام احكام پسر را داشت ، از جمله اينكه ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده را حرام مى پنداشتند ديگر اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چگونه حاضر مى شود با همسر مطلقه برده آزاد شده اى ازدواج كند و اين شان و مقام او است .
از بعضى از روايات اسلامى به دست مى آيد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هر حال اين تصميم را به فرمان خدا گرفته بود، و در قسمت بعد آيه نيز قرينه اى بر اين معنى
وجود دارد.
بنابر اين اين مساله ، يك مساله اخلاقى و انسانى بود و نيز وسيله مؤ ثرى براى شكستن دو سنت غلط جاهلى (ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده ، و ازدواج با همسر مطلقه يك غلام و برده آزاد شده ).
مسلم است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبايد در اين مسائل از مردم بترسد و از جوسازيها و سمپاشيها واهمه اى به خود راه دهد ولى به هر حال طبيعى است كه انسان در اين گونه موارد به خصوص كه پاى مسائل مربوط انتخاب همسر در كار بوده باشد، گرفتار ترس و وحشتى مى شود، به خصوص اينكه ممكن بود اين گفتگوها و جنجالها در روند پيشرفت هدف مقدس او و گسترش ‍ اسلام اثر بگذارد، و افراد ضعيف الايمان را تحت تاثير قرار دهد و شك و ترديد در دل آنها ايجاد كند.
لذا در دنباله آيه مى فرمايد: هنگامى كه زيد حاجت خود را به پايان برد و او را رها كرد ما او را به همسرى تو در آورديم ، تا مشكلى براى مؤ منان در ازدواج با همسران پسر خوانده هاى خود، هنگامى كه از آنها طلاق بگيرند، نباشد (فلما قضى زيد منها وطرا زوجناكها لكى لا يكون على المؤ منين حرج فى ازواج ادعيائهم اذا قضوا منهن وطرا).
و اين كارى بود كه مى بايست انجام بشود و فرمان خدا انجام شدنى است (و كان امر الله مفعولا).
ادعياء جمع دعى به معنى پسر خوانده و وطر به معنى نياز و حاجت مهم است ، و انتخاب اين تعبير در مورد طلاق و رهائى زينب در حقيقت به خاطر لطف بيان است كه با صراحت عنوان طلاق كه براى زنان و حتى مردان عيب است مطرح نشود گوئى اين دو به يكديگر نيازى داشته اند كه مدتى زندگى مشترك داشته باشند و جدائى آنها به خاطر پايان اين نياز بوده است .
تعبير به زوجناكها (او را به همسرى تو در آورديم ) دليل بر اين است
كه اين ازدواج يك ازدواج الهى بود، لذا در تواريخ آمده است كه زينب بر ساير همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اين امر مباهات مى كرد و مى گفت : زوجكن اهلوكن و زوجنى الله من السماء: شما را خويشاوندانتان به همسرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درآوردند، ولى مرا خداوند از آسمان به همسرى پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درآورد.
قابل توجه اينكه قرآن براى رفع هر گونه ابهام ، با صراحت تمام ، هدف اصلى اين ازدواج را كه شكستن يك سنت جاهلى در زمينه خوددارى ازدواج با همسران مطلقه پسرخواندهها بوده است بيان ميدارد، و اين خود اشاره اى است به يك مساله كلى ازدواجهاى متعدد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امر ساده اى نبود بلكه هدفهائى را تعقيب مى كرد كه در سرنوشت مكتب او اثر داشت
جمله كان امر الله مفعولا اشاره به اين است كه در اينگونه مسائل بايد قاطعيت به خرج داد و كارى كه شدنى است بايد بشود، زيرا تسليم جنجالها شدن در مسائلى كه ارتباط با هدفهاى كلى و اساسى دارد بى معنى است .
با تفسير روشنى كه در مورد آيه فوق آورديم معلوم مى شود كه پيرايه هائى را كه دشمنان و يا دوستان نادان خواسته اند به اين آيه ببندند كاملا بى اساس است ، و در بحث نكات توضيح بيشترى در اين زمينه به خواست خدا خواهيم داد.
آخرين آيه مورد بحث در تكميل بحثهاى گذشته چنين مى گويد: هيچگونه سختى و حرجى بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آنچه خدا براى او واجب كرده است نيست (ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له ).
آنجا كه خداوند فرمانى به او مى دهد، ملاحظه هيچ امرى در برابر آن
جائز نيست ، و بدون هيچ چون و چرا بايد به مرحله اجرا در آيد.
رهبران آسمانى هرگز نبايد در اجراى فرمانهاى الهى گوش به حرف اين و آن دهند يا ملاحظه جوسازيهاى سياسى و آداب و رسوم غلط حاكم بر محيط را كنند چه بسا آن دستور براى شكستن همين شرائط نادرست و در هم كوبيدن بدعتهاى زشت و رسوا باشد.
آنها بايد به مصداق و لا يخافون لومة لائم (مائده - 54) بدون خوف از سرزنشها و جنجالها، فرمان خدا را به كار بندند.
اصولا اگر ما بخواهيم بنشينيم تا براى اجراى فرمان حق ، رضايت و خشنودى همه را جلب كنيم چنين چيزى امكان پذير نيست ، گروههائى هستند كه تنها هنگامى راضى مى شوند كه ما تسليم خواسته ها يا پيرو مكتب آنها شويم ، چنانكه قرآن مى گويد: و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم : (هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد تا از آئين آنها بى قيد و شرط پيروى كنى ) (بقره - 120).
و درباره آيه مورد بحث مطلب چنين بود، زيرا ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با زينب - چنانكه گفتيم - در افكار عمومى مردم آن محيط دو ايراد داشت : يكى ازدواج با (همسر مطلقه پسر خوانده ) كه در نظر آنها همچون ازدواج با همسر پسر حقيقى بود، و اين بدعتى بود كه مى بايد در هم شكسته مى شد.
و ديگر ازدواج مرد با شخصيتى همچون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با همسر مطلقه يك برده آزاد شده عيب و ننگ بود، چرا كه پيامبر را با يك برده همرديف قرار مى داد اين فرهنگ غلط نيز بايد برچيده شود، و ارزشهاى انسانى بجاى آن بنشيند، (و كفو) بودن دو همسر تنها بر اساس ايمان و اسلام و تقوا استوار گردد.
اصولا سنت شكنى و برچيدن آداب و رسوم خرافى و غير انسانى همواره با سر و صدا تواءم است ، و پيامبران هرگز نبايد به اين سر و صداها اعتنا كنند.
لذا در جمله بعد مى فرمايد: (اين سنت الهى در مورد پيامبران در امم پيشين نيز جارى بوده است ) (سنة الله للذين خلوا من قبل ).
تنها تو نيستى كه گرفتار اين مشكلى ، بلكه همه انبياء به هنگام شكستن سنتهاى غلط گرفتار اين ناراحتيها بوده اند.
مشكل بزرگ در اين قضيه ، منحصر به شكستن اين دو سنت جاهلى نبود، بلكه چون پاى ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان بود، اين امر مى توانست دستاويز ديگرى به دشمنان براى عيبجوئى بدهد كه شرح آن خواهد آمد.
و در پايان آيه براى تثبيت قاطعيت در اين گونه مسائل بنيادى مى فرمايد (فرمان خدا همواره روى حساب و برنامه دقيقى است و بايد به مرحله اجرا در آيد) (و كان امر الله قدرا مقدورا).
تعبير به (قدرا مقدورا)، ممكن است اشاره به حتمى بودن فرمان الهى باشد، و ممكن است ناظر به رعايت حكمت و مصلحت در آن باشد اما مناسبتر با مورد آيه اين است كه هر دو معنى از آن اراده شود، يعنى فرمان خدا هم روى حساب است و هم بى چون و چرا لازم الاجرا است .
جالب اينكه در تواريخ مى خوانيم : پيامبر اسلام در مورد ازدواج با زينب آنچنان دعوت عامى براى صرف غذا از مردم به عمل آورد كه در مورد هيچيك از همسرانش سابقه نداشت !.
گويا با اين كار مى خواست نشان دهد كه به هيچوجه مرعوب سنتهاى خرافى محيط نيست ، بلكه به اجراى اين دستور الهى افتخار مى كند، بعلاوه در نظر داشت كه از اين راه آوازه شكستن اين سنت جاهلى به گوش همگان
در سراسر جزيره عرب برساند.
نكته ها:
1 - افسانه هاى دروغين

داستان ازدواج پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با زينب با تمام صراحتى كه قرآن در اين مساله و هدف اين ازدواج به خرج داده و آنرا شكستن يك سنت جاهلى در ارتباط با ازدواج با همسر مطلقه فرزند خوانده معرفى كرده باز مورد بهره بردارى سوء جمعى از دشمنان اسلام گرديده است ، آنها خواسته اند از آن يك داستان عشقى بسازند كه ساحت قدس پيامبر را با آن آلوده كنند و احاديث مشكوك و يا مجعولى را در اين زمينه دستاويز قرار داده اند.
از جمله اينكه نوشته اند: هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى حالپرسى زيد به خانه او آمد همينكه در را گشود چشمش به جمال زينب افتاد، و گفت : سبحان الله خالق النور تبارك الله احسن الخالقين !: (منزه است خداوندى كه خالق نور است و جاويد و پر بركت است خدائى كه احسن الخالقين مى باشد)!
و اين جمله را دليلى بر علاقه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به زينب گرفته اند.
در حالى كه شواهد روشنى - قطع نظر از مساله نبوت و عصمت - در دست است كه اين افسانه ها را تكذيب مى كند.
نخست اينكه : زينب دختر عمه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود و در محيط خانوادگى تقريبا با او بزرگ شده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شخصا او را براى زيد خواستگارى كرد، و اگر زينب جمال فوق العاده اى داشت و فرضا جمال او جلب توجه حضرت را كرده بود نه جمالش امر مخفى بود و نه ازدواج با او قبل از اين ماجرا مشكلى داشت ، بلكه با توجه به اينكه زينب هيچگونه تمايلى براى ازدواج با زيد نشان
نمى داد بلكه مخالفت خود را صريحا، بيان كرد، و كاملا ترجيح مى داد همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شود بطورى كه وقتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خواستگارى او براى زيد رفت خوشحال شد زيرا تصور مى كرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را براى خود خواستگارى مى كند، اما بعدا با نزول آيه قرآن و امر به تسليم در برابر فرمان خدا و پيامبر تن به ازدواج با زيد داد.
با اين مقدمات چه جاى اين توهم كه او از چگونگى زينب با خبر نباشد؟ و چه جاى اين توهم كه تمايل ازدواج با او را داشته باشد و نتواند اقدام كند؟
ديگر اينكه هنگامى كه زيد براى طلاق دادن همسرش زينب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مراجعه مى نمايد حضرت بارها او را نصيحت مى كند و مانع اين طلاق مى شود، اين خود شاهد ديگرى بر نفى آن افسانه ها است .
از سوى ديگر قرآن با صراحت هدف اين ازدواج را بيان كرده تا جائى براى گفتگوهاى ديگر نباشد.
از سوى چهارم در آيات فوق خوانديم كه خدا به پيامبر مى گويد: در ماجراى ازدواج با همسر مطلقه زيد جريانى وجود داشت كه پيامبر از مردم مى ترسيد در حالى كه بايد از خدا بترسد.
مساله ترس از خدا نشان مى دهد كه اين ازدواج به عنوان يك وظيفه انجام شده كه بايد به خاطر پروردگار ملاحظات شخصى را كنار بگذارد تا يك هدف مقدس الهى تامين شود، هر چند به قيمت زخم زبان كوردلان و افسانه بافيهاى منافقان در زمينه متهم ساختن پيامبر تمام گردد و اين بهاى سنگينى بود كه پيامبر در مقابل اطاعت فرمان خدا و شكستن يك سنت غلط پرداخت و هنوز هم مى پردازد!
اما لحظاتى در طول زندگى رهبران راستين فرا مى رسد كه بايد ايثار و فداكارى كنند، و خود را در معرض اتهام اينگونه افراد قرار دهند تا هدفشان
پياده شود.
آرى اگر پيامبر هرگز زينب را نديده بود و نشناخته بود و هرگز زينب تمايل با ازدواج او نداشت و زيد نيز حاضر به طلاق دادن او نبود (قطع نظر از مسئله نبوت و عصمت ) جاى اين گفتگو و توهمات بود، ولى با توجه به نفى همه اين شرائط، ساختگى بودن اين افسانه ها روشن مى شود.
به علاوه تاريخ زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هيچ وجه نشان نمى دهد كه او علاقه و تمايل خاصى نسبت به زينب داشت ، بلكه همچون ساير همسران بلكه شايد از جهاتى كمتر از بعضى همسران پيامبر بوده ، و اين خود شاهد تاريخى ديگرى بر نفى آن افسانه ها است .
آخرين سخنى كه در اينجا اشاره به آن را لازم مى دانيم اينكه ممكن است كسى بگويد شكستن چنين سنت غلطى لازم بود اما چه ضرورتى داشت كه شخص پيامبر اقدام به سنت شكنى كند، مى توانست مساله را به صورت يك قانون بيان نمايد و ديگران را تشويق به گرفتن همسر مطلقه پسر خوانده خود كند.
ولى بايد توجه داشت گاهى يك سنت جاهلى و غلط مخصوصا مربوط به ازدواج با افرادى كه دون شان انسان از نظر ظاهرى هستند با سخن امكان پذير نيست ، و مردم مى گويند اگر اين كار خوب بود چرا خود او انجام نداد،؟ چرا او با همسر برده آزادشده اى ازدواج نكرد؟! چرا او با همسر مطلقه فرزندخوانده اش عقد همسرى نيست ؟!.
در اينگونه موارد يك نمونه عملى به همه اين چراها پايان مى دهد. و بطور قاطع آن سنت غلط شكسته مى شود. گذشته از اينكه نفس ‍ اين عمل يك نوع ايثار و فداكارى بود.
2 - تسليم در برابر حق روح اسلام است
بدون شك استقلال فكرى و روحى انسان اجازه نمى دهد كه بى قيد و شرط تسليم كسى شود، چرا كه او هم انسانى است مثل خودش ، و ممكن است در مسائلى اشتباهاتى داشته باشد.
اما هنگامى كه مساله به خداوند عالم و حكيم و پيامبرى كه از او سخن مى گويد و به فرمان او گام بر مى دارد مى رسد تسليم مطلق نبودن دليل بر گمراهى است ، چرا كه فرمانش كمترين خطا و اشتباهى ندارد.
و از اين گذشته فرمان او حافظ منافع خود انسان است ، و چيزى نيست كه به ذات پاك خدا برگردد، آيا ممكن است هيچ انسان عاقلى با تشخيص اين حقيقت مصالح خود را زير پا بگذارد؟
از همه اينها گذشته ما از آن او هستيم ، و هر چه داريم از او است ، و جز تسليم در برابر او كارى نمى توانيم داشته باشيم .
لذا در سراسر قرآن آيات فراوانى ديده مى شود كه به اين مساله اشاره مى كند:
گاه مى گويد: پيروان واقعى انبيا كسانى هستند كه در برابر حكم خدا و رسولش مى گويند شنيديم و اطاعت كرديم (انما كان قول المؤ منين اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا و اولئك هم المفلحون ) (نور - 51).
و گاه مى گويد: (سوگند به پروردگارت آنها به حقيقت ايمان نمى رسند تا زمانى كه تو را در اختلافاتشان حكم سازند، و سپس در دل خود از داورى تو كوچكترين ناراحتى نداشته باشند و كاملا تسليم شوند) فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما (نساء - 65).
و در جاى ديگر مى گويد: (چه كسى آئينش بهتر است از آن كس كه با تمام وجود خود تسليم پروردگار شده و نيكوكار است )؟ (و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن ) (نساء - 125).
اصولا (اسلام ) از ماده (تسليم ) گرفته شده ، و به همين حقيقت اشاره مى كند، بنابر اين هر انسانى به مقدار تسليمش در برابر حق از روح اسلام برخوردار است .
مردم در اين زمينه چند گروهند: گروهى تنها در مواردى تسليم فرمان حقند كه با منافعشان تطبيق كند، اينها در حقيقت مشركانى هستند كه نام (مسلم ) بر خود گذارده اند، و كارشان تجزيه احكام الهى به مصداق (نؤ من ببعض و نكفر ببعض ) است حتى در آنجا كه ايمان مى آورند در حقيقت به منافعشان ايمان آورده اند نه به حكم خدا!.
گروه ديگرى آنها هستند كه اراده و خواستشان تحت الشعاع اراده و خواست خدا است ، و به هنگام تضاد منافع زود گذرشان با فرمان حق از آن چشم مى پوشند و تسليم فرمان خدا مى شوند، اينها مؤ منان و مسلمانان راستينند.
گروه سومى از اين هم برترند، و اصولا جز آنچه خدا اراده كند اراده اى ندارند، و جز آنچه او مى خواهد خواسته اى در دل آنها نيست ، آنها به جائى رسيده اند كه فقط چيزى را دوست مى دارند كه او دوست دارد، و از چيزى متنفرند كه او نمى خواهد.
اينها خاصان و مخلصان و مقربان درگاه او هستند كه تمام وجودشان به رنگ توحيد در آمده و غرق محبت و محو جمال اويند.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -