انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 36 - 52 اسراء

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


و لا تـقـف مـا ليـس لك بـه عـلم ان السـمـع و البـصـر و الفـواد كل اولئك كان عنه مسئولا (36)
و لا تـمـش فـى الارض مـرحـا انـك لن تـخـرق الارض و لن تـبـلغ الجبال طولا (37)
كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها (38)
ذلك مـمـا اوحـى اليـك ربـك مـن الحـكـمـة و لا تـجعل مع الله الها اخر فتلقى فى جهنم ملوما مدحورا (39)
افا صفكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا انكم لتقولون قولا عظيما (40)

 


ترجمه :

36 - از آنچه نمى دانى پيروى مكن ، چرا كه گوش و چشم و دلها همه مسئولند!.
37 - روى زمـيـن بـا تـكـبـر راه مـرو، تـو نـمـى تـوانـى زمـيـن را بـشـكـافـى و طول قامتت هرگز به كوهها نمى رسد؟
38 - همه اينها گناهش نزد پروردگار تو منفور است .
39 - ايـن احـكـام از حـكـمـتـهـائى اسـت كـه پروردگارت به تو وحى فرستاده ، و هرگز مـعـبـودى بـا الله قـرار مـده كه در جهنم مى افتى در حالى كه مورد سرزنش خواهى بود و رانده
شده (درگاه خدا).
40 - آيـا خـداونـد پـسـران مخصوص شما قرار داد و خودش دخترانى از فرشتگان انتخاب كرد؟! شما سخن بزرگ (و بسيار زشتى ) مى گوئيد!
تفسير:
تنها از علم پيروى كن
در آيـات گـذشـتـه يـك سـلسـله از اصوليترين تعليمات و احكام اسلامى را خوانديم ، از توحيد كه خمير مايه اين تعليمات است گرفته تا دستوراتى مربوط به شئون مختلف زندگى فردى و اجتماعى انسانها.
در آيـات مـورد بحث به آخرين بخش از اين احكام مى رسيم كه در آن به چند حكم مهم اشاره شده است .
1 - نـخـسـت سخن از لزوم تحقيق در همه چيز به ميان آورده ، مى فرمايد: (از آنچه به آن علم ندارى پيروى مكن ) (و لا تقف ما ليس لك به علم ).
نـه در عـمـل شخصى خود از غير علم پيروى كن ، و نه به هنگام قضاوت درباره ديگران ، نه شهادت به غير علم بده ، و نه به غير علم اعتقاد پيدا كن .
و به اين ترتيب ، نهى از پيروى از غير علم معنى وسيعى دارد كه مسائلى اعتقادى و گفتار و شـهادت و قضاوت و عمل را شامل مى شود، و اينكه بعضى از مفسران آن را به بخشى از ايـن امـور مـحـدود كـرده انـد دليل روشنى ندارد، زيرا لا تقف از ماده قفو (به وزن عفو) به مـعـنـى دنباله روى از چيزى است ، و مى دانيم دنباله روى از غير علم ، مفهوم وسيعى دارد كه همه آنچه را گفتيم شامل مى شود.
روى اين زمينه الگوى شناخت در همه چيز، علم و يقين است ، و غير آن خواه (ظن و گمان ) بـاشـد يـا (حـدس و تـخـمـيـن ) يـا (شـك و احـتـمـال ) هـيـچـكـدام قابل اعتماد نيست .
آنها كه بر اساس اين امور اعتقادى پيدا مى كنند، يا به قضاوت و داورى
مـى نـشـيـنـنـد، يا شهادت مى دهند، و يا حتى در عمل شخصى خود طبق آن رفتار مى كنند بر خلاف اين دستور صريح اسلامى گام برداشته اند.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر نـه شـايـعـات مـى تـوانـد مـقـيـاس قـضـاوت و شـهـادت و عمل گردد و نه قرائن ظنى و نه اخبار غير قطعى كه از منابع غير موثق بما مى رسد.
و در پـايـان آيـه دليـل ايـن نـهـى را چـنـيـن بـيـان مـى كـنـد كـه : (گـوش و چـشـم و دل هـمـگـى مـسـئولنـد) و در بـرابـر كـارهـائى كـه انـجـام داده انـد از آنـهـا سـؤ ال مى شود (ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا).
ايـن مـسـئوليـتها به خاطر آن است كه سخنانى را كه انسان بدون علم و يقين مى گويد يا به اين طريق است كه از افراد غير موثق شنيده ، و يا مى گويد ديده ام در حالى كه نديده ، و يـا در تـفـكـر خـود دچـار قضاوتهاى بى ماخذ و بى پايه اى شده كه با واقعيت منطبق نـبـوده اسـت ، بـه هـمـيـن دليـل از چـشـم و گـوش و فـكـر و عـقـل او سـؤ ال مـى شـود كـه آيـا واقـعـا شـمـا بـه ايـن مـسـائل ايـمـان داشـتـيـد كـه شـهـادت داديـد، يـا قـضـاوت كـرديـد، يا به آن معتقد شديد و عمل خود را بر آن منطبق نموديد؟!
گـر چـه بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد كـه مـنـظـور از سـؤ ال كـردن از ايـن اعـضـاء سـؤ ال از صـاحـبان آنها است ، ولى با توجه به اينكه قرآن در آيات ديگر (مانند آيه 21 فصلت ) تصريح مى كند كه روز قيامت ، اعضاء پيكر انسان و حـتى پوست تنش به سخن در مى آيند و حقايق را بازگو مى كنند، هيچ دليلى ندارد كه ما ظـاهـر آيـه را رهـا سـازيـم و نـگـوئيـم از خـود ايـن اعـضـاء سـؤ ال مى شود.
امـا ايـنـكـه چرا از ميان حواس انسان تنها اشاره به چشم و گوش شده است ، دليلش روشن اسـت ، زيـرا مـعـلومـات حـسـى انـسـان غـالبـا از ايـن دو طـريـق حاصل مى شود و بقيه تحت الشعاع آنها هستند.
يك درس مهم براى برقرارى نظم اجتماعى
در آيـه اى كـه خـوانـديم به يكى از مهمترين اصول زندگى اجتماعى اشاره شده است كه نـاديـده گـرفـتـن آن نـتـيـجـه اى جـز هرج و مرج اجتماعى و از بين رفتن روابط انسانى و پيوندهاى عاطفى نخواهد داشت .
و اگـر بـراستى اين برنامه قرآنى در كل جامعه انسانى و همه جوامع بشرى بطور دقيق اجـرا شود بسيارى از نابسامانيها كه از شايعه سازى و جوسازى و قضاوتهاى عجولانه و گمانهاى بى اساس و اخبار مشكوك و دروغ سرچشمه مى گيرد برچيده خواهد شد.
در غير اين صورت ، هرج و مرج در روابط اجتماعى همه جا را فرا خواهد گرفت ، هيچكس از گمان بد ديگرى در امان نخواهد بود، هيچكس به ديگرى اطمينان پيدا نخواهد كرد، و آبرو و حيثيت افراد همواره در مخاطره قرار خواهد گرفت .
در بسيارى ديگر از آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين موضوع تكيه شده است از جمله :
1 - آيـاتـى كـه افـراد بـى ايـمـان را نسبت به پيروى از ظن و گمان شديدا مورد نكوهش قـرار داده اسـت مـانند: و ما يتبع اكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيئا: (اكثر آنها در قـضـاوتهاى خود تنها از ظن و گمان پيروى مى كنند در حالى كه ظن و گمان به هيچوجه انسان را به حق و حقيقت نمى رساند) (سوره يونس آيه 36).
2 - در جاى ديگر پيروى از گمان در رديف پيروى از هواى نفس قرار داده شده : ان يتبعون الا الظـن و ما تهوى الانفس : (آنها تنها پيروى از گمان و هواى نفس مى كنند) (نجم آيه 23).
3 - در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ان من حقيقة الايمان ان
لا يـجـوز مـنطقك علمك : (از حقيقت ايمان اين است كه گفتارت از علمت فزونتر نباشد و بيش از آنچه مى دانى نگوئى ).
4 - در حـديث ديگرى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم كه از پدرانش چنين نـقـل مـى كـنـد ليـس لك ان تـتـكـلم بـمـا شـئت ، لان الله عـز و جـل يـقـول و لا تقف ما ليس لك به علم : (تو نمى توانى هر چه را مى خواهى بگوئى ، زيرا خداوند متعال مى گويد از آنچه علم ندارى پيروى نكن ).
5 - در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: اياكم و الظن فان الظن اكذب الكذب : (از گمان بپرهيزيد كه گمان بدترين دروغ است ).
6 - كسى خدمت امام صادق (عليه السلام ) رسيد و عرض كرد من همسايگانى دارم كه كنيزان خـوانـنـده اى دارنـد، مـى خـوانـنـد و مـى نـوازنـد، و مـن گـاهـى كـه بـراى قضاء حاجت (به دسـتـشـوئى ) مـى روم نـشـستن خود را طولانى تر مى كنم ، تا نغمه هاى آنها را بشنوم در حـالى كـه بـراى چـنـيـن مـنظورى نرفته ام امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مگر گفتار خـداونـد را نـشـنـيـده اى كـه مـى فـرمـايـد: ان السـمـع و البـصـر و الفـواد كـل اولئك كـان عـنـه مسئولا: (گوش و چشم و قلب همگى مسئولند) او عرض كرد گويا هرگز اين آيه را از هيچكس نه عرب و نه عجم نشنيده بودم و من اكنون اين كار را ترك مى گويم و بدرگاه خدا توبه مى كنم .
در بـعـضـى از مـنابع حديث در ذيل اين روايت مى خوانيم كه امام به او دستور داد برخيز و غـسل توبه كن و به مقدارى كه مى توانى نماز بگذار چرا كه كار بسيار بدى انجام مى دادى كه اگر در آن حال مى مردى مسئوليت تو عظيم بود!
از ايـن آيـات و احـاديـث كـه از پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه هدى (عليهم السـلام ) نـقـل شـده اسـت روشـن مـى شـود كـه اسـلام چـگـونـه چـشـم و گـوش انـسـان را مسئول مى شمرد، تا نبيند نگويد، تا نشنود قضاوت نكند، و بدون تحقيق و علم و يقين نه به چيزى معتقد شود، نه عمل كند و نه داورى نمايد.
پـيـروى از گـمـان و حـدس و تـخمين و شايعات و هر آنچه غير از علم و يقين است ، خطرات بـزرگـى بـراى فـرد و جامعه ايجاد مى كند كه هر كدام به تنهائى ضايعات بزرگى دارد از جمله :
1 - تكيه بر غير علم سرچشمه پايمال شدن حقوق افراد و يا دادن حق به غير مستحق است .
2 - پـيـروى از غـيـر عـلم ، آبـروى افـراد آبـرومـند را به خطر مى اندازد و خدمتگذاران را دلسرد مى كند.
3 - اعتماد بر غير علم ، بازار شايعات و شايعه سازان را داغ و پررونق مى كند.
4 - پـيـروى از غـيـر عـلم ، روحـيـه تـحـقـيـق و كنجكاوى را از انسان گرفته و او را فردى زودباور و ساده انديش بار مى آورد.
5 - پيروى از غير علم ، روابط گرم و دوستانه را در خانه و بازار و مركز كار و همه جا به هم زده و مردم را نسبت به يكديگر بدبين مى سازد.
6 - پـيـروى از غـير علم ، استقلال فكرى ما را از بين مى برد و روح را براى پذيرش هر گونه تبليغات مسموم آماده مى سازد.
7 - پـيـروى از غـيـر علم سرچشمه قضاوتهاى عجولانه و انتخابهاى فورى ، در مورد همه كس و همه چيز است كه اين خود مايه انواع ناكاميها و پشيمانيها است .
راه مبارزه با پندارگرائى
تنها سؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه ما چگونه مى توانيم خود و جامعه را از ايـن عـادت زشـت و نـكـبـت بـار و عـواقـب دردنـاك آن رهـائى بـخـشـيـم . پـاسـخ ايـن سؤ ال نـيـاز بـه بـحـث طـولانـى دارد ولى بـه عـنـوان يـك دسـتـور العمل فشرده بايد به نكات زير توجه كرد:
الف - بـايـد عـواقب دردناك اين عمل را از طرق مختلف پى در پى به مردم گوشزد كرد و از آنها خواست كه در آثار شوم پيروى از غير علم بينديشند.
ب - بـايـد طـرز تـفكر و جهان بينى اسلامى را در انسانها زنده كرد تا بدانند خداوند در هـمـه حـال مـراقـب آنها است ، او سميع و بصير است و حتى از افكار ما آگاه است يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور ( سوره غافر آيه 19): (هر سخنى مى گوئيم ثبت و ضبط مى شـود و هـر گـامـى بـرمـى داريـم در حـسـاب مـا نـوشـتـه مـى شـود، و مسئول تمام اعمال و قضاوتها و اعتقادات خود هستيم ).
ج - بـايد سطح رشد فكرى را بالا برد چرا كه پيروى از غير علم غالبا كار عوام ساده لوح و افـراد نـاآگـاه اسـت كـه بـا شنيدن يك شايعه بى اساس فورا به آن مى چسبند و داورى مى كنند، و الگوى كار خود را از آن مى گيرند.
2 - متكبر مباش !
آيـه بـعـد به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشنى مومنان را از آن نـهـى مـى كند، روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: (در روى زمين از روى كبر و غرور، گام برمدار) (و لا تمش فى الارض مرحا).
(چـرا كـه تـو نـمـى تـوانـى زمـيـن را بـشـكـافـى ! و طول قامتت به كوهها نمى رسد)!
(انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا)
اشاره به اينكه افراد متكبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم به زمين مـى كـوبـنـد تـا مـردم را از آمـد و رفـت خويش آگاه سازند، گردن به آسمان مى كشند تا برترى خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند! ولى قرآن مى گويد: آيا تو اگـر پـاى خـود را بـه زمـيـن بـكوبى هرگز مى توانى زمين را بشكافى يا ذره ناچيزى هستى بر روى اين كره عظيم خاكى .
هـمـانـند مورچه اى كه بر صخره بسيار عظيمى حركت مى كند و پاى خود را بر آن صخره مى كوبد و صخره بر حماقت و كمى ظرفيتش مى خندد.
آيـا تـو مى توانى - هر قدر گردن خود را برفرازى - هم طراز كوهها شوى يا اينكه حد اكـثـر مـى تـوانـى چـنـد سـانـتيمتر قامت خود را بلندتر نشان دهى در حالى كه حتى عظمت بـلنـدتـريـن قـله هـاى كـوهـهـاى زمـيـن در بـرابـر ايـن كـره ، چـيـز قابل ذكرى نيست ، و خود زمين ذره بى مقدارى است در مجموعه جهان هستى .
پس اين چه كبر و غرورى است كه تو دارى ؟!.
جـالب تـوجه اينكه قرآن ، تكبر و غرور را كه يك خوى خطرناك درونى است مستقيما مورد بحث قرار نداده بلكه روى پديده هاى ظاهرى آن ، حتى ساده ترينش ، انگشت گذاشته ، و از طـرز راه رفـتن متكبران و مغروران خودخواه و بى مغز سخن گفته است ، اشاره به اينكه تكبر و غرور، حتى در سطح ساده ترين آثارش ، مذموم و ناپسند و شرم آور است .
و نيز اشاره به اينكه صفات درونى انسان ، هر چه باشد خواه و ناخواه خود را در لابلاى اعمالش نشان مى دهد، در طرز راه رفتنش ، در نگاه كردنش ، در سخن گفتنش و در همه كارش .
بـه هـمـيـن دليـل تـا بـه كـوچـكـتـريـن پـديـده اى از ايـن صـفـات در اعـمـال برخورديم بايد متوجه شويم كه خطر نزديك شده و آن خوى مذموم در روح ما لانه كرده
است و فورا به مبارزه با آن برخيزيم .
ضمنا از آنچه گفتيم به خوبى مى توان دريافت كه هدف قرآن از آنچه در آيه فوق آمده (هـمـچـنـين در سوره لقمان و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن ) اين است كه كبر و غرور را به طور كلى ، محكوم كند، نه تنها در چهره خاصى يعنى راه رفتن .
چرا كه غرور سرچشمه بيگانگى از خدا و خويشتن ، و اشتباه در قضاوت ، و گم كردن راه حق ، و پيوستن به خط شيطان ، و آلودگى به انواع گناهان است .
على (عليه السلام ) در خطبه (همام ) درباره صفات پرهيزگاران مى فرمايد: و مشيهم التواضع : (آنها متواضعا راه مى روند).
نـه تـنـهـا در كـوچـه و بـازار كـه خط مشى آنها در تمام امور زندگى و حتى در مطالعات فكرى و خط سير انديشه ها توام با تواضع است .
بـرنـامـه عـمـلى پيشوايان اسلام سرمشق بسيار آموزنده اى براى هر مسلمان راستين در اين زمينه است .
در سـيـره پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : هرگز اجازه نمى داد به هنگامى كه سوار بود افرادى در ركاب او پياده راه بروند، بلكه مى فرمود: (شما به فـلان مـكـان بـرويد و من هم مى آيم و در آنجا به هم مى رسيم ، حركت كردن پياده در كنار سواره سبب غرور سوار و ذلت پياده مى شود)!
و نـيز مى خوانيم : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر روى خاك مى نشست ، و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى خورد، و از گوسفند شير مى دوشيد، بر الاغ برهنه سوار مى شد.
ايـن گـونـه كـارها را حتى در زمانى كه به اوج قدرت رسيد - مانند روز فتح مكه - انجام مى داد، تا مردم گمان نكنند همين كه به جائى رسيدند باد كبر و
غـرور در دمـاغ بـيـفـكـنـنـد و از مـردم كـوچـه و بـازار و مـسـتـضـعـفـان فاصله بگيرند و از حال توده هاى زحمت كش بيگانه شوند.
در حـالات عـلى (عـليـه السـلام ) نـيـز مـى خـوانـيـم كـه او بـراى خـانه آب مى آورد و گاه منزل را جارو مى كرد.
و در تـاريـخ امـام مـجـتـبـى (عـليـه السلام ) مى خوانيم كه با داشتن مركب هاى متعدد، بيست مـرتـبـه پـيـاده به خانه خدا مشرف شد و مى فرمود: من براى تواضع در پيشگاه خدا اين عمل را انجام مى دهم .
آيـه بـعـد بـه عـنـوان تـاكـيـدى بـر تـمـام احـكـامـى كـه در مـورد تـحـريـم شـرك و قتل نفس و زنا و فرزندكشى و تصرف در مال يتيمان و آزار پدر و مادر و مانند آن در آيات پـيـشـيـن گـذشـت مـيـگـويـد: (تـمـام ايـنـهـا گـنـاهـش نـزد پـروردگـارت مـنـفـور است ) (كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها).
از ايـن تـعـبير روشن مى شود كه بر خلاف گفته پيروان مكتب جبر، خدا هرگز اراده نكرده اسـت گـنـاهـى از كـسـى سـر بزند، چرا كه اگر چنين چيزى را اراده كرده بود با كراهت و ناخشنودى كه در اين آيه روى آن تاكيد شده است سازگار نبود.
و نـيـز ضـمـنـا روشـن مـى شـود كه تعبير مكروه در لسان قرآن حتى در مورد بزرگترين گناهان نيز به كار مى رود.
3 - مشرك مشو؟
بـاز بـراى تـاكـيـد بـيـشـتـر و ايـنكه اين احكام حكيمانه همگى از وحى الهى سرچشمه مى گـيـرد، اضـافـه مـى كند: (اينها از امور حكمت آميزى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده است ) (ذلك مما اوحى اليك ربك من الحكمة ).
تـعـبير به (حكمت ) اشاره به اين است كه اين احكام آسمانى در عين اينكه از وحى الهى سـرچـشـمـه مـى گـيـرد بـا تـرازوى عـقـل ، نـيـز كـامـلا قـابـل سـنـجـش و قـابـل درك اسـت ، چـه كـسـى مـى تـوانـد زشـتـى شـرك يـا قـتل نفس ، يا آزار پدر و مادر و همچنين قبح زنا، و كبر و غرور، و ظلم به يتيمان ، و عواقب شوم پيمانشكنى و مانند آن را انكار كند.
بـه تـعـبـيـر ديـگر اين احكام هم از طريق حكمت عقلى ، اثبات شده است ، و هم از طريق وحى الهـى ، و اصـول هـمـه احـكـام الهـى چنين است هر چند جزئيات آنرا در بسيارى از اوقات با چـراغ كـم فروغ عقل نمى توان تشخيص داد و تنها در پرتو نورافكن نيرومند وحى بايد درك كرد.
بـعـضى از مفسران از تعبير (حكمت ) اين استفاده را نيز كرده اند كه احكام متعددى كه در آيـات پـيـشـيـن گـذشـت از احـكـام ثـابـت و مـسـتـحـكـم و غـيـر قـابـل نـسـخ اسـت كـه در هـمـه اديـان آسـمـانـى بـوده اسـت ، فـى المـثـل شـرك و قـتـل نـفس و زنا و پيمان شكنى ، چيزى نيست كه در هيچ مذهبى ، مجاز شمرده شده باشد، پس اين احكام جزء محكمات و قوانين ثابت محسوب مى شود.
سپس همانگونه كه آغاز اين احكام از تحريم شرك شروع شده بود با تاكيد بر تحريم شـرك آنـرا پـايـان مـى دهـد و مـى گـويـد: (هـرگـز بـراى خـداونـد يـگـانـه شـريـكـى قـائل مـبـاش و مـعـبـود ديـگـرى را در كـنـار الله قـرار مـده ) (و لا تجعل مع الله الها آخر).
چـرا كـه ايـن امـر سبب مى شود كه (در آتش سوزان دوزخ بيفتى در حالى كه هم سرزنش خلق خدا دامنگير تو شود و هم طرد و قهر خالق ) (فتلقى فى جهنم
ملوما مدحورا).
در حقيقت شرك و دوگانه پرستى ، خميرمايه همه انحرافات و جنايات و گناهان است ، لذا بيان اين سلسله احكام اساسى اسلام از شرك شروع شد و به شرك نيز پايان يافت .
در آخـريـن آيـه مـورد بحث ، به يكى از افكار خرافى مشركان اشاره كرده و پايه منطق و تـفـكـر آنـها را به اين وسيله روشن مى سازد و آن اينكه : بسيارى از آنها معتقد بودند كه فـرشـتـگـان دختران خدا هستند در حالى كه خودشان از شنيدن نام دختر، ننگ و عار داشتند و تولد او را در خانه خود مايه بدبختى و سرشكستگى مى پنداشتند!.
قرآن از منطق خود آنها اتخاذ سند كرده ، مى گويد: (آيا پروردگار شما پسران را تنها در سـهـم شـمـا قـرار داد و خـود از فـرشـتـگان دخترانى انتخاب كرد) (افاصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا).
بدون شك فرزندان دختر همانند فرزندان پسر از مواهب الهى هستند و هيچگونه تفاوتى از نظر ارزش انسانى ندارند، اصولا بقاء نسل بشر بدون هيچ يك از آنها امكان پذير نيست و بـه هـمـيـن دليل تحقير دختران كه مخصوص جوامع جاهلى بوده و هست يك فكر خرافى است كه ريشه هاى آنرا در بحثهاى گذشته بيان كرده ايم .
ولى هدف قرآن اين است آنها را با منطق خودشان محكوم سازد كه شما چگونه افراد نادانى هستيد براى پروردگارتان چيزى قائل مى شويد كه خود از آن عار داريد.
سپس در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى گويد: (شما سخن بسيار
بزرگ و كفرآميزى مى گوئيد) (انكم لتقولون قولا عظيما).
سخنى كه با هيچ منطقى سازگار نيست و از چندين جهت بى پايه است زيرا.
1 - اعـتـقاد به وجود فرزند براى خدا اهانت عظيمى به ساحت مقدس او است ، چرا كه نه او جـسـم اسـت نـه عـوارض جـسـمـانـى دارد، نـه نـيـاز بـه بـقـاء نـسـل ، بنابراين اعتقاد به فرزند براى او صرفا از عدم شناخت صفات پاكش سرچشمه مى گيرد.
2 - چـگـونـه شما فرزندان خدا را همه دختر مى دانيد؟ در حالى كه براى دختر پائينترين منزلت را قائليد اين اعتقاد سفيهانه اهانت ديگرى از نظر پندارهاى شما به خدا است .
3 - از هـمـه گـذشـتـه ايـن عقيده اهانتى به مقام فرشتگان الهى است كه فرمانبران حقند و مـقـربـان درگاه او شما از شنيدن نام دختر، وحشت داريد ولى اين مقربان الهى را همه دختر مى دانيد.
آرى بـا تـوجـه به اين امور به خوبى روشن مى شود كه اين سخن ، سخن بسيار عظيم و بـزرگـى اسـت ، بـزرگ از نـظـر انـحـراف از واقـعـيـات ، بزرگ از نظر گناه و كيفر و بالاخره بزرگ از نظر عرف و عادت خودتان ، همان عرف و عادت زشتى كه دختران معصوم را تحقير مى كرد و احترام آنها را مى كاست .
اما اينكه چرا مشركان ، مشركان عرب ، فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند؟ و همچنين چرا عـرب جـاهـلى دخـتـران را زنـده بگور مى كرد و از شنيدن نام آنها وحشت داشت ؟! و نيز نقش اسـلام در احـياى ارزش و مقام زن و مبارزه با هر گونه تحقير جنس زن بحثهاى مشروحى در جـلد يـازدهـم در ذيل آيات 57 تا 59 سوره نحل آمده است كه مطالعه مجدد آنرا توصيه مى كنيم .
آيه و ترجمه


و لقد صرفنا فى هذا القران ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا (41)
قل لو كان معه الهة كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا (42)
سبحانه و تعالى عما يقولون علوا كبيرا (43)
تـسـبـح له السـمـوات السـبـع و الارض و مـن فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا (44)

 


ترجمه :

41 - مـا، در ايـن قـرآن انـواع بـيانات موثر را آورديم تا متذكر شوند، ولى (گروهى از كوردلان ) جز بر نفرتشان نمى افزايد.
42 - بگو اگر با او خدايانى - آنچنان كه آنها مى پندارند - بود، سعى مى كردند راهى به سوى (خداوند) صاحب عرش پيدا كنند.
43 - پاك و برتر است او از آنچه آنها مى گويند، بسيار برتر!
44 - آسـمـانـهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همه تسبيح او مى گويند، و هر موجودى تسبيح و حمد او مى گويد، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد او حليم و آمرزنده است
تفسير:
چگونه از حق فرار مى كنند؟!
از آنـجا كه سخن در آيات گذشته به مساله توحيد و شرك منتهى شد، در آيات مورد بحث اين مساله با بيان روشن و قاطعى دنبال مى شود.
نـخـسـت از لجـاجـت فـوق العـاده جـمـعـى از مـشـركـان در بـرابـر دلائل مـخـتـلف تـوحـيـد سخن به ميان آورده مى گويد: (ما در اين قرآن انواع استدلالات و بيانات موثر را آورديم تا آنها متذكر شوند و در راه حق گام بردارند، ولى اين همه بيان و استدلال جز بر نفرت و فرار آنها نيفزود) (و لقد صرفنا فى هذا القرآن ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا).
(صـرف ) از مـاده (تـصـريـف ) بـه مـعـنـى تـغـيير دادن و دگرگون ساختن است ، و مخصوصا با توجه به اينكه از باب (تفعيل ) است ، معنى كثرت را نيز در بردارد.
و از آنـجـا كـه بـيـانـات قـرآن در زمـيـنـه اثـبـات تـوحـيد و نفى شرك ، گاهى در لباس اسـتـدلال مـنـطـقـى ، گـاهـى فطرى ، زمانى در شكل تهديد، گاهى تشويق ، و خلاصه از انـواع طرق و فنون مختلف كلام براى آگاه ساختن و بيدار كردن مشركان استفاده شده است ، تعبير به (صرفنا) در مورد آن بسيار مناسب است .
قـرآن بـا ايـن تعبير مى گويد: ما از هر درى وارد شديم ، و از هر راهى استفاده كرديم تا چـراغ تـوحـيد را در دل اين كوردلان بيفروزيم ، اما گروهى از آنها آنقدر لجوج و متعصب و سـرسـختند كه نه تنها اين بيانات آنها را به حقيقت نزديك نمى سازد بلكه بر نفرت و دورى آنها مى افزايد!

در ايـنـجا اين سؤ ال به ذهن مى رسد كه اگر اين بيانات گوناگون نتيجه معكوس دارد، ذكر آنها چه فائده اى خواهد داشت ؟!
پاسخ اين سؤ ال روشن است و آن اينكه قرآن براى يك فرد يا يك گروه
خـاص نـازل نـشـده بـلكـه بـراى كـل جـامـعه انسانى است ، و مسلما همه انسانها اين گونه نـيـسـتـنـد، بـلكـه بـسـيـارند كسانى كه اين دلائل مختلف را مى شنوند و راه حق را باز مى يـابـنـد، هر دسته اى از اين تشنگان حقيقت از يك نوع بيان قرآن بهره مى گيرند و بيدار مى شوند، و همين اثر، براى نزول اين آيات ، كافى است ، هر چند كوردلانى از آن نتيجه معكوس بگيرند.
به علاوه اين گروه متعصب لجوج گر چه راهشان خطا است و خود بدبختند، ولى حق طلبان مى توانند در مقايسه كردن خويش با آنها راه حق را بهتر بيابند كه در مقابله نور و ظلمت ارزش نور بيشتر معلوم مى شود و ادب را حتى از بى ادبان مى توان آموخت .
ضمنا از اين آيه اين درس را در زمينه مسائل تربيتى و تبليغى مى توان فرا گرفت كه بايد براى رسيدن به هدفهاى عالى تربيتى ، تنها از يك طريق استفاده نكرد، بلكه از طـرق گـونـاگـون و وسـائل مـخـتـلف بهره گرفت ، كه مردم ذوقها و استعدادهاى مختلفى دارند، و براى نفوذ در هر يك بايد از راهى وارد شد و يكى از فنون بلاغت نيز همين است .
دليل تمانع
آيـه بـعـد بـه يـكى از دلائل توحيد، اشاره مى كند كه در لسان دانشمندان و فلاسفه به عنوان (دليل تمانع ) معروف شده است ، مى گويد:
اى پـيـامـبـر (بـه آنـهـا بـگـو اگـر بـا خـداونـد قـادر مـتـعـال ، خـدايـان ديـگـرى بود - آنچنان كه آنها مى پندارند - اين خدايان سعى مى كردند راهـى بـه خـداونـد بـزرگ صـاحـب عـرش پـيـدا كـنـنـد و بـر او غـالب شـونـد) (قل لو كان معه الهة كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش ‍ سبيلا).
گر چه جمله (اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا) مفهومش اين است كه آنها
راهـى بـه سوى صاحب عرش پيدا مى كردند، ولى طرز سخن نشان مى دهد كه منظور پيدا كردن راهى براى غلبه بر او، مخصوصا تعبير به (ذى العرش ) به جاى (الله ) اشـاره بـه همين مطلب مى كند يعنى آنها هم مى خواستند (مالك عرش اعلا) شوند، و بر پهنه جهان هستى حكومت كنند و به همين جهت به مبارزه با او برمى خاستند.
به هر حال طبيعى است كه هر صاحب قدرتى مى خواهد قدرت خود را كاملتر و قلمرو حكومت خويش را بيشتر كند و اگر راستى خدايانى وجود داشت اين تنازع و تمانع بر سر قدرت و گسترش حكومت در ميان آنها در مى گرفت .
در ايـنـجـا ممكن است گفته شود چه مانعى دارد كه خدايان متعدد با همكارى يكديگر بر اين عالم حكومت كنند؟ و چه لزومى دارد كه به تنازع برخيزند؟!.
در پـاسـخ ايـن سؤ ال بايد به اين واقعيت توجه داشت كه قطع نظر از اينكه علاقه به تـكـامـل و تـوسـعه قدرت براى هر موجودى طبيعى ، و قطع نظر از اينكه خدايانى را كه مشركان به آن اعتقاد داشتند داراى بسيارى از صفات بشرى بودند كه يكى از روشنترين آنـهـا عـلاقـه بـه حـكـومـت و قدرت بيشتر است ، قطع نظر از همه اينها اصولا لازمه تعدد وجـود، اخـتـلاف اسـت ، چـرا كـه اگـر هيچگونه اختلافى در رويه و برنامه و جهات ديگر نباشد، تعدد معنى نخواهد داشت بلكه هر دو يك چيز خواهند بود (دقت كنيد).
نظير اين بحث در آيه 22 سوره انبياء نيز آمده است آنجا كه مى گويد: لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا: (اگر در زمين و آسمان خدايان ديگرى
جز (الله ) وجود داشتند نظام جهان به هم مى ريخت ).
اشـتـبـاه نـشـود، ايـن دو بـيـان گـر چـه از پـاره اى جـهـات شـبـيـهـنـد ولى اشـاره بـه دو دليـل مـخـتـلف مى كنند كه يكى بازگشت به (فساد نظم جهان ) بر اثر تعدد خدايان است ، و ديگرى قطع نظر از نظم جهان از وجود تمانع و تنازع در ميان خدايان متعدد سخن مى گويد (در ذيل آيه 22 سوره انبياء نيز در اين زمينه به خواست خدا سخن خواهيم گفت ).
و از آنـجـا كـه در تـعـبـيـرات مـشـركـان ، خـداونـد بـزرگ تـا سـرحـد يـك طـرف نـزاع تـنـزل كـرده اسـت ، در آيـه بعد بلافاصله مى گويد: (خداوند از آنچه آنها مى گويند پاك و منزه است و از آنچه مى انديشند بسيار برتر و بالاتر است ) (سبحانه و تعالى عما يقولون علوا كبيرا).
در واقـع در ايـن جـمـله كـوتـاه بـا چـهار تعبير مختلف ، پاكى دامان كبريائيش از اينگونه نسبتهاى ناروا بيان شده است :
1 - :(خداوند از اين نقائص و نسبتهاى ناروا منزه است ) (سبحانه ).
2 - (او برتر از آنست كه اينها مى گويند) (و تعالى عما يقولون ).
3 - بـا ذكـر كلمه (علوا) كه مفعول مطلق است و براى تاءكيد آمده اين گفتار را تاءكيد نموده است .
4 - سرانجام با تعبير به (كبيرا) تاكيد جديدى بر آن مى افزايد.
قـابـل توجه اينكه جمله (عما يقولون ) (از آنچه آنها مى گويند) معنى وسيعى دارد كه هـمـه نـسـبـتـهـاى نـارواى آنـان و لوازمـى را كـه در بـردارد شامل مى شود (دقت كنيد).
سـپـس بـراى اثـبـات عـظـمـت مـقـام پـروردگـار و ايـنـكـه او بـرتـر از خيال و قياس
و گـمـان و وهـم مـشـركـان اسـت ، بـه بـيـان تـسـبيح موجودات جهان در برابر ذات مقدسش پرداخته ، مى گويد: (آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همگى تسبيح خدا مى گويند) (تسبح له السماوات السبع و الارض و من فيهن ).
نه تنها آسمانها و زمين ، بلكه (هيچ موجودى نيست مگر اينكه تسبيح و حمد خدا مى گويد ولى شـما تسبيح آنها را درك نمى كنيد) (و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم ).
با اين حال او (حليم و غفور است ) (انه كان حليما غفورا).
شـمـا را به خاطر شرك و كفرتان فورا مواخذه نمى كند، بلكه به مقدار كافى مهلت مى دهد و درهاى توبه را به روى شما باز مى گذارد تا اتمام حجت شود.
بـه تـعـبـيـر ديـگر شما اين توانائى را داريد كه زمزمه تسبيح موجودات را از درون همه ذرات جـهـان بـشـنـويـد، و بـه خـداونـد يـگـانـه قـادر متعال پى بريد، ولى كوتاهى مى كنيد، خداوند همه شما را به اين كوتاهى فورا مواخذه و مـجـازات نـمـى كـنـد، بـلكـه بـراى شـمـا حـد اكـثـر مجال و فرصت را در راه شناخت توحيد و ترك شرك مى دهد.
تسبيح و حمد عمومى موجودات جهان .
در آيات مختلف قرآن ، سخن از تسبيح و حمد موجودات عالم هستى در برابر خداوند بزرگ بـه مـيـان آمده كه شايد از همه صريحتر آيه مورد بحث باشد كه بدون هيچگونه استثناء هـمـه مـوجـودات عـالم هـسـتـى ، زمـين و آسمان ، ستارگان و كهكشانها، انسانها و حيوانات و برگهاى درختان و حتى دانه هاى كوچك اتم را در اين تسبيح و حمد عمومى شريك مى داند.
قـرآن مى گويد: عالم هستى يكپارچه زمزمه و غوغا است ، هر موجودى به نوعى به حمد و ثناى حق مشغول است ، و غلغله اى خاموش در پهنه عالم هستى
طـنـيـن افـكـنـده كـه بـى خـبـران تـوانائى شنيدن آنرا ندارند، اما انديشمندانى كه قلب و جـانشان به نور ايمان زنده و روشن است ، اين صدا را از هر سو به خوبى به گوش و جان مى شنوند و به گفته شاعر:

 


گر تو را از غيب چشمى باز شد


با تو ذرات جهان همراز شد


نـطـق آب و نـطـق خـاك و نـطـق گـل


هـسـت مـحـسـوس حـواس اهل دل !


جمله ذرات در عالم نهان


با تو مى گويند روزان و شبان


ما سميعيم و بصير و باهشيم


با شما نامحرمان ما خامشيم


از جمادى سوى جان جان شويد


غلغل اجزاى عالم بشنويد


فاش تسبيح جمادات آيدت


وسوسه ى تاءويلها بزدايدت


ولى در تفسير حقيقت اين حمد و تسبيح در ميان دانشمندان و فلاسفه و مفسران بسيار گفتگو است :
بـعـضـى آنـرا حـمد و تسبيح حالى دانسته اند، و بعضى (قالى ) كه خلاصه نظرات آنها را با آنچه مورد قبول ما است ذيلا مى خوانيد:
1 - جـمـعـى مـعـتـقـدنـد كـه هـمـه ذرات مـوجـودات ايـن جـهـان اعـم از آنـچـه مـا آنـرا عـاقـل مـى شـمـاريـم يا بيجان و غير عاقل همه داراى يكنوع درك و شعورند، و در عالم خود تسبيح و حمد خدا مى گويند، هر چند ما قادر نيستيم به نحوه درك و احساس آنها پى بريم و زمزمه حمد و تسبيح آنها را بشنويم .
آيـاتـى مـانـند و ان منها لما يهبط من خشية الله : (بعضى از سنگها از ترس خدا از فراز كوهها به پائين مى افتند) (سوره بقره آيه 74).
مانند فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين :
(خداوند به آسمان و زمين فرمود از روى اطاعت يا كراهت به فرمان من آئيد، آنها گفتند ما از در اطـاعـت مـى آئيـم ) (سـوره فـصـلت آيه 11)... و مانند آن را مى توان گواه بر اين عقيده گرفت .
2 - بـسـيـارى مـعـتـقـدنـد كـه ايـن تـسـبـيـح و حـمـد، هـمـان چـيـزى اسـت كـه مـا آنـرا (زبـانـحـال ) مـى نـامـيـم ، حـقـيـقـى اسـت نـه مـجـازى ، ولى بـه زبـان حال است نه قال (دقت كنيد).
توضيح اينكه : بسيار مى شود به كسى كه آثار ناراحتى و درد و رنج و بى خوابى در چـهـره و چـشم او نمايان است مى گوئيم : هر چند تو از ناراحتيت سخن نمى گوئى اما چشم تو مى گويد كه ديشب به خواب نرفتى ، و چهره ات گواهى مى دهد كه از درد و ناراحتى جانكاهى رنج مى برى !
ايـن (زبـانـحـال ) گـاهـى آنـقـدر قـوى و نـيـرومـنـد اسـت كـه (زبـان قال ) را تحت الشعاع خود قرار مى دهد و به تكذيب آن برمى خيزد و به گفته شاعر:


گفتم كه با مكر و فسون


پنهان كنم راز درون !


پنهان نمى گردد كه خون


از ديدگانم مى رود!


ايـن هـمـان چـيزى است كه على (عليه السلام ) در گفتار معروفش مى فرمايد: ما اضمر احد شـيـئا الا ظـهـر فـى فـلتـات لسـانـه و صـفـحـات وجـهـه : (هـرگـز كـسـى رازى را در دل نـهـان نـمـى كـنـد مـگـر ايـنـكـه در لابلاى سخنان ناآگاه و صفحه صورتش آشكار مى گردد).
از سـوى ديـگـر آيـا مـى تـوان انـكـار كـرد كه يك تابلو بسيار زيبا كه شاهكارى از هنر راستين است گواهى بر ذوق و مهارت نقاش ‍ مى دهد و او را مدح و ثنا مى گويد؟
آيـا مـى تـوان انـكـار كـرد كـه ديـوان شـعر شعراى بزرگ و نامدار از قريحه عالى آنها حكايت مى كند؟ و دائما آنها را مى ستايد؟
آيـا مـى تـوان مـنـكـر شـد كـه سـاخـتـمانهاى عظيم و كارخانه هاى بزرگ و مغزهاى پيچيده الكـتـرونـيـك و امـثـال آنـهـا، بـا زبـان بيزبانى از سازنده و مخترع و مبتكر خود سخن مى گويند، و هر يك در حد خود از آنها ستايش مى كنند؟
بـنـابـرايـن بـايد قبول كرد كه عالم شگرف هستى با آن نظام عجيبش ، با آنهمه رازها و اسـرار، بـا آن عـظـمـت خـيـره كـنـنده اش و با آن ريزه كاريهاى حيرت زا همگى (تسبيح و حمد) خدا مى گويند.
مگر (تسبيح ) جز به معنى پاك و منزه شمردن از عيوب مى باشد؟ ساختمان و نظم اين عالم هستى مى گويد خالق آن از هر گونه نقص و عيبى مبرا است .
مـگـر (حـمـد) چـيـزى جـز بـيـان صـفـات كـمال مى باشد؟ نظام جهان آفرينش از صفات كـمـال خـدا، از عـلم بـى پـايـان و قـدرت بـى انـتـها و حكمت وسيع و فراگير او سخن مى گويد.
مـخـصـوصـا بـا پـيشرفت علم و دانش بشر، و پرده برداشتن از گوشه هائى از اسرار و رازهاى اين عالم پهناور، اين حمد و تسبيح عمومى موجودات آشكارتر شده است .
اگـر يـك روز آن شـاعـر نـكـتـه پـرداز هر برگى از برگهاى درختان سبز را دفترى از مـعـرفـت كردگار مى دانست ، دانشمندان گياهشناس ‍ امروز درباره اين برگها نه يك دفتر بـلكـه كـتـابـهـا نـوشـته اند، و از ساختمان اسرار آميز كوچكترين اجزاى آن يعنى سلولها گـرفته تا طبقات هفتگانه برگ ، و دستگاه تنفسى آن ، و رشته هاى آبيارى و تغذيه و ساير مشخصات بسيار پيچيده برگها در اين كتابها، بحثها كرده اند.
بنابراين هر برگى شب و روز نغمه توحيد سر مى دهد و آواز رساى تسبيحش را در درون بـاغ و جـنـگـل ، بـر فراز كوهها، در خميدگى درهها پخش مى كند، اما بيخبران چيزى از آن نمى فهمند، خاموشش مى شمارند و زبان بسته !
ايـن مـعـنـى بـراى تـسـبـيـح و حـمـد عـمـومـى مـوجـودات كـامـلا قـابـل درك اسـت و نـيـاز بـه آن نـدارد كـه مـا بـراى هـمـه ذرات عـالم هـسـتى درك و شعور قـائل شـويـم چـرا كـه دليـل قـاطـعـى بـراى آن در دسـت نـيـسـت و آيـات گـذشته نيز به احتمال زياد همان
زبان حال را بيان مى كند.
پاسخ به يك سؤ ال
ولى در اينجا يك سؤ ال باقى مى ماند و آن اينكه اگر منظور از تسبيح و حمد حكايت نظام آفرينش از پاكى و عظمت و قدرت خدا است ، و (صفات سلبيه ) و (ثبوتيه ) او را شرح مى دهد پس چرا قرآن مى گويد شما حمد و تسبيح آنها را نمى فهميد؟ اگر بعضى نفهمند حداقل دانشمندان كه مى فهمند.
ولى اين سؤ ال دو پاسخ دارد:
نخست اينكه روى سخن با اكثريت مردم نادان و مخصوصا مشركان است و دانشمندان باايمان كه در اقليت قرار دارند از اين عموم ، مستثنا هستند كه هر عامى استثنائى دارد.
ديگر اينكه آنچه ما از اسرار اين عالم مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم همانند قطره اى است در برابر دريا و ذره كاهى است در مقابل يك كوه عظيم ، كه اگر درست بينديشيم حتى نام علم و دانش نمى توان بر آن گذاشت .


تا بدانجا رسيد دانش من


كه بدانستمى كه نادانم !


بنابراين در واقع ما تسبيح و حمد اين موجودات را هر چند دانشمند باشيم نمى شنويم چرا كـه آنـچـه را مى شنويم تنها يك كلمه است از يك كتاب بزرگ و روى اين حساب مى توان بـه صـورت يـك حـكم عمومى خطاب به همه جهانيان گفت شما تسبيح و حمد موجودات عالم هستى را كه به زبانحال دارند درك نمى كنيد، زيرا آنچه درك مى كنيد بقدرى ناچيز است كه به حساب نمى آيد.
3 - بـعـضـى از مـفـسـران نـيـز احـتـمـال داده انـد كه حمد و تسبيح عمومى موجودات در اينجا تـركـيـبـى از زبـان (حـال ) و (قـال ) يا به تعبير ديگر (تسبيح تكوينى ) و (تشريعى ) باشد، چرا كه بسيارى از انسانها و همه فرشتگان از روى درك
و شعور حمد و ثناى او مى گويند و همگى ذرات موجودات نيز با زبانحالشان از عظمت و بزرگى خالق بحث مى كنند.
گـر چـه ايـن دو نـوع حـمد و تسبيح با هم متفاوت است ولى در قدر جامع يعنى مفهوم وسيع كلمه حمد و تسبيح ، مشترك مى باشند.
ولى چنانكه پيدا است تفسير دوم با آن شرح كه بيان كرديم از همه دلچسب تر است .
گوشه اى از روايات اهلبيت
در روايـاتـى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) رسيده تعبيرات جالبى در اين زمينه ديده مى شود، از جمله :
يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) مى گويد: از تفسير آيه و ان من شى ء الا يسبح بـحـمـده سـؤ ال كـردم ، امـام (عـليـه السـلام ) فـرمـود: كل شى ء يسبح بحمده و انا لنرى ان ينقض الجدار و هو تسبيحها: (آرى هر چيز تسبيح و حـمـد خـدا مى گويد حتى هنگامى كه ديوار مى شكافد و صدائى از آن به گوش مى رسد آن نيز تسبيح است )!
از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: نـهـى رسـول الله عـن ان تـوسـم البـهـائم فى وجوهها، و ان تضرب وجوهها لانها تسبح بحمد ربـهـا: (پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: علامت داغ در صورت حيوانات نگذاريد و تازيانه به صورت آنها نزنيد، زيرا آنها حمد و ثناى خدا مى گويند).
و نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده : ما من طير يصاد فى بر و لا بحر و لا شى ء يصاد من الوحش الا بتضييعه التسبيح : (هيچ پرنده اى در صحرا و دريا صيد نمى شود و هيچ حيوان وحشى به دام صياد نمى افتد مگر به خاطر ترك تسبيح )!
امام باقر (عليه السلام ) صداى گنجشكانى را شنيد، فرمود: مى دانيد اينها چه
مـى گـويـنـد، ابـوحـمـزه ثـمـالى كه از ياران خاص امام بود مى گويد عرض كردم نه ، فـرمـود: يـسـبحن ربهن عز و جل و يسئلن قوت يومهن : (اينها تسبيح خداوند بزرگ را مى گويند و روزى خود را از او مى خواهند).
در حـديث ديگرى مى خوانيم كه يك روز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد عايشه آمـد، فـرمـود: اين دو لباس مرا بشوى عرض كرد: اى رسولخدا ديروز شستم ، فرمود: اما عـلمـت ان الثوب يسبحن فاذا اتسخ انقطع تسبيحه (آيا نمى دانى كه لباس ‍ انسان نيز تسبيح خدا مى گويد و هنگامى كه چرك و آلوده شود تسبيح آن قطع مى شود)!
در حـديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: للدابة على صاحبها ستة حقوق لا يحملها فوق طاقتها، و لا يتخذ ظهرها مجلسا يتحدث عليها، و يبدء بعلفها اذا نزل ، و لا يسمها فى وجهها، و لا يضربها فانها تسبح و يعرض عليها الماء اذا مربها:
(حيوان بر صاحبش ، شش حق دارد: بيش از توانائيش بر او بار نكند، پشت او را مجلسى براى سخن گفتن قرار ندهد (بلكه هنگامى كه به ديگرى مى رسد و مى خواهد با او سخن بـگـويـد پـيـاده شـود و پـس از اتمام سخن سوار شود)، در هر منزلى وارد مى شود، نخست عـلف او را آمـاده كـنـد، علامت داغ در صورت او نگذارد، و او را نزند، چرا كه تسبيح خدا مى گويد و هنگامى كه بر چشمه آب و مانند آن مى گذرد، او را به كنار آب برد) (تا اگر تشنه است بنوشد).
مجموعه اين روايات كه بعضى از آنها معانى دقيق و باريكى دارد نشان مى دهد كه اين حكم عمومى تسبيح موجودات ، همه چيز را بدون استثناء در بر مى گيرد و همه اينها با آنچه در تفسير دوم (تسبيح به معنى زبانحال و تكوين ) گفتيم
كـامـلا سـازگـار است ، و اينكه در اين روايات خوانديم هنگامى كه لباس آلوده و كثيف مى شـود، تسبيح آن قطع مى گردد، ممكن است اشاره به اين باشد كه موجودات تا چهره پاك طـبـيـعـى دارند، انسان را به ياد خدا مى اندازند، اما هنگامى كه چهره پاك طبيعى خود را از دست دادند ديگر آن يادآورى از بين مى رود.
آيه و ترجمه


و اذا قرات القران جعلنا بينك و بين الذين لا يؤ منون بالاخرة حجابا مستورا (45)
و جـعـلنـا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى اذانهم وقرا و اذا ذكرت ربك فى القران وحده ولوا على ادبرهم نفورا (46)
نـحـن اعـلم بـمـا يـسـتـمـعـون بـه اذ يـسـتـمـعـون اليـك و اذ هـم نـجـوى اذ يقول الظلمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا (47)
انظر كيف ضربوا لك الا مثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا (48)

 


ترجمه :

45 - و هـنـگـامـى كـه قـرآن مـى خـوانـى مـيان تو و آنها كه ايمان به آخرت ندارند حجاب ناپيدائى قرار مى دهيم !
46 - و بـر دلهـاى آنـهـا پـوشـشـهـائى ، تا آن را نفهمند، و در گوشهايشان سنگينى ، و هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد ميكنى پشت مى كنند
برمى گردانند.
47 - ما مى دانيم آنها به چه منظورى به سخنان تو گوش فرا مى دهند، و هنگامى كه با هـم نـجـوا مـى كنند، در آن هنگام كه ستمگران مى گويند شما جز از انسانى كه سحر شده است پيروى نمى كنيد!
48 - ببين چگونه براى تو مثل مى زنند، و از همين رو گمراه شدند و قدرت پيدا كردن راه (حق ) را ندارند!
شان نزول :
جـمـعـى از مـفـسـران مـانـند طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير و بعضى ديـگـر در شـان نزول آيات فوق چنين گفته اند كه آيه نخست درباره گروهى از مشركان نـازل شـده كـه پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به هنگامى كه در شب تلاوت قرآن مى كرد و در كنار خانه كعبه نماز مى گذارد آزار مى دادند، و او را با سنگ مى زند و مانع دعوت مردم به اسلام مى شدند.
خـداونـد بـه لطـفـش چـنـان كرد كه آنها نتوانند او را آزار كنند (و شايد اين از طريق رعب و وحشتى بود كه از پيامبر در دل آنها افكند).
در روايـت ديـگـرى مـى خـوانيم هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرآن مى خـوانـد دو نـفـر از مـشركان در طرف راست و دو نفر در طرف چپ قرار مى گرفتند و كف مى زدنـد و سـوت مـى كـشـيدند و با صداى بلند اشعار مى خواندند تا صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به گوش مردم نرسد.
(ابن عباس ) مى گويد: ابو سفيان و ابوجهل و غير آنها گاهى نزد پيامبر (صلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) مى آمدند و به سخنان او گوش فرا مى دادند، روزى يكى از آنها به ديـگـران گـفت : اصلا من نمى فهمم محمد چه مى گويد؟ فقط مى بينم لبهاى او حركت مى كند!
ولى ابـو سـفـيـان گـفـت : فـكـر مـى كـنـم بـعـضـى از سـخـنـانـش حـق اسـت ، ابـوجـهـل اظـهـار داشـت او ديـوانه است و ابولهب اضافه كرد او كاهن است ، ديگرى گفت او شـاعـر اسـت و بـه دنـبـال ايـن سـخـنـان نـامـوزون و نـسـبـتـهـاى نـاروا آيـات فـوق نازل گشت .
تفسير:
بى خبران مغرور و موانع شناخت
بـه دنـبـال آيـات گـذشـتـه ايـن سـؤ ال بـراى بسيارى پيش مى آيد كه با وضوح مساله تـوحـيد به طورى كه همه موجودات جهان به آن گواهى مى دهند چرا مشركان اين واقعيت را نمى پذيرند؟ چرا آنها اين آيات گويا و رساى قرآن را مى شنوند و بيدار نمى شوند؟!
آيـات مـورد بـحـث مـى تـوانـد اشـاره بـه پـاسـخ ايـن سـؤ ال باشد.
نـخستين آيه مى گويد: (اى پيامبر! هنگامى كه قرآن مى خوانى ميان تو و آنها كه ايمان بـه آخـرت نـدارنـد، حجاب و پوششى قرار مى دهيم ) (و اذا قرات القرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يؤ منون بالاخرة حجابا مستورا).
ايـن حـجـاب و پـرده ، هـمـان لجـاجـت و تـعـصـب و خـودخـواهـى و غـرور و جـهـل و نـادانـى بـود كـه حـقـايـق قـرآن را از ديـدگـاه فـكـر و عـقل آنها مكتوم مى داشت و به آنها اجازه نمى داد حقايق روشنى همچون توحيد و معاد و صدق دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مانند آنها را درك كنند.
در اينكه مستور در اينجا صفت براى حجاب است ، يا براى شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم )، و يـا حـقـايـق قـرآن ، بـحـثـى داريـم كه در نكات آخر مى خوانيد، همچنين در چگونگى نسبت دادن ايجاد اين حجاب به خداوند سخنى است كه در آنجا خواهد آمد.
آيه بعد اضافه مى كند كه (ما بر دلهاى آنها پوششهائى قرار داده ايم تا قرآن
را درك نـكـنـند و در گوشهايشان ثقل و سنگينى ) (و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا).
و لذا (هـنـگـامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد ميكنى آنها پشت مى كنند و رو بر مى گردانند) (و اذا ذكرت ربك فى القرآن وحده ولوا على ادبارهم نفورا).
راسـتـى چـه عـجـيـب اسـت فـرار از حـق ، فرار از سعادت و نجات ، و فرار از خوشبختى و پيروزى و فهم و شعور.
نـظير همين معنى در سوره (مدثر) آيات 50 و 51 آمده است : كانهم حمر مستنفرة فرت من قسورة : (گوئى آنها خران رم كننده اى هستند كه از شير ژيان مى گريزند!
بـاز اضـافـه مـى كـند: (ما مى دانيم آنها به چه منظورى به سخنان تو گوش فرا مى دهند هنگامى كه نزد تو مى آيند و پاى سخنانت مى نشينند) (نحن اعلم بما يستمعون به اذ يستمعون اليك ).
و هنگامى كه آنها با هم نجوى مى كنند و سخنان در گوشى دارند (و اذ هم نجوى ).
(هـنگامى كه ظالمان به مؤ منان مى گويند شما تنها از كسى پيروى مى كنيد كه مسحور شـده ، سـاحـران در عـقـل و هـوش او نـفـوذ كـرده ، و آنـرا مختل ساخته اند) (اذ يقول الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا).
در حقيقت آنها به منظور درك حقيقت به سراغ تو نمى آيند و سخنانت را با گوش جان نمى شـنـوند، بلكه هدفشان آنست كه بيايند و اخلال كنند، وصله بچسبانند و مؤ منان را - اگر بـتوانند - از راه بدر برند، اصولا كسى كه بر قلبش پوشش و در گوشش (در برابر شنيدن حق ) سنگينى است ، جز به چنين قصدهائى پاى
سخن مردان حق نمى نشيند.
در آخـريـن آيـه بـاز روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، ضمن عـبـارت كـوتـاهـى پـاسـخ دندانشكنى به اين گروه گمراه مى دهد و مى گويد: (بنگر چگونه براى تو مثل مى زنند (يكى ساحرت مى خواند ديگرى مسحور، يكى كاهن و ديگرى مـجـنـون ) و از هـمين رو آنها گمراه شده اند و قدرت پيدا كردن راه حق را ندارند (انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا ).
نـه ايـنـكـه راه نـاپـيـدا بـاشـد و چـهـره حـق مـخـفـى گردد، بلكه آنها چشم بينا ندارند، و عقل و خرد خود را به خاطر بغض و جهل و تعصب و لجاج از كار انداخته اند.
نكته ه :
1 - جمع بندى و مرورى بر اين آيات آيات
فـوق ، ترسيم دقيقى از حال گمراهان و موانع شناخت مى كند، و به طور كلى مى گويد: آنـهـا سـه مـانـع بـزرگ شـنـاخـت دارنـد و گـرنـه ديـدن چـهـره حـق ، سهل و آسان است .
نـخـسـت ايـنـكـه : مـيان تو و آنها حجابى افتاده است ، اين حجاب در حقيقت چيزى جز كينه ها، حـسـادتـهـا و بغض و عداوتها كه نسبت به تو دارند نيست ، اين امور سبب شده كه شخصيت والاى تـو را نـبـيـنـنـد و عـظـمت گفتار و رفتار تو را درك نكنند، حتى خوبيها در نظرشان زشتى جلوه كند.
ديـگـر ايـنـكـه مـنـهـاى كـيـنـه ها و حسادتى كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشـتـنـد، اصـولا بر دلهاى آنها پرده جهل و تقليد كوركورانه افتاده بود به طورى كه حاضر نبودند سخن حق را از هيچكس بشنوند.
بالاخره سومين مانع شناخت آنها اين بود كه حتى ابزار شناختشان ، مانند
گوشها گوئى از سخن حق نفرت داشت و آنرا از خود بيرون مى افكند و (كر) مى شد، به عكس ، سخنان باطل كه با ذائقه هاشان سازگار بود و لذتبخش ، به سرعت در اعماق جانشان نفوذ مى كرد.
مـخـصـوصـا بـه تـجـربـه ثـابـت شـده كـه انـسـان سـخـنـانـى را كـه بـه آن تـمـايـل نـدارد بـه سـختى مى شنود، و سخنانى كه مورد علاقه و عشق او است با سرعت و تـيـز گـوشـى مـخصوصى درك مى كند، گوئى تمايلات درونى در حواس ظاهرى انسان نيز اثر مى گذارند، و آن را به رنگ خود درمى آورند.
نـتـيـجـه ايـن مـوانـع سـه گـانـه آن بود كه اولا از شنيدن حق فرار مى كردند، مخصوصا هـنـگامى كه سخن از يگانگى خدا به ميان مى آمد كه با اساس همه معتقدات شرك آلودشان تـنـاقـض داشـت بـه سـرعـت مـى گـريـخـتـنـد، ثـانيا براى تقويت خط انحرافى خود به توجيهات غلط درباره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سخنانش پرداخته ، هر كدام او را به چيزى متهم مى ساختند: ساحر، شاعر، مجنون و ديوانه !
و ايـن چـنين است سرنوشت همه دشمنان حق كه اعمال و صفات رذيله آنها حجابى است براى آنان .
و اينجا است كه مى گوئيم : اگر كسى بخواهد صراط مستقيم حق را بپويد و از انحراف و گمراهى در امان بماند بايد قبل از هر چيز در اصلاح خويشتن بكوشد.
دل را از بـغـض و كـيـنـه و حسد و عناد، و روح را از كبر و غرور و نخوت ، و خلاصه وجود خـود را از صـفـات رذيـله پـاك كـنـد، چـرا كـه آئيـنـه قـلب هـر گـاه از ايـن رذائل پـاك شـود و صـيـقـل يـابـد، هـمـه حـقـايـق در آن پـرتـوافـكـن خـواهـد بـود به همين دليـل گـاهى افراد بى سواد پاكدل ، حقايقى را مى فهمند كه دانشمند تهذيب نايافته ، قدرت درك آنرا ندارد.
2 - چرا اين حجابها به خدا نسبت داده شده ؟
اين آيات مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، وجود اين حجابها را به خدا نسبت مى دهد و مى گـويـد: مـا بـر دلهـاى آنها پرده مى افكنيم ، ميان تو و ايشان حجاب قرار مى دهيم ، و در گوششان سنگينى .
تعبيراتى كه افراد بى خبر ممكن است از آن استشمام مكتب جبر كنند، در حالى كه اينها همان آثار و خاصيتهاى اعمالشان است .
در واقـع خود آنها هستند كه با گناهان و صفات زشتشان اين حجابها را مى آفرينند، ولى چـون خـاصـيـت هـر چـيـزى از نـاحـيـه خـدا اسـت و او اسـت كـه در عمل زشت و صفات رذيله اين اثر را آفريده به او نيز مى توان نسبت داد.
در ايـن بـاره در بـحثهاى گذشته كرارا صحبت كرده ايم ، و شواهد فراوانى از قرآن نيز آورده ايم .
3 - حجاب مستور چيست ؟
در معنى (حجاب مستور) ميان مفسران گفتگو است :
الف ـ (مستور) را صفت (حجاب ) مى دانند و مى گويند ظاهر تعبير قرآن اين است كه اين حجاب از ديده ها پنهان است ، در واقع حجاب كينه و عداوت و حسادت چيزى نيست كه با چـشـم ديـده شـود، ولى بـا ايـن حـال پـرده ضـخيمى ميان انسان و شخصى كه مورد كينه و حسادت او است ايجاد مى كند.
ب - بـعـضـى ديـگـر مـسـتـور را بـه مـعـنـى (سـاتـر) دانـسـتـهـانـد (زيـرا اسـم مـفـعـول گـاهـى بـه مـعنى فاعل مى آيد، همانگونه كه در همين سلسله آيات نيز بعضى از مفسران (مسحور) را به معنى (ساحر) دانسته اند).
ج - بـعـضـى ديـگر توصيف حجاب را به مستور يك توصيف مجازى مى دانند و مى گويند مـنظور اين نيست كه اين حجاب مستور است بلكه حقايقى كه ماوراء اين حجاب است مستور مى باشد (مانند شخصيت پيامبر و صدق دعوت او و عظمت سخنانش ).
امـا دقـت در ايـن سـه تـفـسـيـر نـشـان مـى دهـد كـه تـفـسـيـر اول با ظاهر آيه هماهنگتر است .
در بعضى از روايات نيز مى خوانيم كه گاهى دشمنان سرسخت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـه سـراغ او مـى آمـدنـد در حـالى كـه او بـا يـاران خـود مـشغول تلاوت قرآن بود اما او را نمى ديدند، گوئى عظمت خيره كننده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مانع مى شد كه اين كوردلان او را ببينند و بشناسند و آزار دهند.
4 - اكنه و وقر چيست ؟
(اكـنـه ) جـمـع (كـنـان ) (بـر وزن زيـان ) در اصل به معنى هر پوششى است كه چيزى را با آن مستور مى كنند، اما (كن ) (بر وزن جن ) به معنى ظرفى است كه چيزى را در آن محفوظ مى دارند. و جمع كن ، اكنان است ، سپس اين معنى توسعه يافته و به هر چيزى كه سبب مستور شدن است مانند پرده و خانه و اجسامى كه انسان در پشت آن خود را پنهان مى كند گفته شده است .
(وقـر) (بـر وزن جـبـر) بـه معنى سنگينى است كه در گوش پديد مى آيد و وقر (بر وزن رزق ) به معنى بار سنگين است .
5 - تفسير جمله (ما يستمعون )
بـه در مـعـنـى ايـن جمله ، دو تفسير ذكر كرده اند: بعضى مانند طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير، آنرا به معنى (انگيزه استماع ) گرفته اند، يعنى ما
مـى دانـيـم آنها به چه انگيزهاى به سخنان تو گوش فرا مى دهند، براى درك حق ، نه ، بـلكـه بـراى اسـتـهزاء و وصله چسباندن و توجيهات انحرافى و سرانجام گمراه شدن و گمراه كردن ديگران .
بعضى ديگر (همچون علامه طباطبائى در الميزان ) آنرا به معنى (وسيله استماع گرفته انـد، يعنى ما آگاهيم آنها به چه گوشهائى به سخنان تو گوش فرا مى دهند و آگاهيم از دلهاى آنها و از نجواهاى آنها (تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد).
6 - چرا نسبت مسحور به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دادند؟
(مسحور) به معنى (سحر شده ) و ساحر به معنى سحر كننده است .
تـوصـيف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مسحور از ناحيه دشمنان يا به خاطر اين بوده است كه مى خواستند از اين طريق نسبت جنون به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) دهـنـد، و بگويند ساحران در فكر و عقل او نفوذ كرده ، و به وسيله ساحران - العياذ بالله - اختلال حواس يافته .
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه مسحور به معنى ساحر باشد زيرا چنانكه گفتيم اسم مفعول گاهى به معنى اسم فاعل مى آيد) به اين ترتيب نفوذ خارق العاده كلام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در دلهاى آماده مردم حق طلب ، به سحر نسبت مى دادند كه خود، اين اعتراف ضمنى جالبى است بر نفوذ عجيب گفتار او.
7 - وحشت مشركان از نداى توحيد

در آيـات بـالا خـوانـديـم كـه مـشركان مخصوصا از شنيدن نداى توحيد سخت به وحشت مى افـتـادنـد و پـا بـه فـرار مـى گـذاشتند چرا كه زير بناى همه زندگى آنها شرك و بت پرستى بود و همه نظامات حاكم بر جامعه آنها، نظامهاى شرك آلود.
اگر پاى توحيد به ميان مى آمد، نه تنها عقائد مذهبيشان بلكه نظام اجتماعى ، اقتصادى و سياسى و فرهنگيشان كه از شرك مايه مى گرفت نيز به هم مى ريخت .
حـكـومت از آن مستضعفان مى شد، و مستكبران سقوط مى كردند، استثمار كه از نتائج نظامات شـرك آلود اسـت بـرچيده مى شد و نفى طبقات ( طبقه استثمار كننده و استثمار شونده ) بر جاى آن مى نشست .
لذا سـردمـداران شـرك سـخـت كوشش داشتند كه نداى توحيد به گوش كسى نرسد، ولى آنـهـا - هـمـانـگـونه كه آيات فوق اشاره مى كند - ظالمان و ستمگرانى بودند كه هم به توده هاى مستضعف ستم مى كردند و هم به خويشتن چرا كه هر ظالم و منحرفى گور خود را با دست خود مى كند.
جـالب ايـنـكـه : قـرآن مـى گـويد: مشركان براى اينكه مجوزى براى فجور و ادامه گناه بـيـابـنـد كـرارا مـى پـرسـيـدنـد كـى روز قـيـامـت بـر پـا مـى شـود بـل يـريـد الانـسـان ليـفجر امامه يسئل ايان يوم القيامة (سوره قيامت آيه 5 و 6 اشاره به اينكه اينها هم بهانه جوئى براى فرار از زير بار مسئوليتها است .
آيه و ترجمه


و قالوا اذا كنا عظما و رفتا انا لمبعوثون خلقا جديدا (49)
قل كونوا حجارة او حديدا (50)
او خـلقـا مـمـا يـكـبـر فـى صـدوركـم فـسـيـقـولون مـن يـعـيـدنـا قـل الذى فـطـركـم اول مـرة فـسـيـنـغـضـون اليـك روسـهـم و يـقـولون مـتـى هـو قل عسى ان يكون قريبا (51)
يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده و تظنون ان لبثتم الا قليلا (52)

 


ترجمه :

49 - و گـفـتـنـد آيـا هـنـگـامـى كـه مـا استخوانهاى پوسيده و پراكنده اى شديم دگر بار آفرينش تازهاى خواهيم يافت ؟!
50 - بگو: شما سنگ و آهن باشيد.
51 - يـا هـر مخلوقى كه در نظر شما از اين هم سختتر است (و از حيات و زندگى دورتر، بـاز خـدا قـادر اسـت شـما را به زندگى مجدد بازگرداند) آنها به زودى مى گويند چه كسى ما را باز مى گرداند؟ بگو همان كسى كه روز نخست شما را آفريد، آنها سر خود را (از روى تـعجب و انكار) به سوى تو خم مى كنند و مى گويند: در چه زمانى خواهد بود؟! بگو شايد نزديك باشد.
52 - هـمـان روز كه شما را (از قبرهايتان ) فرا مى خواند، شما هم اجابت مى كنيد در حالى كه حمد او مى گوئيد و تصور مى كنيد تنها مدت كوتاهى (در جهان برزخ ) درنگ كرديد.
تفسير:
رستاخيز قطعى است
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از تـوحيد و مبارزه با شرك بود، اما در آيات مورد بحث سخن از (مـعـاد) كـه در هـمـه جـا مـكـمل مساله توحيد است به ميان آمده ، و همانگونه كه سابقا هم گـفـتـه ايـم اسـاسـيـتـريـن اعـتـقـادات اسـلامـى را عـقـيـده بـه مـبـدء و مـعـاد تـشـكيل مى دهد و اعتقاد به اين دو اصل است كه انسان را از نظر عملى و اخلاقى تربيت مى كـنـد، از آلودگـى و گـنـاه بـاز مـى دارد و بـه انجام وظيفه دعوت مى كند، و او را در مسير تكامل به پيش مى برد.
در ايـن آيـات بـه سه سؤ ال و يا سه ايراد منكران معاد پاسخ گفته شده است : نخست مى گـويـد: آنـهـا گـفـتـنـد هـنـگـامـى كـه مـا بـه اسـتـخـوانـهـائى تـبـديـل شـديـم و ايـن اسـتخوانها نيز پوسيده و متفرق شد، آيا باز آفرينش جديدى پيدا خواهيم كرد؟! (و قالوا ء اذا كنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جديدا).
آيـا اصـلا ايـن امـكـان دارد كـه اسـتخوانهاى پوسيده و متلاشى شده كه هر ذره اى از آن در كنارى افتاده است از نو جمع آورى شود سپس لباس حيات بر آن بپوشانند؟
اسـتـخـوان پـوسـيـده مـتـلاشـى شـده كـجـا و يـك انـسـان زنـده و نـيـرومـنـد و عاقل كجا؟
ايـن تـعـبـيـر مـانـنـد بسيارى از تعبيرات ديگر قرآن در زمينه معاد نشان مى دهد كه پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) همواره در دعوت خود سخن از مساله (معاد جسمانى ) مى گـفـت كـه ايـن جـسـم بـعـد از متلاشى شدن بازميگردد، و گرنه هر گاه سخن تنها از معاد روحانى
بود اينگونه ايرادهاى مخالفان به هيچوجه معنى نداشت .
قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويـد: بـگـو اسـتـخـوان پـوسـيـده و خـاك شـده كـه سـهـل اسـت (شـمـا سـنـگ و آهـن هـم كـه بـاشـيـد، باز خدا قادر است لباس حيات در تنتان بپوشاند) (قل كونوا حجارة او حديدا).
(حـتـى اگر مخلوقى از سنگ و آهن سختتر و از حيات و از زندگى دورتر، و از اين جهت در نـظر شما بسيار بزرگ باشد باز خداوند مى تواند جامه حيات در تن آن كند) (او خلقا مما يكبر فى صدوركم ).
روشـن اسـت كه استخوانها بعد از پوسيدن تبديل به خاك مى شوند، و خاك هميشه آثارى از حـيـات دارد، گـيـاهـان از خـاك مـى رويـنـد، مـوجـودات زنده در خاك پرورش مى يابند، و اصل وجود آدمى نيز از خاك است ، كوتاه سخن اينكه خاك دروازه حيات و زندگى است .
ولى سـنـگ و آهـن يـا مـوجـوداتـى از ايـنـها سختتر فاصله شان با حيات و زندگى بسيار بـيـشتر است ، هرگز گياهى از دل سنگ و آهن برنمى خيزد، اما قرآن مى گويد در پيشگاه قدرت خدا اينها اهميت ندارد، هر چه باشيد و هر چه شويد باز امكان بازگشتتان به حيات و زندگى محفوظ است .
سـنـگـهـا مـى پـوسـنـد و تـبـديـل بـه خـاك مـى شـونـد، و جـوانـه هـاى حـيـات از دل خاك برمى خيزد.
آهـنـهـا نـيـز مـى پوسند و متلاشى مى شوند و با موجودات ديگر اين كره خاكى تركيب مى يابند و مبداء حيات و زندگى مى شوند.
هر موجودى را كه در اين زمين تصور كنيم از فلزات و شبه فلزات و مواد آلى در ساختمان بـدن انـسـانـهـا بـه كـار رفـتـه اسـت ، و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه قـابـليـت تبديل به موجود زنده در همه موجودات اين عالم هست ، هر چند بعضى در يك مرحله
نزديكتر قرار دارند همچون خاك ، و پارهاى دورترند همچون سنگ و آهن .
دومـيـن ايـراد آنـهـا اين بود كه مى گفتند: بسيار خوب اگر بپذيريم كه اين استخوانهاى پـوسـيـده و مـتـلاشـى شـده قابل بازگشت به حيات است چه كسى قدرت انجام اين كار را دارد، چـرا كـه ايـن تـبـديـل را يـك امـر بـسـيـار پـيـچـيـده و مـشـكـل مـى دانـسـتـنـد (آنـهـا مـى گويند چه كسى ما را باز مى گرداند؟) (فسيقولون من يعيدنا).
پـاسـخ ايـن سـؤ ال را قـرآن چـنـين مى گويد: (به آنها بگو همان كسى كه شما را روز اول آفريد) (قل الذى فطركم اول مرة ).
اگـر در قـابـليـت (قـابـل ) شـك داريـد كـه شـمـا در اول خاك بوديد چه مانعى دارد بار ديگر خاك شويد و به زندگى بازگرديد.
و اگـر در فاعليت (فاعل ) شك داريد همان خدائى كه در آغاز شما را از خاك آفريد مى تـوانـد بـار ديـگـر ايـن كـار را تـكـرار كـنـد كـه حـكـم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد.
سرانجام به سومين ايراد آنها مى پردازد و مى گويد: (آنها سر خود را از روى تعجب و انـكـار تـكان مى دهند و مى گويند: چه زمانى اين معاد واقع مى شود؟) (فسينغضون اليك رؤ سهم و يقولون متى هو).
(سـيـنـغـضـون ) از مـاده (انـغـاض ) بـه مـعـنـى حـركـت دادن سـر بـه سـوى طـرف مقابل از روى تعجب است .
آنـهـا در حـقيقت با اين ايراد خود مى خواستند اين مطلب را منعكس كنند كه به فرض اين ماده خـاكـى قـابـل تـبـديـل بـه انـسـان بـاشـد، و قـدرت خـدا را نـيـز قبول كنيم ، اما اين يك وعده نسيه بيش نيست و معلوم نيست در چه زمانى واقع مى شود؟ اگر در هـزاران يـا مـيليونها سال بعد باشد چه تاثيرى در زندگى امروز ما مى كند، سخن از نقد بگو و نسيه را رها كن .
قرآن در پاسخشان مى گويد: (به آنها بگو شايد زمان آن نزديك باشد)
(قل عسى ان يكون قريبا).
و البـتـه نـزديك است چرا كه مجموعه عمر اين جهان هر چه باشد در برابر زندگى بى پايان در سراى ديگر لحظه زود گذرى بيش ‍ نيست .
و از ايـن گـذشـتـه ، اگر قيامت در مقياسهاى كوچك و محدود ما دور به نظر برسد آستانه قيامت كه مرگ است به همه ما نزديك است چرا كه مرگ قيامت صغرى است ، (اذا مات الانسان قامت قيامته )، درست است كه مرگ ، قيامت كبرى نيست ولى ياد آور آنست .
ضمنا تعبير به (عسى ) شايد اشاره به اين است كه هيچكس تاريخ قيام قيامت را دقيقا نـمـى دانـد حـتـى شـخـص پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اين از علومى است كه مخصوص ذات پروردگار است و جز او كسى از آن آگاه نيست .
در آيـه بـعـد بـى آنـكـه تـاريـخ دقيقى از قيامت ذكر كند بعضى از خصوصيات آنرا چنين بيان مى كند: (اين بازگشت به حيات روزى خواهد بود كه شما را از قبرهايتان فرا مى خـوانـد، و چـه بـخـواهـيـد و چـه نـخـواهـيـد دعوت او را اجابت مى كنيد و حمد خداگويان به زندگى بازمى گرديد) (يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده ).
و آن روز اسـت كـه فـاصـله مـرگ و رسـتاخيز يعنى دوران برزخ را كوتاه خواهيد شمرد و گـمـان مـى كـنـيـد كـه تـنـها مدت كمى در عالم برزخ درنگ كرديد (و تظنون ان لبثتم الا قليلا).
آرى آن روز ايـن احـسـاس به انسان دست مى دهد كه دوران برزخ هر چند طولانى بوده ، در برابر عمر بى نهايت در عالم بقاء، لحظات زود گذرى بيش نيست .
بـعـضـى از مفسران اين احتمال را نيز داده اند كه منظور اشاره به توقف در دنيا است يعنى آن روز است كه مى دانيد زندگى دنيا چندان طولانى نبوده ، ساعاتى بوده كوتاه و بسيار زود گذر.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -