انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 1 - 15 اسراء

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


سـبـحـان الذى اسـرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصا الذى باركنا حوله لنريه من اياتنا انه هو السميع البصير (1)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - پـاك و مـنـزه است خدائى كه بندهاش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى كه گـرداگـردش را پـر بـركـت سـاخـتـيـم بـرد، تا آيات خود را به او نشان دهيم او شنوا و بيناست .
تفسير:
معراج گاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
نـخـستين آيه اين سوره از مساله اسراء يعنى سفر شبانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) از مـسـجد الحرام به مسجد اقصى (بيت المقدس ) كه مقدمه اى براى معراج بوده است سـخـن مـيـگـويـد، ايـن سـفـر كـه در يـك شـب و مـدت كـوتـاهـى صـورت گـرفـت حـداقـل در شـرايط آن زمان از طرق عادى به هيچوجه امكان پذير نبود، و جنبه اعجاز آميز و كاملا خارق العاده داشت .
نـخـسـت مـيـگـويـد: منزه است آن خداوندى كه بنده اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى برد (سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى ).
ايـن سـيـر شـبـانـه خارق العاده : به خاطر آن بود كه بخشى از آيات عظمت خود را به او نشان دهيم (لنريه من آياتنا).
و در پايان اضافه ميكند خداوند شنوا و بينا است (انه هو السميع البصير ).
اشـاره بـه ايـنـكـه اگـر خـداونـد پـيـامـبـرش را بـراى ايـن افـتـخـار بـرگـزيـد بـى دليل نبود، زيرا او گفتار و كردارى آنچنان پاك و شايسته داشت كه اين لباس بر قامتش كاملا زيبا بود، خداوند گفتار پيامبرش را شنيده و كردار او را ديده و لياقتش را براى اين مقام پذيرفته بود.
بعضى از مفسران اين احتمال را نيز در جمله فوق داده اند كه منظور از آن تهديد منكران اين اعجاز است كه خداوند سخنانشان را مى شنود و اعمالشان را مى بيند و از توطئه آنها آگاه است .
اين آيه در عين فشردگى بيشتر مشخصات اين سفر شبانه اعجاز آميز را بيان ميكند:
1 - جمله اسرى نشان ميدهد كه اين سفر، شبب هنگام واقع شد، زيرا اسراء در لغت عرب به معنى سفر شبانه است ، در حالى كه كلمه سير به مسافرت در روز گفته ميشود.
2 - كلمه ليلا در عين اينكه تاكيدى است براى آنچه از جمله اسراء فهميده ميشود، اين حقيقت را نـيـز بـيـان مـيـكـنـد كه اين سفر بطور كامل در يك شب واقع شد، و مهم نيز همين است كه فـاصـله مـيـان مـسـجد الحرام و بيت المقدس كه بيش از يكصد فرسخ است و در شرائط آن زمان مى بايست روزها يا هفته ها بطول
بيانجامد، تنها در يك شب رخ داد.
3 - كـلمـه عـبـد نـشـان ميدهد كه اين افتخار و اكرام به خاطر مقام عبوديت و بندگى پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـود، چـرا كه بالاترين مقام براى انسان است كه بنده راسـتـيـن خـدا بـاشـد، جـز بـر پـيشگاه او جبين نسايد، و در برابر فرمانى جز فرمان او تسليم نگردد، هر كارى ميكند براى خدا باشد و هر گام برميدارد رضاى او را بطلبد.
4 - هـمـچـنـيـن تـعـبـيـر به عبد نشان مى دهد كه اين سفر در بيدارى واقع شده . و اين سير جـسـمـانـى بـوده اسـت نـه روحـانـى ، زيـرا سير روحانى معنى معقولى جز مساله خواب يا حالتى شبيه به خواب ندارد، ولى كلمه عبد نشان ميدهد كه جسم و جان پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) در اين سفر شركت داشته ، منتها كسانى كه نتوانسته اند اين اعجاز را درسـت در فـكـر خود هضم كنند احتمال روحانى بودن را به عنوان توجيهى براى آيه ذكر كـرده انـد، در حـالى كـه مـى دانـيـم اگـر كسى به ديگرى بگويد من فلان شخص را به فـلان نـقـطـه بـردم مـفـهـومـش ايـن نـيـسـت كـه در عـالم خـواب يـا خيال بوده يا تفكر انديشه او به چنين سيرى پرداخته است .
5 - آغـاز ايـن سـيـر (كـه مـقـدمـه اى بـر مـسـاله مـعـراج بـه آسـمـانـهـا بـوده و بـعـدا دلائل آن ذكر خواهد شد مسجد الحرام در مكه و انتهاى آن مسجد الاقصى در قدس بوده است .
البـتـه در ايـنـكه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از كنار خانه كعبه به اين سير پـرداخـت و يـا در خانه يكى از بستگانش بود، (و از آنجا كه به همه شهر مكه گاهى به عـنـوان احـتـرام ، مـسجد الحرام گفته ميشود اين تعبير در آيه ذكر شده است ) در ميان مفسران گفتگو است ، ولى بدون شك ظاهر آيه اين است كه مبدء سير او مسجد الحرام بوده است .
6 - هدف از اين سير، مشاهده آيات عظمت الهى بوده ، همانگونه كه دنباله
ايـن سـيـر در آسـمـانـهـا نـيـز به همين منظور انجام گرفته است تا روح پر عظمت پيامبر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) در پرتو مشاهده آن آيات بينات ، عظمت بيشترى يابد، و آمـادگـى فـزونـتـرى بـراى هـدايـت انـسـانـهـا پيدا كند، نه آنگونه كه كوته فكران مى پـنـدارند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به معراج رفت تا خدا را ببيند!، به گمان اينكه خدا محلى در آسمانها دارد!!
بـه هـر حال پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گرچه عظمت خدا را شناخته بود، و از عظمت آفرينش او نيز آگاه بود، ولى شنيدن كى بود مانند ديدن !
در آيـات سـوره نـجـم كـه بـه دنـبـاله ايـن سـفـر يـعنى معراج در آسمانها اشاره ميكند نيز مـيـخـوانـيـم لقد راى من آيات ربه الكبرى : او در اين سفر آيات بزرگ پروردگارش را مشاهده كرد.
7 - جـمـله بـاركـنـا حـوله بـيـانـگـر ايـن مـطلب است كه مسجد الاقصى علاوه بر اينكه خود سـرزمـين مقدسى است اطراف آن نيز سرزمين مبارك و پر بركتى است و اين ممكن است اشاره بـه بـركات ظاهرى آن بوده باشد چرا كه مى دانيم در منطقه اى سرسبز و خرم و مملو از درختان و آبهاى جارى و آباديها واقع شده است .
و نـيـز مـمـكـن اسـت اشـاره بـه بـركـات مـعـنوى آن بوده باشد، زيرا اين سرزمين مقدس در طول تاريخ كانون پيامبران بزرگ خدا، و خاستگاه نور توحيد و خدا پرستى بوده است .
8 - جـمـله انـه هو السميع البصير همانگونه كه گفتيم اشاره به اين است كه بخشش اين مـوهـبـت بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـى حـساب نبوده بلكه به خاطر شـايـسـتگى هائى بوده كه بر اثر گفتار و كردارش پيدا شد و خداوند از آن به خوبى آگاه بود.
9 - ضمنا كلمه سبحان دليلى است بر اينكه اين برنامه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خود نشانه اى بر پاك و منزه بودن خداوند از هر عيب و نقص است .
10 - كلمه من در من آياتنا نشان ميدهد كه آيات عظمت خداوند
آنقدر زياد است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با تمام عظمتش در اين سفر پر عظمت تنها گوشه اى از آنرا مشاهده كرده است .
مساله معراج
مشهور و معروف در ميان دانشمندان اسلام اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـه هـنگامى كه در مكه بود در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى در بيت المقدس به قـدرت پـروردگـار آمـد، و از آنـجـا بـه آسمانها صعود كرد، و آثار عظمت خدا را در پهنه آسمان مشاهده نمود و همان شب به مكه بازگشت .
و نيز مشهور و معروف آنست كه اين سير زمينى و آسمانى را با جسم و روح تواما انجام داد.
ولى از آنجا كه اين يك موضوع فوق العاده شگرفى است ، جمعى به توجيه آن پرداخته و آنرا به معراج روحانى تفسير كرده اند كه چيزى شبيه يك خواب يا مكاشفه روحى خواهد بـود، امـا هـمانگونه كه گفتيم اين موضوع كاملا با ظواهر آيات مخالف است چرا كه ظاهر آيات به مساله جسمانى بودن گواهى ميدهد.
به هر حال پيرامون اين بحث سؤ الات فراوانى وجود دارد از جمله :
1 - چگونگى معراج از نظر قرآن و حديث و تاريخ .
2 - اعتقاد دانشمندان اسلامى اعم از شيعه و اهل تسنن در اين زمينه .
3 - هدف معراج .
4 - امكان معراج از نظر علوم روز.
هـر چـنـد بحث طولانى پيرامون اين مسائل از عهده يك بحث تفسيرى خارج است ولى ما سعى مى كنيم فشرده اين مسائل را براى خوانندگان عزيز ذيلا بياوريم .
1 - معراج از نظر قرآن و حديث
در دو سوره از سوره هاى قرآن به اين مساله اشاره شده است : نخست همين سوره اسراء است كـه تـنـهـا بـخـش اول ايـن سـفـر را بـيان ميكند (يعنى سير از مكه و مسجد الحرام به مسجد اقصى و بيت المقدس ).
امـا در سـوره نـجم طى شش آيه از آيه 13 تا 18 قسمت دوم معراج يعنى سير آسمانى آمده اسـت ، آنـجـا مـى فـرمايد : و لقد رآه نزلة اخرى . عند سدرة المنتهى . عندها جنة الماوى . اذ يغشى السدرة ما يغشى . ما زاغ البصر و ما طغى . لقد رآى من آيات ربه الكبرى خلاصه مـفـاد ايـن شـش آيـه چـنـيـن اسـت كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى دومين بار فـرشـتـه وحـى جـبـرئيـل را بـه صـورت اصـلى مـشـاهـده و مـلاقـات كـرد (مـرتـبـه اول در آغاز نزول وحى در كوه حرا بود).
اين ملاقات در نزد بهشت جاويدان صورت گرفت .
پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مشاهده اين منظره دچار خطا و اشتباه نشد.
آيات و نشانه هاى بزرگى را از عظمت خدا مشاهده كرد.
اين آيات كه به گفته اكثر مفسران از معراج سخن ميگويد نيز نشان ميدهد كه اين حادثه در بيدارى اتفاق افتاده است ، مخصوصا جمله ما زاغ البصر و ما طغى چشم پيامبر دچار خطا و انحراف و طغيان نشد) گواه ديگر بر اين موضوع است
از نـظـر حـديـث ، روايـات بـسـيـار زيـادى در زمـيـنـه مـسـاله مـعـراج در كتب معروف اسلامى نـقـل شـد كه بسيارى از علماى اسلام تواتر يا شهرت آن را تصديق كرده اند، به عنوان نمونه :
فـقـيـه و مـفـسـر بـزرگ شـيـخ طـوسـى در تـفـسـيـر تـبـيـان ذيل آيه مورد بحث چنين ميگويد: علماى شيعه معتقدند خداوند در همان شبى كه پيامبرش را از مـكـه بـه بـيـت المـقـدس بـرد او را بـه سـوى آسـمـانها عروج داد، و آيات عظمت خود را در آسمانها
به او ارائه فرمود، و اين در بيدارى بود نه در خواب .
مـفـسـر عـاليـقـدر مـرحـوم طـبـرسـى در تـفـسـيـر خـود مـجـمـع البـيـان ذيـل آيـات سـوره نـجـم چنين ميگويد مشهور در اخبار ما اين است كه خداوند پيامبر را با همين جسم در حال بيدارى و حيات به آسمانها برد و اكثر مفسران را نيز عقيده همين است .
محدث شهير علامه مجلسى در بحار الانوار ميگويد: سير پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مسجد الحرام به بيت المقدس و از آنجا به آسمانها از جمله مطالبى است كه آيـات و احـاديـث مـتـواتـر شـيـعـه و سـنـى بـر آن دلالت دارد، و انـكـار امثال اين مسائل يا تاويل و توجيه آن به معراج روحانى ، يا خواب ديدن پيامبر ناشى از عدم اطلاع از اخبار ائمه هدى و يا ضعف يقين است .
سـپـس اضـافـه ميكند اگر بخواهيم اخبارى را كه در اين باره رسيده جمع آورى كنيم كتاب بزرگى خواهد شد.
از مـيـان دانـشـمندان اهل تسنن منصور على ناصف كه از علماى معاصر و از دانشمندان الازهر و نويسنده كتاب معروف التاج است در كتاب خود احاديث معراج را جمع آورى كرده است .
فـخـر رازى مـفـسـر معروف در ذيل آيه مورد بحث پس از ذكر يك رشته استدلالات عقلى بر امـكـان وقـوع مـعـراج ميگويد از نظر حديث ، احاديث معراج از روايات مشهوره است كه در كتب صـحـاح اهل سنت نقل شده و مفاد آنها سير پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مكه به بيت المقدس و از آنجا به آسمانها است .
شـيخ عبد العزيز بن عبد الله بن باز رئيس ادارات بحوث علميه و افتاء و دعوت و ارشاد كه از علماى متعصب وهابى معاصر است ، در كتاب التحذير من البدع ميگويد: شك نيست كه اسراء و معراج از نشانه هاى بزرگى است
كه دلالت بر صدق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بلندى مقام و منزلت او ميكند تـا آنـجـا كـه مـيـگـويـد: اخـبـار مـتـواتـر از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نقل شده كه خدا او را به آسمانها برد و درهاى آسمان را به روى او گشود.
ذكـر ايـن نـكـتـه كـامـلا ضـرورت دارد كـه در لابـلاى روايـات مـعـراج احـاديـث مـجـعـول يـا ضـعـيـفـى بـه چـشـم مـيـخـورد كـه بـه هـيـچـوجـه قابل قبول نيست .
لذا مـفـسـر بـزرگ مـرحـوم طبرسى ذيل همين آيه مورد بحث احاديث معراج را به چهار گروه تقسيم كرده است :
1 - روايـاتـى كـه بـه حـكـم تـواتـر قـطـعـى اسـت ، مـانـنـد اصل موضوع معراج .
2 - احـاديـثـى كـه قـبـول آنـها هيچ مانع عقلى ندارد و در روايات به آن تصريح شده است مانند مشاهده بسيارى از آيات عظمت خدا در پهنه آسمان .
3 - رواياتى كه با ضوابط و اصولى كه در دست داريم مخالف است ولى ميتوان آنها را تـوجـيه كرد، مانند احاديثى كه ميگويد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آسمانها جمعى را در بهشت و گروهى را در دوزخ ديد كه بايد گفت منظور مشاهده صفات بهشتيان و دوزخيان بوده است يا بهشت و دوزخ برزخى ).
4 - روايـاتى كه مشتمل بر امور نامعقول و باطل مى باشد و وضع آنها گواه روشنى بر ساختگى بودن آنها است ، مانند رواياتى كه ميگويد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خـدا را آشـكـارا ديـد، بـا او سـخـن گـفـت ، و با او نشست كه با هيچ منطقى سازگار نمى بـاشـد بـلكـه مـخـالف دليـل عـقـل و نـقـل اسـت ، و بـدون شـك ايـن گـونـه روايـات مجعول است .
در تـاريـخ وقـوع مـعـراج در مـيـان مـورخـان اسـلامـى اخـتـلاف نـظـر است ، بعضى آنرا در سـال دهـم بـعـثـت شـب بـيـسـت و هـفـتـم مـاه رجـب دانـسـتـه ، و بـعـضـى آنـرا در سـال دوازدهـم شـب 17 مـاه رمـضـان ، و بـعـضـى آنـرا در اوائل بـعـثـت ذكـر كـرده انـد، ولى اخـتـلاف در تـاريـخ وقـوع آن مـانـع از اتـفـاق در اصل وقوع آن نيست .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه اين تنها مسلمين نيستند كه عقيده به معراج دارند، اين عقيده در ميان پيروان اديان ديگر كم و بيش ‍ وجود دارد از جمله در مورد حضرت عيسى (عليهالسلام ) بـصـورت سـنـگـيـنـتـرى ديـده مـيـشـود، چـنـانـكـه در انـجـيـل مـرقـس بـاب 6، و انـجـيـل لوقـا بـاب 24، و انـجـيـل يوحنا باب 21، ميخوانيم كه عيسى پس از آنكه به دار آويـخـتـه و كـشـتـه و دفـن شـد از مـردگـان بـرخـاسـت و چـهـل روز در مـيـان مـردم زنـدگى كرد سپس به آسمانها صعود نمود (و به معراج هميشگى رفت )
ضـمـنـا از بعضى از روايات اسلامى نيز استفاده ميشود كه بعضى از پيامبران پيشين نيز داراى معراج بوده اند.
آيا معراج جسمانى بوده يا روحانى ؟
عـلاوه بـر ايـنـكـه مـشـهـور مـيـان دانـشـمـنـدان اسـلام (اعـم از شـيـعـه و اهـل تـسـنـن ) ايـن است كه اين امر در بيدارى صورت گرفته ظاهر خود آيات قرآن در آغاز سوره اسراء و همچنين سوره نجم (چنانكه شرح آن در بالا گذشت ) نيز وقوع اين امر را در بيدارى گواهى مى دهد.
تـواريـخ اسـلام نـيـز گـواه صـادقـى بـر اين موضوع است ، زيرا در تاريخ مى خوانيم هـنـگـامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مساله معراج را مطرح كرد مشركان به شـدت آنـرا انكار كردند و آنرا بهانه اى براى كوبيدن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) دانـسـتـنـد، ايـن بـه خـوبـى گـواهى ميدهد كه پيامبر هرگز مدعى خواب يا مكاشفه روحـانـى نـبـوده و گـرنـه ايـنـهمه سر و صدا نداشت : و اگر در روايتى از حسن بصرى مـيـخـوانـيـم كه كان فى المنام رؤ يارآها: اين امر در خواب واقع شده است و يا خبرى كه از عـايشه نقل شده : و الله ما فقد جسد رسول الله و لكن عرج بروحه به خدا سوگند بدن پيامبر از ميان ما نرفت تنها روح او به آسمانها پرواز كرد ظاهرا جنبه سياسى
داشـته و براى خاموش كردن جنجالى بوده است كه درباره مساله معراج در ميان عده اى به وجود آمده بود.
هدف معراج
بـا توجه به بحثهاى گذشته اين مساله براى ما از جمله واضحات است كه هدف از معراج ايـن نـبـوده كـه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ديدار خدا در آسمانها بشتابد! آنـچـنـان كـه ساده لوحان پنداشته اند كه متاسفانه بعضى از دانشمندان غربى به خاطر نـاآگـاهـى يـا دگـرگـون سـاخـتـن چـهـره اسـلام در نـظـر ديـگـران ، آنـرا نـقـل كـرده انـد، از جـمـله ايـنـكـه گـيـورگيو در كتاب محمد پيامبرى كه از نو بايد شناخت ميگويد محمد در سفر معراج به جائى رسيد كه صداى قلم خدا را مى شنيد و مى فهميد كه خـدا مـشـغـول نـگهدارى حساب افراد ميباشد! ولى با اينكه صداى قلم خدا را مى شنيد او را نـمـى ديد! زيرا هيچكس نميتواند خدا را ببيند و لو پيغمبر باشد (محمد پيغمبرى كه از نو بايد شناخت صفحه 125).
ايـن نـشـان مـيدهد كه مخصوصا قلم از نوع قلم چوبى است ! كه به هنگام حركت روى كاغذ تحرير مى لرزد و صدا ميكند!! و امثال اين خرافات و لاطائلات .
نه هدف اين بوده كه روح بزرگ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مشاهده اسرار عظمت خدا را در سراسر جهان هستى ، مخصوصا عالم بالا كه مجموعه اى است از نشانه هاى عظمت او مشاهده كند، و باز هم درك و ديد تازهاى براى هدايت و رهبرى انسانها بيابد.
ايـن هـدف صـريـحا در آيه يك سوره اسراء و آيه 18 سوره نجم آمده است . روايت جالبى نـيـز در ايـن زمـيـنـه از امـام صـادق (عـليـهـالسـلام ) در پـاسـخ سـؤ ال از علت معراج نقل شده است كه فرمود: ان الله لا يوصف بمكان ، و لا يجرى عليه زمان ،
و لكـنـه عـز و جـل اراد ان يـشرف به ملائكته و سكان سماواته ، و يكرمهم بمشاهدته ، و يـريه من عجائب عظمته ما يخبر به بعد هبوطه : خداوند هرگز مكانى ندارد، و زمان بر او جـريـان نـمـى گـيـرد، و لكن او ميخواست فرشتگان و ساكنان آسمانش را با قدم گذاشتن پـيـامـبر در ميان آنها احترام كند و نيز از شگفتى هاى عظمتش به پيامبرش نشان دهد تا پس از بازگشت براى مردم بازگو كند.
معراج و علوم روز
در گـذشـتـه بـعـضـى از فلاسفه كه معتقد به افلاك نهگانه بطلميوسى پوست پيازى بـودنـد مـانع مهم معراج را از نظر علمى وجود همين افلاك و لزوم خرق و التيام در آنها مى پنداشتند.
ولى بـا فـرو ريـخـتـن پـايـه هاى هيئت بطلميوسى مساله خرق و التيام بدست فراموشى سـپـرده شـد، امـا بـا پـيـشـرفـتـى كـه در هـيـئت جـديـد بـه وجـود آمـد مـسـائل تـازهـاى در زمـيـنـه مـعـراج مـطـرح شـده و سـؤ الاتـى از ايـن قبيل :
1 - بـراى اقـدام بـه يـك سـفـر فـضـائى نـخـسـتـين مانع نيروى جاذبه است كه بايد با وسـائل فـوق العـاده بـر آن پـيـروز شـد، زيرا براى فرار از حوزه جاذبه زمين سرعتى لااقل معادل چهل هزار كيلومتر در ساعت لازم است !.
2 - مـانـع ديـگـر، فـقـدان هـوا در فضاى بيرون جو زمين است كه بدون آن انسان نميتواند زندگى كند.
3 - مـانـع سـوم گـرمـاى سـوزان آفـتاب و سرماى كشنده اى است كه در قسمتى كه آفتاب مستقيما ميتابد و قسمتى كه نميتابد وجود دارد .
4 - مـانـع چهارم اشعه هاى خطرناكى است كه در ماوراء جو وجود دارد مانند اشعه كيهانى و اشـعه ماوراء بنفش و اشعه ايكس ، اين پرتوها هرگاه به مقدار كم به بدن انسان بتابد زيـانـى بـر ارگـانـيـسـم بدن او ندارد، ولى در بيرون جو زمين اين پرتوها فوق العاده زيـاد اسـت و كـشـنـده و مرگبار اما براى ما ساكنان زمين وجود قشر هواى جو مانع از تابش آنها است .
5 - مشكل بيوزنى است ، گر چه انسان تدريجا ميتواند به بيوزنى عادت كند ولى براى مـا سـاكـنـان روى زمـيـن اگـر بـيـمـقـدمـه بـه بـيـرون جـو مـنـتـقـل شـويـم و حـالت بـيـوزنـى دسـت دهـد، تـحـمـل آن بـسـيـار مشكل يا غير ممكن است .
6 - و سـرانـجـام مـشـكـل زمـان ششمين مشكل و از مهمترين موانع است چرا كه علوم روز ميگويد سـرعـتـى بـالاتر از سرعت سير نور نيست و اگر كسى بخواهد در سراسر آسمانها سير كند بايد سرعتى بيش از سرعت سير نور داشته باشد.
در برابر اين سؤ الات توجه به چند نكته لازم است :
1 - مـا مى دانيم كه با آن همه مشكلاتى كه در سفر فضائى است بالاخره انسان توانسته اسـت بـا نـيـروى عـلم بـر آن پـيـروز گـردد، و غـيـر از مشكل زمان همه مشكلات حل شده و مشكل زمان هم مربوط به سفر به مناطق دور دست است .
2 - بـدون شـك مـسـاله مـعـراج ، جـنبه عادى نداشته بلكه با استفاده از نيرو و قدرت بى پـايـان خـداونـد صورت گرفته است ، و همه معجزات انبياء همين گونه است ، به عبارت روشـنـتـر مـعـجـزه بـايـد عقلا محال نباشد، و همين اندازه كه عقلا امكان پذير بود بقيه با استمداد از قدرت خداوند حل شدنى است .
هـنـگامى كه بشر با پيشرفت علم توانائى پيدا كند كه وسائلى بسازد سريع ، آنچنان سريع كه از حوزه جاذبه زمين بيرون رود، سفينه هائى بسازد كه مساله
اشـعـه هاى مرگبار بيرون جو را حل كند، لباسهائى بپوشد كه او را در برابر سرما و گـرمـاى فـوق العـاده حفظ نمايد، با تمرين به بيوزنى عادت نمايد خلاصه جائى كه انـسـان بـتواند با استفاده از نيروى محدودش ، اين راه را طى كند آيا با استمداد از نيروى نامحدود الهى حل شدنى نيست ؟!
مـا يـقـيـن داريـم كه خدا مركب سريع السيرى كه متناسب اين سفر فضائى بوده باشد در اخـتـيـار پـيامبرش گذارده است ، و او را از نظر خطراتى كه در اين سفر وجود داشته زير پوشش حمايت خود گرفته ، اين مركب چگونه بوده است و چه نام داشته ؟ براق ؟ رفرف ؟ يا مركب ديگر؟ در هر حال مركب مرموز و ناشناخته اى است از نظر ما؟.
از هـمـه ايـنـهـا گـذشـتـه فـرضـيـه حـد اكـثـر سرعت كه در بالا گفته شد، امروز در ميان دانشمندان متزلزل شده ، هر چند اينشتاين در فرضيه معروف خودش به آن سخت معتقد بوده است .
دانـشـمندان امروز ميگويند امواج جاذبه بدون نياز به زمان در آن واحد از يكسوى جهان به سـوى ديـگـر مـنـتـقـل مـيـشـود و اثـر مـيـگـذارد، و حـتـى ايـن احـتـمـال وجـود دارد كـه در حـركـات مـربـوط بـه گـسـتـردگـى جـهـان (مـيـدانـيـم جـهان در حـال تـوسـعـه است و ستاره ها و منظومه ها به سرعت از هم دور ميشوند) منظومه هائى وجود دارند كه با سرعتى بيش از سرعت سير نور از مركز جهان دور ميشوند دقت كنيد).
كـوتـاه سـخـن ايـنـكه مشكلاتى كه گفته شد هيچكدام به صورت يك مانع عقلى در اين راه نـيـست ، مانعى كه معراج را به صورت يك محال عقلى در آورد، بلكه مشكلاتى است كه با استفاده از وسائل و نيروى لازم قابل حل است .
به هر حال مساله معراج نه از نظر استدلالات عقلى غير ممكن است و نه از
نـظـر مـوازيـن عـلم روز و خـارق العـاده بـودن آن را نـيـز هـمـه قبول دارند بنا بر اين هر گاه با دليل قاطع نقلى ثابت شود بايد آن را پذيرفت .
در زمـيـنـه مـبـاحـث مـعـراج مـطـالب ديـگـرى هـسـت كـه بـه خـواسـت خـدا در ذيل سوره نجم خواهد آمد.
آيه و ترجمه


و اتينا موسى الكتب و جعلناه هدى لبنى اسرائيل الا تتخذوا من دونى وكيلا (2)
ذرية من حملنا مع نوح انه كان عبدا شكورا (3)
و قـضـيـنـا الى بـنـى اسـرائيـل فـى الكـتـاب لتـفـسدن فى الارض مرتين و لتعلن علوا كبيرا (4)
فـاذا جـاء وعـد اولئهـمـا بـعـثـنـا عـليـكـم عـبـادا لنـا اولى بـاس شـديـد فـجـاسـوا خلال الديار و كان وعدا مفعولا (5)
ثم رددنا لكم الكرة عليهم و امددناكم باموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا (6)
ان احـسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها فاذا جاء وعد الاخرة ليسؤ وا وجوهكم و ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مرة و ليتبروا ما علوا تتبيرا (7)
عسى ربكم ان يرحمكم و ان عدتم عدنا و جعلنا جهنم للكافرين حصيرا (8)

 


ترجمه :

2 - مـا بـه مـوسـى كـتـاب آسـمـانـى داديـم و آنـرا وسـيـله هـدايـت بـنـى اسرائيل نموديم (و گفتيم ) غير ما را تكيه گاه خود قرار ندهيد.
3 - اى فـرزنـدان كـسـانـى كـه با نوح (بر كشتى ) سوار كرديم ، او بنده شكرگزارى بود.
4 - مـا بـه بـنـى اسـرائيل در كتاب (تورات ) اعلام كرديم كه دوبار در زمين فساد خواهيد كرد، و برترى جوئى بزرگى خواهيد نمود.
5 - هـنـگامى كه نخستين وعده فرا رسد مردانى پيكارجو را بر شما مى فرستيم (تا سخت شـمـا را در هـم كـوبـند حتى براى بدست آوردن مجرمان ) خانه ها را جستجو مى كنند، و اين وعده اى است قطعى .
6 - سـپـس شـمـا را بـر آنـهـا چـيره مى كنيم و اموال و فرزندانتان را افزون خواهيم كرد و نفرات شما را بيشتر (از دشمن ) قرار مى دهيم .
7 - اگر نيكى كنيد بخودتان نيكى مى كنيد، و اگر بدى كنيد باز هم به خود مى كنيد، و هـنـگـامـى كه وعده دوم فرا رسد (آنچنان دشمن بر شما سخت خواهد گرفت كه ) آثار غم و انـدوه در صـورت هـايـتان ظاهر مى شود و داخل مسجد (اقصى ) مى شوند، همانگونه كه در دفعه اول وارد شدند، و آنچه را زير سلطه خود مى گيرند درهم مى كوبند!
8 - امـيد است پروردگارتان به شما رحم كند، هر گاه برگرديد ما باز مى گرديم ، و جهنم را زندان سخت كافران قرار داديم .
تفسير:
دو طوفان بزرگ
از آنـجـا كـه نـخـسـتـيـن آيـه ايـن سـوره از سـير پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از (مـسـجـدالحـرام ) بـه (مـسـجـداقصى ) در يك شب به عنوان يك اعجاز و اكرام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن
مـى گفت ، و اين گونه موضوعات غالبا از طرف مشركان و مخالفان مورد انكار واقع مى شد كه چگونه ممكن است پيامبرى از ميان ما بر خيزد كه اينهمه افتخار داشته باشد لذا در آيـات مـورد بـحـث اشـاره بـه دعوت موسى به كتاب آسمانى او مى كند تا معلوم شود اين برنامه رسالت چيز نوظهورى نيست ، همچنين مخالفت لجوجانه و سرسختانه مشركان نيز در تاريخ گذشته مخصوصا تاريخ بنى اسرائيل ، سابقه دارد.
به همين دليل در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (ما به موسى كتاب آسمانى داديم ) (و آتينا موسى الكتاب ).
(و آنـرا مـايـه هـدايـت بـنـى اسـرائيـل قـرار داديـم ) (و جـعـلنـاه هـدى لبـنـى اسرائيل ).
بـدون شـك مـنـظور از (كتاب ) در اينجا (تورات ) است كه خداوند براى هدايت بنى اسرائيل در اختيار موسى (عليه السلام ) گذاشت .
سـپـس بـه هـدف اساسى بعثت پيامبران از جمله موسى اشاره مى كند كه (به آنها گفتيم غير مرا وكيل و تكيه گاه خود قرار ندهيد) (الا تتخذوا من دونى وكيلا).
ايـن يـكـى از شـاخـه هـاى اصـلى تـوحـيـد اسـت ، تـوحـيـد در عـمـل كـه نشانه توحيد در عقيده است ، كسى كه موثر واقعى را در جهان هستى تنها خدا مى دانـد بـه غـيـر او تـكيه نخواهد كرد، و آنها كه تكيه گاههاى ديگر براى خود انتخاب مى كنند دليل بر ضعف توحيد اعتقاديشان است .
عـاليترين تجليات هدايت كتب آسمانى ، برافروختن نور توحيد در دلها است كه نتيجه آن (از همه بريدن و به خدا پيوستن ) و بر او تكيه كردن است .
در آيـه بـعـد بـراى ايـنـكه عواطف بنى اسرائيل را در رابطه با شكرگزارى از نعمتهاى الهـى مـخـصـوصا نعمت معنوى و روحانى كتاب آسمانى برانگيزد آنها را مخاطب ساخته مى گـويـد: (اى فـرزنـدان كـسـانـى كـه بـا نـوح در كـشـتـى حمل كرديم ) (ذرية من حملنا مع نوح ).
فراموش نكنيد كه (نوح بنده شكرگزارى بود) (انه كان عبدا شكورا).
شـمـا كـه فرزندان ياران نوح هستيد چرا به همان برنامه نياكان باايمانتان اقتدا نكنيد؟ چرا در راه كفران گام بگذاريد؟!
(شـكـور) صـيـغـه مـبـالغـه و بـه مـعـنـى بـسـيـار شـكـرگـزار اسـت ، و ايـنـكـه بـنـى اسـرائيل را به عنوان فرزندان همراهان نوح شمرده ، شايد بخاطر آنست كه طبق تواريخ مـعـروف ، نـوح داراى سـه فـرزنـد بنامهاى (سام ) و (حام ) و (يافث ) بود كه مـردم روى زمـيـن پـس از طـوفـان نـوح از آنـهـا گـسـتـرش يـافـتند از جمله مخصوصا بنى اسرائيل .
بـدون شـك هـمـه پيامبران بنده شكرگزار خدا بودند، ولى براى نوح ، ويژگيهائى در احـاديـث وارد شـده كـه او را شـايـسـتـه ايـن تـوصيف نموده است ، از جمله اينكه هر زمان كه لبـاس مـى پـوشـيـد، يـا آب مـى نـوشيد، يا غذائى مى خورد و يا نعمت ديگرى به او مى رسيد فورا به ياد خدا مى افتاد و شكرگزارى مى كرد.
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (نوح ، هـمـه روز صـبـحگاهان و عصرگاهان اين دعا را مى خواند: اللهم انى اشهدك ان ما اصبح او امـس بـى مـن نعمة فى دين او دنيا فمنك ، وحدك لا شريك لك ، لك الحمد و لك الشكر بها على حتى ترضى ، و بعد الرضا.
:(خـداونـدا مـن ترا گواه مى گيرم كه هر نعمتى صبح و شام به من مى رسد، چه دينى و چـه دنـيـوى ، چـه مـعنوى و چه مادى ، همه از سوى تو است ، يگانه اى و شريكى ندارى ، حمد مخصوص تو است و شكر هم از آن تو، آنقدر شكرت مى گويم تا از من خشنود شوى و حتى بعد از خشنودى ).
سپس امام افزود شكر نوح اين گونه بود.
سـپـس بـه ذكـر گـوشـه اى از تـاريـخ پـر مـاجـراى بـنـى اسـرائيـل پـرداخـتـه و مـى گـويـد: (مـا در كـتـاب تـورات بـه بـنـى اسـرائيـل اعلام كرديم كه شما در زمين ، دو بار فساد خواهيد كرد، و راه طغيان بزرگى را در پـيـش خـواهـيـد گـرفـت ) (و قـضـيـنـا الى بـنـى اسرائيل فى الكتاب لتفسدن فى الارض مرتين و لتعلن علوا كبيرا).
(قضاء) گر چه داراى معانى مختلفى است اما در اينجا به معنى (اعلام ) است .
مـنـظـور از كـلمـه (الارض ) بـه قـريـنـه آيـات بـعـد سـرزمـيـن مقدس فلسطين است كه (مسجدالاقصى ) در آن واقع شده است .
در آيـات بـعـد بـه شـرح اين دو فساد بزرگ و حوادثى كه بعد از آن به عنوان مجازات الهى واقع شد پرداخته چنين مى گويد.
(هـنـگـامـى كـه نـخـسـتـين وعده فرا رسد و شما دست به فساد و خونريزى و ظلم و جنايت بزنيد، ما گروهى از بندگان رزمنده و جنگجوى خود را به سراغ شما مى فرستيم ) تا بـه كـيـفر اعمالتان شما را درهم بكوبد (فاذا جاء وعد اولاهما بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باءس شديد).
اين قوم جنگجو آنچنان بر شما هجوم مى برند كه حتى براى يافتن نفراتتان
(هـر خـانـه و ديـارى را جـسـتـجـو مـى كـنـنـد) (فـجـاسـوا خلال الديار).
(و اين يك وعده قطعى و تخلف ناپذير خواهد بود) (و كان وعدا مفعولا).
(سـپـس الطـاف الهـى بـار ديـگـر بـه سـراغ شما آمد و شما را بر آن قوم مهاجم پيروز كرديم ) (ثم رددنا لكم الكرة عليهم ).
(و شما را بوسيله اموال و ثروت سرشار و فرزندان و نفرات بسيار تقويت نموديم ) (و امددناكم باموال و بنين ).
(آنچنان كه نفرات شما بر نفرات دشمن فزونى گرفت ) (و جعلناكم اكثر نفيرا).
اين گونه الطاف الهى شامل حـال شـمـا مـى شـود شـايـد بـه خـود آئيد و به اصلاح خويشتن بپردازيد دست از زشتيها برداريد و به نيكى ها رو آريد، چرا كه :
(اگـر نيكى كنيد به خود نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد به خود بدى كرده ايد) (ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساءتم فلها).
ايـن يـك سـنـت هـمـيـشـگى است نيكى ها و بديها سرانجام به خود انسان باز مى گردد، هر ضـربـه اى كه انسان مى زند بر پيكر خويشتن زده است ، و هر خدمتى به ديگرى مى كند در حـقـيـقت به خود خدمت كرده است ، ولى مع الاسف نه آن مجازات شما را بيدار مى كند و نه ايـن نـعـمـت و رحـمـت مـجـدد الهـى بـاز هم به طغيان مى پردازيد و راه ظلم و ستم و تعدى و تـجـاوز را پـيش مى گيريد و فساد كبير در زمين ايجاد مى كنيد و برترى جوئى را از حد مى گذرانيد.
سـپـس وعـده دوم الهـى فرا مى رسد: (هنگامى كه اين وعده دوم فرا مى رسد باز گروهى جـنـگـجـو و پـيـكـارگر بر شما چيره مى شوند، آنچنان بلائى به سرتان مى آورند كه آثار غم و اندوه از صورتهاى شما مى بارد) (فاذا جاء وعد الاخرة ليسوئوا وجوهكم ).
آنـهـا حـتـى بـزرگ مـعـبـدتـان بـيـت المـقـدس را از دسـت شـمـا مـى گـيـرنـد (و در آن داخـل مـى شـونـد هـمـانـگـونـه كـه بـار اول داخـل شـدنـد) (و ليـدخـلوا المـسجد كما دخلوه اول مرة ).
آنـهـا بـه ايـن هـم قـنـاعـت نـمـى كـنـنـد، (تـمـام بـلاد و سـرزمـيـنـهـائى را كـه اشغال كرده اند درهم مى كوبند و ويران مى كنند) (و ليتبروا ما علوا تتبيرا).
بـا ايـن حـال بـاز درهـاى توبه و بازگشت شما به سوى خدا بسته نيست باز هم (ممكن است خداوند به شما رحم كند) (عسى ربكم ان يرحمكم ).
(و اگر به سوى ما باز گرديد ما هم لطف و رحمت خود را به شما باز مى گردانيم ، و اگر به فساد و برترى جوئى گرائيد باز هم شما را به كيفر شديد گرفتار خواهيم ساخت ) (و ان عدتم عدنا).
و تـازه ايـن مـجازات دنيا است (و ما جهنم را براى كافران زندان سختى قرار داده ايم ) (و جعلنا جهنم للكافرين حصيرا).
نكته ها:
1 - دو فساد بزرگ تاريخى بنى اسرائيل
در آيـات فـوق ، سـخـن از دو انـحـراف اجـتـمـاعـى بـنـى اسرائيل كه منجر به فساد
و بـرتـرى جـوئى مـى گـردد بـه مـيـان آمـده اسـت ، كـه بـه دنبال هر يك از اين دو، خداوند مردانى نيرومند و پيكار جو را بر آنها مسلط ساخته تا آنها را سخت مجازات كنند و به كيفر اعمالشان برسانند.
گـر چـه تـاريـخ پـر مـاجـراى بـنـى اسـرائيل ، فراز و نشيب بسيار دارد، و پيروزيها و شـكـسـتـها در آن فراوان ديده مى شود اما در اينكه قرآن به كداميك از اين حوادث اشاره مى كند در ميان مفسران گفتگو بسيار زياد است ، كه به عنوان نمونه چند قسمت از آنها را ذيلا مى آوريم .
1 - آنـچـه از تـاريـخ بنى اسرائيل استفاده مى شود اين است كه نخستين كسى كه بر آنها هـجـوم آورد و بـيـت المـقـدس را ويـران كـرد، بـخـت النـصـر پـادشـاه بـابـل بود، و هفتاد سال بيت المقدس به همان حال باقى ماند، تا يهود قيام كردند و آنرا نـوسـازى نـمـودنـد، دومـيـن كـسـى كـه بـر آنـهـا هجوم برد قيصر روم اسپيانوس بود كه وزيـرش (طـرطـوز) را مـاءمـور ايـن كـار كـرد، او بـه تـخـريب بيت المقدس و تضعيف و قـتـل بـنـى اسـرائيـل كـمـر بـسـت ، و ايـن حـدود يـكـصـد سال قبل از ميلاد بود.
بـنابراين ممكن است دو حادثه اى كه قرآن به آن اشاره مى كند همان باشد كه در تاريخ بـنـى اسـرائيـل نـيـز آمـده اسـت ، زيـرا حـوادث ديـگـر در تـاريـخ بـنـى اسـرائيـل آنـچـنـان شديد نبود كه حكومت آنها را به كلى از هم متلاشى كند، ولى حمله بخت النصر، قدرت و شوكت آنها را به كلى درهم كوبيد، اين تا زمان (كورش ) ادامه داشت ، و پـس از آن بنى اسرائيل مجددا به قدرت رسيدند و اين وضع ادامه داشت تا بار ديگر قيصر روم بر آنها هجوم برد و حكومتشان را متلاشى كرد و اين دربدرى همچنان ادامه يافت (تـا در اين اواخر كه به كمك قدرتهاى جهانخوار و استعمارگر حكومتى براى خود دست و پا كردند).
2 - (طـبـرى ) در تـفـسـيـر خـود نـقـل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: مراد
از فـسـاد اول قـتـل حضرت زكريا و گروهى ديگر از پيامبران ، و منظور از وعده نخستين ، وعـده انـتـقام الهى از بنى اسرائيل به وسيله (بخت النصر) مى باشد، و مراد از فساد دوم شـورشـى اسـت كـه بعد از آزادى بوسيله يكى از سلاطين فارس مرتكب شدند، و دست به فساد زدند، و مراد از وعده دوم هجوم (انطياخوس ) پادشاه روم است .
ايـن تـفـسـيـر بـا تـفسير اول تا اندازه اى قابل انطباق است ، ولى هم راوى اين حديث مورد وثوق نيست و هم انطباق تاريخ (زكريا) و (يحيى ) بر تاريخ (بخت النصر) و (اسـپـيـانـوس يـا انـطـيـاخوس ) محرز نمى باشد، بلكه بنا به گفته بعضى بخت النـصـر مـعـاصـر (ارمـيـا) يـا (دانـيـال ) پـيـامـبـر بـوده ، و قـيـام او حـدود شـشصد سال پيش از زمان يحيى صورت گرفته بنا بر اين چگونه قيام بخت النصر مى تواند براى انتقام خون يحيى اقدام كرده باشد.
3 - بـعـضـى ديـگر گفته اند بيت المقدس يكبار در زمان داود و سليمان ساخته شد و بخت النصر آن را ويران كرد كه اين همان وعده اولى است كه قرآن به آن اشاره مى كند، و بار ديـگـر در زمـان پـادشـاهـان هـخامنشى ساخته و آباد شد و آنرا طيطوس رومى ويران ساخت (تـوجـه داشـتـه بـاشـيـد طـيـطـوس يـا طـرطـوز كـه در بـالا ذكـر شـد قـابـل انـطـبـاق است ) و از آن پس همچنان ويران ماند تا در عصر خليفه دوم كه آن سرزمين بوسيله مسلمانان فتح شد:
اين تفسير نيز چندان منافات با دو تفسير بالا ندارد.
4 - در بـرابـر تـفـسـيـرهـاى فـوق و تـفاسير ديگرى كه كم و بيش با آنها هماهنگ است ، تـفـسـيـر ديـگـرى داريـم كـه سـيـد قـطـب در تـفـسـيـر فـى ظلال احتمال آن را داده است كه با آنچه گفته شد به كلى متفاوت مى باشد، و آن اينكه :
ايـن دو حـادثـه تـاريـخـى در گـذشـتـه و در زمـان نزول قرآن واقع نشده بوده بلكه مربوط به آينده است كه يكى از آنها احتمالا فساد آنها در آغـاز اسلام بود كه منجر به قيام مسلمانان به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـر ضد آنان شد و به كلى از جزيره عرب بيرون رانده شدند، و ديگرى مربوط به قيام نازيهاى آلمان به رياست هيتلر بر ضد يهود بوده است .
ولى اشـكـال ايـن تـفـسـيـر ايـن اسـت كـه در هـيـچـيـك از آنـهـا داخل شدن قوم پيروزمند در بيت المقدس تا چه رسد به ويران كردن آن ، وجود ندارد.
5 - آخرين احتمال اينكه بعضى احتمال داده اند اين دو حادثه مربوط به رويدادهاى بعد از جـنـگ جـهـانـى دوم و تـشـكـيـل حـزبـى بـنـام (صـهـيـونـيـسـم ) و تـشـكـيـل دولتـى بـنـام (اسـرائيـل ) در قـلب مـمـالك اسـلامـى اسـت ، مـنـظـور از فـساد اول بـنـى اسـرائيـل و بـرتـرى جـوئى آنـها همين است ، و منظور از انتقام اولى آن است كه ممالك اسلامى در آغاز كه از اين توطئه آگاه شدند دست به دست هم دادند و توانستند بيت المـقـدس و قـسـمـتـى از شـهـرهـا و قـصـبـات فـلسـطـيـن را از چنگال يهود بيرون آورند، و نفوذ يهود از مسجد اقصى به كلى قطع شد.
و مـنـظـور از فـسـاد دوم هـجـوم بـنـى اسـرائيـل بـا اتـكـاى نيروهاى استعمارى جهانخوار و اشغال سرزمينهاى اسلامى و گرفتن بيت المقدس و مسجدالاقصى است .
و بـه ايـن تـرتـيـب بـايـد مـسـلمـانـان در انـتـظـار پـيـروزى دوم بـر بـنـى اسـرائيـل بـاشـنـد بـطـورى كـه مـسـجـد اقـصـى را از چـنـگـال آنـها بيرون آورند و نفوذشان را از اين سرزمين اسلامى بكلى قطع كنند، اين همان چـيـزى اسـت كـه هـمـه مسلمين جهان در انتظار آنند و وعده فتح و نصرت الهى است نسبت به مسلمانان .
و تفاسير ديگرى كه ذكر آنها چندان قابل ملاحظه نيست .
البـتـه در تـفـسـيـر پنجم و چهارم بايد فعلهاى ماضى كه در آيه ذكر شده است همه به مـعـنـى مـضـارع بـاشـد، و البـتـه ايـن مـعـنـى در جـائى كـه فعل بعد از حروف شرط واقع مى شود از نظر ادبيات عرب بعيد نيست .
ولى ظـاهـر آيـه ثـم رددنـا لكـم الكـرة عـليـهـم و امـددنـاكـم بـامـوال و بـنـيـن و جـعـلنـاكـم اكـثـر نـفـيـرا آن اسـت كـه حداقل فساد اول بنى اسرائيل و انتقام آن در گذشته واقع شده است .
از هـمـه ايـنـهـا گذشته مساله مهمى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه ظـاهـر تعبير بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باءس ‍ شديد (ما گروهى از بندگان خود را كه قـدرت جـنـگـى زيـادى داشـتـنـد بر ضد شما مبعوث كرديم ، نشان مى دهد كه گروه انتقام گـيـرنـده مـردان بـاايـمـان بـودنـد كـه شـايـسته نام (عباد) و عنوان (لنا) و همچنين (بـعـثـنـا) بـوده انـد و اين معنى در بسيارى از تفاسير كه در بالا گفته شد ديده نمى شود).
البته نمى توان انكار كرد كه عنوان بعث (برانگيختن ) هميشه در مورد پيامبران و مؤ منان بـه كـار نـرفـتـه ، بـلكـه در غـيـر آنـهـا نـيـز در قـرآن اسـتـعـمـال شـده مـانـنـد آنـچـه در داسـتـان (هـابـيـل ) و (قـابـيـل ) مـى خـوانـيـم : فـبـعـث الله غـرابـا يـبـحـث فى الارض : (خداوند كلاغى را برانگيخت كه زمين را جستجو مى كرد) (مائده آيه 31).
و در مـورد عـذابـهـاى زمـيـنـى و آسـمـانـى ايـن كـلمـه بـه كـار رفـتـه اسـت قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم (انعام - 65).
و نيز كلمه (عباد) و يا (عبد) در افرادى كه مورد مذمتند احيانا به كار رفته است ، از جمله به كار رفتن اين كلمه در مورد گنهكاران در آيه 58 فرقان و كفى به بذنوب عباده خبيرا و در آيه 27 سوره شورى در مورد طغيانگران
و لو بـسـط الله الرزق لعـبـاده لبـغـوا فـى الارض و در مـورد خـطـاكـاران و منحرفان از اصل توحيد در آيه 118 سوره مائده مى خوانيم : ان تعذبهم فانهم عبادك .
ولى بـا همه اوصاف نمى توان انكار كرد كه اگر قرينه قاطعى قائم نشود ظاهر آيات مورد بحث در بدو نظر آنست كه جمعيت انتقام گيرنده مردمى باايمانند.
بـه هـر حـال آيـات فـوق اجـمـالا بـه مـا مـى گـويـد كـه بـنـى اسـرائيـل دو بـار سـخت به فساد دست زدند و استكبار ورزيدند و خدا از آنها انتقام سختى گـرفـت ، و هـدف از بـيان اين موضوع درس عبرتى براى آنها و ما و همه انسانها است تا بـدانـيـم سـتـمگريها و فسادانگيزى ها در پيشگاه خدا بدون مجازات نمى ماند، هنگامى كه قـدرت يـافـتـيـم حـوادث دردنـاكـى را كـه در آيـنـده در انـتـظار ما است فراموش نكنيم و از تواريخ گذشتگان اين درس را بياموزيم .
2 - هر چه كنيد به خود كنيد!
در آيـات فـوق بـه ايـن اصـل اساسى اشاره شده كه خوبيها و بديهاى شما به خودتان بـاز مـى گـردد، گـر چـه ظـاهـرا مـخـاطـب اين جمله بنى اسرائيلند ولى بديهى است بنى اسـرائيـل در ايـن مـسـاله خـصـوصـيـتـى نـدارنـد، ايـن قـانـون هـمـيـشـگـى در طول تاريخ بشر است ، و خود تاريخ گواه آن است .
بـسـيـار بودند كسانى كه سنتهاى زشت و ناروا و قوانين ظالمانه و بدعتهاى غير انسانى گـذاردنـد و سـرانـجـام دامـان خودشان و دوستانشان را گرفت ، و در همان چاهى كه براى ديگران كنده بودند افتادند.
مخصوصا ايجاد فساد در روى زمين ، و برترى جوئى و استكبار (علو كبير) از امورى است كـه اثـرش در هـمـيـن جـهـان دامـان انـسـان را مـى گـيـرد، و بـه هـمـيـن دليـل بـنـى اسرائيل بارها گرفتار شكستهاى سخت و پراكندگى و بدبختى شدند، چرا كه دست به فساد در ارض زدند.
هـم اكـنـون گـروهـى از قـوم يهود يعنى صهيونيستها اقدام به غصب سرزمينهاى ديگران و آواره سـاخـتن آنها از وطنهايشان و كشتن و نابود كردن فرزندانشان كرده اند و حتى احترام خانه خدا بيت المقدس را نيز رعايت نكردند.
آنـهـا در بـرخـورد بـا مـسـائل جـهـانـى ، عملا نشان داده اند كه تابع هيچ قانون و معيارى نـيـسـتـنـد، هـرگـاه فـرضا يك جنگجوى فلسطينى به سوى آنها شليك كند آنها در عوض اردوگـاهـهـاى آوارگـان و كـودكـسـتـانـهـا و بـيمارستانهاى آنان را بمباران مى كنند، و در مـقـابـل كـشـتـه شـدن يـك نـفر از آنها، گاهى صدها نفر بيگناه را درو مى كنند و خانه هاى زيادى را منفجر مى سازند!
آنها به هيچيك از مصوبات مجامع بين المللى خود را پايبند نمى دانند و علنا و آشكارا همه را زيـر پـا مـى گـذارنـد، بـدون شـك ايـنـهـمـه قـانـونـشـكـنـى و بـيـدادگـرى و اعـمـال ضـد انـسـانـى بـه خـاطـر آنست كه به قدرت جهانخوارى همچون (آمريكا) متكى هـسـتـنـد، ولى اين نيز قابل ترديد نيست كه خود اين قوم و جمعيت از نظر اخلاقى و فكرى نـمـونه كاملى از جنايت و ناديده گرفتن همه مسائل انسانى مى باشند، و اين خود مصداقى اسـت از فـسـاد در ارض و بـرتـرى جـوئى و اسـتـكبار و بايد در انتظار اين بود كه باز (عـبـادا لنـا اولى بـاءس شـديد) بر آنها چيره شوند و وعده قطعى خدا را درباره آنها عملى سازند.
3 - تطبيق آيات بر تواريخ اسلامى
در روايات مختلفى ميبينيم كه آيات فوق بر حوادث تاريخ مسلمانان نيز
تـطـبـيـق شـده اسـت از جـمـله فـسـاد اول و دوم اشـاره بـه قـتـل عـلى (عليه السلام ) و ضربه بر پيكر امام حسن (عليه السلام ) است و يا منظور از بعثنا عليكم عبادا لنا اءولى باءس شديد حضرت مهدى (عليه السلام ) (قائم ) و يارانش مى باشند.
و در بـعـضـى ديـگـر اشـاره بـه جـمـعـيـتـى گـرفـتـه شـده اسـت كـه قبل از مهدى (عليه السلام ) قيام مى كنند.
پـر واضـح اسـت كـه هـرگز مفهوم اين احاديث تفسير آيات فوق در محتواى لفظيش نيست ، چـرا كـه ايـن آيات با صراحت تمام از بنى اسرائيل سخن مى گويد بلكه منظور اين است كـه مـشـابـه هـمـان بـرنـامـه در ايـن امـت از فـسـادهـا و مـجـازاتـهـا رخ مـى دهـد، و ايـن دليـل روشـنـى اسـت بـر ايـن كـه بـرنـامـه فـوق هـر چـنـد در مـورد بـنـى اسـرائيـل ذكـر شـده امـا يـك قـانـون كـلى اسـت در هـمـه اقـوام و ملل و يك سنت جارى عمومى است در طول تاريخ بشر.
آيه و ترجمه


ان هـذا القـران يـهـدى للتـى هـى اقوم و يبشر المؤ منين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا كبيرا (9)
و ان الذين لا يؤ منون بالاخرة اعتدنا لهم عذابا اليما (10)
و يدع الانسان بالشر دعاءه بالخير و كان الانسان عجولا (11)
و جعلنا الليل و النهار ايتين فمحونا اية الليل و جعلنا اية النهار مبصرة لتبتغوا فضلا من ربكم و لتعلموا عدد السنين و الحساب و كل شى ء فصلناه تفصيلا (12)

 


ترجمه :

9 - ايـن قـرآن بـه راهـى هـدايـت مـى كـنـد كـه مـسـتـقيم ترين راههاست ، و به مؤ منانى كه عمل صالح انجام مى دهند بشارت مى دهد كه براى آنها پاداش بزرگى است .
10 - و اينكه آنها به قيامت ايمان نمى آورند عذاب دردناكى برايشان آماده ساخته ايم .
11 - و انـسـان (بـر اثـر شـتـابـزدگى ) بديها را طلب مى كند آنگونه كه نيكيها را مى طلبد، و انسان همواره عجول است .
12 - مـا شـب و روز را دو نـشـانـه تـوحـيد و عظمت خود) قرار داديم سپس نشانه شب را محو كـرده و نـشـان روز را روشـنـى بـخـش ‍ سـاخـتـيـم ، تـا فـضـل پـروردگـار را (در پـرتـو آن ) بـطـلبيد (و به تلاش زندگى برخيزيد) و عدد سالها و حساب را بدانيد و هر چيزى را بطور مشخص (و آشكار) بيان كرديم .
تفسير:
مستقيم ترين راه خوشبختى

در آيـات گـذشـتـه سـخـن از بـنى اسرائيل و كتاب آسمانيشان تورات و تخلفشان از اين برنامه الهى و كيفرهايشان در اين رابطه در ميان بود.
از ايـن بـحـث بـه قـرآن مـجـيـد كـتـاب آسـمـانـى مـسـلمـيـن كه آخرين حلقه كتب آسمانى است منتقل مى شود و مى گويد: (اين قرآن مردم را به آئينى كه مستقيم ترين و پابرجاترين آئينها است هدايت مى كند) (ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم ).
(اقـوم ) از مـاده (قـيـام ) گـرفته شده است ، و از آنجا كه انسان به هنگامى كه مى خواهد فعاليت پيگيرى انجام دهد قيام مى كند و به كار مى پردازد از اين نظر قيام كنايه از حـسـن انـجـام امور و آمادگى براى فعاليت آمده است ، ضمنا (استقامت ) كه از همين ماده گـرفـته شده است و (قيم ) كه آنهم از اين ماده است به معنى صاف و مستقيم و ثابت و پا بر جا است .
و از آنـجـا كـه (اقـوم ) صـيـغـه (افعل تفضيل ) است به معنى صافتر و مستقيمتر و پابرجاتر مى آيد و به اين ترتيب ، مفهوم آيه فوق چنين است كه (قرآن به طريقه اى كه مستقيم ترين و صافترين و پابرجاترين طرق است دعوت مى كند).
صـاف و مـسـتـقـيـم از نـظـر عـقـائدى كـه عـرضـه مـى كـنـد، عـقـائدى روشـن ، قـابـل درك خـالى از هـر گـونـه ابـهـام و خـرافـات ، عـقـائدى كـه دعـوت بـه عـمـل دارد، نـيـروهـاى انـسـانـى را بـسـيج مى كند و ميان انسان و قوانين عالم طبيعت هماهنگى برقرار مى سازد.
صـافـتـر و مـسـتـقـيـمـتـر از ايـن نـظـر كـه مـيـان ظـاهـر و بـاطـن ، عـقـيـده و عمل ، تفكر و برنامه ، همگونى ايجاد كرده و همه را به سوى (الله ) دعوت مى كند.
صافتر و مستقيمتر از نظر قوانين اجتماعى و اقتصادى و نظامات سياسى كه
بـر جـامـعـه انـسانى حكم فرما است كه هم جنبه هاى معنوى را پرورش مى دهد و هم از نظر مادى ، تكامل آفرين است .
بـه افـراط و تـفـريـط عـبـادت و هـمـچـنـين برنامه هاى اخلاقى كه انسان را از هر گونه تـمـايـل بـه افـراط و تـفـريـط و آز و حـرص و طـمـع و اسـراف و تـبـذيـر و بخل و حسد و ضعف و استكبار رهائى مى بخشد.
و بـالاخـره صـافـتـر و مـسـتـقـيـمـتـر از نـظـر نـظـام حـكـومـتـى كـه بـرپـا دارنـده عدل است و درهم كوبنده ستم و ستمگران .
آرى قرآن هدايت به طريقه و روشى مى كند كه در تمام زمينه ها صافترين و مستقيمترين و ثابت ترين طريقه است .
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه مـفـهـوم (افـعـل تـفـضـيـل )، ايـن مـعـنى را مى رساند كه در مذاهب و اديان موجود اقوام ديگر، اين استقامت و عـدالت وجـود دارد ولى در قـرآن بـيـشـتـر اسـت امـا با توجه به چند نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود، زيرا:
اولا اگـر طـرف مـقايسه اديان آسمانى ديگر باشد، بدون شك آنها نيز هر كدام در زمان و عـصـر خـود آئيـنـى مـسـتـقـيـم و صـاف و پـابـرجـا بـودنـد، ولى طـبـق قـانـون تـكـامل ، هنگامى كه به مرحله نهائى يعنى مرحله خاتميت برسيم ، آئينى وجود خواهد داشت كه صافترين و پابرجاترين است .
ثـانـيـا اگـر طـرف مـقـايـسـه غـيـر مـذاهـب آسـمـانـى بـاشـد بـاز هـم افـعـل تـفـضـيـل در ايـنـجـا مفهوم دارد زيرا مكتبهاى ديگر مى كوشند كه سهمى از استقامت و صافى را داشته باشند ولى در مقايسه با اشتباهاتشان و در مقايسه مجموع آنها با قرآن روشـن مـى شـود كـه ايـن آئيـن از هـمـه مستقيمتر و صافتر و با ساختمان روح و جسم و جان انسان هماهنگتر و به همين دليل پابرجاتر است :
ثـالثـا هـمـانـگـونـه كـه سـابـقـا هـم اشـاره كـرده ايـم ، (افعل تفضيل )، هميشه دليل
بـر ايـن نيست كه طرف مقايسه ، حتما سهمى از آن مفهوم را دارا است ، چنانكه در قرآن مجيد مى خوانيم افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى الا ان يهدى : (آيا كسى كه به سـوى حق دعوت مى كند شايسته تر براى رهبرى است يا آنكس كه راهى به حق ندارد مگر اينكه او را رهبرى كنند) (يونس - 35).
ضـمـنـا تـوجـه بـه اين نكته لازم است كه با در نظر گرفتن اين معنى كه يكى از معانى (اقـوم ) ثـابـت تـر و پـابـرجاتر است ، و با در نظر گرفتن اينكه طرف مقايسه در عـبـارت ذكـر نـشـده و بـه اصـطـلاح (حـذف مـتـعـلق دليـل بـر عـمـوم است ) روشن مى شود كه اين آيه از آياتى است كه اشاره اى به مساله خـاتـمـيـت اسـلام و پـيـامـبـر نيز دارد، چرا كه مى گويد اين آئين از همه آئينها ثابت تر و پابرجاتر است (دقت كنيد).
سـپـس از آنجا كه موضعگيريهاى مردم در برابر اين نامه مستقيم الهى مختلف است ، به دو نـوع موضعگيرى مشخص و نتائج آن اشاره كرده مى فرمايد: (اين قرآن به مؤ منانى كه عـمـل صـالح انـجـام مى دهند مژده مى دهد كه براى آنان پاداش بزرگى است (و يبشر المؤ منين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا كبيرا).
(و بـه آنـهـا كـه ايـمـان بـه آخـرت و دادگـاه بـزرگـش نـدارنـد (و طـبـعـا عـمـل صـالحـى نيز انجام نمى دهند) نيز بشارت مى دهد كه عذاب دردناكى براى آنها آماده كرده ايم ) (و ان الذين لا يؤ منون بالاخرة اعتدنا لهم عذابا اليما).
تـعـبـيـر بـه بـشارت در مورد مومنان دليلش روشن است ، ولى در مورد افراد بى ايمان و طغيانگر در حقيقت يكنوع استهزاء است ، و يا بشارتى است براى مومنان كه دشمنانشان به چنين سرنوشتى گرفتار مى شوند.
ضـمـنـا پـاداش مـومـنـان را در عبارت كوتاه (اجرا كبيرا) و كيفر افراد بى ايمان را در عـبـارت جـامـع (عـذابـا اليـمـا) خـلاصـه كرده كه مفهوم هر دو آنچنان وسيع است كه هر گـونـه پـاداش و كـيـفـر مـعـنـوى و مـادى ، جـسـمـى و روحـانـى را شامل مى شود.
و اما اينكه در صفات دوزخيان تنها روى (عدم ايمان به آخرت ) انگشت گذارده و سخن از اعمالشان نيست ، ممكن است از اين جهت باشد كه اعتقاد به آن دادگاه بزرگ بيش از هر چيز انـسـان را در مـقـابـل گناهان كنترل مى كند، و از اين گذشته انكار قيامت به انكار خدا نيز باز مى گردد، زيرا چگونه ممكن است خداوند عادل و حكيم مردم اين جهان را در شرائطى كه مـى بينيم به حال خود رها كند، و جهان ديگرى در كار نباشد، اين نه با حكمت او سازگار اسـت و نـه با عدالتش ، از همه گذشته چون بحث در آيه از پاداش و كيفر است تناسب با مساله آخرت و دادگاه عدل پروردگار دارد.
در آيـه بـعـد بـه تـنـاسـب بـحـث گـذشـتـه بـه يـكـى از عـلل مـهـم بـى ايـمـانـى كـه عـدم مـطالعه كافى در امور است اشاره كرده چنين مى فرمايد: (انسان همانگونه كه نيكيها را طلب مى كند به خاطر دستپاچگى و عدم مطالعه كافى به طلب بديها بر مى خيزد) (و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير).
(چرا كه انسان ذاتا عجول است ) (و كان الانسان عجولا).
(دعـا) در ايـنـجـا مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـر گـونـه طـلب و خـواسـتـن را شامل مى شود، اعم از اينكه با زبان بخواهد، و يا عملا براى بدست آوردن چيزى بپا خيزد و تلاش و كوشش كند.
در حـقـيـقـت عـجـول بـودن انـسـان بـراى كـسـب مـنـافـع بـيـشـتـر و شـتـابـزدگـى او در تـحـصـيـل خـيـر و مـنـفـعـت سـبـب مـى شـود كـه تـمـام جـوانـب مسائل را مورد بررسى قرار
نـدهـد، و چـه بسيار كه با اين عجله ، نتواند خير واقعى خود را تشخيص دهد، بلكه هوى و هـوسـهـاى سـركـش چـهـره حـقـيـقـت را در نـظـرش دگـرگـون سـازد و بـه دنبال شر برود.
و در ايـن حـال همانگونه كه انسان ، از خدا تقاضاى نيكى مى كند، بر اثر سوء تشخيص خـود، بـديـهـا را از او تـقـاضـا مـى كـنـد، و همانگونه كه براى نيكى تلاش مى كند، به دنبال شر و بدى مى رود، و اين بلاى بزرگى است براى نوع انسانها و مانع عجيبى است در طريق سعادت .
چه بسيارند كسانى كه بر اثر شتابزدگى خود را به پرتگاههاى خطرناك افكنده اند بـه گـمـان ايـنـكـه بـه محل امن و امان مى روند، در بيراهه ها گام گذارده اند به تصور اينكه به سوى منزل سعادت پيش مى روند، در زشتيها و بدبختيها غوطه ور شده اند به پندار اينكه در مسير افتخار راه مى روند و اين نتيجه شوم عجله و شتابزدگى است .
از آنچه گفتيم روشن شد كه مفهوم آيه نه منحصر به دعاى لفظى است ، و نه طلب كردن عـمـلى بـلكه همه را در يك معنى جامع قرار مى گيرد و اگر بعضى از مفسران آن را در يك قسمت محدود كرده اند دليلى بر آن وجود ندارد.
و نـيـز اگـر در بـعـضـى از روايـات تـنـهـا مـسـاله دعـاى لفـظـى مـطـرح شـده از قبيل ذكر مصداق است نه تمام مفهوم ، چنانكه در حديثى از حضرت امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: و اعرف طريق نجاتك و هلاكك ، كى لا تدعوا الله بشى ء عسى فيه هلاكك ، و انت تظن ان فيه نجاتك ، قال الله تعالى و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير و كان الانسان عجولا:
(راه نـجـات و هلاك خود را درست بشناس مبادا از خدا چيزى بطلبى كه نابودى تو در آن اسـت ، در حـالى كـه گـمـان مـى بـرى ، نـجـات تـو در آن اسـت ، خـداونـد متعال مى گويد انسان دعاى شر مى كند آنگونه كه دعاى خير مى كند چرا كه
انسان ، عجول است ).
بـنـابراين تنها راه رسيدن به خير و سعادت آنست كه انسان در هر كار قدم مى گذارد با نهايت دقت و هوشيارى و دور از هر گونه عجله و شتابزدگى تمام جوانب را بررسى كند و خـود را در انـتـخـاب راه از هر گونه پيشداورى و قضاوتهاى آميخته با هوى و هوس بر كـنـار دارد، از خـدا در ايـن راه يارى بطلبد تا راه خير و سعادت را بيابد و در پرتگاه و بيراهه گام ننهد.
آيـه بـعـد سـخـن از آفـرينش شب و روز و منافع و بركات اين دو و وجود حساب و كتاب در عـالم مـى كـنـد تـا هـم دليـلى بـاشـد بـر تـوحـيـد و شـنـاخـت خـدا و بـحث گذشته معاد را تكميل كند و هم شاهدى باشد بر لزوم دقت در عواقب كارها و عدم شتابزدگى مى گويد:
(مـا شـب و روز را دو نـشـانـه از نـشـانـه هـاى خـود قـرار داديـم ) (و جـعـلنـا الليل و النهار آيتين ).
(سـپـس نشانه شب را محو، و نشانه روز را كه روشنى بخش است به جاى آن قرار داديم ) (فمحونا آية الليل و جعلنا آية النهار مبصرة ).
و از ايـن كـار دو هـدف داشـتـيـم (نـخـسـت ايـنـكـه از فضل پروردگارتان بهره گيريد) (لتبتغوا فضلا من ربكم ).
شـبـهـا بـه استراحت پردازيد، و روزها به تلاش و كوشش و كار، و در پرتو آن از مواهب الهى بهره گيريد.
هـدف ديـگـر ايـنـكـه : (عـدد سـالهـا و حـساب كارهاى زمان بندى شده خود را بدانيد) (و لتعلموا عدد السنين و الحساب ).
(و مـا هـر چـيـز را مـشـخـص و روشـن سـاخـتـيـم ) (و كل شى ء فصلناه تفصيلا)
تا جاى هيچگونه شبهه باقى نماند.
در اينكه منظور از (آية الليل ) و (آية النهار) خود شب و روز است كه هر كدام آيه و نـشـانـه اى اسـت از پـروردگـار، يـا مـنـظـور از (آيـة الليل ) قرص ماه و (آية النهار) قرص خورشيد است ؟ در ميان مفسران گفتگو است .
امـا دقـت در خـود آيـه نـشـان مـى دهـد كـه صـحـيـح هـمـان تـفـسـيـر اول اسـت ، زيـرا تـعـبـيـر (و جـعـلنـا الليـل و النـهـار آيـتـيـن ) دليـل بـر آن اسـت كـه هـر كدام آيه و نشانه اى براى اثبات وجود خدا محسوب مى شود، و منظور از محو آيه شب آنست كه پرده هاى تاريك و ظلمت بار شب در زير پوششى از نور و روشـنـائى روز مـحـو و نـابـود مـى گـردد، و آنـچـه در دل شب پنهان گشته بود در پرتو روشنائى روز آشكار مى گردد.
و اگـر در بـعـضـى ديـگـر از آيـات قـرآن (سـوره يـونـس آيـه 5) خورشيد و ماه را وسيله شـنـاسـائى سـال و مـاه و حـسـاب قـرار داده مـنـافـات بـا آنچه در بالا گفتيم ندارد، زيرا پـيدايش حساب و كتاب در برنامه زندگى انسان را مى توان به شب و روز نسبت داد و هم به خورشيد و ماه ، چرا كه هر دو با هم پيوند دارند.
در نـهـج البـلاغـه در خـطبه اشباح ضمن بيان نشانه هاى عظمت خداوند چنين مى خوانيم : و جـعـل شـمـسـهـا آيـة مـبـصـرة لنـهـارهـا، و قـمـرهـا، آيـة مـمـحـوة مـن ليـلهـا، و اجـراهـمـا فـى مـنـاقـل مـجـراهـمـا، و قـدر سـيـرهـمـا فـى مـدارج درجـهـمـا، ليـمـيـز بـيـن الليـل و النـهـار بـهـمـا، و ليعلم عدد السنين و الحساب بمقاديرهما: (خورشيد را نشانه روشـنـى بـخـش روز، و مـاه را نـشـانـه محو كننده شب قرار داد، و آن دو را در مجرايشان به جـريـان انـداخـت ، و مراحل سيرشان را اندازه گيرى نمود، تا ميان شب و روز تفاوت ايجاد كند، و با اندازه گيرى اين دو، شماره
سالها و حساب دانسته شود).
ايـن تـعـبـيـرهـا نـيز با آنچه در تفسير اول بيان شد منافاتى ندارد، زيرا همانگونه كه گـفـتـيـم پـيـدايـش حـسـاب و شـماره سالها را هم مى توان به شب و روز نسبت داد و هم به خورشيد و ماه ، چرا كه هر دو با هم مربوطند.
نكته ها:
1 آيا انسان ذاتا عجول است ؟
نه تنها در رابطه با عجله و شتابزدگى كه در آيات فوق انسان به آن توصيف شده ، در مـوارد مـتـعـددى ديـگـر از قـرآن نـيـز مذمتهائى روى عنوان (انسان ) ديده مى شود، از قـبـيـل (ظـلوم ) و (جـهول ) و (كفور) و (طغيانگر) و (هلوع ) (كم ظرفيت ) و (مغرور) و مانند آن .
ايـن تـعـبـيـرات گاهى اين سؤ ال را به وجود مى آورد كه چگونه مى توان اين امور را با بـرداشـتـى كـه از قـرآن در مـورد فـطـرت پـاك انـسـان و حامل روح خدائى بودنش داريم ، هماهنگ ساخت ؟
به تعبير ديگر انسان از نظر جهان بينى اسلامى ، موجودى است بسيار والا، به حدى كه لايق مقام خليفة اللهى و نمايندگى خدا در زمين است ، معلم فرشتگان و برتر از آنهاست ، اين موضوع با نكوهشهاى فوق چگونه سازگار است ؟!
پاسخ اين سؤ ال را در يك جمله مى توان داد كه آنهمه مقام و شخصيت و ارزش انسان مشروط بـه يـك شـرط اسـت و آن (تـربـيـت تحت نظر رهبران الهى ) است ، در غير اين صورت انسان به گونه گياهى خودرو پرورش مى يابد و در ميان هوسها و شهوات غوطه ور مى شـود سـرمـايـه هـاى عـظيمى را كه بالقوه دارد از دست مى دهد و جنبه هاى منفى در وجود او آشكار مى شود.
بـنـابـراين اگر شرط مزبور تحقق يابد تمام جنبه هاى مثبتى كه در قرآن در رابطه با انـسـان آمده در وجود او بارور مى گردد، و اگر اين شرط، تحقق نيابد، جنبه هاى منفى ياد شده آشكار مى شود، لذا در آيه 19 تا 24 سوره معارج مى خوانيم ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا الا المصلين الذين هم على صلاتهم دائمون .
:(انـسـان ، هـلوع آفـريـده شـده ، هـنـگـامـى كه بدى به او برسد بى تابى مى كند، و هـنـگـامـى كـه خـوبـى بـه او بـرسـد، بخل مى ورزد، مگر نمازگزاران كه همواره به اين برنامه ادامه مى دهند).
شـرح بيشتر اين موضوع را در سوره يونس ذيل آيه 12 نيز بيان كرديم (تفسير نمونه جلد 8 صفحه 239).
2 - بلاى شتابزدگى !
عـشق آتشين به يك موضوع و افكار سطحى و محدود، و گاه سيطره هوى و هوس بر انسان ، و خوشبينى بيش از حد به يك مطلب ، عوامل عجله و شتابزدگى در كارها است ، و از آنجا كه بررسيهاى سطحى و مقدماتى غالبا براى پى بردن به حقيقت يك امر و سود و زيان آن كـافـى نـيست ، معمولا عجله و دستپاچگى در انجام كارها، موجب ندامت و خسران و پشيمانى است .
تـا آنـجـا كـه در آيـات فـوق خـوانـديـم كـه گـاهـى عـجـله سـبـب مـى شـود، انـسـان بـه دنبال بديها برود به همان سرعت كه به دنبال نيكيها مى رود!
تـلخـكـامـى هـا و شـكـسـتـهـا و مـصـائبـى كـه دامـان انـسـان را در طـول تـاريـخ بـر اثـر عـجـله و شـتـابـزدگـى گـرفـتـه اسـت ، بـيـش از آن اسـت كـه قـابـل احـصـا و شـمـاره بـاشـد، و خـود ما در طول زندگى نمونه هاى آن را آزموده ايم ، و ثمرات تلخش را چشيده ايم !.
نـقـطـه مـقـابـل عـجـله (تـثـبـت ) و (تـاءنـى ) يـعـنـى درنـگ كـردن ، و بـا تـفـكـر و تاءمل و بررسى همه جوانب كارى را انجام دادن است .
در حـديـثـى از رسـولخـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقل شده كه فرمود: انما اهلك الناس العجلة و لو ان الناس تثبتوا لم يهلك احد: (مردم را عجله هلاك مى كند، اگر مردم با تاءمل كارها را انجام مى دادند كسى هلاك نمى شد).
در حـديـث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم مع التثبت تكون السلامة ، و مع العجلة تكون الندامة : (با درنگ كردن سلامت است و با عجله ندامت )!
و نـيـز پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله و سـلم مـى فـرمـايد: ان الاناة من الله و العجلة من الشيطان !: (تاءنى و ترك شتابزدگى از ناحيه خدا است و عجله از شيطان است )!.
البـتـه در روايـات اسـلامـى بـابـى در زمـيـنـه (تعجيل در كار خير داريم )، از جمله در حـديـثـى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ان الله يحب من الخير ما يعجل : (خداوند كار نيكى را دوست دارد كه در آن شتاب شود).
و روايـات در ايـن زمينه بسيار است كه منظور از عجله در اين روايات همان (سرعت ) است در مـقـابـل اهـمـال كـارى و تـاءخـيرهاى بيجا و امروز و فردا كردن ، كه غالبا سبب بروز مشكلات و موانعى در كارها مى گردد.
شـاهـد ايـن سـخـن حـديـثـى اسـت كـه در هـمـيـن بـاب از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده اسـت : مـن هـم بـشـى ء مـن الخـيـر فـليـعـجـله فـان كـل شـى ء فـيـه تـاءخـيـر فان للشيطان فيه نظرة : (كسى كه تصميم به كار خيرى گـرفـت بـايـد عـجله كند زيرا هر كارى را كه در آن تاءخير كنيد شيطان در آن حيله اى مى كند).
بنابراين بايد گفت : (سرعت و جديت در كارها آرى ، اما عجله و شتابزدگى نه )!.
و به تعبير ديگر، عجله مذموم آنست كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كار و شناخت صورت گيرد، اما سرعت و عجله ممدوح آنست كه بعد از تصميم گيرى
لازم ، در اجـرا درنـگ نشود، و لذا در روايات مى خوانيم : (در كار خير، عجله كنيد) يعنى بعد از آنكه خير بودن كارى ثابت شد ديگر جاى مسامحه نيست .
3 - نقش عدد و حساب در زندگى انسانها.
تمام جهان هستى بر محور حساب و اعداد مى گردد، و هيچيك از نظامات اين عالم بدون حساب نـيـسـت ، طـبـيـعـى اسـت انسان كه جزئى از اين مجموعه است نمى تواند بى حساب و كتاب زندگى كند.
بـه هـمين دليل در آيات مختلف قرآن يكى از نعمتهاى خدا وجود ماه و خورشيد يا شب و روز، به عنوان يك عامل ايجاد نظم و حساب در زندگى انسانها شمرده شده است ، چرا كه هرج و مرج و نبودن حساب و نظم در زندگى عامل فنا و نابودى است .
جـالب ايـنـكـه در آيـات فـوق بـراى نعمت شب و روز، دو فايده ذكر شده است يكى ابتغاء فضل الله كه در قرآن معمولا به معنى كسب و كار مفيد و ارزنده است ، و ديگرى دانستن عدد سـالهـا و حـسـاب ، شـايـد ذكـر ايـن دو در كـنـار هـم دليـلى بـر ايـن بـاشـد كه (ابتغاء فضل الله ) بدون استفاده از (حساب و كتاب ) ممكن نيست .
و شـايـد ايـن سخن در زمانهاى گذشته مانند امروز تا اين حد آفتابى و روشن نبود، اما در دنياى امروز كه دنياى آمارها و اعداد و ارقام است و در كنار هر سازمان و تشكيلات اقتصادى و اجتماعى و سياسى و نظامى و علمى و فرهنگى ، يك سازمان آمارى وجود دارد، به خوبى مـى تـوان بـه عمق اين اشاره قرآنى پى برد، و دانست كه قرآن نه تنها با گذشت زمان كهنه نمى شود بلكه هر قدر زمان بر آن مى گذرد تازه تر مى گردد.
آيه و ترجمه


 


و كل إ نسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمة كتابا يلقئه منشورا (13)
اقرأ كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا (14)
مـن اهـتـدى فـانـمـا يـهـتـدى لنـفـسـه و مـن ضـل فـانـمـا يضل عليها و لاتزر و ازرة وزر اخرى و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا (15)

 


ترجمه :

13 - اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داده ايم ، و روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آنرا در برابر خود گشوده مى بيند.
14 - (ايـن هـمـان نامه اعمال او است ، به او مى گوئيم ) كتابت را بخوان ! كافى است كه امروز خود حسابگر خود باشى !
15 - هـر كس هدايت شود براى خود هدايت يافته ، و آن كس كه گمراه گردد به زيان خود گـمـراه شـده اسـت (و ضـررش مـتوجه خود او است ) و هيچكس بار گناه ديگرى را به دوش نـمـى كـشد، و ما هرگز شخص يا قومى را) مجازات نخواهيم كرد مگر آنكه پيامبرى مبعوث مى كنيم (تا وظائفشان را بيان كند).
تفسير:
چهار اصل مهم اسلامى
از آنـجا كه در آيات گذشته سخن از مسائل مربوط به معاد و حساب در ميان بود، در آيات مـورد بـحـث بـه مـسـاله (حـساب اعمال انسانها) و چگونگى آن در روز قيامت پرداخته مى گويد: (اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داداه ايم )
(و كـل انـسـان الزمـنـاه طـائره فى عنقه ). (طائر) به معنى پرنده است ، ولى در اينجا اشـاره بـه چـيـزى اسـت كـه در مـيـان عـرب مـعـمـول بـوده كـه بـه وسـيـله پـرنـدگـان ، فال نيك و بد مى زدند، و از چگونگى حركت آنها نتيجه گيرى مى كردند.
مـثـلا اگـر پـرنـدهـاى از طـرف راسـت آنـهـا حـركـت مـى كـرد آنـرا بـه فـال نـيـك مـى گـرفـتـنـد، و اگـر از طـرف چـپ حـركـت مـى كـرد آنـرا بـه فال بد مى گرفتند.
لذا غـالبـا ايـن كـلمـه بـه مـعـنـى فـال بـد زدن بـه كـار مـى رود، در حـالى كـه (تفال ) بيش تر به فال نيك زدن گفته مى شود.
در آيات قرآن نيز كرارا تطير به معنى فال بد آمده است مانند: و ان تصبهم سيئة يطيروا بـمـوسـى و من معه : (هر گاه ناراحتى به فرعونيان مى رسيد آنرا از شوم بودن وجود موسى و همراهانش مى دانستند)! (اعراف - 131)
و در سـوره نـمـل آيـه 47 مـى خـوانـيم : قالوا ا طيرنا بك و بمن معك : مشركان قوم صالح (عـليـه السـلام ) بـه ايـن پـيـامـبـر بـزرگ گـفتند ما تو و يارانت را شوم مى دانيم و به فال بد مى گيريم !
در احـاديـث اسـلامـى مـى خـوانـيـم كـه از تـطـيـر نـهـى شـده اسـت ، و راه مـبـارزه بـا آن توكل بر خدا معرفى گرديده است .
بـه هـر حـال طـائر در آيـه مـورد بحث ، نيز اشاره به همين معنى است ، يا به معنى بخت و طالع كه قريب الافق با مساله فال نيك و بد است مى باشد.
قـرآن در حـقـيـقـت مـى گـويـد: فـال نـيـك و بـد، و طـالع سـعـد و نـحـس ، چـيـزى جـز اعمال شما نيست كه به گردنتان آويخته است !.
تـعـبـير به (الزمناه ) (ملازم او ساختهايم ) و تعبير به (فى عنقه ) (در گردن او) هـمـه دليل بر اين است كه اعمال انسان و نتائج آن در دنيا و آخرت از او جدا نمى شوند، و بـايـد در هـمـه حـال عـهـده دار و مـسـئول آنـهـا بـاشـد، هـر چـه هـسـت عمل
اسـت و بـقـيـه هـمـه حـرف . بـعـضـى از مـفسران اين احتمال را نيز در اطلاق كلمه طائر بر اعـمـال انـسـانـى داده انـد كـه اعـمـال خوب و بد انسان گوئى همچون پرندهاى از وجود او برمى خيزد لذا به آن طائر اطلاق شده است .
مـفسران در معنى (طائر) در آيه مورد بحث ، احتمالات متعدد ديگرى نيز ذكر كرده اند: از جـمـله (طـائر) بـه مـعـنـى (بـهـره انـسـان از خـوب و بـد)، يـا بـه مـعـنـى (دليل و راهنما) و يا به معنى (نامه اعمال ) و يا به معنى (يمن و شوم ) است .
ولى بعضى از اين تفسيرها به همان معنى كه در آغاز ذكر كرديم باز مى گردد در حالى كه بعضى ديگر از مفهوم آيه بسيار دور است .
قـرآن سـپـس اضـافـه مـى كـند ما روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى بيند (و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقاه منشورا).
روشـن اسـت كـه مـنـظـور از كـتـاب چـيـزى جـز كـارنـامـه عـمـل انـسـان نـيـسـت هـمـان كـارنـامـهـاى كـه در ايـن دنـيـا نـيـز وجـود دارد و اعمال او در آن ثبت مى شود، منتها در اينجا پوشيده و مكتوم است و در آنجا گشوده و باز.
تـعـبير به (نخرج ) (بيرون مى آوريم ) و همچنين تعبير به منشور (گشوده نيز اشاره به همين معنى است كه آنچه در اينجا پنهان و سربسته است در آنجا آشكار و باز مى شود.
درباره نامه اعمال و حقيقت آن در ذيل همين آيات ، بحث خواهيم كرد.
در اين هنگام به او گفته مى شود، نامه اعمالت را خودت بخوان ! (اقرأ كتابك ).
(كافى است كه خودت امروز حسابگر خويش باشى ! (كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا).
يعنى آنقدر مسائل روشـن و آشـكـار اسـت و شـواهـد و مـدارك زنـده كـه جـاى گـفـتـگـو نـيـست و هر كس اين نامه عمل را بنگرد مى تواند قضاوت و داورى كند، هر چند شخص (مجرم ) باشد، چرا كه اين نـامـه عـمـل چـنـانـكـه خـواهـد آمـد، مـجـمـوعـه اى از آثـار خـود عمل است ، و يا نفس اعمال ، و به اين ترتيب چيزى نيست كه بتوان آن را حاشا كرد.
آيـا اگـر مـن صـداى خـودم را از نـوار ضـبط صوت بشنوم ، يا عكس دقيق خود را به هنگام انـجـام يـك عـمـل نـيـك يـا بـد بـبـيـنـم مـى تـوانـم حـاشـا كـنـم ؟ كـيـفـيـت تشكيل نامه عمل در قيامت از اين هم زندهتر و دقيقتر است .
آيـه بـعـد چـهـار حـكـم اسـاسـى و اصـولى را در رابـطـه بـا مـسـاله حـسـاب و جـزاى اعمال او بيان مى كند.
1 - نـخـست مى گويد (هر كسى هدايت را پذيرا شود به نفع خود هدايت يافته ، و نتيجه اش عائد خود او مى شود) (من اهتدى فانما يهتدى لنفسه ).
2 -(و هـر كـس گـمـراهـى را بپذيرد، به زيان خود گمراه شده است ) عواقب شومش دامن خودش را مى گيرد (و من ضل فانما يضل عليها).
نظير اين دو حكم را در آيه 7 همين سوره خوانديم .
3 - (هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد) و كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كنند (و لا تزر وازرة وزر اخرى ).
(وزر) بـه مـعـنـى بـار سنگين است ، و به معنى مسئوليت نيز مى آيد، چرا كه آن هم يك بار سنگين معنوى بر دوش انسان محسوب مى شود و اگر به وزير، وزير گفته مى شود به خاطر آن است كه بار سنگينى از ناحيه امير يا مردم بر دوش
او گذارده شده است .
البـتـه ايـن قـانـون كـلى كـه هـيـچـكـس بـار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد هيچگونه مـنـافـاتـى با آنچه در آيه 25 سوره نحل گذشت كه مى گويد: (گمراه كنندگان بار مسئوليت كسانى را كه گمراه كرده اند نيز بر دوش مى كشند) ندارد.
زيـرا آنـهـا بـه خـاطـر اقـدام بـه گـمـراه سـاخـتـن ديـگـران ، فـاعـل آن گـنـاهـنـد، و يـا هـمـچـون فـاعل آن محسوب مى شوند، بنابراين در حقيقت اين بار گـنـاهـان خـودشـان اسـت كـه بر دوش دارند و به تعبير ديگر (سبب ) در اينجا در حكم مباشر (انجام دهنده كار) است .
هـمـچنين روايات متعددى كه در زمينه سنت نيك و بد گذشت و مفهومش اين بود كه هر كس سنت نـيـك يـا بـدى بـگذارد در پاداش ‍ و كيفر عاملين به آن شريك است ، نيز با آنچه در بالا گـفـتـيـم تـضـادى نـدارد، چـرا كـه (سـنـت گـذار) در واقـع از اجـزاى عـلت تـامـه عمل است و شريك در فاعليت .
4 - سـرانـجـام چـهـارمـيـن حكم را به اين صورت بيان مى كند كه ما هيچ شخص و قومى را مـجـازات نـخـواهيم كرد مگر اينكه پيامبرى را براى آنها مبعوث كنيم تا وظائفشان را كاملا تشريح و اتمام حجت كند (و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا).
در ايـنـكـه مـنـظـور از عـذاب در ايـنـجـا هـر نـوع عـذاب دنـيـا و آخرت است يا خصوص عذاب استيصال (يعنى مجازاتهاى نابود كننده همچون طوفان نوح ) در ميان مفسران گفتگو است ، ولى بـدون شـك ظـاهـر آيـه مـطـلق اسـت و هـر نـوع عـذاب را شامل مى شود.
و نـيـز در ايـنـكـه آيـا ايـن حـكـم ، مـخـصـوص آن دسـتـه از مـسـائل شـرعـى اسـت كـه تـنـهـا راه فـهـم آنـهـا ادله نـقـليـه اسـت و يـا هـمـه مسائل را اعم از اصول و فروع ، عقلى و نقلى
شامل مى شود؟ باز در ميان مفسران گفتگو است .
امـا اگـر بـخـواهـيـم بـه ظـاهـر آيـه كـه اطـلاق دارد عـمـل كـنـيـم بـايـد بـگـوئيـم هـمـه احـكـام عـقـلى و نـقـلى را در رابـطـه بـا اصـول و فـروع ديـن شـامـل مـى شـود، و مـفـهـوم ايـن سـخـن آن اسـت كه حتى در مسائلى كه عـقـل مـسـتـقـلا نـيـك و بـد آن را تـشـخـيص مى دهد (مانند خوبى عدالت و بدى ظلم ) باز تا پـيـامـبـران الهـى نـيـايـنـد و حـكـم عـقـل را بـه وسـيـله حـكـم نقل تاييد و تقويت نكنند خداوند به لطفش كسى را مجازات نخواهد كرد (دقت كنيد).
ولى از آنـجـا كـه اين مطلب بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا مستقلات عقلى نيازى به بيان شرع ندارد و حكم عقل براى اتمام حجت در اينگونه موارد كافى است ، چاره اى جز اين نداريم كه مستقلات عقلى را از آيه استثناء كنيم .
و يـا اگـر اسـتـثـنـاء نـكـنـيـم ، عـذاب را در ايـن جـمـله بـه مـعـنـى عـذاب اسـتيصال بگيريم كه نتيجه اش اين مى شود: خداوند به لطفش ، ستمگران و منحرفان را نـابـود نـمـى كند مگر اينكه پيامبران را بفرستد و همه راه هاى سعادت را نشان دهند، حتى مـسـتـقـلات عـقـلى را بـا بـيـان شـرعـى تـايـيـد نـمـوده ، اتـمـام حـجـت را از دو سـو يـعـنى عقل و نقل به انجام برسانند (باز هم دقت كنيد )
نكته ها
1 - تفال و تطير فال نيك و بد
فال (نيك ) و (بد) زدن در ميان همه اقوام بوده و هست و به نظر مى رسد سرچشمه آن ، عـدم دسـتـرسـى بـه واقـعـيـات و نـاآگـاهـى از عـلل واقـعـى حـوادث بـوده اسـت و به هر حال ، بدون شك اين دو، اثر طبيعى ندارند، ولى داراى اثـر روانـى هـسـتـنـد: فـال نـيـك امـيـد آفـريـن اسـت در حـالى كـه فال بد موجب ياس و نوميدى و ناتوانى مى شود.
و از آنـجـا كـه اسـلام ، هـمـيـشـه از مـسـائل مـثـبـت ، اسـتـقـبـال مـى كـنـد، از فال نيك نهى نكرده ، ولى فال بد را به شدت محكوم كرده است .
حـتـى در بعضى از روايات آنرا در سرحد شرك شمرده اند، از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: الطـيـرة شـرك : (فال بد زدن (و آنرا در برابر خدا در سرنوشت خويش مؤ ثر دانستن ) يكنوع شرك به خدا است ).
و مـا در ايـن زمـينه ، مفصلا در ذيل آيه 131 سوره اعراف بحث كرده ايم جالب اينكه اسلام در بـسـيـارى از مـوارد ايـنـگـونـه مـفـاهـيـم تـخـيـلى و پـنـدارى را در يـك كانال صحيح و سازنده قرار داده و از آن بهره بردارى كرده است .
مـثـلا در مورد آنچه در ميان عوام معروف است كه مى گويند فلان همسر خوش قدم بود و يا بد قدم ، و از آن روزى كه به خانه فلانكس گام گذاشت و همسرش شد چنين و چنان گشت كـه قـطـعـا بـه ايـن صـورت خـرافـهـاى بـيـش نـيـسـت ، اسـلام بـه آن شـكـل سـازنـده تربيتى داده : در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من شوم المـرئه غـلاء مـهـرهـا و شـدة مـئونـتها...: (از بد قدمى زن آنست كه مهرش سنگين باشد و مخارج و هزينه اش زياد!...)
و در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : اما الدار فـشـؤ مـهـا ضـيـقـهـا و خـبـث جـيـرانـهـا: (خانه شوم خانه تنگ و تاريك و خانهاى است كه همسايگان بد داشته باشد)
درسـت مـلاحـظـه كـنـيـد كـه هـمـان الفـاظـى را كه در مفاهيم خرافى مردم به كار مى برند اسـتـخـدام بـراى مـفـاهيم واقعى و سازنده كرده است ، و تفكر و انديشه اى كه به بيراهه ميرفت به راه راست هدايت نموده .
اين بحث را با حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه تاييدى است بر آنچه گـفـتيم پايان مى دهيم : اللهم لا خير الا خيرك ، و لاطير الا طيرك و لارب غيرك : (خداوندا نـيـكـى تـنـهـا از ناحيه تو است ، هيچ فال نيك و بدى جز به اراده تو تحقق نمى يابد و پروردگارى جز تو نيست ).
2 - كارنامه عجيب اعمال آدمى
در بـسـيـارى از آيـات قـرآن و روايـات ، سـخـن از نـامـه اعـمـال انـسـانـهـا بـه ميان آمده است ، از مجموع اين آيات و روايات استفاده مى شود كه همه اعـمـال آدمى با تمام جزئيات در نامهاى ثبت مى شود، و روز رستاخيز اگر انسان نيكوكار باشد نامه اعمالش ‍ بدست راست او، و اگر بدكار باشد نامه اعمالش را بدست چپ او مى دهند.
در سـوره حـاقـه مـى خـوانـيـم فـامـا مـن اوتـى كـتـابـه بـيـمـيـنـه فـيـقـول هـاؤ م اقـرؤ وا كتابيه : (اما آنها كه نامه اعمالشان بدست راستشان داده شده با سـرفـرازى و افـتـخـار مـى گـويـنـد هـان بـيـائيـد و نـامـه اعـمـال مـا را بـخـوانـيـد)! (حـاقـه - 19) و امـا مـن اوتـى كـتـابـه بـشـمـاله فـيـقـول يا ليتنى لم اوت كتابيه : اما كسى كه نامه اعمالش در دست چپ او است مى گويد اى كاش نامه اعمالم را به دست من نمى دادند)! (حاقه - 25).
و در سـوره كـهـف آيـه 49 مـى خـوانـيـم : و وضـع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يـقـولون يـا ويـلتـنـا مـا لهـذا لكتاب لا يغادر صغيرة و لاكبيرة الا احصاها و وجدوا ما عملوا حـاضـرا و لا يـظلم ربك احدا: نامه هاى اعمال بنى آدم گسترده مى شود، در آن هنگام مجرمان را مى بينى از آنچه در آن ثبت است بيمنا كند، و مى گويند اى واى بر ما، اين چه نامه اى اسـت كـه هـيـچ گـنـاه صـغيره و كبيره اى نيست مگر آنرا ثبت و احصا كرده است ؟! و آنچه را انجام داده اند حاضر مى يابند، و پروردگارت به احدى ظلم نمى كند.
در حديثى در ذيل آيه مورد بحث (اقرء كتابك ...) از امام صادق (عليه السلام )
مـى خـوانـيـم : يـذكـر العـبـد جـمـيع ما عمل ، و ما كتب عليه ، حتى كانه فعله تلك الساعة ، فلذلك قالوا يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها:
(در آن روز انـسـان آنـچـه را انـجـام داده و در نـامـه عـمـل او ثـبـت اسـت هـمـه را بـه خـاطـر مى آورد، گوئى همان ساعت آنرا انجام داده است ! لذا فرياد مجرمان بلند مى شود و مى گويند: اين چه نامه اى است كه هيچ صغيره و كبيره اى را فروگزار نكرده است ).
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيد كه اين نامه چيست ؟ و چگونه است ؟ بدون شك از جنس كـتـاب و دفـتـر و نـامـه هـاى مـعـمـولى ، نيست ، و لذا بعضى از مفسران گفته اند اين نامه عـمـل چـيـزى جـز روح انـسـان نـمـى بـاشـد كـه آثـار هـمـه اعـمـال در آن ثبت است زيرا ما هر عملى انجام مى دهيم خواه ناخواه اثرى در روح و جان ما مى گذارد.
يـا ايـنـكـه ايـن نـامـه عـمل ، اعضاى پيكر ما حتى پوست تن ما، و از آن بالاتر زمين و هوا و فـضـائى اسـت كـه در آن اعـمـال خـود را انـجـام مـى دهـيـم ، چـرا كـه اعـمـال مـا گذشته از اينكه در جسم و همه ذرات پيكر ما نقش مى بندند، در هوا و زمين منعكس مى شوند.
گـر چـه ايـن آثـار بـراى مـا در ايـن دنيا محسوس و درك كردنى نيست ، اما بدون شك وجود دارد، و روزى كه در آن روز ديد تازه اى پيدا مى كنيم همه اينها را مى بينيم و مى خوانيم .
تعبير به خواندن هرگز نبايد ما را از آنچه در تفسير بالا ذكر شد، منحرف سازد، زيرا خـوانـدن نيز مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه مشاهده را در معنى وسيعش جاى مى دهد، مثلا در تعبيرات روزمره گاه مى گوئيم در چشمهاى
او خواندم كه چه تصميمى دارد و يا فلان عمل را كه از فلانى سر زد، بقيه اش را خواندم ، همچنين تعبير به خواندن ، در مورد عكسه ائى كه از بيماران مى گيرند نيز امروز رائج است .
روى هـمـيـن جـهـت اسـت كـه در آيـات فـوق خـوانـديـم خـطـوط ايـن نـامـه عـمـل بـه هـيـچـوجـه قـابـل انـكـار نـيـسـت زيـرا كـه آثـار واقـعـى و تـكـويـنـى خـود عـمـل اسـت ، درسـت مـانند صداى ضبط شده انسان يا عكسى كه از او گرفته اند و يا اثر انگشت او.
3 - بى گناه و با گناه را با هم نمى سوزانند!
بـه عـكس آنچه معروف است كه عوام مى گويند (آتش كه گرفت خشك و تر مى سوزد) در منطق عقل و تعليمات انبياء هيچ بى گناهى به جرم گناه ديگرى مجازات نخواهد شد، در تمام شهرهاى لوط يك خانواده مؤ من وجود داشت خدا به هنگام مجازات آن قوم منحرف و آلوده ، آن يك خانواده را نجات داد.
آيات فوق نيز با صراحت مى گويد (و لا تزر وازرة وزر اخرى ).
بنابراين اگر در پاره اى از احاديث غير معتبر چيزى بر خلاف اين قانون كلى اسلام ديده شود حتما بايد آنرا كنار گذاشت ، يا توجيه كرد، مانند روايتى كه مى گويد: شخص ميت بـه خـاطـر گـريـه و بى تابى بازماندگانش ، معذب مى شود (ممكن است منظور از معذب شـدن ، عـذاب الهـى نـبـاشـد بـلكـه نـاراحـتى است كه روح او بر اثر آگاهى از بيتابى بستگانش پيدا مى كند).
و نـيـز روشن مى شود عقيده كسانى كه مى گويند فرزندان كفار همراه پدرانشان در آتش دوزخ خـواهـنـد بـود يـك عـقـيـده اسـلامـى نيست ، چرا كه هيچ فرزندى به گناه پدر و مادر مـجازات نمى گردد و به همين دليل ما در جاى خود گفته ايم كه حتى فرزندان نامشروع ، شخصا هيچ گناهى ندارند و درهاى سعادت و نجات - اگر بخواهند - به روى آنان گشوده است ، هر چند زمينه تربيتى
دشوارى دارند.
4 - اصل برائت و آيه (ما كنا معذبين ...)
در عـلم اصـول در مـبـاحـث (بـرائت ) بـه آيـه فـوق ، اسـتـدلال شـده اسـت ، زيـرا حـداقـل مـفـهـوم آيـه ايـن اسـت كـه در مـسـائلى كـه عقل قادر به درك آن نيست ، خداوند بدون بعث رسولان يعنى بيان احكام و وظائف ، كسى را مـجـازات نـمـى كـنـد، و ايـن دليـل بـر نـفـى مـجـازات و عـقـاب در مـوارد عـدم بـيان است ، و اصل برائت نيز چيزى جز اين نمى گويد كه عقاب بدون بيان صحيح نيست .
امـا ايـنـكـه بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه مـنـظـور از عـذاب در آيـه فـوق ، تـنـهـا عـذاب استيصال يعنى مجازاتهاى نابود كننده همچون طوفان نوح است ، هيچ دليلى بر آن نيست ، بلكه همانگونه كه گفتيم اطلاق آيه آنرا نفى مى كند و هر گونه عذاب و مجازات را فرا مى گيرد


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -