انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 1 - 3 فرقان

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 1 تا 3  

سوره فرقان مكى است و هفتاد و هفت آيه دارد.

 

 بسم اللّه الرحمن الرحيم

 تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا (1)

 الذى له ملك السموات و الارض و لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و خلق كل شى ء فقدره تقديرا (2)

 و اتّخذوا من دونه آلهه لا يخلقون شيا و هم يخلقون و لا يملكون لانفسهم ضرا و لا نفعا و لا يملكون موتا و لا حيوة و لا نشورا (3)

ترجمه آيات

به نام خداى رحمان و رحيم. بزرگ و لايق بزرگى است آن خدايى كه اين فرمان را به بنده خويش نازل كرد تا بيم رسان جهانيان باشد (1).

همان كه فرمان روايى آسمانها و زمين خاص او است، فرزندى نگرفته و در فرمان روايى شريك ندارد، و همه چيز را او آفريده و آن را به اندازه كرده اندازه اى دقيق (2).

(ولى گروهى ) سواى خدا خدايانى گرفتند كه چيزى خلق نكنند و خودشان مخلوقند، اختيار سود و زيان خويش ندارند و اختيار مرگ و زندگى و تجديد حيات ندارند (3).

بيان آيات

غرض اين سوره بيان اين حقيقت است كه دعوت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دعوتى است حق، و ناشى از رسالتى از جانب خداى تعالى، و كتابى نازل شده از ناحيه او، و نيز در اين سوره چند نوبت پشت سر هم ايرادهايى كه كفار بر نبوت آن جناب از ناحيه خدا، و بر نازل بودن كتابش از جانب خدا كرده اند، دفع شده، و در اين دفع عنايتى بالغ به كار رفته.و چون بيان اين غرض مستلزم احتجاج بر مسأله توحيد و نفى شريك، و بيان پاره اى از اوصاف قيامت، و صفات پسنديده اى از مؤمنى نبود، لذا به اين مسائل نيز پرداخته، ولى همه اين بيانات را با لحن انذار و تخويف ايفاء نمود، نه تبشير و تشويق.

اين را هم بايد گفت كه اين سوره به شهادت سياق عمومى آيات آن در مكه نازل شده، جز اينكه چه بسا بعضى از مفسرين سه آيه آن را استثناء كرده، گفته اند كه : در مدينه نازل شده است، و آن سه آيه عبارت است از آيه (و الّذين يدعون مع اللّه الها آخر... غفورا رحيما.

و شايد وجه در آن اين باشد كه در اين سه آيه مسأله حرمت زنا مطرح شده، ولى شما خواننده عزيز به خاطر داريد كه در تفسير آيه خمر از سوره مائده آنجا كه اخبار را نقل كرديم، گفتيم كه : حرمت زنا و شراب از اول ظهور دعوت اسلامى معروف بوده، كه يكى از احكام اين دين است.

و عجيب از بعضى از مفسرين است كه گفته اند: همه سوره مدنى است، مگر سه آيه از آن كه اولش : (تبارك الذى ) و آخرش كلمه (نشورا) است.

توضيح آيه : (تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا)

تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا

كلمه (تبارك ) از ماده (بركه ) - به دو فتحه - است كه به معناى ثبوت خير در هر چيز است.

مانند ثبوت آب در بركه (آب انبار)، و اين معنا از واژه (برك البعير) گرفته شده، كه به معناى آن است كه شتر سينه به زمين بگذارد و بخوابد، كلمه تبارك هم از همان ريشه اشتقاق يافته، و معنايش ثبوت خير است در هر چيزى كه مى گوييم مبارك است، چيزى كه هست صيغه تبارك علاوه بر افاده معناى مزبور، - به طورى كه گفته اند - مبالغه در آن را نيز مى رساند. و اين صيغه تقريبا مى توان گفت از كلماتى است كه جز در مواردى نادر بر غير خدا اطلاق نمى شود.

كلمه (فرقان ) به معناى فرق است، و اگر قرآن كريم را فرقان ناميد از آن جهت بوده كه آياتش بين حق و باطل جدايى مى اندازد، و يا از اين جهت بوده كه آياتش جدا جدا نازل شده. مؤيد معناى اول اين است كه اين كلمه در قرآن كريم بر تورات هم اطلاق شده، با اينكه تورات يكباره نازل شد.

راغب در مفردات گفته : كلمه (فرقان ) از كلمه (فرق ) بليغ ‌تر است، براى اينكه فرقان تنها در فرق نهادن بين حق و باطل استعمال مى شود، مانند قنعان، كه تنها در مردى استعمال مى شود كه ديگران به حكم او قناعت مى كنند، و اين كلمه اسم است نه مصدر، به خلاف فرق كه هم مصدر است، و هم در فرق بين حق و باطل و غير آن استعمال مى شود. كلمه (عالمين ) جمع عالم است كه معنايش خلق است، در صحاح اللغه گفته : عالم به معناى خلق است، و جمع آن عوالم مى آيد، و عالمون به معناى اصناف خلق است. و اين لفظ هر چند شامل همه خلق از جماد و نبات و حيوان و انسان و جن و ملك مى شود، و ليكن در خصوص آيه مورد بحث به خاطر سياقى كه دارد يعنى انذار را غايت و نتيجه تنزيل قرآن قرار داده، مراد از آن خصوص مكلفين از خلق است، كه ثقلان يعنى جن و انس است، البته ما تنها از مكلفين اين دو صنف را مى شناسيم.

با اين بيان روشن شد اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: آيه شريفه دلالت مى كند بر عموم رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله)، و اينكه آن جناب مبعوث بر تمامى ما سوى اللّه است، صحيح نيست، چون اين مفسر غفلت كرده از اينكه چرا از رسالت تعبير به انذار فرموده، و نظير آيه مورد بحث در دلالت بر عموميت آيه : (و اصطفاك على نساء العالمين ) و آيه (و فضلناهم على العالمين ) مى باشد.

كلمه (نذير) - به طورى كه گفته اند - به معناى منذر، (بيم رسان ) است، و انذار با تخويف قريب المعنا است.

پس اينكه فرمود: (تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ) معنايش اين است كه خير بسيار در كسى كه فرقان را بر عبد خود محمد (صلى اللّه عليه و آله) نازل كرد ثابت شد، و ثبوت خير كثير در خدا، با اينكه آن خير عايد خلقش مى شود، كنايه است از جوشش و فوران خير از او بر خلق او، به خاطر اينكه كتابى بر بنده اش نازل كرده كه فارق ميان حق و باطل، و نجات دهنده عالميان از ضلالت، و سوق دهنده به سوى هدايت است.

و اگر در آيه شريفه نزول قرآن را از ناحيه خدا، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) را فرستاده او، و نذير براى عالميان خوانده، و نيز قرآن را فرقان و جدا كننده حق از باطل ناميده، و رسول را بنده خداوند، بر عالميان معرفى كرده، اشعار دارد بر اينكه مملوك خدا است، و هيچ اختيارى از خود ندارد، همه به منظور زمينه چينى براى مطالبى است كه بعدا از مشركين حكايت مى كند، كه به قرآن طعنه زدند كه اين افتراء بر خدا است. و محمد (صلى اللّه عليه و آله) آن را از پيش خود تراشيده، و قومى ديگر نيز او را كمك كرده اند، و اينكه پيغمبر طعام مى خورد، و در بازارها راه مى رود، و طعنه هاى ديگرى كه زدند، و پاسخى كه از طعنه هاى ايشان داده.

پس حاصل كلام اين شد كه قرآن كتابى است كه با حجت هاى باهره خود بين حق و باطل جدايى مى اندازد، پس خودش جز حق نمى تواند باشد، چون باطل ممكن نيست ميان حق و باطل فارق باشد، و اگر خود را به صورت حق جلوه مى دهد، براى فريب دادن مردم است.

و آن كسى كه اين كتاب را آورده عبدى است مطيع خدا كه عالميان را با آن انذار نموده، و به سوى حق دعوت مى كند پس او نيز جز بر حق نمى باشد، و اگر بر باطل بود به سوى حق دعوت نمى كرد، بلكه از حق گمراه مى ساخت، علاوه بر اين خداى سبحان در كلام معجز خود به صدق رسالت او شهادت داده، و كتاب او را نازل از ناحيه خود خوانده.

از اينجا معلوم مى شود اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از فرقان مطلق - كتابه اى آسمانى و نازل بر انبياء است، و مراد از عبد او، عموم انبياء است، صحيح نيست و دورى اش از ظاهر لفظ آيه بر كسى پوشيده نمى باشد.

لام در جمله (ليكون للعالمين نذيرا) لام تعليل است، و مى رساند كه هدف از تنزيل فرقان بر عبدش اين است كه بيم دهنده جميع عالم از انس و جن باشد، چون كلمه جمع در صورتى كه الف و لام بر سرش در آمده باشد استغراق و كليت را مى رساند. و همين تعبير يعنى آوردن صيغه جمع با الف و لام خالى از اشاره به اين معنا نيست كه براى همه عالم يك اله و معبود است، نه آنطور كه وثنى مذهبان معتقدند كه هر قومى براى خود الهى غير از اله ديگران دارد.

و اگر در آيه مورد بحث تنها به ذكر انذار اكتفاء كرد، و نامى از تبشير نبرد، براى اين بود كه كلام در اين سوره در سياق انذار و تخويف بود.

اثبات ملك مطلق براى خداوند (له ملك السموات و الارض)

(الذى له ملك السموات و الارض...)

كلمه (ملك ) - به كسره ميم، و ضم آن، هر دو - به معناى اين است كه چيزى قائم به وجود چيز ديگر باشد، به طورى كه هر طور كه بخواهد در آن تصرف كند، چه اينكه اصل رقبه اش قائم به وجود مالك باشد، مانند رقبه مال كه قائم به مالك است كه مى تواند هر نوع تصرفى در آن بكند، و يا اينكه در تحت فرمان او قرار گيرد، و او با امر و نهى و حكم راندن بر وى مسلط باشد، مانند تسلطى كه يك سلطان بر رعيت خود، و آنچه در دست ايشان است دارد، كه قسم دوم را ملك - به ضمه ميم - تعبير مى كنند.

پس ملك - به كسره ميم - عمومى تر است از ملك - به ضمه ميم - همچنان كه راغب نيز گفته ملك - به فتحه ميم و كسره لام - به معناى متصرف به امر و نهى است در مردم، و اين كلمه تنها به كسى اطلاق مى شود كه سياست و اداره امور آدميان را به عهده دارد، و بدين جهت گفته مى شود: فلانى ملك مردم است، ولى گفته نمى شود ملك اين اشياء است، تا آنجا كه مى گويد: پس ملك - به ضمه ميم - به معناى ضبط شى ء مورد تصرف است، به وسيله حكم، و ملك - به كسره ميم - نظير جنس براى مطلق ملك است، پس هر ملك - به ضمه ميم - ملك به كسره ميم - هست، ولى هر ملك - به كسره ميم ملك - به ضمه ميم - نيست. و چه بسا مى شود كه ملك - به كسره - مختص به مالكيت رقبه، و ملك - به ضمه ميم - مختص به غير آن مى شود.

پس اينكه فرمود: (الذى له ملك السموات و الارض ) - با در نظر داشتن اينكه لام اختصاص را مى رساند - اين معنا را افاده مى كند كه آسمانها و زمين مملوك خدايند، و به هيچ وجهى از وجوه از خود استقلال نداشته، و از خدا و تصرفات او با حكمش بى نياز نيستند، و حكم در آن و اداره و گرداندن آسياى آن مختص به خداى تعالى است، پس تنها خدا مليك و متصرف به حكم در آن است، آنهم متصرف على الاطلاق.

استنتاج فرزند و شريك نداشتن و انحصار خلقت، تقدير و تدبير در اوعز و جل

و با اين بيان، ترتب جمله (و لم يتخذ ولدا) بر ما قبل، روشن مى شود، چون داشتن ملك على الاطلاق حاجتى باقى نمى گذارد براى اتخاذ فرزند، چون اتخاذ فرزند براى يكى از دو حاجت است، يا براى اين است كه فرزند به قسمتى از امورش برسد،چون خودش به تنهايى نمى تواند امور خود را اداره كند، و خداى سبحان كه مالك هرچيزى است و تواناى بر هر كارى است كه بخواهد انجام دهد چنين فرضى درباره اش نمى شود، و يا براى اين است كه هستى اش محدود، و بقايش ‍ تا زمانى معين است، و هر چه را مالك است تا مدتى معين مالك است، لذا فرزند مى گيرد تا بعد از خود جانشينش شود، و بعد از خودش به امورش قيام نمايد، و خداى سبحان كه مالك هر چيز است و هستى اش سرمدى و ابدى است، و فنا در او راه ندارد، به هيچ وجه حاجتى به اتخاذ فرزند ندارد. اين بيان، هم رد بر مشركين است و هم رد بر نصارى.

و همچنين جمله بعدى كه مى فرمايد: (و لم يكن له شريك فى الملك ) چون احتياج به شريك در جايى كه ملك شامل همه امور نباشد تصور مى شود، و ملك خدا عام و شامل تمامى موجودات عالم با همه جهات آنها است، و هيچ چيز از تحت ملكيت او بيرون نيست،اين جمله نيز رد بر مشركين است.

و جمله (و خلق كل شى ء فقدره تقديرا) بيان رجوع تدبير عامه امور به سوى خداى تعالى به تنهايى است، هم خلقت آنها، و هم تقدير آنها. پس او رب العالمين است، و هيچ ربى سواى او نيست.

توضيح اينكه خلقت، تقدير و تدبير منحصرا از آن خداوند است  

توضيح اينكه : خلقت از آنجا كه همواره با وساطت اسبابى مقدم و اسباب ديگرى مقارن صورت مى گيرد، ناگزير خلقت مستلزم اين است كه وجودهاى اشياء هر يك به ديگران مرتبط باشد، و وجود هر چيز و آثار وجودى اش به اندازه و مقدارى باشد كه علل و عوامل متقدم و مقارن آن را تقدير مى كند، پس حوادث جارى در عالم، طبق اين نظام مشهود مختلط است به خلقت، و تابع است علل و عواملى را كه يا قبل از آن حادثه دست در كار بوده، و يا مقارن حدوث آن، و چون هيچ خالقى به غير از خداى سبحان نيست، پس ‍ براى هيچ امرى مدبرى هم غير از او نيست، پس هيچ ربى كه مالك اشياء و مدبر امور آنها باشد به غير از خداى سبحان وجود ندارد.

پس همين كه ملك آسمان ها و زمين از خدا باشد، و او حاكم و متصرف على الاطلاق در آنها باشد، خود مستلزم آن است كه خلقت قائم به او باشد، چون اگر قائم به غير او باشد ملك هم از آن غير خواهد بود. قيام خلقت به او مستلزم اين است كه تقدير هم قائم به او باشد، چون تقدير، فرع بر خلقت است، و قيام تقدير به وجود او، مستلزم اين است كه تدبير هم قائم به او باشد، پس ملك و تدبير فقط از آن او است، پس او به تنهايى رب است و لا غير.

و مالكيت خداى تعالى بر آسمانها و زمين هر چند مستلزم آن است كه خلقت و تقدير را مستند به او بدانيم، و ليكن از آنجايى كه وثنى مذهبان با تسليم نسبت به عموم ملكيت او معتقدند كه مالكيت و ربوبيت او براى همه عالم منافات ندارد با اينكه آلهه نيز مالك و رب باشند، و خود خدا به آنها واگذار كرده باشد. پس هر الهى مليك در ظرف الوهيت خويش، و رب براى مربوبين خويش است، و خداى سبحان ملك الملوك و رب الارباب و اله الالهه است.

لذا در آيه شريفه به جمله (الذى له ملك السموات و الارض ) براى اثبات اختصاص ربوبيت به خداى تعالى اكتفاء نكرد، بلكه لازم دانست كه جمله (و خلق كل شى ء فقدره تقديرا) را اضافه كند.

پس گويا كسى گفته است : بر فرض هم كه ملك خدا نسب ت به آسمانها و زمين او را از اتخاذ فرزند و شريك بى نياز كند و ديگر فرزند و شريك ملكيت او را نسبت به بعضى از موجودات سلب نكند، ليكن چرا جايز نباشد كه بعضى از مخلوقات خود را شريك خود كند، و پاره اى از امور را تفويض به آنها نمايد؟ و در عين حال خود بر ملكيت خويش و حتى نسبت به آنچه واگذار كرده باقى باشد؟.

اين همان اعتقادى است كه مشركين داشتند، كه در تلبيه حج مى گفتند: (لبيك لا شريك لك الا شريكا هو لك تملكه و ما ملك ).

و در پاسخش فرموده كه : خلقت و تقدير از خداى سبحان است، چون تقدير ملازم با خلقت است، و چون اين دو با هم جمع شدند، ملازم آنها تدبير است، پس تدبير هر چيزى از خداى سبحان است. پس با ملك او هيچ ملكى و با ربوبيت او هيچ ربوبيتى نيست.

پس معلوم شد كه جمله (الذى له ملك السموات و الارض و لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك ) در مقام بيان توحيد، و يكتايى ربوبيت، و نفى فرزند و شريك است، چيزى كه هست اين معانى را از طريق اثبات ملك مطلق اثبات مى كند، و نيز معلوم شد كه جمله (و خلق كل شى ء فقدره تقديرا) تقرير و بيان معناى عموم ملك است، مى فرمايد ملكى است متقوم به خلق، و تقديرش ‍ چنين است : تقومى كه باعث مى شود خداى تعالى متصدى هر حكم و تدبيرى باشد بدون اينكه چيزى از آن را به احدى از خلق خود تفويض كند.

و مفسرين در تفسير اين آيه و آيه قبلى اش حرفهايى دارند، كه چون فايده اى در نقل آنها نديديم از نقلش صرف نظر كرديم.

نكوهش مشركين كه آلهه اى گرفتند كه خالق چيزى نبوده و خود مخلوقند و مالك نفع وضرر، و موت و حيات و نشورى نيستند

و اتخذوا من دونه آلهه لا يخلقون شيئا و هم يخلقون...

بعد از آنكه خود را به اين صفت كه خالق و مقدر هر چيز است، و ملك آسمانها و زمين از او است، ستوده و نتيجه گرفت كه پس بايد او به تنهايى اله معبود باشد در اين جمله به گمراهى مشركين اشاره كرده، كه بتهايى مى پرستند كه نه خالق چيزى هستند، چون خودشان آن بتها را درست كرده اند، و نه مالك چيزى براى خود و براى غيرند.

ضمير در (و اتخذوا) به طورى كه از سياق بر مى آيد به مشركين بر مى گردد، هر چند كه اين كلمه قبلا ذكر نشده بود، و اينگونه تعبيرها تحقير و اهانت را مى رساند.

و مراد از آلهه در جمله (من دونه آلهه لا يخلقون شيئا و هم يخلقون ) همان بتهايى است كه به دست خود درست مى كردند، اگر از چوب بود مى تراشيدند و اگر چيز ديگرى بود طورى ديگر درست مى كردند. و اگر اول آنها را آلهه خواند با اينكه بعدا فرمود: (نه تنها چيزى خلق نمى كنند بلكه خودشان مخلوقند) براى اشاره به اين معنا بود كه از الوهيت جز اسم ندارند، آن اسم را هم مردم روى آنها گذاشته اند، بدون اينكه از حقيقت الوهيت چيزى دارا باشند، همچنان كه فرمود (ان هى الا اسماء سميتموها انتم و آباءكم).

كلمه (شيئا) در جمله (لا يخلقون شيئا) از آنجايى كه نكره است و در جمله منفى قرار گرفته، مبالغه در توبيخ آنان را مى رساند، كه از خداى سبحان كه آفريدگار هر چيزى است اعراض نموده، به بتهايى چسبيده اند كه نه تنها چيزى خلق نمى كنند، بلكه از اين نيز پست ترند، براى اينكه بته، تراشيده و مصنوع پرستندگان و مخلوق اوهام ايشانند، و نظير اين كلام در جمله (ضرا و لا نفعا) و جمله (موتا و لا حيوة و لا نشورا) جريان دارد.

(و لا يملكون لانفسهم ضرا و لا نفعا) - در اين جمله مالكيت از بتها نفى شده، و مالك نبودن آنها بديهى است، و نفى اين امر بديهى به خاطر اين است كه بت پرستان آنها را مى پرستند، تا ضررها را از ايشان دور نموده، منافع را برايشان جلب كنند، و چون بتها مالك نفع و ضرر حتى براى خود نيستند، ناگزير عبادتشان جز ضلالت و گيجى چيزى نيست.

با اين بيان روشن مى شود كه واقع شدن جمله (لانفسهم ) در سياق، توبيخ بيشترى را مى رساند، و كلام را در معنايش ترقى مى دهد، چون معنايش اين مى شود: اين بتها مالك

ضرر و نفع خود نيستند تا آن را دفع و اين را جلب كنند، آن وقت چگونه مالك نفع و ضرر غير هستند، و اگر در آيه ضرر را از نفع جلوتر آورد، براى اين بود كه دفع ضرر مهم تر از جلب نفع است.

(و لا يملكون موتا و لا حيوة و لا نشورا) - يعنى مالك مرگ نيستند، تا آن را از پرستندگان خود و يا از هر ك س كه بخواهند، دور كنند و نيز مالك حياتى نيستند تا از هر كس بخواهند آن را بگيرند، و يا به هر كس كه بخواهند بدهند، و نيز مالك نشور هم نيستند تا مردم را به دلخواه خود مبعوث و زنده كرده و در مقابل كرده هايشان آنان را جزا بدهند، واله، آن كسى است كه مالك اين امور باشد.

بحث روايتى (دو روايت درباره مقصود از تسميه قرآن به (فرقان))  

در كافى به سند خود از ابن سنان، از شخصى كه نامش را برده روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) معناى قرآن و فرقان را پرسيدم كه آيا دو چيزند يا يك چيز؟ فرمود: (به يك اعتبار دو چيزند، و به اعتبارى ديگر يك چيز)، قرآن مجموع آيات است، و فرقان تنها آن آيات محكمى است كه مربوط به دستور العمل ها است.

و در اختصاص مفيد در حديث عبداللّه بن سلام كه حاكى از گفتگوى او با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) است آمده (كه مى گويد به حضرت ) عرضه داشتم : آيا خداوند كتابى بر تو نازل كرده ؟ فرمود: بله. گفتم : آن كتاب كدام است، فرمود فرقان است. پرسيدم : چرا پروردگارت آن را فرقان ناميد؟ فرمود: براى اينكه آيات و سوره هاى اين كتاب جداى از هم است، مانند تورات، و مانند انجيل و زبور در الواح و صحف نازل نشد، به خلاف آنها كه در الواح و اوراق و يك مرتبه نازل شدند، گفتم : درست فرمودى يا محمد.

مؤلف: هر يك از دو روايت ناظر به يكى از دو معناى فرقان است كه گذشت


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -