انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 1 - 20 ابراهیم

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


الر كتب انزلنه اليك لتخرج الناس من الظلمت الى النور باذن ربهم الى صرط العزيز الحميد (1)
الله الذى له ما فى السموت و ما فى الارض و ويل للكفرين من عذاب شديد (2)
الذين يستحبون الحيوة الدنيا على الاخرة و يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا اولئك فى ضلل بعيد (3)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - الر - اين كتابى است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكيهاى (شرك و ظلم و طغيان ) به سوى روشنائى (ايمان و عدل و صلح ) به فرمان پروردگارشان درآورى ، به سوى راه خداوند عزيز و حميد.
2 - همان خدائى كه آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ، واى بر كافران از مجازات شديد.
3 - همانها كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند و (مردم را) از راه الله باز مى دارند و مى خواهند راه حق را منحرف سازند آنها در گمراهى دورى هستند!
تفسير :
بيرون آمدن از ظلمتها به نور!
اين سوره همانند بعضى ديگر از سوره هاى قرآن با حروف مقطعه (الر) شروع شده است كه تفسير آن را در آغاز سوره هاى بقره ، آل عمران ، و اعراف بيان كرديم ، و نكته اى كه تذكر آن را در اينجا لازم مى دانيم اين است كه از 29 مورد از سوره هاى قرآن كه با حروف مقطعه آغاز شده است درست در 24 مورد از آنها بلافاصله سخن از قرآن مجيد به ميان آمده است كه نشان مى دهد پيوندى ميان اين دو يعنى حروف مقطعه و قرآن برقرار است ، و ممكن است اين پيوند همان باشد كه در آغاز سوره بقره گفتيم ، خداوند مى خواهد با اين بيان روشن كند كه اين كتاب بزرگ آسمانى با اين محتواى پر عظمت كه رهبرى همه انسانها را به عهده دارد از مواد ساده اى به نام (حروف الفبا) تشكيل يافته و اين نشانه اهميت اين اعجاز است ، كه برترين پديده را از ساده ترين پديده به وجود آورده !.
به هر حال بعد از ذكر حروف الف لام راء، مى فرمايد اين كتابى است كه بر تو نازل كرديم به اين منظور كه مردم را از گمراهيها به سوى نور خارج كنى (كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور).
در حقيقت تمام هدفهاى تربيتى و انسانى ، معنوى و مادى نزول قرآن ، در همين يك جمله جمع است : بيرون ساختن از ظلمتها به نور! از ظلمت جهل به نور دانش ، از ظلمت كفر به نور ايمان ، از ظلمت ستمگرى و ظلم به نور عدالت ، از ظلمت فساد به نور صلاح ، از ظلمت گناه به نور پاكى و تقوى ، و از ظلمت پراكندگى و تفرقه و نفاق به نور وحدت .
جالب اينكه (ظلمت ) در اينجا (مانند بعضى ديگر از سوره هاى قرآن
به صورت جمع آمده و (نور) به صورت مفرد، اشاره به اينكه ، همه نيكيها و پاكيها و ايمان و تقوا و فضيلت در پرتو نور توحيد يك حالت وحدت و يگانگى بخود مى گيرند و همه با يكديگر مربوطند و متحد و در پرتو آن يك جامعه واحد و يك پارچه و پاك از هر نظر ساخته مى شود.
اما ظلمت همه جا مايه پراكندگى و تفرقه صفوف است ، ستمگران ، بدكاران و آلودگان به گناه و منحرف حتى در مسيرهاى انحرافى خود غالبا وحدت ندارند و با هم در حال جنگند.
و از آنجا كه سرچشمه همه نيكيها، ذات پاك خداست ، و شرط اساسى درك توحيد، توجه به همين واقعيت است بلافاصله اضافه مى كند: همه اينها به اذن پروردگارشان (پروردگار مردم ) مى باشد (باذن ربهم ).
سپس براى توضيح و تبيين بيشتر كه منظور از اين نور چيست ، مى فرمايد: به سوى راه خداوند عزيز و حميد (الى صراط العزيز الحميد).
خداوندى كه عزتش دليل قدرت او است ، چرا كه هيچكس توانائى غلبه بر او را ندارد، و حميد بودنش نشانه مواهب و نعمتهاى بى پايان او مى باشد، چرا كه حمد و ستايش هميشه در برابر نعمتها و موهبتها و زيبائيها است .
در آيه بعد به عنوان معرفى خداوند، درسى از توحيد بيان كرده مى گويد: همان خداوندى كه آنچه در آسمان و زمين است از آن او است (الله الذى له ما فى السماوات و الارض ).
چرا همه چيز از آن او است ، چون آفريننده همه موجودات او است ، و به همين دليل ، هم قادر و عزيز است و هم نعمت بخشنده و حميد.
و در پايان آيه توجه به مساله معاد (بعد از توجه به مبدء) مى دهد، و مى گويد: واى بر كافران از عذاب شديد، رستاخيز (و ويل للكافرين من عذاب شديد).
و در آيه بعد بلافاصله كافران را معرفى مى كند و با ذكر، سه قسمت از صفات آنها وضعشان را كاملا مشخص مى سازد بطورى كه هر كس در اولين برخورد بتواند آنها را بشناسد نخست مى گويد آنها كسانى هستند كه زندگى پست اين جهان را بر زندگى آخرت مقدم مى شمرند (الذين يستحبون الحيوة الدنيا على الاخره ).
و به خاطر همين روحيه ، ايمان و حق و عدالت و شرف و آزادگى و سربلندى را كه از ويژگيهاى علاقه مندان زندگى جهان ديگر است فداى منافع پست و شهوات و هوسهاى خود مى سازند.
سپس مى گويد: آنها به اين مقدار هم قانع نيستند بلكه علاوه بر گمراهى خودشان سعى در گمراه ساختن ديگران هم دارند: آنها مردم را از راه خدا باز مى دارند (و يصدون عن سبيل الله ).
در حقيقت آنها در برابر راه (الله ) كه راه فطرت است ، و انسان مى تواند با پاى خود آن را بپيمايد سد و مانعهاى گوناگون ايجاد مى كنند، هوسها را
زينت مى دهند، مردم را تشويق به گناه مى نمايند، و از درستى و پاكى مى ترسانند.
ولى كار آنها تنها ايجاد سد و مانع در راه الله نيست ، بلكه علاوه بر آن سعى مى كنند آن را دگرگون نشان دهند (و يبغونها عوجا).
در واقع آنها با تمام قوا مى كوشند ديگران را همرنگ خود و هم مسلك خويش سازند به همين دليل سعى دارند راه مستقيم الهى را كج كنند، و با افزودن خرافات ، و انواع تحريفها، و ابداع سنتهاى زشت و كثيف به اين هدف برسند. روشن است اين افراد با داشتن اين صفات و اعمال در گمراهى بسيار دورى هستند (اولئك فى ضلال بعيد).
همان گمراهى كه بازگشتشان به راه حق بر اثر بعد و دورى مسافت به آسانى امكان پذير نيست ولى اينها همه محصول اعمال خود آنها است !.
نكته ها :
1 - تشبيه ايمان و راه خدا، به نور
با توجه به اينكه نور لطيفترين موجود جهان ماده است ، و سرعت سير آن بالاترين سرعتها و بركت و آثار آن در جهان ماده بيش از هر چيز ديگر است ، به طورى كه مى توان گفت : سرچشمه همه مواهب و بركات مادى نور است روشن مى شود كه تشبيه ايمان و گام نهادن در راه خدا، به آن ، تا چه اندازه پر معنى است .
نور مايه جمعيت ، و ظلمت عامل پراكندگى است ، نور نشانه زندگى و ظلمت نشانه مرگ است .
و به همين دليل در قرآن مجيد امور بسيار پر ارزش به نور تشبيه شده است .
از جمله عمل صالح است : يوم ترى المؤ منين و المؤ منات يسعى نورهم
بين ايديهم و بايمانهم : روزى كه مردان و زنان با ايمان را مى بينى كه نورشان از پيش رو و سمت راست آنها حركت مى كند (حديد - 12).
ايمان و توحيد مانند الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور: (خداوند سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند كه آنها را از ظلمتها به نور هدايت مى كند) (بقره - 257).
و نيز قرآن تشبيه به نور شده است آنجا كه مى فرمايد فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون : آنها كه ايمان به پيامبر آوردند و او را گرامى داشتند و يارى كردند و از نورى كه بر او نازل شده است پيروى كردند آنها رستگارانند (اعراف - 157) و نيز آئين خدا و دين الهى به اين موجود پر بركت تشبيه گرديده ، مانند يريدون ان يطفؤ ا نور الله بافواههم ...: (آنها مى خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش سازند) (توبه - 32).
و از همه بالاتر از ذات پاك خداوند كه برترين و والاترين وجود است بلكه هستى همگى پرتوى از وجود مقدس او است تعبير به نور شده است آنجا كه مى خوانيم : الله نور السماوات و الارض : خداوند نور آسمانها و زمين است (نور - 35).
و از آنجا كه همه اين امور به يك واقعيت باز مى گردند چرا كه همه پرتوهائى از الله ، و ايمان به او، و گفته او، و راه او، مى باشند اين كلمه در اين موارد به صورت مفرد آمده است ، به عكس ظلمات كه همه جا عامل تفرقه و پراكندگى است و لذا به صورت جمع كه نشانه تعدد و تكثر است ذكر شده .
و از آنجا كه ايمان به خدا و گام نهادن در طريق او، هم باعث حركت است و هم موجب بيدارى ، و هم عامل اجتماع و وحدت و هم وسيله ترقى و پيشرفت ، اين تشبيه از هر نظر رسا و پر محتوا و آموزنده است .
2 - تعبير به (لتخرج ) در آيه نخست در واقع به دو نكته اشاره مى كند:
نخست اينكه قرآن مجيد گرچه كتاب هدايت و نجات بشر است ولى نياز به مجرى و پياده كننده دارد، بايد رهبرى همچون پيامبر باشد كه به وسيله آن گمگشتگان راه حقيقت را از ظلمات بدبختى به نور سعادت هدايت كند، بنابراين حتى قرآن هم با آن عظمت بدون وجود رهبر و راهنما و مجرى و پياده كننده حل همه مشكلات را نخواهد كرد.
ديگر اينكه تعبير به خارج ساختن در واقع دليل بر حركت دادن توأ م با دگرگونى و تحول است ، گوئى مردم بى ايمان در يك جو و محيط بسته و تاريك قرار دارند و پيامبر و رهبر دست آنها را مى گيرد و به جو وسيعتر و روشن وارد مى سازد.
3 - جالب توجه اينكه آغاز اين سوره با مساله هدايت مردم از ظلمات به نور شروع شده و پايان آن هم با مساله ابلاغ و انذار (مردم ) ختم گرديده است ، و اين نشان مى دهد كه هدف اصلى در هر حال خود مردم و سرنوشت آنها و هدايت آنهاست ، و در واقع ارسال پيامبران و انزال كتب آسمانى نيز همه براى وصول به همين هدف است .
آيه و ترجمه


و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم فيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء و هو العزيز الحكيم (4)
و لقد ارسلنا موسى بايتنا ان اخرج قومك من الظلمت الى النور و ذكرهم بايئم الله ان فى ذلك لايت لكل صبار شكور (5)
و اذ قال موسى لقومه اذكروا نعمة الله عليكم اذ انجئكم من ءال فرعون يسومونكم سوء العذاب و يذبحون ابناءكم و يستحيون نساءكم و فى ذلكم بلاء من ربكم عظيم (6)
و اذ تاذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد (7)

 


ترجمه :

4 - ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر به زبان قومش تا (حقايق را) براى آنها آشكار سازد، سپس خدا هر كس را بخواهد (و مستحق بداند) گمراه و هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) هدايت مى كند، و او توانا و حكيم است .
5 - ما موسى را با آيات خود فرستاديم (و دستور داديم ) قوم خود را از ظلمات به نور بيرون آر، و ايام الله را به آنها متذكر شو، در اين ، نشانه هائى است براى هر صبر كننده شكرگزار.
6 - و بخاطر بياور هنگامى را كه موسى به قومش گفت نعمت خدا را بر خود به ياد داشته باشيد، زمانى كه شما را از (چنگال ) آل فرعون رهائى بخشيد، همانها كه شما را به بدترين وجهى عذاب مى كردند و پسرانتان را سر مى بريدند و زنانتان را (براى خدمتكارى ) زنده مى گذاشتند، و در اين ، آزمايش بزرگى از طرف پروردگارتان بود.
7 - (همچنين ) بخاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت كه اگر شكر گزارى كنيد (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر كفران كنيد مجازاتم شديد است !.
تفسير :
روزهاى حساس زندگى
در آيات گذشته سخن از قرآن مجيد و اثرات حياتبخش آن بود، در نخستين آيه مورد بحث نيز همين موضوع در بعد خاصى تعقيب شده و آن وحدت لسان پيامبران و كتب آسمانى آنها با زبان نخستين قومى است كه مبعوث به سوى آنها شده اند.
مى فرمايد: ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر به زبان قوم خودش (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ).
زيرا پيامبران در درجه اول با قوم خود، همان ملتى كه از ميان آنها برخاسته اند، تماس داشتند و نخستين شعاع وحى وسيله پيامبران بر آنها مى تابيد، و نخستين ياران و ياوران آنها از ميان آنان برگزيده مى شدند، بنابراين پيامبر بايد به زبان آنها و لغت آنها سخن بگويد تا حقايق را به روشنى براى آنان آشكار سازد (ليبين لهم ).
در حقيقت در اين جمله اشاره اى به اين نكته نيز هست كه دعوت پيامبران معمولا از طريق يك اثر مرموز و ناشناخته در قلوب پيروانشان منعكس نمى شد، بلكه از طريق تبيين و روشنگرى و تعليم و تربيت با همان زبان معمولى و رائج صورت مى گرفته است .
سپس اضافه مى كند بعد از تبيين دعوت الهى براى آنها خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد هدايت مى نمايد (فيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء).
اشاره به اينكه هدايت و ضلالت در نهايت امر، كار پيامبران نيست ، كار آنها ابلاغ و تبيين است ، اين خدا است كه راهنمائى و هدايت واقعى بندگانش را در دست دارد.
ولى براى اينكه تصور نشود معنى اين سخن جبر و الزام و سلب آزادى بشر است ، بلافاصله اضافه مى كند: او عزيز حكيم است (و هو العزيز الحكيم )
به مقتضاى عزت و قدرتش ، بر هر چيز تواناست ، و هيچكس را تاب مقاومت در برابر اراده او نيست ، اما به مقتضاى حكمتش ‍ بى جهت و بى دليل كسى را هدايت و يا كسى را گمراه نمى سازد، بلكه گامهاى نخستين با نهايت آزادى اراده در راه سير الى الله از ناحيه بندگان برداشته مى شود و سپس نور هدايت و فيض حق بر قلب آنها مى تابد همانگونه كه در سوره عنكبوت آيه 69 كه و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا: (آنها كه در راه ما مجاهده كردند بطور قطع آنها را هدايت به راههاى خويش خواهيم كرد).
همچنين آنها كه با لجاجت و تعصب و دشمنى با حق و غوطه ور شدن در شهوات و آلوده شدن به ظلم و ستم ، شايستگى هدايت را از خود سلب كرده اند، از فيض هدايت محروم ، و در وادى ضلالت ، گمراه مى شوند، همانگونه كه مى فرمايد: كذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب : (اين چنين خداوند گمراه مى كند هر اسرافكار آلوده به شك و ترديد را) (غافر - 34).
و نيز مى فرمايد: و ما يضل به الا الفاسقين : (خداوند با آن گمراه نمى كند مگر فاسقين را) (بقره - 26).
و نيز مى فرمايد: و يضل الله الظالمين : (خداوند ستمگران را گمراه مى سازد) (ابراهيم - 27).
و به اين ترتيب سرچشمه هدايت و ضلالت بدست خود ماست .
در آيه بعد به يكى از نمونه هاى ارسال پيامبران در مقابل طاغوتهاى عصر خود به منظور خارج كردن آنان از ظلمتها به نور اشاره كرده مى فرمايد: ما موسى را با آيات خود (معجزات گوناگون ) فرستاديم و به او فرمان داديم كه
قوم خودت را از ظلمات به نور هدايت كن (و لقد ارسلنا موسى باياتنا ان اخرج قومك من الظلمات الى النور).
همانگونه كه در نخستين آيه اين سوره خوانديم برنامه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز در بيرون آوردن مردم از ظلمات به سوى نور خلاصه مى شد و اين نشان مى دهد كه اين همه پيامبران و انبياى الهى بلكه همه رهبران معنوى انسانها است ، مگر بديها، زشتيها، گمراهيها، انحرافها، ظلم و ستمها، استثمارها، ذلتها و زبونيها، فساد و آلودگيها چيزى جز ظلمت و تاريكى هست ؟ و مگر ايمان و توحيد، پاكى و تقوا، آزادگى و استقلال سربلندى و عزت چيزى جز نور و روشنائى مى باشد، بنابراين درست قدر مشترك و جامع ميان همه دعوتهاى رهبران الهى است .
سپس به يكى از ماموريتهاى بزرگ موسى اشاره كرده ، مى فرمايد: (تو موظفى كه ايام الهى و روزهاى خدا را بياد قوم خود بياورى ) (و ذكرهم بايام الله ).
مسلما همه روزها، ايام الهى است ، همانگونه كه همه مكانها متعلق به خدا است ، اگر نقطه خاصى بنام بيت الله (خانه خدا) ناميده شد دليل بر ويژگى آن است ، همچنين عنوان ايام الله مسلما اشاره به روزهاى مخصوصى است كه امتياز و روشنائى و درخشش فوق العادهاى دارد.
به همين جهت مفسران در تفسير آن احتمالات مختلفى داده اند:
بعضى گفته اند اشاره به روزهاى پيروزى پيامبران پيشين و امتهاى راستين آنها مى باشد، و روزهائى كه انواع نعمتهاى الهى بر اثر شايستگيها شامل حال
آنها مى باشد.
و بعضى گفته اند اشاره به روزهائى است كه خداوند اقوام سركش را به زنجير عذاب ميكشيد و طاغوتها را با يك فرمان درو مى كرد!
و بعضى اشاره به هر دو قسمت دانسته اند.
اما اصولا نمى توان اين تعبير گويا و رسا را محدود ساخت ، ايام الله ، تمام روزهائى است كه داراى عظمتى در تاريخ زندگى بشر است .
هر روز كه يكى از فرمانهاى خدا در آن چنان درخشيده ، كه بقيه امور را تحت الشعاع خود قرار داده ، از ايام الله است .
هر روز كه فصل تازه اى در زندگى انسانها گشوده ، و درس عبرتى به آنها داده و ظهور و قيام پيامبرى در آن بوده ، يا طاغوت و فرعون گردنكشى در آن به قعر دره نيستى فرستاده شده ، خلاصه هر روز كه حق و عدالتى بر پا شده و ظلم و بدعتى خاموش گشته ، همه آنها از ايام الله است .
و چنانكه خواهيم ديد، در روايات ائمه معصومين در تفسير اين آيه نيز انگشت روى روزهاى حساسى گذاشته شده است .
در پايان آيه مى فرمايد: (در اين سخن و در همه ايام الله ، آيات و نشانه هائى است براى هر انسان شكيبا و پر استقامت و شكرگزار) (ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور).
(صبار) و (شكور) هر دو صيغه مبالغه است كه يكى فزونى صبر و استقامت را ميرساند و ديگرى فزونى شكرگزارى نعمت ، اشاره به اينكه افراد با ايمان نه در مشكلات و روزهاى سخت دست و پاى خود را گم مى كنند، و تسليم حوادث مى شوند، و نه در روزهاى پيروزى و نعمت گرفتار غرور و غفلت ميگردند، و ذكر اين دو بعد از اشاره به ايام الله گويا ناظر به همين مطلب است .
در آيه بعد به يكى از آن ايام الله و روزهاى درخشان و پربارى كه در تاريخ بنى اسرائيل وجود داشته و ذكر آن تذكرى براى مسلمانان است ، اشاره كرده مى گويد: (به خاطر بياوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت : نعمت خدا را متذكر شويد آن زمان كه شما را از چنگال آل فرعون رهائى بخشيد)
(و اذ قال موسى لقومه اذكروا نعمت الله عليكم اذ انجاكم من آل فرعون )
همان فرعونيان بيرحمى كه (بدترين عذاب را بر شما تحميل مى كردند، پسرانتان را سر مى بريدند و زنانتان را براى خدمت و كنيزى زنده نگه مى داشتند)
(يسومونكم سوء العذاب و يذبحون ابنائكم و يستحيون نسائكم ).
و اين آزمايش بزرگى از پروردگارتان براى شما بود (و فى ذلكم بلاء من ربكم عظيم ).
چه روزى از اين پربركتتر كه شر جمعيت خودكامه و سنگدل و استعمارگرى را از سر شما كوتاه كرد، همانها كه بزرگترين جنايت را در حق شما قائل مى شدند، چه جنايتى از اين برتر كه پسران شما را همچون حيوانات سر مى بريدند (توجه داشته باشيد كه قرآن تعبير به ذبح مى كند نه قتل ) و از اين مهمتر نواميس شما به صورت كنيزانى در چنگال دشمن بى آزرم بودند.
نه تنها در مورد بنى اسرائيل كه در مورد همه اقوام و ملتها، روز رسيدنشان به آزادى و استقلال و كوتاه شدن دست طاغوتها از ايام الله است كه بايد همواره آن را به خاطر داشته باشند، خاطرهاى كه توجه به آن از ارتجاع و بازگشت به وضع گذشته آنها را حفظ مى كند.
يسومونكم از ماده (سوم ) (بر وزن صوم ) در اصل به معنى دنبال چيزى رفتن و جستجوى آن نمودن است ، و به معنى تحميل كارى بر ديگرى نمودن نيز آمده است بنابراين جمله يسومونكم سوء العذاب مفهومش اين است كه آنها
بدترين شكنجه ها و عذابها را بر شما بنى اسرائيل تحميل مى كردند.
آيا اين درد كوچكى است كه نيروى فعال يك جمعيت را از ميان ببرند و زنان آنها را بدون سرپرست ، به صورت كنيزانى در چنگال يك مشت افراد ظالم و ستمگر باقى بگذارند؟
ضمنا تعبير به فعل مضارع (يسومون ) اشاره به اين است كه اين كار مدتها ادامه داشت .
اين نكته نيز قابل توجه است كه سر بريدن پسران و كنيزى زنان و دختران را بوسيله (واو) بر (سوء العذاب ) عطف مى كند، در حالى كه خود از مصداقهاى سوء العذاب است ، و اين به خاطر اهميت اين دو عذاب بوده است ، و نشان مى دهد كه قوم جبار و ستمگر فرعون شكنجهها و تحميلات ديگرى نيز بر بنى اسرائيل داشته اند، اما از ميان همه اين دو شديدتر و سختتر بوده است .
سپس اضافه مى كند كه اين را هم (به خاطر بياوريد كه پروردگار شما اعلام كرد اگر شكر نعمتهاى مرا بجا آوريد من بطور قطع نعمتهاى شما را افزون مى كنم و اگر كفران كنيد عذاب و مجازات من شديد است ) (و اذ تاذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد). اين آيه ممكن است دنباله كلام موسى به بنى اسرائيل باشد كه آنها را در برابر آن نجات و پيروزى و نعمتهاى فراوان دعوت به شكرگزارى كرد، و وعده فزونى نعمت به آنها داد، و در صورت كفران تهديد به عذاب نمود، و نيز ممكن است يك جمله مستقل و خطاب به مسلمانان بوده باشد، ولى به هر حال از نظر
نتيجه چندان تفاوت ندارد، زيرا اگر خطاب به بنى اسرائيل هم باشد به عنوان درسى سازنده براى ما در قرآن مجيد آمده است .
جالب اينكه در مورد شكر با صراحت مى گويد لازيدنكم (مسلما نعمتم را بر شما افزون خواهم كرد) اما در مورد كفران نعمت نمى گويد شما را مجازات مى كنم بلكه تنها مى گويد عذاب من شديد است و اين تفاوت تعبير دليل بر نهايت لطف پروردگار است .
نكته ها :
1 - يادآورى ايام الله
همانگونه كه در تفسير آيات فوق گفتيم اضافه (ايام ) به (الله )، اشاره به روزهاى سرنوشت ساز و مهم زندگى انسانها است كه به خاطر عظمتش به نام (الله ) اضافه شده است ، و نيز به خاطر اينكه يك نعمت بزرگ الهى شامل حال قوم و ملتى شايسته و يا يك مجازات بزرگ و دردناك الهى دامنگير ملتى سركش و طغيانگر شده است ، كه در هر دو صورت شايسته تذكر و يادآورى است .
در رواياتى كه از ائمه معصومين به ما رسيده (ايام الله ) به روزهاى گوناگونى تفسير شده است :
در حديثى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم كه فرمود: ايام الله ، يوم يقوم القائم (عليهالسلام ) و يوم الكرة و يوم القيامه : (ايام الله روز قيام مهدى موعود و روز رجعت و روز قيامت است ).
و در تفسير على بن ابراهيم آمده كه ايام الله سه روز است ، روز قيام مهدى (عليهالسلام ) و روز مرگ و روز رستاخيز.
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : ايام الله نعمائه و بلائه ببلائه سبحانه : (ايام الله (روزهاى ) نعمتهاى او و آزمايشهاى او بوسيله بلاهاى او است ).
همانگونه كه بارها گفته ايم هرگز اين گونه احاديث دليل بر انحصار نيست ، بلكه بيان قسمتى از مصداقهاى روشن است .
و به هر حال يادآورى روزهاى بزرگ (اعم از روزهاى پيروزى يا روزهاى سخت و طاقت فرسا) نقش مؤ ثرى در بيدارى و هشيارى ملتها دارد و با الهام از همين پيام آسمانى است كه ما خاطره روزهاى بزرگى را كه در تاريخ اسلام بوده همواره جاودان ميداريم ، و هر سال براى تجديد اين خاطره ها روزهاى معينى را اختصاص ميدهيم ، كه در آن به تاريخ گذشته باز ميگرديم و درسهاى مهمى از آن مى آموزيم ، درسهائى كه براى امروز ما فوق العاده مؤ ثر است .
و نيز در تاريخ معاصر خود، مخصوصا در تاريخ پرشكوه انقلاب اسلامى ايران روزهاى فوق العاده اى وجود دارد كه مصداق زنده (ايام الله ) است ، و بايد در هر سال خاطره آنها را زنده كرد كه آميخته با خاطره شهيدان ، رزمندگان ، مجاهدان و مبارزان بزرگ است ، و سپس از آنها الهام گرفت و ميراث بزرگشان را پاسدارى كرد.
و بر همين اساس بايد اين روزهاى بزرگ در متن كتابهاى درسى در مدارس ما و در تعليم و تربيت فرزندان ما داخل گردد، و وظيفه ذكرهم (آنها را ياد آورى كن ) در باره نسلهاى آينده نيز پياده شود.
در قرآن مجيد نيز كرارا ايام الله تذكر داده شده يعنى هم نسبت به بنى اسرائيل و هم نسبت به مسلمانها روزهاى نعمت و مجازات خاطر نشان گرديده .
2 - راه و رسم جباران
كرارا در آيات قرآن مى خوانيم كه فرعونيان پسران بنى اسرائيل را سر مى بريدند و زنان آنها را زنده نگه مى داشتند، اين تنها كار فرعون و فرعونيان نبود، بلكه در طول تاريخ شيوه هر استعمارگرى چنين بوده است كه قسمتى از نيروهاى فعال و پرخاشگر و پر مقاومت را نابود مى كردند، و قسمت ديگرى را تضعيف كرده و در مسير منافع خود به كار مى انداختند، كه بدون اين كار ادامه استعمار و استثمار براى آنها ممكن نبوده است .
ولى مهم اين است كه بدانيم گاهى حقيقتا پسران را نابود مى كنند، (همچون فرعونيان ) و گاهى از طريق مبتلا ساختن آنها به انواع اعتياد به مواد مخدر، و مشروبات الكلى و غوطهور ساختن آنها در فحشاء، نيروى فعال آنها را از كار مى اندازند و از آنها مرده زنده نمائى ميسازند، اين همان چيزى است كه مسلمانان بايد به دقت مراقب آن باشند كه اگر نسل جوان آنها با وسائل مختلف ، سرگرم شد و نيروى ايمان و قدرت جسمانى خود را از دست داد، بايد بدانند كه اسارت و بردگى براى آنها قطعى است .
3 - آزادى برترين نعمت
جالب اينكه در آيات فوق پس از ذكر ايام الله ، تنها روزى كه صريحا روى آن انگشت گذاشته شده است ، روز نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان است (اذ انجاكم من آل فرعون ) با اينكه در تاريخ بنى اسرائيل ، روزهاى بزرگى كه خداوند در پرتو هدايت موسى به آنها نعمتهاى بزرگ بخشيد، فراوان بوده ، ولى ذكر (روز نجات ) در آيات مورد بحث دليل بر اهميت فوق العاده آزادى و استقلال در سرنوشت ملتها است .
آرى هيچ ملتى تا از وابستگى نرهد، و از چنگال اسارت و استثمار آزاد
نشود، نبوغ و استعداد خود را هرگز ظاهر نخواهد ساخت ، و در راه الله كه راه مبارزه با هر گونه شرك و ظلم و بيدادگرى است گام نخواهد گذاشت ، و به همين دليل رهبران بزرگ الهى ، نخستين كارشان اين بود كه ملت هاى اسير را از اسارت فكرى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى آزاد سازند، سپس روى آنها كار كنند و برنامه هاى توحيدى و انسانى پياده كنند.
4 - شكر مايه فزونى نعمت و كفر موجب فنا است
بدون شك خداوند در برابر نعمتهائى كه به ما مى بخشد نيازى به شكر ما ندارد، و اگر دستور به شكرگزارى داده آن هم موجب نعمت ديگرى بر ما و يك مكتب عالى تربيتى است .
مهم اين است كه ببينيم حقيقت شكر چيست ؟ تا روشن شود كه رابطه آن با افزونى نعمت از كجاست و چگونه مى تواند خود يك عامل تربيت بوده باشد.
حقيقت شكر تنها تشكر زبانى يا گفتن الحمد لله و مانند آن نيست ، بلكه شكر داراى سه مرحله است نخستين مرحله آن است كه به دقت بينديشيم كه بخشنده نعمت كيست ؟ اين توجه و ايمان و آگاهى پايه اول شكر است ، و از آن كه بگذريم مرحله زبان فرا مى رسد، ولى از آن بالاتر مرحله عمل است ، شكر عملى آن است كه درست بينديشيم كه هر نعمتى براى چه هدفى به ما داده شده است آنرا در مورد خودش صرف كنيم كه اگر نكنيم كفران نعمت كرده ايم ، همانگونه كه بزرگان فرموده اند: الشكر صرف العبد جميع ما انعمه الله تعالى فيما خلق لاجله .
راستى چرا خدا به ما چشم داد؟ و چرا نعمت شنوائى و گويائى بخشيد؟ آيا جز اين بوده كه عظمت او را در اين جهان ببينيم ، راه زندگى را بشناسيم و با اين وسائل در مسير تكامل گام برداريم ؟ حق را درك كنيم و از آن دفاع نمائيم و با
باطل بجنگيم ، اگر اين نعمتهاى بزرگ خدا را در اين مسيرها مصرف كرديم ، شكر عملى او است ، و اگر وسيله اى شد براى طغيان و خودپرستى و غرور و غفلت و بيگانگى و دورى از خدا اين عين كفران است !
امام صادق (عليهالسلام ) مى فرمايد: ادنى الشكر رؤ ية النعمة من الله من غير علة يتعلق القلب بها دون الله ، و الرضا بما اعطاه ، و ان لا تعصيه بنعمة و تخالفه بشى ء من امره و نهيه بسبب من نعمته : (كمترين شكر اين است كه نعمت را از خدا بدانى ، بى آنكه قلب تو مشغول به آن نعمت شود، و خدا را فراموش كنى ، و همچنين راضى بودن به نعمت او و اينكه نعمت خدا را وسيله عصيان او قرار ندهى ، و اوامر و نواهى او را با استفاده از نعمتهايش زير پا نگذارى ).
و از اينجا روشن مى شود كه شكر قدرت و علم و دانش و نيروى فكر و انديشه و نفوذ اجتماعى و مال و ثروت و سلامت و تندرستى هر كدام از چه راهى است ؟ و كفران آنها چگونه است ؟
حديثى كه از امام صادق (عليهالسلام ) در تفسير نور الثقلين نقل شده نيز دليل روشنى بر اين تفسير است ، آنجا كه مى فرمايد: (شكر النعمة اجتناب المحارم شكر نعمت آنست كه از گناهان پرهيز شود).
و نيز از اينجا رابطه ميان شكر و فزونى نعمت روشن مى شود، چرا كه هر گاه انسانها نعمتهاى خدا را درست در همان هدفهاى واقعى نعمت صرف كردند، عملا ثابت كرده اند كه شايسته و لايقند و اين لياقت و شايستگى سبب فيض بيشتر و موهبت افزونتر مى گردد.
اصولا ما دو گونه شكر داريم ، (شكر تكوينى ) و (شكر تشريعى ).
(شكر تكوينى ) آن است كه يك موجود از مواهبى كه در اختيار دارد، براى نمو و رشدش استفاده كند، فى المثل باغبان مى بيند در فلان قسمت باغ درختان به خوبى رشد و نمو مى كنند و هر قدر از آنها پذيرائى بيشتر مى كند شكوفاتر مى شوند، همين امر سبب مى شود كه باغبان همت بيشترى به تربيت آن بخش از باغ درختان بگمارد و مراقبت از آنها را به كاركنان خويش توصيه كند چرا كه آن درختان به زبانحال فرياد ميزنند اى باغبان ! ما لا يقيم ، ما شايسته ايم ، نعمتت را بر ما افزون كن ، و او هم به اين ندا پاسخ مثبت مى دهد.
و اما در بخش ديگر از باغ درختانى را مى بيند كه پژمرده شده اند، نه طراوتى ، نه برگى ، نه گلى نه سايه دارند و نه ميوه و برى ، اين كفران نعمت سبب مى شود كه باغبان آنها را مورد بى مهرى قرار دهد، و در صورتى كه اين وضع ادامه پيدا كند، دستور مى دهد اره بر پاى آنها بگذارند چرا كه :


(بسوزند چوب درختان بى بر


سزا خود همين است مر، بى برى را)


در جهان انسانيت نيز همين حالت وجود دارد با اين تفاوت كه درخت از خود اختيارى ندارد، و صرفا تسليم قوانين تكوينى است ، اما انسانها با استفاده از نيروى اراده و اختيار و تعليم و تربيت تشريعى ، مى توانند آگاهانه در اين راه گام بگذارند.
بنابراين آنكس كه نعمت قدرت را وسيله ظلم و طغيان قرار مى دهد به زبانحال فرياد ميكشد خداوندا لايق اين نعمت نيستم ، و آنكس ‍ كه از آن در مسير اجراى حق و عدالت بهره مى گيرد به زبانحال مى گويد پروردگارا شايسته ام افزون كن !
اين واقعيت نيز قابل ترديد نيست كه ما هر وقت در مقام شكر الهى چه با فكر چه با زبان و چه با عمل بر مى آئيم ، خود اين توانائى بر شكر در هر مرحله موهبت تازهاى است و به اين ترتيب اقدام بر شكر، ما را مديون نعمتهاى تازه او مى سازد و به
اين ترتيب هرگز قادر نيستيم كه حق شكر او را ادا كنيم همانگونه كه در مناجات شاكرين از مناجاتهاى پانزده گانه امام سجاد (عليهالسلام ) مى خوانيم : كيف لى بتحصيل الشكر و شكرى اياك يفتقر الى شكر، فكلما قلت لك الحمد وجب على لذلك ان اقول لك الحمد!: (چگونه ميتوانم حق شكر ترا بجاى آورم در حالى كه همين شكر من نياز به شكرى دارد، و هر زمان كه ميگويم لك الحمد بر من لازم است كه به خاطر همين توفيق شكرگزارى بگويم لك الحمد)!.
و بنابراين برترين مرحله شكرى كه از انسان ساخته است اين است كه اظهار عجز و ناتوانى از شكر نعمتهاى او كند، همانگونه كه در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه فرمود: فيما اوحى الله عز و جل الى موسى اشكرنى حق شكرى فقال يا رب و كيف اشكرك حق شكرك و ليس من شكر اشكرك به الا و انت انعمت به على قال يا موسى الان شكرتنى حين علمت ان ذلك منى :
(خداوند به موسى (عليهالسلام ) وحى فرستاد كه حق شكر مرا ادا كن ، عرض كرد پروردگارا! چگونه حق شكر تو را ادا كنم در حالى كه هر زمانى شكر تو را بجا آورم اين موفقيت خود نعمت تازه اى براى من خواهد بود، خداوند فرمود اى موسى الان حق شكر مرا ادا كردى چون ميدانى حتى اين توفيق از ناحيه من است ).


بنده همان به كه ز تقصير خويش


عذر به درگاه خدا آورد


ورنه سزاوار خداونديش


كس نتواند كه بجا آورد!


چند نكته مهم در زمينه شكر نعمت
1 - على (عليهالسلام ) در يكى از كلمات حكمت آميز خود در نهج البلاغه مى فرمايد: اذا وصلت اليكم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقلة الشكر: (هنگامى كه
مقدمات نعمتهاى خداوند به شما مى رسد سعى كنيد با شكرگزارى ، بقيه را به سوى خود جلب كنيد، نه آنكه با كمى شكرگزارى آن را از خود برانيد)!
2 - اين موضوع نيز قابل توجه است كه تنها تشكر و سپاسگزارى از خداوند در برابر نعمتهاى كافى نيست ، بلكه بايد از كسانى كه وسيله آن موهبت بوده اند نيز تشكر و سپاسگزارى نمود و حق زحمات آنها را از اين طريق ادا كرد، و آنها را از اين راه به خدمات بيشتر تشويق نمود، در حديثى از امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى خوانيم كه فرمود: روز قيامت كه مى شود خداوند به بعضى از بندگانش مى فرمايد: آيا فلان شخص را شكرگزارى كردى ؟ عرض مى كند: پروردگارا من شكر تو را بجا آوردم ، مى فرمايد: چون شكر او را بجا نياوردى شكر مرا هم ادا نكردى ! سپس امام فرمود: اشكركم لله اشكركم للناس : (شكرگزارترين شما براى خدا آنها هستند كه از همه بيشتر شكر مردم را بجا مى آورند).
3 - افزايش نعمتهاى خداوند كه به شكرگزاران وعده داده شده ، تنها به اين نيست كه نعمتهاى مادى تازهاى به آنها ببخشد، بلكه نفس ‍ شكرگزارى كه تواءم با توجه مخصوص به خدا و عشق تازهاى نسبت به ساحت مقدس او است خود يك نعمت بزرگ روحانى است كه در تربيت نفوس انسانها، و دعوت آنان به اطاعت فرمانهاى الهى ، فوق العاده مؤ ثر است ، بلكه شكر ذاتا راهى است براى شناخت هر چه بيشتر خداوند، و به همين دليل علماى عقائد در علم كلام براى اثبات (وجوب معرفه الله ) (شناخت خدا) از طريق وجوب شكر منعم (نعمت بخش ) وارد شده اند.
4 - احياى روح شكرگزارى در جامعه و ارج نهادن و تقدير و سپاسگذاز آنها
كه با علم و دانش خود و يا با فداكارى و شهادت ، يا با ساير مجاهدات در طريق پيشبرد اهداف اجتماعى خدمت كرده اند يك عامل مهم حركت و شكوفائى و پويائى جامعه است .
در اجتماعى كه روح تشكر و قدردانى مرده كمتر كسى علاقه و دلگرمى به خدمت پيدا مى كند، و به عكس آنها كه بيشتر قدردانى از زحمات و خدمات اشخاص مى كنند، ملتهائى بانشاطتر و پيشروترند.
توجه به همين حقيقت سبب شده است كه در عصر ما به عنوان قدردانى از زحمات بزرگان گذشته در صدمين سال ، هزارمين سال ، زاد روز، و در هر فرصت مناسب ديگر، مراسمى براى بزرگداشت آنها بگيرند و ضمن سپاسگزارى از خدماتشان مردم را به حركت و تلاش بيشتر دعوت كنند.
فى المثل در انقلاب اسلامى كشور ما كه پايان يك دوران تاريك دو هزار و پانصد ساله و آغاز دوران جديدى بود، وقتى ميبينيم همه سال و هر ماه بلكه هر روز، خاطره شهيدان انقلاب زنده مى شود و بر آنها درود ميفرستند و به تمام كسانى كه به آنها منسوبند احترام ميگذارند و به خدماتشان ارج مينهند، اين خود سبب مى شود كه عشق و علاقه به فداكارى در ديگران پرورش يابد و سطح فداكارى مردم بالاتر رود، و به تعبير قرآن شكر اين نعمت باعث فزونى آن خواهد شد، و از خون يك شهيد هزاران مجاهد ميرويد و مصداق زنده لازيدنكم مى شود!
آيه و ترجمه


و قال موسى ان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد (8)
الم ياتكم نبؤ ا الذين من قبلكم قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم لا يعلمهم الا الله جاءتهم رسلهم بالبينت فردوا ايديهم فى افوههم و قالوا انا كفرنا بما ارسلتم به و انا لفى شك مما تدعوننا اليه مريب (9)
قالت رسلهم افى الله شك فاطر السموت و الارض يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم و يؤ خركم الى اءجل مسمى قالوا ان انتم الا بشر مثلنا تريدون ان تصدونا عما كان يعبد ءاباونا فاتونا بسلطن مبين (10)

 


ترجمه :

8 - موسى (به بنى اسرائيل ) گفت اگر شما و همه مردم روى زمين كافر شويد (به خدا زيانى نميرسد) چرا كه خداوند بى نياز و شايسته ستايش است .
9 - آيا خبر آنها كه پيش از شما بودند به شما نرسيده : قوم نوح و عاد و ثمود و آنها كه پس از ايشان بودند، همانها كه جز خداوند از آنان آگاه نيست ، پيامبرانشان با دلائل روشن به سوى آنها آمدند، ولى آنها (از روى تعجب و استهزا) دست بر دهان گرفتند و گفتند كه ما به آنچه شما مامور آن هستيد كافريم ، و نسبت به آنچه ما را به سوى آن ميخوانيد ترديد داريم !
10 - رسولان آنها گفتند آيا در خدا شك است ؟! خدائى كه آسمانها و زمين را آفريده ؟! او كه شما را دعوت مى كند تا گناهانتان را ببخشد، و تا موعد مقررى شما را باقى گذارد، آنها گفتند (ما اينها را نميفهميم همين اندازه ميدانيم ) شما
انسانهائى همانند ما هستيد و ميخواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى پرستيدند باز داريد، شما دليل روشنى براى ما بياوريد!
تفسير :
آيا در خدا شك است ؟
نخستين آيه مورد بحث تاييد و تكميلى است براى بحث شكرگزارى و كفران كه در آيه قبل گذشت ، و آن در ضمن سخنى از زبان موسى بن عمران نقل شده است ، مى فرمايد: (موسى به بنى اسرائيل يادآور شد كه اگر شما و تمام مردم روى زمين كافر شويد (و نعمت خدا را كفران كنيد) هيچ زيانى به او نمى رسانيد چرا كه او بى نياز و ستوده است ) (و قال موسى ان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد).
در حقيقت شكر نعمت و ايمان آوردن به خدا مايه افزونى نعمت شما و تكامل و افتخار خودتان است و گر نه خداوند آنچنان بى نياز است كه اگر تمام كائنات كافر گردند، بر دامان كبريائى او گردى نمى نشيند، چرا كه او از همگان بى نياز است ، و حتى احتياج به تشكر و ستايش ندارد چرا كه او ذاتا ستوده (حميد) است .
اگر او نيازى در ذات پاكش راه داشت ، واجب الوجود نبود، و بنابراين مفهوم غنى بودن او آن است كه همه كمالات در او جمع است ، و كسى كه چنين است ذاتا ستوده است زيرا معنى (حميد) چيزى جز اين نيست كه كسى شايسته (حمد) باشد.
سپس به سرنوشت گروههائى از اقوام گذشته در طى چندين آيه ميپردازد، همانها كه در برابر نعمتهاى الهى راه كفران را پيش گرفتند، و در برابر دعوت رهبران الهى به مخالفت و كفر برخاستند و منطق آنان و سرانجام كار آنها را شرح مى دهد تا تاكيدى باشد بر آنچه در آيه قبل گفته شد، مى فرمايد: (آيا خبر كسانى كه قبل از شما بودند به شما نرسيده )؟ (الم ياتكم نبؤ ا الذين من قبلكم ).
اين جمله ممكن است دنباله گفتار موسى بوده باشد كه در آيه قبل آمده ، و ممكن است بيان مستقلى از ناحيه قرآن خطاب به مسلمانان باشد، و از نظر نتيجه تفاوت چندانى ندارد، سپس اضافه مى كند (اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود و آنها كه بعد از آنان بودند) (قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم ).
(همانها كه جز خدا آنانرا نميشناسد و از اخبار آنها كسى غير او آگاه نيست ) (لا يعلمهم الا الله ).
بدون شك قسمتى از اخبار قوم نوح و عاد و ثمود و همچنين اقوامى كه بعد از آنها بودند به ما رسيده ولى مسلما قسمت بيشترى به ما نرسيده كه تنها خدا از آنها آگاه است ، آنقدر اسرار و خصوصيات و جزئيات در تواريخ اقوام گذشته وجود داشته كه شايد آنچه به ما رسيده در برابر آنچه نرسيده بسيار كم و ناچيز باشد.
سپس به عنوان توضيحى در زمينه سرگذشت آنها مى گويد: (پيامبرانشان با دلائل روشن به سوى آنها آمدند ولى آنها از سر تعجب و انكار دست بر دهان گذاشتند و گفتند ما به آنچه شما به خاطر آن فرستاده شده ايد كافريم ) (جائتهم رسلهم بالبينات فردوا ايديهم فى افواههم و قالوا انا كفرنا بما ارسلتم به )
چرا كه (ما در باره آنچه شما ما را به سوى آن دعوت مى كنيد، شك و ترديد داريم ) و با اين شك و ترديد چگونه امكان دارد، دعوت شما را بپذيريم ! (و انا لفى شك مما تدعوننا اليه مريب ).
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آنها نخست ابراز كفر و بيايمانى نسبت به پيامبران كردند، ولى به دنبال آن ، اظهار داشتند كه ما در شكيم و با كلمه مريب نيز آنرا تكميل نمودند اين دو چگونه با هم سازگار است ؟
پاسخ اين است كه بيان ترديد در حقيقت علتى است براى عدم ايمان زيرا ايمان آوردن نياز به يقين دارد، و شك مانع آن است .
از آنجا كه در آيه قبل گفتار مشركان و كافران را در زمينه عدم ايمانشان كه استناد به شك و ترديد كرده بودند بيان شده ، در آيه بعد بلافاصله با دليل روشنى كه در عبارت كوتاهى آمده شك آنها را نفى مى كند و چنين مى گويد:
(پيامبرانشان به آنان گفتند آيا در وجود خدائى كه آفريننده آسمانها و زمين است شكى است )؟! (قالت رسلهم ا فى الله شك فاطر السماوات و الارض )

 

(فاطر) گر چه در اصل به معنى شكافنده است ، ولى در اينجا كنايه از (آفريننده ) مى باشد، آفريننده اى كه با برنامه حساب شده اش چيزى را مى آفريند و سپس آنرا حفظ و نگهدارى مى كند، گوئى ظلمت عدم با نور هستى به بركت وجودش از هم شكافته مى شود، همانگونه كه سپيده صبح پرده تاريك شب را ميدرد، و همانگونه كه شكوفه خرما غلافش را از هم ميشكافد و خوشه نخل از آن سر بر مى آورد (و لذا عرب به آن (فطر) (بر وزن شتر) مى گويد).
اين احتمال نيز وجود دارد كه (فاطر) اشاره به شكافتن توده ابتدائى ماده جهان باشد كه در علوم روز مى خوانيم كه مجموع ماده عالم يك واحد به هم پيوسته بود سپس شكافته شد و كرات آشكار گشت .
به هر حال قرآن در اينجا مانند غالب موارد ديگر براى اثبات وجود و صفات خدا تكيه بر نظام عالم هستى و آفرينش آسمانها و زمين مى كند، و مى دانيم در مساله خداشناسى هيچ دليلى زنده تر و روشنتر از آن نيست .
چرا كه اين نظام شگرف ، هر گوشه اى از آن مملو از اسرارى است كه به زبان حال فرياد ميزند: جز يك قادر حكيم و عالم مطلق ، قدرت چنين طراحى ندارد، و به همين دليل هر قدر علم و دانش بشر پيشرفت بيشترى مى كند، دلائل بيشترى از اين نظام آشكار مى گردد كه ما را به خدا هر لحظه نزديكتر مى سازد.
راستى قرآن چه شگفتيها دارد؟ تمام بحث خداشناسى و توحيد را در همين يك جمله كه به صورت استفهام انكارى ذكر شده اشاره كرده است افى الله شك فاطر السماوات و الارض جمله اى كه براى تجزيه و تحليل و بحث گسترده اش ، هزاران كتاب كافى نيست .
قابل توجه اينكه مطالعه اسرار هستى و نظام آفرينش ، تنها ما را به اصل وجود خدا هدايت نمى كند بلكه صفات او مانند علم و قدرت و حكمت و ازليت و ابديت او، از اين مطالعه نيز روشن مى شود.
سپس به پاسخ دومين ايراد منكران مى پردازد كه ايراد به مساله رسالت پيامبران است (زيرا آنها هم در اصل خداشناسى ترديد داشتند و هم در دعوت پيامبر) و مى فرمايد: اين مسلم است كه آفريدگار دانا و حكيم ، هرگز بندگانش را بدون رهبر، رها نمى كند، بلكه از شما با فرستادن پيامبران دعوت مى كند تا از گناه و آلودگيها پاكتان سازد و گناهانتان را ببخشند (يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم ).
و علاوه بر اين (شما را تا زمان معينى نگهدارد) تا راه تكامل خويش را بپيمائيد و حد اكثر بهره لازم را از اين زندگى ببريد (و يؤ خركم الى اجل مسمى ).
در حقيقت دعوت پيامبران براى دو هدف بوده ، يكى آمرزش گناهان و به تعبير ديگر پاكسازى روح و جسم و محيط زندگى بشر، و ديگر ادامه حيات تا زمان مقرر كه اين دو در واقع علت و معلول يكديگرند، چه اينكه جامعه اى مى تواند به حيات خود ادامه دهد كه از گناه و ظلم پاك باشد.
در طول تاريخ جوامع بسيارى بوده اند كه بر اثر ظلم و ستم و هوسبازى و انواع گناهان به اصطلاح جوانمرگ شدند، و به تعبير قرآن به (اجل مسمى ) نرسيدند.
در حديث جامع و جالبى نيز از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم من يموت بالذنوب اكثر مما يموت بالاجال ، و من يعيش بالاحسان اكثر ممن يعيش بالاعمال آنها كه با گناه ميميرند بيش از آنها هستند كه با اجل طبيعى از دنيا ميروند و آنها كه با نيكى زنده ميمانند (و طول عمر مييابند) بيش از آنها هستند كه به عمر معمولى باقى مى مانند).
و نيز از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده ان الرجل يذنب الذنب فيحرم صلوة الليل و ان العمل السيى ء اسرع فى صاحبه من السكين فى اللحم : (گاهى انسان گناه
مى كند و از اعمال نيكى همچون نماز شب باز ميماند (بدانيد) كار بد در فناى انسان از كارد در گوشت سريعتر اثر مى كند.
ضمنا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ايمان به دعوت انبياء و عمل به برنامه هاى آنها جلو (اجل معلق ) را مى گيرد و حيات انسان را تا (اجل مسمى ) ادامه مى دهد (چون مى دانيم انسان داراى دو گونه اجل است يكى سر رسيد نهائى عمر يعنى همان مدتى كه آخرين توانائى بدن براى حيات است ، و ديگر اجل معلق يعنى پايان يافتن عمر انسان بر اثر عوامل و موانعى در نيمه راه ، و اين غالبا بر اثر اعمال بيرويه خود او و آلودگى به انواع گناهان است كه در اين زمينه در ذيل آيه 2 سوره انعام بحث كرده ايم ).
ولى با اينهمه باز كفار لجوج اين دعوت حياتبخش كه آميخته با منطق روشن توحيد بود نپذيرفتند و با بيانى كه آثار لجاجت و عدم تسليم در برابر حق از آن ميباريد، به پيامبران خود چنين پاسخ گفتند: (شما جز بشرى مثل ما نيستيد)!
(قالوا ان انتم الا بشر مثلنا).
به علاوه (شما ميخواهيد ما را از آنچه نياكان ما مى پرستيدند باز داريد)
(تريدون ان تصدونا عما كان يعبد آباؤ نا).
از همه اينها گذشته (شما دليل روشنى براى ما بياوريد) (فاتونا بسلطان مبين ).
ولى بارها گفته ايم (و قرآن هم با صراحت بيان كرده ) كه بشر بودن پيامبران نه تنها مانع نبوت آنها نبوده بلكه كامل كننده نبوت آنها است ، و آنها كه اين موضوع را دليلى بر انكار رسالت انبياء ميگرفتند هدفشان بيشتر بهانه جوئى بود.
همچنين تكيه بر راه و رسم نياكان با توجه به اين حقيقت كه معمولا دانش
آيندگان بيش از گذشتگان است ، چيزى جز يك تعصب كور و خرافه بيارزش نميتواند باشد.
و از اينجا روشن مى شود اينكه تقاضا داشتند دليل روشنى اقامه بشود به خاطر اين نبوده كه پيامبران فاقد آن بوده اند، بلكه كرارا در آيات قرآن مى خوانيم كه بهانه جويان دلائل روشن و سلطان مبين را انكار مى كردند، و هر زمان پيشنهاد معجزه و دليل تازه اى مينمودند تا راه فرارى براى خود پيدا كنند.
به هر حال در آيات آينده مى خوانيم كه پيامبران چگونه پاسخ آنها را دادند.
آيه و ترجمه


 


قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم و لكن الله يمن على من يشاء من عباده و ما كان لنا اءن ناءتيكم بسلطن الا باذن الله و على الله فليتوكل المؤ منون (11)
و ما لنا الا نتوكل على الله و قد هدئنا سبلنا و لنصبرن على ما ءاذيتمونا و على الله فليتوكل المتوكلون (12)

 


ترجمه :

11 - پيامبرانشان به آنها گفتند درست است كه ما بشرى همانند شما هستيم ولى خداوند بر هر كس از بندگانش بخواهد (و شايسته ببيند) نعمت مى بخشد (و مقام رسالت عطا مى كند) و ما هرگز نميتوانيم معجزه اى جز به فرمان خدا بياوريم (و از تهديدهاى شما نمى هراسيم ) و افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكل كنند.
12 - چرا ما بر خدا توكل نكنيم با اينكه ما را به راههاى (سعادت ) مان رهبرى كرده ، و ما به طور مسلم در برابر آزارهاى شما صبر خواهيم كرد (و دست از انجام رسالت خويش برنميداريم ) و توكل كنندگان بايد فقط بر خدا توكل كنند!.
تفسير :

تنها بر خدا توكل كنيد
در اين دو آيه پاسخ پيامبران را از بهانه جوئيهاى مخالفان لجوج كه در آيات گذشته آمده مى خوانيم .
در مقابل ايراد آنها كه ميگفتند: چرا از جنس بشر هستيد، (پيامبران به آنها در مقابل ايراد آنها گفتند مسلما ما تنها بشرى همانند شما هستيم ، ولى خدا بر هر كس بخواهد از بندگانش منت ميگذارد و موهبت رسالت را به آنها ميبخشد)
(قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم و لكن الله يمن على من يشاء من عباده ).
يعنى فراموش نكنيد اگر فرضا به جاى بشر، فرشته اى انتخاب مى شد، باز فرشته از خودش چيزى ندارد، تمام مواهب از جمله موهبت رسالت و رهبرى از سوى خدا است ، آنكس كه مى تواند چنين مقامى را به فرشته اى بدهد مى تواند به انسانى بدهد.
بديهى است بخشيدن اين موهبت از ناحيه خداوند بيحساب نيست و بارها گفته ايم كه مشيت خدا با حكمت او هماهنگ است ، يعنى هر جا مى خوانيم : خدا به هر كس بخواهد... مفهومش اين است هر كس را شايسته بداند درست است كه مقام رسالت بالاخره موهبت الهى است ، ولى آمادگيهائى در شخص پيامبر نيز حتما وجود دارد.
سپس به پاسخ سؤ ال سوم ميپردازد بى آنكه از ايراد دوم پاسخ گويد گوئى ايراد دوم آنها در زمينه استناد به سنت نياكان آنقدر سست و بى اساس بوده كه هر انسان عاقلى با كمترين تامل جواب آن را ميفهمد، به علاوه در آيات ديگر قرآن ، پاسخ اين سخن داده شده است .
آرى در پاسخ سؤ ال سوم چنين مى گويد كه آوردن معجزات ، كار ما نيست كه به صورت يك خارقالعاده گر گوشه اى بنشينيم و هر كس ‍ به ميل خودش معجزه اى پيشنهاد كند و مساله خرق عادت تبديل به يك بازيچه بيارزش شود، بلكه : ما نميتوانيم معجزه اى جز به فرمان خدا بياوريم (و ما كان لنا ان ناتيكم بسلطان الا باذن الله ).
به علاوه هر پيامبرى حتى بدون تقاضاى مردم به اندازه كافى اعجاز نشان مى دهد تا سند اثبات حقانيت او گردد، هر چند مطالعه محتويات دعوت و مكتب آنها، خود به تنهائى بزرگترين اعجاز است ، ولى بهانه جويان غالبا گوششان
بدهكار اين حرفها نبود، هر روز پيشنهاد تازه اى مى كردند و اگر پيامبر تسليم نميشد، جار و جنجال براه ميانداختند.
سپس براى اينكه پاسخ قاطعى به تهديدهاى گوناگون اين بهانه جويان نيز بدهند با اين جمله موضع خود را مشخص ميساختند و ميگفتند: همه افراد با ايمان بايد تنها بر خدا تكيه كنند همان خدائى كه قدرتها در برابر قدرتش ناچيز و بيارزش است (و على الله فليتوكل المؤ منون ).
بعد به استدلال روشنى براى همين مساله توكل ، پرداخته و مى گفتند: چرا ما بر الله توكل نكنيم ، و در همه مشكلات به او پناه نبريم ؟ چرا ما از قدرتهاى پوشالى و تهديدها بترسيم در حالى كه او ما را هدايت به راههاى سعادتمان كرده (و ما لنا الا نتوكل على الله و قد هدانا سبلنا).
جائى كه برترين موهبت ، يعنى موهبت هدايت به راههاى سعادت را به ما عطا فرموده مسلما ما را در زير پوشش حمايت خويش در برابر هر گونه تهاجم و كارشكنى و مشكلى قرار خواهد داد.
و سپس چنين ادامه مى دادند اكنون كه تكيه گاه ما خدا است ، تكيهگاهى شكست ناپذير و ما فوق همه چيز، (بطور قطع ما در برابر تمام آزار و اذيت هاى شما ايستادگى و شكيبائى خواهيم كرد) (و لنصبرن على ما آذيتمونا).
و بالاخره گفتار خود را با اين سخن پايان مى دادند كه همه توكل كنندگان بايد تنها بر الله توكل كنند (و على الله فليتوكل المتوكلون ).
چند نكته :
1 - در نخستين آيه مورد بحث مى خوانيم مؤ منان بايد بر خدا توكل كنند، و در آيه دوم مى خوانيم متوكلان بايد بر خدا توكل كنند، گويا
جمله دوم مرحله اى است وسيعتر و فراتر از مرحله اول يعنى مؤ منان كه سهل است - چون ايمان به خدا از ايمان به قدرت و حمايت او و توكل بر او جدا نميتواند باشد - حتى غير مؤ منان و همه كس تكيه گاهى جز خدا پيدا نميكنند، زيرا به هر كس بنگرند از خود چيزى ندارد همه نعمتها و قدرتها و موهبتها به ذات پاك او بر مى گردد، پس آنها نيز بايد سر بر آستان او بگذارند و از او بخواهند كه اين توكل آنها را دعوت به ايمان به الله نيز مى كند.
2 - آيات فوق پاسخى روشن به كسانى مى دهد كه نفى اعجاز پيامبران مى كنند، يا نفى معجزات پيامبر اسلام غير از قرآن و به ما مى فهماند كه پيامبران هرگز نگفته اند ما معجزه نمى آوريم بلكه ميگفتند جز به فرمان خدا و اجازه او دست به اين كار نميزنيم ، زيرا اعجاز كار او است و در اختيار او و هر زمان صلاح بداند به ما مى دهد.
3 - حقيقت توكل و فلسفه آن
(توكل ) در اصل از ماده (وكالت ) به معنى انتخاب وكيل كردن است ، و اين را مى دانيم كه يك وكيل خوب كسى است كه حداقل داراى چهار صفت باشد: آگاهى كافى ، امانت ، قدرت ، و دلسوزى .
اين موضوع نيز شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه انتخاب يك وكيل مدافع در كارها در جائى است كه انسان شخصا قادر به دفاع نباشد، در اين موقع از نيروى ديگرى استفاده مى كند و با كمك او به حل مشكل خويش ميپردازد.
بنابراين توكل كردن بر خدا مفهومى جز اين ندارد كه انسان در برابر مشكلات و حوادث زندگى و دشمنيها و سرسختيهاى مخالفان و پيچيدگيها و احيانا بنبستهائى كه در مسير خود به سوى هدف دارد در جائى كه توانائى بر گشودن آنها ندارد او را وكيل خود سازد، و به او تكيه كند، و از تلاش و كوشش باز نايستد، بلكه در آنجا هم كه توانائى بر انجام كارى دارد باز مؤ ثر اصلى را خدا
بداند، زيرا از دريچه چشم يك موحد سرچشمه تمام قدرتها و نيروها او است .
نقطه مقابل (توكل بر خدا) تكيه كردن بر غير او است يعنى به صورت اتكائى زيستن ، و وابسته به ديگرى بودن ، و از خود استقلال نداشتن است ، دانشمندان اخلاق مى گويند: توكل ثمره مستقيم توحيد افعالى خدا است ، زيرا همانطور كه گفتيم از نظر يك موحد هر حركت و كوشش و تلاش و جنبش ، و هر پديده اى كه در جهان صورت مى گيرد بالاخره به علت نخستين اين جهان يعنى ذات خداوند ارتباط مييابد، بنابراين يك موحد همه قدرتها و پيروزيها را از او ميداند.
فلسفه توكل
با توجه به آنچه ذكر كرديم استفاده مى شود كه :
اولا: توكل بر خدا، بر آن منبع فنا ناپذير قدرت و توانائى ، سبب افزايش مقاومت انسان در برابر مشكلات و حوادث سخت زندگى است ، به همين دليل به هنگامى كه مسلمانان در ميدان (احد) ضربه سختى خوردند، و دشمنان پس از ترك اين ميدان بار ديگر از نيمه راه بازگشتند تا ضربه نهائى را به مسلمين بزنند، و اين خبر به گوش مؤ منان رسيد، قرآن مى گويد افراد با ايمان نه تنها در اين لحظه بسيار خطرناك كه قسمت عمده نيروى فعال خود را از دست داده بودند وحشت نكردند بلكه با تكيه بر (توكل ) و استمداد از نيروى ايمان بر پايدارى آنها افزوده شد و دشمن فاتح با شنيدن خبر اين آمادگى به سرعت عقب نشينى كرد (آل عمران آيه 173).
نمونه اين پايدارى در سايه توكل در آيات متعددى به چشم ميخورد، از جمله در آيه 122 آل عمران قرآن مى گويد: (توكل بر خدا جلو سستى دو طايفه از جنگجويان را در ميدان جهاد گرفت ).
و در آيه 12 سوره ابراهيم (توكل ملازم با صبر و استقامت در برابر جملات
و صدمات دشمن ذكر شده است ).
و در آيه 159 آل عمران براى انجام كارهاى مهم ، نخست دستور به مشورت و سپس تصميم راسخ ، و بعد توكل بر خدا داده شده است ).
حتى قرآن مى گويد: در برابر وسوسه هاى شيطانى (تنها كسانى مى توانند مقاومت كنند و از تحت نفوذ او در آيند كه داراى ايمان و توكل باشند)
انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون (نحل 99).
از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه منظور از توكل اين است كه در برابر عظمت مشكلات ، انسان احساس حقارت و ضعف نكند، بلكه با اتكاى بر قدرت بيپايان خداوند، خود را پيروز و فاتح بداند، و به اين ترتيب توكل اميد آفرين نيرو بخش و تقويت كننده ، و سبب فزونى پايدارى و مقاومت است .
اگر مفهوم توكل به گوشه اى خزيدن و دست روى دست گذاشتن بود معنى نداشت كه در باره مجاهدان و مانند آنها پياده شود.
و اگر كسانى چنين مى پندارند كه توجه به عالم اسباب و عوامل طبيعى با روح توكل ناسازگار است ، سخت در اشتباهند، زيرا جدا كردن اثرات عوامل طبيعى از اراده خدا يكنوع شرك محسوب مى شود، مگر نه اين است كه عوامل طبيعى نيز هر چه دارند از او دارند و همه به اراده و فرمان او است ، آرى اگر عوامل را دستگاهى مستقل در برابر اراده او بدانيم اينجا است كه با روح توكل سازگار نخواهد بود. (دقت كنيد).
چطور ممكن است چنان تفسيرى براى توكل بشود با اينكه شخص پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه سر سلسله متوكلان بود براى پيشبرد اهدافش از هيچگونه فرصت ، نقشه صحيح ، تاكتيك مثبت ، و انواع وسائل و اسباب ظاهرى غفلت نمينمود اينها همه ثابت مى كند كه توكل ، آن مفهوم منفى را ندارد.
(ثانيا): توكل بر خدا آدمى را از وابستگيها كه سرچشمه ذلت و بردگى
است نجات مى دهد و باو آزادگى و اعتماد به نفس مى بخشد.
(توكل ) با (قناعت ) ريشه هاى مشتركى دارد، و طبعا فلسفه آن دو نيز از جهاتى با هم شبيه است و در عين حال تفاوتى نيز دارند در اينجا چند روايت اسلامى در زمينه توكل - به عنوان پرتوى روى مفهوم اصلى و ريشه آن مى آوريم :
امام صادق (عليهالسلام ) مى گويد (ان الغنا و العز يجولان فاذا ظفرا بموضع التوكل اوطنا) (بى نيازى و عزت در حركتند هنگامى كه محل توكل را بيابند در آنجا وطن ميگزينند).
در اين حديث وطن اصلى بى نيازى و عزت (توكل ) معرفى شده است .
از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه فرمود از پيك وحى خدا، جبرئيل ، پرسيدم توكل چيست ؟ گفت (العلم بان المخلوق لا يضر و لا ينفع ، و لا يعطى و لا يمنع ، و استعمال الياس من الخلق فاذا كان العبد كذلك لم يعمل لاحد سوى الله و لم يطمع فى احد سوى الله فهذا هو التوكل ) (آگاهى به اين واقعيت كه مخلوق نه زيان و نفع ميرساند و نه عطا و منع دارد، و چشم از دست مخلوق برداشتن ، هنگامى كه بنده اى چنين شد جز براى خدا كار نمى كند و از غير او اميد ندارد، اين حقيقت توكل است ).
كسى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) پرسيد: (ما حد التوكل ؟ فقال ان لا تخاف مع الله احدا) (حد توكل چيست ؟ فرمود اينكه با اتكاى به خدا از هيچكس نترسى )!.
آيه و ترجمه


و قال الذين كفروا لرسلهم لنخرجنكم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا فاوحى اليهم ربهم لنهلكن الظلمين (13)
و لنسكننكم الارض من بعدهم ذلك لمن خاف مقامى و خاف وعيد (14)
و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد (15)
من ورائه جهنم و يسقى من ماء صديد (16)
يتجرعه و لا يكاد يسيغه و ياتيه الموت من كل مكان و ما هو بميت و من ورائه عذاب غليظ (17)

 


ترجمه :

13 - كسانى كه كافر شدند به پيامبران خود گفتند ما قطعا شما را از سرزمين خود اخراج خواهيم كرد، مگر اينكه به آئين ما بازگرديد، در اينحال پروردگارشان به آنها وحى فرستاد كه من ظالمان را هلاك مى كنم .
14 - و شما را در زمين بعد از آنها سكونت خواهيم بخشيد، اين (موفقيت ) براى كسى است كه از مقام (عدالت ) من بترسد و از عذاب (من ) بيمناك باشد.
15 - آنها (از خدا) تقاضاى فتح و پيروزى كردند، و هر گردنكش منحرفى نوميد و نابود شد.
16 - به دنبال او جهنم خواهد بود و از آب بد بوى متعفنى نوشانده مى شود.
17 - به زحمت جرعه جرعه آنرا سر ميكشد و هرگز به ميل خود حاضر نيست آنرا بياشامد و مرگ از هر مكانى به سراغ او مى آيد، ولى با اينهمه نميميرد! و بدنبال آن عذاب شديدى است .
تفسير :
برنامه و سرنوشت جباران عنيد
همانگونه كه راه و رسم افراد بى منطق است ، هنگامى كه به ضعف و ناتوانى گفتار و عقيده خود آگاه شدند، استدلال را رها كرده ، و تكيه بر زور و قدرت و قلدرى مى كنند، در اينجا نيز مى خوانيم كه اقوام كافر لجوج و بهانه جو هنگامى كه منطق متين و رساى پيامبران را كه در آيات قبل گذشت ، شنيده اند به پيامبران خود گفتند: سوگند ياد مى كنيم كه شما را از سرزمينمان خارج مى سازيم ، مگر اينكه به آئين ما - بت پرستى - باز گرديد! (و قال الذين كفروا لرسلهم لنخرجنكم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا).
اين مغروران بيخبر، گوئى همه سرزمينها را مال خود مى دانستند و براى پيامبرانشان حتى به اندازه يك شهروند حق قائل نبودند و لذا مى گفتند: (ارضنا) (سرزمين ما!)
در حالى كه خداوند زمين و تمام مواهبش را براى صالحان آفريده است و اين جباران خود خواه مستكبر در واقع حقى از آن ندارند، تا چه رسد به اينكه همه را از خود بدانند!.
ممكن است جمله لتعودن فى ملتنا (بار ديگر به آئين ما باز گرديد) اين توهم را ايجاد كند كه پيامبران قبل از رسالت پيرو آئين بت پرستى بودند، در حالى كه چنين نيست ، چرا كه قطع نظر از مساله معصوم بودن كه قبل از نبوت را نيز شامل مى شود، عقل و درايت آنها بيش از آن بوده كه دست به چنين كار نابخردانه اى بزنند و برابر سنگ و چوبى سجده كنند.
اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه پيامبران قبل از رسالت ، ماموريت تبليغ را نداشتند، شايد سكوت آنها اين توهم را ايجاد كرده بوده است كه آنها نيز با مشركان هم عقيده اند.
از اين گذشته گر چه ظاهرا خطاب به خود پيامبران است ، ولى در واقع پيروان آنها را نيز شامل مى شود، و مى دانيم اين پيروان قبلا بر آئين مشركان بودند و نظر مشركان تنها به آنهاست ، و تعبير عمومى لتعودن به اصطلاح از باب تغليب است (يعنى حكم اكثريت را به عموم سرايت دادن ).
سپس اضافه مى كند خداوند در اين هنگام به پيامبران دلدارى و اطمينان خاطر مى داد و وحى به آنها مى فرستاد كه من بطور قطع ظالمان و ستمگران را هلاك خواهم كرد (فاوحى اليهم ربهم لنهلكن الظالمين ).
بنابراين از اين تهديدها هرگز نترسيد و كمترين سستى در اراده آهنين شما راه نيابد.
و از آنجا كه منكران ستمگر، پيامبران را تهديد به تبعيد از سرزمينشان مى كردند خداوند در مقابل به آنها چنين وعده مى دهد كه من شما را در اين زمين بعد از نابودى آنها سكونت خواهم بخشيد (و لنسكننكم الارض من بعدهم ).
ولى اين پيروزى و موفقيت نصيب همه كس نمى شود از آن كسانى است كه از مقام من بترسند و احساس مسئوليت كنند و همچنين از تهديد به عذابها در برابر
انحراف و ظلم و گناه ترسان باشند و آنها را جدى تلقى كنند (ذلك لمن خاف مقامى و خاف وعيد).
بنابراين موهبت و لطف من نه بى حساب است و نه بى دليل ، بلكه مخصوص كسانى است كه با احساس مسئوليت در برابر مقام عدل پروردگار نه گرد ظلم و ستم مى گردند و نه در برابر دعوت حق ، لجاجت و دشمنى به خرج مى دهند.
و در اين هنگام كه پيامبران كارد به استخوانشان رسيده بود و تمام وظيفه خود را در برابر قوم خويش انجام داده بودند و آنها كه بايد ايمان بياورند ايمان آورده و بقيه به كفر پافشارى داشتند و مرتبا رسولان را تهديد مى كردند، در اين موقع آنها از خداوند تقاضاى فتح و پيروزى كردند (و استفتحوا).
و خداوند هم دعاى اين مجاهدان راستين را به هدف اجابت رسانيد بطورى كه جباران عنيد نوميد و زيانكار و نابود شدند (و خاب كل جبار عنيد).
(خاب ) از ماده (خيبة ) (بر وزن غيبت ) به معنى از دست رفتن مطلوب است كه با كلمه نوميدى در فارسى تقريبا مساوى است .
(جبار) در اينجا به معنى متكبر و گردنكش است ، و در حديثى آمده كه زنى به حضور پيامبر آمد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستورى به او داد، او سرپيچى كرد و و فرمان پيامبر را اجرا ننمود، پيامبر فرمود: دعوها فانها جباره : او را رها كنيد كه زن سركشى است .
ولى كلمه (جبار) گاهى بر خداوند نيز اطلاق مى شود كه به معنى ديگرى است و آن (اصلاح كننده موجود نيازمند به اصلاح ) و يا (كسى كه مسلط بر همه چيز است ) مى باشد.
كلمه (عنيد) در اصل از (عند) (بر وزن رند) به معنى سمت و ناحيه است ، و در اينجا به معنى انحراف و گرايش به غير راه حق آمده است .
و لذا در روايتى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه فرمود: كل جبار عنيد من ابى ان يقول لا اله الا الله : جبار عنيد كسى است كه از گفتن لا اله الا الله ابا كند
و در حديثى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم العنيد المعرض عن الحق : عنيد كسى است كه از حق روى گردان باشد.
جالب اينكه (جبار) اشاره به صفت نفسانى يعنى روح سركشى است ، و (عنيد) اشاره به اثر آن صفت در افعال انسان است كه او را از حق منحرف مى گرداند.
سپس به نتيجه كار اين جباران عنيد از نظر مجازاتهاى جهان ديگر در ضمن دو آيه به پنج موضوع اشاره مى كند:
1 - (به دنبال اين نوميدى و خسران و يا به دنبال چنين كسى جهنم و آتش سوزان خواهد بود) (من ورائه جهنم ).
كلمه (وراء) گر چه به معنى پشت سر است (در برابر أ مام ) ولى در اين گونه موارد به معنى نتيجه و عاقبت كار مى آيد، همانگونه كه در تعبيرهاى فارسى نيز زياد در اين معنى بكار مى رود مثلا ميگوئيم : اگر فلان غذا را بخورى پشت سر آن بيمارى و مرض است ، و يا اگر با فلان كس رفاقت كنى به دنبال آن بدبختى و پشيمانى است يعنى نتيجه و معلول آن چنين است .
2 - در ميان آن آتش سوزان به هنگامى كه تشنه مى شود از آب (صديد) به او مى نوشانند (و يسقى من ماء صديد).
(صديد) چنانكه علماى لغت گفته اند چركى است كه ميان پوست و گوشت جمع مى شود، اشاره به اينكه از يك آب بد بوى متعفن بد منظره همانند چرك و خون به او مى نوشانند.
3 - اين مجرم گناهكار و جبار عنيد، هنگامى كه خود را در برابر چنين نوشابه اى مى بيند به زحمت جرعه جرعه آنرا سر مى كشد، و هرگز مايل نيست آنرا بياشامد بلكه به اجبار در حلق او مى ريزند (يتجرعه و لا يكاد يسيغه ).
4 - آنقدر وسائل عذاب و شكنجه و ناراحتى براى او فراهم مى گردد كه از هر سو مرگ به سوى او مى آيد ولى با اينهمه هرگز نمى ميرد تا مجازات زشتيهاى اعمال خود را ببيند (و ياتيه الموت من كل مكان و ما هو بميت ).
و با اينكه تصور مى شود مجازاتى برتر از اينها كه گفته شد نيست ، باز اضافه مى كند و به دنبال آن عذاب شديدى است (و من ورائه عذاب غليظ).
و به اين ترتيب آنچه از شدت مجازات و كيفر در فكر آدمى بگنجد و حتى آنچه نمى گنجد در انتظار اين ستمگران خود خواه و جباران بى ايمان و گنهكار است ، بسترشان از آتش ، نوشابه آنها، متعفن و نفرت آور، مجازاتهاى رنگارنگ از هر سو و از هر طرف ، و در عين حال نمردن بلكه زنده بودن و باز هم چشيدن !
اما هرگز نبايد تصور كرد كه اينگونه مجازاتها غير عادلانه است ، چرا كه همانگونه كه بارها گفته ايم اينها نتيجه و اثر طبيعى اعمال خود انسانها است ، بلكه تجسمى است از كارهاى آنان در سراى ديگر كه هر عملى بصورت مناسب خود مجسم مى شود، و اگر ما اعمال و جنايات عده اى از جانيان را كه در عصر و زمان خود، مشاهده كرده ايم و يا در تاريخ گذشتگان مطالعه نموده ايم درست در نظر بگيريم گاهى فكر مى كنيم كه اين مجازاتها هم براى آنها كم
است !
نكته ها :
1 - مقام پروردگار يعنى چه ؟
در آيات فوق خوانديم كه پيروزى بر ظالمان و حكومت بر زمين به دنبال نابودى آنها از آن كسانى است كه از مقام خداوند بترسند، در اينكه منظور از كلمه مقام در اينجا چيست ؟ احتمالات متعددى داده شده كه ممكن است همه آنها صحيح و مراد از آيه باشد:
الف : منظور موقعيت پروردگار به هنگام محاسبه است ، همانگونه كه در آيات ديگر قرآن نيز مى خوانيم و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى ... (نازعات - 40) و لمن خاف مقام ربه جنتان (رحمان - 46)
ب : مقام به معنى قيام و قيام به معنى نظارت و مراقبت است ، يعنى آن كس كه از نظارت شديد خداوند بر اعمال خويش ، ترسان است و احساس مسئوليت مى كند.
ج : (مقام ) به معنى قيام براى اجراى عدالت و احقاق حق است ، يعنى
آنها كه از اين موقعيت پروردگار مى ترسند.
به هر حال همانگونه كه گفتيم هيچ مانعى ندارد كه همه اينها در مفهوم آيه جمع باشد يعنى آنها كه خدا را بر خود ناظر مى بينند، از حساب و اجراى عدالت او بيمناك و ترسانند، ترسى سازنده كه آنها را به احساس مسئوليت در هر كار دعوت مى كند، و از هر گونه بيدادگرى و ستم و آلودگى به گناه باز مى دارد، پيروزى و حكومت روى زمين سرانجام از آن آنهاست .
2 - در تفسير جمله (واستفتحوا) در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى آنرا به معنى تقاضاى فتح و پيروزى دانسته اند، همانگونه كه در بالا ذكر كرديم ، شاهد آن آيه 19 سوره انفال است ان تستفتحوا فقد جائكم الفتح : اگر شما اى مؤ منان تقاضاى فتح و پيروزى مى كنيد، اين فتح و پيروزى به سراغتان آمده است .
و بعضى به معنى تقاضاى قضاوت و حكومت كرده اند يعنى پيامبران از خدا خواستند كه ميان آنها و كفار داورى كند، شاهد آن آيه 89 سوره اعراف است : ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين : خداوندا ميان ما و قوم ما به حق داورى فرما و تو بهترين داورانى
3 - در تواريخ و تفسير آمده است كه روزى وليد بن يزيد بن عبد الملك حاكم جبار اموى براى پيش بينى آينده اش به قرآن تفال زد، اتفاقا آيه و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد در آغاز صفحه در برابر او قرار گرفت ، او فوق العاده وحشت كرد و عصبانى شد آنچنان كه قرآنى را كه در دستش بود پاره كرد! و سپس اين اشعار را سرود:


اتوعد كل جبار عنيد؟


فها انا ذاك جبار عنيد!


اذا ما جئت ربك يوم حشر


فقل يا رب مزقنى الوليد!


آيا توئى كه هر جبار عنيد را تهديد مى كنى آرى من همان جبار عنيدم !
هنگامى كه پروردگارت را روز رستاخيز ملاقات كردى بگو خداوندا وليد مرا پاره پاره كرد!
اما چيزى نگذشت كه بوسيله دشمنانش به بدترين صورتى كشته شد و سرش را بريدند و بر بام قصرش آويزان كردند و سپس از آنجا برداشته بر دروازه شهر آويختند.
آيه و ترجمه


مثل الذين كفروا بربهم اعملهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف لا يقدرون مما كسبوا على شى ء ذلك هو الضلل البعيد (18)
 


ترجمه :

18 - اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز طوفانى ، آنها توانائى ندارند كمترين چيزى از آنچه را انجام داده اند به دست آورند و اين گمراهى دور و درازى است .
تفسير :
خاكسترى بر سينه تند باد!
در اين آيه مثل بسيار رسائى براى اعمال افراد بى ايمان بيان شده كه بحث آيات گذشته را در زمينه عاقبت كار كفار تكميل مى كند.
مى فرمايد: اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند همچون خاكسترى است در مقابل تند باد در يك روز طوفانى ! (مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف ).
همانگونه كه خاكستر در برابر تند باد، آنهم در يك روز طوفانى آنچنان پراكنده مى شود كه هيچ كس قادر بر جمع آن نيست ، همين گونه منكران حق توانائى ندارند كه چيزى از اعمالى را كه انجام داده اند بدست آورند، و همگى بر باد مى رود و دستهايشان خالى مى ماند (لا يقدرون مما كسبوا على شى ء).
و اين گمراهى دور و درازى است (ذلك هو الضلال البعيد
نكته ها :
چرا اعمال آنها تشبيه به خاكستر در برابر باد شده ؟
1 - تشبيه اعمال آنها به خاكستر با توجه به اينكه مانند خاك و غبار موجود مفيدى نيست ، بلكه باقيمانده يك مشت آتش است نشان مى دهد كه اعمال آنها ممكن است ظاهرى داشته باشد اما فقط همان ظاهر است و محتوائى ندارد، در يك ظرف كوچك خاك ممكن است گل زيبائى برويد اما در ميان خروارها خاكستر حتى علف هرزه اى نخواهد روئيد!.
2 - تشبيه اعمال كفار به خاكستر با توجه به اينكه در ميان ذرات خاكستر هيچ نوع چسبندگى و پيوند وجود ندارد و حتى با كمك آب نيز نمى توان آنها را به هم پيوند داد و هر ذره اى به سرعت ديگرى را رها مى سازد گوئى اشاره به اين واقعيت است كه آنها بر خلاف مؤ منان كه اعمالشان منسجم و به هم پيوسته و هر عملى عمل ديگر را تكميل مى كند و روح توحيد و وحدت نه تنها در ميان مؤ منان كه در ميان اعمال يك فرد با ايمان نيز وجود دارد، اثرى از اين انسجام و توحيد عمل در كار افراد بى ايمان نيست .
3 - با اينكه قرار گرفتن خاكستر در برابر تندباد، سبب پراكندگى آن مى شود، اما آنرا با جمله فى يوم عاصف (در يكروز طوفانى ) تاكيد مى كند، زيرا اگر تند باد محدود و موقت باشد ممكن است خاكسترى را از نقطه اى بلند كرده و در منطقهاى نه چندان دور بريزد، اما اگر روز، روز طوفانى باشد كه از صبح تا به شام بادها از هر سو مى وزند، بديهى است چنين خاكسترى آنچنان پراكنده مى شود كه هر ذره اى از ذراتش در نقطه دور دستى خواهد افتاد به طورى كه با هيچ قدرتى نمى توان آن را جمع كرد.
4 - اگر طوفان به توده اى از كاه يا برگهاى درختان بوزد و آنها را در
نقاط دور دست پراكنده سازد، باز قابل تشخيص مى باشد ولى ذرات خاكستر آنقدر ريز و كوچكند كه اگر پراكنده شدند آنچنان از نظر محو مى شوند كه گوئى به كلى نابود گشته اند.
5 - با اينكه باد و حتى تند باد آثار سازنده اى در نظام آفرينش و طبيعت دارد و قطع نظر از آثار تخريبى كه جنبه استثنائى آن مى باشد، مبدء اثرات زيرا است
الف : بذر گياهان را در همه جا مى گستراند و همچون يك باغبان و كشاورز در سرتاسر كره زمين بذرافشانى مى كند.
ب : درختان را تلقيح و گرده هاى نر را بر قسمتهاى ماده گياه مى پاشد.
ج : ابرها را از صفحه اقيانوسها حركت داده و به سرزمينهاى خشك مى كشاند.
د: كوههاى بلند را تدريجا سائيده و به خاكهاى نرم و بارور مبدل مى سازد.
ه : هواى مناطق قطبى را به منطقه استواء و هواى استوائى را به مناطق سرد منتقل مى سازد و نقش تعيين كننده اى در تعديل حرارت در كره زمين دارد.
و: آب درياها را متلاطم و مواج مى سازد و زير و رو مى كند و از اين طريق به آنها هوا مى دهد كه اگر راكد شوند مى گندند و به همين دليل درختان و گياهان و همه موجودات زنده از وزش باد بهره مى گيرند چرا كه لايقند و شايسته اند و هر كدام به مقدار لياقت خود از آن استفاده مى كنند.
ولى (خاكستر) اين خاكستر سبك وزن ، اين خاكستر بى محتوا و تيره رو اين خاكسترى كه هيچ موجود زندهاى در آن لانه نمى كند، سبز نمى شود بارور نمى گردد، اين خاكسترى كه ذراتش به كلى از هم گسسته است هنگامى كه در برابر نسيم و باد قرار گرفت به سرعت متلاشى و پخش مى شود كه همان ظاهر بى خاصيت آن نيز از نظرها محو مى گردد.
2 - چرا اعمال آنها بى محتوا است ؟
بايد ديد چرا اعمال افراد بى ايمان چنين بى ارزش و ناپايدار است ؟ چرا آنها نمى توانند از نتايج اعمال خود بهره گيرند؟
پاسخ اين سؤ ال ، اگر با جهان بينى توحيدى و معيارهاى آن بررسى كنيم ، كاملا روشن است ، چرا كه آن چيزى كه به عمل ، شكل و محتوا مى دهد، نيت و انگيزه و هدف و برنامه آن است .
اگر برنامه و انگيزه و هدف ، سالم و ارزنده و قابل ملاحظه باشد خود عمل نيز چنين خواهد بود، ولى اگر برترين اعمال را با انگيزه اى پست ، برنامه اى نادرست ، و هدفى بى ارزش انجام دهيم ، آن عمل به كلى مسخ و بى محتوا مى شود و چون خاكسترى خواهد بود بر سينه تند باد!.
بد نيست با يك مثال زنده اين بحث را روشن كنيم ، الان برنامه هائى تحت عنوان حقوق بشر در جهان غرب و از طرف قدرتهاى بزرگ ، پيشنهاد و دنبال مى شود، همين برنامه از ناحيه پيامبران نيز دنبال شده ، اما محصول و محتوا و ثمره اين دو از زمين تا آسمان متفاوت است .
قدرتهاى جهانخوار وقتى دم از حقوق بشر مى زنند مسلما انگيزه انسانى و معنوى و اخلاقى ندارند، هدفشان ساختن پوششى است براى جنايات بيشتر و استعمار فزونتر، و انگيزه و برنامه ، درست براى همين مقصد تنظيم شده است ، لذا اگر فى المثل پاى چند نفر از جاسوسانشان به زنجير بيفتد، فرياد دفاعشان از حقوق بشر همه دنيا را پر مى كند، اما آن روز كه خودشان در ويتنام دستهاشان به خون ميليونها نفر آلوده بود، و يا در كشورهاى اسلامى ما آن همه فجايع را به بار آوردند، حقوق بشر بدست فراموشى سپرده شد، بلكه حقوق بشر همكارى با هيات هاى حاكم زورگو و دست نشانده بود!.
اما يك پيامبر راستين و يا وصى پيامبرى همچون على (عليه السلام ) حقوق بشر را براى آزادى واقعى انسانها مى خواهد، براى شكستن غل و زنجيرهاى اسارت دنبال مى كند، و هر گاه ظلم و ستم به انسان بى دفاعى شود، فرياد ميزند، مى جوشد مى خروشد و سپس ‍ دست به كار مى شود.
و به اين ترتيب اولى خاكسترى است بر سينه تند باد، و دومى زمين پر بركتى است براى پرورش انواع گياهان و درختان برومند و گلها و ميوه ها.
و از اينجا مطلبى را كه مفسران محل بحث قرار داده اند نيز روشن مى شود، و آن اينكه منظور از اعمال در آيه فوق كدام اعمال است ؟ بايد گفت همه اعمال ، حتى اعمال ظاهرا خوب آنها كه در باطن رنگ شرك و بت پرستى داشت .
3 - مساله احباط
به طورى كه در سوره بقره ذيل آيه 217 بيان كرديم در مساله (حبط اعمال ) يعنى از ميان رفتن اعمال خوب به خاطر اعمال بد، و يا به خاطر كفر و بى ايمانى ، در ميان دانشمندان اسلامى گفتگو بسيار است ، اما حق اين است كه عدم ايمان و اصرار و لجاجت در كفر و نيز بعضى از اعمال همانند حسد و غيبت و قتل نفس ، آنچنان تاثير سوء دارند كه اعمال نيك و حسنات را بر باد مى دهند.
آيه فوق نيز دليل ديگرى بر امكان حبط اعمال است (براى توضيح بيشتر به همان بحث مراجعه فرمائيد).
4 - آيا مخترعان و مكتشفان پاداش الهى دارند؟
با توجه به بحثهاى بالا سؤ ال مهمى مطرح مى شود و آن اينكه با مطالعه
تاريخ علوم و اختراعات و اكتشافات مى بينيم كه جمعى از دانشمندان بشر، ساليان دراز زحمات طاقت فرسائى كشيده اند، و انواع محروميتها را تحمل كرده تا بتوانند اختراع و اكتشافى كنند كه بارى از دوش همنوعانشان بردارند.
فى المثل (اديسون ) مخترع برق چه زحمات جانكاهى براى اين اختراع پربارش متحمل شد و شايد جان خود را در اين راه نيز از دست داد، اما دنيائى را روشن ساخت ، كارخانه ها را به حركت در آورد، و از بركت اختراعش ، چاههاى عميق درختان سرسبز، مزارع آباد به وجود آمد، و خلاصه چهره دنيا دگرگون شد.
سؤ ال :
چگونه مى توان باور كرد او يا اشخاص ديگرى همچون پاستور كه با كشف ميكرب ، ميليونها انسان را از خطر مرگ رهائى بخشيد و دهها مانند او همه به قعر جهنم فرستاده شوند، به حكم اينكه فرضا ايمان نداشتند، ولى افرادى كه در عمرشان هيچ كار چشمگيرى در راه خدمت به انسانها انجام نداده اند جايشان در دل بهشت باشد؟
پاسخ :
از نظر جهان بينى اسلام مطالعه نفس عمل به تنهائى كافى نيست ، بلكه عمل به ضميمه ، محرك و انگيزه آن ارزش دارد، بسيار ديده شده كسانى بيمارستان يا مدرسه يا بناى خير ديگرى مى سازند و تظاهر به اين هم دارند كه هدفشان صددرصد خدمت انسانى است به جامعهاى كه به آن مديونند، در حالى كه زير اين پوشش مطلب ديگرى نهفته شده است و آن حفظ مقام و يا مال و ثروت يا جلب توجه عوام ، و تحكيم منافع مادى خود، و يا حتى دست زدن به خيانت هائى دور از چشم ديگران است !.
ولى به عكس ممكن است كسى كار كوچكى انجام دهد، با اخلاص تمام
و انگيزه اى صددرصد انسانى و روحانى .
اكنون بايد پرونده اين مردان بزرگ را، هم از نظر عمل ، هم از نظر انگيزه و محرك ، مورد بررسى قرار داد، و مسلما از چند صورت خارج نيست :
الف : گاهى هدف اصلى از اختراع صرفا يك عمل تخريبى است (همانند كشف انرژى اتمى كه نخستين بار به منظور ساختن بمبهاى اتمى صورت گرفت ) سپس در كنار آن منافعى براى نوع انسان نيز به وجود آمده كه هدف واقعى مخترع يا مكتشف نبوده و يا در درجه دوم قرار داشته است ، تكليف اين دسته از مخترعان كاملا روشن است .
ب : گاهى مخترع يا مكتشف ، هدفش بهره گيرى مادى و يا اسم و آوازه و شهرت است و در حقيقت ، حكم تاجرى دارد كه براى در آمد بيشتر تاسيسات عام المنفعه اى به وجود مى آورد و براى گروهى ايجاد كار و براى مملكتى محصولاتى به ارمغان مى آورد، بى آنكه هيچ هدفى جز تحصيل در آمد داشته باشد، و اگر كار ديگرى در آمد بيشترى داشت به سراغ آن مى رفت .
البته چنين تجارت يا توليدى اگر طبق موازين مشروع انجام گيرد، كار خلاف و حرامى نيست ، ولى عمل فوق العاده مقدسى هم محسوب نمى شود.
و از اينگونه مخترعان و مكتشفان در طول تاريخ كم نبودند و نشانه اين طرز تفكر همان است كه اگر ببينند آن در آمد يا بيشتر از آن از طرقى كه مضر به حال جامعه است تامين مى شود (مثلا در صنعت داروسازى بيست درصد سود مى برند و در هروئين سازى 50 درصد) اين دسته خاص دومى را ترجيح مى دهند.
تكليف اين گروه نيز روشن است آنها هيچگونه طلبى نه از خدا دارند و نه از همنوعان خويش و پاداش آنها همان سود و شهرتى بوده كه مى خواسته اند و به آن رسيده اند.
ج : گروه سومى هستند كه مسلما انگيزه هاى انسانى دارند و يا اگر
معتقد به خدا باشند انگيزه هاى الهى ، و گاهى ساليان دراز از عمر خود را در گوشه لابراتوارها با نهايت فلاكت و محروميت به سر مى برند به اميد اينكه خدمتى به نوع خود كنند، و ارمغانى به جهان انسانيت تقديم دارند، زنجيرى از پاى دردمندى بگشايند و گرد و غبارى از چهره رنجديده اى بيفشانند.
اينگونه افراد اگر ايمان داشته باشند و محرك الهى ، كه بحثى در آنها نيست ، و اگر نداشته باشند اما محركشان انسانى و مردمى باشد بدون شك پاداش مناسبى از خداوند دريافت خواهند داشت ، اين پاداش ممكن است در دنيا باشد، و ممكن است در جهان ديگر باشد، مسلما خداوند عالم عادل آنها را محروم نمى كند، اما چگونه و چطور؟ جزئياتش بر ما روشن نيست ، همين اندازه مى توان گفت خداوند اجر چنين نيكوكارانى را ضايع نمى كند (البته اگر آنها در رابطه با عدم پذيرش ايمان مصداق جاهل قاصر باشند مساله بسيار روشنتر است ).
دليل بر اين مساله علاوه بر حكم عقل ، اشاراتى است كه در آيات و يا روايات آمده است .
ما هيچ دليلى نداريم كه جمله ان الله لا يضيع اجر المحسنين شامل اين گونه اشخاص نشود، زيرا محسنين در قرآن فقط به مؤ منان اطلاق نشده است ، لذا مى بينيم برادران يوسف هنگامى كه نزد او آمدند بى آنكه او را بشناسند و در حالى كه او را عزيز مصر مى پنداشتند به او گفتند انا نراك من المحسنين ما ترا از نيكوكاران مى دانيم .
از اين گذشته آيه فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره .
هر كس به اندازه سنگينى ذره اى كار نيك كند آن را مى بيند و هر كس بمقدار ذره اى كار بد كند آن را خواهد ديد به وضوح شامل اينگونه اشخاص
مى شود.
در حديثى از على بن يقطين از امام كاظم (عليهالسلام ) مى خوانيم : در بنى اسرائيل مرد با ايمانى بود كه همسايه كافرى داشت ، مرد بى ايمان نسبت به همسايه با ايمان خود نيك رفتارى مى كرد، وقتى كه از دنيا رفت خدا براى او خانهاى بنا كرد كه مانع از گرماى آتش ‍ شود... و به او گفته شد اين به سبب نيك رفتاريت نسبت به همسايه مؤ منت مى باشد
و نيز از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در باره عبد الله بن جدعان كه از مشركان معروف جاهليت و از سران قريش بود چنين نقل شده : كم عذابترين اهل جهنم ابن جدعان است ، سؤ ال كردند يا رسول الله چرا؟ فرمود: انه كان يطعم الطعام : او گرسنگان را سير مى كرد.
در روايت ديگرى مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عدى بن حاتم (فرزند حاتم طائى ) فرمود: دفع عن ابيك العذاب الشديد بسخاء نفسه : خداوند عذاب شديد را از پدرت به خاطر جود و بخشش او برداشت .
و در حديث ديگرى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : كه گروهى از يمن براى بحث و جدال خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند و در ميان آنها مردى بود كه از همه بيشتر سخن مى گفت و خشونت و لجاجت خاصى در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى نمود، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنچنان عصبانى شد كه آثارش در چهره مباركش كاملا آشكار گرديد، در اين هنگام جبرئيل آمد و پيام الهى را اين چنين به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ابلاغ كرد: خداوند مى فرمايد اين مردى است سخاوتمند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با شنيدن اين سخن خشمش فرو نشست ، رو به سوى او كرد و فرمود: پروردگار به من چنين پيامى
داده است و اگر به خاطر آن نبود آنچنان بر تو سخت مى گرفتم كه عبرت ديگران گردى .
آن مرد پرسيد آيا پروردگارت سخاوت را دوست دارد، فرمود: بلى ، عرض كرد: من شهادت مى دهم كه معبودى جز الله نيست و تو رسول و فرستاده او هستى و به همان خدائى كه تو را مبعوث كرده سوگند كه تاكنون هيچكس را از نزد خود محروم برنگردانده ام .
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه هم از بعضى آيات و هم از بسيارى از روايات استفاده مى شود كه ايمان و يا حتى ولايت شرط قبولى اعمال و يا ورود در بهشت است ، بنابراين اگر بهترين اعمال هم از افراد فاقد ايمان سر بزند مقبول درگاه خدا نخواهد بود.
ولى مى توان از اين سؤ ال چنين پاسخ گفت كه مساله (قبولى اعمال ) مطلبى است ، و پاداش مناسب داشتن مطلب ديگر، به همين جهت مشهور در ميان دانشمندان اسلام اين است كه مثلا نماز بدون حضور قلب و يا با ارتكاب بعضى از گناهان مانند غيبت ، مقبول درگاه خدا نيست ، با اينكه مى دانيم چنين نمازى شرعا صحيح است ، و اطاعت فرمان خدا است و انجام وظيفه محسوب مى شود و مسلم است كه اطاعت فرمان خدا بدون پاداش نخواهد بود.
بنابراين قبول عمل همان مرتبه عالى عمل است و در مورد بحث ، ما نيز همين را ميگوئيم ، ميگوئيم : اگر خدمات انسانى و مردمى با ايمان همراه باشد، عاليترين محتوا را خواهد داشت ، ولى در غير اين صورت به كلى بى محتوا و بى پاداش نخواهد بود، در زمينه ورود در بهشت نيز همين پاسخ را ميگوئيم كه پاداش عمل لازم نيست منحصرا ورود در جنت باشد.
(اين عصاره بحث و مناسب يك بحث تفسيرى است ، مشروح آنرا بايد در مباحث فقهى طرح كرد).
آيه و ترجمه


الم تر ان الله خلق السموت و الارض بالحق ان يشأ يذهبكم و يات بخلق جديد (19)
و ما ذلك على الله بعزيز (20)

 


ترجمه :

19 - آيا نديدى كه خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده ، اگر اراده كند شما را مى برد و خلق تازه اى مى آورد.
20 - و اين كار براى خدا مشكل نيست .
تفسير :
آفرينش بر اساس حق است
به دنبال بحث از باطل در آيه پيشين و اينكه همچون خاكستر پراكنده و بيقرار است كه دائما با وزش باد از نقطه اى به نقطه ديگر منتقل مى شود، در نخستين آيه مورد بحث سخن از حق و استقرار آن به ميان آمده است .
روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عنوان الگوئى براى همه حق طلبان جهان كرده مى گويد: آيا نديدى كه خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده است ؟ (الم تر ان الله خلق السماوات و الارض بالحق ).
(حق ) چنانكه راغب در مفردات گويد در اصل به معنى مطابقه و هماهنگى است ، ولى موارد استعمال آن مختلف است :
گاهى حق به كارى گفته مى شود كه بر وفق حكمت و از روى حساب و نظم آفريده شده است ، همانگونه كه در قرآن مى خوانيم هو الذى جعل الشمس ضياء
و القمر نورا... ما خلق الله ذلك الا بالحق : او كسى است كه خورشيد را مايه روشنى و ماه را وسيله نور افشانى قرار داد، اين كار را جز از روى حساب و حكمت انجام نداد (يونس - 5).
و گاه به شخصى كه چنين كارى را انجام داده است حق گفته مى شود همانگونه كه بر خداوند اين كلمه اطلاق شده است فذلكم الله ربكم الحق : اين خداوند، پروردگار حق شما است (يونس آيه 32).
و گاه به اعتقادى كه مطابق واقع است ، حق گفته مى شود مانند فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق : خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند به آنچه در آن از اعتقادات اختلاف كردند هدايت فرموده است (بقره - 213).
و گاه به گفتار و عملى گفته مى شود كه به اندازه لازم و در وقت لزومش انجام گرفته است ، مانند حق القول منى لاملئن جهنم : قول حقى از من صادر شده كه جهنم را پر مى كنم (از گنهكاران ) (سجده آيه 13).
و به هر حال نقطه مقابل آن ، باطل و ضلال و لعب و بيهوده و مانند اينها است .
و اما در آيه مورد بحث بدون شك اشاره به همان معنى اول است يعنى ساختمان عالم آفرينش ، آسمان و زمين ، همگى نشان مى دهد كه در آفرينش آنها، نظم و حساب و حكمت و هدفى بوده است ، نه خداوند به آفرينش آنها نياز داشته و نه از تنهائى احساس وحشت مى نموده ، و نه كمبودى را با آن مى خواهد در ذات خود بر طرف سازد چرا كه او بى نياز از همه چيز است ، بلكه اين جهان پهناور منزلگاهى است براى پرورش مخلوقات و تكامل بخشيدن هر چه بيشتر به آنها.
سپس اضافه مى كند دليل بر اينكه نيازى به شما و ايمان آوردن شما ندارد اين است كه اگر اراده كند شما را مى برد و خلق تازهاى به جاى شما مى آورد
خلقى كه همه ايمان داشته باشند و هيچيك از كارهاى نادرست شما را انجام ندهند
(ان يشا يذهبكم و يات بخلق جديد).
و اين كار براى خدا به هيچوجه مشكل نيست (و ما ذلك على الله بعزيز).

شاهد اين سخن آنكه در سوره نساء مى خوانيم : و ان تكفروا فان لله ما فى السماوات و ما فى الارض و كان الله غنيا حميدا... ان يشا يذهبكم ايها الناس و يات باخرين و كان الله على ذلك قديرا: اگر شما كافر شويد به خدا زيانى نمى رساند چرا كه آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است و خداوند بى نياز و شايسته ستايش است ... هر گاه بخواهد شما را اى مردم مى برد و گروه ديگرى مى آورد، و اين كار براى خدا آسان است (نساء آيه 131 تا 133).
اين تفسير در زمينه آيه فوق از ابن عباس نيز نقل شده است .
احتمال ديگرى وجود دارد و آن اينكه جمله بالا اشاره به مساله معاد باشد يعنى براى خدا هيچ مانعى ندارد كه انسانها را همگى از ميان ببرد و خلق ديگرى ايجاد كند، آيا با اين قدرت و توانائى باز در مساله معاد و بازگشت خودتان به زندگى در جهان ديگر شك و ترديدى داريد ؟!

 


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -